" /> ديدگاه ها: July 2019 Archives

« June 2019 | Main | August 2019 »

July 31, 2019

سخنی با مذاکره کنندگان کُرد با رژیم جمهوری اسلامی‎

سخنی با مذاکره کنندگان کُرد با رژیم جمهوری اسلامی‎
 
بخش نخست
 
شوک وارد شده بمردم و عکس العمل های آنان
 
مسلمن افشای اینکه احزاب کُردی در دو سال گذشته بطور مخفیانه با رژیم جمهوری اسلامی در حال مذاکره و مفاهمه بوده اند عکس العمل های شدیدی را در پی داشت که مفهوم بود.
 
عصبانیت مردم در محور خود به این نکات که زیر پای گذاشته شده بود اشاره داشته و دارد،  اول شرافت مبارزاتی ، دوم صداقت مردمی ، سوم  اعتبار، چهارم آبرو های ریخته شده،پنجم تفرقه افکنی در صفوف مبارزه به نفع رژیم، ششم اشاعه بی حرمتی به همه و بمردم و لمپنیسم. هفتم استیصال سیاسی ، هشتم نداشتن تحلیل داخلی ، نهم نداشتن تحلیل بین المللی، دهم نداشتن تحلیل منطقه ای و موارد بسیاری دیگر که در این مقاله نمیگنجد.
 
نداشتن تحلیل داخلی
 
یعنی مذاکره کنندگان بعد از گذشت چهل سال قتل و کشتار و شکنجه و ترور توسط رژیم اسلامی از تمامی آحاد مردم ایران و بطور خاص از مردم کردستان آیا آتمسفر انقلابی و سرنگونی طلبانه مردم را ندیده و متوجه آن نبودند ؟ آیا مردم ایران ضدیت خود را با یک رژیم قهار آدمکش مذهبی و خونخوار با چه زبانی میبایست بیان میکردند که رهبران سیاسی کُرد سر میز مذاکره با جانیان و پاسداران تروریست ننشینند؟ مردم ایران باید چگونه بمیدان بیایند که رهبران احزاب کُردی متوجه حاد بودن وقایع بشوند و به خط قرمز مذاکره و مفاهمه نزدیک نشوند ؟ افراد مذاکره کننده هر کدام در تاریخ سیاسی خود شاهد کشتار همرزمان نزدیکان و حتی اعضای خانواده خود بوده اند در اینجاست کسی که از این خطوط عبور میکند ابتداعا شرافت مبارزاتی خود را بمثن بخس فروحته و با بی صداقتی بر ضد کارگران زحمتکشان و فقیر ترین و سرکوب شده ترین آحاد مردم اقدام میکند و با اینکار بطور کلی اعتبار سیاسی و اجتماعی خود را از دست میدهد و نشان میدهد که هیچ تحلیل منطقی از اوضاع داخلی ایران را ندارد. رژیمی که در عرض این چهل سال گذشته مانند امروز در بحران های عمیق سیاسی اجتماعی و اقتصادی و بین المللی غرق نبوده است
 
نداشتن تحلیل بین المللی
 
در حالی که جامعه جهانی به اعمال سیاست با ایران همچون آفریقای جنوبی زمان آپارتهاید رفتار کنید رژیم اسلامی را تحریم کنید نزدیک شده و سپاه پاسداران یعنی مذاکره کنندگان با رهبران کُرد را در لیست تروریستی قرار داده حکایت از درایت رهبران کرد در نشست سر میز مذاکره با سپاه پاسداران و نمایندگان ترور بین المللی دارد؟
 
پیام رهبران کُرد به جامعه بین المللی و اتحادیه اروپا اینستکه بله یک جناح مدره و  اصلاح طلب در درون رژیم وجود دارد که میشود با آن سر یک میز نشست و نشست و برخاست کرد و اتحادیه اروپا و جامعه جهانی نباید دنبال سرنگونی برود آیا این است تحلیل رهبران کُرد به جامعه جهانی؟
 
مزدوری های جاش های کُرد از قیاده موقت ها و بارزانی ها و تا مزدوری برای اردوغان و صدام حسین و خمینی و خامنه ای چراغ قرمزی را برای رهبران کُرد مذاکره جو با رژیم اسلامی اصلا روشن نمیکند؟
 
کُرد های مذاکره جو تحلیلشان از مسائل اقتصادی رژیم ترور اسلامی چیست ؟ یعنی رژیمی که توان پرداخت حقوق کارگران زحمتکشان و آحاد مردم را ندارد میتواند به شما آنهم پس از چهل سال سرکوب گشایش اقتصادی نشان دهد؟
 
منطق تمام این سئوالات راه به اینجا میبرد که شمایان در گیر مسائل اقتصادی در کمپ های خودتان برای قوت لایموت خودتان هستید و نه احساسی و نه تحلیلی از مسائل داخلی و بین المللی بنفع مردم ایران ندارید و مردم ایران را بفرموده و با ارزان ترین قیمت به قربانگاه دشمن برده اید
 
برای شمایان جدا متاسفم
 
حاصل این سر میز نشینی ها برای شمایان حذف از پروسه سیاسی ایران و کردستان است حتی اگر با پمپ های فشار از طریق سپاه قدس و سپاه پاسداران و مزدوران منظقه ای آنان به شمایان پول تزریق شود و نیجه نشست شما با سپاه پاسداران برای جنبش کردستان قطعه قطعه شدن انشعاب پشت انشعاب و تضعیف هر چه بیشتر مردم محروم کردستان عزیز را در برخواهد داشت.
 
اگر ذره ای صداقت هنوز در وجودتان یافت میشود با نقد صریح از عملکرد ضد مردمی و ضد انقلابی خودتان در کنار مردم بایستید و سلاح هایتان را بطرف رژیم ترور اسلامی نشانه بروید
 
 
 
نوید اخگر
سی ام ماه جولای سال 2019 میلادی سوئد استکهلم

روز ١٢ مرداد را به روز اعلام جرم علیه رژیم تبدیل کنیم



رژیم مستاصل سرمایه داری ایران قرار است ۱۲ مرداد ماه زندانینان دربند: اسماعیل بخشی، سپیده قلیان، امیر امیرقلی، عسل محمدی، علی نجاتی، ساناز الهیاری و امیرحسین محمدی‌ فرد را پس از نگاه داشتن ماه ها زیر شکنجه های سبعانه از شکنجه گاههای مخوب به بیدادگاه ببرد! به یقین رهایی قطعی از شرایط اسفبار اعمال شده که بیش از چهار دهه است زندگی و معیشت اکثریت شهروندان این جامعه از سوی این رژیم به گرو گرفته شده، و خلاصی از چنگال استثمار افسار گسیخته، شکنجه و اعدام و سرکوب تنها و تنها در گرو خودسازماندهی جنبش های پیشرو و در راسشان طبقه کارگر و عملکرد مبارزاتی متحدانه سراسری است. یعنی مسیری که خصوصا از خیزش دی ماه 96 به اینسو جامعه و جنبشهای پیشرو و آزادیخواه به آن پا گذاشته اند. اما تا فراهم شدن همه ملزومات چنین شرایطی جا دارد ما هم با همه امکان و توان در افشا و رسوا کردن هر چه بیشتر و تبدیل این روز به روز اعلام جرم علیه این رژیم کوشا باشیم. این رژیم در بحرانی ترین و متزلزل ترین موقعیت عمر ننگین خود دارد دست و پا می زند. حتی دیگر خود سران رژیم هم خصوصا طی این چند سال اخیر اذعان نمودند که کشتیشان در حال غرق شدن است و ناقوس مرگ هراسانشان کرده. این رژیم هر چند موقعیت منطقه ای و بین المللی آن نیز رو به افول است اما آنرا اساسا خطر جدی علیه خود نمیبیند بلکه خطر جدی را همان عروج روزافزون مبارزات مردم میداند. محاصر اقتصادی و فشارهای ناشی از آن تا کنون دود آن بیشتر به چشم مردم فرو رفته و تازه رژیم هم آنرا مستمسکی کرده تا مبارزه جنبشها و هر گونه صدای آزادیخواهی را بیش از پیش سرکوب و آماج حملات وحشیانه قرار دهد.



خیزش میلیونی دی ماه نود و شش تنها گوشه ای از کل ظرفیت و پتانسیل مبارزاتی کارگران و اقشار معترض علیه وضع موجود بود که با شعار « اصلاح طلب، اصولگرا دیگر تمام شد ماجرا» و سر دادن شعارها علی گرانی، تورم و فقر اینگونه رژیم را غافلگیر و سراسیمه نمود و پایه های فرتوتشان را به لرزه افکند. رژیم چنان از این خیزش بیمناک بود حتی به عینه میدید نیروهای آتش به اختیار و گله چماقنارانش نیز در برابر طوفان خروشان مردم بپا خاسته دچار تزلزل اراده شده بودند جهت سرکوب و کشتار. رژیم تا زمان تجدید قوا هر چند جهت بقای خود کماکان دست از سرکوب، بگیر و ببند بر نداشت اما در بیان واقع میدانست دیگر ترس مردم رزمنده و جان به لب رسیده از ماشین سرکوب و کشتار فرو ریخته و کارایی پیشین را تا حدود زیادی از دست داده. رژیم سراسیمه، هفته ها زمان برد تا توانست افسار گسیخته تر از پیش با توسل به دیگر حامیان ارتجاعی خود در منطقه جامعه را بیش از پیش میلیتاریزه کند. اما خود این خیزش سراسری تجربه ارزنده ای بود که توده های آزادیخواه در چنین مقیاسی توان و پتانسیل مبارزاتی خود را در برابر کلیت نظام ارتجاعی بیازمایند و محک بزنند. به عبارتی دیگر این خیزش نقطه عطف تاریخی بزرگی بود در مبارزات اعتراضی. و نشان داد جامعه دارد ظرفیت و پتانسیل های مبارزاتی خود برای رویاروی و تعیین تکلیف با این نظام را در خود می پروراند تا بسوی شرایط اعتلای انقلابی خود را آماده کند و خیز بردارد. کماینکه روز به روز بر میزان اعتراض و اعتصابات افزوده شده. مدام مبارزات آزادیخواهانه در حال تعمیق و گسترش بوده. هنوز رژیم بیم و هراس خیزش دی ماه گریبانش را رها نکرده بود که اعتصابات و اعتراضات کارخانه به کارخانه، شهر به شهر رشد فزاینده ای یافت. در واقع جنبش اعتراضی سراسری و اعتصابات پیاپی بخشهای مختلف کارگری اعم ازخط و ابنیه فنی راه آهن تا رانندگان کامیون، معلمان، پرستاران تا مالباختگان و دیگر اقشار فرو دست دگرباره وحشت و هراس دو صد چندان بر پیکر نظام انداخت. در ادامه همین روند بود مبارزات بدون وقفه کارگران در فولاد اهواز و نیشکر هفت تپه نیز تغییری کیفی پیدا کرد و وارد فاز نوین تری از مبارزات جنبشی شد و تناسب قوای مبارزانی را بمراتب به نفع طبقه کارگر عوض کرد. دیگر چانه زنی های کارفرما و دولت برای سر دواندن کارگران و رهبران و فعالین بر سر خواستهایشان در محیط کار و در محاصره قشون نظامی را در هم نوردید. هزاران کارگر محیط کار و کارخانه را تعطیل کردند و ضمن فراخوان به همه آزادیخواهان در سراسر جهان جهت حمایت یا پیوستن به صفوف اعتراضاتشان، خیابانهای اهواز و شوش را همراه با حامیان خود تسخیر نمودند. همه شاهد این صحنه های تاریخی بودیم از یکسو جدا از کارگران و خانواده های کارگری، با چه شوری موج عظیمی از حمایت که همگی خود را با کارگران همسرنوشت می دیدند نه تنها در این دو شهر و حومه هایشان، بلکه از سایر نقاط مختلف در دفاع از مبارزات آنان براه افتاد، و کارگران و معترضین چگونه میادین مراکز این دو شهر را با سخنرانی های گرم فعالین و رهبران رزمنده خود و سر دادن شعارهای استراتژیک اعم از «نان، کار، آزادی، ادراه شورایی»به محل رزم سرخ خود در آوردند و تناسب قوای نوینی را در برابر حافظان سرمایه به نمایش گذاشتند. از دیگر سود دیدیم رژیم مستاصل هم حکومت نظامی اعلام کرد و آنانرا با لشکر مسلح به تانک و توپ به محاصره در آورد. وقتی رژیم در این میدان نابرابر نبرد هم نتوانست با توسل به همه راههای فریب و وعده و وعید کارگران و معترضین را بدواند، اینبار با حملات وحشیانه و ضرب و شتم اقدام با دستگیری اسماعیل بخشی یکی از سخنگویان سازش ناپذیر کارگران و سپیده قلیان خبرنگار حامی کارگران نمود. بدنبال دستیگری آنان تهدید و فشار نیروهای امنیتی و اطلاعاتی بر خانواده و نزدیکان اسماعیل و دیگر کارگران و خانواده و های معترضین اوج بیشتری گرفت. وقتی پس از گذشت چند هفته نتوانستند تحت وحشیانه ترین شکنجه، اذیت و آزار جسمی و روانی، ممنوع الملاقات کردن و محروم از تداوی، روحیه و اراده مبارزاتی اسماعیل بخشی و سپیده قلیان را در هم بشکنند و از کارگران و اقشار معترض زهر چشم بگیرند و به خانه بفرستند، اینبار بیشتر بیمناک بودند این جنبش به دیگر بخشهای کارگری و جنبشهای پیشرو و متحد آن در سایر نقاط کشور نیز سرایت کند. به همین خاطر با فاصله زمانی نه چندان طولانی هم، به هیئت تحریریه و کابران نشریه گام ساناز الهیاری، امیر امیرقلی، عسل محمدی و محمد حسین محمدی فرد حمله ور و به شیوه ای ددمنشانه هجوم برده و آنانرا نیز دستگیر نمودند، آنهم تنها به دلیل اینکه از مبارزات کارگران اهوار و هفت تپه دفاع کرده بودند. بعد دیدیم به دنبال آن به شناسایی چهره ها و سخنرانان علنی کارگران فولاد اهواز پرداختند. تا اینکه در یک خشم شبانگاهی خانه بیش از چهل تن از آنانرا به محاصر نیروهای امنیتی در آوردند و با ضرب و شتم دستگیر و به شکنجه گاههای خود بردند. بعد از هفته ها اذیت و آزار آنان و خانواده هایشان نهایتا زیر فشار اعتراضات خانواده های زندانیان و تلاشهای بیدریغ آزادیخواهان داخل و خارج کشور ضمن تهدیدات امنیتی هر کدامشان را مشروط و با قید وثیقهای بسیار سنگین آزاد کردند اما فشار بر آنان و نزدیکانشان کماکان ادامه داشته.

ولی برغم تشدید نمودن فضای مختنق سیاسی و سرکوب مبارزات کارگران و دیگر اقشارعلیه وضع موجود باز هر روزه ما در نقاط مختلف ایران و در اشکال مختلف شاهد اعتصاب و اعتراض هستیم.

کارگران، مردم آزادیخواه ایران!

فعالین کمونیست و انسانهای پیشرو و ترقیخواه در جای جای جهان!

می طلبد از هر راهی که برایمان مقدور است ظرفیتهای ممکنه را بکار بگیریم و به یاری این عزیزان بشتابیم. نباید بگذاریم به همین سادگی رژیم فعالین دربند اسماعیل بخشی، سپیده قلیان، امیر امیرقلی، عسل محمدی، علی نجاتی، ساناز الهیاری و امیرحسین محمدی‌ فرد را تنها گیر بیاندازد آنهم پس از تحمل ماه ها حبس و زیر مخوفترین شکنجه ها، اینبار به بیدادگاهای قضات جنایتکارشان بکشاند. و برای آنان به بهانه های واهی احکام سنگین صادر کنند! کارگر زندانی، زندانی سیاسی باید بی قید و شرط هر سریعتر آزاد گردد. اگر بنا باشد در این جامعه کسانی را به دادگاه بکشانند، این سران خاطی و جنایتکار ریز و درشت این رژیم هستند که بایستی در پیشگاه دادگاههای علنی مردم قرار بگیرند. یعنی جنایتکارانی باید در محضر دادگاههای عادلانه حاضر شوند که چهار دهه است خون مردم را در شیشه کرده اند و زندگی نسلها را به تباهی کشانده اند!

زنده باد استقامت فعالین دربند که برغم وحشیانه ترین شکنجه ها پرچم رهایی را کماکان برافراشته نگه داشته اند.

سرنگون باد رژیم سرمایه داری ایران

زنده باد سوسیالیزم



30.07.2019

 

جوابی کوتاه به یک نوستالژی در خاطرات آقای یوسف اردلان

آقای اردلان! من به عنوان یکی از امضاء کنندگان فراخوان اخیر تحت عنوان: "فراخوان محکوم کردن بند و بست چهار جریان سیاسی کردستانی با رژیم جمهوری اسلامی." نوشته ای شما را در تشبیه خاطراتت  " تغاری بشکند ماستی بریزد – جهان گردد بە کام کاسە لیسان!" را خواندم. من متعلق به فعالین سیاسی یک یا دو نسل بعد از شما هستم. این نوع نوستالژی و تشبیهات شما برای تشبیه کردن تعداد کثیری از امضاء کنندگان این فراخوان به طلبه ی حوزه علمیه قم در خوشبیناترین حالت اوج استیصال سیاسی شما برای هم نسل های من را پُر واضح نشان داد. زبان نیش دار و الکن شما و دشمنی تان در حمله به تاریخ حزب کمونیست ایران برای من زیاد جای تعجب ندارد بلکه این مسئولیت را به من و کمونیست های هم دوره ای من داد که یک بار دیگر بر این امر مهم تاکید کرده و به شما و همفکرانتان در این راستا خاطر نشان کنیم نزدیک به چهل سال پیش مارکسیسمی که شما سالها برایش مبارزه کردید با تشکیل حزب کمونیست ایران توسط جمعی از شریف ترین و مبارزترین انسانهای کمونیست در قامت مارکسیسم انقلابی، جواب درک غلط شما از مارکسیسم را نه تنها دادند بلکه جنبش کمونیستی از یک دوران پوپولیستی و خلقی را وارد فازی کردند که از زاویه نگاه به تاریخ جنبش کمونیستی در ایران یک تحول و اقدام انقلابی بود که هیچ فصل مشترکی با تاریخ گذشته ی جنبش کمونیستی در  ایران را نداشت. کنگره ی ۲ کومه له و نقد پوپولیسم سند تاریخی، و تشکیل حزب کمونیست ایران را با نیش و کنایه شما نمیتوان اراده گرایانه با راویان دروغین تاریخ اش و با داستان سرایی های هزار و یک شب شما خط بطلان کشید. مگر نه اینکه رهبرانی بودند با نام باز سازی کومه له حدود بیست سال پیش با حمله به تاریخ حزب کمونیست ایران با و شعار سوسیالیزم حزب و سازمانی برایش تدارک دیدند که می بینیم امروز در یک داد وستد مخفیانه و بدور از چشم مردمان کردستان با مهرهای جنایتکار جمهوری اسلامی مذاکره میکنند. نه این است این طبل رسوایی را با هیچ مصاحبه و اما و اگرهای نمی توانند پینه کنند. حمله ی شما با نیش و کنایه به حزب کمونیست ایران یک نوستالژی است که در کامنت های یک خطی دیگر رهبران زحمتکشانی ها از جمله آقای رضا کعبی خود را در فضای مجازی نشان میدهد. آری این اشخاصی که پرده ی ساتری بر طرح ترور و حذف فیزیکی رهبران احزاب کمونیست و همچنین طرح حمله به اردوگاه کومه له سازمان کردستان حزب کمونیست ایران را در کارنامه ی خود و سازمان و حزب متبوع اش هنوز یک پرونده بسته نشده است.

 

آقای آردلان! مردم کردستان و جنبش های رادیکال درون جامعه از جمله جنبش کارگری، جنبش زنان و... احتیاجی به راویان تاریخ "سنجر خان" و "عبدالله خان" کردستان ندارند. روزی که حزب کمونیست ایران با مارکسیسم انقلابی پا به عرصه میدان مبارزه سیاسی ایران گذاشت، پوپولیسم و نوستالژی خان های کردستان و مارکسیسم خلقی را افشا کرده و نشان داد که این نوع از بینش سیاسی در رابطه با مارکسیسم نه تنها کلاه گشادی است که تاریخ جنبش کمونیستی سالها بر سر خود حمل میکند بلکه اصلن ربطی به مبارزات طبقه ی کارگر ندارد. مخالفت شما با امضای این فراخوان زیاد دور از انتظار نیست در واقع ماهیت سیاسی و جایگاه طبقاتی شما را در اعلام موضعگیری در قبال این مذاکرات را نشان میدهد. کما اینکه این صغرا و کبرا کردن شما بخصوص از انشعاب سال ۲۰۰۰ توسط مهتدی- ایلخانی زاده از کومه له و حزب کمونیست ایران، هنوز که هنوز است برای ما گواه همه چیز است. متهم کردن و تشبیه کردن صدها انسان  شریف، آگاه و کمونیست در لیست امضا کنندگان به طلبه های حوزه ی علمیه قم در خاطرات شما، نه تنها یک تشبیه کاملن مضحک است بلکه پیام اش اوج ورشکستگی در یک استیصال سیاسی است. تاریخ مصرف این دست از راویات ارادگرایانه را هیچ کس جدی نخواهد گرفت. امروز بر خلاف دوران شما، نسل ما به معلم و نصایح پوپولیستی و اخلاقی در راستای مقدس جلوه دادن رهبران سیاسی احتیاجی ندارد. در دل جامعه کردستان جوانان و فعالین سیاسی در عرصه جنبش های رادیکال جامعه قرار گرفته اند که مارکسیسم را نه از سوسیالیسم خلقی و کتابهای جلد سفید دوران شما بلکه از خود آموزها و آثار مارکس درک و تبیین میکنند. تحلیل های شما و دیگر یارانتان را نه تنها قبول ندارند بلکه حتا به عنوان یک سوسیال دمکرات در جامعه مدرن امروزی هم قابل تعریف نمی بینند.

 

ما کمونیست ها بر این باوریم احزاب بورژوا- ناسیونالیست و چه در سطح سراسری و چه در سطح منطقه ای ماهیت شان در مماشات وهماهنگ شدن با طبقه ی بورژوازی برای حفظ تمام مناسبات سرمایه داری در دل جامعه، نه تنها قادربه پایان دادن به ستم ملی نیستند بلکه ماهیت سیاسی آنها در حفظ تمام مناسبات سرمایه داری و باز تولید آن که ستم ملی یکی از انواع ستم ها در دل جامعه است. به عبارتی آنچه میتواند تغییر کند جایگزینی قدرت سیاسی با حفظ تمام و کمال مناسبات سرمایه داری است که خود این بند و بست ها و مذاکرات مخفیانه بدور از چشم میلیونها انسان در کردستان توسط احزاب ناسیونالیست از این قاعده مبرا نخواهد بود. ما کمونیست ها بر این امر آگاه هستیم که افق و استراتژی خواست و مطالبات مردم انقلابی در کردستان ازیک زاویه طبقاتی و رادیکال در راستای مبارزات طبقه ی کارگر در برقراری حاکمیت شوراهای کارگری در به دست گرفتن قدرت سیاسی توسط کارگران، میتواند بر هر نوع ستمی از جمله ستم ملی پایان دهد و به عبارتی دیگر و بر همین مبنا میتوان گفت برای خاتمه دادن به آن قطعن با در هم شکستن تمام مناسبات سرمایه داری و لغو مالکیت خصوصی در راستای تحقق سوسیالیسم در ساختار حاکمیت شوراهای کارگری میتوان به تمام ستم ها و نابرابری های جامعه خاتمه داد.

 

آقای آردلان!  توصیه من به شما و کسانی که مثل شما مخالف امضاء فراخوان ما هستند اینست که شما هم با اعلام یک فراخوان ازمردم و شخصیت های سیاسی جامعه کردستان تقاضا کنید که در راستای بند و بست در جهت مذاکره با رژیم جمهوری اسلامی به جمع آوری امضاء اقدام کرده و خود را سنگ محک بزنید زیرا آن موقع است که نشان خواهد داد شما و اعلام موضع و مخالفت با فراخوان ما چه جایگاهی در دل مبارزات مردم انقلابی در کردستان دارد، با آگاهی بر این امر که انسان های مبارز را نه تنها بر اساس گذشته شان بلکه همواره بر اساس موضع گیریهای سیاسی امروزشان در دل مبارزات رادیکال و پیشرو مورد قضاوت و سنجش قرار خواهند داد. همانگونه که موضع گیری جمعی از فعالین کارگری از دل مبارزات جامعه کردستان خلاف تبیین و نظرات و موضع گیری شما را نشان می دهد.

 

 

ناصر زمانی

۳۰جولای ۲۰۱۹

 

#انقلاب_كارگرى

https://t.me/enghelab_karegari

شمارش معکوس آغاز شده است !

یادداشت کارگری هفته

شمارش معکوس آغاز شده است !

با اعتراضی متحد و سازمانگرانه ، دوازدهم مرداد ، روز محاکمه فعالان نیشکر هفت تپه را ، به روز محاکمه نظام اسلامی بدل سازیم !

info@karegari.com

 

درحالیکه شمارش معکوس برای محاکمه علی نجاتی چهره شناخته شده و از پایه گذاران و پیشکسوتان سندیکای نیشکر هفت تپه و اسماعیل بخشی عضو هیئت مدیره سندیکای نیشکر هفت تپه و چهره سازمانگر تحرکات واعتراضات دوراخیر هفت تپه ای ها در کف خیابان ، به همراه متحدان آنان در "نشریه گام" یعنی سپیده قلیان - عسل محمدی- ساناز الهیاری- امیر حسین محمدی فرد و امیر امیر قلی که خواستند صدایشان باشند ؛ برای تاریخ دوازدهم مرداد ( سوم اوت ) به شعبه ۲۸بیدادگاه نظام فراخوانده شده اند. برای چندمین بار خانم فرزانه زیلایی وکیل علی نجاتی و اسماعیل بخشی احضار گردیده است . 

سناریوی درهم تنیده احضاروکیل ، دادگاهی نمودن فعالان نیشکرهفت تپه و فعالان نشریه گام و دیگر فعالان عرصه اجتماعی را چگونه رقم زدند؟

صحنه گردانی رژیم جمهوری اسلامی در امر فشار بر فعالان جنبش مطالباتی اعم از زنان - دانشجویان - معلمان - کارگران و جانبداران محیط زیست و فعالان کانون نویسندگان هم چنان با شدت ادامه دارد. اعلان این فراخوان ها  نشان از اقدام آگاهانه و ضد انسانی مقامات امنیتی رژیم برای فشار بر فعالان چپ و مدافع جنبش کارگری است. پیشتر نیز دادگاه رسیدگی به اتهامات ۷ فعال صنفی معلمان خراسان شمالی در تاریخ ۱۱ و ۱۳ تیرماه۹۸ برگزار شد. به نقل از شورای هماهنگی تشکل های صنفی فرهنگیان ایران، آمده است : در تاریخ ۱۱ تیر ماه ۹۸، جلسه دادگاه رسیدگی به اتهامات محمدرضا رمضان زاده، حسین رمضانپور و حمید رضا رجایی در شعبه ۱۰۲ کیفری دادگاه عمومی شهرستان بجنورد برگزار شد.  و در مجموع در این محاکمه فرمایشی محمدرضا رمضان زاده، حسین رمضان پور، حمیدرضا رجایی، سعید حق پرست، علی فروتن، حسن جوهری و مصطفی رباطی هفت فعال صنفی معلمان خراسان شمالی علاوه بر این، پرونده دیگری نیز در دادگاه انقلاب تحت بررسی دارند که تاکنون زمان رسیدگی به آنها تعیین نشده است . همچنین در تاریخ ۱۳ تیرماه نیز در همین شعبه اتهامات مطروحه علیه ۴ فعال صنفی معلمان دیگر به نام های سعید حق پرست، علی فروتن، حسن جوهری و مصطفی رباطی مورد رسیدگی قرار گرفت.  با این حال اقدامات حمایتی از بازداشت شدگان سندیکای نیشکر هفت تپه ، متحدان آنان در سطح فعالان نشریه گام ، زنان بازداشتی روزجهانی کارگر، روز به روز گسترده تر می شود و حمایت های سندیکاهای مستقل کارگری، شخصیت های شناخته شده چپ، فعالان کارگری و دانشجوئی تبریز و گیلان  و جمع آوری امضاءها و حضور پررنگ خانواده ها و خویشاوندان همراه با عکس های آنها در کنار دیوار زندان اوین، حمایت های جهانی در سطحی گسترده نشان می دهد که آنها فراموش شدگان نیستند و مبارزه برای رهایی آنان در سطوح مختلف همچنان ادامه دارد.

همچنین پیشتر جلسات ابلاغ کیفرخواست به متهمان پرونده هفت تپه پیشتر در تاریخ های ۲۲ خردادماه، ۵ تیرماه، ۱۱ تیرماه و ۱۷ تیرماه سال ۱۳۹۸ از سوی شعبه ۲۸ دادگاه انقلاب تهران با علی نجاتی و اسماعیل بخشی و آن دیگران برگزار شده بود.  ولی این همه ماجرا نیست این اواخر با توجه به انعکاس خبر جدید در سطح شبکه های مجازی آمده است :" جلسه دادرسی بر پرونده سپیده قلیان, اسماعیل بخشی, امیر امیرقلی, امیرحسین محمدی فر, سانازالهیاری, علی نجاتی و عسل محمدی, فعالان اجتماعی و رسانه ای و کارگری که در جریان تجمعات اعتراضی خیابانی کارگران مجتمع نیشکر هفت تپه در زمستان ۱۳۹۷ از سوی نیروهای امنیتی بازداشت شده بودند، در ساعت ۱۰ صبح روز ۱۲ مرداد ۱۳۹۸ از سوی شعبه ۲۸ دادگاه انقلاب تهران به ریاست “محمد مقیسه” برگزار خواهد شد" 

نگرانی در این استکه درست در شرایطی که می باید وکیل فعالان کارگی هفت تپه بالای سر موکلین خود باشد به نوشته کانال تلگرامی سندیکای نیشکر هفت تپه ، خانم فرزانه زیلایی وکیل علی نجاتی (عضو سندیکای کارگران نیشکر هفت تپه)، اسماعیل بخشی (سخنگو و عضو مجمع نمایندگان کارگران نیشکر هفت تپه) و محمد خنیفر (کارگر هفت تپه) به دادسرای عمومی اهواز احضار شد و این در حالی استکه ، طبق خبر بالا ، قرار است دادگاه موکلان او روز ۱۲ مرداد در تهران برگزار شود. به نوشته سندیکای کارگران نیشکر هفت‌تپه، فرزانه زیلایی پیش‌تر به دادسرای شوش احضار شده بود.

ما پیشتر صحنه گردانی نظام در پرونده های اسماعیل بخشی و سپیده قلیان و عسل محمدی و اتهامات مربوط به علی نجاتی را از زبان خانم فرزانه زیلایی در تاریخ هفدهم تیرماه  ۹۸ شنیده بودیم . بدون تردید امروز هم در این میان ، همه چیز از پیش روشن است . اتهامات نخ نمای منتسبه بر این افراد؛ " تبلیغ علیه نظام"، " اجتماع و تبانی "،" عضویت در یکی از گروه‌های مخالف نظام "، " نشراکاذیب به قصد تشویش اذهان عمومی" از جمله اتهاماتی بود که پیشتر در برگه کیفرخواست از سوی  قاضی شعبه ۲۸ دادگاه انقلاب تهران "محمد مقیسه" به افراد مذکور ابلاغ شده بود ، باردیگر با جوهری تازه تر تکرار خواهد شد. هنر بیدادگاه قاضی مقیسه در همین است .  برای اسماعیل بخشی به تازگی پرونده جدیدی با عناوین اتهامی " نشر اکاذیب در فضای مجازی" و " تشویش اذهان عمومی" با شکایت مستقیم وزیر اطلاعات برای این فعال کارگری مطرح شد، اما با وجود صدور کیفرخواست و ارجاع به شعبه ۱۰۲ دادگاه کیفری ۲ شهرستان دزفول قرار است به این پرونده نیز با ارجاع به شعبه ۲۸ دادگاه انقلاب تهران از سوی "محمد مقیسه" و توسط شعبه مذکور رسیدگی شود. از طرفی اتهامات «اخلال در نظم عمومی» و «نشر اکاذیب به قصد تشویش اذهان عمومی» به اتهامات اسماعیل بخشی و سپیده قلیان اضافه شده و از طرف دیگر به اتهامات عسل محمدی و علی نجاتی علاوه بر «اجتماع و تبانی» و «تلاش برای برهم زدن امنیت ملی»، اتهام «همکاری با جریان‌های معاند نظام» نیز افزوده شده است. اتهامات بی‌اساسی که تماماً از سوی بازداشتی‌ها رد شده است... و تا به امروز قاطعانه در برابر چنین اتهاماتی مقاومت کرده و هزینه پرداخته اند.  

لازم به توضیح است که علیرغم صدور قرار وثیقه توسط بازپرس در ارتباط با متهمین بازداشتی این پرونده، سرپرست دادسرای اوین، "امین ناصری" و همچنین "محمد مقیسه" قاضی شعبه ۲۸ دادگاه انقلاب تهران از قبول وثیقه و آزادی موقت این افراد جلوگیری کرده اند . ممانعت از آزادی موقت و عدم تبدیل قرار این افراد از بازداشت به وثیقه در حالی است که امیرحسین محمدی فر در تاریخ ۱۱ تیرماه ۱۳۹۸, در نامه ای خطاب به "محمد مقیسه" رئیس شعبه ۲۸ دادگاه انقلاب تهران و "باقری" رئیس اندرزگاه ۴ زندان اوین اعلام کرده بود که در صورت عدم توجه یا مرتفع نکردن خواسته آنها از تاریخ ۱۳ تیرماه دست به اعتصاب غذا خواهند زد.  در همین رابطه "کمپین حمایت از بازداشت‌شدگان هفت‌تپه و زندانیان ترقی‌خواه" اعلام می دارد: "... درحالیکه ۲۲ خرداد ماه امیرحسین محمدی فرد، ساناز الهیاری، سپیده قلیان و اسماعیل بخشی به شعبه ۲۸ دادگاه انقلاب برای ابلاغ کیفرخواست منتقل شده‌اند، هنوز خبری از آزادی نیست. شش ماه فشار به بازداشتی‌های هفت‌تپه و خانواده‌هایشان سبب شد تا امیرحسین محمدی فرد برای بار سوم دست به اعتصاب غذا بزند. اعتصابی که تنها سلاح و صدای زندانیان در هجوم فشارها است. 

شش ماه است که دیوارها بالا آمده و میان ما و آنها فاصله انداخته اما این فواصلِ دوری، نزدیکیِ صدایی را نوید می‌دهد که از کارخانه آغاز شده است. روزهای بازداشت، روزهای اعتراف‌گیری اجباری، اجبار برای نفی شکنجه روحی و فیزیکی، بازجویی و احضار خانواده زندانیان و فشار برای عدم اطلاع‌رسانی از وضعیت عزیزانشان است. روزهای تحت فشار قرار دادن خانواده سپیده قلیان و اسماعیل بخشی و تهدید و فشار بر کارگران هفت‌تپه به خاطر حمایت از بازداشتی‌هاست. 

روزهای تلخی و ایستادن عزیزانی که بعد از پنج ماه اتمام بازجویی‌ها و تحقیقات هنوز قرارشان به وثیقه تبدیل نشده و در بندند. بارها نسبت به نگهداری زندانیان سیاسی در کنار زندانیان جرایم دیگر، عدم دسترسی به وکیل و تحلیل رفتن جسمی و روحی و عدم دسترسی به ملاقات کابینی با خانواده اعتراض کرده‌اند. فشارها تا سر حد لغو قرارداد کاریِ اسماعیل هم رسیده است. با این وجود سه عضو نشریه گام، سپیده و اسماعیل مصمم‌تر شده‌اند...". بطوری که امیر حسین محمدی فرد و همسرش ساناز الهیاری از ۱۳ تیرماه دست به اعتصاب غذا زده که در تاریخ ۲۵تیرماه ساناز بنا به درخواست اطرافیان به اعتصاب خود پایان داده اما اعتصاب غذای امیر حسین علیرغم افت شدید فشار، ضعف جسمی و تاری دید تا رسیدن به مطالبات خودکماکان ادامه دارد. ضمنا ساناز الهیاری بعد از پایان اعتصاب غذا، همچنان از ضعف شدید و لرزش اندام‌ها در رنج است و طبق گفته پزشک اوین باید هرچه زودتر توسط پزشک متخصص مغزواعصاب تحت مداوا قرار بگیرد.  

 به این مجموعه باید به وضعیت اسفبار سپیده قلیان و رفتن او به پای اعتصاب غذا را افزود. سپیده قلیان از روز سه شنبه اول مرداد بدلیل جابجایی در زندان‌ها و شرایط بد زندان قرچک و بی احترامی به خود و خانواده اش در روز ملاقات، دست به اعتصاب غذا زده است.   در این میان گزارشات حکایت ازآن دارد که روز ۴ مردادماه سپیده قلیان به دلیل افت شدید فشار، بیهوش و به بهداری زندان منتقل شده است.با توجه به نگرانی شدید در مورد وضعیت سلامت سپیده قلیان ، امیر حسین محمدی فرد و ساناز الهیاری و محکوم کردن ادامه بازداشت غیر قانونی آنان، مقامات قضائی و امنیتی را باید مسئول حفظ جان و سلامت آنان اعلان نمود!

به این مجموعه باید از ارسال پرونده‌ی سه نویسنده به شعبه ۳۶ دادگاه تجدید نظر صحبت کرد. در اطلاعیه کانون نویسندگان ایران آمده است : پرونده‌ی رضا خندان (مهابادی) و بکتاش آبتین دو عضو هیئت دبیران کانون نویسندگان ایران و کیوان باژن از دبیران قبلی کانون به شعبه‌ی ۳۶ دادگاه تجدید نظر فرستاده شده است. این سه نویسنده در اردیبهشت سال جاری در شعبه‌ی ۲۸ دادگاه انقلاب به ریاست قاضی مقیسه محاکمه و مجموعا به هجده سال زندان محکوم شدند. اتهام‌ آنها "تبلیغ علیه نظام" و "اجتماع و تبانی به قصد اقدام علیه امنیت کشور" است و مصادیق اتهام‌ها: عضویت در کانون نویسندگان ایران، بیانیه‌های کانون، شرکت در مراسم یادبود مختاری و پوینده و احمد شاملو و تالیف کتاب "پنجاه سال کانون نویسندگان ایران" . چند روز پس از صدور رای وکلای این سه نویسنده به آن اعتراض کردند. اکنون پرونده برای بررسی به شعبه ۳۶ دادگاه تجدید نظر فرستاده شده است. رای بدوی اعتراضات فراوانی به دنبال داشت. به این ترکیب باید تهاجم چندین باره به فعالان زیست محیطی و به دستگیری های اول ماه مه یازدهم اردیبهشت امسال و زنان بازداشتی هم اشاره نمود. حالا هشتاد و چندمین روز بازداشت موقت بازداشت شدگان روز کارگر خانم ها: عاطفه رنگریز، ندا ناجی، مرضیه امیری که به دلیل بیماری گوارشی در بیمارستان بستری است و سی و چندمین روز بازداشت آنیشا اسدالهی مدرس زبان انگلیسی، یکی دیگر از بازداشت شدگان روز جهانی کارگر که در روز چهارده اردیبهشت با قرار کفالت سی میلیون تومانی آزاد شده بود بدون هیچ توجیهی مجددا در روز ۲۸ خرداد، هنگام بازگشت از محل کار بازداشت شد و در سلول انفرادی بند ۲۰۹ زندان اوین زندانی می باشد. ایشان ممنوع الملاقات است و در مدت بازداشت تنها دوبار در تاریخ های نهم و شانزدهم تیر ماه تماس تلفنی خیلی کوتاه و کنترل شده با خانواده داشته و در تماس تلفنی صورت گرفته به ایشان اجازه نداده اند راجع به موضوعات پرونده صحبت کند. با توجه به نگهداری وی در سلول انفرادی، ممنوع الملاقات بودن و طولانی شدن مدت بازجویی از وی، نگرانی ها در مورد بازجویی سخت و غیرمعمول از آنیشا اسدالهی را افزوده است. در کنار سرکوب جنبش کارگری و جنبش زنان، فشار بر فعالان محیط زیست نیز افزایش یافته است. دستگیری تمام نهاد رهبری انجمن سبز چیا؛ علی رضایی، امید صالحی، یادگار دلجو، فاتح هوشمند و گوران قربانی  در مریوان آخرین نمونه این سیاست است. این فشار در دیگر شهرها و مناطق نیز جریان دارد و تلاش برای راه اندازی دادگاه دستگیرشدگان هم پرونده کاووس سیدامامی نیز در همین راستاست. باید نوشت : در برابر وسعت جنگل خواری و به آتش کشاندن منابع طبیعی و جنگلی - زمین خواری - کوه خواری و خاک خواری درون دستگاه حاکمیت استبداد اسلامی ، هم اینان  جنبش مدافع محیط زیست را نیز یکی از اصلی ترین ستون های مبارزه ضد حکومتی تلقی کرده و به مقابله با آن برخاسته اند .

چرایی وارونه انگاری نظام اسلامی را دربستر چه شرایطی باید سنجید ؟ 

در جمهوری اسلامی فشار بر کارگران و مدافعان حقوق کارگران ، بارفروشان و دست فروشان - نویسندگان - معلمان  و این اواخر ضرب و شتم بازنشستگان مادران و پدرانی که سال های  سال کمربه خدمت چرخه جامعه بسته بودند و امروز باید دوران خوش استراخت و بازنشستگی شان باشد ، مورد ضرب و شتم قرار گرفته اند. اینان تنها مورد تعرض  سرکوبگرانه دور اخیر نیروهای امنیتی و ضد شورش اسلامی نیستند. به موازات شروع تابستان سرکوب زنان ابعاد بسیار گسترده ای یافته است. به گفته رئیس پلیس تهران بزرگ، در چند ماه گذشته میزان پیامک های پلیس به نقض کنندگان حجاب اجباری و بازداشت و تذکر و یا حتی جلب زنان و دختران جوان چهل درصد افزایش یافته است. علیرغم بالا رفتن حجم و کیفیت سرکوب، به گفته رئیس پلیس تهران، رعایت حجاب بویژه در ادارات و بیمارستان از خیابان ها کمتر شده و این سیاست پوشش اجباری با شکست تمام عیار روبرو شده است. در کنار فشار بر جنبش مدنی زنان، دستگیری فعالان زنان چه در عرصه حقوق زنان و چه در دیگر عرصه ها نیز با شناعت بیشتری جریان دارد و هر روز خبر تازه ای از بازداشت آنان منتشر می شود.عدم رها سازی زنان دستگیرشده روزجهانی کارگر را بعد از هشتاد روز بدلیل اجاد رعب عمومی در زنان جامعه در دستور کار خود دارند. بعبارتی شبح انقلاب زنان، حاکمیت تاریک اندیشان را بشدت هراسان ساخته است. به موازات حضور زنان در صحنه رویارویی ها ما شاهد حضور جدی کشاکش های جنبش مطالباتی هستیم که تمامی ندارد و این در حوزه نیروهای محرکه، ظرفیت های بالقوه ای برای ایجاد ارتباط متقابل میان مطالبات اقتصادی، سیاسی، اجتماعی، کارگری، زنان، حقوق شهروندی، ملی و محیط زیستی ایجاد می نماید، که مختصات شکل، دامنه، ثاثیرات و ضرباهنگ کنشگری آن از منطق برآوردهای کمیت گرایانه و آماری صرف و یا تحلیل های ناظر بر آن تبعیت نمی کند. اساسا بحران مزمن اقتصاد ایران که تحریم های امپریالیستی و برنامه برچیدن یارانه ها به آن عمق و شدت بی سابقه ای داده  قبل از هر چیز عامل خانه خرابی و بیکاری گسترده کارگران واحدهای تولیدی کوچک و متوسط شده است. امنیت شغلی اردوی کار را در برابر خود دارد و در این میان بسیاری از شهرک های صنعتی عملا تعطیل شده اند یا در آستانه تعطیلی کامل قرار گرفته اند. در شرایطی که مرز کار و بیکاری و ساعات کار و فراغت، قراردادهای برده دارانه موقت در بین کارگران بیداد می کند، گزارشات موجود موئد این استکه ، مبارزه بی امان جنبش مطالباتی تعطیل نشده است .

درست در چنین شرایطی برای نظام، سرکوب عریان جزئی جدایی ناپذیر از موجودیت رژیم اسلامی است. هر چه تلاش و مبارزه فعالان کارگری بر علیه فلاکت وحشتناکی که به مزدبگیران کشور تحمیل شده، گسترش یابد و هر قدر مبارزات خود کارگران عمق و دامنه بیشتری بگیرد، به همان میزان باید انتظار داشت که ابعاد سرکوب ها بیشتر شود. از این رو گسترش دائمی فعالیت های حمایتی در خارج از کشور و برپایی کارزارهای موثر، یکی از اولویت های اصلی حامیان جنبش کارگری در خارج از کشور است. همسویی و اتحاد عمل گسترده مبارزاتی میان حامیان جنبش کارگری در خارج از کشور، روحیه مقاومت در برابر دستگاه سرکوب رژیم در داخل کشور را بالاتر می برد. جلب توجه تشکل های مستقل و افکار مترقی در سطح جهان نسبت به اقدامات سرکوبگرانه رژیم نیز به شرطی که پیگیرانه دنبال شود، فشار سیاسی را بر رژیم افزایش می دهد و در کاهش دشواری های مبارزه کارگری در داخل کشور موثر خواهد بود.                                                                                                                                        

درست بربستر این همه ویرانه گری چهار دهه آفریده شده حاکمیت ضد کارگری و ضد آزادیخواهی ایست که قرار است پیشگامان هفت تپه و متحدان آنان از فعالان نشریه گام را به بیدادگاه سرمایه ببرند تا نتیجه میلیارد ها دلار اختلاس ، چهل سال تباهی و دزدی ، غارتگری و زندان و کشتار دو تابستان خونین زندانیان سیاسی را لاپوشانی و انکار نمایند و برای فرزندان مقاوم ما دیگر باره پرونده جعلی بسازند. سکوت در مقابل این سیاست کثیف و ضد بشری حاکمیت اسلامی ، شایسته هیچ انسان شریفی نیست . 

جرم علی نجاتی ها و اسماعیل بخشی ها  دفاع از مطالبات هم طبقه ی های خود و دغدغه پرداختن به سفره های خالی همسلکان خویش بوده و جرم سپیده قلیان - عسل محمدی و ساناز الهیاری و امیر حسین محمدی فرد و امیر امیر قلی همصدایی با آنان و انعکاس صدای بی صدایان بوده است .

فریاد آزادی بی قید وشرط همه نام بردگان و همه زندانیان عقیدتی و سیاسی ، باید به فریاد همه آزاد اندیشان ایرانی بدل گردد.  باید و می توان روز دوازدهم مرداد ۹۸ ( سوم اوت ۲۰۱۹)  را به روز تعرض علیه کلیت نظام بدل نمود. چنین باد!

جمعه۴ مرداد ۱۳۹۸ برابر ۲۶ژوئیه ۲۰۱۹

سایت روز شمار جنبش کارگری ایران

http://karegari.com

July 30, 2019

وقتی که "حقوق مدنی" دست و پاگیر است!ترامپ رئیس جمهور و جانسون نخست وزیر میشود!

 مقدمه: بوریس جانسون، یکی از  شخصیت های دست راستی “پارازیت” در حزب محافظه کار بریتانیا،  با رای کمتر از یکصدهزار عضو این حزب،  یعنی جمعیتی زیر ۲۵ درصد نخست وزیر بریتانیا شد و در آمریکا زبان رسمی نژادپرستانه دونالد ترامپ علیه شخصیت های پارلمانی با پیشینه "خارجی" گستاخانه تر و دراز تر شد!*

 سیر رو به رشد تعرض به حداقل ارزش های “جامعه مدنی”،  که وجه ثابت و  “افتخارآمیز” ساختارهای سیاسی - اجتماعی و فرهنگی جوامع غربی، در مقابل  شرایط تباه کننده حاکم بر کار و زندگی میلیاردها نفر از  بخش اعظم مردم جهان است، حیرت آور است. سرعت تعرض به همان حداقل هایی از حقوق و ارزش های محدود در جوامع آمریکایی و اروپایی،  که تمام چهارچوب ایدئولوژیک بورژوازی غرب در حفظ برتری بر جهان را تشکیل میداد، و میزان عقب گرد از آن، حتی برای خود بورژوازی غرب هراسناک شده است. رسانه های حاکم، شعارهای تبلیغاتی این دو چهره راست افراطی احزاب سنتی پارلمانی در این دو کشور را در کنار شعارهای تبلیغاتی هیتلر قرار میدهند! به شهروندان جهان “هشدار”  امکان تکرار سناریو سوخته به قدرت رسیدن فاشیسم هیتلری را میدهند!  جناح های دیگر بورژوازی جهانی، انگشت اتهام را به سمت رقبای افسار گسیخته و “بی نزاکت” در صف راست افراطی می گیرند! هشدار میدهند و مرعوب میکنند تا برجنگی که خودشان، با همه جناح ها و دستجات میانه و راست افراطی در سراسر جهان چند قطبی موجود،  بیش از دو دهه است تحمیل کرده اند،   و کره خاکی را به منجلاب تقابل و رقابت نظامی و اقتصادی و سیاسی بین خود برای ایجاد توازن قوا تبدیل کرده اند، پرده بیندازند.

 نه رئیس جمهور شدن  ترامپ، این لمپن افسار گسیخته که هر روز یکی از قوانین، حقوق مدنی مردم جهان و آمریکا را به سخره میگیرد و به ارزش های سنتی جوامع غربی دهن کجی و تف میکند، حیرت آور است و نه بر کرسی نخست وزیری نشستن “انگلی” چون آقای جانسون در بریتانیا. این ترامپ و جانسون نیستند که علاوه بر مردم “جهان سوم”، شهروندان در جوامع غربی را زیر حملات ارتجاعی و تحمیل عقب گردهای تاریخی کشانده اند. برعکس این نیازهای نظام کاپیتالیستی در پیشرفته ترین دمکراسی های پارلمانی است که از این گندیده ترین شخصیت های راست، رئیس جمهور و نخست وزیر نشسته بر قدرتمندترین کرسی های حکمرانی ساخته است تا جهان را بیش از پیش به لجنزار سیاست های سوپر دست راستی تبدیل کنند. در این سیر،  از نقطه نظر منافع بورژوازی غرب، از پیش پا برداشتن هرمانع و سد، اخلاقی، سیاسی و فرهنگی در خود جوامع غربی، نه تنها مجاز و “اوکی” ، که نشان  استحکام رای و قدرت طبقه ای است که عزم کرده است که “به هرقیمت” بماند!

 کنار گذاشته شدن زبان های دیپلماسی سنتی و “بی نزاکتی سیاسی” و دهان دریدگی و لجن پراکنی بر سروصورت، نه تنها “دشمنان” در جوامع فقر زده و عقب مانده حاشیه “جهان متمدن”، که در مراودات بین شخصیت های پاستوریزه و “بانزاکت” پارلمانها و وزارت خانه ها  و رقبای انتخاباتی در کمپین های انتخاباتی و رقابت های سیاسی، خصلت نمای اعلام آمادگی طبقه ای است که حاضر است برای حفظ منافع نظام کاپیتالیستی که به بن بست و بحران خورده است،  از همه “موانع” عبور کند. در این راه، دمکراسی های پارلمانی آن چهارچوبی است که عبور از همه مرز و محدوده ها را در ساختارهای سیاسی برایشان ممکن می کند. 

 در این تند پیچ  هم، همچون همه تند پیچ های تاریخی مشانه، تنها و تنها پیشروی جنبش های ساختارشکنانه از پایین،  که در مقابل منافع طبقه حاکم و علیرغم آن مقاومت میکند،  است که میتواند امروز حتی از همان حداقل هایی از حقوق مدنی کسب شده در این جوامع پاسداری کند و  در مقابل فوران لجنزار موجود، سد ببندد. 

 در پاسخ به مقتضیات و نیاز کارکرد نظام های کاپیتالیتسی بحران زده در قلب “تمدن” های بورژوایی جهان،  تعرض به سراپای “روبنای سیاسی و فرهنگی”، تعرض به همه ارزش ها و  دستآوردهای کسب شده طبقه کارگر و جنبش های مترقی، از حرمت زن و شهروندان تا حق اعتصاب و  دسترسی به بهداشت و مسکن و آموزش،  تنها راه “حفظ نظام” است. از این رو است که در جوامعی که در آن شهروندان تاریخا از حداقل حقوق مدنی برخوردار بودند و در مقایسه با کشورهایی که در آن مردم نسل پس از نسل سهم شان از “حقوق مدنی”  بطور دائم تروریسم و خشونت سازمانیافته حکومت های مستبد و فعال مايشاء است، نماینده “تمدن معاصر” در سطح رسمی بودند، یکی پس از دیگری مورد تعرض قرار گرفته است.

 واقعیت این است که این جانسون و ترامپ نیستند که این شرایط را افریده اند! این شرایط است که آنها را به جلو صحنه کشانده است. دادن تصویر آشفته بازار،  درهم و غیرقابل درک و بن بست، که هرروز توسط اربابان رسانه های چپ و راست رسمی تولید میشود، تنها  و تنها به این منظور است که به جهانیان بقبولانند که راهی جز تن دادن به آلترناتیوهای بورژوایی در دسترس و در چهارچوب دموکراسی های پارلمانی وجود ندارد. برای پرده پوشی بر این واقعیت است که تنها راه حل، بیرون و خارج از نظام و خارج از سنت های بورژوایی و آلترناتیو های بورژوایی است.

 نشستن ترامپ و جانسون بر مسند قدرت در آمریکا و انگلیس حیرت آور نیست. اما خصلت نمای رویدادهای مهمی است. نه به این دلیل که این و آن حزب پارلمانی رقیب در حزب دمکرات امریکا یا حزب کارگر بریتانیا، به موقع از الفاظ نژادپرستانه و ضدزن و ضدخارجی و ضدپناهنده  و ضد مردمی آنها عکس میگیرند و تلاش میکند که از آنها در رقابت های پارلمانی برای پیشروی خود “شال و کلاهی” بدوزد!  بلکه از این رو که این رویداها خصلت نمای دوران ویژه ای است که در آن بار دیگر حقانیت مارکس و راه حل مارکسیست ها، مهر خود را بر رویداهای جهان می کوبد. حقانیت مارکس، پاسخ و راه حل مارکس، را می طلبد.

 مارکسیسم امروز هزار بار حق داشت از سی سال پیش بگوید و تکرار کند که:

 “سخنگويان سرمايه دارى احترام به حقوق فردى و مدنى را خصلت مشخصه و يک رکن اصلى نظام خويش اعلام ميکنند. واقعيت اينست که از ميان ٥ ميليارد انسانى که امروز زير حاکميت سرمايه زندگى ميکنند، تنها درصد ناچيزى را، آنهم در کشورهاى معدودى، ميتوان سراغ کرد که از نوعى حقوق فردى و مدنى تعريف شده و نسبتا با ثبات برخوردارند. سهم اکثريت عظيم مردم جهان سرمايه دارى، بى حقوقى سياسى کمابيش مطلق، دولت هاى فعال مايشاء و مستبد، و تروريسم و خشونت سازمانيافته دولتى است. بعلاوه، در خود کشورهاى صنعتى اروپاى غربى و آمريکا نيز حقوق فردى و مدنى مردم نه فقط در قياس با آزادى مورد مطالبه انسان امروز انگشت شمار و ناچيز است، بلکه بر متن انقياد اقتصادى توده مردم کارگر به سرمايه و رابطه مستقيم حق و آزادى با مالکيت، از هر معنى مادى و جدى تهى است. و بالاخره، تجربه زندگى مردم اين کشورها در دوره هاى بحران و تنگناى اقتصادى به روشنى نشان ميدهد که بقاء و دوام همين حقوق انگشت شمار و فرمال نيز ربط مستقيم به موقعيت اقتصادى طبقه سرمايه دار دارد و هرجا اين حقوق براى سودآورى و انباشت سرمايه دست و پاگير شده اند، بسادگى مورد تعرض دولت و طبقه حاکم قرار گرفته اند." ( برنامه یک دنیای بهتر )

 

۲۹ ژوییه ۲۰۱۹

آگهى مزايده: "اصلاحات" حراج شد!


 

"هدف استراتژیک در این مرحله عادی سازی مناسبات ایران و امریکاست و سیاست اتحادها نیز باید معطوف به همین هدف باشد. در این مسیر نه تنها طیف جمهوری خواهانِ سکولار و دموکرات، که طیف گسترده اصلاح طلبان و بخش عمده ای از اصول گرایان نیز متحدان واقعی ما هستند. کسی که می گوید در جمهوری اسلامی «توسعه سیاسی ناممکن و بدون چشم انداز است» در واقع معتقد است جامعه مدنی در ایران چنان ناتوان است که نمی تواند اصلاحات دموکراتیک را به حکومت تحمیل کند."

فرخ نگهدار - در باره نخستین کنگره حزب چپ ایران (فدائیان خلق) – ۲۴ ژوييه ۲۰۱۹
 

 عجب اظهار تکان دهنده اي! لطفا کمربندها را سفت ببنديد! مسله کاملا روشن است؛ جامعه ايران پس از خيزش هاي ديماه ۹۶، "اصلاح طلب" و اصولگرا را با اردنگي از صحنه سياست ايران مرخص کرد. پيام روشن است: مردم از هر دو جناح عبور کرده اند و حکم به سرنگوني جمهوري اسلامي داده اند! طبقه کارگر ايران و کمونيست ها به طور عيني راه حل پايان دادن به فقر و فلاکت و اختناق را نه در "اصلاح" و چانه زني در بالاي نظام اسلامي بلکه از پايين و خلاصي از شر حاکميتي ميدانند که روي دوش محرومين کماکان ارتزاق ميکند.

روي زيادي ميخواهد که کسي بعد از زمين لرزه سياسي ديماه ۹۶ در حاليکه مردم انتخاب شان را کرده اند، هنوز در ضيافت و سياحت "اصلاح نظام" تشريف داشته باشد؛ هنوز سينه چاک بند و بست از بالا باشد؛ به بهانه "عادي سازي مناسبات ايران و آمريکا"، مشغول رفع گير کارکرد سرمايه داري در ايران و عمر خريدن براي آن باشد؛ امروز چه آنها که حول احزاب حکومتي و چه آنها که در هيات امثال کساني چون آقاي نگهدار و "حزب"  متبوع ايشان در طيف اپوزيسيون پرو – رژيم قرار دارند، بار ديگر در مقابل "خطر" خيزش محرومين از پايين، به "وحدت کلمه" بازگشته اند؛ "کنگره" ميگيرند، به همديگر زنگ ميزنند، "خطر" انقلاب را به هم گوشزد ميکنند، مردم را تحقير ميکنند، به کمونيسم دشنام ميدهند. اولين بار گروههاي رنگارنگ اين طيف توده – اکثريتي در دفاع از رژيم اسلامي دوران خميني "وحدت کلمه" را يافته بودند؛ بعدها حول شمايل رفسنجاني گرد آمده بودند، اسلام مدرن شده بود، جامعه "مدني" شده بود و اينها همگي بال گرفته بودند به ايران برگردند؛ و ناگهان با طراحي قتل هاي متعدد در خارج از کشور و ترور "ميکونوس" کارنامه رفسنجاني بسته شد؛ ديپرسيون در اين طيف بالا گرفت و يواشکي صحنه را جا گذاشتند. و سرانجام خاتمي عروج کرد؛ فيل اين جماعت دوباره ياد هندوستان کرد و با عباي خاتمي نسبت به اعاده سهم شان در قدرت آويزان و خوشبين بودند؛ بوي گند آن دوران هنوز در مشام همه تازه است. اين طيف چه در دوران شور جواني که شيفته "ميهن مستقل" و رها از ستم "عروسک امپرياليسم" بود و چه امروز که دوران بلوغ سياسي و ظاهرا غلبه "عقل" بر "شور" جواني را تجربه ميکند تاريخا در پس هر تکان اجتماعي که پايه هاي نظام متبوع شان را بلزاند فورا حول "استراتژي وحدت کلمه" متحد ميشوند. آرمان، همان آرمان است. اردو همان اردو است؛ دوستان همان دوستان اند؛ دشمنان همان دشمنان اند؛ اصطلاحات و فرهنگ و اخلاقيات و هنر همان است که بود؛ اينها نسبت به هم چه در حاکميت و چه در بيرون حاکميت، "خودي" اند؛ عکس العمل هيستريک مشترک شان عليه "غير خودي ها" بويژه عليه کمونيستها و روحيه انقلابيگري، مناسبات شان را تنظيم و هدايت ميکند.

بنابراين، "توسعه سياسي"، "جامعه مدني" و "حزب چپ" آقاي نگهدار کليشه است؛ ابزار بند و بست از بالا است؛ امر جنبش اينها عمر خريدن براي جمهوري اسلامي است؛ اصلا کل هدف خاتمي و دوم خرداد و جنبش "اصلاحات" همين بود؛ به مشروطه شان رسيدند؛ تاريخ مصرف شان سر رسيد؛ اين اپوزيسيون ارتجاعى مدتهاست عمرش را کرده است. موقعيت اينها هميشه تابعى از موقعيت مخالفان دربارى حکومت بوده است. اينها تنها در رکاب شاخه هايى از خود ارتجاع اسلامى ميتوانند نقش بازي کنند و لاجرم امروز که جامعه از هر دو جناح نظآم عبور کرده و تناسب قوا به نفع مردم و عليه جناحهاى حکومتى تغيير کرده، اين جريانات بيشتر طعم تلخ يک پايان را تجربه ميکنند. براى همين است که اينها آشکارا و بي پرده در دشمنى هار با خواست سرنگونى و سازمانهاى خواهان سرنگونى دست کمى از خامنه اى و شرکاء ندارند. ممکن است بخواهند با راديکاليزه شدن صفوف مبارزات مردم و بلند شدن بوى الرحمن رژيم، دوباره اسب عوض کنند، اسم عوض کنند؛ اما فايده اى ندارد. رسوا تر از اين حرفها هستند. امروز جناح "اصلاح طلب"، ماتريال سياسى فرعى حاکميت استبداد در متن جدال طبقاتى نوينى است که در ايران کليد خورده است.

مردم به بيرون از حاکميت، به کمونيستها و طبقه کارگر چشم دوخته اند؛ امروز جدال بين دو قطب اصلي يعني کمونيست ها و ضد کمونيست ها، طبقه کارگر و بورژوازي، حاکمين و محکومين در جريان است؛ هراس از کمونيسم و تکفير انقلابيگري طبقه کارگر، هراس از قد علم کردن نسل نويني از کمونيست هاي طبقه کارگر، خواب راحت را از چشمان همه شان گرفته است؛ نسلي که نقبي به کاپيتال مارکس و جنبش اجتماعي طبقه کارگر صنعتي زده است، مرعوب نخواهد شد؛ اين نسل را نميتوان مقهور کرد؛ حاکميتي که دوران زوال خود را (و نه تاسيس خود را) طي ميکند قادر به تکرار فاجعه دهه ۶۰ در مقابل اين نيروي بلقوه و بلفعل نيست؛ بورژوازي ايران با حاکميت کريه جمهوري اسلامي و به خون کشيدن انقلاب ۵۷ بلوغ سياسي خود را طي کرد؛ نسل امروز، بدهکار آن عواقب و نتايج تاريخ جهاد امثال نگهدارها در پيشگاه جمهوري اسلامي نيست؛ اين نسل عمق فاجعه را ديده است؛ ضديت همه نحله هاي بورژوازي ايران با آزادي و رفاه و برابري و مدنيت را ديده است؛ اين نسل تسليم "کار ارزان" نميشود، به سکوت و خاموشي تمکين نميکند. جمهوري اسلامي و حاميان بورژوازي ايران را خوب مي شناسد؛ استبداد را مزمزه کرده است؛ اسير اوهام و توهمات نميشود؛ مقدرات زندگي خود و آينده خود را به رشد و "توسعه سرمايه داري" (بخوان رشد و توسعه بيکاري و فلاکت)، به حاکميت اختناق و بردگي مزدي گره نميزند؛ اين نسل پس قراول بربريت "اصلاح سرمايه" نميشود؛ اين نسل بربريت را با بربريت تعويض نميکند.

اينروزها، عروج طبقه کارگر و کمونيستها در عرصه سياست و جامعه، نه تنها "اصلاح طلبان" را متواري کرده است، بلکه فراتر از آن، ميخي بر تابوت جنبشي است که تاريخا دست بوس شاه و شيخ بوده است. آقاي نگهدار و امثال ايشان روي اين طناب لرزان زياد دوام نخواهند آورد. رژيم اسلامي شايد هنوز در آزمايشگاه قراضه ايشان پروسه تخمير "اصلاح" و "عادي سازي روابط" با عموسام را از سر بگذراند، اما براي ميليونها مردمي که از جناحهاي حاکميت عبور کرده اند و طعم تلخ ۴۰ سال نسل کشي و تحميل فلاکت و فقر توسط جمهوري اسلامي را چشيده اند، "اصلاحات دمکراتيک" (اسم رمز اصلاح جمهوري اسلامي) مسله نيست؛ صورت مسله هل دادن توده اي و اجتماعي اين نظام به لبه پرتگاه است؛ اين پيش شرط رهايي و آزاديخواهي است. به اين اعتبار، امثال آقاي نگهدار کماکان بارومتر عوامفريبي و دروغ در جامعه ايرانند؛ اينها فقط خط قرمز "خطر" انقلاب و قدرت کارگر و کمونيسم را ترسيم ميکنند.

امسال سال پايان اينها هم هست.

 

بازخوانی یک مذاکره پنهانی با حکومت اسلامی, کشتار وین و ترور عبدالرحمن قاسملو و همراهان

بازخوانی یک مذاکره پنهانی با حکومت اسلامی

 کشتار وین و ترور عبدالرحمن قاسملو و همراهان

 عبدالرحمان قاسملو دبيركل وقت حزب دمكرات كردستان ايران در وين و با دسیسه‌ی در يك گفتگوی سياسی با نمايندگان دولت هاشمی رفسنجانی، در تیر ماه‌ سال ۱۳۶۸ ترور شد. در کشتار وین، محمود احمدی نژاد، رئیس جمهور وقت ایران یکی از افراد لجستیک جوخه ترور بود. در سال ۱۳۶۷، مأموریتی از سوی، هاشمی رفسنجانی رئیس جمهوری وقت به سپاه قدس که عملیات برون مرزی را به عهده داشت، ابلاغ شد. حذف فیزیکی رهبران حزب دموکرات کردستان ایران در دستور کار بود. برنامه ریزی به عهده‌ی یکی از فرماندهان سپاه قدس، به‌نام حاج  (غفور درجزی دولق) بود. او سپس رئیس حراست صدا و سیمای جمهوری اسلامی شد. عملیات در دو مرحله می باید انجام می گرفت و انجام گرفت:

مرحله اول، به میانجی خواندن جلال طالبانی رهبر اتحادیه میهنی و احمد بومدین رئیس جمهور پیشین الجزایر و پیشنهاد گفتگو و رسیدن به سازشی پیرامون جل مسالمت آمیز مسئله کردستان، از سوی حکومت اسلامی به دکتر عبدالرحمن قاسملو داده شد. این یک دام و پاشیدن دانه بود. توافق صوری انجام شد. در مرحله دوم ، چند ماه بعد، می باید گفتگوها و توافق نهائی انجام و« توافقنامه» امضاء می شد و حکومت اسلامی با مسلسل توافق نامه نهایی را امضا می کرد. ترور رهبران حزب دموکرات کردستان در این مرحله می باید انجام می گرفت. برای پیش برد این ترور، سه تیم تشکیل شدند : ۱ – تیم گفتگو کننده که «حاج غفور»، با نام مستعار و پاسپورت «امیر منصور بزرگیان» عضو ﺁن و رابط با دو تیم ترور بود . ۲ – دو تیم ترور، یکی در برگیرنده‌ی «ناصر تقی پور» و «عسکری» (مصطفی مصطفوی) و دیگری به سرپرستی «محمود احمدی نژاد». رابطه تیم اول به سفارت ایران در وین، احمدی نژاد بود که  اسلحه را از سفارت گرفته و به دو عضو تیم ترور داد.

 

 

غفور درجزی دولق، از فرماندهان سپاه قدس، مدیر پیشین صدا و سیما و... با سه نام حاج غفور درجزی، مصطفی مدیر و امیر منصور بزرگیان (با این نام به اتریش برای قتل قاسلمو گسیل شد) مدیر عامل فعلی باشگاه سایپا.

گفتگو در ۱۸ و ۳۰ دسامبر ۱۹۸۸(۱۳۶۷)، در وین، پایتخت اتریش انجام گرفت. ۹ دی سال ۱۳۶۷ اولین دور گفتگوها با حضور جلال طالبانی آغاز می شود. دکتر قاسملو و عبدالله قادری آذر نماینده حزب دمکرات در پاریس از طرف کردها و محمد جعفری صحرارودی و مصطفی آجودی از طرف جمهوری اسلامی حضور دارند. جلال طالبانی هم در این دیدار حضور داشتند.

آقای قاسملو در این نشست با چراغ سبز حکومت اسلامی، خواهان خودمختاری برای کردستان است که می بایست حدود استان کردستان مشخص می شد، رسمیت زبان کردی پس از زبان فارسی در استان، و جذب نیروهای پیشمرگ کرد به عنوان پلیس محلی حکومت اسلامی در استان کردستان پذیرفته می شد. بورژوازی کرد از سهم قدرت و اقتصاد همین را می خواست. نشست نخست، به بهانه مشورت با تهران به بعد واگذار می شود. نه تنها دیگر نیروهای سیاسی کرد ایران از این نشست بی خبر مانده اند، بلکه این  گفتگوها از نزدیکترین رهبران حزب دمکرات ایران نیز مخفی مانده است. محمد جعفری صحرارودی، سرپرست تیم ترور، به بهانه مشورت با رهبران خود به تهران روانه می‌شود. صحرا رودی در نقش فرمانده سپاه در کردستان کارنامه ای سنگین از جنایت داشت و رابطه نزدیکی با رهبران اتحادیه میهنی، به ویژه با جلال طالبانی داشت.

هفت ماه بعد، در ژوئیه ۱۹۸۹، مذاکرات دوم، باز در وین پی گیری شد. به پیشنهاد جلال طالبانی دور دوم مذاکرات ۹ بهمن در وین از سر گرفته می‌شود. در   است که «امیر منصور بزرگیان اصل» به عنوان حفاظت تیم جمهوری اسلامی به آنها اضافه می‌شود. او همان پاسدار غفور درجزی از فرماندهان سپاه پاسداران است که با پاسپورت جعلی وارد اتریش شده بود. در این جلسه جلال طالبانی و نوشیروان مصطفی، معاون اتحادیه میهنی کردستان عراق هم حضور دارند. جلسه بدون نتیجه می ماند و به دور سوم واگذار می شود.

 ناصر تقی پور و عسکری، یک هفته پیش از تاریخ گفتگوها، از راه امارات متحده عربی، با گذرنامه‌ای اروپائی، وارد اتریش می‌شوند. اسلحه و نیازمندی‌های دیگر ﺁنها را سفارت ایران،  به وسیله‌ی احمدی نژاد در اختیار ﺁنها قرار می دهند. نشست سوم، بعد از ظهر ۱۳ ژوئیه (۱۳۶۸)۱۹۸۹ ترور قاسملو در وین انجام گرفت. یک عضو گروه گفتگو کننده کننده بنام «عسکری» یا «مصطفی مصطفوی» با بازگذاشتن در آچراتمان، ناصر تقی پور و عسکری، به سادگی وارد می‌شوند و بسوی رهبران حزب دموکرات کردستان، عبدالرحمن قاسملو وعبدالله قادری و فاضل رسول ( کرد عراقی و استاد دانشگاه در وین )، ﺁتش می گشایند. قاسملو و دو تن از همراهان در جا کشته می شوند. این نشست سوم باید بدون حضور جلال طالبانی و احمد بومدین رئیس جمهور پیشین الجزایر انجام می گرفت. بنابراین این دو باید از هرگونه خطری مصون می ماندند، شاهد ترور نمی بودند و با نبودن آنها در نشست نهایی، از گارد محافظ جلال طالبانی نیز آسوده می شدند. یکی از فرماندهان سپاه و عضو گروه گفتگو کننده به نام «جعفری شاهرودی» نیز به سببمداکره کنندگان، زخمی می شود. جوخه ترور به وسیله‌ی سفارت حکومت اسلامی با همکاری بی دریغانه دولت اتریش، به ایران بازمی گردد. «جعفری شاهرودی» که خود را به کوچه رسانیده بود به وسیبله پلیس به بیمارستان منتقل کردند.و ی پس از ۱۴ ساعت، در پی دخالت سفارت جمهوری اسلامی، و همکاری دولت اتریش، ﺁزاد و به سفارت حکومت اسلامی برده شد و در ﺁن جا پناه گرفت تا به ایران باز فرستاده شود ([i]). چندی بعد ناصر تقی پور افسر سپاه قدس هنگام غواصی در رود کارون به قتل رسید . عضو دیگر تیم، عسکری، افسر دیگر سپاه  نیز در سال ۱۳۸۱، هنگام ورود به محل کار خود، با گلوله‌ای که از مسلسل دژبانی شلیک گردید کشته شد. این ترور دولتی را «بی احتیاطی» دژبان اعلام کردند.

سی سال بعد در سال 2019 گزارشگر رسانه بی بی سی فارسی با توجه به اسناد و نیز دستیابی به نوار کاست گفتگوهای مخفیانه ضبط شده به وسیله قاسملو، از جمله چنین گزارش می دهد:

«سی سال پس از ترور عبدالرحمن قاسملو، رهبر وقت حزب دمکرات کردستان ایران، هنوز مقام‌های اتریش در این باره سکوت کرده‌اند. چرا؟

در سی سالگی ترور آقای قاسملو سئوالات زیادی درباره ملاقات او با فرستادگان جمهوری اسلامی ایران وجود دارد. چرا به مذاکره‌کنندگان اعتماد کرد؟ ضاربان که بودند؟ چرا دولت اتریش نمی‌خواهد این پرونده بازگشایی شود؟ آقای قاسملو در این مذاکرات به دنبال چه بود؟

به امید پیدا کردن روزنه‌ای به پرونده ترور رهبران کرد به وین می‌روم. پرونده‌ای که پلیس و مقامات اتریشی نمی‌خواهند دوباره در باره آن صحبت کنند... از کانال‌های غیر رسمی توانستیم به سه نوار ضبط صوت دست پیدا کنیم که تا به حال در هیج رسانه‌ای منتشر نشده. در حقیقت آخرین سه ساعت عمر آقای قاسملو که با نمایندگان جمهوری اسلامی ایران در حال مذاکره بوده را ثبت کرده. است»

گمان می‌رود عبدالرحمان قاسملو مخفیانه مذاکرات را ضبط می‌کرده و بعد از ترورها پلیس نوارها را پیدا کرده. این نوارها صدای سومین دور مذاکرات مخفیانه آقای قاسملو با محمد جعفری صحرارودی، مسئول تیم جمهوری اسلامی ایران در وین است. صدای محمد جعفر صحرارودی و مصطفی آجودی دو تن از فرستادگان جمهوروی اسلامی هم شنیده می‌شود.

در نوار صوتی جعفری صحرارودی، کلی گویی می کند و منتظر آتش مسلسل است. گاهی هم مصطفی آجودی برای عادی سازی، چیزهایی می گوید. بنا به گزارس گزارشگر بی بی سی «تحقیقات پلیس نشان می‌دهد هنگام گفتگوها جعفری صحرارودی مشغول نقاشی روی صفحه‌ای کاغذی بوده. اما در آن طرف میز آقای قاسملو به تجزیه و تحلیل مسائل می‌پردازد. از تاریخ، فلسفه حزبش و خواسته‌های کردها، خودمختاری به روشنی و صریح سخن می‌گوید.» با شنیدن نوار گفتگوها سخنان قاسملو بیش از همه گویای خوشبینی وی و بی خبری از لحظاتی است که دفتر گفتگوها با آتش مسلسل بسته می شود. وی به  نمایندگان حکومت اسلامی می‌گوید، "ما آدمهایی ماکسیمالیست و اکستریمیست نیستیم"، و با این گمان که نمایندگان حکومتی این اصطلاحات را نفهمیده باشند، می افزاید "ما زیاده خواه و تندرو نیستیم. انتظار هم نداریم همه خواسته‌های ما یکجا تحقق پیدا کند." و ادامه می دهد:«هیچ وقت قول ندادیم فلان تاریخ نمی‌دونم جمهوری اسلامی سقوط می‌کنه یا در سراشیبی است. با اینکه با شما می‌جنگیم. با اینکه الان شما می‌دونید که اگر کسی در میدان مانده باشه ما هستیم. دیگه کسی باقی نمونده. با این همه ما واقع‌بینانه مسائل را تجزیه و تحلیل می‌کنیم."

 در پاسخ به  دکتر قاسملو، جعفری صحرارودی به مرگ آیت الله خمینی اشاره می‌کند که حدود ۶ هفته پیش از جلسه رخ داده. او می‌گوید: "الان این حوادثی که اتفاق افتاد باعث شده مذاکرات افق روشن‌تری داشته باشد." و به وصیت نامه خمینی اشاره می‌کند. فرمانده ترور، بی تاب به نظر می رسد و منتظراست تا فرمان شلیک داده شود.

نشست ترور

به گزارش گزار شویژه پی گیری ترور در برلین از بی بی سی فارسی «روز ۱۳ ژوئیه یکی از اعضای حزب دمکرات آقای قاسملو را به هتل هیلتون وین می‌رساند. او می‌گوید قرار است دوستی را در این هتل را ملاقات کند. فاضل رسول در ورودی پشت هتل منتظر او بوده. دکتر قاسملو پنهان از چشم نماینده حزب دمکرات در اتریش و میزبان خود از در پشتی هتل سوار خودرو فاضل رسول می‌شود و به خانه او که محل برگزاری گفتگوها است می‌رود. خانه فاضل رسول که از کردهای چپ عراق است در خیابان «لینکه بانگسه» وین بود. یک روز پیش در نشست دوم، قاسملو و همراهان با نمایندگان تروریسم دولتی در خانه او دیدار کرده بودند.

«عبدالرحمان قاسملو، عبدالله قادری آذر و فاضل رسول میزبان جلسات حضور دارند و از طرف حکومت ایران محمد جعفری صحرارودی، مصطفی آجودی و غفور درجزی.» ترویستهای حکومت اسلامی خواهان محرمانه نگه داشتن مذاکرات بودند. در نوار ضبط شده جعفری صحرارودی می‌گوید به این دلیل نخواسته جلال طالبانی در جلسه حضور داشته باشد چون او خیلی جاها درباره مذاکرات صحبت کرده، "با این روحیه که آقای طالبانی دارد ما فکر کردیم نباشد بهتره". خسرو بهرامی در آن زمان نماینده حزب دمکرات و میزبان قاسملو در وین از مذاکرات بی‌خبر بود. او به گزارشگر بی بی سی می‌گوید "پخش شایعه مذاکرات از طرف خود ایرانی‌ها [نمایندگان حکومت اسلامی] بود. می‌خواستند با این بهانه نگذارند جلال طالبانی حضور داشته باشد. شاید هم نمی‌خواستند او را هم بکشند. یا می‌دانستند اگر آقای طالبانی در جلسه حضور داشته باشد، همچون جلسات گذشته پیشمرگه‌های اتحادیه میهنی از جلسه حفاظت خواهند کرد و اجرای نقشه ترورها مشکل می‌شد."

خسروی بهرامی پس از سی سال به گزارشگر بی بی سی می گوید: «ساعت پنج صبح روز بعد از ترورها، جلال طالبانی از تهران با او تماس گرفته و گریه‌کنان گفته قاسملو همچون برادر او بوده و گفته صحرارودی مسئول ترورهاست. اما آقای بهرامی می‌گوید بسیار متعجب شد که همان روز ساعت چهار حزب جلال طالبانی در اطلاعیه‌ای حکومت بعث عراق را مسئول ترورهای وین خواند».

در بخش آخر نوار در باره نشست هایی در آینده گفته می‌شود. به گزارش بی بی سی «اما به نظر می‍آید در کپی که به دست آوردیم قسمت آخر عمدا حذف شده. یعنی جایی که تیراندازی شروع شده. این بخش اگر در دست بود می توانست جوابی شفاف‌تر به سئوالات ما بدهد.»

نزدیک به ساعت ۷:۳۰ غروب «مردی خونین کشان کشان از ساختمان محل مذاکرات خارج می‌شود. او محمد جعفر صحرارودی بوده. از ناحیه گردن و شانه زخمی شده. همسایه‌‎ها به پلیس زنگ می‌زنند. غفور درجزی از جیب او پاکتی را در می‌آورد و فرار می‌کند. اما دقایقی بعد غفور درجزی بر می‌گردد و داد می‌زند "دوست من، دوست من". پلیس او را بازداشت می‌کند.»

نماینده حزب دمکرات خسرو بهرامی بی خبر از نشست مخفیانه رهبر حزب خویش منتظر دکتر قاسملو نشسته است که از دیدار با یک «دوست در هتل هیلتون» تماس بگیرد. او از موضوع و حضور نمایندگان حکومت اسلامی بی خبر است، منتظر می ماند تا دکتر قاسملو بادوستان برای شام به خانه او بازگردند. با شایعه کشته شدن افرادی در شهر، خسرو بهرامی به نزدیک هتل می رود و پلیس از کشته شدن سه کرد خبر می دهد. به گفته آقای بهرامی  به بی بی سی «پلیس او را برای شناسایی فرد زخمی شده به بیمارستان می‌برد. آنجا جعفری صحرارودی را می‌بیند که از ناحیه شانه و چانه زخمی شده و بیهوش روی تخت خوابیده. او را نمی شناسد. سپس او به مرکز پلیس برای شناسایی شخص بازداشت برده می‌شود.

خسرو بهرامی می‌گوید "در مرکز پلیس مردی ایرانی وحشت‌زده آمد و گفت آقا شما ایرانی هستی؟ و گفت نمی‌داند چرا او را بازداشت کرده‌اند. ناخودآگاه گفتم نمی‌دانی کی هستی؟ تو قاتل دکتر قاسملو هستی. روز بعد در روزنامه‌های اتریش دیدم شخص زخمی شده محمد جعفری صحرارودی بود و شخص بازداشتی امیر منصور بزرگیان اصل که با پاسپورت جعلی غفور درجزی به اتریش آمده." البته اقای بهرامی هنوز ایز اینکه امیر منصور بزرگیان اصل، نام ساختکی روی پاسپورت است و نام واثعی وی همان غفور درجزی دولق است.

 کمتر کسی بود که حکومت اسلامی ایران را عامل این ترور نداند. حسین نقره کار شیرازی سفیر وقت ایران در اتریش برای آزادی تروریستها به تلاشی بسیار فشرده ای دست می زند. در بازجوئی‌ها جعفری صحرارودی و غفور درجزی مبهم و متناقض پاسخ  می گویندد. جعفری صحرارودی می‌گوید «مهاجمان از در وارد شده و همه را به گلوله بستند.» اما گلوله‌ها از جایی که او نشسته شلیک شده بودند، یعنی برعکس گفته های وی، به سوی در ورودی. در ساختمان شکسته نشده بود، که خود نشاندهنده آن بود که پیشاپیش در برای ورود تروریستها باز شده بود.  بنا به گزارش بی بی سی، «کارآگاهان معتقدند آقای قاسملو و فاضل رسول غافلگیر شده‌اند. اما عبدالله قادری آذر با مهاجمان درگیر شده و با چندین گلوله کشته شده... پلیس اسلحه‌ها و صدا خفه کن‌ها را پیدا می‌کند که از ایران آمده است. سلاح‌ها زمان شاه از اسپانیا خریداری شده بود. پلیس معتقد است احتمالا یکی از گلوله‌ها کمانه کرده و به جعفری صحرارودی خورده. اما سناریوی دیگر این است که او با عبدالله قادری آذر گلآویز شده و گلوله‌ای اشتباهی به او برخورد کرده. چرا که چندین گلوله به قادری آذر اصابت کرده بود.»

اسکورت تا تهران

روز به خاکسپاری آقای قاسملو در پاریس، محمد جعفری صحرارودی و غفوز درجزی از وین به تهران پرواز می‌کنند تا دو ماه بعد دادستان وین بتواند با اطمینان از خروج آنها،حکم بازداشت هر دو را صادر ‌کند.

اکبر هاشمی رفسنجانی در نقش رئیس دولت ترور، در کتاب خاطراتش درباره ترورهای وین نوشت، "در تاریخ ۳۰ تیر ۱۳۶۸، (هشت روز پس از ترور قاسملو و همراهان)، محمود واعظی (معاون وقت وزیر خارجه) تلفنی از تهران خبر داد که وزیر خارجه اتریش گفته است ایران در قتل قاسملو به احتمال زیاد دیده می‌شود. گفتم برای جواب مشورت کنید. گفت اتریشی‌ها خوب برخورد کرده‌اند. مامور ایرانی را تبرئه و به ایران اعزام داشته‌اند."

گزارشگر بی بی سی پس از سی و اندی سال می نویسد «برای دیدار با پیتر پیلز یکی از نمایندگان مجلس اتریش به پارلمان این کشور می‌روم. شهرت او در افشاگری فساد مالی و اداری دولتمردان اتریش است. او بود که رسوایی فروش اسلحه و توپ‌های نوریکام به عراق و ایران را افشا کرد. او نماینده حزب سبزها بود، مردی آرام که از پوشیدن کراوات خودداری می‌کند. پیتر پیلز بیش از دو دهه پیش به درخواست همسر دکتر قاسملو تحقیقات درباره این قتل‌ها را شروع می‌کند. او با ماموران پلیس پرونده گفتگو کرده و به بعضی از مدارک محرمانه دسترسی داشته. حاصل این تحقیقات کتابی به نام "اسکورت به سوی تهران" است.

صبح روزی که عبدالرحمان قاسملو ترور شد او با وزیر کشور اتریش در دفترش دیدار کرده بود. پیتر پیلز می‌گوید سال‌ها بعد منابعی در دستگاه‌های اطلاعاتی آلمان و اتریش و دولت به او گفته‌اند که آلمان‌ها مقامات امنیتی اتریش را از احتمال نقشه ترور دکتر قاسملو آگاه کرده بودند اما دولت اتریش به او نگفته که خطری جدی او را تهدید می‌کند و از او حفاظت نکرد.

ماموران پلیس واحد ضدتروریسم وین به پیتر پیلز گفته‌اند در پنج دقیقه اول به این نتیجه می‌رسند که قتل رهبران کرد سیاسی بوده و حداقل دو تن از عاملان قتل، جعفری صحرارودی و درجزی در بازداشت آنها هستند. اما او می‍گوید بر خلاف آلمان دستگاه قضایی اتریش مستقل نیست و دولت نفوذ زیادی دارد. او می گوید سیاستمداران می خواستند هر چه زودتر از شر ایرانی‌ها خلاص شوند. او می‌گوید " روزی که قتل‌ها رخ داد، اعضای دولت اتریش در یک بحث کوتاه یک تصمیم مهم می‌گیرند. این تصمیم مبنای سیاست دولت، تا پایان می‌شود. آیا باید به دنبال عدالت بود، یا متهمان را به تهران فرستاد؟ مقامات اتریشی و سیاستمداران بانفوذ در آن زمان باور داشتند بازگرداندن آنها به تهران منافع اقتصادی مهمی برای همه اتریش‌ها دارد. دقیقا همین کار را کردند."

 این ماهیت بورژوازی است که در برابر پول زانو می زند و به هر جنایتی دست می زند. قاسملو با مرگ خمینی و شکست حکومت اسلامی در جنگ 8 ساله و شرایط بحرانی حکومت در سال 1367، حاکمیت را در موقعیتی آماده امتیاز بخشی و دادن سهم و امتیازی ناچیز از فعالیت و همکاری به حزب دمکرات در کردستان می بیند. پیام های دریافتی از سوی رفسنجانی که با وزارت اطلاعات و سران سپاه  و شخص خامنه ای، نقشه ترور چهره ها و فعالین سیاسی در داخل و برون مرز را برای اجرا ابلاغ کرده، قاسملو را به توهم بیشتری افکنده است. به قاسملو پیام ‌داده شد بود «که اکبر هاشمی رفسنجانی با حل مسئله کردها از راه مذاکره می‌خواهد مدیریت خود را پس از مرگ آیت الله خمینی نشان دهد.» گفته های دکتر قاسملو در نوار ضبط شده گویای آن است  که وی به این باور رسیده بوده که حکومت اسلامی مایل است که «مسئله را حل کنند.»  قاسملو به تروریستهای آماده شلیک، بی خبر از مسلسل های پشت در، به  صحرارودی پیشنهاد می‌دهد که هاشمی رفسنجانی و علی خامنه‌ای در نماز جمعه از خودمختاری کردها صحبت کنند و اینکه خودمختاری منافاتی با اسلام ندارد. قاسملو می‌گوید "مثل اینکه برای اینکه ما با جمهوری اسلامی مخالفت بکنیم شعار خودمختاری را علم کردیم. نه خیر، این شعار بوده. بعد از انقلاب ایران اختراع نشده این شعار".

آقای قاسملو، همان خواست ها و اهدافی را دنبال می کرد که بورژوازی پیرامونی. او امیتازهای از دولت مرکزی می خواست تا در کردستان برای حکومت مرکزی به منطقه ای امن تبدیل کند و مرزبان کل بورژوازی باشد. عبدالرحمان قاسملو، پیش از پیوستن به حزب دمکرات، عضو حزب توده ایران بود. در فرانسه دانشجو بود که با سخنرانی علیه شاه مجبور به ترک پاریس شد و در سال ۱۳۲۷ با بورسیه ایرانی "اتحادیه بین‌المللی دانشجویان" به پراگ رفت. از دانشگاه پراگ در رشته علوم سیاسی دکترا گرفت. و در رادیو حزب توده در پراک فعالیت می کرد. او یک سوسیال دمکرات بود که مناسبات سرمایه داری را با رفرمهایی، «دمکرات» می شمرد. دمکراسی بورژوایی برای او یعنی به رسمیت شناختن  مناسبات طبقاتی، مالکیت خصوصی بورژوایی، استثمار و ستم طبقاتی و آراء و سهم سرمایه داری همان هدف نهایی او و حزب دمکرات کردستان ایران بوده و هست. وی در سال ۱۳۵۳ دبیرکل حزب دمکرات کردستان ایران شد. پس از انقلاب، نماینده  استان آذربایجان غربی در مجلس خبرگان قانون اساسی و مدتی با مسعود رجوی به شورای ملی مقاومت رجوی همراه شد اما به دلیل مذاکره مخفی با جمهوری اسلامی از مجاهدین کناره گرفت. در نوار ضبط شده در آخرین لحظات پیش از ترور  گفته های قاسملو  رو به جعفری صحرارودی هشدار می‌دهد «اگر این مطالبات کردها نادیده گرفته شود در آینده نسل دیگر به دنبال جدایی خواهند بود.» و "هیچ کس از ما ایرانی‌تر نیست. نسل ما نسل دمکراسی و خودمختاریه. حالا یکی دیگه بیاد فردا بخواد استقلال بگیره برای کردستان، یا نمی‌دونم سوسیالیزم درست بکنه برای کردستان، من اون موقع دیگه من مسئول نیستم."

دکتر قاسملو می افزاید: "هر دو طرف نباید کاری کنیم که به تمامیت ارضی ایران لطمه‌ای وارد شود. اگر شما حقوق ما را بدهید و خودمختاری را قبول کنید. ما بخشی از ایران هستیم. مشکل ایران مشکل ما هم خواهد بود. ما هم برای کمک به حل مشکلات کمک خواهیم کرد." و.."خواستی که ما داریم اگر تحقق پبدا کند کوچکترین ضربه‌ای به تمامیت ارضی و استقلال ایران نمی‌زند. بر عکس امنیت ۹۰۰ کیلومتر از مرزهای ایران تامین می‌شود. اگر خودمختاری کردها در ایران تامین بشه، کردهای ترکیه و عراق به طریق اولی به سوی ایران جذب خواهند شد."

جوخه ترور با انجام ماموریت کشتار به ایران باز می گردد و تروریستها، در ایران، در پست‌های حساسی مشغول به کار شدند. آنها بیشتر پیرامون علی لاریجانی رئیس مجلس اسلامی بوده‌اند. محمد جعفری صحرارودی از فرماندهان سپاه قدس، از جمله تروریست- دیپلمات های حکومت اسلامی است که در پست‌های معاونت امنیت داخلی شورای عالی امنیت ملی، عضو تیم مذاکره کننده هسته‌ای در دوره ی علی لاریجانی و حال مسئول دفتر رئیس مجلس ایران و هیئت دیپلماتیک سپاه در کردستان عراق و منطقه است. سال ۲۰۰۷ نیروهای ویژه ارتش آمریکا به کنسولگری حکومت اسلامی در اربیل حمله کرد و هدف دستگیری محمد جعفری صحرارودی بود. پیش از رسیدن نیروهای امریکایی به اربیل، سران  اقلیم او را با خبر و فراری می دهند. حکومت آمریکا وی را از عوامل سازماندهی حملات بمب‌های کنار جاده‌ای به نیروهای این کشور در عراق می داند. اوایل سال 1398 بار دیگر نام غفور درجزی دوباره در رسانه‌های ایران آشکار شد. این بار، علی دایی فوتبالیست و از عوامل حکومت اسلامی در ورزش فوتبال، در رقابت های درونی پس از اخراج از مربیگری تیم فوتبال سایپا فاش کرد که مصطفی مدبر، مدیر کل تیم سایپا برای او «وجود حقوقی و حقیقی» ندارد. چرا که او همان سردار غفور درجزی دولق مدیر کل سابق حراست سازمان صدا و سیما می باشد. آشکار شد که غفور درجزی، فرمانده پیشین واحد عملیات نیروی قدس سپاه ، به نام سردار غفور، سال‌ها مدیر کل حراست صدا و سیما بوده و در شورای عالی امنیت ملی، و تا امروز با نام مصطفی مدبر، مدیرکل سایپا و سرپرست تیم فوتبال سایپاست»([ii]).

تاریخ تکرار می شود، اما این بار نه با ترور شرکت کنندگان که با ترور جنبش انقلابی کردستان. طرح توطئه که پس از یکسال و نیم پیمان سکوت به میانجیگری نمانده گان نروژی (نورف) برای انحلال جنبش های انقلابی در خفا به پیش می رفت، از پرده برون افتاد.

٠۶-١٠-١٣٩٣ - ٢٧-١٢-٢٠١۴ - ١۶:٠٢

 

از راست، صحرارودی، علی لاریجانی، جلال طالبانی

زیر نویس ها و منابع

_________________________________________

این نوشتار بازنویسی و ویرایش جدیدی است از کتاب: «ترکیب ایدئولوژی و بمب»، عباس منصوران، سال 2006، نشر شورای کار.

[i] - چکیده‌ شده از گزارش دکتر پیتر پیلس، نماینده مجلس اتریش و از رهبران حزب سبزها  در اتریش. دکتر پیلس عضو کمیسیون امنیت مجلس اتریش و از پی گیران ترور‌هاست .وی به همراه یک گروه تلویزیونی، جمعه ۲۰ مه ۲۰۰۵، به فرانسه ﺁمد و در محل سکونت بنی صدر، با شاهد D  بمدت ۱ ساعت، گفتگو کرد. گروه تلویزیونی فیلمی از گفتگوهای دکتر پیلس با بنی صدر در ۱۳ مه، شب هنگام در اتریش پخش کرد.

[ii] (http://www.bbc.com/persian/iran-features-49007137

 

July 29, 2019

سابقه!‎

سابقه!‎

با کمی اندیشه در رابطه با رئوسای سازمانهای امنیتی و سابقه شان، که تقریبا همه شان، نماینده مجالس قانوگزاری و بویژه سنا و یا یکی از استادان به نام بوده و هستند، بخوبی، پی می بریم که این گفته ی مانیفست، چقدر واضح و روشن، ماهیت واقعی این جامعه ی استثمارگر - سرمایه داری که در خون و چرک انسان و بویژه انسان کارگر و زحمتکش متولد شده، نشو و نما، گسترش و توسعه یافته و اکنون پای در خون انسان است را بیان کرده است و همه کسانی که تحت هر نامی امروزه از گوشه ای از این جامعه دفاع می کنند، حالا هر نامی که بخود نهند، عملا دشمن انسان بطور کلی و انسان کارگر و زحمتکش می باشند و شریک در جنایتی هستند که هر روز دولت های کنونی مرتکب میشوند.


در مانیفست چنین آمده است : « در اوضاع زندگی پرولتاریا، دیگر شرایط جامعه کهن (فئودالیته اساسا- من) نابود شده است. پرولتاریا ماینلکی ندارد؛ مناسبات وی با زن و فرزند با مناسبات خانواده های بورژوازی هیچگونه وجه مشترکی ندارد؛ کار نوین صنعتی و شیوه نوین اسارت در زیر یوغ سرمایه، که خواه در انگلستان و فرانسه و خواه در آمریکا و آلمان یک نواخت است، هر گونه جنبه ملی را ازپرولتاریا زدوده است. قانون،اخلاق، مذهب، برای وی چیز دیگری نیست جز تعصب بورژوازی که در پس آنها منافع بورژوازی پنهان شده است. » ، بویژه جمله آخر « قانون،اخلاق، مذهب، برای وی چیز دیگری نیست جز تعصب بورژوازی که در پس آنها منافع بورژوازی پنهان شده است.»، آیا چیزی میتواند از این روشن تر و واضح ماهیت جامعه سرمایه داری و دولت را که دستگاهی است که همه اینها را شامل است و مجری و جاده صاف کن برای پیاده شدن شان میباشد، در جامعه ی طبقاتی سرمایه داری بیان نماید؟ هر چند که جواب به این سئوال مثبت است، یعنی بیان واقعیت و حقیقت دولت طبقاتی، بطور کلی و سرمایه داری امروز کثیف تر از آن است که حتی در مخیله مارکس و انگلس هم مخصوصا در زمان نوشتن مانیفست نمیگنجید، یعنی قبل از انقلابات فوریه 1848 و مخصوصا کمون پاریس که درنده خوئی ، این طبقه ی استثمارگر را به روشنی تمام نشان داد که کارل مارکس در کتاب جنگ داخلی در فرانسه از زبان یک نویسنده - روزنامه نگار - کمی با وجدان معمولی، چنین بیان کرده است : « خبر نگار روزنامه ای وابسته به حزب «توری»(Tory) لندن، چنین گزارش داده است:


در حالی که هنوز صدای تک تیراندازی های پراکنده از دور به گوش می رسدِ؛ در حالی که مجروحان بخت برگشته ای را می بینی که در لا به لای سنگ گورهای پرلاشز۱ به حال خود رها شده اند تا بمیرند؛ در حالی که ۶۰۰۰ شورشی وحشتزده را، در بیم وهراس از نومیدی، در زیر زمین ها و دهلیزهای گورستان ها، بی پناه و سرگردان می بینیِ؛ در حالی در کوچه ها می بینی بیچارگانی در گروه های بیست نفره به ضرب مسلسل از پا در می آیندِ؛ تماشای کافه های پرازمشتریِ عاشق افسنطین؛ بیلیارد و دومینو در پاریس، خون آدم را به جوش می آورد؛ خون آدم از دیدن دخترانی که در بولوارها می گردند و از شنیدن صدای همهمۀ عیش و عشرتی که از لژهای مخصوص رستوران های آلامد پاریس بر می خیزد تا سکوت شب را بر هم زند، به جوش می آید.»،ص ۱۶۱ُ، پی دی اف -


این بود، این تمدن و مدرنیت در شاه کله دموکراسی طبقاتی بورژوائی - در پاریس واقعا لاییک و صاحب بیانیه حقوق بشر-! آیا الآن فرق نکرده، یعنی خوب نشده است؟ ویرانی عراق، افغانستان، لیبی، مالی، یمن، سوریه و دزدیدن و کشتن دانشجویان در مکزیک، قتل عام زندانیان سیاسی در ایران، قتل عام کارگران اعتصابی در آفریقای جنوبی، سوختن هزار هزار کارگر در کارخانه های لباسدوزی داکار، معادن ترکیه و... به ما، جواب منفی می دهند. اما و بنا بر این، البته که فرق کرده است، منتها در جهت ددمنشی و قصابی بیشتر انسان! سری به تاریخ بعد از ۱۸۷۱ و گور های آدمسوزی هیتلری و اردوگا ه های کار اجباری، حتی به نام کمونیسم و حکومت شورایی بزنید! بورژوازی در هر لباسی قاتل انسان بطور کلی و بویژه قاتل کارگران کمونیست است! » به نقل از "چپ" در ایران و طبقه ی کارگر، در مصاحبه با حمید قربانی - انسان بیوطن.


ولی و این ولی مهم و اساسی، برای اپورتونیست ها و نان به نرخ روز خورها، این مزدوران نفوذی و موذی ترین جانوران روی زمین، فرقی نمی کند که حتی امروز هم از این جامعه به دفاع برخیزند، اعمال خون ریزانه ی طبقه سرمایه دار و دولتش را به نام دفاع از دموکراسی، آزادی بیان، بر علیه دیکتاتوران، دفاع از حقوق بشر، دفاع از سکولاریسم و ... توجیه کرده و دولت را ناظم جامعه بدانند که گاهی موقع و برخی از دولت ها، از این راه "مقدس" منحرف می شوند.


این جریانات را ما امروزه به وفور می بینیم که در اشکال و نام سوسیال دموکراسی، سوسیالیسم و حتی کمونیسم، به ننگین ترین و کثیف ترین و مرگبارترین اعمال دست می یازند و صدها هزار و بلکه میلیون ها انسان را در جنگ ها، در کارخانه ها و معادن، در زندانها و میادین تیر، به فرمان سرمایه و سرمایه داران می کُشند و با وقاحت کامل خود را از پیروان صدیق؟!!! مارکس و انگلس هم می دانند.


اینها در جهانی، این رفتار را می کنند که 64 نفر از سرمایه داران بزرگ و ثروتمند بر بیش از 50 درصد از ثروت و در آمد جهان چنگ انداخته اند و 1درصد از جمعیت جهان، یعنی، همین سرمایه داران و مزدوران شان بر 84 درصد از ثروت و درآمد تولید شده بوسیله کارگران و زحمتکشان، حاکم هستند و این در صورتی است که 50 درصد از جمعیت دنیا یعنی نزدیک به 4 میلیارد انسان، هیچ ثروتی ندارند، آنها مجبورند که هر روز جسم و جان شان را به طبقه سرمایه دار، تحت سلطه ی چنین دولت های مجهز و ستم پیشه ای که فقط برای جلوگیری از یک تظاهرات در پاریس 15 هزار و یا بیشتر نیروی رنجر و 12 و یا بیشتر تانگ به خیابانها می فرستند و همچنین در استانبول، دولت فاشیست ترکیه، عضوی از جامعه ی جهانی - سازمان ملل متحد - گروه 20 - پیمان ناتو - جامعه و دولت های اسلامی و غیره 30 هزار رنجر رسمی با وسایل و تجهیزات یک جنگ کامل، برای جلوگیری از تظاهرات کارگران در اول ماه مه ها، بسیج می کند.


این اوضاع را، اما، فقط و تنها، انقلاب سرخ کارگران حزبیت یافته در حزب کارگران آگاه ، انقلابی و کمونیست، حزب مخفی و مسلح شده میتواند، تغییر بنیادی دهد و نه چیز دیگری! باید ما، کارگران باور به این آوریم که انقلاب و پیروزی آن ممکن است و هرگز همین امروز است!


توجه شما را به سابقه مسئول اطلاعات و امنیت ملی دولت ایالات متحده ی آمریکا، این قبله اکثریت اپورتونیست ها و خائنین به طبقه ی کارگر و زحمتکشان و خدمت گزاران سرمایه، جلب می کنم.


البته، این بیان از زبان بی بی سی یعنی صدای امپریالیست های انگلیس است که نخست وزیر چند دوره قبلی آن در سال 2001 وثبا و بعد آن ، تونی بلر از حزب کارگری که امروزه خیلی ها در آرزوی دوباره بر گشت اش به قدرت روزشماری میکنند، به نوشته ی روزنامه نگار شجاع جان پیلجر « سگ پودینه ی روی زانوی جورج دبلیو بوش است! »، همان بوشی که خود را نماینده مسیح بر روی زمین میدانست و جنگ هایی را رهبری کرد که کشورهای بسیاری را ویران نمود، میلیونها انسان را کشت، مثلا در عراق تا سال 2016 یعنی در مدت 13 سال، دو میلیون و نیم انسان کشتند و افغانستان را می بینیم که روزی نیست ، بمب ها منفجر نشوند و ده ها انسان را لاشعه ننمایند و دنباله این جنگ در لیبی و مالی و سومالی و یمن و ... است که برده داری را برگردانده است و روزانه دهها کودک قربانی بمب های هواپیماهای فروخته شده از سوی همین دولت های خیلی دموکرات و مدافع حقوق بشر؟ این چه بشری است؟ من نمی دانم، فروخته شده اند، می گردند.


http://www.bbc.com/persian/world-49147412

مصطفی پورمحمدی دروغ گوی زیرک


“مصطفی پورمحمدی دروغ گوی زیرک”


کشتار ۶۷ مصطفی پورمحمدی هنوز هم دروغ می گوید

مصطفی پورمحمدی دروغ گوی زیرکی ست؛ اما، کوس رسوایی جنایت رژیم سال هاست که به گوش می رسد و جنایات انجام گرفته، ننگی ست بر پیشانی نظام که با هیچ فریب و نیرنگی پاک نمی شود.

دروغ های پورمحمدی بیش از پیش وی را افشا می کند چرا که این پرسش طرح می گردد: اگر احکام سایر زندانیان را این گونه صادر کرده باشید “بر اساس اضهارات تمامن غیرواقعی و بدون سند؛” احکام هم نمی توانند بر پایه اتهام ثابت شده صادر شده باشند. بنابراین برای هر حکم که فرمان داده اید و هر حکمی را که امضا کرده اید باید محاکمه شوید.

سال هاست که هر تابستان آغاز می شود با یادآوری جنایت و کشتار در زندان های جمهوری اسلامی. آغاز هر تابستان همراه هم دردی و تجدید احترام و هم پیوند با خانوادهای زندانیان از ۳۱ خرداد ۱۳۶۰ که ۲۷ فعال سیاسی را تیرباران کردند و زنده یاد «سعید سلطانپور» شاعر و کارگردان تیاتر در میانشان بود تا شهریور خونین ۱۳۶۷ خورشیدی که زندانیان بیشماری از هوادران و اعضای گروهای سیاسی جانشان را از دست داده اند.

جنایات رخ داده در زندان های جمهوری اسلامی به دلیل گسترده بودن، کشمکشی را سبب شده و دو سویه پیدا کرده ست؛ می شود خلاصه گفت: یک سوی آن سران نظام و قوه قضاییه- دادگستری، هستند و دیگر سوی بازماندگان قتل عام شدگان و همراهان آنها. 

در کشمکش بوجود آمده هر چه زمان رو به جلو حرکت کرده بخش ها و ناگفته هایی از این جنایات در جامعه انتشار یافته ست و هم زمان مسوولان نظام قضایی کشور سعی بر پنهان و انکار کردن وقوع این جنایات دارند.

یکی از اسناد مهم انتشار یافته فایل صوتی هیات ۳ نفره مرگ در گفتگو با جانشین رهبر جمهوری اسلامی آیت الله حسن علی منتظری در مرداد ۱۳۹۵ خورشیدی ست؛ این گفت‌وگو در تاریخ ۲۴ مرداد ۱۳۶۷ انجام شده بود

 و سخنان ضبط شده محلی برای انکارجنایات رخ داده باقی نمی گذارد.

ابراهیم رییسی رییس قوه قضاییه، مبشری دادستان وقت و مصطفی پورمحمدی به عنوان نماینده وزارت اطلاعات با صدور حکمی مخفیانه از سوی رهبر جمهوری اسلامی آیت الله «خمینی» ماموریت یافتند هیات ۳ نفره را تشکیل دهند و زندانیان سیاسی در زندان های کشور را، محاکمه دوباره کنند. محاکمات انجام گرفته نه برای کم کردن احکام پیشین بود و نه برای عفو دادن بلکه برای از میان برداشتن زندانیانی بود که به تفتیش عقاید و به خواست های نامعقول هیات پاسخ منفی دادند.

 نام «مصطفی پورمحمدی» رییس دیوان عالی دادگستری که در دهه ۶۰ قاضی و نماینده وزارت اطلاعات بوده بعنوان یکی از عاملان قتل عام زندانیان سیاسی در تابستان خونین ۶۷ مطرح ست. و در این باره وی تا سال ها از پاسخ صریح و روشن تفره می رفت؛ سرانجام در تابستان ۱۳۹۵ در اثر فشار اذهان عمومی و سخنان چند تن از نمایندگان مجلس، مشارکت در جنایات را پذیرفت و گفت: من افتخار می کنم که حکم خدا را اجرا کرده ام.

مصطفی پورمحمدی راه گریزی از اتهام “عاملیت در جنایت” نیافت و مجبور شد نقش خود را به پذیرد. بر اساس  اسناد پایه مبنی بر عاملیت مستقیم وی در جنایات انجام گرفته بایستی هرچه زودتر پاسخ گو گردد که به دلیل سیستم ناعادلانه قضایی ایران بر مسند دادگستری هم نشسته ست و در تلاش تبریه خود و جنایاتی ست که در دهه ها انجام گرفته است.

مصطفی پورمحمدی، دبیر جامعه روحانیت مبارز، در گفت‌وگویی تصویری و متنی که توسط هفته‌نامه اصولگرا «مثلث» منتشر شده، بار دیگر به صراحت از نقش‌آفرینی در اعدام‌های تابستان حونین ۱۳۶۷ دفاع کرده است.  سخنان اخیر وی در باره قتل عام زندانیان سیاسی و ادعاهایی که کرده است دروغ هایی هستند برای گریزی دیگر. او که در سال ۱۳۹۵ برای گریز از فشار جامعه راهی نمی یافت به تبریه خود افتاد و گفت “حکم خدا را اجرا کرده و افتخار می کنم”. 

در دهه نُخست از جنایات و تا سال ها پس از وقوع آنها در مقابل پرسش های موجود در کشمکش دو سویه بازماندگان (مردم) و دادستانی- قوه قضاییه که پیشتر بحث آن رفت سکوت می کردند و یا می گفتند: پرونده و بحث کشتار ۶۷ را برای مصلحت نظام نباید گشود؛ اکنون مصطفی پورمحمدی در گفتگو با «مثلث» گفته است ما هنوز با منافقان تصفیه حساب نکرده ایم. اینها می خواستند تلویزیون را بگیرند، اینها با کمک صدام به غرب کشور حمله نظامی کردند و تصمیم داشتند از آنجا به تهران وارد بشوند. به ما حمله کردند ما شهید دادیم اینها دشمن هستند و هنگام جنگ به دشمن رحم نمی کنند و ما نباید پاسخ گو باشیم اینها هستند که باید در دادگاه های بین اللمللی محاکمه بشوند و …

نیز گفته است: «ما نباید در آن شرایط سادگی به خرج بدهیم و به اعضای مجاهدین خلق بگوییم نه تو در خط مقدم نبودی، تو پشتیبانی بودی، تو شنود می‌کردی، تو تعمیر ماشین می‌کردی ... هر کس در خط دشمن است، دشمن است ... باید به حساب تک تک‌ منافقین برسیم»

 پورمحمدی از دروغ گوترین قضات تاریخ جمهوری اسلامی ست. سخنان اخیر وی بی اساس و دروغ هستند؛ در اسامی موجود اعدام شدگان ۶۷ که حدود ۵۰۰۰ تن هستند اسامی فراوانی به چشم می خورند که ارتباطی با سازمان مجاهدین نداشته اند و در ارتباط با گروهای مارکسیستی بوده اند. کسانی را اعدام کرده اند که به مبارزه مسلحانه باور نداشتند و مبارزه سیاسی خط مشی آنها بود.

دروغ های پورمحمدی بیش از پیش وی را افشا می کند چرا که این پرسش طرح می گردد: اگر احکام سایر زندانیان را این گونه صادر کرده باشید “بر اساس اضهارات تمامن غیرواقعی و بدون سند؛” احکام هم نمی توانند بر پایه اتهام ثابت شده صادر شده باشند. بنابراین برای هر حکم که فرمان داده اید و هر حکمی را که امضا کرده اید باید محاکمه شوید.

مصطفی پورمحمدی دروغ گوی زیرکی ست؛ اما، کوس رسوایی جنایت رژیم سال هاست که به گوش می رسد و جنایات انجام گرفته، ننگی ست بر پیشانی نظام که با هیچ فریب و نیرنگی پاک نمی شود.

در باره کشتار ۶۷ مصطفی پورمحمدی هنوز هم دروغ می گوید.


پنجم مرداد ۱۳۹۸ خورشیدی

لندن

‏"رفرمیسم در پوشش مارکسیسم" و پاسخی به یک "نظر"‏

‏"رفرمیسم در پوشش مارکسیسم" و پاسخی به یک "نظر"‏

e.shafgah@yahoo.com

اخیرا گردانندگان گروه تلگرامی "پیشتاز" که سازمان فداییان‎ ‎‏- ‏اقلیت در نشریه خود‎ ‎‏- کار شماره 830‏‎ ‎‏- تعلق آن به این ‏سازمان به عنوان یک گروه هواداری "تحت مسئولیت کمیته ‏تبلیغات سازمان" را تأئید نموده، در واکنش به انتشار نوشته ‏ای با نام "رفرمیسم در پوشش مارکسیسم" در پیام فدایی ‏ارگان چریکهای فدایی خلق ایران (شماره های 238 و 239) ‏که در نقد برخی جلوه های رفرمیسم در جنبش چپ و ‏کمونیستی ایران به چاپ رسیده، فحش نامه ای صادر کرده ‏اند که مطالعه آن، نکات قابل تأملی را در مورد ماهیت فدائیان ‏‏(اقلیت) و نظرات و اعمال فعالین آن برای افکار عمومی به ‏نمایش می گذارد. امروز دیگر کمتر کسی است که نداند ‏توسل به فحش و ناسزا در مقابل یک نظر مخالف، پیشه ‏کسانی است که قادر به پاسخگوئی منطقی به آن نظرات ‏نمی باشند. بنابراین، لازم است برای آگاه گری عمومی راجع ‏به رفتار ناسالم و ماهیت راست جریان فوق که ضمن رد و ‏انکار تمام نظرات، سنت ها و ارزش های فدائی هنوز به اسم ‏فدائی چسبیده و خود را با آن تعریف می کند ، روشنگری ‏صورت گیرد.‏

در ابتدا، متن آن نوشته تلگرامی که پیش از هر چیز ‏‏"پیشتازی" مسئولین این گروه مجازی در میدان فحاشی و ‏حملات سخیف به چریکهای فدایی خلق ایران را نشان می ‏دهد ، برای اطلاع جنبش عیناً نقل می شود. در آن جا آمده ‏است:    ‏

‏"این مقاله ی چریکهای فدایی خلق ‏‎]‎منظور مقاله ‏رفرمیسم در پوشش مارکسیسم می باشد‎[‎‏ قلب ‏واقعیت تاریخی است. این گروه منزوی که بجز تبلیغات ‏زهرآگین علیه سازمان فداییان (اقلیت) کار دیگری ‏ندارد، با بی شرمی هر چه تمامتر مواضع سازمان ‏فداییان (اقلیت) در مقطع انشعاب سال ۱۳۵۹ را چنین ‏توضیح می دهد "آن سازمان رفرمیست در خرداد سال ‏‏۱۳۵۹ به دو بخش اکثریت و اقلیت تقسیم شد. اقلیت ‏همان خط رفرمیستی پیشین را ادامه داد". زهی ‏بیشرمی. من بارها در این گروه از هواداران چریکهای ‏فدایی خلق ایران سئوالاتی در مورد مواضع شان کرده ‏و از آن ها خواستار پاسخ شده ام. متاسفانه هیچکدام از ‏هواداران و یا مبلغین نوشته های این گروه منزوی تا ‏بحال در صدد دفاع از مواضع تبلیغی شان بر نیامده و ‏حتی یکی از آن ها بجای بحث و دفاع از نظریاتش، از سر ‏استیصال گروه پیشتاز را ترک کرد." در ادامه مطلب، از یکی از اعضای این گروه که مقاله فوق را به درون گروه فرستاده "خواهش" کرده اند  "به ما نشان دهد که آن خط ‏رفرمیستی ای که سازمان فداییان (اقلیت) پس از ‏انشعاب آن را ادامه داد در کجا خودش را نشان داده‎.‎‏"‏

لازم به توضیح است که شدت پخش فحش و ناسزا و تبلیغات ‏شدیداً مغرضانه علیه چریکهای فدائی خلق ایران در گروه ‏‏"پیشتاز" توسط مسئولین آن به حدی است که ما قبل از این ‏که سازمان فدائیان - اقلیت رسما اعلام کند که گروه مجازی ‏‏"پیشتاز" متعلق به آن سازمان است، باور نمی کردیم که این ‏گروه با چنان برخوردهای کینه توزانه طبقاتی آشکاری نسبت ‏به چریکهای فدائی خلق ایران، واقعاً کانال تبلیغات سازمان ‏فدائیان – اقلیت می باشد و لذا از کنار آن می گذشتیم. اما ‏اکنون که نشریه کار تعلق این گروه را به خود رسما اعلام ‏نموده است ضروری می دانیم  خطاب به آن ها بر نکاتی تاکید ‏کنیم: ‏

گردانندگان گروه "پیشتاز"! ‏

اگر واقعا کلمه "شرم" در قاموس شما می گنجد در برخورد با ‏یک مبارزۀ نظری یک لحظه هم که شده از آسمان "ستاد ‏رزمنده پرولتاریا" پایین آمده و "تبلیغات زهر آگین" خود را قطع ‏کنید و جرأت آن را داشته باشید که به خواننده بی طرف بگویید ‏و نشان دهید که مساله بر سر چیست؟  واقعیت این است ‏که از آن جا که شما حتی از اصول بدیهی حاکم بر یک مبارزه ‏نظری بی اطلاع هستید و یا منافعتان اجازه نمی دهد وارد ‏یک بحث جدی نظری با مخالفانتان شوید و یا حتی زحمت ‏خواندن نوشته های مخالفینتان را به خود نمی دهید، در برخورد به ‏مقاله "رفرمیسم در پوشش مارکسیسم" نیز به آسان ترین راه ‏یعنی چماق کشی نوشتاری دست یازیده اید. اما برای ‏قضاوت بقیه و برای این که به شما راه برخورد صحیح و سالم ‏آموزش داده شود، ببینیم حقیقت چیست؟ ‏

در مقاله "رفرمیسم در پوشش مارکسیسم" مندرج در پیام ‏فدایی با ذکر گوشه هائی از مواضع و عملکردهای رفرمیستی ‏سازمانی که بعد از قیام بهمن خود را "سازمان چریکهای ‏فدائی خلق ایران" می نامید عنوان شده است که "آن ‏سازمان رفرمیست در خرداد سال ۱۳۵۹ به دو بخش اکثریت و ‏اقلیت تقسیم شد. اقلیت همان خط رفرمیستی پیشین را ‏ادامه داد". انتظار یک فرد بی طرف این است که شما اگر ‏چنین جمع بندی را "قلب واقعیت" و مغایر با فلسفه وجودی و ‏عملکرد سازمان مورد اشاره می دانید، با آوردن دلایلی ثابت ‏کنید که سازمان اقلیت پس از انشعاب، "خط رفرمیستی" ‏قبلی اش در رکاب باند فرخ نگهدار را ادامه نداد و مواضع ‏انقلابی اتخاذ کرد . اما به جای این کار، آن چه که در افاضات ‏شما در یک پاراگراف به خواننده ارائه شده فرار از برخورد ‏مشخص با توسل به شانتاژ و ناسزا گویی ست. اکنون برای ‏این که کمی ذهنتان فعال شود بد نیست در این فرصت تنها ‏جلوه هایی از مواضع سازشکارانه و رفرمیستی سازمان ‏اقلیت بعد از انشعاب از اکثریت برایتان گوشزد شود تا شاید ‏با دیدن "آقای واقعیت" کمی به جای فحش پراکنی  به خود ‏آیید و ببینید که سازمان مذکور حتی پس از انشعاب از رفقای ‏دیروز خود در کمیته مرکزی خائن، هر جا که توانسته چگونه ‏پیگیرانه در ضدیت با سنت فدایی در خط رفرمیسم حرکت ‏نموده و در این مسیر ضربات بزرگی به جنبش چپ و ‏کمونیستی وارد کرده است. البته شما از آن مواضع و ‏عملکردها بی اطلاع نیستید و این گوشزد و یاد آوری اساسا ‏برای افشای یک شیوه برخورد فریبکارانه و اپورتونیستی و ضد ‏فدایی در اذهان عمومی صورت می گیرد، چون سازمان متبوع ‏شما نشان داده که اهل مبارزه ایدئولوژیک سالم نیست. ‏همچنین از آن جا که به رغم ارائۀ فاکت های روشن در مقاله ‏‏"رفرمیسم در پوشش مارکسیسم" دال بر رفرمیسمی که با ‏بند ناف سازمان مورد بحث گره خورده، شما با روحیه ظاهراً ‏متواضعانه قابل ستایشی "خواهش" کرده اید که تداوم "خط ‏رفرمیستی" اقلیت بعد از انشعاب سازمان به اقلیت و ‏اکثریت را با فاکت به شما نشان دهند، سطور زیر در  اجابت ‏به آن درخواست هم هست که به روی کاغذ می آید؛ با این ‏توضیح که از هم اکنون می توان قول داد که واکنش شما در ‏مقابل این فاکت ها اگر مثل سابق "سکوت" نباشد ، موج تازه ای ‏از شانتاژ و ناسزا گویی های کودکانه و بیمارگونه علیه فعالین چریکهای ‏فدایی خلق ایران و نظرات آن ها خواهد بود.‏

‏1-‏              اقلیت پس از تولد اش در انشعاب سال 59 که یک انشعاب ‏دیر اما انشعابی درست از دار و دسته فرخ نگهدار خائن ‏بود، تا مدت ها و حتی تا زمان برگزاری اولین کنگره سازمانی ‏خود در آذر ماه سال 1360 هنوز دلش پیش "اکثریت" ‏رفرمیست آن سازمان و دار و دسته ضد انقلابی فرخ نگهدار ‏مانده بود. رهبران سازمان شما در اولین کنگره سازمانی ‏خود در مقابل دیدگان پر تعجب هواداران پر شور فدایی، ‏پشیمانی شان از انشعاب از یک دار و دسته رفرمیست و ‏در حال استحالۀ ضد انقلابی (دار ودسته نگهدار و کشتگر) ‏را با اعلام "زودرس" بودن آن انشعاب نشان دادند. اگر ‏حاشا می کنید می توانید به اسناد کنگره تان در آذر ماه ‏سال 60 رجوع کنید، به آن جا که کنگره سازمان شما در ‏اسناد خود انشعاب از دار و دسته نگهدار جنایتکار را ‏‏"زودرس" خواند!‏

از 22 بهمن سال 57 تا خرداد 1359، کسانی که بعداً رهبران ‏اقلیت شدند بدون استثناء در جریان تمامی سیاست ها و ‏اقدامات رفرمیستی و سازشکارانه و حتی ضد مردمی باند ‏حاکم بر سازمان فدایی بوده و شانه به شانۀ آن ها حرکت ‏کردند - از همکاری در تصفیه سیاسی سازمان از نظرات ‏انقلابی و اعلام "اخراج" رفیق اشرف دهقانی (آنهم در حالی که ‏می دانستند که رفیق اشرف خود با دیدن مواضع و ‏برخوردهای سازشکارانه دست اندرکاران آن سازمان از آن ‏جدا شد و اخراجی در کار نبوده است) و مسدود کردن راه بر ‏انقلابی ترین جناح سازمان یعنی معتقدین به تئوری مبارزه ‏مسلحانه گرفته تا ارسال نامه و آرزوی "سلامتی خمینی" ‏جلاد  و دفاع از دولت ملی بازرگان و ... ‏

با وجود این رسوایی ها پس از گذشت یک سال از انشعاب، ‏در زمانی که ماهیت سازشکارانه دار و دسته نگهدار - کشتگر ‏بیش از پیش در میان مردم ایران روشن شده بود، رهبران ‏سازمان شما توسط تریبون کنگره شان برای همکاران سابق ‏شان پیام می فرستند که می بایست در آن سازمان به قول ‏خود "سوسیال رفرمیست" و در واقع خدمتگزار نظام حاکم ‏بیشتر باقی می ماندند! ‏

آیا ممکن است پس از گذشت تمامی این سال ها – در صورتی ‏که هنوز کمی وجدان کمونیستی در شما باقی مانده - ‏بگویید آیا مجموعه اینها یک موضع پرولتری بود یا موضع سازشکارانه و ‏رفرمیستی؟

‏2-‏              سازمان رفرمیست اقلیت پس از انشعاب با وجود این ادعا ‏که ماهیت رژیم جمهوری اسلامی را در مجموع "ضد ‏انقلابی" ارزیابی می کند، تا مدت های مدید، هم به هواداران ‏صدیق و انقلابی این سازمان- که بدون شناخت رهبران خود ‏با اعتقاد به خط انقلابی و سنت های فدایی برای نبرد با رژیم ‏آماده بودند- و هم به کارگران و توده های تحت ستم به ‏پاخاسته ای که از دوسال قبل همه جا در میدان مبارزه ‏بوده و حتی با گرفتن سلاح در گُنبد و کُردستان و برخی ‏نقاط دیگر عملا درگیر یک جنگ نابرابر با رژیم سرکوبگر ‏جمهوری اسلامی بودند، رهنمود عدم مبارزه برای ‏سرنگونی جمهوری اسلامی می داد و تأکید می کرد که: ‏‏"سیاستی" که "با طرح شعارهای سرنگونی، جنگ در ‏کُردستان را با هدف سرنگونی بلاواسطه حاکمیت کنونی ‏به پیش می برد نمی تواند سیاستی مبتنی بر تحلیل ‏علمی از شرایط عینی و استراتژی صحیح باشد"،  و تأکید ‏می کرد که این سازمان در این مرحله "هدف سرنگونی ی ‏حاکمیت" را ندارد (کار شماره 67 تیر ماه 59)‏‎. ‎‏ این موضع ‏به ویژه در کُردستان جایی که کارگران کُردستان و خلق کُرد ‏با هجوم سیستماتیک ارتش و پاسداران ضد خلقی برای ‏نابودی و سرکوب جنبش این خلق روبرو بودند، تنها عقب ‏ماندگی از توده و رفرمیسم مُزمن سازمان اقلیت را به ‏نمایش می گذاشت. به واقع، در کُردستان، جایی که چریکهای ‏فدائی خلق ، آن جا را "سنگر انقلاب" می نامیدند و به سهم ‏خود برای سرنگونی جمهوری اسلامی و در جهت اوج یابی ‏یک مبارزه مسلحانه توده ای در آن دیار تلاش می کردند، ‏سازمان فداییان اقلیت چوب لای چرخ مبارزات رادیکال ‏کارگران و توده های زحمتکش و مسلح کُردستان می ‏گذاشت و عاجزانه رهنمود می داد "جنگ در کُردستان در ‏شرایط کنونی نمی تواند سرنگونی حاکمیت را هدف ‏بلاواسطه خود قرار دهد". از این هم حقیرانه تر، اقلیت ‏خواهان "تنظیم خواست های حداقل" خلق کُرد (به نیابت از ‏این خلق که فرسنگ ها جلوتر از چنین پیشروانی ، برای تحقق ‏خواست های خود سلاح به دست گرفته و می جنگیدند) ‏برای "برقراری صلح" بودند- که جز ترمز زدن به ‏سیر مبارزات قهرمانانه خلق کُرد، فریب توده ها و فرصت ‏دادن به جمهوری اسلامی جنایتکار و آزادی کُش معنای ‏دیگری نداشت.‏

چه کسی بدون پا گذاردن روی حقیقت و بدون نمایش ‏بی شرمی و فریبکاری می تواند ادعا کند که این یک ‏موضع انقلابی و نه رفرمیستی و راست روانه بوده ‏است؟

‏3-‏              در جریان تعقیب پیگیرانه همین مواضع رفرمیستی، زمانی ‏که رژیم سرکوبگر و وابسته به امپریالیسم جمهوری ‏اسلامی مشغول تدارک تعرض سیستماتیک و خونین به ‏مردم سراسر کشور و  علیه کمونیست ها و نیروهای ‏سیاسی مبارز و مخالف بود، در اردیبهشت سال 1360 –‏یعنی فقط یک ماه مانده به هجوم وسیع رژیم سرکوبگر ‏جمهوری اسلامی به جای تلاش ‏برای سازماندهی کارگران و مردم حاضر در صحنه برای ‏تداوم انقلاب و تعرض به این رژیم، به مجلس ‏جلادان حاکم نامه نوشت و با دریوزگی تمام به نمایندگان تبهکار مجلس پیشنهاد تلاش برای ایجاد زمینه برای "آتش بس و ‏مذاکره" برای ایجاد "صلح دمکراتیک" (توجه کنید صلح ‏دموکراتیک با جمهوری اسلامی دیکتاتور و جنایتکار) در ‏کُردستان را داد (کار شماره 110 مورخ 30 اردیبهشت ‏‏1360) و در همان نامه از آنها خواست که زمینه را برای یک "بحث و مناظره ‏تلویزیونی و بدون سانسور" بین سازمان اقلیت و نمایندگان ‏جمهوری اسلامی (بخوان با دشمنان قسم خورده مردم ‏ایران) آماده کند. لطفا کمی شجاعت به خرج دهید و به ‏افکار عمومی توضیح دهید آیا این لکه ننگ، یک موضع ‏پرولتری بود یا موضعی رفرمیستی و سازشکارانه؟ ‏

‏4-‏              ‏ هنوز جوهر مرکب این توهم پراکنی و برخورد رسوا خشک نشده ‏بود که جمهوری اسلامی با اعدام وحشیانه شاعر انقلاب، ‏سعید سلطانپور و ریختن خون هزاران زن و مرد و کودک و ‏نوجوان مبارز در خیابان ها در 30 خرداد 60 پاسخ درخواست ‏ها و گدایی سازمان شما از ارتجاع برای ایجاد فضای بحث ‏و مذاکره در جامعه و "صلح دمکراتیک در کُردستان" را ‏قاطعانه داد!  در این مقطع، رژیم سراپا مسلح جمهوری ‏اسلامی در همه جا جوخه های اعدام و چوبه های دار را ‏بر پا ساخته بود و مشغول سلاخی توده ها و نیروهای ‏انقلابی و کمونیست در خیابان ها بود ولی سازمان اقلیت که ‏غرق در رفرمیسم بود به رغم ادعاهای پرطمطراق ولی تو ‏خالی اش با وجود آن که از "دوران انقلابی" و "کشاکش ‏انقلاب و ضد انقلاب" در جامعه و "نبرد سرنوشت ساز" و ‏‏"ضرورت تاکتیک تعرضی" داد سخن می داد حتی از دادن ‏شعار "مرگ بر جمهوری اسلامی" طفره می رفت. بله ‏حتی در آن مقطع نیز هنوز سازمان اقلیت جرات نمی کرد ‏تا شعار مرگ بر جمهوری اسلامی را در نشریه خود مطرح ‏کند. در این مقطع مهمترین و رادیکالترین شعار اقلیت "مرگ ‏بر حزب جمهوری اسلامی" (حزبی که توسط یک جناح از ‏رژیم برپا شده بود) در کنار در خواست مضحک تشکیل ‏‏"مجلس مؤسسان" از حاکمیت جمهوری اسلامی بود. اگر ‏شرایط بحرانی آن روز جامعه و اعمال سرکوبگرانه جمهوری ‏اسلامی را در نظر بگیریم ، آیا جز از این است که سازمان ‏درخواست کننده "مجلس مؤسسان" و سر دهنده چنان شعارهائی - هر جریانی که می خواهد ‏باشد - در بهترین حالت یک جریان رفرمیست است؟

‏5-‏              بله! این سازمان مدعی "ستاد رزمنده پرولتاریا" بودن و در ‏واقع رفرمیست، علیرغم سرکوبگری های جمهوری اسلامی ‏و اعمال ضد خلقی آن و در حالی که توده ها در سراسر ‏ایران به هزار و یک زبان خواهان سرنگونی آن بودند و در ‏کُردستان هم برای سرنگونی جمهوری اسلامی سلاح به ‏دست گرفته و می جنگیدند، تا حوالی آذر سال 60 هنوز از ‏دادن شعار "مرگ بر جمهوری اسلامی" خودداری می کرد و به ‏شعار رفرمیستی و "توده ای" مسلکانۀ "مرگ بر حزب ‏جمهوری اسلامی" آویزان شده بود؛ یعنی تنها خواهان نابودی ‏یک بخش از حاکمیت سرمایه داران زالو صفت و سرکوبگر و ‏نه کل حاکمیت آنان یعنی رژیم جمهوری اسلامی بود. آیا ‏این واقعیت جز لکۀ ننگ سیاسی برای جریان رفرمیستی ‏نیست که هنوز با چسبیدن به نام فدایی داعیه تداوم ‏و تکامل خط سازمان کمونیستی رادیکال و محبوب توده ها ‏در نیمه اول دهه پنجاه را می کند؟ خواننده بی طرف می ‏تواند خود قضاوت کند و ببیند که آیا این "قلب واقعیت" ‏است یا بر عکس توصیف واقعیت سازمان اقلیت در آن ‏برهه؟

‏6-‏              مطالعه تمام مواضع سازمان فداییان اقلیت (که در نشریات ‏کار این جریان در سایتش موجود است) نشان می دهد که ‏سازمان متبوع گروه تلگرامی "پیشتاز" تا 3 تیر سال 60 ‏پیگیرانه و در هر فرصتی توده ها و سازمان های سیاسی را ‏از "زیر سئوال بردن مستقیم حاکمیت" و "سرنگونی" کلیت ‏جمهوری اسلامی بر حذر می دارد، چرا که مطابق ‏ادعاهایش، ادعاهایی که در تخالف کامل با واقعیات ‏مشخص و عینی قرار دارند "هنوز مستقیما نمی توان از ‏توده ها سرنگونی قهر آمیز حاکمیت را طلب کرد" (کار ‏شماره 115، مورخ 3 تیر ماه 1360). این سازمان تنها ‏زمانی که با شلیک گلوله های نیروهای مجاهدین و مبارزه ‏مسلحانه (البته فاقد برنامه و چشم انداز) این سازمان در ‏صحن جامعه مواجه می شود به تکاپو افتاده و ضمن ‏ستایش آن عملیات با نام "ترور انقلابی" و "عملیات ‏مسلحانه نیروهای انقلابی" و ... مشاهده این امر که صفیر ‏گلوله های مجاهدین یعنی یک سازمان غیر کمونیستی و ‏شعار "مرگ بر خمینی و رژیم او" از طرف آن ها بسیاری از ‏هواداران صدیق انقلابی سازمانش را به علت مشاهده بی ‏عملی و رفرمیسم سازمان اقلیت به سوی خود می ‏کشاند عجولانه و شتابزده ضمن اعتراف به "سرکوب های ‏پی در پی دیوانه وار" حکومت به طرح "جوخه های رزمی" ‏و نوعی از تاکتیک مسلحانه علیه رژیم می پردازد. اما در ‏عمل همه می دانند که این تاکتیک، به طور جدی هیچ ‏نقشی در پراتیک این سازمان ایفاء نکرد و از سوی رهبری ‏رفرمیست این سازمان مورد پشتیبانی قرار نگرفت. (*) ‏اساساً به دلیل پشت کردن رهبران اقلیت به تئوری ‏مبارزه مسلحانه پرولتری چریکهای فدائی خلق و ‏فقدان یک استراتژی مبارزاتی در نزد آنان ، تعداد بی شماری ‏از هواداران و فعالین این سازمان با آن همه شور و انرژی ‏مبارزاتی، بدون این که فرصت و امکان دست زدن به عملی ‏علیه رژیم داشته باشند، به مسلخ گاه های جمهوری ‏اسلامی فرستاده شدند. ‏

‏7-‏              و سرانجام اگر این نمونه های مورد اشاره در اثبات ‏رفرمیست بودن اقلیت برای گردانندگان گروه پیشتاز که سر ‏خود را مانند کبک در برف فرو کرده اند و می پندارند کسی آن ها ‏را نمی بیند کافی نیست، می توان آن ها را به جمع بندی ‏خود رهبران این سازمان در کنگره آذر ماه 60 یعنی یک ‏سال پس از انشعاب از رفقای اکثریتی شان در مورد پراتیک ‏سازمان شان رجوع داد که اعتراف می کنند: "فقدان هدف ‏و نقشه ی معین برای مداخله ی انقلابی در مبارزه ی ‏طبقاتی، دنباله روی از جریان خود به خودی  امور" در عمل ‏رویه و مشی شان بوده است (نشریه کار، شماره 140، ‏صفحه 2) و به این ترتیب بدون "قلب واقعیت"، خود، بر ‏‏"رفرمیست" بودن این سازمان حداقل تا آن مقطع صحه می ‏گذارند - که البته این عبارات بی روح و فاقد اصالت، ثمره ای ‏هم جز تسکین خود آنان نداشت. ‏

‏"فقدان هدف و نقشه معین برای مداخله انقلابی در مبارزه ‏طبقاتی" در عمل یعنی فدا کردن جنبش خلق به پا خاسته ‏تُرکمن در بارگاه بورژوازی حاکم، یعنی تلاش برای جلوگیری از ‏حرکت جنبش مسلحانه توده ای خلق کُرد برای گسترش ‏مبارزه و کسب قدرت سیاسی، یعنی محدود کردن مبارزه ‏خلق کُرد به خواست "صلح دمکراتیک" از رژیم سرکوبگر ‏جمهوری اسلامی، یعنی احتراز از شعار مرگ بر حاکمیت ضد ‏خلقی، یعنی نوشتن نامه به مجلس ارتجاع و تقاضا ‏از تبهکاران حاکم به جای سازماندهی مبارزه توده ها برای ‏سرنگونی رژیم و بالاخره یعنی فرستادن هواداران انقلابی ‏سازمان به طور دست بسته به سلاخ خانه بورژوازی حاکم.

به نظر مارکسیست ها ، این ها تجلیات آشکار رفرمیسم هستند که ‏سازمان شما عمیقا به آن آغشته بوده و می باشد. ‏

اکنون وظیفه شماست که اگر چنین جمع بندی ای را "قلب ‏واقعیت" می دانید به میدان بیایید و به جای توطئه و فحاشی ‏به این سئوالات در مورد عملکرد و ماهیت سازمانتان پاسخ ‏دهید.  ‏

امید که مسئولین این سازمان اگر هنوز گوشی برای شنیدن ‏و چشمی برای دیدن دارند به جای آن که در مقابل هر انتقاد ‏و نقد نظری، "سلاح" برکشند و یا از طریق گردانندگان گروه ‏های مجازی خود، زبان به فحاشی و ناسزاگویی هیستریک ‏علیه مخالفان شان بگشایند، برای رشد سطح نظری و ‏مارکسیستی خودشان هم که شده حرفی برای گفتن و ‏استدلالی برای شنیدن ارائه دهند. وحدت واقعی در مقابل ‏دشمن مشترک بین نیروهای دلسوز جنبش و بویژه جریاناتی ‏که هنوز ادعای نمایندگی از ارزش ها و سنت های سازمان ‏چریکهای فدایی خلق ایران را دارند نیازمند جریان یک مبارزه ‏ایدئولوژیک سالم و نه از طریق شلیک فحش و ناسزا ‏پراکنی امکان پذیر است.    ‏

نکته آخر نیز خطاب به مسئولان گروه پیشتاز است که بهتر ‏است از گذشته ناکام خویش درس بگیرند و وارد مقایسه ‏های ابلهانه و کودکانه بین قد و قواره جریان خود با مثلا ‏چریکهای فدایی خلق نشوند. این یک تُف سربالاست و جز ‏رسوایی و سقوط بیشتر برای گروه "پیشتاز" و سازمان ‏متبوعش نتیجه ای ندارد. چرا که وقت زیادی لازم نیست تا ‏هر انسان و مخاطب سیاسی بی طرفی که در شرایط کنونی ‏جنبش در حال فعالیت مبارزاتی نظری و عملی علیه رژیم ‏تبهکار جمهوری اسلامی ست با یک بررسی از میزان این ‏فعالیت ها بفهمد که کدام نیرو با تمام توان علیه دشمنان ‏کارگران و توده های تحت ستم مبارزه می کند و فعالیت ‏هایش باعث جلب حسن نظر بسیاری در جنبش به سوی او ‏گشته و در واقعیت امر چه نیرویی در میان نیرو های انقلابی ‏و رادیکال "منزوی" ست.     ‏

ع. شفق

تیر ماه 1398‏

زیر نویس: (*) در همین رابطه ذکر یک مثال عینی موضوع را آشکار می کند. با وجود استقبال بدنه مبارز تشکیلات اقلیت از ‏سیاست تشکیل جوخه های رزمی که - با هر نقصی در ‏اهداف دفاعی و چشم انداز آن - قرار بود مبین "تاکتیک ‏تعرضی" علیه رژیم تبهکار حاکم باشد، و با وجود این که در ‏لُرستان و بخصوص در شهر بروجرد در آن مقطع ، چندین جوخه ‏رزمی و مسلح تشکیل شد، هنگامی که نیروهای متشکل در ‏این هسته ها بعد از 30 خرداد 60 در صدد انجام چند طرح ‏همزمان برای عملیات نظامی و حمله به نیروهای سرکوبگر و ‏پاسداران در شهر بر آمدند، با دستور تشکیلاتی مسئولین رده بالای ‏سازمان این طرح ها در مرحله عمل متوقف شدند و طولی ‏نکشید که ده ها تن از هواداران صدیق و جان بر کف این ‏سازمان که در همین جوخه ها سازمان دهی شده بودند ، ‏بدون شلیک یک گلوله دستگیر و اعدام شدند. ‏

آن نظرکرده ها !

 hoshyaresmaeil2017@hotmail.com
اتفاق نظر پرزیدنت ترامپ و بوریس جانسون؛ تنش آفرینی حکومت ولایت فقیه در اجلاس سران گروه هفت مطرح می‌شود...
کار سوخت‌رسانی به دو کشتی سپاه پاسداران که بیش از یک ماه است به دلیل خودداری شرکت نفتی پتروبراس از سوخت‌رسانی به آن‌ها در ساحل برزیل گرفتار شده بودند، با شعار مرگ بر ضد ولایت فقیه ، آغاز شد.

عراقچی برای شرکت در کمیسیون مشترک «برجام» راهی وین شد . نماینده ولایت فقیه و سپاه در این سفر وارد هتل شد و ابگوشت بزباش سفارش داد هنگام ورود به وین تمامی ابزارهای سلاخی اسلامی توقیف شد و مقامات اتریش صراحتا گفتند : ما مثل کردهای مذاکره کننده ایرانی نیستیم ما خودمون اینکاره ایم.

یوسف بن‌ علوی، وزیر خارجه عمان برای دومین بار در تنها پنج هفته وارد تهران شد و ضمن دیدار با محمدجواد ظریف، با علی شمخانی، نماینده خامنه‌ای و دبیر شورای عالی امنیت ملی نیز دیدار و گفت‌وگو کرد. این دیدارها پشت درهای بسته برگزار شد و شرکت کنندگان به مدت نیم ساعت پشت درهای بسته به ریش مخاطب خندیدند.

وزیر امور خارجه عمان با مقام‌های ولایت فقیه درها را که باز کردند درباره وضعیت خلیج فارس گفت‌وگو کردند: به گزارش رسانه‌های داخلی، علی شمخانی با اشاره به توقیف کشتی استینا ایمپرو» بریتانیا گفت: نظام فاشیست دینی ما و مقام ولایت فقیه خیلی مظلوم و خیلی قوی هستیم...

نماینده خامنه‌ای و دبیر شورای عالی امنیت ملی در ادامه سخنانش با اشاره به توقیف نفت‌کش سپاه پاسداران در تنگه جبل‌الطارق توسط نیروی دریایی بریتانیا این کشور را یک بار دیگر به راهزنی دریایی متهم کرد و گفت آنها خیلی ظالم و ریقو هستند...

وزیر خارجه کاخ سفید به ولایت فقیه بار دیگر رسما فحش داد و گفت دزد دریایی ... و مقام عظمای ولایت فقیه هم به آمریکا گفت تو خودتی دزد دریایی بدبخت ...

الان در چه فصلی هستیم ؟ در فصل دیدار و تبادل نظر مشتی وزیر و رئیس جمهور و نماینده مفت خور در هتلهای مختلف جهت صرف فحش و شام و درمالی خشک...بهش میگن دیپلماسی.
وزیر خارجه آمریکا : آماده ام به تهران بروم تا با سپاه پاسداران صحبت کنم...

سی ان ان: سپاه پاسداران در واکنش به این درخواست وزیر خارجه آمریکا یک موشک میان برد آزمایش کرد...

نیروی قدس سپاه پاسداران برای «خنثی کردن» تحریم‌ها «کمیته اقتصادی» تشکیل داد...

«نخست وزیر جدید انگلیس : جرمی کوربین رهبر حزب کارگر، همین آقای محترمی که شبکه پرس تی‌وی ایران به او پول داده است. همین آقا در مورد آنچه در خلیج فارس می‌گذرد، به‌جای آنکه طرف دوستان ما در آمریکا را بگیرد دائما طرف ملاهای تهران را می‌گیرد.» خلاصه که من کُپی ترامپ و نسخه اروپایی ارباب بی مروت هستم و آمادگی داریم تا همه با هم چوب تو کون ولایت فقیه کنیم...

تشکیل کمیته اقتصادی برای خنثی کردن تحریمها توسط سپاه پاسداران یعنی چه ؟

اقتصاد دنیا در چنگ کاخ سفید است ، شریانهای اقتصادی را با دلار افسار زده است ، آنوقت بچه های مُنگل سپاه برای خنثی کردن چی میخوان کمیته بزنن ؟ مخارج همین کمیته ذهنی را به جز بشکهای بی مشتری نفت از قبر پیامبر که نمیشود تهیه کرد ؟ اونا یا نمیدونن کمیته چی هست و یا از اقتصاد چهانی هیچ درک درستی ندارند ، با همه این بلاهت دینی چطوری چهل ساله حاکمند ؟ دانشمندای دنیا هنوز تو کف هستند ...


افرادی مثل سعید بهبهانی یا غلامعلی حسین نژاد ، روحانی ، قصیم ، در زندگی شخصی افرادی خوب یا بد ؟ نمیدانم و قصاوت هم نمیکنم . ولی از نظر سیاسی واز پشت بلندگوی دولتهای حاکم اعتباری نمیدهند ، وزنی هم ندارند و کاش در همین حد باقی میماندند . حضور آنها در هر جمعی مثل افتادن مگس در ظرفی بزرگ سوپ است . مگس در ظرفی سالاد فقط نقطه ایی را کثیف میکند ولی در ظرف سوپ تمام محتویات ظرف به حضورشان متبرک میشود . من با افراد دشمنی ندارم ولی خط سیاسی را کار دارم . چه کاخ سفید یا ولایت فقیه و چه بقیه ایی که در حاکمییت سیاسی هستند .

 

  
28.07.2019
اسماعیل هوشیار

 

July 28, 2019

در محکومیت تحریمهای اقتصادی آمریکا

بعنوان مقدمه، جمعبندی بحث پیشینم با عنوان "کشمکش آمریکا– ایران و ما"  را در زیر میاورم:

 

۱) ایران از مقطع انقلاب ۵۷ تا کنون حامل یک جنبش قوی سوسیالیستی ضد حکومتی بوده است. این جنبش تا سرکوب خونین سی خرداد 60 علنی و وسیع در سطح کارخانه ها و محلات زندگی، در مدارس و دانشگاهها، در اماکن عمومی و خیابانها حضور داشت. پس از آغاز سرکوبهای 60، فعالیتها در سه عرصه مختلف به پیش رفتند. فعالین سیاسی به کردستان رفتند، حزب کمونیست تشکیل دادند، با جمهوری اسلامی مبارزه مسلحانه کردند، به عراق و سپس به غرب عقب نشینی کردند، احزاب جدیدی تشکیل دادند و... در تمام این دوران مشعل مبارزه سوسیالیستی کارگری را بلند نگه داشته جمهوری اسلامی را در هر کجا که بودند افشا کردند، با آن مقابله کردند و آنرا در تنگنا قرار دادند. جنبش کارگری در داخل ایران، در کف کارخانه ها و کارگاهها با شرایط و محیط متفاوتی روبرو بود. نه تنها شوراهای کارگری منحل و فعالین آن دستگیر، متواری یا کشته شدند که تشکل و اعتصاب ممنوع شد، چندین کانال مختلف جاسوسی از جمله شوراهای اسلامی بکار افتادند تا جو ارعاب را در محیط کار دائمی کنند. ایمنی کار حذف شد، قراردادهای سفید امضا رایج شد، افزایش حداقل دستمزد در سالهای 58 و 59 پس گرفته شد و... رهبران عملی جنبش سوسیالیستی اما در همین شرایط خوفناک پلیسی توانستند کارگران را در مجامع عمومی، در بزرگداشت روز جهانی کارگر، در اعتصاب برای پرداخت یا افزایش حقوق متشکل کرده بمقابله با جمهوری اسلامی بپردازند. علاوه بر دو عرصه فوق، جنبش سوسیالیستی خود را در دفاع از حق برابری زن و برگزاری 8 مارس روز جهانی زن، در دفاع از حقوق کودک و برپائی جشنواره آدم برفی، در تحرکات دانشجوئی بروز داد. این جنبش در کردستان تهاجمی تر بود زیرا کردستان هیچگاه تسلیم جمهوری اسلامی نشد. فعالین بیرق سوسیالیسم کارگری را در مراسمهای روز جهانی کارگر و اعتراضات و اعتصابات گوناگون برافراشته نگه داشتند.

 

۲) از یکسال منتهی به دیماه 96 تا کنون، ایران برای اولین بار پس از سرکوب خرداد 60 شاهد بروز علنی، مستقیم و بلا واسطه جنبش ضد سرمایه داری سوسیالیستی کارگران بوده است. حکم این جنبش سرنگونی جمهوری اسلامی بمنظور برقراری حکومت سوسیالیستی شورائی است

 

۳) جنبش سوسیالیستی کارگری جاری مرکز ثقل تمام کشمکشهای اصلی سیاسی از جمله کشمکش آمریکا با جمهوری اسلامی بر سر مسئله هسته ای است.

 

۴) بخاطر حضور بالقوه جنبش سوسیالیستی کارگری در ایران، غرب و در راس آن آمریکا نه تنها خواهان سرنگونی جمهوری اسلامی نیست بلکه حتی تمایلی به بی ثبات کردن حکومت اسلامی در ایران ندارد.

۵) آمریکا و غرب پیش و بیش از آنکه مخالفتی با جمهوری اسلامی داشته باشند، متحد طبقاتی جمهوری اسلامی در ضدیت شان با جنبش جاری سوسیالیستی کارگری در ایرانند

 

۶) جمهوری اتمی اسلامی خط قرمز غرب در حمایتش از جنبش بغایت مرتجع اسلام سیاسی است. جنبش و حکومتی که خود نقش بسزائی در عروج و بقدرت رساندنش داشته است.

 

۷) استراتژی آمریکا برای مقابله همزمان با جنبش سوسیالیستی کارگری — در ایران ۸۰ میلیونی که بقول فوکویاما بخاطر غلیان یک "انقلاب اجتماعی در زیر پوست جامعه" ثبات ندارد— وخنثی کردن پروژه ساخت بمب اتم جمهوری اسلامی، بزانو در آوردن هر دو از طریق اعمال فشار فرسایشی و طاقت فرسای تحریم‌های اقتصادیست. لازم به تاکید است که کمر کارگران حتی بدون تحریم اقتصادی زیر فشار طاقت فرسای مالی شکسته شده بود. تنگنائی که تحریم اقتصادی بر زندگی کارگر میافزاید تاثیر دو گانه دارد. اولا کمبود مایحتاج زندگی باعث افزایش نجومی قیمتها میشود. در تیرماه امسال نرخ تورم به 40 درصد رسید. کمبود دارو میتواند عوارض جانی برای بیماران داشته باشد. ثانیا، جمهوری اسلامی از این تحریمها برای افزایش هجوم به ابتدائی ترین سطح زندگی کارگر استفاده خواهد کرد. حسن روحانی با وقاحتی که فقط از ملایان میلیاردر جمهوری اسلامی برمیاید، خواستار قانونی کردن بیگاری کارگران شده است. کارگر باینترتیب در زیر منگنه ای قرار خواهد گرفت که از یکسو جمهوری اسلامی و از سوی دیگر تنگناهای حاصل از تحریم اقتصادی آمریکا او را خرد میکند.

 

۸) آمریکا در دو صورت ممکن است به جمهوری اسلامی حمله محدود نظامی کند: الف) برای نابودی مراکز هسته‌ای، هنگامی که کارگران زیر منگنه خرد کننده استثمار شدید جمهوری اسلامی و تحریم‌های اقتصادی باستیصال کشیده شده باشند یا ب) برای مهار انقلاب، زمانیکه خطر سقوط جمهوری اسلامی بدست این جنبش آنی و قطعی شده باشد.

 

تحریمهای اقتصادی آمریکا علیه ایران

در طی چهل سال گذشته جمهوری اسلامی بدلایل مختلف با تحریمهای اقتصادی آمریکا روبرو شده است که لیست کوتاه آن بقرار زیر است.

 

دوره کارتر: اولین تحریم اقتصادی آمریکا از نوامبر 1979 در عکس العمل به گروگان گیری سفارت آمریکا آغاز شد و پس از پایان گروگانگیری لغو شد.

 

دوره ریگان: آمریکا در سال 1983 ایران را در لیست دولتهای حامی تروریسم قرار داد و مخالف پرداخت وام خارجی به آن کشور شد. در سال 1987، بدنبال تهدید ایران به بستن تنگه هرمز، آمریکا کشتی های نفتی و غیر نظامی را در خلیج فارس اسکورت کرد. تحریم بلافاصله اقتصادی آمریکا شامل فروش کالاهائی به ایران میشد که ممکن بود استفاده نظامی داشته باشد.

دوره کلینتون: علاوه بر تحریم سال 1987، به بهانه تلاش جمهوری اسلامی به دستیابی به سلاحهای کشتار دسته جمعی، آمریکا تحریمهای اقتصادی جدیدی را از سال 1995 علیه ایران وضع کرد که شامل این دو قلم میشدند 1) ممنوعیت هر نوع تجارت نفت شرکتهای آمریکائی با ایران 2) ممنوعیت تمام تجارتهای شرکتهای آمریکائی با ایران از سال 1997.

 

دوره جرج بوش: دارائیهای افراد، گروهها و شرکتهائی که آمریکا معتقد بود به شبکه تروریستی جمهوری اسلامی کمک میکنند یا به بی ثباتی عراق کمک میکنند را منجمد کرد. علاوه بر این، هر نوع داد و ستد مالی با آن افراد یا شرکتها ممنوع شد. دولت بوش همچنین قوانینی وضع کرد که از دور زدن تحریمها جلوگیری شود.

 

دوره اوباما: طرح "تحریمهای جامع" بتصویب رسید که علاوه بر تحریمهای قبلی، واردات خوراکی و فرش از ایران را ممنوع میکرد، ممنوعیت خرید نفت از ایران به کشورهای دیگر تسری یافت، خرید نفت از ونزوئلا بخاطر تجارتش با ایران ممنوع شد، و شاید مهمترین بخش تحریم، ممنوعیت هر نوع مراوده مالی هر شرکتی در جهان با بانکهای مرکزی، ملی، صادرات، کارگشائی و آریان و ملت در ایران بود. میلیاردها دلار اموال عمال جمهوری اسلامی منجمد شد.

 

دوره ترامپ: پس از دو بار تائید 6 ماهه برجام، از آپریل سال 2018 از برجام خارج شد. تحریمهای ملغی شده پیشا برجام تماما برقرار و علاوه بر آن سپاه پاسداران، نهادهای وابسته به خامنه ای و شخص خامنه ای بعلاوه تعدادی از سران سپاه و وزیر امور خارجه ایران شامل تحریمها شدند. دولت ترامپ ادعا کرده است که تلاش میکند تحریمها را از مقیاس 80 درصدی جاریش به 100 درصد برساند.

 

تحریم حداکثری اقتصادی، تامین مایحتاج روزمره زندگی کارگر را با موانع بیشتری روبرو میکند. من معتقدم که نفس افزودن چنین تنگنائی بر زندگی کارگر اساسا یکی از هدفهای اصلی تحریم اقتصادی آمریکا علیه ایران است. برای داشتن تصویری از فشارهای ناشی از تحریم ها، لازم است به دوره جنگ ایران و عراق توجه کرد که توزیع مایحتاج زندگی کوپنی شده بود. تفاوت آندوره با امروز در اینست که جمهوری اسلامی در طول جنگ، بجز مقطع کوتاهی در آغاز آن، دچار تحریم اقتصادی نشده بود. جمهوری اسلامی به بهانه مخارج جنگ، از سوبسید مواد خوراکی و سایر مایحتاج زندگی روزمره زد. بخش قابل توجهی از اقلام سوبسید شده که قرار بود با کوپن خریداری شوند، سر از بازار آزاد در میاوردند و باینترتیب لایه ای از بازاریان و خرده بورژوا از قبل آن متمول شدند. ثروتی که آنها انباشتند توسط مردمی که کالای سوبسیدی را دریافت نمیکردند و بناچار به  بازار آزاد روی آورده، برای خریدشان چندین برابر پرداخت میکردند، تامین شد. بعبارت دیگر اقتصاد جنگی جمهوری اسلامی تحمیل فقر بیشتر به تهی دستان و انباشت ثروت در دست بازاریان بود. شرایط امروز بدتر از آن روز است. امروز جمهوری اسلامی هم دچار بحران مزمن اقتصادی است و هم با تحریم فروش نفت، هارتر از گذشته خواهد بود، همانطور که در گفته های حسن روحانی درباره خواست بیگاری کارگران بیان یافت. ترامپ چندین بار اعلام کرده است که "عجله ای در مذاکره با ایران ندارد"، روی نقش فرسایشی تحریم اقتصادی حداکثری حساب باز کرده است. روندی که میتواند به آنچه ما در ونزوئلا شاهدش هستیم منجر شود: کوچ گرسنگان به کشورهای همسایه!

 

در حال حاضر 6 کشور زیر تحریمهای شدید اقتصادی آمریکا قرار دارند: ایران، کوبا (1960)، ونزوئلا(2006)، کره شمالی(1950)، سودان(1993) و سوریه (1986). آمریکا 25 کشور دیگر، از جمله روسیه، را هم مورد تحریمهای محدودی خود قرار داده است. تحریم اقتصادی در اقتصاد در هم تنیدۂ جهان امروز، حکم "جنگ نرم" را دارد و در امتزاج با یک حکومت فاسد سرمایه داری یا یک حکومت مستبد اسلامی میتواند نتایج فاجعه باری برای توده مردم داشته باشد. به این نمونه توجه کنید: «کمبود اسکناسها بسیاری از کارگران را مجبور به صرف وقت زیاد در ایستگاههای کاری و صندوق های نقدی برای برداشت مبلغ لازم برای پرداخت هزینه حمل و نقل می کند. صاحبان اتوبوس هایی که در خطوط منظم فعالیت می کنند، خواستار افزایش قیمت کرایه می شوند تا قیمت های گران قطعات یدکی، لاستیک ها، روغن موتور و غیره را پوشش دهند... بخش بزرگی از کشور، از جمله کاراکاس، اکنون دچار کمبود سیستماتیک آب است و بعضی از مناطق تنها یک یا دو بار در هفته و در بعضی موارد هر 10 روز یک بار آب به خانه شان میرسد. خاموش شدن برق نیز مکرر است و در مکان هایی مانند مارشایبو به اعتراضات خیابانی منجر شده است زیرا مردم نمی توانند حرارت و خراب شدن غذا را در فریزر و یخچال خود تحمل کنند... تورم نجومی نیز به آرامی کل اقتصاد را متوقف می کند. بسیاری از کارگران هنوز در کارخانه هایی کار می کنند که در آن هیچ چیز تولید نمی شود. گاهی اوقات به کار می روند فقط برای نگه داشتن درآمد، اما فقط برای چند ساعت. پس از آن بقیه روز بدنبال تهیه مواد غذایی و یا شاید انجام چند معامله در بازار سیاه به منظور تکمیل دستمزد خود میروند تا باین طریق بتوانند به خانواده های خود غذا برسانند.» ژوئیه 2018 [1]

 

مبارزه ما علیه جمهوری اسلامی و فقر و فلاکتی که به مردم عادی تحمیل کرده است با یا بدون تحریم اقتصادی آمریکا سر جایش باقی است. اما بقول منصور حکمت:« اين سياست آمريکا مستقل از تاثيراتش بر ثبات و بى ثباتى رژيم اسلامى، بايد بعنوان يک اقدام زيانبار براى مردم ايران بدون هيچ ابهامى محکوم شود. وخامت بيشتر اوضاع اقتصادى مردم نتيجه محتوم اين سياست خواهد بود. برخلاف ادعاهاى رايج، تحريم تجارى از جانب آمريکا حتى اگر اروپا و ژاپن و ساير قطبهاى اقتصادى از آن تبعيت نکنند، تنگناهاى واقعى براى اقتصاد ايران ايجاد ميکند که قربانيان فورى آن نه رژيم اسلامى، بلکه توده وسيع مردم کارگر و کم درآمد در ايران خواهند بود.

 

اين تصور که اعمال فشار بر مردم و به استيصال کشيدن آنها گامى در جهت سرنگونى رژيم اسلامى است، تصورى بيمارگونه و ضد اجتماعى است که فقط در چهارچوب تفکر فرقه اى جريانات حاشيه جامعه نظير مجاهدين مى گنجد. و اين در شرايطى است که خود آمريکا نه فقط تغيير رژيم، بلکه حتى تغيير روش داخلى رژيم اسلامى در قبال مردم ايران را جزو اهداف سياست تحريم تجارى ذکر نکرده است.» ("تحریم تجاری ایران"، ژوئن 1995، تاکیدات از من)

***

[1] Venezuela on the verge of a social explosion?

من تنها فریاد زدم: نه!

من تنها فریاد زدم: نه!

جالب است! دو دهه پس از کمی‌کُشیِ 75 (اتوبوس ارمنستان) و کیفی‌کُشیِ 77 (قتل‌های زنجیره‌ای)، پس از آن‌که قصیده‌ی «انسان ماه دی» بر کف خیابان‌ سروده شد و فراتر از آن در هفت تپه و فولاد و دانشگاه و... به سانِ «انفجار در رنگ سرخ دیوارهاست» تکثیر شد و هم‌چنان نیز در «غریو یک عظمت»؛ امیرحسین و ساناز و سپیده و اسماعیل و... طنین‌انداز است، یکی از ما بهتران به‌مصداقِ «شغالی/گَر/ماه بلند را دشنام گفت-»، سر از توبره‌ی «نظم کهن» بیرون آورد و در زمانه‌ی «در خون خسته‌گان، دل‌شکسته‌گان آرمیده طوفان»، «نقد» را چونان جگر زلیخا بر طَبَقِ «مستند»! نهاد تا «قدیسِ» آفریده‌ی ته‌نشست‌های ذهنی‌اش را «هویت»ی بخشد، و بدین‌سان صلیب آوَرَد و «لینچ» کند و چه و چه و چه، غافل از آن‌که؛

بردگانِ عالی‌جاه را دیده‌ام من
در کاخ‌های بلند
که قلاده‌های زرین به گردن داشته‌اند
و آزاده‌مَردُم را
                     در جامه‌های مرقع
که سرودگویان
پیاده به مقتل می‌رفتند.

باری! «حسین لامعی» حق دارد! این حقِ او است که شاعر بزرگ آزادی را این‌گونه ببیند که در «قدیس» دیده است. او می‌تواند به‌سان «فرهنگی‌کاران امنیتی» و... یا فلان روشنفکرِ «گم‌کرده شادی» یا بهمان شاعرِ «از بلاد غریب» یا آن گاوگنده‌چاله‌دهانِ لمیده در آرامشِ لندن یا این رجاله و آن خنزرپنزری یا حتا، به ادعا، به‌مثابه‌ی آن‌که «سرشار از عشق به شعر و ادبیات و خاطره است»(!)، چنان کند که چنین کرده است. بر مدعی «عُسر و حَرج»ی نیست! بر «ما»؛ همان شیفته‌گانِ «شاعر بزرگ آزادی» اما چرا... چرا که «شاعر ما» فارغ از قافیه‌سازی‌های بی‌وزنِ بی‌مقدار، «آزادی» را چونان «گلوگاه پرنده‌ای» می‌داند که «بود»ش، نفیِ «دیواری فروریخته» است و «نبود»ش، ویرانه‌ای است که «نشانی از غیابِ انسانی‌ست/ که حضور انسان/ آبادانی‌ست».

حقِ مسلمِ آزادی اندیشه و بیان؛ «بی‌هیچ حد و حصر و استثنا»ئی، بی‌تردید از آنِ «حسین لامعی» و امثالهم نیز هست. از این منظر در وانفسای آرمان‌باخته‌گی، متناسب با اصول بنیادین اعتقادی‌مان باید بر این مهم تأکید کنیم؛ گرچه «آن‌که بر در می‌کوبد شباهنگام به کشتن چراغ آمده است»، اما، چه باک که «نه»ی شاعر ما؛ چراغ ما «در آوارِ خونینِ گرگ‌ومیش»، تن زدن از «فرورفتن»ی است «که نواله‌ی ناگزیر را/ گردن/ کج نمی‌کند» و این همه‌ی ماجرا است.

شاملو فربه‌تر از شاعرانه‌گی است، فربه‌تر از سینماگر است، فربه‌تر از روزنامه‌نگار است، فربه‌تر از پدر است و... شاملو همه این‌ها هست و نیست. شاملو اما اگر شاملو است تماماً یک «نه» است؛ یک غرشِ آتشینِ که چون ساعت سیاهکل بر روی هر آن‌که «آسمان ابر آلوده را/ قابی کهنه می‌گیرد» فرود می‌آید. یک «غول زیبا»؛ غول زیبایی که هزار سر دارد. همه‌ی این هزار سر اما یک‌سر می‌سرایند؛

من
تنها فریاد زدم
نه!

من از
فرورفتن
تن زدم.

شاملو، قدیس بود! قدیس هست و قدیس می‌ماند! او «پاک» و «منزه» از هم‌پیاله‌گی با شاه و شیخ است و این در زمانه‌ای که «جاکش‌ها/ همه چیز را/ در میان ما جاسازی کرده‌اند» یعنی یک کلام؛ تعهد!

سکوت‌ آب‌ مى‌تواند
خشکى‌ باشد و فریاد عطش؛ 
‌سکوت‌ گندم‌ مى‌تواند
گرسنگى‌ باشد و غریو پیروزمند قحط؛ 
‌همچنان‌ که‌ سکوت‌ آفتاب ظلمات‌ است- 
‌اما سکوت‌ آدمى، فقدان‌ جهان‌ و خداست:
غریو را

       تصویر کن!

تهران- 5/مردادماهِ یک‌هزاروسیصدونودوهشت

بازخوانى تاريخ معاصر سازمان چريك‏هاى فدايى خلق(فصل سوم - قسمت چهارم)

بازخوانى تاريخ معاصر

سازمان چريك‏هاى فدايى خلق

 

 

 

 

فصل سوم؛تولدى مبارك

قسمت چهارم

 

دستگيرى على ‏اصغر ايزدى؛

اشتباهات و بى‏ تجربگى ‏ها

رقيه دانشگرى در زير بازجويى پاسبانى او را فريب مى‏ دهد۱ و اين‏ گونه وانمود مى‏ كند كه به چريك ‏ها سمپاتى دارد رقيه آدرس خانه ‏اى را مى‏ دهد كه فكر مى‏ كند رفقايش بايد آنجا باشند. در حالى‏ كه بعد از دستگيرى او آن‏ ها خانه را تخليه مى‏ كنند. ساواك فورا به‎خانه مى ‏رود و در جست‏وجوهايش فاكتورى از شركت كفا به‏ دست مى ‏آورد. فاكتور كه طى آن چريك‏ ها مواد شيميايى براى ساخت بمب تى.ان.تى خريده بودند.

ساواك مدير شركت كفا را توجيه مى‏ كند كه در صورت آمدن مشتريانى مشكوك ساواك را در جريان بگذارد.

 بيست و هفت مرداد ۵۰ ۱۳اسداله مفتاحى با ايزدى ملاقات مى‏ كند و به او ليستى را مى ‏دهد تا از ناصرخسرو تهيه كند. طبق هماهنگى با ساواك، مدير شرکت كفا ساواك را خبردار مى‏ كند و ايزدى دستگير مى‏ شود.

با نيامدن ايزدى مفتاحى خانه خواجه نصير را تخليه مى‏ كند و او همراه حسن نوروزى و احمد زيبرم به سمت جاده كرج مى ‏روند. شب را در كنار يك هندوانه ‏فروش كنار جاده مى‏ خوابند و فردا (بيست و هشت مرداد) در قرارى كه مفتاحى با مسعود احمدزاده داشت شرح ماوقع را به او مى‏ گويد.

چهار اصل طلايى

چه‏ گوارا سه اصل طلايى را براى بقاى چريك برمى‏ شمارد:

۱- تحرك مطلق: كارى كه مفتاحى بلافاصله بعد از نيامدن ايزدى كرد.

۲-بى ‏اعتمادى مطلق: كارى كه رقيه دانشگرى نكرد. و به يك مأمور اطلاعات اعتماد كرد و آدرس خانه خود را داد.

۳- هوشيارى مطلق: كارى كه ايزدى نكرد.

اما بايد يك اصل ديگر را به اين سه اصل اضافه كرد. پاكسازى مطلق، خريد جنس با فاكتور و آوردن فاكتور به خانه تيمى و نگاه داشتن فاكتور و تخليه خانه بدون آن‏كه سرنخ ‏ها را پاك كنند. اين نشان از عمق بى‏ تجربگى است. در موارد بسيارى همين فاكتورها يا قبض اتوشويى ‏ها سرنخ‏ هايى را به ساواك داد.

 

آه،

اى اسفنديار مغموم

تورا آن به

كه چشم فرو پوشيده باشى

                          

شاملو

دستگيرى مسعود

مناف در زير شكنجه قرار خود با بهمن (مسعود احمدزاده) را به پليس داد. قرار ساعت ۲۱:۳۰روزهاى سه مرداد و چهار مرداد۵۰در خيابان مولوى بود. روز چهار مرداد ۱۳۵۰ مسعود در تور ساواك افتاد. موتورسواران ساواك او را واژگون كردند و مسعود نتوانست از سلاح خود استفاده كند.

اسداله مفتاحى و حسن نوروزى كه به ‏عنوان سلامت قرار او را همراهى مى‏ كردند. سعى كردند با انداختن نارنجكى در ماشين او را نجات دهند نارنجك به كاپوت ماشين اصابت كرد و در كنار ماشين منفجر شد.

كوپل دائم و انتقاد از خود

همراه بودن اسداله مفتاحى و حسن نوروزى با مسعود در آن روز يك تصادف بود كه متأسفانه نتوانستند مسعود را نجات بدهند يا او را بكشند. ابتدا روايت مسعود را بخوانيم و بعد ادامه دهيم مسأله كوپل دائم را.

 

«در هنگام دستگيرى اسداله مفتاحى و بابوشكين (حسن نوروزى) تصادفاً همراه من بودند. (نه كوپل دائمى، هنوز آن‏قدر خودخواه نشده بودم گرچه از اين لحاظ شايد تا حدودى اشتباه مى‏ كرديم، كه سعى مى‏ كنند با پرتاب نارنجك مرا بكشند (اين رهنمود گروه و رهنمود خود من بود) كه موفق نمى‏ شوند و چنين شد كه من اينك در اختيار شما هستم۲».

 

مسعود در اين قسمت از بازجويى‏ اش به دو نكته مهم اشاره مى‏ كند:

۱-داشتن كوپل دائم

۲- كشتن افراد با اطلاع زياد در آخرين لحظه

چريك ‏ها كه از عمر عملياتى‏ شان چيزى حدود نيم سال مى‏ گذشت، هنوز به آن درجه از تجربه نرسيده بودند كه بدانند درجه سبوعيت ساواك به چه حد است.

كوپل دائم در سازمان‏هاى باتجربه مخفى سه كاركرد داشت:

۱- بررسى سلامت محل قرار قبل از اجراى قرار و نظارت بر سلامت قرار

۲- در صورت دستگيرى در صورت امكان كمك به فرار فرد دستگير شده يا كشتن او

۳- اطلاع به سازمان و سوزاندن خانه تيمى و قرار بعدى او و اطلاعات جانبى ‏اش از تشكيلات.

بى ‏انصافى است كه از سازمانى كه در مرحله جنينى مبارزه است انتظار بلوغ و بُرنايى داشته باشيم ساواك در دستگيرى و در لحظات نخستين براى گرفتن آدرس خانه و قرار بعدى چريك دستگير شده را سلاخى مى‏ كرد.

چريك‏ ها هنوز به ميزان اين سلاخى آگاه نبودند، زمان مى‏ خواست تا نخستين دستگير شدگان به زندان برسند و تجربيات خود را به بيرون منتقل كنند.

مسعود با حسرت از زنده ماندن و گرفتار شدن خود در دست ساواك به دو نكته مهم اشاره مى‏ كند.

مقاومتى مردانه

مسعود با آن‏كه مى ‏دانست كه مفتاحى و حسن نوروزى دستگير شدن او را ديده ‏اند مدت هفت روز مقاومت كرد. هفت روز زير كابل و دستبند قپانى و اجاق برقى و شوك الكتريكى كه هر ثانيه آن سالى به حساب مى ‏آيد.

پس آدرس دو خانه مشتركش با عباس مفتاحى را در خيابان مسعود و مجيديه مى ‏دهد كه در خيابان علمدارى ساواك با تله انفجارى روبه‏ رو مى‏ شود.

دو روز بعد از دستگيرى مسعود، عباس مفتاحى به خانه مشترك‏شان مى ‏رود و يك نارنجك و مقدارى پول از آنجا برمى ‏دارد فرداى آن روز هم به آنجا مى ‏رود اما دستگير نمى‏ شود.

دستگيرى مسعود، ضايعه ‏اى جبران ‏ناپذير

دستگيرى احمدزاده به ‏فاصله دو ماه بعد از شهادت پويان سازمان چريك‏ ها را از وجود دو تئوريسين بى‏ بديل و دو ارگانيزاتور خوب محروم كرد.

اين ضربات اجتناب‏ ناپذير بود كسانى‏ كه بقاء را در حمله مى‏ ديدند بايد خود به‏ عنوان طلايه ‏داران اين حركت در صحنه حضورى فعال داشته باشند. پس دير يا زود گرفتار تك ‏تيراندازان دشمن مى ‏شوند. از خيانت يك آدم غيرتشكيلاتى به ‏نام احمد رياضى به‌رقيه دانشگرى مى ‏رسند. و بعد به ايزدى و مناف فلكى و از فلكى به مسعود احمدزاده.

راه ديگرى نبود. امكان خروج مسعود و پويان از صحنه و رفتن به مناطق دور از دسترس ساواك نبود به دو دليل:

۱-نخست اين‏كه اينان خود را نسل فدا مى ‏دانستند مى‏ خواستند با حضور خود درصحنه نبرد، ننگ فرار و زبونى رهبران حزب توده را از دامن جنبش چپ بشويند. و اعتماد توده به پيشاهنگ را باز گردانند.

۲- دوم آن‏كه دور شدن از تيررس ساواك نيازمند مناطق آزاد شده ‏اى بود كه جنبش بايد براى خود ايجاد مى‏ كرد. ديديم كه توده ناآگاه روستايى چگونه تحت فشار و ارعاب و تطميع ساواك چهار نفر از گروه سياهكل را دستگير و تحويل ساواك دادند.

ايجاد مناطق امن در نبود جنبش‏ هاى خود به ‏خودى روستايى در نخستين گام درحركت سياهكل به جايى نرسيد. اگرچه مى ‏رسيد جاى مناسبى نبود. حضور شوروى درهمسايگى اين مناطق يك نكته منفى به حساب مى‏ آمد. شوروى علاقه ‏مند نبود درمرزهايش آشفتگى و درگيرى باشد همچنان‏ كه در قيام افسران خراسان كه به گنبد آمده بودند با سردى و بى‏ تفاوتى برخورد كرد و آن‏ها را به دم تيغ فرستاد. به‏ هرروى با خارج شدن مسعود از دايره چريك‏ ها، جنبش چپ از دو تئوريسين بزرگ محروم شد اثرات مرگبار نبود مسعود و پويان در سال‏ هاى بعد خود را نشان داد. بيژنى شدن سازمان از سال ۱۳۵۵ به بعد حاصل اين غيبت بزرگ است. و ديديم كه از سال۱۳۵۷ به بعد كار چريك ‏ها به ادبار كشيد و رهبرى آن‏ها به ‏دست افرادی میان مایه و موجوداتى از اين قبيل افتاد.

 

با كشورم چه رفته است

كه زندان ‏ها

از شبنم و شقايق سرشارند

سلطانپور

دستگيرى مجيد احمدزاده و مفتاحى

با دستگيرى مسعود، مجيد احمدزاده به تركيب رهبرى افزوده شد. در اين زمان رهبرى چريك ‏ها مركب بود از حميد اشرف، عباس مفتاحى و مجيد احمدزاده.

در همين زمان جعفر طيبى كارمند شهردارى خرم‏ آباد هنگام توزيع اعلاميه ‏هاى سياهكل دستگير شد. طيبى زير شكنجه اعتراف كرد كه اعلاميه ‏ها را از حميد گرفته است. كه از معلمين رشت است. تا به منوچهر درودى بدهد و حميد از دوستان منوچهر معين ‏زاده است.

طيبى نام واقعى حميد را نمى‏ دانست. اما از صوفى تكنيسين دفتر مهندسى رشت نام برد كه حميد را مى‏ شناخت، ساواك در بازجويى‏ هايش به قاسم ارض‏ پيما رسيد. او را درتاريخ پنج مرداد ۱۳۵۰ دستگير كرد ارض‏ پيما در سال ۱۳۴۹ به خانه نادر معين ‏زاده به‌رشت مى ‏رود. در آنجا مطلع مى‏ شود كه معين ‏زاده دستگير شده است. اما در خانه معين ‏زاده با جعفر طيبى آشنا مى‏ شود. پس از ملاقات رشت دو بار ديگر طيبى را درتهران مى‏ بيند. در آخرين ملاقات تعدادى اعلاميه را كه از عباس مفتاحى گرفته بود به طيبى مى ‏دهد تا به منوچهر درودى دوست مشترك‏شان برساند.

دستگيرى سرو آزاد

ارض‏ پيما در زير شكنجه اعتراف مى‏ كند بمب‏ هايى كه در رشت منفجر شده است از عباس مفتاحى در خانه سرو آزاد گرفته است. پس خانه ميدان ۲۴ اسفند لو مى ‏رود.

مفتاحى پيشاپيش به  سرو آزاد توصيه كرده بود كه به اين خانه تردد نداشته باشد. اما سرو آزاد توجه نمى ‏كند در خانه ‏اى كه لو رفته بود دستگير مى‏ شود.

دستگيرى مجيد احمدزاده

مجيد در سر قرارش با سرو آزاد دستگير مى‏ شود. اما هنگام انتقال به ساواك موفق مى‏ شود نارنجك خود را بيرون بكشد. كه سرو آزاد مى‏ خواهد آن‏را به بيرون پرتاب كند در نتيجه سرو آزاد و جلال آذرنگين مأمور ساواك كشته مى‏ شوند

دستگيرى اكبر مؤيد

در جريان تصميم مركزيت سازمان براى بازگشت مجدد به جنگل، حميد اشرف، صفارى آشتيانى را مأمور آوردن سلاح مى‏ كند صفارى به عراق مى‏ رود و سلاح ‏ها را مى‏ آورد و در بيابان‏ هاى خرمشهر خاك مى ‏كند.

براى آوردن سلاح، آشتيانى و سوالونى و اكبر مؤيد راهى جنوب مى‏ شوند. مؤيد پيش از سفر به جنوب با جعفر نجفى (با نام مستعار سيائو) كه يكى از سمپات‏ هاى اوست، روز چهارشنبه ملاقات مى‏ كند. و از او مى‏ خواهد به تبريز برود و رابطه تبريز و تهران را برقرار كند. و قرار ملاقات بعدى خود را با او يك‏شنبه بعد در خيابان فرهنگ مى ‏گذارد.

مؤيد، سيد نوزاد و سالمى را به اهواز مى ‏رساند و خود به تهران بازمى ‏گردد. و درملاقاتش با جعفر نجفى در يك‏شنبه دستگير مى‏ شود. نجفى بايد در سفر تبريز به دام ساواك افتاده باشد.

دستگيرى عباس مفتاحى

ساواك بعد از دستگيرى اكبر مؤيد به قرار او با عباس مفتاحى مى ‏رسد.

دستگيرى‏ هاى زنجيره ‏اى

ساواك دراين دوران اساس كار خود را بر شكنجه تا حد مرگ گذاشته بود. اشرف دهقانى درخاطراتش از شكنجه ‏گاه اطلاعات شهربانى مى‏ گويد: «نمى‏ دانم بهروز را چگونه شكنجه مى‏ كردند كه بعد از قطع شدن صداى شلاق او باز هم فرياد مى‏ كشيد۳.» بهروز هفت روز بيشتر زير شكنجه تاب نياورد. با قلب و ريه پاره پاره شده به شهادت رسيد. ساواك از حداكثر فشار دو مسأله را مى‏ خواست:

۱- آدرس خانه امن

۲- محل قرار بعدى با رابط سازمان

اشكال كار در «سازماندهى فشرده و تنيدگى هسته ‏ها در يكديگر۴» بود. بدل چريك ‏ها براى مقابله با ساواك مبتنى بر دو امر بود:

۱-مقاومت در زمان تعيين شده براى سوزاندن خانه امن و قرار ملاقات

۲-خودكشى

در مسئله خودكشى ديديم كه نه مسعود و نه حميد نتوانستند به موقع دست به‌سلاح ببرند. ساواك اين فن را شناخته بود. و بدل ساواك دستگيرى برق‏ آساى چريك بود. دردستگيرى مناف نيز همين بدل ‏زده شد.

اما در مورد مقاومت نيز درك چريك ‏ها از شدت شكنجه و توان پايدارى اعضاء ذهنى بود. ساواك و اطلاعات شهربانى، بازجويى نمى‏ كردند، سلاخى مى‏ كردند. كافى است نگاه كنيم به گزارش پزشكى قانونى رژيم از جسد بهروز دهقانى، او را به معناى اخص كلمه، سلاخى كرده بودند.

در تاريخ ايران از مادها تا سال ۱۳۵۰، هيچ حكومتى به اين درجه قساوت و سبوعيت نسبت به مردم ايران اعمال نكرده بود كه ساواک محمدرضا پهلوى اعمال مى‏ كرد.شاه می خواست از کمیته مشترک و اوین  و با کمک ساواک ملتى بزرگ و كهنسال را به «دروازه‏ هاى تمدن بزرگ» برساند.

 

دستگيرى سوالونى

سوالونى در سرقرار لاماركا (اكبر مؤيد) كه قرار بود با حميد اشرف ملاقات كند درنوزده مرداد ۱۳۵۰ دستگير شد.

سوالونى در زير شكنجه از مأموريت تيم جنوب براى آوردن سلاح ‏هايى كه صفارى آشتيانى از عراق آورده بود و در بيابان‏ هاى خرمشهر پنهان كرده بود سخن گفت.

عمليات بانك ظفر و ميرداماد

باز هم مشكل مالى حمله به بانك را در دستور كار قرار داد. تيم حميد اشرف (قاسم) كه مركب بود از حسن سركارى (مسعود)، جمشيدى رودبارى (فوچيك) و زيبرم وارد عمل شدند بيست و هفت مردادماه هنگام عمليات چون اوضاع را مناسب نديدند به‌بانك ميرداماد رفتند. اوضاع مناسب بود. موجودى بانك را مصادره كردند در حين بازگشت اوضاع بانك ظفر را مناسب ديدند اين بانك را هم مصادره كردند.

چنگيز قبادى قرار بود در اين عمليات شركت كند اما چون مفتاحى به او تغيير قرار را نگفته بود قبادى موفق به شركت در اين عمليات نشد.

دستگيرى انوش مفتاحى

دو هفته پيش از دستگيرى عباس مفتاحى، برادرش اسداله مفتاحى خانه ‏اى در وصفنارد اجاره كرد عباس به سروآزاد سفارش كرد تا ترتيب ملاقات با انوش مفتاحى را با اسداله مفتاحى بدهد. اين ارتباط برقرار شد و انوش به خانه وصفنارد رفت.

بعد از انوش حميد اشرف، چنگيز قبادى و مهرنوش ابراهيمى را به خانه وصفنارد فرستاد. جمشيدى رودبارى نيز پس از سرقت بانك ميرداماد ـ ظفر به خانه وصفنارد منتقل شد.

عباس مفتاحى قبل از دستگيرى كريميان و يك نفر ديگر را از سارى به انوش معرفى كرد. تا آن‏ها را به تهران بياورد. تا زندگى مخفى را شروع كنند. به سفارش اسداله، انوش با كريميان قرار گذاشت اما آن‏ها سرقرار حاضر نشدند پس انوش به‌سارى رفت تا با آن‏ها ملاقات كند.

نقش مخرب خانواده

انوش مفتاحى شب را در خانه دايى خود به ‏سر مى‏ برد. و فردا با پدرش ملاقات مى‏ كند و بعد خود را به ساواك معرفى مى‏ كند.

هرچند انوش در بازجويى ‏اش در ساواك آمدنش به سارى را فرار از خانه تيمى اعلام مى‏ كند. اما اين روايت با بازجويى برادرش اسداله كه رفتن او به سارى را ملاقات با كريميان مى‏ داند مطابقت نمى‏ كند.

اما هرچه باشد دايى و پدرش نقش مؤثرى در متقاعد كردن او براى معرفى خود به‌ساواك ايفا مى‏ كند. ممكن است انوش در ميانه كار پشيمان شده باشد و مأموريت سارى براى او بهانه ‏اى براى بيرون آمدن از خانه تيمى باشد اين هم بعيد نيست. طبيعى هم مى‏ تواند باشد در جريان سياهكل هم ديديم كه ايرج صالحى به بهانه جمع كردن هيزم از گروه جدا شد و خود را به تهران رساند. اين امر دليل خيانت نيست دليل ضعف يك آدم است قرار نيست در يك مقطع زمانى تمامى جنبش به درجه آخر فدا و جانبازى برسند. اين امر نه شدنى است و نه عاقلانه است.

در پروسه مبارزات انقلابى، آدم‏ ها به نسبت‏ هاى مشخصى حاضر مى‏ شوند هزينه كنند. اين نسبت برمى‏ گردد به درجه آگاهى، انگيزه‏ هاى طبقاتى و ده ‏ها علل ديگر.

هيچ اشكالى ندارد كه آدمى مخفى شود. اما در زندگى مخفى بفهمد كه جاى او اينجا نيست. و او توان و انگيزه ‏هاى لازم را براى اين زندگى ندارد.

يك سازمان سياسى بايد به آن درجه از بلوغ و پختگى برسد كه هر عضوى در هر لحظه فارغ از هر فشار سياسى، عاطفى، تشكيلاتى و يا ترس از خوردن انگ خيانت، قادر باشد آزادانه جاى خود را در جنبش تعيين كند. قرار نيست همه، حميد اشرف باشند. هيچ اشكالى ندارد كه انوش مفتاحى يك هوادار خوب و حتى يك آدم عادى خوب در جامعه باشد. اما يك چريك مخفى نباشد.

فاجعه از آنجا آغاز مى‏ شود كه به ‏هر دليلى، فشار خانواده و يا ضعف ‏هاى شخصى، انوش مفتاحى تصميم مى‏ گيرد ديگر به خانه تيمى باز نگردد. راه درست خروج از كشور و دور شدن از تيررس سازمان امنيت است. خروج يك چريك از خانه تيمى دروهله نخست خارج شدن از زير پوشش حفاظتى سازمان بود. يك طعمه حاضر و آماده براى ساواك و دستگيرى چنين آدمى مى‏ توانست خسارات جبران ‏ناپذيرى به‌سازمان بزند. پس اين حق براى سازمان بود كه براى حفاظت از خود اقدام به حذف فيزيكى او بكند. از آن سو ساواك بود، دستگيرى و خيانت.

به ‏هر روى انوش در هفت شهريور ۵۰ خود را به ساواك معرفى كرد و تخليه اطلاعاتى شد.

پس خانه وصفنارد تخليه شد و اسداله مفتاحى خانه ‏اى در خانى ‏آبادنو اجاره كرد رودبارى و قبادى به خانه خيابان ابطحى رفتند و مهرنوش ابراهيمى به خانه جديد حسن سركارى مى ‏رفت.

دستگيرى اسداله مفتاحى

اسداله مفتاحى در سرقرار يحيى غنى ‏نژاد دستگير شد، غنى ‏نژاد توسط انوش به اسداله معرفى شد. انوش گفته بود: «غنى ‏نژاد گروهى را مى‏ شناسد». و اسداله مى‏ خواست از طريق غنى ‏نژاد به آن گروه برسد.

ساواك به احتمال زياد از طريق انوش به غنى ‏نژاد رسيده بود.

طرح ربودن سفراى خارجى

مفتاحى در بعد از ظهر همان روزى كه دستگير شد در جلسه ‏اى با حميد اشرف، حسن نوروزى، چنگيز قبادى مسأله ربودن سفراى خارجى را مطرح كرد. قبادى نظرش روى سفير فرانسه بود. چون معتقد بود كه فرانسوى‏ ها برخلاف انگليسى ‏ها براى سفير خود ارزش قائل ‏اند. حميد اشرف نظرش روى سفير امريكا بود. اما ردّى از او نداشتند. مفتاحى اما نظرش روى سفير انگليس بود. چون تا حدودى شناسايى شده بود.

محفل برادران سپهرى

اين محفل مركب بود از:

۱- فرخ سپهرى

۲-سيروس سپهرى

۳- شاهرخ هدايتى

كه از طريق عبدالرحيم صبورى كه با فرخ هم ‏خانه بود به اسداله مفتاحى وصل شد. رابط اين محفل با مفتاحى، شاهرخ هدايتى بود.

هدايتى دانشجوى دانشكده كشاورزى بود. در سال ۱۳۴۴ به ‏همراه هوشنگ تيزابى و محمد فصيحى دستگير شده بود و يك سال حبس هم كشيده بود. كار اين محفل شناسايى سفراى خارجى بود. به ‏همين خاطر باغى در على ‏شاه عوض خريده بودند تا درصورتى كه موفق به ربودن يكى از سفراى كشورهاى اروپايى شوند او را در آنجا مخفى كنند.

شهادت سپهرى

آیا کسی هست

که درمیان این تُند باد مرگ مرا یاری دهد

دستی که پرچم فرو افتاده را بر گیرد

و این کمان های شکسته را زه کند

و در ملتقای این آسمان و زمین پر اندوه بایستد

و با جان خود

 این خیل پتیاره و دیو و اهرمن را به عقب براند

                                             محمود طوقی

 

 

تيم مفتاحى مركب بود از او به ‏عنوان فرمانده تيم و سه نفر ديگر

۱- فرخ سپهرى

۲- سيروس سپهرى

۳- شاهرخ هدايتى

مفتاحى براى قرار غنى ‏نژاد بيرون رفت. و تا ساعت ده شب برنگشت. تيم براى خروج از خانه هم خانه زاپاس داشت و هم وسيله نقليه (موتور دنده ‏اى) در اينجا دو اصل مهم چريكى فراموش شد:

۱- تحرك مطلق

۲-عدم اطمينان مطلق

مفتاحى خود گفته بود كه اگر او نيامد مى‏ توانيد شب را صبح كنيد يعنى زمان مقاومت را گذاشته بود يك روز. پس تيم تصميم گرفت صبح خانه را تخليه كند.

اما در ساواك قضايا صورت ديگرى داشت. تهرانى (كه نام واقعى ‏اش بهمن نادرى بود) شكنجه ‏گر معروف ساواك در بازجوى‏ هايى خود مى‏ گويد: «در بازجويى از مفتاحى، پرويز ثابتى (معاون ساواك و مقام امنيتى معروف) عموى مفتاحى را هم دستگير كرده بودند. عباس و انوش مفتاحى را هم آورده بودند. مفتاحى زيرفشار خانواده ‏اش، آدرس خانه امن و قرارهايش را با حميد اشرف و ديگران را نوشت».

يك شگرد ساواك

ساواك در بازجويى‏ هايش از شگردهاى بسيارى سود مى ‏جست. شكنجه با كابل حرف اول را مى ‏زد. بعد قپانى و شوك و داغ و ماساژ بيضه ‏ها و آويزان كردن جسم سنگين از بيضه ‏ها و كشيدن ناخن و اتو برقى و از اين دست آلت و ابزار آريامهرى هم بود. اما با همه اين‏ها ممكن بود چريك حرف نزند در اينجا زن و بچه و پدر و مادر و خواهر و برادر و عمو و دايى‏ ها دستگير مى‏ شوند. و با فشار روحى آن‏ها سعى مى‏ كردند زندانى را به حرف بياورند در موارد بسيارى با آوردن همسر و دختر و لخت كردن و تهديد به تجاوز در مقابل چشمان زندانى، زندانى را به حرف زدن و يا پذيرش مصاحبه وادار مى‏ كردند، آيت ‏الله طالقانى و دخترش، قليچ ‏خانى و همسرش، از اين دست موارد بودند. به‏ قول ماركس ما همه انسانيم و تمامى ضعف‏ هاى انسانى در ما خانه دارد به ضُرس قاطع نمى‏ توان حكمى صادر كرد كه آدمى در چنين شرايطى چه واكنشى نشان مى‏ دهد.

خطاى نابخشودنى

در گزارشى كه بعدها شاهرخ هدايتى و سيروس سپهرى به سازمان مى ‏دهند و چريك‏ ها در كتاب «تجربيات چريك شهرى» چاپ مى ‏كنند. از خطايى نابخشودنى ياد مى‏ كنند و آن ماندن در خانه ‏اى است كه فرمانده آن خانه (مفتاحى) دستگير شده است.

آنان شب را در خانه مى ‏مانند. اما در ساعت ۳:۵۰ شب، نگهبان خانه از رفت‏ وآمدهاى مشكوك اتومبيل‏ هاى خاموش در اطراف خانه گزارش مى ‏دهد. هدايتى پيشنهاد مى‏ كند خانه را ترك كنند. اما سيروس سپهرى خوش‏ خيالانه مى ‏گويد: وضع عادى است (خطاى دوم).

آن‏ ها مى‏ خوابند (خطاى سوم) و نيم ساعت بعد نگهبان خبر از آمدن چند ماشين دراطراف خانه مى ‏دهد باز هم سپهرى آن‏ها را دعوت به صبر مى‏كند (خطاى چهارم) و مى‏ گويد: مگر ممكن است مفتاحى يك شبه خانه را لو دهد (خطاى پنجم).

نگهبان خبر مى‏ دهد عده ‏اى دارند از ماشين‏ ها پياده مى ‏شوند و به سرعت در اطراف خانه محو مى‏ شوند سپهرى مى‏ گويد: به ‏علت سردى هوا به طرف خانه‏ هايشان مى ‏روند (خطاى ششم).

و خلاصه ساواك حمله را آغاز مى ‏كند. چريك ‏ها جواب مى ‏دهند. و سپهرى با پرتاب يك نارنجك از سوى ساواك مجروح مى‏ شود و هدايتى و سيروس از محاصره مى‏ گريزند.

شهادت زير شكنجه

طبق اسناد ساواك اسداله مفتاحى در تاريخ بيست و يكم شهريور ۵۰ دستگير مى‏ شود. و طبق گزارش چريك‏ ها در جزوه تجربيات چريك شهرى (گزارش هدايتى به سازمان) مفتاحى بايد ساعت نُه به پايگاه برمى‏ گشت، و برنگشت و آن‏ها در ساعت يازده شب مشورت كردند كه بروند يا بمانند. و ساواك در ساعت ۳:۵۰ صبح سروكله‏ اش پيدا شد و ساعت چهار صبح حمله كرد پس سپهرى بايد در تاريخ بيست و دوم شهريور درحالى‏ كه مجروح شده بود دستگير شده باشد. اما در تاريخ پانزده مهر ۱۳۵۰، يعنى سه هفته بعد، دادرسى ارتش به ساواك گزارش مى‏ دهد كه افسر نگهبان قضايى اين اداره درتاريخ سه مهر در پزشكى قانونى از جسد غيرنظامى مجهول ‏الهويه كه علت مرگ آن بر اثر اصابت گلوله به سر تشخيص داده شده است بازديد كرده است در فاصله بيست و دوم شهريور كه سپهرى دستگير مى‏ شود و در تاريخ سوم مهر كه مغز متلاشى شده او با گلوله در پزشكى قانونى توسط افسر نگهبان قضايى رؤيت مى‏ شود، مدت دو هفته فرخ سپهرى به زير شكنجه مى‏ رود. و جسد نيمه جان او را از زير شكنجه بيرون مى ‏آورند و با شليك گلوله‏ اى به مغز او، اين‏گونه وانمود مى‏ كنند كه او در درگيرى كشته شده است.

 

شما كه مى‏ دانيد

هر وقت كه بالاى باغ پُر گريه، چراغى روشن شد

علامت نابهنگام رازى از آواز امشب است

يعنى كه امشب نيز يكى از ميان ما خواهد رفت

سيدعلى صالحى

شهادت قبادى

در تاريخ هشتم مهر ۱۳۵۰ خانه دكتر قبادى مورد يورش پليس واقع شد تيم قبادى مركب بود از: قبادى، حسين نوزادى، محمدعلى سالمى، عبدالرحيم صبورى و سكينه جعفرى اين خانه در شهرك وليعهد واقع بود.

سكينه جعفرى (عاطفه) خواهر حسن جعفرى بود كه در تابستان ۱۳۴۹ در تبريز براى ديدن برادر خود با اسداله مفتاحى و صبورى آشنا شد.

صبورى پس از دستگيرى حسن جعفرى مخفى شد. (هفت مرداد۱۳۵۰) و از طريق فرخ سپهرى با سكينه جعفرى تماس گرفت و او را مخفى كرد. صبورى سكينه را با نام مستعار عاطفه به تيم قبادى منتقل كرد.

كار اين تيم شناسايى رئيس مستشارى امريكا و شناسايى هتل پالاس بود كه محل اقامت خارجيان بود.

تهرانى، شكنجه‏ گر معروف ساواك در بازجويى خود و لو رفتن خانه سه راه آذرى را مربوط به گزارشى مى‏ داند كه ژاندارمرى ساكن كوى وليعهد به ساواك داده بود.

ساعت ۵:۳۰ صبح نگهبان خانه وضعيت را مشكوك مى‏ بيند.

عاطفه و حسين سيدنوزادى (با نام مستعار مصطفى) بيرون مى ‏آيند و درگير مى‏ شوند نوزادى به شهادت مى ‏رسد چنگيز قبادى و محمدعلى سالمى نيز در تبادل آتش به‌شهادت مى ‏رسند. سكينه جعفرى دستگير مى‏ شود.

عبدالرحيم صبورى آن شب در خانه تيمى نبود. و به تك اتاق خود رفته بود. و دردرگيرى حضور نداشت. صبورى فردا در راه بازگشت به خانه تيمى در سه راه آذرى متوجه حمله پليس به خانه مى‏ شود. صبورى در قرار ساعت پنج جاده آرامگاه كسى را نمى‏ بيند. اما همان شب دستگير مى‏ شود.

————————————————————————

۱-حماسه مقاومت؛اشرف دهقانی

۲-اسناد ساواک؛مسعود احمد زاده

۳-حماسه مقاومت؛اشرف هقانی

۴-سازمان چریک های فدایی خلق؛محمود نادری

 

 

 

 

تاریخچه مختصر انقلاب قهری کمونیستی در نزد مارکس و انگلس و لنین!

تاریخچه مختصر انقلاب قهری کمونیستی در نزد مارکس و انگلس و لنین!

« مبارزه پرولتاریا بر ضد بورژوازی در آغاز، اگر از لحاظ معنی و مضمون ملی نباشد از لحاظ شکل و صورت ملی است. پرولتاریا هر کشوری طبیعتا در ابتدا امر باید کار را با بورژوازی کشور خود یکسره نماید.

ما ضمن توصیف مراحل کلی رشد و تکامل پرولتاریا آن جنگ داخلی (جنگ طبقاتی بین بورژوازی و پرولتاریا که در اول بورژوازی هست که با نیروهای دولتی و غیره به پرولتاریا حمله ور میشود و هر گونه مبارزه او را برای خواست های روز مره سرکوب می کند و دوست دارد که کاملا پرولتاریا را مطیع اوامر خویش نماید.) کم و بیش پنهانی درون جامعه موجوده را، تا آن نقطه ای که انقلابی آشکار درمیگیرد. پرولتاریا از طریق زور، حاکمیت خویش را پی می افکند، دنبال کرده ایم.» مانیفست حزب کمونیست – بخش اول – بورژواها و پرولتارها. دوصفحه مانده به پایان این بخش.

در اینجا، هنوز مارکس و انگلس از دو چیز صحبتی نمیکنند و یا به گنگی از آنها صحبت می کنند. اولین چیز اینکه از انقلاب قهری کمونیستی – انقلاب مسلحانه پرولتاریا – به عنوان یک ضرورت که به نوشته ی لنین : « بدون انقلاب قهرى، تعويض دولت بورژوايى با دولت پرولترى محال است. نابودى دولت پرولترى(دیکتاتوری پرولتاریا- من) و بعبارت ديگر نابودى هر گونه دولتى جز از راه "زوال" از راه ديگرى امکان پذير نيست.»، لنین- دولت و انقلاب.

و دوم دیکتاتوری پرولتاریاست. البته، کارل مارکس بطور آشکار و حتی با شراکات انگلس در آثار قبل و بعد از مانیفست، متوجه شده است که حاکمیت پرولتاریا که با جبر و زور بر بورژوازی تحمیل می شود، نمیتواند، از درون یک جنگ سخت و خونین بیرون نیاید و دیکتاتوری نباشد، زیرا که او میداند که اصولا و اساسا دولت دیکتاتوری طبقه ی حاکم در هر جامعه طبقاتی است، که این ها را ما بطور آشکار در کتاب فقر فلسفه و بعد از نوشته شدن مانیفست، در خطابیه به اعضای کمیته مرکزی حرب کمونیست جهانی آن زمان ؛ یعنی اتحادیه کمونیست ها در سال 1850 و بعد از آن هم در نامه کارل مارکس به واید میر در سال 1852 و در کتاب لوئی ناپلئون – هجدهم برومر – می توانیم بخوانیم و اما، مثل اینکه پیروزی نه چندان خونین و شکست خونین و سخت پرولتاریا فرانسه در سال 1871 که به کمون پاریس معروف است، لازم بود که ماتریال لازمه را برای این مغز انقلابی و آگاهترین وجدان پرولتاریا جهان و تا به امروز، اماده کند.

او و دوستش را به این نتیجه واقعی برساند که از جنگ طبقاتی تا درهم شکستن دم و دستگاه های دولت موجود و اینکه دولت در جامعه طبقاتی نمی تواند، دیکتاتوری طبقه حاکم و بر نیروهای مسلح متکی نباشد و نه قوانین و امثالهم.

این را با شیواترین و برنده ترین زبان، در پیام انترناسیونال اول به کارگران فرانسه – پیام سوم که جمع بندی کارل مارکس از این مهمترین و اساسی ترین واقعه برای پرولتاریا تا آن زمان و تا مرگ شان و غیر از پیروزی انقلاب کارگران در سال 1917 در روسیه – انقلاب اکتبر تا زمان ما، می باشد، می بینیم.

کارل و انگلس این نتیجه گیری را آن قدر اساسی و مهم می دیدند که در مقدمه چاپ مانیفست به زبان آلمانی، چنین نوشته اند : [ نظر به تکامل فوق العاده صنایع بزرگ در عرض بیست و پنج سال اخیر و رشد سازمانهای حزبی طبقه کارگر که با این تکامل صنعتی همراه است، و نیز نظر به تجربیاتی که اولا درانقلاب فوریه و آنگاه بمیزان بیشتری در کمون پاریس – یعنی هنگامیکه برای نخستین بار مدت دو ماه پرولتاریا حکومت را بدست داشت – حاصل آمده این برنامه اکنون در برخی قسمت ها کهنه شده است.

بویژه آنکه کمون ثابت کرد که " طبقه کارگر نمیتواند بطور ساده ماشین دولتی حاضر و آماده ایرا تصرف نماید و آنرا برای مقاصد خویش بکار اندازد." (رجوع کنید به « جنگ داخلی در فرانسه؛ پیام شورای کل جمعیت بین المللی کارگران»، چاپ آلمانی، صفحه 19، که در آنجا این فکر بطور کاملتری شرح و بسط داده شده است.) ].

خوب پس باید پرولتاریا با دولت آماده، دولت طبقه ی سرمایه دار با این همه نیروی سرکوب جسمی و فکری چه کند؟ به آن دست نزند و همچنان مانند احزاب سوسیال دموکرات و غیره، آنرا برای سرکوب خود، جنگ راه انداختن و اندوختن ثروت در دست سرمایه داران، فقر و بدبختی و مرگ و نیستی برای خود و همطبقه ای های جهانی اش نگه دارد؟ واقعا باید چکار کرد؟

امروز حتی در متمدن ترین، به قول معروف دموکرات ترین کشورهایی دارای مجالس انتخابی هستند و رئوسای جمهور هر 4 سال یک بار تعویض می شوند، جوامع، جوامعی که فریاد حقوق بشر خواهی و ضدیت شان با دیکتاتورهای خون آشام برگزیده دیروزی شان، گوش ها را کرکرده،مثلا همین فرانسه، برای جلوگیری کردن از یک تظاهرات بخشی، بخش کوچکی از طبقه ی کارگرش، هر شنبه از 30 هزار تا 12 هزار نیروی مجهز به تمامی وسایل یک جنگ کامل و تانگ و زره پوش نظامی به خیابان می آورند و هر جنبنده ای را مورد تعرض قرار میدهند، باتوم بر سر میکوبند، با ضرب گلوله چشم از حدقه در می آورند و دست قطع می کنند، مرزهای هوایی، دریایی و زمینی را با هواپیماهای بدون خلیان و با خلبان، هلی کوپتر های با سلاح کالیبر 50 که فیل را می کشند و سربازان سلاح خودکار در دست و آماده شلیک می بندند!

تکلیف مشخص است. این تکلیف را خود بورژوازی برای ما کارگران و زحمتکشان بغیراز مزدوران مشخص کرده است. پرولتاریا، باید آنرا درهم شکند، خُرد کند، داغان نماید، این جاست که ما، باید امروز، با درهم شکستن دم و دستگاه های دولت موجود ، دستگاه های اجرایی مانند ارتش و قوای دیگر سرب گر جسمی، قانون گزاری یعنی مجالس ، دستگاه قضایی یعنی دادگستری و زندان و زندان بان، دستگاه سرکوب فکری مانند مذهب - کنیسه ها، کلیسا ها و مساجد و تمپل ها و غیره - که در این مورد آخر، باید در مرحله نخست، تمامی امکانات عمومی و کمک های دولتی، زمین ها و عمارات غصب شده را، قطع و از دست این مفتخوران خرافه پخش کن خارج سازیم و آموزش و پروش را کاملا آزاد از دست اندازی کشیشان و آیته الله و خاخام ها و.. ساخته و زمینی نمائیم، روز نامه ها و رادیو و تلویزیون و سایت های اینترنتی و ... را از دستگاه آگهی پخش برای سرمایه داران و فریب برای کارگران که در باره خرافاتی از قبیل اینکه دولت برای جامعه بشری لازم است، دولت نیروی اعمال کننده قدرت توده ی مردم است و حتی ایده آلی است که از سوی خدا برای سر و سامان دادن امور بشری در زمین موجودیت داه شده را، تبلیغ و ترویج می کنند و به اذهان ما تحمیل می نمایند را، به دستگاه آگاهی مادی و دیالکتیک، آگاهی علمی ده تبدیل نمائیم.

در ضمن به نظر من، امروزه با گسترش روابط سرمایه داری و کلا جهانی شدن روابط تولید سرمایه دارانه و تبدیل همه چیز جامعه جهانی، به مجری اوامر سرمایه داری جهانی – سرمایه داری امپریالیستی و ادغام ارگانیک جوامع در این سیستم وغیره، انقلاب قهری کمونیستی طبقه ی کارگر در همان اول، خود را مقابل این سیستم جهانی و طبقه ی سرمایه دار جهانی می یابد، یعنی دیگر حتی " از نظر و صورت" نیز به نوعی جهانی شده است.

این بدین معنی نیست که پرولتاریا در هر جایی امکان به پیروزی رساندن انقلاب مسلحانه کمونیستی فراهم است، نباید انقلاب کند و منتظر ساعت سعد بماند، بلکه باید هوشیار باشد و کلیت نظام موجود و طبقه ی سرمایه دار جهانی، دولت ها و سازمان های منطقه ای و قاره ای و جهانی اش را به عنوان دشمن بشناسد و تکیه اش بر پرولتاریای جهانی بگذارد و بداند که واقعا و حقیقتا : " پرولتاریا میهن ندارد، پرولتاریای سراسر جهان متحد شو"، متحزب و مسلح شود و انقلاب کمونیستی سرخ را در هر جایی که کوچکترین روزنه ای می بیند شروع نماید، بداند که مرزهای ملی، مذهبی، نژادی و حتی جنسیتی، زندان اویند، این زندان ویران باید گردد!

کارگران به باور من با این شعارهاست که پیروزی می شوند : - مرگ بر سرمایه، مرگ بر دولت طبقاتی سرمایه داران، مرگ بر امپریالیسم و سگ های زنجیره ایش، پیروز باد انقلاب سرخ "انقلاب مداوم" مارکسی – انقلاب قهری کمونیستی – انقلاب مسلحانه پرولتاریا و زحمتکشان – برقرار باد دیکتاتوری پرولتاریا – شوراهای مسلح کارگران و زحمتکشان - زنده باد کمونیسم!

جلیقه زردهای فرانسه و ابتکارات خلاقانه آنها :

https://t.me/GoftandNO/1588

https://t.me/GoftandNO/1589

دوستان این لینک دادن ها به معنی تأیید سیاست حاکم بر این گروه تلگرامی نیست.

حمید قربانی 28 یولی 2092 اسپارتاکوسی

آتش زدن یا آتش گرفتن اسنادی تاریخی در ارتباط با سالگرد انقلاب مشروطیت

آتش زدن یا آتش گرفتن اسنادی تاریخی در ارتباط با سالگرد انقلاب مشروطیت

چند روز پیش نامه ای «خصوصی» داشتم از کارشناسی خوش نام که سال هاست در حوزه ی میراث فرهنگی کار کرده است. در این نامه او به صراحت آتش سوزی اخیر بافت تاریخی حسن آباد(1) را عمدی و کار بخشی از  عوامل رژیم ذکر کرده است. این کارشناس (که خواسته از نام مستعار «کاشف» برای او استفاده شود) در نامه ی بلند خود می نویسد:« برخلاف آن چه در رسانه های دولتی منتشر شده، در آتش سوزی دفترخانه شماره 39 تهران،(2) فقط وصیت نامه ی دکتر مصدق یا نامه های آیت الله کاشانی سوخته نشد، بلکه هزارها نامه و سندی از بین رفت که مربوط می شدند به  دورانی بلند ـ از سال های 1280 خورشیدی، حوالی تشکیل «انجمن باغ میکده»، تا سال های اول دهه 40 خورشیدی».(3)

اسناد دفترخانه 39

این کارشناس همچنین از وجود اسناد و نامه های افراد سرشناسی در دفترخانه 39 خبر می دهد که تازه دو هفته قبل از آتش سوزی برخی از روسای سازمان از وجودشان آگاه شده بودند. و چند روزی کپی برخی از آن ها بین شان دست به دست می گشت. این نامه ها بخشی مربوط به مکاتبات خصوصی و اداری افراد دولتی در دوران قاجاریه و دوران پهلوی اول و دوم بوده است، مثل نامه های ملکه جهان مادر احمدشاه، سپهدار اعظم، حسن مدرس، سیدضیاء، فروغی و ....و بخشی مربوط به مکاتبات روحانیون مشهور در همین دوران ها.

او می نویسد: «مهمترین اسناد مربوط به روحانیون، مکاتبات آن ها با مسئولین دولتی وقت و با یکدیگر است. او همچنین از مکاتبات فدائیان اسلام با آیت الله خمینی و طالقانی و کاشانی نوشته است، همین طور نامه های خمینی به آیت الله کاشانی، و نامه های او به افراد در ستایش شیخ فضل الله نوری و سفارش به ادامه راه او.... در این نامه ها خمینی شیخ فضل الله را کسی می دانسته که اگر اعدام نمی شد در همان زمان حکومت اسلامی را راه انداخته بود.»

اقدام برای انتقال اسناد به محلی امن

«کاشف» در بخشی که عمدی بودن این آتش سوزی را توضیح داده می نویسد: «اواسط اردیبهشت در سازمان میراث فرهنگی تهران شنیده شد که برخی بدون اجازه از سازمان در حال اسکن کردن نامه های تاریخی دفترخانه شماره 39 هستند. و  «دستور آمده»  تا سازمان هر چه زودتر اسناد را از دفترخانه خارج  کرده و به محل دیگری ببرد... اما اوایل تیرماه صحبت از این بود که قرار است عده ای نامه هایی از مجموعه ی حسن آباد درباره روحانیون دوران مشروطیت و دوران رضاشاه و محمدرضاشاه را در سالروز انقلاب مشروطیت (مرداد 1389) منتشر کنند.... اواسط تیرماه از یکی از روسای سازمان شنیدم که رفت و آمد امنیتی ها به انبارهای اسناد حسن آباد زیاد شده...و همزمان کپی برخی از نامه ها در سازمان پیدایش شد... درست چند روز قبل از آتش سوزی مسئولین میراث فرهنگی به مسئولین دفترخانه اطلاع دادند تا ترتیب فوری بسته بندی کلیه ی دفاتر اسناد برای انتقال به محل دیگری داده شود...»

نامه های آیت الله ها درارتباط با حجاب زنان

از مطالب مهم دیگری که «کاشف» در نامه اش ذکر کرده مربوط به نامه نگاری هایی است در ارتباط با حجاب، چه در دوران رضاشاه و چه پس از آن، بین افراد دولتی و آیت الله ها.

کاشف همچنین درباره نامه های دکتر مصدق در پاسخ به آیت الله هایی نوشته که مرتب از او می خواستند «در مقابل بی حجابی جبهه بگیرد» و دکتر مصدق به آن ها توضیح می داد که «به نفع آن ها و اسلام است که روی این مساله فشار نیاورند». کاشف به نامه های دیگر دکتر مصدق نیز اشاراتی دارد. او می گوید:« این نامه ها غیر از «وصیت نامه» دکتر مصدق است که گفته می شود سوخته شده». 

کاشف معتقد است که خاموش شدن سر وصدای آتش سوزی و ،به ويژه اسناد سوخته شده، به دستور مسئولین رده بالای حکومتی بوده تا از انتشار آن ها جلوگیری شود. اما آنگونه که خود می گوید، نمی داند چه نوع اسنادی و از سوی چه کسانی قرار بوده تا همزمان با سالگرد انقلاب مشروطیت درسطح وسیعی منتشر شود.

چرا سر و صدای آتش سوزی خوابیده شد

گفته های «کاشف»، کارشناس میراث فرهنگی، با توجه به خاموش شدن سر و صدای اسناد سوخته شده در رسانه های دولتی، می تواند نشاندهنده این باشد که برخی از مسئولین حکومتی به هر دلیلی سعی داشته اند از آشکار شدن متن برخی از اسنادِ (که تازه از وجود آن ها با خبر شده بودند) جلوگیری کنند.

 این چه نوع اسنادی بوده که دولتی ها جلوی آشکار شدن آن را گرفته اند؟ و یا آن هایی که قصد داشتند اسناد را همزمان با سالگرد انقلاب مشروطیت منتشر کنند، وابسته به چه جریانی هستند؟

از گفته های کاشف، و همین طور مسئولین سازمان میراث فرهنگی پس از آتش سوزی می شود دریافت که مسئولین این سازمان از  اهمیت نامه ها و اسنادی که در این دفترخانه بود، (حداقل تا همین اواخر) اطلاعی نداشته اند. زیرا آقای علیرضا پناهی رییس دفترخانه در مقابل این پرسش خبرنگاران که: «چرا اسنادی با این اهمیت را به سازمان میراث فرهنگی تحویل نداده، می گوید: «بارها از کانون دفترداران درخواست کردیم که این اسناد تاریخی هستند و باید اسکن شوند اما اهمیتی به خواست ما ندادند.... حتی گفتیم که دیگر جایی در بایگانی برای نگاهداری سندها نیست گفتند انتقال آن ها 80 میلیون هزینه دارد... ».(4)

 اما پناهی سخنی از «رفت و آمد اخیر امنیتی ها یا دیگرانی برای عکسبرداری از اسناد» نمی گوید، یا از آن خبر ندارد.

ترس حکومت از انتشار اسناد

اگر گفته ی های  آقای «کاشف» را قبول داشته باشیم که :

الف: «افرادی می خواسته اند نامه ها و اسنادی منتشر نشده را همزمان با سالگرد انقلاب مشروطیت منتشر کنند»

ب:  افرادی هم برای جلوگیری از انتشار آن  دفترخانه 39 را به آتش کشیدند»

 باید به دنبال این باشیم که ابتدا نشانه هایی از عمدی بودن آتش سوزی  پیدا کنیم. و سپس دلایلی برای ترس مسئولین حکومتی از انتشار برخی از اسناد دفترخانه 39  .

آیا آتش سوزی می توانسته عمدی باشد؟

تا جایی که من خوانده ام کل سخنانی که در رسانه های داخلی و در ارتباط با عمدی بودن آتش سوزی هست، فقط در این سه گفته دیده شده است:

گفته ی یکی از کسبه: یکی از کسبه به خبرنگاران گفته است که احتمالا این آتش سوزی عمدی بوده و آن را به کسی نسبت داده که« قصد داشته حیاط پشتی را به مغازه‌اش وصل کند و آن را گسترش بدهد.» (5)

گفته ی یکی از مسئولین شهرداری: احمد مسجدجامعی، عضو شورای شهر تهران، درباره دلایل آتش‌سوزی میدان حسن آباد گفت: «ظاهراً آتش‌سوزی از یک دفتر اسناد رسمی آغاز شده و به دلیل آن که سقف گنبدهای میدان شیروانی است و از چوب دو لایه استفاده شده، حریق کاغذ و چوب باعث افزایش و سرعت گرفتن سرایت آتش به همه طبقات شده است.» (6)

گفته ی سخنگوی سازمان آتش نشانی: جلال ملکی، سخنگوی سازمان آتش‌نشانی درباره عمدی بودن حادثه شب 26 تیرماه در میدان حسن‌آباد می‌گوید: «ابعاد حادثه از همان شب توسط کارشناسانی از سازمان آتش‌نشانی و اداره برق در حال بررسی است و در این مورد با کسبه منطقه هم صحبت شده و باید صبر کنیم تا کارشناسان نظر قطعی بدهند. اگر اجازه انتشار دلایل آتش‌سوزی را داشتیم پس از اعلام رای کارشناسان حتما این کار انجام می‌شود. (7)

از سه گفته بالا یک نتیجه می شود گرفت: آتش سوزی از دفترخانه 39 شروع شده است، و اگر عمدی بوده باشد مسئولین آتش نشانی تنها وقتی آن را اعلام خواهند کرد که «اجازه ی انتشار دلایل آتش سوزی را داشته باشند». البته باید توجه داشت که اداره آتش نشانی درست در کنار مجموعه ی حسن آباد قرار دارد و با این حال وقتی خبر به آن ها رسیده که بخش هایی از دفترخانه و حتی بنا سوخته بود. (لازم به ذکر است، که بنا به گفته شاهدان آتش سوزی هیچ غفلتی از سوی ماموران آتش نشانی انجام نگرفته  و آن ها پس از اطلاع با دقت و سرعتی تحسین انگیز کارشان را انجام داده اند.)

به این ترتیب براساس روش های مسئولین اداره آتش نشانی، مثل همه ی ادارات دیگر کشور، هیچ خبردرستی،(هر چقدر هم مهم باشد) قبل از اجازه ی دستگاه های امنیتی به اطلاع مردم نخواهد رسید. و می ماند این مساله که چه چیزهایی می توانست در اسناد و نامه های سوخته شده باشد که مسئولین از آشکارشدنش، به ويژه در سالگرد انقلاب مشروطیت، هراس داشتند و دارند؟

به باور من، اگر چه نمی شود به راحتی حدس زد که چه گروهی قصد انتشار اسناد و نامه ها را داشته؛ اما از آنجایی که بزرگترین بدبختی ها و عقب ماندگی هایی که ما در طی قرن ها گرفتارش بوده ایم، به دلیل حضور «علمای مذهبی» و «روحانیون» واپسگرا یی بوده است که قصدشان دخالت های بی جا در امور سیاسی و اجتماعی و به ويژه آموزش و پرورش بوده است. می توان گفت احتمالا این نامه ها می توانست نشانه های روشن دیگری باشد بر واپسگرایی، آشوبگری، و ویرانگری های این جماعت، به ويژه در ارتباط با انقلاب مشروطیت و این که آن ها چگونه قانون اساسی مشروطه ی ما را از موهبت سکولار بودن تهی کردند و کار را به جایی رساندند که رضاشاه ناچار شد «به زور» به برخی از خواست های به حق مشروطیت رسمیت ببخشد.

 روشن است که غیر از نامه ها و اسنادی که تا کنون در ارتباط با انقلاب مشروطیت و اثرات بعدی آن منتشر شده، نامه های زیاد دیگری نیز وجود دارد که هنوز خیلی هاشان در کنج صندوق های خصوصی خانه ها، و یا دفاتری چون دفتر 39 بایگانی شده اند. نامه هایی که چهره زشت تری از واپسگرایان مشروعه خواه و سیمای روشن تری از روشنفکران عاشق آزادی و سکولاریسم دوران مشروطیت را نشان می دهد؛ که البته سران حکومت اسلامی مسلط بر سرزمین مان را خوش نمی آید و تا جایی که دستشان برسد جلوی انتشار آن ها را خواهد گرفت.

همانطور که چهل سال است یکی از عملیات فرهنگ ستیزانه ی «انقلابیون مسلمان» در ایران، تاریخ زدایی و یا دست بردن در تاریخ ست. آن ها به راحتی بخش هایی از تاریخ فیزیکی و غیر فیزیکی ایران را یا از بین برده اند و یا به نفع خودشان تغییر داده و به شکلی سیستماتیک و با تبلیغاتی دایمی در منبر و مدرسه و دانشگاه و کل رسانه ها، اصرار داشته اند تا جعلیات خود را  در ذهن کودکان و جوان های کم دانش و بی خبر جا بیندازند. نمونه ای از این عملیات مخرب قرار دادن نام بیشتر فلاسفه، اهل علم، و نویسندگان و شعرای ما در لیست «بزرگان اسلام» است و یا جای دادن بهترین دوران های تاریخی مان در لیست پیروزی های «علمای اسلام و روحانیون» می باشد. یکی از این دوره ها پیروزی انقلاب مشروطیت است. که از خمینی گرفته تا خامنه ای و دیگران به شکل های مختلف سعی داشته اند آن را نتیجه ی خواست و تلاش روحانیون بدانند.(8) آن ها  حتی افراد واپسگرایی چون شیخ فضل الله نوری را، که جدی ترین مخالف آزادی، مدرنیسم، و پیوستن ایران به تمدن پیشرفته جهانی بود آزادی خواه و مشروطه خواه معرفی می کنند (9).

 تردیدی نیست که روحانیون نقشی مهم در بسیج مردمان در ارتباط با جنبش های مشروطه خواهی داشتند اما خواست آن ها با خواست روشنفکران و مشتاقان پیشرفت ایران و ایرانی کاملا متفاوت و حتی متضاد بود. خواست آن ها همانگونه که در اسناد مشروطیت که خوشبختانه هنوز وجود دارد، و در کتاب های با ارزشی که در سال های گذشته منتشر شده، تضعیف حکومت برای به دست آوردن قدرت بیشتر، و به قول خودشان شرعی کردن و به کرسی نشاندن احکام اسلامی به جای احکام غیرمذهبی و سکولار بود. و  نه به نفع آزادی و پیشرفت ایران و ایرانی.

طبیعی ست که انتشار مطالب تکان دهنده ی بیشتری در این مورد به زیان حکومت موجود است و جلوگیری از انتشار آن از چنین حکومتی برمی آید زیرا در شرایط کنونی تازه کردن داغ مردمانی ست که بعد از چهل سال فساد، ناکارآمدی و بیداد «مشروعه خواهان انقلاب اسلامی» به این تجربه درخشان دست یافته اند که دیگر جایی برای مذهب در صحنه سیاست و به ويژه آموزش و پرورش در ایران وجود ندارد. درخشش این تجربه را وقتی می بینیم که در هر گوشه ای از ایران و جهان ایرانیانی هوشمند سر برداشته اند و نوشداروی «دموکراسی و سکولاریسم» را به عنوان نجات دهنده ای  برای همه ی مصیبت ها، رنج ها و عقب ماندگی های خود تجویز می کنند.

----------------------

1ـ میدان حسن‌آباد از میدان‌های تاریخی و بخشی از بافت تاریخی و سنتی تهران است. این میدان و ساختمان‌های گنبدی پیرامونش در سال ۱۳۰۹ ساخته شد و به بهره‌برداری رسید. مجموعه تاریخی حسن آباد با شماره ثبت 1977، در فهرست «آثار ملی ایران» به ثبت رسیده است.

2ـ دفترخانه شماره ۳۹ در دوران رضاشاه و در سال 1309 با نام «دفترخانه شماره 1) تاسیس شد. این دفتر خانه اولین دفتر ثبت اسناد رسمی در ایران بود.  از آنجایی که این دفترخانه در میدانی قرار داشت که میدان اصلی شهر بود و ساختمان نخست وزیری و بیشتر ساختمان های دولتی در اطراف آن بودند، بسیاری از اسناد و معاملات مهم چندین دهه از تاریخ معاصر در آن جا ثبت شده است. در عین حال به دلیل معتبر بودن این دفترخانه، افراد مشهور سیاسی و مذهبی تا قبل از انقلاب اسلامی اسناد و نامه های شخصی خود را نیز در آنجا به امانت می گذاشتند

3ـ انجمنی سری بود که در خرداد 1283 تاسیس شد. در این انجمن افراد مخالف حکومت قاجار جلسات مرتبی داشتند با هدف روشن کردن افکار عمومی، اعلامیه پراکنی و فرستادن مطالبی درباره وضعیت ایران برای نشریات خارج کشور

4ـ گفته های پناهی در ارتباط با تقاضاهای مکررش برای حفظ اسناد:

http://www.ion.ir/news/488919/%D9%88%D8%B5%DB%8C%D8%AA%D9%86%D8%A7%D9%85%D9%87-%D8%AF%DA%A9%D8%AA%D8%B1-%D9%85%D8%B5%D8%AF%D9%82

5/6/7 ـ گفته های مسئولین در مورد عمدی بودن یا نبودن آتش سوزی:

https://www.isna.ir/news/98043116351/%DA%A9%D8%AF%D8%A7%D9%85-%D8%A7%D8%B3%D9%86%D8%A7%D8%AF-%D9%85%D8%B5%D8%AF%D9%82-%D9%88-%DA%A9%D8%A7%D8%B4%D8%A7%D9%86%DB%8C-%D8%AF%D8%B1-%D8%AD%D8%B3%D9%86-%D8%A2%D8%A8%D8%A7%D8%AF-%D8%AE%D8%A7%DA%A9%D8%B3%D8%AA%D8%B1-%D8%B4%D8%AF

8ـ گفته های برخی از سران حکومت درباره انقلاب مشروطیت:

 خمینی: «.علمای اسلام در صدر مشروطیت، در مقابل استبداد سیاه ایستادند و برای ملت(مسلمان) آزادی گرفتند، قوانینی جعل کردند...که به نفع ملت...استقلال کشور(و) به نفع اسلام است این را با خون های خودشان، با زجرهایی که دیدند و کشیدند گرفتند»  تبیان، دفتر بیستم، ص 51-52

ـ خمینی: «دوران مشروطه را که همه آقایان شنیده اند. یک عده ای که نمی خواستند در این کشور اسلام قوه (و قدرت) داشته باشد و... دنبال این بودند که اینجا را به نحوی به طرف خودشان بکشانند، جوّ سازی کردند به طوری که مرحوم آقا شیخ فضل اللّه که آن وقت یک آدم شاخصی در ایران بود و مورد قبول بود، همچون جوّ سازی کردند که در میدان، علنی ایشان را به دار زدند و پای آن هم کف زدند و این نقشه ای بود برای این که اسلام را منعزل کنند و کردند و از آن به بعد دیگر نتوانست مشروطه یک مشروطه ای باشد که علمای نجف می خواستند. حتی قضیه مرحوم آقا شیخ فضل اللّه را در نجف هم بدجوری منعکس کردند که آنجا هم صدایی از آن درنیامد. این جوّی که ساختند در ایران و در سایر جاها، این جو از باب این شد که آقا شیخ فضل اللّه را با دست بعضی از روحانیون خود ایران، محکوم کردند و بعد او را آوردند در وسط میدان به دار کشیدند...و شکست دادند اسلام را، در آن وقت مردم غفلت داشتند از این عمل حتّی علما هم غفلت داشت.» تبیان، دفتر 20، ص 71.

ـ خمینی: در جریان مشروطیت «روحانیون را یکسره از دخالت بر کنار کردند؛ و با توطئه های موذیانه و تبلیغات مسمومِ مُلهم از غرب، که توسط روشنفکران و غرب و شرق زدگان خائن یا نفهم صورت می گرفت، مجلس را در نظر روحانیون و متدینین به گونه ای ساخته بودند که دخالت در انتخابات از معاصی بزرگ و اعانت به ظلم و کفر بود! و روحانیت بکلی از صحنه خارج شد و به انزوا کشیده شد» صحیفه امام، ج 21، ص: 420/  15. صحیفه امام، ج 18

خامنه ای: « واقعاً به شیخ فضل‌اللَّه خیلی ظلم شده است. اوایل انقلاب، یک وقت من در نماز جمعه راجع به مشروطیت و مرحوم شیخ فضل‌اللَّه صحبت کردم؛ بعد یکی از دوستان نزدیک ما به من اعتراض کرد! من دیدم حتّی در محافل روحانی و نزدیک به خود ما هم همین تفکرات وجود دارد که چرا از شیخ فضل‌اللَّه صحبت می‌شود؛ شیخ فضل‌اللَّه مخالف مشروطه بود! در حالیکه او بلاشک مخالف مشروطه نبود؛ خودش در حقیقت جزو مؤسسین و مؤثرین مشروطه بود... حتّی به من گفته شد که امام هم از شیخ فضل‌اللَّه خوششان نمی‌آید! بعد من تفحص کردم، دیدم نخیر، کاملاً بعکس است؛ امام نسبت به مرحوم شیخ فضل‌اللَّه خیلی تبجیل و احترام دارند و به‌خاطر همان تصلب و شجاعت و دین‌گرایی کاملش، بدون اغماض آن بزرگوار را تعظیم و تجلیل هم می کنند؛ که این در بیانات خود امام هم آمده است.

ـ رفسنجانی: «مگر غیر از این است که دشمنان ایران از نردبان محبوبیت روحانیت در نزد مردم بالا رفته‌اند و در مشروطه مصادر قدرت را فتح کرده‌اند و آن گاه پرچم حاکمیت را به دست شاگردان غرب‌زده مکتب خویش دادند؟»سخنرانی 13 مرداد 85

9ـ برخی از گفته های شیخ فضل الله نوری

«این آزادی که این مردم تصور کرده اند.... کفر در کفر است. من شخصا از روی آیات قرآن بر شما اثبات و مدلل می دارم که در اسلام، آزادی کفر است» مکتوبات، اعلامیه ها.، ترکمان، صص 210-211.

- شیخ فضل الله نوری«قوام اسلام به عبودیت است نه به آزادی، و بنای احکام آن به تفریق و جمع مختلفات است نه به مساوات. پس به حکم اسلام، باید ملاحظه نمود که در قانون الهی هرکه را با هرکس مساوی داشته، ما هم مساوی‌شان بدانیم و هر صنفی را مخالف با هر صنفی فرموده، ما هم به اختلاف با آن‌ها رفتار کنیم تا آنکه در مفاسد دینی و دنیوی واقع نشویم » مقدمۀ تحلیلی تاریخ تحولات سیاسی ایران (دین، دولت، تجدد)، موسی نجفی ج ۱، ص 198

 

ابراهیم ریسی و کرامت انسانی!

ابراهیم ریسی و کرامت انسانی!

 اخیرا ابراهیم ریسی از طرف ایت الله خامنه ای به ریاست قوه قضاییه در ایران منتصب شد. ایشان بعد از رسیدن به این جایگاه «دستورالعمل حفظ کرامت و ارزش‌های انسانی در قوه قضائیه» را صادر کرده است.

دررابطه با این موضوع سوالاتی مطرح است که در این نوشته سعی شده است به آنها پاسخ داده شود.

  1. قوه قضایه ایران چگونه ارگانی است؟
  2. ابراهیم ریسی کیست؟

3.کرامت انسانی از طرف قوه قضایه ایران چه جایگاه وتعریفی دارد؟

4.آیا ابراهیم ریسی در جایگاهی است که مدافع کرامت انسانی باشد؟

 

در جواب به سوال یک میتوان گفت که قوه قضاییه ایران شامل دادسراها و دادگاه‌ها، دیوان‌عالی کشور، دیوان عدالت اداری، سازمان بازرسی کل کشور، سازمان قضایی نیروهای مسلح، سازمان‌ زندان‌ها و اقدامات تامینی و تربیتی، سازمان ثبت اسناد و املاک کشور و  سازمان پزشکی‌قانونی میشود. ریس قوه قضایه بالاترین مقام در راس این نهادها  میباشد. در واقع این نهادها زیر مجموعه های قوه‌ قضائیه  هستند که هر کدام به‌تنهایی جایگاه  مهمی در نظام جمهوری اسلامی دارند.

" بر اساس خبر منتشر شده از خبر گذاری ایرنا، بوجه قوه قضایه به این شکل است که سخنگوی کمیسیون قوه قضایه مجلس، آقای نوروزی بودجه دستگاه قضایی در لایحه بودجه سال 98 را 11 هزار میلیارد تومان عنوان كرد و گفت که اگر به قوه قضائیه 17 هزار میلیارد تومان بودجه و اعتبارات داده شود وضعیت دستگاه قضایی از نظر بودجه و اعتبارات تقریباً «متناسب»می شود".

 درکمی پایین تر به این میپردازیم که این ارگانها با چنین بودجه هنگفتی چگونه و چه خدمتی! به مردم میکنند و اینکه این قوه چگونه با صرف این بودچه کلان چگونه داد پروری میکند!

 

  1. ابراهیم ریسی کیست؟

 ابراهیم رئیسی السادات، معروف به رئیسی، متولد ۱۳۳۹، در سن۲۰ سالگی نخستین مسئولیت قضایی خود را به عنوان دادیار کرج آغاز کرد. او از سال ۱۳۸۳ به مدت ۱۰ سال معاون اول رئیس قوه قضاییه بود که از نظر اهمیت جایگاهی که داشت نفر دوم دستگاه قضایی جمهوری اسلامی به حساب می آمد. در سال‌هایی که ابراهیم ریسی معاون اول قوه‌ قضاییه بود، با توجه به سابقه‌اش عملا بسیاری او را همه ‌کاره دستگاه قضایی می‌دانستند. نام رئیسی در بعضی مکاتبات و گزارش‌های مربوط به اعدام‌های زندانیان سیاسی در سال ۱۳۶۷ در کنار هیئت سه نفره حسینعلی نیری، مرتضی اشراقی و مصطفی  پورمحمدی نماینده وزارت اطلاعات آمد، که این اسامی معروف به هییت مرگ میباشد. این هییت  چهار نفره از سوی آیت‌الله خمینی مسئول بررسی وضعیت زندانیان سیاسی و اعدام آن دسته از زندانیان سیاسی شدند.

چند سال پیش با انتشار فایل صوتی دیدار آیت‌الله حسینعلی منتظری با این چهار نفر، بار دیگر ابراهیم رئیسی  به عنوان یکی از اعضای چهارنفره هییت مرگ، نظرها را به سوی خود جلب کرد و سند دیگری از آن کشتارها رو شد. ریسی با دستور شخص خامنه ای  در اواخر سال 1394 به ریاست آستان قدس رضوی رسید که یکی بزرگترین بنگاهای اقتصادی خاورمیانه است. او در حال حاضر ریس کل قوه قضاییه است.

 

3.کرامت انسانی از طرف قوه قضایه ایران چه جایگاه وتعریفی دارد؟

هرفردی با توجه به معیارهای خود، ازکرامت انسانی  تعریف خاص خودش را دارد. اما تعریف مشخص هر فرد بیشتر به خودش برمیگردد که چگونه با انسانهای اطرافش برخورد کند ودر واقع آن تعریف لزوما برای هیچ کسی الزام آور نیست که آن از آن فرد بپذیرد و یا اینکه ازآن تابعیت کند .

اما تا جای که به قوانین حکومتها برمی گردد این قوانین در زندگی تک تک افراد جامعه فارغ از هر نوع تعریف شخصی که از کرامت انسانی  دارند، مستقیما در زندگی آنها دخالت دارد و افراد جامعه را ملزم به تبعیت از آن می نماید. بنابراین تعاریفی که در قانون اساسی و همچنین قوه قضایه آن کشور مجود یا تعریف شده، بیان کننده تعریف آن سیستم حاکم بر آن کشور و مردم میباشد. در نتیجه برای تعریف کرامت انسانی در ایران از طرف قوه قضایه لازم است به قوانین قضایی جمهوری اسلامی رجوع کنیم. برای نمونه به بررسی ماده 13 قانون مجازات اسلامی میپردازیم.

در مادهٔ ۱۳ قانون مجازات اسلامی ایران حد این گونه تعریف شده‌است« حد به مجازاتی گفته می‌شود که نوع و میزان و کیفت آن در شرع تعیین شده‌است»

 شرع برای این موارد زیر  اینگونه مجازات تعیین کرده است.

" زنا: آمیزش جنسی زن و مرد بدون ازدواج:  حد زنا در اسلام، صد ضربه شلاق است. چنان‌چه زنا، از زنان و مردان همسردار سرزند، زنای محصن نامیده می‌شود و حد آن مجازات سنگسار است."  

 

( این نوع روابط بین زن و مزد که در قانون مجازات اسلامی از آن به عنوان زنا نام برده میشود و مجارات ان سنگسار است، درمیان مردم ایران به ازدواج سفید شناخته شده است و در کشوری مثل سوید این نوع رابطه " سامبو"  نام دارد که نرمالترین انتخاب رنان و مردان برای زندگی مشترک میباشد.)

لواط: آمیزش جنسی مقعدی دو مرد: چنان‌چه دو مرد که مرتکب لواط شده‌اند، بالغ و عاقل باشند، حکمشان اعدام‌است؛ خواه مجرد و خواه همسردار، خواه مسلمان یا کافر باشند. نحوهٔ اعدام برای لواط.

1.زدن گردن با شمشیر2. پرتاب کردن وی از کوه بلند در حالی که دست و پاهایش با طناب بسته باشد.3. سوراندن وی در آتش. 4. سنگسار کردن وی. 5. خراب کردن دیوار بر سر وی.

ارتباط جنسی بین دو جنس مذکر که اصطلاح  انگلیسی آن "گی " نام دارد پدیده ای کاملا نرمال در بین انسانها و حتی حیوانات است. امروزه با توجه به تحقیقات گسترده ای که در این زمینه شده است و برگذاری فستیوالهای سالیانه در کشورهای مختلف اروپایی و آمریکایی جهت به رسمیت شناختن تفاوتهای انسانها با همان ویژگی که به صورت طبیعی در بدن دارند به باور اکثریت مردم تبدیل شده است.  به همین دلیل بر گذاری این نوع فستیوالها و مراسمات مختلف جهت آگاه سازی مردم جامعه  این پیام را منعکس می کند  که انسانها با هر تفاوتی که دارند انسان و برابر هستند و در واقع افراد دگرجنس گرا برهم جنس گرا هیچ برتری ندارند.

"مساحقه: آلت‌مالی دو زن، (رابطهٔ جنسی از طریق آلت تناسلی) میان دو زن، کیفر ۱۰۰ ضربه تازیانه را برای آن‌ها به همراه خواهد داشت. در صورت تکرار این عمل و اجرای حد به دنبال آن، در مرتبه چهارم اعدام می‌شوند".

 ارتباط جنسی بین دو زن هم که به "لزبین" شناخته میشود هم شامل همان مورد بالا  که توضیح داده شده است امری طبیعی و نرمال است. در واقع رابطه جنسی بین افراد بالغ که هیچ ضرر و زیانی برای جامعه ندارد یک رابطه کاملا شخصی و خصوصی میباشد که فقط به آن افراد مربوط میشود و هیچ قانونی نباید حق کنکاش در رابطه کاملا خصوصی افراد بالغ را داشته باشد.

"ارتداد:خارج شدن از اسلام است. اگر شخص بالغ، عاقل و مختار، از دین اسلام برگردد؛ از وی خواسته می‌شود که توبه کند و به اسلام برگردد وگرنه اگر مرد باشد اعدام می‌شود و اگر زن باشد حبس ابد شده و در زمان نمازهای پنجگانه شلاقش می‌زنند، و در معیشت و آب و غذا و لباس آن‌قدر بر او سخت می‌گیرند تا توبه کند".

تا جای که به دین مربوط می شود برکسی پوشیده نیست که از همان بدو تولد نوزاد دین را از خانواده خود به ارث میبرد و در انتخاب آن هیچ حقی ندارد و اگر در بزرگسالی این جبر تحمیلی را کنار بگذارد طبق قانون جمهوری اسلامی با بدترین مجازات به عنوان مرتد روبه رو خواهد شد.

"شرب خمر: نوشیدن مشروبات الکل، کسی که مشروبات الکلی بنوشد، حد وی ۸۰ ضربه تازیانه‌است، خواه مرد باشد یا زن. در صورت تکرار شرابخواری و اجرای حد، در مرتبه سوم اعدام می‌شود".

نوشیدن شراب که در احکام قوه قضایه ایران از اعمال قبیح شمرده میشود  و شخصی که اقدام به نوشیدن شراب میکند مجازات میشود که حتی در صورت تکرار آن مستوجب اعدام است. اما همین شراب نوشیدن وعمل قبیح یکی از وعدهای بهشت برینشان میباشد.

"سرقت: دزدی بیش از ربع دینار. در فقه شیعه، حد سرقت در مرتبه اول قطع چهار انگشت از مفصل اصلی دست راست است؛ اما در فقه اهل‌سنت، یک دست قطع می‌شود. در فقه شیعه، حد تنها وقتی اجرا می‌شود که دزد بالغ، عاقل و مختار باشد و برای رفع اضطرار سرقت نکرده باشد. در فقه شیعه، چنان‌چه دزد دوباره دزدی کند، پای چپش را از زیر قبه پا قطع می‌کنند و اگر بار سوم دزدی کند، به حبس ابد محکوم می‌شود تا در زندان بمیرد، و اگر بار چهارم، در زندان دزدی کند، اعدام می‌شود".

کم ندیدیم از افرادی که  تنها برای سیر کردن شکم فرزندانشان به اجبار مرتکب دزدی شده اند که با مجازات قرون وسطای قطع دست و پا روبه رو شده اند. برای نمونه بر اساس خبر گزاری ایسنا فردی به نام «علی – خ»  34 ساله در مشهد که اقدام به دزدیدن گوسفندی کرده بود، دستش توسط این عالی جنابان مدعی کرامت انسانی قطع شد. این در حالی است که دزدی های صد ها میلیاردی باند خودشان از دید جامعه پوشیده نیست، تا حدی که بخشی از آن را به نام اختلاس مجبور به اعتراف شدند. از جمله کسانی مانند وزیر بهداشت در تاریخ 25 تیر همین امسال اعلام میکند، دو میلیون یورو که قرار بوده با آن "استند" برای مریضهای قلبی وارد کنند ولی درعوض کابل برق وارد کرده اند و تا دولت جنبیده دزدان به چاک زدند. سوال اینجاست توسط چه کسی از بودجه وزارت بهداشت دو میلیون یورو به دزدها داده شد؟ چطور وزیر بهداشت از خرج شدن بودجه خبر نداشت؟ آیا خود وزیر بهداشت یا ارباب هایش همان دزدان نیستند؟

این اختلاس گران و دزدان از طرف قوه قضایه نه تنها  مورد پیگرد جدی قرار نگرفتند بلکه همچنان درراس قدرت هستند.

 

و اما در جواب به سوال چهارم که آیا ابراهیم ریسی میتواند مدعی کرامت انسانی باشد، جواب روشن است. مواردی که در بالا  عنوان شد فقط یکی  از مواد قانون قوه قضایه است (ماده13) که توسط مدعیون  کرامت انسانی نوشته شده و ریسی از آن دم میزند. با نگاهی به کارنامه جمهوری اسلامی  در طول نزدیک به چهار دهه می توان گفت  که قوه قضایه کرامت انسانی را در سنگسار کردن کسانی مانند ثریا منوچهری که در سال 1365 در سن 35 سالگی سنگسار کرد و یا کسانی مانند محبوبه محمدی و عباس حاجی زاده در سال 1385 در شهر مشهد، جعفر کیانی درسال 1386 در روستای آقچه کند تاکستان و دها نفر دیگر که سنگسار شدند، می بیند.

سیستم قوه قضایه کرامت انسانی را در آباد کردن گورستانهای دسته جمعی همچون خاوران میبیند، در اعدام هزاران زندانی سیاسی همچون فرزاد کمانگر که در گورهای بی نام و نشان دفن شده اند، درسیاه چال های اوین، قرچک، دیزل آباد، قزل حصار، در اعدام ریحانه های جباری در شکنجه کردن اسماعیل بخشی ها، سپیده قلیان ها در حبس و زندانی کردن فعالین معلمین و کارگری همچون عظیم زاده ها، عبدی ها، در تحقیر و توهین هر روزه به زنان و دستگیری فعالینی همچون مریم محمدی ها، در به وجود آوردن کارتون خوابی، گورخوابی، درگروگان گرفتن فرزند کوچک نازنین  زاغری و شکنجه و زندانی کردن نازنین زاغری، درحبس و شکنجه مادرانی چون نرگس محمدی ها، در به قتل رساندن زندانیان سیاسی همچون علی رضا شیر محمدی ها، ستار بهشتی ها،  در پرداخت نکردن دستمزد کارگران و آواره بودن میلیونی کودکان کارو خیابان می بیند.

 آری در یک کلام ابراهیم ریسی سهل است جمهوری اسلامی نه تنها  نمی تواند مدعی کرامت انسانی باشد بلکه هر روزه کرامت انسانی را لگد مال میکند.

 

July 27, 2019

اَلترنتیو رژیم اسلامی چیست و کیست ؟ / م - پروین

اَلترنتیو رژیم اسلامی چیست و کیست ؟

م - پروین

۲۶ جولای ۲۰۱۹

در رابطه با نوشته پیشین من در مورد بیانیه ۱۴ نفر [۱] یکی از فعالان برون مرز این پرسش را مطرح کرد که:

 " فرض کنیم فردا یا هفته یا ماه اَینده حکومت اسلامی سرنگون شد. براستی آلترنتیو چیست و کیست؟"

پاسخ کوتاهی به ایشان داده شد و تلاش میکنم تا کمی بیشتر در این نوشته به این سئوال بسیار با اهمیت بپردازم.

حکومت اسلامی به خودی خود پس از چهل سال دیگر هم سرنگون نخواهد شد. سرنگونیش توسط حمله نظامی و کودتا و غیره هم هرگز ما را به دموکراسی نخواهد رساند. بهترین اَلترنتیو برای دولتهای سود جوی جهان نیز همین رژیم است. بی عملی و بسنده کردن ما برون مرزیان به شعار و پتیشن و بیانیه و عدم در پیش گرفتن راه کارهائی که میتوانست مردم درون مرز را توانمند کند و اَلترنتیو واقعی را به دنیا نشان دهد یکی از عوامل اصلی چنین وضعیتی بوده و هست.

رژیم اسلامی را که پیشرفته ترین سلاحها را در اختیار دارد و از کشتار هزاران نفر هم برای حفظ رژیم خود ابائی نخواهد داشت با قیام و نبرد مسلحانه نمیتوان سرنگون کرد. امکان و چگونگی انجام چنین روشی با اَنانیست که به اَن باور دارند. اگر امکان اَن نشان داده میشد، من شخصا مسئله ای با اَن نداشتم. راه حل بسیار منطقی تر دیگر نبرد نافرمانی است. به باور من سرنگونی رژیم اسلامی تنها با شرکت میلیونی مردم در نبرد نافرمانی مدنی امکان پذیر است.

منتها نبرد نافرمانی نیز با نوشته و شعار قابل شکل گرفتن نیست. باید راه و رسم اَنرا فعالان سیاسی بیاموزند و از پایه و در ابتدا  بطور پنهانی (و نه با صدور بیانیه و اعلام اسامی خود!)  سازمان دهی مردم ناراضی را در درون مرز شکل و گسترش دهند.

از اْنجائیکه از دور دستی بر اَتش دارم، در هیچ زمینه ای در پی تعیین تکلیف برای مبارزان درون مرز نبوده و نیستم . منتها با شناختی که از تحولات و شرایط درون مرز دارم، فکر میکنم مجاز باشم که افکارم را با دیگران در میان بگذارم. اگر به شیوه مبارزات مردم ایران نگاه کنیم خود گویای این واقعیت است که اَنها مبارزات نافرمانی را دنبال میکنند. اعتراضات و نه گفتن های زنان ایران به رژیم اسلامی با زیر پا گذاشتن قانون حجاب نمونه ای از این مبارزات است.

مبارزان راه آزادي در ايران دريافته اند که با این رژیم خونخوار نميتوان با توپ و تانك مقابله كرد. ميدانند كه پيش گرفتن مبارزات مسلحانه مخفي نميتواند مردم ناراضي را به خود جلب كند و الزاما به عنوان نيرو و حركتي جدا از مردم نه امكان پيروزي دارد و یا اگر بر فرض محال تحت شرايطي بسيار استثنايي هم موفق بشود و جابجايي قدرت هم انجام گردد، بارآور آزادی و دموكراسي نخواهد شد.

نيروهايی كه جدا از مردم به قدرت برسند، قدرت را تنها حق خودشان ميدانند، چرا كه براي آن جنگيده اند. بيشتر از هر چيز هم از ديگران طلبكارند و ميگويند آن زمان كه ما خون ميداديم شما كجا بوديد. و با اين منطق هم هرگز جرات نخواهند كرد كه خود را به رای مردم بگذارند.

اتخاذ روش نافرماني عمومي براي سرنگوني رژيم از سر ترس نيست  و با مبارزات در چارچوب قانون و مبارزات دروني رژيم كه تحت عنوان مبارزات بدون خشونت تبليغ ميشود نيز كوچكترين قرابتي ندارد.

رژیم اسلامی که صاحب مملکتی شده است سد راه هر حرکتی خواهد بود. از کنارش "عبور" و "گذر" نمیتوان کرد!

 نبرد نافرمانی كليت سيستم ظلم را هدف قرار ميدهد، هرگز از سر آشتي و سازش در نخواهد آمد و هدفش سرنگونی رژیم اسلامیست. سازمان دهندگانش نیز نبردشان را جدی تر از اَن میدانند که نام خود را در اَغاز این نبرد در اعلامیه ای در اختیار سرکوبگران خود قرار دهند. باید بیانیه هارا کنار بگذاریم و در مورد راه کارهای عملی یکدیگر را به چالش بطلبیم. نبرد نافرمانی را باید ابتدا اَموخت و بعد در موردش اظهار نظر کرد.

قشری پيشرو با اتخاذ شيوه هائی مناسب و منطبق بر شرايط موجود جامعه ما، روش نافرماني را در ایران پيشه خود ساخته است. اين قشر اگر چه تنهاست، اگرچه هنوز از حمايت توده هاي وسيع ناراضي ولي غيرفعال و خانه نشين برخوردار نشده است، با وجود آن كه شاید هنوز به كم و كيف و تكنيك هاي شيوه ای كه در پيش گرفته آشنايي کامل نداشته باشد، توانسته است رژيم اسلامي را تا حدودی متزلزل و بي ثبات نگاه دارد. رژیم اسلامی با سركوب مداوم فعالان سیاسی اجتماعی، بهره گيري از عوامل و عناصر سود جوي درون و برون مرز، ايجاد شبيه سازيها، تحريف مقولات اساسي، بهره گيري از سوخته گان و توابان سياسي، رواج تفكر اصلاح طلبانه و سرانجام كمك عملی كشورهاي غربي توانسته است جلوی سازمان یافتن این مبارزات را بگیرد . باید این دست اَویز های رژیم را از او گرفت.

مبارزات نافرمانی اگر به شکل خود به خودی باقی بماند و سازمان داده نشود، همچنان از طرف رژیم سرکوب خواهد شد. درجه خشونت رژیم در برخورد به نافرمانیها و زمان شدت یابی آن بسته به شرایط مختلف درون و برون مرز است. بنابراین فرای همه این بحثها، مشکل اساسی که باید برایش راه حلی داشت اینست که چگونه میتوان مبارزات نافرمانی را سازمان داد.

من و ما در گروه مهر در مورد جنبش نافرمانی و راه و رسم آن که در بسیاری از نقاط و کشورها انجام گرفته است اطلاعات زیادی کسب کردیم و اَموختیم و هنوز میاموزیم. هیچ حرکت و مبارزه ای  قابل تکرار نیست اما میتوان از اَن کمک گرفت. به سهم خود راه و رسم این نوع مبارزات را از سالها تحقیق و بررسی پروفسور جین شارپ که اخیرا در گذشت و دیگران اَموختیم و تا حدی که امکانات ما اجازه میداد  با مبارزان درون ایران در میان گذاشتیم [۲]، [۳]. منتها کاری نبود که بتوان گروهی کوچک با امکاناتی محدود به سر انجام عملی برساند. سعی بسیار کردیم که این اَموخته ها در مورد مبارزات نافرمانی، و بخصوص نقشی را که ما برون مرزیان میتوانیم داشته باشیم  با فعالان برون مرز در میان نهیم ولی بجائی نرسیدیم. نهایتا لب فرو بستم و بستیم. بیانیه ۱۴ نفر درد این بی درمانیها را بیشتر زنده کرد!

نکته اساسی که باید بدان توجه کرد اینست که مردم هشیار ایران میبینند و میدانند که تنها با این رژیم سفاک روبرو نیستند. آنها با همه دنیائی مواجهند که تنها بدنبال منافع خود هستند . دنیائی که چون فکر میکنند که در شرایط حاضر منافع اَنها را همین رژیم براَورده میکند تنها شرطی که برای ادامه معاملات و زد و بند های اقتصادی با او دارند شرایط مربوط به فعالیت های اتمی و مداخلات در منطقه است. شرط حقوق بشر همواره به عنوان گلدانی تزئینی روی هر میز مذاکره ای بوده است ولی هرگز بطورعملی کنار شرط  اتمی گذاشته نشده است.

اینجاست که یکی از نقش های مهمی که ما برون مرزیان میتوانستیم و هنوز هم میتوانیم عهده دار شویم مطرح میشود. ما میتوانیم با تلاش متحد و فراگیر در جهت عدم برسمیت شناختن رژیم اسلامی و تشکیل اپوزیسیونی بحول این تلاش، مردم ازادی خواه ایران را در تلاشهایشان توانمند سازیم.

اینکار با خواهش و تمنا و توسل به تعهدات انسانی دولتمداران خارجی امکان نمی یابد. باید با کمک گرفتن از مردم مقیم کشورهای خود، شرکت در پروسه سیاسی و دست گذاشتن روی منافع دولتها و سیاست مداران، مسئله عدم رسمیت دادن به رژیم اسلامی را در سطح جهانی مطرح کرد و تلاش کرد تا شرط  توقف نقض حقوق بشر و در قدم اول اَزادی تمام زندانیان سیاسی-عقیدتی در کنار شرط های اتمی قرار بگیرد.

اینکار هم به این سادگیها انجام پذیر نیست. احتیاج به اتحاد عمل و سازمان دهی گسترده ای دارد. برای انجام اَن باید ایرانیان را برای شرکت در پروسه سیاسی کشور های مقیم خود اَماده کرد. باید از اَن بخش از مردم جهان که از نقض حقوق بشر در ایران اَگاه میشوند خواست تا از قدرت رای خود استفاده کنند. باید از نهادهای مدنی، اتحادیه های کارگری، تشکلات زنان، هنرمندان و غیره کمک گرفت و تلاش کرد تا شاید بتوان این خواست را که شرط اَزادی زندانیان  سیاسی و عقیدتی از جمله شرطهای مربوط به تحریم های هوشمندانه باشد به دول غربی تحمیل کرد.

اگر هزاران هزار ایرانی با کمک مردم و در پشت خواست افزودن شرط توقف نقض حقوق بشر و اَزادی زندانیان سیاسی به شرط تحریم های هوشمند توانستند اینجا و اَنجای دنیا سرنوشت انتخابات سیاسی را تغییر دهند، اَنوقت است که رقابت بین احزاب سیاسی برای گرفتن رای ما با حرکت در جهت براَوردن شروط ما اَغاز خواهد شد و سر انجامی بسیار مثبت برای اپوزیسیون برون مرز ببار خواهد اَورد. بسیاری از سازمانهای حقوق بشر منجمله سازمانهای بین المللی را باید بتوان به این راه کار کشاند.

با سر دادن شعار توخالی "زندانی سیاسی اَزاد باید گردد"  و گذاشتن اَن در پای اعلامیه ها به نتیجه ای نمیتوان رسید. باید با تلاش برای اینکه اَزادی زندانیان سیاسی پیش شرط هر نوع ارتباطی با رژیم اسلامی قرار گیرد، به این شعار جنبه عملی و ملموس بخشید.

این تلاش نیز ممکن است در رسیدن به هدف خود موفق نشود، منتها میتواند به اهداف مهم دیگری دست یابد.

تلاش همه جانبه ما در سراسر دنیا بحول یک هدف و شعار مشخص به ما هویتی خواهد داد که در حال حاضر فاقد اَن هستیم. مردم درون مرز برای اولین بار مشاهده میکنند، میبینند و میخوانند که اکثریتی از ایرانیان برون مرز با بسیج مردم اَزادی خواه دنیا خواهان یک چیز هستند. چیزی که منافع اَنان را در بر میگیرد. و این چیز اَنیست که فعالان و سازمان دهندگان درون ایران را برای فعال کردن و سازمان دادن مردم توانمند خواهد کرد . و این آغازی درخشان در جهت بسط مبارزات نافرمانیست.

این سالم ترین و طبیعی ترین شکل ایجاد یک اپوزیسیون برون مرزیست. این تلاش، در پروسه شکل گیری خود رهبری خود را نیز همانند هر حرکت دستجمعی پیدا خواهد کرد و به تلاشهای متحد و متفق برون مرزیان چنان هویتی خواهد بخشید که شایستگی اَنرا داشته باشند که اَنها را اپوزیسیون بنامند.

سازمان دهندگان جنبش نافرمانی در ایران نیز در پرتو هویت گرفتن اپوزیسیون برون مرز که خواست حق و حقوق اَنها را در سطح عملی در دنیا مطرح کرده و بحول اَن حرکتهای چشم گیری را انجام میدهد بتدریج توانمند ترخواهند شد و سازمان دهیشان با شتاب بسیار بیشتری افزایش خواهد یافت. اَنها نیز در پروسه این تلاشها بطور طبیعی رهبری خود را خواهند یافت.

رهبری از پایه و از درون این تلاشها شکل خواهد گرفت. اَلترنتیوی که بدون شک یک فرد نیست و سازمانی متحد و برخوردار از حمایت ازَادی خواهان ایران است. و این اَنیست که اَلترنتیو رژیم اسلامی خواهد بود.  این آلترنتیو در این شکل فراگیر خود که مورد حمایت ایرانیان درون مرز و برون مرز و مردم اَزادی خواه دنیاست به اجبار هم که شده مورد پذیرش دولتهای سود جو نیز قرار خواهد گرفت.

به امید چنین روزی نباید نشست. باید برای تحققش از بیانیه نگاری به عمل رو اَورد.

منابع:

1- "گذار" ، "عبور" یا سرنگونی؟

2- نافرمانی مدنی- راهکاری برای سرنگوني رژيم اسلامي

3- کتابهائی که در مورد مبارزات نافرمانی توسط گروه مهر به فارسی ترجمه شده است

 

Mission for Establishment of Human Rights

(MEHR)

P.O. Box 2037
 P.V.P., CA 90274

Tel: (310) 377-4590 ;   Fax: (310) 694-8039
E-mail: mehr@mehr.org
URL: http://mehr.org

ولایت و دین دولتی و زیباکلام هایش

ولایت و دین دولتی و زیباکلام هایش

 

آری استاد الکی علوم سیاسی دانشگاه تهران زیباکلام جز این نیست که شما و آخوندها ناگزیرید اینک بخودآئید و از انقلاب چپاولشدگان که در راه جداسازی دین از دولت هست بهراسید؛ چون دیگر زندگی بیشترین کارگران، توده ها ویران و شرایط کشور ملازده ی ما بسان بمبی آماده ترکیدن شده است. این حقیقت هولناک را رهبر شریف شما، دستبوسان اصولگرای او تا رفرمیست های سبز اسیر و امامزمانی های معترض و حجتیه ای های چند خط و چهره و ... بخوبی می دانند که دیگر سنبه ی شگرف دانش حقوق بشری کارگران و توده ها و تجربه ی 40 ساله سرسام دین دولتی آنها بالاتر از تاریک اندیشی ملاهاست و خواست زورمند دگرگونی و گذر از مذهب دولتی در هر کوی و برزن بروشنی دیده می شود.

 

چالشی که می باید پس از صدسال دیکتاتوری فردی مذهبی ((شاه ـ شیخ)) راه انقلاب کار علیه سرمایه را بسود خودگردانی شورائی کارگران که صاحبان اصلی تولیدها و سرمایه ها هستند گشوده و سازمان دهد؛ همانگونه که می باید خواست نان، داشتن آزادی عقیده و وجدان، برابریخواهی اتنیکِ ملیت ها و از همه مهمتر حقوق نابودشده یکسانسازی زنان با مردان در سراسر کشور پاسخ یابد که این دادخواهی های روزانه در فریادها و خیزش ها و دست از کار کشیدن های کارگران، جنبش گرسنگان، بیدادزدگان، مالباختگان، بی پناهان حاشیه نشین شهرها، جوانان بخاک و خون نشسته بی فردا و زندانیان سیاسی ـ عقیدتی همه جا جاری ست. همزمان زیباکلام ها مبارزه زنان و دختران دلیری را دیده اند که در راه ستیز با چادر اجباری، پی برچیدن، برگزیدن و قانونمند ساختن پوشش آزاد می باشند. مبارزه سترگی و پدافندی ایکه آفندی گشته و بی کم و کاست تا رسیدن به اهداف خود در برابر کل رژیم واپسگرا ایستاده و در پی یافتن فرصت برای سرنگونی حکومت ضدبشری با و بی عمامه بسرها می باشند. این مبارزه دیریست پس از فردای شکست انقلاب با دروغ خمینی و نقره داغ شدن خود مسلمانان، پیوسته با همه خشونت بی رحمانه ی نظام، درین راه رهائی بخش خود استوارمانده، بسیاری تاکنون جانباخته، ولی همچنان نسل های برابریجو پی در پی بدنبال رهائی از اسلام سرمایه سالار و کنارزدن بهره کشی انسان از انسان و ساختن فردائی آزاد، انسانی و طبقاتی بوده و می باشند.

 

همچنین درین مسیر پرُ از رودرروئی های مرگبار چندین ساله با پاسداران حماقت و بندگان سرمایه می بینیم که بخشی از سران حکومت و وابستگان آنها به اجتناناب ناپذیرشدن فروریزی کل نظام پی برده، و گروهائی از آنان را وادار به تن دادن به جابجائی "ماسک" بر چهره مذهبی اسلام ملائی ناگزیر کرده، و آنها هم اعتراض "اثباتی عینی "خود را در اشکال نرمش ها به "پذیرش حقیقت پلیدی رژیم و نقد موجودیت انگل و رسوای بساط شیعی ولائی" ناچارکرده و آنانرا بیش از پیش از رژیم تبریجو و بیزارساخته و این نمود از نگاه گروه نئولیبرالیسم مذهبی که همیشه کاسه لیس دیانت دولتی بوده است، اینک بیشتر خود را در آخ و تف به روی کلیت روحانیت نشان داده و بر همین پایه تضاد میان طیف ملی مذهبی ها لیبرال مذهبینوپا با کاست روحانیت چشمگیرتر شده، ولی آشکار است که این پدیده ی چرخش بسوی " مصلحت بقا" در میان این گروه های رنگین راست و میانه امری تاریخی و جهانی بوده؛ و اشکالش بویژه در آکادمیست ـ تئولوگ های و به اصطلاح روشنفکران مذهبی ادیان ابراهیمی فراوان دیده شده است. موسوی کروبی، خاتمی سروش، احمدی نزاد و باندش و... نیز از همین دسته هایند.

 

همچنین شناخت دیالکتیک اهداف این گروه ها و چرائی الزام برگزیدن مواضع تاکتیکی مدعیان آکادمیسم و دریافت چگونگی پیدایش و برگزیدن زبان ریاکارانه ی اعتراض این ( ناهمخوانان دلبسته ی مذهب دولتی) آنهم بدون ردیابی "علمی ـ ریشه ای از اصول تخطی ناپذیر" دین دولتی" که ای بسا بیشتر به رد دعاوی دیروزی خود آنان برمی گردد، بی گمان ترفندی بیش نیست برای خاک پاچیدن به چشم توده ها! برای نمونه نقد شلُکی تمامیتگرائی دین دولتی و نگاهی مات به ضرورت ایجاب سکولاریسم و گفتمان آزاد اجتماعی و پلورالیسم سیاسی سروش، آنهم پردازشی روشنفکرمآبانه ی آن توسط سروش های غیب شده از بیت رهبری که اینک نه سر پیاز است و نه دم آن! دستآویزی مستدل بدست ما و فرادجویان نمی دهد و می باید گلایه های او به رژیم خودکامه بررسی تاریخی شوند تا نکته پوشیده ای از دید توده ها برجانماند؛ بویژه دیدگاه چنین فردی که خود بانی انقلاب فرهنگی دیانت دولتی قتال بوده است.

 

و یا همینک هم پرسیدنی ست چرائی زشت زبان شدن زیباکلام که یکباره زنجیربریده و علیه روحانیت بی آبرو بد کلام گشته است؟ آخوند! این پدیده برجسته ریا و فساد بنام "روحانیت" و خودرائی اش دیگر 40 ساله شده و تبهکاری های شان از دید کارگران و مردم پوشیده نمی باشد که وی خیلی دیر و آگاهانه، هویت سرطانی ملاجماعت را از چشم مردم شوریده پنهان داشته، و حالا واکنش مصلحتی این آقا و دیگران هموند او جز نشانه ی بد سرانجامی و نافرجامی و سرخوردگی این طیف های کاسه لیس دین دولتی نیست که شگفتا او و هیچکدام هنوز جسارت ابراز دلایل سرراست و "سیاسی جامعه شناسانه" ای برای این روند ضدبشری ندارند و تنها به لعن و گند دید"دانشگاهِ مذهبی" بسنده کرده تا دامن خلافت ویران را مگر پاک کند؛ چالش روزافزون و هراسان این جریان های دشمن سکولاریسم، تنها واکنش های مصلحتگرایانه اینسو و آنسوی دست اندرکاران و گردانندگان رژیمی ست که یکایک آنها بما نشان داده و می دهند تلاش بی هوده شان همچون " خاتمی " جز گمراهی از راه انقلاب طبقاتی، جز دعوت انتخاباتی جهت سردرگمی توده های ساده دل و سرآخر نجات دین دولتی نبوده و نیست که " سید خندان"برایش دوباره بپاخاسته تا که مگرنه بسان درندگان از دریده شدن خویش و روحانیت در ستیز با خود بکاهد، در حالیکه قدرت سیاسی اقتصادی و همه قوا مطلقن در جیب و زیر عبا و عمامه داران می باشد که همینک بجان ضعیف ترهای مذهبی افتاده و در آتی نیز مرگبارتر بجان هم و گردن کلفت ها خواهندافتاد.

پرسیدنی! آیا نقد بی پایه و بررسی آبکی و مرزبنبدهای لیبرال ملی مذهبی سروش ها و یا همین هیاهوی فریبکارانه زیباکلام ها* نه به دستگاه دین دولتی، و ولایت خودکامه اش، بل تنها به روحانیت فاسد آن چه کمکی به دگرگونی لازم و خواست مردم ما می کند؟ چرا هیچیک آنان تاکیدی بر علل و ریشه های نافرجامی ها و شکست ها و خیانت های بی شمار دین دولتی و به تبع آن تباهی زندگی 80 درصد شهروندان ندارند و یا هنوز هم بر ضرورت جدائی دین از دولت که منشأ همه مصیبت هاست انگشت نگذاشته و تنها به بالماسکه بازی همچون زیباکلام رو آورده اند؟ آیا این لشگر سیاه جز "فدائیان اسلام محمدی خمینی"نبوده و نیستند؟ این کلاهبردارها چه و کدام نقدی علیه کلیت نظام و گرانندگانش گفته اند که تازگی دارد و ما چپ ها و کمونیست ها و کل اپوزیسیون مترقی و دمکرات و سرنگونیخواه تاکنون با روشنگری به افشاگری به تک تک آنها نپرداخته باشد؟

 

برگ به برگ تاریخ 4 دهه ای سیاه و خونین و هراسبار خودکامگی مطلق مذهب دولتی انباشته است از زور عریان بنام خدا و پیغمبر او، سپس دوختن دهان مخالف افشاگر بنام کافر، بریدن زبان های حقگو، رواج اعدام ها، تشویق ترورها، بی پایانی شکنجه های مخالفان سیاسی عقیدتی، گستره تجاوز مجاز مذهبی به اسیران و بویژه ختران اعدامی، سرکوب ها، ستم ها، فسادها، غارت ها، پهنانکاری ها و نیرنگ های بی شرمانه ی تقیه ای، و ژرفا و پهنه های سوء استفاده های جنسی از زنان بی پناه و... توسط باندها و مافیاهای ملاها و مکلاها. پرسیدنی ست که براستی این مذهبی های خداپناه چه جنایت ها و تبهکاری هائی در عرصه زشت و ناباورانه جامعه بشری مانده که در ایران و بر سر مبارزان ما نیاورده باشد!؟ چرا زیبا کلام در پاسخ به مصباح یزدی، تنها بخشی از روحانیت را به زیر پرسش می برد، مگر خود یزدی ها برگزیدگان رهبر و اصول مبین اسلام نیستند؟ چرا این آقای آکادمیک هنوز توان بررسی علمی از پدیدها را ندارد؟ یا دارد ولی خودخواهانه و برحسب صیانت نفس جرأت انتقاد از رهبر و دین دولتی را ندارد.

 

البته من شایسته نمی دانم و نمی خواهم به نرمش های حقوق بشری آنانیکه ای بسا امروز " ناگزیر" می باشند فریبکار و به اصطلاح بنام آکادمیسین و نان به نرخ روز بخور شده در دستگاه ولایت فقیه مطلق که معترض نوپا به نظام آخوندی مشده اند بهائی ندهم و یا به ترفندهای بیرون راندگان از خمیه آقای رهبر نبپردازم؛ آنهائیکه همینک بوی گند فروریزی نظام مقدس شان را که دیگر جهانگیر شده بی هوده دریابم؛ نه این سرنوشت اجتناب ناپذیر خودکامگی های تاکنونی شاه و شیخ در ایان ماست که بایسته است چرائی آن بسود گشایش دریچه های تنفس خردگرائی هرچه بیشتر توسط خود فریبدنگان نظام افشاشود. ولی همزمان بخودم این حق را می دهم که انگ ریاکاری را بر سینه ی امسال زیباکلام ها و سروش ها خاتمی ها و احمدی نژدادها بزنم اگرچه آشکارا چنین اند؛ وگرنه چرا آنها پس از چهل سال حاکمیت فاسد، تبهکار و چپاولگر سکوت را برگزیده اند و روند همکاری خونین آنان با رژیم زیر پرسش تاریخی است که نئولیبرالیسم آکادمیک از یک سیالیت شگرفی علمی برخوردار نبوده است.

آیا هنوز زیباکلام ها آنقدر از حقیقت موجود دین دولتی پرت اند و نمی دانند که نام خدا جز دکان، حکومت ولائی جز خودکامگی، روحانیت غارتگر ارزش ها جز نمایندگان بی رقیب رابط سرمایه سالاری دینی نبوده و همگی برابر حقوق ابتدائی فردی و جمعی و طبقاتی نوع انسانی بی پروا ایستاده و می باشند؟

 

((( گفتنی ها بسیارند و ایکاش این گروه های خودفریب برای یکبار هم شده سری به گورستان تاریخ برند و ببینند و دریابند سرنوشت ستمگران و تبهکاران و کاسه لیسان دروغگو را و از آن تجربه ها اندکی بیاموزند پیش از آنکه فرصت پوزش و بخشش از مردم را از دست دهند. )))

 

 

به پاسخ زیبا کلا به مصباح یزدی نگاهی بیفکنیم:

بهنام چنگائی پنجم مرداد 98

 

مصباح یزدی: "شیاطین در صدد تخریب روحانیت هستند."


بخشی از پاسخ دكتر زيبا كلام به آيت الله مصباح یزدی

زیبا کلام:

آن یکی حضرت آیت الله که کارش تجارت لاستیک است، این یکی آیت الله هم که کارش تجارت شکر است، آن یکی امام جمعه هم که با نصف زنهای شهرستان شان رابطه غیرافلاطونی داشته، این یکی حضرت آقا هم که بالای منبر استندآپ کمدی مرغ و خروس اجرا می کند، آن یکی حجت الاسلام که تخصص اش جوراب استارلایت بوده،
قرائتی هم که 37 سال است اوپرا وینفری حزب الله شده، قرآنی را که در 23 سال نازل شد، سی و هفت سال تفسیر کرده هنوز به جزء دومش نرسیده، در عوض خودش کمدین شده

.
آن یکی را هم که به اتهام زنای محصنه، رابطه نامشروع با اجنه، روابط ویژه با ارواح دستگیر کردند و این یکی هم که در اثر حمله آفتابه به دلیل اخلاق خانوادگی، وردست ناموسش بکلی دچار غیبت کبری شد، آن وقت آقای مصباح یزدی گفته که « شیاطین در صدد تخریب روحانیت هستند.»


شیطان غلط می کند این کارهایی را که علمای اسلام بلدند بکند. شیطان از این کارها بلد نیست. اگر محاکمه های دادگاه ویژه روحانیت را بفرستند برای بارگاه شیطان دودور آنها را بخواند، از شدت ناراحتی و غم و غصه سکته می کند. شیطان باید برود تازه جامع المقدمات را پیش شجونی بخواند و سیوطی را پیش پناهیان و لمعه را پیش طائب، تازه وقتی وارد درس خارج شد برود پیش آیت الله مصباح و از شدت خجالت از قم فرار کند و برود به جزایر برمودا.


طرف می گوید « شیاطین در صدد تخریب روحانیت هستند.» شیاطین اصلا قد این حرفها نیستند. حرف می زنید شما هم. به عقل جن می رسد که مثل آیت الله مصباح از قم سه دور کره زمین را دور بزند، برای اینکه هر کوبایی را مسلمان کند یک میلیون دلار از بیت المال پول بگیرد؟ که چی؟ که در کشور کوبا بعد از سی سال چهارصد تا مسلمان شیعه نماز بخوانند. آنوقت هر سال چهل هزار نفر توی قم بی دین بشوند؟


شما اگر ماهی یک میلیون دلار در قم صرف رفاه مردم کنی مسلمان کم نمی آوری که بخواهی از کوبا مسلمان تولید انبوه کنی

.
بعد معاون سیاسی استاندار تهران گفته: « نود درصد جوانان ما امروز به واسطه رفتارهای سیاسی ما از اسلام فاصله گرفته اند.» پس انتظار داشتی چکار کنند؟ انتظار داشتی وقتی یک دیوانه مثل احمدی نژاد می شود رئیس جمهور کشور، یک هیولا مثل احمد خاتمی می شود امام جمعه تهران، یک ابوالهول مثل علم الهدی می شود امام جمعه مشهد، از صبح تا شب علما در تلویزیون اباطیل می گویند و سالی چهارده ماه مملکت عزا و روضه خوانی است، جوانان مملکت به جای لاس و گاس بروند جمکران؟

از "مذاکره" تا مصادره

از "مذاکره" تا مصادره

حزب دمکرات کردستان تاریخ معرفه ای دارد و انسانهای زنده ای که در این تاریخ سهیم بودند و انسانهایی که در مقابل این تاریخ ایستادند. بعد از قیام ۵۷ مردم ایران، جامعه کردستان هم یکی از مناطقی بود که در این قیام شرکت گسترده ای داشت و جزو آخرین سنگرهایی بود که در مقابل رژیم ضد انقلاب اسلامی سنگر مقاومت باقی ماند. در این تاریخ دو جنبش و دو جریان شرکت گسترده  داشتند. حزب دمکرات کردستان که با پیشینه و تاریخی دورتر یک طرف این مقاومت بود. اما افتضاحات سیاسی این جریان در طول حاکمیت رژیم اسلامی بارها و بارها تکرار شد. لبیک گفتن به خمینی جنایتکار، موارد متعدد و مشخص تعرض به مبارزات کارگران و مردم زحمتکش و حمایت از فئودالها و زمینداران و کارفرمایان و سرمایه داران، تعرض نظامی به اکثر سازمانهای چپ حاضر در کردستان و نهایتا  شروع جنگی علنی با کومه له در کردستان از مهمترین موارد این "فضاحتهای سیاسی" است. نپذیرفتن واقعیت جامعه کردستان که یک جامعه طبقاتی با حضور جنبشهای متمایز است، باعث شده بود که رهبری وقت حزب دمکرات با توهم "یگانه حزب رهبرند" تنها این حزب و گاها رهبران آن را در مرکز سیاست کردستان ببینند و با هدف نابودی کومه له جنگی را به این سازمان تحمیل کنند. عاقبت با طی شدن تجربه سخت و خونین، کمونیستها و کومه له کمونیست آن وقت در پاسخی محکم این واقعیت طبقاتی بودن و چند جنبشی بودن جامعه کردستان را به آنها فهماندند. در آخرین مدارک مربوط به مذاکرات قاسملو با رژیم اسلامی که بی بی سی به تازگی آنرا منتشر کرده است، کماکان بر این نکته پافشاری می شود که " تنها" نیروی فعال "ما"( منظور حزب دمکرات) هستیم. این خودبزرگ بینی در سیاست این جریانات کماکان وجود دارد. مذاکراتی که باعث به قتل رسیدن دبیر کل این حزب شد و نشان می دهد که برای گرفتن قدرت بخشی از کردستان دست به هر کاری خواهند زد. این تاریخ تلخ و غیر قابل دفاع اما کماکان و به زعمشان نوید یک آینده "شیرین" را برای این احزاب می دهد. خالد عزیزی با متانت تمام از "انقلاب اسلامی" سخن می گوید و حق خود را به عنوان یک " کرد سنی مذهب" ( در گفتگوی فارسی با صدای آمریکا از ذکر این نکته تفره می رود اما در بخش سوال و جواب مربط به انستیتوی واشنگتن با همین کلمات از سنی بودن خود هم دفاع می کند I as a kurdish sunni ) از جمهوری اسلامی طلب می کند. حتی با فراغ دل از "مذاکرات" چهار سال و شش سال قبل خود با رژیم اسلامی در اربیل عراق دفاع می کند. نه خالد عزیزی و نه رهبری حزب دمکرات کردستان عوض نشده اند. بند و بست و مذاکره و تلاش برای  پذیرش از سوی رژیم اسلامی سیاست چهل ساله این حزب بوده است. هر جا که فرصتی به دست آمده، یک پای میز بند و بست با رژیم اسلامی بوده اند. فراخوان هم می دهد که باید بدون ترس و دو دلی به مذاکره با رژیم اسلامی بپردازیم .حتی خالد عزیزی اعلام می کند که فقط جغرافیایی برای ما مشخص کنید، حکومت دیکتاتوری و زندان و اعدام را ما خودمان انجام می دهیم.

 چه سیاست ناکام و مفتضحانه ای!

دست گل آخرین این جریانات، نشست چهار حزب ناسیونالیست کردستان ایران با رژیم اسلامی در نروژ بود. تاریخا حزب دمکرات از هر فرصتی استفاده کرده تا میز مذاکره را بچیند، شاید به نان و نوایی برسند. اما برای دو شاخه جریان زحمتکشان داستان جدیدتر است. حمله نظامی آمریکا به عراق در بحران کویت،  ناسیونالیستهای درون حزب کمونیست ایران و کومه له را به تکاپو انداخت که مبادا از این سفره بی نصیب بمانند. پشت کردن به تاریخ چپ و سوسیالیستی کومه له، تئوریزه کردن استدلالات چرخش به ناسیونالیسم و راست و نهایتا انشعاب از حزب کمونیست ایران و کومه له در سال ۲۰۰۰ میلادی، در بحبوحه حمله نظامی به عراق و قدرت گیری ناسیونالیسم در کردستان عراق سازمانی را متولد کرد که چه در آن زمان و چه اکنون در خلاء سیاسی بسر می برند. سازمانهایی که فعالیت با نام کومه له را آغاز کردند و هر آنچه سنت کومه له چپ بود( با هر نقدی که به آن وارد بود) زیر پای خود له کردند. اینبار جنگ با کمونیستها که زمانی قاسملو پرچمدار بود و شکست خورد، را این سازمانها به دوش کشیدند. به اردوگاههای حزب کمونیست حمله کردند و دهها مورد طرح ترور هر انسان مخالف سیاستهایشان و به ویژه کمونیستها را کشیدند که همه به شکست انجامید.

سنت همان سنت است. چه سازمان زحمتکشان باشی و چه حزب دمکرات کردستان . جنگ با چپ و کمونیست جامعه و مذاکره با رژیم اسلامی. حالا هر نامی را با هر پسوند و پیشوندی که می خواهید بر خود بگذارید، جامعه کردستان و مردم زحمتکش این دو خصوصیت شما را تابلوی فعالیتهایتان  می دانند.

مصادره
هر انسان و جریانی  حق انتخاب دارد و هیچ نیرویی نمی تواند این اختیار را از انسان بگیرد. انتخاب یک حزب سیاسی و یک سنت سیاسی برای مبارزه هم حق طبیعی هر انسانی است.  اخیرا در برنامه ای با نام "مه شخه لانی راسان" از تلویزیون تیشک تی وی حزب دمکرات کردستان ایران، ادعا شده که "شریف با جور" از اعضای این حزب بوده و درصدد مصادره این شخصیت محبوب جانباخته هستند. همه مردم مریوان شریف باجور را می شناسند و با فعالیتهای این انسان شریف آشنا هستند. با هر درجه دوری و نزدیکی و کمی و کاستی که می توان برشمرد، اما برخی از فعالیتهای شریف ماندگار هستند. کمپین دفاع از خشونت علیه حیوانات و پیاده روی به سمت سلاس باباجانی، فعالیت خستگی ناپذیر در انجمن سبز چیا، دفاع و حمایت از رضا شهابی و دیدار با او چند مورد از فعالیتهای شریف بودند. کدام یک از این موارد در سنت مبارزاتی حزب دمکرات کردستان ایران می گنجد؟ از کدام حرکت و شخصیت کارگری حتی در کردستان دفاع کردند؟ تاریخشان فقط ضدیت با کارگران است! محیط زیست و حیوانات در کجای برنامه و سیاست و اساسنامه این حزب قرار دارد؟ می توان این لیست را آنقدر طولانی کرد که از حوصله خواندن خارج شود، اما همین دو سه مورد کافی است. کسی که بر مبنای ادعای حزب دموکرات از ۱۷ سالگی در این سازمان بوده و کارهای تشکیلات مخفی این سازمان را به پیش می برده، چرا حتی به یک مورد آن اشاره نمی سود؟ "شریف باجور" باشی و شخصیتی محبوب و این همه فعالیت روزانه را در دستور بگذاری و تشکیلات مخفی یک حزب، اما حتی یک لحظه، یک اقدام و یک کلمه و یک قدم را در راستای اساسنامه و سیاستهای این حزب برنداری؟ آخر مگر می شود؟ حزب دمکرات هنوز هم تبعیض و تفاوتهای بین زن و مرد را مانند رژیم اسلامی مو به مو پذیرفته و اجرا می کنند، شریفی را عضو خود می دانند که هر جا همسرش را می دید، بدون توجه به مکان و زمان آن و از سر عشق و دوست داشتن همسرش را بغل می کرد و می بوسید.( یک توضیح کوتاه: من له دلیل نزدیکی محل کار شریف با خانه محل زندگیم و همچنین رفت و آمد از مسیر کسب و کار شریف و آشنایی که به این واسطه با او داشتم چندین بار شاهد این تصویر بوده ام. این ادعایشان مضحک است. با علم بر این هر شخص و انسانی حق انتخاب و انتخاب سیاسی دارد، اما این وصله به شریف نمی چسبد.

اما سوال اصلی این است که چرا حزب دمکرات کردستان ایران درصدد است که چهره ای خوشنام همچون شریف باجور را مصادره کند؟

 در یک کلام تلاشی است تا دوباره برای خود اعتباری دست و پا کند. هر انسانی که در جامعه کردستان زندگی می کند، اگر ذره ای آزادی بخواهد، برابری بخواهد، رفاه و امنیت بخواهد، نتیجه عملی این خواست پشت کردن و افشای احزاب دمکرات و سازمانهای زحمتکشانی است. این حساب ساده دو دو تا چهار تا است. حزبی که به هر قیمت قدرت می خواهد، دیکتاتوری کرد زبان بر کرد زبان آرزویش است و به حکومت اسلامی اطمینان می دهد که کماکان بساط شکنجه و اعدام را ادامه می دهد، آیا قابل پشتیبانی است؟ مردم کردستان که قلبی شرحه شرحه از حاکمیت چهل ساله رژیم اسلامی را با خود دارند، مردمی که آرزوی سرنگونی این رژیم را دارند، چگونه به این احزاب اطمینان کنند که سالهاست به پای میز مذاکره با رژیم اسلامی می روند؟ سده بیست و یک است و هر انسانی می تواند در کمتر از یک دقیقه به هر اطلاعاتی که می خواهد دست پیدا کند. سند و مدرک را در کنار هم بگذارد و قضاوت کند. دوره شنیدن داستانهای سینه به سینه و نقل آن تمام شده است. این پیشرفت  تکنولوژی و دسترسی به اطلاعات برای این جریانات سم است. اعتبارشان دیگر پشت نامشان پنهان نیست. می گردند و پیدا می کنند هر آنچه که سالها از مردم مخفی کردند. هر آنچه که امروز هم انجام دهند، لحظه ای خبرش مخابره می شود. همین چند روز پیش بود که خبر ترور یک شخص در روستای تنگیسر توسط همین حزب دمکرات کردستان ایران منتشر شد. خبری که با بادی در گلو اعلام کردند و چند ساعت بعد که با اعتراض مردم منطقه روبرو شدند، خبر را از روی خروجی خبرگزاری ها و میدیای اجتماعیشان پاک کردند. دست به هر کاری می زنند تا اعتباری دست و پا کنند. اما غافل از اینکه دیگر دوره بیست - سی سال قبل نیست. مردم چشم دارند و می بیند، در این جامعه زندگی می کنند و درک می کنند و هر اقدام هر حزبی را رصد می کنند. از مذاکره قاسملو تا میز مذاکره ناسیونالیستها در این دوره، از جنگ علیه کومه له تا ترور در تنگیسر و مصادره شریف و شریفها، پرونده واقعی این حزب را برای مردم کردستان بیشتر و بیشتر آشکار می کند. هر اقدام اینچنینی در جهت کسب اعتبار سیاسی شان، به ضد آن تبدیل می شود. شریف باجور نمونه اخیر آن بود.

***




 

یمن در محاصرۀ جنگِ امپریالیستی

بیش از نیم میلیون کودک یمنی در اثرِ ناامنی جانی ترک تحصیل کرده‏اند و دو میلیون نفر دیگر، از رفتن به سر کلاس‏ها باز مانده‏اند؛ روزانه صد و سی کودک در اثر گرسنگی جان می‏دهند و میلیون‏ها تن دیگر در اثر جنگ کَشته و آواره شده‏اند. در ادامه و بر اساس گزارش سازمان ملل، یونیسف و سازمان بهداشت جهانی، "هفتاد و پنج درصد مردم یمن - یعنی بیست و دو میلیون نفر -، به شدت نیازمندِ کمک‏های انسانی‏اند و قریب به هشت میلیون و چهارصد هزار نفر در معرض مرگ قرار گرفته و نیازمند کمک‏های فوری‏اند؛ شصت درصد - یعنی هفده میلیون نفر - از نظر امنیت غذائی در تهدید بسر می‏برند و شانزده میلیون نفر به آب آشامیدنی دسترسی ندارند..."

این اوضاعِ دهشتناکی‏ست که سازماندهندگان "نظم نوین جهانی" به بهانۀ "برقراری دمکراسی و آبادانی" جامعه، به میلیون‏ها کارگر و زحمت‏کش یمن، تکلیف کرده‏اند. به طور قطع ابعاد تخریبِ زیر ساخت‏های جامعه و هم‏چنین تعرضِ بی‏رحمانه به معیشت توده‏های دردمند یمن، به‏مراتب بالاتر از انتشار اخبار، از سوی دم و دستگاه‏های تبلیغاتی وابسته به جهانِ امپریالیستی‏ست. جانیان بشریت یمن را بمانند دیگر جوامع جنگ‏زده، به‏میدانِ جنگ امپریالیستی تبدیل کرده‏اند تا ثمرۀ بیشری از دست‏رنج توده‏های ستم‏دیده ببرند. متأسفانه جامعۀ یمن، در اثر سیاست‏های جنگ‏طلبانۀ قدرت‏مداران بین‏المللی و دار و دسته‏های ارتجاعی‏شان، از شباهت به جامعۀ آرام و دل‏بخواۀ انسانی بدر آمده و خیابان‏ها و خانه‏ها، به خرابه تبدیل شده است. لحظه‏ای خانه‏ها و امکان عمومی یمن، از صدای گلوله، تیر و تیراندازی ساکت و در امان نیست و مفهوم و واژۀ امنیت، برای کودکان و میلیون‏ها انسان دردمند، بی‏مسما شده است. به این سبب که، این‏نوع جنگ‏ها، خواست و در خدمت به مردم و جامعه نیست، بساکه تعرض و تسلط بیش از پیش به سفرۀ ناچیز مردم و غارتِ ثروت‏های جامعه است.

 

حقیقتاً چند دهه‏ای‏ست که سرمایه‏داران، به دلیل فقدان آلترناتیو مطلوب در درونِ جوامع متفاوت، جهان را به میدان تعرضات بی‏وقفۀ خویش تبدیل نموده‏اند و در این‏میان، تعدی به مردم و راه‏اندازی جنگِ از نوع یمن، از زمره تک‏نمونه‏ها نیست. همه‏جا را قدرت‏مداران بین‏المللی زیر و رو، و همه‏جا را به صحنۀ غارت‏گری‏هاشان تبدیل کرده‏اند و همه‏جا دارند، کودکان را مورد حملات وحشیانۀ خود قرار می‏دهند. بی تردید یکی از دلائل اصلی، آن است که چرخۀ مناسبات سرمایه‏داری، بدون هرج و مرج سیاسی، بدون ایجادِ ناامنی‏های هر چه بیشتر و بویژه بدون برپائی جنگ‏های ارتجاعیِ تازه‏تر، قادر به گردش نیست؛ جنگ‏های خانمانسوز را در اولویت سیاسی خود قرار داه‏اند تا از بارِ بُحرانِ دائم‏التزیدشان بکاهند؛ جنگ براه انداخته و می‏اندازند تا سلاح‏های مدرن و مرگ‏بارشانرا را بفروش برسانند؛ فروش و مسابقۀ تسلیحاتی براه انداخته‏اتد، تا دامنۀ قدرقدرتی خود را در عرصۀ جهانی گسترده و گسترده‏تر کنند. تولیدِ و بدنباله فروش جنگنده و سلاح‏های کُشنده‏ای که دهه‏هاست در رأس سیاست‏های اقتصادی‏شان قرار گرفته است و هر یک از آنان دارند از قبل آن‏ها میلیاردها دلار سرمایه به جیب می‏زنند. به طور مثال تعداد سلاح در کشورهایی هم‏چون عراق، افغانستان، سوریه، لیبی و غیره، بیش از جمعیت این‏کشورهاست و بنابه گزارش "انستیتوی تحقیقات بین‌المللی صلح استکهلم"، در چند سالۀ جنگِ یمن، میلیاردها دلار سلاح به کشورهای عربستان، قطر، بحرین، مصر و مراکش، امارات متحده عربی، اردن و سودان و دیگر دولت‏ها و نیروهای درگیر در جنگ فروخته شده است که در این‏میان امریکا، انگلستان، فرانسه در سر تیتر آن‏ها قرار دارند.

 

پس در چنین راستایی - و من‏حیث‏المجموع - می‏توان جنگ‏های از نوعِ یمن را، در دو حوزۀ اساسی توضیح داد؛ اوّل این‏که، این جنگ‏ها، در خدمت به تجارت و فروش سلاح‏های کُشنده بمنظور جلوگیری از بُحران جهان امپریالیستی‏ست، و دوّم این‏که، در جهت تقویتِ هرج و مرج‏های بیش از پیش، و بویژه پیش‏گیری از رشد جنبش‏های اعتراضیِ رادیکالِ کارگری و توده‏ای‏ست.

آشکار شده است که انتخابِ سیاستی، ربط مستقیمی به جهانِ اعتراضی‏ای که از چند دهۀ پیش، شیفت تازه‏ای کرده است، دارد. جامعۀ اعتراضی علی‏رغم یورش وحشیانۀ ارگان‏های حافظ بقای امپریالیستی به پیش است و روزبه‏روز دارد، بر میزانِ معترضان علیۀ بی‏عدالتی‏ها و نابرابری‏های حاکم بر جامعه افزوده می‏شود. گرانیِ ابتدائی‏ترین نیازهای زندگیِ میلیاردها انسان، بیحد و حساب و بی‏رویه، روزبه‏روز افزایش و قدرت خرید مردم پائین آمده است؛ فقر و دربدری بیداد می‏کند و میلیون‏ها جوانِ تحصیل‏کرده، به خیل بیکاران پیوسته‏اند؛ کودکان در اثر نداری والدین‏شان به نیروی کار تبدیل شده‏اند و در زیر ضرب، و سوءاستفادۀ باندهای قاچاق انسان‏اند؛ معلوم است که مردم نه تنها مدافع چنین اوضاع ناهنجار و زندگی تحمیلی سودجویان و استثمارگران نیستند، بلکه با تمام وجود خواهان زندگیِ بدون دغدغه و آرام‏اند؛ طالب فضای سیاسی - اجتماعی برابر و آن‏هم بدون تنش و رودررویی خشونت‏بارند. این دنیای حقیقی آنان است و بی‏گمان اوضاع کنونی با خواست میلیاردها انسان رنج‏دیده هم‏طراز نیست؛ این آن دنیایی نیست که بدنبال آنند. این خواست باطنی و سیاست مطلوبِ جانیانی‏ست که ار قبل آن دارند سودهای میلیاردی به جیب می‏زنند. مگر بی‏دلیل است که تمامی میادین صنفی - طبقاتی، به میادین تنش و رودررویی دو طبقۀ میرنده و بالنده تبدیل شده است؟ مگر بی‏دلیل است که اعتراضات و اعتصابات کارگری و توده‏ای فراگیر و جهانی شده است؟ مگر بی‏دلیل است که همه‏جا کارگران و زحمت‏کشان علیۀ سرمایه‏داران به صف شده‏اند و همه‏جا دارند حاکمان زورگو و مفت‏خور را به مصاف می‏طلبند؟

 

جهان غرق در کشاکش و رودرروی طبقاتی‏ست. اعتصابات و درگیری‏های روبه‏جلو محرومان، دمار از روزگار نهادها و ارگان‏های وابسته به دولت‏های امپریالیستی را در آورده است. این سیمای حقیقیِ سوی متضادِ طبقۀ سرمایه‏داریِ حاکم بر جهانِ کنونی‏ست و به عبارت صریح‏تر باید گفت که پائینی‏ها، علی‏رغم فقدان امکانات مبارزاتی، و هم‏چنین علی‏رغم فقدان حامیان عملی در برابر استثمارگران و سرکوب‏گران، چرخۀ سیاست و مناسبات سودده و تولیدی طبقۀ سرمایه‏داری را با مشکلات جدی مواجه ساخته‏اند. در مقابل هم دولت‏های امپریالیستی یک لحظه از سیاست‏های تعرضی‏شان پاپس نکشیده‏اند و با تمام قوا، با ریا و با دودوزه بازی، بر آنند تا جامعۀ اعتراضی را به عقب برانند؛ می‏خواهند با راه‏اندازی جنگ‏های ارتجاعی، از شفیت اعتراضات کارگری و توده‏ای بمراحل تازه‏تر و بالاتر، ممانعت بعمل آورند؛ فهمیده‏اند که کارخانجات و دیگر میادین استثمار و نابرابر، ناآرام و ناامن برای دم و دستگاه‏های سودده و سودآور شده است؛ پی بُرده‏اند که تاریخ مصرف سیاست‏های ارتجاعی‏شان به سر رسیده است و بر همین اساس می‏خواهند تا با شعله‏ورتر کردن جنگ‏های از نوع یمن، از پسِ جنبش‏های اعتراضیِ کارگری و توده‏ایِ رادیکال بر آیند.

پیداست که چنین وضعیتی - یعنی نضج‏گیری جنبش‏های اعتراضی کارگری و توده‏ای - باب دلِ طبقۀ سرمایه نیست؛ چرا که سیر اقتصادِ باب طبع‏اش، احتیاج به امنیت، احتیاج به تسلیمِ فرامین و قوانینِ بی‏چون و چرا از جانب کارگران، زحمت‏کشان و دیگر توده‏های ستم‏دیده دارد؛ می‏خواهد با آلوده کردن فضای جوامع متفاوت، به فضای پُر تلاطم سیاسی، و به خصوص به فضای جنگ‏های خانه خراب‏کنی از نوعِ یمن، بر عمر نکبت‏بارشان بی‏افزاید. دهه‏هاست که با چنین سیاستِ شومی به میدان آمده است و بدون شک جامعۀ انسانی هم با آگاهی از نتایج وخیم جنگ‏های امپریالیستی، عمیقاً بر این نظرست که هجوم و لشکرکشی دولت‏های بزرگ امپریالیستی بهمراه دار و دسته‏های مرتجع و مسلح‏شان به مناطق سرشار از ثروت طبیعی، جز بدبختی هر چه بیشتر و جز تخریب زیرساخت‏های آن نیست؛ آگاه‏ست که سوهای متفاوت جنگ‏های کنونی، سمت مردم نیستند و سازمان داده شده از جانب دولت‏های بزرگی هم‏چون امریکا، روسیه، آلمان، انگلستان، فرانسه و دیگر دولت‏های وابسته بدانان‏اند؛ به تجربه دریافته است که جنگِ طبقۀ بالائی‏ها، نه برای نابودی جنگ، بلکه در گستردگی آن است؛ پی بُرده است که جنگِ سرمایه‏داران و حامیان ریز و درشت‏شان، نه برای سازندگی و امنیت جامعه، بساکه ایجاد ناامنی‏های هر چه بیشتر و تلف شدن بیش از پیش محرومان است؛ دریافته است که قدرت‏مداران بزرگ یمن را بمانند دیگر مناطق جنگ‏زده، به میدانِ دیگرِ جنگ‏های ارتجاعی تبدیل کرده‏اند تا سازمانِ اقتصادی - سیاسی و نظامی خود را به مردم و هم‏چنین به دیگر رقبای‏شان حقنه کنند. به عبارت واضح‏تر باید گفت که جنگِ، جنگنده‏های مدرن، مسابقۀ فروش تسلیحاتی و بنمایش گذاشتن میرانِ کُشت و کُشتار، و تخریبِ خانه و کاشانۀ کارگران، زحمت‏کشان و دیگر توده‏های ستم‏دیده است.

 

خلاصه این‏که سرمایه‏داری جهانی علی‏رغم بُحران روبه افزون دارد بر دامنۀ فقر و بدبختی میلیون‏ها کارگر و زحمت‏کش می‏افزاید؛ افسار گیسخته دارد به سازندگان اصلی آن تعرض می‏کند به این دلیل که جامعه، فاقد نیروی لازمه و باز دارنده در برابر آن است. به طور یقین توده‏های ستم‏دیده یمن بمانند دیگر توده‏های رنج‏دیده، ناتوان از شکستن محاصرۀ نظامی جانیان بشریت‏اند، به این دلیل که، محروم از سازمانِ رزمنده و مسلح کمونیستی‏اند. متأسفانه فقدان عکس‏العمل مناسب در برابر قدرت‏مداران بزرگ، دولت‏ها و دیگر دار و دسته‏های ارتجاعی‏شان - از جانب مدافعین حقیقی و عملی کارگران، زحمت‏کشان -، عمومی شده است و بر همین اساس است که جنبش‏های اعتراضی، از دستآوردهای لازمه و مکفی خود باز مانده است. یک راه و در حقیقت یک سیاست، پاسُخ‏گوی اوضاعِ فلاکت‏بار زندگی توده‏های ستم‏دیدۀ یمن، از زیر سلطۀ مناسبات امپریالیستی‏ست و آن‏هم، منوط به بالا آمدن سازمان کمونیستی و بویژه در دستور کار قرار دادن نیروی عمل، در برابر نیروی سازمانیافتۀ عملی دولت‏های سرمایه‏داری و دیگر دار و دسته‏های مسلح‏شان است. خوشبختانه توده‏ها در میدان‏اند و در مقابل همۀ تلاشِ طبقۀ سرمایه‏داری هم بر آن است تا میادین اعتراضی را، به میادین سکوت و تسلیم، و نیز به میادین بی‏تحرکی تبدل سازد. پس تشدید و سازمان دادن جوشش‏های اعتراضی روبه‏جلو، بر گردنِ سازمانِ کمونیستی و همۀ مدعیان راه رهائی از زیر مناسبات فرتوت و گندیدۀ سرمایه‏داری‏ست. تعلل و یا بی‏تفاوتی عملی نسبت به تعرضات بی‏وقفه و خونین جانیان بشریت، به معنای به هدر دادن انرژیِ جنبش‏های اعتراضی از یک‏سو، و افزودن بر طولِ عمرِ سازماندهندگان جنگ‏های امپریالیستی، دولت‏ها و دیگر دار و دسته‏های وابستۀشان از دیگرسوست.

 

 

27 جولای 2019

5 مرداد 1398

 

فرآن ـ وحی الهی جهت رستگاری مسلمانان یا مانیفست تشکیل حکومت اسلامی؟

فرآن ـ وحی الهی جهت رستگاری مسلمانان یا مانیفست تشکیل حکومت اسلامی؟

http://www.azadi-b.com/G/file/quraan_FF.pdf

چرا؟ انقلاب مسلحانه کمونیستی کارگران تحزب یافته و مسلح، امری اجتناب ناپذیر، ولی نه محتوم شده است!

چرا؟ انقلاب مسلحانه کمونیستی کارگران تحزب یافته و مسلح، امری اجتناب ناپذیر، ولی نه محتوم شده است!

 

کارگران سراسر جهان متحد، متحزب و مسلح شوید، جز این، راهی برای ما، باقی نگذاشته اند! مرگ دسته جمعی - قصابی انسان کارگر و زحمتکش -   را، دارند سازمان میدهند!

 

  • من میخواستم شما را از تصوری که کم کم در ذهنم نقش میبندد آگاه کنم. در تاریخ گیتی و بشریت، هرگز اجتماع در غرقابی سهمگین تر از آنکه امروز در آن فرو رفته است، نیفتاده است. ترقیات و تغییر شکل های سریع سیستم صنعتی ما بهمراه خود کوچکترین تغییر و تحولی در تمام سازمان های مذهبی، سیاسی و اجتماعی پدیده نیاورده است. در روابط اجتماع امروز ما یک انقلاب مشاهده نشدنی و وحشتاناک در شرف تکوین است. این مطالب را جز بطور مبهم و غیر روشن نمیتوان درک کرد ولی آنان این لحظه در هوا زندگی میکنند. فقط میتوان ظهور چیزهای بزرگ، مبهم و ترسناک را از پیش احساس کرد. فکر من نمیتواند پیش بینی کند که این تهدید بچه شکل صورت بخود میگیرد. شما ویلکوکس را دیدید دریافتید که در ورای آنچه میگفت، همبن موجودات بی و بی شکل خودنمائی میکردند، و همین ادراک ناآگاهانه بود که بدو این حرفها را تلقین می کرد.
  • شما میخواهید بگوئید که ...

ولی ناگهان حرف خود را برید.

  • من میخواهم بگویم که سایه عظیم و ترسناکی میخواهد خود را بروی این مملکت بیندازد. شما، اگر بخواهید میتوانید این سایه را سایۀ یک ارلیگارشی (1) بنامید.

1* Oligarchi در لغت بمعنی حکومت منتفذین است، جک لندن در این کتاب همواره این لغت را بمعنی حکومت سرمایه داران بزرگ سلاطین صنایع سنگین و بانکداران و بطور خلاصه بورژوازی بزرگ بکار برده است. ... پاشنه ی آهنین – ص 109 و زیر نویس آن – این رمان را جک لندن در سال 1907 نوشته است.

 

کارل مارکس پایان فقر فلسفه – در باره راه و شیوه نجات از جامعه طبقاتی بطور کلی و سرمایه داری بطور اخص می نویسد :

" از میان تمام ابزار تولید، خود طبقات بزرگترین نیروی تولید را تشکیل می دهند. تشکیل عناصر انقلابی به عنوان یک طبقه، پیش شرط موجودیت کلیه نیروهای تولیدی ای است که اصلا توانسته اند در دامن جامعه کهنه نضج یابند.

آیا این به معنی آن است که بعد از سرنگونی جامعه کهنه، جامعه طبقاتی جدیدی به وجود می آید که به قهر سیاسی جدیدی منتهی خواهد شد؟ نه.

 شرط رهایی طبقه کارگر، از میان بردن هر نوع طبقه است. این همان طور که شرط رهایی رسته سوم یعنی نظام بورژوایی از میان بردن همه رسته ها(1) و (همه نظام ها) (2) یود.

  طبقه کارگر در سیر تکاملی خود، سازمانی را جانشین جامعه کهنه بورژوایی خواهد ساخت که فاقد طبقات و اختلافات آن ها است و دیگر در واقع قهر سیاسی ای وجود نخواهد داشت، زیرا درست همین قهر است که مظهر رسمی اختلافات طبقاتی در درون جامعه بورژوائی است.

در این فاصله، آنتاگونیسم بین پرولتاریا و بورژوازی، مبارزه یک طبقه علیه طبقه دیگر است مبارزه ای است که عالی ترین تجلی آن، یک انقلاب کامل است.

در ضمن آیا جای تعجب است که جامعه ای که براساس اختلافات طبقاتی بنیان گذاری شده است، به تضاد بی رحمانه ای که نتیجه غائی آن تصادم تن به تن است، منتهی گردد؟

نباید گفته شود که جنبش اجتماعی در برگیرنده جنبش سیاسی نیست. هیچ جنبش سیاسی ای وجود نداشته است که در عین حال یک جنبش اجتماعی نیز نبوده باشد.

در نظامی که طبقات و اختلافات طبقاتی در آن وجود نداشته باشد، رفورم های اجتماعی، دیگر انقلابات سیاسی نخواهند بود. تا وقتی که این زمان فرا برسد، در آستانه هر تغییر شکل کلیِ جدید جامعه، آخرین جمله علم الاجتماع همواره چنین خواهد بود:

« یا مرگ یا مبارزه، جنگ خونین یا نیستی، مسئله به صورت سرسختانه مطرح است. »

(ژرژ ساند )"، پایان کتاب. (1)

و لنین در سال 1918 سرانجام  این جنگ را با انقلاب قهری پرولتاریا توضیح می دهد، او چنین می نویسد : « بدون انقلاب قهرى، تعويض دولت بورژوايى با دولت پرولترى محال است. نابودى دولت پرولترى(دیکتاتوری پرولتاریا- من) و بعبارت ديگر نابودى هر گونه دولتى جز از راه "زوال" از راه ديگرى امکان پذير نيست.»، لنین- دولت و انقلاب.

 و من در سال 2092 اسپارتاکوسی با باوری صد چندان میتوانم بنویسم که : بدون مبارزه طبقاتی منتهی شدۀ به جنگ طبقاتی همه جانبه پرولتارهای سازمان یافته ی در حزب سیاسی خویش علیه جامعۀ طبقاتی کنونی– بدون پیروزی انقلاب قهری – انقلاب مسلحانه پرولتاریای سازمان یافته و مسلح شده، بدون درهم شکستن دولت  نوین – دولت طبقه ی بوژوا در تمامی اشکال و نام های آن- بدون  طی شدن یک دوران انقلابی با دیکتاتوری پرولتاریا نه، برای بسط و گسترش دموکراسی بلکه اساسا و بنیادا،  برای سرکوب طبقه سرمایه دار خلع ید شده از مالکیت بر ابزار تولید، ولی زنده و درنده خوتر شده از قبل، زیرا که خلع مالکیت شده است و این یعنی مرگ طبقاتی اش را دیدن- بدون مرگ دولت – زوال دولت – نه تنها کشوری، منطقه ای، بلکه جهانی، رهایی جامعه غیرممکن است و در نهایت نابودی و نیستی جامعۀ بشری، امری اجتناب ناپذیر است!

این جامعه طبقاتی و  اولیگارشی موجود  که اولیگارشی شخصی و حتی گروهی از سرمایه داران نیست، بلکه اولیگاشی سرمایه مالی یعنی اتحاد سرمایه بانکی و صنعتی می باشد، زیرا به نوشته کارل مارکس در جلد اول کتاب سرمایه – سرمایه دار سرمایه شخصیت یافته است- امروز نه تنها بر آمریکا و اروپا بلکه بر تمام جهان – کره ارض مستولی شده است که  دارد جامعه انسانی را خفه می کند و بنا براین، برای نجات از خفگی واقعی، فرصت زیادی را برای انسان بطور کلی و برای پرولتارها که فقط آنها، قادر به نابودی این هیولا وحشتناک که در تاریخ بشر – جوامع طبقاتی بی نظیر بوده است، هستند، نمانده است!

یکی از شاخص های این فرصت کوتاه برای به پیروزی رساندن انقلاب قهری، اینکه، امسال ماه یونی – تیرماه – گرمترین ماه یونی در تاریخ هواشناسی بود، حالا از این صحبت  نمی کنم که روزانه چند هزار کودک از بی غذایی می میرند، از بی داروئی می میرند، در دریاها غرق می شوند، بوسیله بمب تک و پاره شده و یا زیر خروارها خاک مدفون می شوند. چهره مادری را در نظر آورید، که کودکش در دریا *غرق شده است و او هیچی از او ندارد، چهره مادری را در نظرتان مجسم کنید که روی تخت بیمارستان زایمان کرده است و بعد از زایمان با هیولائی سرطانی روبرو می شود!*

  خواننده گرامی، اینها که می نویسم از تخیلات من سرچشمه نگرفته اند، بلکه در خبرهای روزمره با آنها روبرو می شویم و حتی به یک باره در یک محل کارگر نشین یا در سر چهار راهی  با کودک غرقه در خون روبرو شده و می شویم!

 

  فقط انقلاب زیر و رو کنندۀ اوضاع موجود جهانی "انقلاب مداوم" مارکسی ، انقلاب قهری کمونیستی کارگران میتواند جهان را نجات دهد و لاغیر!

حمید قربانی – 27 یولی 2092 اسپارتاکوسی!

ملاحظات

  • - دیشب در اخبار ساعت نه تلویزیون اسپانیا، مادر آفریقایی را نشان می داد که سراغ کودک هفت ساله اش را که در دریای مدیترانه براثر سیاست مهاجرتی اروپای واحد، یعنی زیر سلطه ی ناوهای جنگی و کشتی های با سرعت فوق العاده و مجهز به انواع سلاح های خود کار و هواپیماهاب بدون و با سر نشین؛ همواره در حال پرواز بر آب های این دریای زیبا، آری، زیبا، برای کی؟ برای چی؟ زیبا!، اروپا، این سرچشمه ترقی و دموکراسی تمدن نوین- تمدن بورژوائی که سینه ی چاکان بسیاری نه تنها در میان فاشیست ها، بلکه سوسیالیست ها وحتی کمونیستها نما دارد، غرق شده بود، با جیغ و با چشمان اشکبار میگرفت. لحظه ای بعد، مادری را با در دست گرفتن دست کودک ۵ یا ۶ ساله را در مرز ورودی مکزیک با ایالات متحد متحده  نشان می داد که ۴ و یا بیشتر، سرباز با انگشتانی بر ماشه سلاح خودکار، در برابرش ایستاده بودند تا از ورودش به آمریکای دارای مجسمه آزادی، مقر سازمان ملل متحد باصطلاح، عربده کش حقوق بشری و به گفته ی صالح مسلم، رهبر حزب اتحاد دموکراتیک ملی در روژآوا- کردستان سوریه"بزرگترین حامی دموکراسی در جهان" و یا کسانی که خود را کمونیست کارگری نام نهاده اند "جوامع متمدن، مدرن، ضد اسلام سیاسی، مدافع حقوق بشر و..."، برای فروش نیروی کار و یا حتی جسمش، جلوگیری نمایند!

 

  • سرطان میراث  باقیمانده ازجنگ  های (امپریالیستی- مترجم – حمید قربانی )عراق!

 

http://www.k-en.com/video/Iraq/iraq.html

 

فروشندگان و خریدران سلاح  در سال 2018

https://www.dw.com/fa-af/%D8%A8%D8%B2%D8%B1%DA%AF%D8%AA%D8%B1%DB%8C%D9%86-%D8%B5%D8%A7%D8%AF%D8%B1%DA%A9%D9%86%D9%86%D8%AF%DA%AF%D8%A7%D9%86-%D9%88-%D8%AE%D8%B1%DB%8C%D8%AF%D8%A7%D8%B1%D8%A7%D9%86-%D8%A7%D8%B3%D9%84%D8%AD%D9%87-%D8%AF%D8%B1-%D8%B3%D8%B7%D8%AD-%D8%AC%D9%87%D8%A7%D9%86/a-47852537

 

July 26, 2019

سرمایه داری و مردسالاری خطری برای ادامه حیات انسان!

سرمایه داری و مردسالاری خطری برای ادامه  حیات انسان!

از ابتدای بوجود آمدن زندگی در روی کره زمین  همه ی گیاهان، حیوانات و هر آنچه که میتوان نام زندگی برآن نهاد در یک هارمونی رو به رشد و تکامل بوده اند. کشفیات و مطالعات بشر نشان میدهد که گونه های متفاوت چگونه رشد کرده اند و چه جهش هایی را برای تطابق خود با محیط زیست خود انجام داده اند. گونه های مختلف تولید و زاد ولد خود را ادامه دهند. پروسه انقراض وقتی شروع میشود که بنا بدلیل مختلف مثلا عدم تطبیق با تغییرات جوی و یا عدم زایش آن گونه ( حیوان ، گیاه ) از بین میرود.انسان مدرن و تکامل هم بدور از این روند تغییرات نبوده است. Times ofindia  اخیرا گزارشی را  منتشر نموده است  که نشان میدهد مسئولین دولتی بخش هایی از هند متوجه شده اند  در یک پریود سه ماه در ۱۳۲ دهکده هیچ کودک مونث ( دختر) متولد نشده است. تعداد متولدین مذکر( پسر) ۲۱۶ نفر بوده است.

 وزارت مالیه این کشور سال ۲۰۱۸ اعلام نمود که کسری زنان  درکشور ۶۳ میلیون میباشد و دلیل آن را برتری مراقبت از پسران نامید. در پنجاب در مقابل هر ۱۲۰۰ کودک پسر زیر هفت سال فقط ۱۰۰۰ کودک دختر وجود دارد. سقط جنین انتخابی یا(Selectiveabortion) عامل اصلی این روند نامیده شده است. قانون آزادی سقط جنین در ۱۹۷۱ در هند به تصویب رسید و در آن هنگام از آن بعنوان یک راه برای کنترل جمعیت و یک پیروزی برای زنان در هند و قدمی برای برابری  نام برده شد. تصویب این قانون با توجه به شرایط ویژه هند و نابرابری اجتماعی زنان شروع یک فاجعه ی انسانی بود. زنان  فقیرتحت ستم  مردسالاری و جامعه ی نابرابر سقط جنین انتخابی   
  (selectiveabortion)  بعنوان راهی برای نجات از بدبختهایی خود انتخاب کردند و به کلینک هایی روی آوردند  که یک شبه مثل قارچ های سمی همه جا رويدند. در سر هر کوچه و برزنی کلینکهای کثیف، غیر بهداشتی قانونی، یا غیر قانونی  بدون هیچگونه تضمینی برای سلامتی مادرو وضعیت جسمی او دست به کار عمل سقط جنین  شدند. در عرض کمتر از دو دهه بیش از ده میلیون جنین  دختر از بین رفت.

 آمار منتشر شده در دهه ی نود میلادی نشان داد که صنعت غیر قانونی سقط جنین در یک سال ۲۵۰ میلیون دلار را شامل میشد. صنعتی که در سال یک رشد ۲۰ درصدی را طی می نمود. سالانه ده ها هزار زن برای سقط جنین های غیر قانونی از کشورهای اروپایی  به هند سفر میکردند.طبق قانونی که در سال ۱۹۹۴ تصویب شد سقط جنین به خاطر جنسیت   selectiveabortion  ممنوع گردید. ۱۹۹۵ کشور چین هم قانون ممنوعیت سقط جنین انتخابی را تصویب نمود.

اکنون با نگاهی به این گذشته میتوان گفت که  آزادی سقط جنین چه دستاورد خونینی داشت و نشان داد که جامعه مذهبی، سنتی و عشیره ای هند چگونه چهره ی کریه مردسالاری  عقب مانده  خود را نشان داد و این قانون نه تنها به هیچ تغییری در موقعیت زنان منجر نگردید بلکه حمام خونینی از میلیونها دختری که هرگز بدنیا نیامدند براه انداخت. دخترانی که فقط به خاطر جنسیتشان حق زندگی از آنها گرفته شد. بدلیل عمق فرودستی زنان در پروسه این نسل کشی عظیم هنوز هیچ آماری از تلف شدن مادران در این رابطه وجود ندارد.

این وضعیت فقط مختص هند نیست. در چین هم کاهش زاد و ولد  مدتها از طرف دولت کنترل میشد و مردم بسیاری به راههای غیرقانونی برای کشتن جنین دختران اقدام نمودند.  جامعه چین سالهاست از کسری جنس مونث رنج میبرد.

اگر چه  تصویب قانون، روند کشتن جنین دختران تا حدودی کاهش داد اما  در کلیت خود نتوانست به تغییراتی اساسی در جامعه هند در این رابطه منجر شود و امروز نتایج حاصل از قانون سقط جنین را بروشنی در ناهنجاری های جدی اجتماعی به وضوح میتوان مشاهده نمود.به گفته ی فعالین حقوق زنان در هند این قانون نه تنها به بهتر شدن موقعیت زنان نینجامید بلکه زنان به یک کالای کمیاب هم تبدیل شدند.

 تجاوز جنسی گروهی به کودکان دختر در راه مدرسه و یا بیرون از خانه هنگام کار در مزارع و به قتل رساندن آنها و یا آویزان کردن آنها بر درختان، ربودن دختران کودک، و رشد وسیع خرید و فروش دختر و زنان  را دامن زده است. در شمال میانمار در منطقه نزدیک مرز چین قاچاقچیان انسان،  با تهیه اسناد جعلی برای زنان و دختران جوان، آنها را به امید یافتن کار در چین گول میزنند و بعدا آنها را به خانواده های چینی که موفق نشده اند برای پسرشان همسر پیدا کنند میفروشند. بسیاری از آنها مورد تجاوز و آزار جنسی قرار میگیرند. شهادت بسیاری از این زنان حکایت از این دارد که  بسیاری از دختران جوان مستقیما از طرف خانواده هایشان بفروش میروند.  National CrimesRecords Bureau   گزارشی که در سال ۲۰۱۶ منتشر کرد، نشان میدهد که ۳۴ هزار دختر در هند طول این سال   دزدیده شدند و یا به اجبار ازدواج کردند. یا از طرف خانواده هایشان فروخته شدند و یا نصفی از این ۳۴ هزار دختر  زیر ۱۸ سال قرار داشتند. سقط جنین انتخابی،  ممنوع شده است . اما نسل کشی دهه های گذشته  نتایج خطرناکی  را بوجود آورده است که عوارض آن رامیتواند مشاهده نمود و نسلهای آینده  صدمات بیشتری را در این رابطه متحمل خواهند شد. 

اعتراض زنان به خشونت های روزمره در هند  به سازمان دهی زنان و اعتراضات گسترده در شهرهای بزرگ منجر گردیده است. اگر چه زنان و دختران جوان و تحصیلکرده شهرهای بزرگ تاحد زیادی توانسته اند موقعیت خود را درجامعه ی هند تصویب نمایند اما کمتر روزی است که خبر تجاوز گروهی به دختران کودک درجایی از هند منعکس نشود. قربانیانی که اغلب از طبقه ی ضعیف جامعه قرعه بنامشان در می آید.

جامعه هند خصوصیات و پیچیدگی خاصی خود را دارد و توضیح آن در حوصله ی این مقاله نیست. زندانی کردن انسانها در قالب کاست های مختلف و در دورن همین کاستها زیست طبقات مختلف از فقیر و غنی جامعه ی هند را به یک زندان بزرگ بویژه برای زنان تبدیل نموده است. آمار منتشر شده در مورد عدم کاهش مولدین دختر بار دیگر بروشنی نشان میدهد که خسارت و زیان تحجر و سرمایه و عقب ماندگی در جامعه بشر چگونه باعث لطمه زدن بر پروسه ی طبیعی زایش و تولید مثل آورده است.

 کره زمین بشدت از نادانی و جهل سرمایه برای انباشت هرچه ارزان تر سرمایه تنها از لحاظ از بین رفتن منابع طبیعی و چنگلها و محیط زیست نیست که در رنج است بلکه   باهوش ترین و لایقترین گونه ی زمین  یعنی انسان هم در حال زوال و نابودی است. تاثیرات کسری زن در پرجمعیت ترین مناطق کره ی زمین تنها نشان از ستم برزن نیست .بلکه  نشان میدهد که چگونه سرمایه و تحجر در حال نابودی بشر است.

تا زمانیکه سرمایه  جامعه را بر مبنای سود آوری سازمان میدهند بیشترین و زمخت ترین آسیب ها همه ی انسانها را تهدید میکند و ناهنجارهای موجود فقط بخشی از ضررهای ادامه ی این وضعیت است.

***

 

آدم‌کشان حکومت اسلامی، مادر سهیل عربی زندانی سیاسی را دستگیر کردند!

bahram.rehmani@gmail.com

 

فرنگیس مظلوم، مادر سهیل عربی، زندانی سیاسی زندان تهران بزرگ‌(فشافویه)، روز دوشنبه 31 تیرماه 1398، توسط نیروهای امنیتی بازداشت شد. گفته می‌شود بازداشت وی در منزل خواهرش صورت گرفته است با این حال، اطلاعی از دلایل بازداشت و محل نگه‌داری وی در دست نیست.

یک منبع نزدیک به خانواده خانم مظلوم به گزارشگر هرانا گفته است: «یک مامور زن به‌همراه 7 مامور مرد حدود ساعت 2 ظهر روز دوشنبه به منزل خواهر خانم مظلوم مراجعه کرده و فرنگیس مظلوم را بازداشت کردند. در ابتدا از سوی مامورین گفته شد که تا ساعاتی بعد بازگردانده خواهند شد ولی پس از این‌که متوجه شدند خانم مظلوم به دلیل جراحی قلبی که پیش‌تر انجام داده و مشکل مفاصل از داروهای خاص استفاده می‌کند از او خواستند داروهای خود را نیز همراه داشته باشد.»

مادر سهیل عربی که هر هفته برای ملاقات فرزندش به زندان اوین می‌رفت، اغلب اجازه ملاقات با پسرش را پیدا نمی‌کرد و هر بار مسئولان زندان، با آوردن بهانه‌های مختلفی مانع ملاقات او با پسرش شده‌اند.

 

 

مادران عزیز جامعه ما هم‌چون مادر فرنگیس و مادران خاوران‌ها و سایر زندانیان سیاسی، همواره تلاش می‌کنند فزندان‌شان آزاد شوند و به حقیقت و عدالت برسند. البته آزادی زندانیان سیاسی و اجتماعی و معرفی و محاکمه عاملین کشتار زندانیان سیاسی در چهل سال گذشته، به‌ویژه کشتار هزاران زندانی سیاسی در سال 67 با فرمان خمینی، نه تنها امر خصوصی خانواده‌‌ها نیست، بلکه امر جنبش‌های سیاسی – اجتماعی و همه نیروهایی‌ست که برای رسیدن به یک جامعه بهتر و انسانی مبارزه می‌کنند.

به سال‌گرد کشتار زندانیان سیاسی در سال 67، نزدیک می‌شویم در بهار و تابستان آن سال، هزار هزار و به همان تعداد پیکرهای ناپدید شده و گورهای بی‌نشان وجود دارد که برای روشن شدن حقیقت در باره‌ آن‌ها، امری مرتبط با جامعه است. نهادینه شدن خشونت و اعدام و زندانی که نصیب هر خانواده می‌شود فاجعه‌ای اجتماعی است. اگر این مادران پیش‌قدم کارزار علیه ستم فراموشی و برای دادخواهی شده‌اند، در دفاع از حق دانستن حقیقت و عدالت برای همگان است.

گفته‌ها و مادران مملو از درد و رنج جان‌کاه است و سال‌های تنهایی و انتظار. با این وجود، جانیان حکومت اسلامی این مادران حق‌طلب و آزاده با ضرب و شتم دستگیر و زندانی می‌کنند و خانواده‌ها را دچار پریشانی و فروپاشی می‌کنند تا زهر چشم از جامعه بگیرند.

فراموش نکنیم، اوین، فشافویه، کهریزک و...،  همان زندان‌هایی اند که در اوج سرکوب‌گری حکومت و با وجود آن همه آزار‌رسانی به مادران و خانواده‌ها، اما مکان‌های شده‌اند برای دیدار و تلاش مادران در کم‌تر کردن فشارها به زندانیان. در زمانی که حتی از به صف شدن‌شان در برابر زندان هم جلوگیری می‌کردند، نطفه اعترض‌های بزرگ بسته می‌شد.

در آن روزهای سیاه سال 67، سرکوب و کشتار که متاسفانه با سکوت جمعی جامعه همراه بود، اگر پایداری خانواده‌ها و به‌ویژه مادران عزیزمان نبود، حکومت اسلامی جانی‌تر از این بود. مادران، جان و دل و صندوق اسرا ما هستند بنابراین، موظفیم مادران عزیز و گرامی بداریم!

 

سهیل عربی، متولد 1363، عکاس، وبلاگ‌نویس با افکار سیاسی آنارشیستی است که به اتهام اهانت به «مقدسات اسلامی» نخست به اعدام و سپس 11 سال زندان محکوم شده است. وی مدیریت هشت صفحه در شبکه اجتماعی فیس‌بوک را بر عهده داشته است. سهیل، متاهل و یک فرزند دارد. وی، فارغ‌التحصیل رشته عکاسی از دانشگاه هنر و معماری است.

عربی در آبان 1392، به‌همراه همسرش نسترن نعیمی، توسط قرارگاهثارالله سپاه پاسداران دستگیر گردید. همسرش پس از چند ساعت آزاد شد اما وی برای مدت دو ماه در زیر شکنجه‌های مهلک در سلول انفرادی نگه‌داری می‌شد و سپس به بند 350 زندان اوین منتقل گردید. اتهامات وی سب‌النبی و اهانت به امامان شیعه و هم‌چنین سیدعلی خامنه‌ای و احمد جنتی وغلامعلی حداد عادل است.

ماموران حکومت جهل و جنایت اسلامی، صبح زود وارد منزل سهل شدند و اعضای خانواده در خواب بودند. ماموران وارد منزل و اتاق خواب سهیل می‌شوند. او و همسرش نسترن نعیمی را بازداشت می‌کنند و پس از تفتیش منزل تعدادی از عکس‌ها و وسایل شخصی‌شان را با خود می‌برند.

سهیل، مدتی بعد از بازداشت در شعبه 76 دادگاه کیفری تهران، با اتهام «سب النبی» به اعدام محکوم شد. پس از اعتراض وکیل سهیل عربی به حکم اعدام صادر شده توسط شعبه 76 دادگاه گیفری تهران و ارجاع آن به شعبه 36 دیوان عالی کشور، این شعبه اتهام «افساد فی‌الارض» را نیز به پرونده اضافه و حکم اعدام این زندانی را تایید کرد. طبق آن‌چه در متن حکم آمده، سهیل عربی به دلیل «تعدد صفحات فیس‌بوک» به «افساد فی‌الارض» نیز محکوم شد، اما در نهایت درخواست اعاده دادرسی از سوی دیوان عالی کشور پذیرفته شد و این بار شعبه 34 دیوان عالی کشور، حکم اعدام را لغو و پرونده را برای رسیدگی مجدد به یکی از دادگاه‌های بدوی فرستاد. دادگاه در رسیدگی مجدد اتهام «سب النبی» را حذف کرد و سهیل عربی را به هفت سال و نیم زندان و دو سال تحقیقات مذهبی‌(برای اثبات پشیمانی) و دو سال ممنوع‌الخروجی پس از آزادی محکوم کرد.

اما دادگاه‌ها و جرایم سهیل عربی، به همین جا ختم نشد، در اردیبهشت ماه 1393 به اتهام توهین به رییس وقت دانشگاه علامه طباطبایی، آیت‌الله احمد جنتی و غلامعلی حدادعادل از طریق نوشته‌هایش در فیس‌بوک، در شعبه 10 دادگاه ویژه کارکنان دولت به 500 هزار تومان جریمه نقدی و 30 ضربه شلاق محکوم شد.

سهیل، هم‌چنین در شهریورماه 1393، به اتهام «توهین به علی خامنه‌ای، رهبر حکومت اسلامی» و «تبلیغ علیه نظام» در شعبه 15 دادگاه انقلاب به ریاست قاضی ابوالقاسم صلواتی به 3 سال حبس محکوم شد که این حکم نیز به فاصله کوتاهی در شعبه 54 دادگاه تجدیدنظر تایید شد.

این  زندانی سیاسی، در پرونده‌ای که در داخل زندان برای وی مفتوح شد، با اتهامات «توهین به مقدسات» و «تبلیغ علیه نظام» از سوی شعبه 28 دادگاه انقلاب به ریاست قاضی مقیسه مجموعا به تحمل 6 سال حبس تعزیری محکوم شد.

در این پرونده مفتوحه سهیل عربی از بابت اتهام «تبلیغ علیه نظام» به یک سال، از بابت اتهام «توهین به مقدسات» به تحمل 5 سال حبس تعزیری محکوم شده است.

جلسه دادگاه رسیدگی به اتهامات سهیل عربی، در پرونده دیگری که در زمان تحمل دوران محکومیت‌اش مفتوح شده بود، روز یک‌شنبه 20 خرداد ماه 1397 در شعبه 28 دادگاه انقلاب تهران به ریاست قاضی مقیسه، برگزار شد. در این جلسه، سهیل عربی به‌همراه همسر سابق خود با اتهامات «ارتباط با رسانه‌های بیگانه، توهین به رهبری، توهین به مقدسات و تبلیغ علیه نظام» محاکمه شده بودند و سهیل عربی در روز 31 شهریورماه 1397 از سوی شعبه 26 دادگاه انقلاب تهران با ریاست قاضی احمدزاده، با اتهامات «فعالیت تبلیغی علیه نظام» و «تشویش اذهان عمومی» به سه سال حبس تعزیری، سه سال تبعید به برازجان و پرداخت 4 میلیون تومان جزای نقدی محکوم شد.

وی هم‌زمان با این‌که پس از تغییرات بسیار در روند دادرسی و احکام صادره در حال تحمل دوران محکومیت 7 سال و شش ماهه خود در زندان تهران بزرگ بود، از بابت پرونده‌ای جدید که در زندان علیه وی مفتوح شده بود در تاریخ 31 شهریور 97، توسط شعبه 26 دادگاه انقلاب تهران به اتهامات «فعالیت تبلیغی علیه نظام» و «تشویش اذهان عمومی» به 3 سال حبس، 3 سال تبعید و جزای نقدی محکوم شد.

سهیل در تاریخ 9 اردیبهشت ماه سال جاری، به‌دلیل درد شدید به بیمارستان فیروزآبادی تهران اعزام شده و با توجیه این که عدم هماهنگی قبلی با بیمارستان به دلیل نبود تخت خالی پس از انجام معاینات ابتدایی بدون رسیدگی پزشکی به زندان بازگردانده شده بود. با وجود تداوم درد شدید، مسئولین زندان تاکنون با اعزام مجدد او به بیمارستان و رسیدگی مناسب پزشکی به وی موافقت نکرده‌اند.

سهیل عربی، از 25 خردادماه 98 اعتصاب غذا کرده ‌بود. برخی منابع می‌گویند که او روز جمعه 21 تیرماە بە‌علت اعتصاب غذای طولانی و افت دید فشار خون، دچار تشنج و بیهوشی شده و به بیمارستان خمینی منتقل شده است، اما پس از یک شب مجددا به زندان بازگردانده شد.

او پیش از این، در فروردین ماه سال جاری با نگارش نامه‌ای وضعیت نامناسب خود و زندانیان محبوس در تیپ 1 زندان تهران بزرگ‌(فشافویه) را یادآوری کرده بود. به‌گفته فرنگیس مظلوم، فرزندش از مدتی قبل از اعتصاب غذای اعتراضی به‌سر می‌برد.

سهیل، نوشته ‌بود: «تحریم خرید از فروشگاه‌های زندان و نخوردن غذای زندان که حدود بیش از 240 هزار زندانی در ایران داریم که هر کدام حداقل سی هزار تومان پول توی صندوق سازمان زندان‌ها می‌ریزند برای خرید کردن که اگر ما بتوانیم این را تحریم کنیم این‌ها به جای ساخت زندان‌ها مجبور می‌شوند، ببینند درد مردم چیست.»

سهیل عربی، در تیپ 1 سالن 9 زندان تهران بزرگ که در حال سپری کردن دوران محکومیت حبس یازده ساله خود در این زندان است، در اعتراض به وضعیت نامناسب زندان تهران بزرگ که شامل «رفتارهای خشونت آمیز از سوی مسئولان زندان»، «گسترش استفاده از انواع موادمخدر در بین زندانیان»، «نامناسب بودن محل نگه‌داری و بند زندان»، «اعتراف‌گیری با شوک و باتوم از زندانیان»، «عدم رعایت اصل تفکیک جرائم»، «عدم وجود امکانات اقامتی و بهداشتی»، «محرومیت از حق درمان» و «وجود ساس و شپش» در این زندان، دست به اعتصاب غذای اعتراضی زد.

سهیل در حالی دست به اعتصاب غذای اعتراضی زد که «علیرضا شیرمحمدعلی» زندانی سیاسی، شامگاه بیستم خردادماه 98، توسط دو زندانی با جرائم غیرسیاسی با ضربات متعدد چاقو «تیزی» به‌قتل رسید.

سهیل عربی، پیش‌تر در پی نگارش نامه‌ای تحت عنوان «در حاشیه» که در اواخر فروردین ماه 98 نوشته و طی آن به توصیف شرایط حاکم بر زندانیان محبوس در زندان تهران بزرگ و موارد عدیده نقض حقوق این زندانیان پرداخته بود، به یک مرکز امنیتی منتقل شده و تحت بازجویی و ضرب و جرح قرار گرفت، که بر اثر شدت ضربات وارده، از ناحیه بیضه دچار آسیب دیدگی شده ‌بود.

سهیل عربی، در 8 مهر ماه 1396 نیز با ارسال نامه‌ای از زندان اوین به خارج زندان، نوشته بود: «در آستانه مرگ قرار دارم»

سهیل که در آن دوره در اعتصاب غذا به‌سر می برد، در نامه‌ای اعلام کرده بود که وضعیت مساعدی ندارد و خود را برای مرگ آماده کرده است.

در این نامه که برخی از وبسایت‌های خبری آن را روز شنبه هشتم مهر منتشر کردند، عربی خطاب به همسرش نوشته است که شرایط فعلی او را به‌سوی مرگ می‌برد و نامه حکم وصیت او را دارد.

وی نوشته است: «من رفتم اما شک ندارم روزی از شر ظالمان رها می‌شویم؛ پرونده من را می‌خوانید و ایمان می‌آورید که حتی یک روز زندان بودن حق من نبود.»

او بازجوها و قضات را که علیه او اقدام کرده و حکم دادند، فاسد خوانده است.

سهیل عربی که در بند 350 اوین زندانی بود از حدود 38 روز پیش دست به اعتصاب غذا زده که هشت روز آخر اعتصاب غذای خشک بوده است.

سهیل در بخش دیگری از نامه خود، خطاب به مسئولان حکومتی نوشته است: «اکنون در یک‌قدمی مرگ هستم؛ قند 50، فشار 5 روی 6، وزن 66، خون‌ریزی معده و... به خواسته‌های قانونی‌ام توجهی نکردید. دست‌کم آخرین خواسته‌ام را که برای پس از مرگ است انجام دهید و من را در بند 350 زندان اوین، اتاق یک، دفن کنید.»

یک روز پیش از انتشار این نامه، سازمان عفو بین‌الملل با اشاره به اعتصاب غذای طولانی آقای عربی، نسبت به سازمان عفو بین‌الملل نسبت به وضعیت سهیل عربی، زندانی عقیدتی که از 37 روز پیش در اعتصاب غذا به‌سر می‌برد، ابراز نگرانی کرد و خواستار آزادی «فوری و بی‌قید و شرط» و دسترسی او به مراقبت‌های کامل پزشکی شد.

سهیل عربی، مرداد ماه 1395 نیز در پی بازداشت همسرش دست به اعتصاب غذا زد که در پی آزادی همسرش با قید وثیقه اعتصاب غذای خود را شکست.

گزارشگران بدون مرز نیز در سال 2017، جایزه بخش «شهروند خبرنگار» را به سهیل عربی عکاس و وب‌نگار زندانی ایرانی اعطا کرد.

سهیل که 16 آبان ماه 1392، توسط ماموران قرارگاه ثارالله سپاه پاسداران بازداشت شد از آن زمان تا کنون، از حق مرخصی محروم بوده ‌است.

ندامتگاه مرکزی تهران بزرگ یا زندان «فشافویه» یا زندان «حسن‌آباد فشافویه تهران»، در ۳۲ کیلومتری جنوب تهران قرار دارد. هدف از ساخت این زندان ایجاد اردوگاهی ویژه برای محکومان مواد مخدر بود تا این گروه را از سایر زندانیان زندان‌های استان تهران و استان‌های همجوار جدا کند. اما این زندان که زمانی طولانی از بهره‌برداری از آن نمی‌گذرد تا‌کنون چندین بار خبرساز شده است.

یک بار مردادماه سال گذشته و پس از بازداشت نادر فتوره‌چی خبرنگاری که به دلیل شکایت تهیه‌کننده سریال شهرزاد از او بازداشت شد، این زندان در راس اخبار قرار گرفت. او یک روز در فشافویه زندانی بود اما پس از آزادی در یادداشتی در صفحه فیس‌بوک خود شرایط نگه‌داری زندانیان در ندامتگاه فشافویه را «ضدانسانی و ضد‌بشری» خوانده و گفته بود فشافویه «دست‌کمی از جهنم ندارد.» نادر فتوره‌چی از این‌که فشافویه «فاقد هر نوع توجه رسانه‌ای و اعتراضات حقوق بشری است» انتقاد کرده و نوشته بود حضور در زندان فشافویه «حتی برای یک شبانه‌روز از توان انسان خارج است.»

کمی بعد از آن، ماجرای کمبود آب در این زندان آن هم با توجه به گرمای شدید هوا خبر‌ساز شد. ماجرا این بود که بهمن طاهر‌خانی، عضو کمیسیون حقوقی و قضایی مجلس در گفت‌و‌گویی خبرگزاری خانه ملت، چنین اقرار کرده است: «وضعیت زندان فشافویه هم که اخیراً با بحث کم‌آبی یا بی‌آبی مواجه شده، به‌هیچ‌وجه قابل قبول نیست. به هر حال این‌ها به هر دلیلی زندانی باشند، انسان هستند و از حق حیات برخوردارند، اگر این زندان از زیرساخت‌های کافی برخوردار نبوده چرا این همه زندانی را از چندین سال پیش به آن‌جا انتقال داده‌اید؟ حالا که امکان تخلیه آن‌جا نیست سازمان زندان‌ها باید خیلی سریع زیرساخت‌های لازم را برای انتقال آب فراهم کند. اگر اعتبار لازم را در اختیار ندارد از طریق قوه قضاییه اقدام کند؛ چرا‌که واقعا قابل قبول نیست که 15 هزار انسان که به اندازه جمعیت یک شهر هستند، در چنین شرایطی زندگی کنند و مثلاً آب هزار تومانی را بالاتر از 10 هزار تومان بخرند.»

انتشار خبر خرید و فروش بطری آب معدنی به قیمت 10هزار تومان در زندان فشافویه با واکنش مدیرکل زندان‌های استان تهران مواجه شد که این خبر را کذب خواند. مصطفی محبی در مصاحبه‌ای با خبرگزاری ایسنا گفت: «در تمام فروشگاه‌های زندان، همه اجناس به قیمت مصوب وجود دارد و آب معدنی هم به وفور در دسترس زندانیان قرار دارد.» او همچنین اظهار کرد: «آب شرب آشامیدنی نیز به وسیله آب‌سردکن در تمام بندها مورد استفاده است و در طول شبانه‌روز هم قطع نمی‌شود.»

نام این زندان یک‌بار دیگر هم در ماجرای بازداشت و برخورد با دراویش گنابادی بر سر زبان‌ها افتاد. برخی از نمایندگان از جمله محمود صادقی، نماینده تهران چند روز پیش در توئیتی نوشت: «من بار‌ها به‌صورت کتبی، شفاهی، فردی و گروهی درخواست بازدید از زندان فشافویه را داده‌ام، اما هنوز مسئولان آن جوابی نداده‌اند..»

آخرین واقعه تکان‌دهنده و هولناک در این زندان، کشتن یک زندانی سیاسی توسط دو زندانی بزهکار بود. علیرضا شیرمحمدعلی، زندانی سیاسی در زندان تهران بزرگ‌(فشافویه)، هدف حمله دو تن از زندانیان بزهکار قرار گرفته و جان خود را از دست داده‌است. مقام‌های قضایی حکومت اسلامی هنوز اطلاعاتی در این مورد ارائه نکرده‌اند.

 

 

آن‌طور که گزارش‌های منتشرشده در شبکه‌های اجتماعی و رسانه‌های فضای مجازی حاکی‌ست روز دوشنبه 20 خرداد ماه «دو تن از زندانیان بزهکار با چاقو» به شیرمحمدعلی «حمله کرده‌اند.»

بنا بر گزارش‌ها مهاجمان به علیرضا شیرمحمدعلی ضرباتی زده‌اند که جراحت و زخم‌های شدیدی برجای گذاشته و شیرمحمدعلی پیش از رسیدن به بیمارستان جان خود را از دست داده ‌است.

آن‌طور که مجموعه فعالان حقوق بشر در ایران، پیش‌تر از روند محاکمه علیرضا شیرمحمدعلی، 21 ساله گزارش داده بود، او به اتهام «توهین به مقدسات»، «توهین به بنیان‌گذار جمهوری اسلامی»، «توهین به رهبری» و «تبلیغ علیه نظام»، به 8 سال حبس تعزیری محکوم شده بود.

بازداشت شیرمحمدعلی به اواخر تیر سال پیش باز می‌گردد و بنا بر گزارش‌ها در ارتباط با فعالیت‌های او در فضای مجازی انجام شده بود.

گفته می‌شود شیرمحمدعلی و برزان محمدی، دیگر زندانی بازداشت‌شده در اعتراضات مرداد 97 به دلیل «فقدان امنیت جانی» در زندان فشافویه و مخالفت با طرح درخواست انتقال به زندان اوین، دست به اعتصاب غذا زده بودند.

بی‌دادگاه حکومت اسلامی برای این که سهیل را به‌طو مدوام و سیستماتیک در زیر شکنجه‌های روحی قرار دهد تکالیف عجیب و غریبی را نیز برای وی تعیین کرده است.

سهیل عربی، در دادگاه تجدید نظر، به 90 ماه زندان و دو سال تحقیقات مذهبی برای اثبات پشیمانی و نجات از حکم اعدام محکوم شد. او می‌بایست ضمن گذراندن هفت سال ونیم زندان، برای حذف مجازات اعدام و اثبات ندامت خود، باید 13 جلد کتاب در حوزه دین شناسی، مذهب شناسی و رفع شبهات دینی بخواند. در مرحله دوم باید از هر کتاب 5 تا 10 صفحه خلاصه تهیه کند. او هم‌چنین در تماس با موسسه «در راه حق» و پژوهشکده امام خمینی باید پاسخ شبهات خود را بگیرد و پرسش و پاسخ‌ها را به‌صورت مکتوب به دادگاه ارائه کند. سهیل باید مقاله ای با موضوع دین یا مذهب‌شناسی تهیه و برای نوشتن آن به 5 تا 10 کتاب رجوع کند. او باید طی دو سال و هر سه ماه یک بار گزارش تحقیقات خود را به دادگاه ارائه کند تا پس از اثبات پشیمانی‌اش برای دادگاه و تغییردر رفتارش از مجازات اعدام نجات یابد.

بی‌گمان دستگیری خانم فرنگیس، به افشاگری‌های پیگیر این مادر ستم‌دیده و پر از اندوه و غم از وضعیت پسرش و وضعیت دردناک زندانیان سیاسی در سیاه‌چال‌های حکومت اسلامی ربط دارد. وی را دستگیر کرده‌اند تا به تصور باطل خود، خانواده‌ها و مادران زندانیان سیاسی را به سکوت وادار سازند.

اما بر خلاف تصور باطل سران و نهادهای حکومت اسلامی، روز‌به‌روز کمپین آزادی زندانیان سیاسی در داخل و خارج کشور قوی‌تر و گسترده‌تر می‌گردد. اکنون یبش‌از هر زمانی از تاریخ ایران، خواست آزادی زندانی سیاسی هم‌چون سهیل عربی، اسماعیل بخشی، سپیده قلیان، ساناز اله‌یاری، امیرحسین محمدی‌فرد، امیر امیرقلی، ندا ناجی، عاطفه رنگریز، مرضیه امیری، آنیشا اسدالهی، مصطفی سبزی، قادر سلیمی، نیره عربشاهی، نسریین ستوده، غلامحسین کلبی، شکوفه یداللهی، الهام احمدی، سپیده مرادی، آتنا دائمی، مریم اکبری منفرد، نرگس محمدی، نازنین زاغری رتکلیف، زینب جلالیان، احمدرضا جلالی، علی نجاتی، سپیده فرهان، محمود بهشتی لنگرودی، صدیقه پاک ضمیر، علی مظفری اسماعیل عبدی، محمد حبیبی، محمد ثانی، روح‌الله مردانی، رسول بداقی، عالیه اقدام‌دوست، هاشم خواستار، محمدتقی فلاحی، رحمان عابدینی، اسماعیل گرامی، ابوالفضل عزیزی، حسن غلامی، مختار اسدی، ایرج توبه‌ای‌ها‌(نجف آبادی) وهمه زندانیان سیاسی و اجتماعی و عقیدتی در جامعه طنین‌انداز شده است.

به گزارش خبرگزاری هرانا، سپیده قلیان، فعال مدنی و از متهمین پرونده اعتراضات هفت‌تپه که هم‌اکنون در زندان قرچک ورامین به‌سر می‌برد از روز سه‌شنبه 1 مردادماه 1398 تا زمان برگزاری دادگاه دست به اعتصاب غذا زده است.

اعتصاب غذای خانم قلیان در اعتراض به رفتار مسئولین با وی و پدر و مادر ایشان و هم‌چنین جابه‌جایی‌های متعدد وی بین زندان‌های مختلف است. سپیده قلیان در تاریخ 30 دی ماه سال گذشته بازداشت و تاکنون در زندان‌های سپیدار اهواز، زندان اوین و زندان قرچک ورامین نگه‌داری شده است.

هرانا، هم‌چنین از وضعیت امیرحسین محمدی‌فرد و ساناز اله‌یاری، زوج بازداشتی در زندان اوین و از متهمین پرونده اعتراضات هفت‌تپه پس از 200 روز بازداشت گزارش داده است. امیرحسین محمدی‌فرد و ساناز اله‌یاری از تاریخ 13 تیرماه دست به اعتصاب غذا زدند. خانم اله‌یاری در پی وخامت حال جسمی و به درخواست همسرش پس از 12 روز به اعتصاب غذای خود پایان داد و امیرحسین محمدی‌فرد با وجود افت شدید فشار خون، ضعف جسمی و تاری دید تاکنون از شکستن اعتصاب خود و پذیرش سرم خودداری کرده است.

این زوج پس از اعتراضات کارگران مجتمع نیشکر هفت‌تپه به دلیل انتشار مطالبی در ارتباط با تجمعات کارگری در نشریه «گام» توسط نیروهای امنیتی تحت پیگرد قرار گرفته و در تاریخ 20 آبان ماه سال گذشته منزل آنان توسط مامورین وزارت اطلاعات مورد تفتیش قرار گرفت.

در تاریخ 19 دی ماه 97، امیرحسین محمدی‌فرد، سردبیر و ساناز اله‌یاری، عضو هیئت تحریریه این نشریه توسط نیروهای امنیتی در منزل پدری محمدی‌فرد بازداشت و به بازداشتگاه اداره اطلاعات موسوم به بند 209 زندان اوین منتقل شدند.

محمدی‌فرد و اله‌یاری به‌مدت 2 هفته پس از بازداشت، تحت بازجویی همراه با تحقیر، توهین و تهدید جهت پذیرش اتهامات قرار گرفتند. گفته می‌شود در یکی از این موارد، امیر حسین محمدی‌فرد به‌صورت نیمه عریان رو به دیوار مورد ضرب و شتم بازجویان قرار گرفته و به‌مدت یک‌شبانه روز در همان حالت ایستاده، بدون آب و غذا رها شده است.

 هرانا می‌نویسد: در تاریخ 23 تیرماه بهداری زندان اوین با وخیم گزارش کردن وضعیت جسمانی ساناز اله‌یاری اعلام کرده بود که علائم حیاتی وی به حداقل رسیده و در صورت تداوم اعتصاب غذا احتمال اخلال در تنفس او بسیار بالا خواهد بود. وی در دوازدهمین روز اعتصاب غذای خود در پی ضعف شدید جسمی هوشیاری خود را برای دقایقی از دست داده بود. در کنار فشار ناشی از اعتصاب غذا، شرایط جسمی ساناز اله‌یاری به دلیل ابتلا به بیماری نامشخص باعث افزایش نگرانی از سلامت وی شده بود.

در پی اجازه تماس تلفنی این زوج، امیرحسین محمدی‌فرد از همسرش خواسته بود که به اعتصاب غذای خود پایان دهد و ساناز اله‌یاری پس از 12 روز، اعتصاب غذایش را شکست.

پرونده هفت متهم پرونده اعتراضات هفت‌تپه به نام‌های «اسماعیل بخشی، سپیده قلیان، امیر امیرقلی، امیرحسین محمدی‌فرد، ساناز اله‌یاری، علی نجاتی و عسل محمدی» پس از جلسه دفاع آخر اوایل ماه جاری به شعبه 28 دادگاه انقلاب تهران ارسال شده است.

جلسه رسیدگی به اتهامات مطروحه علیه متهمین پرونده اعتراضات هفت‌تپه در تاریخ 12 مردادماه سال جاری برگزار خواهد شد.

 

پنج سندیکای کارگری فرانسه در نامه‌ای به رهبر حکومت اسلامی، خواهان آزادی دستگیرشدگان تجمع روز جهانی کارگر مقابل مجلس و سایر فعالان کارگری شدند. در همان حال سپیده قلیان و امیر حسین محمدی‌فرد دو تن از حامیان جنبش کارگری زندانی، در اعتصاب غذا به‌سر می‌برند.

کنفدراسیون دموکراتیک فرانسوی کار‌(س اف د ت)، کنفدراسیون عمومی کار فرانسه‌(س ژ ت)، کنفدراسیون متحده سندیکایی‌(اف. اس. او)، اتحاد سندیکایی همبستگی‌(سولیدر) و اتحاد ملی سندیکاهای مستقل (او ان اس آ) در نامه‌ای به علی خامنه‌ای، رهبر حکومت اسلامی، نوشته‌اند که بیش از یک ماه است بازجویی از عاطفه رنگریز، ندا ناجی، مرضیه امیری و آنیشا اسدالهی خاتمه یافته اما این افراد برخلاف قوانین و رویه جاری دستگاه قضایی ایران در زندان به‌سر می‌برند و در این میان ندا ناجی نیز به‌خاطر جراحات ناشی از شکنجه به بهداری زندان منتقل شده است.

سندیکاهای کارگری فرانسه، سپس به اسماعیل بخشی اشاره کرده‌اند که در ارتباط با فعالیت‌های سندیکایی خود بازداشت شده و تحت فشار قرار دارد تا ادعای خود مبنی بر اعمال شکنجه در زندان را پس بگیرد. پنج سندیکای کارگری فرانسه از وضع سپیده قلیان که به اتهام حمایت از مبارزات کارگران هفت‌تپه زندانی شده نیز غافل نمانده‌اند.

سندیکاهای کارگری فرانسه در نامه خود به خامنه‌ای، اعلام کرده‌اند که ساناز اله‌یاری، امیر امیرقلی و امیر حسین محمدی‌فرد، هم‌چنان به وکیل دسترسی ندارند. سندیکاها خواهان آزادی این زندانیان شده‌اند. در این نامه با اشاره به اتهامات این زندانیان از جمله «تجمع و تبانی علیه امنیت ملی»، «تبلیغ علیه نظام»، «نشر اکاذیب» و «عضویت در یک گروه با فعالیت علیه امنیت ملی» تاکید شده است:

«این اتهامات علیه این روزنامه‌نگاران مستقیما مربوط می‌شود به پوشش خبری تجمعات اعتراضی کارگران شرکت کشت و صنعت نیشکر هفت‌تپه، در رابطه با خواست پرداخت مطالبات معوقه و اعتراض به بدی شرایط کار توسط آن‌ها. به واقع این روزنامه‌نگاران در رابطه با حق آزادی بیان، حق آزادی انجمن و جلسه به وظیفه‌شان عمل کرده‌اند.»

سندیکاهای کارگری فرانسه در پایان این نامه، دستگیری و شکنجه فعالان کارگری و روزنامه‌نگارانی که اعتراضات کارگری را پوشش می‌دهند را محکوم کرده‌اند و نوشته‌اند:

«ما سازمان‌های سندیکایی فرانسوی امضاء‌کننده این نامه با تمام نیرو این اعمال سرکوبگرایانه غیرقابل تحمل را قویا محکوم می‌کنیم. از حکومت اسلامی ایران می‌خواهیم که به پیمان‌های بین‌المللی که دولت ایران امضاء کرده احترام بگذارد. ما خواهان آزادی بدون قید و شرط و فوری همه سندیکالیست‌‌ها، روزنامه‌نگاران و فعالان زندانی، و توقف هرگونه سرکوب هستیم.»

 

با این وجود سندیکای کارگران نیشکر هفت‌تپه، چهارشنبه  2 مرداد 1398 -  24 ژوئيه 2019، با انتشار اطلاعیه‌ای خبر داده که فرزانه زیلابی وکیل کارگران هفت‌تپه به دادسرا احضار شد. 

جلسه دادگاه جهت رسیدگی به پرونده کارگران شرکت کشت و صنعت نیشکر هفت‌تپه و فعالان کارگری دوازدهم مردادماه در شعبه بیست و هشتم دادگاه انقلاب تهران به ریاست قاضی مقیسه برگزار خواهد شد.

در حالی که یک هفته به تاریخ برگزاری جلسه دادگاه باقی مانده است، بار دیگر جهت اعمال فشار و تهدید، فرزانه زیلابی وکیل کارگران به‌عنوان متهم، به دادسرای عمومی و انقلاب شهرستان اهواز احضار شد. حال آن‌که فقط وظیفه وکالتی خود را انجام داده است. گفتنی است این وکیل دادگستری، پیش از این از سوی دادسرای شوش نیز احضار شده بود. 
در این پرونده، فرزانه زیلابی وکیل کارگران نیشکر هفت‌تپه آقایان علی نجاتی( عضو سندیکای کارگران نیشکر هفت‌تپه)، اسماعیل بخشی‌(سخن‌گو و عضو مجمع نمایندگان کارگران نیشکر هفت‌تپه) و محمد خنیفر‌(کارگر هفت‌تپه) می‌باشند. وکالت فعالین کارگری موسوم به هیات تحریریه نشریه دانشجویی گام را امیر رٸیسیان، حسین تاج و نعمت احمدی بر عهده دارند. و سید جمال‌الدین حیدری منش، وکیل سپیده قلیان می‌باشد. 

سندیکای کارگران کشت و صنعت نیشکر هفت‌تپه، در پایان اطعیه خود تاکید کرده است: «هر گونه اعمال فشار بر وکیل کارگران، خانم فرزانه زیلابی را محکوم می‌نماید و خواهان آزادی بی‌قید و شرط کارگران و فعالان کارگری بازداشت شده که چندین ماه، بدون علت قانونی، در بازداشت به‌سر می‌برند، می‌باشد.»

 

واقعیت این است که زندان‌های حکومت جهل و جنایت اسلامی ایران از همان آغاز حاکمیتش مملو از شریف‌ترین انسان‌های مبارز و فعالان سیاسی، اجتماعی، فرهنگی و عقیدتی بوده است.

متاسفانه در ایران، حتی کودکان نیز با مادران زندانی خود در محیط بزرگ می‌شوند. کودکانی که آینده‌شان تباه می‌گردد. آمار رسمی و دقیقی از تعداد این کودکان در دست نیست. سازمان زندان‌ها از ارائه‌ آمار دقیق خودداری می‌کند. با این حال، محمد جواد فتحی، نماینده‌ استان تهران در مجلس شورای اسلامی، در تیرماه سال 1396، تعداد این کودکان را بیش از 2000 تفر دانست.‌ فتحی، حضور این تعداد کودک در زندان‌ها را وضعیتی عجیب و قابل تامل خواند و از سازمان زندان‌ها خواست تا آمار شفافی از تعداد مادران زندانی و فرزندان در بند، ارائه کنند. وی افزود: «مخفی کردن آمار، مشکلی را حل نمی‌کند. هرچند آمارهای بالا تاسف برانگیز است.»

هم‌اکنون نیز زندان‌ها مخوف حکومت اسلامی، مملو از فعالین کارگری، دانشجویی، زنان، معلمان، زیست محیطی، رفع ستم، احقاق حقوق مذهبی، فرهنگی و هنری است. تاکنون سران و نهادهای جنایت‌کار برای حفظ حاکمیت جهل و استثمار و آپارتایدشان، ده‌ها هزار نفر از فعالین سیاسی را در سیاه‌چال‌هایشان شکنجه، اعدام و یا زیر شکنجه به قتل رسانده‌اند. این حکومت در دشمنی با آزادی، برابری، عدالت اجتماعی و حتی شادی خشک و خالی مردم، از هیچ جنایتی دریغ نکرده است و آن‌ها را با اتهامات واهی و با قوانین ارتجاعی و قرون وسطایی اسلامی به بی‌دادگاه‌ها ‌کشانده و در زیر شدیدترین و غیرانسانی‌ترین شکنجه و اذیت و آزار قرار داده تا کسی جرات نکند در مقابل حاکمیت وحشیانه و استثمار گرانه‌اش دست به اعتراض بزند. این حکومت با تحمیل فقر و فلاکت فزاینده به اکثریت عظیم جامعه، به‌فساد و دزدی و غارت اموال عمومی ادامه می‌دهند. حکومت اسلامی، تاریخا و به‌ویژه در دوره‌هایی که با بحران اقتصادی، سیاسی، اجتماعی، فرهنگی و دیپلماتیک رو‌به‌‌رو می‌شود رعب و وحشت را تشدید می‌کند تا با توسل به سرکوب و زندان و شکنجه و اعدام، مردم را به سکوت و تبعیت از وضع موجود وادار سازد.

در حکومت اسلامی ایران، وضعیت آزادی بیان، قلم و اندیشه هر روز بدتر و وخیم‌تر می‌شود. ایران تحت حاکمیت جنایت‌کاران اسلامی، در رده‌بندی جهانی آزادی رسانه‌ها 2019 گزارش‌گران بدون مرز، از میان 180 کشور جهان، در رده 170 قرار دارد. دهه‌‌هاست که رهبر حکومت اسلامی ایران، علی خامنه‌ای از سوی نهادهای بین‌المللی، به‌عنوان دشمن درجه یک آزادی بیان معرفی شده است. به‌معنای واقعی همه جناح‌ها، سران و مقامات و همه نهادهای ریز و درشت حکومت اسلامی که چهار دهه است با تمام قدرت بر علیه آزادی‌های فردی و جمعی و هم‌چنین آزادی‌ بیان، قلم، اندیشه و تشکل مستقل اقشار مختلف جامعه می‌جنگند نهایت کلیت این حکومت تبه‌کار در این جنگ وحشیانه و نابرابری که به جامعه ایران تحمیل کرده شکست خواهد خورد.

اینک حکومت اسلامی با بحران‌های عمیق اقتصادی، سیاسی، اجتماعی و بین‌المللی رو‌به‌رو شده و راه برون‌رفت و خلاصی از آن را به تشدید سانسور و سرکوب، بگیر و ببند و فشار بر زندانیان سیاسی و خانواده آن‌ها و اعدام تشخیص داده‌ است با این تصور باطل که مردم معترض را مرعوب سازد. غافل از این‌که برای مردم به جان آمده از حاکمیت ارتجاعی و گرانی، بیکاری، فقر و گرسنگی، رعب و وحشت تاثیری ندارد. دیگر حکومت جهل و جنایت و ترور اسلامی با تزویر و ریاکای و تهدید نمی‌تواند نزدیک به 80 میلیون مردم ستم‌دیده، محروم و آزاده، یعنی 99 درصد مردم ایران  را از پیگیری خواست و مطالبات‌شان باز دارد. بنابراین، دیر نیست آن زمان که مردم خشمگین در ابعاد میلیونی به خیابان‌ها آیند و متشکل و هدفمند متحد شوند تا بساط حاکمیت تبه‌کاران و فاسدان و دزدان و جنایت‌کاران را با قدرت مبارزات پیگیر خود، سرنگون کنند، درهای زندان‌ها را بشکنند، عزیزان در بندشان را آزاد کنند و برای همیشه به سانسور، سرکوب، زندان، شکنجه، اعدام، تبعیض و استثمار پایان دهند.

 

جمعه چهارم مرداد 1398 – بیست و ششم ژوئیه 2019

تلاش روحانی جهت مجانی کار کردن کارگران

تلاش روحانی جهت مجانی کار کردن کارگران


آقای روحانی می فرمایید که در ژاپنِ بعد از جنگ جهانی ، مزدبگیران بعد از اتمام ساعات کاری رسمی ۴ الی ۵ ساعت مجانی کار می کردند تا کشورشان بازسازی شود و در ادامه میگویید موقع آن است که کارگران و مزدبگیران ما هم در ایران همانند ژاپنِ بعد از جنگ جهانی ۴ یا ۵ ساعت مجانی کار کنند آن هم برای بازسازی شرایطی که شما دولتیان و مسئولین به وجود آورده اید.


آقای روحانی خودتان دارید اعتراف میکنید که شما گردانندگان جامعه به گونه ایی کار کرده اید که شرایط تحمیل شده به زندگی ما همانند یک کشور جنگ زده است که مصیبت از هر گوشه آن فوران می کند.


در ضمن باید بگوئیم ما کارگران و مزدبگیران ایران یک عمر است که مجانی برایتان کار کرده ایم.

 

آیا تصور میکنید تاکنون برای کار کردن ما کارگران مزدی پرداخت کرده اید ؟!!!


مزدی که در هیچ سالی با هزینه هایی که شما برای اداره زندگیمان رقم زده اید همخوانی نداشته و ندارد و همیشه چهار پنج برابر زیر خط فقر دستمزد تعیین کرده اید.


دستمزدی که با عدم پرداخت به موقع آن و تاخیر چندین ماهه از ارزش ناچیزش به کرات کاستید.


با ایجاد تورم بی وقفه و مداوم در طی این چهل سال  چندرغازی که بعنوان دستمزد پرداخت کردید را هر لحظه بی ارزش تر از لحظه پیش کرده و روز به روز توان خرید و ادامه حیات ما را به صفر نزدیک تر کردید.


بطوری که اکنون از زبان نمایندگان انتصابی خودتان در شورای کار گفته میشود هزینه زندگی به هفت میلیون در ماه رسیده است در صورتی که مزدی که برای ما در نظر گرفته اید یک میلیون و پانصد هزار تومان است و این یعنی پنج برابر کمتر از  هزینه های زندگی.

یعنی کار یک ماه کارگر برای تأمین معاش شش روز.

تا بحال با خود گفته اید که  با این دستمزد،  تأمین معاش ۲۴ روز دیگر از ماه را باید چگونه به دست بیاوریم!؟


با گسترش قراردادهای موقت و شرکتهای پیمانکاری و عدم امنیت شغلی در ارزان تر کردن قیمت کار ما کارگران کوشیدید و حالا هم در زمان بازنشستگی، صندوق های بیمه ایی را به تاراج برده اید و به ورشکستگی کشانده اید و بدهی های چند صد هزار میلیاردی برای صندوق های بیمه ایی که متعلق به ما کارگران و بازنشستگان است به جا گذاشته اید و به فکر حراج باقی مانده سرمایه صندوق افتاده اید و فتوا داده اید که مجانی هم که شده کارخانجات شستا را واگذار کنند.


اکنون باز به دنبال خالی کردن آخرین شیره جانمان هستید و میخواهید به طور رسمی مزد ندهید؟!!!


بعد از این همه چپاول در حق ما کارگران

بهتر است این فرمایشات را برای خود و دیگر مسئولین بکار برید که بعد از چهل سال شوکت و عزت و پروار شدن

به فکر جبران شرایط جهنمی باشند که برای این جامعه رقم زده اند.


۲ مرداد ۹۸

پروین محمدی نماینده سابق کارگران صنایع فلزی ایران  و عضو هیئت مدیره اتحادیه آزاد کارگران ایران

@ettehad

پیوند " لیبرال برانداز " و "چپ اصلاح طلب "

 پیام جدید جبهه ملی ایران نشان می ­دهد تا زمانی که برای عبور از جمهوری اسلامی برنامه و رهنمودی نداشته باشد، حرف حسابی نیز نخواهد داشت، همچنان که حزب کمونیست فرانسه در پیامی که به مناسبت کنگره حزب چپ ایران داده است، مسبب اصلی جنگ که حاکمان فعلی هستند را نادیده می­ گیرد.

جبهه ملی ایران و بعضی از اعضای حزب چپ ایران (اکثریت)[1] در  همسویی و مواردی در همراهی با نظام اسلامی سابقه­ ی مشترکی دارند. از جمله نادیده گرفتن نقش مواضع رهبر انقلاب اسلامی در زمینه­ چینی و بهانه دادن برای شروع و ادامه جنگ ۸ ساله و نیز کم بها دادن به سیاست کنونی حاکمیت که با "نه به مذاکره" خطر جنگ را بر مردم ایران تحمیل کرده است .

در پیام جبهه ملی به کنگره حزب ایران آمده است :

" طیف چپ، که احتمالا یکی از پرشمارترین نیروهای سیاسی ایران است. اغلب نیروهای چپ در دیدگاه‌ها سابق خود مبنی بر اعتقاد بر لزوم برقراری دیکتاتوری پرولتاریا تجدید نظر کرده و بیشترشان طرفدار جمهوری پارلمانی دموکراتیک و عرفی و مبارزه طبقاتی مسالمت ‌آمیز در متن چنین نظامی‌هستند. شمار اندکی از گروه‌های حاشیه ‌ای چپ هنوز به مبارزه طبقاتی قهرآمیز تا رسیدن به نظام تک ‌حزبی و برقراری جامعه بی ‌طبقه باور دارند".

 

اگر گروه یا سازمانی مبنی بر تجربه و شناخت ۴۰ ساله از عملکرد و ماهیت رژیم، معتقد باشد که با سلام و صلوات،  دولت اسلامی به حقوق حقه مردم تن نمی ­دهد، چنان که در برابر هزاران تجمع، اعتراض، اعتصاب، راه­پیمایی و حتی به خواست زندانیانی که با اعتصاب غذای خود تا مرز جان دادن مقاومت نمودند، حکومت اسلامی حتی اندکی هم عقب­ نشینی نکرده است. واقعا می­بایست چه شیوه­ای را بکار بگیرند؟

وقتی جریانی بگوید برای رویارویی با سرکوب دائمی سپاه، مردم هم می­ توانند تدارک متقابلی ببیند، چرا جبهه ملی با شانتاژ ، وصله­ ی طرفداری، تک حزبی بودن را به آنان می ­چسباند!

جامعه بی ­طبقه که به نظر جبهه ملی، اصولا بدرد خور نیست هر چند آرمان هزار ساله عدالت خواهان باشد، البته در وضعیت کنونی هم دست یافتنی نیست.

اما اگر بخواهیم واقع بینانه به دستاورد زندگی مدرنی همتای شهروندان نروژ،  سوئد و . . . دست یابیم، بدون اعمال قهر طبقه زحمتکش علیه اقلیتی که با رانت­ خواری میلیاردی، مرگ را برای اکثریت مردمان به عروسی تبدیل کردند، راه نجاتی مانده است !

در دنیای بی ­قانونِ و زورمدار متکی بر یک درصدی که بر، ابزار تولید رفاه مردم، حاکمند و به منطق و مبارزات مدنی و بدون خشونت هیچگونه مجالی نمی ­دهند، آیا در دستور قرار گرفتن اتوریته اکثریت طبقه کار و خلاقیت و تولید، به عنوان تنها راه خروج از بن­ بست فقر، فلاکت و جنگ، راه دیگری می ­شناسید.؟!

آن وقت راهکار اپوزیسیون ملی­ گراها چیست؟ توجه کنید :

" ما باورمندیم که بعد از حذف جمهوری اسلامی ‌بایستی یک دولت موقت در رأس امور باشد تا شیرازه امور مملکت به کلی از هم نپاشد. حتی یک لحظه هم نمی‌ توان تصور کرد که دولتی، از هر نوع آن، در کشور وجود نداشته باشد و سرنوشت کشور به دست توده‌ های هیجان ‌زده در خیابان‌ها سپرده شود "

 

 اینان نشان می­ دهند که درد از هم نپاشیدن "شیرازه امور  مملکت" شاید بخاطر حفظ املاک و اموال و منفعت معنوی که در افق آینده ایرانیت دارند، برایشان اولویت بیشتری دارد تا جنگ طبقاتی برای تامین زندگی معیشتی و روزمره نیرویِ کار میلیونی جامعه ایران .

 اما چنان که حکومت شوراهای مردمی با سعی، مبارزه، و برنامه­ ریزی به تصرف توده های میلیونی صاحب حق درآمد، تشکیلات نماینده طبقه متوسط نباید با نامیدن "توده­ های هیجان­ زده در خیابان" این تجمیع اراده خلق از بند رسته­ ی نظام مزدبری را، منکوب و پیشاپیش به سخره بگیرند .

آنچه مسلم است شور انقلابی و نهایتا اعمال خشونت شرطی الزامی برای غلبه بر دشمن داخلی ست، که کنترل سرمایه­ های کلان را دارد و هدایت کننده ارگان­های سرکوب و مسلح به تفنگ می ­باشد.

 البته شرایط و چگونگی اِعمال قهر ستم­کشان را توازن و برآیند نیروها تعیین می­ کند.. 

 

جبهه ملی در ادامه می ­نویسد: "در چنین اوضاع و احوالی بهترین گزینه به عنوان دولت موقت، به نظر ما همین دولت و دستگاه اداری فعلی، منهای بیت رهبری، سپاه و سازمان‌های انگل، مثل شورای نگهبان، مجلس خبرگان، مجمع تشخیص مصلحت نظام و غیره و غیره خواهد بود. هر گزینه دیگری می‌تواند پرخطرتر و پرهزینه ‌تر باشد زیرا در شرایط نبود دولت و هرج و مرج حاکم، احتمال شورش داخلی، حمله نظامی‌خارجی و تجزیه کشور بسیار بالا خواهد بود. بعلاوه، معلوم نیست نیروهای سیاسی در آن لحظه در چه حد از آمادگی برای توافق و تفاهم و تامین امنیت جهت تدارک انتخابات و تشکیل مجلس موسسان داشته باشد باشند."

 

اگر دولت فعلی منهای بیت، سپاه، شورای نگهبان و آنچه ردیف کرده است، شکل گیرد آیا دیگر از حکومت چه می­ ماند که آن را بر گزینه­ های پرخطر ترجیح می­ دهند!

تازه درباره نحوه و وسایل رسیدن به همین دولت آرزو شده نیز در بیانیه توضیحی نمی­ دهند. 

  

آیا شورش داخلی را هم­ردیف حمله نظامی خارجی انگاشتن دلیل بی­ دانشی و عدم شعور سیاسی نیست. با چنین درک نازلی، آن وقت به خود حق می­ دهند که در امکان قدرت ­گیری دولت کارگری اظهار نظر کنند.

دولت کارگری پنهان­کاری نمی­ کند، واضح مواضعش را جهت دیکتاتوری بر صاحبان ابزار تولید اعلام و اعمال می­کند، اما چون خواهان انحلال طبقه خود کارگر هم هست، بنابراین نیاز دائمی به دیکتاتوری نخواهد داشت، بلکه تا ایجاد زمینه برای جامعه آزاد و داوطلبانه انسان­ها “کمونیسم” ضرورت دیکتاتوری بر مالکان وسایل تولید و صاحبان قدرت سیاسی و نظامی برآمده از مناسبات تولید بورژوازی، که اقلیت جامعه هستند را اجتناب ناپذیر می ‌داند. انقلاب سوسیالیستی کمیتی در روند دگرگونی نیست بلکه تغییری کیفی و آگاهانه است و اساسا نمی‌ تواند با دیکتاتوری سامان یابد.

می­ دانیم درسال ۱۸۷۱ اولین دولت کارگری، در میدان پاریس گیوتین‌ها را آتش زدند، یعنی با لغو عملی اعدام، به شعار “فرانسه مرد زنده باد بشریت” پایبند بودند و اعضای کمون حاکم نیز همه فرانسوی نبودند (کمون واقعی، انجمن آزاد انسان­ها) بلکه از کشورهای مختلف اروپا بودند. این دولت منحصر بفرد در ۱۴۸ سال قبل، دیکتاتوری پرولتری را بر جنایتکاران سرمایه حاکم نکرد، لذا ۷۰ روز بعد درهم شکسته شد و تا امروز خون کارگران را بر دیوار کموناردها همچنان مشاهده می­ کنیم.

  در پیام حزب كمونیست فرانسه (پ -س- اف) به مناسبت برگزارى اولین گنگره حزب چپ ایران (١٢تا١٤ ژوئیه - هلند) نوشته شده است:

" تحریكات و زورگویی ­هاى نظامى آمریكا خطر بروز جنگ منطقه­ اى فراگیرى كه نتایج آن ویرانگر خواهند بود را افزایش می­ دهد." 

بدون آن که به آتش  افروزی­های نظام حاکم بر  ایران اشاره­ ای کند .این گونه احزاب چپ فراموش می­کنند، درست است که امپریالیسم، همه جا دشمن است، اما در اکثر موارد، عامل بی­ واسطه­ ی استثمار و ستم، همان طبقه حاکم محلی و دولت ملی آن کشور است، که زندگی و جان مردم را به تباهی کشیده است.

 بطور مشخص در ایران، علی­رغم پیشنهاد حتی بی قید و شرط حاکمان امریکا برای عادی کردن روابط دوجانبه اما این رژیم اسلامی است که همچنان بر طبل دشمنی می ­کوبد .

می­ دانیم دلیل این بی ­لیاقتی و حماقت در عدم پذیرش رابطه از جانب دولت مردان ایران،  اصرار  بر ماندگاری در قدرت است، هرچند به قیمت بر باد دادن نیروی کار و اندوخته اندک توده زحمتکش جامعه باشد.

در میان مردمی که امروزه در غرب در مبارزه با سرمایه ­داری هستند، آگاهی رشد یابند ه­ای شکل می ­گیرد که باید با فقیرترین بخش ­های جهان که در حال مقاومت علیه ستم هستند، متحد شوند. زیرا حزب­های مدعی منافع کارگر ، دهه­هاست که قابل اعتماد نیستند و مانند ورژن فرانسوی و حزب HDP ترکیه در پیام خود به گنکره حزب چپ ایران، در حقیقت تولد فرزند حزب توده که به بخش م . ل ، حزب جمهوری اسلامی نامیده می ­شدند، را تبریک گفته ­اند.

  

 

1 . کنفرانس ایجاد این حزب که سال گذشته برگزار شد مرکب از سه جریان بود – اکثریتی­ها، بخشی از اتحاد فداییان (که مو.افق وحدت با اکثریت بودند – پروسه­ای که حدود ۱۰ سال طول کشیده بود) و بخشی بعنوان کنشگران چپ منفرد - در آنجا نتوانستند تصمیم به انحلال سازمانهای قبلی بگیرند، بنابراین قرار شد تا برگزاری کنگره اول، آن سازمانها کماکان فعالیت داشته باشند - در این کنگره هم گویا نتوانستند بالاخره راضی شوند و از خیر نام تشکل­های سابق­شان بگذرند!  پس می­توان گفت تقریبا تمام تشکیلات اکثریت عضو این حزب هستند .

کارگران هوشیاری، سازمان یافتن و مسلح شدن!

کارگران هوشیاری، سازمان یافتن و مسلح شدن!
 
من دو روز قبل در باره محکومیت به اعدام های به بهانه جاسوسی برای سازمان مخوف سیا، نوشته و هشدار دادم که دارند انقلابیون را به عنوان جاسوس اعدام می کنند. کارگران باید هشیار باشند و فریب جنایت کاران حاکم را نخورند، امروز خود یکی از جلادان دهه 1360 - عضو کمیته ی مرگ زندانیان سیاسی سال 1367، این را مسئله را با گفتن اینکه " الآن وقت تصفیه حساب است،" به باور من تأیید می کند. این جنایت کار که از دستانش خون می چکد، کسی به نام مصطفی پور محمدی است که در دولت حسن روحانی به مدت 4 سال وزیر دادگستری بوده است، یعنی همان ماشین قصابی و جلادی انسان را رهبری کرده است.
کارگران و زحمتکشان و باورمندان واقعی به رهایی انسان از جامعه طبقاتی، باید خود را برای هر حادثه ای آماده کنند. کارگران باید بدانند که فقط آنها هستند که با متشکل شدن در ارگانهای طبقاتی - سیاسی و مخصوصا حزب کارگران آگاه، کارگران انقلابی و کمونیست، می توانند، این نظام اقتصادی اجتماعی گندیده سرمایه داری امپریالیستی و مخصوصا در ایران را با چنین جلادان پر رو و وقیح که در وقاحت لنگه ندارند را، به دار فانی فرستاده و خود و جامعه را رها نمایند.
نخست اما، آنها باید سازمان یافته و مسلح شده برخیزند تا جنگ طبقاتی که سال هاست، از طرف طبقه ی حاکمه استثمار و وحشی سرمایه دار، برعلیه طبقه کارگر شروع شده و تا کنون صدها میلیون از ما را کشته است، را به پیروزی رسانند و بدانیم که راهی جز این نداریم.
آری، رفقای کارگر به دور و برمان نگاه کنیم، آیا لاشخوران را برای دریدن و کندن گوشت و استخوانمان نمی بینیم؟ همه دارند، خود را برای جنگ بر علیه ما آماده می کنند. ما، فقط با باور به نیروی طبقاتی مان، سازمان دادن آن، مسلح شدن، قادریم که به این جلادان از ترامپ فاشیست آمریکایی گذفته تا مرکل و مکرون و پ.تین و خامنه ای و حسن روحانی و پور محمدی ها جلاد و... پاسخ دهیم و آنها و دولت هایشان را درهم شکنیم و دولت خود برای سرکوبی آنها و تار و مار کردنشان را جانشین نمائیم.
اما، ما به گفته کارل در سال 1864 : « برای پیروزی انقلاب اجتماعی ( انقلاب قهری کمونیستی - من) مان نه تنها در سطح کشور، بلکه در سطح جهان نیازمند به حرب مان هستیم»، نقل از ذهن- سخنرانی کارل مارکس در افتتاحیه اولین جلسه تشکیل انترناسیونال اول .
ولی یک نکته برای یاد آوری تاریخ، همه خواندیم که به نوشته محمد رضا شالگونی این کرم اپورتونیست، حسن روحانی این، جاسوس، فرد امنیتی - اطلاعاتی تمام دوران جمهوری اسلامی، "تحمیلی مردم ایران به خامنه ای بود"، لقب گرفت که گفته هایش مورد تأیید دو جریان از هم جدا شده ی و لیکن دارای یک سیاست، یعنی، ضدیت با انقلاب قهری کمونیستی کارگران و دیکتاتوری پرولتاریا - تنها دولت دوران گذار جامعه از سرمایه داری به کمونیسم و محو دولت - زوال یافتن- قرار گرفت. اکنون جریاناتی با همین راه کارگری ها و با همان سیاست به کارگران اعلام می کنند که دوست دارند، سوسیالیسم را در ایران بر پا دارند. باید کارگران به این جریانات نان به نرخ روز خور و بی پرنسیپ سیاسی و در مرداب بدبو فرو رفته نیز، ثابت نمایند، آنها جز آشغال که باید به همراه سرمایه داران و دولتیان به دور ریخته شوند، نیستند.
 
رفقا بر خیزیم، مسلحانه بر خیزیم، متحد شده برخیزیم که پیروزی مان و رهایی از مرگ دسته جمعی، در همین برخاستن ماست و لاغیر!
 
نه خدا و سرمایه دار، نه شاه و میهن، نه جلاد و ژنرال، رهایی مان بوسیله مای سازمان یافته و مسلح شده ، تضمین می شود!
 
حمید قربانی 25 یولی 2092 اسپارتاکوسی.
 

July 25, 2019

در فقدان آتنا

در فقدان آتنا (Athena):

طب سنتی، عفریت تندرستی بر فراز طبقه کارگر در ایران

هدف از این نوشته نگاهی به زمینه ها و دلایل عروج طب سنتی است. برای این کار وضعیت بهداشت و سلامتی عمومی از زاویه طرح نظام پزشکی جدید ایران و بعلاوه از زاویه آمارهای رسمی جهانی و کشوری مورد بررسی قرار میگیرد. خواهیم دید که اجزای این باصطلاح طب بر نفی و انکار نیازهای انسانهای کارکن در جامعه مدرن استوار است. نقش دولت و بعلاوه نقش ارگانهای بین المللی بورژوایی (سازمان جهانی بهداشت) را مرور کرده و چگونگی و اهمیت مبارزه کارگری برای در هم پیچیدن این بساط بررسی میشود.

 

مقدمه

الهه آتنا Athena   نشانه ترکیب سه گانه خرد، تمدن و دانش جای ویژه در اسطوره های یونان باستان را بخود اختصاص میدهد. او نگهبان شهر آتن است و در انتخاب راه درست در جهت  خوشبختی مردم  نقش او تعیین کننده است.  روح مشترک و زندگی اجتماعی ایران در فقدان  الهه آتنا،  کورمال و تلو خوران درد میکشد و با هر قدم ده گام به عقب میغلطد. مصداق این توصیف با مساله بهداشت و تندرستی در ایران، و مشخصا سیطره طب سنتی در آن جغرافیا حیرت آور است.   بازگشت طب سنتی (طب اسلامی – ایرانی) یک واقعیت شوم جامعه ایران است.

مصاف دائمی با جنبل و جادو هرگز خرد مشترک آن جامعه را  تنها نگذاشته است.  آن جامعه، در دل یک شکاف طبقاتی عظیم و فزاینده، در دل یک شتاب نفس گیر در پی تولید یدک کش یک طبقه پنجاه شصت میلیونی  کارگر  است که غرق در بیماری، خون و چرک و کثافت راه به جلو باز میکند. سرمایه در ایران، خدای شکل دهی کار و خلاقیت در قالب انسانهایی از شجره طبقه کارگر؛ خدای  فقر، خدای تباهی و خدای  استیصال است. صد سال است، زیر بار خرد کننده فرسایش و استثمار و نامنی، آدمهای متعلق به این شجره از همدمی با دعا و خرافات، استخاره و نذر و زیارت  گریزی نداشته اند. التماس به آسمانها کم و بیش راه میانبر  خلاصی از درد و ناهنجاری در بدن به حساب  آمده است. امروز طبقه کارگر بیمارتر، فرسوده تر و آسیب پذیر از همیشه در نیاز مفرط به سلامتی و تندرستی  طب سنتی را در مقابل خود می یابد.  طب سنتی با فشرده همه جوهره  قرنها نادانی بشری نه در قالب خرافه، بلکه عفریتی است که خرد و تندرستی در جامعه، هر دو  را  با هم  نشانه گرفته است. در سایه جبروت یک شبکه سوپر مدرن پزشکی، در عوض برای بخش اصلی آن جامعه، "تندرستی" فقط یک حسرت نیست، "تندرستی" فقط یک جهل رندانه انباشته در حجره عطاری محل نیست، "تندرستی" امروزمجموعه ای از روشها و ترکیبات دلبخواه است که  در قالب طب سنتی، خود به بصورت یک عفریت علیه سلامتی انسانها قد علم کرده است. حجامت فقط یک نمونه است.

طب سنتی عموما بعنوان یک آلترناتیو در مقابل ناتوانی پزشکی رسمی و مدرن معرفی میگرد. این دروغ بزرگی بیش نیست. طب سنتی یک انتخاب نیست، برعکس یک آلترناتیو قابل دسترس، یک خس در سراشیب سقوط،  برای طبقه کارگر در شرایطی است که تندرستی و سلامتی  بسرعتی چشمگیر از سبد حیات او حذف میگردد. با همان سرعت که گوشت و ویتامین ها از سبد دستمزدها حذف شده است  دیر یا زود میبایست نوبت  استحکام  اسکلت  و سوسوی بینایی،  نوبت نارسایی کلیه ها و تپش نابهنگام  و دشمنانه  قلب از راه برسد؛ با همان سرعتی که تخت بیمارستانها از سبد درمانی طبقه کارگر حذف شده است، قابل پیش بینی بود که  بیماریهای   مزمن، درد و معلولیت سالهای هر چه بیشتری از دوران انتظار مرگ برای  پرکارترین اعضای شرافتمند و کارگری  جامعه را  پر کند. هر چه میگذرد،  کمتر و کمتر اثری از خاطره والدین روی تخت بیمارستان را  در صندوقچه کودکی  شجره کارگری این جامعه میتوان سراغ گرفت. طب سنتی و "درمان" در گوشه خانه ها  "انتخاب" طبقه حاکم  در مقابل بخش فقیر جامعه است تا برود کپه مرگ خود را بگذارد و  دست از سر نه فقط دولت بلکه آسمانها نیز بردارد، برای یک  دوره است که نه فقط برای قبر کارگر بلکه برای خرافات او نیز دندان سود جویی تیز کرده است. مطابق این نسخه کودک این طبقه در دل خلاقیت و شگفتگی تکنیکی تنها آنجا از حاصل کار خود بهره ببرد که مصلحت و سودجویی سرمایه ایجاب میکند. مصلحت و سودجویی سرمایه در ایران وحشیانه است. طب سنتی یک پلاتفرم برای نسل دفرمه و زمینگیر طبقه کارگر در ایران است.

در اسطوره های یونان آتنا Athena  خدای جنگ و نبرد عادلانه برای مردمان شهر خویش هم هست.  طبقه کارگر ایران، نه در آسمانها بلکه در روی زمین و در نبردهای امروز خود به آتنا، در روح آگاهی  فعالین و  صفوف خود برای دوری جستن از هذیانهای طب اسلامی – ایرانی نیاز دارد اما بیش از آن باید جنگ خود بر سر حق بدون قید و شرط بهترین شرایط بهداشت و سلامتی کار و زندگی را جدی بگیرد. بازی یا تراژدی،  طب سنتی زیادی نخ نما است و نباید مجال بیشتر پیدا کند.

طب سنتی چیست؟

جواب: هیج! یک حقه، یک هیاهو. آنتاگونیسم بغایت حیرت آمیز میان دو وجه یک پدیده واحد  که میان دلقک بازی صرف و تراژدی مبرهن پاندول میزند.  همانقدر اسلامی که ایرانی، با هم و در رقابت  با هم؛  شجره خود را به ابوعلی سینا و ذکریا رازی، دانشمند شهیری میرساند که بدوا علم و خرد زمان خود را برای نفی سنت های زمان خود بکار گرفتند. مقام  فلسفه رازی  در نفی خدا و شارلاتانیسم پیامبران  برجسته تر از تفکر او در طب است. رازی و سینا از ایران، همانقدر طبیب که ادیب و شاعر ،  آثارشان اساسا  به زبان عربی، شاخص طبی  آنها  نواندیشی زیر و رو کننده مکتب بالینی  و تشخیص افتراقی  بر مبنای روشهای بقراط یونان و پیشتر از آن در مصر باستان است.  خدمت بزرگ آنها  به تاریخ پزشکی بکارگیری خلاقانه دانش شیمی و ریاضی در خدمت تشخیص و راههای درمان بیماریها بر اساس تحولات قابل تشخیص ابژکتیو در بیمار  بحساب میاید و هر دو مخالف سر سخت شیادان  نالایق در امر درمان بیماران.  

طب سنتی نه نبش قبر تواناییهای رازی و سینا در کنتکس عوضی، بلکه   ادامه نادانسته های رازی و سینا در دست شارلاتانها است. رازی و سینا  در فقدان میکروسکوپ از سلول، متابولیسم، از ساختار  میکرو ارگانیسم های درون و فیمابین سلولی بدن، از ساختار و عملکرد میکرب تا چه برسد به ویروسها مطلع نبودند. دانش فیزیک زمان آنها به اشعه اکس و کاردیوگرافی و استتسکوپ قد نداد، در غیاب  جدول مندلیف دانش شیمی آنها نمیتوانست به مرز میان حیات و ماتریا در ترکیب آنزیمها و هورمونها قد بدهد. طب سنتی مدعی پدیده موهوم "سنت" در مقابل تکنیک و دانش بشری است در حالیکه، جایگاه سینا و رازی دقیقا در هموار کردن و تسریع بکارگیری دانش در امر پزشکی میباشد.

شفا و خلاصی از بیماری چه امروز، چه در دل تاریخ، و نیز در زمان معاصر رازی و سینا، نان دانی شعبده بازی و مدعیان پیامبری بوده است که بیماری را به اسرار و تله پاتی  میان  بیمار و  پیکر خویش  نزول داده است. در این چهارچوب پزشک یک منجی بود، دارو یک معجون  پیچیده در افسون و جنبل، و تاثیر آن منوط به عمق تسلیم و باور کور میگردید. این سناریو، کپی برداری از نسخه "رستگاری" بندگان گنه کار توسط برگزیدگان الهی بود که بوی گند آن دنیا را فرا گرفت. پایان آن دوره مصادف با تمدن و شعور و دکان تخته " برگزیدگان" گردید.  سینا و رازی، نه مجموعه اسرار آمیزی از گیاهان، بلکه گام های بزرگی از علم شیمی را به طب افزودند. طب از آسمانها به زمین آمد، بند ناف آن با دانش گره خورد،  از قابلیت رشد برخوردار گردید و در دانش  کاربردی در قرن نوزدهم، همزمان با علم فیزیک، بیولوژی، ژنتیک ... و صنعت چاپ  و انفورماتیک شکوفا گردید.

رازی و سینا طب را از اسرار به کتابها منتقل کردند که هم منجی و هم بیمار میتوانستند بخوانند. این دو را باید علی الخصوص در شجره منتسکیو و  فلسفه تمدن  شمارد که حق حیات و حق سلامتی را بعنوان یک حق همگانی و قابل بازرسی در مقابل  حاکمین جامعه معنا نمودند.  چگونه میتوان رازی و سینا را از پدیده بیمارستان جدا کرد؟ جایی که بیمار در زیر نورافکن امکانات و مسئولیت عمومی جامعه تحت درمان قرار میگرفت.

طب سنتی، حتما بر اقیانوسی از سنت از اسلام و ایران متکی است. اما "طب" به معنای مدرن  و شایسته انسان متمدن نیست. اشاعه آن نیز در دنیایی که بخش بزرگی از انسانها بیمارتر و درمانده تر شده و در نیاز به "طب" میسوزند،  ربطی به "طب" مورد نیاز آن مردم ندارد.  برای روشن کردن موقعیت این طب باید به زمینه های اجتماعی و طبقاتی آن پرداخت. 

بهداشت، طبقات و تندرستی طبقاتی  در ایران

ایران یک جامعه صنعتی با ظرفیت های علمی و تکنیکی عظیم است. قطب بندی طبقاتی از یک طرف دانش و تکنیک را در عالی ترین سطح استانداردهای مدرن جهانی در زندگی  روزمره  آن جامعه ترکیب ساخته است؛  و از طرف دیگر  در شکافی عمیق دسترسی به دستاوردهای تکنیک و دانش را برای طبقه کارکن و بخش عظیم جامعه  ایران  عملا و رسما ناممکن و قدغن کرده است. دسترسی به بهداشت و سلامتی در ایران عمیقا طبقاتی است و طب سنتی آینه تمام قد بروز،  کارکرد و تشدید  آن است.

گزارش اول: سیطره "قاتل خاموش"

تازه ترین گزارش از تحقیقات معتبر جهانی  مربوط به سال 2017 با مشارکت سه هزار محقق از 146 کشور از جمله بیست محقق ایرانی (غیر دولتی) است که نتایج آن در مجله لنست در سال 2018 منتشر شده است. ایران با 82 میلیون جمعیت همزمان با کاهش قابل توجه بیماری های واگیردار،  با سرعت سرسام آور چند بیماری کشنده وزمینگیر کننده در دسته بندی بیماریهای مزمن روبرو است: بیماری های عروقی، سکته مغزی، دیابت و آلزایمر مهمتر از بقیه قابل ذکر میباشد.  در این میان سهم بالای فشار خون در رتبه اول، 24 درصد، دلیل مرگ و ناتوانی قابل توجه است. به گفته معاون تحقیقات  وزیر بهداشت 28 درصد جمعیت بالای 18 سال مبتلا به فشار خون هستند و همین بیماری پای نیمی از  جمعیت بالای 55 سال را میگیرد. به گفته سرپرست مطالعات پزشکی استان گلستان :

فاجعه بزرگتر آن که 6.5 میلیون ایرانی مبتلا به فشار خون بالا از ابتلای خود به این عامل خطر بیماری‌های کشند‌ه و ناتوان کننده (سکته‌های قلبی، سکته‌های مغزی، نارسایی‌های مزمن کلیوی و...) بی‌اطلاع هستند. چنانچه مطالعه 50 هزار نفره کوهورت گلستان نیز نشان داده است که تنها 18 درصد افراد مبتلا به فشار خون بالا از بیماری خود آگاهی داشتند؛ تنها نیمی از مبتلایان آگاه‌، فشار خونشان تحت درمان بوده و از افراد تحت درمان نیز تنها 26 درصد فشارخونشان کنترل شده است. ("شایعترین عامل مرگ و بیماری در ایران"، خبرگزاری تسنیم، 29 آبان 1397)

باز هم در مورد فشار خون و از زبان  معاون تحقیقات وزیر بهداشت:  این مشکل بزرگ برای نظام سلامت ایران که عمدتاً ناشی از چاقی‌، اضافه وزن و مصرف بالای نمک است، در حالی است که با کنترل فشار خون بالا و درمان آن، شاهد کاهش 25 درصدی سکته‌های قلبی و مغزی در ایران خواهیم بود.

و بلاخره در مورد سایر عوامل خطر محرک بیماری های مرگبار و ناتوان کنده در ایران:

پس از خطر فشار خون بالا به عنوان شایع‌ترین عامل محرک مرگ و ناتوانی در ایران، پرخوری و رژیم غذایی نامناسب و پرخطر (21 درصد افزایش)، قند خون بالا (66 درصد افزایش)، شاخص توده بدنی بالا (41 درصد افزایش)، مصرف تنباکو (23 درصد افزایش)، چربی خون بالا (14 درصد افزایش)، مصرف مواد مخدر (4 درصد افزایش)، آلودگی هوا (18 درصد افزایش) و نارسایی‌های مزمن کلیوی (30 درصد افزایش) مهمترین محرکهای علل مرگ و میر کلی و مرگ‌های زودرس در ایران در طول 10 سال گذشته هستند.

 

 گزارش دوم: عزرائیل مشغول کار است -  بهداشت طبقه کارگر

اولین نکته در بررسی تندرستی جمعیت کارگری در ایران سهل انگاری در ثبت و پیگیری در آن است. این یک پدیده رسمی و قانونی است.

" نظام ثبت بیماریها و حوادث شغلی در ایران چندان دقیق و مستند نیست؛ مثلا وقتی یک کارگر ساختمان از داربست میافتد و دچار حادیه میشود، در بیشتر موارد، این اتفاق بعنوان یک حادثه شغلی ثبت نمیشود؛ مگر اینکه کار به شکایت بکشد یا این که کارگر به بیمه اجتماعی مراجعه کند و درخواست طول دوره درمان داشته باشد.

برای بیماری های شغلی هم همینطور است. فرض کنید کارگری که در محیطی خطرناک و آلوده به انواع و اقسام مواد شیمیایی کار میکند و بعد از سالها کار کردن به سرطان ریه مبتلا میشود، بیماری این کارگر بعنوان بیماری شغلی ثبت نمیشود. ( "مرگ سالانه هشت هزار ایرانی بر اثر بیماریهای شغلی"، سلامت نیوز، 16 آبان 1396) 

آمار معاون بهداشت کار وزارت بهداشت حکایت از اشتغال به کار بیست میلیون ایرانی در دو میلیون و 800 هزار کارگاه دارد که توسط فقط سه هزار نفر بازرس کنترل میشود. (شفا آنلاین، 9 اردیبهشت 1398).

در حال حاضر 3000 خانه بهداشت کارگری، 1800 بهداشت‌کار، 800 بازرس برای 12 میلیون کارگر یا 2.5 میلیون کارگاه تحت پوشش قانون کار و 5400 معدن وجود دارد؛ یعنی هر 15 هزار نفر یک بازرس... مطابق گزارش پزشکی قانونی در ده ساله 1383 و 1393 حدود 12 هزار و 436 نفر در حوادث کار جان خود را از دست داده اند...  بطور کلی کارگران آموزش دیده در زمینه ایمنی در کل کشور 4 درصد است و 90 درصد معادن فاقد بهداشت و ایمنی لازم هستند. ("بیماری های شغلی کارگران در هیاهوی آمار و ارقام"، خبرگزاری تسنیم نیوز، 19 اردیبهشت 1395)

مطابق آمار اداره کار در سال 1397 نه هزار و 966 هزار حادثه در محیطهای کار در ایران ثبت شده است و دومین عامل مرگ و میر در ایران پس از تصادفات، حوادث کار است. (خبرگزاری تسنیم، هشتم اردیبهشت 1398).   

" بر اساس پیش بینی های وزارت تعاون، کار و رفاه اجتماعی، سالانه حدود 1400 نفر در کشور بر اثر حوادث فیزیکی ناشی از کار از دنیا میروند که حدود نیمی از این حوادث در بخش صنعت ساختمان اتفاق می افتد. اغلب حوادث کار نیز در کارگاه های زیر 25 نفر ثبت شده است، زیرا در این کارگاه های کوچک، دایره نظارت بازرسان محیط کار، چندان دقیق نیست و موارد ایمنی در خیلی از این کارگاه ها، در رتبه آخر قرار دارد. همچنین حدود شش برابر آمار فوتی های حوادث شغلی نیز بر اثر ابتلا به بیماری های شغلی فوت میشوند. یعنی سالانه حدود 8000 ایرانی فقط بر اثر ابتلای مستقیم  به بیماری های شغلی از دنیا میروند... دکتر رضا عزتیان رئیس اداره خدمات بهداشتی و مشاغل خاص وزارت بهداشت: بیماریر های اسکلتی و عضلانی شایع ترین بیماری های شغلی است که در بیشتر محیط های کار دیده میشود... بیماری های شغلی در ایران، بر خلاف حوادث شغلی، ثبت نمیشود. "(همانجا از سلامت نیوز)

 

گزارش سوم: سقوط آزاد نظام پزشکی جدید ایران

پانزدهم اردیبهشت سال 1393 در دولت یازدهم بعنوان یک روز تاریخی، بعد از سالها تبلیغ و مقدمه چینی  کشتی طرح تحول نظام سلامت به آب انداخته شد. برای این طرح سه رویکرد هدف قرار داده شده بود: حفاظت مالی از مردم، ایجاد عدالت در دسترسی به خدمات سلامت و سوم، ارتقای کیفیت خدمات درمانی و پزشکی. این طرح پاسخی به بحران درمان و پزشکی عامه مردم زحمتکش و نارضایتی عمیق طبقات پایین پاسخ میداد ولی در عین حال مسایل گرهی از جمله اختلاس در بودجه بیمه های اجتماعی، تبعیض آشکار در سیستم بهداشتی و تحمیل مرگ تدریجی به کارکران را نیز در بر میگرفت. در ماهای جاری، پنج سال بعدتر در ارزیابی از چگونگی اجرای این طرح جز ناکامی کمتر چیز دیگری به چشم میخورد. تاریخ از زبان و زاویه طبقه کارگر در لابلای سطور ارزیابی از این طرح خون گریه میکند.

" طرح تحول نظام سلامت، نه تنها در هیچ کدام از شاخص‌های ارزیابی موفق نبوده است؛ بلکه آسیب بسیار شدیدی به دولت، صندوق‌های بیمه‌ای و مردم زده است؛ در واقع با اجرای این طرح، هزینه‌های مردم و بیمه‌گرها، چند برابر شد؛ عدالت در پرداخت‌های نظام سلامت، بهبود نیافت (تعرفه‌های پزشکان چندبرابر شد اما به دلیل کمبود بودجه و از آنجایی که همه بودجه نظام سلامت را طرح تحول بلعید، تعرفه‌های خدمات پرستاری بعد از گذشت ۱۳ سال از تصویب هنوز اجرایی نشده!)، دسترسی مردم به خدمات تسهیل نشد و در نهایت،  کیفیت خدمات درمانی، نه تنها بالا نرفت بلکه به دلیل افزایش تعرفه‌های پزشکی و سودجویی برخی پزشکان، «هزینه‌های االقائی درمان» افزایش یافت." ( "گزارش نا امید کننده  از طرح تحول سلامت"، خبرگزاری کارگر آنلاین، 2 تیرماه 1398)

" پس چه کسانی از طرح تحول سلامت سود بردند؟ به نظر می‌رسد منتفعان طرح تحول، نه مردم و نه بیمه‌ها، بلکه صرفاً پزشکان هستند: آمارهای تحقیق انجام شده توسط مرکز پژوهش‌های مجلس نشان می‌دهد دستمزد پزشکان در سال ۱۳۹۲ حدود ۵۸۷ میلیارد تومان بوده است که این رقم در سال ۱۳۹۵ به ۲ هزار و ۵۲۸ میلیارد تومان رسیده است!  در واقع، دو سال بعد از اجرای طرح تحول، دستمزد پزشکان حدود ۳۳۰ درصد افزایش داشته است! " (همانجا از خبرگزاری کارگر آنلاین)

در ادامه این گزارش و از زاویه بیمه های اجتماعی کارگری فقط رذالت و گانگستریسم دولت و کارفرمایان را میتوان به خروار سراغ گرفت. مطابق مصوبه بیست سال قبل تر دولت کارگران شاغل در کارگاههای کمتر از ده شاغل از شمول قانون کار خارج شده و علی الاصول از حق سلامتی ودرمان محروم ماندند. پرونده چگونگی بیمه کارگران ساختمانی و قالی بافی ها نیز موضوع نشخوار مجلس و دولت ، بجز بالا کشیدن حق بیمه کارگران، هرگز به سرانجام نرسید. بخش مهم کارگران بدلیل عدم واریز سهم کارفرما، عملا دستشان از خدمات بیمه کوتاه ماند و دست آخر، خوشبخت ترین بخش کارگران مجبور شدند وسایل جراحی و داروهای اصلی و مهمتر از  هر چیز، مسکن و آنتیبیوتیک مورد نیاز را از بازار سیه با خود همراه ببرند.

گزارش چهارم: عروج پزشکی طبقاتی  مدرن ایران،از  نسیه معذوریم!

با شروع دوره ای که دیگر "اقتصاد مال خر نیست"، از زمان شروع دوران سازندگی رفسنجانی و اوج خصوصی سازی ها پایه های یک امپراطوری پزشکی در ایران شکل گرفت. با سرعت برق و باد و در پاسخ به نیازهای یک طبقه شکوفای بورژوایی بیمارستانها، مطب ها و شرکت های خدماتی بهداشتی و پزشکی سوپر مدرن همه جا را فراگرفت.  پزشکان و متخصصین از گوشه و کنار دنیا راه وطن در پیش گرفتند و تحقق رویاهای ثروت را در تهران و تبریز و مشهد جستجو نمودند. مشخصه این امپراطوری پول است و آنهم بطرز بیرحمانه ای  "فقط نقد"!

برای تصویر طب خصوصی و لوکس در ایران  هیچ چیز بهتر از مراجعه به لیست قیمت خدمات آن نمیتواند باشد؛ لیست قیمت هایی که تعداد کافی از مشتریان برای پرداخت را در صف دارد، لیست قیمت هایی که باندازه کافی عامه را از آهن بدور نگه میدارد، دقیقا همانقدر لوکس که باید باشد.

  • مخارج ویزیت پزشک عمومی: 41000 تومان
  • مخارج ویزیت پزشک متخصص: 52000 تومان
  • مخارج هتلینگ، فقط بستری در یک تخت اتاق دو تخته در بیمارستان درجه دو، هر شب 598000
  • مخارج هتلینگ، فقط بستری در در بیمارستان درجه دو، در بخش کودکان هر شب یک میلیون و 150 هزار تومان

به این لیست باید مخارج ملاقات و اقدامات پزشکان، پرستاران از تزریق آمپول تا عمل جراحی، مخارج تجهیزات بهداشتی از سرنگ تا گچ و مهمتر از همه مخارج دارو را نیز اضافه کرد.

برای تصویر روشن تر از فاصله میان زندگی طبقه کارگر و دسترسی به این درجه از بهداشت کافی است به آمار دستمزد  کارگری در ایران مراجعه کنیم.

گزارش پنجم:   درمان توام با تبعیض: ورود   کارگران ممنوع!

طبق گزارش بانک مرکزی در سال 96 دستمزد کارگران 37 درصد از حداقل هزینه‌های سبد معیشتی آنها را پوشش می‌داد که این فاصله در سال 97 به 41 درصد رسید و در سال جاری بار دیگر بیشتر شد و روی عدد 40 درصد قرار گرفت. ("حقایقی از حقوق کارگران در سال 98 اعلام شد"، خبرگزاری کارگر آنلاین، اول مرداد 1398)

جدول دستمزد گویای کسری پنج میلیونی سبد حداقل معیشت  یک خانواده پنج نفره است. این رقم شامل دست کم پنج میلیون خانواده بیکار کارگری نمیشود. هنوز لازم است به توضیحات فرامرز توفیقی، رئیس کمیته دستمزد کانون شوراهای اسلامی کار کشور توجه نمود:

" توفیقی با اشاره به افزایش 73درصدی هزینه‌های زندگی کارگران نسبت به اسفند ماه 97 اظهار داشت: میزان سبد حداقلی در اسفند ماه 97 حدود 3میلیون و 759هزار و 262 تومان بود. اما این سبد در حال حاضر به 6میلیون و 482هزار و 215 تومان تا انتهای اردیبهشت ماه رسیده است. تا پایان اردیبهشت ماه جهش‌هایی در لبنیات، حبوبات و سیب‌زمینی داریم که این جهش تأثیر مستقیم را در هزینه سبد می‌گذارد. " (همانجا، خبرگزاری کارگر آنلاین)

آقای توفیقی بدرستی تاکید میکند که با جبران پنج میلیون تومان دستمزد ذکر شده تازه اکر با تورم بلعیده نشود، میتواند پاسخ گوی نیازهای پایه به لبنیات و سیب زمینی برسد. رئیس کانون شورای عالی دستمزدها طبعا در مورد کارگران در ایام و در ظرفیت کار صحبت میکند و مخارج بیمارستان و ایام بیماری به ایشان و شورای مربوطه و تعیین دستمزدها ندارد. صد البته کسی از طب سنتی پیدا نمیشود که خود بفهمد و به این جماعت متخصص و کاربدست بفهماند که بهداشت، ورزش و اشتراحت و مرخصی نیز جزو نیازهای پایه زندگی است !

 

طب سنتی، یک "بیزینس" کثیف در همدستی با وزارت بهداشت

 در ادامه نوشته، برای وفاداری به حقیقت هم که شده باید به درجات قابل توجهی از گسترش بازار طب سنتی اعتراف نمود. طب سنتی اکنون دارای طیفی از مدعیان و سخنگویان است، شبکه ای از تولید و توزیع دست اندر کار کسترش آن هستند. اما بلافاصله باید اضافه کرد که یک سر سوزن از این پیشروی ها حاصل خواص و کارکرد این طب نیست. طب سنتی پدیده حاصل نو اندیشی و تفکرات انتقادی وبازگشت به اصالت  سانتیمانتال دوستی انسان و طبیعت، و یا چاره جویی  در مقابل ناتوانی های پزشکی مدرن نیست. طب سنتی حیاط خلوت نظام حاکم است  که پیکر کارگر و زحمتکش  جامعه را چند صباح دیگر و به ارزانترین قیمت ممکن  در خدمت خود سر پا نگه دارد. طبقه کارگر در راس مهارت و کارآیی خالق یکی از مدرنترین شبکه های پزشکی جهان معاصر، از بیمارستانها تا تولید دارو و تجهیزات، خود و خانواده او در دردناک ترین شکل ممکن از  این نعمات دور و بی بهره است. طب سنتی  تاسیسات "زباله " نظام سرمایه است. طب سنتی "موسسه نگهداری" ارزان سالمندان طبقه کارگر و مروم زحمتکش است که بنا به مصالح بورژوازی نه در جوانی و نه در پیری شایسته برخورداری از یک سیستم پزشکی مسئول نگشتند.

طب سنتی را باید، بدون هیچ اغراقی یک بیزینس افسانه ای سود آور نامید. نه کنترل، نه آموزش، نه تولید، نه انبار و نگهداری، نه حسابرسی، نه قانون و نه پیگیری. نیازی به جلب مشتری و بازاریابی نیست. این  بیزینسی است که دولت و وزارت بهداشت در راس گله کارفرمایان و مجلسیان به خروار "مشتریان" وامانده و محروم از پزشکی رسمی را در اوج ناچاری  و درماندگی تقدیم میدارد.

دلالان سازمان جهانی بهداشت

اما در جلوه های ناهنجار طب سنتی نباید نقش ارگانهای بین المللی بورژوایی را از قلم انداخت. سازمان جهانی بهداشت در همراهی با سازمان جهانی کار توصیه های اکید و سخاوتمندانه ای در مورد کارآیی و مطلوبیت و ضرورت بکارگیری "روشهای سنتی و تاریخی و ملی"  کشورها از خود نشان داده است. معلوم نیست  شیفتگی این نهادها به تاریخ و فرهنگ و سنن کشورهای تحت سلطه سرمایه داری از  کجا ناشی میشود! معلوم نیست چه زمانی قرار است با  این افاضات و زبان دراز و رندی سراغ کارگر فرانسوی و انگلیسی بروند، و فخرفرهیختگی در  فضولات عالیه درباره قاروره و تنقیه و حجامت را بر  کارگر ایرانی و هندی و مصری نفروشند!

کافی است بخاطر بیاریم با ارجاع  به "سنت ها و ویژگی های تاریخی"  سازمان جهانی کار راسا یک موتور محرک و مرجع جهانی برای کار کودکان و از جمله در ایران و پاکستان است. نمودارهای رسمی شمارش نیروی کار از سن ده سال تحفه این سازمان به کارگران جهان است.  کار کشنده دختران و زنان در دخمه های فرش و جاجیم بافی تحت عنوان "صنایع" سنتی یک بهره کشی وحشیانه بود که زیر پر و بال و توجیه سازمان ملل  و با پرچم  "سعادت ملتها" ممکن گردید!

بساط طب اسلامی – ایرانی در پزشکی رسمی و قانونی باید فورا جمع شود!

نظام کار مزدی در آخرین رمق های باقی مانده از بهره کشی، کارگر را به نوانخانه و دوایر خیریه میفرستد، اما با طب سنتی بورژوازی در ایران به تیغ زدن جیب او به بهانه فریب تندرستی دندان تیز کرده است. برای نظام کار مزدی پیری و بیماری ایستگاه و توقفی بر بهره کشی از کارگر نیست. دقیقا بنا به خصلت اسلامی و ایرانی میخواهند از درد و فرسودگی او "صنعت" دیگری برای کندن پوست کارگر برپا شود.

درمان و بهداشت وظیفه دولت است،  و در چهارچوبه استانداردهای معین و تحت نظارت دولت  باید اعمال شود.  دولت باید نظارت ویژه ای برای حفاظت کودکان و سایر بخش های ضربه پذیر جامعه را فعالانه و راسا تعقیب نماید.

طب اسلامی – ایرانی بجای تن فرسوده کارگران از تن های فربه نمایندگان مجلس و وزیر کار  برای هوسهای برخاسته از گور استفاده کند. کارگران و مردم زحمتکش باید از  بهداشت و مراقبت و پیشگیری دقیقا مطابق استانداردها و عقل پزشکی پیشرفته  برخوردار گردند، همان استاندارد که عزیز دردانه های بورژوازی در سراسر جهان، در پی آن هستند.  

طب سنتی و کشمکش طبقاتی

اهمیت توجه به طب سنتی در جلوه های تند طبقاتی آن است. هر چه میگذرد این مساله به عرصه عرض اندام طبقه بورژوا در ایران تبدیل شده است. در صد سال اخیر چه در قالب سلطنتی و چه در قالب اسلامی، چه در آشتی و چه در اپوزسیون یکدیگر، و امروز بیش از هر وقت دیگر، ایران سرزمین سیادت سرمایه، سرزمین رشد و سیطره منحط ترین  روشها و آراء  و تفکرات طبقه حاکم بوده است.  بعد از یک قرن  تباهی، بورژوازی در ایران، بخصوص امروز و کماکان آن جامعه را حیاط خلوت تحقق رویاهای ثروت و آقایی خود بر گرده استثمار هر چه وحشیانه تر طبقه کارگر بحساب آورده است.   افاده بیجا و منت متکبرانه در شاهراه  ابدی "خود کفایی" طبقه بورژوا در ایران هرگز محلی از توجه و ارزش برخوردار نبوده است. بر عکس ظرفیت هار  در توجیه فاصله طبقاتی، خونسردی در مقابل محنت و رنج همنوع است که مشخصه این طبقه است. طب سنتی رابا همه دبدبه  و کبکه اسلامی و ایرانی آن باید در کنار همزیستی زعفرانیه و چاله میدان، در کنار پدیده دستمزدهای عقب افتاده، در کنار بیکاری، کار کودکان و ... قرار داد. بورژوازی ایران، جامعه و قبل از هر چیز  طبقه کارگر را ملک طلق خود بحساب آورده است. تعیین دستمزدها، قانون کار، بیمه ها، دخمه های کار و امروز طب سنتی معیار درد و رنج و محرومیت هایی بر پیکر طبقه کارگر است  که طبقه بورژوا برای آقایی ولنگارانه خود ممکن و لازم و مطلوب تشخیص میدهد. دست اندازی سرمایه بر سرنوشت مردم زحمتکش جنایتکارانه است. طب سنتی این جنایت را از سیاه چالهای اوین به کنج کلبه تنهایی و ناامیدی آن مردم میبرد.  

  اولین بارقه های ابراز وجود طبقاتی کارگری که اساس بردگی کار مزدی را هدف قرار دهد، با ادعای نفس عزت  و احترام موجودیت و امنیت و سلامت فردی همه شهروندان  بعنوان مسئولیت بدون قید و شرط جامعه،  قازورات طب سنتی و بساط ضد انسانی و ضد کارگری آنرا بر خواهد چید.

مصطفی اسدپور

22  ژوئیه 2019 

به نقل از شماره 38 نشریه علیه بیکاری

ان جی اُ ها و نقش و اهداف‌ آن‌ها

ین نوشتار بیش از دوسال پیش ماه می 2017 گویی «بی خبرانه» احساس می شد که زیر نام ان جی اُ ها توطئه هایی است. این نوشتار در ارگان سیاسی حزب کمونیست ایران جهان امروز آمده بود. 
ان جی اُ ها و نقش و اهداف‌ آن‌ها
ان جی اٌ ها (NGO,s) با نام مستعار «سازمان های غیر دولتی» و به ویژه اهداف آنها برای بسیاری در ایران پدیده هایی ناشناخته مانده و گاهی با نام انجمن‌های مردم بنیاد همسان انگاشته می‌شود. 
پیش از پرداختن به موضوع، اشاره به این نکته ضروری است که منظور نویسنده از «سازمان‌های غیر دولتی» در اینجا تنها آن گونه تشکلهایی می باشند که در جهان با نام خاص ان جی اُها(NGO,s) نامگذاری شده و به هر روی سرانجام به بنگاه‌های اقتصادی- سیاسی مانند بانک جهانی و صندوق بین المللی پول، و دیگر ارگانهای اقتصادی و سیاسی سرمایه‌‌ی جهانی پیوند خورده‌اند. بنابراین انجمن‌های هم کف‌با جامعه‌ و از پایین ساختار یافته و مستقل از دولت‌ها،‌ سازمان‌ها و نهادهای بورژوایی و جهانی را باید از نهادهای ضدمردمی یعنی NGO,sها جدا نمود. این دوساختار، نه تنها در بنیاد در برابر هم قرار دارند،‌ بل‌که از نظر اهداف نیز، زیرا که یکی مردمی و دیگری ضدمردمی است. بنابراین، انجمن‌های مردم بنیاد که به اشتباه در ایران ان جی اُ ها خوانده می‌شوند، در تضادی آشتی ناپذیر با ان جی اُ ها قرار داشته و دارند. ان جی اُ ها، گزینه‌هایی‌اند نافی خود یاری مردم و به همین سبب، گزینش صفت «غیردولتی» به «ان‌جی اُها» از سوی طراحان آنها، پوششی است انحرافی و از همین روی هدفمند، برای دستیابی به منافعی معین که در دستور کار دارند و به‌عهده‌ی آنها گذارده شده است. پیداست که پدیده ای به نام ان جی اٌ، را بایستی در مجال و از دید دیگری و نه تنها افشاگرانه مورد بررسی قرار داد- امری که آنگونه که باید دراین نوشتار نمی گنجد. نگارنده این نوشتار، از سا۱۳۷۹ به بررسی و پی‌گیری پدیده‌ ان جی اُ ها کهبا بررسی میشل لوی درآمریکای لاتین الهام گرفته شده بود برای نخستین بار در ایران پرداخت و اهداف و نقش ضدمردمی آنها را آشکار ساخت و سبب گردید تا به توان خویش، مبانی تئوریک آنها در ایران برای برخی از کوشندگان مبارزاتطبقاتی و اجتماعی بازگشوده شود. دستاورد این تلاش ترجمه و نوشتارهایی در این زمینه بود که در سالهای ۱۳۷۹ به بعد در ایران نیز بازتاب یافتند.
پیشینه ان جی اُ ها به دهه چهل سده بیستم میلادی و اوج گیری آن ها به دهه‌ی 80 بازمی گردد. آغاز روند گلوبالیزاسیون یا هجوم جهان گیر «اقتصاد بازار آزاد» و نولیبرالیسم اقتصادی، پروژهی «سازمان های غیر دولتی» را در دستور کار کارشناسان سیاسی- اقتصادی صاحبان سرمایه های چند جانبه قرار داد. بنابراین ان جی اُها از مهمترین ابزار نولیبرالیسم به شمار می‌آیند. در این راستا، بانک جهانی و صندوق بین‌المللی پول با پشتوانه‌ی سازمان جهانی تجارت (WTO)، طراحان و تأمین کنندگان مالی و اجرایی این نهادها گردیدند. بنابه گزارش دبیرکل سازمان ملل متحد: 63 دفتر بانک جهانی به استخدام کارکنانی می پردازند تا امور ان جی اُها را اداره کنند و برنامه‌های بانک جهانی برای درخواست مشارکت ان جی اُها در درازای 10 سال (دهه 80 تا 90 میلادی) از 6% به 48% افزایش یافت. سازمان ملل با ایجاد بخش هایی ویژه در ساختار خود، پیش برنده ی طرح ان جی اُ ها گردید و زیر نام «جامعه مدنی» سلطه و میدان عمل اقتصادی و اجتماعی سرمایه‌های گلوبال را در گستره‌ای جهانی به ویژه در کشورهای پیرامونی سرمایه‌ی متروپل گسترش داد. هدف اصلی چنین رویکردی، گسترش بخشیدن به «مدیریت اقتصادی مبتنی بر نقش بازار آزاد» بود. با پایان یابی «جنگ سرد» بین دو بلوک غرب و سوسیالیسم موجود، در سالهای آخر دهه ی 80 میلادی و خیز جهان گستری سرمایه به سوی شرق و هرآنجا که باید اشغال می‌شد و سلطه‌ی اقتصاد بازار آزاد، همخوان سازی دولت‌ها و تشکل‌های اجتماعی مورد نیاز جهان گستری تهاجمی سرمایه که به نام «نظم نوین جهانی» در برهه دولت«بوش پدر» شناخته شد، در دستور کار قرار داد. می بینیم که ان جی اُ‌ها دراینجا، ابزار الزامی رفع موانع در برابر گسترش بازار آزاد سرمایه بودند. بنا به گزارش بانک جهانی، 41% از پروژه‌های تصویب شده این بانک با شرکت ان جی اُها، انجام گرفته است
به همانگونه که دولت‌های «رفاه» می‌بایستی به دولت‌های نولیبرال تبدیل می‌شدند و تأمین خدمات اجتماعی به هزار ترفند و جنایت بازپس گرفته و بریده می‌شد و گروه های اجتماعی به ویژه بخش‌های آسیب پذیر، قربانیان شرایط «نظم نوین» می شدند، ان جی اُها، نیز گزینه‌ی شرایط جدید می‌گردیدند. 
بنا به الزام جهان گستر سرمایه در اواخر دهه ی 80 میلادی، نقش دولت ها به عنوان مدیران سیاسی و اقتصادی جامعه ی طبقاتی، باید به بخش خصوصی و نهادهای مناسبی مانند ان جی اُها، سپرده می‌شد تا دولت از بند خدماتی و اقتصادی دست و پا گیر، معاف و به مدیریت همه جانبه‌ی سیاسی و نظارت گسترده به اعمال قوانین مالکیت خصوصی و مناسبات طبقاتی، یعنی سرکوب هرگونه مقاومتی در برابر اعمال و اسثمارگری و عملکرد سرمایه‌های چند جانبه‌ی جهانی دست یابد. به جای دولت‌ها، که مالیات ستان و و وظیفه‌مند پاسخگویی به تامین اجتماعی و مسئولیت بهداشت، آموزش و پرورش، ناهحنجاری‌‌ها و درخواست احتماغی بودند، دوباره به بازیگران بازار آزاد سرقت سپرده می‌شد و در همه‌ی سطوح داخلی و بین‌المللی، رسانه‌ها، نمایندگی‌های تجاری و بخش‌های صنعتی و خدماتی، مراکز حرفه‌ای، بنیادهای دینی، فرهنگی و علمی و... به گروه‌هایی از افراد به ظاهر غیروابسته به دولت واگذار گردید. گروه‌هایی از زنان و مردان به ویژه جوانان، به این نهادها جذب شدند تا پیش برندگان نقش‌هایی شوند که از سوی سیاست مداران و جامعه شناسان سرمایه گلوبال، برنامه ریزی می‌گردید. مصالح جهان گستری هجوم سرمایه،«نهادهای جامعه مدنی» نام نهاد.
در ابتدای سالهای 1980، بانک جهانی و کشورهای متروپل سرمایه، بودجه های ان جی اُ ها را افزایش دادند و در سال 1998 بنا به گزارش سازمان ملل متحد، نزدیک به 2500 ان جی اُ مجاز به رسمیت شناخته شدند. و شمار این ان جی اُ های به رسمیت شناخته شده از سوی دولت ها و نهادهای بین المللی، بیش از 50 هزار تشکل گزارش گردید. 
نامگذاری نهاد نولیبرال ان جی اُ در سازمان ملل
در سال 1998 در پایان سده بیستم، در حالیکه شماراین تشکل‌ها در سراسر جهان به ده‌ها هزار می‌رسید با بیش از 4 میلیارد دلار بودجه، از سوی سازمان ملل، به این گونه تشکل های ویژه ، نام «ان جی اُ» گذارده شد. تشکل‌های به رسمیت شناخته شده به وسیله سازمان ملل دارای رتبه مشورتی هستند، به این معنا که در نشست های رسمی زیر مجموعه های سازمان ملل شرکت کرده و در صورت برخورداری از حق ویژه می‌توانند گذشته از شرکت در نشست‌ها، در رای گیری‌ها نیز شرکت کنند. هنگام درخواست رتبه ی مشورتی، کمیته ای در نیویورک به تصمیم گیری می‌پردازد، اما دولت‌های مربوطه به گونه‌ای می‌توانند از عضویت ان جی اُ کشور خود جلوگیری نمایند و یا بر عکس با اعمال نفوذ در پذیرش ان جی اُ مورد نظر خود نقش تعیین کنننده ی داشته باشند. به نمونه تا کنون، با اعمال نفوذ حکومت اسلامی ایران، تشکل های «سازمان دفاع از قربانیان خشونت» و «شبکه زنان» به رهبری معصومه ابتکار وابسته به دفتر ریاست جمهوری، در زمان کارگزاری محمد خاتمی درنقش رئیس جمهور از جمله ان جی اُ هایی هستند که به وسیله سازمان ملل به رسمیت شناخته شده‌اند. سازمان ملل همه ساله لیستی از این تشکل ها را ارائه می دهد و آن ها نیز وظیفه مندند که گزارش عملکرد سالانه خود را به نشست ارائه دهند. در نشست‌ها، وظیفه ان جی اُ ها دفاع از حکومت‌های خودی است. برای نمونه، کشورهایی همانند هندوستان و پاکستان هرکدام چندین ان جی اُ وابسته به خود را دارند که در نشست های مختلف برعلیه کشور رقیب به فعالیت می پردازند. در زمان محمد خاتمی و پیش از آن رفسنجانی، دو نهاد دولتی زیرنام غیردولتی در سازمان ملل ودیگر ارگان‌ها و نشستهای بین‌‌المللی،‌ وظیفه‌ داشته اند که سازمانهای سیاسی اپوزیسیون را عامل خشونت و وابستگان حکومت را «قربانیان خشونت»‌معرفی کنند و یا در کنفرانس جهانی زنان در چین، زنان حکومتی را به رهبری معاون رئيس جمهوری و طاهره طالقانی گسیل دارند تا اسلام و حکومت اسلامی را مدافع حقوق بشر و زنان بشناسانند.
یکی از زنان بسیجی در زمینه تبلیغات در توجیه و تبلیغ انجی اُ ها چنین می‌نویسد: «در سال 2013، هفتاد درصد از حدود هزار و 740 میلیارد دلار درآمد موسساتی که در حوزه فعالیت های اجتماعی کار کرده اند، از فروش خدمات به دولت حاصل شده است. این ارقام بیش از آنکه نشان دهنده سهم دولت در خرید خدمات باشد، نشان دهنده نقش سازمان های غیردولتی در نقش بازوی اجرائی دولت است؛ بازوانی قوی و موثر.» و مدعی است که در ایران اینچنین نیست.انجی اُ ها «بازوی اجرایی دولت نیستند.» و می‌افزاید:
«واقعیت آن است که بخش مهمی از فقرستیزی در جامعه ایران بر عهده مردم است که عمدتا از طریق خیریه ها به سرانجام می‌رسد. به جز کمیته امداد امام خمینی (ره) که به تنهایی سالانه هزاران میلیارد تومان در قالب اعانه جمع آوری می کند، خیریه هایی که به شکل واقعی حاصل مشارکت داوطلبانه مردم است نیز بسیار زیادند. فقرستیزی شمایل اصلی سازمان های مردم نهاد را در ایران تشکیل می دهند.» (ماهنامه جامعه پویا - فرزانه بنی هاشمی). او می داند که ۳۳درصد کل سرزمین ایران موقوفه و امپراتوری بزرگترین کارتل اقتصادی و بورژوایی مذهبی درجهان،‌ آستان قدس رضوی است و کمیته «امداد» خمینی، بنیاد «مستضعفین» و نمونه‌های دیگر، که همگی بنگاه‌های سرمایه‌داری،‌استثمار و غارت به شمار می‌‌آیند فقر ستیز که هیچ،‌ بلکه به شدت فقر زا، فقر گستر و رباینده هستی و زندگانی کارگران وتوده‌های زیر ستم هستند.

سیاست ها، وظایف و اهداف ان جی اُ ها
الف- اقتصادی
• هموار سازی مسیر حرکت آزاد سرمایه در تهاجم و اشغال بازار جهانی بنا به مصالح و منافع اقتصاد بازار آزاد.
• ساده و آسان سازی گفتگو و پیوند بین نمایندگان تجارت جهانی به سرکردگی سازمان تجارت جهانی (WTO).
• گسترش قدرت نهادهای تجاری و فرهنگی سرمایه های چند جانبه. 
• کاهش نقش نهادهای تخصصی سازمان ملل، مانند سازمان جهانی کار و دستبرد درکنوانسیون‌های تا کنونی در آنها به عنوان نهادهای اجرایی و خدماتی سازمان تجارت جهانی.
• ایجاد دولت کم هزینه ( لاغر) و معافیت دولت‌ها از وظایف خدماتی در قبال شهروندان.
• فروکاهی و سرپوش گذاری اعتراضات مستقیم و مستقل طبقاتی حکومت شوندگان.
• وابستگی به بودجه‌های مالی بخش اجتماعی و به هرروی ابزار دست حکومت ها.
• پیشبرد خزنده برنامه و اهداف بازار آزاد اقتصاد، بدون مانع و مخالفت جدی و همراهی با پروژه های بانک جهانی از جمله: خصوصی سازی بخش های اقتصادی و خدماتی، اشغال بازار و برقراری بازار آزاد بهره کشی و سرقت، مقررات زدایی- «deregulation»، همخوان سازی ساختاری (Adjustment) یا بیکار سازی، سرازیرنمودن سیل واردات به کشورهای پیرامونی، و وامهای فلاکت بار.
• تقسیم سرزمین ها به مناطق آزاد اقتصادی (Free Trade Zones) و مناظق ویژه آزاد اقتصادی (Special Trade Zones) و ... نمونه چاه بهار، کیش، قشم، بندرعباس، عسلویه، (به عنوان یکی از عظیم ترین سرچشمه های نفت و گاز ایران) و...
• کمک به شانه خالی نمودن دولت‌ها از پاسخگویی به بهداشت، درمان و آموزش و دیگر خدمات اجتماعی
• بازگذاردن دست دولت‌ها در پرداخت بدهی های بخش خصوصی.
• همسازگردانی ساختاری (Structural Adjustment) به عنوان یکی از برنامه‌های محوری بانک جهانی، و بازار مشترک اروپا.
• کمک به تغییر کنوانسیون های (مواد) سازمان جهانی کار و کدهای قانونی کار که دستاوردهای سال ها مبارزه بوده اند، علیه کارگران. با راهبردها و مکانیزیم‌هایی مانند: کار داوطلبانه، «غیردولتی»، «کارانسان دوستانه»، کار غیر مقرراتی و... 
• به کارگرفتن کارگران روستایی و به ویژه زنان، بدون برخورداری از پوشش قانون کار و موازین بین‌المللی کار به‌بهانه‌ی حمایت از «هنر کارهای دستی»، «همیاری، تعاونی تولید خرد، و...»، و رواج خوداستثماری تهی دستان شهر و روستا. 
• ان جی اُ ها با سازماندهی پروژه های «خودیار»، «حمایتی»، «بدون مرز» در شمار گروه های تولیدی خرد و میکرو و سنتی در کشورهای پیرامونی از شکوفایی جامعه و آزاد سازی توان و پویه های اجتماعی جلوگیری می کنند.
• با پرداخت یارانه و سهم ناچیزی از سرقت و رانت به بخش کوچکی از افراد جامعه، اختلاف و رقابت سرمایه سالارانه ای را ایجاد و تشدید می‌کنند.
• به این روش، اتحاد طبقاتی و خودآگاهی و سازمانیابی کارگران را به رقابت، چنددستگی و پراکندگی بمی‌شانند و از این روی ان جی اُ ها، ضد انقلابی، محافظه کار و بورکراتیک هستند.
• وابستگی به نهادهای مالی که، سرانجام به دولت ها، شرکت‌های چند ملیتی سرمایه، کنترل و نظارت دولت‌ها، بنگاه های مالی، همانند بانک جهانی، سازمان ملل، صندوق جهانی پول و... و ابسته و در پیوند هستند.
• برخلاف ادعا، «سازمان های غیردولتی»، عیردولتی و مستقل نیستند، بل‌که نهادهای طبقاتی هستند که با تولید خرد و نیز در نقش بارآوران بورژوایی- هرچند در سنجه های خرد- و نیز در بررسی های نهایی به دولت های و سرمایه‌های بزرگ وابسته اند.
• ان جی اُ ها در نقش رقیب دولت‌ها در زمینه اقتصادی و مدیریت به موازات دولت‌ها کارکرد یافته و در برخی موارد در پیشبرد برنامه های مالی و سیاسی و فراملیتی نقشی فراتر از دولت ها بازی می کنند. به نمونه در گزارشی از آفریقا، ان جی‌اُ ها 57% و در جنوب آسیا 67% از تمامی پروژه های مشارکتی، مالی و اقتصادی را در برمی گیرند. 
• وظیفه دارند تا نمایش جلوه هایی از کاذبیت را از خود نشان دهند تا سرمایه در هدف نهایی به هدف پیشبرد مبادله ها و ارزش های کالایی بازار آزاد و جامعه مدنی خوددست یابد.
ب- وظایف و اهداف سیاسی
• آزاد سازی توان سرکوب و مدیریت حقوقی دولت‌ها با کاهش نقش آنها در مدیریت اقتصادی، خدماتی و اجتماعی و به عهده گیری (ظاهری) این وظایف.
• گسترش قدرت مانور دولت‌ها در مدیریت حقوقی و مقررات مناسبات استثمارگرانه مبتنی بر مالکیت بخش خصوصی و سرکوب.
• ایجاد نهادهای تقلبی، جعلی و وابسته زیر نام «جامعه مدنی»، به جای نهادهای مستقل و مردم بنیاد.
• عضوگیری از فعالین سیاسی و اجتماعی، به ویژه فعالین سابق جنبش‌های سوسیالیستی و کارگری و به این وسیله ناتوان سازی و انحلال نهادهای مستقل و انقلابی.
• تبدیل فعالین سیاسی و اجتماعی به حقوق بگیران و دفترنشینان پشتگرم به خارج و سازمان ملل و نهادهای مانند آن.
• ایفای نقش سوپاپ اطمینان جهت تحمل پذیر ساختن، آرام سازی و تسکین و تخدیر جامعه در برابر شوک ها و زخم های وارده از سوی تهاجم سرمایه، گلوبالیزاسیون و دیگر الزامات سرمایه‌ی جهانی.
• ناتوان سازی و انحلال نهادهای خودپو و خودآگاه و مستقل مردمی، به هدف خاموش سازی و مهار اعتراضات و خواست های طبقاتی کارگران و زحمتکشان.
• اغوا و جذب بخشی از فعالین اجتماعی که به سبب ممنوعیت و محدودیت فعالیت‌های اجتماعی در کشورهایی مانند ایران می کوشند تا با پیوستن به ان جی اُ ها در سطوحی از تخریب و ویرانی جامعه و محیط زیست جلوگیری نموده و از حکومت شوندگان دفاع نمایند. 
• جذب و اغوای بسیاری از روشنفکران، افراد دمکرات، فعالین اتحادیه های صنفی و کارگری، سازمانهای توده ای، مدافعین حقوق انسانی زنان و کودکان و... در مقابله با خودآگاهی و سازمانیابیِ مستقلِ مردمی و طبقاتی.
• سیاست زدایی و سترون سازی جامعه از اعتراض های طبقاتی و مبارزات سیاسی و آزادیبخش.
• همخوسازی طبقات، و لایه های فرودست اجتماعی به گروه هایی از صدقه بگیران، چشم به راهانِ دستِ نیکوکاران دروغین، چشم انتظاران «آش نظری» و «بلاگردان ها» و بخشش های «سخاوتمندانه» وام پردازان.
• برپاکردن صندوق‌های خیریه آن هم ربوده شده از آخرین لقمه‌ی نان گرسنگان و دردمندان بی‌پناه زنجیر امید واهی بسته به «معجزه‌ی» مرقد امامزاده‌هایی که صندوق‌های فریب انگل‌های حاکم هستند.
• جلوگیری از خودآگاهی و رشد اندیشه طبقاتی کارگران و توده های زیر ستم طبقاتی، از دریافت ماهیت مناسبات بازار و بازداشتن آنها از خودآگاهی و پویه های انقلابی و سازمانیابی برای پیشبرد چالشی یکپارچه و آزادیبخش علیه عوامل سیه روزی و رنج و فلاکت خویش.
• سوء استفاده و وارونه سازی مفاهیم، واژه ها و ادبیات انقلابی به قصد تهی سازی آنها از درون‌مایه و وظایف انسانی‌اشان با زبان چپ: «خودگردانی»، «برابری جنسیت»، «توسعه ی مداوم» و... همنوا می شوند و در همدستی و پیوند با شبکه یا وامپردازان و عوامل دولتی، فعالیت عملی را زیر سیاست اعتراض زدایی می‌کشانند.
• باپرداخت یارانه‌ی ناچیزی از سهم سرقت و رانت به بخش کوچکی از افراد جامعه اختلاف و رقابت سرمایه سالارانه‌ای را ایجاد و تشدید کرده تا اتحاد طبقاتی، خودآگاهی و سازمانیابی را به چنددستگی و پراکندگی و رقابت بکشانند و از این روی اسارت آور، محافظه کار و بوروکراتیک اند.
• با دورنمودن توجه و تمرکز خواست‌ها و مبارزات توده‌ها برای برخورداری از حق تأمین خدماتی و اجتماعی، مردم را به خوداستثماری می کشانند.
• به عنوان بال چپ رژیم های نئولیبرال، کشورهای پیرامونی را به وامداران بانک های جهانی و خصوصی فرو می برند.
• حکومت شوندگان را به پروژه ها در گیر می سازند، تا به جنبش‌ها روی نیاورند.
• به رهنمود و الگو، پشتوانه‌ی ارگان های جهانی وابسته به دولت‌ها بوده و از بالا تشکل می‌یابند و نه با ابتکار خودپو و خودجوش و سازمان یاب مردمی از درون جامعه.
• در گفتمان و هماهنگی با دولت‌ها، عمل اعتراض را به همزیستی و «مدنی» بودن می‌کشانند، تا به جای عمل مستقیم طبقاتی، سیاست زدایی و سازگاری با ساختار قدرت سیاسی حاکم در سطح بومی و بین المللی را رواج دهند.
• جامعه مدنی، نام رمز،‌ سه سازه‌ی جامعه‌ی طبقاتی است که حکومت و بازار سرمایه‌،‌ دوپایه دیگر آن به‌شمار آمده تا سوخت و ساز مناسبات استمثاری همچنان بردوام ماند.
• گماشتگان و کارگزاران دولت‌های نولیبرال و قدرت های کارگزار گلوبالیزسیون هستند که در سطوحی خرد و نازک و نرم، چنین وانمود می‌کنند که وظایف «دولت‌های رفاه»، (گذشته‌های در گذشته) و به گونه ای کاریکاتوریستی، نقش «نهادهای جامعه مدنی» را ایفا می کنند.
• تثبیت گرانه به هدف حفظ واقعیت عینی و جلوگیری از رشد سازمانیابی نیروهای دگرگون‌ساز و برهم زنندگان واقعیت عینی،‌ یعنی طبقه کارگر، وظیفه دارند.
• پیش گیری از امکان دخالتگری فعال و پیشتاز و مستقل «اقدام خاص» کارگران و زحمت کشان با تبلیغ این فریب که آسایش و آزادی ستم دیدگان به دست سارقین و استثمارگرانی همانند نهادهای سیاسی و مالی سرمایه جهانی امکان پذیر است.
• اشغال جامعه با شبکه‌های گوناگون از انواع تشکل‌های کارپذیر ان جی اُ در رقابت با سازمان یابی گزینه های خودپو و شوراگرایانه کارساز را در برنامه دارند.
• به این سیاهه می توان سیاست، هدف و وظیفه را افزود.
برای توانمندسازی جایگاه ان جی اُ ها، وام ‌های بانک جهانی به کشورها، مشروط به آن است که بخشی از این وام ها به این سازمان‌های غیر دولتی پرداخت شود. در سفری سیاسی به دعوت شبکه بین‌المللی کارگری که به بنگلادش داشتم در دیدارهایی که با رهبران سوسیالست جنبش کارگری دریافتم که تا سال 2000 میلادی در بنگلادش بیش از دو هزار ان جی اُ بر پا شده بود، به گونه‌ای که می‌توان گفت ان جی اُ ها اداره این کشور بیش از 100 میلیونی و فقیر را در دست دارند. روز 23 مارس سال 2000، برای بازدید بیل کلینتون، رئیس جمهور وقت آمریکا، از کارکرد ان جی اُ ها و قرار داد نفت و گاز تازه کشف شده بنگلادش برنامه ریزی شده بود و بزرگترین ان جی اُ های جهان در بنگلادش، رئیس جمهوری آمریکا و دیگر حکومتگران سرمایه را میزبان هستند.
عباس منصوران ماه می 2017-05-11 
از جهان امروز، ارگان حزب کمونیست ایران

 

پرسش هایی که تقی روزبه به آنها پاسخ نخواهد داد!

پرسش هایی که تقی روزبه به آنها پاسخ نخواهد داد!

تقی روزبه در سنگر ِ امن ِ دموکراسی و آزادی ِ بیان ِ بورژوایی جا خوش کرده و مدام هرچه در توان ِ قلم و بیان دارد علیه ِ دموکراسی خواهان ِ ایران یعنی کسانی که از آزادی هایی که او دارد محروم اند سنگ اندازی می کند و همه چیز و همه کس را که بخواهد زیر ِ سوآل می برد بی آنکه به کسی پاسخگو باشد.

من پیش از این در دو مقاله ی جامعه ی ایرانی و پس لرزه های انتخابات ِ 96 و چالشی دیالکتیکی با متافیزیک ِ تقی روزبه دیدگاه های سیاسی و فلسفی ِ او را نقد کرده و زیر ِ سوآل برده ام، اما او تا این لحظه از ایده های به چالش گرفته ی خود دفاعی نکرده و برای من معلوم است که این بار نیز از روشن نمودن ِ ذهن ِ خوانندگان اش در هردو زمینه طفره خواهد رفت.

روزبه این بار در مقاله ی « خاتمی و این بار حضوری کمیک در صحنه ی سیاسی» به طور مستقیم خاتمی و به طور ِ غیر ِ مستقیم دموکراسی خواهی ِ جامعه ی ایرانی را که به ویژه در دو انتخابات ِ 1376 و1380 با آرای خود خاتمی را به عنوان ِ بدیل ِ استبداد ِ حاکم بر گزیدند زیر ِ ضرب گرفته و خاتمی ورای دهنده گان به او رانجات دهنده گان ِ رژیم از سرنگونی نامیده است.

درست است که خاتمی هشت سال رییس ِ جمهوری ِ یک حاکمییت ِ استبدادی بود، اما درست نیست که به ادعای روزبه اقدامات ِ او در جهت ِ حفظ و بقای استبداد بود.

اقدامات ِ خاتمی در آن هشت سال چه بود که روزبه معتقد است در جهت ِ حفظ ِ نظام ِ حاکم بود؟ یک یک ِ آن اقدامات را بر حسب ِ اهمییت شان از نظرگاه ِ دموکراتیک و استبداد ستیزی وآگاهی رسانی بر می شمارم:

یکم: آزادی ِ مطبوعات و چاپ و انتشار ِ کتاب های ممنوعه: همه ی ایرانی های بالای چهل سال امروز به خوبی به یاد دارند که در زمان ِ خاتمی چه روزنامه ها و مجله هایی با تیراژ ِ بالای یک میلیون منتشر می شد. روزنامه ها و مجله هایی باگرایش های دموکراتیک و ضد ِ استبداد که بعد از ریاست جمهوری ِ هشت ساله ی خاتمی همه به نوبت یا فله ای با یک تلفن ِ تهدید آمیز تعطیل شدند و قلم ها و دهان های بسیاری از حقیقت نویسی و حقیقت گویی و چشم های بسیاری از حقیقت جویی بازماند و بسته شد. مجله های چپ گرای نقد ِ نو ، نامه ، و راه ِ آینده از این جمله بودند با مطالب و مقالات آموزنده ی سیاسی و فلسفی حتا علیه ِ مذهب و استبداد ِ مذهبی، چه حاکم و چه غیر ِ حاکم. نویسندگان و انتشار دهنده گان شان نیز بعد از خاتمی با خود ِ خاتمی ممنوع قلم و ممنوع تصویر و محروم از هرنوع فعالیت ِ نوشتاری در داخل شدند.

به یاد دارم که  در دوره ی دوم ِ خاتمی نویسندگان و شاعران و مترجمان ِ چپ و دموکرات هراز چندی در دفتر ِ مجله ی نقد ِ نو و بعدتر راه ِ آینده نزدیک ِ میدان ِ هفتم ِ تیر جمع می شدند و بدون ِ هیچ مزاحمتی از سوی نیروهای امنیتی به بحث و گفت و گو می پرداختند.

کتاب های تا آن زمان ممنوع که از دولت ِ خاتمی مجوز گرفتند و به چاپ رسیدند و منتشر شدند نیز کم نبود. از جمله: گروندریسه در دوجلد، مانیفست ِ کمونیست که دریک سال دوبار به چاپ رسید. در باره ی تکامل ِ مادی ِ تاریخ (مارکس و انگلس). لودویگ فوئر باخ و ایدئولوژی ِ آلمانی( مارکس و انگلس). هژدهم ِ برومر لویی بوناپارت.  سه جلد کاپیتال که در زمان ِ روحانی که از سوی خاتمی تایید و به رای دهنده گان ِ دموکراسی خواه توصیه شد چاپ و منتشر گردید. همچنین سه جلد مجموعه آثار ِ لنین هم در زمان ِ خاتمی چاپ و انتشار یافت.           پرسش ِ اول : آقای روزبه! آیا آثار ِ تئوریک ِ مارکس و انگلس که مهم ترین شان در زمان ِ خود ِ خاتمی ویا تعدادی که بعدتر در زمان  رییس ِ جمهوری ِ به تایید رسیده ی او منتشر شدند در جهت ِ حفظ و بقای رژیم ِ استبدادی اند یا برعکس، یکی از دلایل ِ دشمنی ِ استبداد ِ حاکم با خاتمی همین آزادی ِ بیانی بود که در زمان ِ او وجود داشت؟

دوم: قتل های زنجیره ای در زمان ِ ریاست ِ جمهوری ِ خاتمی اتفاق افتاد اما، آمران و عاملان نه از نزدیکان و نه از منسوبان و منصوبان ِ او نبودند. این خاتمی بود که اگرچه قادر نبود آمر ِ اصلی را به نام بشناساند اما عاملان ِ اصلی ِ درجه یک را شناساند و حتا به دادگاه و محاکمه کشاند و مانع ِ ادامه یافتن ِ زنجیره ی قتل ها شد. در واقع ، خود ِ زمان ِ آن قتل ها و واکنش ِ خاتمی به آن نشان دهنده ی این واقعییت است که اولن خاتمی با قتل ِ مخالفان ِ عقیدتی سیاسی اش موافق نبود، و ثانیین طراح ِ قتل ها استبدادی بود که خاتمی را در چارچوب ِ عملکردهای اش نمی دید و در صدد ِ بدنام کردن ِ او نزد رای دهنده گان اش بود. از این رو، خاتمی را باید در چارچوب ِ عملکردهای دموکراتیک ِ خود ِ او قضاوت کرد نه با عملکرد ِ استبدادی که او را غیر ِ خودی می دانست.  یک دلیل ِ مهم ِ دیگر که خاتمی بعداز ریاست ِ جمهوری از چشم ِ استبداد افتاده و نه در زمره ی دوستان بلکه در شمار ِ دشمنان ِ آن در آمده، همین لو دادن ِ عاملان ِ اصلی ِ آن قتل هاست.                                             حال ، پرسش ِ دوم ِ من از آقای روزبه : آیا لو دادن و دادگاهی کردن ِ عاملان ِ قتل های سیاسی و جلوی ادامه ی آن قتل ها را گرفتن و به مخاطرات و پیامدهای آن تن دادن معنای اش حفظ و بقای رژیم ِ استبدادی بود یا برعکس، تیشه به ریشه ی استبداد زدن؟

اما، وارونه گویی ِ روزبه هم تفکر برانگیز و قضاوت کردنی است:  اعتقاد و تعهد و پای بندی ِ عملی ِ هشت سال ریاست ِ جمهوری ِ خاتمی به دموکراسی و آزادی های سیاسی در خدمت ِ حفظ و بقای استبداد است، اما ضدیت ِ روزبه و همفکران اش با این آزادی ها در راستای نابودی ِ استبداد! کدام عقل ِ سلیم و فهم ِ منطقی  این وارونه گویی را می پذیرد و به آن گردن می گذارد، جناب ِ روزبه؟

یاد آوری ِ این نکته هم جالب است که: در تمام ِ انتخابات های از1376 به بعد، همین آقای روزبه و همفکران اش انتخابات ها را تحریم کردند اما جامعه ی دموکراسی خواه بی اعتنا به تحریم ها بر طبق ِ اراده ی آگاه ِ خود و رویکرد ِ معروف ِ « ما به کسی که تو نمی خواهی رای می دهیم تا کسی که تو می خواهی رای نیاورد » خطاب به استبداد ِ حاکم عمل نمود. مخالفت ِ روزبه و همفکران اش با رای دادن در رژیم ِ اسلامی هم نه از موضع ِ ترقی خواهی و ضدییت با حاکمییت ِ استبدادی، بلکه دقیقن از موضع ِ ضدییت با دموکراسی از هرنوع ِ آن و بی اعتقادی به حق ِ انتخاب برای عموم است. به باور ِ آنها، چراغی که در اروپا بر آنان  رواست، در ایران بر ایرانیان حرام است!

برای آگاهی ِ بیش تر بخوانید: خدامراد فولادی. جامعه ی ایرانی و پس لرزه های اتنخابات 96.

کنگره مشاهیر کرد !

کنگره مشاهیر کرد  !


 روزهای ۱۱ و ۱۲ در شهر سنندج ، جمهوری اسلامی جمعی از اشخاص مشهورکرد را جمع کرد و نام این تجمع را کنگره مشاهیر کرد گذاشت.


کنگره سیاسی یا غیر سیاسی؟


در مقابل منتقدان   ،  برخی این تجمع  را درست میدانند .

 چرا ؟ میگویند تجمع مشاهیر را نباید با معیار سیاسی سنجید.

اما این تجمع به ابتکار رژیم راه اندازی شد  و این برای همگان بدیهی است که تحت نظام جمهوری اسلامی هیچ تجمع و تشکل آزاد و مستقلی  وجود ندارد. از جمله تشکل صنف های مختلف که مشاهیر حرفه های گوناگون به آن تداعی می شوند.

این ها میتواند شامل اتحادیه و تشکل خوانندگان  ، روزنامه نگار ، مجسمه ساز ، تا تشکل شاعر ، زنان، نویسنده ها ، فعالان محیط زیست وغیره باشد.

 کنگره ای از این دست ، نمی تواند بدون اعمال نفوذ رژیم در کار باشد. پس هدف تشکیل این گنگره سیاسی بوده است.


کارنامه چهل سال حاکمیت رژیم جمهوری اسلامی ایران نشان داده است که این ها بطور خاصی با کرد ، فرهنگ  و زبانش دشمنی ویژه ای دارند،  اگر راه کربلا از غرب ایران  نمی گذشت ، کشیدن یک جاده هم در کردستان معنی نمی داشت.

با  این کارنامه نسل کشی کردها چه شده که  برای این دسته از مشاهیر کورد کنگره ترتیب میدهند؟

آیا سیاست‌های های رژیم نسبت به کردستان عوض و "نرم" شده اند؟

 کشتار روزانه کولبر ، و حکومت نظامی چهل ساله در کردستان و تبعیض های شغلی و نفی زبان و حق ملی این مردم برای تعیین سرنوشت خود، وجود زندانی سیاسی، خودکشی کردن آنها و شکنجه ها  نشان میدهد که از این خبر ها نیست و نمی تواند باشد.

پس چرا کرد عزیز شده و با کنگره پذیرایی میشود؟

واقعیت این است که فراهم کردن این تجمع اساسا و فقط نه برای "خاطر کسی" بلکه برای خود نظام است.. اقدامی برای حفظ آن بوده است.

این تجمع مشاهیر بنا براین نه تجمعی خنثی و غیر سیاسی بلکه  سیاسی است و از طریق نهادهای امنیتی ، سیاسی و اجرایی رژیم راه انداخته شد.

این کنگره مستقل از نیت شرکت کنندگان و دعوت شدگان یک تجمع سیاسی حکومتی بود و ربطی به هنر و فرهنگ ندارد.


هدف آن هم نمایش دروغ و جعل برای مخفی کردن  چهره ضد فرهنگی و هنری نظامی بود که صدای زن و موزیک ، رقص و شادی در آن ممنوع است ، جرم امنیتی دارد.


انتخاب نام  " کنگره مشاهیر کرد " هم سیاسی است.

 به این معنی که این رژیم به جامعه ، به طور کلی و به جامعه کردستان بطور اخص پیغام میدهد که مشاهیر این جامعه همین ها هستند که به سوت ما جمع شده اند . و همه کسانی که به خاطر شعر و کتاب و موزیک و رقص و آواز و محیط زیست و دانشجو و کارگر دستگیر و  زیر شکنجه اند و یا تبعید و اعدام شده اند و یا ممنوع و به محرومیت اجتماعی محکومشان کرده ایم را فراموش کنید ، کشک اند ، بی مقدار اند.

مشاهیر شما همین ها هستند که ما تعیین میکنیم.

 و اما  برای دادن زرق به کنگره،  از اتحادیه میهنی  برای  تطمیع و تهدید و یا توهم هم استفاده کردند تا کنگره  وسیعتر ، پر طمطراق  و دهن پر کن تر به نظر برسد و اثارو ابعاد تبلیغی آن را گسترده تر کنند.

بدون شک هیچ" مشاهیر ی"،  به هر عرصه ای هم خود را متعلق بداند،  نمی تواند خود را و هنر و مشهور بودن خود را بدون توجه به تعهد اخلاقی و اجتماعی تعریف کند.

 هنر بدون تعهد اخلاقی- اجتماعی و بدون توجه به کرامت انسانی مردم یک جامعه  عاقبت اش به قهقرا  رفتن‌است.

دهن کجی به مردمی است که باعث مشهور شدن خود این مشاهیر شده اند و این یعنی خود را معاف دانستن از آن تعهد ات اجتماعی و اخلاقی است که پایه و جزو ضرورتهای همکاری های اجتماعی یک جامعه پویا و شاداب است که در آن شهروندانش به هم اعتماد میکنند و هوای همدیگر را دارند. و به مشاهیر  و فرهنگ اهمیت میدهند.

این توقع آنجا اهمیت بیشتری دارد که برای برخی از  این "مشاهیر" ، بمباران و نسل کشی جمهوری اسلامی در کردستان و  شهر سنندج که کنگره جمهوری اسلامی در آن برگذار شد جزو حافظه عمومی و در ستون فقرات همین مردم ثبت است.

و یا کسانی از میان همین مشاهیر که خود چندین اعدام و جانباخته در خانواده  دارند ، و تشکیل دهندگان همین کنگره بارها  شاهد سوگ  هم محله ای ها ، و همسایه های دور و نزدیک  بوده اند. نمی توانند ادعا کنند که  از خاوران و کهریزک کردستان بی خبر اند.


اینها چگونه میتوانند آنقدر بی فرهنگ باشند و بی توقع باشند که ادعای نقش اشاعه دادن فرهنگ کردی را  از شکنجه گر و دشمنان موزیک و قلم و زن بپذیرند .

چگونه توانستند  بدور از دلسوزی اجتماعی ،  در چشم مردمی نگاه کنند و خود و هنر شان را  برای آنها بدانند که در همان  زمان که به کنگره رژیم  رفتند ، میلیونها از این مردم کورد در فلاکت سیل و زلزله های این رژیم به خاک سیاه نشانده شده اند. 

با فرماندار و کاربدستان حکومتی دست دادند و ماچ و بوسه گرفتند که تا آرنج به خون و شکنجه " کوردها" آلوده اند .

شرم آور است.

میگویند خوبی کنگره این است که شهر سنندج را چون شهری فرهنگی به ثبت میرساند.

زیر سایه کدام حکومت و با چه قیمتی !!

 فرهنگی که محتوایش لگد مال کردن کرامت و عزت نفس مردم شود این ضد فرهنگ است ، نبودنش مردم را به خیر و و هزار خوشامد!

مگر قرار است به خاطر گرفتن نام فرهنگی برای یک شهر  ،  عزت و کرامت مردم شهر را ، یک ملت را به سخره گرفت .!!

 چه آنها که  با فشار  اتحادیه میهنی و چه آنها که با تطمیع و فریب ، و برای پشت میکرفون رفتن به این کنگره حکومتی رفتند  دانسته یا نادانسته به این  سیاست رژیم به قول شیرکو بیکس این  "رژیم اعدام" 

یاری رساندند .

خود را کوچک شمردند و به  وجه اجتماعی خود ،  اگر تا امروز چیزی از آن باقی مانده باشد،  بی گمان به شدت ضربه زدند

زمانی برای رفتن !

 hoshyaresmaeil2017@hotmail.com
 

نفتکش بریتانیایی در تنگه هرمز هنوز در دست تعمیر است. هر دو کاندید نخست وزیری بریتانیا از روند کار ولایت فقیه راضی هستند...



نماینده خامنه‌ای : شاید تند‌روی باشد ولی ما به توقیف نفت‌کش‌ها ادامه می‌دهیم...



نماینده خامنه ای گفت که تا وقتی نفتکش حامل نفت سپاه پاسداران در جبل الطارق آزاد نشود، ما به این گونه اقدامات خود ادامه میدهیم و تا زمان انتخابات ما فقط تعمیر میکنیم ؛ آب و روغن عوض میکنیم و غرب نظارت کند و حالش را ببرد .



هفته‌نامۀ لوبس نوشته است که کشورهای آلمان و فرانسه نسبت به افزایش تنش‌ها در خلیج فارس ابراز نگرانی و ترس کرده اند . این کشورها از ولایت فقیه خواسته‌اند تا نفتکش بریتانیایی توقیف‌شده در تنگۀ هرمز را آزاد کند و به غرب بیچاره رحم کند .



لوبس می نویسد که نیروی دریایی سپاه پاسداران ، دلیل توقیف این نفتکش را تعویض واشر سر سیلندر اعلام نکرده است و گفت نفتکش انگلیسی را در یک اقدام متقابل و به تلافی توقیف نفتکش ولایت فقیه از سوی انگلیس، توقیف کرده‌ایم و نه به علت تعمیرات ...



بعد از زدن پمپاد آمریکایی ، توقیف کشتی انگلیسی ، حالا نوبت دستگیری جاسوسان سیا رسید . به گفته وزیر اطلاعات حکومت اسلامی هیئتی 72 نفره از جاسوسان سیا به ریاست اباعبدالله حسین دستگیر شدند . ترامپ هم نوشت : به حضرت عباس دروغ میگن ...



روز به روز نشون میدن این عظمت و اقتدار اسلامی بیشتر میشه ...



درمیانه این کارزار جهانی جهت حفظ نظام اسلامی ولایت فقیه در خاورمیانه ،نمایش انتخابات حکومت اسلامی در ایران ، انتخابات بریتانیا ، دیزاین سیاسی صحنه توسط غرب بدبخت ... این تیتر را منگلهای سیاسی زدند ...



 دو مُردار در یک بستر عفن، « مُرداب»

از قدیم امام راحل میگفت دشمن نه غرب است و نه شرق ، فقط این منافقین ... حالا هم همان حکایت ادامه دارد . منتها توسط نوه های سیاسی امام راحل که تلاش میکنند ثابت کنند مشکل بشریت معاصر همیشه منافقین هستند . یعنی بشاش به اون تفکری که تو کاخ سفید این جریان عقب مونده را ساپورت کرد وجان داد و فکر میکردن با یک میهن تی وی "شیر ماهی کودن" ، فلک سیاسی کاخ سفید را سقفی نو میشکافن ...

 


به قول ادیبی که نوشته بود :

اگه قوانین انسان ها رو بشکنی میری زندان،

اگه قوانین خدا رو بشکنی میری جهنم،

اگر قوانین سیاسی را بشکنی میری واشنگتن و اجازه داری تا همیشه زیر شیروانی کاخ سفید سوت بلبلی بزنی جهت رستگاری ...

 

وزیر دفاع جدید آمریکا

نخست وزیر جدید بریتانیا


محمد خاتمی، رئیس جمهوری اسلامی پیشین سپاه پاسداران ، با درج مقاله‌ای در روزنامۀ بریتانیائی «گاردین» از «شهروندان آگاه» در آمریکا و در جهان می‌خواهد به جنبش «ائتلاف برای صلح» بپیوندند. ..



جنگ زشترین چهره بشریت معاصراست...


حضور و استمرار حکومت اسلامی و آخوندها در حاکمییت سیاسی از هر جنگی زشتر است ...


خلاصه : برای اینکه آخوند انگل گورش را گم کند و دست از سر جامعه و سیاست و مردم بردارد ، هر قدم و حتی جنگی را باید ستایش کرد حتی اگر کره زمین نابود شود حداقل منبع ارتزاق آخوند انگل هم از بین میرود و این مبارک است.

موافقم . من هم به جنبش صلح می پیوندم و برای پرهیز از هرگونه جنگی فرضی از روحانییت مفت خور درخواست میکنم ، گورش را داوطلبانه گم کند و برگردد داخل حوزه علمیه و جامعه و سیاست را تاریخا فراموش کند . یک مقطعی و فرصتی پیش آمد که این قشر انگل آخوندی با کردیت غرب در 1357 به حکومت رسید و چهل سال وقت داشت تا ثابت کند سازندگی در توان و تفکرش نیست .
 

من هم با جنگ مخالفم ، ولی آنقدر احمق نیستم که زیر چتر ناسیونالیسم و به خاطر درودیوار و خاک وطن خودم را پاره کنم ، تا آخوند حاکم میلیاردی بدزدد و فراخوان بدهد مثل گوسفند در انتخابات شرکت کنید تا آخوند باز هم بدزدد ... ! بشر معاصر روی 2 پای مذهب و ناسیونالیسم چهار نعل میتازد !


مشکل این قشر مفت خور آخوند در کنده شدن از بستر مفت خوری چهل سال گذشته با وزیر دفاع جدید و نخست وزیر جدید و بقیه جدیدهای فرضی فقط بیشتر میشود ، چون بودنشان در شرایط فعلی جهانی و منطقه ای و داخلی دیگر موضوعییت ندارد . آنها طی 40 سال راندمان خوبی به غرب هدیه دادند و توانستند با پشتکاری اسلامی جامعه ایران را در راستای منافع غرب حداقل 400 سال به عقب ببرند ... شرایط جامعه جهانی ، بشریت معاصر را به پایان این حضور مخرب روحانییت در جامعه و سیاست رهنمون میکند . دیگر به حضورشان نیازی نیست... بسلامت مفت خورهای جاکش .

 

 



24.07.2019
اسماعیل هوشیار

 

روایتی از مقاومت انسان‌های عاشق و حقارت جنایت کاران مسلط بر ایران!

روایتی از مقاومت انسان‌های عاشق و حقارت جنایت کاران مسلط بر ایران!

 

چگونه می‌توان باور کرد حکومتی که ادعای مبارزه اش با امپریالیسم و اعتراض به ظلم و بیدادگری حکومت های جهان خوار، گوش جهان و جهانیان را پر کرده است، مساله اش برقراری عدالت و آزادی و دفاع از حقوق محرومان و ستم دیدگان در ایران و جهان باشد.  

 

حکومتی که بر مردم کشور خود این چنین ظلم روا می‌دارد و ستمگری را بر مبنای مذهب و تحمیق سازی مردم نهادینه و قانونی کرده، نمی‌تواند مساله اش دفاع از حقوق ستم دیدگان در برابر ستمگران باشد. اگر با خوش‌بینانه ترین نگاه به عمل‌کرد مسئولان حکومت اسلامی بنگریم، هیچ نقطه ی روشنی در گذر این چهل سال برای انسانی تر شدن زندگی مردم نمی بینیم. به هر سو می نگریم فساد است و تباهی، جنایت است و حبس و شکنجه، جنگ است و ناامنی، آزادی کشی است و بی‌عدالتی و نابرابری، تجاوز است و تبعیض، افزایش بی رویه نیروهای اطلاعاتی و امنیتی است و سرکوب بیشتر، افزایش بی رویه زندان هاست و بازداشت و حذف فیزیکی و روانی مخالفان، افزایش بی رویه فرار جوانان یا معترضان از کشور است و محروم سازی جامعه از نیروهای توانمند، افزایش بی رویه بیماری است و مرگ و میر، گسترش فقر است و بی خانمانی، گسترش تبلیغ خرافه است و تحمیق سازی، گسترش محرومیت است و تحقیر مردم، افزایش بی رویه تورم است و گسترش بیکاری، کوخ نشین کردن مردم است و کاخ نشین کردن وابستگان به قدرت، نمایش برج سازی است و پنهان کردن فقر مردم، افزایش بی رویه قاچاق است و رانت خواری، نابود کردن تولید ملی است و وابسته کردن کشور، بی‌ارزش کردن پول ملی است و از بین بردن منابع و دارایی‌های مردم، دلال پروری است و فساد اخلاقی، گسترش بی رویه دروغ‌گویی است و شعار و شعار و استفاده ابزاری از مردم به وقیحانه ترین شکل ممکن.

 

از روزی که جمهوری اسلامی ایران بر مبارزات مردمی که برای پایان دادن به دیکتاتوری شاه به خیابان‌ها آمده بودند، سوار شد، این روند گسترده ی تباهی و سیاهی و سرکوب و خشونت و کشتار سازمان یافته و آزادی کشی و بی‌عدالتی و تبعیض و نابرابری، پیاپی ادامه داشته است و تمامی جناح های سهیم در قدرت، در سرکوب مبارزات مستقل تمامی ایرانیان شریف و آزاده و سقوط زندگی مردم به مرز نابودی، متحدانه عمل کرده و نقش داشته‌اند و بی تردید روزی باید در دادگاه های عادلانه و علنی پاسخ گوی تمامی این بی‌عدالتی‌ها باشند تا بتوانیم جلوی تکرار جنایت و بی‌عدالتی را بگیریم.

 

تنها با ذکر چند نمونه از وضعیت زندانیان سیاسی در ایران می‌توان این شرایط به شدت اسف بار را به آن‌هایی که هنوز متوهم هستند و گمان می‌کنند که این حکومت در حال مبارزه با ظلم و بیداد است را نشان داد. بازگویی این شرایط و زخم های وارده بر زندانیان و خانواده‌های شان بسیار سخت و دردناک است و من که سال‌ها تمام این شرایط را با پوست و استخوان خود لمس کرده‌ام، همراه آن‌ها درد می‌کشم و می‌دانم که این شرایط هم برای زندانی و هم برای وابستگان او دنیایی درد و شکنجه به همراه دارد.

 

۱- آرش صادقی، زندانی سیاسی و دانشجوی اخراجی دانشگاه علامه طباطبایی است که بارها بازداشت شده است. در آخرین بار در ۱۸ خرداد ۱۳۹۵، برای گذراندن ۱۵ سال محکومیت احضار و بازداشت شد. او بارها در زندان و در اعتراض به بازداشت و اذیت و آزارهای مکرر همسرش گلرخ ابراهیمی و دیگر زندانیان اعتصاب غذاهای طولانی کرد. او را در مهرماه ۹۶ برای تنبیه از زندان اوین به زندان گوهردشت تبعید کردند. در زندان گوهردشت زندانیان به شدت از خدمات درمانی محروم هستند و شرایط او روز به روز بدتر و بدتر می شود. او در طی مدت بازداشت و به خاطر اعتصاب غذاهای طولانی و عدم توجه عامدانه مقامات زندان، به خون ریزی معده و کولیت روده و از دست دادن بخشی از کلیه ها تا عفونت ریه و در نهایت به بیماری کندروسرکوما مبتلا شد. بالاخره وی را در اواخر تیر ۹۷ به بیمارستان خمینی تهران منتقل کردند و تحت عمل جراحی قرار گرفت و غده ی سرطانی «کندروسرکوما» را از بازوی او خارج کردند. او بایستی برای شیمی درمانی و آزمایش‌ها بعدی در بیمارستان می‌ماند که او را به زندان باز گرداندند. از آن زمان نزدیک به یک سال می‌گذرد و بازوی آرش به شدت ورم کرده و عملاً یک دست او از کار افتاده است و دریغ از ذره‌ای احساس مسئولیت در این جانوران خون آشام. آن‌ها خانواده وی را  نیز به شدت شکنجه می‌دهند و مانند توپ فوتبال از این زندان به آن زندان و از این اداره به آن اداره می‌فرستند تا بتوانند موافقت مسئولان را برای انتقال آرش از زندان به بیمارستان بگیرند. کاری که به وفور با ما خانواده‌های خاوران در دهه ی شصت انجام دادند و تمام این شکنجه ها مانند فیلمی دردناک از جلوی چشمان من رژه می‌روند. آرش صادقی هم‌اکنون در زندان مخوف گوهردشت واقع در کرج در حبس است. مسئولان زندان حتی از آن تن ضعیف می‌ترسند و می‌خواهند یا او را بشکنند و بعد برای معالجه بفرستند، یا اینکه او را به همین شکل بکشند، ولی او استوار بر عقیده ی خود ایستاده است و آرزوی سلامتی برایش دارم.

 

۲- گلرخ ابراهیمی ایرایی، آن نازنین زن شجاع را که به خاطر نوشتن داستانی منتشر نشده درباره سنگسار به حکمی ناعادلانه محکوم کردند و او را در سوم آبان ۹۵ به بند کشیدند. او دوران محکومیت اش را در بدترین شرایط زندان تحمل کرد و سرش همواره بالا بود و هیچ گاه نسبت به آزارهای وارده به او و همسرش و دیگر هم بندی هایش در زندان ساکت نماند. او را در تاریخ ۱۹ فروردین ۹۸، با اینکه دوران محکومیت اش به پایان رسیده بود، با کفالت ۶۰ میلیون تومانی و به طور موقت آزاد کردند، زیرا پرونده ی دیگری برای او گشوده بودند تا بتوانند او را هم چنان زیر فشار شدید نگاه دارند. گلرخ ابراهیمی نیز محکم بر عقیده ی خود ایستاده است، حتی اگر دوباره او را برای سال‌ها به حبس بکشند. او به همراه آتنا دائمی در تاریخ ۲۳ تیر ۹۸ در شعبه ۲۶  دادگاه انقلاب اسلامی به ریاست «ایمان افشاری»، هر یک به سه سال و هفت ماه حبس قطعی و دو سال ممنوعیت از فعالیت‌ها و احزاب محکوم شده‌اند، گویی فعالیت در احزاب و گروه‌ها در ایران آزاد است که دو سال هم از فعالیت محروم شده اند! 

 

۳- فاطمه دائمی خشکنودهانی معرف به آتنا دائمی، زندانی سیاسی و فعال حقوق کودکان، آن شجاع زن ایستاده است که در ۲۳ مهر ۱۳۹۳ بازداشت شد و با اذیت و آزار و شکنجه های بسیار او و خانواده اش، هم‌اکنون در زندان اوین، ۵ سال محکومیت ناعادلانه ی خود را می‌گذراند. برای او به همراه گلرخ ابراهیمی، پرونده جدیدی باز کرده و او را نیز به سه سال و هفت ماه حبس اضافی محکوم کرده اند. علت این محکومیت اعتراض آن‌ها به بی‌عدالتی‌های درون زندان و خواندن سرود بوده است. او مقاوم و استوار بر عقیده ی خود در اعتراض به آزادی کشی های حکومت و برای ساختن دنیایی انسانی ایستاده است. خانواده او را نیز مدام و به اشکال مختلف تحت فشار و شکنجه های جسمی و روحی قرار می‌دهند، شاید بتوانند عزم پولادین آتنا و این جوان‌های عاشق را بشکنند، ولی نمی توانند.

 

۴- مریم محمدی، فعال حقوق زنان و کودکان را در ۱۷ تیر ۹۸ در منزل مسکونی خود با یورش ماموران امنیتی در شهر گرمسار بازداشت و سپس به زندان اوین منتقل کردند و تا امروز ممنوع الملاقات و احتمالاً در بند ۲۰۹ و زیر بازجویی است. در گفت و گویی که رادیو فرهنگ با خانم صغری شرف الدین مادر مریم محمدی داشت ایشان گفته اند: او کاری نکرده است، او زنان و کارگران بی‌سواد را درس می‌داد، آیا سوادآموزی جرم است؟ در حالی که مجرمان آزادند و مظلومان را می‌گیرند و ده روز تمام ما را از او بی‌خبر گذاشتند. آیا ظلم نیست که این چنین خانواده‌ها را آزار می دهند؟ 

 

۵- سهیل عربی، عکاس و وبلاگ‌نویس که در آبان سال ۱۳۹۲ بازداشت شد. او را ابتدا به اتهام توهین به « پیامبر و مقدسات » به اعدام محکوم و در دادگاه تجدید نظر به هفت سال و نیم زندان و دو سال تحقیقات مذهبی محکوم کردند. وی بارها مجبور شد که در اعتراض به برخوردهای وحشیانه ی مسئولان زندان اوین و فشافویه در رابطه با خودش و دیگر زندانیان اعتصاب غذا و هم چنین افشاگری های شجاعانه کند. او را در بهمن ۹۶ به زندان فشافویه که محلی برای نگاه داری زندانیان عادی و خطرناک است، منتقل کرده اند تا او را به این وسیله بیشتر شکنجه دهند. گفته می‌شود برای او پرونده ی جدیدی در تیرماه ۹۷ توسط شعبه ۲۶ دادگاه انقلاب اسلامی تهران باز کرده‌ و او را با اتهام های “فعالیت تبلیغی علیه نظام” و “تشویش اذهان عمومی” به سه سال حبس، سه سال تبعید به برازجان و ۴ میلیون تومان جزای نقدی محکوم  کرده اند. به گفته مادرش فرنگیس مظلوم، سهیل را در اردی‌بهشت ۹۸ به قرارگاه ثارالله می‌برند و با ضربه پوتین به بیضه چپ او را مبتلا به له شدگی بیضه می‌کنند و با اینکه دستور اعزام او به بیمارستان صادر شده، ولی برای شکنجه مجدد او را برای درمان نمی فرستند. سهیل عربی از ۲۵ خرداد ۹۸ به منظور «تحریم خرید از فروشگاه های زندان و نخوردن غذای زندان» در اعتصاب غذاست. دیروز فرنگیس مظلوم، مادر وی را نیز بازداشت کردند تا به این وسیله بتوانند بیشتر سهیل عربی را شکنجه کنند.

  

۶- اسماعیل بخشی، نماینده ی شجاع کارگران نیشکر هفت تپه در ۲۷ آبان ۱۳۹۷، در چهاردهمین روز اعتصاب کارگران هفت تپه بازداشت می شود. اعتصاب کارگران نیشکر هفت تپه در اعتراض به‌ خصوصی سازی این مجتمع و عدم پرداخت های معوق کارگران بود. سیپیده قلیان، فعال اجتماعی و خبرنگاری که برای تهیه خبر اعتصاب کارگران هفت تپه رفته بود، نیز در همان روز به همراه اسماعیل بخشی در اهواز بازداشت می‌شود و این بازداشت ها، اعتراض و اعتصاب های گسترده ای را از طرف کارگران و دیگر فعالان اجتماعی به همراه داشت. اسماعیل بخشی را در ۲۱ آذر ۹۷ و با وثیقه ۴۰۰ میلیون تومانی و سپیده قلیان را در ۲۷ آذر با وثیقه ۵۰۰ میلیون تومانی به طور موقت آزاد می کنند. آن‌ها را در زندان به شدت شکنجه داده بودند تا در اعترافات تلویزیونی فعالیت‌های خود را محکوم کنند. پس از آزادی آن‌ها با شجاعت بسیار اعلام کردند که این اعتراف ها را زیر شکنجه از آن‌ها گرفته‌اند و دوباره آن‌ها را در سوم دی ماه ۹۷ بازداشت می‌کنند و در هشتم اردی‌بهشت ۱۳۹۸ به همراه امیر امیرقلی(از اعضای نشریه گام در ایران)، از زندان های اهواز به زندان اوین منتقل می‌کنند و احتمالاً هم چنان زیر شکنجه و تحت فشار شدید هستند. خبر رسیده بود که اسماعیل بخشی را نیز از کار اخراج کرده‌اند که در پی اعتراض به بی‌عدالتی‌های مضاعف به این کارگر معترض و آسیب دیده، خوشبختانه این خبر تکذیب شد. علی نجاتی، کارگر بازنشسته و عضو هیئت مدیره سندیکای کارگران هفت تپه نیز به دادسرای اوین احضار شد. وی در هشتم آبان سال ۹۷ در رابطه با اعتصاب کارگران نیشکر هفت تپه بازداشت و در هشتم بهمن ۹۷، به دلیل داشتن بیماری قلبی و تنفسی و با مرخصی درمانی به طور موقت آزاد شده بود.    

 

۷- ساناز اله یاری و امیرحسین محمدی فرد، از اعضای نشریه گام در ایران هستند که در حمایت از حقوق کارگران نیشکر هفت تپه و گروه صنعتی ملی اهواز مطلب می‌نوشتند و خبرهای کارگری را به اطلاع مردم می رساندند. آن‌ها به اتهام برهم زدن امنیت کشور، از ۱۹ دی ۱۳۹۶ در زندان اوین در بازداشت و زیر فشار شدید هستند. آن‌ها برای چندمین بار مجبور شده‌اند که از ۱۳ تیرماه برای آزادی خودشان و زندانیان نیشکر هفت‌تپه اقدام به اعتصاب غدا کنند و هم‌اکنون وضعیت سلامتی شان به شدت در معرض خطر است. ساناز اله یاری به دلیل وخامت حال اش به اعتصاب خود پایان داد، ولی امیرحسین محمدی فرد هم چنان در اعتصاب غذاست و گفته شده که حالش به شدت خراب است و اجازه نمی‌دهند که او با همسرش صحبت کند.  امیرامیرقلی و عسل محمدی نیز از اعضای نشریه گام هستند که در حمایت از مبارزات کارگران  مطلب می‌نوشتند. عسل محمدی در ۱۳ آذر ۱۳۹۶ بازداشت و در ۱۵ دی با وثیقه ۴۰۰ میلیون تومانی و به طور موقت آزاد شد. امیر امیرقلی نیز در ۲۵ دی ماه ۱۳۹۶ بازداشت شده و هم‌اکنون در زندان اوین زیر فشار شدید است. 

 

۸- ندا ناجی و عاطفه رنگریز و مرضیه امیری در روز جهانی کارگر در ۱۱ اردی‌بهشت ۱۳۹۸ بازداشت شدند و هم چنان در بازداشت بسر می‌برند. آن‌ها و خانواده‌های شان را به شدت زیر فشار و شکنجه روحی و جسمی قرار می‌دهند، شاید بتوانند اراده ی این جوان‌های شجاع را بشکنند. ندا ناجی و عاطفه رنگریز را در ۲۵ خرداد از بند ۲۰۹ اوین به زندان قرچک ورامین که مخصوص زندانیان عادی است منتقل کرده‌اند و به شدت جان شان در معرض خطر است. آنیشا اسداللهی نیز در ۱۱ اردی‌بهشت بازداشت و با قرار کفالت آزاد شده بود که دوباره او را در ۲۸ خرداد بازداشت به بند ۲۰۹ زندان اوین منتقل کرده‌اند و به احتمال زیاد هنوز زیر بازجویی است.

 

۹- محمد حبیبی، معلمی شجاع و عضو هیات مدیره کانون صنفی معلمان است. او را در ۱۲ اسفند ۱۳۹۶ با خشونت بسیار در مدرسه بازداشت و برای تفتیش به منزل می‌برند و اطلاع دقیقی از آزادی موقت وی پیدا نکردم. او را مجدد در ۲۰ اردی‌بهشت سال ۱۳۹۷ در جلوی سازمان برنامه و بودجه در تظاهرات معلمان با ضرب و شتم بازداشت می‌کنند. او را به ۱۰ سال و شش ماه حبس و ۷۴ ضربه شلاق محکوم کردند که گفته می‌شود هفت سال و نیم این حبس قابل اجراست. محمد حبیبی به همراه بسیاری از معلمان معترض در سراسر کشور، نسبت به کالایی شدن آموزش در ایران اعتراض دارند و خواهان آموزش رایگان و هم چنین بهبود وضعیت معیشتی معلمان هستند. محمد حبیبی علیرغم اینکه مدتی است از تومور استخوانی ناحیه ساعد دست چپ رنج می‌برد و این تومور در زندان بزرگ‌تر شده است، از روحیه ی محکمی برخوردار است. وی را در تاریخ ۹ تیرماه برای انجام بررسی پزشکی به بیمارستان فارابی تهران منتقل و پس از معاینه به زندان اوین باز می گردانند و برای او دارو تجویز کرده اند. گفته می‌شود زندان از تقبل هزینه‌های درمان وی خود داری می کند، در حالی که بر اساس آیین نامه زندان ها، هزینه‌های درمانی به عهده سازمان زندان هاست.  

 

۱۰- حتی وکلای  دادگستری و حقوق دان های مدافع حقوق بشر در ایران از شر این جنایت کاران در امان نیستند و به دلیل وکالت پرونده ی زندانیان سیاسی و حمایت از موکلان شان، به حکم های سنگین محکوم می شوند. آخرین نمونه امیرسالار داووی یکی از این وکلای آزاده و شجاع است. وی در ۲۹ آبان سال ۱۳۹۷ توسط مأموران امنیتی در دفتر وکالت خود بازداشت شد. امیرسالار داودی در اوایل خردادماه سال ۱۳۹۸ توسط شعبه ۱۵ دادگاه انقلاب اسلامی تهران، «ابوالقاسم صلواتی» با چندین اتهام در مجموع به ۱۱۱ ضربه شلاق و ۳۰ سال حبس محکوم شد. گفته می‌شود اتهامی که به بالاترین حبس محکوم شود، قابل اجراست و بالاترین اتهام او تشکیل کانال تلگرامی «بدون روتوش» است که برای این اتهام به ۱۵ سال زندان محکوم شده است. او در این کانال مطالبی در حوزه صنفی وکالت و دیدگاه‌های سیاسی و اجتماعی خود را می‌نوشت. او وکیل زندانیانی چون زینب جلالیان، سهیل عربی و شماری از بهاییان بوده است. پیش از آن نیز نسرین ستوده؛ حقوق دان و وکیل دادگستری و مدافع حقوق بشر در تاریخ  ۱۳۹۷ بازداشت شد. گفته می‌شود که او را در رابطه با حکم غیابی او به پنج سال زندان بازداشت کرده بودند، ولی او دوباره در شعبه ۲۸ دادگاه انقلاب اسلامی به ریاست «محمد مقیسه» محاکمه و به ۳۳ سال و ۱۳۸ ضربه شلاق محکوم شد. از هفت مورد اتهامی او در پرونده ی جدید؛ بالاترین اتهام او «تشویق به فساد و فحشا» در رابطه با پیگیری پرونده دختران خیابان انقلاب است که به ۱۲ سال زندان محکوم شده است و گفته می‌شود این محکومیت قابل اجراست.

 

۱۱- نرگس محمدی، روزنامه‌نگاری شجاع و فعال حقوق بشر است که در زندان هم سکوت اختیار نمی کند. آخرین بار او را در اردی‌بهشت ۱۳۹۴ بازداشت کردند و در مجموع  با چندین اتهام به ۱۶ سال حبس محکوم شده که گفته می شود ۱۰ سال آن قابل اجراست. به گفته محمود بهزادی راد(وکیل وی)، نرگس محمدی ۶ سال و  هشت ماه از  ۱۰ سال محکومیت خود را گذرانده و مشمول آزادی مشروط می شود. فرزندان وی پس از بازداشت نرگس محمدی در سال ۹۴ به فرانسه نزد پدرشان رفتند و نرگس از ملاقات فرزندان اش نیز محروم شد و هم چنین ارتباط تلفنی او با فرزندانش را قطع کردند که نرگس مجبور به اعتصاب غذا شد تا اینکه توانست با فرزندانش صحبت کند. نرگس محمدی برای عمل جراحی هیسترکتومی(خارج کردن رحم) در اردی‌بهشت ۹۸ به بیمارستان منتقل شد و سپس او را با همان وضع به زندان باز گرداندند. 

 

۱۲- نازنین زاغری رتکلیف، شهروند ایرانی- بریتانیایی است که برای دیدار خانواده اش به ایران آمده بود و در ۱۵ فروردین ۹۵،  هنگام خروج از کشور بازداشت شد. او در بهمن ۹۵ در دادگاه انقلاب اسلامی به ریاست «ابوالقاسم صلواتی» به اتهام جاسوسی به ۵ سال زندان محکوم شد. به گفته همسرش نازنین زاغری به جرایم جدیدی متهم شده است. نازنین زاغری در ۱۵ خرداد ۹۸ در اعتراض به عدم آزادی خود اعتصاب غذا کرد و همسرش نیز همراه وی در لندن جلوی سفارت جمهوری اسلامی بست نشست و اعتصاب غذا کرد. نازنین زاغری پس از ۱۵ روز به دلیل وخامت حال اش به اعتصاب غذا پایان داد و گفته شده است که وی را به بخش روان پزشکی بیمارستان خمینی تهران منتقل کرده اند.  

 

۱۳- منیره عربشاهی، فعال مدنی که با حجاب اجباری مخالف است، در ۲۲ فروردین ۹۸ که برای پیگیری وضعتیت دخترش یاسمین آریایی به وزرا رفته بود، بازداشت شد و وی را در ۲۳ فروردین به زندان قرچک ورامین منتقل کردند. یاسمین آریایی، فعال مدنی و بازیگر تئاتر نیز روز ۲۱ فروردین در منزل بازداشت و در ۳۰ فروردین او را نیز به زندان قرچک ورامین منتقل کردند. یاسمین آریایی هم چنین در مرداد سال ۹۷ به همراه تعدادی دیگر از معترضان به شرایط اقتصادی و فساد بازداشت و به زندان قرچک ورامین منتقل شده بود. وی پس از دادگاهی شدن و محکومیت به یک سال حبس توسط مقیسه، در ۲۵ بهمن ۹۷ به همراه تعدادی دیگر از زندانیان از زندان اوین آزاد شد. منیره عربشاهی دیروز در نامه‌ای از زندان قرچک ورامین نوشته است: « لذا صدای اعتراضم را که توسط زندان بانان و مسئولین زندان قرچک شنیده نشد بلند تر می‌کنم و اعلام می‌دارم غیر از آنکه بی دلیل به بند کشیده شدیم؛ غیر از آنکه جان مان از تهدیدهای روزهای اخیر در خطر است؛ علاوه بر آنکه از بسیاری از حقوق اولیه زیستی و معیشتی محروم مانده‌ایم؛ شاهد مرگ خاموش زنان بسیاری هستیم که به جهت کوتاهی کارمندانی که موظف به انجام مسئولیت نشده‌اند با خطرات بسیاری مواجه‌اند.».

 

آزار، شکنجه و بازداشت و تعرض های هر روزه به زنان آزادی خواه که به آزادی کشی و نابرابری و تبعیض در ایران معترض هستند نیز در طی این چهل سال بی‌وقفه در جریان بوده است. حتی دختران نوجوان و کودکانی که مخالفت شان را با حجاب و تبعیض به اشکالی بسیار ساده مانند رقصیدن و آواز خواندن نشان می‌دهند نیز از گزند این خفاشان در امان نیستند. با چه زبانی باید به این جانیان گفت که این جوانان فقط می‌خواهند آزادانه و شاد زندگی کنند و از نگاه‌های سنگین و فرهنگ کثیف و هرزه در امان بمانند. دردناک این که همین حاکمان که با استفاده از مذهب و زن ستیزی، چماق دار و  شعبان بی‌مخ و زهرا خانم تولید می‌کنند، همان‌هایی هستند که این چماق داران را در کسب پول کثیف و قاچاق و فساد و تجاوز و تعرض به زندگی مردم آزاد می‌گذارند، چون فساد بخشی جدایی ناپذیر از این حکومت فاسد و استبدادی است و با آن مشکلی ندارند،‌ ولی با شادی مردم به شدت مشکل دارند، بخصوص از شادی جمعی مردم می ترسند، چون شادی به انسان‌ها نیروی دو چندان برای ایستادگی و حس رهایی و همبستگی می‌دهد و اگر این حس رهایی به اندیشه ی رهایی از بیداد بدل شود، خشن ترین نیروهای سرکوبگر هم نمی‌توانند آن نیروهای بالنده که مانند رودی خروشان جاری می‌شوند را مهار کنند.

 

البته در این راه نخاله ها نیز بسیارند و در این چهل سال تا توانسته اند مردم را فریب داده‌ و مسیر مبارزه ی مردم را منحرف کرده اند. از اصلاح طلب‌های رنگارنگ بگیر تا آن‌هایی که ادعا می‌کنند از این حکومت بیدادگر جدا شده‌اند و در برابرش قرار گرفته اند. همان‌هایی که دیروز دست بوس خمینی و خامنه ای یا خاتمی بوده‌اند و امروز برای توجیه عمل‌کرد گذشته ی خود دست بوس خانواده‌های آسیب دیده شده‌اند و فردا نیز دست بوس خاندان پهلوی و امثال آن‌ها خواهند شد.  

 

باری در این راه ناهموار سنگ‌ها و نخاله های بسیار بوده است و خواهد بود، ولی شک ندارم که بالاخره این رود خروشان راه خود را می‌ پوید و گندآب ها و سنگ‌ها و نخاله ها را می‌شوید و با خود می‌برد یا به گوشه‌ای پرتاب می‌کند و در نهایت رودهایی شفاف و آب‌هایی زلال می‌ماند با سنگ‌هایی شفاف و ماهی‌ها و انسان‌هایی که جز به زندگی انسانی و سرشار از سلامتی و شادی و بدون تبعیض و عشق نمی اندیشند. تردیدی ندارم که چنین روزی را با وجود همین انسان‌های عاشق و مصمم خواهیم ساخت. ولی باید هوشیار باشیم که در این راه ناهموار و سخت تا می‌توانیم تلفات کمتر دهیم و اجازه ندهیم که جان عزیزان مان را به سادگی به خطر بیاندارند، آن هم جوان‌هایی که برای ساده‌ترین فعالیت و خواسته‌های مدنی به زندان افتاده اند و با حبس های طولانی مدت و خشونت و وحشی گری بیش از پیش نیروهای امنیتی و اطلاعاتی و قضایی روبرو می‌شوند و گاه چاره‌ای جز این نمی بینند که برای گرفتن حداقل حقوق انسانی خود، دست به اعتصاب غذاهای خطرناک بزنند یا به نوعی دیگر جان خود را حراج کنند.

 

من به عنوان یکی از مادران و خانواده‌های خاوران و یکی از اعضای مادران پارک لاله ایران، از تمامی انسان‌های مبارز و آزادی خواه ایرانی و تمامی نهادها و سازمان های مستقل ایرانی داخل و خارج از کشور و نهادها و سازمان های بین المللی می‌خواهم که راهی جدی و عملی برای نجات جان زندانیان سیاسی در ایران بیابیم و اجازه ندهیم که این انسان‌های عاشق را این چنین به بند بکشند و زیر شکنجه های وحشیانه بکشند. شاید غیر از حمایت های مدام همگی ما از فعالان سیاسی و افشاگری های مختلف ما علیه بیدادگری های حکومت، لازم باشد که به دنبال راه‌هایی عملی تر و سریع‌تر نیز باشیم. راهی که بتوانیم هم به حکومت ایران و هم به سازمان ملل فشار بیاوریم تا گزارش گر ویژه حقوق بشر یا صلیب سرخ بین‌المللی را برای بازدید از زندان های ایران بفرستیم. همان‌گونه که در سال ۱۳۵۶، حکومت پهلوی ناچار شد که با بازدید صلیب سرخ بین‌المللی و بررسی وضعیت زندان های ایران موافقت کند و پس از آن وضعیت زندان ها و زندانیان سیاسی کمی بهتر شد و در سال ۱۳۵۷ نیز تمامی زندانیان سیاسی روی دست‌های مردم از زندان آزاد شدند ولی دریغ که آزادی دیری نپایید.  

 

در پایان یاد شاعر بزرگ آزادی احمد شاملو را گرامی می‌دارم و امید دارم که فردا مراسم نوزدهمین سال رفتن این انسان عاشق در امام زاده طاهر کرج، بدون بند و بست نیروهای امنیتی و اطلاعاتی، چونان که شایسته ی اوست برگزار شود.

 

 «آه اگر آزادی سرودی می خواند
کوچک
همچون گلوگاه پرنده ای
هیچ کجا دیواری فرو ریخته بر جای نمی ماند
سالیان بسیاری نمی بایست
دریافتی را
که هر ویرانه نشان از غیاب انسانی است

که حضور انسان

آبادانی است» از احمد شاملو

 

سربلند و پیروز باشیم

منصوره بهکیش

یکم مرداد ۱۳۹۸

 

July 24, 2019

از دزدی بخاطر شکم گرسنه تا گم شدن یک میلیارد یورو

پنج سال پیش نامه یک زندانی بنام رضا صفری محبوس در زندان کرج منتشر شد. رضا صفری تظلم خواهی کرده بود که بخاطر بیکاری و فقر شدید خانوادگی دست به دزدی زده که نتیجه آن حکم شنیع قطع انگشتان دست راست او بود. رضا نوشته بود باور نمی کرد این حکم اجرا شود، و اجرا شد او در این نامه نوشته  بود: "انگشتان دستم را بوسیله قیچی آهن بر برقی که هنوز ردی ازخون بر آن بود و معلوم بود که بارها برای اجرای چنین احکامی از آن استفاده نموده اند، بدون بیهوشی و بی حسی قطع کردند، ..." او تاکید میکند بعد از اجرای این حکم از همه کناره گیری میکرد و دچار افسردگی شدید شده بود. بعد از آزادی از زندان که دوباره مواجه با همان شرایط قبلی شده بود همان کاری را میکند که خیلی ها انجام می دهند: "...نداشتن کار وعدم درآمد با وجود فقر اقتصادی و گرسنگی خود و خانواده ام باعث شد دوباره دست به سرقت بزنم،..." و بار دیگر آخوند انگل دیگری حکم به قطع انگشتان پای چپ او میدهد تا فاجعه برای این انسان کامل شود. او این نامه را نوشته بود تا به دادش برسند: "درپایان اعلام میدارم که من ازمقامات جمهوری اسلامی و قوه قضاییه به دلیل قطع اعضای بدن خود وناقص العضو نمودن من و خسارت و ضرر و زیان های مادی و معنوی که به من وارد نموده اند شکایت دارم و بدین وسیله از حقوق دانان، وکلا، فعالان حقوق بشرو سازمانها و نهادهای مربوط درخواست مینمایم که به هر طریقی که می شناسند در جهت احقاق حقوق من تلاش کنند." داد خواهی او به جائی نرسید و در میان انبوهی از تبهکاریها و جنایات این حکومت محو شد.

در همین فاصله بارها و بارها از گم شدن و اختلاس پولهائی در مقدار نجومی گفته شده. جمهوری اسلامی در نمایشی قبیح چند نفر از کسانی که در سیستمی که این حکومت ساخته بود به ثروتهای نجومی رسیده بودند به عنوان "سلطان" انگشت نما کرد و بعد به قتل رساند که مثلا نشان دهد "با فساد در حال مبارزه است." اما ریشه فساد خود جمهوری اسلامی است که بعد از این همه رو شدن دزدیها اکنون رئیس دفتر رئیس جمهور این حکومت تباهی آفرین از گم شدن یک میلیارد یورو دیگر خبر میدهد. و گویا ریاست جمهور این حکومت دستور پیگیری دادند! میگویند با این پول که قرار بود اقلام دارویی وارد شود به جای آن کابل برق و بدتر از آن داروهای با تاریخ گذشته وارد شده است. وزیر بهداشت حکومت گفته است: "متخلفان در سازمان غذا و دارو وابسته به این وزارتخانه شاغل بوده اند." صغیر و کبیر در این مملکت میدانند اگر کسی "پشت او به جای گرم نباشد" نمی توانند چنین پولهائی در اختیارش باشد  اما بار دیگر از وزیر تا رئیس جمهور این حکومت و دستگاه خونریز قضایی این حکومت خودشان را به نفهمی زدند و فعلا موضوع "در دست بررسی" دارند تا حساب و کتابهای جناحی شان را بکنند و گزک هائی که از همدیگر دارند را به رخ هم بکشند تا در یک نقطه ای به توافق برسند و بعد سر و ته این پرونده را هم مانند گم شدن دکل های نفتی هم بیاورند. شتر دیدی و ندیدی!

یک بخش از خبرهای این حکومت همیشه این بوده است که برای نمایش "اقتدار برادران نیروی انتظامی و سربازان گمنام امام زمان" فلان دزد بخت برگشته ای که از یک طلا فروشی یا عابرپیاده و یا از مغازه و منزلی سرقت کرده است به سرعت برق و باد دستگیر کرده و او را  به نمایش میکشند و نهایتا با آب و تاب خبر اجرای حکم قطع دست و پای این نگون بخت و حتی اعدام او را با آب و تاب منتشر میکنند. اما نمایش اقتدار کذایی درمواری مانند گم شدن میلیاردها یورو و دلار لزومی ندارد چون "داروغه" خود شریک جرم است، اصلا خود دزد است. پول گمشده اخیر یک ویژگی خاصی نیز دارد که بطور مستقیم به مسئله بهداشت و امور درمانی و پزشکی توده مردم ربط دارد. جنایت این حکومت وقتی بیشتر نمایان میشود که شاهد هستیم روز به روز خدمات درمانی و بهداشتی و پزشکی از دسترس کارگران دورتر میشود بخاطر اینکه روز به روز (در یک ساله گذشته) اقلام دارویی گران و گران تر شده است. به قول مسلمانها "خدا نکند" این روزها یکی از اعضای خانواده ای کارگری به یک بیماری سخت مانند سرطان یا سکته قلبی و مغزی روبرو گردد؛ هست و نیست این خانواده بدین خاطر بر باد خواهد رفت تا بیمارشان فقط زنده بماند نه مصائب آن بیماری خاص کمتر گردد. "متخلفان" یک سر سوزن هم ارزشی برای این امور قائل نیستند که داروهای تاریخ گذشته را وارد کردند. از این بابت این حکومت مسبوق با سابقه است. نمونه وارد کردن خونهای آلوده به ایذر و تزریق این خونها به بیماران هموفیلی جزو یکی از کثیف ترین پرونده های تبهکاری حکومت است.

موضوع گم شدن یک میلیارد یورو نه جدید است نه آخرین آن خواهد بود. وقتی وزیری از این حکومت از روی شکم سیری مردم را سرزنش میکند که چرا سه وعده غذا میخورید دیگر از "متخلفان شاغل در وزارتخانه ها" چه انتظاری است؟ وزیر بهداشت حکومت آدرس اشتباه میدهد که میگوید "متخلفان شاغل" و این عبارت بطور تصادفی به زبان وزیر جاری نشده چون میتوانست بگوید "مدیران متخلف وزارت خانه" اما اصطلاحی که وزیر بکار میبرد عمدی است چون حواس ها میتواند به سمت آن کارمند دون پایه وزارتخانه هم کشیده شود. بعد یک همچین وزیرانی و همچین حکومتی قرار است با کدام فساد مبارزه کنند؟!

یک نگون بختی در خراسان به خاطر دزیدن گوسفند به مانند رضا صفری با حکم قطع عضو روبرو شد. اما دزدان حکومتی با جابجایی در دوایر دولتی همچنان به فساد و دزدی و اختلاس و تبهکاری شان ادامه میدهند. قصد این نوشته این نیست که ثابت کند "استاندارد دو گانه ای" حاکم است. چرا که اصولا تنها استاندارد حاکم چپاول و غارت است. دزد نگون بختی که گوسفندی را میدزدد و "متخلفان" دولتی دو روی یک سکه هستند، این دو پدیده دو روی سکه جمهوری اسلامی سرمایه است. اگر در سوئی فردی بخاطر گرسنگی دزدی میکند و انگشتان دست و پایش را به صورت ضربدری قطع میکنند تا از هست و نیست ساقط اش کنند این روش همانگونه که میگویند برای درس عبرت دیگران است اما نه برای اینکه کسی دیگر دزدی نکند بلکه این جوابی به اعتراض توده مردم است که با هرگونه اعتراضی و هرگونه دست درازی به ساحت سرمایه با شنیع ترین مجازات ممکن روبرو خواهند شد. و مزدوران سرمایه نیز دست شان باز است که تا آنجا که ممکن است به ثروت جامعه دست درازی کنند و از ایشان در مقابل توده مردم با ماموران انتظامی و امنیتی و زندان و شکنجه و اعدام محافظت خواهند کرد. دزدی رضا صفری ها با متخلفان دولتی از زمین تا آسمان تفاوت است اولی برای سیر کردن شکم است که نظام حاکم از او دریغ کرده است و دومی برای تحکیم اقتدار و قدرت است تا بر توده مردم گرسنه مسلط شود.

برای قطع دست دزدان حاکم تنها یک راه کاملا انسانی وجود دارد و آن سرنگونی این حکومت با انقلاب است. (تا هم ایشان از شر خودشان و هم جامعه از شر ایشان راحت شود.) در این شرایط است  توده مردم خود را به عنوان یک همنوع  می یابند. آنزمان هیچ رضا صفری نامی پدید نخواهد آمد و هیچ نیازی به قبیح ترین قوانین قرون وسطایی نخواهد بود. و نیاز به هیچ "مرد مقتدری" نیز نخواهد بود تا او به فکر انبان کردن ثروت جامعه باشد. اقتدار جامعه در رفاه مردم رقم خواهد خورد، امری که مزدوران سرمایه نمی خواهند و نمی توانند درک کنند.*

بده و بستان احزاب قومی کرد، کومه له راه سومی درپیش ندارد

بده و بستان احزاب قومی کرد

موضوع اصلی این نوشته بر سر سیاست و استراتژی ”مرکز همکاری احزاب کردستانی“ نیست چرا که پیشتر در این مورد بسیار گفته و نوشته شده است و باز هم جا دارد افق و استراتزی این جریانات در میان افکار عمومی مردم رسواتر دم دست گذاشته شود.

اینجا همینقدر در مورد احزاب ناسیونالیست قومی کرد باید یادآور شدکه این جریانات بقدمت عمرشان، اهل بند و بست با حکومت اسلامی بوده اند. افق و استراتژی آنان متکی بر معامله گری با دولتها و در اینجا بطور مشخص با حکومت اسلامی بوده است. در نتیجه کسی نباید از این تعجب کند که چرا هر دو حزب دمکرات وارد بده و بستان با حکومت صد هزار اعدام در سراسر کشور و قتل و کشتار دهها هزار نفر از مردم کردستان طی چهار دهه اخیر شده اند.

احزاب کنونی دمکرات کردستان کارنامه ای چهل ساله از بند و بست و معامله گری، از کرنش و دست بوسی خمینی، تا همسویی با اصلاح طلبان و اکنون هم با طفاله های این پدیده ننگین که مورد تنفر بخشهای مختلف مردم ایران و کردستان است زیر بغل  دارد. تا کنون طی دوره های مختلف نیز بهای آنرا پرداخته و همچنان در جهت ادامه این ذلت و خاری دارد بپیش میتازد و خود را مفتخر میداند. هر دو سازمان زحمتکشان نیز از روزیکه نام کومه له را بسرقت برده و با محاصره اردوگاه سازمان کردستان حکا در تدارک یک قتل عام بودند، برای سهیم شدن در ظرفیت اعمال کدخدایی بر چند روستا در مناطق مرزی، تنها امیدشان بده و بستان با حکومت اسلامی و دیگر دولتهای مرتجع منطقه است.

انتخاب آنان در صورت گماره شدن بر چند روستا، یعنی ایفای نقش نیروهای مسلح حکومت اسلامی در کردستان برای سرکوب اعتراضات پیش رو، یعنی ایجاد توهم در میان مردم نسبت به کثیف ترین حکومت تاریخ معاصر در دنیای امروز. کاری که باید در مورد این جریانات در دستور فعالین جنبشهای رادیکال اجتماعی و مردم مبارز و آزاده و همچنین تمام احزاب و سازمانهای کمونیست قرار گیرد این است که باید این جریانات قومی را هر چه بیشتر رسواتر و منزوی تر سازند.

احزاب و جریاناتی بنام ”اپوزیسیون“ به میدان آمده اند تا در مقابل اراده مردم سد ایجاد کنند و مانع از افتادن حکومتی شوند که دنیا را به لجن کشیده است. بکار بردن واژه عقب مانده نسبت به احزاب و جریانات ناسیونالیست قومی از سرشان زیاد است. در حالیکه مردم شهرهای کردستان در همبستگی با مردم سراسر کشور  برای بزیر کشیدن رژیم جهل و جنایت خیز برداشته اند، افق و استراتژی بند و بست این احزاب  با یک نظام فاسد و معامله  با جنایتکاران تاریخ چیزی جز همسویی به آنان نیست.

 

کومه له راه سومی در پیش ندارد

اما تا جاییکه به سازمان کردستان حکا مربوط میشود مسئله قدری فرق میکند. طی دو سه سال اخیر کومه له با این توجیه که " بدلیل وجود احزابی متنوع و مسلح در خاک کردستان عراق بعنوان اپوزیسیون حکومت اسلامی، برقراری "نوعی از همکاری امتیتی در مقابل توطئه های رژیم اسلامی"  ایجاد و برقراری ائتلافهایی با احزاب ناسیونالیست، قومی و اسلامی را لازم و ضروری میداند".

این تمام استدلال کومه له در خصوص نشست و همکاری با دیگر جریانات ناسیونالیست قومی در کردستان است.  اما متاسفانه تا کنون نه تنها کسی شاهد نقش برآب کردن توطئه ها و اقدامات امنیتی رژیم اسلامی از سوی این احزاب و سازمانهای مستقر در کردستان عراق نبوده است  بلکه در قالب همان ائتلافها و همکاریها دربست در دام توطئه های رژیم قرار گرفته و با آغوش باز  از همین توطئه ها ( بند و بست، معامله و بده و بستان ) به استقبال آن رفته اند.

از عضویت کومه له در ائتلاف شش گانه با شرکت پژاک و خبات گرفته تا حضور در لیست امضا کنندگان بیانیه "کنگره دیپلوماسی" و بالاخره نشست یکسال و نیم قبل کومه له در خفا با نهاد "نورف" کوچکترین ربطی به مسئله ایجاد گارد در مقابل اقدامات امنیتی رژیم اسلامی نداشته است. میخواهم بگویم ادعای  ایجاد گارد امنیتی و همکاری کومه له با این احزاب پوچ است. با آنچه که طی یکسال و نیم اخیر در بین این احزاب و پاسخ مثبت آنان به دعوت نهاد "نورف" علنی شده است میتوان این نتیجه را گرفت که ائتلاف و همکاری نزدیک کومه له با این احزاب و سازمانها طی دو سه سال اخیر و بر اساس سند مصوبه کنگره شان نه بخاطر دفع و خنثی کردن توطئه های احتمالی رژیم اسلامی بلکه این ائتلافها و همکاریها  بخاطر رفتن به استقبال این نوع توطئه ها بوده است. همکاری های امنیتی احزاب ناسیونالیست کرد در واقع اسم رمزی برای ائتلاف و نزدیکی استراتژیک تری برای کومه له بوده است  اما کومه له با دست و دلبازی و گل و گشادی، افق، سیاست و استراتژی خود را در امضای بیانیه های همکاری این سازمان با  جریانات قومی،  اسلامی و ناسیونالیست دیده است. اساس نزدیکی کومه له با این سازمانها و جریانات در این سطح قابل توضیح است نه توجیهات "ایجاد گارد امنیتی".

از سوی دیگر در سطح استراتزیک تری نزدیکی و همکاری کومه له با دیگر "احزاب مرکز همکاری" و پاسخ اولیه کومه له به دعوت سازمان نروژی در یک سال و نیم گذشته را باید بر این اساس ارزیابی کرد. آن اندازه که کومه له نبضش برای حضور در میان این جریانات میزند حتی کمتر از این مقیاس بعنوان یک سازمان مدعی چپ و کمونیست که امرش مسئله کارگر کرد، سازماندهی اعتراضات اجتماعی در کردستان و تقویت آن در مراکز کارگری و شهری باشد نگاهش متوجه این عرصه ها نیست.

این چندان مهم نیست که سازمانی خود را چقدر کمونیست، چقدر سرخ، چقدر طرفدار کارگر و به چه میزان طرفدار توده های میلیونی مردم ستم دیده در مبارزه شان علیه دشمن  بنامد. مهم این است که آن سازمان در عمل به چه کاری مشغول است و مشغله های روزمره اش چیست؟ در کدام نشستها و با چه جریانات و نهادهایی و بمنظور تحقق کدام استراتژی و اهدافی حضور بهم می رسانند؟

همانطور که بالاتر اشاره شد، سازمان کومه له طی چند سال گذشته مشغله هایی از نوع ائتلافها با مرتجعترین و بی ریشه ترین جریانات را در دستور خود قرار داده است. "کمیته دیپلوماسی" عقب مانده ترین مدل و نمونه از این نوع بود. اختفای شرکت در نشست با "نورف" سازمان نروژی بمدت یک سال و نیم مفتضحانه تر از بقیه بود.

سئوال این است، سازمانی که از شفافیت، از کمونیست بودن، از مدافع منافع کارگر بودن سخن میگوید چرا آنور پرچین ایستاده است؟

سیاست و عملکرد سازمان کومه له در دایره ائتلافهای تاکنونی اش و در رابطه با ابراز تمایل و سمپاتی برای نشست با نمایندگان حکومت اسلامی همگی در تقابل روندهای سیاسی و اجتماعی در مبارزه کارگران و مردم علیه حکومت اسلامی است. وسئوال دیگر این است، سازمانی که بخشی از حزب کمونیست ایران است و آن حزب در همکاری با پنج حزب و سازمان دیگر ائتلافی در راستای پیشبرد مبارزات سراسری کارگران و مردم ایران ایجاد کرده است، آیا با اتخاذ چنین سیاست و عملکردی در مقابل  این ائتلاف سراسری نایستاده است؟

"در بهترین حالت" حتی اگر حکومت اسلامی در دیدار و نشست با نمایندگان کومه له و با واسطه گری گروه وزارت خارجه نروژی تمامی شروط و خواستهای کومه له مبنی بر: "ازادی تدریس به زبان مادری"، "کاهش ملیتاریسم در کردستان"، "آزادی زندانیان سیاسی"، "توقف کشتار کولبران" و غیره  را بپذیرد، ( که جزو محالات است ) آیا این به معنی مخدوش کردن همسرنوشتی مبارزات مردم کردستان با مبارزات بخشهای مختلف مردم در سراسر کشور که کمترین توهمی به رژیم اسلامی ندارند و به چیزی جز سرنگونی رضایت نمیدهند نیست؟

در سطح دیگری آیا این بمعنای انحلال حزب کمونیست ایران نیست؟ هرچه باشد سازمان کومه له بخش کردستانی این حزب است و حزب کمونیست نیز امر سراسری تری در جهت سازماندهی و متشکل کردن مبارزات کارگری و توده ای در ابعاد کشوری برای بزیر کشیدن رژیم اسلامی را برای خود تعریف کرده است. 

بالاتر در مورد " مرکز همکاری احزاب کردستانی" اشاره کردم که اگر امیدی به مبارزات میلیونی مردم و اگر امیدی به نفوذ در میان بخشهای مختلف جامعه کردستان میداشتند لابد به کمتر از سرنگونی رژیم رضایت نمیدادند. آیا کومه له هم این امید را از دست داده است که ناچار شده است بجای اتکا به پایین، بجای گذاشتن دستان فعالین و تشکلهای مختلف کارگری و اجتماعی در کردستان در دستان فعالین و تشکلهای سراسری  افق و استراتژی خود را در بالا جستجو میکند؟

در مورد مواضع تاکنونی رهبری حزب کمونیست ایران همینقدر باید گفت که صرف محکوم کردن سیاست، استراتژی و عملکرد، "مرکز همکاری احزاب کردستانی" کافی نیست. رهبری حزب باید صریح و روشن سیاست و عملکرد سازمان کردستان حزب را که قبل از اقدامات چهار حزب یاد شده پیشقراول نشست با نهاد "نورف" بوده است مورد نقد جدی قرار دهد و از سازمان کردستان حزب بخواهد که افق، سیاست و استراتژی " مرکز همکاری احزاب کردستانی" و  بده و بستان آنان با نمایندگان رژیم اسلامی را محکوم کند. بی اطلاعی رهبری حکا از نشست اولیه کومه له با نهاد واسطه گر به اعتبار حکا نیز لطمه وارد کرده است.

با توجه به تمام ویژگی ها و دستاوردهای تاکنونی تاریخ مبارزات مردم کردستان که میتواند در یک تحول زیرورو کننده سیاسی نقش مهم و تاثیرگذاری ایفا کند اما با اینحال پاسخ به ستم، نابرابری تبعیض و خلاصی مردم کردستان از شر حکومت اسلامی راه حل کردستانی ندارد.

دست یابی مردم کردستان به خواستهای انسانی، حقوق برابر شهروندی و  خلاصی از تمامی مصائب تحمیل شده توسط حاکمیت رانت و چپاول اسلامی تنها از طریق   تحکیم همبستگی و به هم نزدیک ساختن مبارزات مردم کردستان با مبارزات مردم در سراسر کشور مقدور است.

احزاب و جریانات سیاسی مختلف مسلح اپوزیسویون در کردستان عراق چه بخواهند و چه نخواهند حی و حاضر این همبستگی اجتماعی، سیاسی و مبارزاتی مدتهاست شکل گرفته است که از مریوان و سنندج تا تهران و اهواز بهم گره خورده اند.

اگر کومه له  در  کردستان در جهت تقویت این همبسگی مبارزاتی نکوشد و  امید خود را به افق و استراتژی احزاب ناسیونالیست قومی کرد گره بزند نه تنها این مبارزات را کند و مخدوش خواهد کرد بلکه این پیام را به بیرون از خود میرسانند که قادر به  سازماندهی و شکل دادن به حرکتهای مبارزاتی مردم در کردستان نیست.

کومه له راه وسط و سومی  در پیش ندارد. یا در قبال سیاست بند و بست "مرکز همکاری احزاب کردستانی" با رژیم اسلامی  بطور شفاف و روشن، ساخت و پاخت و بند و بست آنان را افشا و محکوم میکند یا اینکه در جبهه ای که حکومت اسلامی با همکاری این چهار حزب علیه مبارزات مردم کردستان گشوده است گرفتار خواهد شد.

 

۲ تیر ۹۸

۲۴ ژوئیه ۲۰۱۹

 

ایسکرا ۹۹۸

 

 

گزارش سال ۲۰۱۸ سازمان امنیت داخلی آلمان

گزارش سال ۲۰۱۸ سازمان امنیت داخلی آلمان

و دستگیری تروریست‌های حکومت اسلامی ایران در آلمان، فرانسه، هلند، دانمارک، کنیا!

(بخش سوم)

bahram.rehmani@gmail.com

 

گزارش سال ۲۰۱۸ سازمان امنیت داخلی آلمان روز پنج‌شنبه 27 ژوئن 2019 - 6 تیر 1398، منتشر شد. سازمان امنیت داخلی آلمان در این گزارش نتیجه تحقیقات امنیتی‌اش را درباره فعالیت‌های گروه‌های مختلف سیاسی و نیز کشورهایی منتشر کرده است که در آلمان فعالیت اطلاعاتی و امنیتی می‌کنند.

این گزارش می‌گوید که فعالیت‌های راستگرایان افراطی و اسلام‌گرایان و... در آلمان افزایش یافته است. نتیجه مشاهدات سازمان امنیت داخلی آلمان درباره فعالیت‌های اطلاعاتی حکومت اسلامی ایران در آلمان نیز در چند بخش این گزارش شرح داده شده است.

مفصل‌ترین بخش گزارش سازمان امنیت داخلی آلمان در رابطه با ایران به فعالیت‌های اطلاعاتی حکومت اسلامی در آلمان اختصاص دارد. در این گزارش گفته شده که محور اصلی کار دستگاه اطلاعاتی ایران تحت نظر قرار دادن حرکت‌های اپوزیسیون و مبارزه با آن در داخل و خارج ایران است و افزون بر این تلاش این دستگاه بر جمع‌آوری اطلاعات در عرصه‌های سیاست، اقتصاد و علوم در کشورهای غربی است. از ایران به‌عنوان کشوری یاد شده که خود را قدرت منطقه‌ای با خواست تاثیرگذاری ورای مرزهایش می‌داند و تمایلات ضدغربی و ضداسرائیلی دارد و هم‌زمان مایل است درباره سیاست آینده غرب، از جمله سیاست خارجی و امنیتی آلمان اطلاعات به‌دست آورد.

در گزارش اشاره شده به این‌که چون ایران اسرائيل و نمایندگان و حامیان آن، مانند نمایندگان سازمان‌های یهودی را دشمن خود می‌داند فعالیت‌های سازمان‌های طرفدار اسرائيل یا یهودیان را در آلمان زیر نظر می‌گیرد.  هم‌چنین گفته شده که عامل اصلی فعالیت‌های اطلاعاتی در آلمان وزارت اطلاعات حکومت اسلامی است که به‌خصوص فعالیت‌های گروه‌های اپوزیسیون ایرانی در آلمان را زیر نظر دارد و نیز به جمع‌آوری اطلاعات درباره سیاست خارجی و امنیتی علاقمند است.

در این گزارش آمده است که فعالیت‌های وزارت اطلاعات از طریق کسانی صورت می‌گیرد که اقامت قانونی در آلمان دارند یا از تهران هدایت می‌شوند.

در گزارش اشاره شده به این‌که یکی از روش‌های وزارت اطلاعات این است که وقتی افراد مورد هدفش به دلایل خانوادگی یا شغلی به ایران سفر می‌کنند از آن‌ها به اجبار بازجویی می‌کند. در آلمان نمایندگی این سازمان در سفارت ایران در برلین، نقش مهمی در نظارت اطلاعاتی دارد. این نمایندگی به جز عملیات اطلاعاتی مستقل از حمایت فعالیت‌هایی برخوردار است که وزارت اطلاعات  از ایران هدایت می‌کند. اهداف این عملیات اشخاص و سازمان‌هایی در آلمان یا برخی اوقات در دیگر کشورهای اروپایی هستند.

گزارش سازمان امنیت داخلی آلمان می‌گوید که به جز وزارت اطلاعات نیروی قدس هم که مسئولیت فعالیت‌های نظامی برون مرزی سپاه پاسداران را دارد، در آلمان فعال است. بیش‌ترین فعالیت زیر نظرگیری این سازمان در آلمان متوجه اهداف طرفدار اسرائیل یا یهودیان است. این گزارش می‌نویسد اگرچه تا کنون خطری مشخص دیده نشده که متوجه شخص یا چیزی باشد، اما سازمان امنیت داخلی آلمان بر این گمان است که این فعالیت‌ها با هدف تدارک حمله‌های بعدی علیه اشخاص و نهادها صورت می‌گیرد.

این گزارش هم‌چنین به مورد محکومیت یک تبعه ایرانی به هفت سال زندان از سوی دادگاه فرانکفورت  در اول مارس 2018، به جرم تقلب مالی و نقض مقررات مربوط به تحریم‌های اتحادیه اروپا علیه ایران پرداخته است. ایرانی مذکور سعی کرده بوده برای نیروی قدس یک ماشین مخصوص چاپ اسکناس تهیه کند. برای عملی کردن این طرح چند شرکت پوششی در ایران تاسیس شده و به فروشنده آلمانی گفته نشده بود که هدف اصلی از خرید این ماشین چه بوده است. ایرانی مزبور، هم‌چنین از طریق شرکت خودش در آلمان مواد خام برای تولید اسکناس‌(رنگ و کاغذ مخصوص) از اروپا تهیه و به ایران فرستاده بود. در روند دادگاه ۵۰ میلیون اسکناس تقلبی یمنی نیز کشف شد که تولید شرکت شخص محکوم بود.

در گزارش سازمان امنیت داخلی آلمان، گفته شده که در تاریخ ۱۶ ژانویه ۲۰۱۸، اداره فدرال جنایی آلمان با حمایت پلیس در هفت ایالت آلمان دست به اقدامات اجرایی علیه جاسوس‌های احتمالی نیروی قدس زد. این اقدامات بر پایه حکم دادستانی آلمان در سپتامبر و اکتبر ۲۰۱۷، علیه افراد مظنون به داشتن فعالیت‌های اطلاعاتی صورت گرفت. این افراد متهم هستند به این‌که از سوی نیروی قدس ماموریت داشته‌اند اشخاص و نهادهای طرفدار اسرائيل و یهودیان را زیر نظر بگیرند. روند بررسی این پرونده هنوز ادامه دارد.

در این گزارش، هم‌چنین به مورد دستگیری یک دیپلمات ایرانی در آلمان پرداخته شده که در سفارت ایران در وین اشتغال داشته و از سوی مقامات دادگستری بلژیک مورد پیگرد بوده است. اتهام او این بوده که به‌عنوان همکار رسمی وزارت اطلاعات ایران حمله‌ای با مواد منفجره را به نشست سالانه سازمان مجاهدین خلق در نزدیکی پاریس در ۳۰ ژوئن ۲۰۱۸ سازمان‌دهی کرده است. در این‌باره گفته شده که این دیپلمات برای انجام حمله از یک زوج ایرانی‌تبار به‌عنوان جاسوس و عامل انفجار استفاده کرده است. آلمان این دیپلمات را در اکتبر ۲۰۱۸ تحویل بلژیک داد. هم‌اکنون پرونده علیه این دیپلمات در آلمان و بلژیک باز است.

سازمان امنیت داخلی آلمان می‌گوید که حمله‌های سایبری که ایرانیان احتمالا عامل آن هستند را از سال ۲۰۱۴ زیر نظر دارد. به‌گفته این سازمان، ادارات و دولت، نهادهای علمی و پژوهشی، اپوزیسیون و دگراندیشان و سازمان‌های حقوق بشری و نیز بخش‌های اقتصادی مربوط به پتروشیمی، اسلحه‌سازی و هوافضا مورد حمله قرار می‌گیرند.

اگرچه تا کنون اهداف اصلی اسرائيل، کشورهای حوزه خلیج فارس و آمریکا بوده‌اند، اما در سال‌های اخیر شواهدی دال بر حمله‌های سایبری به نهادهای پژوهشی و اقتصادی در آلمان برای سرقت اطلاعات آنها وجود داشته است. به‌خصوص از سال ۲۰۱۸ علاقه نیروهای اطلاعاتی ایران به نهادهای پژوهشی و دانشگاه‌های آلمان افزایش یافت. حملات سایبری از طریق شرکتی ایرانی به‌نام «موسسه مبنا» صورت می‌گرفت. دولت آمریکا در مارس ۲۰۱۸، اعلام کرد که این شرکت در سراسر دنیا به بیش از ۳۰۰ دانشگاه حمله سایبری کرده است. سازمان امنیت داخلی آلمان می‌گوید که در آن میان چندین دانشگاه آلمان هم بوده‌اند. دولت آمریکا گفته است که آمر این حملات سپاه پاسداران بوده است.

سازمان امنیت داخلی آلمان پیش‌بینی می‌کند که فعالیت‌های سایبری ایرانی‌ها در آینده ادامه یابد و حتی به دلیل کشمکش میان ایران و آمریکا تشدید شود.

در گزارش آمده که دستگاه اطلاعاتی ایران یکی از وسایل اصلی رهبری سیاسی در ایران برای تحکیم حکومتش است. از همین رو وزارت اطلاعات ایران، هم‌چنان اپوزیسیون را زیر نظر خواهد داشت.

طبق ارزیابی سازمان امنیت داخلی آلمان، خطری که اپوزیسیون ایران را در آلمان تهدید می‌کند تشدید شده است: گذشته از تحت نظر قرار دادن اپوزیسیون در آلمان چند مورد آشکار شده که نشان می‌دهد وزارت اطلاعات ایران طرح حمله به اپوزیسیون در اروپا را ریخته است. به‌عنوان مثال طرح حمله به نشست سالانه مجاهدین در فرانسه در ژوئن ۲۰۱۸ ذکر شده است.

این گفته یحیی رحیم صفوی، مشاور نظامی خامنه‌ای در گزارش سازمان امنیت داخلی آلمان نقل شده که «دشمن فهمیده است که ایران به مرزهای جغرافیایی خود اکتفا نمی‌کند و تا آن سوی مرزها آن‌ها را تعقیب و نابود می کند» و از آن نتیجه‌گیری شده است که "وضعیت می‌تواند تشدید بشود و به روابط ایران و آلمان آسیب برسد.»

در گزارش سازمان امنیت داخلی آلمان، در زیر مقوله «اسلام‌گرایی و تروریسم اسلامی» به «تاثیر ایرانیان هوادار حکومت بر شیعیانی که در آلمان زندگی می‌کنند از طریق مرکز اسلامی هامبورگ» برمی‌خوریم.

مرکز اسلامی هامبورگ، در سال ۱۹۶۲ تاسیس شد. مدیر آن تا اوت ۲۰۱۸ رضا رمضانی گیلانی بود و مدیریت آن را از آن تاریخ تا کنون محمدهادی مفتح بر عهده دارد. شمار اعضا یا طرفداران این نهاد برای سازمان امنیت داخلی آلمان روشن نیست. این سازمان دو نشریه «الفجر» و «سلام! نشریه‌ای برای مسلمانان جوان» را هر چهار ماه یک‌بار منتشر می‌کند.

در گزارش سازمان امنیت داخلی آلمان از مرکز اسلامی هامبورگ به عنوان بزرگترین و پرنفوذترین سازمان متعلق به ایرانیان وفادار به حکومت اسلامی یاد شده که با کمک آن ایران می‌کوشد بر روی شیعیانی تاثیر بگذارد که از کشورهای مختلف آمده‌اند و در آلمان زندگی می‌کنند. در این گزارش اشاره شده که مسجد امام علی تحت پوشش این مرکز است و مدیر مرکز نماینده رهبر جمهوری اسلامی ایران، آیت‌الله علی خامنه‌ای، در آلمان محسوب می‌شود.

به‌نوشته سازمان امنیت داخلی آلمان، فعالیت‌های این مرکز با هدف انتشار آموزه‌های شیعی ایرانی به شیوه‌های گوناگون در آلمان و اروپاست و بدین منظور به‌طور مرتب مراسم نماز و سخنرانی، جشن‌های مذهبی و کلاس‌های زبان و دیگر کلاس‌های آموزشی از سوی این مرکز برگزار می‌شود.

گزارش سازمان امنیت داخلی آلمان حاکی از این است که از زمان توافق اتمی با ایران در ژوئیه ۲۰۱۵، به‌گفته سازمان بین‌المللی انرژی اتمی ایران به تعهداتش برای محدود کردن برنامه اتمی‌اش پایبند بوده است. طبق این گزارش، در سال ۲۰۱۸ سازمان امنیت داخلی آلمان تنها مواردی از تلاش ایران برای دستیابی به آنچه می‌تواند در تسلیحات اتمی بکار برود را مشاهده کرده اما این موارد تا جایی که قابل بررسی بوده‌اند مدرکی دال بر این به دست نداده‌اند که ایران توافق اتمی را زیر پا گذاشته است.

در گزارش آمده که این سازمان در آینده نیز از این جنبه این مسئله را زیر نظر خواهد داشت تا ببیند که آیا ایران به تعهدات خود در چارچوب توافق اتمی عمل می‌کند یا نه.

این گزارش هم‌چنین می‌گوید که در عرصه برنامه موشکی ایران در سال ۲۰۱۸ تلاش‌های فزاینده‌ای برای دست‌یابی به اجزایی که می‌تواند مورد استفاده در ساخت تسلیحات اتمی قرار گیرد دیده شده و این سازمان این موضوع را زیر نظر خواهد داشت تا ببیند که آیا این تمایل عمومی است یا خیر.

 

در حالی که آلمان یک دیپلمات حکومت اسلامی ایران را به اتهام شرکت در طراحی عملیات تروریستی در خاک اروپا بازداشت کرده و اتحادیه اروپا هم تحریم‌هایی را علیه ایران با همین استدلال به اجرا گذاشته است، «علی ماجدی»، آخرین سفیر حکومت اسلامی ایران در آلمان، در اظهاراتی کم سابقه، اتهامات مطرح شده علیه نیروهای امنیتی ایران را جدی خوانده است.

ماجدی که اخیرا به دلیل بازنشستگی به تهران بازگشته، اخیرا به‌خبرگزاری «ایسنا»  درباره «عملیات خودسرانه» که اروپا از آن «طراحی تروریستی توسط نیروهای دولت ایران» یاد کرده، گفته است: «اروپایی‌ها در مورد ادعاهایی که مطرح کرده‌اند، اسنادی آورده‌اند که ما نمی‌توانیم آن‌ها را به راحتی رد کنیم. گرچه آن‌ها نیز نمی‌توانند این اسناد را به راحتی اثبات کنند.»

علی ماجدی، با اشاره به اتهامات مشابهی که به ایران منسوب شده، گفته تکرار این وقایع باعث شده است اعتمادی که ذره‌ذره میان ایران و اروپا در حال شکل‌گیری بود، از بین برود.

اتحادیه اروپا، بخشی از وزارت اطلاعات ایران و دو نفر از کارکنان حکومت اسلامی را به‌دلیل آن‌چه شرکت در طراحی عملیات تروریستی در خاک اروپا خوانده، تحریم کرده است. یک دیپلمات ارشد سفارت حکومت اسلامی ایران در اتریش هم در خاک آلمان بازداشت شده است و دو دیپلمات حکومت اسلامی در هلند به اتهام دست داشتن در قتل دو ایرانی از این کشور اخراج شده‌اند.

دانمارک و فرانسه هم حکومت ایران را به‌دست داشتن در طراحی قتل و اقدام به بمب‌گذاری در کشورهای خود متهم کرده‌اند.

با گذشت حدود هشت ماه از طرح این اتهامات، اتحادیه اروپا ایران را برای اولین بار بعد از توافق هسته‌ای تحریم کرد. به‌نظر می‌رسد طی این مدت، مقام‌های حکومت اسلامی ایرانی از متقاعد کردن اروپا در این که ماموران حکومت اسلامی ایران در عملیات‌های تروریستی دست نداشته‌اند، ناکام بوده‌اند.

یک روز پس از اظهارات صریح و کم‌سابقه علی ماجدی، وزارت امور خارجه ایران بیانیه‌ای منتشر و اعلام کرد: «در خصوص عملیات به اصطلاح خودسرانه که در اظهارات ایشان وجود دارد، چنان که از متن مصاحبه نیز مشخص است، ایشان به مورد مشخصی اشاره نداشته و یک نگرانی عمومی از برخی از این احتمالات را بیان کرده است.»

بیانیه وزارت خارجه اسلامی ایران می‌افزاید: «اسناد و شواهد کشورهای اروپایی که برای برخی از این ادعاهای این کشورها ارایه شده اند، اصلا قابل اثبات نیستند و اسناد متقنی به‌شمار نمی‌روند... این عملیات احتمالا توسط گروهک‌های معاند در خارج از کشور به گونه‌ای انجام می شود که به پای ایران نوشته شود.»

این بخش از بیانیه، از قضا تکرار اظهارات علی ماجدی است. سفیر تازه برگشته ایران از آلمان گفته بود اگر گروه‌های مخالف یا خودسر به‌نام ایران اقدام به انجام برخی عملیات‌های خراب کارانه می‌کنند، باید بتوانیم آن را اثبات کنیم و این اعتماد را به وجود بیاوریم که این اقدامات در حالی به اسم ایران صورت می‌گیرد که از سوی ایران انجام نشده است.

در بخش پایانی بیانیه، وزارت امور خارجه اسلامی ایران، منابع و رسانه‌های خارجی را مورد انتقاد قرار داده است: «روابط عمومی وزارت امور خارجه به رسانه‌های خارجی و برخی خارج‌نشینان معلوم الحال که برداشت‌های دل‌خواه خود را از این مصاحبه به‌عمل آورده‌اند، توصیه می‌کند ذوق‌زده نشده و آرزوهای قلبی خود را به دیگران نسبت ندهند.»​

اسدالله اسدی، دیپلمات ارشد ایرانی در وین در کشور محل ماموریت علی ماجدی، یعنی آلمان بازداشت شده است. دستگیری این دیپلمات در زمانی رخ داد که ماجدی هنوز سفیر حکومت اسلامی ایران بود. ماجدی گفته ایران نتوانسته است اسنادی را که اروپایی‌ها ارایه کرده‌اند، به راحتی رد کند.

بازداشت این دیپلمات هم‌زمان با سفر رسمی حسن روحانی به اتریش انجام شد اما با وجود این که بازداشت نماینده رسمی کشور میهمان می‌توانست منجر به لغو سفر از سوی رییس جمهوری اسلامی ایران به وین شود، دیدار او بی‌اعنتا به این بازداشت، مطابق برنامه‌ریزی انجام شد.

اتهام طراحی قتل و حملات تروریستی به حکومت اسلامی ایران از سوی کشورهای اروپایی از بهار سال گذشته مطرح شده بود. با بالاگرفتن تنش‌ها در این باره، «کمال خرازی»، وزیر خارجه پیشین ایران که اکنون با حکم آیت‌الله «علی خامنه‌ای»، رییس «شورای راهبردی روابط خارجی» است، در سفری به پاریس، همانند علی ماجدی، احتمال دست داشتن افراد خودسر در چنین اقداماتی را محتمل دانسته بود.

 

اکنون به‌نظر می‌رسد سیاست های دولت آلمان در رابطه با حکومت اسلامی ایران، نسبت به گذشته تغییر کرده است. خبرگزاری آلمان غروب یک‌شنبه 7 بهمن 1397 – 27 ژانویه 2019، با انتشار گزارشی از برلین، سخنان آنگلا مرکل، صدراعظم آلمان در باره اسرائیل و تهدیدهایی که از سوی ایران و متحدانش متوجه امنیت این کشور است را بازتاب داده است.

صدراعظم آلمان در گفت‌وگو با رادیو و تلویزیون اسرائیل که به‌ مناسبت یادبود خاطره قربانیان هولوکاست صورت گرفته بود، به سیاست‌های حکومت اسلامی ایران در منطقه اشاره کرده و سیاست اسرائیل در قبال ایران را درست ارزیابی کرده است.

مرکل در سخنرانی خود نگرانی‌های اسرائیل درباره تهدیدهایی که از سوی حکومت اسلامی و متحدانش متوجه امنیت آن کشور است را واقعی ارزیابی کرده است.

صدراعظم آلمان مجددا تاکید کرده است که آلمان نگرانی‌های اسرائیل در این رابطه را درک می‌کند و با آن کشور تفاهم دارد.

مرکل گفته است که دفاع اسرائیل از مصالح امنیتی خود هم امری صحیح است و هم امری مهم.  صدراعظم آلمان تاکید کرده است که سیاست‌های جمهوری اسلامی در منطقه تهدیدی برای امنیت اسرائیل است.

دولت اسرائیل اعلام کرده که از سال ۲۰۱۳ تا کنون صدها بار مواضع جمهوری اسلامی و متحدان این کشور در سوریه را هدف حمله قرار داده است. بنیامین نتانیاهو، نخست‌وزیر اسرائیل گفته حضور نظامی ایران و استمرار نفوذ این کشور در سوریه را تاب نمی‌آورد. در همین رابطه، حسن نصرالله، رهبر حزب‌الله لبنان در گفت‌وگوی خود با فرستنده «المیادین» اسرائیل را تهدید کرده است که ادامه این حملات بی پاسخ نخواهد ماند.

صدراعظم آلمان درباره حملات هوایی اخیر ارتش اسرائیل به مواضع ایران در سوریه گفت: «اسرائیل باید از موجودیت خود دفاع کند. اوضاع در سوریه البته که برای اسرائیل نیز تهدید کننده است. از این رو ما‌(آلمان) نیز تلاش خواهیم کرد تا از جمله مانع استقرار نیروهای حکومت اسلامی ایران در نزدیکی بلندی‌های جولان شویم.»

مرکل در عین حال به  گفت‌وگوهای خود با ولادیمیر پوتین، ریيس جمهوری روسیه در خصوص حضور نظامی ایران در سوریه اشاره کرد.

خبرگزاری آلمان در ادامه گزارش  خود به حملات هوایی اخیر اسرائیل به مواضع سپاه قدس در سوریه اشاره کرد؛ حملاتی که دوشنبه 21 ژانویه 2019، صورت گرفته بود. گفته می‌شود که پدافند هوایی اسرائیل پیش از انجام این حملات، موشکی را که به سوی مواضع خود در شمال بلندی‌های جولان پرتاب شده بود منهدم کرده است.

 

وزارت خارجه فرانسه، روز سه‌شنبه دهم مهر 1397 - دوم اکتبر 2018، با انتشار اطلاعیه‌ای اعلام کرد مسدود شدن دارایی‌های وزارت اطلاعات ایران و هم‌چنین دو شهروند ایرانی مظنون به عضویت در سرویس‌های اطلاعاتی ایران در این کشور، اقدامی «پیشگیرانه، هدفمند و متناسب» بوده است.

در این اطلاعیه که به‌طور مشترک از سوی وزارت‌خارجه، وزارت کشور و وزارت اقتصاد فرانسه صادر شده، بر عزم فرانسه بر مبارزه با تروریسم به ویژه در خاک این کشور تاکید شده است.

مقامات فرانسوی به جزئیات بیش‌تری در این باره که دارایی‌های مسدود شده چه نوع اموالی را شامل می‌شوند، اشاره نکرده‌اند.

این سه وزارت‌خانه در اطلاعیه خود نوشته‌اند: «تلاش برای حمله در ویوپنت در تاریخ ۳۰ ژوئن خنثی شد. حادثه‌‌ای با چنین جدیت داخل مرزهای ما نمی‌تواند بدون مجازات بماند.»

به گزارش خبرگزاری فرانسه نیروهای پلیس این کشور هم‌چنین روز سه‌شنبه دو اکتبر 2018، در چارچوب یک عملیات ضد ترور به یک مرکز اسلامی و چند منزل مسکونی در شمال کشور یورش برده و چندین نفر را دستگیر کردند. در این عملیات حدود ۲۰۰ مامور پلیس شرکت داشتند.

گفته می‌شود یکی از دو شهروند ایرانی که دارایی‌اش مسدود شده، اسدالله اسدی، دیپلمات ایرانی است که در جریان پرونده بمب‌گذاری در همایش سالانه شورای مقاومت ملی در پاریس هم اینک در بازداشت به‌سر می‌برد.

به گزارش رسانه‌ها اسدی دبیر سوم سفارت ایران در وین بوده است. او اول ژوئیه 2018، با حکم جلبی که دولت بلژیک در اتحادیه اروپا صادر کرده بود، در بزرگراهی در شمال ایالت بایرن در جنوب آلمان دستگیر شد.

دادگاه عالی بامبرگ روز دوشنبه یکم اکتبر 2018، استرداد اسدالله اسدی به بلژیک را تایید کرد و گفت طبق نظر دادگاه او از مصونیت دیپلماتیک در آلمان برخوردار نیست.

این شخص متهم است که به‌عنوان مامور اطلاعاتی ایران فعالیت داشته و مواد منفجره را در اختیار یک زوج جوان ایرانی ساکن در بلژیک قرار داده که قصد بمب‌گذاری در نشست سالانه شورای ملی مقاومت در پاریس را داشته‌اند.

نشست سالانه «شورای ملی مقاومت مجاهدین خلق»، روز ۳۰ ژوئن امسال در شهر پاریس برگزار شد و در آن شماری از سیاست‌مداران آمریکایی نزدیک به دونالد ترامپ از جمله رودی جولیانی، شهردار پیشین نیویورک و نیوت گینگریچ، رییس سابق مجلس نمایندگان آمریکا نیز حضور داشتند. ظاهرا این افراد، به حامیان سیاست تغییر حکومت اسلامی مشهورند.

مقامات حکومت اسلامی ایران، مانند همیشه اتهام برنامه‌ریزی برای این حمله را رد کرده و آن را «سناریویی دروغین» خوانده است.

در این پرونده مجموعا شش نفر در بلژیک، فرانسه و آلمان بازداشت شده‌اند. دو تن از این افراد بعد از مدتی آزاد شدند.

یک زن و شوهر ایرانی و مردی که گفته می‌شود از هم‌دستان آنان به‌شمار می‌رود، هم اینک در بازداشت به‌سر می‌برند. هر سه این افراد تابعیت بلژیکی دارند.

 

وزیر خارجه دانمارک گفته است که حکومت اسلامی ایران، در تلاش بوده تا یکی از مخالفان حکومتش را که رهبر شاخه جنبش مبارزه عربی برای آزادی اهواز معرفی شده، در داخل خاک دانمارک به قتل برساند.

نام این گروه در جریان حمله مسلحانه به رژه نیروهای مسلح ایرانی در سال‌گرد شروع جنگ ایران و عراق مطرح شد. حکومت اسلامی ایران از دانمارک به دلیل اقامت اعضای این گروه انتقاد و سفیر دانمارک به وزارت خارجه ایران احضار شد. سفیر دانمارک هم مدتی تهران را ترک کرد اما دوباره بر سرکار خود حاضر شد. پس از این‌که دانمارک حکومت ایران را متهم به برنامه ریزی برای قتل در خاک این کشور کرد، اتحادیه اروپا اعلام کرد که «چنین تهدیدهایی را باعث به خطر افتادن امنیت اروپا می‌داند و آن را جدی می‌گیرد.»

 

سرانجام اتحادیه اروپا در روز سه‌شنبه ۱۸ دی‌ماه 1397، حکومت اسلامی را به‌خاطر برنامه‌ریزی ترور و قتل مخالفان سیاسی خود در اروپا تنبیه کرد و تحریم‌های جدیدی را علیه ایران به‌تصویب رساند.

بنا به گزارش «نیویورک تایمز»، مقامات اطلاعاتی و امنیتی ایران طی سال‌های اخیر ترورهای متعددی را علیه مخالفان سیاسی خود در کشورها‌ی مختلف اروپا طراحی و پیاده کرده‌اند که با اصل حاکمیت کشورهای اروپایی در تضاد بوده است و این کشورها به هیچ‌وجه پذیرای چنین رفتاری از جانب حکومت اسلامی ایران نیستند.

در این تحریم جدید، تمام اموال و دارایی‌های وزارت اطلاعات ایران در اروپا مسدود شده و دو مقام ایرانی به فهرست تحریم‌ها افزوده شده اند؛ «سعیدهاشمی مقدم»، یکی از مقامات ارشد اطلاعاتی در ایران و «اسدالله اسدی»، دیپلمات ایرانی و کارمند وزارت اطلاعات ایران که در صدد بمب‌گذاری در مراسم «سازمان مجاهدین خلق» در پاریس بود.

نماینده کشور هلند، فردی است که این مسئله را در اتحادیه اروپا مطرح کرد و اذعان داشت ایران در سال‌های 2015 و 2017، دو شهروند هلندی ایرانی را در شهرهای «آلمیره» و «لاهه» به قتل رسانده است.

در ماه دسامبر 2015، جسد «علی معتمد»، برق کار 56 ساله، در خیابانی در شهر آلمیره، مقابل منزلش کشف شد. معتمد از سال 1980 ساکن هلند بود و تابعیت این کشور را داشت. بعد از قتل وی، مقامات هلندی دریافتند که او اسمش را تغییر داده و نام پیشین وی، «محمدرضا کلاهی صمدی» بوده است.

مورد دیگر، قتل «احمد ملانیسی» در لاهه است که یکی از رهبران «جنبش مبارزه عربی برای آزادی اهواز» بود. دولت هلند در پاسخ به این قتل‌ها، در ماه ژوئن سال گذشته دو دیپلمات ایرانی را از این کشور اخراج کرد.

ولی این دو مورد تمام دلیل اتحادیه اروپا برای اعمال تحریم‌های جدید علیه ایران نیست؛ در ماه ژوئن ۲۰۱۸، مقامات پلیس فرانسوی و بلژیکی یک طرح بمب‌گذاری در مراسم سازمان مجاهدین خلق در پاریس را خنثی کردند و در همین رابطه، یک دیپلمات ایرانی در وین به‌نام اسدالله اسدی به‌همراه یک زوج ایرانی بلژیکی بازداشت شدند. در این مراسم، افراد مهمی چون «رودی جولیانی»، وکیل «دونالد ترامپ» و «نوت گینگریچ»، رییس سابق کنگره امریکا حضور داشتند.

در ماه نوامبر 2018، کشور دانمارک هم در بیانیه‌ای دیگر ایران را متهم کرد که به دنبال ترور یکی دیگر از رهبران جنبش مبارزه عربی برای آزادی اهواز در این کشور بوده است. در همین رابطه، یک شهروند ایرانی نروژی نیز دستگیر شد که پیام تبریک توییتری «مایک پمپئو»، ريیس سابق «سی آی ای» به کشور دانمارک را به‌همراه داشت.

طبق اظهارات مقامات دانمارکی، نقشه ترور این شهروند دانمارکی با کمک اطلاعاتی موساد فاش شده بود.

پس از اعلام تحریم‌ها در روز سه‌شنبه 18 دید ماه، سفرای کشورهای بلژیک، بریتانیا، دانمارک، فرانسه، آلمان و هلند به دیدار «محمدجواد ظریف»، وزیر امور خارجه رفتند تا نگرانی اتحادیه اروپا از رفتار متخاصمانه ایران در کشورهای‌شان را از نزدیک به گوش او برسانند. در پاسخ، ظریف بدون انکار نقش ایران در این ترور‌ها، طی توییتی گفت کشورهای اتحادیه اروپا، از جمله دانمارک، هلند و فرانسه بهتر است به جای محکوم کردن ایران، فکری به حال پرورش تروریست‌هایی که دست‌شان به خون ایرانیان بی‌گناه آلوده است، در کشور خود بکنند.

مقامات اتحادیه اروپا در اظهارات خود پس از اعمال تحریم‌های جدید اذعان داشتند گرچه این اتحادیه به شدت خواهان حفظ توافق سابق با ایران در زمینه انرژی هسته‌ای است و از این کشور علیه تحریم‌های جدید ایالات متحده حمایت کرده است، ادامه چنین اقداماتی اما می‌تواند نظر اتحادیه اروپا را عوض کند و برای آن‌ها چاره‌ای باقی نگذارد جز اتحاد دوباره با امریکا با اعمال تحریم‌های همه‌جانبه علیه ایران. آن‌ها افزوده‌اند گرچه چنین سرانجامی مطلوب هیچ کس نیست ولی همه چیز به رفتار ایران در آینده بسته است.

حکومت اسلامی ایران، اتهام تلاش دیپلماتش برای بمب‌گذاری در پاریس را رد می‌کند هرچند که «کمال خرازی» رییس شورای راهبردی روابط خارجی ایران در سفری به پاریس احتمال دست داشتن «افراد خودسر» در چنین اقداماتی را رد نکرده است. «محمدجواد ظریف» وزیر امور خارجه ایران هم اتهامات به دیپلمات ایرانی را رد کرده و گفته حکومت اسلامی ایران آماده همکاری برای رفع ابهامات است.

در واکنش به تحریم وضع شده از سوی اتحادیه اروپا، وزارت خارجه حکومت اسلامی ایران گفته است که دست به‌عمل متقابل می‌زند و این اتحادیه را تحریم خواهد کرد. رسانه‌های ایران نوشته‌اند که چند ساعت پیش از اعلام رسمی این تحریم، دیپلمات‌های ارشد چند کشور اروپایی با یک مقام بلندپایه وزات خارجه ایران دیدار و موضوع را به او اطلاع داده‌اند اما با واکنش «تند» او این جلسه در کم‌تر از ده دقیقه پایان گرفته است.

 

فرانسه سومین کشور عضو اتحادیه اروپا است که پیش از تحریم های این اتحادیه علیه ایران، اعلام کرده بود حکومت اسلامی ایران در صدد حمله به همایش سالانه مجاهدین خلق در این کشور بوده و دارایی های دو نفر مامور حکومت اسلامی و یکی از معاونت‌های وزارت اطلاعات ایران را مسدود می‌کند. یکی از افرادی که دارایی او مسدود شده اسدالله اسدی است که در خاک آلمان دستگیر شده است.

هویت نفر دوم به تازگی «سعید هاشمی مقدم»، اعلام و گفته شده که از مدیران وزارت اطلاعات حکومت اسلامی ایران است. وزارت اطلاعات حکومت اسلامی ایران در اروپا، مامور و حساب بانکی دارد.

همکاری اطلاعاتی میان دولت‌ها امری مرسوم است. پس از تحریم بخشی از وزارت اطلاعات حکومت اسلامی ایران، یک مقام بی‌نام با خبرگزاری رسمی حکومت اسلامی گفت‌و‌گو و تهدید کرده که ایران همکاری اطلاعاتی‌اش را با برخی از کشورهای اروپا محدود می‌کند.

دولت‌ها حتی در موارد متعددی اجازه تردد و اقامت ماموران امنیتی دیگر کشورها به خاک خود را به شرط داشتن اجازه متقابل می‌دهند. همکاری از جمله مبادله اطلاعات برای مبارزه با گروه‌های ترویستی، باندهای مواد مخدر و مقابله با جرایم هم‌چون پول‌شویی یا جلوگیری از فرار متهمان اقدامات جنایی از جمله همکاری‌های امنیتی و اطلاعاتی میان دولت‌هاست. بنابراین احتمال این‌که وزارت اطلاعات ایران ماموری یا حساب بانکی در فرانسه داشته باشد، منتفی نیست.

تحریم نهاد اطلاعاتی یک دولت رسمی از سوی اتحادیه اروپا برای اولین بار است که اتفاق می‌افتد اما این اتحادیه قبلا برخی از افراد حکومت اسلامی ایران در قوه قضاییه و سپاه پاسداران حکومت اسلامی را تحریم کرده بود.

به غیر از «صادق لاریجانی» رییس قوه قضاییه ایران که به نقض مستمر و فاحش حقوق بشر در ایران از سوی اتحادیه متهم به و به‌همین دلیل تحریم شده، چند نفر از روسای دادگاه‌ها هم‌چون «قاسم صلواتی» و یک نظامی سپاه سرلشکر «قاسم سلیمانی» و چند مقام دولتی که به نقض حقوق مکرر بشر از جمله ایجاد محدودیت در دسترسی به اینترنت متهم‌اند در فهرست تحریم‌های اتحادیه اروپا هستند.

حساب‌ها و دارایی‌های احتمالی این افراد در خاک کشورهای عضو اتحادیه توقیف می‌شود و امکان سفر آن‌ها هم به کشورهای عضو وجود ندارد ولی از این مهم‌تر، اتحادیه اروپا اقدامی علیه مقام‌های رسمی ایران انجام داده که به‌طور معمول علیه دولت‌هایی که رفتاری عادی یعنی مطابق با مقررات و تعهدات بین المللی دارند انجام نمی‌شود. به بیان دیگر تحریم بخشی از دستگاه امنیتی دولت رسمی یک کشور از سوی اتحادیه اروپا، اقدامی است که صرفا علیه حکومت اسلامی ایران انجام شده و توجیه آن  رفتار خارج از چارچوب حکومت ایران است.

معنی چنین تحریم‌هایی رو‌به‌رو بودن با وضعیتی غیرعادی است که هر سرمایه گذار، تاجر و بازرگانی را برای همکاری با ایران که تحت تحریم آمریکا هم  قرار دارد، می‌تواند به تردید وادارد.

 

«سعید قاسمی»، سرتیپ دوم بازنشسته سپاه پاسداران حکومت اسلامی، سه‌شنبه 16 آوریل 2019، گفته است که نیروهای سپاه در پوشش «جمعیت هلال احمر»، نیروهای جهادی مسلمان را در بوسنی و هرزگوین سازمان‌دهی کرده و در زمان جنگ بوسنی، با اعضای «القاعده» در اروپا همکاری داشته‎اند.

قاسمی گفته که القاعده شکل ظاهری خود، از جمله سربند و پرچم را از نیروهای ایرانی‌ گرفته است. او توضیح داده که تشکیل یگان‌های جهادی «حزب‎الله»، از اتباع مسلمان ترکیه، تونس، آلمان و فرانسه در خاک بوسنی و در قلب اروپا توسط اعضای سپاه در پوشش نیروهای هلال احمر انجام شده است: «ما هلال احمری‌هایی بودیم که برای آموزش نظامی نیروهای مجاهدین رفته بودیم.»

جمعیت هلال احمر ایران در واکنش، اعلام کرده است هیچ گاه اجازه استفاده از نشان و لباس خود را به نیروهای نظامی نمی‌دهد: «طبق کنوانسیون چهارگانه ژنو، در مخاصمات مسلحانه بی‌طرفیم چون کار مهمِ حمایت از انسانیت و کمک به غیرنظامی‌ها را داریم. اگر فرد یا نهادی از نشان و لباس جمعیت هلال‌احمر ایران استفاده کرده، قطعا بدون هماهنگی بوده است.»

این اولین بار است که یک فرمانده سپاه پاسداران حکومت اسلامی، علنا از آموزش جهادی‌ها و همکاری با القاعده در اروپا در پوشش امدادگران هلال احمر خبر می‌دهد. این می‌تواند باعث بروز دو خطر برای ایران شود.

جنگ بوسنی و هرزگوین یک نبرد مسلحانه بین‌المللی بود که در فاصله فروردین 1371 تا آذر 1374 بین مسلمانان و صرب‌های یوگسلاوی سابق جریان داشت و به قتل‌عام صدهزار مسلمان و غیرمسلمان بوسنیایی انجامید. رهبران صرب به اتهام جنایت علیه بشریت و نسل‌کشی، در دادگاه بین‌المللی کیفری محاکمه شدند.

حکومت اسلامی ایران از زمان شروع درگیری تا پایان جنگ، نیروهای خود، از جمله سرتیپ پاسدار «محمدرضا نقدی» و «حسین‌الله کرم»، از فرماندهان «انصار حزب‎الله» را به بوسنی فرستاد. دست‌کم سه نیروی نظامی حکومت اسلامی ایران در جریان جنگ بوسنی کشته شدند.

تاکنون تاییدیه‌‌ای از سوی حکومت اسلامی ایران ارایه نشده بود که نیروهای این کشور در بوسنی به جهادی‌های مسلمان آموزش نظامی می‌دادند یا با سازمان القاعده همکاری می‌کردند. نام سازمان القاعده تا چهار سال پس از پایان جنگ بوسنی وارد سازمان‌های تروریستی وزارت خارجه امریکا نشده بود و همکاری مورد اشاره سرتیپ سعید قاسمی در آن زمان، مشمول ممنوعیت از دید ایالات متحده نمی‌شود. اما احتمال این که مبنای استناد امریکا در همکاری نزدیک ایران و القاعده در سال‌های بعد قرار بگیرد، وجود دارد.

امریکا، حمله مرگ‌بار به برج‌های دوقلوی سازمان تجارت جهانی نیویورک در یازدهم سپتامبر 2001 را به القاعده نسبت داده است و همین مسئله نیز دلیل حمله نظامی آمریکا و متحدانش به افغاستان و سرنگونی حکومت طالبان اعلام گردید.

دادگاهی در نیویورک با استناداتی از سوی گروهی از قربانیان حادثه یازدهم سپتامبر، ایران را محکوم به پرداخت غرامت کرده است و حالا این امکان وجود دارد که اظهارات سرتیپ سعید قاسمی مبنای استنادات تازه‌‌ای در دادگاه‌های آمریکا برای محکومیت ایران قرار گیرند.

خطر دیگری که در اظهارات سرتیپ سعید قاسمی وجود دارد، درباره استفاده نظامی سپاه در پوشش امدادگران هلال احمر ایران است. مطابق کنوانسیون‌های چهارگانه ژنو و پروتکل‌های الحاقی مصوب سال 1328 آن، اعضای سازمان صلیب سرخ و جمعیت هلال احمر، نیروهای امدادی بی‌طرف در جنگ هستند که نباید در امور نظامی به نفع یا به‌ضرر یکی از طرفین جنگ اقدام کنند.

نشان صلیب سرخ و هلال قرمز در زمینه سفید که نشان دهنده امدادرسانی به زخمی‌ها و بیماران هستند و بر لباس‌های نیروها، تجهیزات، خودروها و ساختمان‎های آن‎ها نصب می‌شوند تا از درگیری احتمالی مصون بمانند، بر اساس نص صریح کنوانسیون‌های چهارگانه ژنو، باید با اجازه مقام‌های صلاحیت‌دار استفاده شوند و مورد احترام قرار گیرند. از آذر 1334، ایران به کنوانسیون‌های ژنو پیوسته و آن را در ردیف قوانین ملی خود درآورده است. تخلف یا سوء‌استفاده یکی از کشورها از این مقررات می‌تواند به تردید و نقض خوش‌نامی فعالیت‌های امدادی صلیب سرخ یا هلال احمر آن کشور بیانجامد. اساسا طرح چنین اتهامی علیه صلیب سرخ یا هلال احمر ملی یک کشور، صدمه به اعتبار آن به‌شمار می‎رود.

هلال احمر حکومت اسلامی ایران، با رد هماهنگی اقدامات سپاه که سرتیپ قاسمی مدعی آن شده، تلاش کرده تا از فعالیتی که نقض بی‌طرفی است، فاصله بگیرد.

لازم به یادآوری است که واحد شماره 190 بخشی ست که تحت نظر نیروی قدس سپاه پاسداران و هم‌زمان با تاسیس این نهاد، برای صادرات اسلحه و مهمات از ایران به دیگر کشورها فعالیت می‌کند. پشتیبانی نظامی - تسلیحاتی هدفمند ایران در طی جنگ‌های نیابتی خاورمیانه از گروه و جبهه‌هایی که نزدیک به حکومت اسلامی ایران هستند، اما قدرت مانور بیش‌تری به این واحد داده تا حدی که با وجود محدودیت‌های متعددی که برای حکومت اسلامی ایران در زمینه نقل و انتقال مالی و تسلیحاتی ایجاد شده این گروه به تجهیز و پشتیبانی نظامی در مناقشات کشورهای همسایه ادامه می‌دهد. این واحد، همواره از حفره‌های قانونی استفاده کرده و اهداف خود را پیش می‌برد.

 

احمد ابوالفتحی محمد و منصور موسوی، از ماموران سپاه تروریسی قدس حکومت اسلامی ایران، در تیرماه سال 1391، به اتهام حمل 15 کيلوگرم ماده منفجره قوی «آر. دی. ايکس» در کنیا بازداشت شدند.

این دو مامور، به اتهام فعالیت‌های تروریستی مجرم شناخته شده و در تاریخ 16 اردیبهشت سال 1392، حکم نهایی دادگاه صادر شد و به حبس ابد، محکوم شدند.

در همین رابطه رادیو فردا نوشت: «دادگاهی در کنيا دو متهم ايرانی مظنون به عضويت در نیروی قدس، شاخه برون مرزی سپاه پاسداران انقلاب اسلامی، را به اتهام تلاش برای انجام عمليات تروريستی به حبس ابد محکوم کرد.»‌(رادیو فردا، 16 اردیبهشت سال 1392)

این دو تروریست، در سال 2018 توسط دادگاه استیناف آزاد شدند، اما نورالدین حاجی، مدیر تحقیقات عمومی با مراجعه به دادگاه عالی، مانع از آزادی آن‌ها شد و به پلیس اجازه داد تا تعیین تکلیف‌شدن موضوع این دو تروریست را در بازداشت نگه دارد.
هادی فرجوند سفیر حکومت اسلامی در کنیا، تلاش می‌کرد که از طریق قاچاق این دو تروریست وابسته به سپاه قدس را از کنیا خارج کند و در این رابطه انترپل، در ژوئن 2018 هشدار داده بود که مقامات حکومت اسلامی ایران، قصد تبانی با کارمندان ارشد دولت کنیا و سیستم قضایی آن کشور را دارند.

به‌دنبال هشدار انترپل، اداره تحقیقات جنایی کنیا‌(دی سی آی)، شروع به تحقیق کرد و نتیجه تحقیقات راه به دستگیری دو فرد کنیایی به‌نام های کیپ کمویی و آگه‌ئی برد. این دو نفر، که خودشان را کارمند وزارت کشور معرفی کرده بودند، با گرفتن مبالغی زیاد به‌عنوان رشوه، قصد کمک به فراری دادن دو تروریست حکومت اسلامی ایران را داشتند.

به‌گفته پلیس کنیا، سفیر حکومت اسلامی ایران، آن‌قدر نسبت به آزادی دو تروریست مطمئن بود که به‌نام خود و آن دو بلیط هواپیما هم رزرو کرده بود‌(کنیانزريال، 24 قوریه 2019)

لازم به یادآوری‌ست که کنسول‌گری‌ها و سفارت‌خانه‌های حکومت اسلامی ایران، نقش زیادی برای پیش‌برد اهداف تروریستی آن، در کشورهای مختلف برعهده دارند. بسیاری از نیروهای مستقر در سفارت‌خانه‌ها از اعضای سپاه تروریسی قدس هستند.

 

حکومت اسلامی ایران، شاید تنها حکومتی جهان است که تروریسم دولتی را رسمی و علنی اعدام و اجرا کرده است. اما مقامات این حکومت، پس هر از ترورشان، به عناوین مختلف تلاش کرده‌اند تا حکومت‌شان را از این ترورها مبرا سازند. برای مثال، جایی هم نتوانسته‌اند توجیهی برای منحرف کردن افکار عمومی بیاورند از واژه «خودسر» استفاده کرده‌اند. در فرهنگ اصطلاحات حکومت اسلامی ایران، «خودسر» به‌معنی مامور دولتی است که بدون فرمان مافوق و صرفا بر اساس تشخیص فردی دست به اقدامی می‌زند که هم‌خوان با نیت رهبر حکومت اسلامی است که به‌دلیل موقعیت ویژه‌اش نمی‌تواند تمایلاتش را به‌صورت عمومی به زبان بیاورد.

این اصطلاح در زمانی فراگیر شد که وزارت اطلاعات حکومت اسلامی ایران، با انتشار بیانیه‌ای در دوره ریاست جمهوری «محمد خاتمی»، گروهی از کارکنان و مدیران ارشد این وزارت‌خانه را در قتل‌های زنجیره ای روشن‌فکران و نویسندگان، دخیل معرفی کرد اما در عین حال، آن‌ها را خودسر خواند؛ یعنی اقدامی که این افراد انجام داده‌اند، هرچند به‌نام حکومت بوده اما ماموریت برنامه‌ریزی شده حکومت اسلامی نبوده است.

در سال‌های بعد، حمله به تجمعات دانشجویی، به هم‌زدن سخن‌رانی افرادی در سطح نایب رییس مجلس شورای اسلامی و حتی ورود به سفارت‌خانه‌ها و اماکن دیپلماتیک‌های خارجی در تهران، هربار بیش تر از قبل متوجه افراد خودسر می‌شد.

 ورود این افراد به سفارت بریتانیا در تهران و خسارت گسترده به ساختمان این سفارت و اقامتگاه کارکنان آن، به قطع رابطه چهار ساله دو کشور منجر شد. مقام‌های دولتی و انتظامی بعدها خبر دادند که خروج این افراد از اقامتگاه دیپلماتیک بریتانیا پس از آن رخ داد که از دفتر آیت‌الله خامنه‌ای با آن‌ها تماس گرفته و پیام رهبر به آن‌ها ابلاغ شد. آیت‌الله خامنه‌ای چند ماه پس از این واقعه که به محکومیت حکومت اسلامی ایران از سوی «شورای امنیت» سازمان ملل هم منجر شد، «احساسات» افرادی که وارد سفارت شده بودند را ستود اما از عمل آن‌ها به‌صورت ملایمی انتقاد کرد.

چند ماه پس از آن، به‌دنبال اعدام یک روحانی شیعه توسط حکومت عربستان سعودی، این بار گروهی دیگر به سفارت این کشور در تهران حمله کردند و آن را آتش زدند. کنسول گری عربستان سعودی در مشهد نیز پس از آن مورد حمله قرار گرفت. این بار اعلام شد گروهی از افراد خودسر شامل اعضای بسیج و گروهی روحانی این حمله را انجام داده‌اند.

عربستان روابط خود را با ایران از سه سال پیش تاکنون به دلیل این حمله قطع کرده اما با گذشت سال‌ها از زمان برگزاری دادگاه، حکم متهمان، حتی برائت احتمالی آن‌ها اعلام نشده است.

خامنه‌ای، این بار درباره متهمان به حمله به سفارت عربستان گفته بود: «عقل و فهم همین جوانان انقلابی و حزب‌اللهی و تحلیل آن‌ها در مورد مسایل، در موارد زیادی از برخی بزرگ‌ترها بهتر است. نباید این جوانانی که سینه چاک انقلاب و اسلام هستند، به بهانه حمله به سفارت عربستان و یا قبل تر، حمله به سفارت انگلیس که هر دو به ضرر کشور و اسلام است و بنده هم بدم آمد، تضعیف شوند و مورد تهاجم قرار گیرند.»

در اوایل استقرار حکومت حکومت اسلامی، عملیات قتل و ترور افراد مختلف در خارج از کشور، به ماموران حکومت اسلامی نسبت داده می‌شد. قتل «شاپور بختیار»، آخرین نخست وزیر دوران پهلوی را حکومت اسلامی، حتی به‌صورت تلویحی پذیرفت اما پس از ماجرای ترور در رستوران «میکونوس» در آلمان، به‌نظر می‌رسید که دامنه رفتار خودسر به داخل ایران محدود شده است.

اما آیت‌الله خامنه‌ای حدود دو سال پیش، طرف‌داران خود خواست در مواجهه با مسایل کشور، از جمله موضوعات فرهنگی «اتش به اختیار» عمل کنند.

خامنه‌ای که به‌مناسبت عید فطر 1396، سخن می‌گفت در تبیین و یا توجیه مفهوم «آتش به اختیار»، گفت: «آتش به اختیار به‌معنای «کار فرهنگیِ خودجوش و تمیز» است و به‌معنای بی‌قانونی و فحاشی و طلب‌کار کردن مدعیان پوچ‌اندیش و مدیون کردن جریان انقلابی کشور نیست.» او افزود: «نیروهای انقلابی و دل‌سوز و علاقه‌مند به حرکت کشور به سمت اهداف والا، بیش از همه باید مراقب حفظ نظم و قوانین و آرامش کشور و جلوگیری از سوء‌استفاده دشمنان باشند.»

این احتمال که افرادی بر اساس تشخیص فردی خود دست به اقداماتی بزنند که منجر به هزینه‌های پیش‌بینی نشده مثل بحران کنونی در روابط ایران و اروپا بشود، منتفی نیست اما حمایت مستمر و سازمان یافته رهبر حکومت اسلامی ایران و نهادهای نزدیک به او از این افراد، استدلال‌هایی از این دست که این رفتارها خودسرانه‌اند و حکومت اسلامی نمی‌تواند مسئولیت آن‌ها را بپذیرد، اگر نگوییم محال، به‌شدت دشوار و باورناپذیر می‌نماید.

بنابراین، حکومت اسلامی مانند حکومت‌های مستبد آمریکای لاتین ترجیح می‌دهد مخالفین خود را بدون دستگیری و داگاهی و هزینه زیاد از بین ببرد. اصلاح «سربازان غیبی امام خمینی» «سربازان غیبی امام زمان» و یا ماموران «خودسر»، بخشی از طرح‌ها و ترفندهای قوه قضاییه و وزارت اطلاعات حکومت اسلامی است که به نظر خود مخالفین خود را بدون دردس زیاد به طور فیزیکی از بین ببرد. یکی از ترفندهای سران و مقامات و رسانه‌های حکومت اسلامی، پس از ترور مخالفین آن را به اختلافات داخلی احزاب و سازمان‌های سیاسی اپوزیسیون منتسب می‌کرد که قزبانیان جزو رهبری و یا کادرهای موثر آن‌ها بودند.

 

چهارشنبه دوم مرداد 1398 - بیست و چهارم ژوئیه 2019

ادامه دارد

مسّاحیِ جغرافیای سیاست(ترسیم خطوط)

مسّاحیِ جغرافیای سیاست

(ترسیم خطوط)

 

کافی‌ست یک گام بیش‌تر در همان مسیر برداشته شود تا حقیقت به خطا بدل گردد.

(لنین، بیماری کودکیِ چپ‌روی در کمونیسم)

پیش‌درآمد

ماندن در تاریک‌خانه‌ی وهم‌ها و یلاندن واقعیت بر تخت متدولوژی راست‌گرایانه و از این قرارْ باری به هر جهت بودن و به هر بادی چرخیدن، داستان چپِ ایران است که از همان اَوانِ تثبیت جمهوری اسلامی، آن‌چنان اصرار بر پیش‌داده‌های تصوّرین و انگاره‌های خیالین خود کرده است که کارش به آن‌جا رسیده که کاسه‌ی گدایی بر دست، دیگر ره‌گذری نمانده که التماسش نکرده باشد.‌ زار و نزار، لابه و اِنابه به هر کس‌وناکسی می‌برند و هربار توسری‎خورده‌تر و وامانده‌تر، حیرانِ کوچه‌پس‌کوچه‌های پر زِ گنداب و پلشتیِ رئال‌پلیتیک بورژوایی می‌شوند و هربار باز از تکوتا نافتاده، شال و کلاه کرده و باز راه افتاده و همان خیال را در رختی نو دوره می‎گردانند، تا، از قضا، باشد که یک گوشه‌ی نمد تحولات، جایی هم به آن‌ها برسد. هم‌چون لخته‌هایی در اتحادها و ائتلاف‌هایی، به مقتضای شرایط، با یک‌دیگر وارد شده و در انتها پاشیده‌تر و شکست‌خورده‌تر و با بارکردن انبانی از لیچار به یک‌دیگر از آن خارج می‌شوند. هرگز که تاریخِ صدوبیست ساله‌ی مبارزه‌ی طبقاتیِ نوین در این مرزوبوم، چنین بی‌مایه‌گی و ابتذال و هرزه‌گردبودنی را، آن‌هم در تمامیِ صُوَرش و در یک پرده، شاهد بوده باشد. این بی‌مایه‌چپ را هر آن به که نباشد. این لشکرِ چپِ دچار، چپ پروامپریالیست‌ـ‌آمریکایی، را در تمامی جناح‌هایش باید درهم‌کوفت. در این نوشته قصد بر آن است که بنیادهایی کاویده شوند که چنین ابتذالی را میسور می‌کنند و روشن شود که ایستادن در کدام قرارگاه است که منجر به کشیده‌شدن بدین مغاک و اتمسفر می‌شود.

گویا روزی آدورنو گفته بوده که لوکاچ با کتابش، "ویرانی عقل"، سرش را از دست داد. کسی جوابش را داد که اگر حرفت درست باشد پس لوکاچ حدِّاقل سری داشته، ولی تو آن سر را هم نداری. چپِ قبل از انقلابْ حدِّاقل سری داشت تا آن را بعدِ 57 از دست بدهد، اینان آن سر را هم ندارند. با آمدن ترامپ و ارزیابی انقلابی بودن  شرایط پس از دی‌ماه 96، باز گردن فراخ کرده و در قالب‌های چون "حزب چپ ایران"، "قطب چپ کردستان"، کنفرانس‌های مشترکِ "آلترناتیو سوسیالیستی"[1] و دادن شعارهایی چون "اعتصاب عمومی"، "نان، کار، آزادی، اداره‌ی شورایی"، "پیش به سوی ایجاد شوراهای کارگری" و ... به تکاپو افتاده‌اند. اصلاً مزاحی در میان نیست وقتی می‌بینیم جوانک‌هایی که در سال 88 وِرد موسوی از زبانشان نمی‌افتاد، و بعضاً حبسش را هم کشیدند، حال به یک‌باره خود را ارتدوکس‌هایی تمام‌عیار جا می‌زنند و دم از اداره‌ی شورایی؛ نیز چرخش به ارتدوکسی از سوی چپ پست‌مدرن داخلی را نه به فال نیک، بل باید نشانه‌ای دانست از چرخش قشری که اگر تا دیروز کارگزار سرنگونی را در آحاد طبقه‌ی بورژوا و متوسطی می‌دید که قرار بود در انقلاب‌های مخملینی چون 88، استحاله و سرنگونیِ نظام مستقر را رقم زنند، حال این کارگزار را در قامت کارگران می‌بیند.

این چپ، زاده‌ی دهه‌ها رشد مستمر سرمایه‌داری گلوبال و استیلای ایدئولوژیک و گفتمانیِ آن است و به واقع حدود آن را نیز همین باور کردنِ فانتزی‌های گفتمانیِ حقوق بشر و آزادی و دموکراسی عصر نئولیبرالی تعیین می‌کند و به این اعتبار نام آن را "چپ نئولیبرال" می‌گذاریم. این چپ سنخی‌ست جهانی که قِسم ایرانی‌اَش به دلیل شرایط خاص ایران و شکاف برسازنده‌ی مضاعفی دیگر، شکاف جمهوری اسلامی ایران (ج.ا.ا) با آمریکا، به جناحی مشخصاً پروغرب و سرنگونی‌طلب تبدیل شده است.

اینان با دک‌وپزی "انقلابی"، به‌واقع دموکرات‌ـ‌اومانیست‌اند و بدین‌نمط با امپریالیسم هم‌افق، ولی به گونه‌ای رفتار می‌کنند که گویی این را نمی‌دانند؛ همان اوج ایدئولوژی: می‌دانند، ولی به‌گونه‌ای وانمود می‌کنند که گویی نمی‌دانند. سمفونی‌ِ این ارکستر بدآهنگ‌ چپِ ایرانی، نفیری‌ست که باید هرچه بیش‌تر ناکوکی‌اَش جار شود. تمامیِ آن‌ها، با تمام تنوّعی که دارند و با تمام فیس و افاده‌ای که برای هم می‌روند، از سوی ما ذیل همان نام مبیّنی، که وقتی لنین می‌خوانیم بسیار می‌بینیم، می‌گنجند: "شرکا". "شرکا" بر این اتفاقِ‌نظر دارند: "دموکراسی‌خواهی" و "سرنگونیِ ج.ا.ا". "عمل رویا"ی بازنماییِ سیاسی، در یک جابه‌جایی، درست همین تصاویر کلی و عام را مأمن امپریالیسم و ارتجاع کرده است و همین تصاویر کلی و عام است که در یک انکسار تصاعدی، تمامیِ اذهان را آلوده کرده و با خود بُرده است. "وحدت اُپوزیسیون" و "جنبش‌گراییْ" سرخط‌های اساسیِ عمل‌کرد سیاسی و سبک کار آن‌ها می‌باشد و از آن‌جا که در نزد آن‌ها پراکسیس به "الهیات عمل و اقدام" فروکاسته شده است، لذا از آکسیونیسم و خیابان‌گرایی گریزی ندارند. لیکن خبر ندارند که تبعات "افول هژمونیِ امپریالیسم" عملیات‌های متعارف امپریالیسم را به سوی ریختارهای کج‌ومعوجِ داعش‌گون سوق داده و "مجاهدینیسم" الگوی اساسیِ عملیاتیِ کنونیِ آن در ایران است. پس چرخش‌های رفتاری و عملیاتیِ اُپوزیسیون را باید در این بستر فهمید. دیگر دوران اُپوزیسیون شیک و مجلسی به سر آمده و "انهدام بی‌معنای اجتماعی" وحوش هم‌طراز خود را طلب می‌کند. چپ‌ها بر سر یک دوراهی قرار گرفته‌اَند: یا با بازشناسی و فاصله گرفتن از "مجاهدینیسم"، گام به گام با نقد اصولی، به فروریختن این پندار و سرتیتر عملیاتیِ همیشگی‌شان که «آخرین پیچ رژیم سررسیده و کار امسال تمام است» حرکت کرده و به سوی ضدِّسرنگونی‌طلبی سوق می‌یابند و گام در وادی موضع کمونیستی‌ و پراتیک بلشویکی می‌گذارند و یا به سوی امتزاجی نوین حرکت خواهند کرد که از قرارِ جغرافیای واقعیتِ فعلی، "مجاهدینیسم" لوح کهن آن است. در این بسترِ توضیح شده است که "راسانِ [عملیات مسلّحانه]" دوباره‌ی احزاب کردی انحطاط محض است و شوراگراییِ چپ ارتجاعی‌ست مسلم، چرا که نه به خود، بل‌که به جنبش سرنگونی اشاره دارد. بر این بستر توضیح شده است که این "راسان" و آن "شورا" مکمل‌های راه‌بردیِ هم می‌شوند؛ بر خلاف اشتباه بنیادین بخشی از چپ رادیکال که هم‌آوردِ راه‌بردیِ اوّلی را در وهله‌ی کنونی، دومی می‌بینند.

در جبههْ سربازی فرمانده‌اَش را گفت: قربان از همه طرف محاصره شده‌ایم. فرمانده جواب می‌دهد: این به‌ترین وضعیت است، چون از هر طرف یورش ببریم به دشمن تاخته‌ایم. به همین سیاق از هر جا که بخواهیم، می‌شود به نبرد با این پادوهای سوسیالیسمِ انسان‌گرا، دموکراسی، حقوق بشر، عاشق فمینیسم و سینه‌چاکان نظریه‌ی "ارزش" و "رخ‌داد" بپردازیم. اگر که قرار است پرولتاریا را در ایران شانسی باشد، باید که به گرز گرانشان کوفت. تاریخ از این "شرکا" و انقلابیونِ دشمن‌شادکن کم نداشته است که حالا ما فکر کنیم خیلی زیادش را یک‌جا داریم.

لیکن خودِ آستانه‌های انکشاف واقعیتْ بالقوه‌گیِ جبهه‌ی جدیدی را تمهید می‌کند و بر ماست که به قول لنین: حداقل به اندازه‌ی خود واقعیتْ رادیکال باشیم. واقعیت برای انکشاف از سمت نوینش، احتیاج به بیانش دارد. "لنینیسم" به‌بیان‌درآوردنِ منسجم و منظم واقعیتِ در حرکت و منکشف‌شونده از منظرِ پرولتریا است و "بلشویسم" پراتیک راستین هم‌بسته با آن. خواننده اختیار دارد به جبهه‌ی ما و یا جبهه‌ی آن‌ها بپیوندد؛ لیکن روی‌کردِ حقیقیِ انگلسی که هم‌پوشانِ با شناخت ضرورت است در همین انتخاب نهفته است. اضطرارْ در تشخیص ضرورت است. این نوشته سهمی‌ست در تشخیص ضرورت.

 

زمینه

شرط بقای بورژوازی آن است که هرگز به درک روشنی از پیش‌شرط‌های اجتماعیِ وجود خود نرسد[2].

ساختارْ نسبتی‌ست که شی‌ء‌واره شده؛ و در قامت قانون در جداییِ بحتِ خود به پیش می‌رود. پس شأن آن صرفاً القایی و معرفت‌شناسانه نبوده و هستی‌شناسانه است و شرط ابتداییِ الغایش، به‌جاآوردن علمیِ آن است. پویش و خلجان و سیلان مستمر فاکت‌ها باید در دقیقه‌ی آهنین کلیت به بازتولید اندیشه‌گون درآیند. لحاظ کردن ساختار و قاعده‌ی انکشاف آستانه‌مندِ واقعیتِ ساختارمندْ اصول اساسیِ روش‌شناختیِ قائد لنینیستی هستند و بدون آن‌ها یک حیرانیِ دامن‌گستر در هزارتوهای فاکت‌ها و اسارت در استقلال ظاهریِ پدیدارها برجامی‌ماند.

نمی‌شود از نظریه‌ی دولت، به همان صورت که از نظریه‌ی ارزش سخن می‌رود، سخن راند. شی‌ءواره‌گیِ ارزشْ، ارزش را به قد و قامتی می‌رساند که واجد منطق و نظریه‌اَش می‌کند. در شیوه‌ی تولید سرمایه‌داری تضاد درون‌ماندگارِ ارزش‌ـ‌اقتصاد و نابسنده‌گی و عدم کفایت نمادین و پدیداریِ "شیء ارزش" است که "مازاد" سیاست را منکشف می‌کند. لذا سیاست واجد کیفیتی می‌شود که نمی‌توان از چیزی به نام منطق سیاست و به‌تبع منطق دولت حرف زد. لیکن شکل پیش‌گفته‌ی انکشافش آن را واجد حدود و ثغوری می‌کند، همان حدهایی که منطق ارزش و انکشاف‌های "دُورانیِ" کاپیتالیسم بر آن می‌زنند؛ و شکل مازادینش به آن استقلالی می‌دهد که همین استقلالش ضامن اقتصاد سرمایه‌دارانه می‌شود. اگر که دولتْ مازاد سیاسیِ نابسنده‌گیِ به قول مارکس سوژه‌ی اتونومِ ارزش در جغرافیای محدودی‌ست، امپریالیسم همان شکل مازادین سیاسی در قامت گلوبالِ ارزش و کاپیتالیسم است. پس به یقین دولت‌های سرمایه‌دارانه به منزله‌ی جزء‌های مازادین، اتکا به همان کلیت مازادین به منزله‌ی امپریالیسم دارند. بدین معنا که خصایصی عمده در رفتار و عمل‌کرد و گفتمان و زادورشد آن توسط همان امپریالیسم است که متعیّن می‌شود و بدون آن در فضای لایتناهی و کیهانی غوطه خواهند خورد. امپریالیسم محصول سرریز یک سرمایه‌ی ملی و یک دولت خاص به خارج از محدوده‌های جغرافیایی‌اَش نیست. این سرریزْ امپریالیسم را ضروری می‌کند، لیکن با آن این‌همان نیست. امپریالیسم تجسد الزامات کاپیتالیسمِ گلوبال است در یک دولت‌ـ‌ملت خاص و لذا هژمون. این امپریالیسم است که در آن دولت‌ـ‌ملت خاص اندراج می‌یابد و نه بالعکس. سرمایه‌داریِ جهانی بدون امپریالیسم دچار آنارشی می‌شود و دولت‌ها بدون امپریالیسم و هژمونْ دچار هذیان و روان‌پریشی می‌شوند و مناسبات‌شان به یک هرج‌ومرج تام فرومی‌افتد. دولت‌ها به مدد همین سطح نوین انکشاف واقعیت، یعنی امپریالیسم، است که خود را در جهان به جا می‌آورند. هم از این‌روست که در دوره‌های افول هژمونیکْ فاشیسمِ شیزوفرن و سیاست روان‌پریشانه‌ی بورژوایی حادث می‌شود. لذا دولت در نسبتش با امپریالیسم همیشه "درون" است و این نگرشی‌ست مکانیکی که گویی دولت‌ها و امپریالیسم در یک تعامل "بیرونی" با هم به سر می‌برند. فهم دیالکتیک به منزله‌ی تعاملِ مبتنی بر علیتْ پایه‌ی درک ماتریالیسم ولگار و پوزیتیویستی است. دیالکتیکْ منطق "درون" و انکشاف سطوح متفاوت است و نه منطق "چیزها"ی بیرونی از هم که در "تعامل" با هم‌اَند. تنها در دوره‌های "افول هژمونیک" است که تنش و خائوس حاصل از "افول"، وضعیت را دچار پیچیده‌گی و آشوبیْ کاتوره‌ای و فزون‌یابنده می‌کند. لیکن این آشوب و هاویه خود میان‌پرده‌ای‌ست برای گذر به یک "دوران"ِ نوین هیمنه و هژمونیْ در دوران‌ـ‌طرازی نوین و بالاتر. اما به مدد دیالکتیک، خود همین میان‌پرده‌ها صریح‌ترین امکان مادی‌ای است که فرآیند کاپیتالیسم برای گذر از خودش تعبیه کرده است. این میان‌پرده سکته و لکنتی‌ست ساختاری: یک "ازجادررفته‌گی" که گویای آن است که توزیع ثقلیِ کلان‌پیکره‌ی گلوبالِ سرمایه جابه‌جا شده است؛ و به‌تبع، یا نظام‌واره‌ی کاپیتالیستی با حرکت به سمت نقطه ثقل و گرانیگاه جدید از پسِ ناپایداری و عدم تعادلش برمی‌آید و یا پرولتاریا آن را زمینه‌ی عروج به مرتبت تمدنیِ نوینی می‌کند.

پس دولت‌ها صرفاً محصول الزامات تکوین سرمایه و برآیند منازعات طبقاتی در یک "درون" جغرافیاییِ ملّی نیستند. آن‌ها پیشاپیش در یک "درون" کلی‌تر به نام کاپتالیسم گلوبال و امپریالیسم زادورشد دارند. به هیچ‌وجه نمی‌توان یک دولت را مبتنی بر تحولات درونی یک جامعه خصلت‌یابی کرد و آن نوع نظریه‌ی طبقاتیِ دولت که صرفاً آن را ستاد اجرایی بورژوایی یک کشور می‌بیند، نمی‌تواند حدهایی که از سوی الزامات کاپیتالیسم گلوبال زده می‌شود و نیز تعینش در بافتار و "درون" امپریالیسم را درک کند.

دیالکتیکْ منطق انکشافِ مفهومیِ یک تضاد تا آخرین سطوح خودش است و این مقوله‌ها و مفاهیم هیچ نیستند الّا، به قول مارکس، «فرم‌های هستی و اوضاع زندگی»؛ یعنی دیالکتیکْ متد شناخت واقعیتی‌ست که در آن خودِ واقعیت انتزاعی شده است. بر سَبیل مارکس، هر سطح نوین انکشاف دیالکتیکیِ یک تضاد، دامنه و گستره‌ی عمل و آزادیِ تضاد را میدان می‌دهد. این را تا آن‌جا می‌توان ادامه داد که: مقولاتی چون دموکراسی و آزادی و حقوق بشر هم‌بسته‌های فانتزیک همان استثماراَند که بازه و گستره‌ی عمل استثمار را میدان می‌دهند و کمونیسم امحای همین دمکراسی و آزادی است و نه تکامل آن‌ها تا سرحداتِ غایی‌شان. هستیِ آن‌ها فانتزیک است و لبه‌های آن‌ها محدوده‌های مادیِ استثمار است و الغای کار مزدوری و استثمارْ خودِ این هم‌بسته‌های فانتزیک را هم ملغا می‌کند. پس خروج از ساحت قدسی و اغواگرِ این الزامات فانتزیک، پیش‌شرط تحلیلی‌ـ‌سیاسیِ الغای کار مزدوری است. در شیوه‌ی تولید سرمایه‌داری است که در گسست از "اجتماع"، "جامعه" تحقق می‌یابد و این جامعه‌ـ‌کلیتْ به واسطه‌ی شکافی نوین، تضاد کار مزدوری و سرمایه، است که "شده است" و وجود دارد. این‌طور نیست که جامعه‌ای از قبل موجود بوده و حال به دلیل سرمایه‌داری، تضادی درونش منکشف شده باشد. خود جامعه به میان‌جیِ همین تضاد و شکافش است که موجود است. لذا چنین است که وهم بنیادینِ دریافتِ ایدئولوژیک از جامعه، دریافت عینیت‌باورانه از جامعه است. وهم اصلیْ صِرف عینیت است که به واسطه‌ی شکاف و تضادْ تلألو و تجلّی می‌کند. عینیت همان پدیدار است که راز پایشِ تضاد و شکافْ به منزله‌ی ذات است. این تضاد در وهله‌ی نهاییِ انکشافِ منطقی‌ـمفهومی‌اَش به آخرین مرحله‌اَش که همان مازاد امپریالیستی است درمی‌رسد و آرام و قرار می‌یابد. لیکن آن‌چه آرام و قرارِ خودِ فرآیند انکشاف مفهومیِ یک تضاد است، سرآغازِ جدالی‌ست که غایتش انحلال و امحای خودِ جامعه است. هم از این‌روست که جهانِ مابعد سرمایه‌داری را ما به نام "کمون" می‌شناسیم که از دل انحلال جامعه، بیرون می‌جهد. تظاهر بی‌واسطه و ناخودآگاه کاپیتالیسمْ استبداد فانتزیِ آزادی است که سوژه هماره در پی آن است بدون آن‌که به آن دربرسد؛ کمونیسم استبدادِ عدمِ استثمارْ به منزله‌ی "نهی مؤسسِ" یک تمدن نوین است.

پس اگر مرحله‌ی نهاییِ انکشاف منطق ارزش و سرمایه در سطح گلوبال، مازاد سیاسی‌ای به نام امپریالیسم است، امپریالیسم قرین همیشه‌گیِ کاپیتالیسم و محل قرار و آرامش و نامنده و هویت‌دهنده و به نوعی آفریننده‌ی صور سیاست بورژوایی در جغرافیای کاپیتالیسم است. این ما را بدان‌جا ره‌نمون می‌سازد که در نظریه‌ی دولت مارکسیستی وجهی اساسی را وارد کنیم و آن این‌که دولت را خارج از دیالکتیک وهله‌های منکشف‌شونده‌ی منطق ارزش نمی‌توان به‌جاآورد و تبیین کرد: دولت‌ـ‌ملت هماره "درون" امپریالیسم است و بدون آن فهم نمی‌شود. نمی‌توان خصایص عمده‌ی یک دولت را خارج از عصرِ سنخ مشخص امپریالیسمی که درونش حیات دارد، شناخت. به چنگ آوردن خصایص عمده‌ی دولت‌ها در یک دوران مشخص، خارج از بررسیِ سنخ مشخص امپریالیسمی که آن "دوران" را متعین می‌کند، امری‌ست مستنکَف. از این قرار، چگونگیِ مبارزه باامپریالیسم و دولت خودی و ترسیم استراتژی‌های مبارزاتیْ به‌کل وابسته به این سنخ‌یابی است. جبر و اضطرارِ جریان یافتنِ منطق ارزش بر پیکره‌ی زمان  و مکان، و تن‌یابیِ مادّیِ آن است که به موازاتِ گسترشش "سرمایه" را "دوران‌مند" می‌کند و هر "دوران" سنخ‌ مازادینِ هم‌بسته‌ای را از خود بیرون می‌تراود، تا گردش بی‌منتهای"سرمایه" بپاید. دیالکتیک، الجِبرای جغرافیای صیرورت شیء ارزش و مازادهای آن و بدین سیاق الجِبرای سیاست پرولتری و انقلاب است.

ورود

پادشاهیِ قاجار دیگر کفاف وضعیت را نمی‌داد. دولت پهلوی به عنوان نظامی برآمده از دل هرج و مرج پساانقلاب مشروطه و به عنوان نظمی که سدی باشد در مقابل جریانِ رو به جنوب انقلاب اکتبر، که با جریان‌های قدرت‌مندی از داخل نیز در کشش و جذبه بود، با صحنه‌گردانی امپریالیسم آن زمان، یعنی بریتانیا، پا به صفحه‌ی حیات نهاد.

این دولت که از قضا تولدش قرین افول هژمونیِ امپریالیسم بریتانیا بود، در درون خود دوپاره‌گی‌ای را حمل می‌کرد که موجب تلاطمات فراوانی در آن شد. این دوپاره‌گی‌، که مختص آن نبوده و قاطبه‌ی دولت‌ـملت‌های در حالِ تکوین آن زمان را دربرمی‌گرفت، نتیجه‌ی دو گرایش متضارب بود: از یک سو ضرورت‌های حاصل از این تکوین که مبتنی بر استلزامات انباشت بدوی و توسعه‌ی منطق سرمایه در این سرزمین‌ها بود و از سوی دیگر سرسپردگیِ ناگریز آن به سنخ "امپریالیسمِ مبتنی بر استعمار نظام‌مند" که دیگر دوره‌اَش به سرآمده بود و ناگزیر باید دامن برمی‌چید.

هم‌چون سایر سرزمین‌ها، شکل حکومتیِ کمپرادوری و امپریالیسم هم‌بسته‌اَش، به برکشیدنِ جنبشِ قدرت‌مند رهایی‌بخشی منجر شد که نقطه‌ی اوجش را به نام "ملی شدن صنعت نفت" می‌شناسیم. این نهضت، علی‌رغم اشاره به نفت، هدفش هیچ نبود الّا به‌زیرکشیدن دولت کمپرادور و انجام اصلاحات ارضی و بیرون راندن "امپریالیسم مبتنی بر استعمار نظام‌مند بریتانیا". از قضا همین سویه‌های نهضت‌های رهایی‌بخش بود که قوّه‌ای را در درون آن کارگذاری می‌کرد که امپریالیسم بریتانیا را با بن‌بستی لاینحل مواجه می‌کرد و بدین دلیلْ امکان یک گذار سوسیالیستی را مهیا. چرا که سنخ امپریالیسم مستقرْ، پیشاپیش به دلیل ذات قیمومیت‌گرا و مستعمره‌گرش، توانِشِ اقامه‌ی پاسخی بورژوایی در قبال چنین نهضت‌هایی را نداشت و با ژرفیدن هر چه بیش‌تر این نهضت‌ها سوسیالیسم از درونش شاریدن می‌گرفت. در نزد فهم اکونومیستی و فن‌گرایانه از تاریخ، غرابتی‌ست در این که در آن دوره، در جهانِ تحت قیمومیت و استعمار از سوسیالیسم حرف زده شده است؛ چرا که امکان سوسیالیسم را نه در مناسبات و مبارزات طبقاتی و امکانی که به صورت تاریخی به دلیل محدودیت‌های سرمایه در یک عصر و "دوران" برمی‌خیزد، بل‌که صرفاً در سویه‌ی پیش‌رفت اقتصاد و فن و یا پیش‌رفت تکامل‌گرایانه‌ی جنبش کارگری می‌بیند. این فهم اکونومیستی در آن زمان نیز نمایندگان نمونه‌واری در ایران داشت از جمله حیدر عمواوغلی. این آوتیس سلطان‌زاده بود که در مقابل چنین درکی از تاریخ ایستاده بود. ناگفته پیداست که چرا این دو هنوز، علی‌رغم تمامی دگرگونی‌های اساسی و گذر از دوران بریتانیایی به آمریکایی[3]، معاصرانِ مایند.

عصر "امپریالیسمِ مبتنی بر استعمار نظام‌مند"، عصر آغاز و گسترش انباشت بدوی و پرولتاریزاسیون در قامت جهانیِ آن است؛ و دولت‌ـ‌ملت محصولی‌ست مازادین که از اقتصاد کاپیتالیستیْ در محدوده‌ی یک جغرافیای معیّن پس می‌افتد. این بدان معناست که "امپریالیسمِ مبتنی بر استعمار نظام‌مند" با چیزی در تضاد قرار می‌گیرد که محصول پویه‌های خودش است. این تضادْ آنتاگونیستی است و ریزش جهان پیشین حتمی. این ناتوانیِ ساختاری این سنخ از امپریالیسم، که در "دوران افول هژمونی"اَش به تمامی خود را بروز می‌دهد، با واقعیت‌های مشخصی هم‌افزایی می‌کند از جمله: قِسم سلطه و بی‌واسطه‌تر بودنِ آن، در معنای حضور نظامی و دخل‌وتصرف سیاسی؛ ضعف بورژوازی ملّی و امکان ایجاد پیوند هرچه‌مستحکم‌ترِ سیاسی بین دهاقین و پرولتاریا و سایر فرودستان؛ و انقلاب کبیر اکتبر روسیه و انقلاب‌های اروپای غربی و .... . لذا این‌همهْ امکانی را در آن روزگارانِ جهان، در واقعیت کارگذاری کرده بود که چنین بود: امکان گذار به سوسیالیسم در بطن چنین مبارزات ضدِّ استعماری و رهایی‌بخشی که تحت تز و استراتژی‌ای کلان، "جنگ ملّی‌ـ‌‌انقلابی"، توسط لنین تبیین و به ضابطه درآمد.

این جنبش‌ها نمودار پدیداریِ فرآیندی کاپیتالیستی بودند که نتیجه‌ی انباشت بدوی و گلوبالیزاسیون مالیه‌گرایانه‌ی امپریالیسم بود. نُضج سوسیالیسم یک وجه این ناتوانیِ ساختاری امپریالیسم مستقر بود. وجه دیگری بود به نام "امپریالیسم نوین مبتنی بر بورژوازی ملّی". اتفاقاً این سنخِ امپریالیسمِ در حال عروج، با چنین جنبش‌های رهایی‌بخشی نه ضدیت، بل‌که هم‌راهی و "حمایت حساب‌شده" نیز می‌نمود و تنها گاهِ عیان شدن امکان سوسیالیستیِ چنین جنبش‌هایی، ناگزیر از "مداخله" می‌شد: تا آن‌جا که آن‌ها در محدوده‌های لیبرالیسم و تأسیس نهاییِ دولت‌ـ‌ملتی مبتنی بر بورژوازی ملّی بودند، دقیقاً در راستایی گام برمی‌داشتند که وساطتِ کلیتِ امپریالیستیِ نوین را اجابت می‌کردند. هم‌ازاین‌رو بود که جنبش "ملی شدن صنعت نفت" در نهایت با کودتای آژاکس در هم شکسته شد. به گاهِ عیان شدن امکانِ سوسیالیستیِ مبارزه و برکشیده‌شدن و اعتلایش به فراسوی لیبرالیسم، باید درهم‌شکسته می‌شد. سیاست "حمایت و گاهی مداخله‌"ی "امپریالیسمِ مبتنی بر بورژوازی‌های ملّیِ" ایالات متحده‌ی آمریکا، یکی از پایه‌هایی بود که به هژمونیک شدن آمریکا انجامید. یعنی بورژوازی‌های ملّی که خود را ضرورتاً در قامت دولت‌ـ‌ملت می‌یافتند، خود میان‌جیِ تحقّقِ امپریالیسم نوین‌اَند. در واقع تا آن‌جا که امپریالیسم دوره‌ی هژمونی بریتانیا مبتنی بر استعمار نظام‌مند بود، هیچ راه‌کار سیاسیِ مشخصی برای مقابله با جنبش‌های ضدِّاستعماریِ موجود در میان نبود الّا سرکوب نظامی. هر چه بیش‌تر امپریالیسم مستقر برای اعاده‌ی هژمونی‌اَش تقلای نظامی می‌کرد، این خود هرچه‌بیش‌تر عدم کفایتش را اثبات می‌کرد. ما نیز به سیاق مارکسیست هندی، رانیجیت گوها، این وضعیت را "سلطهْ بدون هژمونی" می‌نامیم. همین که راه‌کارِ سیاسی به میان می‌آمد ناتوانیِ سنخ امپریالیسم بریتانیا و لزوم جای‌گزینیِ آن، هم‌چون ضرورتی، بر ذهن سوژه‌ی بورژوا نقش می‌بست. اگر بریتانیا امپریالیسم آن دورانی از کاپیتالیسم گلوبال است که در پیکره‌ی جهانیْ فرآیند انباشت بدوی را پیش می‌بُرد، ایالات متحده‌ی آمریکا امپریالیسم آن دورانی از کاپیتالیسم گلوبال است که جهان متشکل از دولت‌ـ‌ملت‌های مدرن دارد پدیدار می‌شود.

در فردای کودتا و شکست "جنبش ملی شدن صنعت نفت"[4]، دولت پهلویِ دوم در جهانی آمریکایی گام نهاد که دیگر نه استعمار و کمپرادور بودن، بل‌که دولت‌ـملت بود که میان‌جیِ تحقّق امپریالیسم بود. این گسست کلان بین این دو سنخ امپریالیسم، آن‌چنان عمیق است که به واقع دو جهان دیگرگون می‌آفریند و مبارزه با هرکدام را واجد ضابطه‌هایی خودویژه می‌کند. به گونه‌ای که درنظرنگرفتن این گسستِ بین این دو سنخ، ابهامی را ایجاد می‌کند که درغلتیدن به سمت بورژوازی عاقبت آن خواهد بود. بدین‌گونه که راه‌برد سیاسیِ کمونیستیِ به قول لنینْ "جنگ ملی‌ـ‌انقلابی"، برای صف‌آرایی در مقابل "امپریالیسم مبتنی بر استعمار نظام‌مند" بریتانیا، معنا داشته و به‌گاهِ "امپریالیسم مبتنی بر بورژوازی‌های ملّیِ" آمریکا، مابه‌ازای کمونیستی‌ای نخواهد داشت. چنین است مقوله‌ی "حق تعیین سرنوشت ملل" که اگر در "دورانِ" امپریالیسم پیشین، به ویژه در زمانه‌ی "افولش"،  یکی از رئوس اصلیِ سیاست کمونیستی بود، در "دوران" امپریالیسم کنونی و به ویژه در زمانه‌ی فعلیِ"افولش"، مابه‌ازای کمونیستی نداشته، بل‌که هرآینه سیاستی ارتجاعی‌ـ‌امپریالیستی خواهد بود.[5] تثبیت دولت‌ـ‌ملت مدرن به منزله‌ی میان‌جیِ تحقق امپریالیسم، وامی‌دارد که دموکراسی و دموکراسی‌خواهی نیز به تمامی در توپولوژیِ امپریالیستی جایابی شود. اگر "اعتلای مبارزه‌ی طبقاتیْ" آن سنجه‌ی اصلی برای تعیین صحت و سُقم استراتژی و تاکتیک‌هاست، پس چه بسا موضع و عملی که در یک شرایط ضامن چنین اعتلایی بوده باشد، باعث واژگونی و انحطاطی در شرایط دیگرگون باشد.

 

شکاف و بستار

حالا بنابراین تعجب‌آور نیست که شما در چهار گوشه‌ی این منطقه دست نیروهای امپریالیستی را ببینید که از آستین رژیم ایران بیرون می‌آید.[6]

واکنش کارگران کارخانه آزمایش به گفته‌های مشهور [آیت‌اللّه] خمینی که «ما انقلاب نکردیم تا خربزه ارزان شود، ما برای اسلام انقلاب کردیم» این بود که:

می‌گویند ما برای بهبود وضع اقتصادی انقلاب نکردیم! پس برای چه انقلاب کردیم! می‌گویند برای اسلام! اسلام یعنی چه؟ ما برای بهتر شدن وضع زندگی‌مان انقلاب کردیم.[7]

در نگاه رهبران شورا ـ‌و حامیان حزب ج.ا و دیگر کارگران کارگاه‌ها‌ـ به وضوح احساسات ضدِّامپریالیستی مشاهده می‌شود و شور و خلوص و جدیت آن‌ها را در ابراز این احساسات می‌توان یافت. اگر رژیم بخواهد یا مجبور شود که آشکارا از مواضع ضدِّامپریالیستیِ خود کوتاه بی‌آید، ممکن است جریانات چپ‌گرا بتوانند پایگاه بالقوه‌ی رأی حزب ج.ا را از این حزب نااُمید کنند.[8]

بحران انقلابیِ متقدّم بر بهمن 57 به دلایلی چند وزیدن می‌گیرد. دولت پهلوی از پی مبارزات چریکی‌ـ‌سیاسیِ طولانی و دخالت توده‌ها در متن شرایط انقلابی سقوط کرد. پس از این ضربت اول، جدال‌های طبقاتیِ مهیبی درگرفت که نتیجه‌ی آن در پیش چشمان ماست. تبیین چراییِ نتیجه و چه‌بود نتیجه و تطور آن، نزاعی‌ست به قدمت چهار دهه، و اهمیت آن در این است که نوع مواجهه و مبارزه با آن نتیجه، ج.ا.ا، را تعیین می‌کند.

روندی که به بهمن 57 رسید شدآیند اعتلای گام‌به‌گامِ یک دخالت‌ورزیِ توده‌ای بود که سیاست را به کف زیست روزمره جاری کرد و طبقات مختلف را در مقابل آستانه‌های صریحی از انکشاف چه‌بودشان قرار داد که ناگزیرشان از بروز خود می‌کرد. پس از ضربه‌ی اوّل و واژگونی سلطنت پهلوی‌ها، زد و خورد سیاسی‌ـطبقاتی‌ای شکل گرفت که تقریباً تمامی آحاد جامعه را درگیر خود کرده بود و در این میان خیل کثیر سازمان‌ها و گروه‌ها بودند که پا به میدان می‌نهادند. خصلت اعتلاییِ قیام 57، طبقات اصلی جامعه را مجبور به رودررو شدن با سیاست و افق‌های طبقاتیِ صریح‌تر می‌کرد که در نهایتْ اختتامیه‌ی آن تنها می‌توانست خونین باشد.

 اعتلای انقلابیِ قیام 57، محتوای طبقاتی‌اَش در وجه ضدِّامپریالیستی را به شدت بروز داد. از آنجا که امپریالیسم بالاترین سطح انکشاف مازاد سیاسی‌ای است که از روال منطق ارزش پس‌می‌افتد، لذا در پویش رخ‌دادهای واجدِ اعتلای انقلابیْ ضدِّامپریالیسم یکی از سویه‌های اساسیِ آن می‌شود و مجال بروز توده‌ای می‌یابد؛ این قاعده‌ی عام در انقلاب ایران نیز فعلیت یافت. هم‌چنین در سطح خاص عمل‌کرد مشخص امپریالیسم آمریکا در سرکوب جنبش "ملی شدن صنعت نفت" و پس از آن و نیز نقش دولت پهلوی به عنوان ژاندارم در منطقه، نوک تیز پیکان مبارزات را به سمت آمریکا هدایت می‌کرد. قیام 57 درون‌مایه‌ای آن‌چنان ضدِّامپریالیستی در درونش حمل می‌کرد که بورژوازی را وادار می‌کرد بفهمد تا آن‌جا که از آمریکا فاصله می‌گیرد خود می‌تواند باشد و بپاید؛ و بورژوازی این را پیش از حوالیِ 13 آبان 58، روز تسخیر سفارت آمریکا، فهمید. پس کلام اولین رهبر ج.ا.ا که تسخیر سفارت را انقلابی بزرگ‌تر از انقلاب اوّل نامید، به تمامی گویای خط‌الرأس بودن این واقعه است. فهم لیبرالیِ نهضت آزادی اضطرار فاصله‌گیری از امپریالیسم را برایش رؤیت‌ناپذیر می‌کرد و استلزامات این اضطرار، به واژگونی دولت آن در فردای 13 آبان انجامید. همین اضطرار ضابطه‌مندِ "پاییدن بورژوازیْ به‌شرط جدایش از امپریالیسم"، این ضرورت را ایجاب می‌کرد که یک نیروی نالیبرال امکان حضور بیابد. با این واقعه، نظام ج.ا.ا مسیری را پیشه کرد که به طور عینی یک‌راست به خروج بورژوایی از مدار و میدان امپریالیسم منتهی می‌شد. این فاصله‌گیریِ بورژوایی از امپریالیسم به ضرب قیام 57، تثبیتی یافته که نامش جمهوری اسلامی ایران است؛ و انتظام نظریِ این فاصله‌گیری می‌شود "نظریه‌ی دولت جداافتاده از امپریالسم‌اَش". امکان این خروج بورژوایی پیشاپیش توسط خود سنخ مشخص "امپریالیسم مبتنی بر بورژوازی‌های ملّی" آمریکا ایجاد شده بود و خود این سنخْ همان زمینه‌ی مادّیِ عامی است که حدود ذهنیت بورژوازی و عمل‌کردش را تا مرز زمانیِ میان‌پرده‌ی "افول هژمونیک" متعیّن می‌کند. بورژوازیِ ملی آن‌قدر هست که برای حفظ خودش در شرایط بحران، بتواند از امپریالیسم‌اَش فاصله بگیرد. یعنی از چیزی که ضامن احداثش بود، از امپریالیسم‌اَش، می‌گسلد تا خود بپاید. لیکن حیاتش در این فاصله، حیاتی‌ست آغشته به بحران و ناپایداریِ حاصل از این گسستِ اجباری. این وضعیتِ جداافتاده‌گی از امپریالیسم، یک وضعیت نابه‌هنجار بوده و یک نابه‌سامانی را همیشه احضار می‌کند. آرام و قرار آن موکول به فرود در میدان امپریالیسم به منزله‌ی سطح صفر و بدون اختلاف پتانسیل است. از آن‌جا که دولت "درونیِ" امپریالیسم است، این جداافتاده‌گیِ منتج از قیام 57، شکافی‌ست ساختاری که از ابتدا تا انتهای پیکره‌ی آن را درمی‌نوردد و از آن است که بخش اعظم تاریخ آن، تاریخ فرازونشیب‌های منتجِ از این شکاف است. بورژوازیِ ملّی آن‌قدر نیست که این فاصله و جداافتاده‌گی را برای همیشه تاب بی‌آورد: یا به مدار جاذبه برمی‌گردد و یا با در افق پدیدار شدن "افول هژمونی"، خودِ پاسخ شکاف درونی‌اَش در بیرون آن پدیدار می‌شود[9]. خروج اجباری از مدار امپریالیسم و شکاف احداث شده به دلیل انقلاب 57 بین ایران و به اصطلاح غرب و در اصل همان آمریکا، به واسطه‌ی الزامِ منطقیِ "درون" بودنِ هر دولت بر بستر کلیت امپریالیستی، رانه‌ای قدرت‌مند به بازگشت را می‌پروراند و شکافی را در درون ج.ا.ا حک می‌کند[10]. کل آن‌چه ما به عنوان جنبش سرنگونی‌طلبی و سیاست اُپوزیسیونیسم می‌شناسیم بر همین رانه و بستر عمل می‌کند و بر همین سیاق از ابتدا تا انتهایش پروامپریالیستی است. از یک‌سو تمامی آن خودویژگی‌هایی که ما در ج.ا.ا بازمی‌شناسیم تبارزات همین شکاف است و از طرف دیگر تمامی آن‌چه ما به نام جنبش سرنگونی‌طلبی بازمی‌شناسیم خود را طرف و حریف این خودویژگی‌ها و برانداز آن‌ها می‌داند.

این خروج بورژواییِ جمهوری اسلامی ایران از مدار امپریالیستیِ آمریکا، به عنوان نتیجه‌ی برآمده از انقلاب 57، چیزی را درون آن تثبیت کرد که ما آن را "بی‌کرانگیِ کاذب" نامیدیم. بدین‌معنا که موجود شدن فرمی به نام ج.ا.ا تنها بر بستر کلیت امپریالیستی از سنخ فعلی‌اَش، "امپریالیسم مبتنی بر بورژوازی‌های ملّی"،  امکان دارد و خود همین شکل ج.ا.ا به دلیل ابتنایش بر بورژوازی ملّی نه تنها توانش فراروی از خود را نداشته، بل‌که در هر گام نیروهای سیاسی‌ای را از خود منکشف می‌کند که هدفشان جای‌گیری در آغوش امپریالیسم است. یعنی در هر گامْ مقصد فرارویِ حاصل از تنشِ آن شکاف درونیِ ج.ا.ا، از قضا به همان امپریالیسم ختم می‌شود. پس پارادوکسی در میان نتواند بود وقتی می‌بینیم که هرچه‌قدر پروسه‌ی انباشت سرمایه در سطح ج.ا.ا پیش می‌رود جنبش پروغرب توش و توان بیشتری می‌یابد و هرچه‌قدر که پروسه‌ی "افول هژمونیک" در سطح گلوبال پیش می‌رود، همان بورژوازیِ محصول رشد انباشت سرمایه، بیش‌تر به سمت ج.ا.ا گرایش می‌یابد. این‌ها ساختارهای مادّی‌ای هستند که تعیین‌کننده‌ی گرایش‌ها و جهت‌دهنده‌ی اصلیِ بسیاری از منازعات موجودند.

آن‌چه رفت، کلیت ساختارمندی است که به دلیل نادیده‌ماندنْ خطوط سیاسی منحط و کُلاژهای ایدئولوژیک گوناگونی را موجب شده است: ادبیات حزب توده و اکثریت که به توانش سوسیالیستی ج.ا.ا بر زمینه‌ی "راه رشد غیر سرمایه‌داری" امید بسته بود و چپ محور مقاومتیِ فعلی نیز از آن دور نیست[11]، و ادبیات سنت چپ سرنگونی‌طلب به قوّه‌ی سرنگونیِ این وضعیت بر زمینه‌ی "یک نامتعارف‌بوده‌گی" چشم دوخته بود و هنوز دوخته است[12]. دلیل این نادیده‌ماندن و روئت‌ناپذیری برمی‌گردد به همان پروبلماتیکْ که یک نظام ارجاعی درونی است که در آن پرسش‌ها پس از پاسخ می‌آیند، منظومه‌ای‌ست که زاویه دید را تنظیم می‌کند و مرز امر رؤیت‌پذیر و ناپذیر را معیّن می‌کند و لذا سوبژکتیویته‌ی هم‌ارز خود را می‌آفریند. پروبلماتیک سرنگونی‌طلبی از همان ساختار مادّیِ ابتنایافته بر شکاف ج.ا.ا و امپریالیسم منبعث می‌شود  و همین‌طور پروبلماتیک محور مقاومت.

این‌که چه‌گونه دیالکتیک اعتلای انقلاب 57، در قوام‌واره‌ای به نام ج.ا.ا تثبیت می‌شود، به‌هم‌می‌آید و "بستار" شکل می‌گیرد، دشواره‌ای‌ست که پاسخ بدان خود یکی ازکارپایه‌ها‌‌ی اصلیِ تحلیل آن است. گذشته از فانتزی‌های توطئه‌بین تافلریِ سلطنت‌طلبانه که همه‌چیز را در کنفرانس‌های گوادالوپ‌گونه و پشت درهای بسته و دست‌پخت آمریکا و غرب خلاصه می‌کند، اسطوره‌ای تروتسکیستی در این میانه است که شکست پرولتاریا و مبارزه‌ی طبقاتی را به "ناپخته‌گیِ آگاهیِ" طبقه‌ی کارگر، که آن هم خود بر "ناپخته‌گیِ" سازمان‌های سیاسی‌اَش استوار است، فرومی‌کاهد[13]. این نوع تحلیلِ متواترِ جهانی که همه‌ی مسئله را به موضوع "ره‌بری و عدم کفایتش" احاله می‌دهد، نه تحلیل، بل‌که یک رتوریک این‌همان‌گویانه است که در شبِ آن همه‌ی گاوها سیاه‌اَند.

در شکل مشخص "امپریالیسم مبتنی بر بورژوازی‌های ملّی" دیگر امپریالیسم خود را به میان‌جیِ همین صور متفاوت و مشخّصِ بورژوازی‌های ملّی وساطت‌یابی می‌کند و از آن است که سویه‌های جهت‌گیری دولت‌های مبتنی بر این بورژوازیِ ملّی، چنین تعیین‌کننده می‌نماید و در صورت تخطّی از خطوط کلان امپریالیستی، اطلاق "دولت یاغی و سرکش" از سوی "جامعه‌ی جهانی" به آن و آغاز انواع و اقسام پروژه‌های استحاله و سرنگونی کلید می‌خورد. از سوی دیگر سرمایه‌ و دولتِ جدااُفتاده از میدان امپریالیسم، به مثابه فرزندی یاغی، در هر قدم همان دوپاره‌گی و شقاقی را از خود ساطع می‌کند که باید بکند: در جذبه و کشش چشمان خیره‌ی هژمونِ امپریالیست خود را بازمی‌شناسد و سودای آرمیدن و بالیدن در آغوشش را دارد و از سویی می‌داند که این آرمیدن چیزی نیست جز انحلالش. لذا در این‌جا ما با چرخه‌ی بی‌کرانه‌ی کاذبی روبه‌روییم که به مثابه "بی‌نهایت بد" هگلی، منطقاً توان فراروی از خود را دارا نیست. چرا که به هیچ منوال امپریالیسم را در مقابل یک وضعیت استیصال ساختاری قرار نمی‌دهد. اگر ناسیونالیسم رهایی‌بخش آن جنبشی بود که "امپریالیسم مبتنی بر استعمار نظام‌مند" را با ناتوانی ساختاریِ خود مواجه می‌ساخت و اگر جنگ ملی‌ـ‌انقلابیْ استراتژی لنینیستیِ وضعیت بود، در وضعیت خروج بورژوایی و بی‌کرانگیِ کاذب، از آن‌جا که پیشاپیش در درون خودِ هندسه‌ی "امپریالیسمِ مبتنی بر بورژوازی‌های ملّی" رفتار می‌کند، پاسخ تنش درونی همان جای‌گیری در درونِ بزرگ‌تر‌ـ‌امپریالیسم است. در برابر "بی‌کرانگیِ کاذبِ" این خروج بورژوایی می‌توان دست بر فرآیندهایی نهاد که اعتلای طبقاتی را امکاناً در درون خود حمل می‌کنند: مورد ونزوئلا. تا آن‌جا که چاویسم یورش خود را بر بورژوازی ملّیِ ونزوئلا و انحصارات بین‌المللی متمرکز می‌کند، دیده می‌شود که امپریالیسم قصدش اعاده همین بورژوازی ملی می‌شود. پس شرط بنیادین مواجه ساختن سنخ امپریالیستیِ موجود با ناتوانیِ ساختاری‌اش آماج قرار دادن بورژوازیِ ملّی است. در "دوران" ما برای یک کمونیست این معیارِ تعیین‌کننده و قاطعِ نبرد طبقاتی در همان بادیِ امر است.

"بستارِ مبتنی بر بی‌کرانگیِ کاذب" کل حیات تاکنونیِ ج.ا.ا و کل تاریخ نسبتش را با آمریکا و جهانیان حد زده و متعین کرده است. شرط تاکنونیِ خروج از این بی‌کرانگیِ کاذب، یا ره‌سپار شدن ارادیِ خود ج.ا.ا به ثقل امپریالیستی است که می‌شود همان پروسه‌ی نام‌آشنای استحاله و یا داخل کردن اجباریِ آن از سوی امپریالیسم است که می‌شود همان طرح‌های گونا‌گون سرنگونی و رژیم چِینج. این شکل خروج و متعاقباً تمنّای بازگشت، مرز بین درون و بیرون، پوزیسیون و اپوزیسیون را سیال می‌کند و هسته‌های هر دو سو را نیز نفوذپذیر. به دلیل شرایط مشخص ج.ا.ا و شکاف مؤسس خودویژگی‌های آن، پوزیسیون و اپوزیسیونِ آن به درون هم تاب خورده‌اَند و پهنه‌ای از تاکتیک‌ها و سازمان‌ها و گفتمان‌هایی را تکوین داده‌اَند که در عین تفاوت و گاه تناقضشان، کلیت به‌هم‌پیوسته‌ای را تشکیل می‌دهند. خود همین وضعیت است که جغرافیای پوزیسیون و اپوزیسیون را در پهنه‌ی سیاست ایران چنین پیچیده و سیال و درهم‌فرورونده می‌کند و موجد تبدّلی بین آن دو می‌شود که پیمایش و بازشناسیِ آن، قرارگاهی را مکان‌یابی می‌کند که یگانه برج دیده‌بانیِ انقلاب و یگانه باروی کانونیِ عملیات انقلابی تواند بود. در واقع روی دیگر خروج بورژوایی، بازگشتی بورژوایی می‌باشد و این سکّه‌ای‌ست هگلی که کلیت تن‌واره‌ی اپوزیسیون بر این شکاف و ظرفیتِ به‌هم‌آمدن‌اَش خفته است. چه از همین‌جاست که پیشاپیش این به هم آمدن نه به صِرف دسایس و لطایف‌الحیل امپریالیسم، بل‌که به قَطعِ ساختارش، که پیش‌تر توضیح شد، امپریالیستی است.

آن فاصله‌ای که ج.ا.ا از امپریالیسمِ مستقر دارد، و در عین حال در متن کاپیتالیسم گلوبال و به منزله یک دولت سرمایه‌داریْ ذی‌حیات است، آن چنان تابی به فضای سیاست در ایران می‌دهد که پوزیسون تبدیل به اپوزیسیون می‌شود و بالعکس. این‌که همیشه بالاترین منصب‌های کشوری و شامخ‌ترین چهره‌های "نظام"، به عنوان ضدِّ نظام شناخته شده‌اَند، حکایت از آن نوار تاب‌دار سیاست در ایران می‌کند که حرکت روی آن ضرورتاً حدود دلالتِ سیاسیِ سوژه‌هایش را متعیّن می‌کند. اگر خود منطق سرمایه و سایر ملازمات و مازاداهای منطقی‌ـ‌دیالکتیکی‌اَش، که به صورت نظام‌مند از آن منکشف می‌شود به منزله‌ی امر واقع و همان پیش‌شرط لوکاچیِ هستیِ بورژوازی از ساحت اشارت و امر نمادینه و زبان کنار نگذاشته شود، خود سرمایه‌داری در واقعیت ناممکن می‌شود. پس شرط حیات نادیده‌ماندن پیش‌شرط‌هاست و این نادیده‌ماندن خود یک عملیات ساختاری‌ست و نه مبتنی بر دروغ و دبنگ. یک جریان کمونیستی که این را لحاظ ندارد هملت‌وار گرفتار در وضعیت سرمایه‌دارانه می‌شود و توان تمییزِ بین خواست خود و  خواست ‌سرمایه‌داری‌ـ‌امپریالیسم را از دست می‌دهد. پس اساسِ کار کمونیستی ابتدا به ساکن دیدن امر نادیدنی و به بیان در آوردن امر به‌بیان‌درنیامدنی‌ست. این لازمه‌اَش، به زبانی هگلی، رنج روش دیالکتیکی به جان خریدن است. آن نوار به واسطه‌ی سرمایه‌دارانه بودن ج.ا.ا و خارج از مدار و میدان امپریالیسم آمریکا عمل کردن آن است که تابی می‌خورد که به صرف حرکت در یک وَرِ نوار، تضمینی برای ادامه بر همان ور نیست و در یک تاب، به‌واقع دارد که در روی دیگر نوار حرکت می‌کند. این نوار تاب‌دار سیاست، تا گام بعدی تاریخی و تا تداوم این "دوران"ِ فعلیِ ما، همان جغرافیای سیاستِ خارج از پراتیک کمونیستی است. پراتیک کمونیستی این نوار را بازمی‌شناسد و اصلاً به صِرف این بازشناسی‌اَش موجود می‌شود و همیشه در خارج از آن قرار می‌گیرد. موضع یافتن بر این خارج، به عنوان تنها قرارگاه برون ایدئولوژیک، ضامن فعل کمونیستی در این جغرافیای مشخّص است. پی بردن به این‌که تاریخاً این تاب در کجاها خود را به تمامی عیان کرده است، چندان کار سختی نیست: خرداد 76، تیر 78، وقایع 88 و ... . اُپوزیسیون چپ دقیقاً در همین بزنگاه‌های تاب است که انحایش به سمت امپریالیسم و "دموکراسی‌خواهی" عیان‌تر شده است.

ساختار جغرافیای سیاست، بار ناخودآگاه خود را در غایت تمامی کنش‌ها می‌گذارد و تجهیز شدن به الزامات صرفاً سوبژکتیوِ فرار از این بار، کفایت سیاست کمونیستی را نمی‌کند. لحاظ کردن ابژکتیوتیه‌ی ساختار و آستانه‌های انکشاف واقعیت طرازی‌ست اساسی‌تر در این اثنا، و نیز این لحاظ کردن سیاست کمونیستی را الزاماً و اخلاقاً قرین صبر می‌کند. "کار حوزه‌ای" آن سبک کاری‌ست که این صبرِ استراتژیک را در مبارزه‌ی طبقاتی پراتیک می‌کند.

فعلِ سرنگونی‌طلبی

یک‌بار که از بالکن خانه‌ام به صدای تیراندازی‌ها گوش می‌دادم، زیر پایم در خیابان دو سه کارگر را دیدم که یک توپ اشنایدر را با خود می‌کشیدند و عجیب‌تر این‌که دو مرد و یک زن کولی هم کمکشان می‌کردند. انقلاب قهرآمیزی که وقوع آن را از چند سال قبل احساس می‌کردیم و خود من با تمام وجود آرزومندش بودم زیر نگاه مبهوت و ناباورم از روبه‌روی پنجره‌اَم عبور می‌کرد.[14]

گفته شد که شکاف حاصل از جداافتادگی ج.ا.ا از امپریالیسم‌اش موجد اختلاف پتانسیلی می‌شود که جریان و جنبشی را کلید می‌زند که نامش را سرنگونی‌طلبی گذاشته‌ایم. سرنگونی‌طلبیْ آن جنبش و لذا سیاستی‌ست که افق آن به‌هم‌آمدن این فاصله و شکاف است و درست به همین دلیل از ابتدا تا انتهایش پروامپریالیستی. لذا ضابطه‌ی اصلی تضمین‌کننده‌ی کمونیستی بودن هرگونه عملی، ابتدا به ساکن خروج از سیاستِ مبتنی بر رانه‌ی حاصل از این شکاف و پیکار با نیروهایی است که آن را بازنمی‌شناسند: تا آن‌جا که جنبش حاصل از این رانه و شکاف عقب رانده شود، تازه جا برای آن‌چه که ما با نام "مبارزه‌ی طبقاتی" می‌شناسیم، باز می‌شود. به طور مثال اگر، بر طبق ادبیات کلاسیک، تا آن‌جا که مبارزه‌ی کارگران و اقشار فرودستْ اقتصادی و صنفی و اتحادیه‌گرایانه و سندیکالیستی است هم‌چنان بورژوایی‌ست و تلاش کمونیسم بر ارتقای آن به طراز سیاسی است، در وضعیت خودویژه‌ی ما، تلاش کمونیستی برای سیاسی کردن آن، اگر ضابطه‌ی فوق را درنظرنگیرد و صرفاً بر امتداد دادن مبارزه‌ی صنفی‌ـ‌اقتصادی تا سقوط دولت پای فشارد، عملش پروامپریالیستی خواهد بود. از این قرار سرنگونی‌طلبی صرفاً یک سوبژکتیویته نیست که بتوان با نقد آن از پسش برآمد و به جایش در سرها سوبژکتیویته‌ی انقلابی نمو داد؛ سرنگونی‌طلبی پیش‌تر از این‌ها رانه‌ای‌ست محصول اختلاف پتانسیلی که شکاف ج.ا.ا و غرب موجد آن است. نگاشت جنبشی این شکاف می‌شود جنبش سرنگونی‌طلبی‌ای که رج‌به‌رج سوبژکتیویته‌ی نظیرش که همان سوبژکتیویته‌ی سرنگونی‌طلب است را می‌ریسد. این سوبژکتیویته همان سوبژکتیویته‌ی آرمانیِ جهان آمریکاییِ پیشاافول است: انسانِ آزادی‌خواه و دموکراسوفیل و حقوق بشری. پس سرنگونی پیش‌تر از سوبژکتیویته، یک فعل است محصول شکاف برسازنده، و سوبژکتیویتهْ قرارگاه بعدیِ تنسیق و نوشتار این فعل با قِسم‌ها و جورهای ایدئولوژی‌ها و فانتزی‌ها و گفتمان‌های هم‌بسته‌ی بافتاری و ساختاریِ با آن.

بر همین سیاق، پراتیک این سرنگونی توسط کارگران، موجب تبدّل سرنگونی به انقلاب نمی‌شود، و تنها نتیجه‌ی محصَّلش سرنگونی‌طلب کردن کارگران خواهد بود. لذا خط و خطوطی، هم‌چون حزب حکمتیست‌ـ‌خط رسمی، که اصرار بر این سرنگونی توسط کارگران دارند، با تمام نقد و صراحت بعضاً صحیحی که حواله‌ی احزاب و خطوط راست و چپ می‌کنند، نه از همان درِ مألوف، ولیکن از در پهلویی گام در همان میدان پروامپریالیستی می‌نهند؛ و نیز بگو تحلیل‌هایی که به موازات چپ محور مقاومتی، دی ماه 96 را در "فرم" امپریالیستی می‌دانستند، لیکن در یک معلّق خرده‌بورژوایی، در پی احضار سوژه‌ی ناب پرولتری هستند[15]. تو گویی اگر جمعیت درهم‌وبرهم از کف خیابان جمع شود و به جای آن آحاد پرولتری در کف خیابان جاری، دیگر سرنگونیْ ملغا و انقلاب اِملا خواهد شد. احضار سوژه‌ی سراسریِ پرولتری در این شرایط مشخص با توجه به هژمون بودن سرنگونی‌طلبی، از این قرار که خود شکاف ج.ا.ا و آمریکا دایر است و هنوز شکاف تعیین‌کننده، تنها به سرنگونی‌طلب کردن پرولتاریا منجر می‌شود.

اگر دی ماه 96  دلالت بر امکان مبارزه‌ی طبقاتی داشت، که دارد، "کار حوزه‌ای" همان مفهوم حدزننده‌ی پراتیک کمونیستی در شرایط فعلی است که سراسری‌گرایی را نفی و از خیابانِ حتا مملو از کارگران و فرودستان تن می‌زند و واقف است که تا آن‌جا که سوبژکتیویته‌ی سرنگونی‌طلب را کنار می‌زند تازه جا برای بروز پراتیسیسته‌ی کمونیستی باز می‌شود و با دیده‌بانی و لحاظ کردن کلیت و ازجمله شکاف ج.ا.ا و آمریکا و طراز تعیین‌کننده‌گی‌اَش و آستانه‌های انکشاف واقعیت، سطوح نوین‌تری از مبارزه‌ی طبقاتی را تدارک می‌بیند. "کار حوزه‌ای" تضمین‌کننده‌ی این است که تنش و پراتیک حاصل از شکاف کار مزدی و سرمایه، با تنش و جنبش حاصل از شکاف ج.ا.ا و آمریکا هم‌افزایی نکند و اوّلی به مدار ثقل دوّمی کشیده نشود. بدین‌صورت "کار حوزه‌ای" نه چون سرنگونی‌طلبی در پی تأسیس فی‌الفور انواع و اقسام سوژه‌های سراسری است و نه چون چپ محور مقاومتی به دنبال "تغییراتی درون ساختاری[16]". این در نظر نگرفتن واقعیت و عدم تنسیق کمونیستیِ شکاف‌های کلیت، هر دو نظرگاه ضدِّ امپریالیستی را پروژه و برنامه‌گرا (در نزد سامان حق‌وردی[17]) و راه‌بردگرا (در نزد گرایلو و شرکا[18]) می‌کند. گویی صِرف احداث سوبژکتیویته‌ی برنامه‌گرا و راه‌بردگرا، کار تمام است. خب دور نیست آن‌ها را ایده‌آلیست‌هایی دانست که سوبژکتیویته را محصول آپاراتوس‌های ایدئولوژیک سرمایه‌داری می‌دانند که با تأسیس پروژه و راه‌برد، ملغا شود. غافل از این‌که آپاراتوس ابتدا به ساکن تنها تنسیقِ پدیدار می‌کند. طُرفه آن‌که سوبژکتیویته‌ی سرمایه‌دارانه ابتدا به ساکن محصولی‌ست عملیْ برساخته‌ی کردارهای عملیِ سرمایه‌دارانه که سویه‌های اصلی‌اَش را همان پدیدارهای حاصل از شکاف‌های بنیادین کلیت برمی‌سازند که تا وهله‌ای که آستانه‌های انکشاف واقعیت، به ضرب ذاتْ صورتک پدیدار را نشکافد، قوام خواهند داشت. پس سوبژکتیویته پیش‌تر فعل‌محور است و خودش از پیِ نوشتارِ فعلش می‌آید. پراتیک کمونیستی تنها می‌تواند با تحلیل مشخص از شرایط مشخص، این ضرب ذات را بر صورتک، تبیین و بیان کند و با تاکتیک‌های صحیحْ زور ضرب را بیش‌تر کند. نه می‌توان خیلی از ضرب عقب‌تر ماند و نه خیلی جلوتر. 

به هم آمدن شکاف ایران و آمریکا به دو شکل ممکن است: 1- استحاله و سرنگونی، از طریق جنبش‌هایی هم‌چون جنبش 88 یا سورئئزه شدن ایران و یا حمله‌ی نظامی؛ 2- مبتنی بر همان منطق امپریالیسم، پاسخ تنش درونی ج.ا.ا، در بیرون آن حل شود و این چیزی نیست که جز در پروسه‌ی افول هژمونی امپریالیسم آمریکا رخ دهد. تا آن طرازی از انکشاف واقعیت که این شق دوم، شق اول را در محاق خود نبرده باشد، سرنگونی‌طلبی بر برسازی سوبژکتیویته مسخّر است و وظیفه همان کار حوزه‌ای است که تبیین شد و در هر جا و هر لحظه معنای مشخص خود را خواهد یافت. همان‌طور که در قضایای اعتصابات هفت تپه نقد شوراگرایی و دفاع از سندیکای هفت تپه معنا داد.

در بالا توضیح داده شد که تنها روش بورژوایی برای شکست درون‌مایه‌های انقلاب 57 همان فاصله‌گیری از امپریالیسم و تثبیت این فاصله بود. این تثبیت همان و مرگ 57 نیز همان. چیزی دیگر به عنوان 57 وجود ندارد و آن تثبیت، حکم مرگ آن را هم دارد. چپ سرنگونی‌طلب به واقع هنوز شرایط را 57ی می‌بیند و در روایتش تداومی است که گویا ج.ا.ا به منزله‌ی میان‌پرده‌ای نامتعارف و نابه‌هنجار انقلاب را دزدیده است. از سوی دیگر چپ محورمقاومتی نیز به «بازمانده‌های مفهومی انقلاب 57» در ج.ا.ا ارجاع داده و لذا عدم تعارفی به شکل دوبن سرمایه‌ـ‌مقاومت در ج.ا.ا می‌بیند. چپ محورمقاومتیِ نوعی، که آرزواندیشانه به انتظار اعتلای ج.ا.ا به هیأتی چاویستی‌ـ‌بولیواری نشسته ، نمی‌فهمد که شکل خروج آن از مدار امپریالیستی پیاپیش اعتلایش را ناممکن کرده است. این هر دو نگاه به منزله‌ی دو روی سکه‌ی متدولوژی راست‌گرایانه‌ی خزیده در جلد مارکسیسم، به پویش وضعیت 57 در کل چهار دهه‌ی گذشته اشاره دارند و ره به گزافه و بیهوده می‌برند. چیزی دیگر از دخل‌وتصرف 57ی در وضعیت وجود ندارد و کسی که این را نپذیرد نمی‌تواند کل گسست‌هایی که رخ داده را به‌دیده‌انگارد. تنش‌های حاصل از شکاف ج.ا.ا و آمریکا، دو نوع چپ فوق‌الذکر را به دام وجود حی‌و‌حاضر آغازگاه 57ی وضعیت می‌اندازد، و موجب استراتژی‌های به غایت غیرمارکسیستی نزد آن‌ها می‌شود.

با توجه به وضعیت مشخص امپریالیسم آمریکا و شرایط آغاز افول هژمونیکش، که مشخّصه‌ی آن عدم تواناییِ ابژکتیو آن برای اعاده‌ی یک بورژوازی ملّیِ پروامپریالیسم است، پروسه‌ی بازگشت ج.ا.ا به مدار و میدان امپریالیسم دیگر نه از طریق استحاله‌ی درونی ج.ا.ا بل‌که از طریق سرنگونی‌ای پیش خواهد رفت که دیگر نه هم‌چون دفعاتی چون شیلی و بالکان و ... بل‌که به‌واسطه‌ی تکوین شیزوفرنیِ حاصل از افول، پروسه‌ی "انهدام بی‌معنای اجتماعی"‌ای را رقم خواهد زد که آن‌چه در سوریه می‌بینیم مشتی‌ست نمونه‌ی خروار. افول هژمونیکِ یک امپریالیست، میان‌پرده‌ای تاریخی‌ست در قامت یک "دوران" که نمی‌بایست تنها هم‌چون یک افول اقتصادی و سیاسی و پاپس‌کشیدن موجودیت امپریالیستی از تمامیِ امور، بل‌که می‌بایست به‌واسطه‌ی شکاف در جهان معناییِ موجود، به منزله‌ی یک آشوب گلوبال و آغاز تکوین هذیان و شیزوفرنی در بورژوازیِ جهانی و تغییر رفتار از الگوهای متعارف به سوی آنارشیِ خشونت بی‌معنا و ناتوان از برساخت و اعاده هژمونی امپریالیستی و عروج میلیتاریسم فهمید. دست بر قضا، این موجودیت محصولِ و پس‌افتاده از منطق ارزش و لذا بیگانه، در این دورانش هیولاوش‌تر و خسران‌آمیزتر است. معنای ترامپ در همین بستر باید فهم شود.

از دو شکاف برسازنده‌ی وضعیت در ایران، یعنی شکاف کارمزدی‌ـ‌سرمایه و شکاف ج.ا.ا‌ـ‌امپریالیسم آمریکا، در شرایط کنونی، آنی که سوبژکتیویته‌ی اُپوزیسیون را بر‌می‌سازد دومی است و این بدین‌جا ره می‌برد: اینگونه نیست که دو امکان به عنوان بدیل ج.ا.ا در شرایط فعلی می‌توان متصور شد، یکی امکان سرنگونی و دیگری امکان انقلاب. در شرایط فعلی تنها بدیل ج.ا.ا، بدیل حاصل از جنبش سرنگونی‌طلبی است. پس نمی‌توان از استراتژی مبتنی بر انقلاب به عنوان بدیل ج.ا.ا در شرایط کنونی سخنی به میان آورد. هدف یک استراتژی انقلابی در شرایط کنونی مقابله با جنبش سرنگونی‌طلبی و نیز اعتلای مبارزه‌ی طبقاتی، هر دو به میان‌جیِ کار حوزه‌ای، است. مقصود از حوزه در اینجا، آن معنای متواترِ مستتر در سنت احزاب مارکسیستی نیست، بل‌که مقصود آن پراتیکی است که تا آن آستانه‌ای که شکاف اولی در برساخت ذهنیت و سوبژکتیویته به طراز تعیّن‌بخش نرسیده، یک کمونیست خود را در محدوده‌های آن نگه می‌دارد. بازشناسی آن نوار تاب‌دار و خارج آن ایستادن، اعلان مرگ 57، تشخیص و بازشناسی "انهدام بی‌معنای اجتماعی" و "مجاهدینیسمِ[19]" هم‌بسته با آن، شروط تکوین سبک کار حوزه‌ای‌اَند. لازمه‌ی دررسیدن آن صحنه‌ی بونوئلی در آتیه، پراتیک کار حوزه‌ای در لحظه‌ی کنونی است.

[1]- این ائتلاف‌ها یادآور "شورای هم‌کاری احزاب و سازمان‌های چپ" است که در روزهای اوج جنبش پروامپریالیستیِ سبز تشکیل شد. حزب کمونیست ایران که تا چندی پیش در کردستان و با تحلیلی مبتنی بر "جنبش کردستان" در ائتلافی به نام "کمیته کردستان" با حزب دموکرات کردستان، حزب دموکرات کردستان ایران، کومه‌له زحمت‌کشان و کومه‌له ایلخانی‌زاده و سازمان خباط کردستان قرار داشت، به طرفه‌العینی به یاد "قطب چپ کردستان ایران" می‌افتد، که مطمئناً هیچ آورده‌ی پرولتری‌ای در این زیگزاگ به اصطلاح چپ‌گرایانه‌اش وجود ندارد، و آن را با مجموعه‌ای متشکل از سنت فدایی، راه کارگر و حزب حکمتیست به‌پیش می‌رانَد. تو خود بر همین سیاق بخوان درگیری‌های درونی‌اَش را بین طیف‌های صلاح مازوجی و ابراهیم علی‌زاده.

"حزب چپ ایران (اتحاد فداییان)"، که جمعی‌ست از انواع و اقسام بازماندگان سنت سازمان اکثریت و دموکراسی‌خواهان دوآتشه، مضحکه‌ای تمام‌عیار است و علی‌رغم یدک کشیدن نام حزب، فراکسیون‌های تشکیل‌دهنده‌اَش چون "اکثریت" الزامی در انحلال خود نمی‌بینند.

 

[2]- تاریخ و آگاهی طبقاتی، جرج لوکاچ، ترجمه‌ی محمد جعفر پوینده، نشر تجربه، تهران، چاپ اول، 1377، ص 410.

[3]- در پی این دگرگونی بسیاری از مباحث سیاسی و مجادلات بنیادینی که در آن زمان بسیار تعیین‌کننده بودند، دیگر در زمانه‌ی ما تعیین‌کننده‌گیِ خود را از دست داده‌اَند، لیکن متدلوژی‌ها را هم‌چنان می‌توان به همان دو متد احاله داد: در یک طرف پوزیتیویسم‌ـاکونومیسم‌ـماتریالیسم ولگار و در سوی دیگر یک متد دیالکتیکی‌ـ‌پراتیکی؛ همان‌ها که لوکاچ در فصل ابتداییِ «تاریخ و آگاهیِ طبقاتی» پرورانده و یا همان‌ها که کوسیک در «دیالکتیک انضمامی بودن» به قدر کفایت بسط داده است.

[4]- برای نقد عمل‌کرد افتضاح‌آمیز و نابخردانه‌ی حزب توده‌ی ایران در آن زمان بنگرید به: جزوه‌ی «حزب توده و کودتای 28 مرداد 32»، حسن ضیاء ظریفی. نیز بنگرید به: بخش اوّل «تاریخ سی ساله»، بیژن جزنی. 

[5]- یکی از بنیان‌های مواضع کمونیستی در خصوص مسایل کردستان سوریه، رفراندوم اقلیم کردستان عراق و ... همین است. نمی‌شود گفت که سیاست کمونیستیِ صحیحی بر متن جنبش "ستم ملی" وجود دارد که احزاب موجود از رسیدن به آن عاجزند. قضیه عکس است. حقیقت این است که اصلاً دیگر خودِ چنین موضعی را واقعیت ناممکن کرده. شاهد آن‌که کردستان سوریه تا آن‌جا می‌توانست در متن جنگ سوریه و شرایط مشخص آن (*) دخالت صحیحی نماید که خود را به ارتش سوریه نزدیک نماید. یعنی تا آن‌جا می‌توانست سیاستش صحیح باشد که خود را در چیزی دیگر، در این‌جا ارتش سوریه، منحل کند. به‌وارون، هرچه که اصرار بر حفظ خودش کرد، خودش هرچه‌بیش‌تر در امپریالیسم آمریکا، محو شد و منحل. این قدرت به درایت و کیاست آمریکا برنمی‌گردد، این توانی‌ست که خود ساختارِ منطقی و غیرِشخصیِ کاپیتالیسم گلوبال به آمریکا داده است و، به وارون، باز هم خود ساختار است که یک "ازجادررفته‌گی" را تدارک می‌بیند.

این موضع کلان کمونیستی در خصوص تمامی موجودیت‌های کردی در منطقه است: یا باید در جنبش کمونیستی ممزوج شوند و یا امپریالیستی خواهند بود. در شرایط مشخصی چون سوریه که نمی‌توان از جنبش کمونیستی سخن به میان آورد تنها راه صحیح همان نزدیکی به دولت سوریه است که در مقابل تهاجم امپریالیستی، سیاست صحیح حفظ دولت مستقر سوریه را پیش ببرد.

(*) خواننده می‌تواند در خصوص تحلیل مشخص از شرایط مشخص جنگ سوریه به کتاب «سوریه و رئال‌پلیتیک کمونیستی» (بابک پناهی و فرزان عباسی، نشر مجازی) مراجعه کند.

[6]- فرار از زندان، اوضاع سیاسی ایران و مبارزه‌ی مسلحانه، مصاحبه با تقی شهرام (1353)، انتشارات اندیشه و پیکار، آبان 1395، ص 123.

[7]- مقاومت شکننده، تاریخ تحولات اجتماعی ایران، جان فوران، احمد تدین، مؤسسه‌ی خدمات فرهنگی رسا، تهران، چاپ پنجم، 1383، ص 529. جان فوران این نقل قول را از کتاب «کارگران و انقلاب»، اثر آصف بیات، می‌آورد. داخل [] افزوده‌ی مترجم است.

[8]- کریس گودی، شوراهای کارگری در کارخانه‌های ایران، ژوئن 1980، شاهین نصیری، فضای مجازی.

[9]- ذکر این نکته در تبیین سیاست مقاومت ج.ا.ا در این لحظه به‌جاست: از یک وجه، سیاست مقاومت سیاستی‌ست برای گذر از این دوره‌ی زمانی، تا زمینه‌ی مادیِ جهانی برای آن پاسخ در بیرون تا طرازهای تعیین‌کننده‌ای تکوین یابد. به همین جهت است که سعداللّه زارعی، از تئوریسین‌های اصلی سیاست مقاومت، آن را سیاست بازدارنده‌گی تعریف می‌کند؛ (به طور مثال بنگرید به نوشته‌ی «راه حل مقاومت اقتصادی است، نه مذاکره و نه جنگ»، 20/3/1398، منتشره در بخش فارسی سایت Khamenei.ir) بازدارنده‌گی تا چه زمانی: تا زمانی که پاسخ مذکور فرا رسد.

[10]- تمامیِ آن خودویژگی‌های نظام ج.ا.ا تبارزات و پی‌آمدهای این شکاف است و لذا تمامیِ آن اقسام و جورهای نظریه، اعم از «فرهنگ استبداد شرقی» امثال کاتوزیان، "استبدادسالاری" امثال سیف، «سرمایه‌داریِ نامتعارف» امثال حکمت، «دولت بناپارتیستیِ سرمایه» امثال ایرج آذرین، «سرمایه‌داریِ خویشاوندی و رانتیر» امثال مالجو، «ج.ا.ا به منزله‌ی محصول دو بن سرمایه‌ـ‌مقاومت» امثال گرایلو، هر کدام در اتاقی تاریک به فیل دست می‌کشند و از ظنِّ خود گمان به شناخت می‌برند.

[11]- البته این تشابه بدین معنا نیست که چپ محور مقاومتیِ فعلی را از سنخ توده‌ـ‌اکثریتِ آن زمانی دانسته و با اطلاق اصطلاح نئوتوده‌ایسم کار را تمام شده قلم‌داد کنیم، کاری که چپ سرنگونی‌طلب و برخی از کمونیست‌های ضدِّ سرنگونی‌طلبی انجام می‌دهند. در خود فرآیند تبیین این چپ، خاست‌گاه‌های آن، دلالت‌هایش و جدید بودن‌اَش معلوم خواهد شد.

[12]-  به‌طور مثال حکمت، کسی که منظم‌ترین بیان چپ سرنگونی‌طلب را می‌توان نزد وی یافت، در جزوه "دو جناح در ضد انقلاب بورژوا امپریالیستی"، «هر دو جناح موجود در هیأت حاکمه [لیبرال‌ـ‌بنی‌صدریسم و حزب جمهوری اسلامی] را بورژواامپریالیستی» می‌خواند و  تحلیلش بر آن است که سرمایه‌ی انحصاری در آینده به سوی الگوی حکومتی‌ای فراتر از این دو جناح در ایران حرکت خواهد کرد. با تثبیت ج.ا.ا و پایداریِ آن، تطور تحلیل‌های حکمت به سوی "اسلام سیاسی" و ناگزیری سرنگونیِ ج.ا.ا، به دلیل عدم تعارف زیربنا و روبنا جهت یافت که قرار بود "حزب کمونیست کارگری" رهبریِ این جنبش سرنگونی را به‌دست‌آورد. خودِ پویه‌های این جنبش و استلزامات رهبری بر آن، حکمت را به سوی مباحث مطروحه در «حزب و جامعه» و «حزب و قدرت سیاسی» سوق داد، جایی که وی به‌تمامی "حرکت به سمت مرکز سیاست» را کلید زد.

[13]- نزدیک‌ترین مثالش آورده می‌شود: کتاب «شورش‌های دی ماه، دولت پس از انقلاب و جنگ سوریه" (اردیبهشت 97، منتشره در فضای مجازی). این کتاب در تحلیل چراییِ شکست انقلاب 57، غیر از آن اسطوره‌های تروتسکیستیِ نقد سازمان‌ها چیزی ندارد که بگوید. آخر خود آن "ناپخته‌گی" در برابر یک "پخته‌گی" باید معنا یابد. این کتاب درباره‌ی محتوای آن "پخته‌گی" چیزی نمی‌گوید و از این قرار می‌توان به آن، با وجود انبوه گزاره‌های درستی که نقل می‌کند، نام "نوشتار بدون نظریه" را اطلاق کرد. این بی‌نظریه‌بودن در گفته‌های کتاب پیرامون دی ماه 96، انقلاب 57، ماهیت و چیستی ج.ا.ا، راه رشد غیر سرمایه‌داری، مسئله کردستان سوریه و ... نیز صادق است.

[14]- لوئیس بونوئل، با آخرین نفس‌هایم (خاطرات)، علی امینی نجفی، نشر هوش و ابتکار، تهران، چاپ اول، 1371، ص 240.

[15]- از جمله بنگرید به نوشته‌های سامان حق‌وردی که تمامیِ آن‌ها در سایت مجله هفته در دست‌رس هستند.

[16]- بنگرید به نوشته‌ی «اخلاق‌مندی انحلال صنف»، مهدی گرایلو، ص 4، مجله هفته.

[17]- بنگرید به خطوط پایانیِ مقالات «سه مبنا و مرکز ثقل شورش‌های موجود در ایران» و «بحران اقتصادی، سرمایه‌داری و طبقه‌ی کارگر در ایران»، سامان حق‌وردی، منتشر شده در مجله هفته.

[18]- گرایلو، همان، ص 2.

[19]- مهدی گرایلو در مقاله‌های «برای روز هبوط» و «تعمیق سطح وحدت» (منتشر شده در سایت مجله‌ی هفته) این چرخش‌های اپوزیسیون را می‌بیند، لیکن ناتوان از تببین آن‌ها، به صورت وارونی به موازات چپ سرنگونی‌طلب، این چرخش‌ها را، تقلیل‌گرایانه، صرفاً زاده‌ی آمدن ترامپ می‌داند. خوب سؤال اساسی سر جای خود باقی‌ست: ترامپیسم (از دید نگارنده) از کجا سر و کلّه‌اش پیدا شد؟ بدون لحاظ کردن مارکسیستیِ خائوسِ گسترش‌یابنده‌ی "افول هژمونیک"، پدیده‌ی ترامپیسم و بسیاری چیزهای دیگر قابل تبیین نیست.

گرایلو در نوشته‌هایش از چیزی به نام "عمل‌گر افول" حرف می‌زند و قصد خود را نقد کارکرد گفتمانیِ این عمل‌گر در نزد چپ سرنگونی‌طلب می‌داند. وی توجه ندارد که کارکرد گفتمانیِ بحث "افول هژمونیک" بیش‌تر از آن‌چه که نزد چپ سرنگونی‌طلب باشد، چرا که چندان نیازی بدان ندارد، بیش‌تر نزد خودِ گفتمان مقاومت و نیروهای سیاسی‌اَش است. گفته‌های چندباره‌ی خامنه‌ای، رهبر ج.ا.ا، در خصوص "افول هیمنه‌ی آمریکا" و "افول موریانه‌وار آمریکا" در سخن‌رانی‌های متأخّرش، مثال‌های نمونه‌واری هستند از این موضوع. اگر این درون‌مایه را از نوشته‌جات تارنگاشت‌هایی چون مشرق نیوز و رجا نیوز و ... و یا افرادی چون سعدالله زارعی، پاک شود، دیده خواهد شد که چه‌طور داربست تبیینیِ آن‌ها در آستانه تلوتلو خوردن قرار می‌گیرد.

از کدام زاویه مذاکره راست با راست را نقد کنیم؟

از کدام زاویه مذاکره راست با راست را نقد کنیم؟

 

کسانی که اصول مبارزه و تحلیل طبقاتی را قبول ندارند، یا درک نمی کنند ، یا به جهت گرفتار بودن در تئوریهای انحرافی امید به همکاری و سازش طبقاتی دارند، و یا حتی به دلیل ندانستن اصول مبارزات طبقاتی از مذاکره راست با راست تعجب کرده و از زاویه ضد آگاهی و توهم پراکنی اقدام به نقد مذاکره (مابین راست با راست) می کنند، که گویا مذاکره و همکاری راست با راست یک حرکت اتفاقی، غلط یا استثنا است، بطور گسترده و قاعدتا" به جای افشای دو طرف و آگاهی دادن به کارگران و زحمتکشان، از زاویه ای نقد را ارایه می کنند که در میان کارگران و زحمتکشان توهم پراکنی کرده، یا به توهمات موجود هر چه بیشتر دامن می زنند، و متاسفانه نقد ارایه شده انها نه تنها در جهت اگاهی طبقاتی هیچ چیزی اضافه نمی کنند، بلکه بیشتر ضد اگاهی را در جنبش کارگری و جنبش های پیشرو اجتماعی تزریق می کنند. از آن جمله است نقد های ارایه شده در مذاکرات چهار حزب کوردی با جمهوری اسلامی و سکوت و پنهان کاری حزب کمونیست ایران و کومله در رابطه با مذاکرات فوق.

مورد اخیر که دست مایه و مشغولیت گسترده بسیاری از رفقا ، احزاب و سازمانها و محافل گردید و در راه نقد مذاکرات فوق مقالات بسیاری نوشته شد و مصاحبه ها و برنامه های مدیای بسیاری تولید شد، موضوع مذاکره چهار حزب کوردی ( چهار حزب راست گرا که همگی از بنیان دشمن زحمتکشان و کارگران هستند ) با جمهوری اسلامی بود، یعنی رفقای ما مذاکره فوق (راست با راست) را دست مایه و دل مشغولی و وقت گذرانی زیان اوری کردند، زیان اور از این جهت که به جای افشای دو طرف مذاکره از زاویه ودیدگاه اگاهی طبقاتی، طوری نقد ها ارایه گردیده اند، در جنبش کارگر این توهم را ایجا می کند که راست ها اگر با جمهوری اسلامی مذاکره نکنند در صف طبقه کارگر یا هم پیمان با طبقه کارگر و زحمتکشان قرار خواهند گرفت، این ضد اگاهی طبقاتی است، که نقد کنندگان وارد جنبش کارگری میکنند، که بسیار خطر ناک است، می توان تاریخچه چنین انحرافی را با قدمت عمر حزب توده در ایران مشاهد ه کرد. نقد و تحلیل و  افشای هر گونه مذاکره لازم و ضروری است.

 تنها مذاکره ای از زاویه دیدگاه و مبارزات طبقاتی برای طبقه کارگر لازم و ضروری است که از یک طرف طبقه کارگر دارای همبستگی طبقاتی بوده و در قامت الترناتیوی ظاهر شده باشد، تا با دادن امتیاز احتمالی و موقت، امتیازات بیشتر کسب کند، یعنی آنقدر متشکل باشد که بتواند برخی از خواسته های مهم خود را دیکته کند و از طرف دیگر تنها شکل مذاکراتی در جهت منافع طبقه کارگر خواهد بود که پشت درهای بسته نباشد، با این حال چنین مذاکرات اصولی نیز باید نقد و تحلیل مداوم شوند. اما انچه در نقد و تحلیل ها و افشای احتمالی مذاکرات اخیر (راست با راست) شده است، ارایه نقد و تحلیل از از زاویه غیر طبقاتی بوده است.

باید اصل بنیانی در مبارزات طبقاتی  را یاد آوری کرد، که مذاکره : همکاری و سازش راست با راست قاعده است، نه استثنا، بنا براین از مذاکره چهار حزب فوق با جمهوری اسلامی نباید تعجب کرد، و اگر چنین مذاکره ای انجام نمیشد باید تعجب می کردیم ،( از یاد نبریم که در مورد کودتای 28 مرداد نیز سازش (راست ها با راست ) بدون مذاکرات مستقیم و بدون برنامه ریزی تنها بر مبنای همان اصل بنیادی، بین سلطنت طلبان ، نیروهای کاشانی و نیروهای مصدق به شکل نا پیگیر بودن در مقابله با کودتا در حالی که صد در صد از کم و کیف برنامه کودتا خبر داشتند و همچنین بر خورد انحرافی و ضد منافع طبقاتی کارگران از طرف حزب توده با موضوع کودتا و عدم مقابله با کودتا پایه چهارم مذاکره  راست با راست ها بود). باید این اولین نتیجه گیری از نقد و تحلیل ما در جهت اگاهی دادن به کارگران و زحمتکشان باشد. اگر بتوانیم چنین متد و شکل و ماهیت نقد را در نزد بسیار از کارگران به عنوان معیار و ملاک قرار بدهیم، انگاه با خیال راحت می شود، ادعا کرد که هرگز جریانات راست نمی توانند، توده ها را در هیچ شرایطی فریب بدهند. چرا که توده ها همیشه اماد گی درک این موضوع را خواهند داشت که یک حزب راست گرا بالاخره با راست های دیگر و با حکومت های راست، روزی مذاکره و سازش خواهد کرد. در حالی که روند نقد و تحلیل بسیاری از احزاب و ... و رفقا از مذاکرات اخیر (راست با راست) افکاری را به توده ها تلقین می کند که از مذاکره راست با راست دچار تعجب و گیجی شوند.

 مسئولیت ایجاد این تعجب و گیجی کیا هستند؟ و چرا ایجاد می کنند؟

بهتر است همه رفقا نقد های خود را یک بار از زاویه اصول مبارزات طبقاتی مورد تحلیل و بازبینی قرار بدهند. و از خود بپرسند، هدفشان از ارایه نقد فوق رساندن کدام پیام بوده و آیا پیام فوق را موفق شدند برسانند، یا پیام اشتباهی و ضد مورد نظر خود را رساندند؟

به نظرم اولین و مفید ترین پیام باید این باشد که کارگران و زحمتکشان توجه کنید :  که احزاب و سازمانها و نهاد های راست در ریشه و اصل مشترک هستند، و همگی دشمنان شما می باشند و بالاخره انها باهم و با جمهوری اسلامی و یا با هر  حکو مت راست دیگری سازش خواهند کرد. و فاکت و دلیل و سند اثبات کننده اش هم، اینها، همین مذاکره اخیر چهار حزب راست با حکومت راست جمهوری اسلامی است، که همگی دشمنان طبقاتی شما کارگران و زحمتکشان بوده و هستند، هر مقاله و مصاحبه که در رابطه با نقد و تحلیل مذاکرات اخیر ( مذاکره راست با راست)  را از این زاویه و با رساندن چنین پیامی ارایه کرده باشد، می توان گفت در جهت مبارزه طبقاتی و به سود کارگران بوده است. از نقد های فوق دومین پیام باید این باشد، که حتی اگر روزی مجبور بودیم در برخی نقاط با برخی از راست ها بعنوان تاکتیک همکاری داشته باشیم، باید هشیار باشیم که موقتی است و تاکتیک های فوق باید با برنامه ریزی دقیق تشکیلاتی و زمانبدی شده باشند.

اگر چپی یا کمونیستی از راست ها و ناسیونالیست ها توقع داشته باشد، که با دیگر راست ها و با حکومت ها  مذاکره نکنند، این توقع ریشه در انحراف و نا اگاهی از مبارزات طبقاتی دارد، چرا که مذاکره راست با راست عیب راست ها نیست، بلکه درک نکردن علت مذاکرات و یا تعجب کردن از مذاکرات فوق عیب ما ( ما کمونیستها ) است که پس از دو قرن تجربه مبارزات طبقاتی هنوز درک نکردیم ناسیونالیست ها ، ... با جمهوری اسلامی اختلاف سلیقه ای دارند نه ریشه ای و طبقاتی .

چه چیزی باعث می شود ما از مذاکره اخیر چهار حزب ناسیونالیست (راست با راست ) وبا هم پالیگی های خودشان تعجب کنیم و یا خشمگین شویم ؟

آیا از انها توقع انقلابی گری داریم ؟

 آیا از انها توقع داریم تا نهایت ضد همدیگر باشند و اصل مشترک خود را فراموش کنند؟

آیا از آنها توقع داریم همرزم و همپیمان طبقه کارگر باشند؟

این ملقمه نقد ها از زاویه انحرافی و غیر طبقاتی آنچنان در بازار اشفته گسترده است، که اخیرا"  تعدادی از احزاب و سازمانهای در رد مذاکرات فوق بیانیه مشترکی منتشر کرده اند، اما متاسفانه یکی از امضا کنندگان حزب کمونیست ایران یا بخشی از آن است که یک سال و نیم مذاکرات فوق را پنهان کرده بود، و بعد از افشا شدن بدون مشخص کردند علل پنهان کاری و بدون حل مشکل داخلی خودش، که ایا چه کسی یا کسانی در پنهان کاری و فریب دیگران دست داشتند؟ با همان نام و نشان که همه ای خوب و بد را زیر چتر قرار می دهد، میباشد. باز با تاسف، بقیه امضا کنندگان از حزب کمونیست ایران نخواستند که دقیق موضوع را روشن کند، بعد امضا نماید. چنین سهل انگاریها اموزش و معیار های غلط به جنبش کارگری و زحمتکشان تحمیل می کند. یک سال و نیم پنهان کاری و فریب اعضا و هواداران و بعد از افشا شدن موضوع بدون نقد خودش و عذر خواهی از اعضای خود  و جنبش کارگری و زحمتکشان  بیانیه ای امضا می کنند، انگار نه انگار که اتفاقی ( پنهان کاری ، زیر پا گذاشتن اصول و مصوبات تشکیلات، زیر پا گذاشتن دمکراسی درونی و ...) افتاده است ؟

چگونه می توان به این سرعت موضع عوض کرد ؟ مسئولین این حزب چرا در قبال اعضا و هواداران و مردم پاسخ گو نیستند ؟ بقیه احزاب و سازمانها چگونه می توانند بدون توجه به پنهان کاری اتفاق افتاده و بدون نقد و عذر خواهی بیانیه مشترک صادر کنند ؟ ایا این ایجاد زمینه های خطا کاری برای آینده و تزریق ضد اگاهی در جنبش کارگری نیست؟ مسئولیت انقلابی گری چه شده است؟( کمترین اقدام جبران کننده چنین خطای اینکه، کسانی که پنهان کاری و زیر پا گذاشتن اصول مبارزات تشکیلاتی و طبقاتی را شروع و پیش برده اند، اصولی است که از کلیه سمت های خود کناره گیری کنند و به شکل علنی از اعضا ، جنبش کارگری و کلیه زحمتکشان بخصوص مردم کردستان ، عذر خواهی نمایند).

برخی از مسئولین حزب کمونیست ایران و کومله گفتند نهادی که مذاکرات را برنامه ریزی می کرد و طرفین را برای مذاکره دعوت می کرد از ما خواسته بود موضوع را بیان نکنیم، و ما برای حفظ پرنسیب ها موضوع را خبری نکردیم . جالب است، این رفقا در مقابل تشکیلات خودشان ، در مقابل هوادارانشان و در مقابل طبقه کارگرو در مقابل همه اصول انقلابی گری خودشان که اعلام کرده اند، همه پرنسیب ها و تعهدات خود را زیر پا گذاشتند، تا در مقابل لابی جمهوری اسلامی و راست ها پرنسیب داشته باشند. فراموش نکنیم، هیچ پرنسیبی بر وظیفه طبقاتی ارجحیت ندارد و کمونیست ها هر گز به توده ها دروغ نمی گویند.

برای اینکه کارگران و زحمتکشان یک معیار و متد دقیق و طبقاتی برای بررسی و تحلیل رخ داده های مانند مذاکرات اخیر، که از این به بعد بیشتر نیز صورت خواهند گرفت، به دست بیاورند، هدف اصلی خودم از نوشتن این مطلب را یک بار دیگر تکرار می کنم ، و از احزاب و سازمانها و محافل و رفقا می خواهم یک بار نقد ها و تحلیل ها خود را که در رابطه با مذاکرات چهار حزب با جمهوری اسلامی را با دقت و از زاویه طبقاتی کارگری مورد نقد و بررسی قرار بدهند و از خود بپرسند هدفشان از ارایه انها  رساندن چه پیامی بود و آیا موفق شدند پیام فوق را برسانند ؟ اگر نه، مشکل در چه چیزی یا چیز های بود؟

لازم به ذکر است که مذاکرات راست ها با جمهوری اسلامی ( مذاکره راست با راست) بخصوص مذاکرات اخیر و پنهان کاری ها و انتظار کشیدن های این نیروها به امید گوشه چشمی از جمهوری اسلامی هیچ ربطی به مبارزات طبقاتی کارگران و مردم انقلابی و زحمتکشان کردستان ندارد و حساب جنبش های انقلابی جدا از این منتظرات لطف و مرحمت از طرف جمهوری اسلامی است. همچنین لازم است ، رفقای داخل هشیار باشند و در صورت داشتن ارتباط احتمالی با افراد و هواداران این نیروها ( همه نیروهای که در مذاکرات حضور داشتند یا از مذاکرات خبر داشتند)  قطع رابطه کرده و از انها دوری کنند که بدون شک در اینده به زیان جنبش کارگری و جنبش های اجتماعی وارد عمل خواهند شد ، بهتر است به تجربه های تاریخی در این رابطه بیشتر توجه کنیم.

به امید روزی که هر حرف که می زنیم و هرعملی که انجام می دهیم با دقت هدف گذاری کرده باشیم، و دائما" به نقد خود و دیگر رفقا در جهت ارتقاع اقدام کنیم و اقدام به افشای بدون فوت وقت دشمنان طبقه کارگر نماییم.

 

 

محمد اشرفی

29 تیر 1398

 

 

خاتمی و این بار حضوری کمیک در صحنه سیاسی!

 

خاتمی و این بار حضوری کمیک در صحنه سیاسی!

بازهم موسم «انتخاباتی» رژیم فراررسیده و سروکله «سیدمظلوم» برای نجات رژیم چه در عرصه داخلی و چه بین المللی پیداشده است و برای رونق بخشیدن به دکان راکد و ساکت نظام درداخل از یکسو و اعاده حیثیت از آن در سطح بین المللی از سوی دیگر. در شرایطی که حتی خود اجازه حضورعلنی با چهره و عکس در صحنه را ندارد و عملا به نوعی در حبس خانگی بسر می برد، اما قلبش هم چنان برای نظام می طپد و بیشتر ازخود آنها دلسوزحکومت است. او که در مقام باصطلاح رهبراصلاح طلبان حتی به منتقدین اصلاح طلب حامیش ذره ای عنایت و پشیزی ارزش برای شنیدن انتقادها و پیشنهادات آن ها قائل نیست، هم چون کاسه داغ تر از آش و داغ ترو جلوتر از اصول گرایان افراطی در نوک پیکان تحریم شکنان واردصحنه شده است. البته براو حرجی نیست. او حتی اگر جرئت فراخوان شرکت به انتخابات هم نمی داشت، بدون هیج ذره ای تردید، بهرقیمت شده درسکوت شبانه و بزدلانه خود را به سرصندوق های رای برای ادای دین به نظامی می رساند که خود را خادم آن می داند و بس. این که چگونه کسانی که باصطلاح خودرا اصلاح طلب منتقد می دانند و شاهد دست پخت وی در انتخابات گذشته و یا بیلان مسخره و رسواآور فراکسیون امیدو.. بوده اند، و نیز بدلیل عبورجامعه از جناح های رژیم، برای نجات ته مانده آبرو و سرمایه اجتماعی خویش شرکت مشروط در انتخابات را زمزمه می کنند، این که هم چنان او را رئیس اصلاحات و زعیم و رهبرخود می دانند، چنین رویکرداز بالا وآکنده از تحقیر و تبختز وی را می بینند ودم بر نمی آورند، خودبیانگرعمق گندیدگی قاطبه اصلاح طلبی را به نمایش می گذارد.

 

اکنون خاتمی پس از پیشتاری در دادن فراخوان شرکت در انتخابات مجلس آتی، حالا در گام دوم روبه صحنه جهانی در دفاع از سیستم گندیده ولایت خامنه ای و اعوان و انصارش، با مصادره و مسخ شعارصلح و شعار «آری به صلح و نه به جنگ» واردمیدان می شده است. بی آن که به روی مبارک خود بیاورد که یک پای مهم سیاست های جنگ افروزانه خودنظام و سیاست های فوق ارتجاعی اوست و بنابراین هرائتلافی برای صلح اگر واقعا هدفش صلح باشد نه فقط علیه قدرت های جنگ طلب خارجی و دولت آمریکا بلکه همزمان علیه رژیم خودی، رژیم جبار و جنگ طلب داخلی هم باید باشد. اکنون رژیم اسلامی بهترین شرایط را برای اسرائیل و آمریکا و انگلیس جهت میلیتاریزه کردن منطقه، تشکیل یک ائتلاف نظامی منطقه ای و جهانی و ... تکمیل کردن محاصره اقتصادی با محاصره نظامی و... فراهم می کند.

 

به این خادم «مغضوب» حکومت اسلامی باید یادآوری کرد که تا انجا که به مردم ایران برمی گردد آن ها به صراحت روشن ساخته اند که دشمن مستقیم و رودرروی آن ها همین جاست و در داخل کشور و هر روز و همه جا در زندان و محل کار و دانشگاه ها و خیابان ها وحتی اتومبیل های شخصی فاقدحریم و در صف های خرید مایحتاجی که قیمت اشان  روزانه جهش می کند و  مشاهده فسادبیکران و تاراج ثروت ها و امکانات کشور...  آن را با گوشت و پوست خود تجربه و لمس می کنند. تنها از این طریق است که می توان دست درازقدرت های سلطه طلب را هم کوتاه کرد. مردم ایران و فعالین و پیشروان نباید اجازه بدهند که صدای این دریوزگان قدرت و تحریم شکنان حرفه ای در شرایطی که خود ارباب و دورقاب چین هایش در انزوای مفرطی بسر می برند، باردیگر به صدای بلند و اغواگرعرصه سیاست ایران تبدیل شود! آن ها به شکل مزورانه ای پشت واژگان ملت و مردم و ایران و غیره سنگر می گیرند، اما تمامی سخن و تلاششان در خدمت نجات نظام است و بس! اگر در گذشته ورودهای او به صحنه سیاسی برای نجات نظام را به دلیل آن که هنوز قدرت افسونگری و فریب داشت تراژدی بنامیم، امروزه اما این نوع ورودها به صحنه سیاسی بیشترخصلت کمیک دارد. با این همه این هوشیاری مردم و صدای بلندآن هاست که می تواند چنین فراخوان هائی را به تضرعات بی خاصیت و  بدون پژواک تبدیل کرده  و  جنبه کمیک حضوروی در صحنه سیاسی را عریان کند!

https://www.kaleme.com/1398/04/31/klm-272531/

 

تقی روزبه    ۲۳.۰۷.۲۰۱۹

 

July 23, 2019

چهار رفیق شفیق!

چهار رفیق شفیق!

 

زندان های سیاسی ایران و بخصوص زندانهای تهران و دیگر کلان شهرهای ایران در دهه سیاه و خونین شصت، علاوه بر اینکه گنجینه ایی از سرمایه های انسانی نسل ما، و نسلی از مبارزین و روشنفکران جامعه را در اسارت خود داشتند، در عین حال تصویر تمام قدی نیز از طیف نیروهای مبارز و جریانات سیاسی میهن در آن دوران را به نمایش میگذاشتند. در واقع طی آن سالها، هر گروه و تشکل واقعی از اپوزیسیون، متناسب با وزن سیاسی و اجتماعیش و همینطور توش و توان و فدای مبارزاتیش علیه حاکمیت اسلامی، در زندانها نیز حضور داشت.

 

در آن دوران، جنبش مترقی و محبوب مجاهدین خلق، نقش محوری و بلامنازعی در زندانها داشت و طبعآ مجموعه بچه های مجاهد، بطور کمی و کیفی، نیروی اصلی و ستون فقرات مقاومت در بندها و سیاهچال های اسلامی محسوب میشدند، بخصوص با توجه به انسجام تشکیلاتی قوی و بیشترین تعداد زندانی و بیشترین فشار و شکنجه و بیشترین تعداد اعدامی که داشتند… البته پویایی و انسجام درونی آنان، ناشی از حضور زنده و حیات فعال سازمان رهبری کننده در بیرون زندان نیز بود.

 

جایگاه بعدی در جمع زندانیان سیاسی آن دوران، متعلق به طیفی از نیروهای مارکسیستی مثل فداییان اقلیت، راه کارگر، پیکار، اتحادیه کمونیستها ... بود که مواضع سیاسی بعضآ مختلف و گاه متضادی با هم داشتند ولی بطورکلی بچه های باپرنسیب و مقاومی بودند. البته مجاهدین زندان و این دوستان چپگرای زندانی که همگی بقول امروزیها «برانداز» بودند بطور معمول رابطه دوستانه متقابلی نیز با هم داشتند. بگذریم که تمامی جریانات سیاسی موجود در زندان، در زیر ضربات سنگین امنیتی بیرون از زندان و سرکوب هولناک درون زندان، درصدی هم بریدگی و خیانت داشتند.

 

زندان مرکزی و بزرگ دستگرد اصفهان واقع در اتوبان ذوب آهن، که محل اصلی نگهداری زندانیان سیاسی بعد از اتمام پروسه بازجویی و دادگاه بود، تا اواسط سال ۱۳۶۴ چنین فضا و ترکیبی از زندانیان را داشت. تا اینکه در این سال موجی از اعضای حزب توده و سازمان اکثریت را که در زمره بازداشتیهای سال ۶۲ و ۶۳ بودند بعد از طی مراحل طولانی بازجویی، به زندان دستگرد منتقل کردند که بطور اجتناب ناپذیری فضای برخی از بندهای عمومی و تعادل و ترکیب سیاسی موجود را تا حدودی دستخوش تغییر کرد.

در این موج اما، یک تشکیلات سیاسی محدودتری هم بود که با انشعاب و رد مواضع سازمان «اکثریت»، در بیرون زندان بطور رسمی «سازمان فدائیان خلق - ۱۶ آذر» نامیده میشدند و توی زندان هم در مجموع بچه های با مایه و باپرنسیبی بودند. بطوریکه جمع ما بچه های مجاهدین دربند علیرغم اختلافات نظری و خطی موجود، روابط دوستانه و خوبی با آنها داشتیم.

 

بخصوص با چهار نفر از مسئولین ارشد این جریان، که از پیوستگان اولیه «سازمان چریکهای فدایی خلق» در مقطع قیام بهمن ۵۷ بودند و سابقه سیاسی و تشکیلاتی چند ساله نیز تا قبل از دستگیری آخرشان در اصفهان داشتند. هر چهار نفرشان، یکی عرب، یکی کُرد، یکی از استان مرکزی و دیگری از خطّه جنوب، همرزم و هم پرونده بودند و البته همگی شان هموطنانی بودند با شخصیتی استوار و آرمانهایی والا، و اتفاقآ به همین دلیل ملایان تبهکار بیشتر از سه سال آنان را در زیر تیغ و حکم اعدام معلق قرار دادند.

آن چهار انسان شریف، و آن چهار رفیق شفیق، فداییان خلق: قادر جرار، علی اکبر مرادی، مجتبی محسنی و اسفندیار قاسمی نام داشتند که سرانجام در زندان اصفهان فدای خلق محبوبشان شدند... و این روایت من است از سرگذشت آن عزیزان همبند و یاران دردمند!

 

قادر جرّار - جوانمردی مقاوم و با وقار

 

 

اواسط آبان ماه سال ۶۳ که پس از دستگیری مجدد، دوباره در زندان بدنام سپاه اصفهان واقع در «ستاد مرکزی سپاه پاسداران انقلاب اسلامی» در خیابان کمال اسماعیل، به زیر بازجویی وحشیانه رفته بودم، بعد از دو شبانه روز بازجویی و «تعزیر» با کابل برق، هر دو پایم با تاولهای خونی بزرگ شرایط خیلی خرابی پیدا کرده بود... به همین دلیل تیم بازجویی بخاطر جلوگیری از عفونت عمیق کف پا، من را تحت عنوان ساختگی یک مصدوم سانحه تصادف با ماشین! به بیمارستان «آیت الله صدوقی» که متعلق به سپاه پاسداران بود بردند و در طبقه سوم آنجا یک دکتر ظاهرآ جراح که در زیر روپوش سفید رنگش لباس فرم سپاه به تن داشت، در یک اتاق ایزوله، تاولهای خونی پاهایم را پوست برداری کرد و بعد از پانسمان کامل، همانروز عصر به زندان سپاه برگردانده شدم...

 

با بدنی تبدار و پردرد همان جا کف سلول انفرادی افتاده بودم. خیلی عطش داشتم ولی آبی در دسترس نبود ... این البته یکی از الزامات و دستورالعملهای بازجویان زندان بعد از «تعزیز و شکنجه با شلاق» و تورم شدید پاها بود چرا که خوردن آب در آن وضعیت باعث از کار افتادن کلیه ها میشد و کار به عمل دیالیز میکشید... حتی وقتی کشان کشان به کمک پاسدار کشیک به قسمت سرویس بهداشتی در ابتدای راهرو بند میرفتم او تا دم در توالت میامد که من از شیر آب نخورم.

آن شب موقعیکه توسط پاسدار نگهبان بازداشتگاه با حالی زار و با چشم بند از دستشویی به سلول آورده میشدم و در آستانه در سلولم قرار داشتم از صدای همهمه و کشیده شدن پاها در پشت سرم، متوجه شدم یک زندانی دیگر که او هم مثل من به سختی راه میرفت توسط دو سه نفر به انتهای همان راهرو که درِ ورودی زیرزمین مخوف شکنجه یا «اتاق تعزیر» در آنجا قرار داشت برده میشود. خوب بیاد دارم موقعی که آنها از جلوی سلول من رد میشدند و صدایشان را می شنیدم یکی از آن دژخیمان با لهجه اصفهانی و با لحن تمسخرآمیزی که بوی خون میداد گفت: «طوری نیست آقا قادر ما روی باندپیچی هم میزنیم!»

 

از آنشب نام «قادر» در ذهنم ماند. البته آن موقع من نفهمیدم آن زندانی اسیر کی بود و جرمش چه بود و حتی چهره اش را ندیدم، ولی بخاطر شرایط مشابهی که داشتیم میتوانستم حدس بزنم که در اتاق شکنجه چه بلایی به سرش آمده و صمیمانه درد و رنجش را حس میکردم... در آن وضعیت برای لحظاتی به پاهای مجروح و بشدت ورم کرده و تازه پانسمان شده خودم خیره شدم و مضطربانه در گوشه آن سلول منتظر نوبت بعدی «تعزیر» در آن زیرزمین مخوف شدم.

به فاصله کمی وقتی صدای بلندگو در راهرو آن بازداشتگاه بالا رفت و نوار نوحه خوانی در آن وقت شب شروع شد فهمیدم «صافکاری» قادر حتی با پاهای زخمی اش از سر گرفته شده.... فقط خدا خدا میکردم زودتر آن نوحه لعنتی صدایش بریده شود تا شاید آن زندانی بی پناه از تخت شکنجه رها شود، هرچند که ممکن بود نوبت بعدی اتاق تعزیز، خودم باشم.

 

آنشب گذشت و البته بسیاری روزها و شبهای پر التهاب دیگر نیز گذشت تا اینکه بعدها در سال ۱۳۶۵ با «قادر» در بند عمومی زندان دستگرد اصفهان همبند شدیم. البته من بیشتر با جمع بچه های مجاهد بند بودم و او هم بیشتر با بچه های همگروهش بود. روزهای اول بدون هیچ آشنایی قبلی، بصورت عبوری سلام و علیک معمولی باهم میکردیم. تا اینکه یک روز غروب توی هواخوری بند موقعی که داشتیم قدم میزدیم، آشنایی بیشتری دادم و خاطره اون شب زندان سپاه را برایش تعریف کردم و مقاومتش را تحسین کردم... وقتی این خاطره را از من شنید با تمام صورتش خندید، کمی سرخ شد و با احساس غرور و نجابت خاصی گفت: آره، عجب شبهایی بود... پس تو هم اون ایام اونجا بودی...

بعد به رسم زندان و بچه های بند مردان، با دستش بازویم را فشار داد و من هم آروم با مشت به بازوی او زدم...

 

قادر جرار، فرزند دلیر رامهرمز و از هموطنان عرب ساکن جنوب ایران بود. او پس از پایان تحصیلات دوره دبیرستان مشغول کار در شرکت نفت امیدیه آغاجاری شد چرا که در فقدان پدر، نان آور خانواده اش نیز بود. او همچنین در زمره جوانان روشنفکر و آزادیخواهی بود که در حرکتهای سیاسی و اعتراضات اجتماعی هموطنان زحمتکش و محروم عرب در استان زرخیز خوزستان شرکت فعال داشت و به همین دلیل نهایتآ کارش را هم در شرکت نفت از دست داد.

قادر در جریان جنبش اجتماعی علیه استبداد سلطنتی و قیام بهمن ۵۷ به عنوان یک مارکسیست مبارز به صفوف سازمان چریکهای فدایی خلق پیوست... هرچند که متاسفانه بعد از مدتی، اختلافات و انشعابات درونی این سازمان خوشنام و مبارز، باعث تضعیف جدی جنبش چپ مستقل در سپهر سیاسی ایران شد و جوّ یاس و دلسردی، خیل جوانان مبارز و چپگرای ایران را به حاشیه تردید فرو برد ولی قادر و یارانش در زمره انسانهای آرمانگرایی بودند که علیرغم همه دست اندازها و مواضع متغیر سیاسی، همچنان برای نیل به آزادی و برابری و دفاع از حقوق کارگران و محرومان، در صحنه سیاسی ایستادند و در این راه جان دادند!

 

قادر که جوانی بلندبالا و ورزشکار بود به عنوان یکی از مسئولین ارشد تشکیلات مخفی «فدائیان خلق - ۱۶ آذر»، از اهواز به اصفهان منتقل میشود و پس از دو سال فعالیت، سرانجام در نیمه پائیز سال ۶۳ به همراه همسر نوعروسش صنوبر دستگیر میشود. او پس از پشت سر گذاشتن مراحل سخت و طولانی بازجویی و سپس دادگاه، مانند سه رفیق دیگرش در زیر حکم اعدام معلق قرار میگیرد. در واقع جرم اصلی که بر پایه آن حاکم شرع جنایتکار اصفهان آنها را به زیر اعدام برده بود اتهام شرکت آنان در برخی برخوردهای قهرآمیزی بود که سالها قبل یعنی سال ۱۳۵۸ در بعضی نواحی خوزستان یا کردستان بین چریکهای فدایی خلق و پاسداران پلید خمینی پیش آمده بود.

 

در زندان دستگرد هم مسئولین و پاسداران امنیتی روی قادر جرار و اسفندیار قاسمی که روحیه بالا و مقاومی داشتند حساس شده بودند و به همین خاطر اواخر سال ۱۳۶۵ این دو رفیق همرزم را به «بند ۵» یا «بند مغضوبین» منتقل کردند. بندی تنبیهی با کمترین امکانات که در آن مقطع شامل چهل تا پنجاه زندانی سرموضع مجاهد و سه چهار زندانی مارکسیست مقاوم بود. یکی از دوستان مجاهدم تعریف میکرد که در زمستان سال ۶۶ وقتی ماموران دادستانی قصد انتقال او را به زندان تهران داشتند قادر تقریبآ تمام سهمیه سیگار هفتگی خودش را به او میدهد که به زندانیان تهران برساند...

 

بالاخره در سحرگاه آخرین روز دی ماه ۱۳۶۶ دژخیمان خمینی در اصفهان حکم مرگ قادر جرار را به او ابلاغ میکنند و با شلیک یک گلوله به مغزش او را ناجوانمردانه، با چشمان و دستان بسته به قتل میرسانند. خانواده داغدارش پیکر غرقه به خون جوان ۳۱ ساله خود را در آرامگاه  خانوادگیشان در روستایی از توابع شهرستان رامهرمز به خاک میسپارند. مادر داغدار و جگرسوخته اش در فقدان آن جوان رشید و جوانمرد، سالها گریست و سوخت و قاتلان فرزندش را نفرین کرد تا اینکه بینائیش را از دست داد و سرانجام دلسوخته و دادخواه جان سپرد.

 

علی اکبر مرادی - پیشاهنگ آگاه و پیشمرگۀ فدایی

 

 

با علی اکبر عزیز هم ، همزمان در سال ۱۳۶۵ در بند عمومی زندان دستگرد همبند بودیم. یک هموطن کُرد ۳۵ ساله با کوله باری از رزم و رنج و تجربه و انبوهی مطالعات و دانش تئوریک ... او که لاغراندام و دارای قدی بلند و کشیده بود هنوز عوارض و علایم شکنجه های دوران بازجویی روی پاها و بدنش دیده میشود. در تنظیم رابطه با دیگر همبندان بسیار متواضع و متین برخورد میکرد و رفتارش مانند آموزگاران و مربیان پرسابقه، حالت آموزشی داشت و معمولآ برای هر سوال و موضوعی که در مناسبات و روابط پیرامونش پیش میامد با صمیمیت و صداقت خاصی برای مخاطبش به کار توضیحی میپرداخت و این جور مواقع بود که بناگاه در ساحل اندیشه، گستردگی دریای دانش او نمایان میشد. او همچنین با تسلط کامل و ادبیاتی جامع، زبان فارسی را سلیس و روان با لهجه شیرین کُردی صحبت میکرد.

 

فدایی خلق علی اکبر مرادی متولد سقز و بزرگ شده در مریوان و از دانش آموزان ممتاز آن شهر طی دوران تحصیلات دبیرستانی بود که نهایتآ در سال ۱۳۵۲ در رشته مهندسی برق دانشگاه پلی تکنیک تهران پذیرفته میشود. همزمان، با انگیزه و آمادگی ذهنی قبلی وارد فعالیتهای سیاسی میشود و در سال ۵۴ پس از اعتراضات جنبش دانشجویی به جنایت ترور ۹ فدایی و مجاهد زندانی روی تپه اوین، توسط ساواک شاه دستگیر میشود و مدت یکسال به زندان و زیر فشار میرود. پس از آزادی، در شبکه اجتماعی دوستان و یارانش از تهران تا سنندج و مریوان، نقش پیشاهنگ آگاه و لیدر جمع رفقایش را می یابد و در اوج جنبش ضد دیکتاتوری سال ۵۷ شروع به سازماندهی سیاسی نظامی جوانان مبارز سنندج میکند. او بلافاصله پس از ۲۲ بهمن آن سال به همراه رفیق مبارزش «بهروز سلیمانی» دفتر «سازمان چریکهای فدایی خلق ایران» را در شهر سنندج تاسیس میکند و از فرماندهان ارشد پیشمرگه های فدایی در کردستان میشود.

 

از آن پس طی چند سال زندگی سیاسی پر فراز و فرود و عبور از گردنه های سیاسی مبارزه با جمهوری اسلامی و تجربه تلخ بروز انشعابات درون تشکیلاتی در جنبش فدایی، بالاخره رفیق علی اکبر مرادی، بعد از مدتها فعالیت بعنوان عضو کمیته ایالتی تهران در سازمان «فدائیان خلق – بیانیه ۱۶ آذر»، اواخر سال ۶۱ به کمیته رهبری این تشکیلات در اصفهان منتقل میشود ... که سرانجام در میانه پائیز ۶۳ طی یک ضربه سنگین توسط گشتاپوی آخوندی، تقریبآ تمامی افراد این گروه دستگیر و زندانی میشوند.

 

بهرحال پس از سه سال دوران سخت بازجویی و شکنجه و انفرادی و دیگر محرومیتهای زیستی در بازداشتگاه مرکزی سپاه و زندان «هتل اموات» و زندان دستگرد اصفهان، علی اکبر دلیر که عمدتآ بخاطر سوابق مبارزاتی و پرونده قبلی اش در مقابله با پاسداران پلید و جاشهای جمهوری اسلامی طی یکی دو سال اول انقلاب در کردستان، در زیر حکم اعدام قرار داشت سرانجام زودتر از رفقای دیگرش، قادر و مجتبی و اسفندیار، در سحرگاه ۱۶ مهرماه سال ۱۳۶۶ توسط آدمکشان جمهوری اسلامی در اصفهان با شلیک یک گلوله مغزش متلاشی و به زندگی پربارش خاتمه داده شد.

 

پیکر این فرزند فدایی خلق کُرد چند روز بعد توسط خانواده اش در گورستان عمومی سنندج به خاک سپرده شد و مردم قدرشناس کردستان با حضور گسترده در خانه مسکونی و مزار کنونیش، به شایستگی یاد او را گرامی داشتند. در آن سالهای سیاه دهه شصت، علاوه بر علی اکبر، همسر محبوب و دو برادر عزیزش هم در زندانهای اصفهان و تهران و سنندج در حبس بودند تا اینکه در اواخر اسفند سال ۶۸ برادر و رفیق مبارزش «علی اشرف مرادی» نیز در زندان سنندج غریبانه و کین توزانه به دار کشیده میشود و پیکرش با لباس زندان و طنابی بر گردن، مخفیانه در گورستان بهایی ها در قروه دفن میشود...

 

وصیت نامه و آخرین دست نوشته زنده یاد علی اکبر مرادی که دقایقی قبل از اعدام نوشته شده و بیشتر از دو خط نیست بیانگر وارستگی انسانی است که هیچ چیزی از این دنیا برای خودش نخواست و نداشت و در حالیکه جان و جوانیش را برای آزادی و انسانیت گذاشت بازهم در آخرین لحظات عمر در منتهای تواضع و فروتنی بخاطر رنجش عزیزانش طلب بخشش میکند!

 

مجتبی محسنی - گوزنی جوان در کمند شحنگان پیر و پلید

 

 

در جمع آن چهار رفیق شفیق زندانی که در واقع مسئولین کمیته ایالتی فدائیان خلق- شاخه شانزده آذر در اصفهان بودند، مجتبای عزیز هم سن کمتری داشت و هم چهره جوانتر و هم هیکل کوچکتر و هم شوخ طبعی بیشتر... اولین چیزی که در رابطه با او جلب توجه میکرد نگاه مهربان و چشمان خندانش بود و البته شیطنت کودکانه ایی که از پشت شیشه عینکش موج میزد. سادگی و بی ادایی رفتاریش طوری بود که در اولین برخوردها بندرت میشد حدس زد که او یک کادر حرفه ای و با سابقه فدایی خلق و زندانی دو نظام بوده است.

 

با او در همان سال ۱۳۶۵ در بند عمومی زندان دستگرد، چند ماهی همبند بودم. اوایل که با جمع یارانش به آن بند منتقل شده بود ساعد یکی از دستانش در گچ بود و فکر میکنم بخاطر زمین خوردن هنگام بازی یا دویدن، دچار آسیب دیدگی شده بود. دو سه ماه بعد خود من هم حین بازی مچ پایم بشدت آسیب دید و چند ماه در گچ بود. هواخوری بند ما که تمام مساحتش با سیمان مسطح شده بود، شامل یک زمین والیبال بود به اضافه یک پیاده رو به عرض یک یا دو متر دور تا دور آن که بچه های دیگر در آن فاصله راه میرفتند یا در کناره دیوارهای بلند هواخوری می نشستند و بازی را تماشا میکردند.

در آن ایام که من بخاطر مچ پایم نمیتوانستم بازی کنم، چون تجربه محدودی در داوری والیبال داشتم که در واقع از همبندان سابقم طی سالهای قبل آموخته بودم، گاهآ بازی دوستان همبند را داوری میکردم. البته با سوت واقعی و حرکات حرفه ایی! آن زمان مجتبی گچ دستش را باز کرده بود و در بازی والیبال شرکت میکرد و گاهآ در گوشه زمین شوخی و شیطنت را هم چاشنی بازی میکرد. مثلآ بعضی وقتها موقع اعلام «اوت» شدن توپ از طرف من (داور) با حالت شوخی نزدیک میشد و میگفت: مطمئنی اوت شد، و منم میگفتم: آره مطمئنم، و او هم با همان شیطنت کودکانه اش میخندید و میگفت: پس هیچی!

 

بطور خاص رفتار و کاراکتر اجتماعی زنده یاد مجتبی طوری بود که مهرش زود به دل می نشست، حتی برای ما که شناخت زیادی از سوابق سیاسی و مناسبات تشکیلاتی او در بیرون زندان و یا دوران زیر بازجویی نداشتیم... ما فقط میدانستیم که او همزمان و همانند قادر و علی اکبر ... به همراه همسرش دستگیر شده است و زیر حکم اعدام قرار دارد. البته او در بین یاران و دوستان همگروهش هم محبوب بود.

 

فدایی خلق مجتبی محسنی، متولد اراک و پرورش یافته یک خانواده سیاسی چپگرا بود که سال ۱۳۵۵ در سال دوم تحصیل در دانشکده کشاورزی کرج، بخاطر شرکت در اعتراضات دانشجویی توسط ساواک دستگیر شد و در حالیکه نوزده سال بیشتر نداشت به ۳ سال حبس محکوم شد و در زندان عضو جوان چریکهای فدایی خلق گردید... پس از سقوط شاه او بطور حرفه ایی مسئولیتهای مختلفی را در شاخه خوزستان سازمان که از فعالترین شاخه های چریکهای فدایی در آن مقطع بود بعهده گرفت. با بروز تشتت و انشعابات در تشکیلات آن سازمان، سرانجام او در پائیز سال شصت به شاخه ۱۶ آذر سازمان فدائیان خلق پیوست و از مسئولین ارشد آن تشکیلات در خوزستان شد. متعاقبآ سال ۱۳۶۲ او به عنوان کادر مرکزی تشکیلات اصفهان به آنجا منتقل شد و سرانجام در آبان سال ۶۳ همگی در تور گشتاپوی خمینی گرفتار شدند.

 

از آنجا که فدائیان دلیر علی اکبر مرادی و قادر جرار در پائیز و زمستان سال ۶۶ اعدام شده بودند ولی مجتبی و اسفندیار عزیز همچنان با حکم اعدام بلاتکلیف مانده بودند، با شروع پروسه قتل عام تابستان تب دار ۶۷ در اصفهان که همه اتفاقات درون زندان به زیر پرده سیاه استتار و سانسور مطلق رفت، طبعآ چندان روشن نیست که کی و کجا و چگونه آن شحنگان پیر و پلید، جان شیفته مجتبی را گرفتند. با این وجود بنابر پیگیریها و تحقیقات مستمر و مستندی که تاکنون داشته ام به قرائنی دست یافتم که نشان میدهد جلادان زندان و کمیسیون مرگ اصفهان پس از اتمام کشتار بیرحمانه مجاهدین زندانی در تمام بندهای زنان و مردان اصفهان طی تابستان ۶۷ و فراغت از «پاکسازی منافقین»، در همان پائیز و در آستانه شروع مجدد ملاقاتها، حکم اعدام مجتبی و اسفندیار و دو زندانی غیرمجاهد دیگر یعنی زنده یادان سهراب هلاکویی و سیروس مهدی پور را نیز اجرا میکنند.

در آرشیو داخلی گورستان باغ رضوان اصفهان، آدرس مزار زنده یاد مجتبی محسنی در قطعه ۴۱ یعنی قطعه نوزادان! ثبت شده و مزار او و سهراب و سیروس در کنار هم قرار دارند.

 

اسفندیار قاسمی نیک منش – آموزگار فدایی و هنرمند زندانی

 

 

اسفندیار نیز از بچه های خونگرم جنوب بود و فکر میکنم متولد شوشتر و بزرگ شده دزفول بود. قدی بلند و کشیده با صورتی استخوانی و سبیلی پرپشت و عینکی با قاب سیاه، چهره ایست که هنوز از او در خاطر دارم. او نیز از نسل جوانان شجاع و مبارز خوزستان بود که همراه با موج جنبشهای اجتماعی و قیام بهمن سال ۵۷ به سازمان چریکهای فدایی خلق پیوست... هرچند بعد از تسلط جناح راست «اکثریت» بر این سازمان چپگرا و اختلافات درون گروهی بعدی، نهایتآ به عضویت جریان ۱۶ آذر سازمان فدائیان خلق درآمد و سپس حدود سال ۶۲ به همراه برخی یاران همگروهش از تشکیلات شاخه خوزستان به کمیته ایالتی سازمان در اصفهان منتقل شد.

 

با اسفندیار دلیر نیز در بند عمومی زندان دستگرد اصفهان، طی سال ۱۳۶۵ همبند بودم و تا آنجا که به خاطرم مانده ظاهرآ او پیش از انتقال به تشکیلات اصفهان و طبعآ محدودیتهای زندگی نیمه مخفی، در خوزستان آموزگار آموزش و پرورش بود. او نیز همچون قادر و علی اکبر و مجتبی، بخاطر فعالیتها و درگیریهای قبلی که طی یکی دو سال اول انقلاب با سپاه پاسداران فاشیستی داشتند با کین توزی بازجویان، اتهام محاربه هم به پرونده سیاسی شان افزوده شده و به زیر اعدام رفته بود.

اسفندیار در کار موزیک و نواختن ساز و اجرای آواز اصیل ایرانی، سررشته و تجربه داشت و توی زندان نیز اگر فرصت یا امکانی پیدا میشد برای بچه ها خصوصی میخواند. یکی از دوستان مجاهدم نقل میکند خانواده اسفندیار قاسمی که از شهرستان و راه دور برای ملاقات میامدند روزی برایش یک دست جانماز سوزن دوزی شده هدیه آورده بودند، ولی اسفندیار که فردی لائیک بود بدون اینکه خانواده اش را سرزنش کند، بعد از ملاقات آن جانماز را با احترام به یک همبند مجاهدش هدیه میکند.

 

البته تا آنجا که من میدانم اواخر سال ۱۳۶۵ مسئولین امنیتی زندان دستگرد بخاطر تنبیه و اعمال فشار بیشتر، اسفندیار را هم مانند قادر جرار به «بند ۵»  میفرستند... مدت کوتاهی بعد زندانیان «بند پنج» معروف به «بند مغضوبین» همزمان با نوروز ۶۶ با کمترین امکانات موجود، مراسم جشن ساده و مستقلی داخل بند برگزار میکنند که اسفندیار عزیز نیز غزل «آستان جانان» حافظ را به سبک استاد شجریان تک خوانی میکند.

 

 بر آستان جانان گر سر توان نهادن  -  گلبانگ سربلندی بر آسمان توان زد

 درویش را نباشد ره به سرای سلطان  -  ماییم و کهنه دلقی کاتش در آن توان زد

 قد خمیده ما سهلت نماید اما  -  بر چشم دشمنان تیر از این کمان توان زد

 

متعاقبآ سرپاسدار دفتر زندان، اسفندیار را احضار میکند و بعد از بازجویی و تهدید، او را مدتها به سلول انفرادی میفرستد. طبق گفته پاسدار امنیتی زندان، جرم بزرگ اسفندیار وجود این مصرع در آن سروده بود:

بر چشم دشمنان تیر، از این کمان توان زد!

 

از قول زنده یاد رضا ساکی نقل شده که قبل از اعدام اسفندیار اسیر، به خانواده بی تاب او که از راه دور آمده بودند یک ملاقات میدهند و همانجا با قساوت به آنها میگویند شهر را ترک نکنید و شب را در یک مسافرخانه بمانید و فردا بیائید جنازه پسرتان را تحویل بگیرید... درد و رنج آن خانواده داغدار و خاطره آن شب شوم که همچون کابوسِ تمام زندگیشان شد آیا برای «سبکباران ساحل نشین» و «مدعیان مدارا و مماشات با فاشیسم مذهبی» اصلآ قابل فهم و درک است؟! بهرحال آن خانواده دردمند و نگون بخت با جنازه فرزند ۳۶ ساله خود برمیگردند...

 

همچنان که قبلآ اشاره کردم، بر اساس مستندات و تحقیقاتی که تا کنون داشته ام، فدایی خلق اسفندیار قاسمی نیز همچون زنده یاد مجتبی محسنی، حکم اعدامش پس از پایان قتل عام مجاهدین خلق، در اواسط همان پائیز سال ۶۷ در اصفهان اجرا شده است. در همین رابطه من پس از سالها پیگیری، اخیرآ مزار اسفندیار را در گورستان عمومی اهواز یافتم. تاریخ فوت وی روی سنگ مزارش ۲۱ آبان ۶۷ میباشد.

 

لازم میدانم در همین جا به نکویی یاد کنم از همبند فقید «رضا ساکی» که همراه و هم پرونده و همبند آن چهار رفیق شفیق بود. او پس از پایان نسل کشی ۶۷، در بهمن همانسال به همراه بقیه زندانیان سیاسی زندان دستگرد آزاد شد و در تبعید و غربت نیز بر آرمانهای سیاسی و اجتماعی خود وفادار ماند. متاسفانه او با کوله باری از رنج و اندوه در فقدان یاران و همبندانش در زندان اصفهان، چند سال پیش در تبعید درگذشت.

 

در انتهای این گزارش تحقیقی، با فروتنی ادای احترام میکنم به همه یاران مجاهد و رفیقان زندانی در زندان اصفهان که در راه آزادی و عدالت و انسانیت از جان و جوانی خود گذشتند و جاودانه شدند. امیدوارم که از طریق این یادبود و روایت مستند، توانسته باشم بار مسئولیت و امانتی را که بعنوان یک همبند مجاهد نسبت به آن چهار رفیق شفیق بر دوش داشتم به نیکی به سر منزل مقصود رسانده باشم.

 

فرخ حیدری

 

۳۱ تیرماه ۱۳۹۸

HeidariFarrokh@gmail.com

www.farrokh-heidari.blogspot.com

-------------------------------------------------------------------------------------------------------

پانویس:

 

۱-  گزارش مستند کشتار هولناک ۶۷ در اصفهان

http://farrokh-heidari.blogspot.com/p/blog-page_14.html

 

۲- بسیاری از عکسها و اسناد و اطلاعات مندرج در این مقاله برای اولین بار است که انتشار عمومی میابد. این مستندات در واقع بخشی از مجموعه مدارک و اطلاعات تکمیلی است که مستقلآ طی سالها تحقیق و پیگیریهای مختلف، در رابطه با کشتارهای سیاسی دهه شصت و «قتل عام» تابستان شصت و هفت در زندان اصفهان، بتدریج یافته و پالایش کرده و گردآوری نموده ام. قطعآ تمام این مستندات را جهت روشنگری و ثبت جنایات رژیم «فاشیسم مذهبی» حاکم و همینطور معرفی مظلومیت و مقاومت نسلی که در برابر این هیولای تاریخی ایستاد، در مقالات متعدد منتشر خواهم کرد همانطور که تاکنون چنین نموده ام. با سپاس بسیار از همیاری دوستان همبند و یاران همدرد و بخصوص خانواده های داغدار آن عزیزان جانفشان که همیشه شرمنده مهر و اعتمادشان هستم.

عوارض های منفی چهل سال حاکمیت ننگین اسلامی

عوارض های منفی چهل سال حاکمیت ننگین اسلامی

چهل سال از عمر ننگین حکومت اسلامی می گذرد و در  این چهل سال از هر نظر این نظام رنگ ریاکاری، دروغ ، فساد و کلاهبرداری و ترس و وحشت ناشی از سیستم حاکمیت خود را به بخش قابل توجه ای از مردم نیز زده است. در این چهل سال از جمله تغییرات منفی زیادی در عرصه فرهنگی وسبک زندگی مردم ایجاد کرده است. گرچه جنبشهای  پیشرو واعتراضی و مدنی ایران همواره علیه آن مقابله کرده است اما بنظر می آید فقط توانسته به صورت محدود در مهار یا کاهش این تاثیرات منفی  در جامعه تاثیر گذار باشد، به همین دلیل فرهنگ و عقاید و خرافات و روشهای زیاد زندگی می بینیم که نه تنها با حکومت اسلامی منافاتی ندارد که محصول خود این نظام  بوده و عملا درجهت کمک به بقای سیستم نیز مورد بهره نظام قرار گرفته است. چنانجه به بی تفاوتی  بخش زیادی از شهروندان به مسائل متعدد پیرامونی و ناعدالتی های که هر روز صورت میگیرد توجه داشته باشیم بهتر میتوان منظور من را درک کرد. این چالش اصلی است که برای هر تغییری در ایران باید روی آن فوکوس کرد و تلاش نمود انسانها به درد و رنج همنوعان کنار دستی خود بی تفاوت نباشند و نسبت به  سرکوب و فساد واستبداد و ظلم  بیشمارحاکمیت کر و لال نباشند.

یکی از مهمترین بخش این تغییرات در عرصه اخلاقی است که به صورت بی هدفی و هردم از باری گذری می باشد. این تاثیرات در تهران که پایتخت می باشد و بیانگر سیاست های کلی نظام است اشکار تر و عریان تر از شهر های کوچک است. کسانی که در ایران زندگی می کنند این تغییرات را بیشتر از ایرانی های مقیم خارج درک و احساس می کنند. وقتی به شرایط فلاکت بار اقتصادی و گرانی نگاه میکنیم  مثلا بیکاری ٤٢ درصدی که خود حکومت اعلام نموده خود به یکی از بزرگترین چالشهای جامعه ایران تبدیل شده است که با خود دها معضل اجتماعی منفی دیگر ببار آورده است. اما نه نظام پاسخگو است و نه جامعه به آن صورت صدایش در می آید. افزایش نرخ طلاق  و ازدواج های غیر متعارف واعتیاد و... همه زوایای از عواقب فرهنگ و سیاستی است که بر کشور چهل سال است حکمرانی می کند و این معضلات را به پدیده های "طبیعی" جامعه تبدیل کرده است.  نرمهای اخلاقی و انسانی بخش زیادی از ما انسانها از راه سکوت یا همراهی با نرمهای  بی اخلاقی و غیر انسانی نظام حاکم به شدت افت کرده است.

یکی دیگر از مهمترین عامل منفی این تاثیرگذاری  پدیده ناامیدی است . اکثر جامعه بدون نشاط  شده است. اکثرا با همه معضلات نامبرده به نوعی گرفتار شده اند، تنها یک اقلیت بسیار کوچک حکومتی و سرمایه داران که از این اوضاع و بساط برای خود دنیای دیگری فراهم کرده اند. در واقع میتوان گفت زندگی و خوشی و تفریح و خوشگذرانی را همین اقلیت تجربه میکنند. بقیه اصلا!، و متاسفانه نا امید شدن از خلاصی از چنگ این شرایط وحکومت خود به یک واقعیت مخرب برای رهایی و خوشبختی همان اکثریت تبدیل شده است. مسائلی مانند تنش بین امریکا و ایران، خطر حمله نظامی، و دیگر بازی های سیاسی عمدتا با بی تفاوتی عمومی روبرو شده است یا اهمیتی ندارند در زندگی شان.  تلاش جانانه برای "زندگی کردن" و دست به کلاه خود گرفتن برای بقای خود و فرزندان مهمترین مشغله  امروز ماها شده است. موج بیکاری وفقر در تهران عریان تر از هرجایی است. چهره زشت فقر را به صورت خیل عظیم جمعیت در مترو و اتوبوس های شهری می بینی. با سر وصدای دستفروشان که عمدتا از طرف کودکان و زنان و جوان تحصیلکرده بیکار و افراد مسن می بینی در گوشه و کنار خیابانها میتوان فهمید که شرافتمند دانه ترین انسانهای زحمتکش به حال خود ر‌ها شده اند تا با چنگ و دندان نان شب و روزی خود را تامین کنند.

با این فقر روز افزون طبیعی است مردمی که از حکومت و تغییر در ان نا امید هستند، و اعتمادی ندارند به بازی های سیاسی اروپا و امریکا که در پی منافع خودشان رفتار مماشات گرانه با رژیم دارند، وقعی ننهند. اما متاسفانه امیدی هم برای خلاصی از این وضع را هم کمتر در زندگی خود می بینند. همه درپی لقمه ای نان برای سیر کردن شکمشان هستند. انها خسته از بازیهای سیاسی اصولگرا و اصلاح طلب و حتی از اپوزیسیون بی نقش و پادو این و آن حکومت در خارج هستند. اما در میان این اکثریت ستم دیده خوشبختانه بخشی هستند که دید روشنتری به مشکلات دارند، نه به حاکمیت و هیچ جناحی از آن، نه به بازیهای امریکا و اروپا و نه به اپوزسیون دنبالچه حوادث امیدی ندارند. بلکه انها به درستی دریافته اند که خودشان باید در پی دفاع از حقوق  خود و کوتاه کردن دست حاکمیت و فرهنگ فاسدش از زندگی کل جامعه بپا خیزند. این تنها روزنه باقی مانده در میان این همه سیاهی و بی اخلاقی و نامیدی و دروغ و ریا و فساد حاکم بر کل جامعه است. امروز تنها امید ما سروسامان گرفتن این بخش از شهروندان آگاه ( عمدتا کارگران، زنان، جوانان و فرهنگیان) به منفعت خود، سازمان دادن خود در تشکیلاتهای مختلف مبارزاتی. صنفی، اجتماعی و غیره و در احزابی که به این روزنه و بخش از جامعه ربط دارند است. بدون چنین تلاش و اتحادی متاسفانه راه دیگری برای رهایی از این منجلاب وجود ندارد.  دشواریهای پیش رو زیاد هستند، اما پیشروی در این زمینه ممکن و ضروری است.
منبع: شماره ١٠٥ نشریه سوسیالیسم امروز
١ تیر ١٣٩٨
٢٣ جولای ٢٠١٩

زنان و موقعیت پایمال شده آنها در نظام منحوس جمهوری اسلامی!

زنان و موقعیت پایمال شده آنها در نظام منحوس جمهوری اسلامی!

طی چهل سال حکومت ضد زن وضد تمام ارزش های انسانی در نظام  جمهوری اسلامی ایران بالاترین صدمات جدی را به تمام اقشار  ژامعه و نظام مدیریتی کشور اعم از اقتصادی سیاسی وفرهنگی واجتماعی و توسعه منابع و دارایی های کشور را وارد کرده وبا این همه ثروت های مادی و معنوی و منابع نفت وگاز ومعادن طلا و نقره ومس و غیره.....وهمچنین انرژی های پاک وتجدید پذیر با حاتم بخشی ها وغارت وچپاول سرمایه های مردم ایران با مقیا س میلیاردی اقتصاد ایران را به ورطه ورشکستگی کشانده و بخش عظیمی از مردم جامعه در فقر وتنگدستی باید روزگار را بگذرانند.

زنان ایران که نیمی از جمعیت کشور را شامل میشوند در این چهل سال بطور ضد انسانی ای در تمام ابعاد حقوقی اجتماعی وفرهنگی واجتماعی وسیاسی نادیده انگاشته شده اند و همواره مورد تبعیض قرار گرفته اند. از حجاب اجباری گرفته تا انتخاب شغل  ومذهب  و نقشش در جامعه همیشه به عنوان انسان درجه دوم و کسانی که به حکم شریعت و اسلام مرد سالار و قرون وسطایشان باید مورد سرکوب و تبعیض قرار بگیرند به آنها نگاه شده است.

امروزه در جای هم که زنان ومردان دوشادوش هم در جامعه کار میکنند اما هیچگاه از حقوق برابر در مقابل شغل برابر بهره مند نیستند؟ در قدیم مردان تنها نان آور خانه بودند اما اکنون زنان نه تنها نان آور هستند در خانه هم امور خانه وآشپزی و نگهداری بچه ها ورسیدگی به امور تحصیلی شان اغلب به عهده مادران است و لازم به ذکر و توجه است که برای مادران خانه که تمام وقت وعمرشان صرف امور خانه و نظافت وآشپزی وبچه داری و......میشود ارزشی برای آن در مقابل کار بیرون از منزل مردان قائل نمی شوند.

نیروی کار چه در خانه وچه در خارج از خانه باید ارزش واقعی خود راداشته باشد وباید کل نظام نابرابر اقتصادی و جنسیتی پایان پیدا کند تا بتوانیم در عمل زندگی برابر بین  زن و مرد را هر زمینه ای تامین کنیم. زن مستقل از نظر مادی به مراتب کمتر دچار آسیب های اجتماعی و فریب شیادان جنسی شده و با غرور و اعتماد به نفس چه به عنوان سرپرست خانوار وچه بعنوان فرد در جامعه به زندگی سالم و شاداب و بی دغدغه به زندگی  خود از این بابت میتواند ادامه بدهد. به امید تضمین زندگی بهتر و  تحقق هدف برابر بین مرد وزن. زنده باد برابری و آزادی در تمام عرصه ها،بر قرار باد پرچم و اهداف سوسیالیستی که اساس آن بر انسانیت و آزادی و برابری کامل انسانها استوارمیباشد.
منبع: شماره ١٠٥ نشریه سوسیالیسم امروز
١ تیر ١٣٩٨
٢٣ جولای ٢٠١٩

چرا اختناق در ایران؟

چرا اختناق در ایران؟

طی چهار دهه، یعنی از زمان پیدایش جمهوری اسلامی علاوه بر یک مجموعه سیاست مستبدانه وکشتار خونین که نیازمند عروج و بقای یک نظام سرمایه داری با ایدئولوژی اسلامی بود، اما در مجموع میتوان گفت  با توصل به دو اصل ایدئولوژیکی دیگر نیز توانستند هم دامنه اختناق را گسترش بدهند و هم مهندسی و فریب مردم را که منجر به استقرار نظام مستبد اسلامی در ایران گردید، شکل بدهند. یکی دشمنی با آمریکا و طرح "شیطان بزرگ" و دیگری مسئله حجاب و پوشش اجباری اسلامی.

 

 بدین ترتیب یکی از گرفتار ی های عظیمی که جامعه ی ما با آن در این چهل سال روبروست مسئله ی اختناق سیاسی است.  ترس در جامعه ایجاد کردند و مانع گفتگوی انتقادی  و بروز اعتراض کردن شدن  راه امکان بررسی عمومی مسائل و مشکلات را بسته و شهروند  در این بررسی ها و تحولات مخرب و بی حاصل چهل ساله نقش مثبت و یا سهمی نداشته و ندارند. شیطان بزرگ یعنی آن چه ما می توانیم سیاست خارجی ایران بدانیم که مواجهه با دنیای خارج به خصوص دنیای غرب تحت تاثیر این ایدئولوژی قرار داشته و دارد و آنرا همزمان به اهرم فشاری علیه هر صدای معترضی کرده اند.  حجاب و پوشش اجباری اسلامی نیز مستقیما نصف جمعیت کشور را عملا در زندان و نظام اختناق اسیر کرده است. حجاب نمادی است که در شکل گیری اختناق نظام خیلی موثر است و پایه ی بزرگ دومی برای ساختار ایدئولوژیک حکومت است. جمهوری اسلامی  برای تحمیل خود از روز اول تا حال می بایست هم یک دشمن بیرونی و هم یک دشمن درونی میساخت تا بتواند به این واسطه یک نظام مستبد اعمال نماید،و در همین کار هم بسیار موفق بوده است. مفهوم شیطان بزرگ همان داستان نجس و طاهر است که شکل تازه ای پیدا می کند و فقها موفق شدند که یک نوع تئوری سیاسی بر اساس آن بسازند. شیطان بزرگ نجس خیلی بزرگی است که باید از آن فاصله گرفت. این نکته جالبی است که خمینی از مفهوم شیطان بزرگ استفاده کرد. برای این که شیطان در اسلام بیشتر جنبه ی وسوسه دارد و قدرت ‌شیطان در نیروی وسوسه اش نهفته است. پس نوعی از جذابیت هم در آن وجود دارد و این جذابیت همان چیزی است که جمهوری اسلامی نمی تواند در مقابلش مقاومت کند. آقا زاده ها و نور چشمی ها را می فرستند که در آمریکا درس بخوانند. ولی در عین حال مرگ بر آمریکا هم می گویند.

 

حجاب پایگاه و ستون دوم جمهوری اسلامی از نظر ایدئولوژیکی است. نمادی از اینکه جامعه ی زنان به عنوان نیمه ی انسانهای مقیم ایران فرو دست اند و با زور زیر چطر اختناق حاکمیت  سرکوب و استثمار میشوند. جامعه ی زنان حتی بدون اینکه خودش هم بعضا بر آن واقف باشد تحت نابرابری کامل و تحت فشار مرد سالارانه از سوی جمهوری اسلامیقرار دارد که در تمام سئونات زندگی و برخورد های حکومتی با زنان از مسئله ی حقوق خانواده اشتغال زن تا سبک زندگی و آموزش اورا در بر گرفته است. در تمام این بخش ها می توانیم تحقیر زنان را ببینیم. اما با این حال جامعه ی ایران  در طول چهل سال گذشته دگرگون شده و زنان نیز تغییر کردند. هم رکن بقای حجاب و هم هم فشار نآسی از "وجود دشمن شیطان بزرگ" و دیگر حربه ها و جنایات این حکومت قربانیان بسیار زیادی از ما زنان و مردم زحمتکش ایران گرفته است، اما به مرور این جنایت دارد علیه خود نظام و دستگاه سرکوب و اختناق عکس العمل نشان می دهد، نمیخواهد بیش از این بپذیرد.

 

وقتی نتوانند به خواست های قدیم و جدید و انباشته شده جواب بدهند، که نمی توانند، وقتی  آینده امیدوار کننده ای برای نسل جوان ندارند و به نسل جوان اجازه نمی دهند حرف خود را بزنند و خواسته های خود راپیش ببرند، وقتی کارگران در سراسر کشور با موجی از سرکوب و حقخوری مواجه هستند، در مقابل این موج چه خواهند کرد؟  بنظرم هیچ راه حل پیشبرنده ای نمیتوانند داشته باشد، اگر ما هم بی آینده و بی آلترناتیو و بدون راحل باشیم متاسفانه باز داستان زندگی ما زیر اختناق جمهوری اسلامی ادامه پیدا خواهد کرد. اما اگر شرایط را دریابیم و درست تر عمل کنیم و سیاستهای بهتری را در پیش بگیریم میتوانیم این جنایتکارضد انسان و ضد زن را سرنگون کنیم. به امید آن روز!

منبع: شماره ١٠٥ نشریه سوسیالیسم امروز

١ تیر ١٣٩٨

٢٣ جولای ٢٠١٩

 

سخنی با مردم کردستان

سخنی با مردم کردستان

"کردستان ژاندارم نمی خواهد!"

کارگران، مردم زحمتکش، زنان! جوانان! انسان های شریف و مبارز!

چهار حزب قومگرای کرد، حزب دمکرات کردستان ایران، حزب دمکرات کردستان و دو سازمان زحمتکشان در "مرکز همکاری احزاب کردستانی" پس از سال ها در کش و قوس قهر و اشتی با جمهوری اسلامی، پس از یک دوره جنگ نیابتی و اعلام "راسان" یا قیام علیه رژیم امروز بار دیگر سر میز مذاکره نشسته اند.

این احزاب و شخصیتهای بورژوایی و قومی و دینی، با کنگره های ملی و کنفرانس ها و نشستهایشان تا دیروز بعنوان مهره های دول خارجی و ارتجاع منطقه، صاحب میلیون ها دلار امریکایی شدند. چرخش ۱۸۰ درجه ای احزاب کردی به طرف جمهوری اسلامی نتیجه ی یاس و ناامیدی شان از بازی شکست خورده ی تا کنونی آنها است.

نقشه ی جمهوری اسلامی در مذاکره با احزاب ناسیونالیست و قومی کرد، توطئه ای علیه ازادی و امنیت و معیشت و کرامت شما است. علیه چهار دهه مقاومت وایستادگی شما درمقابل سرکوب و تباهی زندگی خود و خانواده هایتان و تحمیل فقر و فلاکت و تعرض به ازادی و انسانیت شما است!

جمهوری اسلامی ، کشتار جمعی دهه شصت ایران و حجم سنگینی از کشتار و اعدام و شکنجه و نظامی کردن کردستان را در پرونده خود دارد. جمهوری اسلامی مسوولیت بیکاری عظیم، فقر و گرسنگی و اعتیاد و فحشا و فساد و دزدی و سرکوب و اعدام و زندان و شکنجه و تباه کردن دو نسل انسان های جامعه ایران را بر عهده دارد.

اقدام زبونانه ی احزاب قومی در شرایطی که طبقه کارگر و مردم ایران راهی جز سرنگونی جمهوری اسلامی پیش پای خود ندارند، دهن کجی به جامعه ای است که نفرت از رژیم و تشدید اعتراض و مبارزه تار و پودش را تنیده است.

احزاب ناسیونالیست پس از یک سال و نیم مذاکره مخفی با عناصر اطلاعات رژیم امروز آمده اند و در کمال وقاحت و بیشرمی اقدام خود را به نام مردم و بر سر مساله کرد به شما اعلام می کنند.

این احزاب خود را نماینده اکثریت مردم کردستان می نامند. معلوم نیست این نمایندگی را در کدام انتخابات و همه پرسی به دست آورده اند؟

مذاکره بر سر موضوعی به نام "مساله کرد"، سیاست و عمل نفرت انگیزی است که مردم کردستان آن را نخواهند پذیرفت.

مساله ودرد اکثریت کارگر و زحمتکش و حقوق بگیران جزء و مردم ستمدیده ی کردستان، نه زبان و لباس و فرهنگ کردی، بلکه بیکاری، فقر، گرسنگی، تبعیض جنسی و سرکوب و اعدام است. دردی که خاص کردستان به تنهایی نیست و سراسر ایران را در بر می گیرد. و راه نجات هم مبارزه و جنبش سراسری کل طبقه کارگر و زحمتکشان و محرومان جامعه ایران است. کردستان راه جداگانه ای ندارد.

جمهوری اسلامی برای حل مساله کرد و یا جواب به فقر و گرسنگی و فلاکت جامعه، احزاب کردی را به مذاکره دعوت نکرده است. رژیم احزاب ناسیونالیست را برای سردواندن، فلج کردن و بی خاصیت و حاشیه ای کردن می خواهد. و برای ایجاد تفرقه در صفوف مردم و درخدمت فریب و ساکت کردن بخش ناآگاه و دنباله رو ناسیونالیسم کرد، می خواهد.

جمهوری اسلامی می خواهد برای لاپوشانی جرائم و جنایات خود در کردستان، احزاب ناسیونالیست را شریک جرم خود و ژآندارم کردستان کند.

مردم کردستان، ٤ دهه جرائم بیشمار رژیم را به او نمی بخشند. مردم کردستان ژاندارم نمی خواهند. نمی خواهند نسخه کردی و سنی قوانین قصاس و سنگسار توسط ملاهای سنی اجرا شود.

مردم کردستان خواستار محاکمه و مجازات سرکوبگران و قاتلان فرزندان خود و سران رژیمی است که زحمتکشان و گرسنگان و جوانان را حتی زیر بار کولبری به گلوله بسته و کشته است. خواستار محاکمه و مجازات مجرمینی است که با تصرف و غارت داراییهای جامعه ، گرسنگی و فقر و اعتیاد و تن فروشی و مریضی جسمی و روانی را به اکثریت مردم زحمتکش تحمیل کرده است.

مردم کردستان بجای مذاکره و توافق با جمهوری اسلامی، خواهان برچیدن بساط ننگین فساد و دزدی و سرکوب و خواهان سرنگونی رژیم اند.

احزاب ناسیونالیست فاتحان جنگ با جمهوری اسلامی بر سر ازادی و رفاه و معیشت و برابری زن و مرد در کردستان نیستند. این ها بازندگان و تسلیم شدگان به جمهوری اسلامی اند و جایی در میان مردم کردستان ندارند. این ها هیچ منفعتی از مردم را نمایندگی نمی کنند. مردم کردستان ادعای احزاب قومی مبنی بر نمایندگی اکثریت مردم کردستان را پروپاگندی پوچ و خودفریبی محض می نامند.

تجربه کردستان عراق و دولت اقلیم نشان داده است که مردم کردستان ایران، سرنوشت خود را دست جدال و رقابتهای احزاب ناسیونالیست نمی دهند.

زمانی چند سال پیش احزاب کردی در آغاز سال تحصیلی از دانش آموزان کردستان خواستند روز اول سال، با لباس کردی به مدرسه بروند، زنگ خطر تفرقه قومی به صدا در آمد. اگر این اتفاق می افتاد، مدارس کردستان، محل تخاصمات و نفرت قومی و دینی میان شما و فرزندان کرد زبان شما با دیگر فرزندان فارس و ترک وعرب زبان و خانواده هایشان می شد. این فاجعه را شما رد کردید!

کارگران !مردم!

ما جامعه ای می خواهیم که مساله ای به نام ستم ملی و اقوام و تفرقه قومی و دینی و مذهیی نداشته باشد.

جامعه ای که برابری کامل زن و مرد دارد. جامعه ای که همه ی شهروندانش برابری اقتصادی، سیاسی و اجتماعی دارند. حقوق شهروندی برابر همه ی انسان های جامعه صرفنظر از ملیت و قومیت و مذهب و جنسیت تامین است. جامعه ای که همه کار می کنند و همه به یکسان از تولید نعمات جامعه برخوردار اند. کسی بیکار نیست، بی مسکن نیست، بی دارو و تامین اجتماعی نیست، کسی بخاطر نان خود و فرزندانش تن فروشی نمی کند، کسی از ناامیدی و فقر به اعتیاد پناه نمی برد.

پدیده ای به نام سرمایه دار و کارگر وجود ندارد. هر کس به اندازه توانش کار می کند و به اندازه نیازش می گیرد. از ارتش و سپاه و سازمانهای مخوف اطلاعاتی مافوق مردم برای سرکوب جامعه و حفظ نظام سرمایه داری خبری نیست. تسلیح عمومی جای نیروهای مسلح مافوق مردم را می گیرد. جامعه ی سوسیالیستی آتی ما به دخالت در جدالهای منطقه ای و نیروهای مزدور و نیابتی با خرج سفره ی مردم خاتمه می دهد. جامعه ی سوسیالیستی ما الگویی برای بشریت خواهد بود. یک جامعه ی سوسیالیستی و ازاد و برابر و مرفه !

ما و شما در مقابل جمهوری اسلامی و قوم پرستانی که می خواهند در کنار رژیم بایستند، اعلام می کنیم که نظام آتی ایران و کردستان بعنوان بخشی از جامعه، حکومت شورایی است. شوراهای کارگری در مراکز کار، شوراهای مردمی در محلات و شهرها و در صفوف همه ی زحمتکشان، ابزار مبارزه و پیشروی و پیروزی ما است.

ما باید خود را برای سازمان دادن مجامع عمومی، شوراهای واقعی کارگری و مردمی در همه ی مراکز، درمحلات شهرها ودر صفوف معلمان و پرستاران و کارمندان جزء و دیگر اقشار زحمتکش جامعه آماده کنیم. طبقه کارگر و زحمتکشان و محرومان جامعه نباید به چیزی کم تر از این رضایت بدهند. این برنامه و افق و شیوه زندگی ما است. ملی گرایی و قوم پرستی و فدرالیسم و جنگ و مذاکره ناسیونالیست ها، مانع جدی ما است. نقشه و توطئه ای علیه ازادی و برابری جامعه ی ما است. ناسیونالیسم و کردایتی دغدغه ی احزابی است که امروز در مرکز همکاری احزاب کردستانی جمع شده اند تا با استفاده از خرافات قومی و مذهبی سهم ناچیزی از قدرت و ثروت را نصیب خود کنند. ما باید این آرزو و رویایشان را به یاس تبدیل کنیم. ما باید ریشه این جرایم را بخشکانیم. ما از مذاکره و معامله و بندو بست از بالای احزاب کردی بر سر حقوق مردم متنفریم.

مردم کردستان !

معامله ی احزاب ناسیونالیست بر سر حقوق خود را قبول نکنید! در مقابل این توطئه ی رژیم بایستید و نا مربوطی احزاب و مذاکره شان را با حقوق و منافع خود با صدای بلند اعلام کنید. نسخه کردی جمهوری اسلامی در کردستان را نپذیرید.

"کردستان ژاندارم نمی خواهد "مهری است که باید مردم کردستان بر پیشان احزاب قومی همراه جمهوری اسلامی، بکوبند!

تیرماه ۹۸(ژوئیه ۲۰۱۹ (

آیا خریداری هست؟

دلیل افزایش شمار افرادی که بیمه بیکاری می‌گیرند، چیست؟ دلایل مختلفی برای این اتفاق ذکر می‌شود، از جمله اینکه افراد زیادی تازه متوجه قانون شده و فهمیده‌اند می‌توانند بیمه بیکاری دریافت کنند. در واقع، این دسته از افراد اینطور تحلیل می‌کنند که قبلا هم به همین میزان بیکاری بوده، اما شهروندان نمی‌دانسته‌اند می‌شود بیمه بیکاری دریافت کرد. برخی دیگر هم از تخلفات و سوءاستفاده‌هایی در این زمینه خبر می‌دهند. عنوان می‌شود که بیکاری برخی از افراد صوری است، یعنی اینکه آنها کار دارند، اما خود را بیکار جا می‌زنند تا بیمه بیکاری دریافت کنند. .. (" ایلنا شمار دریافت کنندگان مقری بیمه بیکاری را بررسی میکند"،۲۹ تیر ماه ۱۳۹۸)

جملات فوق از مندرجات خبرگزاری کار ایران، ایلنا، نقل شده است. تعفن شانتاژ آشکارا ضد کارگری در این اظهارات بخصوص آنجا آشکار میشود که موضوع اصلی بر سر آمار تازه منتشر شده ای دال بر افزایش دریافت کنندگان مقرری بیمه بیکاری به تعداد ۲۵۰ هزار نفر است. باید اقرار کرد که در بوق کردن رقم ذکر شده در حالیکه رقم رسمی سراپا دروغ دولتی حکایت از دوازده درصد و بمعنای چهار میلیون بیکار دارد، و در حالیکه دریافت میزان فکستنی بیمه بیکاری (۵۵ درصد از دستمزد پایه که بنوبه خود یک پنجم خط فقر میباشد) دست کمی از هفت خوان رستم ندارد؛ یک رقص شتری و آبروباخته است. "راه حل" پیشنهادی متخصصین با وجدان تر خبرگزاری دست کمی از متن اصلی ضد کارگری مندرجات مربوطه ندارد، اما مساله اصلی و اهمیت این آمار و اخبار در فضای سیاسی و جنگی حاکم بر ایران و منطقه نهفته است.

کشمکش با امریکا و فضای جنگی تمام عیار نفس را در سینه جهان حبس کرده است. در همان مراحل اولیه، آنچه در دنیای ژورنالیستی  به "جنگ اراده" شناخته شده است، طرفین در نمایش ظرفیت های خود برای یک جنگ خانمانسوز کوتاهی بخرج نمیدهند. راستی از خود بپرسیم در آستانه بلافصل جنگی که در همان  اولین بروزات خود چرخ اقتصاد ایران را فلج ساخته و تا غرش بمب افکن ها و موشک ها سر سوزنی باقی است؛ این تبلیغات و دلمشغله برای ۳۵ میلیارد تومان سالانه جهت مخارج چهار میلیون بیکار و خانواده آنها برای چیست؟

کشمکش با امریکا یک تند پیچ مهم در حیات سیاسی جمهوری اسلامی است.  این پدیده نه یک چانه زدن نمایشی دیپلماتیک بلکه یک سر فصل در تصفیه حسابها، باز تعریف مواضع و جابجا کردن توازن قواست. تحولات جدی در منطقه و تغییرات مهم در سیاستها و مواضع ایران و طرف حسابهایش میبایست در متن کشمکش "اتمی" تثبیت شود. ظاهرا این جمهوری اسلامی پرقدرت تر از همیشه، با هیئت حاکمه ای منسجم، در معیت طبقه بورژوازی هم خط، دولتی در بهترین موازنه قدرت منطقه ای، همه و همه با تشریفاتی عظیم در زیر تابلوی "توافقات اتمی" در کریدورهای دور دست دیپلماتیک جولان دار صحنه بوده است. در دنیای واقعی نفس کشمکش هسته ای، مذاکره و تنش های نظامی، هیچکدام پدیده تازه ای در کل در رابطه میان جمهوری اسلامی و طرف حساب امریکایی – غربی نیست. در ده سال اخیر مذاکرات و توافقها و سعی در تفاهم و همکاری در میان طرفین هیج گاه قطع نشده است. سیاست امریکا در سازش با جمهوری اسلام هیچ گاه به این اندازه جا افتاده نبوده است. ابعاد فعالیتهای هسته ای ایران و تمایل بر سر کنترل بین المللی و توافق بر سر آن بر دوست و دشمن روشن تر از این نمیتوانست باشد. در این بستر اما پیچیدگی این کشمکش در جای دیگر نهفته است.

 

راست میگویند صرف رابطه حسنه و اختلاط دیپلماتیک با امریکا مد نظر نیست، هسته اصلی این کشمکش  برای جمهوری اسلامی بلاواسطه تولید و مشخصتر از آن بر سر طبقه کارگر در ایران است. البته که رفع تحریمها هدف رسما اعلام شده جمهوری اسلامی در این دور مذاکرات را تشکیل داده است اما در این میان مشخصا آزادسازی سرمایه های خارجی در عرصه تولیدی در مرکز قرار گرفته است. در این کشمکش جمهوری اسلامی قدرت نمایی و مطلوبیت و همه برگ برنده اش در یک جمله خلاصه میشود: یک طبقه کارگر ارزان و سرکوب شده، آیا خریداری هست؟

 

 "کشمکش هسته ای" برای جمهوری اسلامی کشمکشی همزمان در دو جبهه بوده است. اگر مذاکره و سازش، وعده و وعید، اگر تهدید و گروکشی از اجزای طبیعی این پروسه است، حادترین جلوه هایش را در رفتار جمهوری اسلامی با طبقه کارگر میتوان سراغ گرفت.

 

در کشمکش با امریکا در اوج تقابل نظامی، مراقب اند که پلها خراب نشود، راه بازگشت را باز میگذارند، مبادی آداب هستند. اما در مقابله با طبقه کارگر در ایران سر سوزنی کوتاه نمیایند. امروز کماکان رهبران و فعالین کارگری در زندان بسر میبرند، هر گونه اعتراض کارگری حتی بر سر آنچه قانون حاکم برسمیت شناخته شده است جرم و از هر زمان دیگر سنگین تر بحساب می آید. امروز دستمزدها رسما بیشتر از هر وقت دیگر زیر خط فقر رقم خورده است، تباهی و محرومیت امان دهها میلیون از مردم زحمتکش را بریده است. بیکاری بیداد میکند. در این میان فصل اول و استخوان بندی نمایش قدرت جمهوری اسلامی در امنیت داخلی و رو به مردم خلاصه میشود. رذالت و دشمنی جمهوری اسلامی و طبقه سرمایه دار در ایران همه مرزهای چرکین تاریخ را پشت سر گذاشته است. دوره دوره رقابت بر سر جذب سرمایه است اما هنوز بسختی بتوان دستگاه دولتی و رسانه ها و خیل پژوهشگران خیر خواه سرمایه را سراغ گرفت که چنین جنون آمیز فقر و استیصال یک طبقه دهها میلیونی را از زبان آمارها و رپرتاژها جار بزنند و بدون وقفه تباهی طبقه کارگر را در قانون چهار میخه کنند. راستی منت  اینها بر سر طبقه کارگر برای چیست؟ تا صلح و مذاکره در دستور بود، کدام نعمت، کدام امنیت، کدامین رفاه، کدام آسایش؟ ... امروز با افق جنگ،  کدام آینده؟

 

در فضای جنگی که نگرانی خرابی و کشتار در میان مردم عادی توان و اشتیاق و امکان دخالت سیاسی را میکشد، فضایی که صرف زنده ماندن و تا چه رسد پرداختن به آینده را به صدر اولویتها میراند؛ اتفاقا برای بورژوازی فرصتی برای ترسیم آینده است:  طبقه کارگر باید به میدان بیاید، کمبودهای ناشی از تداوم محاصره اقتصادی را جبران کند و با همت خود صنعت و اقتصاد را با فداکاری ملی خود براه بیاندازد. مساله محوری پرونده اتمی و کشمکشهای حول آن بر سر طبقه کارگر در ایران است. صلح اینها بدون گردن گذاشتن طبقه کارگر به چند نسل از کار و تباهی مفت نمی ارزد. شکست مذاکرات فقط از آنجایی موجب نگرانی است که طبقه کارگر را به جای تسلیم به صرافت مبارزه مستقل بیاندازد.


عطف توجه دولت و  فغان "وای اشتغالا" خبرگزاری کار آن  به تنور کارگر پناهی از همین جا نشات پیدا میکند. امریکا به درک، از خاکستر تحریم ها و جنگ باید یک بورژوازی و حکومت زبان دراز و پر توقع و طلبکار سر بر آورد. برای اینها کارگر یک قربانی زبان بسته است  که در انتظار تدابیر و شجاعت طبقه حاکم   میتواند به تسلیم و فرودستی و تباهی دلخوش کند.

 

امروز و در پس تب و تاب مذاکرات هسته ای و در بحبوحه تلاطم های سیاسی حاد در جمهوری اسلامی، زمانیکه حکومت و طبقه سرمایه در ایران همه توان و ظرفیت خود را بکار گرفته اند، سوال اساسی در مقابل آن جامعه اینستکه طبقه کارگر چه آینده ای را در مقابل جامعه قرار میدهد؟ میخواهد با آن جامعه چه کند؟ پژواک اعتصاب نیشکر هفت تپه و لوله اهواز هنوز در فضای ایران طنین انداز است: "پا فشاری بر سر منافع طبقاتی و تحمیل آن بزور اتحاد کارگری"!  این راهی است که طبقه کارگر و کل آن جامعه را میتواند نجات دهد.

 

۲۲ ژوئیه ۲۰۱۹

 

طبقه کارگر و سخنان نجویده روحانی

طبقه کارگر و سخنان نجویده روحانی
 

 تلاش سران حاکمیت، نمایندگان و سخنگویان بورژوازی، برای تعرض به طبقه کارگر و اقشار کم درآمد جامعه، تنها بیان بی رحمی و شقاوت و بی شرمی پایان ناپذیر آنها نیست.  بلکه بیان تلاش نمایندگان خودآگاه یک طبقه به منافع خود و دشمنی عمیق طبقاتی علیه طبقه کارگر از جانب آنها است.  سخنان اخیر روحامی در خراسان شمالی و مخاطب قرار دادن مزد بگیران جامعه برای کار بدون مزد  (بردگی مطلق)، در قامت رئیس دولت و سخنگوی این حاکمیت، بیان تعرض همه جانبه بورژوازی ایران و دولتش برای عقب راندن طبقه کارگر و خاموش کردن هر بارقه امیدی در میان این طبقه برای فردایی بهتر و زندگی ای انسانی است.

  روحانی در سخنرانی خود گفته اند:

  "بعد از جنگ جهانی دوم ژاپنی ها گفتند دیگر روزی هشت ساعت نباید کار کنیم.  جنگ شده، ویرانی شده، باید کشورمان را آباد کنیم.  هشت ساعت کار میکنیم پول میگیریم، چهار تا پنج ساعت هم مجانی کار میکنیم.  باید این کار را کرد، چاره ای نیست.  همه ما مشغولیم."

  مخاطب این اراجیف نه نمایندگان مجلس و سران نظام که هزاران هزار کارگر، معلم، پرستار و مزدبیگری است که رسما زیر خط فقر زندگی میکنند و برای کشیدن همان حقوق ناچیز از حلقوم دولت و کارفرما و دریافت ماهها دستمزد معوقه خود اعتراض میکنند.  مخاطب این سخنان مزد بگیرانی اند که با گرانی و فقری که آقای روحانی و یارانش به جامعه تحمیل کرده اند، دست و پنجه نرم میکنند.  آقای روحانی فراموش میکند که طبق آمارهای دولتی خط فقر در حال حاضر حدود ٦ میلیون تومان است و حداقل دستمزد تعیین شده دو میلیون تومان، یعنی چهار میلیون تومان زیر خط فقر، است.  فراموش میکند که سالانه بیش ازیک میلیون و دویست هزار نفر، به آمار بیکاران اضافه خواهد شد.  فراموش میکند که همت حاکمیت بورژوایی در ایران و دستگاه سرکوب و تحمیق آن، کل طبقه کارگر در این جامعه تقریبا بخش بزرگی از وقت خود را عملا بدون مزد کار میکند.   علیرغم این سخنگوی  "نظام"  در کمال بی شرمی پیام حاکمین و توقع کار بی مزد و بیگاری رسمی را به نام  "شرایط جنگی"، بی پرده به گوش مردم میرساند.

  این سخنان در شرایطی بیان میشود، که دولت جناب روحانی و کل حاکمیت، از بیت رهبری تا مجلس و  ...  هنوز از قبول کمترین مسئولیت در قبال مناطق زلزله و سیل زده  و تامین ابتدایی ترین امکانات برای مردم این مناطق ، سر باز زده اند.  هنوز دهها میلیون انسان در ٢١ استان زیر آب رفته این مملکت بعد از گذشت چهار ماه، از ابتدایی ترین امکانات زیستی و تامین خسارات و باسازی شهرها و بیمارستانها، مدرسه و سرپناه محروم اند.  علاوه بر بیکاری مزمن در این جامعه، فاجعه سیل در ٢١ استان و ویرانی هزاران مرکز کاری، طیف وسیعی از کارگران این مناطق را به خیل وسیع بیکاران جامعه اضافه کرده است.

  قبل از میلیتاریسم دولت ترامپ و کشمکشی که به این منطقه تحمیل کرده است، جامعه ایران در اعتراض علیه فقر، گرانی، دستمزدهای پرداخت نشده و مقابله با استثمار و بردگی طبقه کارگر و اقشار پایین جامعه،  توسط اقلیتی بورژوا، در حال انفجار بود.  تحرکات وسیع اعتراضی دیماه ٩٦ تنها گوشه ای از این جنبش عظیم بود.  اعتراضات و اعتصابات هر روزه کارگری در گوشه و کنار مملکت، ابعاد نفرت عمومی از دزدی و فساد مالی حاکمین، از افزایش فقر، بیکاری و محرومیت کارگران و مزدبگیران جامعه، خواست سرنگونی نظام را با همه جناح و دسته بندی های آن و به عنوان تنها راه و اولین قدم در راه هر نوع بهبودی در زندگی اکثریت مرد، در مقابل جامعه قرار داده بود.

 اما ظاهرا قلدری دولت ترامپ و گردن کشی و گسترش میلیتاریسم او، تحریم اقتصادی و کشاندن مدرنترین و مخرب ترین سلاحهای جنگی به خلیج، تبلیغات جنگی و شاخ و شانه کشیدن آنها و جمهوری اسلامی، ایجاد فضای ترس  و نگرانی بر منطقه، از جانب جمهوری اسلامی به عنوان فرصتی طلایی برای تعرض به طبقه کارگر و زن و جوان معترض شمرده شد. قرار است به بهانه تحریم و فضای جنگی، طبقه کارگر و اقشار پایین جامعه را چنان مورد تعرض قرار دهد و به استیصال بکشند، که تا مدتها کمر راست نکند و به زیر کشیدن حاکمیت شان را از مخیله خارج کند!.  قرار است از این فرصت و به بهانه دشمنی با آمریکا و خطر حمله خارجی، جنگ واقعی را با طبقه کارگر و مردم آزادیخواه پیش ببرند و برای خود عمر بخرند.

  فرمایشات جناب روحانی بیان تلاش حاکمین در استفاده از فضا و تبلیغات جنگی برای پس زدن جامعه و به زمین کوبیدن طبقه کارگر و نمایندگان و سخنگویان آن است.

  اما این مسیر جاده ای صاف و سر راست نیست.  تبدیل ایران به دوره جنگ ژاپن، به استیصال کشاندن طبقه کارگر و مردم تا چنان سطحی که تن به هر رذالتی بدهند، عقب راندن جامعه تا سطحی که روحانی ها و خامنه ای ها و کل طبقه بورژوا احساس راحتی و آرامش کنند، مستقل از آرزوی رئیس دولت و تلاش دستگاه سرکوب آن، پایش روی زمین نیست.

  چهل سال است مردم ایران و جهان شاهد جدالی دائمی میان کارگران و آزادیخوهان با جمهوری اسلامی اند.  چهل سالی که نسلی از طبقه کارگر و کمونیستها، نسلی از زنان و جوانان آزاده آن جامعه علیرغم وحشیانه ترین سرکوبها تسلیم جمهوری اسلامی نشد.  دوران قلدری و قمه کشی حاکمیت گذشته است و جامعه ایران تمام قامت چشم به حقایق این تاریخ باز کرده است.  مردم ستمدیده این جامعه از زنان و نسل جوان متمدن آن، تا معلم و پرستار و مردم حاشیه نشین کلان شهرهای آن، در کنار طبقه کارگر این جامعه و کمونیسم آن، برای پایان دادن به عمر چهل ساله جمهوری اسلامی لحظه شماری میکند.

  برای طبقه کارگر آگاه و کمونیستهای این جامعه، سرنگونی جمهوری اسلامی تنها ابتدا و آغاز راهی است که برای پایان بربریت سرمایه در پیش گرفته ایم.  فرمایشات روحانی و تلاش او و حاکمین برای به تسلیم کشاندن و به خاک سیاه نشاندن طبقه کارگر و آزادیخواهان آن جامعه، سنگری است که بورژوازی ایران برای سالم بدر بردن پیکره خود در این دوره به آن پناه برده است.

  صف ما کمونیسها، کارگران آگاه و برابری طلبان این جامعه، در محافل و شبکه های خود، در دل هر اعتراض و هر تحرک کارگری، از مراکز صنعتی تا صفوف معلم و مردم محلات کارگر نشین، و از اعتراض زنان به بی حقوقی تا تحرک نسل جوان آزادیخواه در مراکز تحصیلی، نیروی خود را در دل جدال امروزی آماده میکنیم و سرنگونی جمهوری اسلامی را بر رهبری طبقه کارگر و با افق و پرچم انقلاب کارگری به پیش میبریم.

 

  ٢٠ ژوئیه ٢٠١٩
 

July 22, 2019

تبدیل سوسیالیسم تخیلی به ارتجاعی!

تبدیل سوسیالیسم تخیلی  به ارتجاعی!

به‌جای مقدمه

اول : متن پیش رو مناظره‌ای کتبی و نقد اندیشه‌ای است که در متن «امتناع از کار و آتونومیسم» به آن استناد، و به پیروی از آن، نتایجی استخراج می‌شود. متن حاضر فقط تلاش دارد مرزهایی را معرفی کند که بستر اندیشگانی آن متن در نهایت به آن‌ها برخورد خواهد کرد و نشان دهد که فراتر رفتن از آن‌ها در پراتیک ممکن نیست؛ همچنین امیدوار است دری به سوی گفت‌وگوی انتقادی باز کند. انتخاب عنوان این مقاله به‌هیچ عنوان از روی عداوت نیست، بلکه با وجود زبان تلخش، قصدی جز هم‌اندیشیِ انتقادی  ندارد.

دوم: از آن‌جایی که «مارکسیسم ایتالیایی» (به نقل از متن) را روایت ایتالیایی «فرنچ تئوری» می‌دانم که در اساس بر بسترهای نظری یک گفتمان مشترک استوارند و نظریه‌پردازان‌شان نیز درک مشترک، همگون، پیوستگی و هم‌پوشانی با یکدیگر دارند، بستر نظری نقد خود را بر بستر نقدهای رفیق هوشنگ سپهر در نشریه‌ی شماره ۳ «در دفاع از مارکسیزم» استوار کرد‌ه‌ام و در این‌جا به نکاتی از نوشته‌ی او زیر عنوان «تئوری انتقادی: بررسی انتقادی چپ نو» ارجاع خواهم داد.

سوم : میان‌تیترهای نوشته‌ی پیشِ رو فقط مطابق با تیترهای میانی مقاله‌ی اصلی انتخاب شده است و دلیل دیگری برای انتخاب این تیترها وجود ندارد.

چهارم : متن پیش رو تا انتهای بخش ۳ با همیاری و انتقاد های صمیمانه رفقای سایت نقد؛ ادیت و ویرایش شده است. تنها اختلاف نظر بر سر شیوه نگارش و انشای متن میان ما سبب شد که در تصمیمی دوطرفه این متن در سایت نقد منتشر نشود و همینجا از آن رفقا بابت اجازه انتشار این متن در رسانه ای دیگر کمال سپاس و قدردانی را دارم.

آرش دوست حسین

  1. دیالکتیک و امر منفی

در این بخش بر خلاف متن امتناع از کار، نه تعاریف ژیل دلوز یا پیتر هالوارد از دیالکتیک هگلی مد نظرم است، نه تعریف دیالکتیک هگلی و فهم دیالکتیک مارکس از طریق نیچه و اسپینوزا، هدف رد یا قبول دیالکتیک مارکس است. مقصود فقط فهم دیالکتیک نزد مارکس با استناد به خودش است.

«دلوز و گتاری، دیالکتیک را اندیشه‌ی سلسله‌مراتبی و عمودی می‌خوانند. آن‌ها متأثر از نیچه و اسپینوزا پاسخ می‌دهند چنین اراده‌ای به غیرِ خود نه تنها به نفی خود (نفی مطلق) منجر نمی‌شود، بلکه ابژه را در مرحله‌ی بالاتری بازرمزگذاری و تجدید می‌کند» (امتناع از کار...). خب؛ ابتدا ببینیم آیا دیالکتیک مارکس اصلاً دنبال نفی مطلق بود؟

«پرولتاریا تنها می‌تواند[1] دنیای جدید را روی خرابه‌های دنیای قدیم بنا کند». (مارکس- فقر فلسفه) این‌جا نفی دیالکتیکی نزد مارکس نه‌تنها مطلق یا در مرحله‌ی بالاتر نیست، بلکه کاملاً برخلاف صورت‌‌بندی دلوز تحت تأثیر نیچه، فقط در مرحله‌ی دیگری آن‌را نه تجدید بلکه جدید کرده است. دنیای جدید که می‌تواند به دست پرولتاریا بر روی ویرانه‌های دنیای قدیم بنا شود، همان نفی دنیای قدیم است که ویرانه‌هایی از آن به مثابه بستری برای ساخت دنیای جدید به دست پرولتاریا باقی می‌ماند. پس نزد مارکس نه این امکان وجود دارد که دنیای قدیم به صورت مطلق نفی شود و نه این امکان وجود دارد که دنیای جدید بر روی هیچ چیز- که ناگفته پیداست این هم مطلق است - بنا شود. این دیالکتیکِ نفی که در عین حال ماتریالیستی نیز است، همان نفیِ دیالکتیکی نزد مارکس است که می‌توان در همه‌ی آثارش پیدا کرد.

در نتیجه نفیِ دیالکتیکی نزد مارکس هیچ ربطی به فهم دلوز از دیالکتیک با استناد به نیچه ندارد. دلوز ابتدا دیالکتیک نزد مارکس را با تلقی خود از دیالکتیک در استناد به نیچه، روی سر گذاشته است و سپس دوباره برای فهم صحیح به اذعان خودش (که آن‌هم با استناد به اسپینوزا است)، در این توهمِ است که آن را روی پای خود برگردانده است. چه خوش گفت آن کس که گفت : هر کس از ظن خویش شد یار ما !

«به عبارت دیگر دلوز و گتاری عبور از خلال آن‌چیزی که نفی خواهد شد را وسیله‌ی بقای آن می‌دانند، چیزی که در دیالکتیک، ضرورتی برای نفیِ آن عنصر از طریقِ تحققِ آن به‌شمار می‌رود.» (همان‌جا)

این‌که براساس کدام متن از مارکس، دلوز مدعی می‌شود «دیالکتیک (مارکسی) چیزی بوده که تحقق هر عنصری ضرورت پیشینی برای نفی آن هم است» سؤالی است که دلوز بی‌جواب می‌گذارد. به‌همین دلیل معلوم نیست چرا در یک سطر قبل‌تر می‌گوید: «به شکل متناقض‌نمایی می‌بینیم که مارکسیست‌ها... در تلاش‌اند تا مارکس را بازرمزگذاری کنند، در مورد مارکسیسم بازرمزگذاریِ دولت در کار است.» (همانجا)

 این ادعا که تئوریزه‌کنندگان نظریه‌ی «دولت ابزار سرکوب طبقه‌ای علیه طبقه دیگر است») مارکس-انگلس (قصد باز-رمزگذاری دولت را به شکل متناقضی داشته‌اند، ادعایی است که می‌بایست دلوز مستند کند. در مقابل، اما انگلس، که برخی ضد مارکسیست‌ها او را مارکسیستی می‌دانند که مکانیکی، دگماتیست، پوزیتیویست یا …است، می‌گوید: «به هرحال در واقعیت، دولت چیزی نیست جز ماشینی برای سرکوب یک طبقه توسط طبقه‌ی دیگر و در واقع از این لحاظ جمهوری دمکراتیک چیزی از سلطنت مطلق کم ندارد. در بهترین حالت دولت شری است که پرولتاریا پس از مبارزه‌ی پیروزمند برای کسب سیادت طبقاتی به ارث می‌برد. » )مقدمه‌ی دوم بر جنگ داخلی فرانسه -۱۸۹۱)

انگلس به شکل خیره‌کننده و دیالکتیکی (همان‌گونه که نزد مارکس در جمله‌ی قبلی شکافتم) نظر خود را بدون این‌که جای هیچ تفسیری را باز بگذارد درباره‌ی دولت مطرح کرده است. دقت کنید که انگلس به‌مثابه یکی از دو نویسنده‌ی مانیفست که در ۱۸۴۸ اعلان کرد: «حق ارث باید لغو شود». بنابراین استفاده از عبارت «ارث بردن دولت برای کسب سیادت طبقاتی » نه تحت‌لفظی  و نه صوری،  بلکه کاملاً دیالکتیکی است. او می‌گوید: حتی دولت کارگری شری است برای لغو و محو طبقات که پرولتاریا آن‌را به ارث می‌برد. یعنی‌ پرولتاریا که حق وراثت را باید لغو ‌کند دولت به ارث‌رسیده را نیز باید لغو کند. این چیزی جز همان دیالکتیکِ نفی نزد مارکس نیست. پرولتاریا برای نفی خود به‌مثابه طبقه‌ای که استثمار می‌شود راهی جز نفی طبقه‌ی استثمارکننده ندارد. دولت را، که ابزار اِعمال سیادت طبقاتی علیه خودش بود، نیز پس از نفی طبقه‌ی علیه خودش به ارث می‌برد. اما این دستگاه اِعمال سیادت طبقاتی را که به ارث برده، باید لغو کند. نفی دیالکتیکی‌ای که نه‌تنها مطلق نیست بلکه در پروسه‌ی نفیِ- نفی متحقق می‌شود و همان‌طور که قبل‌تر دیدیم، جدید نمی‌تواند جز روی خرابه‌های قدیم بنا شود.

  1. آتونومیسم و بازسازی مارکسیسم

« یک تئوری "نو" باید یک  "تئوری" باشد و نه یک تجزیه و تحلیل یا یک تفسیر و توضیح. یک تئوری نه‌فقط بر آنچه که "هست" می‌اندیشد بلکه بر آنچه "باید باشد" هم می‌اندیشد. این بدان معناست که الزاماً سیاسی هم است» (تئوری انتقادی: بررسی... ص 20 )

بند اول بخش دوم این‌گونه آغاز می‌شود: « به موازات پرسش‌های فلسفی و [....] از نیمه دوم قرن بیستم گرایشاتی شروع به شکل‌ گرفتن کردند که از طریق نقد هگل باعث به محاق‌ رفتن اندیشه‌های مارکس و مارکسیسم شدند. اوپراییسم و مبارزات جنبش اتونومیستی بویژه در ایتالیا در دورانی که لیبرال دموکراسی و افول مارکس رونق گرفته بود، با استفاده از پساساختارگرایی، کمونیسم را بازسازی کردند.» (امتناع از کار...)  

مقدمه‌ای مفصل پیرامون مسئله‌ی فهم سوبژکتیو از متن و عدم وجود وحدت معنایی در فهم متون از سوی  خواننده، که قاعدتاً بی‌‌واسطه و بدون جانب‌داری نیست، در این بخش سویه‌هایی به غایت هوشمندانه و نکاتی رادیکال را حمل می‌کند. اما مسئله اینجاست که وقتی به عدم وحدت فهم به دلیل عدم وحدت معنایی نزد خواننده (سوژه) قائل هستیم، دیگر بازخوانی دوباره از زاویه‌ای متفاوت با قرائت‌های متداول فاشیستی و الهیاتی از نیچه و اسپینوزا اصلاً مسئله‌ی اصلی نیست. مسئله اصلی این است که هیچ فهمی از طرف هیچ‌کس - نویسنده یا خواننده هر متنی - بدون جانبداری نیست، زیرا هیچ‌کس بدون طبقه و منافع طبقاتی نیست. در نتیجه مسئله این نیست که قرائت از   Xفاشیستی یا از  Zالهیاتی است، بلکه مسئله این است که  Zیا X برای تأمین منافع کدام طبقات نوشته‌اند. زیرا دقیقاً همان‌گونه که خواننده‌ی متن یک ابژه هم‌چون کاغذی سفید نیست و جانبداری‌های خود را حمل می‌کند، نویسنده نیز نمی‌تواند فارغ از جانبداری‌های خود و هم‌چون نویسنده‌ای برای همه‌ی طبقات بنویسد. ضمن این‌که « دور بودن یا ماندن از جدال‌های تاویل‌گرایانه» از X یا  Z یاY  که مورد ادعای مقاله است، خود درون چرخه‌ی معیوب تأویل گرفتار است و تأویل خودش یا دلوز و گتاری را از X یاZ  دارد.

 «این مارکسیست‌ها [پساساختارگرا - پست‌مدرن] انواع دانایی سترون و منتزع از زندگی اجتماعی را تولید می‌کنند که نه برای کارگران مفید است و نه توده‌های مردم را با آنان سرو کاری است و نه اصولاً رابطه‌ی مستقیمی با تاکتیک یا استراتژی سیاسی دارند.» (تئوری انتقادی: بررسی...، ص 15)

اما بازگردیم به مسئله‌ی اصلی که بازسازی مارکسیسم توسط آتونومییسم بود. به‌‌واسطه‌ی خوانش متفاوت از نیچه و اسپینوزا (نقل به مضمون)، آتونومیست‌ها: «... مساله  "کار" در سرمایه‌داری متاخر را پیش کشیدند: از طریق بازسازی مفهومِ  “کار [...] که با عصر نئولیبرالیسم توام بود. این‌‌بار سرمایه همان متنی بود که فهم سوژه‌ی مبارز یا همان مبارزه طبقاتی آن را معنا می‌‌بخشید.» (امتناع از کار...)

اول این‌که، با استناد به  „تئوری انتقادی: بررسی“… می‌فهمیم که این پساساختارگرایان چه‌گونه بحث فهم زبانی را به فهم سیاسی بخیه می‌زنند و دقیقاً با چنین متدی است که از همه چیز می‌گویند تا در واقع هیچ چیز نگویند: وقتی دریدا می‌گوید «هیچ چیز خارج از متن وجود ندارد» (یعنی فاقد ارزش مکانی - زمانی یا تاریخی - اجتماعی است) در واقع همان ادعای فوکو را تکرار می‌کند که «پیوند بین چیزها و  “واژه توسط یک  “اپیستمه[2]  میانجی می‌شود » (تئوری انتقادی : بررسی...، ص 43)

 یعنی اگر حتی استدلال‌های زبانی‌ پساساختارگرایان را هم قبول کنیم،  این استدلالِ آن‌ها که آن‌را به تاریخ و سیاست بخیه می‌زنند، ناسازه‌ای را می‌سازد که این پیوند را پس می‌زند. به‌عبارت دیگر نمی‌شود همزمان به ریسمان «هیچ چیز خارج از متن وجود نداردِ» پساساختارگرا چنگ زد و هم  « فهم سوژه‌ی مبارز یا همان مبارزه طبقاتی [که قاعدتاً چیزی است که نمود آن بیرون از متن متحقق می‌شود] را از متن سرمایه‌داری استنتاج کرد»! این ناسازه‌ی تئوریک فقط در یک جمله، چیزی جز همان ناسازه‌ای که اعضای به‌هم ‌پیوندخورده در یک بدن ، یکدیگر را پس می‌زنند نیست که خود را در یک جمله نمایان می‌کنند.

دوم اینکه ببینیم، ۱ -آیا اساساً سرمایه نزد مارکس برخورد و کنش نیروها با یکدیگر بود؟ ۲ -آیا سرمایه نزد مارکس جوهر انتزاعی دارد یا نه؟ ۳- آیا نزد مارکس، کردارهای مبارزاتی عامل اصلی رویکرد سرمایه (جهت‌گیری‌ها و مکانیسم‌های انباشت) هستند یا نیستند؟ و ۴- آیا کار عنصر اولیه نسبت به سرمایه هست یا نیست؟[3] این‌ها چقدر با واقعیت نزد مارکس همخوانی دارند؟

نزد مارکس « انسان، انسان شد چون کار کرد».[4] در نتیجه نه‌تنها کار نزد مارکس عنصر اولیه نسبت به سرمایه است، بلکه اصلی‌ترین عنصری است که سبب انسان‌شدنِ انسان است. یعنی اگر کار به‌مثابه عنصر پیشینی قبل از هر چیز دیگری در فرایند دگرگونی اجداد ما جایی نمی‌داشت،اصلاً تاریخ آغاز نمی‌شد و ما هم هنوز بخشی از دگرگونی‌های کاملاً طبیعی در کنار باقی جانداران بودیم. مثل ماموت‌هایی که در نهایت امروز فیل هستند، ما هم در نهایت شاید اوران‌‌گوتان‌هایی در قامت متفاوت با مو یا رنگ پوستی متفاوت از اجدادمان بودیم.

 «کار قبل از هر چیز پروسه‌ای است که میان انسان و طبیعت جریان دارد. پروسه‌ای که انسان از طریق آن، و به‌وسیله‌ی اعمال خویش، به سوخت‌وساز میان خود و طبیعت جامه‌ی عمل می‌پوشاند، و آن‌را تنظیم و کنترل مى‌کند. انسان به‌منزله‌ی یک نیروی طبیعی […] با قوای طبیعى متعلق به جسم خود، یعنى دست‌ها، پاها، سر و انگشتانش[…]  با دخل و تصرف در طبیعت و انطباق آن با نیازهای خود،[…] بر طبیعت خارجى عمل می‌کند و آن‌‌را تغییر مى‌دهد، و از این طریق درعین‌حال طبیعت خود را نیز تغییر مى‌دهد. […] بحث ما در این‌جا بر سر آن نخستین اشکال غریزی کار که در سطح حیوانى قرار دارند نیست. فاصله‌ی زمانى عظیمى وضعى را که انسان قوه‌ی کار خود را به‌صورت کالا برای فروش به بازار مى‌آورد از وضعى که کار انسانی هنوز اشکال اولیه غریزی‌اش را از دست نداده است جدا می‌کند. لذا ما در این‌جا کار را به‌شکلى که به آن خصلت خاص انسانی مى‌بخشد در نظر می‌گیریم) کاپیتال جلد ۱- آغاز فصل ۷(

 پس: اول این‌که نه تنها نزد مارکس، کار عنصری پیشینی نسبت به سرمایه است بلکه سرمایه، خود محصول دگرگونی‌های چند ده هزار ساله‌ی تاریخی ـ اجتماعی ـ اقتصادی در جوامع یکجانشین‌شده‌ی همان انسانی است که انسان شد، چون کار کرد. همچنین جمله‌ی  « مبارزه از جانب کار که خود منشاء سرمایه است یعنی پایه‌گذاری روندی دیالکتیکی در پروسه مبارزه طبقاتی»، به این معناست که کار برای مارکس منشاء سرمایه نیست بلکه منشاء انسان‌شدن است و منشاء سرمایه چیزی جز استثمار کار نیست.

آیا نزد مارکس سرمایه جوهری انتزاعی دارد؟ « سرمایه کارمرده [دراکولا] است که از خون کار زنده ارتزاق می‌کند»[5]. در میان جنبش کمونیستی، کسی به اندازه خود مارکس به این حد شفاف و بدون باقی‌نهادن جایی برای تفسیر و تأویل، نظر خود را درباره انتزاعی یا انضمامی ‌بودن چیستی سرمایه مطرح نکرده است. این شفافیت تا جایی است که وقتی فضای گوتیک حاکم بر ادبیات و داستان‌های قرن مارکس را بدانیم، استعاره‌ای که مارکس برای اشاره به چیستی سرمایه به کار برده دقیقا نشان از انضمامی‌بودن، حتی قائل به شخصیت داشتن و در نتیجه حتی ارگانیک و هوشمند دانستن سرمایه (دار) است. استفاده از این استعاره نزد مارکس در قرن خود مثل این است که متفکری معاصر بگوید « سرمایه همچون مأمور اسمیت (ماتریکس) ناگزیر از کولون کردن انسانها است ». به‌عبارت دیگر باوجود استفاده ازعبار‌ت‌هایی غیراینجهانی درحال صحبت از چیزی) سرمایه (نه تنها اینجهانی بلکه کاملا انضمامی و حتی مادی هستیم؛ ماده، دقیقا به همان مفهومی که لنین در ابتدای امپریوکریتیسییسم استفاده کرد: «همه چیز ماده است ».

اینک ببینیم جهت‌گیری‌ها و مکانیسم انباشت سرمایه چه ربطی به  برخورد و کنش نیروها دارد. در مانیفست می‌خوانیم :

 « به همان نسبتى که بورژوازى يعنى سرمايه رشد مي‌پذيرد، پرولتاريا يعنى طبقه کارگر معاصر نيز رشد مي‌يابد. اينان تنها زمانى مي‌توانند زندگى کنند که کارى بدست آورند و فقط هنگامى مي‌توانند کارى بدست آورند که کارشان بر سرمايه بيافزايد. [...]

به همان نسبت که استعمال ماشين و تقسيم کار توسعه مي‌يابد، به همان نسبت نيز مزد کاهش مي‌پذيرد، به همان نسبت نيز بر کميّت کار افزوده مي‌گردد، خواه به‌حساب ازدياد ساعات کار و خواه در نتيجه افزايش کميّت کار لازم در يک مدت زمان معين و يا در نتيجه تسريع حرکت ماشين و غيره [...]

پرولتاريا مراحل گوناگون رشد و تکامل را مي‌پيمايد. مبارزه‌اش بر ضد بورژوازى موازى با زندگيش آغاز مي‌گردد. در ابتدا کارگران فرد فرد مبارزه مي‌کنند، بعدها کارگران يک کارخانه و آنگاه کارگران يک رشته از صنايع بر ضد فلان بورژوايى که آنان را استثمار مي‌نمايد. حمله کارگران تنها بر ضد مناسبات توليدى بورژوازى نيست بلکه بر ضد خودافزارهاى توليد نيز هست. به این معنى که ماشين‌ها را در هم مي‌شکنند، کارخانه را طعمه حريق مي‌کنند و

در اين مرحله کارگران توده‌اى را تشکيل مي‌دهند که در اثر رقابت، دچار افتراق است. هنوز يگانگى توده‌هاى کارگر ثمره اتحاد خود آنان نيست بلکه نتيجه يگانگى بورژوازى است [...] مبارزه آنان بر ضد دشمن - دشمن يا بازماندگان سلطنت مطلقه و مالکين زمين و خرده بورژوازى است  [...].به نسبتى که استعمال ماشين بطور روزافزونى اختلاف کار را از ميان مي‌برد و مزد کار همه را بطور مساوى تا ميزان نازلى سقوط مي‌دهد به همان نسبت فلاکت و شرايط زندگى پرولتاريا نيز بيش از پيش همانند و يکسان مي‌شود. رقابت روز افزون بين بورژواها و بحران‌هاى ناشى از اين رقابت، مزد کارگران را پيوسته بصورتى ناپايدارتر درمي‌آورد. [...] تصادمات بين افراد کارگر و افراد بورژوا بيش از پيش شکل تصادم ميان دو طبقه را بخود مي‌گيرد. کارگران در آغاز کار بر ضد بورژوازى دست به ائتلاف مي‌زنند و براى دفاع از مزد خود مشترک عمل مي‌نمايند و حتى جمعيت‌هاى دائمى تشکيل مي‌دهند تا در صورت تصادمات احتمالى بتوانند وسائل معيشت خويش را تأمين کنند. حتی در برخى نقاط مبارزه جنبه شورش به‌خود مي‌گيرد.گاهی کارگران پيروز مي‌شوند ولى اين پيروزي‌ها تنها پيروزي‌هاى مقطعی است. نتيجه واقعى مبارزه آنان کاميابى بلاواسطه آنان نيست بلکه اتحاد کارگران است. رشد مداوم وسائل ارتباط  کارگران نواحى گوناگون را به يکديگر مربوط مي‌سازد. تنها اين رابطه لازم است تا تمام کانون‌هاى مبارزه محلى را که در همه جا داراى يک خصلت واحد است به‌صورت يک مبارزه طبقاتى و ملى متمرکز سازد. هر مبارزه طبقاتى هم خود يک مبارزه سياسى است.» پاسخی از این درخورتر نمی‌توان به دلوز و گتاری درباره‌ی کار، سرمایه و کنش نیروها بر یکدیگر داد.

 در بخش دوم «امتناع...» می‌خوانیم : « نکته دیگر)در نقد به مارکسیست ها (این بود که آمادگی شرایط عینی به‌عنوان پیش‌نیاز شرایط ذهنی معرفی شد. وجود شرایط عینی در پروسه‌ای منفک از اراده سوژه‌ی ضد سرمایه‌داری محقق می‌شود و سوژه به‌عنوان نتیجه‌ی آن معرفی می‌شود، از این رو فرض گرفته می شود نمی‌توان بدون تکامل سرمایه‌داری با آن مبارزه کرد. سرمایه‌داری همان اُدیپی‌‌ست که بدون آن نمی‌توان از میل سوژه سخن گفت. سرمایه اینجا واسطه ورود سوژه برای نفیِ خود است، اراده به سوی ابژه‌ای که با نفی آن می‌توان به رهایی رسید.»

اول: حداقل نزد مارکس این فرض گرفته نشده که بدون تکاملِ سرمایه نمی‌توان با آن مبارزه کرد:  « کمونيست‌ها همه جا از هر جنبش انقلابى بر ضد نظام اجتماعى و سياسى موجود، پشتيبانى مي‌کنند. کمونیست‌ها در تمام جنبش‌ها مسأله مربوط به مالکيت را، بدون وابستگى به اين‌که شکلى کم يا بيش رشد يافته بخود گرفته باشد، به‌عنوان مسأله اساسى جنبش تلقى مي‌کنند.») مانیفست(

دوم: شرایط عینی هم در پروسه‌ای منفک از اراده سوژه محقق نمی‌شود: « جامعه نوين بورژوازى [...] شبيه جادوگرى است که از عهده اداره و رام کردن آن نیروهایی که با افسون خود احضار نموده است بر نمي‌آيد. حال ديگر چند ده سالی است که تاريخ بورژوازى تنها عبارتست از تاريخ طغيان نيروهاى مولده معاصر بر ضد آن مناسبات مالکيتى که شرط هستى بورژوازى و سلطه اوست».) مانیفست (

در نقد بخش اول مقاله دیدیم که نزد مارکس کار در ارتباط با سرمایه عنصری پیشینی بود و همچنین دیدیم که با استفاده از استعاره خون‌آشام، سرمایه نه تنها انتزاعی نیست بلکه رابطه سرمایه و کار همزمان رابطه دو سوژه متأثر از هم و تاثیرگذار برهم است. در نقل قول آخر از مارکس هم دوباره با همان زبان استعاره (جادوگر) روبرو هستیم. در ابتدا می‌دانیم که این فروش کار است که عنصر مقدم بر بورژوازی است. سپس این جامعه نوین بورژوازی که خود هم یک سوژه همچون جادوگری است که نمی‌تواند اراده نیروهایی را که احضار کرده کنترل کند. اراده‌ای که چند ده سالی است تاریخ بورژوازی را به تاریخ طغیان نیروهای مولده (کارگران) تبدیل کرده است.

اکنون استفاده از استعاره اُدیپ در متن «امتناع... » برای سرمایه در برابر نیروی کار؛ ناشی از اینهمان گرفتن دیالکتیک نزد فرویدیست‌ها و مارکسیست‌ها از سوی دلوز و گتاری با استناد به نیچه و اسپینوزا است. اگر منظور از اُدیپ فرویدی - عشق فرزند به مادر - این است که فرزند در برابر خود پدر (به مثابه مالک مادر) را مانعی می‌بیند، آنگاه این سوسیالیسم - لغو مالکیت سرمایه‌داری - است که اُدیپ نیروی کار است و نه سرمایه. به‌عبارت دیگر سوسیالیسم برای نیروی کار همان اُدیپی است که بدون آن نمی‌توان از سوژه اُدیپ سخن گفت. سوژه برای رهایی راهی جز نفی خویش ندارد: « هنگامى که پرولتاريا بر ضد بورژوازى به‌صورت طبقه‌اى متحد گردد و از طریق انقلاب به‌عنوان طبقه حاکم مناسبات کهن توليد را از طريق اعمال جبر ملغى سازد، آنگاه همراه اين مناسبات توليدى شرايط وجود تضاد طبقاتى و نيز شرايط وجود طبقات بطور کلى را نابود کرده در عين این‌که خود را به‌عنوان يک طبقه از بين مي‌برد )مانیفست(

میبینیم که نویسنده هم همچون دلوز ابتدا ادیپ را روی سر میگذارد (کودک [سوژه کار] را مایل به سرمایه یا به نقل از متن میل به فروش کار خودش در نظر میگیرد) و چیزی را که خود روی سر گذاشته را دوباره برعکس و نتیجه گیری کرده است. درصورتی که سوژه-نیروی کار برای دست یافتن به اُدیپ (نابود کردن شرایط وجود تضاد طبقاتی- مانیفست)، راهی ندارد جز فرا رفتن از سرمایه (نفی دوم: مناسبت کهن تولید- مانیفست) تا بتواند از خود فراتر رود (نفی اول: در عين این‌که خود را به‌عنوان يک طبقه از بين مي‌برد- مانیفست) و میان این‌ دو هم ارتباطی قاعدتا دیالکتیکی برقرار است. به‌همین دلیل، نفی دوم را قبل از نفی اول نوشتم چون مارکس هم همین‌گونه نوشته است. مارکس قطعا این توهم را نداشته است که اول سرمایه‌داری نفی می‌شود تا کارگر بودن نفی شود. او به صراحت می‌نویسد: کارگران (کمیت مشخص) وقتی‌ که علیه سرمایه هم‌چون یک طبقه (کیفیت مشخص) متحد شدند است که درعين این‌که خود را بعنوان يک طبقه از بين مي‌برند )نفی اول(، مناسبات تولیدی کهن و شرایط تضاد طبقاتی و در کل طبقات را از بین خواهند برد (نفی دوم).

« این دیدگاه با وقایع تاریخی از جمله انقلاب اکتبر منافات داشت، دریافتِ سوبژکتیو لنین مبنی بر این‌‌که ضعیف‌ترین حلقه زنجیره سرمایه را، نه در میزان تکامل عینی آن، بلکه در میزان مبارزات طبقه کارگر می‌توان یافت، مضمون تحقق غیردیالکتیکی و اراده‌‌گرایانه انقلاب اکتبر است، اما پارادوکس لنینیسم آن بود که این روند را منوط به وساطت‌گرایی حزبی برآمده از امر منفی برای وحدت‌ بخشیِ عین و ذهن کرد، در نتیجه انقلاب در گردابی از تناقضات گرفتار آمد». (امتناع...)

تمام آنچه آتونومیسم را از مارکسیسم متفاوت می‌کند، اسکولاستیسم بر سر فهم دیالکتیک یا سرمایه و سوژه و... نیست، بلکه گرانیگاه تفاوت میان این‌دو دیدگاه همانا همین جمله است: « پارادوکس لنینیسم آن بود که این روند را منوط به وساطت‌گرایی حزبی برآمده از امر منفی برای وحدت‌‌بخشیِ عین و ذهن کرد، در نتیجه انقلاب در گردابی از تناقضات گرفتار آمد.» (امتناع...)

آتونومیسم یا همان مارکسیسم ایتالیایی به روایت نویسنده‌ی «امتناع...»، که آنتونیو نگری از نظریه ‌پردازان نسل اول آن است، جنبشی است که در سال‌های اولیه رشد و دوران جنینی خود، ریشه در سنت مارکسیستی داشت و در میان جنبشِ نقد به کمونیسمِ اردوگاه و استالینیسم رشد کرد، اما در دوران متأخر از لحاظ نظری و نظریه‌ پردازان آن از جمله خود نگری، ایده‌های بنیادین مارکسیسم همچون طبقه کارگر به مثابه تنها طبقه انقلابی را به کناری گذاشت و مارکسیسم برایش تنها تبدیل به روشی جهت نقد سرمایه توسط روشنفکران و «خشم‌گینان» از سرمایه در طبقه متوسط اروپایی شد و نه نفی سرمایه توسط طبقه کارگر و انقلابیون کمونیست. نیروها و دیگر طبقاتی که سوژه انقلاب نزد مارکس و اصرار وی بر این اصل را که تنها کارگران طبقه انقلابی هستند و رهایی جز با انقلاب آنان متحقق نمی‌شود را قبول نداشتند، چون خود را نیز درون طبقه انقلابی تعریف می‌کردند، طبقه خود را به عنوان سوژه انقلابی تعریف کردند.

این طبقه و روشنفکرانش، شکست انقلاب‌های آلمان- ایتالیا و اسپانیا که در نهایت به فاشیسم و نازیسم دهه ۴۰ ختم شد را بر گردن طبقه کارگر می‌گذارند و بجای نقدی ایجابی از نقش تاریخی‌ای که طبقه متوسط ایتالیا-آلمان و اسپانیا با تمامی روشنفکرانش در همراهی با لیبرال‌ها و سوسیال دموکرات‌ها و جمهوری خواهان استالینیست ایفا کرد و نقشی که علیه کمونیست‌های لوکزامبورگی یا طرفداران گرامشی، در برابر هیولای «دیکتاتوری پرولتاریای» مارکس برای دفاع از «دموکراسی»، داشت، فرافکنی می‌کنند. اندیشه اینان را از هربرت مارکوزه در «پایان اتوپی» تا آنتونیو نگری در «امپراتوری» می‌توان رصد کرد. با این‌که نگری و مارکوزه متعلق به دو نحله فکری متفاوت هستند، اما پساساختارگرایی در فرانکفورتی‌ هایی مثل مارکوزه و آتونومیسم نگری، ریشه در  تعین یافتگی بسترهای اندیشگانیِ مشابه دارد.

در متن آمده «امتناع...» است: « تحقق غیردیالکتیکی و اراده‌ گرایانه انقلاب اکتبر و پارادوکس لنینیسم منوط به وساطت‌گرایی حزبی برآمده از امر منفی برای وحدت‌‌بخشیِ عین و ذهن که انقلاب را در گردابی از تناقضات گرفتار کرد ». با استناد به خود لنین، حزب وساطت‌گرایی هیچ چیز را نمی‌کند. حزب عینیت‌ یافتگی مادی اراده طبقاتی به انقلاب است )لنین(. به عبارت دیگر، طبقه کارگر  :« ما می‌خواهیم انقلاب کنیم و به چیزی کمتر هم قانع نخواهیم شد » را در حزبش متعین می‌کند و ایده ذهنی‌اش در این جمله را با اراده مادی شده‌اش که هر آینه همان حزبش است عینیت می‌بخشد. در نتیجه ناگفته پیداست که انقلاب اکتبر کاملا دیالکتیکی اراده‌گرایانه بود. چون دیالکتیک انقلاب در جوامع، بر خلاف انقلاب تابستانی و زمستانی در فصول، امری خودبخودی یا اتفاقی نیست. در جوامع انقلاب نمی‌شود بلکه انقلاب می‌کنند؛ پس انقلاب، عمل‌کننده می‌خواهد و با امر اراده در ارتباطی ناگسستنی و دیالکتیکی قراردارد. به اذعان خود متن «امتناع...»، آتونومیسم از انقلاب اکتبر به دلیل دست بردن در «شدنِ» تاریخ و  تغییر آن شاکی است. اما انقلابیون اکتبر «جنایتی» را که آتونومیست‌ها امروز آنها را به آن متهم می‌کنند، پیشاپیش اعتراف کرده بودند: « انقلاب قابله تاریخ است» و این فقط  بلشویک‌ها بودند که سزارین کردن را برای اجازه ندادن به مردن مادر بلد بودند .حزب کارگران ومتحدان کمونیستِ آنها، هیچ چیز را، مثل طبقه و سرمایه، یا طبقه و انقلاب، یا طبقه و طبقه را وساطت نمی‌کنند.

مبرهن است وقتی انسان، که به مثابه فرد، بغرنجیِ کمتری از مجموعه‌ افراد یک جامعه (بغرنج ترین ارگانیسم متفکر) دارد و برای متحقق‌ کردن امر ذهنی خود به امر عینی (گذر از آرزو به دست یافتن  (نیازمند برنامه‌ریزی و سازماندهی و نظم‌پذیری و فاکتورهایی دیگر است، تصور این‌که طبقه ای از از یک اجتماع که به مراتب  بغرنج‌تر از فرد است، بتواند بدون آن فاکتورها - که حزب شکل اجتماعی- سیاسی و مادیت یافته  آن فاکتورها است -  امر ذهنی (میل به انقلاب) را به امر عینی (انقلابی که می‌کند) تبدیل کند، هر آینه تفاوتی با این تصور ندارد که مسیح روزی بالاخره خواهد آمد.

پس تصور واسطه ‌‌بودن حزب میان طبقه یا طبقات از آنجا ناشی است که اولا حزب را چیزی فرا و خارج از خود طبقه تعریف کنیم و ثانیا حزب را نه عینیت ‌یافتگی آن ابزاری که طبقه برای رسیدن به هدف آنرا می‌سازد، بلکه عامل انقلاب بدانیم و پیشاپیش لنینیست‌ها را متهم کنیم به این‌که از نظر آنها این حزب است که انقلاب می‌کند و نه طبقه  و با چنین پرسپکتیوی که اینجا از آن دفاع میکنم؛ مبرهن و واضح است که حزب قائدتن میانجی یا واسطه یک چیز است که آن چیز هر آینه انقلاب طبقه کارگر است. در غیر این صورت که همچون ایران ۵۷ در همه جا  انقلاب شده  و خواهد شد؛ اما تفاوت بنیادین ۱۳۵۷ در ایران و ۱۹۱۷ - ۱۹۲۴ در روسیه نبود یک امر بنیادین در ۱۳۵۷ است و آنهم نبود حزب بلشویکی است که هیچ توهمی به هیچ جناح از سرمایه نداشته باشد.

 « در یک کلام نحوه رویارویی طبقه کارگر با بورژوازی در تحلیل نهایی از نوع نظامی است. ابزار پرولتاریا در این نبرد حزبی است که منافع طبقاتی پرولتاریا را بیان میکند؛ اکثر توده های زحمتکش را در پشت خود دارد و در لحظه مناسب که رژیم حاکم دچار بحران است برای کسب قدرت سیاسی توسط توده ها وارد صحنه میشود. بحران که در عین حال محصول تضادهای درونی نظام اجتماعی است؛ خود پیامد انباشت تدریجی قدرت نزد طبقه کارگر هم میباشد» (تئوری انتقادی : بررسی...، ص (35

به ادامه متن باز گردیم  : « پیامدهای استنتاج سیاسی آتونومیست‌ها: ۱ - سرمایه همواره به‌ عنوان یک کلیت، ناتمام است. […] از لنز مبارزاتی به معنی وجود نیروی امتناع‌‌گر است که با امر منفی هگلی که برسازنده سوژه است، متفاوت است.

۲ - لایه‌های مختلف نیروهای کار به‌عنوان بازنمایی منطقی جایگاه مرکزی کارگر صنعتی ظاهر نمی‌شوند [...]. در نتیجه آتونومیست‌ها مبارزه با هرگونه مرکزگرایی در عرصه عملی را به مبارزه با هرگونه مرکزگرایی در نظریه که سیاسی و هنجارین است، پیوند می‌دهند و آن‌ دو را از یکدیگر جدا نمی‌دانند.

۳ -پیش ‌شرط ‌های تولید سرمایه از توضیح و تبیینِ خودِ سرمایه اهمیت بیش‌تری دارند[…]  نارضایتیِ کارگر نه به‌عنوان نوعی فقدان که حاصل ضروری پروسه خود گستری‌ اش است، بلکه به‌عنوان کنشی میل ‌‌ورز و حاضر معرفی می‌شود». (امتناع...)

با استناد به آنچه تا اینجا گفته شد، نکته ۱ تکرار واضحات مارکسیستی است؛ این واضحات، اول در آتونومیسم روی سر گذاشته می‌شوند، تا سپس توسط خودشان روی پا قرار داده شوند که هر آینه همان از همه چیز گفتن جهت هیچ چیز نگفتن است. با استناد به این‌که « تمام تاریخ جوامع، تاریخ مبارزه طبقاتی است»، کاملا مبرهن است که نزد مارکس نه تنها سرمایه بلکه ساختارهای ما قبل سرمایه‌داری هم همیشه کلیت‌هایی ناتمام بودند. زیرا کدام مبارزه‌ای را می‌توان کلیتی کامل تلقی کرد؟ در بخش دیالکتیک دیدیم که کامل و مطلق اصلا نزد مارکس جایی ندارد. بدیهی است که نیروی امتناع‌گر آتونومیست‌ها یا همان نیروی آنتاگونیست برای مارکسیست‌ها نه تنها همیشه وجود داشته، بلکه اصلا این آنتاگونیسمِ میان طبقات همان دلیل مبارزه در تمامی تاریخ جوامع است.

اما درباره نکته ۲: بخش‌های طبقه کارگر برای مارکسیست‌ها بی‌اهمیت نیستند، بلکه اساس مسئله اینجاست که این کارگر صنعتی، کارگری که موتور صنعت و تکنولوژی سرمایه‌دارانه با دست‌های او می‌چرخد است که می‌تواند ضربه کشنده را به سیستم بزند. این امری بدیهی است که برای مثال امتناع کارگران از کار و جلوگیری کردن آنها از جایگزین کردن‌شان با کارگران دیگر در شرکت نوتروپ یا مارتین لاکهید و دیگر کمپانی‌های نظامی است که می‌تواند موتور امپریالیسم نظامی آمریکا را خاموش کند. در غیر این‌صورت تا زمانی که سیستم می‌تواند خود را از لحاظ تامین ابزار سرکوب، بازتولید کند نه یک جنبش ضد وال استریت بلکه ده‌ها جنبش ضد وال استریت نمی‌توانند کاری از پیش ببرند. در انقلاب روسیه ۱۹۱۷ هم اگر که کارگران صنایع استراتژیک همچون فولاد و نفت یا صنایع نظامی در پیوند و همبستگی با سربازان و ملوانان شوراهای حامی بلشویک‌ها به انقلاب نمی‌پیوستند تا سبب از هم‌گسیختگی تامین مالی و نظامی رژیم تزار شوند، انقلابی اتفاق نمی‌افتاد.

به عبارت دیگر، مارکسیست‌ها به تمام بخش‌های طبقه کارگر اولویتی یکسان می‌دهند و برایشان مسلم است که « سوژه‌های ضد سرمایه‌داری بسیار متکثر هستند». فقط با این تفاوت که مارکسیست‌ها با واژه‌ها و مفاهیم لاس نمی‌زنند و دقیقا به دلیل باورعلمی و عملی به این تکثر است که می‌دانند راهی جز چینش‌های متفاوت در سنگربندی نبرد طبقاتی در برابر سرمایه نداریم و این چینش‌های متفاوت نیز به‌دلیل اهمیتِ یکی و بی‌اهمیتیِ دیگری نیست. مسئله فقط اینجاست که دگمه‌های خاموش‌کردنِ سیستم، زیر دست بخش خاصی از طبقه کارگر است که آن‌هم تقصیر خود طبقه نیست؛ این تقسیم کار سرمایه است که خود بیل را به‌ دست بخش خاصی از گورکنان خود داده است. با چنین رویکرد استراتژیکی است که این امر بدیهی نزد مارکسیست‌ها نیازی به تکرار ندارد که پیروزی در هر شکلی از نبردهای اجتماعی همانند نبرد در میدان جنگ احتیاج به خاکریزساز، تدارکات پشت جبهه خودی، مدافع از خط خودی، خط ‌شکن ضد جبهه دشمن، نیروی تهاجم اولیه، نیروی اشغال‌کننده ثانوی و نیروی تمام‌کننده نبرد را دارد و این عوامل اجزای الفبای دافوس در جنگ طبقاتی است و اتفاقا میان این نیروها یک هارمونی برابر وجود دارد که این هارمونی است که سبب پیروزی می‌شود.

بنابراین این « پیوند زدن مبارزه با هرگونه مرکزگرایی در عرصه عملی به مبارزه با هرگونه مرکزگرایی در جدا نبودن از نظریه که سیاسی و هنجارین است» (امتناع...) که نقد آتونومیست‌ها به «مرکزگرایی» مارکسیست‌ها است، در اصل همان کج‌فهمی از چیستیِ مفاهیمی همچون مرکز و تقسیم وظایف از منظر مارکسیست‌هاست. برای مثال نمی‌توان از بوکسور بخواهیم به‌جای این‌که انگشت‌هایش را در مرکز دستش جمع کند و با بزرگترین انگشت آنها را در بر بگیرد تا ضرباتی نابود کننده‌ به حریف بزند، برای  „مبارزه با مرکزگرایی“  بین انگشت‌هایش، به‌جای مشت کردن آنها (تقسیم وظایف در طبقه) برای « جدا نکردن عرصه عمل با عرصه نظر که هم سیاسی و هنجارین است » (امتناع...)، هر بار یکی از انگشت‌هایش را در چشم حریف فرو کند تا انضمام چرایی مرکز شدن مشت[6] را با انتزاع „برابر گرایانه آتوپیستی“ ‌که همه انگشت‌ها مرکز هستند جایگزین کند.

مارکسیسم، نظریه‌ی مکتوب ‌کردن ایکاش ها نیست. مارکسیسم استراتژی‌ها و تاکتیک‌هایی به همانگونه است که یک لشکر جهت پیروزی در جنگ چاره‌ای جز تقسیم وظایف میان نیروی زمینی و هوایی و دریایی و پیاده و سواره و توپخانه و تدارکات و امداد و نجات و غیره ندارد و این تقسیم وظایف به معنی مرکز بودن یکی به‌جای دیگری نیست. این توهمی بیش نیست که بتوان در برابر دشمنی سازماندهی‌شده، تقسیم وظایف‌شده و... با لشکری خودآیین  -آتونوم و هر کس هر قدر بلد است و هر جا که شد هر کاری که می‌تواند بکند، پیروز شد!

 از دید نگری: « رابطه‌ی نیروهاست که پروسه تولید سرمایه و استثمار و استخراج ارزش اضافی را تعیین می‌کند و نه بالعکس ». (امتناع...) اما کاملا برعکس : پروسه تولید سرمایه و استثمار (بهره‌ کشی) و استخراج ارزش اضافی است که رابطه نیروها (سرمایه و کار) را تعیین می‌کند. سؤال مشخص اینجاست که مگر غیر از این است که پروسه تولید سرمایه و استثمار نیروی کار همان رابطه نیروها (سرمایه و کار) با یکدیگر هستند. مگر استثمار چیز دیگری غیر از رابطه میان نیروها )استثمارکننده و استثمارشونده( است؟ همچنین مگر پروسه استخراج ارزش اضافی غیر از رابطه استثمار مضاعف سرمایه از کار است؟ رابطه‌ای که نیروی کار در آن، هم از منظر زمانش هم جسمش و هم مزدش با نیروی سرمایه در بالاترین حد از تضاد قرار می‌گیرد.

« در این خوانش )آتونومیسم (شیوه‌ها و تکنیک‌های به انقیاد درآوردنِ میل سوژه برای فروش نیروی کار، اولویت مضاعفی پیدا می‌کنند. از این رو مساله تحلیل خودگستریِ سرمایه به‌عنوان نیرویی ارزش‌افزا و مسائلی مانند کار اضافی/ کار لازم و کار مجرد/ کار مشخص، اساس نظام سرمایه‌داری را تشکیل نمی‌دهند، بلکه بهره‌کشی، معنای سیاسی آشکاری بنام استحاله زمان در زمان کار است. سرمایه‌داری نوعی انقیاد و رژیم میل در  “کار است». (امتناع...)

آتونومیسم می‌گوید «سرمایه‌داری تمایل کار به استثمار شدن است».البته از کلمه استثمار به شکلی تعمدی در متن استفاده نمی‌شود و من هم به‌ شکل تعمدی از این واژه به کرات استفاده کرده ام. این دیدگاه به صراحت تئوریزه می‌کند که اساس سرمایه را پروسه انباشت در کار لازم  / کار اضافی  و کار مجرد/ کار مشخص تشکیل نمی‌دهد! تقصیر سرمایه نیست که ما استثمار می‌شویم، این تقصیر ماست که میل به استثمارشدن داریم .!به زبانی دیگر کارگر همان معتادی است که اعتیاد به استثمارشدن دارد و می‌بایست اول به بیماری خود (میل به کار) اعتراف کند تا بتواند از عامل اعتیاد (کار) امتناع کند. این‌گونه است که ارتجاع تمام قد وسط متن قد علم می‌کند. باید از نویسنده پرسید: آیا بهتر نیست که میل به غذا و پوشاک و مسکن و بهداشت و درمان و آموزش و غیره را ترک کنیم تا رژیمِ انقیادِ میل به کار را سرنگون کنیم؟ یا اصلا بهتر نیست جهت سرنگونی سرمایه داری دست به یک خودکشی طبقاتی بزنیم چون به فرض اینکه همه سوژه‌های مایل (معتاد) به کار توانستیم میل (اعتیاد) به کار را ترک کنیم و از انقیاد به آن رها شویم، ولی با اعتیاد بچه‌هایمان به غذا و پوشاک و مسکن و... چه‌کار کنیم؟

« آتونومیست‌ها با استفاده از هر نوع میانجی‌گری که از طریقِ آن به‌عنوان یک هویت مبتنی بر کار معرفی شوند، مخالف هستند. بزرگترین این میانجی‌گرهایِ سیاسی، پارلمان، حزب و اتحادیه‌ها هستند. اینها نهادهایی هستند که معتقدند با استفاده و تحقق عینیِ آنها می‌شود آنها را نفی کرد! حزب از جمله حزب لنینی، برآمدی از همین دیدگاه است. اینجا نیز میل امتناع‌گر در آغاز حاضر نیست، بلکه در نتیجه قرار است تحقق یابد. از این رو قرائت هگلی و لنینیستی از مارکسیسم نوع دیگری از قرائت پوزیتیویستی و عامیانه‌ی مارکسیستی در بین‌الملل دوم است که به‌جای  “طبیعت که همواره خارج از  “شدن باقی می‌ماند و سوژه صرفا به‌عنوان واکنشی در پیامد روند تکاملی آن ظاهر می‌گشت، اینجا نیز کار به‌عنوان روح تاریخ همان نقش و رسالتِ ویژه را ایفا می‌کند. به نظر می‌رسد خطی مستقیم از دنیای مُثُل افلاطون تا اوج متافیزیک مدرن در ایده‌آلیسم آلمانی وجود دارد. اکنون دیگر می‌توان پی برد که چرا در حالی‌که شعار مارکسیسم ارتدوکس، رهاییِ کار است، شعار آتونومیست‌ها رهایی از کار می‌شود.» (امتناع...)

مارکس درباره‌ی جامعه‌ی کمونیستی می‌نویسد: « تصمیم می‌گیرم که صبح به شكار بروم، بعدازظهر ماهيگيري كنم، عصر گله را به چرا ببرم و پس از شام به نقادي بپردازم؛ بدون اين‌كه تبديل به يك شكارچي، ماهيگير، گاوچران يا منتقد شوم.» آیا این همان رهایی از کار نیست؟ به ‌عبارت دیگر کار به مثابه ابژه‌ای است که انجامش به تصمیم سوژه مربوط است و نه به نیازِ سوژه. دو راهی اصلی‌ای هم که مسیر آتونومیسم را از مارکسیسم جدا می‌کند، این‌‌همان کردنِ تحزب و حزب با وساطت‌گری نزد آنهاست. مخالفت آتونومیست‌ها با آن میانجی‌ای است که آنرا «حزب یا سازماندهی حزبی» می‌نامند؛ وگرنه آتونومیست‌ها اتفاقا با میانجی‌گری بین واژه‌ها و چیزها با استناد به فوکو مشکلی ندارند. به عبارت دیگر «مخالفت آتونومیست‌ها با میانجی» به این اصل باز می‌گردد که درباره کدام «میانجی» صحبت می‌کنیم و اگر این میانجی با استناد به فوکو: اپیستمه‌ی «هویت» کارگر «مبتنی بر کار» باشد، آنگاه آتونومیست‌ها با آن کوچکترین مخالفتی ندارند!

« قرائت لنین از مارکسیسم قرائت پوزیتیویستی است که به‌جایطبیعتکه همواره خارج از شدن باقی می‌ماند و سوژه صرفا به‌عنوان واکنشی در پیامد روند تکاملی آن ظاهر می‌گشت اینجا نیز کار به‌عنوان روح تاریخ همان نقش و رسالتِ ویژه را ایفا می‌کند». (امتناع...)

در اینجا می بینیم که متن نمیتواند این گرانیگاه اصلی اختلاف را مطرح نکند و قرائت پوزیتیویستی از «طبیعت» نزد لنین هم چیزی جز همان دیالکتیک طبیعی در انقلاب تابستانی و زمستانی نزد اتونومیست ها نیست.! زیرا سازماندهی کردن و سازمان یافتن طبقاتی نزد خود آیین ها)آتونومیست ها( همان سیبی است که طبقه نباید آنرا بخورد. اختلاف آتونومیست‌ها با لنینیسم در این سؤال است که: چرا انقلاب کردید؟ زیرا انقلاب چیزی است که می‌شود! باقی ماجرا هم فقط، دوختن لنین به انترناسیونال۲ درحالی‌ است که دقیقا اختلاف لنین با کائوتسکی و برنشتاین بر سر همین «شدن» (خودبه‌خودی) و دست زدن (آگاهانه) به انقلاب بود. با این وجود در این شکی نیست که جامعه بورژوایی[7] (مدنی) باید جامعه «آشتی یافته»ای باشد که جهت پایدار نگاه‌ داشتن این آشتی (ادامه استثمار)، به پارلمان، اتحادیه‌ها و احزاب که چیزی جز وساطت‌ کننده‌های میان طبقات نیستند نیاز حیاتی دارد. اما مسئله اینجاست اگر حزبی که توسط کارگران، کمونیست‌ها و انقلابیونی که می‌خواهند و اراده کرده‌اند این نظم (تدوام آشتی جهت تحمل تضاد) را بر هم بزنند و نظم خودشان که همان الغای تضاد و عدم نیاز به میانجی‌گری است را جایگزین کنند و این حزب و این تحزب را  با هر حزب دیگری در جامعه یکی و همسان انگاشتن، هر آینه چیزی جز تلاش برای خلع سلاح کردن طبقه‌ی تحت ستم از اصلی ترین اسلحه خود در این نبرد میان طبقات آنتاگونیست نیست.

.3علیه کار به‌عنوان پراکسیسِ ارزش مصرف

این بخش به صورت کامل با استناد به همان تز مشعشع تمایل کارگران به استثمار شدن در بخش قبلی تنظیم شده است و ارتجاع ضد طبقه کارگر را خط به خط  فرموله میکند و با استناد به نگری نتیجه  میگیرد که:  « آن‌هایی که ادعا می‌کنند تاریخ نمی‌تواند چنین ساده به مبارزه طبقاتی فروکاسته شود، دوام پایدار و همیشگی قسمی  “ارزش مصرف را فرض می‌گیرند و این مفهوم را به عنوان ارزش توانِ نیروی کار یا به‌عنوان ارزشِ طبیعت و شرایط پیرامون کار انسانی توصیف می‌کنند. این فرض نه تنها در مقام شرحی از پیشرفت سرمایه به شدت نابسنده است، بلکه همچنین به‌عنوان توصیفی از شکل کنونی کاپیتالیسم، اساساً اشتباه است»  (امتناع...)

چرا؟ چون شکل کنونی کاپیتالیسم چیزی جز اعتیاد طبقه استثمار شونده به استثمار شدن نیست ! و: « نیروی امتناع‌ گر به‌عنوان ارزش مصرفی که در شکل فروش نیروی کار برای سرمایه‌دارظاهر می‌شود، و از خلالِ آن بنیان مبارزه طبقاتی شکل می‌گیرد و یا به‌مثابه فقدان و محرومیت از نیازی ذاتی به‌عنوان محرک میل، مطرح نیست. » (امتناع...)

یعنی اینکه : نیازی ذاتی که محرک) شهوت و هوس (میل) اعتیاد (به فروش نیروی کار(استثمار شدن) در بنیان طبقاتی مان است که از خلال شکل) مبارزه( نیروی امتناع گر به عنوان ارزش مصرف در فروش نیروی کار-مان به سرمایه دار ظاهر میشود!

و در ادامه : « نیروی امتناع‌گر ارزش مصرف را با ضدیت با کار به‌عنوان یک پراکسیس می‌سازد. » یا به زبانی دیگر : معتادی که چند سال از پاکی اش نسبت به غذا و پوشاک و مسکن و...گذشت و نیروی امتناع گر شد، با ضدیت با کار (چون مرتاض ها قطعن که لزومی به کار کردن ندارند) در پراکسیس (مرتاض گری) ارزش مصرف (یک تیکه پوست که به خودمان ببندیم و یک تیکه حصیر که رویش بخوابیم و یک تیکه نان که بخوریم همه جا پیدا میشود) میسازد !

و باز در ادامه نگری را شاهد میگیرد که : « حالا به نقطه‌ای می‌رسیم که ایده نوعی پراکسیسِ ارزش مصرف دوباره سر بر می‌آورد، این ارزش مصرف دیگر بیرون نیست، بلکه درون تاریخ و محصول مبارزات است، ارزش مصرف دیگر نه نوعی یادآوری طبیعت یا بازتاب یک خاستگاه مفروض است و نه یک لمحه در زمان یا نوعی رخداد ادراک، بلکه یک تجلی، یک زبان و یک رفتار است. »

 یعنی اینکه : ارزش مصرف یک تجلی، زبان و یک رفتار است که درون تاریخ و محصول مبارزات است! به‌زبانی دیگر از آنجایی که میل به استثمار داشتیم و با این اعتیاد، به مثابه نیروی کار چیزهایی تولید میکنیم که ارزش مصرف دارند که این چیزها همان تاریخ و محصول مبارزاتمان نیز است! پس پروسه اعتیاد و ترک آن همان تاریخ مبارزت‌مان نیز میباشد!

پاراگراف دوم این بخش با هیجانات رادیکال دون‌کیشوتی آتونومیستی آغاز میشود و به جمله آخر این بخش میرسد که : « اشغال و به‌چنگ‌آوردن، نقطه مقابلِ مطالبه و تقاضای رسمیت تحت نامِ قرارداد، قانون و میانجی‌گری‌ست. نیرویی‌که بحرانِ دستگاه‌های بازنمایی (دولت، احزاب، سندیکاها و پارلمان و قراردادهای اجتماعی) را به عنوانِ ارکان نیروهای سازمانده­ی سرمایه‌داری نمایان ساخته است. فقدان امیال، همواره نیازمندِ میانجی، بازنمایی و نخبه‌گرایی در پروسه‌ای دیالکتیکی‌ست که دیگر عمل نمی­‌کند یا به‌شدت تضعیف شده است. »

اول اینکه اصلن معلوم نیست که بدون عامل سازمانده (حزب) و اصل سازماندهی (تحزب) که در بخش های قبلی نیز با یکی انگاری حزب کارگری و تحزب کارگران با احزاب و سندیکا و... بورژوازی که اینجا هم به همان شیوه منتقد آن است؛ این اشغال و به چنگ آوردن چگونه قرار است که متحقق و عملی شود؟ یحتمل همان روح القدس انقلابی شدن است که بر شانه های طبقه خواهد  نشست و آنها را به نام پدر (احتمالا فوکو) و پسر (احتمالا دلوز) تعمید خواهد داد.

دوم هم این « بازنمایی نخبه گرایی در پروسه ای دیالکتیکی که دیگر عمل نمیکند » آیا غیر از این است که به میانجی پیامبر بی معجزه ای همچون آنتونیو نگری به طبقه کارگر بگوییم که : فقدان میل به امتناع از اعتیاد به استثمار شدن{۱} در درون شما است که سرمایه داری را آتونومیستی سرنگون نکرده ایم {۲} و همانا نجات از آن توبه کنندگان است{۳} اگر ایمان بیاورید {۴}!

. 4اقلیت و اکثریت

 « وام‌گیری نظری آتونومیست‌ها از دلوز و گتاری در مورد  امتناع به تعریف اقلیت و اکثریت در دیدگاه آنها بسط یافته است » (امتناع...)

خب تا اینجا فهمیده ایم که «امتناع» همان ترک اعتیاد است. حالا ببینیم که این «امتناع گر» ها کدام اقلیت را تشکیل میدهند :«اقلیت در تعریف دلوز، نه مقیاسی کمّی،‌که کیفی‌ست. اقلیت نه بر اساس جایگاه که بر اساس اراده‌ها مشخص می­‌شود، اقلیت، طردشدگانی هستند که خواستار آن نیستند که مورد پذیرش قانونی و طرف مذاکره قرار بگیرند». (امتناع...)

طردشدگانی هم که خواستار پذیرش قانونی نیستند « دیوانگانی که میشل فوکو توصیف می­‌کند تا زمانی‌که در قالب هویتِ دیوانه، چهره­‌مند نشده تا به‌ واسطه‌ی طردشدگی‌شان ادغام شوند، نیروهای امتناع‌گر هستند. [...] اما در چهارچوبی گسترده‌تر اقلیت می­‌بایست از رهگذر معیارهای اکثریت عبور کند تا خود را بیان کند. این همان چیزی‌ست که دلوزاقلیتِ اکثریت می‌نامد. » هستند  (امتناع...)

خب؛ آنتی تز مورد تایید جناب دلوز که منتقد این اقلیتِ اکثریت است هر آینه همان اقلیتی طرد شده است که خواستار پذیرش قانونی نبود و خود را به اکثریت طرد شده که خواستار پذیرش قانونی نیست تبدیل کرده است. اما اگر از دلوز بپرسیم که یک قدم از مکتوب کردن آرزوهایت فراتر برو و بگو چگونه و چطور این پروسه متحقق میشود، چیزی جز سکوت نصیبمان نمیشود. چون زمانی که آتونومیسم (خود آیینی) با سازمان پذیری و سازماندهی به دلیل نقد بشدت سطحی « ضد اتوریته » اش مخالف است، چگونگی متحقق شدن آرزوهایش نیز هرآینه چیزی جز امکان حلول روح القدس سازمانیابی خود آیینی در کالبد سوژه های مد نظرش نیست. البته از این نکته نیز عبور میکنم که سؤال سوژه های مد نظر آتونومیسم کدام طبقه یا چه کسانی هستند، خود سؤال بغرنجی است که در این متن نمیگنجد. زیرا  وقتی عمیق شویم، به چیزی جز نفیِ سوژگیِ سوژه ی انقلابی (طبقه کارگر یا همان طبقه ای که امتناع کردن از میل به کار را برایش نسخه می پیچند) نیست. زیرا سوژه انقلابی میبایست که دفرمه و سر و ته شود تا « امتناع گران با اراده ی » طبقه متوسط شهری نیز که زیستی « شرارت بار را با آگاهی » از جیبشان انتخاب کرده اند، با عامل نفی کننده یا همان سوژه انقلابی جایگزین شوند.

 فقط کوتاه این را تشریح کنم که آتونومیسم در پراکسیس یا همان اقلیت های « بااراده » ای که طرد شدگی را انتخاب کرده اند چیزی نیست مگر طبقه متوسطی که از خانواده های دکتر،مهندس، استاد دانشگاه و... هستند؛ که در آتونوم زنتروم ها یا پارکینگ های خودروهای کاروان یک زندگی کولکتیو خود طرد کرده ارادی را انتخاب کرده اند. که البته این اراده به طرد شدن یا  Fuck the systemبقول خودشون و کنار جاده ها ایستادن و بالا گرفتن شصت خود و در طول سفر در چادر و کیسه خواب خوابیدن و از کانتین دور ریختنی ها (به فروش نرسیده ها) ی  فروشگاه ها خوراک تهیه کردن و باقی این اداها، اتفاقن که عدم انقیاد آنها به میل به کار نیست. برعکس عدم انقیاد آنها به نیاز به کار است؛ چون دغدغه آن را ندارند که اگر کنار جاده ماشین پیدا نشد و اگر کانتین فروشگاه خالی از مواد غذایی بود آن وقت چه کنند.

 . 5سخن پایانی

 « استراتژیِ امتناع از قلمرو تولید تا مصرف بسط پیدا میکند. امتناع، مستلزم زیستی خطرناک است، همین زیستِ شرارت‌بار، سازنده و آفرینش­‌گر است. امر نو و ایجابی، همواره خطرناک است و زیستن در موقعیت اقلیت و طرد‌شدگی را می‌طلبد. به این دلیل ساخت مجامع و شوراهای خودگردان و اشغال محلات، شرط لازم هر کنشِ ایجابی قلمداد میشود ». (امتناع...)

 البته به تمام این چنین ویترین چینی رادیکالی در طول تمام نقدمان پاسخ داده ایم و آن زیست « شرارت بار و آفرینش گر» تا چه اندازه در محتوا برعکس و  پوچ هستند دیگر نیازی به توضیح بیشتر نیست. و چون این کاملا مشخص است که باید با جانبداری به هر متنی نزدیک شد، چون کمونیست ها «پشت هر حرفی به دنبال این میگردند که بدنبال تامین منافع کدام طبقه است.» )لنین (ادر نتیجه این سؤال را طرح میکنیم که « ساخت مجامع و شوراهای خودگردان و اشغال محلات، شرط لازم هر کنشِ ایجابی قلمداد میشود» این اشغال ها و خود گردانی ها و کنش های ایجابی به مثابه ذهنیت های رادیکال روی کاغذ، عینیت های رادیکال آن در واقعیت چگونه است؟کدام طبقه شوراهای خود گردان تشکیل دهد و محلات را اشغال کند؟ آیا محلات معتادان (کارگران) را آتونومیست ها اشغال کنند یا محلات طبقه بورژوازی را بورژواها خودشان اشغال کنند یا کارگران اشغال کنند؟ یا آتونومیست ها به همراه معتادان سابق (کارگران از میل به استثمار ترک کرده) که روح القدس سازمانیابی در آنها حلول کرده است اشغال خواهند کرد؟ آیا شوراهای طبقه بورژوازی ( طبقه ای که اعتیاد به استثمار شدن ندارند بلکه اعتیاد به استثمار کردن دارند) هم در این بازی با کلمات رادیکالی همچون "خود گردان"و" کنش ایجابی"؛ به صرف "شورا" تشکیل دادن میبایست از سوی طبقه ما و نیروهای انقلابی ضد آن طبقه به رسمیت شناخته شوند؟ آیا طبقه کارگر و انقلابیون کمونیست همچون آتونومیست ها میبایست در قید و بند شکل های رادیکال (شورا)باشند یا دغدغه آنها محتوای آن شکلها است؟ از شورای کدام طبقه علیه کدام طبقه دفاع میکنید؟

تفاوت "پارادوکسیکال" بلشویک های "اراده گرا" که در "دیالکتیک تاریخ" مداخله کردند این بود که با صراحت میگفتند شوراهای کارگران و دهقانان و سربازان زمانی که "همه قدرت به دست شورا ها" را عمده میکردند. برخلاف آتونومیست هایی که وقتی همین تز را بلغور میکنند اصلن معلوم نیست که همه کدام قدرت را به کدام شوراها مد نظر دارند. و این انحراف هر آینه چیزی جز رادیکالیسم علیه رادیکالیسم و از همه چیز گفتن برای هیچ چیز نگفتن نیست.

در پایان نیز هرگونه مخالفت با متحزب شدن طبقه کارگر نیز چیزی جز تلاش برای خلع سلاح کردن طبقه کارگر از اصلی ترین سلاح خود در برابر سرمایه داری نمیتواند باشد. تلاشی که چیزی جز بازی با کلماتی رادیکال همچون شورا و خود گردانی و اشغال، بدون مشخص کردن توسط کدام طبقه و کدام سوژه ها نیست.

 

آرش دوست حسین

 -[1]«تنها می‌تواند»، همان دیالکتیک زنده‌ای است که نزد مارکس، غیر جزمی و غیر مکانیکی است. چون این جمله‌بندی دیالکتیکی نفی خود را نیز درون خود دارد. یعنی ۱- این امکان که نتواند و شکست بخورد نیز در نظر گرفته شده و ۲ - امکان ساختن دنیای جدید در همین دنیا و نه دنیای دیگری و روی خرابه‌های دنیای قدیم (که امکانِ نتوانستن در خراب کردنش مد نظر است) وجود دارد که خود نشان از این دارد که این امکان خود می‌تواند از دست برود.

[2] - یک اپیستمه یعنی شناخت یا صورت‌بندی دانایی که در هر یک از ادوار تاریخی ترکیب خاصی از دانش اجتماعی را ایجاد می‌کند. فوکو  „:نظم اشیا“ .

 -[3]ترتیب‌بندی سوالات در اینجا فقط به دلیل نوعِ ترتیب‌بندیِ آن در متن است.

 -[4]دست نوشته‌های پاریس – ۱۸۴۸.

 -[5]کاپیتال جلد ۱

- [6]   اتريش مثال به ويژه روشن و غم انگيزی از اين حالت ناتمام و ناقص مناسبات سياسی در دوران انقلاب بود [...] کارگران همواره در تمام لحظات حساس به "آقايانی که با مغزشان کار می کردند" پيشنهاد ياوری "آنهائی که با دستشان کار  میکردند" را میدادند. دانشجويان زمانی کارگران را به نبرد فرا میخواندند و زمان ديگر خود مسير آن ها را از حومه ها به شهر مسدود میساختند. گاهی با استفاده از نفوذ سياسی و باتکاء سلاح لژيون آکادميک، کارگران را از طرح خواستهای مستقل خود بر حذر میداشتند…]] بدين منوال در ۲۶ مه هنگامی که تمام کارگران وين به فراخوانی دانشجويان به پا خواستند تا از خلع سلاح دانشجويان (لژيون آکادميک) جلوگيری کنند، هنگامی که تمام مردم پايتخت،که تمامی شهر را با سنگر پوشانيده بودند، قدرت فوق العاده ای از خود نشان دادند و وين را به تصاحب در آوردند،هنگامی که تمامی اتريش برای ياری به وينِ مسلح بسيج میشد،هنگامی که سلطنت در حال گريز هرگونه اهميتی را از دست داده بود، هنگامی که تحت فشار توده ها آخرين نفرات قشون پايتخت را تخليه کرده بودند، هنگامی که حکومت اتريش بدون آن که جانشينی تعيين کند استعفاء داد- هيچ نيروی سياسی که خواستار در دست گرفتن زمام قدرت باشد يافت نمیشد […] تروتسکی - نتایج و چشم اندازها

 -[7]در انگلیسی و دیگر زبانها «جامعه مدنی» ترجمه شده است. مشخصاً اما در آلمانی معنی بورژوایی (شهروندی) می‌دهد و دقیقاً به همین دلیل مارکس در تزهای فوئرباخ می‌گوید :

 » Der Standpunkt des alten Materialismus ist die bürgerliche Gesellschaft; der Standpunkt des neuen die menschliche Gesellschaft, oder die gesellschaftliche Menschheit. «

« دیدگاه ماتریالیسم کهن، جامعه‌ی شهروندی است. دیدگاه ماتریالیسم نو، جامعه‌ی بشری یا بشریت اجتماعی است ».

شکارجاسوسان یا نمایش اقتدارکاذب؟

شکارجاسوسان یا نمایش اقتدارکاذب؟

 

یک مقام امنیتی: ۱۷ جاسوس وابسته به سازمان سیا دستگیرشدند

وزیراطلاعات : زمان ضربه به جاسوسان سیا فرارسیده است.

«جاسوس‌های شناسایی شده شامل شاغلین مراکز حساس و حیاتی، همچنین بخش خصوصی مرتبط با این مراکز هستند که به عنوان پیمانکار یا مشاور در حال فعالیت بوده‌اند».

********

به گفته یک مقام وزارت اطلاعات ایران این مراکزحساس و حیاتی شامل حوزه‌های اقتصادی، هسته‌ای، نظامی و سایبری کشور است.

گزارش تازه باردیگر از نبردی خاموش و سنگین و اساسا زیرزمینی پرده برداری می کند که از مدت ها پیش در جریان است. البته آن چه که علنی و افشاء می شود بخش کوجک و در حکم نوک کوهی یخی است که بنا به مصلحت های روز و نیازهای رژیم موردبهره برداری قرار می گیرد. چنان که مدتی پیش تر،علوی رئیس وزارت اطلاعات ایران مدعی شناسائی و دستگیری ۲۹۰ جاسوس سیا شده بود که گویا حتی توانسته اند به سرنخ های آن ها در کشورهای دیگرهم برسند که به گفته او ضربه بزرگی بود به شبکه بین المللی جاسوسی سازمان سیا. آن گونه که از گفته های وزیر و همکاران او استنباط می شود دولت ایران در جنگ امنیتی-جاسوسی، با برخی کشورهای دیگر جهان هم همکاری دارد. چنان که  در موردبحران نفت کش ها، ام ای ۶ انگلیس مدعی هدایت نفت کش با پرچم انگلیس به سوی آب های ایران از طریق همکاری با روسیه در مختل کردن پیام رسان این کشتی شد.  بهرحال نباید فراموش کرد که سهم مهمی از این نوع افشاگری ها، خود بخشی است از جنگ روانی که با هدف ابراز قدرت و ایجاداعتماد به نفس در نیروهای خودی صورت می گیرد. اما آن چه که محرزاست و با تکیه با برهان خلف - حرکت از نتایج به سمت موضوع پیشفرض- می توان باورداشت که در ایران مدتهاست که قدرت ها و رقبا از آمریکا تااسرائیل و از انگلیس تا برخی کشورهای دیگر قادرشده اند هم به شبکه های وسیع و موازی جاسوسی و امنیتی خود شکل بدهند و هم همانطور که خودحاکمیت هم اعتراف می کند دارای نقوذقابل توجهی در حوزه های گوناگون و حیاتی و حساس کشور اعم از دستگاه های امنیتی و فضائی و اقتصادی و سایبری و... باشند.

 

البته وجودچنین واقعیتی از مدتها پیش  از چشم ناظران امورایران پنهان نبود. چنان که سرقت اسنادهسته ای (به مصداق عبورشتر با باری کلان از باصطلاح سوراخ سوزن) توسط اسرائیل و محتملا با همکاری سیا، که باید از آن به عنوان یک رویدادتاریخی جاسوسی و یک رسوائی بزرگ برای رژیم یادکرد، ناکامی در پرتاب ماهواره ها بدلیل نصب قطعات مجعول ( چنانکه خودوزیراطلاعات در سخنانی به آن اذعان کرده بود: در یكی از این اقدامات ضد جاسوسی شركتی را كه در یكی از مراكزحساس قطعات معیوب را تزریق می كرد - كه اگر كشف نمی شد و آن مركز راه‌اندازی می‌شد سر از فاجعه بشری در می‌آورد - ضد جاسوسی وزارت اطلاعات موفق به كشف این مجموعه و خنثی كردن آن و شناسایی قطعات معیوب شد). البته او نگفت که این فاجعه بشر چه می بود و اگر راست می گوید پس چرا پرتاب آخرین ماهواره به دلیل وجودچنین قطعاتی شکست خورد... . ترورهای هسته ای و انفجارات متعدد در مراکزهسته ای که از جمله منجر به قتل «پدرموشکی» رژیم شد، حمله به رژه نظامی در اهوازبا چنان دست باز و بهت آور بدون کوچکترین واکنش از سوی نگهبانان رژه، افشاشدن عملیات تروریستی در فرانسه و... به هنگام ردوبدل کردن بسته انفجاری توسط دیپلمات رژیم ... فرارجاسوسان که مدیرکل امنیتی در آخرین گفتگوی خود نیز به آن ها اشاره کرده است... کشته شدن تعدادزیادی سپاهی در سیستان و بلوچستان که گفته شد با نفوذ در سپاه ممکن شده است، و بسیاری مواردمتعددی از این قبیل وجود دارند که شکی در وجودنهادهای موازی جاسوسی و نفوذآن ها بر مهم ترین مراکزحیاتی رژیم باقی نمی گذارد.

 

عوامل گوناگونی در شکل گیری چنین پدیده ای مؤثرند که به شکل تلگرافی اشاره می کنم:

روندعمومی انحطاط و فروپاشی رژیم بستراصلی است. گندیدگی پاردایم اسلام سیاسی، موجب فرایندشتابناک از هم پاشیدگی و بی خاصیت شدن نهادهای گوناگون رژیم شده است که حتی نهادهای امنیتی و نظامی از آن مصون نمانده اند. بویژه تشدیدریزش نیروها و فساد وپولی شدن گسترده مناسبات درونی رژیم، بیش از پیش زمینه را برای نفوذرقبا در این نهادها همواره کرده است. هم چنین از آن جا که رژیم برای پیشبردپروژهای موشکی و امنیتی و هسته ای و غیره نیازمندبه کارشناسان سطح بالا و تحصیل کرده دارد، رقبا هم توانسته اند از همین مسیر به پیشروی خود ادامه دهند. علاوه  شکاف های و رقابت های دورنی نهادهای امنیتی، دعواها و شکاف ها یین نهادهای امنیتی موازی بخصوص بین وزارت اطلاعات دولت و اطلاعات سپاه هم در ایجادچنین خلأی برای پیشروی بی تأثیرنیستند ( ماجرای اخیرافشاگری های سرفراز-رئیس پیشین صدا و سیما- علیه اطلاعات سپاه و تهدیدبه افشاگری شرکت های ساختگی سپاه و رژیم برای خرید و انجام معاملات ممنوعه توسط شهرزاد، همکارش در خارج کشور ..... یک نمونه از آن است).

از سوی دیگر سیاست های تؤسعه طلبانه و ماجراجویانه رژیم در منطقه که خوش آیندمذاق قدرت های منطقه ای و جهانی نیست و نیز فعالیت های پنهانی در حوزه هسته ای موجب شده است که قدرت های بزرگ و بویژه آمریکا در مقیاس جهان و اسرائیل در منطقه، رژیم ایران را به عنوان بزرگترین خطر پیشاروی خود در منطقه در اولویت استراتژی و نهادهای امنیتی خود قراربدهند و تمامی توان و قدرت خود را برای نفوذ و کنترل و بی اثرکردن آن ها بکارگیرند. بخصوص با تکامل تکنیک ها و اشکال پیچیده ارتباطی، آن ها مبادرت به ایجاد شبکه های متعدد و گوناگونی زده اند که فعالیت آن ها از بیرون به شکل جداجدا تعریف و هماهنگ می شوند. در این راستا تا آن جا پیش رفته اند که دست به اقدامات بزرگی چون دستکاری ماهواره های پرتاب و یا انهدام هزاران سانتری فوژها ( آن گونه که در ماجرای استاکس نت رخ داد) و ترورمغزها و بسیاری فعالیت های دیگری که تنها گوشه های کوچکی از آن ها برملا می شوند مبادرت ورزند. حتی خوددست اندرکاران امنیتی رژیم هم اعتراف می کنند که ضربات کنونی به معنی پاکسازی همه آن ها نیست. بطوری که بنظر می رسد برای مقابله با آن ها دست به دامان همکاری و کمک گرفتن از سرویس های امنیتی روسیه و برخی کشورهای «دوست» هم شده اند.

 

شوی تبلیغاتی:

حکومت اسلامی که در عین حال یک رژیم نمایشی هم هست، بخشی از کم آوردن خود در نبردجاسوسی را از طریق به صحنه آوردن این نوع سناریوها و بقول خودشان مستندها جبران می کند. چنین رویکردی برای پوشاندن نقاظ ضعف و رسوائی های به بارآورده و قدرت نمائی لازم هستند. چنان که رژیم هیچ گاه نتوانسته است در مورد شکست پرتاب ماهواره و یا سرقت چندین تن اسنادهسته ای کوچکترین توضیحی بدهد. وجه دیگر این نوع نمایشات، از طریق دادگاهی و محکوم به مرگ و مفسدفی الارض اتلاق کردن صورت می گیرد که همه و همه با هدف اشاعه ترس و هراس جهت دشوارساختن عضوگیری و نفوذ توسط سازمان های جاسوسی رقیب است.  نفس این گونه نمایش ها خود بیانگرقدرت نمائی کاذب است و معمولا سازمان های جاسوسی معتبر هم حاصرنیستند با توسل به این گونه نمایشات آب را گل آلودکنند و حتی حاضرنیستند چنین ادعاهائی را تکذیب یا تاییدکنند، که نشانگرناتوانی رژیم در ریشه کردن آن است. تجربه عملکردرژیم و گزارشات متعدد نشان داده اند که در غیاب دستیابی به عناصر و شبکه های اصلی، بسیاری از این نوع دستگیری های فله ای صورت می گیرند که در آن ترو خشک با هم می سوزند و افرادبخت برگشته و«بی گناهانی» که رژیم صرفا برای نمایش قدرت و یا گیرآوردن سرنخ و... با کوچکترین سوء ظن و با بهانه های مختلف آن ها را به باصطلاح در تورانداخته و بدست زندان و شکنجه و چه بسا مرگ هم سپرده است. هدف رژیم از این نوع دستگیری ها و تبلیغات در عمل جز امنیتی کردن فضای کشور و  تشدیدسرکوب و خفقان نیست. گفته می شود که در زندان های مختلف ایران کم نیستند از این نوع متهمین که مدعی هستند با اتهام های واهی دستگیری و زندانی شده اند. می توان گفت این نوع رفتارها بیشتر به سوت زدن شبگردی می ماند که از ترس تنهائی و تززیق اعتمادبه نفس به خود مبادرت به سوت زدن می کند!



سخن آخر آن که حاکمیت حتی قبل از دیگران و از خیلی وقت پیش به خطرات بزرگ نفوذهای امنیتی آن هم در مراکزحساس و حیاتی پی برده است و تلاش های بسیاری را نیز برای خشکاندن ریشه های آن کرده است، اما وقتی کرم از درون خوددرخت تغذیه کند، این نوع تلاش ها عموما مذبوحانه بوده و طبعا کارسازنیستند. اما از آن جا که شرط ماندن مستلزم مسدودکردن این نوع نفوذهاست، رژیم سعی می کند از طریق نشان دادن خشونت و بحران آفرینی های بین المللی و ایجادحالت بسیج و فضای نظامی-امنیتی و حکم اعدام و اشاعه ترس، صفوف خود را تصفیه و فشرده کند و بقول وزیراطلاعات از حالت آفندی (دفاعی) به حالت پدافندی (تهاجمی) گذرکند.

گرچه مسأله، مسأله ماندن یانماندن است، اما پرسش این است که آیا بحران آفرینی و ایجادفضای جنگی و امنیتی می تواند در دوران افول و پوسیدگی هم -هم چون زمان عروج و شکوفائی اسلام سیاسی- «برکت» آفرین باشد؟- آیا خامنه ای تخم مرغ های خود را در سبدی پوسیده و سوراخ سوراخ شده نچیده است؟ خواهیم دید!

تقی روزبه   ۲۲. ۰۷. ۲۰۱۹



منابع

https://www.irna.ir/news/83406121/۱۷



https://www.irna.ir/news/83284255

 

 

در قتلگاه مذاکره

در قتلگاه مذاکره

درز کردن خبر مذاکرات جمهوری اسلامی و چهار تشکل کردستان ایران (حزب دمکرات کُردستان ایران، حزب دمکرات کردستان، سازمان زحمتکشان کُردستان و سازمان انقلابی زحمتکشان کُردستان ایران) موجی از ناخرسندی و نفرت را برانگیخته است. هر چهار حزب جزیی از جریان بورژوا ناسیونالیسم کرد هستند که طی سال های اخیر برای پیشبرد منافع و اهداف خود به سیاست های قدرت های جهانی و مشخصا آمریکا دل بسته اند. برگزاری مذاکره اخیر، ابتکار یک نهاد غیرحکومتی NGO نروژی با نام مخفف «نورف» (مرکز نروژی برای خاتمه بخشیدن به درگیری ها) بوده و اوضاع خاورمیانه و منافع و روابط دولت های اروپایی و به طور کلی غرب را در مناسباتش با جمهوری اسلامی مد نظر داشته است. این نهاد نروژی که توسط وزارت امور خارجه آن کشور حمایت مالی می شود معمولا نقش دلال دولت های اروپایی را در چنین بند و بست هایی بازی می کند.

آنچه تا به حال مشخص شده این است که تماس ها و روند سازماندهی مذاکره از حدود یک سال و نیم پیش در خفا شروع شده است. اینک نیروهای مختلف اپوزیسیون بعد از خبردار شدن از ماجرا به افشا و محکوم کردن مذاکره و نیروهای درگیر آن پرداخته، می کوشند مخالفت خود را با هر نوع سازشکاری و تزلزل و خیانت در مبارزه علیه جمهوری اسلامی نشان دهند. مخالفت عمدتا با این استدلال صورت می گیرد که چرا این چهار حزب، مذاکره را پنهانی پیش برده اند. چرا با اینکه این چهار حزب مدعی نمایندگی مردم کردستان هستند و خود را بخشی از جنبش مردمی علیه رژیم اسلامی معرفی می کنند، حتی کلمه ای از کم و کیف و نتایج این مذاکره را به مردم و به سایر نیروهای اپوزیسیون بروز نداده اند. استدلال دیگری که در مخالفت با اقدام چهار حزب کردی ارائه می شود این است که اصولا مذاکره با جمهوری اسلامی جایز نیست چون این رژیم واپس گرا و ضدمردمی تغییری در سیاست های خود نخواهد داد. و همانطور که تجربه نشان داده از مذاکره برای فریب مردم، ضربه زدن به اپوزیسیون و وقت خریدن برای خود در شرایط بحران استفاده می کند. همه این نکات، صحیح و واقعی است و به حق مطرح می شود. و باید به روشنی انگیزه ها و اهداف چهار حزب کردی را از این اقدام در پرتو بررسی شرایط منطقه و موقعیت جمهوری اسلامی برملا کرد.

در بعضی سایت های خبری از جمله «العربیه نت» این نکته فاش شده که یکی از موضوعات مذاکره و شاید یکی از دغدغه های نماینده جمهوری اسلامی این بوده که اگر جنگ تازه ای علیه رژیم ایران در بگیرد، این چهار احزاب کجا خواهند ایستاد و چه خواهند کرد؟ به عبارت دیگر، آیا می شود روی آن ها برای «امن کردن» مرزهای غربی ایران حساب کرد یا خود قرار است آتش بیار معرکه شوند؟ جمهوری اسلامی که با فشار اوضاع انفجاری منطقه و روابطی پر تنش با دولت آمریکا روبرو است از این منظر کانون های بحران و مخاطرات احتمالی از جمله صحنه کردستان را زیر نظر دارد و از این زاویه می کوشد با اپوزیسیون بورژوا ناسیونالیست کرد بازی کند. هدفش پیشگیری از حرکات بی ثبات کننده احتمالی از طریق تفرقه انداختن در صف اپوزیسیون، منفعل کردن یک بخش و سرکوب آسان تر بخش های دیگر است.  

در مقابل، احزاب بورژوا ناسیونالیستی که پا به اتاق مذاکره گذاشته اند موقعیت محکم و با ثباتی ندارند. ضعف و استیصال در سیاست های شان آشکار است و قادر نیستند تاثیر چندانی بر روند تحولات و بازی قدرت ها در منطقه داشته باشند. سیاست اردوگاهی و اتکاء به «منطقه امن» اقلیم کردستان عراق، سال ها است که بخش بزرگی از نیروهای سازمان یافته و متعهد این احزاب را در گوشه ای حبس کرده و به رکود کشانده است. پایگاه توده ای و نفوذ تشکیلاتی این نیروها در میان مردم کردستان ایران محدود شده است. در عین حال، این تصویر نباید ما را به اشتباه بیندازد و از نفوذ و توان افق و بینش بورژوا رفرمیستی و ناسیونالیستی (که چهار حزب کردی نیز نمایندگی اش می کنند) در فضای سیاسی ـ اجتماعی کردستان غافل شویم. همین بستر بورژوا رفرمیستی و ناسیونالیستی می تواند در شرایط به هم ریختگی شدید اوضاع و به وجود آمدن خلاء قدرت باعث شود که احزاب ضعیف امروز به شکلی غافلگیر کننده پایه بگیرند و  نفوذ سیاسی و تشکیلاتی (و نظامی) بدست بیاورند. اگر چه بین موقعیت امروز چهار حزب کردی با وضعیت دیروز «اتحادیه میهنی» (درست پیش از جنگ اول خلیج میان ائتلاف تحت رهبری آمریکا و رژیم بعث عراق) تفاوت های واقعی و چشمگیر وجود دارد اما باید توجه کنیم که در آن مقطع «اتحادیه میهنی» هم تحت فشار شدید نظامی قرار داشت، نیروهایش در حال ریزش بود، و برای حفظ موقعیت خود وارد زد و بند با جمهوری اسلامی و همراهی با سپاه پاسداران شده بود. به محض شروع جنگ و به هم ریختن اوضاع و متزلزل شدن دولت عراق و ایجاد «منطقه پرواز ممنوع»، «اتحادیه میهنی» ناگهان رشد کرد و با حمایت مستقیم آمریکا و غرب و در کنار «پارتی دمکرات» بارزانی، قدرت سیاسی دست نشانده ای را در کردستان سر و سامان داد. بورژوا ناسیونالیست های کردستان ایران هم علیرغم نومیدی و «کم توقعی»شان که ناشی از دوران طولانی بن بست سیاسی و شکست های نظامی است از این الگو بدشان نمی آید؛ هر چند که تکرار آن تجربه در کردستان ایران خواب و خیالی بیش نیست.   

البته یک تجربه نزدیک تر هم وجود دارد. تجربه ای که نه فقط احزاب ناسیونالیست کرد و یا کل جنبش کردستان به آن توجه ویژه دارند بلکه جمهوری اسلامی نیز به نوعی درگیر آن است: تجربه جنبش کردستان سوریه و روابط متناقض و متغیرش با حکومت بشار اسد. جمهوری اسلامی تجربه رژیم اسد در تعامل و تقابل با جنبش کردستان سوریه را نمونه ای قابل تامل از سیاست مهار اوضاع، کاستن از فشارهای چندجانبه و حتی تبدیل «خطر به فرصت» در کشمکش با دشمنان و رقیبان منطقه ای و بین المللی می بیند. به موضوع اینطور نگاه می کند که اگر قدرت حاکمه ای در روزهای بی ثبات و پر تنش بتواند جنبشی مردمی را از پیشروی و «زیاده خواهی» باز دارد، بدون شک وقتی که آب ها از آسیاب افتاد خیلی راحت تر می توانند به آن ضربه بزند و کمرش را بشکند.

از طرف دیگر، بینش و سیاست عمل گرایانه بورژوا ناسیونالیستی نیز می تواند از ویراژ های رهبری جنبش کردستان سوریه اینطور نتیجه گیری کند که می توان با استفاده از تضاد و رقابت قدرت های بزرگ و دولت های منطقه، وارد فرایند «همزیستی» با حکومت مرکزی شد. می توان خطرات عاجل را از سر دور کرد و «خدا را چه دیدی» شاید این وسط بخت هم با ما یاری کرد و امتیازاتی که خوابش را هم نمی دیدیم  به چنگ آوردیم. فراموش نکنیم که بورژوا ناسیونالیست ها در راه تحقق اهداف و تامین منافع طبقاتی و حتی خواب و خیال های تحقق نیافتنی خود، اگر لازم ببینند جنبش های مردمی را به قتلگاه می کشند و سر نیروهای انقلابی و مبارز را زیر آب می کنند.

اینجا یک مشکل جدی دیگر هم وجود دارد و آن موقعیت سایر نیروهای مطرح در جنبش کردستان ایران است. این واقعیتی است که حتی نیرویی مثل سازمان کردستان حزب کمونیست ایران که تلاش می کند مرز سیاسی خود را با چهار حزب سازشکار روشن کند و علیه مذاکرات پنهانی با جمهوری اسلامی موضع بگیرد، خود تحت همان شرایط و فشاری قرار دارد که ایده های سازشکارانه و عمل گرایانه را دائما تولید و بازتولید می کند. اینکه در شرایط کنونی منطقه و تناسب قوای نابرابر میان رژیم اسلامی و نیروهای اپوزیسیون، ایده «ضرورت یا امکان» مذاکره به ذهن مبارزان جنبش کردستان راه پیدا می کند باید همه را به فکر بیندازد. نمی توان از «تاکتیک مذاکره» حرف زد اما ربط مستقیمش را به یک تحلیل علمی و عمیق از تضادها و شرایط جامعه و منطقه مطرح نکرد. نمی توان از «تاکتیک مذاکره» حرف زد اما نشان نداد و اثبات نکرد که این «تاکتیک» به کدام استراتژی خدمت می کند. اینکه امروز از زبان بعضی سخنگویان کومله، این جمله خارج از زمان و مکان را می شنویم که «ما مذاکره را به طور کلی رد نمی کنیم»؛ اینکه می گویند به عنوان شرط مذاکره به نهاد نروژی گفتیم « جمهوری اسلامی این مسئله را به طور رسمی در نهادهای رسمی خودشون به عنوان یک سیاست اعلام بکنند مسئله مذاکره با ما را»* باید همه را به فکر بیندازد.

می دانیم که در جریان جنگ های واقعی میان ستمدیده و ستمگر، بارها می تواند شرایطی ایجاد شود که امکان و ضرورت مذاکره برای این یا آن طرف جنگ مطرح شود. گاه ضرورت رهانیدن خود از درگیری پر مخاطره و تعیین کننده که شکست در آن به معنی عقبگرد جدی و حتی نابودی یک ارتش است، یک نیرو را به قبول مذاکره از موضع پایین مجبور می کند. و طرف دیگر که دست بالا را دارد، بر حسب ارزیابی خود ممکن است پای میز مذاکره بیاید تا امتیاز بگیرد و موقعیت برتر خود را با پرهیز از دادن تلفات بیشتر تثبیت کند؛ یا با عدم قبول پیشنهاد مذاکره به حمله نهایی و تعیین کننده روی بیاورد. گاه ورود نیروها و رقبای جدیدتر و تازه نفس تر به صحنه جنگ، ضرورت مذاکره و مصالحه (و حتی تشکیل ائتلاف) بین نیروهای متخاصم قبلی را به هر دو طرف تحمیل می کند. اما تناسب قوای موجود بین نیروهای اپوزیسیون کرد و جمهوری اسلامی از آنچه گفتیم فاصله بسیار دارد. در کردستان ایران به جز پاره ای درگیری های نظامی گاه به گاه، اصولا سال ها است که جنگ جریان ندارد و بخش مسلح احزاب اپوزیسیون درگیر نبردهای تعیین کننده نظامی و الزامات آن نیستند. برعکس، آن ها از نظر سیاسی تحت فشار محدودیت های اعمال شده در اقلیم کردستان عراق و اقدامات امنیتی ـ نظامی  رژیم جمهوری اسلامی قرار دارند. آن ها در صورت نشستن سر میز مذاکره، دست بالا را نخواهند داشت و تنها چیزی که می توانند عرضه کنند تبلیغ «ضرورت» همزیستی و همکاری با رژیم مرتجع مذهبی است و فراخواندن مردم کردستان به حفظ آرامش و تسلیم در صورت وقوع تلاطمات منطقه ای و بروز جنگ. طنز این است که یک اوضاع جنگی واقعی، همزمان با مخاطرات، فرصت های بالقوه ای را برای برپایی و گسترش مبارزات مردمی با استفاده از بی ثباتی و خلاء قدرت در بر دارد. اما چشم بند پراگماتیسم و فرصت طلبی بورژوایی و تنگ نظری ناسیونالیستی اجازه نمی دهد که از پس گرد و خاکی که امپریالیست ها و مرتجعین بر پا کرده اند افق های دور و فرصت ها و ظرفیت های انقلابی دیده شود.

خنثی کردن خطراتی که جنبش مردم در کردستان را به کمین نشسته، کار آسانی نیست. برای این کار، باید خلاف جریان آب شنا کرد و سیاست های عمل گرایانه و توهمات سازشکارانه را به چالش کشید. باید مرگبار بودن این سیاست ها را به مردمی که تحت فشار دنبال روزنه ای برای تنفس می گردند و ممکن است دنبال خواب و خیال پوچ بورژوا ناسیونالیست ها بیفتند، نشان داد. ما در جایگاهی نیستیم که برای نیروهای مبارز و صادق در درون جنبش کردستان تعیین تکلیف کنیم و استراتژی و راه خروج از این وضعیت بغرنج ارائه دهیم. اما این را می دانیم که بدون جهت گیری و دورنمای انقلاب اجتماعی در ایران، بدون پیگیری و پایداری اصولی و آگاهانه بر مواضع انقلابی و آشتی ناپذیر علیه دولت تئوکراتیک و نظام سرمایه داری جمهوری اسلامی، بدون مرزبندی و هشیاری در برابر اهداف و سیاست های قدرت های جهانی و منطقه ای، بدون بینش و رویکرد انترناسیونالیستی نمی توان به راه های واقعی برای خروج از بن بست کنونی و رفع مخاطرات اندیشید و به آن نزدیک شد. ترسیم استراتژی کسب انقلابی قدرت سیاسی در شرایط متحول و ناشناخته امروز جامعه نیز در گرو همین جهت گیری و دورنما و بینش است.

 

حمید محصص

 

نشانی وبلاگ: enghelabenovin.blogspot.com

 

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

*رجوع کنید به فایل گفت و گوی رادیو پیام کانادا با جمال بزرگپور در یوتیوب (ژوئیه 2019)

 

چند نکته پیرامون جمع آوری امضاء در محکومیت توطئه " مذاکره" چهار حزب ناسیونالیستی کرد با رژیم اسلامی ایران!

چند نکته پیرامون جمع آوری امضاء در محکومیت  توطئه " مذاکره" چهار حزب ناسیونالیستی کرد با رژیم اسلامی ایران!

به نظر من اینجور امضاء جمع کردن برای چنین کاری نه تنها نمی تواند تاثیر گذار باشد در واقع میتواند نتیجه معکوسی هم در بر داشته باشد . این مبارزه طبقاتی است ، مبارزه دو طبقه اجتماعی با سیاست و پراکتیک کاملا متفاوت. طبقه و احزابی که ماهیت ارتجاعی ـ بورژوایی دارند، معلومه که اگر ١٠٠٠ نفر دیگر از کادر رهبری خودشان را در راه اینجور معامله و زد وبندهای ارتجاعی از دست بدهند، پیشیزی برایش ارزش ندارد. این خود در واقع نوعی جنگ طبقاتی است. چند حزب همچو "ناردونیکها و انقلابیون سوسیالیست (اس. آر.ها) و سوسیال رولوسیونرها  که احزابی بوژوازی و معامله گر در روسیه بودند، در انقلابات ١٩٠٥ و ١٩١٧ بر خلاف بلشویکها ،  معتقد به انقلاب کارگری و مردمی نبودند، بلکه میخواستند از راه "توطئه" با حکومت کنار آیند و جا پای در حکومت تزاری برای خود باز کنند. این احزاب ناسیونالیستی در جنبش کردستان همچو احزاب نامبرده  احزابی معامله گرند، و تا کنون زنگ منزل تمام دولت های مرتجع اسلامی ـ بورژوایی و احزاب شوینیزم و پان ایرانیسم را زده اند، اما چیزی عایدشان نشده و من کاملا مطمئنم که در این معامله ارتجاعی با جمهوری جرم و جنایت، نه تنها نمی توانند به کوچکترین اهداف ضد مردمی خود برسند ، بلکه بیشتر از پیش رسوا و منزوی خواهند شد.این احزاب ، تنها در صورتی می توانند که نظر جمهوری "فسیل های تاریخی " را جلب کنند ، که رسما به  ج ـ اسلامی اعلام کنند که لطفا سازمان و دم و دستگاه (پیشمرگان مسلمان کرد) را ملغی کنید و ما حاضریم که به جای آنها از مرز و بوم ایران زمین  در منطقه کردستان که ٩٠٠ کیلومتر است دفاع میکنیم و مردم کردستان و "کولبران زحمتکش"  را خیلی بهتر از پاسداران و بسیجیان سرکوب خواهیم کرد. دیگر قتل و عام کمونیست ها و انسان های سکولار و انقلابی به جای خود. فقط و فقط در صورت اعلان رسمی و عملی چنین بیانیه ای شاید ج ـ اسلامی اظهار بدارد، خوب بفرمائید و دست بکار شوید، آنهم کاملا زیر نظر و ذره بین اطلاعات و سپاه پاسداران. نمونه بارز همچو "قیاده موقته" همان "پارتی" سالهای ٥٦ و ٥٧ که کاملا همچو مزدوری رسمی و همگام با سپاه و بسیج در کردستان ایران بر علیه مبارزین و جنبش حق طلبانه مردم دست به جنایت و لشکر کشی زدند. نقش این ها می تواند بسیار مخربتر و جنایتکارانه تر باشد والی کیست امروز ماهیت جمهوری وحشی را کاملا نداند؟ کیست که نداند که "مذاکره" و گفتگو با این "باغ وحش" بدون ثمر و فقط برای مهار کردن جنبش آزادیخواهانه و انقلابی کردستان است؟ آیا مگر می شه ، کسی را در ایران و کردستان یافت که نداند از دست این "ویروس و باکتریهای" یخ زده چیزی غیر از اعدام، سنگسار، شکنجه و زندان و قطع عضو بدن انسانها و تجارت سکس و خرید و فروش اندام بچه های معصوم ایران ساخته نیست؟

آیا داد وستد و توطئه و معامله سیاسی این احزاب از بالای سر مردم کردستان با رژیمی که دستش به خون میلیون ها انسان مبارز و بی گناه آلوده است ، چیزی غیر از توهم پراکنی و به رسمیت شناختگی ج ـ اسلامی و حقانیت این رژیم در سرکوب وحشیانه و میلیونی  آزادیخواهان و کمونیست ها میتواند معنی دیگری را در بر داشته باشد؟ این احزاب ناسیونالیست و ارتجاعی همه اینها را میدانند و راه خود را انتخاب کرده اند. از این جهت من کاملا مخالف این گونه طومار و امضاء جمع کردن هستم، زیرا با جمع کردن مجموعه ای امضاء نمی شود هیچگونه تغییر و تاثیر اجتماعی ای را در میان مردم بوجود آورد. بنظرم این بیشتر نشانه ضعف و بالانس نیروهای اجتماعی و کمونیستی در گیر در جنبش ملی کردستان است . تازه اینها میتوانند در "معامله ارتجاعی" خود همچو مدرکی این ستون امضاء ها را دو دستی تقدیم رژیم بکنند و اظهار دارند، ببینید ، مردم کردستان همه با ماست و از چند میلیون انسان در کردستان  فقط این چهار صد و پانصد نفر است که مخالف هستند و آنوقت این طومار به ضد خود تبدیل خواهد شد. پس تنها راه این است که کلیه احزاب کمونیست و انقلابی و کلیه انسان های سکولار و مبارز با صبر و شکیبایی ماهیت ارتجاعی این احزاب و عمل ضد مردمی آنها را افشاء و بر ملا سازند. این یک جنگ است ، جنگی طبقاتی میان طبقات و اقشار مختلف اجتماعی در قالب احزاب. جنگ سردی میان احزاب سیاسی  و نیروهای اجتماعی درون جنبش انقلابی کردستان . در این جنگ  طبقاتی طرفهای درگیر می کوشد بطریق خود و طبق ایده و برنامه و پراکتیک خود ، بالانس آنرا به سود خود رقم بزند. چند حزب طبق ماهیت سیاسی و اجتماعی خودشان میخواهند از راه " توطئه" و "معامله گری" زیر پرچم "مذاکره" با رژیم کنار آیند و تمام. حال اگر احزاب کمونیست و انسانهای سکولار و انقلابی این عمل احزاب ناسیونالیستی را ارتجاعی و ضربه به جنبش انقلابی مردم ارزیابی می کنند، باید قبل از هر خط و ربطی به نیروی اجتماعی خود در درون این جنبش بنگرند و با تکیه به این نیروی اجتماعی در داخل و خارج به مبارزه با توطئه گران بپردازند. نه اینکه مقاله ای بنویسید و کورکورانه، عده معدودی پای آن امضاء بگذارند . آخر میتوانید به من بگوید که نتیجه ابژکتیو این عمل چیست؟ غیر از اینکه تو کمونیست و انقلابی دارید با امضاء رسمی خود اعلام میدارید که ما فقط ٤٠٠ نفر هستیم. آخر طرف مقابل هم میتواند اظهار بدارد که برو گردنت خرد کن، ببینم با این چند صد نفر میخواهید چکار کنید.  رفقا : جنگ طبقاتی با امضاء کردن چند صد نفر نمی تواند به پیش رود و همچنین نمی تواند دشمن طبقاتی را سر جای خود بنشاند. اگر همچو احزاب کمونیست صاحب نیروی کارگری و اجتماعی هستید، میتوانید بدون یک امضاء هم به مقابله با دشمنان طبقاتی رفت ، اگر هم فاقد این نیروی عظیم اجتماعی هستید ، لطفا سر خودتان را هم درد نیاورید. اول بکوش که  این نیروی اجتماعی را  همچو " لنین" و بلشویک ها به سوی خود جلب کنید، آنوقت رژیم هار اسلامی و احزاب متلون درون این رژیم هم توانای هیچگونه مقابله ای با تو نخواهند داشت. اگر احزاب و سازمان های مخالف " مذاکره" در واقع در جنبش انقلابی کردستان نیرو و نفود دارند ، بهترین راه مبارزه با این " توطئه" این است که همگی با هماهنگی تمام اعلام یک تظاهرات عمومی را در کردستان اعلام دارند. به نظرم این بهترین و موثرترین کاری است که میتوان کرد. این سطح هوشیاری مردم را نسبت به هر توطئه ای بالا می برد ، نه جمع آوری چند صد امضاء.

عزت دارابی

2019-07-22

ضرورت نقد مواضع رهبری امروز کومەله در قبال گفتگو و مذاکره با رژیم اسلامی(۲)

ضرورت نقد مواضع رهبری امروز کومه له در قبال گفتگو و مذاکره با رژیم اسلامی

(۲)

 

 

 

 

بر طبق اظهارات رفقای رهبری کومه له-سازمان کردستان حزب کمونیست ایران و نیز اطلاعیۀ رسمی ایشان، گفتگوی صورت گرفتۀ اخیر از جانب چهار حزب و جریان سیاسی در کردستان با رژیم اسلامی، به نفع این رژیم و به ضرر منافع مردم تمام شده است. کاملاً آشکار است که علاوه بر نقش ضدمردمی هر دو طرف درگیر در این مذاکرۀ پنهانی، نهادی هم که نقش واسطه و در واقع کارچاق کن و دلال سیاسی این به اصطلاح مذاکره را برعهده داشته است کمتر از طرفین درگیر در مذاکره، علیه منافع مردم کردستان عمل نکرده است.

رفیق ابراهیم علیزاده دبیر اول کومه له، در مصاحبۀ خود به زبان کردی با تلویزیون کومه له این نهاد واسطۀ مذاکره را چنین تعریف کرده اند:

" سازمانی، ان جی اوئی غیرحکومتی فعال در یک کشور مشخص اروپایی، با ما ارتباط گرفت و به ما گفتند همانگونه که ما را می شناسید و مطلع هستید، در سطح دنیا فعالیت داریم برای حل آشتی جویانۀ آن کشمکش های مسلحانه و مبارزه ای که بین اپوزیسیون و دولتها در جریان است و ما تلاش می کنیم که ظرفیت خود را در این باره در سطح همۀ رقابت های مطرحِ مهم در دنیا، ارتقا دهیم. الان آمده ایم با شما هم گفتگو می کنیم نه برای اینکه پیام مشخصی را دریافت کرده باشیم یا به اصطلاح هدف فوری ای در دستور داشته باشیم، اما می خواهیم خودمان به عنوان یک سازمان که البته از طرف دولت مان هم اسپانسور می شویم، به عنوان یک سازمان مشخص می خواهیم آن توانایی را در خودمان به وجود بیاوریم که اگر شرایطی مساعد فراهم شد بتوانیم در مشکل شما هم مثل بقیۀ جاهای دنیا خدمتی انجام دهیم. از ما پرسیدند که شما چه کمکی می توانید در آن باره به ما بکنید و نظر و ارزیابی شما برای چنین پروسه ای چیست؟"

رفیق جمال بزرگپور هم در مصاحبه خود با رادیو پیام کانادا، در این باره گفته است:

"  آنها(طرف سوم)، به ما گفتند که این جریان یا نهاد از طرف وزارت خارجه(نروژ) اسپانسور می شود، در کانونهای بحرانی منطقه دخالت کرده و می خواهد به شیوه ای مسالمت آمیز راهی پیدا کند که این بحرانها تخفیف پیدا کند و یا از راه مسالمت آمیز بتواند به نتیجه ای برسد، در کارنامه شان هم مسئله اسراییل و فلسطین هست و خودشان اعلام کردند که تلاشی برای این کار کرده اند منجر به معاهدۀ اسلو شد، یکی از اقدامات اینها بود که تلاش کردند این بحران را بشیوه ای مسالمت آمیز حل کنند. حالا بعداً چه اتفاقی پیش آمد به جای خود و در دیگر کانونهای بحرانی در منطقه به ما گفتند که ما تلاش داریم که از طریق مسالمت آمیز مسئله کرد را در حالت کلی و بویژه مسئله کردستان ایران دخالت کنیم و هدف ما هست که از این طریق بتوانیم به این مسئله خاتمه بدهیم و آنرا حل کنیم."

رفیق ابراهیم در همان مصاحبه می گوید:

" طرف سوم این درخواست جدی را از ما داشت که به دلیل اینکه هنوز هیچ گفتگویی در جریان نیست و اگر ظرفیتی هست از هر طرف برای آن موضوع نمی خواهیم آنرا از بین ببریم، از شما درخواست می کنیم این مسئله فعلاً در بین خودمان بماند تا در هنگام خود علنی اش بکنیم. ما هم به احترام آن طرف، چون می دانیم با پیشینه ای که از آنها داریم و آنها را می شناسیم از کشمکش های گوشه و کنار دنیا تلاش کرده اند واقعاً نقشی ایجابی ایفا نمایند، ما نقش دشمنانه از آنها نسبت به هیچ طرفی خصوصاً طرف های اپوزیسیون ندیده ایم، به این خاطر ما این درخواست را از آنها قبول کردیم اما گفتیم این تا وقتی است که مسئله گفتگو مطرح می شود، تا وقتیکه ما و شما به عنوان دو طرف که مشورت و تبادل نظر می کنیم و داریم از نظرات یکدیگر مطلع می شویم ما می توانیم این مسئله را باقی بگذاریم. اما وقتی که گفتگو شروع شد ما نمی توانیم رضایت بدهیم به هیچ نوع گفتگویی مخفی که احیاناً شروع شد با جمهوری اسلامی."

آشکارا پیداست نهادی که در عرصۀ مبارزات اپوزیسیون با دولت ها در پی ایجاد به اصطلاح آشتی و مسالمت است، نهادی کاملاً سیاسی است که تأمین کنندۀ منافع دولت ها در قبال اپوزیسیون های مربوطه است. اساساً ماهیت ان اجی او ها در سیستم سرمایه داری همین است، خصوصاً ان جی او یی که تحت اتوریته و اسپانسوری وزارت خارجۀ دولتی هم باشد.

مطابق نقل قولهای فوق، شاید رفقای رهبری پنداشته اند که مسئله کرد به طور عموم و خصوصاً در مورد کردستان ایران، با مسالمت و خوبی و خوشی، قابل حل است که اینچنین دنبال طرح و پروژۀ چنین شیادانی روان گشته اند!

رفقای رهبری در اینجا نیز متناقض برخورد کرده اند. ما همواره در بخشی از تبلیغات خود به نقش مخرب سیاست و اعمالی که در اشکال گوناگون چه در سطح منطقه و چه در سطح جهانی در پی شکست و به تسلیم کشاندن و یا منحرف ساختن جنبش ها و مبارزات حق طلبانه علیه دولتها بوده اند پرداخته ایم.

آیا مگر قضیۀ معاهدۀ اسلو مابین اسراییل و فلسطین با وساطت همین نهادی که متأسفانه رفقای رهبری اینک در مصاحبه های خود، نام آنرا مخفی نگه داشتند؛ به زیان مردم فلسطین و جنبش حق طلبانۀ آنان نبود؟ مگر در همان موقع در گفتارهای کومه له به این مسئله پرداخته نشد؟ آیا رفقا، دیگر موارد دخالت های مخرب این نهاد ضدانقلابی را در سطح دنیا ندیده بودند که اینک اینچنین به آنها اعتماد کرده اند؟ آیا رفیق ابراهیم و سایر رفقای رهبری کومه له از سرنوشت جنبش مسلحانه فارک علیه دولت سرکوبگر کلمبیا، سرنوشت جنبش ببرهای تامیل علیه دولت سریلانکا و ... که همگی با وساطت و نقش مخرب این نهاد نروژی رقم خورده است بی اطلاع بوده اند؟ آیا از پروژه صلح اردوغان در کردستان ترکیه بی اطلاع بوده اند؟ آیا کومه له تا بحال هیچ گفتار، تحلیل و صحبتی در قبال این موارد نداشته است؟ پس چگونه است که اینک بر خلاف تمام تبیین های کومه له در این زمینه ها، رفیق ابراهیم آن نهاد واسطه گرِ مخرب را تطهیر نموده و آنرا دارای نقش ایجابی و مثبت به مردم معرفی می کند؟

شیفتگی برای مذاکره، و ابراز توهم بر جوانب مختلف این امر خصوصاً "رفع ستم ملی از مردم کردستان" را می توان به روشنی در صحبت های امروز رفقای رهبری کومه له دید وقتیکه رفیق جمال در خصوص نشست دوم با نهاد واسطه و آنگونه که خود می گوید در پاسخ به این پرسش آنها که اگر چنین اتفاقی بیافتد و جمهوری اسلامی آماده باشد که با شما و جریانات کردستان وارد مذاکره شود شما چکار می کنید یا چه مسئله ای دارید که بشود به طور مشخص مطرح کرد؟ گفته اند:

"ما می خواهیم جمهوری اسلامی به طور واقعی قبل از اینکه وارد این مسئله بشود اولاً این مسئله را از طرف نهادهای رسمی خودشان، نهادهای معتبر و شناخته شدۀ خودشان اعلام کنند به عنوان یک سیاست، در نظر دارند چنین روندی را پیش ببرند. ما می خواهیم که جمهوری اسلامی همین که فردا با احزاب چه برخوردی دارد، مسئلۀ کردستان چطور حل می شود به عنوان یک مسئلۀ عمومی از جمله حق تعیین سرنوشت، رفع ستم ملی چگونه حل خواهد شد؛ این می تواند به بعد موکول شود، اما فعلاً ما می خواهیم که این توازن قوا را ببینیم و حرکت هایی را از جمهوری اسلامی ببینیم و این مسئله را به طور جدی برای ما نشان دهد از جمله اینکه به میلیتاریزه کردن کردستان خاتمه دهد، زندانیان سیاسی در کردستان را آزاد کند...ما به آن هیأت گفتیم این جمهوری اسلامی است که چهل سال است کردستان را میلیتاریزه کرده، سرکوب کرده، مردم را از حقوق اولیۀ خود محروم کرده و الی آخر، بنابراین جمهوری اسلامی باید نشان دهد اگر جدی هست در این مسئله باید اینها را بردارد. آنچه که به احزاب و فعالیت احزاب بر می گردد می توان بعداً مورد مذاکره باشد اما فعلاً آن اقدامات، لازم و جدی است برای اینکه ما مسئله را جدی بگیریم. ما چیزی نداریم به جمهوری اسلامی بدهیم مگر اینکه فعالیت نظامی را که در کردستان عراق مستقر هستند نیروهای ما، این نیروها را ما بنا به سیاست خودمان اگرچه در استراتژی مان یک جای مهمی را دارد می توانیم علیه جمهوری اسلامی بکار نگیریم. اینکه بعد چکار خواهد شد و چکار نخواهد شد این می تواند مورد بحث و مذاکرۀ بعد باشد. بنابراین ما این پیام را فرستادیم برایِ، از طرفِ، به این نهادِ، میانجی گر گفتیم."

بله! رفیق جمال و رهبری امروز کومه له برای انجام یک چنین مذاکره ای با شروط مد نظر خود، از خنثی نگه داشتن نیروی پیشمرگ کومه له و استعداد نظامی آن صحبت می کنند. می دانیم که امروز بنابه شرایط و مصالحی، این نیرو فعالیت مسلحانه علیه رژیم ندارد. صحبت رفیق جمال را هم رفیق ابراهیم در مصاحبۀ خود مطرح کرده اند و این، به روشنی نشان می دهد که موضوع مورد بحثِ یک سال و نیمه، چقدر برای ایشان پراهمیت بوده است. حتی اگر شروط مورد نظر رفقا برای مذاکره با رژیم تأمین شود(پایان میلیتاریسم بر کردستان، آزادی زندانیان سیاسی، ایجاد تشکلهای توده ای...)؛ آیا در یک چنین شرایطی، وقت آن است که نیروی پیشمرگ کومه له را خنثی نگاه داشت و چهرۀ او را علیه رژیم آفتابی نکرد؟!

نقل قول فوق به تنهایی، تمام توجیهات و آسمان ریسمان به هم بافتن های رهبری کومه له در قبال "مذاکرۀ" اخیر را بی اثر می کند. هنگامیکه مخفی نگه داشتن این پروسه از سوی رهبری کومه له را هم به این سخنان اضافه کنیم ابعاد اهمیت موضوع و توهمات رهبری امروز کومه له در قبال آن، به خوبی نمایان می شود.

رفقا از لزوم تغییر محسوس و مشهود توازن قوا و وجود شرایط لازم برای انجام مذاکره با رژیم سخن گفته اند. ایشان از آن جمله، به پایان دادن به میلیتاریسم در کردستان، آزادی زندانیان سیاسی، لغو سانسور بر مطبوعات، آزادی فعالیت برای تشکل های صنفی و توده ای از جمله تشکل های کارگری، زنان، محیط زیست، امکان بازگشت تبعیدیان و کسانی که کشور را ترک کرده اند؛ اشاره کرده اند.

آیا رژیم اسلامی برای یک مذاکره با کومه له و یا هر حزب دیگری، حاضر است چنین تغییر بزرگی در سیاست و عملکردهای خود به وجود بیاورد؟ آیا ممکن است که رژیم در کردستان این تغییرات بزرگ را به انجام برساند اما در استانهای دیگر ایران همچنان سیاست سرکوب و اختناق خود را ادامه دهد؟ آیا تحقق یک چنین شرایطی، اساساً محصول اعطای یک جانبۀ آن از سوی رژیم به مردم است یا اینکه محصول فشار مبارزات خود این مردم در راستای تحمیل آن شرایط به رژیم؟ چنانچه به هر نحوی، شروط و توازن قوای مدنظر رفقا متحقق شود، آیا در آنصورت وقت مذاکره با رژیم است یا اینکه وقت تشدید مبارزه برای سرنگونی کامل آن؟ اگر شرایط مدنظر رفقا در کردستان فراهم شود، وقت مذاکره با رژیم است یا اینکه وقت برپایی شوراهای مردمی در نقاط مختلف کردستان؟

رفیق ابراهیم می گوید:

"به باور من، هنوز آن توازن آنقدر تغییر نکرده که ما احساس کنیم که وضعیت مساعدی برای گفتگو ایجاد شده است".

 این نکته در صحبتهای ایشان و دیگر رفقای رهبری و نیز در اطلاعیۀ کمیته مرکزی کومه له، مورد تأکید قرار گرفته است.

این همه صحبت و تأکید بر لزوم وجود شرایط مناسب برای انجام مذاکره با رژیم و نیز همزمان این همه تأکید از عدم وجود آن شرایط در زمان حال، تناقض بزرگی است که رفقا خود را در آن قرار داده اند. چراکه عدم وجود آن شرایط، خودبخود وارد شدن در پروسۀ مذاکره و یا تلاش برای تدارک آنرا بی معنا خواهد ساخت. اگر رفقا می دانسته اند که هنوز شرایط برای مذاکره فراهم نیست و توازن قوا تغییر نکرده، پس به چه دلیل به مدت یک سال و نیم در پروسۀ شکلگیری و چانه زنی با نهاد واسطه گر مذاکره با جمهوری اسلامی حضور داشته اند؟ وظیفۀ رفقا این بود که در همان دیدار اول، دلالان وابسته به وزارت خارجۀ نروژ را از ادامۀ نشست و چانه زنی با خود پشیمان می کردند. به این وظیفه عمل نشده و رفقا در طول چند ماه و طی دو نشست با آنها، منتظر نشستهای بعدی و نیز شرکت در گردهمایی جمعی احزاب ناسیونالیست در این باره-البته در خفا- بوده اند.

رفیق ابراهیم در این باره و در مصاحبۀ خود به زبان کردی با تلویزیون کومه له می گوید:

" اما آنها طبعاً گفتند ما با همۀ طرف ها(احزاب.م) به صورت جداگانه صحبت می کنیم و به اتفاقی اولین طرف هم ما بودیم که آن گفتگو انجام شد، و بعد تصمیم شان این بود به ما گفتند که با بقیۀ طرف ها هم صحبت می کنند، نظر و ارزیابی آنها را هم می شنوند بعد تلاش می کنند در گردهمایی دستجمعی طرف ها این بحث را مطرح می کنند. از ما پرسیدند آیا شما آماده اید برای چنین گردهمایی دستجمعی که بر سر آن مسئله، همفکری صورت بگیرد؟ ما آنرا رد نکردیم، گفتیم اگر بقیۀ شرایط تأمین شود، اگر بدانیم ضرورتی سیاسی در آن باره هست و کمکی می کند به پیشبرد امر ما در جنبش مردم کردستان، ما آن نشست را هم رد نمی کنیم، شما صحبت بکنید با طرف های دیگر ببینیم چه می شود."

موضوع "اجماع احزاب" در رابطه با انجام مذاکره با رژیم، در صحبتهای رهبری کومه له مورد تأکید ویژه قرار داشته است.

در پایان اطلاعیۀ کمیتۀ مرکزی کومه له پس از اشاره به لزوم اجماع احزاب برای انجام امر مذاکره در شرایطی که امکان تعیین نمایندگان مردم برای حضور در یک چنین مذاکره ای مقدور نیست؛ از عجله نمودن آن احزاب برای شرکت در نشست و گفتگو با رژیم صحبت شده است:

"تعجیل آنها برای شرکت در این نشست، بدون تأمین ملزومات واقعی آن را توهم برانگیز، زیانبار و ادامه آنرا گرفتار شدن در دام توطئه های جمهوری اسلامی می دانیم."

 

رفیق ابراهیم نیز در مصاحبه خود می گوید:

"... از نظر ما این مهم است که مذاکره با دشمن خصوصاٌ در مورد مسئله ای چون جنبش انقلابی مردم کردستان، جنبش کردستان علیه دولت مرکزی، مذاکرۀ احزاب مشخصی نیست با این رژیم، بلکه مبارزه، به اصطلاح جنبه ای ملی و همگانی دارد یعنی اگر در حال حاضر شرایط آنگونه فراهم نشده که مردم بتوانند نمایندگان واقعی خود را در انتخاباتی آزاد تعیین کنند که آن نمایندگان وارد گفتگو با دولت مرکزی بشوند، بایستی حداقل اجماعی از طرف احزاب سیاسی فعال در کردستان در این باره وجود داشته باشد تا اینکه نتیجۀ خوبی از آن حاصل شود."

رفیق جمال هم در اشاره به گفتگوهای انجام شده با واسطه گران مذاکره می گوید:

" ...نکتۀ بعدی این است که در این مذاکرات برای مانع شدن در مقابل توطئه گری های مقابل(رژیم)، مردم کردستان اگر بتوانند یکپارچه در مقابل جمهوری اسلامی که طرف مذاکرۀ آنهاست ظاهر شوند یا اگر فرصت برای این نیست، احزاب سیاسی فعال در کردستان باید همصدا و بصورت یکپارچه در مقابل این مسئله که امکان تفرقه اندازی و دودستگی و توطئه گری ها را از جمهوری اسلامی سلب کند."

توجه به این نکات و منتظر بودن رهبری کومه له برای انجام نشست مخفیانه با احزاب سیاسی فعال در پروژه مذاکره با واسطه گری نهاد نروژی، نشان می دهد که دلخوری و گله مندی این رفقا از این است که آنها از شرکت در ادامۀ آن پروژه حذف شده اند. با زبان بی زبانی می گویند اگر مذاکره ای هست ما هم باید باشیم. با این حال آنقدر به این احزاب فعال در پروژۀ مذاکره ارادت دارند که وقتی به آستانبوسی رژیم هم شتافته اند برایشان آرزو و امید هم می کنند. رفیق ابراهیم می گوید:

" من امیدوارم فرصت نداده باشند به تفرقه اندازی جمهوری اسلامی، امیدوارم فرصت نداده باشند به توطئه گری جمهوری اسلامی در آن باره....

رفیق جمال هم می گوید:

" ما امیدواریم این جریانات به طور واقعی مانع عوامفریبی جمهوری اسلامی بشوند، مانع دست اندازی جمهوری اسلامی برای تفرقه اندازی بشوند.... جای تأسف است که این جریانات این را علنی نکرده اند." در قسمت دیگری از مصاحبۀ خود و در اشاره به اهداف رژیم می گوید:

"...این احزاب وارد این مرحله شده اند و مذاکراتی را که کرده اند و آنرا هنوز اعلام نکرده اند به چه شیوه ای بوده نشان می دهد که در این راستا هوشیار نبوده اند و درست عمل نکرده اند."

در قسمت دیگری از مصاحبۀ خود نیز می گوید:

"در این مذاکرات به طور واقعی به نظر می رسد از یک طرف آن نیروهایی که در یک تجمعی بنام مرکز همکاری احزاب کردستانی هستند، یک طرف ما هستیم، فعلاً از آنها شروع کرده اند و من نمی دانم واقعاً با ما تماس خواهند گرفت یا نه؟ ما هیچ اشتیاقی و هیچ انتظاری هم نداریم از این لحاظ، اما به هر حال اگر هم تماس گرفتند ما همان اصولی را که خدمتتان عرض کردم، .... به پیش خواهیم برد."

رفقای ما منتظر تماسهای بعدی آن دلالان بوده اند. ظاهراً می گویند اشتیاق و انتظاری هم نداریم. اگر چنین است پس چرا دو نشست را با جدیت و احساس مسؤلیت تمام در قبال خواسته های آنان مبنی بر مخفی نگه داشتن آن، انجام داده اند؟!

آنگونه که جمال بزرگپور در بالا می گوید اگر آن دلالان مذاکره مجدداً با رهبری امروز کومه له تماس گرفتند، ایشان مجدداً با حوصله می نشینند و بازهم در رابطه با اصول و شروط خود برای مذاکره با آنها وارد گفتگو می شوند، مسخره آمیز نیست؟ انجام چنین عملی واقعاً بی اعتبار کردن کومه له، تحقیر رهبری آن به دست خود رهبری و به سخره گرفتن مبارزات مردم کردستان است. این، بازی کردن با اصول و سیاست است. اگر چنین نباشد، پس رفقا به آن دلالان امید دارند، مشتاق مذاکره بوده و تأکیدات امروز آنها بر آن شروط و توازن قوا برای مذاکره نیز، جدی نبوده و برای خالی نبودن عریضه می نمایاند.

در شرایط و اوضاع و احوال سیاسی و مبارزاتی جامعۀ ایران، این همه تأکید بر شرط و شروط مذاکره و مقبولیت دادن به آن در قالب اینکه "کومه له مذاکره را رد نمی کند"؛ هیچ قرابت و سنخیتی با روند روبه گسترش مبارزات طبقۀ کارگر و مردم ستمدیده ایران ندارد. چنین عملی، در بهترین حالت ایفای نقش "خروس بی محل" است!

رفیق ابراهیم در مصاحبۀ خود، پس از برشمردن شرایط لازم دال بر تغییر توازن قوا برای انجام مذاکره می گوید:

" فکر می کنم که ما باید هنوز منتظر باشیم، نه اینکه منتظر باشیم بلکه در واقع بایستی تلاش کنیم که این شرایط بیشتر توازن قوا را به نفع ما تغییر دهد تا احیاناً شرایطی برای گفتگو مهیا شود."

 در جای دیگری در خصوص خنثی کردن توطئه های رژیم و پس از اشاره به پیشینۀ "ناپاک" رژیم در زمینۀ مذاکره، می گوید:

" بنابراین نشان داده اند قابل اعتماد نیستند، برای اینکه آن اعتماد احیاناً بر سر جای خود بیاید بایستی خیلی کارهای مشخص انجام دهند، اینها اگر همه دست بدست هم بدهند فکر می کنم می توانیم روی این حرف بزنیم که تا اندازه ای آنرا خنثی کنیم."

رفیق جمال هم به همین سیاق و از جمله در قالب اینکه اگر رژیم در مذاکره جدی هست باید چنین و چنان بکند، توهم خود را به این رژیم به نمایش گذاشتند. در این میان تأکیدات رفقا و نیز اطلاعیۀ کمیتۀ مرکزی کومه له مبنی بر اینکه اگر رژیم واقعاً خواهان مذاکره بر سر حقوق مردم کردستان است بایستی آن شروط را به جای آورد؛ توهم به این رژیم محسوب می شود.

۲۰ سال پیش بر سر یک چنین توهمی، تشکیلات کومه له و حزب کمونیست ایران دچار انشعاب شد. پس فاش شدن موضوع مذاکره پنهانی با رژیم در کشور سوریه بر سر کومه له (که عبدالله مهتدی آنرا مخفی نگه داشته بود) و برخوردهای تشکیلاتی متعاقب آن؛ عبدالله مهتدی هم در گرماگرم بازار اصلاح طلبی و گفتگوی تمدن های خاتمی، با توهم اینکه اگر خاتمی جدی است و راست می گوید بیایند و با مردم کردستان وارد دیالوگ شوند؛ به دنبال پروژۀ اصلاحات و گفتگو و مذاکره با این رژیم روان شد!!

رفقا در صحبتهای خود، به تشریح اهداف رژیم در خصوص "مذاکرۀ" انجام گرفته پرداخته اند. توطئه گری و ایجاد تفرقه یکی از اهداف رژیم محسوب می شود. احزاب شرکت کننده در آن نشست، به طور عملی به تأمین اهداف رژیم در این بین، یاری رسانده و لطمات خود را بر روند مبارزات جاری در جامعه وارد نموده اند اما رفقا به حدی در قبال اعمال ضدمردمی این احزاب سکوت و مماشات پیشه کرده اند که چشم خود را بر نقش مخرب آنان بسته و آنگونه که در بالا اشاره شد برای شان ابراز امیدواری می کنند که بلکه خوب عمل کرده باشند و فرصت لازم را به رژیم نداده باشند!

رفیق جمال در مصاحبه خود با رادیو پیام کانادا و در خصوص طرح موضوع مذاکره و گفتگو با طرف میانجی گر آن در دیدار و نشست های صورت گرفته میان کومه له با هر دو شاخۀ حزب دمکرات، می گویند که "صحبتی در این زمینه نشده است".

رفیق ابراهیم نیز در مصاحبۀ خود به زبان کردی با تلویزیون کومه له در این زمینه می گوید:

" من دقیقاً نمی دانم آنها(مرکز همکاری احزاب کردستان. م) نزد این طرف سوم طرف به اصطلاح میانجی، چه موضعی اتخاذ کرده اند اما می دانم که تلاش می کردند پروسه را یک قدم به پیش ببرند و فکر می کنم که پیغام این جلساتشان حال با ما یا با آنهایی دیگر، به نحوی از انحاء به جمهوری اسلامی هم رسانده بودند."

اما رفیق ابراهیم در مصاحبۀ خود با تلویزیون رووداو، در این باره و در پاسخ به پرسش مجری برنامه مبنی بر اینکه "آیا از جانب دیگر احزاب کردستان درباره پیوستن به جریان مذاکره، با شما صحبت شده است؟"، پاسخ می دهند:

"بله، تا حدودی صحبت شده است و ما ملاحظه و انتقاد خودمان را هم به آنها تقدیم کرده ایم، اما بهتر است که جزئیات از زبان خودشان شنیده شود."

دلیل این تناقض گویی چیست؟ بهتر است رفقا خودشان در این باره توضیحی بدهند.

رفیق جمال در قسمت دیگری از مصاحبه خود با رادیو پیام و در پاسخ به پرسش مجری برنامه در خصوص ثقل موازنه به کومه له در شرایط وجود دیگر نیروهای چپ و کمونیست در مذاکره با رژیم، ضمن تأیید آن و اشاره به ضرورت وجود قطب چپ در کردستان و تلاش برای ایجاد آن می گوید:

" این تلاش ها اگر چه کماکان ادامه دارد و ادامه خواهیم داد اما خب با موانعی هم روبرو شده است که شما کم تا بیش از آن اطلاع دارید و همین کار را ما خواهیم کرد و تلاش خواهیم کرد که کومه له برای اینکه وزنش در این معادلات و در این احیاناً مذاکراتی که پیش بیاید بتواند از وزنۀ سنگین تری برخوردار باشد به ما می گوید که ضرورت شکل دادن به یک قطب چپ و کمونیست در کردستان چقدر مهم هست و این تلاش ما هست و این کار را خواهیم کرد."

اگر واقعاً رفیق جمال و رهبری کومه له در قبال وجود قطب چپ و کمونیستی در کردستان احساس مسؤلیت می کردند، چند ماه پیش و پس وقوع تنشی با حزب کمونیست کارگری، به سرعت ادامه کاریِ نهاد بوجود آمده در زمینۀ همکاری و اتحادعمل این نیروها در کردستان را با بن بست روبرو نمی کردند. جالب است که رفقا، بازهم از ضرورت همکاری و اتحاد عمل سخن گفته و بازهم آنرا امری مبرم و حیاتی به حساب می آورند. آیا کسی می تواند این ادعاها را جدی بگیرد؟ هیچ درجه از تکرار مجدد ضرورت همکاری و اتحاد عمل، و مبرم و حیاتی قلمداد کردن آن، نمی تواند سرپوشی باشد بر انحلال طلبی و عمل نامسؤلانۀ مشخصی که همین دیروز در مقابل دیدگان جامعه و طبقه کارگر در قبال امر اتحاد در مبارزه و تشکیل بدیل سوسیالیستی، از سوی این رفقا به آن مبادرت شده است. نمی توان از ضروت ایجاد قطب چپ و کمونیستی سخن گفت اما همزمان تشکلی هم که در این باره بوجود آمده است را مختل و یا ویران نمود.

البته برای ما خیلی روشن بود آندسته از رفقای رهبری که ظاهراً از ضرورت همکاری و اتحاد عمل با نیروهای چپ و کمونیست و ایجاد قطب سیاسی و مبارزاتی با این نیروها سخن می گفتند؛ چه قدر ناسالم و فرصت طلبانه به این امر روی آورده بودند هنگامیکه در عمل، می دیدیم ایشان چگونه نیروها و احزاب سیاسی در جنبش چپ و کمونیستی ایران را تحقیر نموده، به نفرت پراکنی و دلسردی در قبال آنان دامن زده، همکاری با آنان را بی فاید و محتوم به شکست می دانستند و نیز مترصد فرصت برای ویران نمودن پلهای ساخته شده در این بین. ظاهراً از لزوم اعتماد سازی در میان این نیروها سخن می گفتند اما در عمل، خود بیش از هر کس دیگری به سلب اعتماد و اعتبار از آن نیروها مبادرت می کردند.

آنچه که در میان به روشنی ثابت شده است این است که این رفقا چپ را مزاحمی می دانستند بر سر راه راست روی های امروز خود. در قبال ناسیونالیسم، بکارگیری زبان نرم (بخوان سکوت و مماشات) را گوشزد می کردند، اما مثلاً رفیق ابراهیم علیزاده در قبال تنش ایجاد شده با حزب کمونیست کارگری، اظهار داشت که "خشم ما در قبال آنان برافروخته شده است"! البته ایشان بایستی چنین خشمی را ابراز می داشت تا اینکه بتواند نقد و حساسیت های درون تشکیلاتی در مقابل مواضع و اعمال راست روانه را به یک چنین حزبی منتسب کند.

و اینک باز رفیق جمال فرصت طلبانه در شرایطی دم از ضرورت ایجاد قطب چپ و کمونیستی در کردستان می زند که مثل اینکه فراموش کرده اند که خود ایشان جریانات و احزاب سیاسی چپ و کمونیست ایران را مورد تحقیر قرار داده و آنها را "چپ محجبه" نام نهاده است. قبلاً در مطلب دیگری در این خصوص نوشته ام که جدای از قباحت بکارگیری چنین مفهومی که مردسالاری و مذهب را به ذهن متبادر می کند، اما نفس چنین تبیینی از چپ به هر بهانه ای آنهم در شرایط سیاسی و مبارزاتی امروز جامعۀ ایران، نشان از بریدگی و بی باوری صاحبان آن از چپ و حرکت کمونیستی در ابعاد سراسری است. مستقل از هرگونه ضعف و نارسایی در میان احزاب و نیروهای چپ و کمونیستی در ایران، اما کسی که حداقل به باورها و بنیان های فکری و سیاسی و عملی چپ پایبند باشد، حاضر نیست که این چنین گرایش خود و همنوعان و همسرنوشتان خود را در چپ، مورد تحقیر قرار دهد.

رفیق جمال در مطلبی تحت عنوان "تخریب سنگر چپ وکمونیست در کردستان چرا"، می نویسند:

"واقعیت تلخ دورە حاضر این است کە چپ ایران و آنچه که خود را کمونیست میخواند از جملە حزب کمونیست ایران نیز (با تفاوتی بە دلیل وجود کومەلە) ، تماما از طبقه کارگر ایران فاصله دارند، به زندگی و مبارزه روزمره این طبقە بی‌ربط هستند و نقشی در آن ندارند چون شناخت واقعی و عینی از آن ندارند. البتە این حرف  تازه ای نیست. اما بە عمق آن کمتر توجە شدە است و بە همین دلیل راە برون رفت از این موقعیت نزد این بخش از چپ نیز هنوز در پردە ابهام قرار دارد."

سپس ادامه می دهند که :

"واقعیت این است که چپ موجود اصولاً نه سرمایه داری را میشناسد و نه کارگر و نە پیچیدگی های مبارزە آنان با دشمنان طبقاتی خود را درک میکند. دور ماندن از جامعە و مسائل مربوط بە آن و پیچیدگی های مبارزە سیاسی و طبقاتی، چپ را اسیردریافت های کلیشەای و طبقەبندی شدە در ذهن خود کردە است کە در موارد بسیاری پیچیدگی های موجود خوانایی ندارد و یا بە عبارت دقیقتر از این چپ از معنا کردن امروزی دریافت های خود از کمونیسم ناتوان است."

با یک چنین تبیینی از نیروهای چپ و کمونیست آیا واقعاً می توان به طور راستین از ضرورت اتحادعمل و همکاری با یک چنین نیروهایی به زعم رفیق جمال مستأصل و بی ربط به جامعه سخن گفت؟! ضمناً رفیق جمال وقتیکه از چپ در کردستان صحبت می کند حاضر نبوده به صراحت نامی از احزاب چپ و کمونیست در کردستان بیاورد. این شگردی است که ایشان و همفکرانشان بتوانند سازمان زحمتکشان را هم به زور در صف چپ مورد نظر خود در کردستان بچپانند.

هر دو شاخۀ حزب دمکرات و هر دوشاخۀ سازمان زحمتکشان به دیدار و ملاقات با سربازان کمتر گمنام امام زمان در نروژ شتافته اند؛ با این عمل ضدمردمی خود به روند مبارزات مردم کردستان لطمه زده اند و عملاً به تأمین اهداف رژیم-اهدافی که خودِ رفقای رهبری در مصاحبه هایشان آنها را برشمرده اند- خدمت نموده اند؛ با این حال رهبری کومه له آنقدر راست روانه و در موضع ضعف و مماشات با این دوستان دروغین مردم برخورد می کند که هرگونه حد و مرز را زیر پا نهاده و فرق بین کومه له و آنها را مخدوش نموده است. این را در صحبتهای پایانی رفیق ابراهیم علیزاده در مصاحبه مزبور می توان به روشنی دید هنگامیکه می گوید:

"من می خواهم مجدداً بر روی این تأکید کنم که وقتی ما از گفتگو مابین احزاب سیاسی صحبت می کنیم، وقتی صحبت از علنی بودن آن پروسه (مذاکره.م) می کنیم اگر باشد، معنایش این نیست که ما وارد پروسه ای از آژیتاسیون علیه یکدیگر می شویم، اینها نیست، ما واقعاً و صادقانه می خواهیم اهداف مردم کرد به شیوه ای مسالمت آمیز متحقق شود. مسئله این است که ما این ظرفیت را از دشمن نمی بینیم، و به هر درجه ای توازن قوا امکان این را فراهم کند که ما بتوانیم کاری کنیم که یک قطره خون کمتر بریزد و یک دستاورد هم تثبیت شود؛ ما مایلیم که آنرا متحقق کنیم، این است که ما آماده ایم و هم از نظر ما خوب است که همۀ احزاب سیاسی فعال در کردستان با یکدیگر وارد گفتگو شوند برای فراهم کردن آن هماهنگی که دشمن نتواند از آن استفاده کند. این تأکیدی دوباره است از بحثی که انجام دادیم."

توهم از این آشکار تر که رفیق ما مذاکره با این رژیم را وسیله ای برای تحقق مسالمت آمیز اهداف و مطالبات مردم کردستان می دانند. گفتن اینکه "ما این ظرفیت را از دشمن نمی بینیم" تغییر چندانی در اصل مسئله نمی دهد. اگر این ظرفیت دیده نمی شود پس اینهمه سکوت و مخفی کاری و مماشات در قبال مذاکره برای چیست؟!

 "مذاکره و تحقق مسالمت آمیز اهداف مردم کرد" سالهاست است که ورد زبان حزب دمکرات است، برایش تلاش کرده، سر رهبرانش را در این خوش خیالی ها و تلاشهای عبث بر باد داده، و قبلاً هم کومه له در این باره بسیار مواضع رادیکال، شفاف و قاطعی اتخاذ نموده است. با این همه تجربه، حال چگونه است که رهبری امروز کومه له در این باره تغییر جهت داده و با حزب دمکرات هم آوا شده است؟! اگر هم آوایی نبود، کومه له مانند سابق با اعتمادبنفس و قدرت این مذاکرات را قاطعانه محکوم می نمود. متأسفانه پیداست که رهبری کومه له دیگر با یک چنین مواضع قاطع و اصولی و رادیکال، میانۀ خوبی ندارد. راست روی را پیشۀ خود کردن همین است.

بایستی گفت که تنها ضامن واقعی و اصلی و احساس مسؤلیت راستین در قبال هر قطره خون در کردستان نیز همانا تکیه بر حضور حداکثری طبقه کارگر و توده های مردم در صحنۀ سیاسی جامعۀ کردستان، پرهیز از هر گونه سکوت و کرنش و مماشات در قبال اعمال و سیاست ها و طرح و برنامه های ضدمردمی احزاب ناسیونالیست است. در غیر اینصورت می باید که ساده لوحانه به دنباله روی از این احزاب پرداخت و در آینده شاهد حاکمیت احزاب در کردستان ایران و حاکمیت فساد و جنایت و خونریزی در این دیار بود.

بر اساس مصوبات کنگره های کومه له، همکاری های معین با احزاب ناسیونالیست در کردستان، مشروط است. حال که این احزاب به روشنی شروط و اصول کومه له در این زمینه خصوصاً در قبال مذاکره با رژیم را پایمال نموده و به طور مستقیم به تأمین اهداف رژیم خدمت کرده اند، چگونه است که رفیق ابراهیم بدون هیچ گونه اشاره ای به تأثیر این عمل ضدمردمی آنان بر روابط فی مابین؛ مجدداً خواستار گفتگو و ادامه همکاری با آنان است. انگار که نه بادی آمده است و نه باران!  چنین عملی، به طور آشکار زیرپا نهادن اسناد و مصوبات کنگره های کومه له است، یک خودسری تمام عیار محسوب می شود.

رهبری کومه له چند ماه قبل، در قبال اطلاعیۀ صادره از سوی کمیتۀ کردستان حزب کمونیست کارگری ایران علیه کومه له، با روحیه ای سکتاریستی و عصبانیت و خشم، کل ائتلاف بوجود آمده میان احزاب چپ و کمونیست در کردستان را یک شبه به بن رساند و در واقع گریبان خود را از آنان خلاص کردند؛ اما حال می بینیم که چگونه در قبال آن توطئه بزرگ احزاب ناسیونالیست علیه جنبش مبارزاتی مردم کردستان، لطمات مستقیم آنان به این جنبش و خوش خدمتی به رژیم در تأمین اهدافش در کردستان، نه تنها هیچ گونه محکومیت و خم به ابرو آوردنی در مقابل آنان نشان نمی دهند، نه تنها هیچ اسم و رسمی مشخصی از آنان نمی آورند،.... بلکه مجدداً خواستار دوستی و ارادت و ادامه همکاری و نشست و برخاست با آنان و در واقع خواهان ماندن در کنار آنان هستند. یک چنین سیاست و عملکردی ضربات جبران ناپذیری بر وجهه و اعتبار اجتماعی، سیاسی و تشکیلاتی کومه له و جنبش مبارزاتی کارگران و زحمتکشان و مردم ستمدیده کردستان وارد می نماید. آیا طبقۀ کارگر کردستان، فعالین چپ و کمونیست در این جامعه، توده های آگاه و انقلابی این مردم، چنین اعمالی را از رهبری کومه له خواهند پذیرفت؟

متعاقب تحولات بعد از دیماه ۹۶، و با توجه به پلاریزاسیون هر چه بیشتر در طیف اپوزیسیون و شکلگیری اتحادها و ائتلاف ها؛ رهبری کومه له اگر بر سیاست، اهداف و استراتژی انقلابی و کمونیستی خود پایبند می بود می بایست به جای زیگزاگهای سیاسی، با جدیت دست اند کار تشکیل و حفظ ائتلاف نیروهای چپ و کمونیست در کردستان می بود. نمی توان یک روز در "کنگرۀ ملی کرد" تحت اتوریتۀ پ.ک.ک و در کنار احزاب اسلامی و ناسیونالیستی در "کمیتۀ دیپلماسی مشترک" واقع در بلوک پ.ک.ک، اتحادیه میهنی، روسیه و ایران بود؛ یک روز دیگر در کنار مرکز همکاری احزاب کردستان ایران واقع در بلوک عربستان، آمریکا، ترکیه، بارزانی و یک روز دیگر هم ظاهراً در کنار ائتلاف نیروهای چپ و کمونیست در کردستان.

براستی که بلوک بندی های منطقه ای فرصتی برای ابراز توهم باقی نگذاشته است. به نسبت روندها و تحولات و خصوصاً دخالت ها و نظارت های قدرتهای منطقه و سرمایه داری جهانی، همکاری ها و اتحاد عمل ها با احزاب و جریانات بورژواناسیونالیست، بیش از پیش مشروط شده است. در چنین شرایطی کومه له قادر نشده که بلوک سیاسی و طبقاتی خود را مستحکم و به نیازهای مبارزاتی، سیاسی و اجتماعی این دوره پاسخ روشن و قاطعی بدهد. چنین رویکردی تأثیرات منفی بسیاری برای کومه له به بار خواهد آورد.

آنچه مشاهده می شود استیلای خط و گرایش راست در این تشکیلات و تلاش برای استحالۀ کومه له در جهت همسویی و تساهل بیشتر در میان طیف نیروهای بورژواناسیونالیست در منطقه است. با تصور یک نکتۀ ساده کافی است که به تمامی جوانب زیانبار سیاست های راست روانۀ جاری بر رهبری امروز کومه له پی برد. اینکه اگر در طول سالهای ۵۹-۱۳۵۷ و یا در طول سالهای دهۀ ۶۰ رهبری آنموقع کومه له همچو امروز با زبان نرم یعنی مماشات و سکوت در قبال ارتجاع و بورژوازی در کردستان و در رأس آن حزب دمکرات برخورد می نمود آیا چیزی از کومه له می توانست باقی بماند؟!

 

پویا محمدی

۳۰ تیر ۱۳۹۸

۲۱ جولای ۲۰۱۹

 

قسمت اول این نوشته در لینک زیر موجود است:

http://www.azadi-b.com/G/2019/07/post_277.html

July 21, 2019

مارکسیسم و روش بررسی گروه‌های اجتماعی/نگاهی به نظرات آقای نیکفر/ح.آزاد

مارکسیسم و روش بررسی گروه‌های اجتماعی/نگاهی به نظرات آقای نیکفر/ح.آزاد
https://wp.me/paiHc5-op

صدور پان‌اسلامیسم و تروریسم حکومت اسلامی به لبنان!(بخش دوم)

bahram.rehmani@gmail.com

 

روح‌الله خمینی بنیان‌گذار حکومت جهل و جنایت و ترور اسلامی، همواره به‌فکر صدور پان‌اسلامیسم و برپایی امپراطوری شیعه در منطقه بود و هنوز یک سال بیش‌تر از پیروزی انقلاب بهمن ۱۳۵۷ مردم ایران، نگذشته بود که تلاش‌های حکومت اسلامی، برای تاسیس حزب‌الله لبنان آغاز شد.

در حالی که کشور در جنگ خونینی با عراق درگیر بود خمینی فتوای جدیدی صادر کرد و برای ایران جبهه جنگ تازه‌ای گشود: «جنگ در لبنان.» در کشوری که هفت سال بود خود در یک جنگ داخلی بی‌رحمانه می‌سوخت و حالا اسرائیل هم با حمله گسترده‌ای به آن، تنور جنگ داخلی را شعله‌ورتر کرده بود.

در چنین وضعیتی آیت‌الله خمینی، با فرمانی از نیروهای حزب‌الهی ایران خواست که به یاری شیعیان لبنان بروند و با اسرائیل بجنگند. این در حقیقت فرمان صدور پان‌اسلامیسم به لبنان بود. حدود 1500 داولب و جنگ‌طلب ایرانی عازم لبنان شدند و از همین زمان است که پایه‌های حزب‌الله ریخته می‌شود.

حدود سه سال بعد، چند نفر از این ایرانیان جنگ‌طلب اعزامی خمینی به لبنان، گروهی از جوانان شیعه لبنانی را در سربازخانه شیخ عبدالله در بعلبک لبنان، جمع کرده و بر آنان نام حزب‌الله لبنان را می‌گذارند. آن گروه کوچک، با حمایت‌های مدوام مالی حکومت اسلامی، امروز به ‌یکی از قوی‌ترین سازمان سیاسی - نظامی لبنان تبدیل شده است. بنابراین، بدون حمایت‌های مادی و معنوی حکومت اسلامی ایران، پا گرفتن حزب‌الله در لبنان، بعید بود.

در راس حزب‌الهی‌های اعزامی حکومت اسلامی ایران به لبنان، حجت‌الاسلام علی‌اکبر محتشمی‌پور و عباس زمانی با نام مستعار ابوشریف و علیرضا عسگری قرار داشتند. هر کدام از آن‌ها بعدها، سرنوشت‌های مبهمی پیدا کردند. علیرضا عسگری بنا به گفته حکومت اسلامی به اسرائیل پیوست و به روایتی دیگر در یکی از زندان‌های اسرائیل درگذشت. ابوشریف، که چند صباحی اولین فرمانده سپاه بود و بعدها سفیر ایران در پاکستان شد، امروز خبری از از او نیست. از علی‌اکبر محتشمی‌پور هم که سالیان دراز سفیر ایران در سوریه - دمشق بود، چندان صدایی شنیده نمی‌شود.

واژه حزب‌الله، اگر در آن زمان برای ایرانیان نامفهوم بود اما برای مردم عرب‌زبان چندانی ناشناس نبود. حزب‌الله اصطلاحی قرآنی هم است و در آیه 56 سوره مائده، خدا می‌گوید:

«وَ مَنْ یَتَوَلَّ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ وَ الَّذِینَ آمَنُوا فَإِنَّ حِزْبَ اللَّهِ هُمُ الْغالِبُونَ» - «آن‌کس که از خدا و رسولش فرمانبرداری کند و آنان که ایمان داشته باشند، همانا حزب‌الله پیروزمند است.»

خدا در سوره صافات آیه 117 نیز به مومنان می‌دهد:

«اولئک حزب‌الله، الا ان حزب‌الله هم المفلحون» - «آن‌ها همه حزب‌الله اند و همانا بدانید که حزب‌الله پیروز است.»

لبنان پس از جنگ جهانی اول و فروپاشی امپراطوری عثمانی و در جریان تقسیم جهان میان پیروزمندان جنگ، سهم فرانسه شد. این کشور به تحت‌الحمایگی فرانسه در آمد و به همین دلیل، فرانسوی‌ها تا به امروز روابط ویژه‌ای با لبنان دارند.

فرانسوی‌ها در زمان تسلط‌ ‌شان بر لبنان، نهادهای سیاسی این کشور را بر اساس وابستگی مذهبی میان مذاهب مختلف تقسیم کردند. بنا بر قانون اساسی لبنان، ریاست جمهوری به مسیحیان، پست نخست‌وزیری به سنی‌ها و ریاست مجلس به شیعیان می‌رسد. بدین ترتیب، عمدتات قدرت و نفوذ اجتماعی هر لبنانی بیش‌تر به وابستگی مذهبی‌اش است نه به لیاقت و کار آمدی‌اش. این ساختار سیاسی و این تقسیم قدرت قانونی میان مذاهب، یکی از دلایل شکنندگی توازن اجتماعی لبنان است. آمریکایی‌ها هم پس از سرنگونی صدام برای قانون اساسی عراق از کار فرانسوی‌ها در لبنان الگو برداری کردند. قانون اساسی عراق هم بنا بر وابستگی مذهبی تدوین شد.

این تقسیم‌بندی سبب شده است که تاریخ یکصد سال گذشته لبنان، با رقابت و جنگ داخلی میان ادیان و مذاهب بگذرد. از آن زمان تاکنون هر طایفه مذهبی که در پی گسترش نفوذ و قدرت خود بود می‌کوشید برای خود پشتیبانی خارجی هم دست و پا کند. سنی‌ها بیش‌تر به کشورهای عرب به‌خصوص مصر و عربستان تمایل دارند، مسیحیان نگاه‌شان به فرانسه و اسرائیل است و در این میان، تنها شیعیان بودند که پشتیبان خارجی مهمی نداشتند. البته حکومت پهلوی نیز مدتی کوشید تا با حمایت از «امام موسی صدر» برای نفوذ ایران در لبنان جایی دست و پا کند که چندان موفق نبود.

فلسطینیان؛ دولتی در دولت لبنان

سیل آوارگان فلسطینی، پس از تاسیس دولت اسرائیل به لبنان، تا حدودی اوضاع این کشور را دگرگون کرد و معادلات و نقشه سیاسی لبنان تغییر یافت. لبنان به پایگاه مبارزه  سازمان‌های مختلف فلسطینی با اسرائیل شد و اوضاع لبنان را بیش از پیش پیچیده‌تر کرد. اسرائیل هم کمک‌های خود گروه‌های طرفدار خود که اغلب مسیحی بودند بیش از پیش افزایش داد.

لبنان بارها، دچار جنگ داخلی شده است که آخرین و خون‌بارترین آن‌ها ۱۵ سال ادامه داشت که سرانجام در 1990 میلادی با میانجی‌گری عربستان آتش‌بس برقرار شد. آتش‌بسی که هم‌چنان شکننده بوده است. چرا که حزب‌الله بر خلاف قرارداد آتش‌بس حاضر به خلع سلاح خود نیست.

 

موسی صدر که به او امام می‌گفتند روحانی ایرانی‌تبار و آموزش‌دیده در حوزه علمیه قم بود که در لبنان می‌زیست و در آن‌جا، طرفداران زاید پیدا کرده بود. در پی دستگیری خمینی، موسی صدر به ایتالیا و مصر رفت تا با میانجی‌گری واتیکان و الازهر، امکان آزادی خمینی را فراهم کند. با آزاد شدن خمینی، آیت‌الله ابوالقاسم خویی بعدها گفت که این آزادی بیش از هر چیز مرهون سفرهای موسی صدر بوده است. در پی تبعید خمینی به ترکیه، صدر باز هم دست به کار شد، تا امنیت خمینی در آن‌جا تامین و ترتیبات انتقال او به عراق فراهم شود.

در زمستان 1350، موسی صدر درباره برخی زندانیان سیاسی با شاه گفت‌وگو کرد، که بعضی از آنان از جمله هاشمی رفسنجانی، اندکی بعد از زندان آزاد شدند. آیت‌الله منتظری و هاشمی رفسنجانی تا پایان عمر خود از موسی صدر به نیکی یاد می‌کردند.

در شهریور 1357، یعنی چندماهی پیش از ورود خمینی به ایران و پیروزی انقلاب، معمر قذافی موسی صدر را به لیبی دعوت کرد. این سفر رازآمیز بی‌بازگشت بود و تاکنون درباره مرده و یا زنده او خبری منتشر نشده است.

جلال‌الدین فارسی، کسی که رقیب بنی‌صدر بود و می‌خواست اولین رییس‌جمهور حکومت اسلامی ایران شود در 18 بهمن 1396، در گفت‌وگوی اختصاصی با خبرگزاری فارس، با خوشحالی از مرگ موسی صدر، چنین گفته است: «آقای موسی صدر قبل از پیروزی انقلاب که من در لبنان حضور داشتم و انقلابیون دور من بودند نه دور او، با شاه رابطه خوبی داشت، ایشان می‌گفت که ما باید با مسیحیان متحد شویم و یک آخوند به کلیسا برود و یک کشیش نیز در مسجد پیش‌نماز شود. وقتی چنین حرفی را زد باید علیه او قیام می‌شد. ایشان باید به‌خاطر این حرف کشته می‌شد اما ما دیدیم که ارزشی ندارد، هرچند قذافی او را کشت. قذافی به نهضت‌های انقلابی و ضد استعماری کمک می‌کرد اما هرچه امام موسی صدر اقدام می‌کرد به او کمک نکرد، وقتی او را دعوت کردند او به آن‌جا رفت، من آن‌جا مراوده و از همه جزئیات اطلاع داشتم و در نهایت او را کشتند.»

تفسیر این سخنان جلال‌الدین فارسی، شاید این باشد که ناپدید شدن رازآلود و ناگهانی موسی صدر، آن‌هم چند ماه پیش از ورود خمینی به ایران، زیر سر عوامل خمینی باشد. شاید اگر موسی صدر زنده بود شیعیان لبنان، چندان تحت تاثیر حکومت اسلامی قرار نمی‌گرفتند چرا که شیعیان لبنان سخت تحت تاثیر او بودند.

در همان ابتدای فعالیت حزب‌الله و هنوز چند هفته از تجمع تاریخی در پادگان شیخ عبدالله در بلبعک نگذشته بود که دو انفجار بزرگ بیروت را لرزاندند. هشت سال از جنگ داخلی می‌گذشت و هر روز گروهی علیه گروه دیگر بمبی منفجر می‌کرد. ولی اتفاقی که در 23 اکتبر 1983 رخ داد با انفجارهای گذشته، تفاوت زیادی داشت.

دو راننده انتحاری با دو کامیون بزرگ که در آن‌ها شش هزار کیلوگرم تی‌ان‌تی جاسازی شده بود به پایگاهی که سربازان نیروی دریایی آمریکا و چتربازان ارتش یازدهم فرانسه در آن‌جا مستقر بودند حمله کردند. 241 سرباز و افسر نخبه آمریکایی و 58 چترباز فرانسوی کشته شدند. ماموران «اف‌بی‌آی» بعدها گفتند که بعد از جنگ جهانی دوم این بزرگ‌ترین انفجاری بوده که با ماده منفجره و به یک‌باره رخ داده است. شاید القاعده 30 سال بعد از این حمله انتحاری برای حملات 11 سپتامبرش الگوبرداری کرده باشد.

بلافاصله بعد از این بمب‌گذاری رونالد ریگان رییس‌جمهور وقت آمریکا، دستور عقب‌نشینی نیروهای آمریکایی از لبنان را داد، سربازان فرانسوی و دیگر نیروهای خارجی هم لبنان را ترک کردند. همه این نیروها بر اساس قطع‌نامه سازمان ملل و برای نظارت بر آتش‌بس شکننده در لبنان مستقر بودند. دو روز بعد از این بمب‌گذاری هواپیماهای فرانسوی به پایگاه سپاه پاسداران در دره بقاع حمله کردند و رونالد ریگان می‌خواست پادگان شیخ عبدالله در بعلبک را که گویا طرح این ترور در آن‌جا سازمان‌دهی شده بود، بمباران کند که ظاهرا در ساعات آخر از این تصمیم به دلایلی صرف‌نظر می‌کند. هم‌چنان که چندی پیش، پس از این که سپاه پاسداران حکومت اسلامی پهباد آمریکایی را بر روی خلیج فارس سرنگون کرد گویا ترامپ رییس جمهور آمریکا، فرمان حمله به ایران را صادر کرده بود که چند دقیقه به زمان حمله مانده آن را لغو می‌‌کند.

مسئولیت این حمله را گروه «جهاد اسلامی» لبنان به‌عهده گرفت اما درباره این که اصولا چنین گروهی به‌طور مستقل وجود داشته باشد، تردیدهایی مطرح بوده است. ۱۸ سال پس از این حمله مرگ‌بار، خانواده قربانیان و بازماندگان آن‌ها در یکی از دادگاه‌های آمریکا در نیویورک، علیه حکومت اسلامی ایران شکایتی مطرح کردند.

دادگاه اعلام کرد جهاد اسلامی عنوانی است که «حزب‌الله» لبنان برای عملیات مرگ‌بار خود استفاده کرده و چون حزب‌الله یک گروه مورد حمایت ایران است، دولت حکومت اسلامی مسئول این حمله است و باید خسارات خانواده قربانیان را جبران کند. اکنون خانواده قربانیان برای دریافت غرامت حالا فقط باید نشانی دارایی‌های ایران را به دادستانی بدهند تا آن دارایی و اموال مطابق رای دیوان عالی آمریکا به نفع آن‌ها ضبط شود. این افراد تاکنون توانسته‌‌اند با شکایت به دادگاه‌های آمریکا، احکام قطعی برای دریافت 88 میلیارد دلار خسارات از محل دارایی‌های ایران بگیرند. شکایت‌هایی برای گرفتن 200 میلیارد دلار غرامت دیگر در جریان است.

اکنون حتی آستان قدس رضوی حکومت اسلامی در جنوب لبنان، بیش‌ترین سرمایه‌گذاری کرده است. اخیرا مقامات آمریکایی گفته‌اند که ایران سالیانه 800 میلیون دلار در لبنان هزینه می‌کند. این مبلغ شاید تنها، چیزی است که آمریکایی‌ها از آن آگاهند. اگر حکومت اسلامی این سرمایه‌گذاری را در سیستان و بلوچستان کرده بود اکنون آن‌جا گلستان شده بود.

در تمامی سال‌های هشتاد و نود میلادی، موجی از عملیات تروریستی سراسر جهان را فرا گرفت. از جنوب آسیا تا پاریس و دیگر کشورهای اروپایی، از آرژانتین تا کشورهای خلیج فارس و در همه جا رد پای مشترک حکومت اسلامی ایران و حزب‌الله دیده می‌شود.

در سال 1987،  یک جوان لبنانی به‌نام «محمدعلی حمادی» در فرانکفورت محاکمه ‌شد. این دادگاه پرسرو صدایی بود که تحت شرایط امنیتی فوق‌العاده و در یک زندان برگزار می‌شد، چون دادگاه‌های معمولی به اندازه کافی امن نبودند؛ به‌ویژه آن‌که خانواده «محمدعلی حمادی» در همین زمان دو مهندس آلمانی را که برای زیمنس و داروسازی هوخست در بیروت کار می‌کردند، به گروگان گرفته بودند.

دادگاه حمادی، بیش از شش ماه طول کشید. او با دو شیشه پر از مواد انفجاری در فرودگاه در حال ورود به آلمان دستگیر شده بود. پلیس در تحقیقات بعدی دریافته بود که حمادی از اعضای حزب‌الله است و عضو تیمی سه نفری بوده که دو سال پیش از آن همراه با عماد مغنیه و حسن عزالدین یک هواپیمای مسافربری آمریکایی را که از آتن به رم در پرواز بود، ربوده‌اند.

این هواپیماربایی که با نام پرواز TWA-847 بود، ماه‌ها در صدر خبرها بود چون بعضی از مسافران کشته شدند و بعضی ماه‌ها گروگان حزب‌الله در لبنان بودند. حمادی در پاسخ به سئوالات دادستان‌ها و قاضی بارها اشاره کرد که برنامه این هواپیماربایی نه در بیروت که در تهران و با شرکت رهبران ایران و حزب‌الله طرح‌ریزی شده بود و او عضو ساده‌ای بیش نبوده است.

نمونه دیگر، «انیس نقاش» است. انیس نقاش لبنانی است. او یکی از همکاران کارلوس، «تروریست معروف» بین‌المللی است. کارلوس و انیس نقاش عضو تیمی بودند که در سال 1975 میلادی، به دفتر «اوپک» در وین حمله کردند و همه وزیران نفت عضو اپک را به گروگان گرفتند و با خود به الجزایر بردند.

انیس نقاش در سال 1359، تلاش کرد تا شاپور بختیار، آخرین نخست‌وزیر حکومت شاه را در پاریس ترور کند که موفق نشد. اما در جریان این ترور ناموفق یک پلیس فرانسوی و یک شهروند کشته شدند. انیس نقاش دستگیر شد و به‌خاطر این قتل‌ها به حبس ابد محکوم شد. پس از محکومیت انیس نقاش در سپتامبر 1985، موجی از ترور در پاریس به راه افتاد. در کنار و گوشه‌ای از پاریس، در فروشگاهی و یا ایستگاه مترویی بمبی‌هایی منفجر شدند. «تروریست‌ها»، خواستار آزادی انیس نقاش بودند که سرانجام فرانسه تسلیم شد و این «تروریست لبنانی» را راهی ایران کرد.

انیس نقاش، حالا 68 سال دارد و ساکن تهران است. در آن‌جا مرکزی پژوهشی را به‌نام «امان» اداره می‌کند و در عین حال مدیرعامل شرکت ارتباطات خاورمیانه هم هست. او علاوه بر این که ثروتمند با نفوذی است، به‌عنوان مفسر سیاسی، به طور مرتب در سایت ایران دیپلماسی مقاله می‌نویسد. سایتی که متعلق به صادق خرازی از اصلاح‌طلبان معروف است.

 

تامین مالی، تجهیز و کمک‌های آموزشی حکومت اسلامی ایران به حزب‌الله از زمان تاسیس آن وجود داشته اما تا سال‌های اخیر، هر دو طرف از علنی کردن آن پرهیز داشتند. اولین فردی که به‌‌شکل علنی پرده از این موضوع برداشت، حسن نصرالله دبیرکل حزب‌الله پس جنگ‌های سی و سی روزه حزب‌الله و اسرائیل بود.

نصرالله در سال‌گرد این جنگ که با شروع تحریم‌های اتمی علیه حکومت اسلامی هم‌زمان بود، گفت که در نبرد با اسرائیل «راهنمایی‌های آیت‌الله علی خامنه‌‌ای را دریافت می‌کرده.» کم‌تر از یک دهه بعد در زمانی که با توافق هسته‌‌ای برجام، همه تحریم‌های  اتمی علیه ایران بر طرف و دارایی‌های این کشور آزاد شده بود، نصرالله در اظهاراتی بی‌سابقه گفت: «ما در خصوص بودجه حزب‌الله شفاف هستیم، درآمدهایش، هزینه‌هایش، هرآن‌چه که خورده و نوشیده می‌شود، موشک‌ها و راکت‌هایش همه از ایران دریافت می‌شود تا زمانی که ایران پول داشته باشد، ما پول داریم.»

سه سال پس از انفجار بیروت، عربستان سعودی اعلام کرد در چمدان زائران ایرانی که عازم حج بودند، مواد منفجره کشف شده است. آیت‌الله حسینعلی منتظری که قرار بود پس از آیت‌الله خمینی جانشین او شود در نامه‌‌ای به رهبر وقت گفته بود که «یک نفر از شش نفر افراد سپاهی که متصدی این کار غلط بوده‌‌اند آمد نزد من… اینک آنان که در سپاه این کار غلط را انجام داده‌‌اند و در وقت حج آبرویمان را بردند غیر قابل تعقیبند.»

احمد منتظری فرزند آیت‌الله منتظری گفته است شش نفر از نیروهای سپاه پاسداران که زیر نظر اکبر هاشمی رفسنجانی بودند بدون اطلاع ده‌ها نفر از حجاج ایرانی، در ساک‌هایشان مواد منفجره جاسازی کردند. او گفته بود که «یکی از شش سپاهی، شخصا به آقای منتظری گزارش داده بود که ما با ایشان‌(هاشمی رفسنجانی) کار می‌کردیم.» مقام‌های حکومتی مهدی هاشمی برادر داماد آقای منتظری را که مسئول «واحد نهضت‌های آزادی‌بخش» در سپاه بود، به انتقال مواد منفجره به عربستان متهم می‌کردند. این واحد در واقع هسته اولیه تشکیل نیروی قدس سپاه است. در واقع آن‌چه که در این دو روایت ثابت است، بردن مواد منفجره به عربستان توسط سپاه پاسداران است.

از دید مقررات بین‌المللی اظهارات مقام‌های عالی یک کشور درباره انجام یک عمل، مبنای انتساب به دولت و موجب پاسخ‌گویی یا مسئولیت بین‌المللی آن دولت می‌شود.

هشت سال پس از این، در اوایل تابستان 1373 انفجاری در مرکز یهودیان پایتخت آرژانتین باعث مرگ بیش از ۸۰ نفر و مصدومیت صدها نفر دیگر شد. آرژانتین بعد از انجام تحقیقات مفصل در مورد این انفجار اعلام کرد که نقشه این بمب گذاری در تهران کشیده شده و توسط حزب‌الله لبنان با فرماندهی عماد مغنیه‌(گفته می‌شود عماد مغنیه شوهر خواهر سرلشکر قاسم سلیمانی است)  انجام شده‌است. ایران انتساب این انفجار به جمهوری اسلامی را قویا رد کرد اما برای اولین بار دو فرمانده ارشد سپاه یعنی سرلشکر محسن رضایی‌(فرمانده وقت کل سپاه) و سرتیپ احمد وحیدی‌(فرمانده وقت نیروی قدس) با اتهام فعالیت تروریستی تحت تعقیب یک دولت قرار گرفتند.

دقیقا دو سال پس از انفجار آمیا، مقر تفنگ‌داران دریایی آمریکا در سال 1375، در ظهران عربستان سعودی هدف مشابهی با انفجار بیروت قرار گرفت. کامیونی حامل مواد منفجره خود را به پایگاه این نیروها رساند و باعث مرگ 19 نظامی آمریکایی و زخمی‌شدن 400 نفر شد. در ابتدا به دلیل مشابهت جزئیات حمله با انفجار بیروت، ایران مظنون طراحی آن فرض شد اما مقام‌های دولت بیل کلینتون اعلام کردند این حمله کار القاعده بوده و در صورتی که ایران نقشی در آن داشت وزارت دفاع آمریکا آماده پاسخ به آن بود. گفته می‌شود مدتی پس از این، در سفر رسمی محمد خاتمی به عربستان سعودی مقام‌های این کشور، نقشه‌های طراحی حمله آمریکا به ایران را به رئیس جمهور وقت ایران نشان داده بودند.

انفجار ظهران عربستان، مهم‌ترین و شاید تنها نمونه‌ای در آن سال‌ها بود که ایران و حزب‌الله لبنان هرچند مظنون آن بودند اما در نهایت رسما از ردیف متهمان طراحی و‌ اجرای آن خارج شدند.

در زمان حمله آمریکا به القاعده در افغانستان در پاییز 1380، به‌نظر می‌رسید که فرصتی طلایی برای سپاه پاسداران و نیروی قدس فراهم شده است. آمریکا نیاز داشت تا مقرهای طالبان و القاعده را هدف قرار دهد و سپاه به دلیل سال‌ها حضور در افغانستان شناخت ارزشمندی برای نیروهایی آمریکایی داشت. همکاری احتمالی می‌توانست دو طرف را به هم نزدیک و خاطره سال‌ها تشنج را التیام دهد. این همکاری موفق، در عراق به‌طور کامل تکرار نشد. مانع اصلی رویکرد غافلگیرانه جورج بوش پسر بود که ناگهان ایران را همراه با عراق و کره شمالی محور شرارت خواند و امکان نزدیکی دو کشور را غیرممکن کرد اما سقوط صدام حسین و خلاء یک ارتش توانمند فرصت تازه‌‌ای برای نیروی قدس سپاه بود.

با وجود هزینه‌های بسیار زیاد و متنوعی که حکومت اسلامی ایران و شهروندان ایرانی بابت حزب‌الله لبنان پرداخته‌‌اند، تاسیس این نهاد برای سپاه پاسداران الگوی مطلوبی بوده است. سپاه و نیروی قدس در سال‌های اخیر به غیر از حضور نظامی در عراق و سوریه، در تاسیس حشد شعبی‌(بسیج مردمی عراق) و قوات دفاع وطنی‌(بسیج سوریه) و حوثی‌ها‌(شبه نظامیان یمنی) نقش اساسی داشته است که الگویی کمابیش مشابه حزب‌الله لبنان دارند.

در سال‌هایی که دولت‌های عراق و سوریه در حال مبارزه با نیروی‌های موسوم به گروه حکومت اسلامی یا داعش بودند، ایران از میان نوجوانان زیر 15 سال برای سازمان‌دهی شبه‌نظامیان این کشور استفاده کرده است که مطابق قوانین بین‌المللی به این پدیده «کودک سرباز» می‌گویند و از جرائم بزرگ کیفری بین‌المللی با قابلیت پیگیری از سوی دادگاه بین‌المللی کیفری و شورای امنیت سازمان ملل است.

طی این مدت اتباع مهاجر کشورهای پاکستان و افغانستان در ایران از سوی نظامیان راهی میادین جنگ در سوریه و عراق شده اند. گزارش‌های متعددی وجود دارد که می‌گوید اعزام این افراد با دادن وعده‌هایی هم‌چون اقامت دائم در ایران، حقوق و مزایای مالی و حتی در مواردی، تحمیل و به نوعی با کاربرد اجبار همراه بوده است. چنین رفتاری با پناهجویان غیرقانونی است و با توجه با سازمان تروریستی خوانده شدن سپاه، می‌تواند تبعات جدی برای آن‌ها داشته باشد که این افراد ناخواسته به آن دچار می‌شوند.

 

از نخستين قربانیان ترورهای مرگ‌بار حکومت اسلامی، می‌توان به «علی اکبر طباطبائی»، وابسته مطبوعاتی سفارت ايران در دوران پهلوی در واشينگتن، پايتخت آمريکا اشاره کرد. «ديويد ثيادور‌(تئودور) بلفيد»، سياهپوست جوانی که اسلام آورده و نامش را به «داوود صلاح‌الدين» تغيير داده بود، و نگهبانی سفارت الجزاير، محل دفتر حافظ منافع ايران، در واشينگتن را بر عهده داشت، روز بيست و دوم ژوئيه 1980، با روپوش رسمی پستچی‌ها، به در خانه علی اکبر طباطبائی در بتسدا، ايالت مريلند رفت، او را به گلوله بست و بی‌درنگ از آمريکا گريخت. او چندی بعد سر ازايران درآورد.

داوود صلاح‌الدين در آپارتمانش در تهران، که به‌نوشته گزارشگرانی که آن‌جا را ديده‌اند، مشرف به سراسر پايتخت ايران است، بارها با خبرنگاران، آزادانه به گفت‌و‌گو نشسته است. اين آمريکايی تروريست، در فيلم «قندهار» ساخته محسن مخملباف نيز بازی کرده است.

هم‌اکنون نام او، بدون ذکر جزئيات و علل، با پرونده «رابرت لوينسن» کارمند پيشين اف.بی.آی‌(شهربانی کل آمريکا) گره خورده است. «رابرت لوينسن» که برای تحقيق درباره قاچاق سيگار، و به نمايندگی از يک شرکت بزرگ توليد توتون و تنباکو به جزيره کيش در ايران رفته بود، در ماه مارس 2007 ناپديد گشت. از اين کارمند بازنشسته شهربانی کل آمريکا تا کنون هيچ‌گونه اطلاعی در دست نيست و ماجرای او در پرونده تنش ميان حکومت آمريکا، و حکومت اسلامی ایران، جای ويژه خود را دارد.

داوود صلاح‌الدين، بر پايه گزارش روزنامه واشينگتن پست در سال 2000، پيشنهاد داده بود که به‌جای ترور علی اکبر طباطبائی، يکی از چهره‌های شاخص آمريکايی را بکشد؛ مثلا دکتر هنری کيسينجر، وزير خارجه پيشين، يا کرميت روزولت، مدعی رهبری عمليات براندازی دولت محمد مصدق و... اما فرمان‌دهندگان به او، هم‌چنان بر کشتن علی اکبر طباطبائی تاکيد کرده بودند.

در پی کشته شدن علی اکبر طباطبائی، ترور مخالفان حکومت اسلامی در آمريکا متوقف شد. اما پاريس، این زیباترین شهر جهان، به پايتخت ترور اين مخالفان بدل گشت.

هفتم دسامبر 1981-  زمستان 1360، شهريار شفيق – فرزند شاهدخت اشرف پهلوی، خواهر محمدرضاشاه - را در پاريس به گلوله بستند و کشتند. قاتلان شهريار شفيق نيز ردپايی از خود بر جای نگذاشتند.

ارتشبدغلامعلی اويسی که از او به‌عنوان آمر و فرمانده اصلی کشتار معترضان و انقلابيون در هفدهم شهريور ماه 1358 در ميدان ژاله تهران ياد می‌شود، در سال 1363 باز هم در پاريس کشته شد. قاتلان او نيز ردپايی از خود بر جای نهادند. قاتلان ناشناس در همين سوء‌قصد مرگ‌بار، برادر ارتشبد اويسی را نيز کشتند.

 

در واقع پس از این که سپاه پاسداران حکومت اسلامی تشکیل شد تعقیب و ترور مخالفین توسط این سازمان مخوف به‌ویژه سپاه قدس آن که عملیات برون‌مرزی را به‌عهده دارد صورت گرفته است. سپاه پاسداران حکومت اسلامی جز معدود نیروهای مسلح متعارف در جهان است. وقتی از نیروی متعارف نظامی می‌گوییم یعنی این‌که رسما متعلق به حکومت یک کشور مستقل است و خود را متعهد به قوانین و مقررات بین‌المللی جنگ و حقوق بشردوستانه بداند فارغ از این‌که چه‌قدر به آن پایبند باشد.

سپاه پاسداران نیمی از نیروی مسلح حکومت اسلامی ایران است. هم‌چون ارتش‌های کلاسیک جهان، سپاه نیروی سه گانه دارد اما سپاه پاسداران، یک نیروی اضافی هم برای فعالیت‌های خارج از مرزهای ایران دارد: «نیروی قدس که نام آن یادآور شهر مقدس کثیری از مذاهب ابراهیمی است.»

در زمان جنگ ایران و عراق، نیروهای ایرانی برای نشان دادن اهمیت پیروزی بر عراق، شعار می‌دادند که راه قدس از کربلا می‌گذرد. یعنی فتح سرزمین‌های اشغال شده فلسطینی و آزادی از دست اسرائیل که حکومت اسلامی می‌گوید از آرمان‌های اصلی‌اش است، با پیروزی در عراق‌(کربلا به‌عنوان نمادی از اهمیت مذهبی عراق برای شیعیان) به‌دست می‌آید.

نیروی قدس سپاه پاسداران حکومت اسلامی با همین ایده تشکیل شد و اکنون عملا نقش‌های متنوعی در خارج از مرزهای ایران دارد. اولین این نقش‌ها، یک سال پس از پیروزی انقلاب بهمن ۱۳۵۷ با کار تاسیس حزب‌الله لبنان توسط سپاه پاسداران آغاز شد. در واقع حزب‌الله ابزار جنگی و فشار حکومت اسلامی ایران در لبنان و در مرزهای اسرائیل است. حزب‌الله لبنان، همان اهداف سپاه پاسداران را دارد: «مبارزه با اسرائیل، رویکرد ضدغربی و رویای برپایی حکومت اسلامی در لبنان.» نفوذ حکومت اسلامی ایران بر حزب‌الله به‌حدی است که آمریکا و آلمان چندبار برای آزادی شهروندانشان که به دست حزب‌الله گروگان گرفته شده بودند، از ایران درخواست کمک کردند.

یکی از این‌ها درخواست جورج بوش پدر در شروع ریاست جمهوری‌اش از ایران بود و وعده داد بود در صورت آزادی گروگان‌های آمریکایی در لبنان «حسن نیت ایران جبران می‌شود.»

 

ادامه دارد.

یک‌شنبه سی‌ام تیر 1398 – بیست و یکم ژوئیه 2019

توافق صد ساله !



 hoshyaresmaeil2017@hotmail.com

کاخ سفید : به یک توافق صد ساله با ولایت فقیه و سپاه پاسداران نیاز داریم...


رئیس جمهوری آمریکا گفته است: زمانی که دولت من روی کار آمد و من مایک (پنس) وارد کاخ سفید شدیم، حکومت اسلامی ایران مایه دردسر برای جهان بود. آنها در چهارده نقطه مختلف جهان منازعه و درگیری ایجاد کرده بودند. حالا ما میخواهیم کاری کنیم که در صد سال آینده حکومت ایران دست از بحران سازی بردارد و مدنی شود .ما نمیخواهیم این منبع بحران پرسود کاملا نابود شود ما به این منبع بحران نیاز داریم.


برایان هوک از وزارت خارجه آمریکا : ما کنار مردم ایران هستیم ، مردم ایران امیدوار باشند در صد سال آینده حتما اوضاع ایران کمی بهتر میشود.

چند روز پیش سپاه پاسداران یک نفتکش بریتانیا را توقیف کرد ، غرب خیلی ناراحن شد ، ترامپ خیلی عصبانی شد و بالاخره ناتو بزرگترین ارگان نظامی دنیا توقیف نفتکش بریتانیایی توسط ولایت فقیه را خیلی محکوم کرد و از ترس قدرت سپاه هی نگرانی کرد و به دنیا گفت ببینید اینا چقدر قوی هستند ؟

به دنبال همین وقایع سپاه پاسداران هم با قدرت تمام پشت درهای بسته تشکیل جلسه داد .

نتیجه جلسه : یک میلیارد یورو یهویی گم شد.


بعد از اینکه ترامپ گفت دنبال یک توافق صد ساله با ولی فقیه است ، ظریف هم گفت مذاکرات هسته ایی با ترامپ خوبه ... خاتمی هم گفت تحریم نمایش اتنتخابات بده ، با خودمان فکر کردیم این جماعت حاکم که بالاخره توافق میکنند ، تاریخا و در هرشکلی با هم هستند . فقط نمیدونم چرا معطل میکنن ؟
 

از مردم یا عنصر اجتماعی خبری نیست ، در چنین حالتی توافق حاکمان قرمساق موجود هر چه زودتر بهتر ، مهم نیست با چه وزنی یا با چه سود و ضرری ، فقط زودتر تا شاید در بعد هر توافقی مسیر تنفس مردم کمی باز شود . مردم نفسی بکشند و بخش مهمی از توهم نیروهای سیاسی موجود هم مرتفع شود .

توهم چیست ؟ توهم یک توده ذهنی است مثل توده سرطانی ! این توده سرطانی کارش تخریب در مسیر سازوکار طبیعی ارگان است . مثلا حزبی سیاسی در در نظر بگیرید که با 58 عضو فعال تلاش نمیکند قدرت سیاسی را قبضه کند . آنها در ذهن خودشان حاکم هم هستند و در برابر سوال کاربری که میپرسد برنامه شما برای قدرت سیاسی چیست ؟ جواب میدهد و توضیح میدهد که در قدرت سیاسی چکار میکند !
 

نمیدانم کسی که سوال کرده بود مسخره کرده بود یا جدی بود ؟ ولی وقتی جواب عضو حزب را خواندم فهمیدم که سوال کننده تیرش به هدف خورده است در مسیر اسکول کردن حزب کمونیستی !


جناب حزب کمونیستی کمی واقع بینی حُناق نمیآورد . حداقل میگفتی با فلانی ها ائتلاف سیاسی میکنی تا آن یکی فلانی را سنگ قلاب کنی . اینطوری کمی واقعی تر است یعنی داشتن برنامه ای برای ائتلاف سیاسی با نیروهای دیگر... برای رسیدن به قدرت سیاسی با همان سازوکار و نسخه اقتصادی شوروی سابق کمی رویا بافی و تخیل بد نیست ، ولی نه به اندازه کفش افسانه ایی سیندرلا...
 

 
 

اسماعیل هوشیار
20.07.2019

کاسه گدایی اپورتونیسم را بهتر بشناسیم

فرصت طلبی به عنوان یک صفت در فرهنگ لغت این گونه معنی می شود: "فرصت - طلبی(صفت)، پی فرصت مناسب بودن برای رسیدن به اهداف شخصی بدون اعتقاد به اصولی"

شرایط کنش، زمان و انگیزه هایی که کنش در بستر آن صورت می پذیرد را نمی توان از آن جدا کرد. مسلما در امضای فراخوانی که منتشر شده بخشی از امضا کنندگان آن به شدت صادقانه و از منظر آزادی خواهانه با موضوع برخورد کرده اند. اما برای عده ای دیگر  این یک موقعیت فرصت طلبانه ایجاد کرده تا هر چه بیشتر تخاصم خود را با کومه له-حکا نشان دهند.این در حالی است  که این تشکیلات به صورت رسمی اعلام کرده که در این نشست ها حضور نداشته است. در این رابطه اوضاع کسانی مثل جلال محمد نژاد و عباس منصوران به شدت وخیم تر است چرا که مستقیما در جریان این مباحث از اول طرح آن قرار داشته اند، اکنون قیافه اپوزیسون گرفته و داعیه حق طلبی می کنند.  در واقع تماس سازمان نروژی با کومه له از همان لحظه ای اول با کمیته اجرایی حزب و کمیته رهبری کومه له در میان گذاشته شده است و جزئیات آن به پلنوم کمیته مرکزی کومه له که همه اعضای کمیته مرکزی حزب هم در آن شرکت داشتند ،گزارش داده شده است.  و برخورد هیستریک بخشی از کمیته رهبری حکا به شدت متناقض و بدون توجیه است.

چندی پیش بخشی از رفقا در تحلیل اختلافات درون کومه له(حکا) به صورت دقیق به این امر اشاره کردند، که مازوجی با علنی کردن اختلافاتی صوری قصد به میدان کشاندن نیروهای چپ را در حمایت از جناح خود دارد. این طرح و هدف هر بار وجه ای رسواتر و خصمانه تری نسبت به تشکیلات حکا پیدا کرد و در روندی صعودی این افراد انحلاط طلبی را در بوق و کرنا کرد. اگر حمایت های این افراد از سیاست ها و گفته های کمونیسم حکمتی و تقوایی را مد نظر داشته باشیم به روشنی می توان درک کرد که چرا در یک به اصلاح فراخوان نام این افراد کنار حمه آسنگران و صالح سرداری و آذر ماجدی قرار گرفته است. در واقع این فرصت طلبی آشکار تر از هر بار با استیصال از به انحراف کشاندن تشکیلات در مسیر خواسته های خود، اینبار علنی تر کاسه گدایی برای جلب حمایت دیگر فعالان سیاسی از خود برداشته است.

در فضای فکری و با  منطق ساده لوحانه اتفاقی که می افتد این است: ،" اگر نمیخواهید این باشید، پس  حتما آن هستید.: در واقع مردم  در ساحت رئالیسمی خام، علاقه مند به این گونه  دوگانه سازی های ساده برای درک شرایط هستند. این دنیای دو حرفی را خیلی راحت می توانند قبول کنند، از آن حمایت  کنند و به آرمانشان تبدیل کرده، تا از درون آن جهان بینی ساده خود را شکل دهند. این منطق دو حرفی در دنیای سیاست ما به این گونه خود را مطرح می کند که گویا ما تنها در تقابل دو دیدگاه، سوسیالیسم و ناسیونالیسم هستیم و قسم دیگری از تفاوت را حتی نمی تواند درک کند و با پیشرفض های دوگانه از خیر و شر و نیک و بد، این برداشت کودکانه را از سیاست دامن می زنند که ما در تقابل آشتی ناپذیر یک دنیای دو بعدی زندگی می کنیم. منطق تفکر این افراد به اندازه ای محدود است و درک ایدئولوژیک آنان به سطحی نزول پیدا کرده که به هر ریسمانی چنگ می زنند تا با دوقطبی کردن فضا از این شرایط بهره برداری اپورتونیستی داشته باشند.

سیاست هجوم مداوم

در واقع آنچه شکل علنی به خود گرفته سیاست هجوم های مداوم است. اپورتونیسم سعی می کند از هر موضوعی از هر رویدادی حتی کاملا بی ربط استفاده سیاسی خود را داشته باشد. در امضای فراخوان اخیر این شکل ناسازه به گونه ای کمدی و ظنز گونه نمایان است. در نگاهی به امضا کنندگان می توان شبح کومه له را بر روی تمام افرادی که خود را در جنبش چپ می دانند مشاهده کرد. می توان از لای مقاله های که در نقد سیاست های کومه له تمام سایت های این جریانات را پر کرده، سایه قدرمند یک جنبش سیاسی وسیع را به وضوح دید. حجم نقادی ها و شیوه هجوم ها به این حزب در واقع بعد از "چراغ سبز مازوجی در طلب کمک"، وسعت بیشتری نیز پیدا کرد. در واقع نکته ای که اهمیت دارد این است که ذره بین گذاشتن روی تمام حرکات سیاسی کومه له، نشان از این واقعیت می دهد که تنها جریان عینی چپ در تمام ایران است. این ادعای به ظاهر ستایش گرانه تنها بیان یک خط قرمز از دید تمام مخاطبینی است که هویت خود را می باید در ارتباط با این جریان مشخص کنند. اگر امروز و بعد از چندین دهه تمام دغدغه کمونیسم های حکمتی، خلع مشروعیت از کومه له است، این خود نماینگر وجود مشروعیت اجتماعی این جنبش است. ضرب المثلی است که می گوید" کسی بر سگ پاشکسته لگد نمی زند". این خود مثال جریانات سیاسی مرده ای که حداقل تنها بر روی اسناد خودشان واقعیت دارند و از یک بافت زنده در میان اجتماع محروم شده اند. من در نوشته ای پیشتر بر اهمیت بازشناسی کومه له همچون یک جنبش اجتماعی تاکید داشتم، چرا که با نگاه از این زاویه، چشم انداز شکل گیری و آینده این جنبش وضوح بیشتر و توجیه واقعی تری به خود می گیرد. اگر امروز بخشی از رهبری تحت نفوذ مازوجی قصد انحراف این جنبش اجتماعی را از سطح جامعه به مبارزه کاغذی احزاب حکمتی تبدیل کنند، درواقع جریان طبیعی رشد کومه له این مجال را از این افراد خواهد گرفت. جریان رشد ارگانیک کومه له و همگون سازی ایده های پیشرو مارکسیستی با زیست هر روزه مردم، باعث ساخت این جنبش شد. هر بار افرادی سعی کردند سایه تئوری های بی مصرف خود را بر این جنبش بار کنند، موجب بیگانگی عمیق تری بین رهبری و کادر های حزبی گردید. در واقع در مسیری که کومه له طی می کرد، دعوایی که بخشی از رهبری وقت آن بر سر مسائلی همچون شوروی و سوسیالیزم در یک کشور راه انداختند، موجب شکافت بین اعضا نیز گردید. حتی اگر فرض بگیریم که بخش زیادی از کادر ها آن زمان کومه له و حکا از پیشروند و مضمون این بحث ها آگاهی داشتند، بازهم  مهمترین فاکتور در این بین برای مرزبندی بین کادرها میزان علاقه و باور به رهبرانی بود که در دو سوی این مناقشات تئوریک و غیر ضروری قرار داشتند. این مناقشات از این نظر غیر ضروری بود که با شرایط رشد جنبش همخوانی نداشت و در حالی این فضای انتزاعی مطرح می شد که جنبش انقلابی در حال عقب نشینی بود و این شکست ها یکی از دلایل اصلی مطرح شدن این بحث ها بود. به گفته دیگر این بحث ها در جریان شکوفایی جنبش نبود بلکه تنها نمود ذهنی عقب نشینی هایی واقعی از عرصه فعالیت ها ی عملی رخ میدادند.  اگر در شرایط کنونی می بینم که باز این موضوعات طرح شده اند، تنها ناشی استیصال دوباره تمامی جریانات چپ از هدایت و رهبری اعتراضات دیماه بوده است. بخش وسیعی از اپوزیسیون ایرانی بعد از این تغیرات سریع ،دوباره به تکاپو پرداختند تا با ایجاد هیاهو اقدام به سهم خواهی خود کنند. در همین رابطه بهترین بهانه را کسانی که از مازوجی حمایت می کنند، برای این جریانات و افراد متخاصم با کومه له و حکا ایجاد کردند، که توهم انحلال این حزب را بپروراند و در ائتلافی با مازوجی بتوانند سهم خود را از این مبارزه طلب کنند. در شرایط کنونی که استیصال از رسیدن به این خواسته ها در بین این افراد وسعت بیشتری پیدا کرده، کاسه گدایی اپورتونیسم دست به کار شده و در فراخوانی همه کسانی چون صالح سرداری و آذر ماجدی ودهها فرد دیگر که تنها در این سالها قصد تخریب کومه له و حکا را داشته اند در گرد خود جمع کند تا مشروعیت خود را بازسازی کند. اما مخاطب آن فراخوان نه چهار حزب نامبرده که کومه له-حکا است و به روشنی می توان مشاهده کرد که افرادی چون جلال محمد نژاد و ناصر زمانی چه خوشحالانه این کاسه گدایی را دست به دست می چرخانند که دشمنان بیشتری را زیر چتر اپورتونیستی خود جمع کنند.

در این فضا و در تقابل با این افراد، دعوت از تمام چهره های مستقل کارگری و فعالینی که در دوره ای با کومه له بوده اند و با این جنبش آرمان های مشترکی دارند، از اهم فعالیت در رسوا کردن این اپورتونیسم خواهد بود. ما در جنبش انقلابی ایران و کردستان چهره هایی بسیار برجسته و کلیدی داریم که به علت اینچنین پوپولیسم هایی تصمیم گرفته اند مستقل عمل کنند، در واقع جذب و دعوت از این افراد برای مداخله صریح و انقلابی می تواند بهترین کنش در مقابل این فرصت طلبیِ انحلال طلب باشد. در بعد از دوره انشعاب مهتدی، بیش از 150 تن از کادر های قدیمی کومه له برای تقویت حزب به سرعت اقدام به بازگشت گرفتند. فضای کنونی نیز تنها با تقویت از سوی نیروهای انقلابی و تلاش برای به حاشیه راندن اپورتونیسمِ حاشیه طلب و بازگشت کادر های پرورش یافته در فضای کومه له و برای تحکیم بدنه حزب امکان پذیر خواهد بود.

 

July 20, 2019

سه مطلب

فقط، پیروزی انقلاب قهری کمونیستی کارگران سازمان یافته ومسلح چاره و درمان دردهاست!

خاتمی پقیوز و فرا خوان به شرکت در انتخابات؟

انتخابات در جامعه کنونی – جامعه سرمایه داری امپریالیستی،  یعنی هر۴ سال یکبار تصمیم بگیریم که کدامیک از اعضای طبقه ی حاکم در مجالس قانونگزاری طبقات حاکم، نماینده ما، یا به درستی گفته شود و بگویم و به نویسم : سرکوب گر ما باشد، یعنی ما را با همکاری و همراه دیگر هم طبقه ای هایش، سرکوب کند، اسیر کند، زندانی و شکنجه نماید و به کشتن ما ن بدهند و یا بکشند مان، تحت بهانه های مختلف!

 دولت  که شامل همه دستگاه های سرکوب گر جسمی و مغزی مانند نیروهای مسلح و مجالس قانونگزاری و دستگاه مذهب وغیره است، در جامعه مدرن فقط می تواند کمیته ای باشد، برای رسیدگی به امور طبقه ی سرمایه دار - بورژوا و نه چیز دیگری.

در جامعه ی بورژوایی که پرولتاریا  در آن چیزی و مایملکی از آن  ندارد و مجبور است که خود – نیروی کارش - را  هر روز بفروشد تا زنده بماند " قانون، اخلاق، مذهب، برای وی چیز دیگری نیست، جز تعصب بورژوازی که در پس آنها منافع بورژوازی پنهان شده است.". مانیفست حزب کمونیست کارل مارکس و انگلس سال ۱۸۴۸.

البته، این چیزی است که در جوامع باصطلاح پیشرفته، مدرن، سکولار و با دموکراسی خیلی خوشگل و گل و بلبل حاضر یعنی سرمایه داری متمدن انجام می گیرد و ما می بینیم. خیابانها شهرهایی همچون پاریس یا هزاران پلیس مجهز به انواع سلاح های مدرن و خودکار و رژه تانگ های نظامی، نمونه ای از آن است.

 در جامعه سرمایه داری ایران که اکثریت مردم یعنی کارگران و زحمتکشان اصلا انسان نیستند و امت و رعایا بحساب آمده و در صف ستورانند، و حق و حقوقی ندارند، فقط باید همه تابع اوامر ولی فقیه مردک نادان و خرافی ای باشند که مردم یعنی همان کارگران و زحمتکشان را به بهشت ببرد.

در این نوع جوامع اصولا و اساسا انتخاب کردن و انتخاب نکردن معنی و مفهوم ندارد، زیرا که سازمان ها و ارگان هایی همچون،  شورای نگهبان در ایران اسلامی،  یعنی گوش و چشم همان فقیه نادان که البته خودشان هم از او دست کمی ندارند، مثل یک نواله ای یک عده را  که دست چین شده اند، جلوی کارگران و زحمتکشان می اندازند که یکی از دیگری حقه بازتر،  حیله گرتر و سرکوب گرتر است، از بین آنها باید  عده ای "انتخاب"؟ شده و برای سرکوب آماده شده و به مجلس بروند، شهرداری ها را در دست بگیرند، وزیر و وکیل و رئیس جمهور بشوند.

بنا براین،  کارگران و زحمتکشان در ایران باید به این امر واقف شوند که فقط  خودشان هستند که می توانند، کاری برای خود نمایند. باید سازمان یابند و متحزب  و مسلح شده و  تنها با پیروزی انقلاب قهری شان و درهم شکستن تمامی دم و دستگاه دولت موجود یعنی جمهوری اسلامی ددمنش به منافع و حقوق انسانی خویش میرسند.

پس، نباید فریب شارلاتان هایی مثل خاتمی را بخورند که در دو دوره ریاست جمهوری اش ۸۰ درصد از کارگران  را از تمام حقوق و مزایای مستتر در قانون کار ارتجاعی و ... محروم شدند و برده صرف در دست سرمایه داران شدند، در دوره های ریاست جمهوری اش قتل های زنجیره ای را سازمان دادند که بهترین ها را کشتند مانند محمد مختاری و جعفر پوینده، زنان را با حجاب اسلامی شان خفه کردند، کارگران خاتون آیاد را فقط به جرم خواستن شغل به رگبار بستند و قتل عام کردند، کارگران ایرانی افغان تبار را سیبل کردند و بیکاری و بی حقوقی کارگران و زحمتکشان را  که نتیجه   نظام سرمایه داری و بویژه اعمال خود سردمداران حاکم و پذیرش و اجرای  دستورات سازمانهای جهانی سرمایه مانند صندوق بین المللی پول، سازمان جهانی کار و سیاست نئولیبرال اقتصادی – سیاست پذیرفته  و اعلام شده ی سرمایه جهانی در عصرما،  و در رأس آنها، خود خامنه ای و خاتمی ها  و دیگر سرمایه داران و حاکمان جامعه بودند، به گردن آنها انداختند و تعداد خیلی زیادی از آنها را زیر شکنجه کشتند و بقیه را برای گوشت دم توپ شدنشان در افغانستان برداران شان فرستادند، صنایع و هر آنچه که نامی از جامعه بر خود داشت را  به کسان خویش واگذار کردند، یعنی خصوصی نمودند  و این را تا امروز ادامه داده اند و ادامه می دهند. دانشجویان را شبانه با فریاد یا زهرا از پنجره های خوابگا به بیرون پرت کردند و قاتلان آنها، امروزه،  همچون قاتلان زنان، کارگران، نویسندگان و زندانیان سیاسی راست می گردند و در ناز و نعمت زندگی می کنند. خاتمی هم خود را یک آشپزباشی بیشتر ندانست، من اینها را در همان زمان ها هم نوشته ام.

اکنون، رفقای کارگر و زحمتکش،  ما،  در این جامعه سرمایه داری سود طلب  که همه چیز آن از عبا و عمامه کسانی همچون خاتمی، این سید خندان که با خنده فرمان قتل عام کارگران خاتون آباد را حتما صادر کرد، گرفته تا ماشین و زیر دریائی، از تولیدات ماست، ساختمان های مجلل و راه و مال های زیبا تجاری از کار ماست که  برروی مواد داده شده در طبیعت کارما، انجام شده است ، ما ساخته ایم،  هیچی نداریم و فقط،  اگر میخواهیم چیزی داشته باشیم که همه چیز است، باید و میتوانیم، متحزب و مسلح شده و انقلاب مسلحانه کنیم و همه چیز را که سرمایه داران دینی و غیر دینی در دست گرفته اند و ما را برده کرده اند را، بدست آوریم یعنی از غاصبان اموال خویش، خلع مالکیت کنیم و همه چیز را در دستان توانای خود متمرکز سازیم.

آری، ما باید بگوئیم :  مرگ بر سرمایه و سرمایه داری، مرگ بر امپریالیسم، مرگ بر کارمزدی،  مرگ بر دولتی دیروزی و امروزی، مرگ بر استثمار و استثمارگر، پیروز باد انقلاب سرخ، زنداه باد کمونیسم!

جامعه ی بدون دولت، بدون طبقات، بدون مالکیت خصوصی سرمایه داران و کارمزدی، جامعه انسان آزاد و نه سرمایه دار مفت خور و کارگر محروم!

حمید قربانی ۱۹ یولی ۲۰۹۲ سال اسپارتاکوسی!

لینک گفته های خاتمی

https://t.me/GoftandNO/1577

ﻣﺎدامﮐﻪ اﻓﺮاد ﻓﺮاﻧﮕﻴﺮﻧﺪ درﭘﺲ هر ﯾﮏ از ﺟﻤﻼت، اﻇﻬﺎرات و وﻋﺪﻩ و وﻋﻴﺪهاﯼ اﺧﻼﻗﯽ، دﯾﻨﯽ، ﺳﻴﺎﺳﯽ واﺟﺘﻤﺎﻋﯽ ﻣﻨﺎﻓﻊ ﻃﺒﻘﺎت ﻣﺨﺘﻠﻒ را ﺟﺴﺘﺠﻮ ﮐﻨﻨﺪ، در ﺳﻴﺎﺳﺖ هموارﻩ ﻗﺮﺑﺎﻧﯽ ﺳﻔﻴﻬﺎﻧﻪ ﻓﺮﯾﺐ و ﺧﻮدﻓﺮﯾﺒﯽ ﺑﻮدﻩ و

ﺧﻮاهند ﺑﻮد. و .ای. لنین، سه منبع و سه جزء مارکسیسم. حروف درشت از من است.

نگاهی به یک فراخوان! فراخوانی اپورتونیستی!

اینکه مذاکره و نشست و برخاست با نمایندگان جمهوری اسلامی محکوم است، یک چیز خیلی روشن و غیر قابل انکار، مخصوصا در شرایط کنونی است و اما، اولا نمایندگان رژیم جمهوری اسلامی، تنها در تهران نیستند، بلکه  از جمله، در کردستان عراق و در وجود رهبران اتحادیه میهنی کردستان  و پارت دموکرات کردستان عراق و رئیس دولت اقلیم کردستان عراق هم هستند که همواره نه تنها این احزاب بلکه احزاب دیگری همچون حزب کمونیست ایران – کومه له سازمان کردستان این حرب در حال مذاکره و مشورت و غیره هستند  و دوما، این آقایان و خانم ها که تنها و فقط احزابی را که تا همین امروز نه تنها با دولت های سرمایه داری امپریالیستی جهانی مثل دولت امپریالیستی و اشغالگر و خون ریز ایالات متحده که منطقه خاورمیانه را به خاک و خون کشیده و نیز بند و بست همین سازمان ها و احزابی که امروز با رژیم ددمنش جمهوری اسلامی که یکی از این جلادان انسان کارگر و زحمتکش کُش می باشد، تنها این بند و بست آخری را آگراندیسمان می کنند، نه تنها در شناخت از ماهیت این احزاب بورژوایی که در تمام طول عمر فعالیت شان با رژیم جمهوری اسلامی سرمایه داری و ارتجاعی مشغول مذاکره بوده اند، تلاش نمی کنند، بلکه از آن بزرگتر بر مسئله اساسی ای که برای کارگران و زحمتکشان جهان و بویژه منطقه، یعنی به موجودیت نیروهای نظامی و دولت های دست نشانده سرمایه جهانی در منطقه است، پرده ی ساتری میاندازند تا ماهیت احزاب و سازمانهای مطبوع خودشان را در رابطه با مذاکره با دولت ها و حمایت شان از دولت های امپریالیستی و دست نشانده  در منطقه از دید پرولتاریا  و زحمتکشان زن و مرد، کرد و عرب و فارس و ترک و...  پنهان نمایند.

بنا براین، در حقیقت، این نوع افراد و جریانات مشمول این ضرب المثل ها و گفته ها میباشند.

 ضرب المثلی است فولکلوریک روسی : " گاهی مواقع منافع مادی و طبقاتی افراد ایجاب می کند که شکل اشکال هندسی هم تغییرنمایند، مثلا مثلث متوازی الاضلاع و برعکس متوازی الاضلاع مثلث گردد."،

ضرب المثل فولکلوریک اسپانیائی : "به من بگو با چه کسی راه می روی تا من بگویم که شما از نطر سیاسی دارای چه سیاستی هستی؟." 

 برتولت برشت " آنکس که حقیقت را نمی داند، بیشعور است، اما آنکس که حقیقت را می داند و آنرا دروغ می نامد، تبهکار - جنایت کار -  است."

کارل مارکس : "منافع مادی همچون پرده ی ساتری عمل می کند که بر دیدگان طبقات و نمایندگان طبقات میافتد و آنها را از دیدن واقعیات آنطور که هستند، ناتوان می کند." ، نقل از ذهن.

آقایون و خانم ها، احزاب و سازمانهایی که در باره مذاکره ی جدید احزاب بورژوائی و مرتجع ناسیونالیستی کردستان با رژیم جنایت پیشه جمهوری اسلامی، این قدر داد و بیداد راه انداخته اید، بدانید که زمانی که اولا شما، یعنی (احزاب شما، مثل حزب کمونیست ایران و احزاب  کمونیست کارگری و...) با این احزاب یک قول و دو قول بازی می کردید، و قبل و بعد از آن، این احزاب در حال مذاکره با رژیم بوده اند و دوما شما، چرا؟ از مذاکره این احزاب با نمایندگان دولت های امپریالیستی و مرتجع، فاشیست و کودک کُش دیگر منطقه مانند دولت عربستان سعودی و اسرائیل و دولت اقلیم کردستان عراق و کمک مالی گرفتن از این جنایت کاران حرفی نمی زنید؟ آیا این بدین معنی نیست که خودتان هم همین کارها میکردید و می کنید؟ و به قول معروف، روطب خورده را منع خرما کردن باعث مزاح است.

 آیا به عنوان مثال اعضا و هواداران احزابی همچون حزب کمونیست ایران، احزاب کمونیست کارگری و... از مذاکره این احزاب با دولت های جنایت کار سرمایه دار، مثلا آمریکا، عربستان سعودی و اسرائیل و اقلیم  کردستان عراق بی خبرند؟ و دیگر اینکه آیا دولت جمهوری اسلامی ایران که خود نتیجه سیاست دولت های بزرگ سرمایه داری است، واقعا، جنایت کارترازدولت های امپریالیستی ایالات متحده و دولت های دیگر، عضو پیمان نظامی ناتو و عربستان سعودی و اسرائیل و... است؟ ، اگر نیست، چرا؟ در باره همکاری و نه تنها مذاکره این احزاب با این دولت ها حرفی نمی زنند و خفه خون گرفته اند؟ آیا این ماهیت  احزاب و سازمانهای خودشان را نمی رساند، که نوکر و حامی سیاست های این دولت ها بوده اند و هستند؟ 

دوستان، دولت جمهوری اسلامی جنایت کار و قاتل است، ولی متأسفانه، تنها نیست و جنایاتش در مقابل جنایات دولتی همچون ایالات متحده  آمریکا و اعضای دیگر ناتو مانند ترکیه و انگلیس و...، خیلی کوچک است، باید کمونیست بود و حقیقت را آنطور که هست،   گفت، گر چه همچون هنزل تلخ است  و نه آنرا دُم بُرید و سر و ته زده شده  طرح کرد! این هیج نفعی به حال کارگران ندارد، که خودتان را مدافع آن ها می دانید!

یک کمونیست افشاء گری اش قطره چکانی نیست، بلکه افشاء گری هایش همه جانبه و مخصوصا درمورد اساس مسئله، در اینجا ماهیت سرمایه و دولت های امپریالیستی ایالات متحده و دیگر اعضای ناتو هست، به باور من! اگر قدرت افشاء گری کمونیستی ندارید، سکوت کنید و ببخشید، خوب آن است که خفه  شده  و این قدر آب گل آلو را گل آلودتر از اینکه هست، نکنید!

کارگران و زحمتکشان، فقط با واقف شدن بر ماهیت کلیت سیستمِ سرمایه امپریالیستی و ارتجاع حاکم بر جهان و ایران می توانند، انقلاب اجتماعی - انقلاب قهری کمونیستی را به پیروزی رسانده و خود و جامعه را رها و آزاد نمایند.

حمید قربانی ۲۰ یولی ۲۰۹۲سال اسپارتاکوسی!

لینک این فراخوان،
https://www.facebook.com/permalink.php?story_fbid=870477616619405&id=100009715234555

کمبود اساسی طبقه ی کارگر چیست؟

یک نکته در مورد جنبش کارگران در فرانسه، مشهور به جنبش جلیقه زردها!

این نکته ضرورت و لزوم  داشتن یک حزب سیاسی – حزب کارگران آگاه- حزب مخفی و یا نیمه مخفی و انقلابی است!

متأسفانه، هر هفته از هفته قبل، جنبش جلیقه زردهای فرانسه به علل مهم و اساسی از قبیل همه گیر نشدن آن در سطح طبقه و مخصوصا کارگران صنعتی به علت سیطره رفرمیسم و سوسیال دموکراسی بر این کارگران، ولیکن یکی از اساسی ترین این علل، نبود یک ارگان، جریان و حزب سیاسی طبقاتی - حزب کارگران آگاه و انقلابی و کمونیست است، رامتر و شعارهایش از حالت مبارزه طلبی به سازشکاری و صلح طلبانه و پاسیفیسم آلوده تر می گردد  و به جاپی رسیده و در آینده می رسد که دیگر لازن نباشد و هیچ کس، این جنبش را حتی سرکوب کند تا برسد که از آن، طبقه ی سرمایه دار امپریالیست، وحشت مرگ بگیرد!* 

به باور من، حزب و شعار انقلاب قهری و تلاش برای ایجاد حزب به عنوان ستاد برای پیروزی انقلاب سرخ تعیین کننده اند

                                                                                                      لنین در پیام به کارگران فرانسه، ۱۹۱۱ به مناسبت چهلمین سالگرد، در خون غلطیدن کموناردهای پاریس به درستی به دو شرط ابتدائی و لازم برای پیروزی انقلاب اجتماعی طبقه ی کارگر، انقلاب قهری کمونیستی طبقه ی کارگر به نظر من، می پردازد. 1- اینکه جامعه از نظر عینی پیشرفت نماید که طبقه را به طبقه ی اساسی و اصلی و  اکثریت تولید کنندگان جامعه تبدیل کند و 2- اینکه طبقه ی کارگر دارای تشکلات توده ای طبقاتی گردد که طبقه کارگر را برای به پیروزی رساندن چنین انقلابی آماده کند و در میان این تشکلات می نویسد که خارج از تشکلات اتحادیه ای و سندیکایی، مهمترین و اساسی ترین تشکل طبقه ی کارگر برای این آمادگی حزب کارگران آگاه می باشد.

 ما امروز این کمبود و تأثیر اساسی آن را، درعدم پیشروی طبقه ی کارگر در نبرد طبقاتی اش، بعینه و روشن تر از هر جای دیگر در همان پاریس می بینیم.

مثلا شعارهای اساسی تظاهرات این هفته جلیقه زردها این شعارهای تسلیم طلبانه، هپروتی و بیعملانه " صلح بدون عدالت اجتماعی برقرار نمی شود و یا موجود نیست" بوده اند.   یعنی دیگر از شعار انقلاب قهری یا حتی انقلاب خالی هم خبری نیست.    
البته کارل مارکس نیز، در سال۱۸۷۱ به ضرورت و نیاز به حزب، این چنین اشاره می پردازد :     کارل مارکس:

[ مبارزات اقتصادى و مبارزات سیاسى

یک:

طبیعتا هدف نهایى جنبش‏ سیاسى طبقۀ کارگر، تصرف قدرت سیاسى است؛ و طبیعتا براى این منظور، سازمانى از طبقۀ کارگر که داراى درجه‌اى از انکشاف قبلى بوده و در جریان خود مبارزات اقتصادى تشکیل شده و رشد یافته است، ضرورى مى‌باشد.

 اما از طرف دیگر، هر جنبشى که در آن طبقۀ کارگر به عنوان طبقه به مخالفت با طبقات حاکم برمى‌خیزد و مى‌کوشد آنها را به وسیله فشارى از خارج تحت سلطه‌ى خود درآورد، جنبشى سیاسى است. مثلا کوشش‏ براى به چنگ آوردن کاهش‏ زمان کار از سرمایه داران منفرد در یک کارگاه یا فقط در یکى از شاخه هاى صنایع به وسیله‌ى اعتصاب و نظایر آن، جنبشى صرفا اقتصادى است. در مقابل، جنبش‏ به منظور به دست آوردن قانون هشت ساعت کار و نظایر آن، جنبشى سیاسى است. و به این ترتیب است که از همه‌ى جنبش‏ هاى اقتصادى منفرد کارگران، در همه جا جنبشى سیاسى پدید مى‌آید. یعنى جنبش‏ طبقه به منظور پیروز گرداندن منافع خویش‏ در شکلى عمومى، و در شکلى که داراى نیروى الزام اجتماعى عام مى‌باشد. اگرچه این جنبش ‏ها به وجود یک سازمان قبلى نیاز دارند، معهذا به نوبۀ خود وسایل انکشاف چنین سازمانى مى‌باشند.

در آن جایى که هنوز طبقۀ کارگر به درجه‌ى کافى سازمانى دست نیافته، تا بتواند علیه قهر دسته جمعى _ یعنى اقتدار سیاسى طبقات حاکم _ به مبارزه‌اى قاطع بپردازد، در هر حال باید با کار تهییجى پیاپى علیه شیوه‌ى برخورد سیاسى دشمنانۀ طبقات حاکم نسبت به ما، این طبقه را به آن درجه‌ى سازمانى ارتقا داد. در غیر این صورت، طبقۀ کارگر به صورت آلت دست طبقات حاکم باقى خواهد ماند.

(تلخیص‏ از نامه‌ى مارکس‏ به ف. بولت، مورخ بیست و سوم فوریه ۱۸۷۱،  به نقل از «کارمزدى و سرمایه»، انتشارات سوسیال، پاریس‏، ۱۹۷۲)

دو :

_ با توجه به این که پرولتاریا به عنوان طبقه، فقط در صورتى مى‌تواند علیه قهر دسته جمعى طبقات مالک وارد عمل شود که در حزب سیاسى مجزاى خویش‏، در تخالف با همه‌ى اشکال قدیمى احزاب طبقات مالک، متشکل گردد؛ _ با توجه به اینکه تشکل پرولتاریا در حزب سیاسى‌اش‏ براى تضمین پیروزى انقلاب اجتماعى و هدف نهایى آن، نابودى طبقات، ضرورى است؛ _ با توجه به این که باید وحدت نیروهاى طبقه‌ى کارگر، که از قبل در مبارزات اقتصادى تحقق یافته، به عنوان اهرم توده هاى این طبقه در مبارزه علیه اقتدار سیاسى استثمار کنندگانشان به کار آید؛ کنفرانس‏ به اعضاى انترناسیونال خاطرنشان مى‌سازد که در جریان مبارزه‌ى طبقه‌ى کارگر، فعالیت اقتصادى و فعالیت سیاسى این طبقه به طرزى ناگسستنى با هم پیوند دارند.

(تلخیص‏ از قطعنامه‌ى کنفرانس‏ لندن انجمن بین المللى کارگران _ انترناسیونال _ سپتامبر  ۱۸۷۱، به نقل از همان ماخذ.)]

 رفقای کارگر، یک مسئله برای ما، باید روشن باشد که تا کنون هیچ مبارزه ی طبقاتی - انقلابی - در تاریخ جوامع طبقاتی بدون یک رهبری انقلابی به پیروزی نرسیده است. چرا؟ باید فکر کنیم که مبارزه ی طبقاتی ما که برای اولین بار در تاریخ جوامع انسانی باید کلیت جامعه طبقاتی را با همه ستون ها و کثافاتش مانند مالکیت خصوصی، کارمزدی، خانواده، مذهب و برقرار کننده ی نظم طبقاتی یعنی دولت را  به نابودی و آخری را به زوال کشد، بدون یک ارگان سیاسی - حزب سیاسی ما کارگران آگاه و آن هم در شرایطی که طبقه استثمارگر ، یعنی سرمایه دار از بهترین و مجهز ترین سازماندهی یعنی دولت، احزاب رنگارنگ و سازمان های حتی به نام ما و در خدمتش مانند سوسیال دموکراسی، احزاب سوسیالیست و حتی به نام کمونیسم موافق مالکیت خصوصی سرمایه داران، بازار، صلح طلب  و سازشکار و ضد قهرانقلابی طبقاتی از طرف ما و انقلاب قهری برخودار است، به پیروزی رسیم! این، یک تخیل پوچ . توخالی، ولی خطرناک  و یک چیز تقریبا محال است.

ما می دانیم و می بینیم که  همه دشمنان ما، ما را از ایجاد حزبی که انقلاب قهری کمونیستی و برای دیکتاتوری پرولتاریا را دستور قرار دهد، با زبانهای مختلف بر حذر می دارند.  در صورتی که خود طبقه ی سرمایه دار، علاوه بر  دستگاه دولت که شامل نیروهای سرکوب گر جسمی مانند ارتش، پلیس های مختلف، ملیشا - لباس شخصی و امنیتی اطلاعاتی و  مذهب و دین که ما را سرکوب ذهنی می کند، سازمان ها و احزاب پارلمانتاریست  و منع کننده ی مبارزه قهری برای ما، برخوردار است و هر روز بر ابعاد این نیروهای سرکوب گر می افزاید و آنها را مجهز تر میکند.

در مورد قهر و نقش تاریخی و انقلابی آن ، خارج از آنکه کارل مارکس در سال ۱۸۴۷ و در کتاب معروف خود به نام فقر فلسفه، آنرا می ستاید و حتی به "جنگ تن به تن " اشاره می کند، لنین از زبان انگلس، چنین می نویسد : "... درباره اين که قوه قهريه در تاريخ نقش ديگرى نيز ايفا مي کند» (علاوه بر عامل شر بودن) «که همانا نقش انقلابى است، درباره اين که قوه قهريه، بنا به گفته مارکس، براى هرجامعه کهنه‌اى که آبستن جامعۀ نوين است، بمنزله ماماست، درباره اين که قوه قهريه آنچنان سلاحيست که جنبش اجتماعى بوسيله آن راه خود را هموار ميسازد و شکلهاى سياسى متحجر و مرده را درهم ميشکند - درباره هيچيک ازاينها آقاى دورينگ سخنى نمي گويد، فقط با آه و ناله اين احتمال را میدهد که براى برانداختن سيادت استثمارگران، شايد قوه قهريه لازم آيد - واقعا که جاى تأسف است! زيرا هرگونه بکار بردن قوه قهريه بنا به گفته ايشان، موجب فساد اخلاقى کسانى است که آن را بکار مي برند و اين مطالب عليرغم آن اعتلاى اخلاقى و مسلکى شگرفى گفته مي شود که هر انقلاب پيروزمندانه‌اى با خود به همراه ميآورد! اين مطالب در آلمانى گفته ميشود که در آن تصادم قهرى، تصادمى که به هرحال ممکن است به مردم تحميل گردد، حداقل اين مزيت را دارد که روح آستان‌بوسى، روحى را که درنتيجه خوارى و ذلت جنگ سى ساله در اذهان مردم رسوخ کرده است، از بين ببرد. و آن وقت اين شيوه تفکر تيره و پژمرده و زبون کشيشانه جسارت دارد خود را در برابرانقلابى‌ترين حزبى که تاريخ نظيرآن را نديده است عرضه دارد."  (ص ١٩٣ چاپ سوم آلمانى، پايان فصل چهارم بخش دوم.) . 

کارگران سازمان، سازمان، سازمان طبقاتی - سیاسی – سازمان طبقاتی انقلابی  حزب کارگران آگاه - و تسلیح طبقاتی  می تواند راهگشا باشد و نه هیچ چیز دیگر، زیرا که ما جنگی سخت و خونین در پیشارو داریم که بدون سازمان و ستاد، پیروزی در آن محال است و بدون این پیروزی مرگ ما، مرگ نسل انسان، چیزی درحد حتمی است!

  لینک هایی از تظاهرات دیروز در فرانسه می باشد.

https://t.me/GoftandNO/1578

https://t.me/kkfsf/10218

حمید قربانی ۲۱ یولی ۲۰۹۲ سال اسپارتاکوسی!


•از مقدمۀ پل وایان کوتوریه بر چاپ 1932 – به فرانسوی  رمان پاشنه آهنین  - جک لندن -

با این همه، در دورانی که انقلاب بطور ناگهانی، از دری که جک لندن تا مدت درازی آنرا بسته می دید بروز کرد، در لحظه ای که  بحران در آمریکا توسعه یافته و حتی یک وضع پیش از انقلابی را بوجود آورده است، (پاشنه آهنین) میان آثار نویسنده ای که پرولتاریا می تواند باکمال جرأت مانند یکی از افراد خویش بشمار آورد، مقامی بزرگ دارد. جک لندن بالمأل هرگز فجایع و لوازم بیرحمانه مبارزه طبقاتی را از یاد نمی برد.

این مرد که بورژوازی او را باوج موفقیت رسانیده بود، وقتی دو باره عنوان عضو طبقه کارگر را که میگفت : « در آن زائیده شده و بدان تعلق دارم» بازخواست، از تمام موفقیتهایش چشم پوشید و این وداع سخت را روبروی کاپیتالیسم کرد :

« من دیگر بهیچوجه ببالا رفتن نمی اندیشم. بنای ظالمانه اجتماع در بالای سرمن، برای من هیچگونه چیز تازه ای ندارد. آنچه مرا جلب میکند پایه های اجتماع است. در آنجا من از زحمت کشیدن لذت می برم. زیرا اهرمی در دست دارم و دوش بدوش روشنفکران، صاحب هدفها، کارگران بیدار و آگاه ضربات متوالی برای از بین بردن این بنا فرود می آروم. چند روز بعد، هنگامیکه عده ما کمی بیشتر شد و چند اهرم دیگر برای کار کردن  بدست آوردیم، این بنا را واژگون خواهیم کرد و با آن تمام زندگی فاسد و پوسیده و تمام نقشهای متحرک آن خود خواهی غول - آسائی را که این بنا از آن اشباع شده است، ار بین خواهیم برد. از آن – پس ما آنجا را پاکیزه خواهیم کرد و بنای نوی برای نوع انسانی خواهیم ساخت که در آن تمام اتاقها فرح انگیز و روشن و هوائی که تنفس می کنند پاک، تمیز و زنده باشد.»

این نویسنده اصیل درس بزرگی بآن عده از رفقای ما داد که در جوانی جزء مبارزان و عاصیان بودند و اینک پس از چهل سالگی باردوی سازشکاران می روند و برای بدست آوردن یک کاسه سوپ بورژوازی یا بامید وابستگی بفرهنگستان، یکبار برای همیشه باصلاح « بیطرفی»ئی را برگزیده اند که سرانجام طوق را بگردن آنان خواهد انداخت و آنانرا در آستانه نگاه خواهد داشت تا دست « اربابانی» را که شلاق در دست دارند بلیسند.   پل وایان کوتوریه.

حالا یک لحظه به جای چهل ساله شده های فرانسوی،   به در یوزه افتاده محمود دولت آبادی و جمشید صاهر پور و امثالهم  فکر کنید، آیا اینها را نمی توان به جای " و آنانرا در آستانه نگاه خواهد داشت تا دست « اربابانی» را که شلاق در دست دارند بلیسند."


حضور ناوهای جنگی به کدامین هدف؟

حضور ناوهای جنگی به کدامین هدف؟

جنگ و صلح، دو سیاست لازم و ملزوم یکدیگر و دو روی یک سکه ی سرمایه داران و حکومت های    سرمایه اند. استثمار و سود، یعنی که هدف های مقدس سرمایه، با این سیاست ها تضمین می شوند. برای هدف سود مکیده شده از استثمار نیروی کار، در آنجا که صلح پاسخگو نباشد، جنگ تجویز و در دستور کار گذارده می شود. در آنجا که جنگ به پیشبرد سیاست ها بیانجامد، صلح به دستور کار می آید و سکه به این سوی گردانیده می شود تا صلحی سودآور و تقسیمی به دلخواه، دوباره به میان آید و هدف را تضمین کند. به هر روی، آنان که در جنگ و صلح گوشت دم توپ و قربانی کعبه خدایان سرمایه می شوند، بیش و پیش از همه کارگران و ستم بران هستند و سپس دیگرحکومت شوندگان. حکومت اسلامی 40 سال است که با مرگ بر آمریکا و اسرائیل، با بوق های گوشخراش و دروغین برمناره ها و منبرهای فریب، شعار جنگ می دهد. شلیک ها و رگبارهای گلوله اما، 40 سال بی ایستا، ادامه داشته اند، گلوله ها اما، تنها به سینه کارگران و زحمتکشان و کوله بران نشانه رفته و نشسته و می نشینند و همکاری های پنهان و آشکار باندهای حکومتی در ایران و دو حزب حاکم در آمریکا، پیوسته ادامه داشته است.

پدیده ی خمینیسم و اسلام، یک  عفونت بومی بود و در اعماق جامعه غنوده، به سان راه کار سیاسی و ایدئولوژیک سرمایه جهانی، با نظم نوین جهانی آغازِ روی کردِ جنگ و تصاحبِ بازارهای جدید اقتصادی و سیاسی دیگری بود. با پایان یافتن «جنگ سرد» بین روسیه و اقمارش از یک سوی و در سوی دیگر، غرب سرمایه داری به رهبری آمریکای شمالی، با فروریختن دیوار برلین، پیروزی گلوبالیزاسیون و ایدئولوژی بازار آزاد سرمایه (نئولیبرالیسم) بر سرمایه داری دولتی زیر نام سوسیالیسم، فستیوال و جشنواره ای زود گذر بود. این پیروزی هنوز، در ماه عسل خود با وزش سهمگین و زهرآلود بحران اقتصادی سرمایه، از ایالات متحده آمریکا گرد باد شد و جهان را فراگرفت. «بهار عربی» و جنگ نیابتی در خاورمیانه پی آمد ویرانگرانه ترین بحران اقتصادی سرمایه بود که از سال 1985 آتش باد شد و جهان را فراگرفت. بحران اقتصادی به همانگونه که مارکس فیلسوفانه و فرزانه آموزش می دهد، کاهش نزولی نرخ سود بود که اینک به شکل بحران ساختاری پدید می آمد. به ویژه در این برهه، سرمایه ی مالی، توفانزای بحران اقتصادی شده بود. به این بیان که سرمایه، به سبب کاهش میانگین نرخ سود، از چرخه ی تولید به بازار سهام سرازیر شد و  سرمایه مالی، بحران جهانی سرمایه را ژرف تر و ویرانگرانه تر از همیشه تاریخِ سرمایه، آفرید. در این میان، رقیب بالقوه ای همانند چین پسا مائوئیستی به رهبری «دِن شیائوپینگ» و جانشینان به اژدهای بزرگ جهان سرمایه داری، بالفعل و دینامیک شده بود و می آمد تا دومین قدرت اقتصادی و نظامی جهان شود و بازارهای جهانی و خود آمریکا را در نوردد.

روسیه با اعلام  سازمان چتری اورآسیا هرچند نتوانست ائتلافی تهدید آمیز برپا سازد، اما به سان بزرگترین تولید کننده سلاح و نفت و گاز و مافیا، از قوه نیز به فعل درآمد تا در رقابت با آمریکا و غرب سرمایه در کنار چین، در رقابت های  ویرانگرانه، بازارها و پایگاهای اقتصادی و سیاسی جدیدی را تصاحب کنند. اشغال «کِریمه» بندر استراتژیک سواستوپل و دستیبابی به دریای سیاه و جنگ ویرانگر اکراین، آغاز ماجرا بود. جنگ نیابتی در خاورمیانه در این رقابت ها، ضرورت یافت و حکومت اسلامی محور و بازیگر اصلی پیشبرد این جنگ بود.

شعارهای دروغین حکومت اسلامی، از همان روز نخست سلطه یابی، براین سیاست و وظیفه به کار گرفته شدند تا کارگران و زحمتکشان را در ایران و عراق در جنگ 8 ساله با بیش از یک میلیون کشته و زخمی و ویرانی دو سرزمین ایران و عراق سرکوب کند و سر به راه سازد. حکومت اسلامی، تروریسم مقدس را سیاست گزید تا در پناه این سیاست، در دهه شصت، نزدیک به یکصد هزار مخالف سیاسی، سوسیالیست و آزادیخواه را به قتل برساند و جنبش کارگری و سوسیالیستی را به پشتوانه روسیه، چین و حکومت های اروپایی به خون بنشاند. سیاست عُقلایی و منافع سرمایه جهانی، چنین ایجاب می کرد تا چنین شود. از این روی، شعار مرگ برآمریکا و اسرائیل، ستون- پایه ی حکومت اسلامی شد تا حاکمیت سرمایه و منافع سرمایه جهانی دوام یابد. شرط بقاء حکومت اسلامی بر پرچم همان شعار مرگ بر «شیطان بزرگ»  خمینی و یاران وی پایه گرفته بود. از همین روی، گفتگوی علنی سران حکومتی در ایران و آمریکا، تمامی ستونهای حکومتی در ایران را فرو می ریزد، زیرا که با اعلام صلح  و سازش، شعبده ی حکومتِ شیادان، برای ذهنیت عقب مانده ترین مخاطبین و انصار حکومتی، افشا و خلع سلاح می شود. چنین پدیده ای مانند آن است که آیت اللهی هولناک در ردای خمینی با فکل و کراوات و چهارتیغه ریش تراشیده به منبر رود و همقطاران حوزوی اش، پشت تریبون های نماز جمعه، از زیبا شاسی بگویند و سرودهای شاد موعظه کنند.

از همان فردای 22 بهمن 1357 سازای بقاء و ستون ماندگاری حکومت اسلامی به راستی بر دو پایه ی بنیادین بنا شد: «مرگ بر آمریکا و اسرائیل» در شعار و فریب و شعبده و سرکوب زنان، در عمل و کردار روزانه و بی درنگ. این دو سیاست، با خط هوایی ویژه فرانسوی تصمیم نشست پنج قدرت سرمایه داری جهانی در کنفرانس گوادولوپ که خمینی را تا قبرستان بهشت زهرا به حاکمیت آورد، حکومت اسلامی ایران را شناسنامه و هویت بخشید. سرکوب زنان، زیر نام «یا روسری یا توسری» به حجاب اجباری و سنگسار و اسیدپاشی فتوا گرفت و شعارِ میان تهی مرگ بر «شیطان بزرگ» که دو ستون پایه حکومت اسلامی به شمار می رفته اند، سازه های ستاد فرماندهی حاکمیت سرمایه در ایران را ماهیت داده اند. از این روی، با اعلام آزادی پوشش و اعلام علنی صلح و سازش و توافق با آمریکا و اسرائیل و حتی گفتگو، ستون های حکومتی  در هم شکسته و ساختار آن فرو می پاشد. حکومت اسلامی کشتی انقلاب توده ای را تصاحب کرده بود و باید چنین وانمود می کرد که حکومتی برآمده از انقلاب است و از پشتوانه ی توده ای برخوردار. انتخاب شعار مرگ بر آمریکا و اسرائیل نیز سرکوب توده های صاحب انقلاب به ویژه طبقه کارگر  و زنان را  پوشش می داد و مشروعیت می بخشید. برای حکومت اسلامی، این شعارها هرگز، جنبه تقدسی و یا باورمندی و ایدئولوژیک نداشته اند بلکه به سان کاربردی سیاسی در پوشش اعتقاد و باور مذهبی و اخلاق دروغین دینی بخورد خلق داده و به کار گرفته شدند.

از آنجا که برای بورژوازی هیچ  پپمان، هیچ قرارداد و تعهدی مقدس و همیشگی نیست، اما تناقض و پارادایم حکومت اسلامی شعار شیادانه مرگ بر آمریکا و اسرائیل، نه سنخیت مذهبی، بلکه یک ستون حکومتی است که می بایستی بیانگر خود حکومت باشد. نوشیدن جام زهر، پذیرش شرایط سرمایه، تجربه سال 1368 جام زهر خمینی، در آتش بس جنگ هشت ساله اگر بقا حاکمیت را در پی داشت، اما این بار پذیرش شروط 12 گانه  حاکمیت در آمریکا، با نابودی رژیم اسلامی همراه است. حکومت اسلامی اگر به پشتوانه چین و روسیه  و کره شمالی و بازار آزاد اورانیوم به سلاح هسته ای مجهز شود، هیولایی است از شیشه سرمایه ی جهانی بیرون جسته که خالق آن نیز جز با سلاح هسته ای قادر به مهارش نیست اما به هزینه جنگ جانسوز سراسری. در این میان بلوک چین و روسیه در برابر رقیب خود یعنی آمریکای شمالی، حکومت اسلامی را همانند یک داعشی انتحاری به نیابت فرستاده اند تا در چانه زنی و سازش و تقسیم بازارها و اشغال به اینگونه به تفاهم برسند.

اما هجوم ناوها و پرواز بمب افکن ها از آن سوی آب ها به این سوی جهان به چه سودایی است؟!

این مانورها و گسیل ها به هیچ روی برای پیشبرد یک جنگ برنامه ریزی شده و «پلان مند» نیستند. این حضور نظامی سنگین، به هیچ روی جنگی همانند اشغال عراق را در سر ندارد. تجربه عراق  و لیبی دستکم برای غرب و آمریکا، تجربه آموزند. حکومت اسلامی در آخرین دمادم حاکمیت خود، بی پایه و غیرقابل پذیرش شده است. این حکومت همانند حاکمیت سلطنتی محمدرضا شاه، دیگر کارآیی ندارد، این حاکمیت مورد نفرت افکار عمومی است، این حاکمیت در برابر خود جنبش پویه مند کارگری را در برابر دارد، تروریسم دولتی اش دیگر کارآیی ندارد و مصرف و حضور محوری اش در جنگ نیابتی رفته رفته، مصلحت سرمایه جهانی را دیگر به جا نمی آورد. با مترسک این حکومت، حضور نظامی دو قدرت نظامی عظیم جهان را در خاورمیانه مشروعیت یافت و جغرافیای خاورمیانه را به صورتی دیگر نقشه کشید و سرمایه داری دچار بحران را با امکان فروش هزاران میلیاردی سلاح از ورشکستگی تا  بحرانی دیگر رهایی بخشید. حاکمیت اسلامی با یک انقلاب در ایران روبروست و اگر انقلاب به رهبری طبقه کارگر و جنبش سوسیالیستی سامان گیرد، خاورمیانه به طور مستقیم و شمال آفریقا و نیز آسیای مرکزی و به گونه ای غیر مستقیم و آمریکای لاتین و جنوبی نیز به جنبش درخواهند آمد.

 انقلاب با ضدانقلابی دیگر به همانگونه که در سال 1357 درهم پیچیده شد، باید مهار و مهندسی شود. این نقشه و تلاش سرمایه جهانی به رهبری ایالات متحده آمریکاست. برای این هدف، جنگی جبهه ای با دخالت این قدرت جنایتکار سرمایه در دستور کار نیست. مگر در سرکوب انقلاب 57 دخالت نظامی آمریکا و یا غرب در میان بود یا ضرورت می یافت؟ تجربه عراق و لیبی کافی است که ترامپ و همقطاران اش از چنین ریسک و سرمایه گذاری بپرهیزند. به ویژه ترامپ که سیاست ها را بر مبنای تاجر سکس و پولاد فراگرفته و به پیش می برد، بیش از همپیمانان خویش، از خطر جنگ بر این سیاست با خبر است. به ویژه نه افکار عمومی در آمریکا و نه جهان و نه دستگاه رهبری آمریکا و نه هم پیمانان غربی و سازمان ملل و ناتو بر دخالت و تهاجم نظامی مستقیم رای می دهند. حتی نزدیکترین هم پیمان آمریکا، یعنی انگلستان دچار بحران سیاسی در برکزیت گرفتار شده و شاید برای سهم گیری از بازار در خاورمیانه به اعزام ناوی و نیرویی مانور دهد. بنا براین "جنگی کلاسیک و زمینی"  یا «تمام عیار» به هیچ روی در میان نخواهد بود. شاید با تکیه بر تصادف و احتمالات بتوان به شمار آورد که  به طور «تصادفی» خارج از اراده و برنامه، درگیری نظامیِ پیش بینی ناشده ای به میان آید. یا یکی دو پایگاه با تلفاتی چندصدنفری به حکومت اسلامی، زهر چشمی نشان داده شود.

گسیل ناوهای جنگی و سه هزار نیروی نمایشی که صدها برابر آن در اروپا و خاور میانه و برخی کشورهای پیشین روسیه پایگاه گرفته اند، نه برای جنگ تمام عیار، بلکه برای نگهبانی از صدور انرژی گاز و نفت و کمپانی های نفتی، برای  تامین مالی خرید سلاح در منطقه و در تنگنا گذاردن باندهای حکومتی در به خطر افکندن اقتصاد به ویژه عربستان سعودی و امارات انجام گرفته است. این حضور، بیش از آنکه دخالتگری نظامی را در برنامه داشته باشد، نه برای جنگ و هجوم مستقیم نظامی بلکه اطمینان بخشی به شیوخ نگهبان نفت و سرمایه، اسرائیل و هم پیمان ساختن حکومت هایی مانند عراق در منطقه را وظیفه مند است.

جهان بی نظم سرمایه، بی نظم تر از همیشه به فضای جنگی و گسترش راسیسم نیازمند است. بحران سرمایه داری هنوز به قوت خود ادامه دارد. خروج سرمایه از روند تولید به روند مالی  جهان را به قمارخانه های بازار جهانی بورس و سهام و اسپیکولاسیون، به شدت ادامه دارد.  در این شرایط، جاری سازی و انباشت بخشی از سرمایه به چرخه و روند تولیدی جنگ افزارها و نیازهای جانبی آن کشانیده شده، شرکت های بیمه  و بانک های مرکزی اروپا، بانک جهانی و صندوق بین المللی پول، سه اسب ارابه جهانی سرمایه، سیاست های جنگ و صلح را تعیین می کنند. جنگ ادامه سیاست است به شیوه ای دیگر که به گونه های مختلف در سراسر جهان به صورت پراکنده جاری و جهان سوز است.

حلقه تحریم ها  تنگتر می شود و عملیات ایذایی و تسلیم پذیری حکومت اسلامی محور اصلی آمریکای شمالی و هم پیمانان است. تحلیل حاکمیت سرمایه در آمریکا آن است که حکومت اسلامی پایانی همانند روسیه 1990 گورباچوفی بیابد، بی آنکه گورباچوف و گلاسنوستی در میان باشد، افزون برآن در ایران طبقه کارگر و جنبشی پویا در میان است. تلاش آمریکا و هم پیمانان سر و سامان دادن به اپوزیسیونی است که نمایندگی سرمایه داری را در ایران حاکمیت کند. خوشبختانه، در میان صدها تشکل و محفل ضد انقلاب کارگری، با آن همه تریبون و مدیای جهانی، کودن ترین ها درمیان اند و بی هیچ جاذبه و کاریسمایی. در این میانه، دستکم باند سپاه با برخورداری از روسیه ی دچار بحران و عناصر فاشیستی همانند «الکساندر دوگین»، مشاور پوتین و رهبر و ایدئولوگ بلوک «اورآسیا»، گاهی با پهباد و بمب مغناطیسی فرصت می یابد تا به تبلیغات و حضور نظامی آمریکا مشروعیت بخشد. این عملیات تبلیغی، بیش از آنکه اعتماد به نفس نیروهای  هراسیده و روحیه باخته سپاه و تروریست های باج ستان همانند حزب الله و حماس و حوثی ها و جیش الشعبی ها را سبب شود، بازارهای سلاح و حضور نظامی در منطقه را سرعت و مشروعیت می بخشد. به ویژه آنکه باندهای حاکم در ایران بیش از جارچیان و هوپی گران وای جنگ وای جنگ و خطر جنگ که هم روزه و یکریز کارشناسی می کنند و «می نویسند»، از  درمیان نبودن جنگ کلاسیک با خبرند. تشنج آفرینی به هر روی، بخش جدایی ناپذیر و رمزماندگاری و سلطه ی حاکمیت اسلامی بوده است.

 به هر روی، جنگ یا صلح، و شرایط کنونی حاکم، دو انتخاب را پیشاروی جامعه قرار داده است یا ادامه وضع ضدانسانی موجود و به ژرفای نابودی و خواری کشانیده شدن جامعه و زیست و بوم زمین و جنگ های تازه و  بردگی و فلاکت، یا پایان جنگ و مناسباتی که هیچ حقی برای زیست ندارد چه رسد به حاکمیت و فرمانروایی. برای خروج و رهایی از این  مرداب، هیچ آلترناتیوی جز سوسیالیسم رهایی بخش نیست. با سرنگونی انقلابی حکومت اسلامی، هدف سوسیالسم به آغازگاه خود برای تحقق برابری و زیستی انسانی  و فارغ  از جنگ، سامانه می یابد.

روژآوا 18/6/2019

July 19, 2019

بازخوانى تاريخ معاصر سازمان چريك‏هاى فدايى خلق(فصل سوم , قسمت سوم)

فصل سوم؛تولدى مبارك

قسمت سوم

من اين گل را مى‏ شناسم           

من با اين گل سرخ      

در قهوه‏ خانه ‏ها نشسته ‏ام

من به اين گل سرخ

در ميدان راه‏ آهن سلام داده ‏ام

سعید سلطانپور

پايگاه پويان۱

ساواك در جست‏وجوى خانه بهروز دهقانى قرار او با رابطش در تهران را يافت. قرار درخيابان رى بود. نه بهروز حميد توكلى را ديده بود و نه حميد بهروز را مى‏ شناخت. رمز شناسايى بهروز تسبيحى قرمز در يك دست و قوطى خميردندان كلگيت در دست ديگر بود. حميد با نام مستعار جواد كبريتى و زنجيرى در دست داشت.

ساواك با همين نشانه‏ ها به سر قرار رفت و حميد توكلى در دوم خرداد ۱۳۵۰دستگیر شد. 

با نيامدن حميد بين پويان و اسكندر صادقى ‏نژاد، به ‏عنوان فرمانده تيم، بحثى درگرفت. پويان «به حميد توكلى با يك ديدى ديگر نگاه مى‏ كرد۲». و موافق ماندن بود. اما اسكندرمصر بر تخليه پايگاه بود.

اسكندر رحمت پيرونذيرى، احمد زيبرم و شهين توكلى از اين خانه رفتند و سعيد آريان و پويان ماندند.

فرداى آن روز (سه خرداد) اسكندر و رحمت پيرونذيرى به پايگاه پويان رفتند و سعيد آريان و اسكندر براى تهيه خانه جديد بيرون رفتند. و خانه ‏اى در نظام‏ آباد گرفته شد. در فاصله رفتن و برگشت آن‏ ها در ساعت۲:۵۰ ساواك خانه را به محاصره درآورده بود. در ساعت چهار بعد از ظهر عباس مفتاحى به منطقه رفت. منطقه همچنان در محاصره بود و فهميد كه پويان و رحمت پيرونذيرى به شهادت رسيده ‏اند.

 

شهادت پويان يك نقطه ضعف استراتژيك

ساختار مثلثى تشكيلات آسيب‏ پذير بود. پليس سياسى (كه منظور بخش اطلاعاتى شهربانى و ساواك) به اين نتيجه رسيده بود كه در ابتدا از چريك بايد دو چيز را بخواهد:

۱-آدرس خانه امن

۲- قرار بعدى با تشكيلات

پس چريك دستگير شده بلافاصله زير شكنجه برده مى‏ شد و تلاش اين بود تا با استفاده از شديدترين شكنجه‏ ها آدرس خانه تيمى در كمترين زمان ممكن گرفته شود تا تيم فرصت نيابد جابه ‏جا شود.

در ابتدا چريك‏ ها از دو مسأله درك روشنى نداشتند:

۱- شدت شكنجه

۲- توان واقعى چريك براى حرف نزدن

به واقع از آنجا كه از شدت سبوعيت ساواك اطلاع نداشتند درك‏شان از ايمان و مقاومت ذهنى بود. اشرف دهقانى پس از فرارش در سال ۱۳۵۲از زندان تجربيات خود را براى مقاومت در زير شكنجه چنين جمع ‏بندى مى‏ كند:

۱- ايمان به درستى راه انقلاب

۲- نفرت از دشمن و عشق به رفقا

۳-تاريخى ديدن رابطه مقاومت با پيروزى انقلاب

۴-عينى ديدن مسأله شكنجه و برخورد با مسأله ذهنى شكنجه كه وحشت آن بيشتر باعث شكستن مى ‏شود تا در خود شكنجه

۵- بى‏ اعتمادى كامل به دشمن

۶-درك فلسفى از آزادى و اسارت. يك مبارز در زير شكنجه هم بايد احساس آزادى كند.

۷-شناخت قبلى از شيوه ‏هاى دشمن

۸- ايمان به نيروى اراده انسان و تلقين

۹- يادآورى مقاومت مبارزين ديگر

اما مسئله به ‏اين سادگى نبود. فرمول دقيقى و قابل محاسبه ‏اى نبود كه حد توان آدمى درزير شكنجه، كابل، اتو برقى، شوك الكتريكى، دست بند قپانى، جوجه كباب و آپولو، كجاست.

روان آدمى بيشتر از آن‏ كه شبيه يك ماشين باشد، شبيه يك كهكشان است. كهكشانی با هزاران سياره و ستاره شناخته و ناشناخته، وصدها هزار سیاه چاله های  فضايى که در حين شكنجه ‏هاى پيدا و ناپيدا برای بلعیدن آدمی دهان می گشایند.

نمى‏ شد حرف زدن آدم ‏ها را با ميزان دانش تئوريك، زندگى گذشته، عمق و وسعت آرمان‏ هاى انسانى‏ شان به ‏درستى تبيين كرد. گاه يك چريك بى‏ سواد آنچنان مقاومتى مى‏ كرد كه يك روشنفكر انقلابى طبقه كارگر نمى‏ كرد و گاه برعكس بود.

هرچه بود، تخليه خانه تيمى۴۸ ساعت بعد از نيامدن هر چريك به پايگاه رفته رفته در زير ضربات كابل به شش ساعت تقليل يافت.

ساواك اين امر را فهميده بود پس سعى مى‏ كرد در نخستين لحظات چريك را به‌اولين مقر پليس بكشاند و شكنجه را شروع كند.

چريك‏ ها براى پادزهر اين ‏كار، مسأله خودكشى با سيانور، نارنجك و در صورت فرصت گلوله را پيش‏بينى كرده بودند.

ساواك نيز آموخته بود و فن خودكشى را بدل مى ‏زد. دستگيرى‏ ها با پوشش و ناگهانى بود. در اولين لحظه گلوى چريك گرفته مى ‏شد و دهانش را جست‏وجو مى‏ كردند. و در مرحله بعد او را از نارنجك و كلت خلع سلاح مى‏ كردند.

چريك‏ ها نيز در ضرباتى كه مى‏ خوردند بدل‏ هايى ابداع مى‏ كردند. قرارهاى كوپل درواقع بدل اين ضربات بود.

يك‏ نفر به سر قرار مى ‏رفت. و نفر دوم سلامت قرار را كنترل مى‏ كرد. و در صورت دستگيرى از تور خارج مى‏ شد و پايگاه را مطلع مى‏ كرد. اما اين‏ كار هميشه ممكن نبود و نيازمند نيرويى زياد بود اين امر يكى از نقاطى بود كه ساواك به تشكيلات ضربه خود را مى ‏زد.

مسئله دوم گرفتن قرار بعدى بود. چريك ‏ها به تجربه آموختند كه براى سلامت قرار رمز سلامت تعيين كنند. بدين شكل كه چريك ابتدا با زدن علام در جايى قبلاً تعيين شده سالم بودن خود را خبر مى ‏داد. اين علامت توسط رابط كنترل مى‏ شد. در صورت درست بودن علامت رابط به سر قرار مى ‏رفت.

ساواك در پى‏ گيرى‏ هايش به اين امر پى برد. پس بدل اين فن را نيز زد:

۱-نخست با شكنجه ساعت و محل قرار را مى ‏گرفت. و بعد از آن شكنجه ادامه مى ‏يافت براى رمز سلامت قرار. وقتى مطمئن مى ‏شد دست از شكنجه مى‏ كشيد و به سر قرار مى ‏رفت.

۲- كار دوم ساواك گسترش تور دستگيرى‏ هايش بود. ساواك آنچنان منطقه را پليسى مى‏ كرد كه در صورت لو رفتن قرار سلامت و در واقع كلك زدن چريك زندانى رابط نتواند از تور خارج شود.

علل ديگر

در جمع ‏بندى ضربات به دو دسته علل مى ‏توان اشاره كرد:

۱-علل اجتناب ‏پذير

۲-علل اجتناب‏ ناپذير

علل اجتناب ‏پذير، ساختار تشكيلات و ابزارى كه در دست ساواك بود براى ضربه زدن از شكنجه گرفته تا تعقيب و مراقبت.

اما علل اجتناب ‏ناپذير برمى ‏گشت به:

۱-بى ‏تجربگى

۲- خوش ‏بينى

خوش‏بينى مرگ‏بار

در سال ۱۳۳۳ سروان اخراجى عباسى در حين جابه ‏جايى چند چمدان كتاب و مدارك حزبى توسط مأمورين فرماندارى نظامى دستگير شد. عباسى از رابطين سازمان افسران حزب با حزب توده بود. و از آن تشكيلات ششصد نفرى، حدود دويست نفر را مى‏ شناخت.

فرماندارى نظامى كه پدر ساواك بعدى بود او را زير شكنجه برد. عباسى از داخل زندان به حزب پيغام داد كه ديگر توان شكنجه را ندارد. و لازم است وسايل خودكشى را به او برسانند. حزب جدى نگرفت. و حتى پيشنهاد شد براى آزادى او سازمان نظامى حزب به خانه امنى كه او را برده بودند حمله كنند كه موافقت نشد.

شهيد دلاور خسرو روزبه كه عباسى براى او حكم برادر كوچك‏ اش را داشت گفت: «عباسى گرگ باران ديده است او حرفى نمى ‏زند».

اين خوش‏بينى مرگبار شروع نابودى سازمان نظامى حزب بود. اما چپ درس نگرفت. و با خود تكرار نكرد كه در زير شكنجه هيچ آدمى گرگ باران‏ ديده نيست. و هر كس ممكن است حرف بزند اين اصل طلايى و خدشه ‏ناپذير هركار تشكيلاتى است.

در ضربه به خانه نيروى هوايى كه پويان و رحمت پيرونذيرى به شهادت رسيدند پويان دچار چنين خوش‏بينى مرگبارى بود. به قول مفتاحى پويان «حميد توكلى را جور ديگرى مى ‏ديد». و اين همان چيزى بود كه به ‏زودى فاجعه مى‏ آفريد و آفريد.

جمع‏ بندى اين ضربه

دو عامل علت اصلى اين ضربه بود:

۱-ضعف سيستم ارتباطى

۲- خطاى پويان

پليس قرار رمز را در خانه بهروز دهقانى پيدا كرد. و خود به سر قرار حميد توكلى رفت. اين ضعف بايد به‏ گونه ‏اى جبران مى‏ شد كه پليس نتواند به سادگى به رمز دست يابد و به سادگى خود را رابط جا بزند. البته اين در شروع كار، نبود تجربه و پيچيدگى‏ هاى اوليه شايد اجتناب ‏ناپذير بود.

خطاى پويان هم حساب كردن غيرواقعى روى آدم ‏ها بود. آدم‏ هايى كه ما نمى‏ دانيم در شرايط سخت و مرگبار بازجويى كجا و چگونه حرف مى ‏زنند. ضمن آن‏ كه اصول كار باز نكردن هيچ حسابى روى زندانى است. كه اگر عكس آن ثابت شد تشكيلات ضرر نمى ‏كند .

 

قلب مرا برداريد

اين قلب، اين ستاره خونين را

اين خون خشمگين را 

اين ارغوان كوهى را كه مى‏ چرخد در توفان

سلطانپور

شهادت اسكندر

در تخليه خانه نيروى هوايى حق با اسكندر بود. خطاى پويان با جان خود و رحمت پيرونذيرى بازى كرد. اين خطا تبعاتى داشت. شب قبل اسكندر، رحمت پيرونذيرى را با خود به‌خانه ‏اش برد. روز بعد كه هر دو به خانه نيروى هوايى بازگشتند، رحمت نزد پويان ماند. و اسكندر و سعيد آريان براى گرفتن خانه به نظام ‏آباد رفتند. در بازگشت خانه در محاصره بود. و از آنجا كه ممكن بود رحمت پيرونذيرى زنده به دست ساواك افتاده بود. خانه اسكندر بايد تخليه مى‏ شد. پس ضرب‏ الاجل خانه ‏اى در نارمك گرفته شد و قرار بر اين شد كه فردا به خانه نارمك اسباب‏ كشى كنند.

آن شب اسكندر با حميد اشرف ملاقات كرد و از شهادت پويان و رحمت و رفتن خود به خانه جديد اطلاع داد.

بنگاهى مزدور

ساعت ۲:۳۰ سوم خرداد، بنگاه مسكن در خيابان طاووسى به كلانترى نارمك اطلاع داد دو مرد و يك زن در حالت غيرعادى با ارائه يك شناسنامه اتاقى در خيابان طاووسى از او اجاره كرده اند. چون وضع آن‏ها مشكوك بود مراتب را اعلام مى‏ كنم. فولكس استيشن آن‏ها به رنگ آبى و به شماره۱۵۹۵۶بود.

منطقه فورا محاصره شد. و اسكندر و ديگر رفقا كه در حال تخليه اثاثيه بودند با پليس درگير شدند. درگيرى بيش از يك ساعت به طول انجاميد. اسكندر صادقى ‏نژاد به‌شهادت رسيد، سعيد آريان و شهين توكلى دستگير شدند. و احمد زيبرم و جمشيد رودبارى از محاصره گريختند.

چند نكته

۱- نكته نخست، نقش فعال اراذل و اوباش است كه در سال‏ هاى اخير انگل ‏وار زندگى كرده ‏اند و در اوضاع و احوال نابسامان مملكت و نظام بى ‏دروپيكر بورژوازى كمپرادور رشد كرده از همين ‏رو به شكل غريزى منافع خود را در ادامه نظام غارتگر حاكم مى ‏ديدند.

تمامى مسئولين بنگاه ‏هاى مسكن از سوى ساواك و مسئولين اتحاديه ‏هاى مربوطه توجيه شده بودند موارد مشكوك را گزارش كنند. در اين عمل خيانت‏ بار و ضدانقلابى البته ترس از رژيم هم در كار بود. بدون شك ساواك آن‏ ها را تهديد كرده بود. كه درصورت گزارش ندادن با تنبيهاتى روبه ‏رو خواهند شد. اما گزارشى به اين دقت و برداشتن شماره فولكس استيشن رفيق اسكندر ديگر چيزى نبود كه با ترس از ساواك قابل توجيه باشد اين قشر دلال و انگل ‏صفت در دوران‏ هاى بعد نيز با همكارى‏ هاى خائنانه ‏شان ضرباتى جدى بر پيكره جنبش انقلابى ايران وارد كردند باشد تا با برقرارى نظامى سوسياليستى بساط زندگى انگلى اينان براى هميشه برچيده شود.

۲- نكته دوم، دست‏پاچگى، دادن شناسنامه نو، و رعايت نكردن حفظ ظاهر بود. ناگفته پيداست كه شهادت پويان به‏ عنوان يكى از بنيان‏گذاران سازمان امر كوچكى نبود. اسكندر به ‏خوبى از نقش پويان آگاه بود. با اين همه، بايد گرفتن خانه، مراجعه به بنگاه، با پوشش مناسب ‏ترى انجام مى ‏شد كه نشد و فاجعه آفريد.

۳- در اين دو ضربه، چريك ‏ها دو عنصر كليدى خود را از دست دادند نخست پويان كه در شكل‏ دهى ايدئولوژيك و تشكيلاتى چريك ‏ها نقش بى‏ بديل داشت. و درسال‏ هاى بعد جنبش انقلابى نتوانست عنصرى همه جانبه در رديف او به‏ دست بياورد. و دوم از دور خارج شدن فرمانده اسكندر صادقى‏ نژاد بود. كه شجاعت و كارسازى و كاردانى او اهميتى بسزا داشت. پويان تبحر و خونسردى او را در عمليات مى‏ ستود.بعضی او را یل بی همتای سازمان می دانند.

اما وقتى نگاهى كلى به اين ضربات مى‏ كنيم با اشرف دهقانى۳ هم ‏عقيده‏ ايم كه اين ضربات در روزها و هفته‏ ها و ماه‏ هاى نخستين حركت به ‏علت نبود سابقه مبارزاتى كار مخفى و چريكى در ايران، بى ‏تجربگى انقلاب آن هم در جدال با حكومتى تا بُن و دندان مسلح و پليسى پيچيده و آدمكش، اجتناب‏ ناپذير بوده است.

۴- يك سال بعد چريك ‏ها در جزوه «آموزش‏ هايى براى جنگ چريكى در شهر» از ضربه سه خرداد ۱۳۵- چنين ياد مى‏ كنند:

 

«۳-سبكبارى و تحرك

يكى از سه اصل طلايى چريكى (تحرك مطلق) است. تحرك لازمه بقاى چريك است بنابراين هرگز نبايد به يك مكان ثابت وابسته باشيم.

معمولاً اين وابستگى به ‏علت تمركز و انبار كردن وسايل زياد در يك مكان يا تصور مناسب بودن يك مكان پيش مى‏ آيد و همين جلو تحرك را مى‏ گيرد. و مانع مى‏ شود كه در هنگام احساس خطر سريعاً عكس‏ العمل نشان دهيم. و مكان را ترك كنيم. البته بايد ايستگاه بعدى آماده باشد. و امكاناتى داشته باشيم تا در صورت تخليه يك مكان از مكان ديگر استفاده كنيم. در واقعه نيروى هوايى سه رفيق ارزنده به ‏خاطر همين عدم تحرك شهيد شدند.»

 

۵-حميد اشرف ضربه سوم خرداد را چنين جمع ‏بندى مى‏ كند:۴

«ضربه نيروى هوايى و به دنبال آن ضربه طاووسى على ‏رغم آن‏كه بزرگ بودند، تأثير آشكار و زيادى ايجاد نكردند.»

عمليات اجرايى سازمان

در اين زمان چهار كار در دستور كار قرار گرفت:

۱- سازماندهى جديد

۲- شناسايى سفراى خارجى

۳-ساخت تى.ان. تى

۴-شناسايى مناطق روستايى

رهبرى سازمان در اين زمان تصميم گرفت، موقتاً دست به عمل نزده و كار را برسازماندهى متمركز كند. اما در كنار سازماندهى جديد شناسايى سفراى خارجى و شخصيت‏ هاى مهم رژيم به تيم مفتاحى، مناف فلكى، دانشگرى محول شد. مسعود احمدزاده نيز در اين شناسايى‏ ها شركت داشت سفير انگليس و سويس و سپهبد صدرى رئيس شهربانى كل كشور جز اين شناسايى‏ ها بودند.

ساخت تى.ان.تى نيز به گروه مفتاحى واگذار شده بود. دانشگرى از آنجا كه در رشته داروسازى تحصيل كرده بود با مواد شيميايى آشنايى داشت.

و اما در مورد فعاليت در مناطق روستايى كه مفتاحى پشت سر آن بود. دو مسئله را در نظر داشت.

۱- ناموفق بودن مركزيت سازمان در سازماندهى همه نيروها در شهر.

۲- تأثير زياد عمليات كوهستانى مقارن جشن ‏هاى شاهنشاهى.

مسعود احمدزاده نيز با اين دو رويكرد موافق بود. اما حميد اشرف با آن مخالف بود. و اين مخالفت ناشى از آن بود كه اشرف به ‏خاطر شركت مستقيم در شكل ‏دهى به‌عمليات سياهكل درك عينى‏ ترى نسبت به اين پروژه داشت. اما از آنجا كه اين طرح مصوب مركزيت سازمان بود، مسئوليت اجرايى آن به حميد اشرف واگذار شد. و «واحد بررسى فعاليت مجدد در روستا» زير نظر او به ‏وجود آمد.

طرح اشرف شامل دو مرحله بود:

مرحله اول: كه تا آخر مرداد بايد به پايان مى ‏رسيد. و شامل كارهاى زير بود:

۱-آماده ‏سازى افراد

۲- بسيج نيروهاى سمپات در شمال

۳- تهيه سلاح

مرحله دوم: كه دو ماه طول مى‏ كشيد و ايجاد پشت جبهه در نواحى جنگلى بود. كه در صورت لزوم سازمان بتواند از طريق ارتفاعات شمال تهران، به نواحى البرز مركزى خود را برساند و با استفاده از انبارك‏ ها و وسايل تهيه شده به ‏طور اضطرارى در اين نواحى مشغول به عمليات شود. اين اهداف حداكثر نتيجه‏ اى بود كه سازمان مى‏ توانست تا مهرماه داشته باشد. پس كارهاى زير بايد انجام مى‏ شد:

۱- آشتيانى براى تهيه سلاح به فلسطين فرستاده مى ‏شد.

۲- سمپات‏ هاى محلى فعال شوند.

۳- تيم تداركات و ارتباطات در شهر سازمان داده شود.

۴- تيمى براى انبارزنى آماده شود.

در عمل حميد اشرف با اين حقيقت مواجه شد كه شروع عمليات در اول مهرماه ذهنى است و با واقعيت تطبيق نمى ‏كند.۵

واحد بررسى

براى شكل دادن به «واحد بررسى آغاز فعاليت در نواحى روستايى» خانه ‏اى در خزانه اتابك توسط محمدعلى پرتوى (با نام مستعار رضا احمدى) خريدارى شد. عباس جمشيدى رودبارى با نام حسن سركارى و منوچهر بهايى‏ پور در آنجا مستقر شدند. كار اين تيم «نقشه ‏خوانى، مطالعه كتب جغرافيايى و ورزش۶» براى آمادگى و رفتن به كوه بود.

واحد انبارزنى

چنگيز قبادى (با نام مستعار جواخيم) مهرنوش ابراهيمى (با نام مستعار سليا) بهرام قبادى (با نام مستعار آندره ‏آ) و محمدعلى پرتوى (با نام مستعار خسرو) مأمور شناسايى مناطق كوهستانى در شمال ايران و ايجاد انبارك و تأمين مواد غذايى شدند.

 

اولين سفر شناسايى

پرتوى به همراه محمود پروانه از جاده هراز به سوى آمل حركت كردند. روز بعد شناسايى را از جاده چمستان آغاز كردند راه ‏ها مناسب نبودند. فرداى آن روز از جاده چالوس شروع كردند و در جاده‏اى كه به كجور منتهى مى ‏شد نقاطى براى ساخت انبارك مناسب تشخيص دادند. روز بعد به سوى نور رفتند. و نقاط ديگرى معين شد و بعد به تهران بازگشتند.

سفر دوم

تيم انبارزنى به نور رفت و با ساخت اولين انبارك و انبار كردن برنج، شكر، نمك و عسل به تهران بازگشتند.

سفر سوم

در اين سفر واحد انبارزنى از جاده هراز به سوى شمال رفتند، و در نقطه‏ اى از دهكده بلده، انباركى زدند و برنج، شكر، عسل، نمك، كشمش، دارو و سيگار انبار كردند و به‌تهران بازگشتند.

آخرين سفر و دستگيرى تيم انبارزنى

تيم انبارزنى از طريق جاده هراز به شمال رفتند شب را در برابر پارك سى‏ سنگان گذراندند و فردا ماشين را در زير درختان جنگل گذاشتند و براى شناسايى منطقه رفتند، ساعت دو بعد از ظهر كه بازگشتند خود را در محاصره ژاندارم‏ ها ديدند.

بعد از حادثه سياهكل رژيم هوشيار شده بود و هر نوع تحركى را در مناطق جنگلى به ‏دقت زير نظر داشت. رها كردن اتومبيل زير درختان و غيبت چند ساعته تيم انبارزنى از اشتباهاتى بود كه قابل انتقاد و اجتناب‏ پذير بود.

اول مرداد۱۳۵۰تيم بازداشت و به ساواك نوشهر برده شدند. در ساواك نوشهر دكتر قبادى گفت كه براى چيدن تمشك به جنگل رفته بودند. پس در ساعت ۲۲:۳۰ با ماشين خودشان همراه دو مأمور بود ساواك به سارى فرستاده مى‏ شوند. در بين راه چنگيز و مهرنوش با دو مأمور ساواك درگير مى‏ شوند و ماشين واژگون مى ‏شود چنگيز و مهرنوش مى‏ گريزند اما پرتوى و بهرام قبادى گلوله مى‏ خورند و دستگير مى‏ شوند.

دكتر قبادى و همسرش مهرنوش از سوى ساواك شناخته مى‏ شوند و دستور دستگيرى آن‏ها داده مى‏ شود مهرنوش و چنگيز هر كدام به راهى مى ‏روند مهرنوش با يك كاميون خود را به تهران مى ‏رساند.

راننده كاميون وقتى مى‏ فهمد او يك چريك فدايى است و ساواك دنبال اوست او را در كاميون مخفى مى‏ كند و سالم به تهران مى ‏رساند۷.

بعد از يك هفته حميد اشرف اتفاقى آن‏ها را در تهران مى ‏يابد و به سازمان وصل مى ‏كند.

وضعيت تيم ‏ها پس از ضربه سوم خرداد

كادر مركزى پس از اين حادثه عبارت بودند از:

۱- مسعود احمدزاده

۲- عباس مفتاحى

۳-حميد اشرف

مسعود خود مسئول سه تيم بود:

الف: تيم خانه مجيديه:

ـ مناف فلكى

ـ اسداله مفتاحى

ـ احمد زيبرم

ـ رقيه دانشگرى

بعدا جمشيد رودبارى به اين تيم اضافه شد. مدتى بعد رودبارى حسن سركارى را عضوگيرى كرد و به اين تيم ملحق كرد.

ب: تيم خانه طوس:

ـ عبدالكريم حاجيان سه پله

پ: با شهادت پويان رابطه غلامرضا گلوى و آژنگ با سازمان قطع شد. مسعود از طريق مجتبى قره ‏داغى با گلوى ارتباط برقرار كرد و تيم آن‏ها را فعال كرد.

حميد اشرف نيز مسئول دو تيم بود:

۱-تيم آشتيانى، كه مركب بود از:

ـ صفارى آشتيانى

ـ چنگيز قبادى

ـ بهرام قبادى

ـ منوچهر بهايى‏ پور

ـ مهرنوش ابراهيمى

۲-تيم عباس مفتاحى كه مركب بود از:

ـ عباس مفتاحى

ـ محمدعلى پرتوى (با نام مستعار خسرو)

ـ شيرين معاضد (با نام مستعار افسانه دليلى)

شاخه تبريز

پس از دستگيرى عرب هريسى، پس از مدتى افشانى با اسداله مفتاحى تماس گرفت. مفتاحى او را به خانه خيابان مسعود برد و او را به عباس مفتاحى وصل كرد. از اين پس عباس مسئول شاخه تبريز شد. شاخه تبريز مركب بود از:

ـ اكبر مؤيد (با نام مستعار لاماركا)

ـ يحيى امين‏ نيا (با نام مستعار مارتى)

ـ على توسلى (با نام مستعار لوئيس)

ـ جعفر نجفى (با نام مستعار سياتو)

ـ حسن جعفرى (با نام مستعار پُل)

ـ ابوالفضل نيرى ‏زاده (با نام مستعار پائول)

ـ احمد احمدى (با نام مستعار استپان)

ـ اورانوس پور حسن با (نام مستعار پانچو)

ـ شناخته نشد (با نام مستعار آون)

تيم‏ هاى مفتاحى

عباس مفتاحى جز مسئوليت شاخه تبريز مسئوليت تيمى ديگر را بر عهده داشت اين تيم مركب بود از:

ـ انوش مفتاحى

ـ ابراهيم سروآزاد

ـ حميد ارض ‏پيما

عمليات ایذايى

سازمان هم‏زمان با انتخابات بيست و سومين دور مجلس شوراى ملى، براى آن‏ كه توجه نيروهاى امنيتى را از تهران به ديگر مناطق معطوف سازد و مجال سازماندهى مجدد بيابد. تصميم گرفت عملياتى را در شهرستان‏ ها سازماندهى كند.

۱- على‏ اصغر يزدى در تاريخ شش مرداد ۵۰ مجسمه شاه را در ميدان اصلى گنبد منفجر كرد.

۲-جواد رحيم ‏زاده اسكويى در ميدان گرگان طرح انفجار مجسمه شاه را داشت كه موفق نشد.

۳- انوش مفتاحى به اتفاق على‏ محمد خليلى مجسمه رضاشاه را در سارى منفجر كرد.

۴-گلى شاهى و على نظرى مجسمه همسر شاه را در لاهيجان بمب ‏گذارى كردند.

۵-احمد احمدى ساختمان حزب رستاخيز تبريز را منفجر كرد.

۶- فرخ سپهرى بمبى را در وزارت اقتصاد كار گذاشت كه عمل نكرد.

عمليات بانك صادرات

وضعيت بد مالى بار ديگر سازمان را واداشت كه مصادره پول ‏هاى يك بانك را دردستور كار قرار دهد. بانك صادرات شعبه نيروى هوايى توسط اسداله مفتاحى (با نام مستعار پرويز) شناسايى شد. فرماندهى عمليات با او بود. او به ‏همراه مناف و مسعود به‌بانك رفتند و در تاريخ سى و يك تيرماه ۱۳۵۰ پول ‏هاى بانك را مصادره كردند.

دستگيرى دانشگرى، مناف و احمدزاده

مناف فلكى در سال ۱۳۴۷ به حلقه دوستان صمد راه يافت. با مرگ صمد او تحت تأثير بهروز دهقانى و عليرضا نابدل با ماركسيسم آشنا شد و گرايشات چپ يافت.

در سال ۱۳۴۸ پويان به حلقه تبريز راه يافت و توسط نابدل و دهقانى شاخه تبريز سازمان چريك ‏ها را سازماندهى كرد. در اين زمان مناف به عضويت سازمان درآمد.

در حمله به كلانترى ۵ تبريز و مصادره مسلسل نگهبان نقش ايفا كرد.

رقيه دانشگرى اما در سال ۴۷-۱۳۴۶، در حالى ‏كه دانشجوى سال دوم داروسازى دانشگاه تبريز بود با احمد رياضى آشنا شد. رياضى با او كار مطالعاتى مى‏ كرد و دانشگرى سمپات او بود.

در سال۱۳۴۹ كه شاخه تبريز فعال شد. مناف فلكى به احمد رياضى كه سمپات او بود. پيشنهاد عضويت داد اما رياضى نپذيرفت و از مبارزه كناره كشيد. پس رابطه رياضى با دانشگرى به رابطه مناف با دانشگرى تبديل شد.

و مناف دانشگرى را به عضويت چريك‏ ها درآورد.

خائن يا مرعوب شده

ساواك در پى‏گيرى‏ هايش براى دستگيرى مناف فلكى به احمد رياضى رسيد پس او را دستگير كرد شكى نيست كه احمد رياضى به‏ خاطر آشنايى قبلى‏ اش با مناف مورد آزار و اذيت قرار گرفته است ميزان شدت و عمق اين آزار بر ما معلوم نيست. اما از آنجا كه رياضى رابطه ‏اى با چريك‏ ها نداشت نبايد اين فشارها خارج از تحمل او باشد. اما او پس از دستگيرى بيش از آن‏ كه ساواك بخواهد، همكارى كرد. و اين همكارى منجر به‌دستگيرى دانشگرى، مناف و احمدزاده شد.

 پيش از هر قضاوتى ببينيم روايت خود او از اين ماجرا چيست۸:

 

«من پانزده تير ۱۳۵۰ در تبريز دستگير شدم. شانزده تير مرا به تهران فرستادند. من ساعت پنج عصر شانزده تير در اطلاعات تهران بودم. وقتى با سروان نيك ‏طبع صحبت كردم برايم گفتند مرا به خاطر مناف دستگير كرده ‏اند.

من بلافاصله و بدون مقاومت گفتم حاضرم با اطلاعات در دستگيرى مناف همكارى بكنم.

من براى دستگيرى مناف چهار راه حل پيشنهاد كردم:

۱- دستگيرى فران (اسم دوم رقيه دانشگرى بود)

۲- دستگيرى رحيم كياور

۳- دستگيرى ايوب

۴-گرداندن من در تهران براى شناسايى مناف

يك نامه براى خانواده ‏ام نوشتم كه اكيپى را كه به تبريز رفته بودند، درمعرفى فران با اين اكيپ همكارى بكنند.

فران ۱۲-۱۰ روز بعد دستگير شد.

براى دستگيرى رحيم كياور من فقط يك شماره تلفن داشتم. كه آن‏را به‌پليس گفتم و رحيم دستگیر شد. البته زير شكنجه مقاومت كرده بود. و من رفتم پيش رحيم كياور و برايش گفتم كه من همه چيز را گفته ‏ام. و او هم مجبور شد اعتراف بكند.

تا اين‏كه روز سه مرداد ۱۳۵۰يك روز صبح با دو اكيپ من به يك مأموريت رفتم. تا ساعت نُه خيابان گوته را از شرق به غرب دور زديم. بالاخره مناف پيدايش نشد و برمى ‏گشتم به اداره...

سروان كاويانى كه من نيز همراهش بودم ماشين را برگرداند. من در يك چهار راه يك نفر را از پشت ديدم. كه وارد مغازه‏ اى شد. البته از فاصله ۳۰۰ مترى.

بلافاصله گفتم: مناف. مأموران باور نكردند رفتيم به محل سوژه، آنجا ديدم مناف را از پنجره اين ساختمان دارد بيرون را نگاه مى‏ كند. رفتم تا دو مترى مناف وقتى مناف منو ديد خنديد و برايم سلام كرد. من بلافاصله گفتم: جناب سروان اين شخص مناف است.

در فاصله ‏اى كه مناف از پله ‏ها مى‏ خواست بيايد پايين و منو ببيند... دستگيرش كردند۹.»

 

نگاه كنيم به ادبيات به ‏كار برده شده از اكيپ و سوژه و عمق و شدت همكارى. درآخر لبخند مناف و اشتياق او براى ديدن يك خائن و مزدور كه آدمى را به ياد آخرين شام مسيح و يهودا مى ‏اندازد. تحسين ما براى مقاومت رحيم كياور كه نمى‏ دانيم كيست و بايد آشنايى‏ اش با مناف در حد همين رياضى مزدور باشد.

درزهايى در بدنه تشكيلات

آنچه ساواك و يا هر دستگاه پليس سياسى را در موقعيتى برتر نسبت به سازمان ‏هاى انقلابى قرار مى ‏دهد ناشى از چند عامل است:

۱- نداشتن تجربه و دانش كار مخفى

نبايد از ياد برد كه پليس سياسى نيز يك سازمان مخفى است. در واقع يك ضدسازمان است. اين ضد سازمان تمامى امكانات علمى و عملى را به‏ خدمت مى ‏گيرد تا بداند يك سازمان انقلابى چگونه زندگى مى‏ كند. كجاست و در حال چه اقدامى است؟ در اين‏ كار تمامى تجربه ‏هاى داخلى و خارجى را به خدمت مى‏ گيرد. اين روى سكه سازمان‏ هاى انقلابى است كه با دانش و تجربه اندك شروع مى ‏كنند. نه امكانات مالى و لجستيك حكومت را دارند. و نه مى ‏توانند در كنگره‏ هاى جهانى پليس سياسى شركت كنند و وبه تجارب جهانى دسترسی پیدا کنند.

سن متوسط يك عنصر انقلابى بين ۲۳-۲۰ سال است. كل تجربه او شركت در يكى از تظاهرات و اعتصاب دانشگاه و خواندن چند جزوه ترجمه شده از ديگر كشورها است. اگر در پروسه مبارزه تجربه ‏اى هم به ‏دست بيايد. در حد فرد باقى مى‏ ماند. درتشكيلات جريان نمى ‏يابد.

حميد اشرف به شهادت مى ‏رسد تمامى تجربيات او در همان خانه مهرآباد مدفون مى‏ شود. چرا كه اين تجربيات مكتوب نيست. سيستم آموزش در تشكيلات مخفى بيشتر گوشى است درست مثل موسيقى سنتى ‏مان.

اما در يك سازمان پليسى، سازمان قائم به ذات است. آدم‏ ها مى ‏آيند و مى ‏روند. سازمان باقى است. تجربيات مكتوب و باقى است. هر عنصر از پله‏ اى كه همكار قبلى ‏اش بوده است شروع مى ‏كند هيچ كارى از صفر شروع نمى‏ شود.

۲-درزها و حفره ‏هاى تشكيلاتى

يك سازمان سياسى به‏ خصوص در شروع كار درزها، حفره ‏هاى بسيارى در بدنه تشكيلات دارد اين درزها وقتى با روابط غيرتشكيلاتى، بى‏ تجربگى و خيانت همراه مى‏ شود. در ظرف مدت كوتاهى به شكاف‏ هايى هولناك در بدنه تشكيلات تبديل مى‏ شود.

اشرف دهقانى بعد از دستگيرى نابدل و متوارى شدنش از تبريز به خانه رحيم برادرش در تهران مى ‏رود او در آنجا يك مخبر ساواك او را شناسايى مى ‏كند. همين امر باعث دستگيرى او مى‏ شود.

رقيه دانشگرى براى عادى سازمانى به خانه برادرش مى ‏رود در حالى‏ كه ساواك در به ‏در به دنبال مناف فلكى است. احمد رياضى دوست سابق مناف دستگير مى‏ شود و ردّپاى مناف را به ساواك نشان مى ‏دهد.

ساواك به دنبال دستگيرى دانشگرى به خانه او مى ‏رود. و در آنجا فاكتور شركت كفا را پيدا مى ‏كند و به دنبال آن ايزدى دستگير مى‏ شود.

اين ‏ها همه درزها و حفره‏ هايى بودند كه ساواك از طريق آن‏ها قادر بود به سازمان ضرباتى وارد كند. زمان لازم بود تا چريك ‏ها برنا شوند و با اندوختن تجربه ‏هاى بسيار برگردند و اين درزها و شكاف ‏ها را پر كنند. اما زمان به نفع آن‏ها نبود.

————————————————————————-

۱-چریک ها از سال ۱۳۵۲به جای خانه تیمی از لفظ پایگاه استفاده کردند که درست تر بود

۲-عباس مفتاحی،اسناد ساواک

۳-حماسه مقاومت،اشرف دهقانی

۴-جمع بندی سه ساله،حمید اشرف

۵-جمع بندی سه ساله،همان

۶-حسن سرکاری،اسناد ساواک

۷-اسدالله مفتاحی ،همان

۸-احمد ریاضی ،اسناد ساواک

۹-احمد ریاضی ،بازجویی ۱۳۵۰/۹/۲۱

 

 

مذاکره محرمانه احزاب ناسیونالیست کردی با حکومت اسلامی در سالگرد ترور عبدالرحمان قاسملو بر سر میز مذاکره!(بخش اول)

مذاکره محرمانه احزاب ناسیونالیست کردی با حکومت اسلامی

در سالگرد ترور عبدالرحمان قاسملو بر سر میز مذاکره!

(بخش اول)

bahram.rehmani@gmail.com

 

حکومت اسلامی ایران، از همان روزهای نخست به قدرت رسیدنش در چهل سال پیش بی‌رحمانه و وحشیانه سرکوب، سانسور شلاق، شکنجه، اعدام، ترور، غارت و استثمار هر چه شدیدتر نیروی کار را در اهداف برنامه‌های حکومت خود قرار داد. این حکومت تمامی دستاوردهای انقلاب 1357 مردم ایران را نابود کرد و یک حکومت جهل و جنایت و ترور ویران‌گری را پی‌ریزی کرد که تا به امروز از هیچ جنایتی علیه بشریت فروگذار نبوده است.

این حکومت مخالفین کوچک و بزرگ، پیر و جوان خود را فردی و یا جمعی اعدام کرده و یا در داخل و خارج کشور ترور کرده است. این حکومت علاوه بر سازمان‌دهی گروه‌های تروریستی به‌ویژه شیعه‌مذهب وابسته به‌خود در کشورهای مختلف منطقه و راه‌انداختن جنگ‌های موسوم به «جنگ‌های نیابتی» در خاورمیانه، در قاچاق اسلحه و مواد مخدر و دزدی نیز شراکت دارد. شاید حکومت اسلامی تنها حکومت جهان باشد که به‌طور مطلق با هرگونه آزادی فردی و جمعی و شادی خشک و خالی مردم، سر خصومت و دشمنی سیستماتیک دارد!

حکومت اسلامی ایران، حتی قاسملو را نخست با میانجی‌گری جلال طالبانی به میز مذاکره در اتریش کشاند و سپس وی و همراهانش ار ترور کرد.

دکتر عبدالرحمان قاسملو، 30 سال، یعنی روز 13 جولای سال 1989 میلادی به‌همراه دون از همراهانش در چنین روزی در جریان مذاکره با نمایندگان حکومت ایران توسط تروریست‌های به ظاهر دیپلمات، به‌همراه دو تن دیگر از همراهانش ترور شد و جان باخت.

اکنون 30 سال از ترور عبدالرحمان قاسملو می‌گذرد، اما عاملان آن، نه تنها هنوز محاکمه نشده‌اند، بلکه بارها آزادانه به اروپا و کردستان عراق سفر کرده اند.

در این طرح تروریستی، قاسملو دبیر کل وقت حزب دمکرات کردستان ایران، به‌همراه عبدالله قادری آذر، عضو کمیته مرکزی حزب دمکرات و دکتر فاضل رسول استاد دانشگاه اهل جنوب کردستان در پایتخت اتریش ترور شدند.

با توجه به اقدامات همه جانبه‌ای که از سوی خانواده‌های مقتولان و نهادهای ایرانی و خارجی برای بازگشایی این پرونده به عمل آمده است اما دولت‌های گوناگون اتریش در طی 20 سال گذشته از بازگشایی و پیگیری روند این پرونده پرهیز کرده‌اند.

از جمله «بهرام رحمانی» دبير و دکتر «گلمراد مرادی» منشی انجمن قلم ايران‌(در تبعيد)، در هفتاد و پنجمين کنگره پن جهانی که در روزهای 19 تا 25 اکتبر 2009 در شهر لينز اتريش برگزار شده بود شرکت داشتند در شب فستيوال فرهنگی که در «موزه قصر» توسط وزارت فرهنگ اتریش برگزار شده بود، نخست پرزيدنت سابق پن جهانی آقای «جری گروشا» و پرزيدنت جديد پن جهانی آقای «جان رالستون ساول» سخنرانی کردند. سپس نخست وزير ايالتی دکتر «يوزف پورينگر» و رييس جمهوری اتريش دکتر «هاينس فيشر» نيز به سخنرانی پرداختند. 

برای لحظه‌ای بهرام رحمانی و گلمراد مرادی با رييس جمهوری اتريش ديدار کردند و از وی درخواست کردند نسبت به سرکوب و اختناق در ايران‌(اعتراضات سال 88) و مسئله ترور عبدالرحمان قاسملو، عکس‌العملل نشان دهند. وی با اظهار تاسف از اوضاع ايران، اين ترور را يک فاجعه ناميد و در عین حال تاکید کرد این پرونده را نمی‌تواند باز کند و توضیحی در این مورد نداد. اما دولت اتریش دو روز بعد، طی صدور اطلاعیه‌ای، سرکوب اعتراضات در ایران را محکوم کرد.

در این میان، حیرت‌آورتر آن است که در مقطع سال‌گرد ترور قاسملو، خبرهایی منتشر شده مبنی بر این که چهار حزب ناسیونالیست کردی این‌بار در نروژ، با نمایندگان حکومت اسلامی و قاتلین ده‌ها هزار انسان در یک جلسه محرمانه به مذاکره نشسته‌اند.

البته مذاکره را نه به‌طور مطلق می‌توان رد کرد و نه به‌طور مطلق آن را پذیرفت. چرا که کشور به کشور و موقعیت‌های متفاوت و توازن قوا بین مذاکره‌کنندگان تفاوت دارد. اما در مورد حکومت اسلامی ایران و در شرایط موجود می‌توان قاطع و محکم و به‌طور مطلق می‌توان گفت هرگونه مذاکره چه محرمانه و چه علنی با این حکومت، جنایتی بیش نیست؛ خاک پاشیدن به چشم مردم، به‌ویژه کارگران و بازنشستگان، زنان و همه آن شهروندانی است که چهل سال است کمرشان زیر فشارهای اقتصادی، سیاسی، فرهنگی و اجتماعی حکومت اسلامی خم شده و یا شکسته است.

همگان می‌دانند که حکومت اسلامی ایران، قصد مذاکره و عقب‌نشینی و امکان دادن به اپوزیسیون کرد و غیره را ندارد و تنها این بازی را راه انداخته است تا با انحراف افکار عمومی و پاسیو کردن احزاب مسلح ناسیونالیست کرد، بتواند بحران‌های موجود اقتصادی، سیاسی و دیپلماتیک خود را پشت سر بگذارد. هدف اصلی حکومت اسلامی از کشاندن احزاب ناسیونالیست کرد به پای میز مذاکره به دور از چشم مردم و حتی اعضا و طرفداران این احزاب، رسوا کردن آن‌هاست. در حالی که نیروهای سرنگونی‌طلب حکومت اسلامی، جنبش‌های سیاسی - اجتماعی ایران، نباید به کم‌تر از سرنگونی کلیت حکومت اسلامی و برپایی یک جامعه آزاد، برابر، انسانی، عادلانه و مرفه رضایت بدهند.

مطلبی که در پیش رو دارید در چندین بخش منتشر خواهد شد و به سابقه تروریستی حکومت اسلامی در چهل سالگی آن و هم‌چنین مذاکره محرمانه نمایندگان حکومت اسلامی ایران با چهار حزب ناسیونالیست کردی در نروژ، نفرت عمومی مردم آزاده ایران و در داخل و خارج کشور را بر علیه خود برانگیخته است.

***

همان‌طور که گفتیم هنوز بیش‌تر از چند روز به سال‌گرد ترور قاسملو، نمانده بود که ناگهان خبری در مقطع ترور قاسملو و همراهانش در یک مذاکره پنهانی با نمایندگان حکومت اسلامی در اتریش، در شبکه‌های اجتماعی بسیار خبرساز شد: «مذاکره بعضی از احزاب مهم کرد با نمایندگان حکومت ایران در نروژ»

در این مذاکره پنهانی حزب کومه‌له زحمت‌کشان کردستان، حزب دموکرات کردستان ایران، حزب کومه‌له انقلابی زحمت‌کشان و هم‌چنین حزب دموکرات کردستان، از جمله گروه‌هایی هستند که در این مذاکرات پنهانی حضور داشتند.

بی‌بی‌سی فارسی با شماری از رهبران این احزاب از جمله عبدالله مهتدى دبیر کل حزب کومه‌له کردستان ایران، و مصطفی هجری دبیرکل حزب دمکرات کردستان ایران، تماس گرفته است. آن‌ها این گزارش‌ها را تایید نکردند و اما در عین حال آن را رد نکردند.‌(بی‌بی‌سی فارسی، 9 ژوئیه 2019 - 18 تیر 1398)

با این حال یک مقام ارشد در یکی گروه‌های حاضر در این مذاکرات، به بی‌بی‌سی فارسی تایید کرد که دیدارهایی بین نمایندگان احزاب کردی و حکومت اسلامی ایران انجام شده است.

بر اساس گزارش‌های غیررسمی از سوی گروه‌های کرد، نمایندگان در سطح جانشین رهبری و از سوی ایران نمایندگانی از شورای عالی امنیت ملی و وزارت خارجه حضور داشته‌اند و محل این نشست نروژ بوده است.

شاهد علوی، روزنامه نگار می‌گوید ریاست هیات ایرانی در این نشست را محمد کاظم سجادپور، معاون پیشین نماینده دائم ایران در سازمان ملل متحد در ژنو بر عهده داشته است.

همین اخبار حاکی از این است که میانجی این مذاکرات (NOREF-Norwegian Centre for Conflict Resolution)  یک سازمان غیردولتی نروژی بوده است.

به‌گفته گردانندگان بی‌بی‌سی، این سازمان به سئوال‌های بی‌بی‌سی فارسی در این‌باره پاسخ نداده است.

نورف، ظاهرا از جمله سازمان‌های غیردولتی است که در حل تخاصم‌ها بین گروه‌های مسلح و دولت‌ها وارد می‌شود. میانجی‌گری برای پایان دادن به چند دهه درگیری‌های مسلحانه بین جنبش فارک‌(نیروهای مسلح انقلابی کلمبیا) و دولت کلمبیا از جمله مهم‌ترین فرایند‌های صلحی بوده که سازمان غیر دولتی نورف در آن مشارکت داشته است. نورف علاوه بر کلمبیا در سوریه و فلیپین نیز فعال است.

اما روشن نیست که این سازمان به اصطلاح غیردولتی، چه منافعی در میانجی‌گری دولت‌ها و احزاب اپوزیسیون مسلح آن‌ها دارد؟!

گفته می‌شود مقدمات گفت‌وگو میان احزاب کرد و ایران از یک سال و نیم پیش آغاز شده است و در ابتدا سازمان غیردولتی نورف هیاتی را برای گفت‌وگوهای جداگانه به کردستان عراق و ایران فرستاده است.

با این وجود بنابر گزارش‌ها، دیدار نمایندگان کردها و حکومت اسلامی هشتم تیرماه 1398، در نروژ بوده است و دو طرف توافق کرده‌اند نشست‌های دیگری نیز برگزار کنند.

 

 

بنابر این گزارش‌ها، دیدار نمایندگان کردها و حکومت اسلامی هشتم تیرماه در دفتر سازمان غیردولتی نورف در نروژ‌(ساختمانی که در تصویر بالا دیده می‌شود)، برگزار شده و دو طرف توافق کرده‌اند که نشست‌های دیگری نیز برگزار کنند.

 

اما عمر ایلخانی‌زاده در گفت‌وگو با دویچه‌وله، تایید کرد که نمایندگان چهار حزب عمده کرد ایرانی، حزب دمکرات کردستان، حزب دمکرات کردستان ایران، حزب کومه‌له کردستان ایران و حزب کومه‌له زحمت‌کشان کردستان، به عنوان اعضای «مرکز همکاری احزاب کردستان ایران» در اروپا با نمایندگان جمهوری اسلامی دیدار کرده‌اند.

او که در حال حاضر مسئولیت رهبری دوره‌ای مرکز همکاری احزاب  کردستان ایران را بر عهده دارد، گزارش‌ها در این‌باره را تکذیب نکرد که این دیدارها با میانجی‌گری یک سازمان غیردولتی نروژی، نزدیک به وزارت امور خارجه این کشور به نام «نورِف» (NOREF − Norwegian Centre for Conflict Resolution)  انجام گرفته است.

دویچه‌وله فارسی از نورف نیز سئوالاتی در همین زمینه پرسیده، اما این نهاد هنوز به این پرسش‌ها پاسخ نداده است.

برخی منابع نزدیک به احزاب کرد به دویچه‌وله فارسی گفتند که دست‌کم در یک دیدار با نمایندگانی عالی‌رتبه از وزارت امور خارجه و دفتر علی خامنه‌ای، رهبر حکومت اسلامی، دبیران کل این احزاب حضور داشته‌اند.

با این حال، ایلخانی‌زداه در پاسخ به این پرسش که این ملاقات‌ها در چه سطحی صورت گرفته؟ تنها گفت: «از طرف جمهوری اسلامی نمایندگانی در سطح بالا و از طرف احزاب کرد هم نمایندگانی در سطح رهبری در این دیدارها شرکت کرده‌اند.»با عمر ایلخانی‌زاده، دبیر کل حزب کومله زحمتکشان کردستان

ایلخانی‌زاده در گفت‌وگو با دویچه‌وله فارسی گفت:«جواب مثبت احزاب کردی برای مذاکره با ایران بر سر کردستان، با خواسته‌های کردها مغایرنیست و تغییری در سیاست احزاب کردی صورت نگرفته است.»

عمر ایلخانی‌زاده گفت: «احزاب اصلی موجود در جنبش کردستان که از اول هم طرف جمهوری اسلامی بوده‌اند، قبلا هم در سال 79 مذاکراتی انجام داده بودند و هیچ‌گاه اصل مذاکره بر سر مسائل کردستان را رد نکرده‌‌اند.»

ایلخانی‌زاده افزود: «در طول یک سال و یک سال نیم گذشته از طرف شخصیت‌ها و نهادهای بین‌المللی تماس‌هایی با ما گرفته شد. آن‌ها می‌خواهند که راه حل آشتی برای جنبش کردستان پیدا بشود. ما پاسخ مثبت دادیم و اعلام کردیم که حاضر به مذاکره هستیم و بالاخره این تماس‌ها برقرار شد.»

ایلخانی‌زاده رییس دوره‌ای مرکز همکاری احزاب  کردستان ایران گفت: «ما شرایطی برای مذاکره داشتیم. شرط اول ما این است که هر مذاکره‌ای باید علنی باشد. شرط دوم این است که مذاکره روی مسائل کردستان باشد، مسئله کردستان را به‌رسمیت بشناسد و از طرف رهبری و نهادهای جمهوری اسلامی اعلام بشود. شرط سوم ما این است که یک نهاد معتبر بین‌المللی هم بر این مذاکرات نظارت کند.»

ایلخانی‌زاده تاکید کرد که چهار حزب عمده کرد در جریان تماس‌ها و دیدارهای خود با مقامات جمهوری اسلامی تنها این حد پیش رفته‌اند و از طریق نهادهای معتبر و بین‌المللی در آلمان، نروژ، سوئد و بریتانیا، به رهبران جمهوری اسلامی پیام داده‌اند.

او در عین حال تاکید کرد که هنوز هیچ «مذاکره‌ای» انجام نگرفته است و تنها نشست‌ها و ملاقات‌هایی برای فراهم ساختن زمینه «مذاکره» صورت گرفته است. او گفت: «ما هنوز وارد مذاکره نشده‌ایم. ما این تماس‌ها را که به همت طرف سوم صورت گرفته مذاکره نمی‌دانیم. من در مصاحبه با تلویزیون «روداو» هم گفتم که مذاکره‌ای بر سر مساله کردستان انجام نگرفته است و آنچه رخ داده، فقط آماده‌سازی زمینه برای مذاکره بوده است.»

دبیرکل حزب کومه‌له زحمت‌کشان کردستان به دویچه‌وله فارسی گفت:«بالاخره مقدمات و آماده‌سازی‌هایی برای مذاکره باید انجام گیرد. ما جواب مثبت دادیم و از طرف مقابل هم قبول کردند که روی این مسئله صحبت کنیم. اما ما بر سر این‌که این آمادگی‌سازی چگونه باید باشد، بحث داریم.»

عمر ایلخانی‌زاده، در پایان گفت‌وگو با دویچه‌وله فارسی در پاسخ به گزارش‌ها در باره مذاکره این احزاب با آمریکا گفت: «ما به‌عنوان احزاب منفرد هم با دولت‌های اروپایی و هم با دولت آمریکا تماس‌هایی داشته‌ایم، اما تا به‌حال به‌عنوان مرکز همکاری احزاب کردستان مذاکره‌ای با آمریکا انجام نداده‌ایم. طبعا ما قصد داریم چنین مذاکراتی انجام بگیرد، ولی البته این آمریکایی‌ها هستند که باید چنین نشست‌هایی را ترتیب دهند.»

 

شبکه رادیو فردا 18 تیر 1398، نوشت: میانجی‌گری یک موسسه نروژی برای «مذاکره احزاب کرد و حکومت ایران»

عمر ایلخانی‌زاده، دبیرکل حزب کومه‌له زحمت‌کشان ایران در گفت‌‌وگو با شبکه تلویزیونی کردی «روداو» تایید کرده که تلاش‌های مقدماتی برای انجام مذاکرات صورت گرفته است.

ابراهیم علیزاده، دبیر سازمان کردستان حزب کمونیست ایران، که در جریان این تلاش‌های مقدماتی بوده، نیز در گفت‌وگو با تلویزیون کومه‌له وابسته به این حزب خبر یاد شده را تایید کرده است.

او گفته که این حزب یک بار با نمایندگان یک سازمان نروژی که نقش میانجی‌ را بازی می‌کند، دیدار کرده ولی در دور بعدی گفت‌وگوها حضور نداشته است.

سازمان نروژی که به‌عنوان واسطه بین نمایندگان احزاب کرد و جمهوری اسلامی، معرفی شده، «اندیشکده نورف» است.

سازمان نروژی نورف که در سال‌های اخیر در میانجی‌گیری بین مخالفان دولت سوریه نیز فعال بوده، روابط خوبی با مقام‌های حکومت اسلامی دارد.

مشخص نیست که در این دیدار، گفت‌وگویی درباره مسائل کردها صورت گرفته است یا نه ولی کمال خرازی در طول دو سال گذشته، به‌عنوان یک واسطه مهم در برخی معادلات سیاست خارجی ایران ظاهر شده است.

سفر او به اسپانیا، فرانسه و ایتالیا، دیدارش با معاون وزیر خارجه بریتانیا و دیدارهای متعددش با سازمان‌های غیردولتی اروپایی، نشان‌دهنده افزایش نقش و وزن او در معادلات سیاست خارجی ایران است.

خبر فراهم‌سازی مقدمات گفت‌وگو بین این گروه‌ها و حکومت ایران در حالی منتشر شده است که در طول یک سال گذشته اخبار گسترده‌ای از درگیری‌های نظامی بین برخی از این احزاب و نیروهای نظامی جمهوری اسلامی منتشر شده بود. حکومت ایران این احزاب را «گروه‌های تروریستی» می‌داند.

 

 

مقام‌های ارشد این سازمان نورف، دی‌ماه پارسال به ایران سفر و با کمال خرازی، رئيس شورای راهبردی سیاست خارجی ایران، دیدار کردند.‌(تصویر بالا)

 

در تازه‌ترین نمونه، روز سه‌شنبه خبرگزاری مهر گزارش داد که یک گروه وابسته به حزب کردستان ایران به‌سوی یک خودروی سپاه پاسداران در پیرانشهر شلیک کرده و سه نیروی سپاه کشته شده‌اند.

هشتم تیرماه امسال نیز منابع خبری وابسته به حزب دمکرات کردستان خبر دادند که «نیروهای پیشمرگه» این حزب با نیروهای سپاه درگیر و در این درگیری «چندین تن» از نیروهای سپاه کشته‌ شده‌اند.

تعداد کشته‌شدگان در این درگیری اعلام نشده ولی این منابع افزودند که سپاه در واکنش به این درگیری،‌ ارتفاعات «آلدنه» و «برده سوران» در اقلیم کردستان عراق را با توپخانه مورد حمله قرار داده است.

شهریور پارسال نیز سپاه پاسداران در جریان یک حمله موشکی، مقر حزب کردستان ایران در اقلیم کردستان عراق را هدف قرار داد که منجر به کشته‌شدن 14 نفر شد.

همان ایام، رامین حسین‌پناهی، گفته شد عضو حزب کومه‌له کردستان ایران بود، نیز اعدام شد.

با وجود چنین سوابقی از درگیری‌های گسترده در طول یک‌سال گذشته است که انتشار خبر زمینه‌سازی برای مذاکره گروه‌های کرد با ایران، بازتاب فراوانی داشته است.

مقام‌های جمهوری اسلامی هنوز درباره این اخبار و انجام چنین تلاش‌هایی موضع‌گیری نکرده‌اند.

 

در برخی رسانه‌ها آمده است که ریاست گروهی که از تهران به اسلو سفر کرده بود با محمدکاظم سجادپور «رییس مرکز مطالعات سیاسی و بین‌المللی وزارت امور خارجه» بوده است. مشخص نیست چه کسانی از سوی احزاب کرد حضور داشتند ولی به گفته عمر ایلخان‌زاده دبیرکل حزب کومه‌له زحمتکشان کردستان، در «سطح رهبری بودند.»

یکی از مهم‌ترین پیش‌شرط‌ها که حکومت اسلامی تا این لحظه آن را نپذیرفته است، به گفته عمر ایلخان‌زاده، «علنی بودن این مذاکرات» است. «نظارت بین‌المللی و تامین امنیت مذاکرات» هم به‌گفته عمر، از دیگر شرایط آغاز مذاکرات هستند. عمر ایلخانی‌زاده می‌گوید، جمهوری اسلامی این پیش‌شرط‌‌ها را «نپذیرفته است ولی رد هم نکرده است.»

ایلخانی‌زاده، می‌افزاید «ابتکار این دیدار نه از سوی احزاب کرد و نه از طرف جمهوری اسلامی بوده، بلکه پیشنهاد و ابتکار نهاد میانجی است.»

هم‌زمان با این مذاکرات، درگیری‌های نظامی نیز ادامه دارند. در روزهای گذشته و حتی زمانی که مذاکرات در اسلو در جریان بود، سپاه پاسداران انقلاب اسلامی با توپخانه و استفاده از پهپاد مقر سه حزب کرد را مورد حمله قرار داد. در این حملات، به‌گفته مقامات محلی اقلیم کردستان عراق، یک دختر روستایی در عراق کشته و دو برادرش نیز زخمی شدند. در یکی دیگر از این حملات نیز دو پیشمرگه، آسیب دیدند. سه درگیری نیز در خاک ایران بین پیشمرگه‌های کرد و سپاه روی داده است. در دو درگیری اخیر در منطقه جوانرود در استان کرمانشاه، سپاه از کشته شدن پنج نفر از پیشمرگه‌ها خبر می‌دهد. در این درگیری یکی از سپاهیان نیز بر مبنای همین اطلاعیه کشته شده است. در درگیری دیگری که در منطقه پیرانشهر روی داد، سه سپاهی کشته شدند.

هم‌زمان با مذاکرات اسلو، مقامات حکومت اسلامی در دانشگاه کردستان شهر سنندج، «کنگره مشاهیر کرد» نیز برگزار کردند. بازگشت هنرمندی بسیار معروفی چون خالقی پس از بیش از 38 سال و استقبال رسمی از او توسط استاندار کردستان در مرز با عراق نیز، ترفندهای جدید حکومت اسلامی است.

البته نشست اسلو، تنها نشست نبود. سفر هرمیداس باوند و صادق زیباکلام به کردستان عراق و دیدار آن‌ها با مقامات بلندپایه حکومت محلی چون نخجیروان بارزانی رییس حکومت این اقلیم نیز این شبهه را به‌وجود می‌آورد که دولت اقلیم کردستان عراق نیز از مذاکرات بین کردهای ایران و حکومت اسلامی دخیل است.

شایان ذکر است که صادق زیباکلام عضو هیات حسن نیتی بود که در ابتدای انقلاب به کردستان رفت و همیشه نیز در رابطه با کردها و کردستان صحبت کرده است.

محمد خاتمی رییس جمهور سابق حکومت اسلامی، اخیرا در دفاع از «فدرالیسم»، صحبت کرده بود.

مقامات حکومت اسلامی تا کنون درباره دیدار با رهبران چهار حزب عمده کردستان ایران هیچ اظهار نظری نکرده‌اند.

 

کومه‌له - سازمان کردستان حزب کمونیست ایران، از جمله احزابی است که از سوی میانجی نروژی به نشست احزاب کردستانی با حکومت اسلامی دعوت شده اما حاضر به شرکت در این نشست نشده است.

اکنون انتقادی که هم‌زمان به رهبری حزب کمونیست ایران و کومه‌له - سازمان کردستان آن، می‌توان داشت این است که چرا نشست خود با سازمان نروژی و خواست این سازمان برای مذاکره با حکومت اسلامی را زودتر اعلام نکرده‌اند و چرا صریحا این مذاکره را محکوم نمی‌کنند؟!

اما در شبکه‌های اجتماعی به‌جای این که نوک تیز حمله نقد و نظر به‌سوی رهبران چهار حزب کردی که مستقیما با نمایندگان حکومت اسلامی در نروژ مذاکره محرمانه داشتند گرفته شود به‌سوی حزب کمونیست ایران و سازمان کردستان آن نشانه رفته است.

البته مدت‌هاست که بین برخی کاردهای حزب کمونیست و سازمان کردستان آن، اختلاف‌نظرهایی به‌وجود آمده است و اکنون به‌نظر می‌رسد برخی فعالین چپ و احزاب سیاسی چپ، با بهره‌برداری از مذاکره کنونی احزاب کردی با حکومت اسلامی، در تلاشند اختلاف درونی این حزب را عمیق‌تر کنند تا انشعابی صورت گیرد و در این میان، شاید تعدادی از حزب کمونیست ایران و کومه‌له جدا شوند و به احزاب آن‌ها بپیوندند. نگرشی فرقه‌ای که در این 20 سال گذشته، همواره سازمان‌ها و احزاب چپ را به‌سوی جدایی و انشعاب کشانده است.

بی‌تردید حزب کمونیست ایران و سازمان کردستان آن کومه‌له، اشکالات سیاسی زیادی دارند که باید به طور مستقل و به درو از هرگونه حب و بغض مورد نقد قرار گیرند اما متاسفانه سازمان‌ها و افراد غیرمسئول و فرقه‌گرا و سکتاریست، با راه‌انداختن فحاشی و اهانت به برخی کادرهای حزب کمونیست ایران و کومه‌له، بر نقد سیاسی سایه انداخته‌اند.

 

علاوه بر این که مذاکره اپوزیسیون با حکومت اسلامی ایران در وضعیت کنونی چه محرمانه و چه آشکار، دهن‌کجی بزرگی به اکثریت شهروندان جامعه ایران، به‌ویژه مردم ستم‌دیده کردستان است و شدیدا باید محکوم گردد؛ در عین حال به‌نظر می‌رسد این احزاب کردی از واقعه ترور عبدالرحمان قاسملو نیز هیچ درسی نگرفته‌اند. قاسملو، در حالی که مشغول گفت‌وگو با نمایندگان حکومت اسلامی بود، به قتل رسید.

چند سال بعد، در دهه 90 میلادی، صادق شرفکندی، دبیرکل بعدی این حزب، نیز در رستورانی در برلین کشته شد و دادگاه مشهور به «میکونوس» در آلمان که به پرونده قتل سیاسی صادق شرفکندی دیگر رهبر حزب دموکرات کردستان ایران و سه همراه او رسیدگی می‌کرد، ایران را به «تروریسم دولتی» محکوم کرد.

با این حال چند سال پیش، هیاتی از اقلیم کردستان عراق به سرپرستی ملابختیار به تهران رفت و پس از آن با احزاب کردستان ایران که در عراق پایگاه دارند، دیداری برگزار کرد. پس از این دیدار بود که ناظم دباغ، معاون دبیرکل حزب دموکرات کردستان در گفت‌وگو با بی‌بی‌سی فارسی، اعلام کرد خود را ملزم به اجرای توافق‌های اقلیم و جمهوری اسلامی نمی‌داند.

او با اشاره به کشته‌شدن عبدالرحمان قاسملو پای میز مذاکره گفته بود این حزب «تجربه تلخی از مذاکره با جمهوری اسلامی دارد.» با این حال این مقام ارشد حزب دموکرات کردستان ایران گفته بود حزب آن‌ها «دیالوگ و مذاکره بر سر مسائل کردستان عراق و خواست‌های مردم کرد را مناسب‌ترین راه‌حل» می‌داند اما «آن‌ها با حکومت ایران که به خواست‌های ما اعتقادی ندارد و در عین حال ما اعتمادی به عملکرد آن‌ها پشت میز مذاکره نداریم، گفت‌وگو نخواهیم کرد».

با این حال خبر مذاکره احزاب کرد با حکومت اسلامی تنها چند روز مانده به سال‌گرد قتل سیاسی عبدالرحمان قاسملو دبیر کل حزب دموکرات کردستان ایران منتشر می‌شود.

 

 

روز 13 ژوئیه یکی از اعضای حزب دمکرات کردستان ایران، قاسملو دبیرکل حزب‌شان را به هتل هیلتون وین می‌رساند. قاسملو می‌گوید قرار است دوستی را ملاقات کند. فاضل رسول در ورودی پشت هتل منتظر او بوده است. قاسملو از در پشتی سوار خودرو فاضل رسول می‌شود و به خانه او که محل برگزاری گفتگوها است می‌رود. تنها چند نفر محدود در حزب دمکرات کردستان ایران در رده‌های بالا از گفتگوها خبر داشته‌اند.

خانه فاضل رسول که از کردهای چپ عراق است در خیابان لینکه بانگسه بود. یک روز پیش‌تر نمایندگان کردها و حکومت اسلامی در خانه او دیدار کرده بودند.

عبدالرحمان قاسملو، عبدالله قادری آذر و فاضل رسول میزبان جلسات حضور دارند و از طرف حکومت ایران محمد جعفری صحرارودی، مصطفی آجودی و غفور درجزی.

غفور درجزی از فرماندهان سپاه پاسداران است که با پاسپورت جعلی وارد اتریش شده بود.

فرستادگان حکومت اسلامی، خواهان محرمانه نگه داشتن مذاکرات بودند. در نوار ضبط شده جعفری صحرارودی می‌گوید به این دلیل نخواسته جلال طالبانی در جلسه حضور داشته باشد چون او خیلی جاها درباره مذاکرات صحبت کرده، «با این روحیه که آقای طالبانی دارد ما فکر کردیم نباشد بهتره.»

خسرو بهرامی در آن زمان نماینده حزب دمکرات در وین بود. او هم از مذاکرات بی‌خبر بود، می‌گوید: «پخش شایعه مذاکرات از طرف خود ایرانی‌ها بود. می‌خواستند با این بهانه نگذارند جلال طالبانی حضور داشته باشد. شاید هم نمی‌خواستند او را هم بکشند. یا می‌دانستند اگر آقای طالبانی در جلسه حضور داشته باشد، همچون جلسات گذشته پیشمرگه‌های اتحادیه میهنی از جلسه حفاظت خواهند کرد و اجرای نقشه ترورها مشکل می‌شد.»

پلیس اسلحه‌ها و صدا خفه کن‌ها را پیدا می‌کند که از ایران آمده است. سلاح‌ها زمان شاه از اسپانیا خریداری شده بود.

اکبر هاشمی رفسنجانی در کتاب خاطراتش درباره ترورهای وین نوشت، «در تاریخ 30 تیر 1368‌(هشت روز پس از ترور رهبران کرد)، محمود واعظی‌(معاون وقت وزیر خارجه) تلفنی از تهران خبر داد که وزیر خارجه اتریش گفته است ایران در قتل قاسملو به احتمال زیاد دیده می‌شود. گفتم برای جواب مشورت کنید. گفت اتریشی‌ها خوب برخورد کرده‌اند. مامور ایرانی را تبرئه و به ایران اعزام داشته‌اند.»

فرستادگان حکومت اسلامی ایران پس از بازگشت به ایران در پست‌های حساسی مشغول به کار شدند. آن‌ها بیش‌تر در اطراف علی لاریجانی رییس پیشین صدا و سیما و رییس مجلس فعلی بوده‌اند.

اطلاعاتی زیادی در باره مصطفی مصطفوی در دست نیست. او موفق به فرار شد و احتمالا با نام مستعار در جلسات حضور داشته است.

 

 

اما محمد جعفری صحرارودی، یکی از فرماندهان سپاه قدس است که در پست‌های معاونت امنیت داخلی شورای عالی امنیت ملی، عضو تیم مذاکره‌کننده هسته‌ای در دوران مدیرت علی لاریجانی و حال مسئول دفتر رییس مجلس شورای اسلامی ایران است.

محمد جعفری صحرارودی، رابطه خود را با کردهای عراق حفظ کرده است. در سال 2007، نیروهای ویژه ارتش آمریکا به کنسول‌گری ایران در اربیل حمله کردند. هدف دستگیری محمد جعفری صحرارودی بود. اما دقایقی قبل از رسیدن نیروهای آمریکایی به اربیل کردهای او را خبر دار می‌کنند و فرار می‌کند. آمریکا می‌گوید او یکی از عوامل سازمان‌دهی حملات بمب‌های کنار جاده‌ای به نیروهای این کشور در عراق بوده است. عکس‌هایی از جعفری صحرارودی با رهبران کرد عراق منتشر شده که اعتراض فعالان کرد را به دنبال داشته. این رابطه او با صحرارودی باعث شایعاتی شده که ممکن است جلال طالبانی از نقشه ترور دکتر قاسملو خبر داشته باشد.

غفور درجزی که فرمانده واحد عملیات نیروی قدس سپاه بود، به نام سردار غفور سال‌ها مدیر کل حراست صدا و سیما بود. در شورای عالی امنیت ملی، و تا امروز با نام مصطفی مدبر، مدیرکل سایپا و سرپرست تیم فوتبال سایپاست.

در واقع یکی از تروریست‌های تحت تعقیب بین‌المللی حکومت اسلامی در اروپا، همین غفور درجزی است که در چند عملیات تروریستی نقش داشته و حال با نام‌های مستعار هم‌چون «مصطفی مدبر»، ریاست باشگاه ورزشی و تیم فوتبال سایپا است.

غفور درجزی در اسفند سال 1371، فرمانده تیم تروریستی «محمد حسین نقدی» در شهر رم بود، که در سفارت حکومت اسلامی مستقر بود و با همکاری سفیر وقت حمید ابوطالبی طرح ترور را انجام داد. این ترور از سوی دادگاه ایتالیا پیگیری شد در سال 1384 و 1387 - 2005 و 2008، در دادگاهی که تشکیل شد اسم این فرد به‌نام «امیر منصور بزرگیان» مطرح شد این یک اسم مستعار بود، ولی در سال‌های بعد مشخص شد این فرد همان غفور درجزی است که مدتی در صدا و سیما حکومت اسلامی، مسئول حراست بود. او در سال‌های اخیر، باز هم با تغییر اسم به‌نام مصظفی مدبر، رییس فوتبال شده است.

هم‌چنین در قتل قاسملو در سال 1368 در شهر وین، شرکت داشته و یکی از سه نفر ترویست شرکت‌کننده بوده است، همین غفور درجزی بود. او در ماجرای ترور قاسملو در اتریش دستگیر شد. دسگیر‌شدگان 3 نفر بودند: فرمانده‌شان محمد جعفری صحرارودی بود که الان رییس دفتر مجلس شورای است. غفور درجزی بود که با طرح و برنامه قاسملو را به اتریش کشانده بود، در صحنه نفرات تیم آتش که وارد صحنه می‌شوند تیری کمانه می‌کند و به صحرارودی می‌خورد و در آن‌جا غفور درجزی فرار می‌کند اما در خیابان توسط پلیس دستگیر می‌شود. اما سرانجام آن‌ها آزاد شدند و به سفارت رفتند و مدتی در سفارت مخفی بودند، بعد در فصت مناسب و در بند و بست حکومت اسلامی و حکومت ارتیش به ایران برمی‌گردند. غفور درجزی در سال‌های بعد، این عملیات تروریستی را در ایتالیا انجام داد. بنابراین، او یک تروریست حرفه‌ای است و مدام اسم عوض کرده اما هم‌چنان یک سرتیپ سپاه پاسداران است.

دو ماه پیش نام غفور درجزی دوباره در رسانه‌های ایران مطرح شد. علی دایی پس از اخراج از مربیگری تیم فوتبال سایپا گفت مصطفی مدبر مدیر تیم سایپا برای او وجود حقوقی و حقیقی ندارد. چرا که او همان سردار غفور درجزی دلقی مدیر کل سابق حراست سازمان صدا و سیماست.

 

 

در دوارن جنگ هشت ساله ایران و عراق، کردستان آسیب‌های فراوانی دید از جمله هزاران پیشمرگه کومه‌له و حزب دموکرات کردستان ایران به قتل رسیدند. جنگ ایران و عراق، یکی از فاجعه‌های بشری در قرن گذشته بود، روز 27 تیر 1367 با قبول قطع‌نامه 598 شورای امنیت سازمان ملل از سوی ایران، پااین یافت.

جنگ ایران و عراق از 31 شهریور 1359، آغاز شد و هشت سال طول کشید. جنگ نفتکش‌ها و شوک نفتی معکوس در سال 1986 که قیمت یک بشکه نفت را به زیر 10 دلار رسانده بود، درآمد نفتی ایران را در سال‌های 1986، 1987 و 1988 تقریبا به نصف سال‌های پیشین به ترتیب به 6/6، 7/7 و 4/7 میلیارد دلار کاهش داده بود. هدف قرار گرفتن پرواز شماره ۶۵۵ شرکت ایران‌ایر به وسیله ناو آمریکایی «وینسنس» نیز مزید بر علت شد.

سرانجام حکومت اسلامی ایران، قطع‌نامه 598 را پذیرفت و آیت‌الله خمینی سرکشیدن «جام زهر» و قبول قطعنامه را به اطلاع مردم رساند و در پی آن آتش‌بس برقرار شد.

در جریان جنگ، بخش‌های زیادی از خاک ایران در استان‌های خوزستان، ایلام، کرمانشاه و سایر نواحی مرزی به اشغال ارتش عراق درآمد. جنگ به مدت 2888 روز طول کشید و در مجموع نزدیک به 450 هزار نفر کشته، حدود 5/1 میلیون نفر مجروح، حدود 2 میلیون آواره و بیش از 90 هزار اسیر و افزون بر 200 میلیارد دلار هزینه و 1500 میلیارد دلار خسارت برای طرفین داشته است.

بر اساس آمارهای بین‌المللی خسارات مستقیم وغیرمستقیم اقتصادی ایران در طول جنگ 627 میلیارد دلار برآورد شده، در حالی‌که حکومت اسلامی، میزان این خسارات را یک هزار میلیارد دلار می‌داند.

سر آخر این‌که، حکومت اسلامی در این جنگ خونین، به هیچ‌یک از اهداف اعلام شده خود نرسید: نه حکومت صدام حسین را سرنگون کرد؛ نه حکومت اسلامی در عراق برقرارکرد؛ نه عراق را وادار به پرداخت غرامت جنگی کرد، و نه راه را برای رسیدن به قدس از طریق کربلا هموار کرد.

جنگ ایران و عراق از نظر اجتماعی، اقتصادی، سیاسی و استراتژیک برای هر دو طرف فاجعه‌بار بود ولی به خواسته اصلی کشورهای غربی مبنی بر این که «ایران نباید جنگ را ببرد و عراق نباید جنگ را ببازد»، جامه عمل پوشاند.

در گزارش‌ها و اسناد آمده است که عبدالرحمان قاسملو در میانه‌ جنگ 1980، از طریق نماینده‌ جلال طالبانی رهبر حزب اتحادیه‌ی میهنی(ی.ن.ک) با حکومت تهران ارتباط برقرار کرد.

پس از پایان جنگ و فوت خمینی، رفسنجانی به‌عنوان جانشین او مذاکره با کردها را از سر گرفت. در این دوره،  «فاضل رسول» به‌عنوان نماینده‌ کردها انتخاب شد. رسول در وین زندگی می‌کرد و به‌عنوان نماینده کردها در مذاکرات محسوب می‌شد. او نشست رهبر کردها را با حکومت ایران تدارک می‌دید.

قاسملو درخواست کرد که نشست در پاریس برگزار شود. اما حکومت اسلامی ایران، این درخواست قاسملو را نپذیرفت و گفت: «یا وین یا برلین. پاریس امکان ندارد.» سرانجام قاسملو در 11 ژوئیه برای مذاکره به وین رفت.»

حکومت اسلامی روز جلسه را تغییر داد. قاسملو پیش از نشست روز 13 ژوئیه برای مذاکره با حکومت ایران از وزارت امور خارجه‌ اتریش برای ساعت 16:00 فرصت دیدار گرفته بود. معاون وزیر به قاسملو اطلاع داده بود که روز مذاکره را برهم زده‌اند. سئوال این بود که چرا مذاکره را برهم زده‌اند و دکتر قاسملو جواب حکومت اتریش را چگونه بدهد.

  مذاکره ساعت 17:30 در خیابان لینکن واقع در منطقه‌ سوم وین برگزار شد و «رسول» نیز مکان مذاکره را تعیین کرده بود.

در آن زمان، سه تن از سوی حکومت اسلامی ایران به نام‌های «جعفر صحرارودی»، «مصطفی آقاجوادی»، «منصور بزرگیان» از هتل به‌سوی مکان مذاکره به راه افتادند. جلوی این سیاست‌مداران ایرانی بادیگاردهایی بودند که روز 10 ژوئیه به وین آمده بودند. یکی از شاهدان عینی آن روز که نام خود را «شاهد د» عنوان کرد، گفته است: «محمود احمدی‌نژاد که در سال 2005، به‌عنوان رییس جمهور ایران انتخاب شد نیز در میان آن‌ها قرار داشته و به جاسوسی پرداختە است.»

با وجود تمامی این مسائل، مذاکره آغاز شد و تمام مکالمات آن‌ها بر روی نواری ضبط می‌شد. بعدها صدای قاسملو از روی این نوار که توسط پلیس اتریش فاش شده بود، شناسایی شد که می‌گفت: «ما با دستان خالی به مذاکره آمده‌ایم و آیا حکومت ایران بر قول خود برای ایجاد خودمختاری پابرجا است؟» پس از آن صدای شلیک گلوله به گوش می‌رسد.

در نتیجه‌ گلوله‌هایی که از دو قبضه اسلحه شلیک شده بودند، دکتر عبدالرحمان قاسملو از پیشانی، کتف و سینه، رسول هم از فرق سر و سینه خود به قتل رسیدند.

حین ورود اولین تیم‌های پلیس به محل جنایت، جعفر صحرارودی را آغشته به خون در کف محل مذاکره مشاهده می‌کنند. منصور بزرگیان همراه او در زمان ورود نیروهای پلیس به آنان گفته بود: «کشتند! رفیق من را کشتند، او را نجات دهید.» در ترور سازمان‌دهی شده مرگ جعفر صحرارودی تمام نقشه‌ها را بر هم ریخت. صحرا رودی تحت کنترل نیروهای پلیس به بیمارستان منتقل شد و بزرگیان هم به اداره تحقیقات پلیس انتقال یافت.

بزرگیان طبق دستوری در ساعت 5 صبح به سفارت ایران در وین منتقل شد و چندین روز را در این مکان مخفی شد. در روز 22 ژوئیه حکومت اتریش تحت فشارهای دولت ایران صحرارودی را به تهران بازگرداند.

از تیم ترور قاسملو وهمراهانش در تهران، هم‌چون «قهرمان» استقبال شد. منصور بزرگیان هم پس از بازگشت به ایران، درجه ژنرالی گرفت و به‌عنوان فرمانده قرارگاه سپاه در ارومیه منصوب شد. سپاه پاسداران ارومیه، کنترل بخش بزرگی از کردستان ایران را در آن دوره بر عهده گرفت.

جعفر صحرارودی نیز پس از ترور قاسملو به ایران بازگشت و به‌عنوان فرمانده سپاه قدس وظیفه عملیات‌های خارجی ایران را بر عهده گرفت. صحرارودی فرماندهی عملیات علیه کمپ کویه حزب دمکرات کردستان ایران در جنوب کردستان عراق را در آگوست 1996 شخصا بر عهده داشت.

در این دهه‌ها، هر دو تروریست به گشت و گذار در اروپا ادامه دادند. سال 2013، جعفر صحرارودی در ماه اکتبر به سوئیس و کرواسی مسافرت کرد. با وجود این‌که حکم بازداشت بین‌المللی او صادر شده است اما هیچ‌کدام از دو کشور مذکور نام‌برده را به اتریش تحویل ندادند.

علاوه بر این، حزب دمکرات کردستان عراق، از جعفر صحرارودی در سال 2014 در هولیر استقبال گرمی کرد. به دعوت این حزب، حین سفر علی لاریجانی به هولیر جعفر صحرارودی هم وارد هولیر شد. جعفر صحرارودی در این دیدار با مسئولان حزب دمکرات کردستان عراق عکس گرفته است.

دولت اتریش تاکنون برای سرپوش گذاشتن بر این جنایت هولناک، که در وین روی داده بود از هیچ تلاشی فروگذاری نکرده است. حکومت اتریش مداوما مدعی شده است: «تهران ما را در فشار قرار نداده است.» اما در سال 1997، طی نظرسنجی که در روزنامه «پرسایس» وین منتشر گردید نشان می‌داد که از هر 100 اتریشی، 55 نفر اعلام کرده بودند که «حکومت بر اقدامات علیه کردها چشم‌پوشی کرد.» نکته جالب این‌که در اوایل 1990، تجارت مابین ایران و اتریش 60 درصد افزایش پیدا کرده بود.

 

ادامه دارد.

جمعه بیست و هشتم تیر 1398 – نوزدهم ژوئیه 2019

حزب چپ یک عدد نیازمندیم !


حزب چپ یک عدد نیازمندیم !
 hoshyaresmaeil2017@hotmail.com

ترامپ: در کاهش تنش با ولایت فقیه پیشرفت داشته‌ایم ، ولی نمیگم چقدر ...

سخنگوی وزارت خارجه آمریکا: سپاه پاسداران نشان دهد که آماده مذاکره است...

وزیر خارجه آمریکا : ویزا و تردد ظریف در آمریکا محدود به رفتن تا مستراح سازمان ملل است ...

ظریف وزیر خارجه سپاه پاسداران : ما آمریکا را در جهان منزوی کردیم ...


موضع شما در قبال مسایل جاری چیست؟

ما مخالف تحریم هستیم. مخالف جنگ هستیم ، مخالف جمهوری اسلامی هستیم ومعتقدیم باید از جمهوری اسلامی با لبخند گذر کنیم و به یک جمهوری دمکرات و سکولار برسیم . که طی کردن این مراحل با انرژی خورشیدی وفتوسنتز سالمتره. یعنی هر چوبی به کون ملت کردند ملت فقط بخندد...

با چه راهکاری؟

معتقدیم که دولت ‌های خارجی نباید درامور کشور ما دخالت کنند. هی معتقدیم تحولات و تغییرات سیاسی نباید با مداخله آنها، بلکه متکی بر جنبش‌های اعتراضی باشد . برای عملی شدن این راهکار معتقدیم ابتدا باید کمی دوغاب بسازیم که باعث بالا رفتن سرعت جنبش میشه ، یک فرغون سیمان نیاز داریم ، کمی گچ ، یک عدد کراوات ، سبیل الزامی نیست ، میله گرد و تیرآهن به اندازه کافی ، یک عدد ماله ، مقادیری ماله کش ...

اصلا شما کی هستید ؟ من دویچه وله هستم همیشه کنار تو...

خود شما کی هستید : من حزب چپ هستم یا فدائیان خلق درحال مبارزه برای آزادی ایران در شهر کلن...

دویچه وله : انتقادی که همواره به شما و تشکل‌ها و احزاب شبیه شما می‌شود این است که نیروی جوان جذب نکرده‌اید و مخاطب شما اصولا آنها نیستند. آماری می‌توانید ارائه بدهید ؟ این جذب چگونه بوده است؟

حزب چپ : نه نمیشه ، آخه الان وقت ناهاره...
 

موگرینی: طرف‌های توافق هسته‌ای نقض برجام را جدی نمی‌بینند...

موگرینی: اروپا فعلاً «مکانیسم ماشه» را فعال نمی‌کند...

خامنه ای : مذاکره نخواهد شد! اگر نمی‌شود پس چه می‌شود؟ پایان راه کربلا ؟

نقش اروپا و آمریکا ( غرب یا بورژوازی ) در مورد سیاستهای استراتژیک متضاد نیست مکمل است فقط با 2 چهره متفاوت ... به همین خاطر سیستم ولایت فقیه جیغ مقاومت ریقو میکشد...


غرب فقط قاطع شود و نخواهد بازی زشت فعلی را ادامه دهد اصلا در آن نظام کسی نیست که به فکر پایان راه باشد همه به فکر زنده ماندن هستند . آن نسل عقب مانده ایی که در دهه 1360 خودش را در جنگ و خون تخلیه کرد حالا در خاطره ها و موزه ها خوش نشسته است .


آنها ( حاکمان ) فقط بازی میکنند ، قواعد بازی را هم رعایت میکنند و بخش مهمی از افکار عمومی هم با این بازی همراه و باور دارد .

محمد جواد ظریف، وزیر امور خارجه سپاه پاسداران تحریم‌های ایالات متحده علیه این سیستم ولایت فقیه را مصداق تروریسم توصیف کرد و گفت که مقام عظمای حاکم حاضر نیست با تروریست‌ها مذاکره کند...اینم به تلافی محدودیت تردد ما در آمریکا !

اینکه سیستم ولایت فقیه تخمی بود که کاخ سفید در 1357 در ایران کاشت ، چهل سال کردیت داد و مراقبت کرد و هنوز هم آن را رهایی بخش میداند الان به کنار...ولی به نظر من هرچوبی به کون عظما و بقیه حاکمان مسلمان و محمد رسوال الله کنند با هر دلیلی و هر مقداری ... مثبت و مبارک است . جناب ولی فقیه هرزالویی باشد بعد از چهل سال مکیدن خون ملت بالاخره سیر میشود ، شماها چرا هیچوقت سیر نمیشوید ؟

اینکه آمریکا تروریستهای جهان است و خودش همه را ساپورت میکند ، یا عظمای ولایت فقیه رهبر مسلمین جهان در خاورمیانه چیزی جز خرابی و نکبت و فقر برای مردم خودش نیست باشد برای قسمتهای بعد ...

آمریکا اگر رهبر جهانی تروریستها است حداقل منافع خودش را تشخیص میدهد این جماعت حاکم ایرانی که فقط زمان مناسب برای اختلاس کردن را خوب تشخیص میدهند . چگونه مطابق آیه های قرآنی کون بچه های مردم بگذاریم ؟ چگونه عوام گوسفند را پای صنداقهای رای بکشانیم ؟ یعنی خاک تو سر احمقهایی که با بازیهای کودکانه حکومت اسلامی ایران لیز میخورد ! خلائق هرچه لایق !


نکته ای تکمیلی در خصوص مذاکرات اخیر جریاتی کردی با حکومت اسلامی ایران :

بعد از چهل سال تجربه ملموس میدانیم که این حکومت اساسا ظرفییت مذاکره و گقتگو ندارد . طرفین مذاکره در هر مقامی توهمی ندارند که درپس مذاکرات اتفاقی نخواهد افتاد !

افراد یا جریانات مذاکره کننده از الان وارد مذاکره میشوند برای آینده ای فرضی . مثل باز کردن حساب پس اندازی که شاید لوتوی حضرات برنده شود و آنها از همین حالا پس اندازی داشته باشند و با همین حکومت استحاله شده وارد معامله شوند . همه جریانات سیاسی و افراد به خوبی میدانند که این ورژن چهل ساله حکومت اسلامی اهل مذاکره و تعامل نیست . آنها از امروز با همین عوامل حکومتی اسلامی نشست و برخاست دارند برای فردایی فرضی ! یعنی پس اند ازی برای استراتژی توهمی !


حکومت اسلامی چه میکند ؟ آنها فقط در فکرنمایش انتخابات بعدی خودشان ، درتاکتیک هستند ! حکومت اسلامی نقد کوفت میکند و نیروهای مذاکره کننده به نسیه خوری معتاد شده اند !
 
 
 


اسماعیل هوشیار
18.07.2019
 

دروغ در جامه ی حقیقت ـ نقدی بر هویت اسطوره ای و سنت یکتاپرستی ایرانیان

دروغ در جامه ی حقیقت ـ نقدی بر هویت اسطوره ای و سنت یکتاپرستی ایرانیان

http://www.azadi-b.com/G/file/drogh_d.j.h_FF.pdf

کارزار علیه آپارتاید جنسیتی در ورزش ایران را گسترش دهیم

                    کارزار علیه آپارتاید جنسیتی در ورزش ایران را گسترش دهیم

                                  به انگیزه اولتیماتوم "فیفا به فوتبال ایران

 

اایرانِ تحت حاکمیتِ رژیم اسلامی شیعه اثنی عشری، تنها کشوری در جهان است که رسما در زمینه تماشای مسابقات ورزشیُ تبعیض جنسیتی از نوع آپارتاید را بویژه در رابطه با ورزش پرطرفدار فوتبال اجرا میکند. حتی در کشورهایی که اکثریت جمعیت شان را مسلمانان تشکیل میدهند، شاهد چنین تبعیض مشمئزکننده ای نیستیم. در افغانستان دوره حاکمیت طالبان و نیز در عربستان قبل از روی کارآمدن ملک سلمان شاهد چنین ممنوعیتی بودیم اما اکنون حتی در این دو کشور اسلامزده نیز ممنوعیت فوق تا حدودی برچیده شده است. بنابراین همچون اعدام کودکان زیر ۱۸ سال، ایران کنونی در زمینه آپارتاید جنسیتی در ورزش نیز به تنهایی رکورددار است!!.

 

این نوع آپارتاید در طول چهار دهه حاکمیت ولایت مطلقه فقیه در ایران، بی وقفه ادامه داشته است. اگر چه در برخی سالها در رابطه با تماشای مسابقات والیبال یا بسکتبال شاهد حضور کنترل شده زنان در کنار مردان در استادیومهای سرپوشیده بودیم، اما در رابطه با پرطرفدارترین و پرتماشاچی ترین ورزش دنیا یعنی فوتبال شاهد حساسیت باورنکردنی عتیقه های مرتجع حاکم بر ایران بوده ایم. این تبعیض بویژه موقعی بیشتر جلوه گر میشد که در مواردی هنگام بازی با تیم های فوتبال خارجی در تهران، مقامات رژیم به زنان شهروند آن کشور خارجی مثلا ژاپنی – کره ای – سوریه ای و عراقی اجازه حضور در استادیوم "صدهزار پسری آزادی" در تهران را میدادند اما همزمان حاضر به پذیرش حضور زنان و دختران ایرانی در ورزشگاه فوتبال نبودند و بغیر از یکی دو استثناء در اکثریت قریب به اتفاق موارد از حضور زنان ممانعت میکردند و حتی هر نوع حرکت و جنبش زنان ایران برای تامین این حق را به بیرحمانه ترین شکل سرکوب میکردند. فیلم سینمایی معروف جعفر پناهی عزیز با عنوان: "آفساید" حکایتگر همین نوع آپارتاید جنسیتی در ورزش ایران است، چیزی که در هیچ نقطه دیگری از جهان شاهد ان نیستیم.

 

نافرمانی در مقابل این تبعیض علاوه بر راه اندازی چندین تجمع اعتراضی در برابر درب ورودی استادیومها، گاهی خود را به صورت پوشیدن لباس مردانه و آرایش ریش و سبیل توسط دختران برای دور زدن ممنوعیت رژیم نشان میدهد و که در این رابطه ویدیوهای زیادی نیز در شبکه های اجتماعی به اشتراک گذاشته شده ند.

 

فدراسیون جهانی قدرتمند فوتبال (فیفا) در طول چهار دهه گذشته به ویژه در دوره ریاست طولانی مدت سامارنژ بر این نهاد، هیچ اقدام دندان گیری برای تحت فشار قرار دادن رژیم اسلامی ایران انجام نداد. اما تحت تاثیر جنبش زنان ایران و نیز فشارها و کمپیین های بین المللی، رئیش ایتالیایی فعلی فیفا - اینفانتینو- سرانجام اولتیماتوم یکساله ای به فدراسیون فوتبال ایران برای برچیدن این تبعیض داد. این نهاد جهانی بر خلاف بسیاری نهادهای بین المللی دیگر دارای قدرت اجرایی و موثر فراوانی است. مثلا تا کنون سازمان ملل متحد، قطعنامه های زیادی را در رابطه با جنایات جنگی یا نقض حقوق بشر و ... علیه برخی دولتها نظیر: ایران، اسرائیل، سوریه، عربستان و ... صادر کرده است که هیچکدام ضمانت اجرایی نداشته اند و بسیاری از دولتها برای چنین قطعنامه هایی "تره هم خرد نمیکنند"!! اما با فیفا نمیتوان چنین شوخی ای را انجام داد. این فدراسیون جزو معدود نهادهای بین المللی است که میتواند دردسرهای اجرایی عدیده ای برای یک کشور یا دولت ایجاد کند. مثلا اگر باشگاه فوتبال یا تیم ملی فوتبال یک کشور، پول قرارداد یک فوتبالیست یا مربی بویژه خارجی را تا دلار آخر پرداخت نکند و یا در ارتباط با یک فوتبالیست خارجی دچار تبعیضات نژادی شود با جریمه های سنگین روبرو خواهد شد. از جریمه نقدی گرفته تا محرومیت از جذب بازیکن جدید برای مدتی و یا کسر امتیاز و یا حتی محرومیت از شرکت در مسابقات ورزشی قاره ای و جهانی و یا محرومیت از برگزاری مسابقه در کشور خودی و غیره .

 

به دنبال این اولتیماتوم، مهدی تاج رئیس فدراسیون فوتبال ایران با حضور در دو نشست شورای عالی امنیت رژیم، به دست و پا افتاده که جمهوری اسلامی باید راهی برای قانع کردن فقهای عتیقه حوزه علمیه و دادستان کل کشور و نمایندگان اصولگرای مجلس پیدا کنند که دست از مقاومت برای جلوگیری از حضور کنترل شده زنان در ورزشگاهای ایران بردارند وگرنه فوتبال باشگاهی و ملی ایران باید عطای شرکت در تورنمنت های منطقه ای و بین المللی را برای همیشه به موزه تاریخ ورزش ایران بسپارد.

 

بنابراین اکنون بیش از هر زمان، این فرصت تاریخی بدست آمده که با قرار دادن رژیم اسلامی در کنج دیوار، مقاومت آنها را در زمینه ممنوعیت حضور زنان در استادیومهای ورزشی بویژه فوتبال درهم بشکنیم و فیفا را نیز تحت فشار بیشتری قرار دهیم که چهار دهه با رژیم زن ستیز جمهوری اسلامی مماشات کرده است. جریمه فوتبال باشگاهی یا ملی ایران نباید به حد جریمه های نقدی و یا محرومیت از برگزاری مسابقات خانگی فرو کاسته شود بلکه باید رسما و علنا گفت که اگر از حضور زنان در ورزشگاهها ممانعت شود تیمهای ملی فوتبال ایران ( در همه رده های سنی) و تیم های باشگاهی ایران حق شرکت در هیچ تورنمت منطقه ای و بین المللی بویژه جام جهانی فوتبال را نخواهند داشت. با این اقدام، انبوه مردان مشتاق فوتبال که تاکنون قصور زیادی در حمایت از حق زنان ( خواهران و مادران و همسران و دوستان دخترشان) داشته اند تشویق میشوند که به شکل وسیعتری به این کارزار برابری طلبانه بپیوندند.

 

البته تردیدی نیست که رژیم اسلامی در صورت عقب نشینی، این راهکار را به گونه خاص خودش پیش خواهد برد، یعنی حتی در صورت موافقت با حضور کنترل شده زنان در ورزشگاهها، مانع از اختلاط جنسیتی یعنی نشستن مردان و زنان در کنار یکدیگر خواهد شد و نوعی آپارتاید را در زمینه جداسازی جایگاه زنان از مردان را در استادیومها متحقق خواهد نمود که باید با چنین تاکتیکی نیز مقابله شود و تاکید کرد که زنان ایران نیز حق دارند مثل زنان همه کشورها در کنار دوستان پسر یا همسر و یا فرزندان خود از تماشای مسابقات لذت ببرند و جداسازی جایگاه تماشاچیان زن و مرد نیز خود مصداقِ نوعی آپارتاید جنسیتی محسوب میشود. اما نفسِ به عقب نشینی وادارکردنِ مقامات رژیم اسلامی برای پذیرش زنان در استادیومها، خود یک قدم به جلو در راستای تحقق برابری جنسیتی در ایران است. هر چند اجرای جامع آن بدون سرنگونی انقلابی جمهوری اسلامی و استقرار کامل آزادی، سکولاریسم و برابری امکانپذیر نیست.

 

۱۸ جولای ۲۰۱۹   

ضرورت نقد مواضع رهبری امروز کومه له در قبال گفتگو و مذاکره با رژیم اسلامی(۱)

ضرورت نقد مواضع رهبری امروز کومه له در قبال گفتگو و مذاکره با رژیم اسلامی(۱)

از آنجاییکه مماشات و چانه زنی با دولت مرکزی به منظور سهم خواهی در قدرت محلی همواره بخش مهمی از سیاست تمامی احزاب ناسیونالیست کردستان بوده است، احزاب ناسیونالیست در کردستان ایران نیز همواره سابقۀ نشست های مخفیانه با مأمورین رژیم تحت عنوان "مذاکره" با جمهوری اسلامی را در پروندۀ خود دارند.

اما در متن شرایط و اوضاع و احوال سیاسی، مبارزاتی و اجتماعی امروز جامعۀ ایران، موضوع انجام ملاقات و نشست مخفیانۀ اخیر احزاب ناسیونالیست در کردستان متشکل در "مرکز همکاری احزاب کردستان" که عبارتند از هر دو شاخۀ حزب دمکرات و هر دو شاخۀ سازمان زحمتکشان با مأمورین رژیم اسلامی در کشور نروژ، یک واقعۀ مهم این دوره از حیات سیاسی و مبارزاتی جامعۀ کردستان محسوب می شود.

کومه له-سازمان کردستان حزب کمونیست ایران نیز به مدت یک سال و نیم در پروسۀ مقدماتی مربوط به انجام نشست اخیر احزاب سیاسی کردستان با رژیم اسلامی، شرکت داشته است. شرکت رهبری امروز کومه له در این پروسه، مخفیانه انجام گرفته است. پس از فاش شدن انجام این به اصطلاح مذاکرات بود که رفقایی از رهبری کومه له مجبور شدند از حضور کومه له در پروسۀ مقدماتی مربوط به این امر خبر دهند. بنابراین چنانچه خبر انجام آن نشست منتشر نمی شد، رهبری کومه له کماکان موضوع شرکت و حضور خود در آن پروسه را مخفی نگه می داشت و به این ترتیب زمینه مساعد برای انجام نشست های بعدی آن احزاب با رژیم اسلامی فراهم می شد.

چنین تمرکزی از سوی رهبری امروز کومه له بر امر "مذاکره" و شرکت مخفیانه در بخشی از پروسۀ آن و سپس اتخاذ مواضع التقاطی و بینابینی در قبال "مذاکره"، سکوت کامل در قبال این عمل ضدمردمی احزاب ناسیونالیست و نیز نوعی هماهنگی و ابراز آمادگی با آنان برای تشکیل نهاد بزرگتری در قالب "هیأت نمایندگی مردم کرد" برای پرداختن به چنین اموراتی، نشان از شروع دورۀ نوینی از حیات سیاسی کومه له، فاز جدیدی از روابط و همگرایی ها با احزاب ناسیونالیست در کردستان و در کل احراز موقعیت جدیدی نسبت به تقابل با رژیم اسلامی می باشد. شرایطی شکل گرفته است که اگر با هوشیاری و عکس العمل های اجتماعی و در این میان نقش کارساز جریان کمونیستی در کردستان روبرو نشود، قطعاً که به زیان مبارزات مردم و منافع واقعی آنان تمام خواهد شد. رفقای رهبری تا دیروز ظاهراً از ضرورت ایجاد قطب چپ وسوسیالیستی در کردستان صحبت می کردند امروز از ضرورت ایجاد نهاد مناسبی برای پرداختن به امر مذاکره با رژیم!

چنین مواردی در طی چهار دهۀ گذشته هیچ گاه در سیاست رسمی کومه له جایی نداشته است. رویداد مزبور یک اتفاق مهم در تاریخ سیاسی و تشکیلاتی کومه له بمثابه سازمان کردستان حزب کمونیست ایران و یک خطای سیاسی بزرگ برای رهبری امروز این تشکیلات محسوب می شود.

چنانچه صف بندی و دودستگی های جاری در تشکیلات کومه له و حزب کمونیست و استیلای خط راست در آن وجود نمی داشت؛ یک چنین خطای سیاسی ای، به استیضاح و انجام برخورد تشکیلاتی به رفقای خاطی منجر می شد. در غیر اینصورت، ارتکاب به یک چنین عملی کافی بود که تشکیلات را دچار بحران و دو دستگی نماید.

۲۰ سال پیش، یک چنین اسکاندالی موسوم به "جعبه یا دیسک سیاه" مربوط به عبدالله مهتدی که وی نیز محتویات آنرا در خفا نگاه داشته شده بود، تشکیلات کومه له و حزب کمونیست را به انشعاب کشاند. پس از فاش شدن تصادفی محتویات آن "جعبه" و "دیسک" که اتفاقاً آن هم از جنس کالای امروز یعنی مذاکرۀ پنهانی با مأمورین رژیم البته نه در نروژ بلکه در کشور سوریه، بسته های دلار و نهایتاً ایجاد چرخش سیاسی در کومه له بود؛ کنگره هفتم حزب کمونیست عبدالله مهتدی را مورد برخورد تشکیلاتی قرار داد و از وی سلب اعتماد نمود. تنها پس یک چنین برخورد قاطع و انقلابی بود که عبدالله مهتدی هنگامیکه دریافت دیگر جایی در رهبری این حزب برایش باقی نمانده است، نظراتی را مطرح کرد و راه انشعاب را در پیش گرفت.

اما امروز چه؟ آیا رفقای رهبری کومه له مورد برخورد لازم تشکیلاتی قرار گرفته اند؟ آیا این رفقا حاضرند در مقابل تودۀ تشکیلات و کارگران و زحمتکشان پاسخگو باشند؟ نه تنها چنین نیست، بلکه همین رفقا ضمن دفاع و یا توجیه و تفسیرعمل ناپسند خود و نیز دفاع ضمنی از دیگر شرکای خود در آن عمل یعنی احزاب ناسیونالیست؛ علیه هر صدای حق طلبی در درون و بیرون از این تشکیلات که آنها را به مؤاخذه و محکومیت فرا می خواند به شدت وارد عمل شده اند. ایشان در شرایطی قرار گرفته اند که بهترین دفاع را حمله به دیگران می دانند.

سرنوشت کومه له برای جنبش مبارزاتی طبقه کارگر و مردم تحت ستم در جامعۀ ایران و کردستان، مهم است. متأسفانه با استیلای خط راست بر رهبری این تشکیلات، تاکنون لطمات متعددی بر وجهه و اعتبار تشکیلاتی، سیاسی و اجتماعی کومه له وارد شده است. حضور مخفیانه در پروسۀ "مذاکره" با رژیم و نیز عدم اتخاذ یک موضع قاطع، اصولی و رادیکال در قبال این امر، یک بار دیگر اعتبار کومه له را دچار لطمه ساخت. مشاهدۀ همه این لطمات در کنار هم، به خوبی نشان می دهد که کومه له تا چه درجه ای به راست چرخیده، از اتحاد و بودن در میان نیروهای چپ و کمونیست دوری گزیده و در مسیر سازش و مماشات با ارتجاع و بورژوازی در کردستان قرار گرفته است. چنین سیاست و عملکردهایی را بایستی به روشنی محکوم کرد.  بنابراین وظیفۀ هر انسان مبارز و انقلابی که دل در گرو رهایی طبقه کارگر و تحقق اهداف کمونیستی این طبقه دارد و حاضر نیست که تاریخ مبارزات پرافتخار کومه له این چنین لکه دار شود؛ این است که با حساسیت به راست روی های امروز رهبری کومه له برخورد کرده، آنرا مورد نقد و افشا قرار داده و هزینۀ چرخش های هرچه بیشتر کومه له در مسیر سیاست های راست روانه را برای عاملان و مسببان آن بالا ببرد.

در این راستا و از آنجاییکه هرگونه مذاکره و سازش با رژیم اسلامی در خدمت تقویت این رژیم و در ضدیت با منافع کارگران و زحمتکشان و مردم تحت ستم خواهد بود، در اینجا و در طی این نوشته به نقد اظهارات و عملکرد رفقای رهبری کومه له و سیاستهای اعلام شده از سوی آنان در قبال "مذاکره" با رژیم می پردازم.

*****

 پس از گذشت چند روز از تأیید انجام مذاکرات پشت پردۀ احزاب ناسیونالیست در کردستان از سوی رفقایی در رهبری کومه له-سازمان کردستان حزب کمونیست ایران، کمیتۀ مرکزی کومه له به تاریخ ۱۸ تیرماه  به طور رسمی اطلاعیه ای در این باره صادر نمود.

متن این اطلاعیه مختصری از صحبت های رفیق ابراهیم علیزاده دبیر اول کومه له است که چند روز قبل از آن در همین رابطه و طی گفتگویی با تلویزیون کومه له ایراد نموده اند. از آنجاییکه در این اطلاعیه نیز همچو صحبتهای رفیق ابراهیم و دو تن دیگر از رفقای کمیته مرکزی یعنی رفقا جمال بزرگپور و حسن رحمانپناه به هیچ روی این عمل ضدمردمی احزاب ناسیونالیست محکوم نشده و هیچ اشاره ای هم در راستای افشای سیاست و اهداف و انگیزه های آنان انجام نشده است، کاملاً ناقص و فاقد یک موضع اصولی در تطابق با سیاست و استراتژی سوسیالیستی کومه له در کردستان است. در تمام مباحث رفقا و نیز در متن اطلاعیۀ مذکور، اهداف رژیم در خصوص مذاکره و زیانبار بودن آن مورد شرح قرار گرفته است اما کمترین اشاره ای به اهداف طرف مقابل مذاکره نشده است. گو اینکه در این میان، فقط و فقط جمهوری اسلامی است که اهدافی را دنبال می کند و احزاب مزبور هیچ هدف و انگیزه ای از مذاکره با این حکومت ندارند و فقط برای دیدار و گذراندن وقت به نزد ایشان شتافته اند.

در اطلاعیۀ کمیتۀ مرکزی کومه له، یک بار دیگر بر مقبولیت مذاکره در قالب اینکه "ما مذاکره با دشمن را به عنوان یک اصل رد نمی کنیم" و نیز بر وجود شرایط لازم برای انجام چنین مذاکره ای با رژیم تأکید شده است. از آنجاییکه چنین تأکیداتی از نگاه کومه له عموماً جزو بدیهیات مربوط به امر مذاکره بوده است نمی تواند در شرایط و اوضاع و احوال امروز به طور کنکرت بیانگر موضع قاطع و اصولی در قبال مذاکره ای که انجام گرفته است باشد. در شرایط کنونی، محکومیت قاطع هرگونه مذاکره و بند و بست با رژیم اسلامی است که در خدمت تقویت مبارزه برای سرنگونی این رژیم قرار می گیرد. هر گونه موضع بینابینی و متمایل به مذاکره و تعیین شروط برای آن، به ضرر روند مبارزات جاری در جامعه خواهد بود.

جدای از این، اطلاعیۀ کمیتۀ مرکزی کومه له با یک تناقض گویی شروع می شود. به نظر می رسد که این تناقض گویی آگاهانه انجام می گیرد تا دلیل و علتی برای صدور این اطلاعیه فراهم گردد. در ابتدای این اطلاعیه آمده است:

"در روزهای اخیر اطلاعات جسته وگریخته، ناروشن و مبهمی دایر بر نشست نمایندگانی از طرف "مرکز همکاری احزاب کردستان" با نمایندگان جمهوری اسلامی در رسانه های جمعی انتشار یافته است. طی این مدت رفقای کمیته مرکزی کومه له موضع رسمی ما را در این رابطه طی چند مصاحبه تلویزیونی باطلاع افکار عمومی رسانده اند. اینک با توجه به اینکه سخنگوی "مرکز همکاری احزاب کردستانی" رسما انجام چنین نشستی با نمایندگان جمهوری اسلامی را تائید کرده است، ما در این رابطه تاکید مجدد بر نکات زیر را ضروری می دانیم... ."

در این اطلاعیه در حالی به اطلاعات جسته و گریخته، ناروشن و مبهم در خصوص نشست احزاب ناسیونالیست با رژیم اشاره می شود که رفقا ابراهیم علیزاده و جمال بزرگپور در مصاحبه های خود به انجام آن نشست صحه گذاشتند و آنرا تأیید کردند. پس بنابراین، برای رفقای رهبری کومه له، قضیه نه مبهم بلکه کاملاً روشن و قطعی بوده است. در اینجا دیگر تأکید بر اطلاعات "جسته و گریخته، ناروشن و مبهم"، هیچ معنایی جز دست کم گرفتن شعور افکار عمومی ندارد.

بنابراین سعی می شود چنین القا گردد که تا قبل از تأیید آن نشست از سوی سخنگوی آن مرکز، همه چیز در این باره، مبهم و ناروشن بوده و بنابراین نیاز و دلیلی هم به صدور اطلاعیۀ رسمی نبوده است. در واقع، کمیتۀ مرکزی کومه له مؤظف بود همان موقع که از انجام آن نشست اطلاع یافته بود، به صدور اطلاعیه رسمی مبادرت می کرد. اما متأسفانه و مطابق با خط و جهت گیری راست روانه ای که مدتهاست در این تشکیلات عمل می کند و یکی از وجوهات مشخص آن سکوت و مماشات در قبال اعمال احزاب ناسیونالیست که در واقع نوعی هماهنگی و شراکت در آن تلقی می شود؛ چنین عملی صورت نگرفت.

مطابق توضیح رفقا ابراهیم علیزاده و جمال بزرگپور، کومه له از یک سال و نیم قبل در جریان پروسۀ این به اصطللاح مذاکره قرار گرفته است. دو مورد نشست را با طرف سوم و به اصطلاح میانجی گر انجام داده است، منتظر نتیجه و نشست های بعدی با ایشان بوده اند، اما طرف سوم دیگر به سراغ آنها نیامده است.

یک سال و نیم قبل، به لحاظ زمانی مصادف است با وقوع رویدادهای دیماه ۹۶ و خیزش گستردۀ مردم ایران علیه رژیم اسلامی. در آن برهه که خیابانهای ایران به خون تظاهرکنندگان علیه رژیم رنگین شده بود و فریاد "سرنگونی رژیم" و "اصلاح طلب، اصولگرا دیگه تمومِ ماجرا" صحنۀ آن مبارزات را فتح کرده بود؛ رفقا در کمیتۀ رهبری کومه له بر طبق کدام پرنسیپ سیاسی و مبارزاتی و بر حسب کدام ضرورتها در این باره، لازم دانسته اند که به موضوع مذاکره با این رژیم پرداخته و عملاً وارد پروسۀ مقدماتی آن بشوند؟

نفس این اقدام کمیته رهبری، بطور آشکار در تقابل با روند مبارزات طبقۀ کارگر و مردم ایران برای سرنگونی رژیم اسلامی، در تضاد با استراتژی سیاسی حزب کمونیست ایران و استراتژی سوسیالیستی کومه له در کردستان و نیز در تناقض با تمامی مواضع، تحلیل ها و گفتارهای کومه له و حزب کمونیست در خصوص رویدادهای دیماه ۹۶ قرار دارد.

این تضاد و تناقض در کلیت خود و بطور پنهانی در طول یک سال و نیم گذشته، بر تمامی لحظات سیاسی کومه له سنگینی کرده است. به عنوان نمونه در تابستان سال گذشته در شرایطی فراخوان اعتصاب عمومی از جمله از سوی کومه له و نیز دیگر احزاب ناسیونالیست در اعتراض به اعدام ها در کردستان و موشک باران مقرات هر دو حزب دمکرات صورت گرفته است که همزمان موضوع مذاکره و نشست و برخاست با طرف میانجی گر آن بطور مخفی و به دور از چشم همان مردمی که این فراخوان را عملی کرده اند، در هیأت رهبری این فراخوان دهندگان در جریان بوده است. برای ما به مثابه یک جریان کمونیستی، چنین عمل متناقضی را با چه منطقی می توان توضیح داد؟

رفقا ابراهیم علیزاده و جمال بزرگپور در مصاحبه های خود، به کرات بر اصل علنی بودن مذاکره و پرهیز از هرگونه مخفی کاری در این بین تأکید کرده اند. بر طبق اظهارات همین رفقا در یک پروسۀ زمانی، دو مورد نشست با طرف میانجی گر مذاکره صورت داده اند بدون اینکه جامعه و یا حتی اعضای این تشکیلات را از آن مطلع کرده باشند. ایشان دلیل این پنهانکاری خود را و آنگونه که رفیق ابراهیم در مصاحبه ای با تلویزیون "رووداو" اظهار داشتند، "رعایت پرنسیپ در خصوص درخواست طرف میانجی گر مبنی بر عدم اطلاع رسانی در این باره" اعلام کرده اند، چرا که طرف سوم به آنها گفته است که "نباید ظرفیت های موجود برای شکلگیری چنین مذاکره ای از بین برود"، رفقا هم برای اینکه "آن پروژه پیش برود این درخواست را پذیرفته اند و به آنها گفته اند هر وقت مذاکره شروع شد دیگر باید علنی باشد."

بر طبق گفته رفقا، ایشان نخواسته اند آسیبی به آن پروسه وارد شود. رفیق جمال در مصاحبۀ خود در این باره گفته است: "...از ما خواستند که این مسئله رسانه ای نشود، ما هم بخاطر اینکه کارشان پیش برود این مسئله را رسانه ای نکردیم... "

رفیق ابراهیم نیز در این باره می گوید:

" طرف سوم این درخواست جدی را از ما داشت که به دلیل اینکه هنوز هیچ گفتگویی در جریان نیست و اگر ظرفیتی هست از هر طرف برای آن موضوع نمی خواهیم آنرا از بین ببریم، از شما درخواست می کنیم این مسئله فعلاً در بین خودمان بماند تا در هنگام خود علنی اش بکنیم. ما هم به احترام آن طرف، چون می دانیم با پیشینه ای که از آنها داریم و آنها را می شناسیم از کشمکش های گوشه و کنار دنیا تلاش کرده اند واقعاً نقشی مثبت ایفا نمایند، ما نقش دشمنانه از آنها نسبت به هیچ طرفی خصوصاً طرف های اپوزیسیون ندیده ایم، به این خاطر ما این درخواست را از آنها قبول کردیم اما گفتیم این تا وقتی است که مسئله گفتگو مطرح می شود، تا وقتیکه ما و شما به عنوان دو طرف که مشورت و تبادل نظر می کنیم و داریم از نظرات یکدیگر مطلع می شویم ما می توانیم این مسئله را باقی بگذاریم. اما وقتی که گفتگو شروع شد ما نمی توانیم رضایت بدهیم به هیچ نوع گفتگویی مخفی که احیاناً شروع شد با جمهوری اسلامی."

اگر کسی واقعاً به اصل علنی بودن مذاکره پایبند است و آنرا به عنوان یک پرنسیپ می پذیرد، با هیچ عذر و بهانه ای جایز نیست بخش مهمی از یک چنین پروسه ای که در واقع مقدمات شکلگیری یک مذاکره و طرفین درگیر در آن است را مخفی نگه دارد. رفقا در شرایطی از ضرورت علنی بودن مذاکره سخن می گویند که خود، بخشی مهم و در واقع کل پروسۀ را از دید جامعه مخفی نگه داشته اند.

آیا جواب مثبت به درخواست شیادان و واسطه هایی که هدف شان به تسلیم کشاندن مبارزات حق طلبانه مردم کردستان علیه رژیم اسلامی است مبنی بر عدم اطلاع رسانی از پروژه شوم آنها را می توان "پرنسیپ" نام گذاشت؟ این برای کسی می تواند پرنسیپ باشد که به وعده ها و عملکردهای صاحبان آن درخواست، به تحقق شروط مورد نظر خود برای مذاکره از سوی رژیم، خوش بین بوده و فعالانه در پروژۀ مذاکرۀ آنان شرکت داشته باشد. رفیق ما به فعالیتهای آن پروژه خوش بین بوده است هنگامیکه می گوید:

"...تا وقتیکه ما و شما به عنوان دو طرف که مشورت و تبادل نظر می کنیم و داریم از نظرات یکدیگر مطلع می شویم ما می توانیم این مسئله را باقی بگذاریم. اما وقتی که گفتگو شروع شد ما نمی توانیم رضایت بدهیم به هیچ نوع گفتگویی مخفی که احیاناً شروع شد با جمهوری اسلامی."

پنهان داشتن یک بخش مهم مربوط به مذاکره ای که امروز احزاب ناسیونالیست با رژیم اسلامی به انجام رسانده اند، و در این میان کمک شایان توجهی هم به پیشبرد اهداف رژیم نموده  و به روند مبارزات مردم لطمه رسانده اند؛ به هیچ عنوان نمی تواند قابل پذیرش باشد. اگر رفقا امروز از زیانبار بودن نشست مخفی آن احزاب سخن می گویند، آیا از خود نمی پرسند که با سکوت خود در خصوص شکلگیری پروسۀ این عمل ضدمردمی، کمک شایان توجهی به انجام این عمل نموده اند؟ در واقع اگر رفقای رهبری کومه له در همان نشست اول دست رد به سینۀ دلالان مذاکره می زدند و آنرا رسانه ای می کردند و بطور علنی و رسمی نیز تلاش می کردند که آن احزاب را از رفتن به پای چنین عملی باز بدارند؛ به یقین که تأثیرات قابل توجهی در جامعه کردستان ایجاد می شد و احزاب مزبور به آسانی نمی توانستند به چنین اقدامی مبادرت نمایند. چنین است امر و رسالت کومه له، این است احساس مسؤلیت در قبال جامعه. با اتخاذ چنین رویکردی است که می توان ادعای تلاش برای خنثی نمودن توطئه های رژیم، و تأمین حداکثری یکپارچگی و هماهنگی در صفوف مبارزات مردم کردستان علیه رژیم اسلامی را مطرح کرد. پاسخ واقعی به "وحدت طلبی" مردم کردستان از یک چنین مسیرهایی می گذرد نه دیدار و میهمانی های فرمال با این احزاب، روبوسی ها و سکوت و مماشات در قبال آنها.

رفقا ابراهیم علیزاده و جمال بزرگپور حتی از آوردن نام نهادی که نقش واسطه و میانجی گر را در این باره بر عهده داشته است پرهیز کردند. رفیق ابراهیم در مصاحبه با تلویزیون کومه له حتی اسم کشور متبوع این نهاد را هم بر زبان نیاورد. ایشان در تعریفی از این نهاد و چگونگی اولین دیدار با آنها گفتند:

" سازمانی، ان جی اوئی غیرحکومتی فعال در یک کشور مشخص اروپایی، با ما ارتباط گرفت و به ما گفتند همانگونه که ما را می شناسید و مطلع هستید، در سطح دنیا فعالیت داریم برای حل آشتی جویانۀ آن کشمکش های مسلحانه و مبارزه ای که بین اپوزیسیون و دولتها در جریان است و ما تلاش می کنیم که ظرفیت خود را در این باره در سطح همۀ رقابت های مطرحِ مهم در دنیا، ارتقا دهیم. الان آمده ایم با شما هم گفتگو می کنیم نه برای اینکه پیام مشخصی را دریافت کرده باشیم یا به اصطلاح هدف فوری ای در دستور داشته باشیم، اما می خواهیم خودمان به عنوان یک سازمان که البته از طرف دولت مان هم اسپانسور می شویم، به عنوان یک سازمان مشخص می خواهیم آن توانایی را در خودمان به وجود بیاوریم که اگر شرایطی مساعد فراهم شد بتوانیم در مشکل شما هم مثل بقیۀ جاهای دنیا خدمتی انجام دهیم. از ما پرسیدند که شما چه کمکی می توانید در آن باره به ما بکنید و نظر و ارزیابی شما برای چنین پروسه ای چیست؟"

رفیق جمال هم این نهاد را چنین معرفی کردند:

"  آنها(طرف سوم)، به ما گفتند که این جریان یا نهاد از طرف وزارت خارجه(نروژ) اسپانسور می شود، در کانونهای بحرانی منطقه دخالت کرده و می خواهد به شیوه ای مسالمت آمیز راهی پیدا کند که این بحرانها تخفیف پیدا کند و یا از راه مسالمت آمیز بتواند به نتیجه ای برسد، در کارنامه شان هم مسئله اسراییل و فلسطین هست و خودشان اعلام کردند که تلاشی برای این کار کرده اند منجر به معاهدۀ اسلو شد، یکی از اقدامات اینها بود که تلاش کردند این بحران را بشیوه ای مسالمت آمیز حل کنند. حالا بعداً چه اتفاقی پیش آمد به جای خود و در دیگر کانونهای بحرانی در منطقه به ما گفتند که ما تلاش داریم که از طریق مسالمت آمیز مسئله کرد را در حالت کلی و بویژه مسئله کردستان ایران دخالت کنیم و هدف ما هست که از این طریق بتوانیم به این مسئله خاتمه بدهیم و آنرا حل کنیم."

بر این مبنا، چه لزومی دارد که نام نهادی با یک چنین "سرشناسی" و "سابقه" ای را از مردم پنهان داشت؟ رفیق ابراهیم در مصاحبه با تلویزیون "رووداو" نیز هنگامیکه مجری برنامه از ایشان نام آن نهاد را پرسید بازهم از معرفی این نام امتناع کردند. این چه نوع اطلاع رسانی به مردم است؟ جالب اینکه این پنهانکاری در شرایطی صورت گرفت که خود احزاب ناسیونالیست، بدون هیچ واهمه ای نام این نهاد را رسانه ای کردند!

ادامه دارد.

پویا محمدی

۲۶ تیر ۱۳۹۸

۱۸ جولای ۲۰۱۹

July 18, 2019

جمهوری اسلامی مذاکره نمیکند!

اگرچه نحوه به قدرت رسیدن جمهوری اسلامی بر کسی پوشیده نیست و اینکه چطورغرب، خمینی را از عراق به فرانسه برد و زیر نورافکن های سازمانها و نهادهای خبری دنیا  همچون بی بی سی قرار داد. همچنین بر اساس اعترافات آیت الله منتظری کمک های هنگفت مالی آمریکا در هموار ساختن راه برای به قدرت رسیدن  جمهوری اسلامی بسیار حیاتی و مهم بود. اما دو عامل مهم  دیگر باعث تثبیت و ماندگاری جمهوری اسلامی در طول نزدیک به چهار دهه  شد.

جمهوری اسلامی برای اینکه بتواند خود به قدرت اصلی برآمده ازانقلاب درایران تبدیل شود، به دو حرکت از قبل برنام ریزی شده  خارج از عامل بالا میباست  دست میزد.

1.سوار شدن بر موج آمریکا ستیزی مردم که از کودتای سال 1332 بر علیه مصدق در اذهان عموم وجود داشت.

کشتار شدید مخالفین در داخل ایران و یا مجبور کردن آنها به ترک ایران..2

 در همین راستا جمهوری اسلامی اقدام به حمله به سفارت آمریکا و تسخیر آن توسط دانشجویان پیرو خط امام کرد. درواقع جمهوری اسلامی با یک تیر دو نشان را هدف قرارداد، یکی سوار برموج آمریکا ستیزی مرم و دیگری اینکه خود را از هر نوع تابعیتی زیر نظرآمریکا  همچون دولت مصر یا حکومت سابق ایران بیرون آورد و بلافاصله رفت به طرف پیاده کردن اصولی ترین اصل رژیم یعنی:  نه شرقی، نه غربی، جمهوری اسلامی!.

این شعار در واقع بیان کننده ماهیت سیاست داخلی و خارجی جمهوری اسلامی بوده ومیباشد. در همین رابطه جمهوری اسلامی برای پیاده کردن این شعارلازم بود ابزارهایی را به وجود آورد.

1.ایجاد سپاه پاسداران.

2.پاک سازی هرگونه مخالف داخلی.

  1. سودای ژاندارم شدن منطقه یا بعبارتی به رسمیت شناخته شدن جمهوری اسلامی به عنوان قدرت اول منطقه از طرف قدرتهای جهانی.

اصولا به وجود آوردن ارگانی به نام سپاه پاسداران انقلاب اسلامی در کنار ارتش نه تنها برای دفاع از مرزهای ایران نبود بلکه برای دفاع از جمهوری اسلامی در داخل ایران در مقابل مردم بود.

 سپاه پاسداران انقلاب اسلامی سازمانی نظامی است که در نخستین روزهای پس از انقلاب ایران در سال ۱۳۵۷ به فرمان روح‌الله خمینی (بنیانگذار و رهبر نظام جمهوری اسلامی ایران) تشکیل شد. خمینی در دوم اردیبهشت سال ۱۳۵۸ طی فرمانی به شورای انقلاب اسلامی رسماً تأسیس این نهاد را اعلام کرد. در واقع کاری که رژیم جمهوری اسلامی با تاسیس سپا پاسداران کرد بسیار بدتر از تشکیل یک نوع حکومت نظامی بود که اکثریت دیکتاتورها انجام میدهند. به همین منوال جمهوری اسلامی توانست با تشکیل این نهاد نظامی، مرحله دوم که پاکسازی مخالفین داخلی بود را به اجرا بگذارد. در همین راستا شروع به دستگیری بسیاری از مخالفین خود کرد و همچنین اگر در جای از کشور مخالفتی وجود داشت از طریق سپاه آن را سرکوب میکرد. برای نمونه میتوان از حمله به ترکمن صحرا، کوردستان، قتل عام 30 خرداد 1360 در زندانها و به وجود آوردن گورستانها دسته جمعی مانند خاوران ،سرکوب  دانشجویان کوی دانشگاه 20 تیر 1378، قتل های زنجیره ای دوران ریاست جمهوری خاتمی، اتفاقات کهریزک و دهها و صدها مورد دیگر که همچنان توسط سپاه و زیر مجعوعه های سپاه پاسداران همچون بیسج مستضعفین صورت گرفت.  

 3.سودای ژاندارم شدن منطقه یا به رسمیت شناخته شدن جمهوری اسلامی به عنوان یک  قدرت مستقل همچون روسیه از طرف قدرتهای جهانی. برای ژاندارم شدن یا شناخته شدن به عنوان یک قدرت مستقل  نیاز است که حداقل داری دو مورد اصلی بود.

 آ. اقتصاد شکوفا یا بعبارتی خود کفا.

 ب. داشتن پیشرفته ترین سلاح های نظامی.

این دو مهم که جمهوری اسلامی ازهردوی آنها بری بود وبا توجه به اینکه خود را بر اساس شعار نه شرقی نه غربی جمهوری اسلامی تعریف کرده است، میبایست برای دست یابی به این ابزارها دو اقدام اساسی  را در دستور کار خود قرار می داد.

 تلاش برای ساخت مخفیانه بمب هسته ای و دیگری شروع به ساخت هلال شیعه درکشورهای منطقه بر اساس ایدِءولوژِی شیعی.

 بمب هسته ای که پیشرفته ترین سلاح جهانی است و با داشتن آن میتوان به را حتی برای هر کشوری شاخ و شانه کشید. در همین رابطه جمهوری اسلامی به صورت مخفیانه و با استفاده از دانشمندان کشورهای دیگر همچون پاکستان شروع به ساخت این سلاح کشتار جمعی کرد و با هزینه کردن میلیاردها دلار که از سفره مردم ایران هزینه میشد توانست بخشی از این طرح را جلو ببرد تا جایی که این عملیات منجر به قراردادی به اسم برجام  مابین ایران و کشورهای معروف به 5+1 شد.

جمهوری اسلامی برای ساختن هلال شیعی در کشورهایی از جمله لبنان، عراق، یمن، سوریه، بحرین، پاکستان،افعانستان و فلسطین پولهای فروانی از سفره مردم هزینه کرده و همچنان هزینه میکند. بلکه بتواند شیعیان این کشورها را در راستای اهداف صدور جمهوری اسلامی و برنامه های ماجرا جویانه سودای ژاندارم شدنش در منطقه را سازمان بدهد. حال جمهوری اسلامی تا این اندازه که میبینیم اهداف مورد نظرش را پیش برده و توانسته است امنیت و اسایش مردم چند کشور را با توجه به ضعف قدرت مرکزی آن کشورها به مخاطره بیندازد و گروهای تروریستی همچون حزب الله را چنان تقویت کرده که به بزرگترین گروه تروریستی دنیا  تبدیل شده است وهمچنین در یمن با تقویت حوثی ها شیرازه آن جامعه را به هم بریزد. در واقع جمهوری اسلامی در حال حاضر در این کشور ها موقعیتی پیدا کرده که از طریق نیروهای نیابتی اش در آن کشورها، دولت تعیین میکند. اما همه این فعالیتها به هیچ وجه نه از دید مردم ایران و نه از دید قدرتهای جهانی پنهان نبوده است.

جمهوری اسلامی نزدیک به چهار دهه است که با توسل به زور و انواع محدودیتهای سیاسی و اجتماعی خواسته که جامعه را مطیع و رام خودش کند. اما نه تنها نتوانسته بلکه مجبور به عقب نشینهای فراوانی شده است و هر روزه با یک بحران از طرف مردم روبه رو بوده است. از جمله میتوان به بحرانهایی همچون، شورش های عظیم سال 1371 در مشهد، اراک، مبارکه و چهاردهگانه تهران، 18 تیر 78 ، تظاهرات شهریور سال 79 خرم آباد، 22 خرداد سال 85 در تهران ،  تظاهراتهای سال 88 که حدود دوسال طول کشید، تظاهراتهای سراسری سال 1396 در100 شهر، اعتصابت سراسری بازاریان در سال 1397 ، اعتصاب سراسری کوردستان ، اعتصاب سراسری معلمین در چند مرحله، اعتصاب و تظاهرات های نیشکر هفت تپه، فولاد اهواز، بازنشستگان، پرستاران، کامیونداران در چند مرحله، دختران خیابان انقلاب  و دها و صدها  اعتصاب، اعتراض، تظاهرات ، تحصن، بیانیه های دیگر که در واقع مردم با هر فرصت ممکن به خیابان آمده و میایند.

 این در حالی است که جمهوری اسلامی در طی این 40 سال با ساختن انواع گروهایی همچون سربازان گمنام امام زمان، بیسج مستضعفین، گروه استشهادیون، نیروی انتظامی، چند نوع اطلاعات مختلف، لباس شخصی ها، سپاه ولی امر، سپاه قدس، گشت ارشاد، بیسج مساجد، اتش به اختیارها  و دهها گروه دیگر که اکثریت اینها زیرمجموعه سپاه پاسداران اسلامی میباشند و برای حفظ بقا و امنیت جمهوری اسلامی در مقابل مردم به تمام ابزارالات ضد بشری مجهز هستند. جمهوری اسلامی با توجه به این همه ابزارالات سرکوب در مقابل شورشها و اعتراضات هر روزه مردم، نه تنها راه به جای نبرده روز به روز تحت تعرض  بیشتر مردم بوده است و سرنگونی طلبی به خواست اصلی مردم تبدیل شده است. این در واقع مقابله مردم در بعد داخلی در برابر شعار نه شرقی نه غربی جمهوری اسلامی است که به صورت شعارهای خیابانی مانند" دشمن ما همین جاست، الکی میگن آمریکاست" ویا " سوریه را رها کن فکری به حال ما کن" و" اصلاح طلب، اصول گرا دیگه تمومه ماجرا" جواب  قاطع و روشنی  رادر راستای سرنگونی رژیم داده اند.

اما در بعد خارجی  جمهوری اسلامی  با ساختن و تقویت گروهای تروریستی و دخالت در کشورهای منطقه  و همچنین آزمایش موشکهای دور برد و تلاش برای ساختن بمب هسته ای به کشورهای غربی این بهانه را داده که بر علیه ایران متوسل به تحریم های اقتصادی شوند تا جایی که پیاز درمدت یک سال اخیرحدود 215 درصد افزایش قیمت داشته است. یعنی در واقع تحریم های اقتصادی، اقتصاد ایران را با بحران جبران ناپذیری روبه رو کرده است، که اگر حتی تمام تحریمها برداشته شوند و دنیا روابط دوستانه ی با ایران بر قرار کند دهها سال دیگر اقتصاد ایران از کما بیرون نخواهد آمد. این نتیجه تمام ماجرا جویهای رژیم میباشد که سودای ژاندارم بودن منطقه را با توسل به شعار نه شرقی نه غربی جمهوری اسلامی میخواهد به پیش ببرد، در حالی که کشوری مثل عربستان میخواهد تا سال 2030 اقتصادش را از وابستگی به نفت بری کند.

حال سوال اینجا است که چرا جمهوری اسلامی با توجه به موقعیتی که هم در داخل ایران در مقابل مردم و همچنین بحران اقتصاد ی که دارد و اینکه از لحاظ سیاسی تا حد زیادی درجامعه جهانی در انزوا است، پای میز مذاکره نمی آید؟

در این رابطه باید پای چین و روسیه را هم به میان کشید بخصوص روسیه. روسیه در صدد بازگشت به موقعیتی است که قبل از سقوط  شوروی در دنیا داشت و در کنار او چین که  یکی از بزرگترین اقتصاد برتر دنیا به شمار میاید جزء متحدین روسیه است. در همین رابطه با توجه به موقعیت ایران چه از لحاظ  سیاسی و چه از لحاظ  استراتژیکی، خود را با این دو کشورهمسو و همراه میداند وفعالیتی که در منطقه انجام میدهد نا خواسته نفع روسیه را دربرمیگیرد. از طرف دیگر آمریکا که خود را قدرت اول دنیا میداند و همچنین با توجه به موقعیت اسرائیل در منطقه وانرژی فراوانی که در خاورمیانه موجود است که اروپا شدیدا به این انرژی احتیاج دارد به هیچ عنوان برای آمریکا و اروپا قابل قبول نیست که کشوری بزرگ مثل ایران، متحد روسیه  و چین باشد و به یک قدرت منطقه ای تبدیل شود تا از این طریق در موقعیت آنها اخلال به وجود بیاورد و برای انها شاخ و شانه بکشد. به همین دلیل آمریکا با رهبری ترامپ کاملا آگاهانه و با برنامه از برجام بیرون آمد و تا جایی که بتواند به جمهوری اسلامی فشار میاورد که به پای میز مذاکره برگردد و اگرجمهوری اسلامی به میز مذاکره برگردد نتنها باید قضیه بمب هسته ای را فراموش کند بلکه باید دست از هرگونه حمایت از گروهای تروریستی در کشورهای ذکر شده در بالا، بردارد . این درواقع به معنای رام کردن جمهوری اسلامی است که آمریکا در برنامه خود دارد.

اما  اگر جمهوری اسلامی به میز مذاکره برنگردد چه میشود؟ جمهورس اسلامی با تحریمهای شدیدترو خرد کننده تری مواجه خواهد شد به علاوه اینکه بعد از انتخابات آینده آمریکا که پیروزی ترامپ بسیار محتمل است، حمله هوایی از طرف آمریکا و متحدینش در جهان در راستای از بین بردن مراکز هسته ای و نظامی جمهوری اسلامی به وضوح قابل پیش بینی است .

در یک کلام میشود گفت که جمهوری اسلامی راه پس و پیش ندارد و از این ستون به ان ستون که بلکه فرجی حاصل شود.

حال شاید این سوال مطرح شود که اگر ترامپ در انتخابات پیش رو شکست بخورد چی؟ این درواقع همان فرجی است که جمهوری اسلامی دنبالش میگردد که فعلا مقاومت کند. بلکه باتوجه به شعار دموکراتها که اگر در انتخابات برنده شوند به توافق برجام برمیگردند. اما اگر حتی دموکراتهای آمریکا در انتخابات برنده شوند به راحتی و به سرعت نمیتوانند تحریمهای که ترامپ وضع کرده را بردارند. این در حالی است که اقتصاد ایران روز به روز کیلومترها از رقابت جهانی عقب میماند.

عامل اصلی و عمده برای جمهوری اسلامی جنگ خارجی نیست. بلکه بحران داخلی است که گلوی جمهوری اسلامی را گرفته و میخواهد آن را خفه کند. انقلاب مردم خطر ناکترین عاملی است که جمهوری اسلامی با آن روبه رو است و در برابرش توان مقاومت ندارد و هر روز با توجه به بد تر شدن  وضعیت اقتصادی، بیکاری فراوان، تورم افسار گسیخته، نبود مایحتاج اولیه مردم احتمال شعله ور شدن یک دفعه انقلاب نا ممکن نیست.

به هر حال شکست جمهوری اسلامی که بر اساس شعار نه شرقی، نه غربی، جمهوری اسلامی خود را تعریف کرده، محتوم است!.    

چرخهای پوسیده و ترمز بریده ماشین کهنه احزاب ناسیونالیست کوردستانی

چرخهای پوسیده و ترمز بریده ماشین کهنه احزاب ناسیونالیست کوردستانی

 اخیرا خبر بد یمن مذاکره چهار جریان کوردستانی با جمهوری داعش شیعه برملا شده است. برای هر کسی که سرنوشت کوردستان برایش مهم است، بجاست که نظر خودش را مطرح کند.
۱- مذاکره بخودی خود امری بد و نجس نیست، و شخصا آرزو دارم که تمام مشکلات دنیا، از جمله مشکل جمهوری اسلامی و دولت آمریکاهم از طریق مذاکره حل شود.
۲- مذاکره هم مانند زمین فوتبالی است که فاکتورهای فراوانی در آن نقش دارند؛ تعداد بازیکنان و قدرت تیم مقابل، نقاط قوت و ضعف حریف، و در آن اخر محل و زمین مسابقه.
۳- وضعیت احزاب مذاکره کننده، احزابی که سنتا و فقط به مبارزه حزبی آنهم به شکل نظامی معتقدند، ایمانی به اشکال مدنی مبارزه ندارند و سنتا چیزی مانند مبارزه زنان، جوانان، کارگران معلمان و کولبران را یا نمی فهمند یا از آن وحشت دارند. حال که شرایط مبارزه را آماده نمی بینند به جای جدایی از همدیگر به مخیله اشان رسیده متحدانه به مذاکره بروند.
۴- جمهوری اسلامی با چهل سال قتل و ذبح اسلامی مردم و از جمله مردم کوردستان، با حرام کردن هرگونه خوشی و شادی از مردم، با اعدامهای دسته جمعی و به دار آویختن هرگونه مخالفی، نه تنها نتوانسته حجاب افتضاح اجباری را به مردم تحمیل کند، بلکه با بحران اقتصادی مزمنی روبروست که حتی به نظر سید خنده رو خاتمی احتمال نفی نظام الهی را به ارمغان بیاورد.
۵- اکنون دو جریان مایوس و ناامید میخواهند در زمین دیگران به مسابقه بپردازند.
۶- هر دو جریان میخواهند مذاکره (تو بخوان معامله) کنند. غافل از اینکه زمین پشت سر آنها صاحب دارد.
این گوی به مردم آزادیخواهی تعلق دارد که از فردای ظهور داعش شیعه به آن "نه" گفتند، کشته دادند، در زندانهایشان به دختران خردسال هم طبق آیه های الهی قران تجاوز کردند، مجرای نفس کشیدن جامعه را با ادبیات فاضلابی اسلامی مسدود کردند، و حتی حدش الوحشی را برای سرکوبشان از کشورهای مجاور اجیر کردند.
۷- امروز شعار مردم مذاکره تا پیروزی نیست. بلکه شعار آنها "اصلاح طلب، اصولگرا، دیگه تمومه ماجرا!"جمهوری اسلامی ایران یک عقده سرطانی است که باید برای ریشه کندنش کوشید نه برای شفا دادنش اگر احزاب برادر کم تجربه اند ،حزب دمکرات پیشقراول مذاکره بوده وقربانی ذبح اسلامی ! واین معامله به رسوایی شدید برایشان تبدیل خواهد شد.یادم میاد در آخرین روزهای حکومت گورستان آریامهری، شعار میدادیم: "بختیار، بختیار، نوکر بی اختیار!" حال اگر این چهار حزب هم میخواهند به منابر لرزان داعش شیعه اویزان شوند اختیار حیثیت خودشان دست خودشان!
۸- به یاد دارم حزب دمکرات کردستان در زمان ظهور جمهوری اسلامی هیچگاه این سرطان اسلامی را عامل جنگ کوردستان نمی دانست و آن را جمهوری به اصطلاح اسلامی میخواند. در حالیکه در مقابل کومه له توبره ای از ادبیات سخیف مثل "آشوبگر"، "کمونیستهای که به مادر و خواهر خود رحم نمیکنند"، "پولپوتهای کوردستان که مساجد را منفجر میکنند" و غیره، در انبان گندیده اش داشت.
۹- اما امروز هم میخواهند تا علت ناکامیهایشان را در فحاشی به چپ جامعه جبران کنند؛ با ادعای اینکه چپ و سوسیالیست ما بددهن است و پایگاه اجتماعی این چرخ ارتجاعی را نمی بینند. گویی خودشان برای اینکه خدای نخواسته بددهن نباشند در بارگاه داعش شیعه آدامس شیک جویده اند.
در آخر اینرا هم اضافه کنم: دوستان به چپ جامعه نتازید. تراکتورتان قراضه تان بدجوری پنچر است. ترمزهایتان را چک کنید که به سرازیری نزدیک شده اید

در دفاع از حقیقت

در دفاع از حقیقت 

  پاسخی به فحشنامه‌ی یک جریان پسمانده گدشته

رفیق برهان عظیمی در مقاله‌ای تحت عنوان《درگذشت رفیق کا ابراهیم و مرثیه‌خوانی و کذب حقیقت توسط یک گروه پرادعای بی عمل》که بسیار بازتاب هم داشت، ضمن تجزیه‌وتحلیل تئوری ارتجاعی سه جهان که توسط رهروان سرمایه‌داری در چین فرموله شد و با تعمیم آن توسط چینی‌ها به کلیت جنبش کمونیستی در سطح جهان ، انترناسیونالیسم را هم به این درک‌ مکانیکی و غیرعلمی آلوده کردند و این ناگزیر دامان جریان‌های کمونیستی در سراسر جهان را ازجمله اتحادیه کمونیست‌ها در ایران راهم گرفت، همچون جراح حاذقی شکم "حزب" خارجه‌نشین م ل م را که به خاطر گسست نکردن از این تز ارتجاعی(که سنتز نوین کمونیسم از آن ‌گسست قطعی نموده)و پسمانده گذشته شدن، آب آورده بود، شکافت و گنداب و کثافاتی که طی چهل سال در این حزب رسوب‌کرده بود را جلوی انظار عموم و نسل جوان کمونیستی که تشنه حقیقت‌اند و هیچ‌چیز جز حقیقت آن‌ها را قانع نمی‌سازد قرارداد...

رفیق برهان عظیمی با رویکرد علمی و سنتز نوینی و صداقت و شجاعتی کمونیستی برای اینکه اشتباهات گذشته اتحادیه کمونیست‌ها که خود نیز یکی از اعضای فعال آن بوده را تحلیل و بررسی کند تا از اشتباهات و خطاهای گذشته‌ی آن برای آینده جنبش کمونیستی به یک‌ جمع‌بندی علمی برسد راهی به‌جز‌ نبش قبر وقایعی که توأم با تحریف و کج‌نمایی‌ها به گورستانِ خاطراتِ پسماندگانِ گذشته دفن شده‌اند در برابر خود نمی‌بیند.

او عاری از تعارفات خرده بوروژامابانه مستقیم سراغ اصل مطلب رفته و علت و یا یکی از برجسته‌ترین عللِ به انحراف کشیده شدن اتحادیه کمونیست‌های ایران را از ابتدای انقلاب (طرفداری و حمایت دوآتشه اتحادیه کمونیست‌ها تحت رهبری سیامک زعیم که به تئوری ضدانقلابی سه جهان اعتقاد راسخ داشت از جریان "ضد امپریالیستی" به‌اصطلاح "دانشجویان طرفدار خط امام "به رهبری خمینی  در جریان گروگان‌گیری در سفارت آمریکا، همین طرفداری همه‌جانبه از "جنگ میهنی و ضد امپریالیستی" جمهوری اسلامی ایران و عراق و فرستادن اعضا برای شرکت در جنگ ایران و عراق و در همان زمان تشکیلات پیشمرگان زحمتکشان کردستان را به خاطر سازش با جمهوری اسلامی و حمایت از "جنگ میهنی" منحل نمودن و راه را برای سرکوب خلق کرد توسط جمهوری اسلامی باز گذاشتن) همچنین  از تبعیت سیامک زعیم از تز ارتجاعی سه جهان که تا آخرین لحظه حیاتِ خویش بدان معتقد بود می‌یابد.

 

ای‌وای،چه گناه کبیری؟! در پیشگاه پسماندگانِ مرده‌پرست گذشته چه تابویی فراتر از اینکه نقدی به بتی که افراشته‌اند روا شود؟!

همین نقدوبررسی و ریشه‌یابی یک انحراف که ریشه‌اش به عقایدِ یکی از جانباختگان کمونیسم می‌رسد کافی است تا خوابِ وهم گونه‌ی کسانی که باسنتِ مجاهدینی شهیدپروری،راهِ نقد به خطاهای گذشته و انحرافات رفقای نسل قبل را بسته‌اند آشفته سازد!

چه کفری؟چه تابوشکنیِ گناهکارانه‌ای؟چه عمل وقیحانه‌ای؟ برهان عظیمی را باید مذمت کرد، باید طردش کرد، باید بدنامش کرد،باید علیه او سخن‌چینی کرد، باید وی را ابلیس دوران نشان داد وووو

به چه جرمی؟ به جرم اینکه سنتز نوینی و خلاف جریان حرکت کردن، روشن ساخت که برخلاف اینکه سنتز نوین باب آواکیان‌ قاطعانه از تئوری ارتجاعی سه جهان گسست نمود. این به‌اصطلاح "‌حزب"(بخوانید محفلی که در خارج کشور و نه در داخل ایران ادعای حزب زدن نمود)  ،این گروه بی‌عمل هنوز از این تئوری ارتجاعی سه جهان همان‌گونه که سیامک زعیم گسست نکرده بود هنوز گسست نکرده است و این نشان می‌دهد که این گروه بی‌عمل برخلاف آنچه ادعایش را دارند رویکرد سنتز نوینی ندارند و‌ نمی‌توانند سنتز نوین را با توجه به شرایط خاص ایران منطبق و به مرحله عمل درآورند.

می‌گویند که اتحادیه کمونیست‌های ایران روی تئوری سه جهان موضع داشت چون آن را افشا کرده بود!! این صحیح است که اتحادیه کمونیست‌های ایران تئوری سه جهان را توسط یکی از رفقای که نویسنده اصلی آن افشاگری است(ح. ک.)  در اتحادیه آن زمان افشاشده است اما این موضع‌گیری سیامک زعیم نبود زیرا سیامک زعیم طبق سند درونی اقلیت اتحادیه کمونیست‌های ایران مدافع اصلی تئوری سه جهان بود و به همین خاطر از مسئولیت‌های سازمان برکنار شد!

بنابراین همه‌ی اتحادیه کمونیست‌های ایران آن افشاگری تئوری سه جهان منتشر شده در حقیقت سال تیر و مرداد سال ۱۳۵۷ همراه نبودند بیخود نبود که بر سر تئوری سه جهان در اتحادیه کمونیست‌های ایران در قبل از ورودش به ایران و زمانی که در خارج کشور فعالیت می‌کرد انشعاب به وجود آمد! و البته منشعبین طرفدار تئوری سه جهان تنها افرادی نبودند که از تئوری سه جهان حمایت می‌کردند سیامک زعیم نیز یکی از حامیان تئوری سه جهان بود اما انشعاب نکرد و در اتحادیه باقی ماند اما از بودن در شورای رهبری به همین خاطر حذف شد و پس از بازگشت رهبران اتحادیه به ایران در یک سازش غیراصولی اپورتونیستی سیامک زعیم توسط رهبری اتحادیه به شورای رهبری اتحادیه بازگردانده شد!

 این حرافان، این نارهبرانِ دروغ‌پرداز با فحاشی که ظرف  چند روز گذشته نمودند و افراد با گرایش‌های مختلف(توده‌ای و لیبرالی و سوسیال‌دمکراسی) را صرفاً به دور ترور شخصی رفیق برهان عظیمی با بیرون دادن یک فحش‌نامه اولیه بسیج نموده‌اند و به خاطر اینکه نقد رفیق برهان آنان را با گفتن حقیقت از شدت درد به خود پیچاند آن فحش‌نامه را کافی ندانستند و با رویکرد مصرفگرایانه سرمایه‌داری که برای تشویق خریداران به کالاهای بنجلش حراج یکی بخر و یکی مجانی بگیر دوباره متن دیگری را به نام "هواداران در آمریکا و اروپا" بیرون دادند!!!

بااین‌وجود که خود آن نارهبران متنی نوشتند و به نام هواداران خارج کشورشان بیرون دادند معلوم نیست که چرا یکسره عنان اختیار از دستشان دررفته است و به رفیق برهان عظیمی که در نقد آنان گفته است شماها در خارج کشورید و تشیکلاتی در ایران ندارید، با فحاشی و تهمت‌های ناروا خرده هم می‌گیرند!

نارهبرانی که به مدت ۳۰ سال به جنبش کمونیستی در مورد زدن "حزب" در ایران و تشکیلات داشتن دروغ گفته‌اند، این برخوردهای پنهان کردن خودشان پشت عده‌ای که هیچ خدمتی به سنتز نوین نکرده‌اند و فقط به متعصبین خشک مانند مذهبیون تبدیلشان کرده است که کورکورانه زیر هر فحشنامه ایشان را امضا کنند، سنخیتی با سنتز نوین ندارد.

این نشان می‌دهد که این محفل چقدر به اخلاق کمونیستی(!) اعتقاد دارد و هوادارانش را این‌چنین آموزش ضد کمونیستی می‌دهند و تشویق می‌کند که پشت سر این نارهبران به خط شوند!

تمام این هیاهو و شَرَنگ و دِرِنگ توخالی که این پسماندگان گذشته که خود را "حزب" م ل م می‌نامند(درصورتی‌که سنتز نوین از م ل م فراتر رفته است)در بدنام کردنِ برهان عظیمی و کارزارِ فحاشی و انگ زنی‌هایی که از اخلاق کمونیستی به دوراست و این‌ها علیه رفیق برهان عظیمی بر پا کرده‌اند بخاطرهمین حقیقت ساده است که وی پرده از سیمای حقیقتی که این گروه بی‌عمل طی چند دهه آن را کتمان می‌نمودند برکشیده است...

این گروه بی‌عمل چون کبک سرخود را در برف فروکرده‌اند و نمی‌خواهند که حقیقت را ببینند و بشنوند و بقول لنین کسی که نمی‌خواهد بشنود ازهر کری کرتر است....

این نارهبران که فقط تهمت‌زده‌اند مدعی‌اند که برهان عظیمی سندی دال بر اینکه سیامک زعیم خودش اعلام کرده است که مدافع تئوری ضدانقلابی سه جهان است ارائه نداده است!!! شرم، شرم، شرم! شرمتان باد! چشم شما قبلاً هم بر این سند در سال ۲۰۱۶ گشوده شده است اما صداقت کمونیستی ندارید که سندی که  سه سال پیش از طرف رفیق برهان در اختیار جنبش کمونیستی ایران دال بر دفاع سیامک زعیم از تئوری سه جهان که توسط اقلیت اتحادیه کمونیست‌های ایران در دی‌ماه ۱۳۵۹ ارائه شد را مقبول بدانید!  بنابراین یک‌بار دیگر ضروری است که آن سند تاریخی اقلیت اتحادیه کمونیست‌های ایران و همچنین توضیح رفیق برهان عظیمی  در اینجا منتشر شود.

لینک آن دو سند و متن توضیحی برهان عظیمی که فایل پی‌دی‌اف هستند و در کانال کمونیسم نوین منتشر شده است چنین است:

https://t.me/New_Communism/1567

https://t.me/New_Communism/1569

۶ تیر ماه ۱۳۹۸ برابر با ۲۷ ژوئن ۲۰۱۹

نویسنده: اختا(مهرزاد رزمجو) کارگر جوشکار

منتشر شده در کانال تلگرامی ادبیات رادیکال 
https://t.me/adabiyate_Radical

ادبیات رادیکال

کومله حزب کمونیست ایران و عادت به نذر کردن گاو مرده

کومله حزب کمونیست ایران و عادت به نذر کردن گاو مرده !!
طبق اخباری که طی روزهای گذشته در مورد مذاکرات نیروهای ناسیونالیست کرد با جمهوری اسلامی انتشار یافت و سپس عمر ایلخانی زاده مسئول وقت مرکز همکاری احزاب کردستان مورد تائید قرار گرفت چهار حزب ناسیونالیست
 کرد طی یک سال و نیم پیش تا کنون با جمهوری اسلامی چه با واسطه چه بی واسطه مذاکراتی داشته اند که هنوز از
زد و بندهای ان پرده برداری نشده و عیان در برابر اذهان عمومی نیست . بدون شک کسانی که به مسائل طبقاتی می
نگرند و شناخت واقعی و درستی از ماهیت احزاب و دسته جات بورژوازی موجود در اپوزوسیون دارند این چنین مداکراتی از سوی این نیروها انها را شوکه نخواهد کرد . هرچه مبارزات درون مرزهای ایران طبقاتی تر و رادیکاتر
شود بدون شک ما شاهد پیوند خوردن بیشتری بین این یا ان گروه و دسته در اپوزوسیون بورژوازی چه بین خود وچه
با نیروهای امپریالیستی و چه حتی در شرایط حادتر(برای انها) با جمهوری اسلامی برای مقابله با جنبش کارگران و
زحمتکشان خواهیم بود. و این اپوزوسیون چپ و کمونیست است که باید از هم اکنون برای مقابله با چنین پیوندهای نا
میمون اماده باشد و با تمام توان ان را افشا و به مقابله ان رود.
این جای هیچ گونه تعجب ندارد . اما چیزی که ما را وادار به تعجب و تفکر می کند . برخورد کومله حزب کمونیست
و خود حزب کمونیست ایران در این رابطه است ؟!!!!
اولین موردی که مورد سوال است این است که چرا هیچگاه حزب کمونیست و کومله در رابطه با چنین مسائلی از همان
ابتدا مبادرت به افشا گری نمی کند !!!؟؟؟ و بر عکس کاملا ان را از چشم توده ها و جنبش کمونیستی مخفی نگه می دارد؟
این اولین مورد نیست که ما شاهد ان هستیم بارها این اتفاق افتاده . همین دو سال پیش بود که حزب کمونیست نشست کومله با احزاب ناسیونالیست را مخفی کرده بود و حتی پس از افشای ان در نخست ان را تکذیب نمود وبعد زیر فشار اقرار و از خود انتقاد نمود . و اکنون نیز یک سال نیم است ان را مخفی نموده است ؟!!!
و باز چون مسئله افشا شد به میدان امد مصداق ان مثل معروف فارسی است که می گوید طرف گاو مرده را نذر می کند.
اکنون نیز که یک سال و نیم است این مسئله را مخفی نموده است؟!!!!
ایا این حزب بر این باور نیست که کمونیست ها باید با مردم خود و جنبش کمونیستی صادق باشد؟
ایا رفقا متوجه این قضیه نیستند که با افشای به موقع چنین مواردی نه تنها کمونیستی برخورد نموده بلکه می تواند بین نیروهای بورژوازی اختلاف انداخته و در نتیجه توازن قوا با رژیم را به نفع مردم و مبارزات کارگران حفظ نماید!!
اصولا (اصولن) تحلیل حزب کمونیست ایران از شرایط مشخص فعلی ایران و منطقه چیست ؟ که به جای رد قاطعانه
مذاکره و افشای به موقع ان برای مذاکره با جمهوری اسلامی شروطی را مشخص نموده است؟ و لابد صرف پذیرش لفظی جمهوری اسلامی او نیز در صف مذاکره کننده ها قرار می گرفت!!!! واقعیت چیست ؟ چه اتفاقی افتاده است که در چنین شرایطی که جمهوری اسلامی در بحران عظیم اقتصادی دست و پا می زند و از سوی دیگر مواجه با مبارزات هر روزه کارگران و زحمتکشان است کومله برای مذاکره و اشتی  با این رژیم شرط تعیین کرده است؟
و این در حالی است که رژیم جمهوری نه تنها در عرصه بین المللی بلکه با خود کردها نیز بارها نشان داده که به هیچ قائده و قانونی پایبند نیست .! و هیچ قول قراری را به جا نمی اورد مگر برای ضربه وارد کردن به این نیروها.!
رفقای کومله نه تنها مبادرت به افشا نکردند و با سکوت خود راه را برای احزاب بورژوازی کرد و جمهوری جهل و جنایت اسلامی هموار کردند بلکه این فرصت را در اختیار جمهوری اسلامی گذاشتند تا بین نیروها و از ان مهمتر بین ملت کرد و دیگر ملل موجود در ایران فاصله بیفتد و انها در حال انتظارو توهم انشااله که گربه است باقی بمانند.ومانعی برای پیوستن مبارزات حداقل تا مدتی فراهم اید.
پس از افشای قضیه نیز که مبادرت به دادن اطلاعیه نموده و با تلوزیون کومله مصاحبه نمودند فقط در چهار چوب کردستان به بحث نشسته و تلاش دارند که به مذاکره کننده گان و یا نیروی واسطه این را تفهیم کنند که انها نیروی بزرگی و تاثیر گذاری هستند و هرگونه مذاکره بدون انها رسمیت ندارد !!! انگار که رفقای کومله بیشتر از ان ناراحت هستند که به بازی گرفته نشده اند؟!!!
در اطلاعیه انها هیچ ردی از مبارزات کارگران و وضعیت رژیم و دعوت به سراسری کردن مبارزات و پیوستن ملت کرد به مبارزات کارگران دیگر نقاط و و تشویق برای برقراری شوراها (که یکی از خواست های بر حق کارگران بوده است)
دیده نمی شود . و در همین اطلاعیه نیز صریح و رک با هرگونه مذاکره با رژیمی که نه تنها روزانه کردستان را به خاک و خون می کشد بلکه مبارزات کارگران و زحمتکشان بقیه نقاط را نیز هم به خون می کشد و هم با داغ ودرفش پاسخ می دهد به مخالفت بر نمی خیزد.!!!؟؟

چهاردهم ژوییه 2019
محسن رجب زاده

کارگران و نشست احزاب ناسیونالیست در کردستان

بیش از دوهفته از علنی شدن نشست نمایندگان "مرکز همکاری احزاب کردستان" یعنی حزب دمکرات کردستان ایران، حزب دمکرات کردستان، دو سازمان زحمتکشان (مهتدی و ایلخانی زاده) با جمهوری اسلامی میگذرد. اکنون بر همگان روشن است که احزاب  ناسیونالیست در "مرکز همکاری احزاب در کردستان" با جمهوری اسلامی چند نشست داشته اند. در این مدت  با گسترش وسیع این خبر در  کانالهای تلویزیونی و مدیای اجتماعی موجی از واکنش و عکس العمل در داخل ایران و خارج از کشور علیه سناریوی طرح ریزی شده جمهوری اسلامی با "مرکز همکاری احزاب در کردستان" منتشر شده  است. اکثریت بالایی از این عکس العملها در دفاع از جنبش سرنگونی و افشای ماهیت احزاب ناسیونالیست آماده بند و بست با دولت را در برگرفته است. با این واکنشهای وسیع بار دیگر کارنامه سیاه و خونین جمهوری اسلامی و پیشینه و سیکل پر از سازش و نوکری احزاب ناسیونالیست در کردستان ایران و عراق به گفتمان سیاسی روز تبدیل شد.

 

جمهوری اسلامی برای ادامه حاکمیت خونین و جنایتکارانه اش قبلا نیز دست به تلاشهائی در جهت بخدمت گرفتن جریاناتی که استعداد دریوزگی دارند زده است.  تلاش اینبار اما در شرایط متفاوتی صورت میگیرد، شرایطی که از یکسو رژیم اسلامی در یک بحران عمیق اقتصادی و سیاسی و حکومتی قرار دارد و از طرف دیگر عزم مردم سراسر ایران برای سرنگونی این حکومت بیش از هر زمانی جزمتر شده است، و در چنین شرایطی است که حکومت بسراغ گروهی از این احزاب رفت تا شاید مردم کردستان را در انتظار و توهم نگه دارد، این گروه همان چهار حزب "مرکز همکاری کردستان" است.

 

در پرتو بررسی و درسهای شرایط سیاسی کنونی کارگران آگاه و پیشرو باید با عنصر آگاهی طبقاتی خود عملکردهای احزاب سیاسی چپ و راست را ارزیابی کنند و نتایج خود را استنتاج کنند. اگر جامعه کردستان تحزب یافته است و پولاریزه شده این امر کارگران است که در بطن این پولاریزاسیون وظایف طبقاتی و سیاسی را استنتاج کرده و خود را برای خنثی کردن اثرات زیانبار توطئه های مخرب احزاب ناسیونالیست آماده و خود را با برای مصاف نهایی آماده کنند. 

 

شرایط کنونی و دخالت کارگران در مسیر اوضاع سیاسی باید به درسهای کنکرت و به بالا بردن میزان آمادگی در نبرد طبقاتی و سیاسی کنونی تبدیل شود.

اولین درس مهم این است که ما احزاب ناسیونالیست و توطئه مشترک آنها با جمهوری اسلامی را بر بستر موقعیت گرایش ناسیونالیستی در جامعه ارزیابی و استنتاج کنیم. به این اعتبار باید توجه کرد که بورژوازی کرد پایگاه طبقاتی احزاب ناسیونالیستی موجود است که نماینده تحزب یافته ناسیونالیسم در کردستان میباشند. احزاب ناسیونالیست کرد موجودیتی خارج از این پایگاه طبقانی(بورژوازی) ندارند، جنگ و سازش و مذاکره و آرایش و صف بندی این احزاب در خدمت حفظ مناقع طبقاتی و سیاسی طبقه سرمایه دار در کردستان است.

 ناسیونالیسم یک گرایش ارتجاعی است که بر ذهنیت بخشی از توده های مردم نفوذ دارد. ناسیونالیسم برای تقویت مواضع و منافع طبقاتی خود در مقاطع مختلف به بند و بست و سازش با دولتها و به روشهائی برای ایجاد سد و ترمز در مقابل پیشروی های اعتراضی و مبارزانی مردم در سطح سراسری و در کردستان متوسل میشود. در درجه اول شناخت این صورت مساله مهم است که مصافهای کارگر، چپ و کمونیسم با ناسیونالیسم امری اجتماعی و طبقاتی است، و در جریان مبارزه خیلی مهم و محوری است. صورت مساله دوم در پرتو شناخت از ناسیونالیسم تشخیص هر نوع اقدام توطئه گرانه احزاب ناسیونالیستی و پادوی آنها برای رژیم جمهوری اسلامی است که باید در متن مبارزه طبقاتی، مبارزه کارگر با طبقات دارا و سرمایه داران جواب بگیرد. جواب کارگران به پروبلماتیک کنونی "نشست و توطئه مشترک احزاب ناسیونالیست کرد" در گرو خودآگاهی طبقه کارگر و بجلو راندن جنبش سوسیالیستی و آزادیخواهانه آنها است.

 

بورژواری کُرد امروز همراه بخشهای مختلف حکومت اسلامی به وحشیانه ترین شیوه ممکن از قبل نیروی کار ارزان، و بیکاری گسترده در جامعه ثروت اندوزی میکند. هر سال به تعداد میلیاردرهای کردستان افزوده میشود. دسته ای از سرمایه داران کُرد با حکومت اسلامی در کشتن کولبران و استثمار وحشیانه آنها شریکند. در همین رابطه است که  طبقه سرمایه دار با هر نوع ترمز کردن جنبش سرنگونی موافق و در توطئه مشترک احزاب ناسیونالیست کرد سهیم هستند.

 

اگر پذیرفته ایم ناسیونالیسم جنبشی اجتماعی است، پس باید کارگران و فعالین چپ و پیشرو جامعه با بسیح جنبش طبقاتی خودشان در مقابل هجوم و توطئه و هر اقدامی که منافع انسانی و رهایی بخش جامعه را بخطر میاندازد بایستند و صف بندی و مبارزه  رادیکال بدون سارش با آنها را سازماندهی کنند.

 

درباره نقش کومله

کومله، سازمان کردستان حزب کمونیست ایران، در سالهای اخیر عملا جناح چپ ناسیونالیسم را نمایندگی میکند. کومله عملا با شعار "جنبش انقلابی کردستان" که در ادبیات و مباحث این سازمان تکرار میشود، در زمین ناسیونالیستها قدم گذاشته است و با خط زدن جنبش سوسیالیستی موجب دلسردی  بخشی از فعالین سیاسی نزدیک به خود شده است.  شعار "جنبش انقلابی کردستان" از طرف کومله تلاشی است برای زیر یک چتر قرار دادن احزاب ناسیونالیستی، از احزاب دوگانه دمکرات کردستان ایران و پژاک و باندهای سازمان زحمتکشان، تا خه بات اسلامی و جریانهای کوچک ومسلح اسلامی.

 

در کردستان از ۴ دهه گذشته ما شاهد رشد و گسترش افق و جنبش سوسیالیستی هستیم.  خواست و مبارزه مردم در کردستان بر محور خواستهای انسانی و رفاهی، مخالفت با میلیتازیزم، و علیه تبعیض و ستم بر زنان است. این جنبش در کردستان از دی ماه  سال ۱۳۹۶ در ارتباط و هماهنگی محکمی با اعتراضات سراسری قرار گرفته است. استقبال وسیع معلمان از اعتصابات و شرکت فعال و باشکوه معلمان کردستان در اعتصابات سراسری خود گواه قوی بودن جنبش سوسیالیستی و آزادیخواهانه است.

 

ایجاد چتر و قالب مشترک برای احزاب ناسیونالیست کُرد تو سط کومله تحت نام "جنبش انقلابی کردستان" همسویی و همسرنوشتی این سازمان با افق ناسیونالیسم را نمایندگی میکند و در جهت امتیاز دادن به احزاب ناسیونالیستی کرد است، و به کسانی که خود را سمپات و هوادار کومله میدانند لطمه مهمی میزند. این بوچون  برای جنبش سوسیالیستی مضر و سم است، و نقد به ناسیونالیسم و بورژوازی کرد را کند میکند.

 

بازتاب موضع سیاسی کومله در ارتباط با نشست احزاب ناسیونالیست کرد در اطلاعیه آنها قابل مشاهده است. کومله در موضعگیری سیاسی خود خط قرمزی بر روی توطئه مشترک حکومت اسلامی و مرکز همکاری احزاب ناسیونالیست کرد میکشد. کومله بیش از یکسال از این نشست خبر داشته، و خود نیر یکبار نشست مشترکی با طرف میانجی (سازمان نورف) در کشور آلمان داشته است، و با وجود اطلاع از این توطئه مشترک سکوت مطلق کرده است. نتیجه سیاسی سکوت بیش از یکسال کومله عملا امتیاز دادن بطرف میانچی گر(نورف) و محقوظ نگه داشنتن رابطه این سازمان(نورف) با احزاب ناسیونالیست بوده است.  نقد به اصطلاح رادیکال کومله در این سناریوی مضحکه این است که طرح مشترک احزاب ناسونالیست با حکومت اسلامی در درون احزاب کردستان تفرقه میاندازد (منظور تفرقه در درون احزاب ناسیونالیست در کردستان است). کومله بجای نقد جدی آنها و محکوم کردن این توطئه مشترک به آنها سازشکار میگوید. انگار بر سر یکی دو خواسته کوچک یا بزرگ این احزاب با جمهوری اسلامی بسازش رسیده اند، انگار از دی ماه ۹۶ ببعد جنبش وسیع و گسترده ای در سطح سراسری و در ایران علیه حکومت اسلامی در جریان نیست. و کومله چشم خود را بر این واقعیت سیاسی میبندد که  حکومت اسلامی برای متوقف کردن این جنبش حداقل در کردستان احزاب ناسیونالیستی کرد را بکار گرفته است.

 

در ۴ دهه گذشته شهرهای کردستان شاهد عروج نسل نوینی از فعالین جنبشهای اجتماعی کارگران، زنان، طرفداران محیط زیست، شاعر و هنرمند ومدافعین حقوق کودک و سالمندان است، که  برای آزادی، رفاه و پایان دادن به هر نوع تبعیض مبارزه ای بی وقفه و پیگیر را پیش برده اند. مراسمهای روز جهانی زن و کارگر را با برپایی تجمعات پرشور به سنت اعتراض و دادخواهی از نظام سرمایه اسلامی تبدیل کرده اند، سنت اعتصاب و راه پیمایی، تاتر خیابانی، دفاع از محیط زیست و تجمع و مبارزه علیه قتل های ناموسی و مردسالاری را به نمایش گذاشته اند، و یک دستاور مهم اجتماعی یعنی عروج  و تعین یابی شخصیتهای کارگری، معلمان و فعالین اجتماعی را تجربه کرده اند.  اگر در ۵ دهه گذشته فئودال، آخوند، ملا و روشنفکر طبقات دارا از شحصیتهای مهم و شناخته شده جامعه بودند امروز اما دهها کارگر و زن و معلم فعال هستند که به شحصیتهای سیاسی،  توده ای و اجتماعی  شناخته شده و جای باور و اعتماد مردم تبدیل شده اند. با این عروج درخشان نسل سوسیالیست و مدافع حقوق انسانی عقب نشینی و کم تاثیری ناسیونالیسم کلید خورده است. مهم این است کارگران و فعالین اجتماعی شناخت درستی از این تغییر شیفت و آرایش سیاسی و طبقاتی را داشته و بر بستر این پیشروی ها ناسیونالیسم و جنبش آنرا به نقد بکشند و با خودآگاهی موجود در حاشیه ای کردن جنبش ناسیونالیستی و احزاب ناسیونالیستی و در نقد توهم پراکنی کومله سازمان کردستان حزب کمونیست ایران تلاش کنند. 

مبارزه واقعی با ناسیونالیسم مبارزه سیاسی و فکری واقعی با خود آن است. ناسیونالیسم را باید در عرصه افق اجتماعی، تمایلات و فرهنگ و موقعیت طبقاتی و جایگاه این جنبش در میان طبقه سرمایه دار را افشا کرد.  ما باید بشکل فعال و کنکرتی اهداف سیاسی و اجتماعی و جایگاه تاریخی ناسیونالیسم  و بیرون کشیدنش از زیر هر پوشش نظری و فکری ظاهرسازانه‌ای که مداوما بخود میگیرد را بر ملا کنیم. هر میزان پیشروی و مبارزه سیاسی و نظری در جامعه علیه جنبش ناسیونالیستی و احزاب ناسیونالیست بنفع  تقویت کارگر و کمونیسم و جنبش سوسیالیستی است.

 

برای ما کمونیستها در حزب کمونیست کارگری تقویت جنبش مردم برای سرنگونی جمهوری اسلامی و سازماندهی اعتراضات کارگران و مردم زحمتکش و برپائی شوراهای مردم در کردستان در اولویت قرار دارد، و در عین حال توطئه ها و زد و بندهای جمهوری اسلامی و احزاب ناسیونالیست کرد را افشا و محکوم کرده و صف آزادیخواهی را علیه آن بسیج میکنیم.

کارگران در کردستان و سایر نقاط ایران همسرنوشت هستند، منافع طبقاتیشان یکی است، و دشمن مشترکشان جمهوری اسلامی و سرمایه داران هستند. نفس مبارزه کارگر علیه سرمایه دار ضد ناسیونالیسم است. بهمین دلیل ناسیونالیستها و احزاب آن همیشه کارگر را زیرمجموعه "ملت" و "قوم" قرار میدهند و حداکثر به "کارگر کرد" و "کارگر فارس" و امثالهم تبدیل میکنند تا بر تفرقه قومی و ملی بدمند که منبع تغذیه شان است. از اینرو در مناطقی مانند کردستان که بدلیل مساله ملی ناسیونالیسم و سازمانهای آن از حضور و سابقه ای برخوردار است، کارگر علاوه بر جمهوری اسلامی با یک دشمن دیگر، یعنی ناسیونالیسم کرد، نیز مواجه است. از اینرو نقش فعالین و رهبران کارگری برای تحکیم همبستگی کارگری و عقب راندن ارتجاع ناسیونالیستی برجسته تر میشود.*

۲۳ تیر ۱۳۹۸

۱۴ ژوئیه ۲۰۱۹

کارگر کمونیست ۵۸۱

 

 

در این مورد هم نه فراموش می کنیم نه می بخشیم!

"من از حق "امنیت شغلی کارگران" دفاع کرده‌ام و از همه فعالان کارگری و تشکل‌های صنفی نیز توقع دارم از مهمترین مطالبه کارگران یعنی امنیت شغلی و لزوم عقد قرارداد دائم دفاع کنند."

اینها را فردی بنام حسین حبیبی گفته که او و تشکیلاتی که وی متعلق به آن است و دیگر تشکیلاتهائی که در حمایت از نظام اسلامی سرمایه فعالیت میکنند و نام کارگر را یدک میکشند امرشان چیزی جز این نبوده که در همراهی با "کار آفرینان محترم" تا آنجا که توانسته اند در تعیین و تصویب قوانین علیه کارگران بخصوص تعیین دستمزد چندین برابر زیر خط فقر یاری رسانده اند. "حسین حبیبی، عضو هیات مدیره کانون عالی شوراها و دبیر کانون هماهنگی شوراهای اسلامی کار استان تهران" گویا حرفهائی زده که به تریج قبای یکی از صدها نهاد ضد مردمی جمهوری اسلامی به نام "دیوان عدالت اداری" برخورده و در پی شکایت این نهاد کیفرخواستی علیه حسین حبیبی صادر گردیده است و ایشان مدعی است از امنیت شغلی کارگران دفاع کرده است. انتقاد حسین حبیبی تماما در این خلاصه میشود که اصول قانون اساسی و قانون کار جمهوری اسلامی با مصوبات دیوان مذکور زیر پا گذاشته شده است. به گزارش ایلنا: "او معتقد است کارگران و فعالان صنفی کارگری باید اصول اشاره شده قانون اساسی و مواد اشاره شده قانون کار در رابطه با امنیت شغلی را بدانند تا به "حق قانونی" خود  پی ببرند و با همه توان مطالبه‌گر امنیت شغلی و قراردادهای دائم کار باشند؛ او البته تاکید دارد در این زمینه باید امنیت مطالبه‌گری فراهم شود چرا که دفاع از حق قانونی، بدون تردید قانونی است."

نفس شکل گیری تشکیلاتهای سیاهی مانند شوراهای اسلامی و انجمن های اسلامی و تصرف خانه کارگر از نیاز شدید سرمایه در سرکوب کارگران بعد از انقلاب ۵۷ بود. اعضای این تشکیلاتها از سنگ اندازی و عوام فریبی تا نقش مستقیم در بازداشت و اخراج کارگران مبارز و نیز در مواقع لازم در بکارگیری پنجه بکس و چاقو و چماق تردید به خود راه ندادند. کار ایشان دقیقا در همکاری مستقیم با نهادهای امنیتی و پلیسی این هدف را پی گرفته که "امنیت مطالبه گری" کارگران را از بین ببرند. اما همیشه گفته اند اسبهای گاری در سربالایی همدیگر را گاز میگیرند، و در اینجا بزه کار شناخته شدن "عضو هیات مدیره کانون عالی شوراها و دبیر کانون هماهنگی شوراهای اسلامی کار استان تهران" از سوی دیوان عدالت اداری نشان از این دارد که بخاطر اعتراضات کارگران (که در کلیه کارخانجات به اشکال مختلف خودش را نشان میدهد) حس میکنند که در دایره تنگی گرفتار شده‌اند که خلاصی از آن نیست برای همین به جان هم افتادند. اما در مورد  جناب حبیبی، ایشان خود بهتر میداند با ذکر خدماتش به نظام اسلامی سرمایه و تلاش در سرکوب مستمر کارگران از گناه نکرده اش در میگذرند. ایشان نه جزو فعالین کارگری بلکه عضوی از فعالین سرکوبگر کارگران هستند و انشااله دادگاه مربوطه خدمات ایشان را لحاظ خواهد کرد! ما به ایشان اطمینان می دهیم که قضیه کیفر خواست کذایی علیه ایشان داستان به در گفتن و دیوار شنیدن است، البته ایشان کار کشته تر از این حرفها هستند که این را ندانند.

یکی از هم جنسان جناب حبیبی ضمن اینکه از این جریان شوکه شده اند! در مورد امنیت شغلی کارگران و ممنوعیت رسمی (دائمی) شدن قرارداد کارگران فرمودند: "تخم لق قراردادهای موقت از دهه هفتاد شکسته شد" این جناب تا همین جا را درست میگویند اما به روی مبارک خودشان نمی آورند که وزیر کار دهه هفتاد، یکی از سازماندهندگان همین تشکیلاتهای سیاه یعنی حسین کمالی وزیر کار دولت رفسنجانی و خاتمی بوده است و این تخم لق به مدد ایشان شکسته شد.  به روایت ناصر چمنی ("نائب رئیس کانون عالی انجمن‌های صنفی کارگران ایران" که یکی دیگر از تشکیلاتهای سیاه ساخته جمهوری اسلامی علیه کارگران است)، "رواج قراردادهای کوتاه‌مدت کار نتیجه بخش‌نامه‌ سال ۷۲ وزارت کار و دادنامه ۱۷۹ دیوان عدالت اداری و دادنامه‌ها و بخشنامه‌های دیگر" است. سال ۷۲ اوج برو و بیای کابینه رفسنجانی یکی از دشمنان سرسخت کارگران بود که همین آقایان و تشکیلاتهای مطبوع شان تلاش بسیار کردند که در سال ۸۴ دوباره ایشان بر صندلی ریاست جمهوری حکومت فاسد اسلامی تکیه زند و کوشش کردند در همان سال، در روز کارگر رفسنجانی را به عنوان یک "کارگر پناه" معرفی کنند که کارگران در همان روز جواب ایشان را دادند و مرحوم سردارسازندگی چون فضا را تنگ دید به آن مراسم نیامد. یکی از دستاوردهای مهم دولت رفسنجانی به نفع سرمایه، اخراج وسیع کارگران تحت پوشش باز خرید در همه صنایع ایران بود تا کارآفرینان محترم دست شان بیش از گذشته باز باشد تا با تهدید اخراج در لحظه، تسمه بیشتری از گرده کارگران بکشند.

رواج و تثبیت قراردادهای بدون تاریخ و امضا از دهه هفتاد شروع و همان زمان این تشکیلاتهای سیاه مدافع سینه چاک سرمایه در تثبیت این امر بازوی مهمی در اجرای نیاز سرمایه داری در ارزان سازی کارگر در "صنعت ایران" بودند. امری که کل حکومت و تمام سرمایه داران ایران از منفعت آن بهره بردند. از اردیبهشت ۵۸ که در اصفهان به روی کارگران بیکار آتش گشودند و تا حمله شبانه به فعالین کارگری در دهه ۶۰ و بازداشت و اخراج دسته جمعی در همین ایام تا هجوم به کارگران کفش ملی در دهه هفتاد که حاضر نبودند به شرایط بازخرید حکومت تن دهند تا آتش گشودن به روی کارگران خاتون آباد تا هجوم به کارگران هفت تپه و فولاد اهواز خطی است پیوسته که تشکیلات سیاه دست ساز جمهوری اسلامی همیشه پای کار بودند.

نق نق کردن های این اشخاص همیشه برای فریب کاری بوده است. اگر اکنون کمی نق زدنهای هایشان بیشتر شده است نه بخاطر این است که نیت خیری پشت حرف شان است بلکه بخاطر سمبه پر زور مبارزات کارگران است. هیچ کدام از ایشان از سال ۸۳ تا امروز از بازداشت محمود صالحی تا اسماعیل بخشی (از بازداشت های دهه هفتاد و شصت البته نباید گذشت) هیچ کک شان نگزیده است. این کارگران نه تنها کیفر خواست علیه شان صادر شده بلکه به شدت شکنجه و تحقیر شده اند. ایشان  در این موارد هیچ دم برنیاوردند بلکه با سکوت شان رضایت کامل خودشان را نشان دادند و در دهه هشتاد در یک مورد با حمله همه جانبه به سندیکای شرکت واحد (که یادآور فعالیت اصلی ایشان در دهه ۶۰ بود) و سعی در بریدن زبان رئیس وقت این سندیکا (اسانلو) خوش خدمتی خودشان را بار دیگر ثابت کرده اند. ایشان هر ساله در اسفند ماه در همراهی با دولت وکارفرمایان با تایید حقوق های چندین برابر زیر خط فقر نه تنها امنیت شغلی بلکه امنیت روانی و فردی و خانوادگی کارگران را به مخاطره افکنده اند و اکنون از فعالان کارگری میخواهند برای امنیت شغلی کارگران بکوشند!

فعال کارگری کسانی مانند اسماعیل بخشی ها و جعفر عظیم زاده ها و رضا شهابی ها و پروین محمدی ها هستند که بی محابا چشم در چشم دولت سرمایه دوختند و پیگیر مطالبات کارگران بودند و هزینه ای بس سنگین پرداختند و میپردازند. باید تلاش و تمام توجه ما کارگران برای رهایی این فعالین و همه کسانی باشد که در رابطه با جنبش کارگری در بازداشت و خطر بازداشت و شکنجه هستند، که با "امنیتی" خواندن پرونده آنان هرگونه ستمی را که می توانند در حق شان روا می دارند. و بی شک کسانی که در شوراهای اسلامی و انجمن های اسلامی و خانه کارگر سازمان یافتند و آگاهانه در سرکوب کارگران شرکت داشتند شریک جرم هستند و باید روزی جوابگوی اعمال شان باشند. در این مورد هم نه می توانیم فراموش کنیم و نه باید ببخشیم.*

July 17, 2019

کوچ تاریخی مردم مریوان، تاریخ یکدوره

در روز 23 تیرماه 58 بدعوت اتحادیه دهقانان مریوان و گروههای سیاسی مختلف عمدتا چپ، تظاهراتی در رابطه با سانسور و تبلیغات زهرآگین علیه مردم کردستان در مقابل رادیو تلویزیون مریوان براه افتاد. تظاهرکنندگان مرکب از مردم مسلح و اعضای اتحادیه دهقانان مریوان در اطراف مدرسه قرآن مفتی زاده، علیه پاسداران محلی و همکاری نیروهای حزب دمکرات کردستان عراق مسعود بارزانی که به"قیاده موقت" معروف بوده و در ساختمان ساواک مریوان مستقر بودند شروع به شعار دادن میکنند.جمعیت از آنان میخواهند تسلیم شوند. سرکرده پاسداران محلی قول تسلیم شدن میدهد. همینکه جمعیت بطرف ساختمان حرکت میکنند افراد مکتب قرآن و پاسداران محلی مستقر در آن، بسوی جمعیت تیراندازی میکنند که دو نفر از اعضای اتحادیه دهقانان و یک نفر کارگر شهرداری کشته میشوند. با مشاهده این وضع مردم خشمگین همراه با نیروهای مسلح اتحادیه دهقانان به مقر مکتب قرآن حمله میکنند و تمامی اسلحه و مهمات درون این مرکز بدست مردم و اتحادیه دهقانان میافتد. رژیم این واقعه را دستاویزی برای یورش جدیدی به کردستان قرار میدهد. از طریق هوا شروع به اعزام نیروهای نظامی به مریوان میکند. در مسیر مریوان به سنندج واحدی از افراد مسلح جمعیت دفاع از آزادی و انقلاب را خلع سلاح و دستگیر میکنند. فواد مصطفی سلطانی رهبر و سازماندهنده اتحادیه دهقانان برای جلوگیری از تحمیل جنگ دیگری به مردم کردستان و این بار در مریوان، اعلام میکند "اگر نیروهای رژیم به داخل شهر مریوان بیایند ما از شهر کوچ خواهیم کرد".

بدینترتیب غروب روز30 تیر ماه 58 کوچ تاریخی مردم مریوان برای جلوگیری از ترفندهای جنگ افروزانه خمینی به منطقه ای دیگر در کردستان آغاز میشود. مردم مسلح و نیروهای اتحادیه دهقانان به اطراف روستای"کانی میران" در کنار دریاچه "زریبار" کوچ میکنند. برای جلوگیری از چپاول و غارت اموال مردم در داخل شهر توسط نیروهای رژیم و پاسداران محلی، واحدهای مسلحی بر بلندیهای مشرف بر شهر مریوان مستقر میشوند. نمایندگان دولت موقت هراسناک از کوچ مردم مریوان برای مذاکره به مریوان می روند. مذاکرات بی نتیجه میماند.

همزمان با اعزام نیروهای سرکوبگر از راه هوایی به مریوان، رژیم اسلامی برای تقویت این نیروها از طریق زمینی یک ستون از نیروهای نظامی مکانیزه خود را از کرمانشاه عازم مریوان میکند. این ستون برای رسیدن به مریوان میبایست از کامیاران عبور میکرد. خبر اعزام این نیرو توسط فعالین سیاسی در محل به اطلاع مردم کامیاران میرسد. مردم کامیاران در گرمای طاقت فرسای تیرماه 58، خود را به جاده مسیر ستون میرسانند و بر روی آسفالت بست مینشینند.فرمانده ستون را متوقف میکند و به میان جمعیت میرود تا علت را جویا شود. نمایندگان مردم میگویند ما نخواهیم گذاشت که شما برای کشتار مردم مریوان عازم آن منطقه شوید. اگر قصد رفتن دارید باید از روی جنازه های ما رد شوید.

فرمانده ستون دستور به بازگشت و عقب نشینی به کرمانشاه را میدهد. این اقدام انقلابی و جسورانه مردم کامیاران یک پیروزی بزرگ محسوب و در سرتاسر کردستان با تمجید از آن یاد شد و بر روحیه مبارزاتی مردم کامیاران و شهرهای دیگر کردستان اثر گذاشت.

مردم کوچ کرده مریوان در اردوگاه اطراف روستای کانی دینار و دریاچه مریوان سکنی گزیدند. تیم ها، کمیته ها و مسئولیتهای متعددی برای رفاه حال مردم در این اردوگاه سازماندهی شد. مردم محکم و استوار بر خواستهای خود و با شعارهایی که بر روی چادرها نصب شده بود عزم و اراده خود را بنمایش میگذاشتند. سراسر کردستان از جمله اوضاع سنندج، جنگ نقده و کوچ مردم مریوان به خارج از شهر در یک حالت بلاتکلیفی قرار داشت.

رژیم برای تکمیل سناریوی حمله به کردستان مجددا اقدام به اعزام نیرو از راه زمینی به مریوان کرد. این بار هم ستونی وسیعتر از قبل از کرمانشاه و از مسیر کامیاران را بحرکت در آوردند. مردم کامیاران که بار اول توانسته بودند ستون قبلی را زمینگیر و وادار به عقب نشینی کنند، اینبار جمعیتی وسیعتر برای ممانعت از عبور این ستون، جاده کامیاران به مریوان را با نشستن بر روی آسفالت داغ و سوزان بستند. مذاکرات بین فرمانده ستون و نمایندگان مردم بمدت چند روز ادامه داشت. فرمانده ستون هیئتی را برای دیدار و مذاکره با سازمانهای سیاسی به سنندج فرستاد تا مردم کامیاران را متقاعد سازند که جاده را تخلیه کنند. مذاکره و گفتگو به نتیجه نرسید.

همزمان تعدادی از عشایر مسلح منطقه که هیچ ضبط و ربط سازمانی و مردمی نداشتند اعلام کرده بودند که به این ستون نظامی شبیخون خواهند زد. سازمانهای سیاسی مسلح در کردستان برای جلوگیری از یک فاجعه انسانی نشستهایی با هم برگزار کردند.

نتایج این گفتگو ها این بود که تحصن مردم در وسط جاده یک حرکت سیاسی و توده ای است از این رو نباید به نیروهای اعزامی و طرحهای جنگ افروزانه حکومت ضد مردمی تازه بقدرت رسیده بهانه داد. از سویی نگرانی از تهدید افراد مسلح  وابسطه به عشایر منطقه این نگرانی را بیشتر دامن میزد که در صورت حمله این افراد به ستون مستقر در جاده، کشتار وسیعی توسط ستون نظامی و زمینگر در سه کیلومتری کامیاران روی خواهد داد. با اینکه 15 شبانروز مردم مبارز و انقلابی کامیاران مانع از عبور این ستون شده بودند اما نیروهای سیاسی با قدردانی از فداکاریهای مردم از آنها خواستند که به تحصن خود پایان دهند. *

ایسکرا ۹۹۷

 

 

گنجینه های انسانی , درباره وقایع ٢٣ تیر و سی ام تیر ماه ٥٨

گنجینه های انسانی 

درباره وقایع ٢٣ تیر و سی ام تیر ماه ٥٨

 

تیرماه ٥٨  برای مردم کردستان یادآور دو رویداد مهم تاریخی و سیاسی است.

٢٣ تیرماه مردم مریوان همراه و با پشتیبانی نیروی مسلح "اتحادیه دهقانان مریوان و هورامان" اولین مقر سپاه  پاسداران و مزدوران محلی را خلع سلاح کردند و بساط این پایگاه تروریستی جمهوری اسلامی را برچیدند. در این مقر عناصری از مزدوران محلی و قدیم حلقه بگوشان رژیم پهلوی ها و فئودالهای مرتجع با نیروهای حکومت اسلامی مستقر شده بودند که اسناد و بیوگرافی بیش از ١٠٠ نفر ازکمونیستها و فعالین سیاسی  را در دست داشتند با استقرار کامل، ترور، دستگیری و اعدام را شروع کنند.

در غروب سی ام تیرماه سال ١٣٥٨، شورای شهر مریوان همراه با فرماندهی "اتحادیه دهقانان مریوان  و هورامان" و "ستاد حفاظت از شهر" که ارگان مردمی تامین امنیت و حاکمیت توده ای شهر بود، تصمیم  "کوچ اعتراضی" به خارج از شهر را اعلام و در ظرف چند ساعت جمعیتی عظیم از مردم شهر(بیش از ٨٠ درصد ساکنین شهر) به محلی در نزدیکی روستای "کانی میران" کوچ و در آنجا مستفر شدند.

 

٢٣ تیرماه ٥٨ و کوچ تاریخی مردم مریوان در شرایطی شکل گرفت که در کردستان ده ها نهاد انقلابی مدنی و مسلح به ابتکار کمونیستها و انقلابیون سازماندهی شده بودند. در شهر مریوان شورای شهر مریوان، اتحادیە دهقانان، کمیتە زنان، کانون محصلان از جملە این نهادهای مردمی  و مبارزاتی بودند. این قطب انقلابی که دربرگیرنده هزاران نفر از زنان و مردان ساکن شهر و روستاهای دور و نزدیک بود، در تلاشی آگاهانه در خدمت حاکمیت توده ای مردم متکی بر اراده و رای عمومی، شهر و روستاها را اداره میکردند. دوره ای نوین از حاکمیت توده ای و مردمی شروع شده بود. در جبهه مقابل تعدادی از فئودالهای منطقه، مزدوران "جوانمرد" محلی از عوامل بازمانده از حکومت پهلوی ها، طرفداران مذهبی احمد مفتی زاده(مکتب قرآن) و قیاده موقت (حزب دمکرات کردستان عراق) حضور داشتند. 

در این یادداشت سیاسی به سیر تقویمی و مورد بمورد وقایع تیرماه ٥٨ نمیپردازم. من خود یکی از کادرهای کمونیست و فعال این وقایع بودم که بمناسبتهای مختلف وقایع آندوره و دستارودهایش را به تحریر در آورده و البته ده ها نفر از رفقای همرزم و کمونیست آن سالها در این رابطه مقاله و کتاب و نوشته های تقویمی و سیاسی را تهیه کرده اند. وقایع تیرماه آرشیو با ارزشی از بررسی یک دوره معین آرمانخواهی کمونیستی برای کمونیستها  با شوق و اشتهای بالایی برای برپایی حاکممیت توده ای و شورایی است. 

تیتر این نوشته "گنجینه های انسانی" است به ایئ دلیل که وقایع تیرماه ٥٨ مریوان، تصرف مقر تروریستی حکومت اسلامی و کوچ تاریخی مردم مریوان توسط مردم وکمونیستهای انقلابی سازماندهی شد که در نوع خود در شرایط سیاسی ان دوره بی نظیر بود.

کمونیستهایی مبتکر این تحولات بودند که اگر تروریسم و دستگاه اعدام و سرکوب و میلیتاریزم جمهوری جنایتکار اسلامی مجال میداد یک دوره درخشان طولانی از حاکمیت و اعمال اراده مردمی قویتر و سنت دارتر را ما میتوانستیم تجربه کنیم. نام و یاد صدها نفر از این عزیزان که قهرمانانه درسهای مهم یک تاریخ معین را تجربه کردند و آموختند جاودانه  خواهد ماند!

اما امروز ما در شرایطی اهمیت و جایگاه کادرهای کمونیست و انقلابی را به تصویر میکشیم که جامعه ایران در پُر التهابترین موقعیت مبارزاتی و اعتراضی قرار دارد. شعار سرنگونی به خواست اصلی میلیونها نفر در ایران و کردستان تبدیل شده است. مردم در خیابانها هستند. اعتصاب و تجمع و راه پیمایی در اشکال وسیع و پُردامنه ای بدست گرفته شده است. مردم جمهوری اسلامی و حاکمیت اسلامی سرمایه را نمیخواهند. 

در کردستان عرصه های اجتماعی مبارزه در دفاع از محیط ریست، علیه اعدام و در دفاع از حق و حقوق کارگر، زن و کودک و سالمندان در جریان است.

در کردستان ما شاهد عروج صدها نفر از فعالین کارگری، معلمان و فعالین اجتماعی هستیم که یعنوان سخنگو و رهبر جامعه مورد اعتماد و باور مردم هستند. اینها "گنجینه های انسانی" نسل جدید و محصول ٤ دهه بدست گرفتن مبارزه و پیگیری در مخالفت با حاکمیت اسلامی سرمایه، محصول بلااستثنا حضور فعال کمونیستها با سیاست و تئوری پراتیک اجتماعی، با تقویت و جلو آوردن جنبش طبقاتی، مراسمهای روز زن و روز کارگر، فستیوال کودکان و... هستند!

و مهمترین فاکتور؛ ما امروز در شرایطی در اهمیت تصمیمهای سیاسی و تعین کننده وقایع تیرماه ٥٨ سخن میگوییم که درسهای آندوره که منشا ضدیت با سازشکاری و بند و بست و چانه زنی بود، امروز به مساله ای مهم در فاکتورهای سیاسی و عبور از وضعیت کنونی تبدیل شده است. 

قاطعیت سیاسی و استواری در سازماندهی توده ای مردم علیه جنایتکارترین رژیمی که قصد جنگی ویرانگر داشت، خود  از دستاوردهای  یک دوره برای دفاع از شرایط دمکراتیکی بود که ما به آن دسترسی پیدا کرده بودیم. قاطعیت در تصمیم به خلع سلاح لانه تروریستی در ٢٣ تیر در شهر مریوان. قاطعیت در تصمیم به کوج اعتراضی بیش از ٨٠ درصد ساکنین شهر مریوان. و...

 و امروز در شریطیکه جنبش سرنگونی بخواست میلیونی مردم تبدیل شده است. احزاب ناسیونالیستی کرد دو حزب دمکرات و سازمانهای مهتدی و ایلخانی زاده با مشارکت در توطئه های جمهوری اسلامی برای ترمز و سد کردن فضای مبارزاتی برای سرنگونی، در مقابل این جنبش و توده میلیومی مردم که خواهان سرنگونی هستند، قرار گرفته اند. 

یک دستاورد مهم بررسی وقایع تیرماه مردم مریوان، جنگ ٢٤ روزه سنندج، اعتراض توده ای مردم کردستان  تداوم و ادامه  مبارزه ای قاطع  علیه سازشکاری و پادوی حزب دمکرات کردستان ایران است که برای جمهوری اسلامی در پیش گرفته بود، است.  حزب دمکرات از مقطع ٥٨ و با ایجاد شرایط دمکراتیک  توسط شوراهای حاکمیت مردمی  و بنکه های محلات در شهرها همیشه و در سطح رهبریش با ارسال پیام "لبیک به امام"(خمینی جنایتکار) خواهان مذاکره و انتصاب این حزب بعنوان "جوانمرد" یا ژاندرم های محلی بوده است.  این حزب تلاش های مزورانه ای در ارتباط با سران جنایتکار حکومت اسلامی را برای تسلیم و تعطیلی نهادهای دمکراتیک و شوراهای حاکمیت و ستادهای دفاع از انقلاب را انجام داد. تنها فاکتور مانع پیشبرد توطئه همکاری حکومت اسلامی و حزب دمکرات و تسلیم دستاوردهای آندوره مبارزه  و قاطعیت مردم و سازمانهای چپ و کمونیست بود. با وجود این همه چاکرمنشی حزب دمکرات کردستان ایران این حکومت اسلامی بود که دست رد به سینه رهبران بی قیمت حزب دمکرات میزد. 

ایستادن  و تعرض در مقابل رژیم جنایتکار اسلامی سرمایه تا سرنگونی و خنثی و افشای چانه زنی و نوکری احزاب ناسیونالیست کرد مهمترین فاکتور در بدست گرفتن قاطعیت انقلابی است که مردم کردستان به رهبری کمونیستها کسب کرده اند.

در شرایط سیاسی کنونی که شعار سرنگونی و اعتراضات توده ای سراسری در جریان است، مردم در کردستان ایران همگام با مردم در سطح سراسری مباراتشات را در هم تنیده اند مسیرهای سریع پیشروی و برقراری شوراهای اعتراضی و مبارزاتی، شوراهایی که توسط مردم شهر و محلات انتخاب و اداره شهر و ادامه مبارزه در شکل رادیکال را رهبری و هدایت کنند، بیش از هر زمانی آماده و در دسترس است.

 

 ٢٤ تیر ١٣٩٨

١٥ ژوئن ٢٠١٩

ایسکرا ۹۹۷

طبقه کارگر و بازگشت به سیل گلستان

طبقه کارگر و بازگشت به سیل گلستان

"اعتراض و حق طلبی کارگری را باید سازمان داد و صیانت کرد؛... تجربه موفقیت را در گامهای آن بهم دوخت؛ تعهد، جانبداری، شم،  فوت و فن ها و شگردهای آن را با لالایی پای گهواره و بازیهای کودکانه به خودآموخته های  هر  عضو تازه از راه رسیده  این طبقه تبدیل ساخت..."

*****

بنا به اظهارات کریم یاوری، مدیرکل حمایت از مشاغل و بیمه بیکاری وزارت کار در سایت خبرگزاری کار ایران (ایلنا)، تعداد 1480 نفر از کارگران مناطق سیل زده مقرری  بیمه بیکاری دریافت می دارند. این اظهارات در تاریخ 14 تیرماه 1398، یعنی دقیقا سه ماه و سیزده روز پس از شروع سلسله سیلابهای گلستان و شش استان مجاور  درج شده است. از آقای یاوری با فرض  یک آدم فهیم انتظار می رود  ، حتی با وجود مصونیت کامل از لزوم اثبات ادعاهای خود دقیقا بخاطر صندلی پست مدیر کل در عمارت وزارت کار، حرف دهان خود را بسنجد. بر خبرگزاری ایلنا حرجی نیست وگرنه، حفظ اعتبار شغل خبرنگاری به درک، احترام به مشتری سایت مربوطه سرشان را بخورد، حتی یک سر سوزن احترام به جناب مدیر کل هم حکم می کرد که ساده و سرراست،  از خیر انتشار خبر گذشت.

 

برای درک اهمیت اظهارات مدیر کل ما کافی است بخاطر بیاوریم که در این سیل دهها شهر و تعداد نامعلومی از روستاها در  قریب21 استان کشور زیر آب رفتند. سیل مربوطه با اولین اخبار رسیده از قربانیان خود از میان مناطق کارگری، چهره یک فاجعه، با رنگهای تند طبقاتی  را بر خود گرفت. مناطق فقیر نشین بدون هیچ دفاعی، مردمانی بهت زده که با کودکان (در تنها امن ترین نقطه هستی) نشسته بر دوش والدین خویش، چشم ترحم به تلاطم آب دوخته بودند، دار و ندار خود را، علاوه بر خانه و کاشانه،  در نقطه ای دیگر نیز  از کف دادند:  سیلاب ممر کار و درآمد و گذران آنها را با خود برد. مزارع و کشتزارها آسیبهای جدی دیدند و دخمه های قالی بافی مملو از آب دارهای قالی در بزرگترین مناطق کار قالی در ایران را خفه کرد. مناطق سیل زده از مهمترین نواحی تولیدی در ایران  هزاران  کارگاههای صنعتی  خود را در رسوب گل و لای از کف دادند. 

 

سیل گلستان با هجوم  آب آغاز شد و با طغیان بیکاری به کار خود پایان داد.  مطابق تحقیقات وزارت صنایع و معادن منتشره در  در 22 فروردین ماه "۱۰۰ واحد صنعتی در استان گلستان، ۳۰ واحد در مازندران، ۸۰ واحد در ایلام، ۱۲۵ واحد در لرستان، ۳۰ واحد در کرمانشاه و ۱۷ واحد در چهارمحال بختیاری خسارت دیده اند که در مجموع این ۶ استان ۳۸۲ واحد صنعتی متضرر شده اند." ("جزئیات خسارت سیل به واحدهای صنعتی و صنفی"، سایت خبری خبرنگاران جوان، همان تاریخ)  این ارزیابی هنوز  شامل استان خوزستان با توده عظیم کارگاههای تولیدی نبود. اخبار تکمیلی حکایت از 8727 واحد صنعتی آسیب دیده  داشت. 

 

 

قریب چهار ماه  پس از فاجعه که همه شبکه خدمات و لجستیک کارکرد زندگی فردی و اجتماعی مناطق سیل زده هنوز در گل فرو رفته است و از وعده های کذایی مسئولان کمتر نشانی میتوان سراغ گرفت، ذوق زدگی مدیر کل وزارت کار قابل فهم است. وزارت خانه ایشان حق دارد بخود ببالد چرا که یک فاجعه بزرگ انسانی در یک کشور صنعتی و در قلب مناطق بزرگ کارگری را با یک فقره خبر مبنی بر بیمه بیکاری برای 1440 نفر پشت سر گذاشته است. تازه  این "خبر" از یک "اقدام" نیست؛ این یک ادعا است و کافی است  در کنار خروارها مفت گویی روزمره درباره بیمه های کارگری قرار گیرد. حتی اگر به صحت  این رقم باور کنیم، آنوقت هنوز باید دعا بجان وزیر کار و مراحم عالی جنابانه ایشان در گرماگرم روزهای سیل کنیم که بنام نامی دولت مقرر فرمودند بیمه بیکاری مستقل از سابقه پرداخت حق بیمه از جانب کارفرما (یعنی عملا حتی مورد قراردادهای موقت و کارفرماهای کلاش) شامل حال همه کارگران خواهد شد! 

 

اکنون و با بیلان 1440 نفر، از میان کارگران ده هزار مرکز تولیدی، صدها هزار کارگر بیکار و قالی بافان و مردم بی پناه ساده ترین انتظار این باشد که  مقامات عالیه مملکت و در راس همگی وزار کار و پادوهای "خانه کارگری" آنها میتوانستند خفه خون بگیرند. مگر نه اینستکه هر چه که نشانی از کمک و نجات و امداد بر خود داشت فقط و فقط حاصل همیاری مردم زحمتکش از دور و نزدیک بود؟ مگر نه اینستکه  قربانیان سیل جز بار سهمگین نجات خود و همسایگان و همنوعان خود؛ لاشه سنگین دستگاه دولتی و نظامی را نیز بر دوش خویش یافتند؟  انتظار ذره ای از شرف و انسانیت؛ انتظار یک سر سوزن تعهد و مدنیت  از این جماعت بی جاست. اینها، این چهره ها، این سیاست ها، اشک تمساح ریختن ها، عبارتها، چرندیات و وعده های آنها را با موارد زلزله بم، با فاجعه کشتار معدن آزادشهر؛ نعل به نعل مشابه یکدیگر به خاطر میاورید؟ 

 

آنچه باید بخاطر آورد اینستکه این چهره ها و سناریوها اجزای بهم پیوسته طبقه حاکم است که متحدانه حاکمیت سرمایه را از یک شرایط بحرانی بگذرانند. آنچه باید بخاطر آورد سازمان، یکپارچگی و شم طبقه حاکم از کارفرماها، روزنامه نگار خرده پا تا وزرا و پاسبان و نعش کش است که دست بدست هم بار فاجعه را بر دوش کارگر و زحمتکش خراب کنند. هدف مشترک و مقدس آنها بسادگی اینستکه به اندازه یک سیل طبقه کارگر را ضعیف تر و پراکنده تر بیرون بیاورند. حال که آب از آسیاب جناب وزیر  افتاده چه کسی جوابگوی بیمه بیکاری 95 درصد مابقی  کارگران بیکار است؟  بپرسیم تکلیف کارگران در مقابل خرده فرمایشات "پسا سیل" کارفرمایان برای کار بیشتر و چشم پوشی از دستمزدها چیست؟ یقه چه کسی را باید گرفت، دست دعا باید به کدامین آسمان برداشت، بازسازی و  لایروبی خانه ها و محلات چه شد؟ تکلیف مدارس، ایاب و ذهاب شهری، درمانگاه های فکسنی محلات چیست؟ سیل آمد و رفت، در این جهنم دره اسلامی سرمایه، آیا دولت، قانون، امنیت، نان و بهداشت را هم با خود برد؟ 

 

جا دارد  وعده های صد من یک غاز حضرات حکومتی برای کارگران سیل زده را با اعانات دولا پهنا به کارفرمایان سیل زده مقایسه کرد. تخفیف های مالیاتی، سوبسید در تعرفه های برق و سوخت، مصوبه خارج از نوبت مجلس در معافیت از سهم بیمه شاغلین واحدهای تولیدی آسیب دیده؛ تنها بخشی از تحمیل مخارج لطمات سیل به گرده کل طبقه کارگر در ایران را تشکیل داد.  بورژوازی ایران طبقه کارگر را دست بسته به قربانگاه قهر طبیعت برد، از فاجعه سکوی پیشروی بیشتر علیه قربانیان آن ساخت.  تا سیل در کار نبود برکت این مراکز تولیدی جز در قلمرو  قراردادهای سفید، درندشت تولید و بازتولید تباهی و بردگی زیر خط فقر جای دیگری نداشت. جا دارد پرسید چرا کارگر باید برای بازگشت همان بیغوله های استثمار و به نام اشتغال منت بکشد و تیغ زده  شود؟

 

پژواک این سوالات سرشار از همه حقانیت نهفته در آن در وجب به وجب مناطق سیل زده، بیشتر از همیشه  طنین انداز است. کافی است نه فقط عمق رذالت اعوان و انصار حکومتی سرمایه بلکه تکاپوی آنها برای خنثی کردن فضای اعتراضی و حق طلبانه جهت رسیدگی به وضعیت مصیبت زدگان را بخاطر بیاوریم. (هیاهو بر سر سد و ساختمان سازی میان گروه بندی های درون رژیم و اپوزسیون ضد رژیمی را باید به حساب خود آنها نوشت)، اما اشتباه است فقدان غلبه فضای اعتراضی را به حساب خوش باوری و توهم میان صفوف مردم زحمتکش گذاشت. بر خلاف تصور معوج جاری دلیل آن ترس هم نیست. انفجار خشم و عصیانهای کور اگر موجد هر برکتی برای کسی قرار گیرد، بدوا و همواره برای حکومت در خدمت سرکوب و سرخوردگی میان صف کارگران منشاء خیر به  حساب آمده است. 

 

فضای اعتراضی و حق طلبانه، بخصوص در میان صفوف طبقه کارگر فضای غالب و رگه اصلی کشش و کوشش روزمره آحاد این طبقه است. خشم و عصیان آن بخش از "هویت" اوست، که هر کارگری در اولین بارقه های آگاهی یاد میگیرد چگونه باید آنرا به کنترل درآورد. اعتراض و حق طلبی کارگری را باید سازمان داد و صیانت کرد؛  تشکل کارگری را از آسمانها به زمین سفت زلزله و سیل زده آورد؛  پیش شرط های آن را در ملاقات و مشورت و تصمیم گیری در مجاری طبیعی کار و زندگی فراهم آورد؛  در مقابل انواع مخاطرات هدایت نمود؛ تجربه موفقیت را در گامهای آن بهم دوخت؛ تعهد، جانبداری، شم،  فوت و فن ها و شگردهای آن را با لالایی پای گهواره و بازیهای کودکانه به خودآموخته های  هر  عضو تازه از راه رسیده  این طبقه تبدیل ساخت.

 

شبکه هر چه بزرگتری از رهبران عملی کارگری، کسانی که حتی در دل همه دشواری ها و مصائب دست به گریبان، در عین حال غصه دشواری و مصائب سایر هم طبقه ای های خود را نیز در دل دارند،  کاردانی و اعتماد بنفس این رهبران، شناساندن و شناختن، اتوریته و ابتکار و بلند پروازی این رهبران در راه برپایی یک حکومت کارگری تنها امید این جامعه برای خلاصی از تلنبار  بغض چند نسل  از نکبت حکومت اسلامی سرمایه است.

 

همین امروز الگوهای عمو ها و خاله های طبقاتی و ندای مشت بر گنبد دوار  آنها را از زبان هفت تپه و "گام" به جلوی صحنه ببریم.

 

مصطفی اسدپور

14 ژوئیه 2019

و آن"شش روز" به بهانه سالگرد ۱۸ تیر ۷۸


۱۸ تیر ۷۸، به شش روزی که رژیم اسلامی را لرزاند معروف است. همان معدود صحنه ها که در آن "شش روز" از رسانه های جمهوری اسلامی پخش شد و به صدر اخبار دنیا راه یافت، کافی بود تا موجودیت رژیم با سوال خطیری مواجه شود: "آیا نظام با خطر سرنگونی مواجه است؟". آن "شش روز" سرفصل جدیدی از مبارزه مردم ایران برای سرنگونی رژیم اسلامی است؛ پیام روشن بود: "مشکل نظام، خود نظام است!"؛ خروش شعارها و جنگ خیابانی در تهران و ۱۸ شهر دیگر، پیام سرنگون باد! را به گوش هر دیرباوری فرو کرد. نیروی اعتراض نهفته در پایین، اینبار در پاسخ یورش اوباش اسلامی به کوی دانشگاه سر باز کرد؛ مقاومت جسورانه دانشجویان و حمایت جانانه مردم، رویارویی کوی را سریعا به جنگ و تعرض خیابانی علیه کلیت جناح های رژیم تبدیل کرد. خاتمی از رفسنجانی بعنوان"سرمایه ملی" نام میبرد، مردم در عوض او را در کنار پینوشه و شاه قرار میدادند؛ خاتمی در مقابل لاجوردی جلاد کمر خم میکرد، مردم، تهران را با فریاد "زندانی سیاسی آزاد باید گردد" می لرزاندند. "اصلاح طلبان"، تجمع برای "سالگرد حماسه دوم خرداد" برپا میکردند، شعار "آزادی اندیشه با ریش و پشم نمیشه" تحویل میگرفتند.

"شش روزی که جمهوری اسلامی را لرزاند"، فقط جمهوری اسلامی را نلرزاند. از سی ان ان و بی بی سی تا متخصصان سیاست خارجی دولت آمریکا تا انواع دیگر خاتمی چی ها در اپوزیسیون را هم لرزاند. ناگهان ژورنالیست های محترم و عالیجنابان سیاستمدار مجبور شدند که علاوه بر"خاتمی رفرمیست" و "خامنه ای محافظه کار"، از نیروی سومی در سیاست ایران و درباره "سرنگونی" جمهوری اسلامی بحث کنند. اما هدف این نیروی سوم برخلاف آنچه مبلغین دوم خردادی مطرح میکردند، نه تعدیل و حفظ حکومت اسلامی، بلکه اساسا جنبشی برای سرنگونی کل جمهوری اسلامی و کسب آزادی و رفاه بود. این جنبش بر سر اصلاحات جزیی و یا برای مشروط کردن نقش ولایت فقیه و یا تغییر توازن قوای جناحها و یا رام کردن قوه قضائیه نبود. بلکه ریشه در ناخوانی مختصات سیاسی - اجتماعی رژیم اسلامی با خواسته ها و روش زندگی مردم داشت. معلوم شد که کوچکترین قدم در راه بهبود وضعیت زندگی مردم مستلزم بزیر کشیدن حاکمیت جمهوری اسلامی بود و کماکان هست؛ معلوم شد که گذشتن از سد نظام، پیش شرط تحقق آزادی های وسیع و بی قید و شرط سیاسی است؛ پایان دادن به فقر و بیکاری و لغو حجاب اجباری است. معلوم شد که نه اشک خامنه ای برای"معیشت" میشود دستمزد و بیمه بیکاری برای مردم، و نه "توسعه سیاسی" خاتمی به آنها وعده آزادی اعتصاب و بیان و رها شدن از شر حکومت مذهبی میدهد. اهمیت وقایع ۱۸ تیر ۷۸ در این بود که مردم رسما حکم به رفتن کلیت رژیم اسلامی دادند؛ این حکم را کف دستش گذاشتند.

در آن مقطع، دو سال و نیم قبل از آنکه خاتمی و دو خردادی ها سر کار آیند، بخش اعظم اپوزیسیون، خاتمی چی شد. اینها رابطه مردم ایران با رژیم اسلامی و مطالبات آنها را بد فهمیدند و کماکان هم نفهمیدند؛ رادیکالیسم مردم قابل مهار نیست؛ مردم حجاب نمی خواستند و نمیخواهند؛ مردم حزب و اتحادیه و روزنامه میخواهند؛ مردم فقر و بیکاری و فحشاء نمیخواهند؛ مردم حکومت دینی نمیخواهند؛ مردم حقوق مدنی و فردی وسیع میخواهند؛ مردم دستمزد و حقوق با قدرت خرید واقعی و کافی میخواهند؛ امنیت اقتصادی میخواهند؛ آزادی زندانیان سیاسی را میخواهند؛ مردم برابری زن و مرد در جامعه را میخواهند؛ طب رایگان میخواهند، مسکن و آموزش و پرورش مناسب میخواهند؛ مردم جمهوری اسلامی را نمیخواهند، سر کسی را نمیشود کلاه گذاشت. در میان اپوزیسیون اما فقط ما کمونیستها با قاطعیت به افشای خاتمی و خاتمی چیون پرداختیم و بر لزوم سرنگونی کل رژیم اسلامی پای فشردیم. بعد از آن "شش روز" معلوم شد که ارزیابی و تحلیل کمونیستها از تناقض ذاتی جناح "دوم خرداد" به سرکردگی "مردی در عبای شکلاتی" با تمایلات مردم چه ریشه های عمیقی در واقعیت داشت.

"شش روزی" که خیلی ها را لرزاند، اما ریشه های ما و طبقه کارگر و مردم آزادیخواه در ایران را محکم و محکمتر کرده است! بارقه های انقلاب نوینی که از دیماه ۹۶ سوت آن به صدا در آمده است قالب های تنگ "اصلاح طلب" و"هم میهن ایرانی" را برنمی تابد. از این پس، هر تکان عظیم اجتماعی برای به کرسی نشادن مطالبات فروکوفته مردم ایران علیه حاکمیت، مهر سوسیالیست ها و رهبران طبقه کارگر را بر خود دارد. نیروی عظیم طبقه کارگری که شاهرگ تولید و بازتولید زندگی مادی جامعه را در دست دارد و میباید جامعه را بر سرنوشت خویش حاکم کند، به انتظاراتی عظیم تر از مطالبات ۱۸ تیر چشم دوخته است. اکنون با قد علم کردن طبقه کارگر در صحنه سیاست، تدارک انقلاب آتی علیه کل سرمایه داری در ایران صاحب پیدا کرده است. این روزها منافع طبقاتی شفافیت بیشتری یافته اند؛ آلترناتیو سوسیالیستی در عرصه سیاست صاحبخانه است؛ این نوع جسارت در بیان و تحمیل آلترناتیو سوسیالیستی به جمهوری اسلامی و کل بورژوازی ایران را رهبران رادیکال سوسیالیست طبقه کارگر به کرسی نشانده اند. جرقه ای که در ۱۸ تیر ۷۸ نتوانست جامعه و مناسبات اجتماعی آن را رهبری کند، اما امروز در پس خیزش های دیماه و به دنبال رویدادهای عظیم در هفت تپه و فولاد اهواز، تنها نقطه امید میلیونها انسان در عبور جامعه از اوضاع بحرانی امروز است. فقط سنن و گرایشات طبقه حاکم که در حفظ دنیای کهن ذینفعند، مردم را از قیام علیه بالا "میترسانند". فقط کوچک ابدال هایی که زندگی و حماقتها و شکست های شخصی خود را به جای تاریخ میگیرند، خیال میکنند که با دست بدست شدن قدرت از بالا، دوباره میتوان گوادلوپ دیگری و خمینی دیگری را به مردم ایران تحمیل کرد. جامعه ایران با تجربه خود، از انقلاب ۵۷ و از ۱۸ تیر ۷۸ آموخت که این تنها طبقه کارگر است که با رهایی خود میتواند جامعه و همه شهروندان آن را رها کند. این آن مبارزه ای است که اکنون با سرعتی بی سابقه نیرو میگیرد؛ پیشروانی که در دل خیزش های دیماه ۹۶ به این سو، به جرم بیان حقایق طبقاتی هم اکنون در اسارت جمهوری اسلامی اند، برای نخستین بار امکان واقعی حضور رهبری جامعه توسط طبقه کارگر در برابر کل احزاب و جنبشهای بورژوایی را فراهم کرده و سوسیالیسم را بعنوان یک آلترناتیو واقعی در برابر جامعه قرار داده اند. این تنها قطب سیاسی مبشر یک جامعه آزاد، برابر و مرفه در ایران است. این آن جنبشی است نه فقط میتواند پرچمدار و سازمانده طبقه کارگر در تحولات جاری و آتی ایران باشد، بلکه در این موقعیت هست که اکثریت مردم را در یک انقلاب توده ای برای آزادی و برابری و رفاه در ایران رهبری کند.

گل همینجاست، همینجا برقص

نگاهی کوتاه به دو رویکردمهم

نگاهی کوتاه به دو رویکردمهم:

توپ و تشرهای خامنه ای و مسکوت گذاشتن موضوع مذاکره با آمریکا!

و دل پیچه های یک بحران در آمریکا

پس از تهدیدهای دیگرسرداران،‌ اینک شخص خامنه‌ای هم در واکنش به توقیف نفتکش ایرانی توسط انگلیس هشدار داده است که "جمهوری اسلامی و عناصر مؤمن نظام، این خباثت‌ها را بی‌جواب نمی‌گذارند. در فرصت خود و جای خود پاسخ خواهند داد."  

رژیم ایران از مدتی پیش تاکتیک کاهش زمان گریزهسته ای ( از طریق کاهش تعهدات برجامی )، ایجادعدم امنیت در ابراه های منطقه و نیز تشدیدتهدیدها و فعالیت نیروهای نیابتی خویش در منطقه را برای مقابله با سیاست های فشارحداکثری دولت آمریکا و تحت فشارقراردادن اروپا برای مقابله با تحریم های آمریکا در دستورکارخود قرارداده است. این نوع رویکرد گرچه ظاهرا حالت باصطلاح تهاجمی دارد و سرداران رژیم و خامنه ای به عنوان نشانی از اقتدارنظام  از گشودن مفری که برای خروج از تله ای که در آن بدام افتاده اند به خود می بالند، اما چنین واکنشی در کنه خود جزفریادی از روی استیصال ( یا آن گونه که البرادعی آن را فریادکمک خواهی خوانده است )، در عمل بویژه در درازمدت به معنای  پیچیدن بیشترطناب دار به دورگردن خود و بدست خود نیست. چرا که بیش از پیش بی اعتمادی علیه خود را چه در منطقه و چه در اروپا و حتی در جهان بر می انگیزد که زمینه را برای شکل دادن به یک اجماع منطقه ای  و جهانی و یک ائتلاف نظامی بین المللی که دولت ترامپ بدنبال آن است فراهم می کند. چنانکه  ماجرای ضربه زدن به به کشتی ها اکنون به توقیف کشتی نفت کش ایرانی و مطرح شدن عبورنفتکش ها در معیت ناوهای نظامی یعنی میلیتاریزه شدن خلیج فارس و دریای عمان و آماده کردن شرایط مناسب برای آمریکا جهت ایجادائتلافی بزرگ و بازدارنده می شود. بی تردید یکی از اولین کارکردهای شکل گیری چنین ناوگانی ممانعت از صدورنفت توسط خودایران است که دقیقا مصداق همان تنگ ترکردن حلقه طناب دار به دورگردن خود است. بطورکلی چون چنین تهاجمی در اساس با پشتوانه و توانائی ایران ناهم طرازاست در کل شکننده بوده و قادر نیست در برابرقدرت های مهم جهانی و منطقه ای خودی نشان بدهد. بگذریم از آن که می تواند حتی منجر به حمله نظامی توسط دولت آمریکا برتأسیسات نظامی وزیربنائی ایران هم بگردد. هم اکنون اسرائیل نیز مانورهای هوائی توسط بمب افکن های اف ۳۵ خود را تدارک می بینند. از سوی دیگر تلاش هائی که به عنوان چه بسا آخرین شانس توسط دولت های اروپائی و مکرون برای گشودن روزنه ای جهت کنترل دامنه بحران و گشودن راهی برای مذاکره در جریان است نیز تا آن جا  که به طرف  ایرانی بر می گردد، گرچه از سوی دولت روحانی و ظریف با پاسخ «نه» مواجه نشده است و حتی بطورضمنی بارمثبت در آن ها دیده می شود، اما گمان براین است که با اقبال سپاه و جریان های افراطی مواجه نیست. چنان که در بحبوحه چنین فعل و انفعالاتی اطلاعات سپاه مانندمواردی که در گذشته هم بارها انجام داده است، مبادرت به دستگیری یک فرانسوی ایرانی تبار (و دوتابعیتی ) کرده است که معنائی جز ایجاداختلال در آن نیست که شرایط را برای دولت مکرون به گونه ای کرده است که ناچارشده همزمان با تلاش برای گشودن روزنه ای در بحران فزاینده،‌ به اعتراض نسبت به آن پرداخته و خواهان پاسخ دولت و تلاش آن برای برای آزادی شهروندخود گردد. و این در وضعیتی است که دولت حتی جرأت نمی کند کلمه ای پیرامون این خرابکاری و گروگانگیری سپاه بر زبان آورد و به دولت فرانسه که هم چنان در انتظارپاسخ است جوابی در خور بدهد، بجز آن که بگوید ما بی اطلاعیم!

 

اروپا آشکارا روشن ساخته است که نه می خواهد و نه می تواند به مقابله با تحریم های آمریکا آنگونه که حکومت ایران انتظار دارد به پردازد. از همین رو تلاشش از یکسو نشان دادن درباغ سبزاینستکس به عنوان ایجاد باریکه راه تنفس از یکسو و گشودن باب دپیلماسی مذاکره با آمریکا ( در پوشش های ۴یا ۵+۱ ) از سوی دیگراست. بهمین دلیل توقعی بیش از آن از دولت های اروپائی به طوراجتناب ناپذیر به معنی دورکردن آن ها از میانه بازی و نزدیک کردن به آمریکا و لاجرم خطرفعال شدن ماشه معکوس برجام خواهد بود. سیاست اصلی دولت ترامپ هم تاکنون اعمال فشارحداکثری و عمدتا اقتصادی بوده است تا رژیم را در موقعیت ضعف و با تحمیل شروط و خواسته های خود به میزمذاکره بکشاند (گرچه نیم نگاهی هم به آشوب و فروپاشی از داخل داشته است ). اما در صورتی که حکومت ایران هم چنان دست به ادامه تهاجمات منطقه ای و افزایش غنی سازی بزند، با این گمان که دولت آمریکا در فضای انتخاباتی یک و نیم ساله دست به کاری نخواهد زد  و گویا دولت ترامپ دست روی دست خواهد گذاشت، دچار یک خوش بینی مفرط است. برعکس در هرحالتی دولت ترامپ هیچ گاه در وضعیت ضعف و نادیده گرفتن اقدامات تهاجمی رژیم به استقبال انتخابات نخواهد رفت. او سعی خواهد کرد اگر که از طریق میزمذاکره نشد، با قدرت نمائی موقعیت خویش را مستحکم نشان بدهد. در حقیقت دولت آمریکا و طراحان استراتژیک او از هم اکنون با تقویت آرایش نیروهای نظامی خود در منطقه و تضعیف نیروهای نیابتی ایران  (همانطور که درموردحشدالشعبی به عمل می آورند و یا فشارهایی که روی حزب اله لبنان گذاشته اند .... ) و تلاش برای تشکیل یک ائتلاف نظامی بین المللی و با مشارکت حدودا ۲۰ کشور، و ترکیب محاصره اقتصادی با محاصره نظامی عرصه را بر رژیم ایران تنگ ترکند و چه بسا اگر رژیم به اقدامات ایذائی و عدم ایمن سازی آبراه ها و یا افزایش شتابان غنی سازی مبادرت ورزد به حملات متقابل و سنگین موضعی مبادرت هم به ورزد. در آنصورت این زنجیره واکنش های متقابل خواهد بود که می تواند دامنه و گستره جنگ را تعیین کند. درست است که کنگره آمریکا و افکارعمومی آمریکا با تهاجم و ورودابتدابه ساکن آمریکا به جنگ مخالف است، اما در وضعیتی که بتوان آن را تدافعی عنوان کرد به هیچ وجه دست رئیس جمهورآمریکا بسته نیست. بهرحال کسی نمی تواند از هم اکنون بدرستی پی آمدها و ابعاد ورودبه چنین فازی را تخمین بزند. چرا که نیروی رانش بحران صرفا براساس عقلانیت پیش نمی رود و فرایندبحران پویش خویش را دارد.

خامنه ای با وجودی که در گذشته بارها به شدت به مذاکره با آمریکا حمله کرده بوده و آن را حتی حرام خوانده بود، اما در سخنان اخیرخود چیزی پیرامون آن و آن چه که این روزها به عنوان آتش بس موقت و موضوع مذاکره، وسیعا در رسانه ها مطرح شده است نگفت و این درحالی است که روحانی صراحتا گفته است که با مذاکره هیچ مشکلی ندارد حتی همین امروز و همین حالا (البته با در نظرگرفتن گشایش در تحریم ها) و ظریف نیز سخنانی مشابه آن را در نیویورک بر زبان رانده است، آنهم فراتر از موضوع تحریم های اقتصادی که حتی در مورد برنامه های موشکی و... . آیا رژیم ایران این -چه بسا- آخرین شانس را -پیشنهادآتش بس دوطرفه اروپا و مکرون برای گشودن روزنه ای جهت مذاکره- با طرح خواست های نشدنی و انتظاراتی که حاصلش جز سوق دادن اروپا به سمت کشیدن ماشه برجام و ایجاداجماع جهانی نخواهد بود، خواهد بست یا آن که رویکردتهاجمی موردی و موقتی خود را دستمایه ای برای استقبال از آن و در خدمت چانه زنی خود -ولو آن که می دانیم محتوای آن به ناگزیر نوشیدن جام زهرتازه ای خواهد بود- بکارخواهدگرفت؟. آن چه که محرزاست وضعیت ایران بطورواقعی در حالت تهاجمی نیست بنابراین ژست تهاجمی اش با توان واقعی اش خوانائی ندارد و نمی تواند برای مدت طولانی چنین ژستی را به خود بگیرد. این واقعیتی است که خود رژیم بیش از همه به آن واقف است. برای رژیم مسأله مهم و اکنون ایجادگشایشی در عرصه تحریم های خفقان آور نفتی و مالی است و بقیه تاکتیک ها و رویکردها، ترفندهائی برای تقویت موقعیت ضعف کمابیش مطلق خود در وادی مذاکره است.   

 

خامنه ای: جمهوری اسلامی دزدی دریائی انگلیس خبیث را بی جواب نمی گذارد:

https://www.entekhab.ir/fa/news/489848

 یک مقام آمریکائی: ایران احتمالا یک نفتکس اماراتی را توقیف کرده است:

https://www.radiofarda.com/a/f4_us_american_iran_seize_uae_oil_tanker/30058751.html

ترامپ: پیشرفت های زیادی در رابطه با ایران بدست آمده است:

https://www.radiofarda.com/a/f4_trump_iran_progress_no_regime_change/30058862.html

مایک پمپئو: ایران آماده گفت وگو درموردبرنامه موشکی خوداست:

https://ir.voanews.com/a/pompeo-iran/5002842.html

 

دل پیچه های یک بحران!

«اگر در آمریکا خوشحال نیستید، می توانید بروید. این انتخاب شماست. فقط انتخاب شما».

توئیت های جدیدترامپ علیه چهارنماینده رنگین پوست کنگره آشکارا گام تازه ای است از رویکردنژادپرستانه و بیگانه هراسی که ترامپ برای امیال خود و بخش محافظه کار تر سرمایه داری و البته بسیج لایه ها و بخش های واپسگرای و کمترآگاه جامعه امریکا، سوار برموج آن شده است. از همین رو آن را باید به عنوان بخشی از فعالیت های کمپین انتخاباتی او محسوب هم کرد. شاه سابق ایران زمانی در اوج یکه تازی خود به مخالفانش چیزی شبیه همین سخنان را گفته بود که اگر خوشتان نمی آید از مملکت بروید!

چنین رویکردی قبل از هرچیز به معنای آن است که او باورها و رویکردهای فاشیستی خود را معادل کلیت آمریکا می داند که به معنی گرایشی تمامیت خواهانه و نفی سنگ بنای دموکراسی است. اما ازجهات دیگر رفتاراو به غایت مضحک و بسی سست و مغایربا واقعیت های موجودجامعه آمریکاست. ضرب المثلی داریم که می گوید از شترپرسیدند که چرا گردنت کچ است؟ پاسخ داد که کجایم راست است که گردنم راست باشد! در حقیقت شترشاهکاری است از ترکیب خطوط کج و معوج! آن چه که بنام ملت آمریکا اتلاق می شود بیش از هر کشوربزرگ دیگری پیوستاری است از مهاجران رنگین کمان. حتی درموردخودسفیدپوستان.... . خود ترامپ که اکنون هم چون کاسه ای داغ تر از آش هیستری ضدیت با مهاجرین را به دکترین اصلی خود تبدیل کرده است در اصل پدرومادربزرگش آلمانی بوده و همسرش از جمهوری سابق چک ( و اسلوانی). لاجرم خانواه و فرزندانش کلا دو رگه محسوب می شوند.

نزاع جنوب و شمال حول بردگی و ضدیت با آن در اوان شکل گیری آن چه که ملت آمریکا خوانده می شود، البته از طریق جنگ و پیروزی علیه بردگی به پایان رسید. با این همه پیروزی یک طرف و عقب نشینی طرف دیگر به معنای حل قطعی مناسبات فرهنگی و نژادی و اقتصادی و سیاسی در جامعه آمریکا نبود. اما تا همین جا مهم است که بدانیم جامعه آمریکا فقط معادل ترامپ و عروج امثال وی نیست. جامعه آمریکا آفریقائی تباری مثل باراک اوباما هم داشته است و شکوفائی ودست آوردهای ایالات متحده آمریکا هم مدیون همین همزیستی جوامع مختلف درونی آن بوده است و برهمین اساس آن چه که ترامپ بدست گرفته است تیشه ای است به ریشه بنیاد و هویت وجودی آن که با زرورق « آمریکا را بزرگ می کنیم و آمریکا اول» تزیین شده است.

 

ولی آن چه که در پشت همه این ماجراها نهفته، آن سرمایه داری بحران زده ای است که فی الواقع هیچ دستاوردتمدنی بشر برایش مفروض و مسلم و ماندگارنیست که لاجرم حفظ و تقویتشان به عهده حمایت فعال جامعه از آنهاست. سرمایه داری برای فراافکنی بحران و نجات خود همواره به گاه بحران ها به زخم ها و شکاف ها و گسست های موجود در بطن جامعه دامن زده و چه بسا آن را در سطوح تازه و انضمامی بازتولیدکرده و سوار برچنین امواجی به فکرنجات خودافتاده است. چنین است که امروزه در قرن بیست و یکم ما شاهد رشدانواع بردگی های نوین و بنیادگرائی ها و سودای بازگشت به دوران دولت ملت ها و برافراشتن دیوار و کشیدن سیم خاردار و شکل گیری حاشیه نشینی و گتوها.... هستیم. جهانی که در آن گروه گروه مهاجران در امواج بی رحم دریاها غرق می شوند، تراژدی که هیچ تراژدی نویسی قادر به آوردن ابعادواقعی آن به روی صحنه نیست، و کسی و دولتی هم از این مدعیان حقوق بشر خم به ابرو نمی آورد. در واقع سرمایه جهانی می خواهد برای حرکت بدون مانع سرمایه به همه نقاط جهان و هرجا که کار و بازار و منابع ارزان و رایگان گیرش بیاید بتازد، اما فقط در جاده یک طرفه. واین در حالی است که با رشدبه شدت ناموزن و تبعیض آمیزمناطق گوناگون جهان و رساندن سوخت و مهمات به جنگ ها و ایجاد سرزمین های سوخته و بحران محیط زیستی بدون آنکه حاضر به پذیرش پی آمدهای عملکردخود ازجمله پناهندگی و ... باشد.

 

از جنبه دیگرسرمستی و چماق گردانی و نفس کش طلبیدن یک هیولای بی همتا و بشدت قدرتمند نشان می دهد که تا چه حد توزیع ناموزون و یک جانبه مناسبات قدرت در مقیاس جهانی، فرق نمی کند که این هیولا امروز آمریکا باشد یا فرداچین، برای تداوم آینده تمدن بشری خطرناک است و تا چه حد برای دوره انتقالی و آکنده از بحران، شکل گیری و شکل دادن به جهانی که در آن از یکسو نظم مبتنی بر توزیع متوازن قدرت بین قطب های درونی آن ضرورتی حیاتی است و از سوی دیگر وجود یک قطب جهانی جنبش انترناسیونالیستی هم چون اهرم نیرومندفشاربیرون از سیستم سرمایه داری برای کنترل و مهاراین قدرت ها و البته به عنوان پیش شرط و ضامن گذار به جهانی انسانی تر.

واکنش چهارنماینده زن کنگره به ترامپ

http://www.bbc.com/persian/world-48998900?SThisFB

 

 

 

۱۶.۰۷.۲۰۱۹ تقی روزبه

 

 

 

قتل های زنجیره ای! خودسر؟ نه، نه، فرمان گرفته از سوی سرمایه!

قتل های زنجیره ای! خودسر؟ نه، نه، فرمان گرفته از سوی سرمایه!

دولت دستگاه طبقاتی و وسیله سرکوب طبقه ی محکوم و قتل و کشتار آن برای دفاع و حفظ منافع طبقه ی حاکم می باشد. دولت دیکتاتوری طبقه ی حاکم بر علیه طبقه ی محکوم است. کار حذف و کشتار مخالفین طبقه ی حاکم و سیاست های حاکم بر عهده دولت گذاشته شده است و تمامی دولت های مدرن  و مختلف که در شکل و نام و چگونگی سر آمدن با هم یکی نیستند، ولی همگی شان، از همان سرشت اساسی دولت یعنی دستگاه و کشتار طبقه ی محکوم و مخصوصا آگاهان این طبقه و حتی مخالفین درونی طبقه ی سرمایه دار  با سیاست جاری و حاکم ، در ذات همه ی دولت ها می باشد.

دولت مدرن یا دولت نوین بورژوائی که اکنون به نام دولت های دموکراتیک و پارلمانی و سلطنت مشروطه، جمهوری های مختلف، مشهور هستند، سازمان جهانی و ملی شان،  کمیته ای بیش برای رسیدگی به امور به نفع کلیت طبقه ی سرمایه دار نیستند.

 " قدرت دولتی نوین فقط کمیته ایست که امور مشترک همه طبقه بورژ.ازی را اداره می نماید."،  " دراوضاع و احوال زندگی پرولتاریا، دیگر شرایط جامعه کهن نابود شده است. پرولتاریا مایملکی ندارد؛ مناسبات وی با زن و فرزند با مناسبات خانواده های بورژوازی هیچگونه وجه مشترزکی ندارد؛ کار نوین صنعتی و شیوه نوین اسارت در زیر یوغ سرمایه، که خواه در انگلستان و فرانسه و خواه در آمریکا و آلمان ( خواه در ایرات ترکیه، خواه در برزیل و مکزیک - من) یک نواخت است، هر گونه جنبه ملی را از پرولتاریا زدوده است. قانون، اخلاق، مذهب، برای وی چیز دیگری نیست جز تعصب بورژوازی که در پس آنها منافع بورژوازی پنهان شده است.   

  تمام طبقات پیشین ، پس از رسیدن بسیادت، ( برقراری دیکتاتوری طبقاتی خویش - من)، می کوشیدند آن وضع و موقع حیاتی را که به چنگ آورده اند تحکیم کنند و تمام جامعه را بشرایطی که طرز تملک آنها تأمین کند، تابع سازند. ( اگر قانع و تابع نشدند، برخاستند و بویژه خواستند، آن شرایط را واژگون نمایند،  بوسیله نیروهای مسلح - دولت  اساسا،  سازمانی از نیروهای مسلح می باشد، سرکوب شوند، بقتل رسیده شوند، زندانی کرده و زیر شکنجه قرار دهند و بکُشند.  من ) اما پرولبتارها تنها زمانی میتوانند نیروهای مولده جامعه را بدست آورند که بتوانند شیوه های مالکیتی را که تا کنون وجود داشته است از میان ببرند. پرولتارها از خود چیزی ندارند که حفظش کنند، آنها باید آنچه را که تا کنون مالکیت خصوصی را حفاظت  می نمود و آنرا مأمون و مصون میساخت نابود گردانند. ص 52  ، مانیفست حزب کمونیست کارل مارکس و انگلس. 1848.

آری، پرولتارها، باید و مجبورند که  شرایطی که کار مزدی را به شرط تولید در جامعه تبدیل نموده است، یعنی شرایط تولیدی و اجتماعی سرمایه داری را  از بیخ و بُن واژگون کرده و شخم زنند که از آن چیزی و هیچ چیزی باقی نماند. اولین مانع برای پرولتارها، دولت کنونی است. دولت کنونی، دولتی است که اصلاح شدنی نیست، دستگاهی نیست که پرولتاریا ، آن را به کف آورده و از آن برای مقاصد و اهداف خویش استفاده کند و حتی آنرا به دیکتاتوری خویش تبدیل کند، بلکه پرولتارها - طبقه کارگر- مجبور است و راهی ندارد،  جز آنکه، دستگاه دولت موجود را، - دیکتاتوری طبقه ی سرمایه دار که در جوامع سرمایه داری جمهوری همان قدر دیکتاتوری است که در جوامع سلطنتی،  خُردر و داغان کند و یا درهم شکند و بر ویرانه های آن دیکتاتوری طبقاتی خود را بنا نهد و بوسیله ی به کار بردن ، زور و قهر و قدرت متکی بر سلاح در دست کارگران، مالکیت خصوصی و کار مزدی را نابود کند، انسان نوین بسازد، انسان لایق جامعه کمونیستی  را از خود برده ی کنونی، از خود محاصره شده ی  در حصار فرهنگ و عادات و رسوم  زشت و ضد انسانی – حیوان ابزار ساز و تولید کننده- طبقه ی سرمایه دار، از خود از خود بیگانه و فرد گرا و انسان خُناقی کنونی، انسانی بیآفریند که منافع جمع را منافع خود می داند و دولت را  بعنوان دستگاه سرکوبگر که خصیصه اساسی تمامی دولت ها  از شکل گیری جوامع طبقات  واز آنجمله دیکتاتوری پرولتاریا هم هست،  بی وظیفه کند که خود بخود به خواب رونده و مضمحل شونده و زوال یابنده است.

 

در ایران معاصر، در ایران زیر سلطه ی دولت جمهوری اسلامی که از درون و برای سرکوب طبقه ی انقلابی و شکست انقلابی بزرگ و اساسی که منطقه خاورمیانه تا آن زمان  بخود ندیده بود، بر سر کار آورده شده، بوسیله سرمایه داران امپریالیست و دولت هایش، کنفرانس گوادلوپ را از یاد نباید برد،  این نقش سرکوبگری و دیکتاتوری که به هیچ قانونی پای بنده نیست، جز به اراده ی طبقه ی سرمایه دار و نیروهای قاتل و سرکوب گر ، بیش از هر جا و زمان دیگری الزامی و ضروری بود تا "تمام جامعه را بشرایطی که طرز تملک آنها تأمین کند، تابع سازند."، و بنابراین، هیچ خود سری انجام نگرفته است، همه قتل های این 40 سال و از آنجمله قتل عام زندانیان سیاسی تمام دهه 1360 که قبل از آن و بعد از آن، بعنوان مثال قتل های زنجیره ای  دهه 1370، کار معمولی کل سرمداران حاکمیت با تمامی جناح های آن است، مسئول و متهم اصلی و اساسی نظام سرمایه داری است که باید از بیخ و بن برانداخته گردد، مسلم است که اولین مانع همین رژیم قاتل و سرمداران جانی آن هستند که باید در همکوبیده شود، سران به دادگاه کشیده شده و برای جامعه توضیح دهند که دستور را از کجا گرفته اند از مسکو یا واشنگتن و پاریس و نیویورک، دولت ها یا سازمان ملل متحد!

این وظیفه ایست که با تمامی سنگین و سختی و خونین بودن اش تاریخ بر عهده طبقه ی کارگر در ایران گذاشته است که فقط با تحرب یافتن در حزب خویش، حزب مخفی کارگران آگاه، انقلابی و کمونیست و تسلیح طبقاتی  و به پیروزی انقلاب قهری کمونیستی  کارگران و زحمتکشان تحت رهبری طبقه ی کارگر قابل تحقق است و نه هیچ نیروی دیگر مرعی و نامرعی!

بلی، رفقای کارگر و زحمتکش، ما هستیم که باید به اینکه فقط،  ما ، می توانیم و قادریم این اوضاع را طوری تغییر دهیم که نشانی از دولت و آخوند و سرمایه دار یعنی دیکتاتوری، قاتل و استثمار انسان بوسیله انسان، نباشد، باور آوریم، بنابراین، به پیش به سوی ایجاد کمیته های مخفی و مسلح،  به پیش رفقای کارگر،  رفقا بسوی تحزب و مسلح شدن، به پیش بسوی فتح جهان به پیش!  ما، می توانیم هرگز را به امروز تبدیل کنیم!

همه اینها، یعنی سردمداران پفیوز را با همه دستگاه های دولتی سرکوبگر جسمی و مغزی کارگران و زحمتکشان از جمله همین دستگاه های خبر پراکنی را  باید به چاه تاریخ ریخت تا آزاد و رها شد!

حمید قربانی - 17 یولی 2092 سال اسپارتاکوس( برده ی پروده زجر و رنج و انقلابی ای که نامی جهانی و تاریخی یافت.)

نشان و لینک – بی بی سی این دستگاه امپریالیستها

http://www.bbc.com/persian/iran-features-48992601#


سیستم سرمایه داری، مولد کودکان کار

به نقل از: ماهنامه کارگری ، ارگان کارگری چریکهای فدایی خلق ایران
شماره 66 ، پانزدهُم تیر ماه 1398

سیستم سرمایه داری، مولد کودکان کار

یکی از بی شرمانه ترین جلوه های رشد سرمایه داری وابسته در ایران، رشد روز افزون استفاده از کار کودکان و استثمار وحشیانه آنها می باشد. هم اکنون بر بستر بحران اقتصادی رشد یابنده نظام سرمایه داری حاکم و فروپاشی دائمی خانواده های زحمتکش و کارگری، به طور روزمره بر تعداد کودکان کار اضافه می شود. شکی نیست که هم اکنون چند میلیون کودک کار در جمهوری اسلامی وجود دارند، اما در پرتو خفقان ناشی از دیکتاتوری عریان جمهوری اسلامی و اعمال سانسور شدید بر مطبوعات، نه تنها هیچ رقم دقیقی از کودکان کار در دست نیست؛ بلکه مهم تر از آن، تصویر واقعی ای از شرایط دهشتناک زیست و کار این کودکان نیز در جامعه وجود ندارد.

جدا از کودکان خیابان که هر روز در گوشه و کنار شهر ها شاهد زندگی پر رنج و محنت آنها می باشیم در برخی از رشته های تولید –که با وحشیانه ترین درجه استثمار توام می باشد- حضور کودکان پر رنگ تر از آن است که بتوانند وجود آنها را انکار کنند. از جمله در شرایط طاقت فرسای کار در کارگاه های قالی بافی و کوره پز خانه ها، حجم بالایی از کار بوسیله کودکان کار انجام می شود. این واقعیت آنچنان غیر قابل کتمان است که در تازه‌ترین گزارشات مرکز آمار و اطلاعات راهبردی وزارت تعاون، کار و رفاه اجتماعی نیز مورد تاکید قرار گرفته و گفته شده است که "شمار کودکان کار در ایران با شتاب زیادی در حال افزایش" است. جالب است که در شرایطی به وجود کودکان کار و رشد روزافزون آن اعتراف می کنند که در ماده 79 قانون کار جمهوری اسلامی، کار کودکان زیر 15 سال ممنوع اعلام شده است. اما واقعیت این است که استفاده از نیروی کار کودکان در ذات سیستم ظالمانه سرمایه داری وجود داشته و از آن جدائی ناپذیر می باشد. به همین خاطر است که با سلطه هر چه بیشتر سیستم سرمایه داری در ایران، همگان شاهد حضور کودکان کار در بازار کار کشور و رشد روز افزون این پدیده می باشند و این سیستم به حکم قانون، استثمار هر چه وحشیانه تر نیروی کار، هر قانون دولتی را بی تردید از سر راه خود بر می دارد. به همین دلیل هم "ممنوع" بودن کار کودکان در "قانون کار" جمهوری اسلامی و یا پیوستن جمهوری اسلامی به کنوانسیون "منع کار کودک" که در ماده ۱۹ آن هر نوع بهره‌کشی از کار کودک منع اعلام شده است در زندگی واقعی با توجه به حرص و آز سرمایه داران که تنها در جستجوی سود بیشتر می باشند، محلی از اعراب ندارد.

مارکس، اندیشمند بزرگ طبقه کارگر، سرمایه را "کار مرده ای" توصیف نمود که "مانند وامپیر تنها با مکیدن کار زنده، جان می گیرد و هر قدر بیشتر کار زنده بمکد، بیشتر زنده می ماند." (سرمایه، جلد اول، فصل هشتم ص 230). به همین دلیل هم هست که سرمایه داران خون آشام چنین بی شرمانه در جستجوی کار زنده کودکان اند، تا در ازای نابودی زندگی آنها زندگی انگلی خود را رونق بخشند. وجود 152 میلیون کودک کار در سطح جهانی که سازمان یونیسف (صندوق کودکان ملل متحد- به تاریخ ۱۱ ژوئن ۲۰۱۹) گزارش کرده است، خود گواه زنده ای بر صحت آموزش فوق الذکر مارکس است و این نشان می دهد که تحت سیستم سرمایه داری به صرف تصویب این یا آن قانون مبنی بر منع کار کودک، نمی توان از آن جلوگیری کرد و تنها با نابودی این سیستم استثمارگرانه است که می توان بر پدیده زشت و دردناک کار کودک نقطه پایانی گذاشت.

سردمداران جمهوری اسلامی گاه با گرفتن ژست دلسوزی برای کودکان کار در حالی که از رشد پر شتاب کار کودکان خبر می دهند، اما در عین حال می کوشند کمیت این کارگران کوچک در کشور را تا می توانند کمتر ذکر کنند. برای نمونه چندی پیش یکی از نمایندگان جمهوری اسلامی در مجلس شورای اسلامی از وجود 3 تا 7 میلیون کودک کار در جمهوری اسلامی خبر داده بود. یا آمار وزارت کار از وجود 499 هزار کودک کار خبر می دهد که هیچ کدام از اینها به هیچ وجه با واقعیت انطباق ندارند.

رشد فزاینده تعداد کودکان کار در جامعه در حالی که اثرات دراز مدت نابود کننده ای بر روح و جسم و جان بخش قابل توجهی از آحاد آسیب پذیر جامعه یعنی کودکان باقی می گذارد، در بازار کار نیز با توجه به مزد ناچیزی که به آنها پرداخت می شود، درجه استثمار نیروی کار را هر چه شدیدتر ساخته است. شکی نیست که وجود این منبع بسیار ارزان نیروی کار سود های هر چه بیشتری را برای سرمایه داران زالو صفت ایران تضمین می کند. از طرف دیگر در غیبت وجود کمترین قوانین موثر و دمکراتیک ناظر بر محیط های کار، کودکان کار در معرض انواع دیگر آسیب های اجتماعی نظام گندیده سرمایه داری نظیر استثمار جنسی، کتک و آزارهای روحی و جسمی، اعتیاد و ... قرار دارند. تمامی اینها محصول حاکمیت نظام سرمایه داری وابسته بر کشور ماست.

واقعیت این است که هر چه به دلیل سلطه سیستم سرمایه داری فقر و فلاکت در سطح جامعه ابعاد وسیع تری پیدا می کند و قدرت خانوارهای کارگری در تامین معیشت خود تضعیف می گردد، کودکان بیشتری اجبارا بسوی بازار کار کشیده می شوند تا کمکی به تامین معیشت خانواده محتاج خود باشند. از این واقعیت نمی توان با اندرز و نصیحت و حتی تصویب قانون، ممانعت کرد. اگر قرار باشد شرایطی بیافرینیم که کودکان به جای تلاش برای تامین معاش، به آموزش و زندگی کودکانه خود بپردازند باید نظم ظالمانه حاکم را در هم بشکنیم. در شرایط کنونی، رژیم جنایتکار جمهوری اسلامی با چنگ و دندان از نظام ظالم و فاسد سرمایه داری وابسته ایران حفاظت می کند و برای تامین منافع سرمایه داران از هیچ جنایتی دریغ نمی ورزد. این واقعیت بار دیگر آشکار می سازد که به صرف رفتن این رژیم و آمدن رژیم هم ماهیت با رژیم قبلی، نمی توان از زیر بار ستم و استثمار رهائی یافت و به پدیده کودکان پایان داد. از این رو کارگران و همه نیرو های آزادیخواه باید لبه تیز مبارزات خود را جهت نابودی جمهوری اسلامی و نظام سرمایه داری وابسته حاکم قرار دهند.

مذاکره با جمهوری اسلامی اصولا غیر اخلاقی و سیاستی علیه جنبش سرنگونی طلبانه مردم است

مذاکره با جمهوری اسلامی اصولا غیر اخلاقی و سیاستی علیه جنبش سرنگونی طلبانه مردم است

چهار حزب ناسیونالیست کرد در انتظار چراغ سبز خامنه ای

 

خبر مذاکره چهار جریان ناسیونالیست کرد (حزب دمکرات کردستان ایران / مصطفی هجری، حزب دمکرات کردستان/ مصطفی مولودی، سازمان زحمتکشان عبد الله مهتدی و سازمان انقلابی زحمتکشان /عمر ایلخانی زاده) ابتدا از طرق غیر رسمی در اوایل ماه  ژوئن 2019 افشا شد. بعد از افشا شدن این خبر احزاب مربوطه یک هفته سکوت کردند. بعدا گفتند با دلالان یا واسطه های جمهوری اسلامی مذاکراتی داشته اند نه با خود جمهوری اسلامی. در قدم بعدی هنگامیکه اسم موسسه میانجیگر "نوروف" و رئیس هیئت مذاکره کننده جمهوری اسلامی " سید محمد کاظم سجاد پور" افشا شد این احزاب به شکل قطره چکانی پذیرفتند با نمایندگان جمهوری اسلامی هم نشست داشته اند. به دنبال این وقایع بود که سخنگوی این چهار حزب (عمر ایلخانیزاده) گفت مذاکره انجام گرفته است. او تاکید کرد که با یک موسسه نروژی و چند طرف میانجی دیگر هم مذاکراتی  داشته اند و در نهایت با نمایندگان جمهوری اسلامی نشست مقدماتی برای تعیین چهارچوب پیش برد مذاکره مورد بحث و گفتگو قرار گرفته است.

در ادامه افشاگریها، منابع خبری خارج از جمهوری اسلامی و احزاب ناسیونالیست کرد، تصریح کردند که نمایندگان دو طرف، مباحث این مذاکرات را به مراجع بالاتر خود گزارش میکنند تا تصمیم نهایی برای ادامه یا پایان مذاکره گرفته شود. اکنون احزاب مذاکره کننده منتظر چراغ سبز خامنه ای و سپاه پاسداران هستند.

 موسسه ای که دلال و یا مبتکر این مذاکرات بوده است "نورف" نام دارد. این یک ارگان یک موسسه زیر مجموعه وزارت خارجه نروژ است. خبرنگار صدای آمریکا گفته است پنتاگون و مقامات امریکایی از پروسه این مذاکرات خبر داشته و در جریان بوده اند. طبق گزارشات منتشر شده نمایندگان این احزاب روزهای ٢٨و٢٧ ژوئن ٢٠١٩ در شهر اسلو با هیئت جمهوری اسلامی نشست داشته و توافقاتی کرده اند. با افشا این مذاکرات، ابراهیم علیزاده هم اعلام کرد که این موسسه نروژی دو بار با آنها  نشست داشته ولی برای مذاکره با هیئت جمهوری اسلامی دعوت نشده اند. این موضوع مباحثات زیادی را دامن زده است. سیاست احزاب و گرایشات مختلف در مورد مذاکره با جمهوری اسلامی موضوع اصلی این نوشته است. اما ابتدا برای وارد شدن به بحث لازم است یک سوال پایه ای را مطرح کنم. آیا اصولا مذاکره با جمهوری اسلامی مجاز است؟ پاسخ من روشن و بدون اما و اگر نه است.

چرا مذاکره با جمهوری اسلامی اصولا مجاز نیست

در پروسه این افتضاح سیاسی که احزاب ناسیونالیست کرد به بار آورده اند دو مسئله پایه ای خود را طرح کرده است و هر جریان و گرایش سیاسی پاسخ خود را به آن داده است. اول اینکه آیا مذاکره با دشمن بخشی از مبارزه است و اصولا کار درستی است.؟ دوم اینکه آیا در شرایط فعلی مذاکره درست است؟. بخش عمده مدافعین و مخالفین این دو سوال علیرغم اختلافشان در یک موضوع اشتراک دارند آنهم اینست که "اصولا"  مذاکره با جمهوری اسلامی را رد نمیکنند. اما شرایط مذاکره برای آنها مورد مجادله است. چهار حزب ناسیونالیست کرد هم اصولا مذاکره را قبول دارند و هم شرایط امروز را برای مذاکره درست میدانند و اعلام کرده اند هر وقت جمهوری اسلامی آماده مذاکره باشد آنها استقبال میکنند. بر مبنای همین تحلیل و ارزیابی حد اقل در دو روز متوالی 27 و 28 . 06 . 2019 این احزاب با هیئت جمهوری اسلامی به سرپرستی سید محمد کاظم سجادپور در شهر اسلو مذاکره کرده اند.  

در میان منتقدین احزاب مذاکره کننده ابراهیم علیزاده و بقیه رهبران کومله و تعدادی دیگر از منتقدین اینرا گفته اند که اگر چه اصولا مذاکره با جمهوری اسلامی را رد نمیکنند اما شرایط مذاکره آماده نیست. کومله شرایط مورد نظر خود را در نشست با موسسه "نوروف" اعلام کرده است. واضح است چنین رویکردی به این معنی است اگر جمهوری اسلامی آنطور که ابراهیم علیزاده گفته است "اعتماد" آنها را بدست بیاورد،  آماده مذاکره هستند. شاید به همین دلیل یک سال و نیم پروسه این مذاکرات با موسسه نروف را پنهان کرده و گزارش آنرا نه به جامعه و نه به تشکیلات خود نداده است. بعضی از منتقدین این مذاکره هم گفته اند "بحث بر سر اصول نیست. کسی نگفته اصولا مذاکره با جمهوری اسلامی غلط است بلکه بحث بر سر شرایط امروز است" و این مذاکرات را به نقد کشیده اند.

من اینجا میخواهم بگویم هم از نظر اصولی هم از نظر سیاسی و شرایط امروز هیچ توجیهی برای مذاکره با جمهوری اسلامی نمیتواند منطقی و در راستای مطالبات مردم ایران و کردستان باشد. برخلاف این نگرش که اصولا مذاکره با جمهوری اسلامی را رد نمیکند، من فکر میکنم این نوع مذاکرات پیش فرضهایی دارد که بدیهی بنظر میرسد و من همین بدیهیات را دون شان انسان امروز و طبعا مردم ایران و کردستان میدانم.

یکی از آنها پذیرش حاکمیت جمهوری اسلامی است به عنوان حکومت مردم ایران.  یکبار دیگر باید تاکید کرد در مورد حکومتی حرف میزنیم که ٤٠ سال است فقط با جنایت و بیرحمی و تحمیل فقر و فلاکت و با دزدی و چپاول و پاسخگو نبودن به کوچکترین خواست مردم سرکار مانده است. حکومتی فاشیست و اسلامی، که حق نفس کشیدن برای مردم قائل نیست و بویژه ضدیتش با حقوق و آزادی زنان و نابود کردن حرمت انسانی زنان را در سرلوحه حکومت خود قرار داده است. حکومتی که میلیونها خانواده را داغدار کرده و هزاران فعال سیاسی را کشته است. تا آنجا که به کردستان برمیگردد، مردم کردستان از این حکومت جز پنجه های خونین و کرکسهای بیرحم تصوری ندارند.

مردم ایران روی پنجه پا بلند شده و خواهان سرنگونی اند و یک تعداد رئیس قبیله و عشیره و کدخدا میروند و با الگوی طالبانی و بارزانی وارد ساخت و پاخت با حکومت بشوند. روشن است کسی که با جمهوری اسلامی وارد مذاکره میشود نمیتواند همزمان یک نیروی سرنگونی طلب خودش را معرفی کند. زیرا فرض این است میخواهد با این حکومت به توافق برسد و توافق نامه امضا کند و قرار است طرفین به آن توافق نامه متعهد باشند. این یعنی مشروعیت دادن به حکومتی که تا دیروز همه این نیروها شعارشان سرنگونی آن بوده است. این یعنی کمک به سر پا ماندن و ادامه جنایت این رژیم علیه مردم. واضح است نمیشود با دولتی و حکومتی سر میز مذاکره نشست، توافق نامه امضا کرد و همزمان برای سرنگونی آن فعالیت کرد. در غیر اینصورت توافق نامه بی اعتبار است و کل پروسه مذاکره امری بیهوده تلقی میشود. بالاخره مذاکره اگر مجاز است و قرار است طرفین به توافقات خود متعهد بمانند باید ابتدا ترک مخاصمه بکنند و به عنوان  دو طرف مذاکره کننده همدیگر را برسمیت بشناسند و علیه همدیگر توطئه نکنند. زیرا مذاکره و توافق نامه دو نیرو در یک کشور و ادامه همزیستی تحت قوانین و مقررات واحد فرض این نوع مذاکرات است. این نوع مذاکرات تفاوت ماهوی با مذاکره و توافق دو دولت با همدیگر دارد. زیرا دو کشور مرز جدا و قوانین و حاکمیت جداگانه دارند و هر مذاکره و توافقی بکنند لزومی به زندگی در یک چهارچوب جغرافیایی واحد و تحت یک قانون و مقررات و حکومت واحد با هم نیستند. اما دو طرف مذاکره مورد بحث که قرار است به توافق برسند اولین فرض مذاکره کنندگان این است که طرفین حاکمیت و قانون و مقررات کشوری را باید رعایت کنند.

پیش فرض دیگر این نگرش این است که با پیش شرط هایی میخواهد وارد مذاکره بشود. (سیاستی که ابراهیم علیزاده بیان کرده است میگوید: همه احزاب بعلاوه افراد شناخته شده و خوشنام هیئت مذاکره کننده باشند و علنی بودن مذاکره بعلاوه زمینه سازی مذاکره از طرف جمهوری اسلامی) او تاکید کرده است اگر این شرایط رعایت بشود با این حکومت میخواهد وارد مذاکره شود و به توافقاتی با جمهوری اسلامی برسد و همزیستی کند. در این حالت هم واضح است که چنین سیاستی در مورد جمهوری اسلامی، با اصول سیاسی و اخلاقی انسان مدرن و به طریق اولی با یک سیاست انقلابی و برابری طلبانه منافات دارد. تا جایی که به فضای سیاسی جامعه مربوط است مردم هم حکمشان به رفتن این رژیم را سالها است اعلام کرده اند و توهمی به آن ندارند.

واضح است که از نظر کمونیستها چنین سیاست و توافق نامه و کنار آمدن و تلاش برای همزیستی با یک رژیم فاشیست اسلامی به معنی سازش و همکاری و دست دادن با جنایتکاران و قاتلین مردم است. حتی اگر جمهوری اسلامی تمام شرطهای این "اصولگراها" را هم بپذیرد باز هم کمونیستها و مردم کردستان نمیتوانند با قاتلین و سرکوبگران چهار دهه گذشته خود دست دوستی بدهند و با آنها کنار بیایند. برعکس این تصورات و سیاست سازشکارانه، مردم خواهان سرنگونی این حکومت و محاکمه همه سران و مقامات جانی آن به جرم جنایت علیه بشریت هستند و نمیخواهند با این رژیم کنار بیایید.

رژیمی که بارها امتحان پس داده و در سرکوب کردن هر صدای اعتراضی با بیرحمی تمام اقدام کرده است، رژیمی که دستش به خون بیش از صد هزار نفر از مردم معترض این مملکت رنگین است، رژیمی که در قتل و تجاوز و ترور پرونده جنایاتش قابل مقایسه با هیتلر است، رژیمی که حتی در کشورهای منطقه مرتب در حال سازمان دادن توطئه و ترور است، رژیمی که همین حالا زندانهایش مملو از معترضین است، رژیمی که دزدی و فساد تمام ارگانهایش را همانند سرطان تنیده است و فقر و فلاکت بی حد و حصری به مردم تحمیل کرده است، رژیمی که حتی پشت میز مذاکره مخالفینش را ترور کرده است و در توطئه گریش هیچ کس شک ندارد و بالاخره رژیمی که هیچ مشروعیت سیاسی و اخلاقی در داخل و در سطح بین المللی ندارد، چگونه میتوان با آن کنار آمد. چگونه و بر اساس کدام اصل تئوریک، سیاسی، انسانی و اخلاقی با چنین رژیمی میتوان ترک مخاصمه کرد و دست داد و مذاکره کرد و توافق نامه امضا کرد که همزیستی مسالمت آمیز با آن داشته باشید؟ بنابر این من نه تنها از لحاظ سیاسی و در شرایط امروز بلکه اساسا همزیستی و کنار آمدن با رژیم فاشیست اسلامی را امری غیر اصولی و غیر اخلاقی و سیاستی علیه مردم میدانم. هر کسی چنین تصوری را بخواهد القا کند که میشود با این رژیم کنار آمد بدون چون و چرا آنرا در مقابل جنبش سرنگونی طلبانه و خواست آزادی و برابری طلبانه مردم باید دید. مردمی که خیز برداشته اند کلیت این دستگاه مخوف آدم کشی را بگور بسپارند.

اما با وجود این همه جنایت که اینجا من فقط به اهم آنها اشاره کردم کسانی هستند هنوز از مشروعیت مذاکره با جمهوری اسلامی حرف میزنند و اینرا حق احزاب سیاسی کردستان میدانند. در این میان ناسیونالیستهای کرد یک بار دیگر با تئوری سازش با جمهوری اسلامی به میدان آمده و بیربطی خود با منافع مردم را به اوج خود رسانده اند.

استدلال مدافعین مذاکره با جمهوری اسلامی، حماقت یا فریبکاری!

در میان مدافعین مذاکره با جمهوری اسلامی ناسیونالیستهای کرد گوی سبقت را از بقیه ربوده اند. استدلال میکنند که مردم "کرد" به تنهایی نمیتوانند رژیم را سرنگون کنند پس باید هر جا رژیم بخواهد وارد مذاکره بشوند تا از این طریق به حقوق خود برسند. این استدلال جدا از خود فریبی و تلاش برای تحمیق مردم  دارد میگوید "دستی را که نمیتوان شکست باید بوسید". حماقت را اگر نشانه نادانی و تسلیم طلبی را نشانه بی ارادگی بدانیم در این تفکر و نگرش که حاصل تجربه تاریخی جنبش ناسیونالیسم کرد است، مواردی را شاهد هستیم تا حد مزدوری پیش رفته اند. رابطه بارزانی با دولت ترکیه و رابطه حزب جلال طالبانی با جمهوری اسلامی و مناسبات پ.ک.ک با اسد و سپاه پاسداران و.... مصداق این تصور بیمارگونه میباشند. طالبانی در جهت خوش رقصی خود برای جمهوری اسلامی با سپاه پاسداران در یک جبهه قرار گرفت. قاسملو را به قتلگاه فرستاد و سپاه پاسداران را نیمه شب تا اردوگاههای حزب دمکرات در عمق خاک کردستان عراق هدایت کرد. همین حزب میدان ترور مخالفین را فراهم کرد و جمهوری اسلامی  حدود 300 نفر از مخالفینش را در کردستان عراق که پناهنده بودند ترور کرد. بخش اصلی این ترورها در منطقه تحت حاکمیت حزب جلال طالبانی بود. همان جلال طالبانی که به مناسبت مرگش کسانی از میان جریانات چپ هم داغدار شدند و پیام تسلیت برای خانواده او فرستادند. اما همین خانواده در یک معامله و بده بستان با حشد شعبی و قاسم سلیمانی، کرکوک و نیمی از مناطق کردستان عراق که تحت حاکمیت حکومت اقلیم بود را در اکتبر 2017 تسلیم حشد شعبی کردند. جالب است همه این معاملات و نوکر صفتی و زانو زدن در مقابل جمهوری اسلامی برای رقابت با بارزانی توجیه میکنند.

بارزانی هم بارها برای تسویه حساب با مخالفین و رقبایش دست به دامن صدام حسین علیه حزب طالبانی شد و برای تحت فشار قرار دادن پ.ک.ک دست به دامن اردوغان شده است و لشکر کشی آنها علیه رقبای بارزانی هنوز هم در جریان است و اکنون بخش مهمی از شمال کردستان عراق تحت تسلط ارتش اردوغان علیه پ.ک.ک قرار گرفته است. به همین سیاق پ.ک.ک در جریان خیزش مردم سوریه علیه اسد با اسد و جمهوری اسلامی به توافق رسید و قدم به قدم منطقه کرد نشین سوریه را از ارتش اسد تحویل گرفت. اوجلان اسلام را انقلابی و رهایی بخش معرفی کرد و دوستی با جمهوری اسلامی را به پ.ک.ک توصیه کرد و تا به امروز این دوستی پ.ک.ک و اقمارش با جمهوری اسلامی و اسد ادامه دارد. و....

بنابر این سیاست جنگ مذاکره، مذاکره جنگ سنت و سیاست همیشگی احزاب ناسیونالیست کرد بوده است. همه این جریانات مشکلشان سهیم شدن در قدرت است نه حل مسئله ملی و مشکلات و مطالبات مردم. همچنانکه تجربه شده است بعد از حدود سه دهه حاکمیت احزاب کرد در کردستان عراق نه مسئله کرد حل شده و نه مردم به زندگی بهتری رسیده اند. اما تعداد زیادی از حاکمان بقدرت رسیده میلیاردر شده اند. اتفاقا همین تجربه کردستان عراق قند در دل احزاب ناسیونالیست کرد کردستان ایران آب کرده و میخواهند در کردستان ایران هم آنرا تکرار کنند.

کلمه "مردم کرد یا ملت کرد" برای جریانات ناسیونالست کرد همانند ناسیونالیستهای ایرانی و آریایی پرست اصطلاح رمز آلودی است که خودشان را جای مردم قرار بدهند و از زبان آنها حرف بزنند. اما همین مردم از هیچکدام از بند و بستهای آنها با دشمنان و قاتلین خود خبر ندارند. همین یک مورد شارلاتانیسم این خیل عقب مانده و ورشکسته سیاسی را نشان میدهد. زیرا همین مردم در جریان مذاکره قاسملو با تروریستهای جمهوری اسلامی نبودند. در همین سالها مردم از مذاکره پاسداران در بغداد با عبدالله مهتدی خبری نداشتند. همین مردم در جریان مذاکره حزب دمکرات کردستان با افراد سفارت جمهوری اسلامی در اربیل و.... قرار نگرفتند. همین مردم بعد از یک سال و نیم از پروسه مذاکره این احزاب با دلالان و مقامات جمهوری اسلامی بیخبر مانده اند.

بنابر این هیچ وقت مردم کردستان در جریان بند و بستها و نشستهای این احزاب با عوامل جمهوری اسلامی قرار نگرفته اند. مردم هنوز نمیدانند پ.ک.ک و جمهوری اسلامی و اسد بر سر چه مسائلی با هم توافق کردند که سال 2012 آتش بسی بین سپاه و پ.ک.ک و پژاک برقرار شد. مردم نمیدانند ترک مخاصمه آنها و اعزام بخشی از نیروهای پ.ک.ک به کردستان سوریه با چه توافقاتی انجام شد.؟ مردم بعد از 30 سال هنوز نمیدانند قاسملو چرا و از چه طریقی با عوامل رژیم در وین مذاکره کرد و به چه چیزی قرار بود برسد که باعث شد خودش در جریان آن مذاکره ترورشود؟ هیچ کس هنوز نمیداند پیمان دوستی اتحادیه میهنی و جمهوری اسلامی و سپاه پاسداران شامل چه مواردی میشود. همچنانکه هیچ کس خبر ندارد که دوستی و رابطه نزدیک و همکاری غیر شرافتمندانه بارزانی و اردوغان در چه سطحی است؟ و.... هیچکدام از مردم بخشهای مختلف کردستان  نمیدانند در این مذاکرات اخیر احزاب ناسیونالیست کرد چی گفته اند و چه قول و قرارهایی به جمهوری اسلامی داده اند و رژیم چه چیزی از آنها خواسته است؟ اگر خبر این بند و بستها افشا نمیشد این احزاب وجمهوری اسلامی مثل یک سال و نیم گذشته و موارد قبلی همچنان آنرا پنهان میکردند.

اما این روش و رویکرد ناسیونالیستهای کرد علاوه بر افق و سیاست سازشکارانه با جمهوری اسلامی، تلاش میکند محلی گرایی و قوم پرستی را مبنای حقوق مردم کردستان قرار بدهد. آنها میگویند "کردها" حق دارند تصمیم بگیرند با جمهوری اسلامی مذاکره کنند و به توافق برسند و.... این در حالی است که مردم کردستان در جریان هیچکدام از این مذاکرات و بند و بستها و خود فروشیها قرار نگرفته اند. مردم بر خلاف تصمیم و خواست این جریانات از طریق رسانه ها و میدیای اجتماعی از این بند و بست کثیف علیه خود با خبر شده اند. جالب این است کسانی تلاش میکنند همه این اقدامات ضد مردمی را با اتکا به مذاکرات دوره انقلاب در سال 57 و 58 و هیئت نمایندگی خلق کرد توجیه کنند.

داستان "هیئت نمایندگی خلق کرد" و مذاکره امروز ناسیونالیستها با جمهوری اسلامی

ناسیونالیستهای کرد چه متحزب و چه منفردش مرتب تکرار میکنند مذاکره با جمهوری اسلامی سابقه داشته و قبلا اتفاق افتاده است و "هیئت نمایندگی خلق کرد" هم با جمهوری اسلامی مذاکره کرده است و... این نوع مقایسه اگر از روی نا آگاهی و سطحی نگری نباشد نوعی ترفند و توجیه سازش با جمهوری اسلامی است. زیرا واضح است که این نوع مذاکرات و نشست و برخواستهای مخفیانه با نمایندگان جمهوری اسلامی ربطی به خواست و مطالبه مردم ندارد. ربطی به سطح مبارزاتی و آمادگی مردم ندارد.  اساسا جامعه از این نوع اقدامات بیخبر بوده است. با این حال مذاکره "هیئت نمایندگی خلق کرد" در شرایطی اتفاق افتاد که علنی و شفاف بود. مردم در خیابان بودند و نوعی حاکمیت دوگانه برقرار بود. مردم هر نوع سازشکاری حزب دمکرات را با فشار اعتراض خود پاسخ میدادند و امکان اینرا بوجود آورده بودند که جمهوری اسلامی نتواند هیئت مذاکره کننده را وادار به سازش کند. مردم کردستان خوب بیاد دارند که جمهوری اسلامی و قاسملو پنهانی و دور از چشم مردم وارد بند و بست و توطئه گری شدند. اما کومله آن زمان برعکس امروز یک سال و نیم سکوت و موضوع مذاکره را پنهان نکرد، بلکه افشاگری کرد و مردم را تشویق به اعتراض کرد و مردم هم با به خیابان آمدن آن توطئه را نقش بر آب کردند.

فاکتور دیگر که حائز اهمیت است همه احزاب چپ و راست آن دوره هنوز در مورد ماهیت خود جمهوری اسلامی و آینده انقلاب ایران داشتند گمانه زنی میکردند. احتمال ادامه انقلاب یک احتمال واقعی فرض میشد. نظرات و سیاستهای جریانات مختلف رو به جامعه اعلام میشد که انقلاب باید ادامه پیدا کند. جریانات اسلامی و حزب الله از زبان خمینی اعلام کرده بودند قانون اسلامی پیاده میشود و حکومت باید اسلامی باشد اما هنوز جنبه اجرایی و تثبیت شده نداشتند.  توهمات نسبت به خمینی و ماهیت جمهوری اسلامی در ابعاد وسیعی وجود داشت. سازمان مجاهدین خلق و جبهه ملی و نهضت آزادی و حزب توده و حزب رنجبران و بخشهای از جرایانات چپ پوپولیست هم مستقیم و غیر مستقیم اعلام کرده بودند خمینی رهبری ضد امپریالیست است و قابل حمایت. هیچ حزب و سازمانی هنوز ننوشته بود جمهوری اسلامی باید سرنگون شود. همه داشتند از ضد امپریالیست بودن یا سازشکار بودن خمینی حرف میزدند. هنوز جمهوری اسلامی مجال اینرا پیدا نکرده بود که جنایات چهل سال گذشته را مرتکب شود. هنوز جنگ ایران و عراق شروع نشده بود و حمله فاشیستی اوایل دهه شصت علیه مردم فرا نرسیده بود. هنوز قتل عام 67 اتفاق نیفتاده بود. هنوز کردستان را این چنین با بمب و خمپاره شخم  نزده بودند. هنوز بر سر هر تپه و در میدان هر شهری در کردستان نیروی نظامی مستقر نکرده بودند. هنوز کشتار کولبران را آغاز نکرده بودند که روزمره جنازه این کارگران بیکار تحویل خانواده هایشان میشود. و هنوز.....

آیا اینها کافی نیست که شرایط آن دوره را با امروز مقایسه نکنند؟ اما نه این روش و سنت جا افتاده ای در میان احزاب ناسیونالیست کرد است. ناسیونالیستهای متشکل در حزب دمکرات همان دوره انقلاب دور از چشم مردم وارد مذاکره با خمینی و بنی صدر شدند. بعدا میثاق همپیمانی با بنی صدرو سازمان مجاهدین خلق امضا کردند. این احزاب همچنان حامل آن سنت و سیاست هستند، دیپلماسی سری، نمونه بارز آن، مذاکره قاسملو در وین با جمهوری اسلامی بود که آن سرنوشت را برای خود قاسملو رقم زد.

کمونیستهای سابق که از سیاست و گرایش کومله کمونیست و حزب کمونیست دهه شصت فاصله گرفته اند و امروز با افتخار از ناسیونالیسم کرد و جنبش ملیگرایی و قومپرستی دفاع میکنند آینده و سرنوشتشان به آینده جنبش ناسیونالیستی کرد و همین احزاب که مذاکره پنهانی با جمهوری اسلامی داشته اند، گره خورده است. به همین دلیل در زیر هر بوته ای با تفنگ زنگ زده ای سنگر گرفته تا کیان جنبش ارتجاعی ناسیونالیسم کرد در سازش با جمهوری اسلامی را حفظ کنند. اینها که از صف کمونیستها به صف ناسیونالیستها مهاجرت کرده اند گستاخی شان حد و مرز نمیشناسد. اسرار دارند تاریخ پر افتخار کومله کمونیست آن دوره را به اسم جنبش ناسیونالیستی ثبت کنند. این دستکاری در تاریخ اما ممکن نیست. آن دوره کسانی مانند صدیق کمانگر و فواد مصطفی سلطانی و.... در راس جنبش سوسیالیستی و شهری درخشیده بودند و یک جنبش توده ای را روزمره نمایندگی میکردند و تفاوتشان با سیاستمداران امروز آسمان و زمین است.

اهمیت مقابله با توطئه سازش با جمهوری اسلامی

همگان باید بدانند جمهوری اسلامی نه تنها حاضر نیست کمترین امتیازی به این جریانات بدهد بلکه به جناح رقیب خود در درون حکومت هم رحم نمیکند. ایدئولوگهای جمهوری اسلامی آگاهانه این مانورها را آغاز کرده اند تا از طریق چنین احزابی مردم را در انتظار نگهدارند. آنها از ترس فشار آمریکا به این بازی روی آورده و میخواهند برای خود وقت بخرند. آنها همان سیاستی را در پیش گرفته اند که از سالها قبل پ.ک.ک و پژاک را با آن مهار کردند. اکنون میخواهند همین احزاب مسلح کردستان ایران را هم مهار و تابع بده بستان خود با آمریکا و کشورهای منطقه بکنند. اتفاقا آمریکا هم در این شرایط از این مذاکرات بدش نمی آید زیرا در پی معامله و مذاکره با جمهوری اسلامی است.

اما در این میان متاسفانه مذاکرات اخیر احزاب ناسیونالیست کرد و موضع بینابینی کومله سازمان کردستان حزب کمونیست ایران تا کنون ضربه مهلکی به رهبری وقت کومله با رهبری ابراهیم علیزاده زده است. این رهبری فعلی کومله، اگر نخواهد قربانی حتمی این بده بستان بشود باید موضعی قاطع در مقابل هر نوع سازشکاری با جمهوری اسلامی را اعلام کند. باید هر نوع مذاکره ای با جمهوری اسلامی را محکوم کند و جریانات سازشکار را افشا نماید. اما موضع بینابینی تا کنونی کومله با عدم مخالفتش با  مذاکره با جمهوری اسلامی چراغ سبزی به استراتژی ناسیونالیسم کرد بود. به همین دلیل یک عضو مرکز همکاری احزاب مربوطه در مصاحبه با رادیو صدای آمریکا او را دعوت به جمع "مرکز همکاری احزاب ناسیونالیست" کرد.

متاسفانه این موضع بیابینی (چپ و ناسیونالیستی) علیزاده از چند سال قبل  برجسته تر شده است. او هم دلش میخواهد با این مرکز همکاری باشد هم دوست دارد در صف چپها و کمونیستها دیده بشود. همچنانکه در جریان کمیته دیپلماسی نتوانست از آنها فاصله بگیرد و همزمان میخواست با چپها و کمونیستها هم عکس بگیرد. ادامه این تناقض متاسفانه او را قربانی خواهد کرد. من هنوز امیدوارم که او تصمیم جسورانه ای بگیرد و بقای ناسیونالیسم کرد را به لقایش ببخشد. اما این یک انتخاب سیاسی جدی برای او خواهد بود و کار آسانی نیست. ناگفته نماند ناسیونالیستها و قومپرستان با قبول شروط علیزاده برای مذاکره با جمهوری اسلامی دارند به او چراغ سبز نشان میدهند که به مرکز همکاری این احزاب بپیوندد. تصمیم آشکار و در هر دو حالت جسورانه علیزاده سرنوشت بخش راست و ناسیونالیست کومله را تعیین تکلیف میکند. این حالت بینابینی تا هنگامیکه ابعاد سیاستهای آن آشکار نشده بود میتوانست در تاریکی و فضای خاکستری به بازی خود مشغول باشد. اما اکنون به یمن قدرت رسانه ها و میدیای اجتماعی و آگاهی مردم و نسل جوان کردستان، نورافکنها پر نور تر از آن هستند که گوشه تاریکی را باقی بگذارند.

بازشناسی کومه له، همچون یک جنبشِ اجتماعی

بازشناسی کومه له، همچون یک جنبشِ اجتماعی

در ماههای اخیر مناقشات سیاسی و گفتگوهای زیادی حول کومه له(حکا) صورت گرفته است. از زوایای مختلفی در دفاع و نقد مواضع این جریان سیاسی بحث هایی جریان پیدا کرده است. قصد من در این نوشته این است که "کومه له" را همچون یک پدیدار اجتماعی و یک جنبش برسی کرده و آن را به بستر رشد آن بازگردانم و روایت های کنونی را از این جنبش در حالت تعلیق قرار دهم.

روایت هایی که اکنون کومه له را در دوره بندی هایی مختلفی قرار میدهد، هرکدام به صورتی آگاهانه بخشی از جریان رشد این جنبش را نادیده می گیرد و سعی در فراموش کردن، خاطره هایی دارد که با برداشت کنونی همراستا نیستند. گذاره ای که من در مبنای این نوشته قرار می دهم و سعی می کنم شیفت های دوره ای را حول آن برسی کنم این گذاره است." شکست های واقعی در جنبش مارکسیستی ایران هربار مبارزان این عرصه را به ورطه ی خاموش تری از انتزاع کشانده است و با حضور مستمر سایه شکست مارکسیسم روسی، این جنبش را از بازتولید اندیشه انضمامی در رابطه با جامعه ای که در آن مبارزه می کند، عقیم کرده است"

هر چه عرصه جنبش انقلابی در ایران مجال عمل کمتری پیدا میکند، به گونه ای مستقیم مسیر این جنبش از پراکسیس مارکسیستی فاصله می گیرد و هر بار خصلتی انتزاعی تر می یابد و در هر بار شکست، این تفکر انتزاعی نیز به جای اینکه سعی کند دلایل شکست را به صورتی عینی بازبینی کند و فرضیه های غلط خود را به پرسش بگیرد و در نسبت با شرایط واقعی اجتماعی به اتخاذ مواضع کاربردی تر بپردازد، بیشتر سعی نموده در پروسه انتزاعی شدن بیشتر گام بردارد و در یک دگردیسی آرام، به جای دیدن مشکلات مشخص در شرایط مشخصی که در آن مبارزه می کند، بیشتر خصلت داستان گونه ای از تاریخ را به خصوص در شکست هایش دنبال کند و این فرایند مانع آن شود تاشکلی از بالندگی ایده انقلابی را که می توانست جنبش مارکسیستی ایران داشته باشد و در ارتباط با شرایط واقع شده در آن به وجود می آمد را از دست دهد.

این نوشته پیش از آنکه به خصلت کومه له همچون یک حزب سیاسی نظر داشته باشد، به توانایی آن همچون یک جنبش اجتماعی گسترده اهمیت می دهد. شرایطی که در آن انقلاب بهمن ایران رخ داد، یک اوضاع مناسب اجتماعی برای رشد نیروهای مارکسیست در کردستان نبود. نه سطح آگاهی توده ها در این رابطه رشد چندانی داشت و نه رشد صنعتی که توان انسجام بخشی گروه وسیعی را در فضاهای کارخانه ای در این محیط داشته باشد. در کردستان نه از کارخانه ها بزرگ تهران و تبریز و اصفهان خبری بود نه از شرکت های نفت و پالایشگاههای صنعتی که در شهرهای جنوبی ایران وجود داشت. اما  به سرعت اندیشه های کومه له رشد کرد، توسعه پیدا کرد و به یک فرهنگ تبدیل شد.  جدا از اینکه دهها سال پس از سرکوب کامل جنبش انقلابی در سرتاسر ایران کردستان همچنان در مبارزه بود، بعد از چندین دهه هنوز می توان از یک سبک زندگی و تفکر کومه له ای در کردستان سراغ گرفت. اهمیت توجه از این منظر بر تحولات جامعه برای شناخت ماهیت مبارزاتی در شرایط کنونی ما بسیار حائز اهمیت است. شکل ظهور و گسترش کومه له بارها در نشریات حزبی و گفتگو های کادرها بیان شده است، اما آنچه گفته نشده این است که از چه هنگام این رشد و گسترش در جامعه رفت که کمرنگ تر و ناآشنا تر شود؟ اگر به محتوای بحث هایی که در نقد و دفاع کومه له نوشته می شود نگاه کنیم به سرعت تفاوت لحن، سبک بیان و درون مایه آن را با دوران رشد کومه له می توان نشان داد. برای تشریح بیشتر این موضوع یک مثال امروزی را مطرح می کنم: در فاصله سال های گذشته تلاش هایی زیادی از سوی رفقای برنامه ساز تلویزیون کومه له شد، مبنی بر اینکه فضای به روزتری با الگو برداری از شبکه های موفق در عرصه اجتماعی مد نظر قرار داشته شود، تا قشر وسیع تری از مردم را مخاطب قرار دهد. نتیجه ای که حاصل شد، تقلید های ناشیانه ای از برنامه هایی بود، که تنها در آن شبکه های پرمخاطب و با آن سطح امکانات می شد شاهد نتایجش بود. از سوی دیگر برنامه هایی همچون "یاد جانباختگان" همچنان مخاطبانش را با خود همراه می کرد. در این رابطه اشکالی متوجه رفقای برنامه ساز نبود و حتی ناشی از کم کاری این افراد نیز نبود، بلکه بیشتر این رفقا به صورتی دلسوزانه و فعال کار می کردند. اما مشکل واقعی فاصله گیری از هویتی بود که کومه له را میشد با ان بازشناخت. وقتی مخاطبانی خواستار یک برنامه هیجانی یا یک فیلم یا حتی اخبار به روز شده باشند، مسلما شبکه هایی بسیار قوی در این رابطه وجود دارند که ما توانایی رقابت با آنها را نداریم، اما مخاطبین مااحساس یک هویت مشترک ، یک تاریخ مشترک و یک سرنوشت مشترک را در برنامه های ما دنبال می کنند. یعنی الگویی که محتوای برنامه یاد جانباختگان را برای مخاطبینش همدل می کرد، مسیری بود که بخشی از هویت مبارزاتی جامعه شده بود. حال با این مثالی که ذکر شد دوباره به موضوع مد نظر این نوشته برمیگردم. کومه له در مقام یک جنبش اجتماعی، همسو کننده این هویت هاست در جامعه و در بستر رشد خود نیز همچون بیانی از برسازندگی یک الگوی مشترک مبارزه بوده است. اهداف کومه له از سوی مردم قابل فهم بود و در پراتیک رهبران آن نوعی از آزمون و خطا در بازشناسی یک الگوی ارکانیگ برای مبارزه به روشنی قابل پیگیری است. مشروعیت رهبری این جنبش اعتراضی از کتابهای مائو و دست نوشته های لنین نبود، از مبارزه ای هر روزه و دوشادوش مردم ناشی میشد. این تفکرات مکانیکی از تحول و برداشت های دگماتیک از ایسم های روسی نبود که آگاهی از مقاومت و درونی شدن مبارزه برای برابری را تحقق می بخشید. وقتی به سنت هایی شکل گرفته در کومه له نگاه کنیم هر کدام محصول تطبیق تفکرات مارکسیستی با شرایط زیست هر روزه مردم بوده است. از شیوه به میدان مبارزه کشیدن زنان تا برخوردهایی که با اسراء میشد و حتی در محدوده روابط شخصی همچون ازدواج و حقوق برابر داشتن و دید برابر داشتن، اینها همه دستاورد یک فعالیت عینی و مبارزه واقعی و راهکارهای مشخص برای شرایط مشخص بوده اند. یک تفکر تنها در شرایط ارگانیک و زنده می تواند پویایی خود را داشته باشد و به نتایجی سازنده برسد. وقتی که در سالهای بعد از 11 سپتامبر 2001 جنگ هایی برای صدور دموکراسی بورژوایی در عراق و افغانستان صورت گرفت، به وضوح نشان داد که نمی توان اندیشه ها را به صورت آماده پیاده کرد و انتظار داشت که شکلی ارگانیک پیدا کند. این شیوه تحقق آزادی هر استدلالی که به خود بگیرد محکوم به شکست است. همین امر در مورد تحقق ایده های سوسیالیستی در ایران نیز به نحوء اولی صادق است. مسیری که از سوی حزب توده پیموده شد تا شکلی از مارکسیسم روسی را در ایران پیاده کند و تا امروز هم در ورژن های مختلف بازسازی میشود، در نهایت منتهی به رسیدن به آرشیوهایی است که خوانده نخواهد شد. اما مسیری که کومه له پیمود همچون یک ارگانیسم زنده مشغول رشد شد و سعی در تطبیق ایده های مارکس با وضعیت مشخص اجتماعی در کردستان و منجر به بازشناسی این اندیشه ها در گستره ی پراتیک اجتماعی شد. وقتی که "بنکه ها" برای رسیدگی به امورات مردم در شهرها شکل می گرفت همزمان تئوری و عمل در بالاترین آشتی خود، رنگ پراکسیس انقلابی به خود می گرفت و در آزادی، برابری و حکومت کارگری با زبان کردی، می شد صدای هم زنجیران فرانسویشان را در کمون پاریس شنید. در هر سرودی که تحقق سوسیالیزم را وعده میداد، همزمان طنین دیالکتیک تاریخ را به ضربه های پتک مارکس بر پیکر ایده آلیسم مطلق هگل به گوش می رسید. چنین مبارزه ای می تواند هارمونی یک جنبش زنده که از بطن جامعه می آید باشد، تفکری که با همریشه شدن در سنت های فرهنگی، تبدیل به بخشی ارگانیک از فرهنگ میشود. چرخی خودچرخ و تفکری پوینده که تازگی و طراوت خود را در جریان داشتنش حفظ می کند. باید مد نظر داشت که در اینجا سنت پراتیک کومه له در کنش ها و واکنش هایی جامعه ای شکل گرفته که مبارزه در آن جاری بوده است. برای هر تغییر و انقلاب اجتماعی در یک جامعه، ما تمامی فرهنگ نسل های مختلف آنرا بر روی دوش خود داریم و از اینجاست که تنها راهی که میتوان درخت آزادی را در یک سرزمین شکوفا کرد  این است که دست اندر کار جریان رشد ریشه های آن در همان بستر اجتماعی بود. آزادسازی برده بر عهده خود اوست و اگر شما حتی او را یک بار نیز رها کنید مادامی که خصلت بردگی از بین نرفته باشد، اربابی دیگر ساخته خواهد شد. کومه له این راه را پیمود تا از درون خود جامعه ایده های انقلابی را نه همچون یک وصله ناجور که به مثابه بافتی زنده، به وجود بیاورد. اگر هر فاکت دیگری جز پراتیک رهبران کومه له در آن دروه را به رشد این جنبش پیوند دهیم، قطعا باید به دنبال این عامل اصلی بیاید.  اما با دور شدن از عمل مستقیم در فضای عینی جامعه، رشد تئوری پردازی به بیگانگی با نیروهای اصلی این جنبش یعنی مردم انجامید. رابطه مستقیمی بین عقب نشینی از مناطق آزاد شده و رشد تفکرات هر چه انتزاعی تر در رابطه با مبارزه در کومه له را می توان نشان داد. اینبار اختلافاتی که به وجود می آمد نه در ارتباط مستقیمی با سرنوشت مردم که بیشتر در ارتباط با اندیشه های شکست جهانی چپ بود. تحلیل ها هر بار نه  مشخص تر که ایده آل تر می شود و هر آنچه روزی به زندگی اجتماعی مردم مربوط بود به بروکراسی حزبی تقلیل می یابد. استراتژی و مبناهای عمل نیز در سرنوشتی مشابه به جای تکیه بر گسترش نفوذ طبقاتی به "استراتژی انتظار" تغییر ماهیت می دهند. در حالی که با پایگاه اجتماعی محکمی که کومه له پیدا کرده بود در جامعه می شد به تشکیل نهاد هایی اقدام کرد که در چهارچوب های مدنی به حفظ و تقویت و نقوذ روابط با زنجیره ی طولانی تر مبارزه چشم داشت، برعکس در فضای بی اراده گی فعالین سیاسی، هر بار دست به انشعاباتی با مبانی انتزاعی تری زدند و هر بار در فضایی غیر واقعی تر این اختلافات بازتولید شد.

هر بار که نامیدی از تغییری در شرایط اجتماعی و بازگشت به فضای پراتیک انقلابی کمرنگ تر می شود، اختلافات نظری نیز در میان نخبه های سیاسی چپ ایران حالتی انتزاعی تر به خود می گیرد و با حملاتی از درون و بیرون به جنبش کومه له سعی در بازتعریف رابطه خود با این جنبش دارند.

این بازتعریفهایی که از کومه له صورت می گیرد هر بار در خدمت منافعی دوره ای قرار داده میشود و با شعارهایی چون "بازگشت به کومه له واقعی" یا "بازگشت به کومه له مارکسیست" هر بار فراموش می کند که این توضیحات در تعریف خود کومه له  همچون یک جنبش انقلابی وجود دارد و تنها کافیست که سایه منافع را از آن کنار زد. وقتی که مردم با الهام از کومه له حتی ادبیات روزانه شان را در سخن گفتن تغییر می دادند و فوج فوج به صفوف پیشمرگان می آمدند، تعریف بسیار واضح تری از آن داشتند و نیازی نبود که هر بار خط کش لنینی را کنار قامت جانباختگان جنبش قرار دهیم تا فاصله و زاویه او را با هدف های انقلابیش اندازه بگیریم. در واقع رفقای ما خودِ هدف بودند نه وسیله ای برای تحقق آرزوهای فرصت طلبانهِ تئوری پردازان دست از عمل کشیده.

 

درد مشترک بورژوازی ایران!

درد مشترک بورژوازی ایران!

 

همکاری و همگرایی ایت الله بی بی سی و صدای آمریکا با توحش ناسیونالیسم کرد

 

در شرایطی که احزاب ناسیونالیست رسواتر از همیشه بر طبل تو خالی مذاکره با رژیم فاشیستی ایران از یک طرف و اعلام خوشخدمتی برای‌ نیروهای امپریالیستی و‌ دول منطقه می کوبند، در شرایطی که حزب قاسملو و احزاب برادرش مورد نفرین سیاسی جامعه ی کردستان قرار گرفته اند،بی بی سی و صدای امریکا،این رسانه های پوپولیستی-امپریالیستی قصد دارند با جلوه دادن نام قاسملو و کارنامه ی ساختگی برای این سیاستمدار مزدور و تاریخ بی تاریخی احزاب ناسیونالیست کرد، این جریانات را بار دیگر به عنوان الگویی سیاسی- اجتماعی به عنوان یک آلترناتیو ضد انقلابی و بورژوایی امپریالیستی به مردم کردستان تحمیل و مردم را وارد معامله و سازش بین نیروهای ارتجاعی، دولت های امپریالیستی و رژیم تروریست و فاشیست جمهوری اسلامی کنند. بی بی سی با وقاحت تمام و با چپ تلقی کردن قاسملو تصویری از این شخصیت سازشکار مرتجع ارائه میدهد که گویا ایشان یکی از دمکراتیک ترین سیاستمداران در تاریخ جنبش “انقلابی” کردستان بوده است و در همان حال میتواند “الگویی” برای آینده ی جامعه ی کردستان باشد. این رسانه ی عوامفریب و امپریالیستی در همان حال که از زوایای مختلفی زندگی سیاسی و شخصی قاسملو را بازخوانی میکند، کوچک ترین اشاره ی به موضع گیری قاسملو و اظهاراتش در رابطه با جنگ کومله و حزب دمکرات،معاملات و مماشات وی با دول فاشیستی- مذهبی بعث و خمینی بر زبان نمی آورد . البته این مصاحبه در سال گذشته هم از جانب ایت الله بی بی سی پخش گردید،اما هدف از این بازگویی را میتوان به عنوان تشویق احزاب ناسیونالیست کرد از جمله حزب دمکرات کردستان ایران در ادامه ی نشست “مرکز همکاری احزاب ناسیونالیست کرد” در نروژ با نمایندگان جمهوری سرمایه داری اسلامی ایران تلقی کرد. نشستی که از دو سال قبل مورد بحث و گفتگو قرار گرفته است. صدا آمریکا هم با تهیه ی گزارش از تظاهرات کوردهای وابسته به حزب دمکرات کردستان و با گزارش شپول عباسی، این مزدور سی ای ای تلاش می کند، تمام مسائل کردستان را به بند و بست حزب دمکرات به عنوان یک نیروی مزدور و امپریالیستی با رژیم ایران و غرب تخفیف دهد. رسانه های امپریالیستی این ابزار مهندسی افکار و مدافعین و مبلیغین پر و پا قرص جنگ امپریالیستی هم تلاش می کنند از یک حزب منزوی پرو امپریالیستی نوکر رژیم ایران مانند حزب دمکرات الترناتیو بسازند و بر دهل سیاست های امپریالیستی غرب از طریق برجسته کردن این حزب بکوبند.

 

بی بی سی با متود بی نهایت وقیحانه سعی دارد که نشست سه تن از اعضای حزب دمکرات کردستان ایران به سرپرستی قاسملو را به عنوان مساله ی عمومی در سطح کردستان معرفی کند: “ عبدالرحمن قاسملو و عبدالله قادری آذر به نمایندگی از کردها و فاضل رسول از کردهای عراق به عنوان میزبان جلسه حضور دارند”1*. این اظهارات در حالی از جانب بی بی سی اعلام می شود که حتی خود رهبران حزب دمکرات کوچکترین اطلاعی در مورد نشست قاسملو و یارانش با نمایندگان رژیم ایران نداشتند.

“خواستی که ما داریم اگر تحقق پیدا بکنه کوچکترین ضربه ای به کشور ایران،تمامیت ارضی ایران و استقلالش نمی زنه. برای اینکه اگه خودمختاری کردها در ایران تامین بشه،کردهای ترکیه و عراق به طریق ا‌ولی به سوی ایران جذب خواهند شد”. در ادامه ویدیوی منتشر شده ی از سوی بی بی سی قاسملو می گوید: “نسل ما نسل دمکراسی و خودمختاریه. حالا یکی دیگه بیاد فردا بخواد استقلال بگیره برای کردستان یا نمی دونم سوسیالیزم درست بکنه برای کردستان من که اونوقت دیگه مسئول نیستم. هیچ وقت قول ندادیم فلان تاریخ نمی دونم جمهوری اسلامی سقوط می کنه…”. بنا به ادعای بی بی سی جلال طالبانی به عنوان نقش میانجی گر در نشست اول بین اشخاص نامبرده با مامورین رژیم ایران حضور داشته و از قرار معلوم نقش بسزایی در این ماجرا ایفا کرده است. جلال طالبانی خادم رژیم جنایتکار اسلامی  و یار وفادار به خط خمینی که از تمام زوایای این نشست و حتی طریقه توطئه ی ترور “مذاکره کنندگان” در جریان بوده هیچ گاه حاضر نشد که بصورت علنی در این رابطه اعلام موضع کند و حرفی بر زبان بیاورد. حزب دمکرات از همان ابتدا بر سیاست سازش-جنگ، جنگ- سازش یا جنگ برای سازش پافشاری می کرد. در همین راستا بود که این حزب به بخشی از شورای ملی مقاومت درامد و تلاش داشت به همراه سازمان فاشیست مجاهدین به کمک تانک های بعث ایران را ناچار به مذاکره کند. بعد از اینکه این سیاست عضویت در شورای ملی مقاومت به جایی نرسید، از در سازش مجدد و نشست وارد شدند، که رهبران این حزب از جانب جمهوری اسلامی قتل عام شدند. اوباش ناسیونالیست و قومپرستان کورد وابسته به حزب دمکرات این خیانت قاسملو را تاکنون به عنوان سیاست قهرمانانه به مردم می فروشند.

 

حزب دمکرات کردستان ایران را که دارای بافت تماماً عشیرتی و قبیله ی است میتوان به عنوان حزب پایه یی و ‌نماینده ی ایدئولوژیک ناسیونالیسم کرد، حزبی که برای یک لحظه هم که شده از خدمت به قدرت های امپریالیستی در منطقه دریغ نکرده است، در چهارچوب جغرافیای سیاسی کردستان ایران و گاهاً سایر بخش های کردستان “عراق “ تعریف کرد. رد پای این جریان ارتجاعی در هفت دهه ی گذشته به عنوان یک نیروی واقعی در ایدئولوژی ناسیونالیسم و شوینیسم کردی تعیین کننده بوده و شعارهای راستگرایانه اش گاهاً مانع فعالیت ما کمونیست ها شده است. البته ناگفته نماند که کمونیستها به سهم خود حق لازم را در حدی که در توان داشته اند کف دست این جریان گذاشته اند. حزب دمکرات هم در گذشته و هم در حال حاضر تا جایی که در توان داشته برای فائق آمدن بر جنبش کارگری کردستان و حاشیه ی کردن فعالین کمونیست،مبارزین آزادیخواه و برابری طلب، احزاب سوسیالیست و غیره همواره در جبهه ی اخوندهای کردی، اربابان و خونخواران و لمپن های کردستان قرار گرفته است و با زور اسلحه قصد داشته که این جنبش را به چالش بکشاند . حزب دمکرات برای رسیدن به اهدافش از هیچ برخورد لمپنیستی دریغ نکرده است. رفقا و فعالین کمونیست داخل کشور از کردستان ایران با ما تماس گرفته و اعلام کرده که اراذل و اوباش جبهه ی ناسیونالیسم کورد انان را تهدید به مرگ کرده اند و بهشان اعلام کرده اند، دست از تبلیغ و سازماندهی کمونیستی بکشند و در یکی دو مورد اوباش وابسته به این احزاب ملیشیایی قومی همچون حزب دمکرات، سازمان زحمتکشان و پژاک با کلت رفقای ما را تهدید کرده اند. به قول تروتسکی “ اهداف پَست را وسیله های پست شایسته است”. (لئون تروتسکی، اخلاق آنها و اخلاق ما. ترجمه: مازیار رازی. بخش دوم کتاب. ص 33 ).


زمانی که حزب دمکرات در سال ۱۳۶۳تصمیم گرفت وارد جنگ نظامی بر علیه ی کومله و‌حزب کمونیست ایران شود، قاسملو به عنوان رهبر این جریان شوینیستی، که تا لحظه ترورش با تمام قوای موجود جهت حفظ منافع بورژوازی کردی مهمترین از هیچ تلاش و کوششی دریغ نکرد، نقش بسیار مهمی را ایفا کرد، طوریکه شعارهای ضد کمونیستی و اتهامات سخیف وی علیه ی کمونیست های ایرانی و کردستانی برای هر شهروند کردستانی و گاهاً ایرانی موضوعی مجهول و ناروشن نیست . بنابراین طبیعی بنظر می آید که قاسملو و حزبش مورد استقبال رسانه های بورژوازی و پوپولیستی و ابزارهای مهندسی افکار و صنعت فرهنگ بورژوازی قرار بگیرند، تا جایی که همین رسانه های امپریالیستی از قاسملو در تایید ادبیات ارتجاعی حزب دمکرات کردستان از او به عنوان پیغمبر “آشتی” یاد کنند.

 

ناگفته نماند که احزاب موسوم به حزب دمکرات بارزانی،اتحاد میهنی کردستان، جریان “زحمتکشان” و جریان کومله “انقلابی” “زحمتکشان” که جدیداً به این خط پیوسته اند دستکمی از حزب دمکرات کردستان ایران در طول تاریخ حیات ننگین خود نداشته اند. اما مهتدی ها و‌ ایلخانی زاده ها بایستی به این واقعیت پی ببرند که حزب دمکرات و شخص قاسملو نماد واقعی ستون پنجم بورژوازی در کردستان بوده و به احتمال زیاد در آینده هم خواهد بود. امروزه جسم قاسملو در قید حیات نیست ولی افکار ارتجاعی و شوینیستی وی از سوی آقایان عمر ایلخانی زاده،عبدالله مهتدی و گاهاً فعالین و‌ رهبران به اصطلاح چپ و کمونیست در حال تولید و بازتولید شدن است. انصافاً جریانات نامبرده ثابت کرده اند که وفادارنه به خط شوینیستی قاسملو و حزبش متعهد هستند و در کمترین حالت برادران دوقلوی یکدیگر محسوب می شوند. هر یک از احزاب نامبرده در طول چند دهه ی گذشته، تاریخ پر فراز و نشیبی را طی کرده اند که هر کدام از آنها نیازمند به بررسی و تحلیل مختص بخود است،چیزی که در این نوشته نمی گنجد و از حوصله ی من خارج است.

 

نمونه دیگر به اختلافاتی بر می گردد که در بین جریانات ناسیونالیست کردی و سایر نیروهای سیاسی ناسیونالیست وجود دارد. این اختلافات نظرات از چند دهه ی گذشته در میان احزاب وجود داشته و‌هم اکنون نیز موجود است. اما تفاوت های تاکتیکی و در سر هم کوبیدن یکدیگر در اصل مساله یا همان تغییر استراتژی مشترک نقشی ایفا نمی کند. برای نمونه جریاناتی از جمله PKK از قدیم الایام در رده ای احزابی بوده اند که همواره  جهت حاشیه ای کردن خط قاسملو و سایر جریانات ناسیونالیست فعالیت کرده اند . ریشه ی این اختلاف را که تنها رقابت بر سر قدرت داخلی بوده است بطور واضح میتوان در موضع گیری های ایدئولوژیکی عبدالله مشاهده کرد. برای نمونه عبدالله اوجالان می نویسد: “ احزابی که اکنون به نام جنبش کردی به فعالیت مشغول هستند،ملی و دمکرات نیستند و افکار ملی را نمایندگی نمی کنند”. (عبدالله اوجالان،رهبریت و خلق. بخش سوم صفحه ی 86 )

 

حزب دمکرات بعد از قاسملو

 

حزب دمکرات کردستان چه در دوران قاسملو و بعد از وی همواره یکی از جریاناتی بوده که بزرگترین لطمات را به جنبش انقلابی و کمونیستی در کردستان وارد کرده است. حزب دمکرات دشمنی دیرینه با سوسیالیسم و کمونیسم و ماتریالیسم پراتیک مارکسیستی و سازماندهی انقلابی دارد و بیشتر رهبران این جریان از استخوان لیس های حزب مزدور و پاسدار جمهوری اسلامی یعنی توده بودند. حزبی که از “حقوق”ملی کرد حرف بر زبان می آورد در همان حال از دولت الترا فاشیستی و جنایتکاراسرائیل جهت “رهایی” خلق کرد درخواست همکاری می نماید. این موضع همانند کل سیاست و‌ فلسفه ی وجودی این جریان پر از تناقض گویی است که هیچ تئوری و سفسطه سرایی قادر در توجیه آن نیست. حزب دمکرات و احزاب ناسیونالیست در حالی از دولت سوپر فاشیستی اسرائیل درخواست کمک می کنند که دولت مذکور از هیچ جنایتی علیه فلسطینیان دریغ نکرده است. نمیتوان از دولتی انتظار داشت که جهت “رفع” ستم ملی کرد تلاش کند که همان دولت نماد وحشی ترین و ضد انسانی ترین سیاست اپارتاید،استعمار، سرکوب و قتل عام علیه ملت دیگری “فلسطین” باشد. سیاست تسخیر سرزمین های فلسطینی از طریق شهرک سازی،دامن زدن به فاصله یهودیان و غیر یهودیان در خود اسرائیل بر اساس سیاست های اپارتاید نژادی- مذهبی تنها بخش کوچکی از کارنامه ی سیاه این رژیم فاشیستی است.

 

مصطفی هجری با تکیه بر اینکه ما و اسرائیل دشمن مشترک داریم و اکثر کشورهای منطقه از دولت اسرائیل حمایت می کنند چنین اظهار کرد: “ایران پول زیادی را صرف حمایت از حزب الله و حماس علیه اسرائیل می کند و به نظر من اسرائیل باید رژیم را دشمن اصلی خود تلقی نموده و در جهت تضعیف آن تلاش نماید. حزب الله و‌ حماس کمک های فراوانی از ایران دریافت می کنند و آنان نیز با ایران در جهت دشمنی با اسرائیل همکاری دارند، به همین طور دلیل باید اسرائیل از احزاب اپوزسیون ایران علیه رژیم علیه ایران حمایت نماید”.‌ 2*

 

مصطفی هجری که ادعای حل مساله ی کورد را دارد علاوه بردن اینکه علیه ستمدیده ترین توده ی مردم جهان یعنی فلسطینیان است و از اسرائیل این رژیم امپریالیستی و هیولای فاشیستی دفاع می کند، به اردوغان جلاد و جنایتکار فاشیست نامه ی تبریک برای پیروزی در انتخابات می نویسد و اعضای کمیته مرکزی حزبش را روانه ی عربستان سعودی برای حج می کند، تا از طرف این قطب های امپریالیستی منطقه یی حمایت مالی و معنوی شود و جمهوری اسلامی را زیر فشار بگذارد، که تن به مذاکره بدهد. همین رهبر مرتجع و مزدور حزب دمکرات، تفنگچیان بی سواد سیاسی حزب دمکرات را روانه ی نوار مرزی می کند، تا توسط هواپیماهای بدون سرنشین ایرانی بمباران شوند و خود با رژیم تروریست و فاشیست جمهوری اسلامی ایران در حال لاس زدن است.

 

سیاست های مصطفی هجری و حزب دمکرات در واقع ادامه دهنده ی همان سنتی است که رهبران پیشین این حزب[ قاسملو و شرفکندی] در پیش گرفته بودند.جریانی که در هر دوره ای و بنا به ضرورت جایگاه طبقاتی اش در کردستان برای “ سرنگونی” جمهوری اسلامی ایران از طریق جنگ و ایجاد دولت کردی[ همانند حکومت کردی در کردستان عراق] در کردستان ایران به هر نیرو و جریان ارتجاعی امپریالیستی اویزان می شود.

 

حزب دمکرات در همان حال که مشغول بند و بست با نمایندگان جمهوری اسلامی ایران است، یکی از حامیان اصلی یورش نظامی ایالات متحده و دول متحد منطقه ای بر علیه ی ایران بوده است. مشخص است که در صورت جنگ فاجعه بار دولت آمریکا و متحدین سعودی،اسرائیل و غیره علیه ی جمهوری اسلامی ایران، سراسر خاورمیانه در مقیاس گسترده میتواند به مسیری کشانده شود که ثمره ی جز کشتار در سطح میلیونی و درگیری های قومی و‌ قبیله ی در بر نخواهد داشت. تاریخ بشریت به یُمن سیاست های جنگی، تجاوزگرانه و ضد بشری ایالات متحده و متحدین جهانی و منطقه ای همواره در لبه ی پرتگاه قرار داشته است و یکی از عوامل اصلی بی ثباتی ،چیزی که بوش پدر از آن به عنوان “نظم نوین جهانی” یاد میکرد، در سطح جهانی مبدل گشته است. ناگفته نماند که چه در گذشته و چه در شرایط کنونی، خلاصه کردن فلسفه ی جنگ و خونریزی را نه تنها در سیاست های آمریکا بلکه بایستی در ماهیت ساختار نظام سرمایه داری جستجو‌ کرد. اقتصاد جنگی یا جنگ اقتصادی را میتوان تکیه کلام این سیستم برای رهایی از بحران مقطعی و‌ در شرایط خاص تلقی کرد.

 

کوتاه در مورد ناسیونالیسم


تقسیم ‏بندى بورژوازی به متعارف و غیر ممکن متعارف و یا بورژوازی خودی و‌ غیر خودی ایده ای است که از جانب بورژوازی ملی و نیروهای محافظه کار و بخشا چپ های ضد انقلاب همواره “ تئوریزه” می شود. هدف از این تحلیل و نگرش توجیه ناسیونالیسم "خودی" به عنوان نماینده ی بورژوازی "ملی" در مقابل "ناسیونالیسم دیگران" به عنوان "بورژوازی بیگانه" است و یا به عبارت دیگر نفی مبارزه طبقاتی در جغرافیای سیاسی مشخص، توجیه استثمار طبقه کارگر بدست بورژوازی “خودی” و طفره رفتن از این امر واقعی و غیره است. متاسفانه چنین گرایش وارونه و اپورتونیستی، که بر روی تضادهای فرعی تکیه می کند و تضاد اصلی یا تضاد کار و سرمایه ار به کلی انکار می کند یا نادیده می گیرد، همیشه توانسته به ناسیونالیسم "خودی" نزد افکار عمومی طبقه کارگر نوعی مشروعیت بدهد و شکلی از ناسیونالیسم رمانتیک را پدید بیاورد و به موفقیتی در این زمینه دست پیدا بکند. تعریف ناسیونالیسم از دیدگاه ما کمونیست ها با تعریف ناسیونالیست ها به طور کلی متفاوت است. زیرا در تحلیل نهایی کمونیست ها بر خلاف ناسیونالیست ها جوامع را نه بر اساس ملت ها بلکه بر اساس طبقات بورژوازی و‌ پرولتاریا تقسیم می کنند. ناسیونالیسم اما با رهایی ملی که مورد دفاع ما هم هست باز هم متفاوت است. ما علیه ناسیونالیسم به عنوان یک ایدئولوژی بورژوایی می جنگیم، اما رهایی ملی را یک حق کاملا دمکراتیک می دانیم و علیه اسمیله کردن اقلیت های در یک کشور از جانب دولت مرکزی یا دولت فاشیسم خواهیم ایستاد. اساس ما در مبارزه ی کمونیستی و در رابطه با مطالبات دمکراتیک بر این است که ما این مطالبات را به شیوه یی سوسیالیستی حل می کنیم. راهکار مساله ی ملی نه تشکیل دولت دیکتاتوری کوردی، انچه خالد عزیزی از رهبران سابق جناح انشعابی حزب دمکرات از ان صحبت می کند، بلکه سوژگی تمام اقلیت ها و رهایی از سرکوب و ستم و شهروند درجه چندمی و به رسمیت شناختن حق مردم یک منطقه  در تشکیل دولت مستقل خود است. با در نظر گرفتن چنین جهان بینی میتوان جامعه را به شیوه ی علمی تعریف کرد. آیا در صورت فرض کردن دستیابی بقدرت سیاسی از جانب تمام بورژوازی های ملی، تقسیم انسان بر اساس ثروت، پول، قدرت خرید به اتمام خواهد رسید و ناسیونالیسم خودی پاسخگوی رسیدن به خوشبختی به پرولتاریای خودی باشد.

ناسیونالیسم تحت شعار وطن پرستی قصد دارد که برای خود هویتی جعلی برای بورژوازی خودی درست کند. با پناه بردن به چنین خصلتی نیمتوان همه ی طبقات را زیر یک ایدئولوژی تحمیل شده گرد هم آورد و به همه فهماند که میتوانید بصورت یکسانی از نعمات اجتماعی در محدوده ای جغرافیایی خاصی بهره جست. راهکار ناسیونالیسم برای حل مسائل طبقاتی یک راهکار طبقاتی نیست، بلکه راهکاری بورژوایی است. طبقه ی کارگر کردستان چه در حکومت بورژوازی کوردی و چه در چارچوب جمهوری اسلامی ایران از بردگی مزدی رها نخواهند شد و با وجود حاکم بودن مناسبات بورژوایی یعنی کالایی به سوژگی و رهایی نخواهند رسید.  هدف ما براندازی مناسبات مزدی و استثمارگرانه است و هدف ناسیونالیسم حفظ استمثار و بهره کشی انسان از انسان. تا دیروز صاحبکاران عرب در کردستان عراق کارگران کورد را استثمار می کردند و امروز فراعنه ی خون اشام کرد با لباس کوردی. حزب دمکرات کردستان در بهترین حالت به دنبال تشکیل یک حکومت کوردی مزدور و متزلزل از جنس حکومت کارتونی اقلیم کردستان که یک اردوگاه تبدیل کنسرو به مدفوع است، است. حزب دمکرات تازه با توجه به مباحثی که در نشست نروژ با رژیم ایران مطرح کرده است، یک حاکمیت خودمختار از جنس اقلیم کردستان هم نمی خواهد، بلکه می خواهد به جای سپاهی های کورد در کردستان، تفنگچیان حزب دمکرات به مزدوری گرفته شوند، تا این بار این جانیان کارگران و زحمتکشان کورد در کردستان ایران را سرکوب کنند.

 

جمع بندی

 

با وجود اینکه ماهیت این قبیل احزاب برای فعالین چپ و سوسیالیست و بخش اعظمی از جامعه نمایان شده است وظیفه خود میدانیم که با مشارکت و همکاری چشمگیر جهت مداخله بجا در جنبش های اجتماعی بطور عام و جنبش کارگری بطور اخص در شرایط خاص و خطیر سیاسی در سطح سراسری کنونی ایران و عقب نشینی احزاب بورژوازی گام برداریم. پاسخگویی ما به چنین ضرورت عاجل جزو یکی از اساسی ترین وظایف انقلابی ما کمونیستها بشمار می آید. اقدام به این امر انقلابی بدون شک میتواند در اینده لطمات سنگینی به جنبش کارگری وارد کند. علیرغم تمام موانع موجود و ظرفیت سرکوبگری رژیم فاشیست سرمایه داری ایران امر اتحاد عمل و کار سازماندهی در داخل کشور و تقویت این جنبش امر اصلی تمامی فعالین چپ و کمونیست است. روشنگری و نقد بی پروا به جناح ها و فراکسیون های مختلف بوژوازی کورد، وظیفه ی خطیری است که بر دوش فعالین کارگر و کمونیست در کردستان ایران و خارج کشور است. با روشنگری، اگاهگری و اژیتاسیون علیه این سازمان باید به اگاهی طبقاتی و سوسیالیستی نوعی فرم سازمان یافته داد و با تشکیل بریگاردهای سرخ در مقابل فاشیسم قومی و ناسیونالیسم مزدور و امپریالیستی کورد، باید جلو قدرقدرتی و قلدربازی این احزاب را گرفت.

 

از نظر من هر گونه تغییر ولو جزئی در زندگی توده های کارگر در کردستان ایران به سرنگونی انقلابی جمهوری اسلامی و نابودی دولت در ایران گره خورده است. توهم اینکه رژیم امپریالیستی و فاشیستی ایران بتواند حقوق اقلیت های قومی و ملی را برای تعیین سرنوشت خود به رسمیت بشناسد، مانند شلیک کردن به کله ی خود با قناسه است. هیچ کارگر و کمونیست و روشنفکر انقلابی نباید این توهم را در سر بپروراند که رژیم تروریستی، فاشیستی و امپریالیستی ایران سر عقل امده است و لذا ما هم باید "عقلایی" (بخوانید رفورمیست و بورژوایی) شویم. حتی دمکراتیک ترین دولت های غربی هم نمی توانند منافع طبقه ی کارگر و زحمتکشان جامعه یشان را اشباع کنند. اشباع منفعت طبقه ی کارگر نه در سهیم شدن در قدرت سیاسی با بورژوازی بلکه در براندازی مناسبات تولید بورژوایی و اشتراکی کردن ابزار تولید و لغو مالکیت خصوصی بر ابزار تولید و الغایی مناسبات کالایی است. هر نیروی سیاسی چه در خاورمیانه و چه در کشورهای غربی چیزی غیر از این را بگوید، به جبهه ی ضد انقلاب و ارتجاع و محافظه کاری تعلق دارد.

ما به عنوان نیروهای انقلابی و کمونیست تحت هیچ شرایطی با دشمنان قسم خورده ی طبقه ی کارگر وارد گفتگو و سازش نخواهیم شد و یا دشمن خود را با ابزار قهر زمین گیر کرده یا او ما را زمین گیر می کند، اما این را همه باید بدانند که هیچ اشتی ایی نمی تواند بین کار و سرمایه وجود داشته باشد، لذا هر میزان از رفرم در مناسبات سرمایه داری، نمی تواند به الغای مالکیت خصوصی بر ابزار تولید و مناسبات کالایی بیانجامد، برای این کار ما به یک انقلاب رادیکال و قهرامیز علیه سرمایه و سرمایه داری نیازمندیم و هر نیروی علیه انقلاب قهرامیز کارگری و توده یی باشد، به عنوان یک نیروی ضد انقلاب در مقابل ما قرار می گیرد و به همراه جمهوری اسلامی سرکوب خواهد شد.

 

مرگ بر حزب دمکرات و دیگر جریانات قومی و فاشیستی کوردی

مرگ بر جمهوری اسلامی

زنده باد سوسیالیسم

 

ژوبین خضری 2019.07.15

1:

ترور قاسملو، صداهایی که شنیده نشده

http://www.bbc.com/persian/iran-48977416?fbclid=IwAR1L6XDKfNHC8dOPhehFpIgejmglekyB6xdqj76G8Tt5CmXpXw-g3mmUoF8

2:

مصطفی هجری: رژیم ایران دشمن مشترک حزب دمکرات و‌اسرائیل است

https://kurdistanmedia.com/fa/news/

July 16, 2019

بمبها بر سر کارگران سایپا و ایران خودرو: ورشکستگی، ورشکستگی!

بمبها بر سر کارگران سایپا و ایران خودرو: ورشکستگی، ورشکستگی!

با انتشار گزارش و بررسی های تازه  تر از طرف  مجلس و اعلام موضع سریع و صریح کمیسیون نود مجلس دیگر جای شکی باقی نیست که این دو واحد صنعتی زیر تصمیم مشترک مجلس و دولت با کله ره  بسوی اعلام ورشکستگی  دارند.  در چند هفته اخیر، به موازات فضای جنگی با امریکا، دولت سخت درگیر جنگی دیگر بر علیه کارگران اتوموبیل سازیها  بوده است. پروپاگاند وزرا و وکلا و رسانه ها با رخسار بر افروخته و حق به جانب تماشایی است ، سفته های ترازنامه  منفی دخل و خرج تولید خودرو در دست، با مشت های گره کرده، گوش عالم را کر کرده اند: در هم بکوبید!  بسوی خودرو بهتر و ارزانتر، زنده باد ورشکستگی، ورشکستگی!

نه وضعیت بودجه تولید خودرو تازگی دارد و نه طرح اعلام ورشکستگی راز تازه کشف شده ای را نمایان ساخته است؛ همه دلیل داغ شدن فضا در "فرصتی" است که کشمکش با امریکا فراهم ساخته است.   لازم به هیچگونه تفحص نیست که هدف از "ورشکستگی"، "نجات صنعت خودروسازی"، "تکمیل سیاست خصوصی سازی" و ...  همگی در حمله به شرایط کار کارگران خلاصه میشود. برای این هدف باید تهدید جدی و بیرحمانه  اخراج و بیکاری را بجان کارگران انداخت و دل به تفرقه در صفوف آنها بست.  تمرکز ده ها هزار نفر از الیت صنعتی طبقه کارگر در قلب جغرافیای  تولیدی کشور و  وابستگی مستقیم بیش از دو هزار واحد تولیدی پیرامونی ؛ لقمه خودروسازی را برای سیاست تعدیل و ارزان سازی  یکسره و قاطع دولت و کارفرمایان  گلوگیر ساخته است.  حملات موضعی و فشار تاکنونی دولت قرار است با بهره گیری از برکت کشمکش و فضای جنگی با امریکا جای خود را به تعرضی  (شاید،  امید دارند و اگر بتواند) وسیع تر بدهد.

تا همین جا، شواهد موجود، بیش از تعرض، حکایت از پیسی و جبن صفوف بورژوازی (از دولت تا کارفرما و رسانه هایش) دارد.   برای طبقه کارگر نبرد با کارفرمای  در موضع ورشکستگی، دولت دستپاچه در بسیج پشتیبانی مشتریان خنس، مجلس تو سری خور، دست و پا چلفتی و گنده گوز "اقتصاد برتر خود کفا"؛ اگر چه نه نبردی چندان پرطمطراق، اما نبردی است حساس که به چیزی جز پیروزی نباید خیز برداشت.  بنظر میرسد پس از نیشکر  و لوله   نوبت به خودرو طبقه ما رسیده باشد که فضا را همانقدر که با حق طلبی، همانقدر نیز با نوید و تجربه تازه تری از اتحاد و سازمان یابی طبقاتی کارگری پر کنند. راه نیمه تمام هفت تپه و لوله اهواز  در گرو  زمزمه های امروز خودرو سازان و در دست همه ما است.

مصطفی اسدپور

شانزدهم ژوئیه 2019

توضیح عکس: تابلو نقاشی بنام "اعتصاب" از میخائیل مونکاچی،  1895

یکی علیه همه، همه علیه یکی

یکی علیه همه، همه علیه یکی

مارکسیسم برای هر موضوع ِ مشخص پاسخ ِ مشخصی دارد. مشخص بودن ِ هر موضوعی نیز بستگی به چارچوب ِ تاریخی- دورانی و رابطه ی ارگانیک ِ آن با دیگر چیزها و پدیده های همزمان اش دارد.

بدون ِ شک ازنظرگاه ِ تاریخی دورانی و طبقاتی که دو طبقه ی اجتماعی ِ پرولتاریا و بورژوازی در عین ِ درکنار ِ هم بودن و همزیستی ِ اجتماعی دورانی رو در روی یکدیگر قرار دارند، سخن گفتن از یکی علیه همه و همه علیه یکی در بررسی ِ روابط و سازوکارهای سیاسی اجتماعی دور از منطق ِ علمی- تاریخی و تحلیلگری ِ سیاسی، وفروکاستن ِ تضاد ِ دیالکتیکی به خصومت های فردی به نظر می رسد. اما، اگر استثناهایی را که در این دوران در برخی جامعه های انسانی وجود دارد در نظر بگیریم ، این نگرش و برداشت و تحلیل ِ مبتنی برآن چندان هم دور از واقعییت نیست. همچنان که سازمان ِ سیاسی اجتماعی ِ کنونی ِ جامعه ی ما، خود نمونه ی زنده و بر همه آشکار ِ یک نابه هنگامی ِ تاریخی و رابطه ی دوسویه ی یکی علیه همه، همه علیه ِ یکی دراین دوران ِ تاریخی، و اخلالگر در وحدت ِ همبسته و نیز در روند ِ قانونمند ِ تکامل ِ اجتماعی ِ جامعه ی انسانی است.

می دانیم در جامعه های پیشرفته ی سرمایه داری نه یک فرد بلکه یک طبقه نماینده و کارگزار ِ جامعه و کرد و کارهای تاریخی و به خصوص مناسبات ِ تولیدی ِ این دوران در برابر ِ پرولتاریا یعنی بورژوازی است، و مناسبات ِ حاکم نیز دیکتاتوری و دموکراسی ِ تامین کننده و تضمین کننده ی سرکردگی ِ این طبقه است. هم دیکتاتوری و هم دموکراسی ِ بورژوازی در رابطه اش با پرولتاریا در این دوران یک به هنگامی ِ تاریخی در راستای تکامل ِ اجتماعی است. چرا که این روابط ِ دومنظوره به لحاظ ِ تاریخی لازم و ملزوم ِ یکدیگر برای تامین ِ سرکردگی و حفظ و بقای مالکییت ِ خصوصی ِ سرمایه داران در همان راستای اند که بدون ِ آن سنگ روی سنگ ِ نظام برای ساختن و بالابردن و ارتقا دادن ِ نظام ِ اجتماعی و تاریخ ِ انسانی بند نخواهد شد. به این معنا، هم دیکتاتوری به مثابه ِ عملکرد و وجه ِ نفی کننده و باز دارنده ی تعرض به مالکییت ِ خصوصی ، و هم دموکراسی به منزله ی عامل ِ ایجابی و بیمه کننده ی بقای نظام- از منظر ِ تحلیلی و منطق ِ بورژوایی- ، دو پایه و دو ستون ِ برپا دارنده و نگه دارنده ی این نظام اند. دیکتاتوری در عرصه ی حقوقی و بوروکراسی ِ متکی بر نیروی باز دارنده، و دموکراسی در عرصه ی سیاسی و به ویژه در زمینه ی فرهنگی و آزادی تبلیغ و ترویج ِ ایدئولوژیکی در همین محدوده ی تاریخی کارکرد ِ مداراجویانه و غیر ِ تحکمی دارند. حتا در زمینه ی جهان بینی و جهان شناختی، ایده آلیسم ِ بورژوایی بر خلاف ِ ایده آلیسم ِ پیشاسرمایه داری غالبن فلسفی با گرایش ِ مداراجویانه و اقناعی است و نه به شیوه ی قرون ِ وسطای غالبن مذهبی با گرایش ِ تحکمی -  تعبدی و سرکوبگرانه . خود ِ همین مداراجویی ِ فلسفی و ایدئولوژیک نیز بیانگر ِ دموکراتیسم ایدئولوژیک ِ بورژوازی در دوران ِ حاضر است. بر چنین بنیاد و پایه ی دموکراتیک- تاریخی یی،دیکتاتوری بورژوایی اولن، علیه هیچ یک از جناح های بورژوازی نیست که هرکدام سهم ِ مشخصی درمالکییت بر وسایل ِ تولید دارند که در قوانین ِ و اسناد ِحقوقی معیین گردیده و از طریق ِ دولت ِ بورژوایی حفظ و حراست می شود، ثانیین این افراد با منافع ِ طبقاتی ِ مختلف و متضاد نیستند که در ساز و کارهای دولتی تصمیم می گیرند بلکه کلیت ِ مشترک المنافع ِ بورژوازی است که از طریق ِ سه ارگان ِ سازمان دهنده و عمل کننده ی نظام یعنی پارلمان ، دولت و دادگاه ها- وکللن بوروکراسی ِ حاکم – قانون وضع می کنند و دولت ِ این یا آن جناح ِ بورژوازی قانون ها و تصمیم های به تصویب ِ پارلمان رسیده را اجرا می کند. هم پارلمان و هم دولت از طریق ِ مراجعه به آرای عمومی و رای ِ اکثریت – به نسبت ِ شمار ِ رای دهندگان- برای مدت ِ معلوم و محدود انتخاب می شوند و هیچ فرد یا حزبی نمایندگی و ریاست ِ مادام عمری بر هیچ پست و مقامی ندارد مگر آنکه در انتخابات ِ هرچندسال یک بار با رای ِ مجدد ِ اکثریت برگزیده و تجدید ِ مقام یابد، آنهم نه برای مادام عمر. در نظام ِ بورژوایی فرد ِ بورژوا کارگزار ِ طبقه ی خویش یعنی بورژوازی است و این طبقه است که افراد و شهروندان را ملزم به رعایت و اجرای تصمیم هاوقانون ها و مقرراتی می کند که به تصویب ِ پارلمان –یعنی درواقع اکثرییت ِ رای دهندگان- رسیده و لازم الاجرا شده اند.

اگرچه تا زمانی که نظام ِ بورژوایی توسط ِ انقلاب ِ پرولتاریایی  جای خود را به نظام ِ عالی تر ِ سوسیالیستی نداده حاکمییت ِ بورژوایی به نوبت میان ِ جناح های مختلف ِ این طبقه دست به دست می گردد، اما این نظام حتا اگرصدها سال هم دوام بیاورد هیچ فردی نمی تواند خود را رهبر ِ مادام عمر ِ یک حزب ِ بورژوایی و یا دولت و جامعه اعلام کند و یا در زمان ِ حیات جانشین ِ خود را انتخاب نموده و حکومت و دولت و سرکردگی ِ بلامنازع بر جامعه را به او واگذار نماید. تفاوت ِ نظام ِ سرمایه داری با نظام های پیشاسرمایه داری در همین خصوصییت ِ انتخابی بودن حاکمان و دولت هاست که در عین ِ حال حاکمییت و استبداد ِ فردی را مجال ِ خودنمایی و سلطه گری بر جامعه  نمی دهد.( فاشیسم، استثنا بر این قاعده است که بحث ِ جداگانه دارد.).

اگر تکامل ِ اجتماعی را محصول ِ فعالییت ِ مشترک ِ انسان ها در طول ِ تاریخ بدانیم که نسل به نسل و دوران به دوران بر شانه های هم ایستاده و تاریخ را ساخته و به اینجا که ما هستیم رسانده اند، اکنون جامعه هایی جواز ِ عبور از این مرحله به مرحله ی عالی تر دارند که آمادگی ِ کامل ِ تولیدی و مناسباتی ِ این دوران را کسب نموده باشند. یعنی در به هنگامی ِ تاریخی قرار داشته و ساز و کارهای اجتماعی اقتصادی و سیاسی ِ ایجاب کننده ی گذار را داشته باشند. پیش شرطی که جامعه ی ما به دلایلی که خواهم گفت فاقد ِ آن است:

یکم: در اینجا دولت در مفهوم ِ تاریخی دورانی و طبقاتی ِ آن یعنی دولت ِ بورژوایی وجودندارد. چراکه دولت ِ بورژوایی آنچنان که در بالا گفته شد دولتی است یکپارچه بورژوا لیبرال یا لیبرال دموکرات، برآمده از رقابت میان ِ جناح های مختلف ِ بورژوازی یا حتا سوسیال دموکرات از طریق ِ مراجعه به آرای عمومی وانتخابات.  رقابت و انتخابی که صلاحییت ِ کاندیداهای اش را نه شورای نگهبان، نه مجمع ِ تشخیص ِ مصلحت ِ نظام و نه رهبر ِ بلامنازع تعیین می کند بلکه مستقیمن از درون ِ  خود ِ ساز و کارهای دموکراتیکی تعیین می شود که تاریخن در جامعه موجود و محصول ِ چندصد سال هستی ِ اجتماعی  و اقتصاد و سیاست ِ رقابتی ِ سرمایه داری است. همچنان که مارکس نیز در گروندریسه بر این سرشت ِ تاریخی ِ نظام اینگونه تاکید می کند:« رقابت علی الاصول در سرشت ِ سرمایه است. یعنی گرایشی ذاتی که گویی از بیرون به آن تحمیل می شود. سرمایه یکی نیست و تنها به صورت ِ بسیار می تواند وجود داشته باشد، و به همین دلیل تحت ِ تاثیر ِ کنش و واکنش ِ تمامی ِ سرمایه ها{ و تمام ِ سرمایه داران} است.»( گروندریسه. ترجمه ی پرهام . تدین.جلد اول. ص.401). هیچ توضیحی علمی تر، تاریخی تر و عالی تر از این نمی تواند خصوصییت ِ رقابت پذیر ِ نظام ِ اقتصادی اجتماعی ِ سرمایه داری و دولت های بورژوایی را در عرصه ی سیاسی که تابعی  از کارکردهای تاریخی ِ اقتصادی اجتماعی ِ نظام است بیان کند. آیا در رژیم ِ اسلامی چنین خصلت و خصوصییت ِ رقابتی در هیچ عرصه ای از عملکردهای اقتصادی اجتماعی و سیاسی ِ آن وجود دارد؟ به هیچ وجه.  رژیمی که ایدئولوژی ِ آن با آب و گِل ِ قرون ِ وسطا و حتا پیش از آن سرشته شده و بنیاد ِ حاکمیت ِ سیاسی اش بر انحصارطلبی و تمامییت خواهی ِ یک دار و دسته ی پادگانی با سلسله مراتب ِ خدایگان بندگی قرار گرفته، بنا بر ماهییت ِ واپس گرای اش نه به ایدئولوژی و نه به لیبرالیسم ِ بورژوایی که بر پایه ی مدارا و رقابت قرار دارد و این مدارا و رقابت در تمام ِ کرد و کارها و مناسبات ِ آن نهادینه شده نه تن داده و نه هرگزتن خواهد داد. در حکومت ِ اسلامی اولن بورژوازی ِ لیبرال اگر هم به طور ِ انفرادی و در حاشیه وجود داشته باشد- که چنین هم هست- اما به صورت ِ حزبی و تشکیلاتی وجود ندارد و در هیچ انتخاباتی هم شرکت داده نمی شود. ثانیین در ایران انتخابات می شود، اما انتخاباتی که کاندیدا های اش نه حزبی و نه تشکیلاتی و برآمده از ساز و کارهای لیبرال دموکراسی ، بلکه افرادی هستند که از فیلترینگ ِ شورای نگهبان ردشده و صلاحییت ِ اسلامی بودن و تعهدشان به ولایت فقیه تایید و ضدیت شان با ساختار ِ لیبرالیستی دموکراتیک ِ نظام ِ بورژوایی – نسبت به گرایش ِ پیشاسرمایه داری ِ رژیم ِ ولایتی خلافتی- در نظر و عمل اثبات شده باشد. ثالثن، انتخاب کنندگان ، انتخاب شوندگان را نه با معیارهای دموکراتیک ِ رایج در جامعه های پیشرفته بلکه  برحسب ِ ضدیت با استبداد و اراده ی فعال مایشاء او با شعار ِ معروف ِ « ما به کسی که تو نمی خواهی رای می دهیم تا کسی که تو می خواهی رای نیاورد» برمی گزینند. به عبارت ِ دیگر، شهروندان ِ آگاه انتخابات ِ رژیم را به رفراندوم ِ خود تبدیل می کنند و با دادن ِ رای نه به کاندیدای مورد ِ نظر ِ استبداد، هوشمندانه و شعورمندانه به خود ِ مستبد و رژیم اش رای نه می دهند. یعنی در واقع همه ی سلب ِ حق و حقوق شده گان علیه ِ یکی ِ فعال مایشاء متحد شده و او و رژیم اش را با رای خود سلب ِ صلاحییت و اعتبار می کنند. یک بار در فاصله ی 1376 تا1384 این تاکتیک ِ نه ِ فعال استبداد را در عرصه ی مطبوعات و آزادی ِ بیان و چاپ و نشر ِ کتاب  تاحدود ِ زیادی به عقب نشینی واداشت و در «وحدت ِ کلمه» ی تمامییت خواهان شکاف ِ عمیقی انداخت. شکافی که اگرچه تمامییت خواهان توانسته اند آن را موقتن لاپوشانی کنند اما نتوانسته اند بر مطالبه گری های  روزافزون وپر شمار ِ ایجادکنندگان ِ آن غلبه نمایند.

حاکمییت ِ تک رهبری و تک فرمانفرمایی ِ ولایتی خلافتی ، مصداق ِ بارز ِ یکی علیه همه در دوران ِ ما و نمونه ی آشکار ِ اخلال گری در مناسبات ِ ملی و بین المللی ، و ایجاد ِ اخلال در ساز و کارهای قانون مند ِ نظام ِ سرمایه و تکامل ِ تاریخ، واز این رو نمونه ی یکی در برابر ِ همه در مناسبات ِ ملی و بین المللی است.

شرط ِ برون رفت از رابطه ی غالب و مغلوب ِ اکنون فعال ِ یکی علیه ِ همه ، همبستگی و اتحاد ِ عمل ِ فعالانه ی همه علیه ِ یکی است  تا غالب را به مغلوب و مغلوب را به غالب تبدیل نماید. با تاکید بر این که همه نه به معنای دار و دسته های تمامییت خواه و انحصار طلب ِ در کمین ِ قدرت، بلکه همه ی نیروهای اجتماعی ِ مدافع ِ دموکراسی و آزادی های بی قید و شرط ِ سیاسی است، تا این جامعه فرصت ِ بازسازی ِ تاریخ ِ خود را پیدا کرده و همتراز با جامعه های پیشرفته در شاهراه ِ تکامل قرار گیرد. به بیان ِ دیگر، مقدرات ِ تاریخی ِ این جامعه ایجاب می نماید که استبداد ِ یکی علیه همه به دموکراسی ِ طبقاتی ِ این دوران تحول یابد تا سپس شرایط ِ گذار به دوران ِ بی طبقه و بی دولت، و بی دموکراسی و دیکتاتوری فراهم گردد.                                                                       

 

 

جلیقه های زرد های فرانسه باز هم باتوم خوردند، چرا؟

جلیقه های زرد های فرانسه باز هم باتوم خوردند، چرا؟

زیرا که سازمان انقلاب قهری کمونیستی را فاقد هستند!

بدون پیروزی انقلاب مسلحانه پرولتاریا، جامعه سرمایه داری تغییری به نفع بشریت نخواهد کرد! این را باید فهمید و درک کرد، بلکه هر روز بسوی نابودی با گام های تند تر به پیش رانده می شود!

آری،

تا هنگامی که کارگران پراکنده اند و گرفتار در تورهای عنکبوتی سوسیال دموکراتها، چپ های سرمایه دوست که برای لشکر کشی های امپریالیست ها و از جمله به کارگران و زحمتکشان  در خاورمیانه و ایران  پیراهن چاک می دهند، ولی برای و بر علیه ناسیونالیست های مغلوب  تا دیروز متحد شان که بر طبق منافع طبقاتی شان عمل کرده و بین سرمایه داران غالب یعنی امپریالیست ها و دولت  های ارتجاعی سرمایه داری ارتجاعی  اسب دورانی کرده و کاهی با این و گاهی با آن در حال مذاکره هستند، اطلاعیه و بیانی می دهند، اسیر باشند، تغییر مورد دلخواه حاصل نمی شود و سرمایه و سرمایه داران امپریالیست خیابانهای نه فقط اهوار، شوش، تهران، استانبول، داکار، جارکارتا، هنگ کنگ، مکریکو سیتی و ساراویو و... را  با نیروهای سرکوب گرشان اشغال می کنند، بلکه خیابان های پاریس، استکهلم، برلین، لندن، بریسل، واشنگتن  را به میدان جنگ تبدیل کرده و نفس ها را در سینه خفه می کنند.

کارگران روزی می توانند، این شرایط خفقانی جهانی  که هر روز بدتر از پیش می شود، بهم به ریزند و نیروهای سرکوب گر را درهم شکنند و خیابانها را برای زیست انسانی آماده کنند که :
1.خود را به عنوان یک طبقه در برابر طبقه ی دیگر برسمیت بشناسند؛ 2- در کمیته های مخفی و نیمه و نیمه علنی متشکل شده و موفق به ایجاد حزب شان؛ یعنی ستاد انقلاب قهر - جنگ طبقاتی شوند. حزبی که آنها را نسبت به ارتجاعی بودن، فاسد گشتن، پوسیده شدن و در حال تلاشی سیستم و جامعه ی سرمایه داری  امپریالیستی در کلیت آن، آگاه کرده و همه دولت های موجود با سازمان های محلی، ملی و جهانی مانند سازمان ملل متحد، سازمانهای زیر مجموعه آن، ملنند حقوق بشر، سازمان جهانی کار، آمنستی اینترناسیونال،  بانک جهانی، صندوق بین اللملی پول، سازمان تجارت جهانی، پیمان ناتو و بریکس و امثالهم را به عنوان دشمن معرفی کرده و کارگران را در رأس همه زحمتکشان بر علیه این سیستم  ودولت هایش در تمامی اشکال و نامش فراخوان دهد؛3_ کارگران مسلح شوند و بدانند که "هیچگاه سلاح نقد نمی تواند بر جای نقد سلاح نشیند"، " نیروی مادی (سازمان یافتۀ مسلح) را فقط با نیروی مادی (سازمان یافتۀ مسلح می توان جواب داد"، این یعنی کارگران خود را برای جنگ طبقاتی و نه حتی مبارزات معمولی و مسالمت آمیز طبقاتی آماده نمایند.  توی پرانتزها ار من است. 

 رفقای کارگر ما می توانیم که فقط باتوم نخوریم و چشمان مان کور نشوند، بلکه باتوم را بر باتوم زنان و مخصوصا دستور دهندگان و طراحان برنامه باتوم زدن  خُرد کنیم و خود را رها نمائیم که رهایی جامعه را تضمین گردد! 

 جلیقه زردها و روز باستیل- باید بدانیم  تا آنجا که دانسته های من اجازه می دهد، دو بار زندان باستیل گرفته شده است، یکبار در  زمان انقلاب باصطلاح  کبیر بورژوائی فرانسه که دست بدست شده و یک بار بوسیله کموناردهای پاریس که به همراه ستون واندوم آتش زده شده است. 

درست مانند زندان اوین  در ایران که یک بار بوسیله همین حاکمان از رژیم پیشین گرفته و به زندان و شکنجه گاه مخوف تر تبدیل کرده اند و یک بار در انقلاب قهری ما، باید ویران گردد و سنگ روی سنگش بند نگردد! فقط جاهایی را برای موزه شدن، نگه خواهیم داشت.

طبقات دیگر اجتماعی تاریخا( فئودال و سرمایه دار)  تا کنون مالکیت خصوصی را دست بدست کرده اند و دولت را به عنوان یک دستگاه حافظ آن تکمیل تر، طبقه ی کارگر باید همه اینها را از بین ببرد و نه حک و اصلاح نماید!

به  این فاکت از آنتی دورینگ نوشته ی انگلس که لنین ازآن در کتاب خواندنی و اندیشیدنی و پراتیکی اش، دولت و انقلاب  استفاده کرده است، توجه طبقه ی کارگر در کل و بوِیژه کارگران آگاه و  کلیه کسانی  که مدعی کمونیست بودن هستند، جلب می کنم : - نقش انقلابی قهر در تاریخ ❗️

« درباره اين که قوه قهريه در تاريخ نقش ديگرى نيز ايفا ميکند» (علاوه بر عامل شر بودن) «که همانا نقش انقلابى است، درباره اين که قوه قهريه، بنا به گفته مارکس، براى هر جامعه کهنه‌اى که آبستن جامعه نوين است، بمنزله ماماست، درباره اين که قوه قهريه آنچنان سلاحيست که جنبش اجتماعى بوسيله آن راه خود را هموار ميسازد و شکلهاى سياسى متحجر و مرده را در هم ميشکند - درباره هيچيک از اينها آقاى دورينگ سخنى نميگويد. فقط با آه و ناله اين احتمال را ميدهد که براى برانداختن سيادت استثمارگران، شايد قوه قهريه لازم آيد - واقعا که جاى تأسف است! زيرا هرگونه بکار بردن قوه قهريه بنا به گفته ايشان، موجب فساد اخلاقى کسانى است که آن را بکار ميبرند و اين مطالب عليرغم آن اعتلاى اخلاقى و مسلکى شگرفى گفته ميشود که هر انقلاب پيروزمندانه‌اى با خود به همراه ميآورد!»

قهرهم مانند  یک وسیله  در جامعه ی طبقاتی، اینکه در دست کدام طبقۀ اجتماعی قرار گیرد، نقش آن، کاملا فرق می کند.

https://t.me/kkfsf/10154

«انجمن قلم ایران»، یا انجمن شکستن قلم‌ها و بستن دهان‌ها!؟

bahram.rehmani@gmail.com

 

حکومت اسلامی ایران، به‌ویژه دستگاه امنیتی آن در این چهار دهه، تلاش کرده است با هدف توهم پراکنی در جامعه، نهادهای فرهنگی و هنری وابسته به‌حکومت‌شان را به‌وجود آورند و از سوی دیگر، با تمام قدرت نویسندگان و هنرمندان مستقل و تشکل‌های آن‌ها را سرکوب کنند. دستگاه امنیتی حکومت اسلامی، حتی به احضار، بازجویی، زندان، شکنجه و حتی اعدام نویسندگان و هنرمندان مستقل و مردمی را کافی ندانسته و همواره در داخل و خارج کشور از ترور نیز به‌عنوان حذف فیزیکی آن‌ها و هم‌چنین فعالین سیاسی مخالف نیز بهره گیرد. در نتیجه اگر بخواهیم از هر زاویه‌ای به کارنامه چهار دهه گذشته حکومت اسلامی ایران نگاه کنیم، جز سیاهی چیز دیگری نمی‌بینیم.

در حاکمیت جمهوری اسلامی ایران، از جمله روزی به نام «قلم» و نهادی به نام «انجمن قلم ایران» وجود دارد؛ روزهایی که برای اهل قلم مستقل و متعهد و مردمی، روز عزا و روز یادآوری سرکوب بی‌سابقه آزادی بیان، اندیشه و قلم، تهدید و ترور نویسندگان متعهد و مستقل و مردمی و هم‌چنین کتاب‌سوزان در حکومت اسلامی ایران است.

در این روز و در این نهاد دولتی، چهره‌ها و عناصر سانسور و سرکوب حکومت اسلامی گرد هم آمده‌اند تا به‌دلیل خدمت به حکومت اسلامی و تبلیغ و ترویج ایدئولوژی و سیاست‌های ارتجاعی و ضدانسانی آن، به همدیگر جایزه دهند و مورد تقدیر و تشویق قرار گیرند. در حالی که کسب و کار اصلی این عناصر حکومت اسلامی، دشمنی با قلم و آزادی اندیشه و سازمان‌دهی سانسور، سرکوب، اعدام و ترور است!

حکومت اسلامی از واژه «قلم»، سوء‌استفاده می‌کند آن‌هم در حالی که در چهار دهه گذشته، حتی اجازه نداده است نویسندگان و هنرمندان جامعه ایران، یک دفتر برای خودشان دایر کنند. ماموران امنیتی این حکومت، همواره به نشست‌ها و مراسم‌های بزرگ‌داشت‌های زنده‌یادانی چون شاملو، مختاری، پوینده و... که از سوی کانون نویسندگان ایران سازمان‌د‌هی شده‌اند یورش وحشیانه برده و مانع برگزاری آن‌ها شده‌اند. حکومتی که پایش را فراتر از سانسور سیستماتیک گذاشته و نویسنده و هنرمند را اعدام و یا ترور کرده و رابطه یک جامعه 82 میلیونی را با نویسندگان خود و جهان قطع کرده است.

14 تیر ماه به‌عنوان روز «روز قلم» حکومت اسلامی، در خرداد ماه 1387 شروع به کار کرد و یکی از اعضای هیات موسس آن، محسن پرویز است که بعدتر در دولت احمدی‌نژاد، متولی کتاب شد و بر فاجعه کتاب و کتاب‌خوانی را فجیع‌تر و وخیم‌تر کرد.

با این همه «روز قلم» در تقویم ایران توسط حکومت اسلامی ایران ثبت شده اما به‌جز خود موسسان و اعضای هیات مدیره «انجمن قلم ایران» و طرفداران و شاگردان آن‌ها فراتر نرفته و هیچ نویسنده و هنرمند مستقل و  مردمی، نه تنها در آن عضویت ندارد، بلکه در مراسم‌های فرمایشی دولتی فرهنگ‌ستیز و آزادی‌ستیز آن‌ها نیز شرکت نمی‌کند. حتی هیچ شهروند آگاهی نیز این انجمن و روز قلم آن را جدی نمی‌گیرد. جالب‌تر آن است که این روز هیچ مناسبتی با تاریخ و وقایع فرهنگی ایران و یا یاد نویسنده‌ای ندارد.

 

 

سیزدهم تیر ماه 1398، مراسمی در تهران به‌مناسبت «روز ملی قلم در ایران» برگزار شد؛ مراسمی که دشمنان آزادی اندیشه تحت عنوان «رهبری جبهه نویسندگان انقلاب اسلامی» و به‌نام «انجمن قلم ایران» در تهران برگزار کردند و در بخش اختتامیه آن، جایزه «قلم زرین» اعطا کردند.

در مراسم دولتی جایزه «قلم زرین»، تعدادی از عناصر حکومتی، تحت عنوان «نویسنده و هنرمند»، از جمله دو رییس مجلس شورای اسلامی، رییس فرهنگستان زبان و ادب فارسی، رییس فرهنگستان هنر و نمایندگانی از مجلس شورای اسلامی در این مراسم، حضور داشتند.

در این مراسم از غلامعلی حداد عادل، به‌‌عنوان «چهره پیشکسوت اهل قلم» تقدیر شد و هدایایی از طرف نهادها و سازمان‌های گوناگون به او اهداء گردید و محمدرضا ترکی، عضو فرهنگستان زبان و ادب فارسی که حداد عادل رییس آن است، درباه او گفت: «مظهر ادبیات فارسی در روزگار ماست، خیلی از دشمنی‌ها با او هم برای همین است.»

رحیم مخدومی دبیر هفدهمین جایزه قلم زرین، احمد شاکری، محمود پوروهاب،‌ رضا اسماعیلی و احمد عربلو، داوران بخش‌های مختلف روز 12 تیر 1398، در خبرگزاری فارس، خبرگزاری وابسته به سپاه پاسداران برگزار شد.

رضا اسماعیلی در این نشست به تاریخچه برگزاری این جایزه ادبی پرداخت و با «یادبودی از پیشکسوتان» گفت:‌ «بعد از تشکیل انجمن قلم ایران، ضرورتی حس شد تا در فضای فرهنگی کشور جشنواره‌ای در چارچوب گفتمان انقلاب اسلامی برپا کنیم که متعهد به آرمان‌ها، ارزش‌ها و مبلغ گفتمان انقلاب باشد که چنین جشنواره‌ای تا آن زمان جایش خالی بود.»

او افزود: هیات موسس و هیات مدیره سال‌های ‌آغازین کار انجمن قلم در پی زمینه‌سازی برای تحقق این مهم برآمدند و در این مسیر نقش ارزنده‌ای را محمدرضا سرشار، پدر انجمن قلم ایران در تشکیل جشنواره ایفا کرد که غیر قابل انکار است. او تلاش کرد جشنواره شکل گیرد و با اهدافی تاسیس شد که امروز شاهد برپایی 17 دوره از آن با همان هدفگذاری هستیم.

اسماعیلی افزود: قلم  زرین به‌نوعی جشنواره کتاب سال انقلاب اسلامی است. ما در آغاز تنها در سه بخش نقد و پژوهش ادبی، ادبیات داستانی و شعر بزرگ‌سال استارت کار زدیم، ولی طی چند سال اخیر دو بخش دیگر را نیز به آن افزودیم. یعنی در واقع داستان و شعر کودک و نوجوان نیز به شاخه‌های برگزاری افزوده شد.»

 

وای به‌حال جامعه‌ای که عناصر مرتجعی چون حداد عادل رییس فرهنگستان زبان و ادب آن است. مجلس شورای اسلامی در سال ‌1375، ‌قانونی را تصویب کرده است که بر اساس آن، استفاده از واژه‌های «بیگانه» بر روی کلیه تولیدات داخلی بخش دولتی و غیردولتی که در داخل کشور عرضه می‌شوند، ممنوع است. قانونی که سیاست‌های نژادپرستی را در عرصه فرهنگی جامعه، تبلیغ و ترویج می‌کند. چرا که فرهنگ انسانی، حد و مرز ندارد و جهان‌شمول است.

قانونی که بازاری و کالایی است و «اداره ثبت شرکت‌ها، اداره ثبت احوال، وزارت ارشاد» و دیگر نهادهای دولتی را موظف می‌کند که برای موافقت با «نام نوزادان، اشخاص، محصولات و شرکت‌ها، دکان‌ها و...» از فرهنگستان زبان و ادب فارسی «استعلام» کنند، همه نهادهای دولتی را نیز «موظف» می‌کند که واژه‌های «مصوب فرهنگستان» را به کار برند و از به کار بردن واژه‌های تصویب نشده فرهنگستان «خودداری کنند.»

این قانون که با هدف ریاکارانه «غنی کردن و حفظ زبان فارسی» تصویب شده، نام‌گذاری فرزندان، کالاها، شرکت‌ها و حتی دکان‌ها را به موافقت فرهنگستان مشروط کرده است.

 

از دوران مشروطه به بعد نگاه ایرانیان به کشورهای اروپایی معطوف شد و این تحول «چرخش زبانی» را به‌سوی زبان‌های اروپایی شکل داد. متفکران جامعه ایران، از مشروطه به بعد علم، فلسفه، اندیشه و تکنولوژی اروپایی را وارد ایران کردند. تلاش برای معادل‌سازی نیز از این همین دوران آغاز شد.

فرهنگستان اول دوران رضا شاه، هز چند از روشنفکران و متخصصان علوم تجربی و انسانی بودند که دستاورد انقلاب مشروطیت بود اما به دلیل حاکمیت مستبد و سرکوب مداوم، دستاوردهای انقلاب مشروطیت، رشد چندانی در عرصه رشد فرهنگستان نداشتند. یکی از سیاست‌های ارتجاعی و نژادپرستی رضا شاه، ممنوع کردن زبان‌های مادری شهروندان سراسر ایران بود. این سیاست سبب شد که گلستان فرهنگ‌های خلق‌های ایران، به گورستان آن‌ها تبدیل شود. به‌طوری که از سال 1320، ترجمه در ایران رونق گرفت برخی مترجمان به‌جای معادل‌سازی به ترجمه لفظ به لفظ ترکیب‌های متون اصلی بسنده کردند و این نوع فعالیت نیز به ساخت و بافت و صرف و نحو زبان فارسی ضربه زد. اما برخی مترجمان، به‌شیوه‌های متفاوت، با خلق معادل‌های متناسب با زبان در عرصه علوم اجتماعی و فلسفه، به غنای زبان فارسی یاری رساندند.

فرهنگستان دوم، تحت عنوان نهادهای فرهنگی دولتی و نیمه‌دولتی دوران پهلوی دوم و به‌گفته کارشناسان در غنای زبان فارسی، نقش چندانی ایفا نکردند.

اما در این دوره تلاش مترجمان مستقل ایرانی در ساختن معادل‌ها، به‌ویژه در علوم انسانی و فلسفه، به مشغله روز آن‌ها تبدیل شد هرچند در عرصه علوم تجربی باز هم پیشرفت محسوسی رخ نداد.

فرهنگستان سوم، یعنی فرهنگستان حکومت اسلامی ایران، توانایی فرهنگستان تحت امر حکومت اسلامی در واژه‌سازی و معادل‌یابی در سنجش با شمار واژه‌هایی که در روند و پیشرفت دستاوردهای علمی، ارتقاء اندیشه و پیشرفت‌های تکنولوژیک در سرتاسر رواج پیدا کرده و همراه با وارد کردن این دستاوردها به ایران، به زبان فارسی وارد می‌شوند، چندان ناچیز است که به اقرار برخی کارشناسان حکومتی، حتی «به 5 درصد نیز نمی‌رسد.»

فرهنگستان زبان و ادب فارسی حکومت اسلامی، می‌کوشد تا با واژه‌سازی و معادل‌سازی، مانع ورود واژه‌ها و اصطلاحات علمی و غیرعلمی برآمده از زبان‌های اروپایی به ایران شود، در حالی که اغلب مقامات و رسانه‌های دیداری، شنیداری و مکتوب دولتی و نیمه‌دولتی ایران، آگاهانه یا ناآگاهانه، همواره واژه‌های عربی به زبان فارسی ترزیق کنند تا جایی که حتی واژه‌های فارسی چون «درگذشت و مرگ» و حتی فوت را در مواردی به واژه عربی «ارتحال» تغییر دهند.

البته به کارگیری این واژه‌های عربی، هیچ ربطی به شهروندان عرب‌زبان جامعه ما ندارد و آن نیز مانند کردها، آذری‌ها، بلوچ‌ها و غیره از آزادی زبان مادری خود محرومند.

پژوهشگری چون داریوش آشوری، که در زمینه زبان‌شناسی و واژه‌سازی پیشینه‌ای درخور شایسته‌ای دارد، برای حل بحران زبان فارسی شیوه‌هایی چون «واژه‌سازی ارگانیک، ساختن مشتق‌ و ترکیب بر بنیاد لغت‌مایه و قاعده‌های دستوری» و تحولات بزرگی چون «باز شدن زبان بسته فارسی به روی زبان‏های تمدن مدرن، آموختن از آن‏ها و غلبه بر عادات زبانی» را ضروری می‌داند.

 

با این وجود حداد عادل، در حال دریافت جایزه، آن‌چنان از خود و بی‌خود شده بود که ادعا کرد زبان فارسی را زبان دوم عالم اسلام دانست و تاکید کرد: «ما اگر زبان‌مان از دست برود، هوش‌مان از دست می‌رود...»

مدیر گروه واژه‌گزینی فرهنگستان زبان و ادبیات فارسی، هم‌چنین ادعا کرد: «من باورم این است که توانایی‌های زبان فارسی هیچ چیز از زبان انگلیسی کم‌تر نیست در صورتی که به آن دل ببندیم.» 

به این ترتیب، آیا موضوعی مضحک‌تر از این وجود دارد که رهبر حکومتی که در جهان به‌عنوان دشمن درجه یک «آزادی» معروف شده است پا منبری‌های آن، طرفدار «قلم» معرفی شوند و یا «انجمن قلم ایران» درست کنند؟!

 

ما در ایران، نهاد مستقلی به‌نام «انجمن قلم ایران» نداریم آن‌چه که نام «انجمن قلم ایران» را بر روی خود نهاده است یکی از نهادهای چندگانه سانسور و سرکوب اهل قلم، شکستن قلم‌ها، بستن دهان‌ها، اعدام و ترور کشور است.

اما ما در ایران، نهادی مستقل و دموکراتیک نویسندگان، هنرمندان، پروهش‌گران و مترجمان، به‌نام «کانون نویسندگان ایران» را داریم که 50 سال است بی‌امان و با قامتی استوار در مقابل حاکمان سانسورچی و قداره‌بند و دشمن قلم دو حکومت پهلوی و اسلامی ایستاده است در حالی که بارها زخم‌های کاری و کشنده‌ای بر پیکر این نهاد اهل قلم وارده کرده است.

کانون نویسندگان ایران با انتشار بیانیه‌ای، روز 13 آذر را به یاد محمد مختاری و محمد جعفر پوینده، دو نویسنده عضو این کانون که آذرماه سال 1377 در جریان «قتل‌های زنجیره‌ای» توسط ماموران وزارت اطلاعات حکومت اسلامی ایران به قتل رسیدند، روز مبارزه با سانسور نام‌گذاری کرده است.

کانون نویسندگان ایران، یکی از تشکل‌های نویسندگان مستقل و فعال و مقاوم ایرانی است که در سال 1347 خورشیدی تاسیس شد. کانون از آن تاریخ تاکنون، قربانیان بی‌شماری را تقدیم راه آزادی بیان و اندیشه و قلم کرده است.

در بیانیه کانون نویسندگان ایران، به روند رو به رشد سانسور و محدودیت آزادی اندیشه و بیان در ایران اشاره شده و آمده است: «جامعه ایران به‌ویژه نویسندگان و هنرمندانِ آن سال‌‌هاست که با پدیده‌ سانسور دست به گریبانند، اما ظرف دو سه سال اخیر این پدیده چنان دامنه‌ گسترده‌ای یافته است که جز قلع و قمع فرهنگی نامی بر آن نمی‌توان نهاد. انبوه کتاب‌هایی که ماه‌ها و سال‌ها در انتظار اخذ مجوز در ساختمان ارشاد بر روی هم انباشته می‌شوند گواه این مدعاست.»

وضعیت سانسور در چهار دهه اخیر به‌شکل نفس‌گیری تشدید شده اما در دو سه سال اخیر، بسیار شدت یافته است.

در بیانیه‌هایی کانون نویسندگان ایران، مکرر آمده است که علاوه بر وضعیت کتاب، سینما،‌ تئاتر، موسیقی، وبلاگ‌نویسی، سایت‌های اینترنتی و دیگر عرصه‌های اندیشه و بیان نیز از دست‌اندازی‌ها که هر روز شدیدتر می‌شود، در امان نیستند.

کانون نویسندگان ایران، تاکید دارد که به پیروی از اصول مندرج در منشور خود، در برابر این موج رو به گسترش سانسور که «بسیاری از نویسندگان و هنرمندان را در عمل خانه‌نشین کرده و آثار آنان را در محاق فرو برده» است، «اعتراض و انزجار» خود را اعلام می‌کند.

کانون در طول 40 سال فعالیت خود، همواره از پیکارگران راه بی‌حد و حصر آزادی قلم و اندیشه نه تنها برای نویسندگان و هنرمندان، بلکه برای همگان است و از منتقدان اصلی حکومت‌های وقت ایران محسوب می‌شود.

کمیته‌ای در کانون نویسندگان ایران تشکیل شده است با نام «کمیته مبارزه با سانسور» که هدف در واقع جلب حمایت همه تشکل‌ها و نیرو‌های اجتماعی فرهنگی و اجتماعی مستقل است که قربانی سانسور هستند. در این کمیته، صرفا منظور از سانسور فقط سانسور کتاب و مطبوعه نیست. وقتی از حق آزادی اندیشه و بیان صحبت می‌کنیم، موضوع گسترده‌تر و عمیق‌تر از سانسور کتاب و مطبوعات است و قربانیان سانسور هم گسترده‌تر از نویسندگان و مترجمین و ناشران هستند. سانسور در همه عرصه‌های هنری مثل سینما، تئاتر، مطبوعات و یا حق اعتصاب و اعتراض، آزادی زنان، آزادی زبان‌های مادری، آزادی پوشش، آزادی مذهب و لامذهبی، و به‌طور کلی آزادی‌های فردی و جمعی را شامل می‌شود. در نتیجه این کمیته، جلب حمایت و همکاری و اتحاد همه این نیروهای اجتماعی‌ علیه سانسور و حکومت سانسور است که در این زمینه ذی‌نفع هستند.

کانون نویسندگان ایران، انسان‌های عزیز و خلاق و متفکر بسیاری را در راه آزادی اندیشه و بیان از دست داده است. حکومت اسلامی، از جمله سعید سلطانپور شاعر انقلابی چپ را در آخر خرداد ماه سال 1360، اعدام کرد. سعید را بر سر جشن عروسی‌اش دستگیر کرده بودند. آخرین آن‌ها محمد مختاری و محمدجعفر پوینده هستند. مختاری و پوینده را به فاصله‌ یک هفته از یکدیگر ربودند و به شیوه هولناکی به قتل رساندند، در واقع سیزده آذر میانه‌ آن دو روزی‌ست که مختاری و پوینده جان خود را در راه آزادی اندیشه و بیان گذاشتند. بنابراین روز واقعی اهل قلم در ایران، روز 13 آذر است. روز گرامی‌داشت همه جان‌باختگان راه آزاوی و اندیشه و قلم بر علیه حکومت اسلامی سانسور و اختناق و ترور است.

اما کانون و نیروهای فرهنگی و اجتماعی، به این حرکت مهم، فقط به‌صورت یک روز نگاه نمی‌کنند، بلکه در تمام سال علیه اختناق و سانسور مبارزه می‌کنند. در این راه ضرورت دار که همکاری، همراهی و هم‌دلی همه نیروهایی که از سانسور آسیب دیده‌اند و هم‌چنان می‌بینند در داخل و خارج کشور به ویژه توسط «کانون نویسندگان ایران در در تبعید» و هم‌چنین «انجمن قلم ایران در تبعید»، فراهم گردد تا به‌صورت یک حرکت پیگیر و مستمر، به فعالیت‌های خود علیه سانسور ادامه دهد.

آزادی اندیشه و بیان و نشر در همه عرصه‏‌های حیات فردی و اجتماعی بی‌هیچ حصر و استثنا حقِ همگان است. این حق در انحصارِ هیچ فرد، گروه یا نهادی نیست و هیچ‏کس را نمی‏توان از آن محروم کرد.

کانون نویسندگان ایران با هر گونه سانسور اندیشه و بیان مخالف است و خواستار امحای همه شیوه‌هایی است که، به‌صورت رسمی یا غیررسمی، مانعِ نشر و چاپ و پخش آرا و آثار می‌شوند.

کانون رشد و شکوفاییِ زبان‌های مادری متنوعِ کشور را از ارکان اعتلای فرهنگی و پیوند و تفاهم مردم ایران می‌داند و با هر گونه تبعیض و حذف در عرصه چاپ و نشر و پخشِ آثار به همه زبان‌های موجود مخالف است.

از نظر کانون، حق طبیعی و انسانی و مدنی نویسنده است که آثارش بی‌هیچ مانعی به‌دست مخاطبان برسد. در این میان روشن است که نقد نیز آزادنه حق همگان است.

کانون نویسندگان ایران، کاملا مستقل است و به هیچ نهادی‌(جمعیت، انجمن، حزب، سازمان و …)، دولتی یا غیردولتی، وابسته نیست و هم‌چنین کانون نویسندگان ایران در تبعید و انجمن قلم ایران در تبعید.

همکاری نویسندگان در کانون با حفظ استقلال فردی آنان بر اساسِ اهداف این منشور است. تاریخ‌نگاران و مورخانه و محققان، اقدام کانون نویسندگان را در برگزاری «ده شب شعر در انستیتو گوته» در سال 1356 رخدادی بزرگ در تاریخ معاصر ایران می‌دانند چرا که در این ده شب «حاکمیت اختناق و سلطه استبداد بر فضای عمومی شکسته شد.»

کانون نویسندگان از نخستین هدف‌های سرکوب دهه 60 بود. دفتر کانون اشغال و اموال و اسناد آن مصادره شد.

در نتیجه افزایش خودسانسوری در فضای ترس و وحشت و ترور جامعه ایران، از شیوه‌های رایج است.

حکومت پهلوی، چون حکومت اسلامی، از ثبت کانون نویسندگان خودداری کرده بود اما این کانون، هم‌چنان به نشست‌های فرهنگی و اقدمات ضد سانسور خود ادامه می‌دهد.

اقدامات ضد سانسور کانون در پنج دهه گذشته، این نهاد را به معتبرترین نهاد مستقل ایران و بخشی مهم از جامعه مدنی ایران بدل کرده است.

 

ما در ایران تحت حاکمیت جمهوری اسلامی، انجمن قلم نداشتیم و نداریم. اما «انجمن قلم ایران در تبعید»، که در واقع بازوی بین‌المللی کانون نویسندگان ایران و کانون نویسندگان ایران در تبعید، محسوب می‌شود و عمده فعالیش نیز در رابطه با نویسندگان و روزنامه‌نگاران و هنرمندان دربند و به‌خصوص حمایت از کانون نویسندگان ایران است. انجمن قلم ایران در تبعید، علاوه بر فعالیت‌ها مداوم خود بر علیه هرگونه سانسور و اختناق حکومت اسلامی، هم‌زمان این فعالیت‌هایش را به‌عنوان عضوPEN  بین‌المللی‌(انجمن جهانی قلم) نیز پیش می‌برد.

منشور انجمن جهانی قلم، مرز نمی‌شناسد و به آثار  و فعالیت‌های فرهنگی، چون میراث تمامی بشریت فراتر از قوانین و مرزهای سیاسی و ملی می‌نگرد.

اعضای PEN متعهد هستند که در تمامی موقعیت‌ها تمامی توان، نفوذ و اعتبار خود را برای خلق تفاهم و احترام متقابل بین‌المللی به کار گیرند.

این نهاد بین‌المللی و مستقل نویسندگان و هرمندان جهان، آزادی بیان و تبادل آزاد و بی‌حصر و محدویت افکار در میان یک جامعه و در میان جوامع مختلف کوشش می‌کند و اعضای پن متعهد می‌شوند که با هر نوع سرکوب آزادی افکار در کشور خود و کشورهای دیگر مبارزه کنند.

پن، مدافع آزادی رسانه‌ها و مخالف هر نوع سانسور است و بر آن است که پیشرفت و توسعه سیاسی و اقتصادی جهانی در گرو آزادی انتقاد از حکومت‌ها، موسسات و نهادها است.

با این وجود، در این سال‌ها عوامل حکومت اسلامی تلاش کرده‌اند تا با نفوذ مستقیم و غیرمستقیم درPEN  بین‌المللی‌(انجمن جهانی قلم)، دست‌کم تیزی انتقاد به خود را ضعیف کنند.

 

ما به‌عنوان انجمن قلم ایران‌(در تبعید)، همواره در این سال‌ها شاهد تلاش‌های مفتضانه حکومت اسلامی و کنسول‌گری‌ها و سفارتخانه‌های آن برای نفوذ در انجمن جهانی قلم بوده‌ایم و آن‌ها را خنثی کرده‌ایم.

حکومت اسلامی و عوامل آن در خارج کشور، از یک‌سو کوشیده‌اند تا در تماس با مسئولان وقت پن جهانی، برای انجمن قلم ایران در تبعید و هیات دبیران وقت آن، پرونده‌های کاذبی درست کنند و در این راه، از جمله تلاش کرده‌اند تا با برقراری ارتباط با ‌برخی پن‌های کشوری، به‌خصوص از طریق پن‌های کشورهای آفریقایی و آسیایی با دادن رشوه و وعده‌های آن‌چنانی، مانع مانع تصویب قطعنامه‌های پیشنهادی انجمن قلم ایران در تبعید در کنگره‌های سالیانه پن جهانی شوند. اما خوشبختانه تاکنون نمایندگان انجمن قلم ایران در تبعید در این کنگره‌هایی که هر سال در کشورهای مختلف برگزار می‌شود، همواره توطئه‌ها و ترفندهای فرهنگ‌ستیز و آزادی‌ستیز حکومت اسلامی و عوامل آن خنثی کرده‌اند و حکومت اسلامی را بیش از پیش در نزد نویسندگان جهان، رسوا نموده‌اند.

انجمن بین‌المللی قلم، هر سال با تصویب قطعنامه‌های پیشنهادی انجمن قلم ایران در تبعید، از نویسندگان دنیا و از نویسندگان انجمن بین‌المللی قلم می‌خواهد که از نویسندگان و هنرمندان ایران و از مبارزات آزادی‌خواهانه، برابری‌طلبانه و عدالت‌جویانه نیروهای فرهنگی و اجتماعی ایران حمایت کنند. این‌گونه پشتیبانی‌های بین‌المللی تاثیر به‌سزایی در تقویت نیروهای فرهنگی ایران دارد و بر مبارزه با سانسور در داخل ایران تاثیرگذار بوده است.

«کمیته نویسندگان دربند» انجمن بین‌المللی قلم، پانزدهم نوامبر هر سال روز نویسندگان و روزنامه‌نگاران دربند نامیده شده است. هر سال فهرست پن، دربرگیرنده‌ نام صدها نویسنده‌ تحت پیگرد و زندانی در جهان است. 

کشورهایی که نام شماری از شهروندانش در این فهرست قرار گرفته باشد کم نیستند؛ تفاوت بر سر تعداد صفحه‌هایی است که به هر کشوری تعلق دارد. نمایندگان نزدیک به 60 کشور در این کمیته فعال هستند.

کمیته‌ یادشده هر سال به مناسبت پانزدهم نوامبر، پنج مورد ویژه را که در آن جان نویسندگان به‌شدت در خطر قرار دارد معرفی می‌کند. این موارد اغلب با نمونه‌هایی که تشکل‌هایی چون «سازمان جهانی حقوق بشر» و «خبرنگاران بدون مرز» معرفی می‌کنند یکی هستند.

کمیته‌ نویسندگان زندانی، هم‌زمان به‌عنوان عضو مشاور با کمیسیون حقوق بشر سازمان ملل همکاری می‌کند.

گرچه شمار کشورهایی که نام‌شان در فهرست‌های کمیته‌ نویسندگان زندانی منتشر می‌شود زیاد است اما چند کشور در سال‌های گذشته به‌طور دائمی در این فهرست قرار دارند. ایران، چین و ترکیه از جمله این کشورها به‌شمار می‌روند. حکومت اسلامی ایران، در سال‌های اخیر، لقب بزرگ‌ترین زندان روزنامه‌نگاران را به‌خود اختصاص داده است.

در کنار فهرستی که هر شش ماه توسط کمیته نویسندگان دربند، منتشر می‌شود بولتن ماهانه‌ای نیز به آخرین خبرها از وضعیت نویسندگان و روزنامه‌نگاران زندانی می‌پردازد.

انجمن جهانی قلم در سال 1921 میلادی به‌وجود آمد و اکنون دربرگیرنده‌ نمایندگان 144 کشور است. کمیته نویسندگان زندانی این انجمن که 1961 تشکیل شد، بیست سال بعد از آغاز فعالیتش، پانزدهم نوامبر را روز «نویسندگان در بند» نامید. این نام‌گذاری بهانه‌ای‌ست تا هر سال توجه افکار عمومی بیش‌تر به وضعیت نویسندگان و روزنامه‌نگارانی که به‌خاطر فعالیت‌های حرفه‌ای در زندان به‌سر می‌برند جلب شود. در واقع یکی از فعالیت‌های انجمن بین‌المللی قلم، تهیه‌ فهرستی از نام و مشخصات نویسندگان زندانی در کشورهای مختلف جهان است.

 

«انجمن قلم ایران»، این انجمن دست ساخته حکومت اسلامی، هم‌چنین بارها از مسئولان پن جهانی، دعوت کرده تا نشست نویسندگان جهانی را در تهران برگزار کنند اما تاکنون انجمن قلم ایران در تبعید به‌عنوان عضوی از پن جهانی، این ترفند حکومت  سانسور و اختناق را خنثی کرده است.

 

انجمن قلم ایران در تاریخ ۱۳۷۸/۳/۶ با دریافت مجوز قانونی فعالیت از وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی، رسماً فعالیت خود را آغاز کرد. اعضای هیات موسس انجمن قلم ایران، عبارتند از حمید سبزواری، عبدالکریم بی‌آزار شیرازی، راضیه تجار، علی‌اکبر ولایتی، علی لاریجانی، شمس‌الدین رحمانی، علی معلم، حمید گروگان، محسن چینی‌فرشان، محمدرضا سرشار، ابراهیم حسن بیگی، محمد میرکیانی، محسن پرویز، سمیرا اصلان‌پور، سیدمهدی شجاعی، مریم جمشیدی، مریم صباغ‌زاده ایرانی و محمدرضا جوادی.

برخی از فعالیت‌های «انجمن قلم ایران» تاکنون عبارت‌اند از:

- پیشنهاد نام‌گذاری روزی به نام «روز جهانی قلم در جهان اسلام»؛ این روز سرانجام با عنوان (روز ملی قلم - 14 تیر)  در تقویم رسمی حکومت اسلامی ثبت و اعلام شد.

- پیشنهاد انتشار 40000 صفحه مجموعه آثار چهل شاعر و نویسنده پیشکسوت، با مشارکت وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی. این طرح به تصویب رسده و 28653 صفحه از این آثار انتشار یافته ‌است.

- برگزاری دوره‌ای آموزشی داستان‌نویسی، با مشارکت بنیاد حفظ آثار و نشر ارزش‌های دفاع مقدس، جلسات نقد داستان، و جشنواره ادبی «سلام بر نصرالله» با مشارکت نهادهای ذی‌ربط.

- تاسیس جایزه ادبی قلم زرین برای اهدا به بهترین کتاب‌های شعر، داستان و پژوهش و نقد ادبی، به‌طور سالیانه/ این جایزه، همه ساله در روز ملی قلم (14 تیر) به آثار برگزیده، اهدا می‌شود. تا به حال 12 دوره این جشنواره برگزار شده‌ است.

- اهدای ده‌ها فقره وام قرض‌الحسنه پنج و ده میلیون ریالی به اعضا.

تلاش در جهت تشکیل «اتحادیه نویسندگان جهان اسلامی»

شرایط عضویت :

الف: داشتن تابعیت جمهوری اسلامی ایران

ب: پذیرفتن قانون اساسی نظام جمهوری اسلامی ایران

ج: متدین به یکی از ادیان رسمی کشور

...

غلامعلی حداد عادل، از مهره‌‌های اصلی حکومت اسلامی که به‌ویژه در اندرون بیت رهبری نیز جایگاه به‌سزایی دارد؛ ده‌ها شغل و صاحب میلیادرها دلار ثروت است. اخیرا خبرگزاری دانشجویان ایران‌(ایسنا)، نوشت غلامعلی حداد عادل، کاندیدای احتمالی اصول‌گرایان در انتخابات آتی ریاست ‌جمهوری است.

حداد عادل یکی از سه عضو ائتلاف سه گانه‌ای است که به‌همراه علی‌اکبر ولایتی و محمد باقر قالیباف به‌عنوان چهره‌های مورد حمایت نزدیکان به خامنه‌ای شناخته می‌شوند اما او اخیر در سخنان خود، گفته است که از میان این سه نفر و سعید جلیلی یک نفر نامزد نهایی اصول‌گرایان خواهد بود.

این کاندیدای احتمالی انتخابات ریاست جمهوری و رییس فراکسیون اصول‌گرایان مجلس، به توضیح علت ائتلاف 2+1 و هم‌چنین سوابق اعضای این ائتلاف پرداخته و گفته است: در این ائتلاف ما به‌عنوان کسانی که فکر می‌کردیم آرای مردم را دارند، جمع شدیم، پیشینه رای بنده در چهار دوره انتخابات مجلس در تهران بود، آقای ولایتی هم به جهت حضور 16 ساله‌اش در وزارت امور خارجه و آقای قالیباف نیز به‌دلیل یک بار شرکت در انتخابات مطرح شد. البته احتمالا شهرداری خیابانی است که به پاستور منتهی می‌شود.

غلامعلی حداد عادل، مشاور رهبر حکومت اسلامی، از 1387 تاکنون به‌عنوان نماینده تهران در مجلس ایران حضور داشته است. او یکی از نزدیک‌ترین چهره‌های فرهنگی و سیاسی به رهبر حکومت اسلامی محسوب می‌شود.

یکی از دختران حداد عادل، همسر مجتبی خامنه‌ای، پسر رهبر حکومت اسلامی است.

مجتبی خامنه‌ای از سوی ناظران، به‌عنوان مرد پشت پرده در جریان انتخابات بحث‌انگیز 1388 شناخته شده و معترضان او را یکی از هدایت‌کنندگان اصلی سرکوب معترضان در جریان حوادث پس از اعلام نتایج و اعلام پیروزی محمود احمدی‌نژاد می‌دانند.

حداد عادل درست یک روز پس از اعتراضات علیه معترضان موضع گرفت و از آن زمان، همواره یکی از سخن‌گویان رهبری در انتقاد از اصلاح‌طلبان و معترضان به انتخابات به حساب می‌آمده است.

دیدگاه‌ها و موضع‌گیری‌های سیاسی حدادعادل تا پیش از حمایتش از سرکوب معترضان همواره موضعی محافظه‌کارانه و غیرصریح بوده است.

بدر مجموع او بیش‌تر به‌عنوان بازگو‌کننده خواست‌های سیاسی رهبر حکومت اسلامی شناخته می‌شود.

حداد عادل گفته است که در سال 1358، خلاف خواست مهدی بازرگان نخست وزیر موقت حکومت اسلامی و با فشار مرتضی مطهری به‌عنوان معاون وزارت ارشاد تعیین شده است.

او هم‌چنین از سال 1361 تا 1372، معاون وزیر آموزش و پرورش بوده و در این مدت به‌عنوان یکی از موثرترین چهره‌ها در تغییر جهت نظام آموزش و پرورش ایران به‌سمت آموزش و پرورش مذهبی و ایدیولوژیک شناخته می‌شد.

حداد عادل، در حال حاضر رییس فرهنگستان زبان و ادبیات فارسی و عضو مجمع تشخیص مصلحت نظام و شورای انقلاب فرهنگی است.

 

علی اکبر ولایتی، در کنار غلامعی حداد عادل و محمدباقر قالیباف، از اعضای «ائتلاف برای پیشرفت» یا «ائتلاف ۲+1» است. او در اظهار نظری تشکیل ائتلاف 2+1 را ابتکار خود دانسته است.

ولایتی، همواره به‌عنوان چهره‌ای محافظه‌کار شناخته شده و بسیاری از ناظران او را بازگو کننده بی‌کم و کاست نظر خامنه‌ای، رهبر حکومت اسلامی می‌دانند.

در اولین دوره ریاست جمهوری خامنه‌ای، علی‌اکبر ولایتی کاندیدای مورد نظر رییس دولت برای نخست وزیری بود اما مجلس ایران از تایید وی خودداری کرد و به میرحسین موسوی رای داد. پس از آن، علی اکبر ولایتی 16 سال وزیر امور خارجه اسلامی ایران شد.

او در دوران ریاست جمهوری محمد خاتمی مشاور رهبر حکومت اسلامی در امور بین‌المللی شد و تاکنون با حفظ این سمت، یکی از نزدیک‌ترین چهره‌ها به آیت‌الله علی خامنه‌ای بوده است. این سیاست‌مدار حکومت رعب و وحشت و ترور اسلامی، معمولا در برنامه‌های صدا و سیما حضور برجسته‌‌ای داشته است.

علی‌اکبر ولایتی، هم‌چنین دبیرکل «مجمع جهانی بیداری اسلامی» است. این تشکل عهده‌دار برقراری ارتباط با روحانیون و چهره‌های مذهبی شیعه و سنی در جهان اسلام است و در آخرین نشست خود در سال جاری میزبان گروهی از چهره‌های سلفی نزدیک به بنیادگرایان اهل سنت و القاعده بود.

 

شایان ذکر است که نام ولایتی در بسیاری از ترورهای خارج کشور حکومت اسلامی برده شده است. از جمله در جریان انفجار تروریستی در اواخر دولت رفسنجانی در سال 1994 در مرکز یهودیان بوئنوس آیرس، موسوم به «آمیا» بیش از 85 نفر کشته و 300 زخمی شدند. آن موقع دولت و برخی مقامات این حکومت اسلامی ایران و عوامل حزب‌الله لبنان را به‌عنوان عاملان و سازمان‌دهندگان این انفجار معرفی کرده و برای‌شان پرونده درست کرده و تاکنون بارها محاکمه غیابی آن‌ها برگزار کرده‌اند. دادگاهی در آن موقع، چندین مقام اسلامی به اتهام دست داشتن در این حمله تروریستی محکوم کرد. بعدها برخی مقامات حکومت اسلامی توسط اینترپول تحت تعقیب قضایی قرار گرفتند.

از جمله مقامات بلندپایه جمهوری اسلامی علی‌اکبر ولایتی، رضایی، فلاحیان، هادی سلیمان‌پور سفیر وقت حکومت اسلامی در آرژانتین، احمدرضا اصغری‌(عشقی) دبیر سوم و محسن ربانی، رفسنجانی و تعدادی از تروریست‌های حزب‌الله لبنان مورد حمایت حکومت اسلامی به علت دست داشتن و سازمان‌دهی انفجار تروریستی «آمیا» در آرژانتین از طرف اینترپل تحت تعقیب هستند.

خبرگزاری رویترز، دو سال پیش 27 دسامبر 2017، گزارش داد جولین ارکولیینی قاضی فدرال آرژانتین اعلام کرده که آلبرتو نیسمان، دادستان پرونده آمیا، به قتل رسیده است. آلبرتو نیسمان به این نتیجه رسیده بود که علاوه بر«کارلوس منم»، «کریستینا فرناندز کرشنر»، رییس‌جمهوری وقت آرژانتین قصد داشت نقش حکومت اسلامی ایران در حمله به مرکز فرهنگی یهودیان در بوینس آیرس را پرده‌پوشی کند. جسد او یک روز پیش از ارائه شواهد و نتیجه تحقیقاتش در پارلمان آرژانتین در آپارتمانش پیدا شد. آن موقع آلبرتو نیسمان دادستان« پرونده آمیا» به نقش کرشنر رییس جمهور سابق آرژانیتن در جلوگیری از رسیدگی به پرونده تروریستی حکومت اسلامی دست به افشاگری زده و رسما علیه او و دو معاونش اعلام جرم کرده بود.

از اوایل سال 2006، آلبرتو نیسمان مسئول پرونده شده و اعلام کرد که کرستینا فرناندز رییس جمهور این کشور در زد و بندی 7 میلیارد دلاری نفتی و گازی با حکومت اسلامی، جلوی اقدام برای به جریان انداختن اجرای حکم این پرونده را می‌گیرد.

شکی نیست که نه تنها علی اکبر ولایتی و حداد عادل، بلکه همه عناصر و عوامل حکومت اسلامی، چهار دهه است که متهم به جنایات و نسل‌کشی و سرکوب و زندان و اعدام در داخل و ترور در خارج کشور شده‌اند و دور نیست که همه این جنایت‌کاران حکومتی، توسط مردم آزادی‌خواه و حق‌طلب جامعه ایران به محاکمه کشیده شوند.

 

حدادعادل و ولایتی این دو چهره نزدیک به حلقه خامنه‌ای هستند. حتی منتقدین درون حکومت نیز می‌گویند در حالی که بسیاری از جوانان با معضل بی‌کاری رو‌به‌رو هستند، چرا مدیری در جمهوری اسلامی باید چند سمت داشته باشد؟

آن‌گونه که گفته می‌شود ولایتی و حداد عادل، که هر دو 72 ساله اند، روی‌هم رفته بیش‌تر از 50 سمت دارند.

این دو تنها مصادیقی از موضوع چند شغله‌ها هستند و این در حالی است که اصل 141 قانون اساسی برای افرادی که در قوه مجریه فعالیت می‌کنند حضور در بسیاری از مشاغل را ممنوع کرده است. این اصل قانونی می‌گوید: «رییس جمهور، معاونان رییس جمهور، وزیران و کارمندان دولت نمی‌توانند بیش از یک شغل دولتی داشته باشند و داشتن هر نوع شغل دیگر در موسساتی که تمام یا قسمتی از سرمایه آن متعلق به دولت یا موسسات عمومی است و نمایندگی مجلس شورای اسلامی و وکالت دادگستری و مشاوره حقوقی و نیز ریاست و مدیریت عامل یاعضویت در هیات مدیره انواع مختلف شرکت‌های خصوصی، جز شرکت‌های تعاونی ادارات و موسسات برای آنان ممنوع است.» اما گویا این تکثر مسئولیت علتی دارد که نمی‌توان آن را نادیده گرفت. گویا این علت چیزی جز بی‌اعتمادی دستگاه سیاسی به نیروهای جوان‌تر نیست.

 

حکومت اسلامی ایران، در کلیت خود با همه عناصر و سران و مقامات و نهادهایش، حکومت سانسور و اختناق، ترور و اعدام، غارتگر و تبه‌کار است. انجمن قلم آن نیز همانند دستگاه قضایی، وزارت ارشاد و سایر نهادهایش، ماشین سرکوب و سانسور و جنایت است. ماشین سرکوب حکومت اسلامی، هر شهروندی که به‌طور مستقل دست به فعالیت‌های فرهنگی، اجتماعی، سیاسی و حتی حقوقی می‌زند بی‌رحمانه سرکوب می‌کند.

هم‌اکنون تعداد بی‌شماری از فعالین سیاسی، فرهنگی، هنری، حقوق بشری، آزادی بیان و اندیشه، زیست محیطی، اقلیت‌های مذهبی و هم‌چنین فعالین آزادی زبان‌ها مادری در زندان‌ها هستند. گزارش‌گران بدون مرز، 20 تیر 1398، بار دیگر نگرانی خود را از وضعیت سلامت روزنامه‌نگاران و شهروند- خبرنگاران زندانی اعلام کرده است. بسیاری از آن‌ها که پس از ماه‌ها بازداشت بی‌‌دلیل و نگه‌داری در سلول‌های انفرادی و ناعادلانه به احکام سنگین محکوم شده‌اند، امروز بیمار و از حق درمان نیز محرومند از نظر روحی و جسمی شدیدا آسیب دیده‌اند.

به‌عنوان نمونه، به گفته گزارش‌گران بدون مرز،  سهیل عربی عکلاس و شهروند خبرنگار ایرانی آنارشیست و دارنده جایزه شهروند خبرنگار 2017، از 25 خردادماه 1398، در اعتصاب غذاست و نامه‌ای هم در خصوص دلایل اعتصاب غذای خود نوشته ‌است.

ساناز الهیاری و امیرحسین محمدی‌فرد زوج زندانی محبوس در زندان اوین و از اعضای نشریه گام نیز از روز پنج‌شنبه 13 تیر 1398 اعتصاب غذای خود را آغاز کرده‌ و گفته‌اند، تا زمانی که به همراه سایر بازداشتیان هفت‌تپه با سپردن وثیقه آزاد نشوند، به اعتصاب غذای خود ادامه خواهند داد. وضعیت ساناز، بسیار وخیم گزارش شده است.

پیش‌تر نیز گزارش‌گران بدون مرز (RSF) رفتار غیر مسئولانه مقامات قضایی و زندان را در برابر حفظ امنیت روزنامه‌نگاران و شهروند - خبرنگاران زندانی محکوم کرده بود. به‌تاریخ اول تیر شهروند خبرنگار زندانی در زندان بزرگ تهران مورد ضرب و شتم قرار گرفته و زخمی شدند. در درگیری با زندانیان جرایم عمومی مصطفی عبدی شهروند خبرنگار سایت اطلاع‌رسانی مجذوبان نور از ناحیه صورت مجروح و همبندش رضا سیگارچی بینی‌اش شکسته شد. این حادثه دو روز پس از کشته شدن فجیع علیرضا شیرمحمدعلی در همین زندان روی داد که به‌دست دو مجرم روی داد.‌‌(این طریق، ترفند جدید حکومت اسلامی برای کشتن زندانیان سیاسی است)

از تاریخ 2 فروردین 1398 و جاری شدن سیل بی‌سابقه‌ای در بیش از 20 استان کشور، نزدیک به 30 روزنامه نگار و شهروند - خبرنگار احضار، بازجویی و یا بازداشته شده‌اند.

گزارش‌گران بدون مرز، هم‌چنین محکومیت به چهار سال زندان و دو سال محرومیت از فعالیت رسانه‌ای برای روزنامه‌نگار زندانی مسعود کاظمی را محکوم کرده است.  این روزنامه‌نگار را شعبه 28 دادگاه انقلاب تهران برای «توهین به علی خامنه‌ای» به دو سال زندان و برای « نشر اکاذیب» به دو سال و برای « توهین به دیگر مسئولان نظام» به شش ماه زندان محکوم کرده است. بنا بر ماده 134 قانون مجازات از این محکومیت دوسال آن قابل اجرا است.

علی مجتهدزاده وکیل این روزنامه‌نگار اعلام کرد وی به اتهام‌هایی چون «توهین به رهبری» «نشر اکاذیب » تفهیم اتهام شده است. دادگاه برای وی یک میلیارد وثیقه تعیین کرده است.

به‌تاریخ 22 اردیبهشت 1398، ماموران وزارت اطلاعات، کیوان صمیمی بهبهانی را به  دفتر ماهنامه ایران فردا برده و این محل را بازرسی و همه «هاردهای کامپیوتر و لپ‌تاپ را همراه بات اسناد و مدارک موجود جمع‌آوری و برده‌اند.»

کیوان صمیمی بهبهانی سردبیر ماهانمه ایران فردا، به تاریخ 11 اردیبهشت 1398، در پی حمله به گردهم‌ایی برگزار شده از سوی تشکل‌های مستقل کارگری در برابر مجلس بازداشت شد. مرضیه امیری روزنامه‌نگار روزنامه شرق نیز ساعتی بعد در برابر بازداشتگاه وزرا بازداشت شد.

حکم محکومیت دوازده سال و نه ماه زندان، برای روزنامه‌نگار زندانی هنگامه شهیدی صارد شده است.  12 آذر 1397، مصطفی ترک همدانی وکیل مدافع وی به خبرگزاری رسمی ایران، گفته بود که موکلش به 12 سال و 9 ماه زندان محکوم شده است. این حکم که در پی برگزاری دادگاهی در پشت درهای بسته صادر شده است، افزون بر زندان این روزنامه‌نگار را به 2 سال محرومیت از عضویت در گروه‌ها و احزاب و فعالیت‌های مجازی و رسانه‌ای و خروج از کشور محکوم کرده است.

هنگاه شهیدی به تاریخ 5 تیرماه 1397، پس از خروج از بیمارستان بازداشت شد. روزنامه‌نگار و مدیر وبلاگ پی نوشت، از فروردین سال جاری در صفحه توییتر خود نوشته‌هایی را در باره شرایط بازداشت خود در سال گذشته و انتقاد به ناعادلانه بودن دستگاه قضایی منتشر کرده بود و پس از آن به دادسرای فرهنگ و رسانه احضار شده بود.

گزارش‌گران بدون مرز (RSF) سخت‌گیری آزارگرانه‌ی دستگاه قضایی و مسئولان زندان اوین را علیه نرگس محمدی محکوم کرده است. وی و یکی از هم‌بندانش نازنین زاغری - راتکلیف زندانی  بریتانیایی ایرانی‌الاصل از روز 24 دی ماه در اعتراض به محروم شدن از حق درمان به مدت سه روز دست به اعتصاب غذا زده‌اند.

گزارش‌گران بدون مرز یادآور می‌شود که در بیلان 2018 سالانه خشونت علیه آزادی رسانه‌ها، ایران یکی از 5 زندان بزرگ جهان برای روزنامه‌نگاران و شهروند خبرنگاران است.

 

چندی پیش رضا خندان، همسر نسرین ستوده، وکیل دادگستری، چندی پیش در پستی در فیس‌بوک خود، خبر از ابلاغ حکم زندان خانم ستوده داد.

خندان نوشت: «حکم نسرین در آخرین پرونده‌اش، در زندان به او ابلاغ شد. 38 سال زندان با 148 ضربه شلاق حاصل 2 پرونده‌ باز اوست. 5 سال زندان بابت پرونده‌ اول و 33 سال زندان با 148 ضربه شلاق، بابت پرونده‌ دوم.»

همسر نسرین ستوده در گفتگو با بی‌بی‌سی فارسی نیز گفت که این وکیل دادگستری در «مجموع هفت عنوان اتهامی به 33 سال حبس و 148 ضربه شلاق محکوم شده است. از جمله عناوین اتهامی او اتهام تشویق به فساد و فحشا و حکم 12 سال زندان است.»

این هفت عنوان اتهامی عبارتند از «اجتماع و تبانی علیه امنیت ملی»، «فعالیت تبلیغی علیه نظام»، «عضویت موثر در گروهگ غیرقانونی و ضدامنیتی کانون مدافعان حقوق بشر لگام و شورای ملی صلح»‌(لگام، مخفف لغو اعدام گام به گام است)، «تشویق مردم به فساد و فحشا و فراهم آوردن موجبات آن»، «ظاهر شدن بدون حجاب شرعی در محل شعبه بازپرسی»، «اخلال در نظم و آسایش عمومی» و «نشر اکاذیب به قصد تشویش اذهان عمومی.»

در حالی که خانم ستوده، یک حقوق‌دان مستقل است که جرم اصلی آن نیز دفاع از زندانیان سیاسی، فرهنگی، حقوق بشری، زنان، دانشجویان، معلمان، کارگران و... است.

 

دستگاه قضایی - امنیتی حکومت اسلامی، همواره کانون نویسندگان ایران به‌ویژه فعالیت اعضای هیات دبیران آن را به‌طور سیستماتیک، زیر کنترل شدید امنیتی خود دارد.

رضا خندان مهابادی، بکتاش آبتین و کیوان باژن سه تن از اعضای کانون نویسندگان ایران در مجموع به 18 سال زندان محکوم شدند.

براساس حکم صادر شده از سوی شعبه 28 دادگاه انقلاب اسلامی به ریاست قاضی مقیسه، این سه نویسنده هر یک به اتهام «اجتماع و تبانی به قصد اقدام علیه امنیت کشور» به پنج سال زندان و به اتهام «تبلیغ علیه نظام» به یک سال زندان - در مجموع شش سال زندان برای هر کدام - محکوم شده‌‌اند.

کانون نویسندگان ایران در اطلاعیه‌ای، محاکمه این سه تن را «پرونده‌سازی و صدور حکم‌های سرکوبگرانه» توصیف کرد و خواستار مختومه شدن پرونده آن‌ها شد.

 

 

این سه عضو کانون نویسندگان ایران، بهمن ماه سال گذشته و پس از مراجعه به شعبه 28 دادگاه انقلاب تهران بازداشت و به زندان اوین منتقل شدند و پس از مدتی با سپردن وثیقه یک میلیارد تومانی تا پایان مراحل دادرسی آزاد شدند.

شاکی پرونده این سه نفر، وزارت اطلاعات حکومت اسلامی است. پرونده آن‌ها اردیبهشت 1394 باز شد و آن‌ها از آن زمان تا کنون بارها برای بازجویی درباره دو اتهام «تبلیغ علیه نظام» و «انتشار نشریه غیرقانونی» احضار شده‌اند.

بهمن سال گذشته سازمان عفو بین‌الملل در گزارشی، سال 2018 را «سال شرم» حکومت اسلامی نامید و اعلام کرد در این سال بیش از هفت هزار نفر، اعم از شرکت‌کنندگان در تظاهرات، دانشجویان، روزنامه‌نگاران، فعالان حقوق زنان، فعالان محیط زیست، فعالان کارگری و فعالان حقوق ملی و اقلیت‌های مذهبی، در ایران بازداشت شده‌اند.

 

هیات دبیران کانون نویسندگان ایران، برای دفاع از حق آزادی بیان که آزادی نوشتن و نویسنده یکی از موارد بارز آن است و نیز در اعتراض به بازداشت این نویسندگان تصمیم گرفت به دیدار خانواده‌ آن‌ها برود. روز 22 تیر، چهار تن از دبیران کانون: علیرضا آدینه، رضا خندان، آیدا عمیدی و علی کاکاوند به دیدار خانواده ساناز اللهیاری و امیرحسین محمدی‌فرد رفتند و پای صحبت‌های پدر و مادر مسن ساناز نشستند که به‌رغم تحمل رنج‌های چند ماهه و بیداد نظام دادرسی، با روحیه‌ای قوی از ادامه‌ی کوشش‌هایشان برای آزادی فرزندانشان سخن گفتند.

عسل محمدی، فعال مدنی و از اعضای تحریریه نشریه «گام» نیز که در ارتباط با اعتراضات کارگری نیشکر هفت‌تپه حدود یک ماه زندانی شده بود، 24 دی‌ماه گذشته «شکنجه» اسماعیل بخشی و سپیده قلیان را تایید کرده و با بیان این‌که «شاهد زجر رفقایم بودم» اعلام کرد که حاضر است در مورد آن‌چه دیده و شنیده شهادت بدهد.

در برنامه‌ای با نام «طراحی سوخته» که روز 29 دی از کانال ۲ صدا و سیما پخش شد، ارگان‌های امنیتی اعتراف‌های اسماعیل بخشی ‌را به نمایش گذاشتند و سپس اسماعیل بخشی و سپیده قلیان را مجددا دستگیر کردند. از وضع بخشی در زندان اوین، اطلاعات جدیدی در دست نیست اما سپیده در زندان قرچک دست به اعتصاب غذا زده است.

 

گلرخ ابراهیمی ایرایی، زندانی سیاسی سابق و آتنا دائمی، کنشگر مدنی محبوس در زندان اوین از بابت پرونده‌ای که در دوران حبس علیه آن‌ها گشوده شده بود، توسط دادگاه انقلاب تهران هرکدام به 3 سال و 7 ماه حبس تعزیری دیگر و 2 سال محرومیت از عضویت در گروه‌ها و احزاب محکوم شدند. جلسه دادگاه رسیدگی به اتهامات این دو شهروند در تاریخ 28 خردادماه در شعبه 26 دادگاه انقلاب تهران به ریاست قاضی ایمان افشاری، برگزار شده بود. آتنا دائمی هم اکنون در زندان اوین در حال تحمل حبس است و گلرخ ایرایی در فروردین سال جاری با پایان دوران محکومیت و با تودیع قرار از بابت این پرونده، از زندان آزاد شده است.

 

به‌گزارش خبرگزاری هرانا، ارگان خبری مجموعه فعالان حقوق بشر در ایران، روز چهارشنبه 19 تیرماه 98، راحله احمدی، مادر صبا کردافشاری، زندانی سیاسی سابق و فعال مدنی بازداشت شد. راحله احمدی روز چهارشنبه، پس از بازداشت در دادسرا از بابت اتهامات «تبلیغ علیه نظام»، «همکاری با رسانه‌های «معاند»» و «تشویق و فراهم نمودن موجبات فساد و فحشا» مورد تفهیم اتهام قرار گرفته و به قرنطینه زندان قرچک ورامین منتقل شد. وی ساعتی بعد و پس از ثبت کارتکس در این زندان، به مکان نامعلومی منتقل شده است.

گزارش شده مامورین به راحله احمدی گفته‌اند زمانی که صبا جهت اعتراف در مقابل دوربین نشست وی را آزاد خواهد کرد؛ به‌نظر می‌رسد بازداشت وی به هدف تحت فشار قرار دادن فرزندش جهت انجام اعترافات اجباری ویدیویی صورت گرفته است.
لازم به ذکر است صبا کردافشاری، فعال مدنی محبوس در زندان قرچک ورامین و زندانی سیاسی سابق از تاریخ 11 تیرماه جهت ادامه بازجویی به مکان نامعلومی منتقل شده است. با وجود پیگیری‌های مکرر تاکنون پاسخ روشنی از سوی مسئولین بابت این موضوع داده نشده و بی‌خبری از وضعیت وی در کنار بازداشت مادرش باعث افزایش نگرانی خانواده کردافشاری شده است.

 

موسی غضنفرآبادی، رییس دادگاه‌ها انقلاب تهران،  در گفت‌و‌گو با خبرگزاری فارس، نزدیک به نهادهای امنیتی، گفته است شمار متهمان محیط زیست بین هشت تا نه نفر است.

خبرگزاری فارس، این بخش از صحبت‌های رییس دادگاه‌های انقلاب تهران را با عنوان «جاسوسان محیط زیستی به زودی محاکمه می‌شوند» منتشر کرده است.

اوایل بهمن ماه سال 96، فعالان محیط زیست «موسسه میراث پارسیان» - هومن جوکار، امیرحسین خالقی، سام رجبی، طاهر قدیریان، نیلوفر بیانی، سپیده کاشانی، مراد طاهباز و کاووس سیدامامی- بازداشت شدند. کمی بعد عبدالرضا کوهپایه نیز به جمع آن‌ها اضافه شد. این فعالان محیط زیست در زمینه حفظ حیات وحش ایران مشغول کار بودند.

دو هفته بعد از دستگیری آن‌ها، مسئولان قضایی اعلام کردند که کاووس سیدامامی در زندان خودکشی کرده است، اما خانواده و وکیل او خواستار بررسی بیش‌تر علت مرگ شدند. هنوز گزارش دقیقی از مرگ او منتشر نشده است.

 

روز یک‌شنبه 23 تیرماه 1398، پنج تن از فعال مدنی و محیط زیستی، از اعضای «انجمن سبز چیا» توسط ماموران اداره اطلاعات بازداشت شدند.

 

حدود یک ماه پیش، انتشار عکس سه مرد و دو زن جوان در حال قایق‌سواری در سد لفور با واکنش تند مقامات حکومت اسلامی روبه‌رو شد. علی مطهری نماینده مجلس ارتجاع، خواستار رسیدگی قضایی به این «جرم» شد و امام جمعه بابل هم تصاویر را شرم‌آور خواند.

وکیل متهمان می‌گوید افرادی با دوربین‌های خاص از گردشگران که وسط آب بوده‌اند، عکاس گرفته اند و انتشار گسترده‌ تصاویر از سوی برخی رسانه‌ها، به تعقیب قضایی آن‌ها منجر شد.

وکیل متهمان پرونده سد لفور اعلام کرد: در پرونده سد لفور سوادکوه، موکلانم به اتهام جریحه دار کردن عفت عمومی از سوی دادگاه کیفری دو شهرستان سواد کوه به تحمل 74 ضربه شلاق محکوم شدند.

 

وضعیت جسمی مرضیه امیری، روزنامه‌نگار روزنامه شرق و از بازداشت‌شدگان روز جهانی کارگر نگران‌کننده گزارش شده است. گفته می‌شود وی از بیماری صرع رنج می‌برد و به‌خاطر فشارهای وارده در دوران بازجویی یک بار دچار حمله صرع شده است. هم‌چنین درخواست‌های این روزنامه‌نگار بازداشتی و خانواده ایشان مبنی بر اعزام به بیمارستان و دسترسی به خدمات پزشکی تاکنون بی‌پاسخ مانده‌اند. مرضیه امیری در تاریخ 18 خردادماه با پایان مراحل بازجویی از بازداشتگاه وزارت اطلاعات موسوم به بند 209 به بند زنان زندان اوین منتقل شده است.

به گزارش خبرگزاری هرانا، ارگان خبری مجموعه فعالان حقوق بشر در ایران، وضعیت سلامتی مرضیه امیری در بند زنان زندان اوین نامساعد گزارش شده است، با این حال مسئولین زندان از اعزام وی به بیمارستان جلوگیری می‌کنند.

 

هم‌چنین به‌نوشته «هرانا»، خانم حاجی‌زاده که طی هفته‌های گذشته، چندین بار توسط سازمان اطلاعات سپاه احضار شده و تحت بازجویی قرار گرفته بود روز دوشنبه «برای ارائه آخرین دفاعیات و تودیع قرار وثیقه» به دادسرای اوین مراجعه کرد اما در آن‌جا بازداشت شد.

این روزنامه‌نگار، پیش از این در سال 96 و در جریان تجمع اعتراضی به مناسبت «روز جهانی زن» نیز به‌همراه ده‌ها تن دیگر در تهران بازداشت و مدتی بعد با تودیع قرار از زندان قرچک آزاد شد.

 

در چنین شرایطی، بحران‌های اقتصادی و سرکوب‌ها و سانسورهای فرهنگی، سیاسی و اجتماعی حکومت اسلامی، به‌ویژه در عرصه فرهنگی جامعه ایران را به‌شدت زمین‌گیر کرده است. شمارگان روزنامه را در ایران به کم‌تر از یک سوم کاهش داده‌اند؛ پدیده‌ای که در چند و چون آن بی‌کفایتی و ناکارآمدی و سرکوبگری دولت  مدعی «تدبیر و امید» حسن روحانی ،نقش‌آفرینی می‌کند. در دو دهه پیش از این، شمارگان روزنامه در ایران از دو میلیون و پانصد هزار نسخه هم پیشی می‌گرفت. ولی اکنون سیاست‌های سرکوبگرانه و رانت‌خواری مدیران فرهنگی حکومت اسلامی، زمینه‌هایی را فراهم کرده که شمارگان روزانه‌ مجموع روزنامه‌های کشور، به زیر رقم  نه‌صد هزار سقوط کند.

کاغذ روزنامه در آغاز سال گذشته، بندی حدود صد و سی هزار تومان به فروش می‌رسید در حالی که اکنون بهای آن را تا بندی 560 هزار تومان افزایش داده‌اند. همین کاغذ حتی دو ماه پیش از این کم‌تر از 340 هزار تومان به فروش می‌رفت. برگزاری نمایشگاه کتاب تهران  وحضور خامنه‌ای در آن و وعده بهتر شدن قیمت کاغذ نیز نه تنها گرهی از کار فروبسته‌ ناشران و مدیران مطبوعاتی کشور نگشود، بلکه شرایطی را فراهم آورد که بهای کاغذ در همان چند روز برگزاری بعد از نمایشگاه تا حدود بیست و پنج در صد بالا برود.

از یارانه‌های دولتی کاغذ هم تنها کسانی سود می‌جویند که از کار نشر یا انتشار روزنامه بر کنار مانده‌اند. چون مدیران فرهنگی وزارت ارشاد مجوزهای خود را به کسانی وامی‌گذارند که در فضای نشر یا انتشار روزنامه حضور ندارند.

 

شاید بتوان میزان تیراژ کتاب در هر کشور را ملاک مناسبی برای سنجش سرانه‌ مطالعه و به‌عبارتی، رویکرد مردم به مطالعه‌ کتاب دانست. به‌طور معمول انتشار کتاب در کشورهای توسعه یافته با تیراژهایی رو‌به‌رو می‌شود که وقوع آن در ایران چیزی شبیه به رویا و انتشار کتاب با تیراژهای مذکور برای ناشران و صد البته نویسندگان آرزویی به ظاهر دست‌نیافتنی است.

برای مثال در کشور انگلستان، رمانی تحت عنوان «بریسینگر»، نوشته‌ «کریستوفر پائولینی»، در اولین روز عرضه به بازار کتاب، با فروش 45 هزار نسخه‌ای مواجه شد. هم‌چنین در کشور فرانسه، کتاب «کارت و قلمرو»، نوشته‌ «میشل هولبك» با تیراژ 120 هزار نسخه، کتاب «طرحی از زندگی»، نوشته‌ «آملی نوتومب» با تیراژ 220 هزار نسخه و کتاب «عشق جزیره است»، نوشته «کلودی گالای» با تیراژ 70 هزار نسخه، روانه‌ بازار نشر شدند.

مقوله‌ کتاب و کتاب‌خوانی از جمله اموری است که با حوزه‌های خاصی در ارتباط است و برای این‌که یک کتاب، کتاب موفقی نامیده شود باید مجموعه عواملی در کنار هم قرار بگیرند.

این در حالی است که تیراژ کتاب‌های غیرمذهبی منتشر شده در ایران، به سختی به مرز 1000 هزار نسخه می‌رسند. مثلا کتاب «بامداد خمار»، نوشته‌ «فتانه حاج سیدجوادی» که به‌عنوان یکی از پرفروش‌ترین کتاب‌های ایرانی شناخته می‌شود، در طول 10 سال، فقط 300 هزار نسخه فروش داشته و در بهترین حالت توانست رقم 10 هزار نسخه در بعضی از چاپ‌ها را تجربه کند.

باید توجه داشت که بامداد خمار یکی از کتاب‌های موفق در عرصه‌ ادبیات داستانی بوده است و الا طبق اقرار وزیر ارشاد، کتاب‌های ایرانی با تیراژ 1500، 2000 و 3000 چاپ منتشر می‌شوند و این حقیقتا یک فاجعه است.

شاید عوامل مختلفی در مطالعه پایین مردم و استقبال آن‌ها از کتاب و یا گرانی و درآمدهای بسیار پایین اکثریت مردم ایران و یا نبود سنت کتاب‌خوانی در میان خانواده‌های ایرانی دانست اما این‌ها، عوامل اصلی نیستند. چرا که عوامل اصلی را به خصوص در سیستم فرهنگی حکومت در دست دارد و  اهداف و اعمال آن در این عرصه، تعیین‌کننده است. بنابراین در این عرصه نیز همانند عرصه‌های دیگر جامعه، حکومت اسلامی مقصر و متهم اصلی است.

مقوله‌ کتاب و کتاب‌خوانی از جمله اموری است که با حوزه‌های خاصی در ارتباط است و برای این‌که یک کتاب، کتاب موفقی نامیده شود باید مجموعه عواملی در کنار هم قرار بگیرند. به‌عبارتی، آزادی نویسنده، تامین زندگی نویسنده از راه نویسندگی، فراغت نویسنده، موضوع کتاب، محتوای آن، فروش آزاد و بالای یک کتاب و اشتیاق مردم برای مطالعه‌ آن، در حقیقت آخرین قطعات‌ یک پازل است که اگر قطعه‌های قبلی در جای اصلی خود قرار نگیرند، نتیجه‌ مطلوب به دست نخواهد آمد و حاصل کار چیزی نیست جر آن‌ چه هم اینک در تولید و عرضه کتاب با آن رو‌به‌رو هستیم.

نهایتا روز قلم حکومت اسلامی ایران، طبعا هم شامل نویسندگان و روزنامه‌نگاران و هنرمندانی می شود که به روز جهانی آزادی قلم و مطبوعات توجه دارند نه روز قلم حکومت اسلامی.

حکومت اسلامی 14 تیر را «روز ملی قلم در ایران»، تعیین کرده و در سال 1381، با تصویب «شورای عالی انقلاب فرهنگی» وارد تقویم رسمی کشور کرده است.

«انجمن قلم ایران» را مجموعه‌ای از عناصر نزدیک به رهبری حکومت اسلامی در سال 1378 تاسیس کردند که نه قلم، بلکه همواره تفنگ و ابزار سرکوب در دست داشتند و دارند از جمله فعالیت برخی از آن‌ها در عرصه «جنگ مقدس» ساخت فیلم و کتاب و سرود بوده است که فکر و دهن کودکان و جوانان را به جنگ‌طلبی و خشونت‌طلبی جلب کنند و از آن‌ها پاسدار و بسیجی تروریست، شکنجه‌گر و آدم‌کش و زن‌ستیز و آزادی‌ستیز بسازند. وظیفه اصلی آن‌ها، تبلیغ و ترویج ایدئولوژی ارتجاعی اسلامی و اهداف و سیاست‌های حکومت اسلامی، در بسته‌بندی کالایی فعالیت فرهنگی است تا به جامعه تزریق کنند.

علی لاریجانی، علی‌اکبر ولایتی، علی معلم دامغانی، محمدرضا سرشار، محسن پرویز و محسن مومنی از جمله موسسان این «انجمن» ‌هستند که از همان آغاز به قدرت رسیدن حکومت جهل و جنایت اسلامی در سرکوب دستاوردهای انقلاب و به مسلخ بردن اهل قلم و اندیشه نقش مهمی در ارگان‌های حاکمیت ایفا کرده‌اند. قلم آن‌ها، تفنگ و سرنیزه است که باید به قلب هر منتقد و مخالف حکومت اسلامی فرو کنند.

با این همه روز قلم در حکومت اسلامی، روز نمک پاشیدن به زخم‌های نویسندگان و هنرمندانی است که در این چهار دهه آثارش به تیغ تیز ساسور حکومت اسلامی سپرده شده‌اند. روز شکستن قلم ها و بستن دهان و روز یادآوری اعدام سعید سلطانپور، قتل سعید سیرجانی، قتل حمید حاجی‌زاده شاعر و فرزند 9 ساله‌اش کارون با ضربات متعدد چاقو، روز ترور مختاری و پوینده و... است.

 

یکی دیگر از سیاست‌های غیرانسانی حکومت اسلامی، «پارازیت» است. پارازیت به‌منظور جلوگیری از فعالیت ماهواره­‌ها، نه تنها حق مردم برای دیدن و شنیدن آن­چه دوست می­دارند را پایمال کرده، بلکه سلامت آن‌ها را نیز به‌خطر انداخته است.

طی چهار دهه گذشته، سانسور دولتی در ایران به‌عرصه هنر و ادبیات جهان‌شمول و انسان‌دوستانه جامعه ایران، آسیب‌های جدی وارد ساخته، خلاقیت‌های و شکوفایی را بسیار بی‌ثمر یا ناشکفته کرده و استعدادهای فراوانی را به تباهی کشانده است. در نتیجه حکومت اسلامی، جامعه را حتی از داشتن ادبیات و هنر شایسته­ انسان مدرن قرن بیست و یکم محروم کرده است. اما با رشد روزافزون تکنولوژی ارتباطات، راه­های تازه­‌ای برای ابراز وجود انسان­ها پیدا شده است و بسیاری از شیوه­های سانسور دولتی را کم تاثیر ساخته است.

اساسا دفاع از حرمت انسانی و سرنوشت آزادی‌های آن، امری نیست که به کشور و مرز خاصی مربوط شود. از این‌رو نویسندگان، متفکران، هنرمندان و همه کسانی که نگران آینده‌ بشر هستند فعالیت و مبارزه خود را به مرزهای ملی محدود نمی‌کند. چرا که نویسندگان و اندیشمندان و همه پیکارگران راه آزادی و رهایی انسان از قید و شرط سانسور و اختناق در سراسر جهان یک خانواده با اهداف و آرزوهای مشترک دارند. آن‌ها، جهان شمول فکر می‌کنند و به همین دلیل در هر نقطه جهان آزادی و زندگی انسان‌ها در معرض خطر قرار گیرد خود را همراه و هم‌درد و هم‌رزم آن‌ها می‌دانند.

در حالی که نمایندگان و چهره‌های سرشناس حکومت سانسور و اختناق و ترور به بهانه‌های مختلف جشنواره‌های «فرهنگی و هنری» و مراسم‌های «انجمن قلم ایران» برگزار می‌کنند که نهادهای امنیتی حکومت اسلامی، تقریبا از خرداد 1360 تاکنون، حتی از برگزاری مجمع عمومی «کانون نویسندگان ایران»، این نهاد شناخته شده نویسندگان و هنرمندان ایرانی، جلوگیری کرده و در این چهار دهه گذشته، روزبه‌روز سانسور و اختلاق را تشدید کرده‌اند.

با این وجود جامعه‌ ما، جامعه‌ای‌ست که رو به آینده و رو به رهایی و رو به رشد و تغییر و شکوفایی دارد پس چنین جامعه‌ای در بین همه‌‌ نیروهایی که برای رشد و تکامل و تغییرات بنیادی موثر و دخیل هستند، در راس این نیروها انسان است. باید نه تنها برای این انسان متفکر و متعهد، بلکه برای همه شهروندان، فضای آزاداندیشیدن و آزاد بیان‌کردن را فراهم کرد تا چشم‌انداز این آینده، روشن‌تر و شفاف‌تر تامین شود.

بی‌تردید برای دسترسی به چنین فضایی، در گرو عبور از کلیت حکومت اسلامی ایران و رسیدن به یک جامعه آزاد، برابر، عادلانه و خودمدیر و خودگران است!

دوشنبه بیست و چهارم تیر 1398 - پانزدهم ژوئیه 2019

تهدیدهای ایران پایۀ تشنج در منطقۀ آبهای گرم

تهدیدهای ایران پایۀ تشنج در منطقۀ آبهای گرم

زهر تلخ تهدید بکام ملت ایران

اعلامیۀ شمارۀ 7

خط 3 ( جبهۀ مردم برای نجات ایران )

فرح نوتاش     وین   2019.7.15

ایران چون آمریکا با دو دولت اداره می شود. دولت به اصطلاح منتخب مردم، و دولت در سایه.

در هر دو کشور، دو دولت در سایه بسیار شبیه هم هستند و همواره موفق به تحمیل خواست خود بر مردم و دولت ها می شوند. در آمریکا دولت در سایه، شبکۀ پنهان صهیونیستی در سلطه بر تمام بانک ها، سازمان ها، رسانه ها، و نیروهای مسلح است،  و در ایران بیت رهبری با شبکۀ سراسری امامان جماعت و کل سازمان ها وتمام  نیروهای مسلح و خزانۀ بی درو پیکر مملکتی است.

بر همه آشکار است که تمام ناوهای هواپیمابر و موشک انداز آمریکا بسیج در آبهای گرم، و تمام پیاده نظام های اعزامی آمریکا به کشور های آنسوی خلیج فارس به دلیل تکرار بی وقفۀ اسرائیل از "خطر ایران"  است.

"خطر ایران " که از زمان دولت کودتایی احمدی نژاد با تهدیدهای، اسرائیل را از نقشۀ زمین پاک خواهیم کرد، شروع شده، و این تهدید ها هرهفته توسط امامان جماعت هر شهرو مقام های سپاه، بیان و در اخبار منعکس گشته است. این تهدیدهای مدام، باعث اعلان خطر، توسط نتان یاهو نخست وزیر اسرائیل به دولت آمریکا شده است. و دولت آمریکا دست به اقدامات عملی زده است.

طبق اعلان اسرائیل، مواضع ایران در سوریه ، توسط اسرائیل بیش از هزار بار بمباران شده است. کسانی که این همه در کلام تهدید می کنند پس چرا یکبار از خود دفاع نکرده اند؟

حملۀ ایران به اسرائیل در قالب تهدید، ولی جواب اسرائیل، همواره عملی بوده است. کشاندن تمام نیروهای نظامی آمریکا به منطقه و ایجاد ائتلاف نظامی منطقه علیه ایران نمونه های بارز آن هستند . از این رو نه تنها تشنج در منطقه، صرفا توسط  تهدید های رژیم ملا ایجاد شده، بلکه بس فراتراز آن، این تهدید های "محو اسرائیل"، فضای بس مخرب علیه ایران در هنگام نوشتن برجام ایفا کرده است. اگر امروز سفیر انگلیس در آمریکا، لغو برجام توسط ترامپ را لج بازی با اوباما عنوان کرده

است ولی حقیقت ماجرا چیز دیگری است.

نتان یاهو که در واقع سخنگوی دولت پنهان آمریکاست و اساسا صهیونیست ها هیچ حقی برای مردم

 کشور های جنوب قائل نیستند، از این رو اسرائیل برجام را ناقص ارزیابی می کند. و با تکیه بر تهدید های مدام، کلا آن را مردود می بیند.  

قبل از انتخابات دورۀ اول ریاست جمهوری، ترامپ بخاطرجلب رضایت دولت در سایۀ آمریکا، که از طریق حوزۀ های انتخاباتی کالج های آمریکا اعمال نفوذ می کند و مثل شورای نگهبان ایران، کارش ایجاد خلل در انتخابات مردم است، باج هایی داده تا رئیس جمهور بشود. قول لغو برجام، انتقال سفارت آمریکا از تل اویو به ارشلیم وشناختن ارشلیم بعنوان پایتخت اسرائیل از آن جمله اند.  

به رسمیت شناختن بلندیهای جولان جزو سیطرۀ اسرائیل، باجی است که ترامپ برای دور دوم ریاست جمهوری خود به دولت در سایۀ آمریکا داده. و معاملۀ قرن، طرح جرارد کوشنر داماد ترامپ نیز، جزو باج های کسب مقام ریاست جمهوری دورۀ دوم است. که 50 میلیارد دلار از بن سلمان بابت ادامۀ سکوت سلاخی خاشوقچی بگیرد و به فلسطینیان بدهد. و آن هم نه به دست فلسطینیان بلکه به بانک های صهیونیستی که برای فلسطینان کار ایجاد کنند. وقاحتی چند بعدی!

محمود عباس و رهبران حماس این معاملۀ خفت بار را رد کرده اند.

آنچه که اسرائیل و آمریکا با ملت ایران می کنند نتیجۀ تهدید های رژیم ملا در سالیان دراز است.

هر دولت یک سخنگوی شناخته شده دارد که نظریات آن دولت را منعکس می کند. و مسئول حرف های خود است. ولی ملت ایران تاوان هزار سخنگوی بی مسئولیت بیت رهبردروغین را باید به پردازد. و تحت تحریم های خانمانسوز، از گرسنگی و بی دوایی، شاهد مرگ فرزندانش روی دستانش باشد. زهر تلخ این تهدید های توخالی تنها به کام ملت ایران است. اگر این جمهوری غمخوار ملت ایران بود و دولت و ملت برخوردار از یک پیوند و یگانگی بودند، مقاومت معنا داشت. ولی در جایی که این رژیم، خصم واقعی ملت ایران است و سنخیتی با مردم ایران ندارد ، ایجاد شراکت با دزد، آیا معنایی به غیر از باخت در باخت دارد؟

بعد از جنگ جهانی اول و پیروزی انقلاب اکتبر در روسیه 1917، امپریالیست ها برای نجات خود و مبارزه علیه سوسیالیسم دست به اقدامات بسیاری زدند. منجمله در دهه های 1920 و 1930 ، سه جریان را در سه شاخۀ متفاوت ایجاد کردند. ناسیونال سوسیالیسم ( فاشیسم) در آلمان ، اطریش، ایتالیا و اسپانیا و ژاپن، که علیه روسیه جنگید، فعال کردن صهیونیست های لهستان درست با همان عقاید نژاد پرستانه و خشن و وحشی مثل فاشیسم، با وجود عناصری چون مناخم بگین، که بعد ها در اسرائیل حزب لیکود را دائر کرد.  و اخوان المسلمین در قاهره برای مقابله با رشد سوسیالیسم درکشور های اسلامی آفریقا، آسیا و خاورمیانه. هر سۀ این جریانات، راست افراطی، و هر سه کارشان بسیج مردم در جنگ های نیابتی برای امپریالیسم علیه سوسیالیسم است. هر سه مخالف شدید طبقۀ کارگر و مبارزات عدالت طلبانه، و هر سه تا بن فاسد اند. هر سه جنگ افروز ، مروج فساد ، دزدی و انواع کارهای ضد انسانی هستند. 

بعد از 40 سال، با آرزوی این که اگر رژیم ملا چنین کند و چنان نکند ملت نجات خواهد یافت،

چیزی جز هذیان در خواب نیست.

عملکرد تاریخی، آئینۀ فردای پیش روست.  بهتر است بیدار شویم و تخیلات پوچ را دور بریزیم.

ایران حتا اگر بمب اتم هم داشته باشد قادر به استفادۀ ازآن در فلسطین اشغالی نمی تواند بشود. چون بیشتر سکنه، اعراب مظلوم فلسطینی هستند بعلاوۀ بخش وسیعی از جهودانی که، علیه سیاست حزب خونخوار لیکود هستند و هرگز در اتخابات پیروز نمی شود، پس این تهدید ها برای چیست؟ تهدید کنندگان روشن کنند با چه وسیله می خواهند اسرائیل مجهز به جنگ افزارهای هسته ای را از روی نقشه محو کند؟ تشنج منتج از این تهدید ها، با ایجاد ترس، مردم اسرائیل را وادار به دادن رأی به حزب خونخوار لیکود می کند. و نهایتا شرایط  فلسطنیان بدتر می شود. بیش از ده بار محمود عباس به رژیم ملا گفته:  برو به ملت گرسنه و محروم خودت برس. ما احتیاج به کمک شما نداریم.

در جایی که همۀ دول امضاء کنند قرار داد برجام، ایران را از غنی کردن بیش از 3.5 % اورانیوم بر حذر می دارند، چرا رژیم ملا مردم ایران را در معرض جنگی قرار می دهد که مطلقا توان تسلیحاتی برابر با نیروهای متخاصم را ندارد. این قبیل کشمکش ها در دعواهای شخصی می تواند کار برد داشته باشد، ولی در جایی که پای جان ملتی غرق در مصیبت و فقر در میان است برخوردی منطقی، هشیار و بدون ریسک لازم است. سید علی به راستی باورش شده که رهبراست. و دست از بازی در نقش مستهجن رهبر دروغین بر نمی دارد. و با سوء استفاده از موقعیت ریایی که ایجاد کرده با جان و مال مردم ایران بازی می کند. کودتا و تحمیل ملیجک احمدی نژاد، هرگز از خاطر ملت ایران نمی رود. چه کسی گفته که یک نفر بجای 80 میلیون نفر تصمیم بگیرد. مرگ بر انگلیس.  

سید علی، رهبر دزدان ایران، دوهفتۀ پیش، ابراز کرد که ملت ایران توسری خور بوده ولی اکنون (به پاس رهبری او!)  دیگر کسی جرأت حمله به ایران را ندارد. او باید بداند که ملت ایران واقف به کودتا در خبرگان رهبری توسط رفسنجانی، برای رهبریت او شده است. و او غریب به سی سال اوامر ارباب انگلیسی خود را به مردم ایران تحمیل کرده و باعث خسارت جانی و مالی بی پایان برای ملت ایران شده است. او مطلقا فاقد مقام تصمیم گیری برای مرگ و زندگی ملت ایران است. چهرۀ

زشت این جمهوری، باعث خفت و سر افکندگی ایرانیان در تمام جهان شده است.

نه تهدید و نه ارعاب... ملاک رای ملت

نه رهبر و نه قائد ... تکیه به رای ملت

 

 

     جبهۀ جهانی ضد امپریالیست   قدرت زنان

womens-power.farah-notash.com

www.farah-notash.com

Women’s Power

 

 

 

ابراھیم علیزادە و کومەلە و کومەلە ایسم

ابراھیم علیزادە و کومەلە و کومەلە ایسم

در جملە اول مایلم این امر را تاکید کنم کە بلواساری مجازیی کە این روزھا در مورد کومە لە،سیاستھا و رھبریش و خصوصا شخص رفیق ابراھیم علیزادە در جریان است جدی نیست و ارزش پاسخ دادن را ندارد.اما چون در مورد یک جریان جدی،فعالین تاثیر گذار و شخصیتی کلیدی و امیدبخش چون رفیق ابراھیم علیزادە است و بە دلیل جدیت موضوع بلوا؛و نە اشخاص و جریانات پروکاتور و بلواسالار لازم دیدم نظرم را بیان کنم.

اولا کومە لە بە عنوان یک جریان سیاسی با تاریخی پر شکوە و افتخار آمیز در جریان انقلاب ایران در کردستان و بە یومن درایت و حضور رھبرانش در کردستان شکل گرفت،اجتماعی شد و تنھا جریان پر نفوظ و اجتماعیی بود کە در مقابل مصادرە کنندگان ارتجاعی انقلاب ایران با قدرت ایستاد ؛ و متاثر از حضور قدرتمندانە و طبقاتیش در کردستان حتی جریان ناسیونالیستی حاضر در جنبش انقلابی کردستان را از لغزشھای فاحش و جبران ناپذیا تا جایی کە امکان داشت نجات داد. جریان مرتجع و اسلامی رزگاری را خلع صلاح و منحل کرد و جریان اسلامی مفتی زادە را رسوا و تضعیف کرد.کومە لە با ھمین رھبران و با رھبری ابراھیم علیزادە بە گروھھا و دستجات مختلف چپ این فرصت را داد کە بر شانە استوار دست آوردھا و سازمانش حزب کمونیست ایران را تشکیل دھند و البتە بە دلیل عدم صداقت آنھایی کە خود را چپھا و کمونیستھای رادیکال آن روز جامعە ایران  می دانند و می دانستند از دل این خوش نیتی کومەلە و از دل حزب کمونیست ایران  ماری در استین پروردە شدە بیرون امد کە امروز خود نمونە یک جریان سردرگم و چند شاخە شدە است ، کە جز تفرقە و سردرگمی برای کمونیستھای جامعە ی ایران و اعضای نحلە ھا و شاخە ھای مختلفش چیزی در چنتە ندارد.اما بعد از پشت پا زدن جریان موسم بە کمونیسم کارگری و ھزیمت بە سوی اروپا،کومە لە و رھبریش در میان اتش و خون منطقە ای بحرانی،چون کردستان عراق ایستاد و چون تنھا جریان اجتماعی کمونیست در خاور میانە تاثیرش را در قامت جامعە در کردستان حفظ کرد.فاکت و نمونە ی حفظ این نفوظ، سازمان دادن چندین اعتصاب عمومی در کردستان است.فعال کارگری سر شناسی در ایران و کردستان نیست کە در شھر سنندج و در کردستان برای پیشروی جنبش کارگری در نشصتھای کارگری مشارکت نکردە باشد،در ھیچ بخشی از کشور ایران بە اندازە کردستان جنبشھای مترقی محیط زیست و زنان قوی نیست.فعالین کومەلە سالروز تشکیلش را در تجمع چند صد نفری بر فراز آبیدر جشن میگیرند؛در حالی کە چندین جریان چپ کمونیست در اروپا ھم نمی توانند دویست نفر را در تجمعی گرد ھم اورند.اقای عبدللە مھتدی کە از موسسین کومە لە بود و البتە سالھا شانە بە شانە ی منصور حکمت دبیر اول حزب ھم بود،ھنگامی کە یک بار در ھمگامی با محفل کمونیسم کارگری و بار دیگر در ھمگامی با موج ناسیونالیستی در کردستان عراق بە بیراھە رفت نە تنھا چون حکمت مقدس پنداشتە نشد، بلکە توسط رھبری و بدنە ھمین کومە لە خنثی شد و کومەلە افق روشنش را چون ھمیشە دنبال  کرد. کومەلە تا بە امروز بر ھمە ی چالشھا و فراز و فرودھا فائق امد وھمچنان اجتماعی،معتبر و خوش نام ماند.کومە لە در حال و روزی روزانە در مقابل اشغال نظامی عراق افشاگری و تبلیغ میکرد کە ھر لحظە ممکن بود مورد ھجوم امریکا و ھمپیمانانش در خاک عراق قرار گیرد.

اما در مورد شخص رفیق ابراھیم علیزادە ایشان تنھا رھبر ی است کە در طول ھمە این سالھا در ان کوە و درھای کردستان ماندە و با ھزاران فعال کمونیست جامعە ی ایران و کردستان در ھمە ی این سالھا در نزدیکترین فاصلە با جامعە ی ایران نشصت داشتە،آنھا را با رھنمودھا و تجاربش سازمان دادە و رھنمای راھشان بودە،مدرس صدھا گردان از پیشمرگھای کومەلە بودە و ھزاران ساعت مصاحبە با تلوزیونھا،روزنامە ھا و سایتھا داشتە کە اگر سواد سیاسی کسی یاری کند البتە می تواند بە آنھا مراجعە کند و اگر نقد وملاحظە ای داشت نقد و نظرش را بیان کند.ایشان در سفرھایش بە اروپا گاھا از اقامت در ھتل اجتناب  کردە و در واگن ترن  شب را سر میکند،ایشان در میان پیشمرگان و دوشادوش انھا مورد تھاجم وترور ناکام جمھوری اسلامی قرار گرفتەاست ، ایشان شاید تنھا رھبر و فعال کمونیستی است کە شھروندی یک کشور خارجی را نپذیرفتە و بە وفاداری بە ملکە،پرچم و قوانین کشوری دیگر سوگند یاد نکردە. میشود خیلی بیشتر در مورد کومە لە و یگانە رھبرش رفیق ابراھیم نوشت اما نە من تعصبی بە کومەلە و بە ایشان برخورد میکنم و نە ایشان لازم می بینند از زندگی و مبارزە سر افرازانە یشان گفتە شود.


اما نکتە ی پایانی نە رو بە سردرگمین داخلی و خارجی و بلواساران،رو بە رفقایی کە این روزھا از توھینھا و لجن پراکنیھا بە کومە لە،اعضا و رھبریش بر اشفتە شدە اند و گاھا با لحنی نامناسب و ناسیاسی ھم بە توھینھا جواب دادە اند.

رفقای گرامی مسئلە ی ما و دغدغە ی ما نباید این پارازیتھا و بلواھا باشد.مسئلە ی اصلی کومە لە و حزب کمونیست ایران اجتماعی ماندن،اجتماعیتر شدن،تقویت رسانە و نیروی پیشمرگش،حفظ و تقویت جنبش انقلابی و کارگریست.برای شخص بندە زخم تن کارگر و کولبری آزاردھندە تر  و جگر سوزتر است از ھزاران توھین رکیک دشمان و حتی از زخمھایی کە ھنگام شکنجە دشمن بر تن بندە ایجاد شدە بود،چرا کە برای یک انقلابی زخمی کاریتر و جگر سوزتر از زخم ستمگری ستمگران نیست.


کومەلەایسم


 

کومە لە ،کومە لە است چون راە خودش را میرود و با سازمانھای دیگری کە خود را کمونیست می نامند تفاوت دارد،لذا طبیعی است سیاستھای کومە لە عینا چون سیاست دیگر سازمانھا نباشد و گاھا حتی بسیار ھم متفاوت از آنھا باشد این واقعیت فلسفە ی وجودی ھر سازمانیست.اما کومە لە جریانیست کە جریانی مجازی،سایتی و خارج کشوری نیست و نبودە بە ھمین دلیل ھم مجبور بودە و ھست کە پاسخھای عملی برای پیشروی مبارزە داشتە باشد و نمی تواند بە تئوری بافی و گندە گویی اکتفا کردە و در حاشیە ایستادە و تنھا بیانە تایید یا محکومیت صادر کند،بمانند جریانات ھزیمت کردە و مجازی.

کومە لە ادامە ی منطقی بلشویسم و وفادارترین جریان بە ارمانھای انقلاب اکتبر و نە بە سرنوشت دردناکش است.ھمچان شعار اصلیش انقلاب کارگری و نە انقلاب با پسوند دیگریست.ھنوز چون حزب بلشویک راە حل مسئلە ملی را نە تنھا برای مسئلە ملت کرد بلکە برای مسئلە ی ملی در ھر جای ایران و جھان حق تعین سرنوشت می داند.کومە لە از میان  انقلاب و رفرم،انقلاب را برگزیدە و اما بە یومن دانش و تجربە ھمین رفیق ابراھیم علیزادە رابطە رفرم و نقلاب را بھتر از ھر جریانی شناختە و در این زمینە دست اورد تئوریک ھم داشتە، کومە لە در مورد مسائل زنان شیفتە و شیدای معصومە علی نژاد نشدە و مسئلە رھایی زنان را مسئلە ی مردان و زنان ازادی خواە می داند و بە روشنی مسیر متفاوت این رھایی را توضیح دادە و تفاوتش با فمنیسم را بسیار روشن  مکتوب کردە.کومە لە بە انقلاب سوسیالیستی چون سعود نھایی بە حکومت دیکتاتوری پرولیتاریا وفادار است و برای تثبیت دست اوردھای میانی و برای ھر درجە از پیشروی برنامە ی روشن استراتیژیک ، سیاسی و تاکتیکی دارد.برای کومە لە تنھا تبلور سازمانیابی کمونیستی تکرار کلیشە ایی و طوطی وار استراتیژی کومونیستی در حجم نحلە و سکت کوچکی نیست،بلکە اجتماعی بودن و اجتماعی ماندن تبلور سازمان یابی و سازمان بودن است؛ بە ھمین خاطر کومە لە خود را مھمان و منتقد منزوی جامعە نمی داند و در امور جامعە در قامت اجتماعی و طبقاطی دخالت دارد. نبرد و مذاکرە و مجادلە اش در سطحی اجتماعی و ملموس است،لذا کومە لە، کومە لە است راە و روش و منش سازمانی خود را دارد و ھمین راە و روش و منش را غنیتر می کند و با یقین ادامە می دھد،برای جریانی چون کوملە،نغمە ھای کسانی کە کمونیسم برایشان بە نغمە ھا و زمزمە ھای آوازگونە ی غربت و زندگی ھزیمتگاە تبدیل شدە تعین کنندە نیست.راە کومە لە را رھروان درون جامعە و دانش رھبران و رھروان علمی و عملی، تاریخی و معاصر تعیین می کند.

سلام قادری

July 15, 2019

مواظب باشید خیط نشوید

در گیر و دار خبر‌های اخیر، این یکی هم رسید که اردوغان و آبه برای میانجیگری بین جمهوری اسلامی و آمریکا، ابراز آمادگی کرده اند. به هر صورت ما که توقع نداریم کسی از تاریخ چیزی بیاموزد، نه ایرانی‌ها و نه بقیه، ولی ذکر یک واقعۀ نه چندان دور بی‌مناسبت نیست، داستان مذاکرۀ اتمی در زمان احمدی‌نژاد و اوباما.

خاطرتان هست که بعد از شر و شوری که احمدی‌نژاد بر پا کرد و پلمبهای تأسیسات اتمی را شکست، بحران مزمن اتمی بالا گرفت و چون او تمایلی به کوتاه آمدن نداشت، آمریکاو اروپا، سرآسیمه مشغول رفع و رجوع کار شدند. جنبش سبز تازه ورچیده شده بود ولی هنوز تحریمهای سنگینی که در پی آن برقرار شد، شروع نشده بود. این وسط قرار شد همین اردوغان و لولای برزیلی برای میانجیگری پا در میدان بگذارند. اوباما هم شرط و شروطش را که اصلاً ربطی به این یاوه‌های برجام نداشت، معین کرد و داد دست این دو نفر که به تهران بیایند، احتمالاً با اطمینان از این مسئله که با سختگیری احمدی‌نژاد، کار به جایی نخواهد رسید و آمریکا امتیاز دیپلماتیک خواهد گرفت که ما برای حل اختلاف حاضر بودیم و اینها لجبازی کردند.

ولی زد و دست بر قضا، احمدی‌نژاد شرط و شروط را که در جمع نامعقول هم نمینمود، پذیرفت و خیلی صریح به دو فرستاده جواب مثبت داد و برای کنار آمدن با آمریکا ابراز آمادگی کرد. اوباما ناگهان در برابر عمل انجام‌شده قرار گرفت، چون هم شروط را خودش معین کرده بود و هم فرستادگان را و در محظور قرار گرفت. ولی با تمام این احوال، حیا را قورت داد و بی مقدمه و بدون عرضۀ هیچ دلیل قابل قبول، خودش پیشنهاد خودش را رد کرد و دو رئیس دولت جاسنگینی را هم که واسطه کرده بود، سنگ روی یخ.

فراموش نشود که در این میان، رهبران جنبش سبز هم از همان حصری که اینهمه به رخ ما میکشند، فریاد برآوردند که نه این کار تمامی دستاوردهای دانشمدان ما را به باد میدهد و در حکم ترکمانچای است و... این صحبت هم شد که در میانۀ کار برای آمریکا پیغام داده‌اند که نه دست نگه دارید و با اینها معامله نکنید تا ما بیاییم سر کار که لابد معاملۀ بهتری بکنیم. معامله برجام بود و دیدیم که چه اندازه بهتر بود و تازه همان را هم آمریکایی‌ها با ندانم‌کاری پاره کردند و موقعیت را قفل کردند و به همان عبارت نه مذاکره، نه جنگ خامنه ای، مهر تأیید زدند. ظاهراً از این شیرینکاری خودشان هم که شست پایشان را درست برد گیر داد در جیب بغلشان، بسیار شاد شدند.

و اما نتیجۀ اخلاقی حکایت که البته به ایرانیان ربط چندانی پیدا نمیکند: آمریکا، چه با اوباما و چه بی اوباما، اصولاً اهل این نیست که چیزی را با مذاکره بگیرد، اگر هم بگیرد تازه به دلش نمیچسبد و بر همش میزند. آنهایی که واسطۀ این ادا و اصولهای ایالات متحده میشوند، در نهایت اعتبار خود را بازیچه میکنند و جز باخت نصیبشان نخواهد شد. آبه که بعد از سفرش به ایران باید فضا دستش آمده باشد، اردوغان هم که یک بار از همین سوراخ گزیده شده. نصیحتی اگر باشد،این است که آدم عاقل خودش جفت‌پا نمیپرد روی پوست خربزه.

 

 

۴ ژوئیه ۲۰۱۹

اپوزیسیون و نقش آتش بیاران معرکه

اپوزیسیون و نقش آتش بیاران معرکه

اخیرا ما در «بنیاد میراث پاسارگاد» جلسه ای داشتیم با حضور 11 حزب و سازمان سیاسی، و 14 تن از افراد علاقمند به میراث فرهنگی و طبیعی. این عده دعوت شده بودند تا در اولین جلسه ی بررسی «طرح پیشنهادی و پیش نویس قانون نگاهبانی از میراث فرهنگی و طبیعی ایران» شرکت کرده و به بهتر شدن و گسترده تر شدن آن کمک کنند؛ با این توضیح از سوی بنیاد که: « دلیل برپایی این جلسه صرفا به خاطر علاقه و توجهی ست که تک تک این سازمان ها و افراد نسبت به سرنوشت میراث فرهنگی سرزمین مان و حفظ و نجات آن دارند. و ما امیدواریم وقت این جلسه صرفا به بررسی و اظهار نظر در ارتباط با «طرح پیشنهادی ... »که قبلا همگی آن را مطالعه کرده اند بگذرد.»

خوشبختانه افراد حاضر در آن جلسه با این که برخی رابطه ای نزدیک با هم نداشتند و برخی حتی از نظر سیاسی مخالف عملکردهای یکدیگر بودند، نه تنها رفتار بسیار محترمانه و متمدنانه ای با هم داشتند، و نظریات جالب و سازنده ی یکدیگر را به دقت گوش دادند، بلکه ما را علاقمند و ملزم کردند که در آینده این جلسات را به طور مرتب، برگزار کنیم؛ زیرا در همین یک جلسه روشن شد که هنوز بسیاری از مسایل مربوط به میراث فرهنگی، که در واقع پشتوانه ی صنعت توریسم و اقتصاد کشور در آینده می باشد،آن گونه که باید مورد توجه اپوزیسیون قرار نگرفته است.

اما دو روز پس از این جلسه، که اعلام عمومی هم نداشت، چند تنی (آشنا و ناشناس) شروع کردند به نامه نگاری و پیام گذاشتن خطاب به من و دیگر مسئولین بنیاد، و دادن هشدار که: «فلان آدم خطرناک است»، «فلان حزب به درد نمی خورد»، «فلان سازمان دشمن شماره یک بنیاد است» و بالاخره «جمع شدن این آدم ها با یکدیگر نتیجه اش به زیان بنیاد و میراث فرهنگی تمام می شود»!

این نوع برخورد البته برای من تازگی نداشت، زیرا مدتی ست متوجه شده ام یکی از مشکلات عمده اپوزیسیون در ارتباط با مبارزه ای که با جمهوری اسلامی دارند (یا باید داشته باشند)، چه در امور سیاسی، و چه در امور فرهنگی و حتی حقوق بشری، وجود افرادی ست که نام شان را باید گذاشت: «آتش بیاران معرکه». یعنی کسانی که بدون انجام دادن هیچ کار اساسی و قابل توجهی در مخالفت با حکومت حاکم بر ایران، مدام در تلاش اند تا بین افراد اپوزیسیون (چه خودی، یعنی چه در درون حزب و سازمان خودشان) و چه بین افراد دیگر گروه ها و سازمان ها) آتشی برپا کنند.

البته در مقابل ما افرادی را هم داریم که همیشه اهل نصحیت و آشتی دادن و پیوند زدن بوده اند اما متاسفانه این «سفیران حسن نیت»، در مقابل آتش بیاران معرکه چند در صد هم نیستند.

چند سال پیش، پس از فروکش کردن اعتراض های مربوط به جنبش سبز، و سرازیر شدن عده ای از مخالفین به خارج، مسئولین حکومتی با افتخار اعلام کردند که: «حدود 30 هزار مامور برای گرفتن اطلاعات {جاسوسی} به خارج فرستاده اند». همان وقت من در گفتگویی تلویزیونی گفتم: « این ها را می گویند یا مردم را بترسانند. و یا همه را به هم بدبین کنند و نگذارند مخالفین شان در خارج هم حمایت بشوند». اما اکنون وقتی می بینم کسانی که نه تنها مامور نیستند بلکه جزو مخالفان حکومت هم هستند، این گونه همه را به جان هم می اندازند، وحشت می کنم. به راستی چه نیازی به فرستادن مامور از سوی حکومت هست وقتی که در بین خود ما انسان های نادانی پیدا می شوند که دو به هم زنی و ماجراجویی برایشان تبدیل به عادتی شیرین و لذتبخش شده است.

جالب است که این آتش بیاران، همانگونه که در یکی از معناهای این ضرب المثل هست، بدون توجه یا آشنایی با مسایل جدی و مهمی که دور و برشان می گذرد، و حتی گاهی بدون این که ربطی به آن ها داشته باشد، خودشان را میان هر مذاکره یا برخوردهای دوستانه یا دشمنانه می اندازند و با بدگویی و دو به همزنی ماجرایی «رژیم شاد کن» می سازند. در واقع کارشان این شده که از صبح تا شام در حال جمع کردن هیزم برای آتش زدن در جایی و مکانی باشند که قرار است جایگاه مخالفان رژیم باشد و نه جایگاه آتش به جان مخالفان آن زدن.

از یادداشت های آخر هفته

چهاردهم جولای 2019

خطر پ ک ک را جدی باید گرفت!

ترور عضو و فرمانده سابق پژاک(شاخه ایرانی پ ک ک) در   ٢٩   خرداد زنگ خطر شروع دور جدید فعالیت پ ک ک در کردستان ایران است. نقشی که این سازمان در آینده فعالیت خود با همکاری جمهوری اسلامی در کردستان برای خود در نظر دارد و ماهیت و سنت و تاریخ پشت سر، به ما میگوید که خطر این آینده را باید از پیش درک و برای خنثی کردن آن آماده بود. این یادداشت در خدمت همین آمادگی از قبل است.
 

  استراتژی این سازمان در آینده کردستان ایران

 پ ک ک که خود یک جریان سیاسی در کردستان ترکیه است، اینک سالهاست که در هر سه کشور دیگر  دارای اقلیت های منتسب به کرد(عراق و سوریه و ایران) دارای احزاب سیاسی هم خط و تماما وابسته به خود است. عثمان اوجلان از رهبران پیشین این سازمان در مصاحبه هایش توضیح  میدهد که بعداز تشکیل واحدهای پ ک ک در کشورهای مختلف، مسئولین آنها توسط رهبری پ ک ک به کنگره های این احزاب پیشنهاد و توسط کنگره آنها انتخاب شدند.   [1]

استراتژی پ ک ک در کشورهای دارای شعبه، جا افتادن این احزاب در سیستم های حاکم فعلی است. مخالفت پژاک(پ ک ک) با سرنگونی جمهوری اسلامی و اعلام رسمی و علنی آن، پیشبرد این استراتژی در ایران است.

چنین سیاستی ضمن اینکه با اهداف خود این سازمان در ترکیه هم یکسان است، به آن کمک میکند تا حمایت دولت های حاکم بر ایران و عراق و سوریه را پشت خود داشته باشد. هر سه کشور هلال شیعه با معضل مسئله کرد و نتیجتا با اپوزیسیونی رنگارنگ طرف اند که میتوانند از ظرفیت پ ک ک برای مقابله با آنها استفاده کنند. هزینه چنین ماموریتی تامین سطحی از حمایت از طرف این دول برای پ ک ک در مقابل ترکیه است. چنین اتفاقی ادامه زندگی پ ک ک در منطقه را تامین میکند.
 

نیاز حیاتی جمهوری اسلامی به پ ک ک در این دوره

 جمهوری اسلامی در بحرانی ترین دوره حیات سیاسی خود به سر می برد. فشار همه جانبه امریکا و موج اعتراض و تنفر و مطالبه در درون جامعه، ترکیبی از مخاطرات برای این رژیم اند. در چنین شرایطی، با تغییر بیشتر شرایط به ضرر حاکمین، چه وقوع شرایط انقلابی و چه وقوع جنگ با قدرت های منطقه ای، امکان از دست رفتن کنترل حاکمین بر کردستان یک احتمال واقعی است. بعلاوه احزاب  متعدد مسلح ناسیونالیست محلی به سرعت برق میتوانند ابزار جنگ نیابتی دیگران شوند. در چنین شرایطی حزب پ ک ک میتواند دقیقا مانند سوریه مورد استفاده قرار گرفته و اداره کردستان به آن سپرده شود. در چنین موقعیتی، چه در مقابل موج انقلابی و چه در مقابل اپوزیسیون چپ و راست، میتواند به عنوان یک نیروی سرکوبگر حافظ نظام عمل کند.
 

تفاوت در کیس سوریه؛

 اگر ایران امروز یک جامعه سیاسی و با حضور جنبش های متعدد شکل گرفته و مدرن امروزیست، جامعه سوریه زیر تسلط تاریخی خانواده اسد، تقریبا یک برهوت سیاسی بود. اگر جامعه ایران انقلاب دیده و تجارب فراوانی از تحولات مهم در بطن خود دارد، در سوریه به جا مانده از امپراتوری عثمانی از این خبرها نبوده است. و اگر امروز جنبش های سیاسی و اجتماعی مدرن با مطالبات روشن در ایران حضور زنده دارند، در سوریه چنین چیزی نبود. بعلاوه در سوریه یک سناریوی سیاه شکل گرفته با حضور نیروهای متعدد هار و جانی از هر طرف بود. در چنین شرایطی، تحویل گرفتن منطقه کردنشین سوریه توسط پ ک ک و تامین امنیت آن، مثبت ترین نقشی بود که یک نیروی بورژوایی میتوانست تقبل کند. به همین دلیل نقش پ ک ک در آنجا، که دفاع از وضع موجود بود، در مقایسه با جهنم بقیه مناطق، نقشی بسیار مسئولانه و مثبت به حال جامعه بود. به هیمن دلیل مورد حمایت جهانی قرار گرفت.

چنین نقشی در کردستان ایران، اولا قبل از هرچیز در مقابل مردمی است که در چهل سال گرذشته برای حاکیمن گردن کج نکرده و تسلیم نشده اند. در ثانی اینجا جنبش های سیاسی با افق های روشن طبقاتی شکل گرفته اند که نیروهایی برای ممانعت از سناریوی سیاه حتی در شرایط جنگی میتوانند باشند. ضمن اینکه کیس ایران از نظر خود جمهوری اسلامی هم یک کیسی است که همراه یک جنبش از پائین سرنگونی طلبانه و با مطالبات روشن سیاسی اجتماعی است. به زبان دیگر، رژیم اسلامی پ ک ک را برای مقابله با مردمی میخواهد که قصد سرنگونی اش را دارند. به این دلیل ساده که هیچ قدرت نظامی و سیاسی خارجی موجودیت این رژیم را تهدید نکرده است. از این زاویه نقش پ ک ک در ایران و در چنین دوره ای، نقش یک نیروی مزدور را خواهد داشت که برای حفظ رژیم سیاسی در مقابل مردم و جنبش های سیاسی می جنگد و خون میزیزد.

سوال اینجا این است که در چنین شرایطی رژیم اسلامی چنین ماموریتی را به خود احزاب ناسیونالیست کرد که در حال حاضر در کمپ غرب اند، نمیدهد؟ مگر نه این است که آنها هم چنین ظرفیت هایی میتوانند از خود نشان دهند. پاسخ روشن است؛ اینها اولا نیروهای انتگره تر در جامعه ایران اند و خود را با شرایط میتوانند منطبق کنند. میتوانند همراه یک جنبش سرنگونی باشند و به شرکت خود در حاکمیت بعدی بیشتر مطمئن شوند تا در سیستم فعلا اسلامی. از طرف دیگر، این احزاب به اندازه پ ک ک مورد اتکا و اعتماد نیستند. به این دلیل ساده که سالهای زیادی است که پ ک ک در کنار بلوک جمهوری اسلامی حضور دارد و در سوریه هم با هم شریک و همکار بوده اند. ثاینا پ ک ک در مقایسه با بقیه از قدرت نظامی بیشتری برخوردار است و در پیشبرد نقش خود، یکدست تر و ایدئولوژیک تر و راسخ تر عمل میکند. ثالثا به دلیل "خارجی" بودن آن، امکان دست بردن به خونریزی علیه مردم برای آن بیشتر است. رابعا تجربه پ ک ک در اسلحه کشیدن به روی مردم و بمب گذاری و ترور دیگران بسیار بیشتر است.
 

ظرفیت های پ ک ک برای چنین نقشی؛

 پ ک ک برای سالهای متمادی در دوران جنگ سرد، در سوریه، در قبال حمایت دولت آن کشور، آرامش در کردستان آن کشور را تامین کرده است. قضیه از نظر دولت آن کشور این اندازه اهمیت داشته که  جوانان کرد سوری درون صفوف پ ک ک را از سربازی معاف میکرده است. این در حالی بوده که بخش قابل توجه مردمان کردزبان آن کشور نه شناسنامه داشته اند و نه به عنوان شهروند به رسمیت شناخته شده بوده اند و ظاهرا نه اعتراضی هم به این بی حقوقی شکل گرفته بوده است. در دوره سناریوی سیاه سوریه هم، با تحویل مناطق کردنشین توسط پ ک ک، تمام احزاب و گروههای سیاسی موجود و هوادار غرب، منجمله بلوک احزاب ناسیونالیست کرد هوادار مسعود بارزانی و غرب، توسط پ ک ک سرکوب و پاکسازی شدند.
 

ظرفیت های دیگر پ ک ک را باید در ترکیه دید؛ بمب گذاری، ترور و کشتار؛

 برای سالیان سال، سطل های زباله شهرداری یکی از اهداف بمبگذاری پ ک ک در خیابانهای شهرها بودند و تعداد زیادی از کارگران شهرداری ها که در این عملیات ها کشته شدند. کدخداهای روستا یک هدف دیگر ترور پ ک ک در مناطق روستایی کردستان آن کشور بودند، به اتهام رابط روستا و مقامات اداری، که نقشی معادل کدخداهای سابق و دهبان های امروزی در ایران، که خطایی مرتکب نشده بوده اند. معلین روستا نیز تا دوره ای هدف ترور پ ک ک بودند، به این اتهام ساده که به زبان ترکی تدریس می کرده اند.

برای سالها، سربازان اسیر ارتش ترکیه را از طریق دار اعدام میکرده اند. مسئولین و اعضای سابق این سازمان در توضیح شان برای این مسئله عنوان میکنند که استفاده از گلوله انقلاب برای کشتن یک سرباز بی ارزش خیانت به انقلاب است، در حالیکه با یک طناب میشود دارشان زد و به آسانی جان شان را گرفت! تصویر چنین جنایتی،آنطوریکه بعضی از اینها از تجربه شخصی خود میگویند، برای کسی که بویی از انسانیت برده باشد، به راستی غیرقابل تحمل است.

برای سالهای طولانی تر، زنان و مردان عاشق در صفوف خودشان را به اتهام رابطه عشقی، رسما و علنا اعدام میکرده و برای درس عبرت به دیگران، جنازه شان را تا مدت ها در معرض دید بقیه میگذاشتند.

ترور و یا اعدام اعضای سابق به اتهام ترک سازمان، صفحه دیگری از جنایات این سازمان در حق کسانی است که گناهی نداشته اند.

  و بالاخره ترور مخالفین! نیرویی که در مقابل خودی هایش چنین هار و بی رحم عمل میکند، در مقابل مخالف سیاسی چطور ظاهر میشود؟ در این زمینه، اینها دست امثال ملا مصطفی بارزانی و نوشیروان مصطفی رهبر سابق جنبش تغییر در کردستان عراق را از پشت بسته اند.

عملی کردن این درجه از جنایت در سایه یک آموزش ایدئولوژیک فشرده ممکن است که محور آن نوشته های مقدس رهبر آپو یا عبدالله اوجالان است. فرد در این سیستم آموزشی طوری آموزش پیدا میکند که نسبت به نزدیک ترین عزیزان، در دفاع از انقلاب(شورش)، به اندازه کافی بیرحم و بی احساس تربیت میشود. سن کمتر آموزشی برای چنین دوره هایی، برای پ ک ک ممکن تر است. به همین دلیل تا مقطع اعتراض وسیع سالهای آخر دهه نود از طرف خانواده ها، پ ک ک رسما مشغول کودک ربایی در کردستان عراق بود. به همین خاطر حزب کمونیست کارگری عراق در این مورد کمپینی اعلام کرد و یکی دو دور با مسئولین پ ک ک در سلیمانیه مذاکره انجام گرفت. این مسئله حدود سالهای ٩٨ تا ٢٠٠٠ یا ٢٠٠١ بود.
 

موانع سر راه پ ک ک

 برای انجام چنین ماموریتی در کردستان ایران، پ ک ک با موانع متعدد روبروست؛ بلوغ سیاسی جامعه ایران با ترکیه غیرقابل مقایسه است. تجارب تاریخی مردم در ایران، تحولات تاریخی گذشته، نقش جنبش های سیاسی و اساسا کمونیسم در بالا بردن توقع سیاسی در کردستان ایران، عادت مردم به داشتن احزابی در جامعه با معیارهای معین، و سطح مبارزه ای که همین امروز طی میکنند، میدان را برای ایفای نقش جریانی مانند پ ک ک بشدت سخت میکند. پ ک ک در عمر سیاسی خود در فعالیت در ایران، یکبار در سنندج بمبگذاری کرد و بعداز آن از ترس آبرو و اعتبار آنرا ترک کرد. یک بار هم جنازه دو عاشق را در تابستان  سال نود و هفت میلادی بر سر راه مردم مناطق مرزی برای عبرت گذاشته بودند که همه جا موجب شده بود از جنایت پ ک ک بگویند. این راه را هم دیگر ترک کردند. ترور اخیرشان در منطقه مریوان و اعدام شنیع یکی از اعضای سابق به اتهام ترک صفوف شان، شاید آخرین موردی باشد که چنین جنایتکارانه و بیرحم ظاهر میشوند...

نکته جالب توجه خودداری این سازمان از قبول رسمی این ترورها و کشتارهاست، که بطور اتوماتیک موجبات رعب و وحشت بیشتری را در جامعه فراهم میکند. از آنجایی که رقبای سیاسی این سازمان با توسل به ترور و تهدید جا را برای آن خالی کرده اند، عملا افشاگری های مستند بسیار کمی از کل این جنایات در دست است و برای دسترسی به اخبار مستند، تنها جان به در برده های این ترورها هستند که شمارشان کم است. مثلا عثمان اوجالان برادر عبدالله اوجالان و عضو سابق رهبری این سازمان، بعداز خنثی شدن ترور خود، در مصاحبه مورد اشاره در همین مطلب، در مورد آن صحبت کرده و گفته که روزی که یک گروه مسلح پ ک ک برای ترور او آمده بودند، او اتفاقی در سفر بوده و به همین دلیل نجات یافته است. بقیه ترورها یا موفق بوده و کسی نیست از آن بگوید، یا احتمالا کسانی اند که ناشناس مانده اند. دلیل دیگر کمبود سند در این باره، سکوت بقیه سازمان ها و دستجات ناسیونالیست کرد است که به خاطر منافع جنبشی در مقابل آن سکوت میکنند. نمونه اخیر در مریوان برای همه ما ثابت کرد که بقیه جریانات ناسیونالیست در مقابل تروریسم پ ک ک رسما سکوت کرده و در غیبت کمونیست ها، دسته جمعی بر آن سرپوش میگذارند. بقیه اطلاعات مربوط به ترورهای این سازمان که در همین نوشته آمده است، نتیجه مصاحبه شخصی نگارنده همین مطلب در سال نود و هفت در سلیمانیه، با تعداد شش نفر از مسئولین و گریلاهای سابق این سازمان است که توانسته بودند در فرصتی فرار کرده و در آن شهر برای مدت چند ماهی در درون صفوف حزب کمونیست کارگری عراق پناه بگیرند.
 

به عنوان اختتامیه؛

 خلاصه و در یک کلام؛ پ ک ک مخوف ترین جریان سیاسی در تاریخ ناسیونالیسم کرد است که به دلیل نقش و قدرت منطقه ای آن، نمی تواند مایه نگرانی کمونیست ها و توده کارگر و زحمتکش، بویژه در ایران، نباشد. کل فعالیت نیروهای وابسته به این جریان، در همه کشورها، تابعی از و در خدمت به اهداف معین این جریان در ترکیه است. در همین دوره بعداز تظاهرات های دیماه یک سال و نیم قبل شهرهای ایران، بارها رهبران آنها گفته و تذکر داده اند که سرنگونی جمهوری اسلامی و یا مبارزه مسلحانه علیه آن به نفع "ترک" است. لذا قبله نمای آنها بویژه در ایران و عراق تابعی از رابطه آنها با دولت ترکیه است.  این یعنی نیرو و نقش اینها در آینده ایران، در خدمت دفاع خونین از جمهوری اسلامی و در مقابل هرگونه خطریست که متوجه داعش شیعه در ایران است. سازمان مجاهدین خلق برای دفاع از صدام در حمله به کردستان عراق و کشتار مردم شرکت مستقیم داشتند. توجیه آنها برای ساده لوحان صفوف شان، استفاده جمهوری اسلامی از این منطقه برای حمله به مجاهدین بود. رهبری پ ک ک که امروز در مورد اهمیت بقای جمهوری اسلامی هشدار میدهد، روز خود، با چنگ و دندان همان نقشی را در ایران و در مقابل اپوزیسیون و مردم و بویژه کمونیست ها ایفا خواهد کرد که مجاهد در خدمت صدام حسین به پیش برد.

سکوت اپوزیسیون ناسیونالیسم کرد ایرانی در مقابل ترور اخیر پ ک ک در مریوان، به ما میگوید که اینها در مقابل جنایات و نقش مخرب همدیگر، تا آنجایی که به مردم مربوط میشود، سکوت کرده و به خاطر امنیت و آسایش مردم در مقابل هم قرار نمیگیرند. اختلاف همین امروز دو بلوک ناسیونالیسم کرد، یکی پشت امریکا و متحدین آن، و دیگری پشت هلال شیعه در منطقه، نه به دلیل منافع سیاسی مردم در این کشورها، که به دلیل تعلق شان به همین بلوک های متفاوت است. این یعنی وظیفه افشا و ایجاد سنگر در مقابل نقش ضدانقلابی امروز و فردای پ ک ک، اساسا بر دوش کمونیست ها و مردمان آزادیخواه و برابری طلبی است که در حضور و ایفای نقش جریانی مانند پ ک ک در آینده کردستان ایران، نفعی ندارند.


 
 
مصاحبه عثمان اوجالان با انجمن بی تاوان[1]

 

آسیب شناسی توطئه حکومت اسلامی و احزاب بورژوایی در کردستان و عبور از خط قرمزها

آسیب شناسی توطئه حکومت اسلامی و احزاب بورژوایی در کردستان و  عبور از خط قرمزها

    پاسخهای جمال بزرگپور به پرسش (مبارزه با جمهوری اسلامی و خط قرمزها)  رادیو پیام –کانادا.(1)

جمال بزرگپور:

  • « یک انجمنی هستش در کشور نروژ که یک سال و نیم قبل فعالیت خود را شروع کرده
  • «حدود یکسال و نیم قبل بود که همین انجمن یا همین ان جی اٌ که از سوی وزارت امور خارجه نروژ اسپانسور می شن با ما تماس گرفتن، با نمایندگان ما صحبت کردن.»
  • «و گفتند ما با دیگران هم صحبت می کنیم و نظرات خود را جمعبندی ارائه خواهیم داد»
  • «و گفتند ما در کانونهای بحران فعالیت می کنیم و در مورد کردستان می خواهیم به صورت مسالمت آمیزی این مسئله را به جایی برسانیم»
  • «پیشنهادات خود را به مادادند و ما نیز پیشنهادهای خودمان را ارائه دادیم»
  • «و گفتیم کو مه له مذاکره با جمهوری اسلامی را رد نمی کند»
  • «و شرط های خود را گفتیم و رفتند.»
  • «ما اطلاع داریم که با آن جریانات دیگر هم این مسئله را در میان گذاشته و نظرات آنها را خواسته اند.»
  • «رفقای نماینده ما در اون نشست نظرات خود را با این انجمن یا این نهاد در میان گذاشتند...»
  • « بار دوم،تاریخش یادم نیست و آمدند و ما پیشنهادهای خود را دادیم و رفتند...»
  • «اونا یک قدم دیگه برداشتند حدود چند ماه قبل بود...»
  • «مطرح کردند... که اگر طرف جمهوری اسلامی آماده باشد با شما و دیگر نیروهای کردی مداکره کند شما چه کار می کنید...؟
  • «گفتیم ما اصول خود را داریم»
  • «گفتیم. اصول ما: اصول ما یک: ما مذاکره را به طور کلی رد نمی کنیم و مداکره با جمهوری اسلامی و گاه و بیگاه این مسئله را به پیش برده...»
  • ... گفنبم جمهوری اسلامی این مسئله را به طور رسمی در نهادهای رسمی خودشون به عنوان یک سیاست اعلام بکنند مسئله مذاکره با ما را...»

 

  • «اینکه با احزاب چگونه برخورد می کند و مسئله کردستان و حتی حق تعیین سرنوشت و رفع ستم ملی و با مردم کردستان چگونه عمل خواهد شد این می تونه به بعد موکول بشه برای بعد.»
  • دوم اینکه زندانیان سیاسی در کردستان را آزاد کند.
  • «فعالین جنبش اجتماعی که مجبور به ترک کردستان شدند بتونند آزادانه برگردند...»
  • میخواهیم مسئه کودکان، مسئله زنان و فعالین محیط زیست، می خواهیم امکان فعالیت هاشون فراهم بشه.....»
  • اول ما حرکت هایی از جمهوری اسلامی ببینیم و به طور جدی برای ما نشون بده.. .»
  • «و اینکه ج اسلامی به میلیتاریزه کردستان  خاتمه بده»
  • « آنچه که به فعالیت احزاب برمی گردد می تواند مورد مذاکره باشد بعدا.
  • «اما فعلاٌ.. اقدامات را جدی انجام بده تا ما مسئله را جدی بگیریم...»
  • «ما متوجه می شویم که جدی است...»
  • «نیروهای مسلح اگر چه جای خاصی در استراتژی ما دارد، می توانیم علیه جمهوری اسلامی به کار نگیریم...»
  • «ما این پیام را فرستادیم برای منمنمنم... و به این نهاد میانجی گر گفتیم.»
  • «به نظر می رسد نیروهای دیگر کردستان هم در یک نهادی به نام مرکز همکاری به یک شکلی این پیام ها را هم آنها به یک شکلی به جمهوری اسلامی رساندند.»
  • و جمهوری اسلامی با نمایندگان آن احزاب جلسه گرفتند..
  • «جمهوری اسلامی هست که کردستان را میلیتاریزه کرده وو.. باید جمهوری اسلامی نشون بده اگر جدی است در این مسئله این ها را بردارد. نشون بده... تا ما مسئله را جدی بگیریم...
  • این انجمن این نهاد میانجی گر... مرحله سوم هست که اونها با این جریان ها تماس گرفتند..
  • «ما شرکت نداشتیم و پیامی هم دریافت نکردیم... اینکه با هیئت ج ا چکار کردند با هیئت ج ا ما اطلاعی نداریم.»
  • «اگر چه ما امیدداریم این جریانات مانع عوامفریبی و دست اندازی مانع تفرقه اندازی جمهوری اسلامی بشن ...»

رادیو پیام:

-شما را دعوت نکردند.

  • «ما شرکت نداشتیم و تا کنون هم پیامی دریافت نکردیم.:
  • مذاکره با ج. ا سلامی ما رد نکرده و رد نمی کنیم اما نباید تلاشی باشد برای تفرقه افکنی و این حزب یا آن حزب به نام خود تمام کند...»
  • «هنوز ج اسلامی به آن درجه نرسیده که یک مذاکره سالم به پیش برده شود.»
  • در این مذاکره ای جریانات متاسفانه هشیار نبودن و درست عمل نکردند... (جریانات)»

جمال بزرگپور از بحران و تظاهرات درایران نام می برد که «موقعیت کومه له» را برای مذاکره با حکومت اسلامی پشتوانه می شود...»

رادیو پیام: این ان جی اُ چه اهدافی را دنبال میکند؟»

  • ج بزرگپور: «اهداف آنها را از زبان خودشان نشنیدیم...»
  • «اینها میخواهند به طور مسالکت آمیز بحران هارا حل کنند و مسئله فلسطین و اسرائیل هست و این کار کردند منجر به معاهده اسلو شد و تلاش کردند به طور مسالمت آمیز حل کنند...!»
  • «به ما گفتند ما مسئله کرد و به ویژه کردستان ایران را به ما گفتند که به شیوه مسالمت آمیز حل کنند...»
  • «آنچه به ما گفتند همین...از ما خواستند که کارشان پیش برود و ما هم رسانه ای نکردیم تا این موقع ..»
  • «ما به اونها گفتم نمی توانیم تا الی الابد صبر کنیم و اونها از ما خواستند که صبر کنیم تا با طرف ج. اسلامی مطرح کنند و پیشنهادها را ببرند تا اون موقع و ما هم همین کار را کردیم...»

رادیو پیام: «از پایان دهی به میلیتاریزه کردن در کردستان و  آزادی زندانیان سیاسی در کردستان می گویید آیا رژیم به چنین شرایطی تن می دهد؟»-

  • هرگز .... جمهوری اسلامی اهداف دیگری را دنبال می کند...»

رادیو پیام: دستکم به طور شفاهی  اینکه این دوستان چهار جریان که با شما پیمانهایی هم بسته اند، بدون خبر با رزیم نشست داشته اند یا با خبر بودید و یا بی خبر، به هر روی ما نمی دانیم چرا این نارو به خودتان را محکوم نکردید؟»

  • بی پاسخ...

پرسشگر رادیو پیام می پرسد:

 «با توجه به این جنبش کارگری و اعتراض ها در ایران و جدا از اینکه با این جزیانات ناسیونالست می تواند قابل فهم باشد اما، طرح مذاکره آن هم در این شرایط با جمهوری اسلامی آیا فکر نمی کنید ایجاد توهم  و  عبور از خط قرمز باشد و یک نوع تو دهنی به این حرکت ها و به جامعه باشد...»

  • «دقیقن»
  • «خط قرمزهای ما روشن است ج ا باید شروط که ما داریم ج اسلامی عبارت از آن خواهد بود که ...شرایط مذاکره قابل فهم و دید باشد ...»!!!
  • « اگر مفهوم نشد و ج ا بخواهد دور بزند نوعی تفرقه آمیز است... برای اینکه این اتفاق رخ ندهد ولی ما مذاکره را رد نکره و رد نخواهیم کرد.»
  • «ما باید از جمهوری اسلامی این حرکت را ابتدا ببینیم ...
  • اگر رعایت نشود ... به عکس خود تبدیل می شود...»

پرداختن به هر یک از بندهای48گانه بالا که می توانست تا 150 هم نیزافزایش یابد، ضروری نمی بینم. تمام تلاش من در طرح این پرسش ها و نوشتار این خواهد بود  و نیز از خوانندگان این خواهش را دارم که از بینش و گرایش گفتگو شونده چشم بپوشیم و تنها و تنها  به داوری  روی آنچه در گفتاوردها آمده برآییم. امید است که پرسش های من نیز در همین راستا باشند. و امید است که جمال بزرگپور و یا هر فرد دیگری که او به نام «نمایندگان ما» از آنها نام می برد در برابر جنبش انقلابی کردستان و  حزب کمونیست ایران و کومه له، و افکار عمومی و جنبش کارگری و سوسیالیستی به پاسخ برآیند. این پرسش ها تنها مرحله  مقدماتی یک بررسی گسترده و اضطراری- سیاسی است.

پرسش ها:

  • چرا جمال بزرگپور، سازمان «نورف» را یک «انجمن» وانمود می سازد و از آن به نام یک ان جی اُ نام می برد و اینکه تنها به اسپانسور شدن از سوی دولت نروژ اشاره می کند؟
  • آیا ج بزرگپور، ماهیت و نام و ماموریت اصلی این سازمان امپریالیستی را هنوز و در عصر و فضای اینترنتی نمی شناسد؟
  • آیا نمایندگان کومه له از ماهیت «نورف» بی خبر بودند و یا با خبر؟
  • آیا لازم ندانستند در درازای این یک سال و نیمه پیرامون اهداف، کارنامه و پیشینه جنایت بار این سازمان  ناتو و امپریالیسم جهانی کنکاش کنند؟
  • آیا در پاسخ های ج بزرگپور، تلاشی برای لاپوشانی ماهیت و اهداف این سازمان انحلال گر جنبش های انقلابی آشکار نیست؟
  • اگر وی و همراهان در این باره کنکاش کرده اند، چرا آنچه را که در کارنامه این سازمان امپریالیستی از جمله انحلال و نابودی و خلع سلاح بزرگترین جنبش مسلحانه چپ (فارک) در کلمبیا، انحلال جنبش تامیل در سریلانکا (ببرهای تامیل) جنبش مورو در فیلیپین و جنبش مردمی در اندونری و جنبش فلسطین ووو علنی و در سایت اینترنتی خود نورف آمده، لاپوشانی می شود و تلاش می کنند آن را یک «انجمن» صحلح دوست و سازمان غیر دولتی معرفی کنند؟
  • چرا جمال بزرگپور ،هدف این سازمان ضدانقلابی و محلل را به زبان نمی آورد؟
  • مسائل، موازین و اصول تشکیلاتی به موقع و درجای خود قاطعانه از سوی حزب کمونیست ایران پی گیری می شوند، اما علاوه بر پاسخ به این پرسش ها که باید خود مذاکره کننده گان پاسخگو باشند (از جمله ارائه اسناد گفتگوهای مطرح شده، به افکار عمومی و نیز تاریخ و نمایندگان شرکت کننده ووو) اما چرا پس از ده روز افشا شدن از سوی دیگران، از سوی ج بزرگپور آن هم مبهم و درهم به زبان آورده می شود؟
  • در آنجا که نشست نمایندگان جمهوری اسلامی و کسانی که ج بزرگپور آنها را اینگونه معرفی می کند: که«امیدواریم که مانع عوامفریبی و دست اندازی، مانع تفرقه اندازی جمهوری بشن» در اسلو از سوی دیگران فاش نمی شد، نشستهای غیر مستقیم، و مبادله پیام ها تا کی و تا به کجا می انجامید؟
  • در حالیکه اینان چشم به راه چراغ سبز رژیم بودند، و رژیم و میانجی گر ناتو آنان را به نشست فرامی خواند آیا برای حزب کمونیست ایران و سازمان کردستان آن و جنبش انقلابی خلق کرد، چیزی باقی می ماند؟
  • آیا اعتبار و نام کومه له انقلابی و کمونیست و اعتماد تاریخی توده های زیر ستم در کردستان و سازمان کردستان حزب کمونیست ایران، و نیز خوشنامی این جنبش او سنگر انقلابی در سراسر ایران، صدمه ای جبران ناپذیر نمی بیند؟ آیا در این پیغام و پسغام ها و این مبادلات و نشست ها په دستاوردی داشته اید؟
  • آیا می شود باور کرد که ج بزرگپور از دنیای اینترنتی بی خبر است و نمی داند که دیگر نمی شود چیزی را از داوری و دید همخ گان پنهان ساخت؟ و چرا و به چه هدفی، خود را نخستین کسانی جا می زنند که آنان بودند که به آشکار سازی مذاکرات  دست زدند؟
  • آیا قادر به دستکاری تاریخ ها و اسناد خواهند بود؟
  • نمایندگان امپریالیستها به آشکارا در نشست نخست اعلام کرده بودند که هدفشان انحلال جنبش انقلابی و مسلحانه است و نمونه فلسطین را به شما یادآور شدند و پیمان تسلیم فلسطین در اسلو که عرفات و اسحق رابین را جایزه نوبل دادند تا جنبش فتح را با نابودی و تسلیم و خلع سلاح بکشانند و آوارگان همچنان آواره بمانند و خلق فلسطین همچنان در سرموب و مخاصره،و جهاد اسلامی حماس را برپا کردند و در سال 1994 در اسلو پیمانی ضد انسانی به خلق فلسطینن تحمیل کردند که تنها گوشه ای از آن اینگونه برملا شد: خلع سلاح کامل نیروها در فلسطین،کنترل مسائل امنیتی و کشوری مناطق شهرنشین به عهده اسرائیل و یاسر عرفات و تنها کنترل مسائل کشوری مناطق روستایی به  رهبری عرفات (یاسر عرفات به سان نماینده بورژوازی و راست فلسطین)  واگذار شد. دیگر مناطق، و از آنجمله مناطق مسکونی اسرائیل، منطقهٔ درهٔ اردن و جاده‌های عبوری بین مناطق فلسطینی‌نشین زیر کنترل انحصاری اسرائیل باقی می‌ماند و بیت‌المقدس شرقی هم از شمول مفاد این پیمان مستثنی گردید» و نیروهای  انقلابی و چپ سرکوب و ترور و نابود شدند. چرا این جنایت «مسالمت آمیز» سازمان نروژی ناتو، لاپوشانی می شود و  با از آن به عنوان یک دستاورد و نمونه «خل بحران» به «شیوه مسالمت آمیز» نام می برید و سمپاتی نشان می دهید و به سان یک اقدام مثبت از آن یاد میشود؟
  • از چه روی و با په هدفی، این درخواست آشکار حل مسالمتی که کومه له و جنبش انقلابی در کردستان را نشانه گرفته بود را بیش از یکسال و نیم و چندین نشست، پنهان ساختید؟
  • و نه تنها قول همکاری در دیپلماسی مخفی و پنهان سازی دادید، بلکه آنها را میانجی پیام های خود با حکومت اسلامی واسطه کردید و منتظر پاسخ نشستید؟
  • اگر شما بنا به بیان خودتان، «ما اطلاع داریم که با آن جریانات دیگر هم این مسئله را در میان گذاشته و نظرات آنها را خواسته اند.»، آیا خواسته هایتان در یک راستا بود و اگر نبود خواسته های شما با آنان چه تفاوتی دارند؟
  • کمتر کسی است که نداند که شما دستکم با این 4 نیرو روابط و همکاری نزدیک و سمپاتیکی دارید و با برخی از آنان، بسیار نزدیک و دیدارهای همیشگی در جریان بوده و هست آیا، پیرامون این درخواست ها و پیام ها به حکومت اسلامی گفتگویی داشته اید؟ و آیا میتوان باور کرد که شما پیرامون این موضوع حیاتی با نیروهای مزبور، گفتگو و هماهنگی نداشته اید؟
  • آیا استراتژی کومه له حزب کمونیست ایران، گقتگو با حکومت اسلامی است؟ اگر نیست، چرا مذاکره را در این شرایط جز اصول کومه له معرفی می کنید و تمامی اصول شما آیاد ربطی به کومه له دارد؟ اگر چنین است در کجای اسناد تا کنونی کومه له و حزب تصویب شده و یا قرار است در آینده تصویب شود؟ اگر چنین نیست، چرا شما در گفتگو با نمانیدگان کشورهای ناتو و امپریالیسم پیرامون مذاکره با رژیم از «اصول ما» نام می برید؟ آیا اصول شما مداکره کنندگان است؟ در آنجا که می گویید:
  • «گفتیم. اصول ما: اصول ما یک: ما مذاکره را به طور کلی رد نمی کنیم و مداکره با جمهوری اسلامی و گاه و بیگاه این مسئله را به پیش برده...»
  • آیا ممکن است در این سی و پنج سال پیش تا کنون نمونه ای را نام ببرید و یا اینکه ئر جریان بوده و آشکار شنده و ما نیز همانند توده های زیر ستم و جنبش انقلابی، از آن ها بی خبریم؟
  • آیا شما تفاوت کلی گویی و موضوع مشخص (کنکرت) و شرایط عام (آبستره) را نمی دانید و یا فکر می کنید دیگران از قوه درک تفاوت مجرد و عام بی بهره اند؟ کمی ساده تر، مفهوم چاقو، مفهومی عام است از هر کسی بپرسید چاقو خوب است یا بد؟ فوری می پرسد در چه شرایطی و برای چه کاربردی؟ برای جراحی یا کاربرد آشپزخانه و یا اینکه، برای چاقو کشی و کشتن افراد!؟ چه کسی است که به ظور کلی کاربرد چاقو را نفی کند؟
  • کاربرد مذاکره نیر به همی منوال. یک عام کویی است و کسی که به عام کویی متوسل می شود، باید در پی توجیهی برای هدفی باشد. موضوعی کنکرت ومشخص در میان است. شما یکسال ونمی به طور پنهانی و وعده به پنهانکاری با واسطه، با حکومت اسلامی پیام و پسغام داشته اید و به تداوم آن پای می فشارید. در این را به مشخص است که موج اعتراضی عظیمی در نقد و محکومیت این رابطه مشخص در سراسر ایران و برون از ایران برخاسته است. آیا کسی است که مذاکره با دشمن را برای همیشه رد کند؟ آیا شرایطی که عمر ایلخانی زاده (در گفتگو با رادیو دویچه وله) برای توجیه مذاکره و نیز شما برای مداکره تکرار کرده و به زبان می آورید از 40 سال پیش تا کنون تغییر نیافته؟
  • به چه هدفی شرایط مشخص سال 58 تا 60 حکومت اسلامی که بیش از نیمی از توده ها را با خود داشت، در کردستان توزان نیرو بود، خلق مسلح را در برابر خود داشت، بنکه ها و شوراها برپا بودند، کومه له در سنندج و همه شهرها و روستاهای کردستان، نیرو و مقر و ستاد مسلح و علنی داشت و نیروهای سیاسی در سراسر ایران سرکوب نشده بودند، صدها سازمان سیاسی و اجتماعی در سراسر ایران به سامان بودند و مذاکره برای حضور نیروهای سیاسی و تحمیل خواسته امکان پذیر بود را با شرایط مشخص کنونی یکسان حلوه می دهید و مجرد و مشخص را با هم در می آمیزید؟
  • آیا مذاکره با نمایندگانی همانند چمران از سوی حکومت اسلامی و رفیق فواد مصطفی سلطانی با همراهان در مریوان و کوچ مریوان را می توان توجیه کننده مذاکره مورد نطر شما به عاریت گرفت؟
  • آیا توده های زیر ستم طبقاتی و حکومتی در کردستان و نیز اعضا حزب کمونیست و کومه له می توانند حافظه و آگاهی تاریخی خود را به تاق فراموشی بسپارند و به یاد نیاورند که کاک فواد به همراه نمایندگان کومه له و شوراها و اتحادیه دهقانی و کانون ها، و شوراهای مردمی و رهبری جمعی در راه کوچ اعتراضی و دریاچه «زره بار» پیوسته، هر لجظه گزارش دهی می کرد و نتیجه مذاکره را  به پشتوانه نیروی مسلح و پشتیبانی توده های همه شهرها و روستاهایی که نه تنها از کردستان بلکه از دیگر گوشه های ایران برای پیوستن به کوچ انقلابی و مقاومت در راه بودند در میان می گذاشت و رهنمود می گرفت؟
  • اقزار به اینکه: «ما این پیام را فرستادیم برای ممممم... و به این نهاد میانجی گر گفتیم.» نشان از مذاکره غیرمستقیم، به میانجیگری نورف یعنی مسئول انحلال جنبش های انقلابی ندارد؟ البته خودتان در پایین تر این را به زبان میآورید.
  • آیا این اصول کومه له و حزب کمونیست ایران است که شما با ارگان انحلال گر جنبش انقلابی سراسر جهان در میان نهاده اید و به رژیم پیام فرستاده اید که «شما به طور رسمی در نهادهای رسمی خودشون به عنوان یک سیاست اعلام بکنند مسئله مذاکره با ما را..»؟
  • آیا اعلام علنی مذاکره در رسانه ها، پزده از مذاکره غیرمستقیم برنمی دارد؟ و آیا این پیام، پرچم ورود شما به هیئت متوسلین به حکومت اسلامی برداشت نمی شود؟ آیا چشمداشت پذیرش فعالیت های زنان، کودکان و محیط زیست و بازگشت فعالین اجتماعی و (نه سیاسی) به خانه پدری از حکومت اسلامی توهم پراکنی نیست؟
  • آیا شما حتا اگر حکومت اسلامی سرمایه این وعده ها را بدهد و اولین اصول شما را بپذیرد (اعلام غلنی مذاکره در رسانه ها) و شاید که به بازگشت افراد مورد نظر شما نیز رغبت نشان دهد، هیچ ضمانتی برای همان گام نخست مداکره مستقیم در میان می بینید؟ و آیا به وعده های محلل ناتو اطمینان دارید؟
  • اگر رژیم همانگونه که برای حکومت اسلامی به وسیله میانجی پیام فرستاده اید «به عنوان یک سیاست مذاکره با شما را رسما اعلام« کرد، و در حالیکه شما پیشاپیش، حتا «فعالیت احزاب»و اصول و استراتژی کومه له و حزب کمونیست ایران را به زبان نمی اورید و برخی را به آینده های محال موکول کرده اید، جای شما در کنار 4 به علاوه یک، جریان بورژوایی قرار نمی گیرد؟
  • آیا در این خوش بینی و بیان شما، بوی انتظار «بخشش» و «عفو عمومی» که نه، «عفو فعالین اجتماعی» مورد نظر شما، از حکومت اسلامی به مشام نمی آید؟ آنهم از حکومتی که 40 سال شبانه روز خون می ریرید و جنایت میآفریند و جهان را به نا امنی و جنگ و ترور کشانیده و جنایت علیه بشریت در پرونده دارد و دادگاه و داوری جهانیان برای محاکمه سران و ارکان آن آماده می شوند را به این توجیه که «ما همیشه مذاکره را رد نکرده ایم» اعتبار نمی بخشد؟ آیا حکومتی که روبه فروپاشی است، بااین توهمات، رژیم که استحاله پذیر است و مستعد تساهل و مسالمت و تثبیت شده و ماندگار و مستعد  رفرم ها و درخواست ها و اهداف شما وانمود نمی شود؟
  • آیا شما از سوی کومه له در این میانجی گری و مبادله پیام ها، این نمایندگی را داشتید؟ و آیا سندی و یا قرار و مصوبه ای در میان است که به افکار عمومی نشان داده شود که شما با اهدا و بخششی اینچنینی، مجاز به موکول به آینده کردن خواست های انقلابی و پایه ای کارگران و زخمتکشان در کردستان بوده اید؟ در آنجا که می گویید: «اینکه با احزاب چگونه برخورد می کند و مسئله کردستان و حتی حق تعیین سرنوشت و در آنجا که به میانجیگری انحلال جنبش انقلابی، به رژیم وعده می دهید که »رفع ستم ملی و با مردم کردستان چگونه عمل خواهد شد این می تونه به بعد موکول بشه برای بعد.»؟
  • آیا شما به نمایندگی از حزب کمونیست ایران و تصمیم گیری حزب و سازمان کردستان و یا برگزاری کنگره یا پلنومی اضطراری و یا ویژه آی ماموریت گرفته اید که این چنین وعده تصمیم استراتزیک و اعتبار و ستون پایه ماهیت کومه له در مقاومت مسلحانه علیه حکومت بورژوایی در ایران را پیشاپیش و یکجانبه، بلاشرط به رژیم پیشکش می کنید که «نیروهای مسلح اگر چه جای خاصی در استراتژی ما دارد،می توانیم علیه جمهوری اسلامی به کار نگیریم... ما این پیام را فرستادیم برای ممممم و به این نهاد میانجی گر گفتیم.» به چه معناست؟ آیا این ها از کیسه خلیفه بخشیده می شود یا از هستی، اعتبار، و مبارزه و تاریخ پرافتخار و جنبش انقلابی به داد و ستد و کالا وار به مبادله گذارده می شود؟
  • آیا رژیم این را به معنای انحلال نیروی مسلح و ارتش سرخ انقلاب ارزیابی نمی کند؟ و سازمان ناتو از شادی، کومه له را به فارک و یاسر عرفات تداعی نمی کند؟
  • آیا با چنین پیشنهاد پیشاپیش «مسالمت آمیزی» برای گفتگو بسیار امتیاز بخشی از هستی کومه له، از خط قرمزهای انقلابی عبور نکرده اید؟ آیا در وعده و پیشکش به کار نبردن نیروی مسلح با رژیم در بحران، بی اعتمادی خلق کرد (بیش و پیش از همه) و بی اعتمادی به کومه له و رهبرانش  به بار نمی آورد؟
  • آیا پس از این همه اطمینان بخشی به رژیم و ارگان امپریالیستی نورف (که شما از آن بر خلاف نام انجمن را برای معرفی اش اختراع کرده اید که تداعی مثبتی از آن به دست داده می شود) جایی جز موزه و طاقچه و فراموشی، این استراتژی و جایگاه نیروی مسلح،جایگاهی برای حضور و معنا دارد؟
  • در آنجا که پس از این بخشش گشاده دستانه به هزینه جنبش انقلابی و آن همه جانباخته و مبارزه انقلابی، پیام می دهید «که اول ما حرکت هایی از جمهوری اسلامی ببینیم و به طور جدی برای ما نشون بده...» 40 سال  «حرکت های» رژیم برایتان مفهوم نشده؟  هنوز ندیده اید؟ و دیگر چه چیزی برایتان پوشیده مانده تا ببینید؟ هنوز «جدی براتون نشون» نداده؟ و تا اکنون با این همه جنایت و ویرانی همه سوء تفاهم بوده؟
  • آیا این توهم افکنی نیست که از رژیمی که عراق و یمن و سوریه و لبنان را رسمن اشغال کرده و در سراسر جهان نیروهای تروریست و دخالت نظامی دارد، در کردستان و مرکز استراتژیک همه کردستان ها و عراق و منطقه خاور میانه و «به میلیتاریزه کردستان خاتمه بده»؟
  • و اگر به فرض محال خاتمه داد، این همه نیرو و لشکرهای سپاه و ارتش و سپاه قدس و حشد الشعبی وووو را که مقاومت دلیرانه مردمان زیز ستم در کردستان در حال آماده باش دارد، به آسودگی از کردستان و سازش و حل مسالمت آمیز مورد نظر شما، رژیم، به آسودگی به سرکوب جنبش احتماعی و کارگری سراسر در ایران گسیل نمی دارد؟
  • آیا با این پیام، پیام سازش و انحلال جنبش انقلابی و به جای آن برقراری حاکیمت محلی حزب ها با شرکت و نظارت حکومت اسلامی برداشت نمی شود؟
  • این پیام که «جمهوری اسلامی هست که کردستان را میلیتاریزه کرده وو.. باید جمهوری اسلامی نشاون بده اگر جدی است در این مسئله این ها را بردارد. نشون بده... ما مسئله را جدی بگیریم...»! توهم برانگیز نیست؟
  • آیا در آنجا که می گویید: «به نظر می رسد نیروهای دیگر کردستان هم در یک نهادی به نام مرکز همکاری به یک شکلی این پیام ها را هم آنها به یک شکلی به جمهوری اسلامی رساندند.» نشان از همراستایی و با خبری و هماهنگی با آن 4جریان و تماس و مبادله نظر پیرامون مذاکره و نشست با رژیم ندارد؟
  • آیا با توجه به نبود هیچ پیش شرطی و بدون تماس با شما به بیان خودتان، چهار جریان بورژوایی به بند و بست نشستتد، توهم پراکنانه نیست که هنوز چشم امید پیشبرد و تاثیرگذاری بر حکومت اسلامی را آرزو می کنید و می گویید «ما امیدداریم این جریانات مانع عوامفریبی و دست اندازی مانع تفرقه اندازی جمهوری اسلامی بشن ...»
  • آیا اینان ماندات و نمایندگی شما را نیز داشتند که انتظار و امید بر آن بسته اید که «مانع عوامفریبی و دست اندازی و مانع تفرقه اندازی جمهوری اسلامی بشن»؟
  • آیا امیدواری شما به معنای تایید نشست آنان با حکومت اسلامی نیست؟ و آیا در این آرزو و امید شما، این معنا به دست نمی آید که اگر شما را هم باخبر می ساختند و به اسلو می بردند، توازن قوای شرکت کننده (5 به علاوه یک) «مانع دست اندازی و تفرقه اندازی جمهوری اسلامی» می شدید؟
  • اقرار دارید که نه چهارجریان بورژوایی و نه میانجی جنبش های انقلابی، شما را با خبر نکردند. آیا به راستی اگر با خبر می کردند با اعتماد به نفس بیشتری برای گفتگوهای مقدماتی همانگونه که جابجا به ارگان جهانی انحلال جنبش های انقلابی که شما با نام «انجمن» و «سازمان غیردولتی» معرفی اش می کنید، همقطار شده و هیئت 5 به علاوه ی یک، سازش و مسالمت آمیز نمی شدید؟
  • شما در واکنش به جمله معترضه و معنا دار و نه پرسش رادیو پیام که «-شما را دعوت نکردند»! آیا اگر موضع دیگری نداشتید، نمی بایستی همانند یک مدافع انقلابی کومه له و در دفاع از استراتژی کومه له انقلابی، همانند صدها واکنش تا کنونی نیروهای انقلابی و آزادیخواه، این نشست را محکوم می کردید و به جای این پاسخ معنا دار و سمپاتیک که: «ما شرکت نداشتیم و تا کنون هم پیامی دریافت نکردیم. و مذاکره با ج ا ما رد نکرده و رد نمی کنیم اما نباید تلاشی باشد برای تفرقه افکنی و این حزب یا آن حزب به نام خود تمام کند...» به معنای تایید مذاکره نیست؟
  • آیا بیشتر نگرانی شما (که برای ما قابل فهم است) آن نیست که با شما تماس گرفته نشد تا از «تفرقه افکنی جلوگیری» کنید و این رسالت تاریخی حل مسالمت آمیز «بحران» با جمهوری اسلامی به «نام این حزب و آن حزب به نام خود تمام نکنند»؟ چرا در یک جمله از محکومیت این  توطئه کلامی بر زبان نمی آورید؟  و چرا این همه آسمان ریسمان می بافید؟
  • آیا در آنجا که می گویید: «هنوز ج اسلامی به آن درجه نرسیده که یک مذاکره سالم به پیش برده شود.» این برداشت نمی شود که پس از گدست 40 سال، هنوز امید دارید که حکومت اسلامی به آن درجه برسد که مذاکره سالم به پیش برده شود.»؟!
  • تا چند سال دیگر جنبش انقللابی در کردستان و توده های زیر ستم، باید چشم به راه بلوغ حکوت اسلامی بمانند و سرکوب شوند و همه ستمبران و کارگران و کولبران همچنان آماج گلوله قرار گیرند تا حکومت اسلامی به آن «درجه» مورد دلخواه شما برسد؟
  • آیا این انتظار بلوغ شما توهم زا نیست؟ و آیا این به نشانه سیاست و تحلیل شما از استعداد و گنجایش بلوغیت و رسیدن به آن درجه دلخواه شما که برای «مذاکره سالم» لازم می بینید و باید به پیش برد نیست؟
  • از کجا می دانید که «در این مذاکره ی جریانات متاسفانه هشیار نبودن و درست عمل نکردند... (جریانات)»؟ آیا گزارشی به شما دادند و یا مبادلات مشورتی داشته اید که آنگونه که از دوستان انتظار و امید داشتید، «متاسفانه هشیار نبودن و درست عمل نکردند»؟
  • ارزیابی شما از این 4 جریان چیست و ماهیت طبقاتی و نمایندگی سیاسی کدام بخش از جامعه را به عهده دارند که شما تاسف میخورید که «هشیار نبودن و درست عمل نکردند»؟
  • در آنجا که از تظاهرات کارگری و جنبش نام می برید و همان را پشتوانه برای مذاکره باحکومنت اسلامی در خدمت می گیرید، آیا به شعارهای خود این جنبش و کارگران که حاکمیت شورایی را فریاد می زنند و در حالیکه بخشی از رفرمیست ها نیز برای برکناری حاکمیت اسلامی نامه سرگشاده به خامنه ای می فرستند، آیا به چه هدف به درخواست مذاکره و نیز پیشاپیش به مذاکره برای حل مسالمت آمیز یعنی انحلال جنبش مسلحانه و انقلابی و نیز وعده به کنار گذاردن وظیفه نیروی پیشمرگ» را می دهید؟
  • آیا این پیشکش و تلاش برای »جل مسالمت آمزی» ناتوییسم و رژیم، خانمان برانداز و تیشه به ریشه زدن کومه له و حزب و آرمانهای انقلابی و جنبش انقلابی کردستان نیست؟
  • آیا در پاسخ به پرسش رادیو پیام که « این ان جی ا چه اهدافی را دنبال میکند؟»: و می گویید: «اهداف آنها را از زبان خودشان نشنیدیم...» پاسخی برای گزیز از مسئولیت شما در این پردازش نیست؟
  • آیا یک نماینده سیاسی پاسخ به بیان اهداف این ارگان امپریالیستی که ماموریت انحلال جنبش های مسلحانه و انقلابی در سراسر جهان را به عهده داشته و به پیش برده را باید به زبان خودشان حواله دهد؟ و می شود باور کرد که باید از زبان خودشان شنید یا یک فرد ساده غیر سیاسی هم می تواند با نگاهی به گوگل به گوشه ای از اهداف و کارنامه این میانجی ناتو، پی ببرد؟
  • در آنجا که ماهیت میانجی امپریالیستی و با تجربه ای که انحلال مقاومت ها و جنبش های مردمی و انقلابی را وظیفه مند بوده، پوشیده می گذارید و در رسانه های عمومی و رو به توده های مردم، چنین تبلیغ می کنید که: «اینها میخواهند به طور مسالمت آمیز بحران هارا حل کنند و مسئله قلسطین و اسرائیل هست و این کار کردند منجر به معاهده اسلو شد و تلاش کردند به طور مسالمت آمیز حل کنند..» در پی چه سودایی هستید؟

 

  • آیا یک ستم طبقاتی، ملیتی و اجتماعی و استبداد مضاعف حکومتی را در حد یک «بحران» ساده وانمود کردن در سنت کومه له و حزب کمونیست ایران و حتا ناسیونالیست های کرد است؟
  • آیا رفع ستم ملی که ماهیتی طبقاتی دارد و حل آن مشروط به پیروزی سوسالیسم، و پشتوانه آن حاکمیت شوراهای مسلح انقلابی است از سوی چه ارگان حزبی و قرار و مصوبه ی سازمانی، به عهده یک نهاد امپریالیستی گذارده می شود؟
  • آیا معرفی این نهاد انحلال کننده جنبش های انقلابی از کدام منافع و تحلیل طبقاتی و سیاست پشتوانه می گیرد که اینکونه آرایش داده، آنان را ارگانی معرفی می کنید که «مسئله قلسطین و اسرائیل هست و این کار کردند منجر به معاهده اسلو شد و تلاش کردند به طور مسالمت آمیز حل کنند.»؟
  • آیا این تبلیغی برای اعتماد به سازمانی جنایت کار که مقاومت مسلحانه خلق فلسطبن را در هم شکست به شمار نمی آید؟ و هولناکتر اینکه آیا با این بیان که «و این کار کردند (حل مسئله فلسطین به زعم شما) منجر به معاهده اسلو شد و تلاش کردند به طور مسالمت آمیز حل کنند» بر وضعیت کنونی و فلاکت بار در فلسطین، پرده افکنده نمی شود؟ به راستی پاسخ تان در برابر تاریخ چیست که به نمایندگی از کومه له این چنین در رسانه های به تلبیغ می پردازید؟
  • به راستس یاگر همین یک بندتصویر شما از سازمان ناتو، ترجمه و به گوش مردم فلسطین برسد چه تصویری از کومه له می گیرند؟
  • آیا وعده ی حل «بحران» به بیان شما و به بیان خلق زیر ستم کرد رفع ستم طبقاتی و تاریخی صدها ساله، به عهده ارگان ضدانقلابی نورف، تبلیغ  و توهم زا و انحلال طلبانه نیست؟ آیا حل مسچله کرد،  را با الگوی عرفات – رابین در اسلو و حل مسئله فلسطین در برنامه دارید؟
  • این بیان در پی کدامین سودا ست، در آنجا که می گویید «به ما گفتند ما مسئله کرد و به ویژه کردستان ایران را به ما گفتند که به شیوه مسالمت آمیز حل کنند...»؟
  • آیا انتظار دارید که خلق زیر ستم کرد و جنبش کارگری و سوسیالیستی در ایران و نیز همه کردستان ها و منطقه خاور میانه این را باور کنند که اینان در پی انحلال جنبش نیستند و «در پی حل مسالمیت آمیز مسئله کرد و کردستان»، دایه ی مهربان تر از مادر شده اند؟
  • به راستی از نظر شما حل مسئله کرد و کردستان به «شیوه مسالمت آمیز» با میانجی گری یک نهاد امپریالستی و انحلال کننده جنبش فلسطین و کلمیا و فیلیپین و اندونزی و سریلانکا وووو گذاری انحلال طلبانه نیست؟
  • آیا امید واهی بخشیدن و توهم داشتن به چنین حل «مسالمت آمیزی» مانند فلسطین در اسلو و با دلالی پیک های ناتو راه به کدامین گرداب دارد؟
  • آیا به توده های زیر ستم در کردستان و این همه جانباخته و تاریخ و به جامعه بیدار کردستان و آیندگان چگونه می توانید پاسخ دهید؟
  • می گویید:«آنچه به ما گفتند همین... از ما خواستند که کارشان پیش برود و ما هم رسانه ای نکردیم» این اخلاق و مورالیته و دیپلماسی از کدام پایگاه سرچشمه می گیرد وبه راستی به چه هدفی در روز روشن و جهان شبکه ها چشم می بندید و مدعی می شوید که این شما بودید که مذاکره را رسانه ای کردید؟
  • به راستی «کارشان که باید پیش می رفت» چه بود که به آن چشم داشتید و چه وعده هایی داده بودند و شما با پرده پوشی، وفادار ماندید؟
  • راستی کار آنها باید پیش می رفت و یا کار شما و یا هردو؟
  • راستی آیا کارشان پیش رفت؟ و کارشان با کار شما در یک راستا بود که باید منتظر می ماندید تا خوب پیش برود؟
  • به راستی مرز شما تا «خوب» کجاست؟
  • آیا فکر میکنید که می شود با سانسور و خفقان و تهدید زبان ها را بست؟ گیرم که می برید؟ به سود کی و کدامین سمت را خشنود می سازید؟
  • آیا التزامی انقلابی در میان بود که به چنین ارگان ضد انقلابی وعده سکوت و رازداری بدهید؟ و وفادار بمانید؟
  • آیا به راستی می شود همه گان را کودن انگاشت که باور کنند این شما بودید که موضوع نشست را رسانه ای کردید؟ و یا با تاخیری مانند همیشه پس از افشای موضوع به سراسیمگی توهم در توهم آفریده شد؟ این یک اقرار نیست؟ که:
  • «ما به اونها گفتم نمی توانیم تا الی الابد صبر کننم و اونها از ما خواستند که صبر کنیم تا با طرف ج ا اسلامی مطرح کنند و پیشنهادها را ببرند تا اون موقع و ما هم همین کار را کردیم...»
  • با این بیان دیگر جای پرسش و ابهامی باقی می ماند؟ آیا این است درسهای اخلاقی و مورالیته و نه اتیکی که فرا گرفته اید؟ و آیا این بود آن رادیکالیسم، اعتبار و شجاعت و اعتماد و وفاداری به اصولی که کومه له تداعی گر آنها بوده است؟
  • آیا همین وفاداری به رفاقت های حزبی و سازمانی و موازین و مشی و استراتژی و برنامه حزب کمونیست و سازمان کردستان آن را و همین وفاداری به پیمان ها و قرارهای کنگره ها و پلنوم ها، به ارگانهای رهبری حزب، به اساسنامه ووو تمامی قرارها را در همین حد  وفاداری به نمانیده ناتو و میانجی گر انحلال و  4 به علاوه یک نیز به کار می برید؟
  • آیا افکار عمومی را می توان را تا این مرز قرمز به توهین و پرخاش و تهدید و سخره گرفت؟
  • رادیو پیام: «از پایان دهی به میلیتاریزه کردن در کردستان و آزادی زندانیان سیاسی در کردستان می گوید و می پرسد آیا رژیم به چنین شرایطی تن می دهد؟»-
  • آیا به گفتن «هرگز .... ج اسلامی اهداف دیگری را دنبال می کند...»چگونه تناقض های نزدیک به 100 گانه این بررسی ما را می شود توجیه کرد؟ به راستی اگر اهداف دیگر جمهوری اسلامی را می دانید، چرا منتظر ماندید و خاموش و همچنان پیام فرستادید و «اصول» خود را مبتنی بر اینکه «مذاکره همیشه بوده و خواهد بود» را پیام دادید و تا افشا نشدن توطئه آن هم از سوی دیگران، بازهم سکوت کردید و پس از ده روز هم هنوز  به «نمی دانیم» و «گویا مذاکراتی بوده» متوسل شدن چگونه  می توان این فاجعه  را توجیه کرد؟
  • در پاسخ به پرسش رادیو پیام مبنی بر اینکه: دستکم به طور شفاهی اینکه این دوستان چهار جریان که با شما پیمانهایی هم بسته اند، بدون خبر با رژیم نشست داشته اند یا با خبر بودید و یا بی خبر، به هر روی ما نمی دانیم چرا این نارو به خودتان را محکوم نکردید؟» چرا زبان در کام ماندید؟
  • و در ادامه در برابر پرسش رادیو پیام که:

 «با توجه به این جنبش کارگری و اعتراض ها در ایران و جدا از اینکه با این جزیانات ناسیونالست می تواند قابل فهم باشد اما، طرح مذاکره آن هم در این شرایط با ج ا آیا فکر نمی کنید ایجاد توهم و  عبور از خط قرمز باشد و یک نوع تو دهنی به این حرکت ها و به جامعه باشد...» با روش تعکیس و فرافکنی، گویی که روی سخن با شما نیست  پاسخ می دهید «دقیقن»؟

  • آیا می شود این هم لاپوشانی کرد که رادیو پیام دارد به شما می گوید نه آن چهار نیرو (که آنها را دوستان شما می نامد): «تکلیف آن چهار جریان آشکار است و انتظاری از آنان نیست اما شما چرا؟ می افزاید: «اما، طرح مذاکره آن هم در این شرایط با ج ا آیا فکر نمی کنید ایجاد توهم و عبور از خط قرمز باشد و یک نوع تو دهنی به این حرکت ها و به جامعه باشد...» و شما «ایجاد توهم و عبور از خط قرمز و یک نوع تودهنی به جنبش و به جامعه« را که پرسشگر رادیو  به شما اشاره دارد، می گویید: «دقیقن»!؟؟ یعنی تایید می کنید که شما به نام نمایندگی کومه له: «ایجاد توهم و عبور از خط قرمز و یک نوع تودهنی به جنبش و به جامعه» را مرتکب شده اید؟
  • آیا به تیتر و عنوان گفتگو با شما از سوی رادیو پیام توجه کرده اید که شما را به عبور از خط قرمز و «ایجاد توهم و عبور از خط قرمز و یک نوع تودهنی به جنبش و به جامعه» مورد خطاب قرار می دهد؟
  • آیا می شود این «دقیقن» شما را یک انتقاد از خود برداشت کرد یا توضیح دیگری دارید؟
  • در آنجا که فکر می کنید به بد تنگنایی افتاده اید و عبور از خط قرمزها و ایجاد توهم و تودهنی به جنبش و جامعه مخاطب شده اید ووو دو باره تایید می کنید که: «خط قرمزهای ما روشن است ج ا باید شروط که ما داریم ج ا عبارت از آن خواهد بود که ...شرایط مذاکره قابل شرایط مذاکره برای حکومت اسلامی باید قابل فهم و دید باشد یا برای شما و یا جامعه؟ و آیا هنوز آیا قابل دید نیست؟
  • آیا این است خط قرمز شما؟ آیا این است خط قرمز کومه له؟
  • با توضیح پایانی، فکر نمی کنید دیگر هیچ مجالی برای کتمان و انکار نمانده که موازین شما و تحلیل و انتظارتان از حکومت اسلامی با تاریح و استراتژی کومه له تعارض جدی دارد؟ در آنجا که آشکار می سازید که روی سخن تان با رژیمی است به نام حکومت اسلامی و  با چشمداشت دریافت پیام شما و امید اینکه «دور نزند» و «توعی تفرقه آمیز» نباشد...؟
  • به راستی توده های مردم در این پیام ها و مبادلات جایی نباید داشته باشند؟ اعضا کومه له و حزب، رهبران حزب و کومه له و توده های زیر ستم در کردستان؟
  • « اگر مفهوم نشد و ج ا بخواهد دور بزند نوعی تفرقه آمیز... برای اینکه این اتفاق نه دلخواه شما رخ ندهد دوباره به کدامین هدف و برنامه ای به واگویه ی «ولی ما مذاکره را رد نکره و رد نخواهیم کرد.» می پردازید؟
  • آیا این به معنای دو قبضه یا سفارشی کردن پیام هایتان نیست که بی ربط به پرسش رادیو پیام، تاکید سه باره به زبان می رانید که «ولی ما مذاکره را رد نکره و رد نخواهیم کرد.»؟
  • آیا این تکرار کدهای مشخصی در بر ندارد؟ اگر نه! تکرار آن از سوی شما به کدامین سوداست؟
  • می گویید «برای اینکه این اتفاق رخ ندهد» یعنی که «نوعی تفرقه آمیز» بودن سیاست رژیم به سبب «مفهوم» نشدن آن است « اگر مفهوم نشد و ج ا بخواهد دور بزند، نوعی تفرقه آمیز است... برای اینکه این اتفاق رخ ندهد ولی ما مذاکره را رد نکره و رد نخواهیم کرد.» کدام گویش و دیالوگی را هموار می کند؟
  • آنجا که می افزایید «ما باید از جمهوری اسلامی این حرکت را ابتدا ببینیم ...» شاهکار هزاره سوم میلادی نیست؟
  • به راستی شما که سنتان بیش از نزدیک به یک برابر نیم و یا بشتر عمر خونبار حکومت اسلامی است انتظار می ورد که دو باره و چند باره باید نزدیک به نیم سده «این حرکت را ابتدا ببینید»؟
  • آیا در آنجا که می گویید: اگر رعایت نشود .. به عکس خود تبدیل می شود.. » نگران و ذلواپسان کیستید؟ اگر وارونه عمل شد،.. به زیان کیست؟ یعنی بی اعتمادی به حکومت اسلامی و افشا شدن بازی توطئه حکومت اسلامی که از روی بد «فهمی» و «مفهوم نشدن» دچار لغزش «تفرقه» و نه ادامه حکومت و ماندگاری و حاکمیت خونبار و تنها به زعم شما «تفرقه» و «دور زدن» چرا سبب نگرانی ودغدغه ی خاطرتان شده؟
  • راستی نگران دور زدن شما از سوی رژیم هستید و ایجاد تفرقه بین شما و چهار نیروی تا مغز استخوان به بده و بستان ها تن سپرده و سرگردان میان صفا و مروه به دنبال آب زمزم؟ و هنوز هم تکرار نمی کنید امروز را و فردا را؟
  • و دهها پرسش دیگر.

در واکنش به این دام و توطئه ی حکومتی و سرمایه جهانی است که تا کنون فعالین جنبش کارگری، سوسیالیستی، و سازمانهای پیشرو و انسهای آزاده و آزادیخواه، با نگرانی و مسئولانه، رهبران سازمان کردستان حزب کمونیست ایران (کومه له) را به نقد و پرسش گرفته و اقدام توظئه گرایانه «مرکز همکاری کردستان» را محکوم کرده اند. امید است که فوری به پرسش های مسئولانه ای که سیل وار به سویتان  جاری است، پاسخی مسئولانه دهید.   در چنین شرایطی که کومه له به شدت مورد پرسش قرار گرفته، باید بیش از همیشه، از کومه له انقلابی و کمونیست که اعتبار و اعتماد به دست آورده را به پشتوانه پرچم سرخ و آرمان سوسیالیسم، جانثاری و رزمندگی، وفاداری رفقای جابناخته و رفقای صادق صفوف کومه له و حزب کمونیست ایران داشته و رفقایی که عمری مبارزه کرده و این روزها و هر روزه شاهد خاموشی شمع وجود همسنگری هستیم، دفاع کرد. ما در برابر تاریخ و در برابر آرمانهای کمونیستی خویش به این همه امید و جان های عزیز و به طبقه کارگر و ستم کشان در کردستان و سراسر ایران  مسئولیم. سنگر انقلاب و سوسیالیسم، در کردستان وفادار خواهیم بود و  از آن دفاع می کنیم.

عباس منصوران 12 ژولای 2019

کوبانی-روژآوا

 (1https://www.youtube.com/watch?v=eGPpgWF0gd0گفتگوی رادیو پیام با رادیو پیام کانادا

 

دولت چیست؟ از آن چه انتظاری باید داشت؟ خصوصا کارگرآگاه!

دولت چیست؟ از آن چه انتظاری باید داشت؟ خصوصا کارگرآگاه!

دولت نه نیرویی شری است که به یکباره از سوی نیروی بد، نامرعی و ناموجودی همچون شیطان ومذاهب  یا همذات او خدا و برای خیر بشر بر جامعه نازل شده باشد، دولت از دل جامعه ی انسانی و در شرایط مشخص تاریخی که با موجودیت یافتن مالکیت خصوصی کروهی و یا فردی بر ابزار تولید ، برده کردن سایرین، به علت محروم نمودن آنها از مالکیت بر ابزار تولید که زندگی بشر به آن وابسته است و موجودیت یافتن طبقات متضادالمنافع و بنابراین، مبارزه ای دائمی بین این طبقات سر برآورده و تا بودن جامعه ی طبقاتی بعنوان نیروی سازمان یافته ی سرکوبگر طبقه ی مالک ابزار تولید موجود خواهد. این شر اجتماعی هم نیز، با نابودی شر اساسی جوامع بشری یعنی مالکیت خصوصی و در عصر ما، همراه با کارمزدی طبقه ی کارگر از بین خواهد رفت و جامعه آزاد می شود و دیگر به وجود نیروی سرکوبگر و انگل که به انگل اصلی یعنی طبقه ی استثمارگر وابسته است، نیازی نخواهد بود!

بنابراین، یک چیز را کارگر باید درک کند که در جامعه ی طبقاتی و بویژه درعصرما، یعنی جامعه ی طبقاتی سرمایه داری امپریالیستی و برای ما کارگران دولت خوب و بد، دولت کار آمد و ناکارآمد، دولت عدالت پرور اجتماعی و دولت ظلم اجتماعی و ارتجاعی و مترقی، دولت قانونمدار و بی قانونی، دولت آزاد و...  موجود نیست، دولت، دولت طبقاتی است. دولت سازمانی سرکوبگر جسمی و ذهنی است که اراده ی طبقه ی حاکم از نظر اقتصادی را بر دیگر طبقات و اقشار اجتماعی و در جامعه کنونی،  خاصه ما طبقه کارگر تحمیل می کند، دولت خوب بی دولتی، مرگ هر گونه دولت – زوال دولت و به خواب ابدی رفتنش است!

آری،  دولت مدرن کمیته ای است برای رسیدگی به امور و یا رتق و فتق امورطبقه ی سرمایه دار. وجود دولت در  جامعه ی مدرن - جامعه ی سرمایه داری از آنجا ضروری آمد و لازم شد و هست که دستمزد کارگر را در حد مورد دلخواه  طبقه سرمایه دار نگه دارد. کارگر در نظم سرمایه داری  هیچ حق قانونی و غیر قانونی  ندارد، مگر اینکه برطبق قانون سرمایه داری، یعنی خود را به عنوان یک کالا بداند که به سرمایه دار فروخته شده و باید برطبق میل او کار کند و چیزی نگوید.

کارگر زمانی یک انسان عادی می شود که این جامعه با تمامی دم و دستگاه های تولیدی، سیاسی، اجتماعی  و غیره محو گردد.

این امرهم فقط بدست خود کارگران و با به پیروزی رساندن یک انقلاب قهری کمونیستی که در اولین مرحله، دولت موجود را خُرد می کند و اثری از آن باقی نمی گذارد و دولت طبقاتی کارگران مسلح را جانشین آن می کند، میّسراست و لاغیر.

بنا براین،  کارگر، اگر خواهان حقوقی است که بر خلاف میل سرمایه داران و دولتشان باشد، باید به صورت یک طبقه متحد، متشکل و مخصوصا در حزب خود، یعنی حزب کارگران آگاه  که حزبی است بویژه در جوامعی مانند ایران مخفی، متحرب شده و مسلح شود و مبارزه ای را آغاز کند که سرانجام آن، پیروزی انقلاب قهری کمونیستی - انقلاب مسلحانه پرولتری - است.

در حین پیشبُردن چنین مبارزه ای است که طبقه سرمایه دار و دولتش مجبور می شوند که دستمزد کارگررا نه برطبق میل سرمایه دار، بلکه بر طبق میل کارگر تعیین کنند و نه بدون چنین مبارزه ای! این را هم بدانیم که هیچگاه و درهیچ شرایطی با وجود سیستم حاضر، همه آنچه که می دهیم، دریافت نخواهیم کرد، زیرا که این نقض غرض، یعنی نقض قانون سرمایه دار که سود است و سودهم در اساس خود، فقط از کاراضافه – ارزش اضافه  - نیروکاراضافه ما، یعنی کار بی اجرت ماست که تأمین!

رفقا و دوستان کارگر، ما باید خود را به عنوان یک طبقه برسمیت بشناسیم که از طرف یک طبقه ی دیگر به نام سرمایه دار درسطح محلی،  کشوری و جهانی استثمار می شویم و دولت  با دستگاه سرکوب جسمی یعنی نیروی نظامی و انتظامی، دادگستری، زندان و زندانبان، شکنجه و قتل و کشتار، دستگاه سرکوب فکری یعنی دستگاه مذهب، قانونگزاری، آموزش و پرورش موجود و... نماینده و دستگاه دیکتاتوری طبقه سرمایه دار است که وظیفه دارد ما را سرکوب  . منکوب قانون کند، جزاین، اگر فکر و اندیشه کنیم که مانع سازمان یافتن و مسلح شدن مان می گردد، ما طبقه کارگر همواره کارگر یعنی انسان تولید کننده و محروم از تولیدات مان و اسیر و تجاوز شده بوسیله سرمایه داران و دولت شان خواهیم بود و جای گله و شکایت هم نداریم.

 به قول برشت ، شاعر کمونیست و ضد فاشیست آلمانی تبار :  - اگر این وضعیت ادامه دارد، اگر ما استثمار ما می شویم، اگر ما سرکوب و کشته می شویم،  مسئول آن،  خودمان هستیم که متحد نیستیم ، اگر این وضعیت قابل تغییراست، این تغییر باز هم، به ما بستگی دارد که متحد شویم، سازمان یابیم و مسح شویم!

ویدئو – هفت تپه

https://t.me/GoftandNO/1561

حمید قربانی - 14 یولی سال 2092 اسپارتاکوسی


رودی جولیانی سفری به آلبانی داشت ...

رودی جولیانی سفری به آلبانی داشت ...

 hoshyaresmaeil2017@hotmail.com
 
شهردار سابق نیویورک رودی جولیانی، سناتور جوزف لیبرمن از آمریکا، میشل آلیو-ماری وزیر خارجه پیشین فرانسه، جان برد وزیر خارجه قبلی کانادا، رابرت جوزف، معاون پیشین وزارت‌خارجه آمریکا، ارتشبد جیمز کانویا و سناتور رابرت توریسلی، هر دو از آمریکا از زمره شرکت‌کنندگان در مراسم مجاهدین خلق بوده‌اند . شرکت‌کنندگان درهتل EDER مستقر شدند و بعد در سخنرانی‌هایشان از خروج آمریکا از برجام و افزودن فشارهای تحریمی حمایت کردند.

 

آخرین سوال رادیو فردا از جولیانی : آقای جولیانی مشخص است که شما نسبت به جمهوری اسلامی ایران نظرات منفی بسیار شدیدی دارید، اما چرا از مجاهدین حمایت می‌کنید؟ چرا رضا پهلوی نه ؟

جولیانی: راستش رضا خیلی ملوستر است، ولی هر چی فکر میکنم که به کجای این"پنیرشیربرنجی" دلخوش باشم عقلم به جایی نمیرسه ... بعدشم ما میخوایم عظما و براداران سپاه جلوزولز کنن ، با رضا پهلوی اینا خوش خوششون هم میشه !
 
مجاهدین اسیر در آلبانی قدرت سازماندهی خوبی دارند ولی برای شرکت در قدرت سیاسی باید بتوانند با بقیه نیروهای موجود هماهنگ شوند و این قدم بزرگی است ، راحت هم نیست . غرب در حال حاضر در مقابله با سیاستهای حکومت اسلامی با این برگ تبلیغاتی بازی میکند ولی عملا هیچ علاقه ای به دادن هژمونی قدرت سیاسی به این ورژن فعلی مجاهدین ندارد .

 

بازماندگان سلطنتی به شدت مورد علاقه غرب هستند ولی هیچ توانی یا عرضه سیاسی ندارند . بقیه نیروهای موجود هم توان اداره ایران را ندارند . شاخه ای از نیروهای کردی مجددا به مذاکره با حکومت اسلامی نشست و بخشی دیگر توپ باران شد . این بار هم مذاکرات کردها با حکومت اسلامی ایران اگر به کشتار آنها ختم نشود ، مثل تجربه قاسملو و رستوران میکونوس ... ولی جدیتی هم در مسیر مذاکره و تعامل ندارد ، فقط جنبه بازی و سرگرمی دارد .

 

علامتهای جدی بودن هر نوع مذاکره ایی توسط حکومت اسلامی ایران با نیروهای مخالف بازی کردن با حلقات ضعیف نیست . باید بتواند با همه نیروها از جمله مجاهدین و سلطنت و کمونیست ... به مذاکره بنشیند . برای اینکه بتواند با همه بنشیند قبلش حتما باید با جامعه جهانی در توافق و تفاهم باشد مثل دمای بیرونی و درونی بدن که باید تنظیم باشد ، والا پدیده تب میکند...

حکومتی هم که با جامعه جهانی و نیروهای مخالف خودش بتواند در تعامل و تفاهم باشد و ظرفییت گفتگوی جدی داشته باشد ، قطعا محتوای فاشیست دینی و توحش فعلی را ندارد .

 

 

 

اسماعیل هوشیار

14.07.2019

   

 

July 13, 2019

مبارزان واقعی در‌هاله ی بیکاری

جنبش بیکاران در آرژانتین

بیکاری نتیجه اشتباه شخصی نیست بلکه محصول طبیعی سیستم موجود است. بیکاری یکی از اصلی ترین تبعات سیاست‌های تعدیل ساختاری سرمایه‌‌داری نولیبرال، به عنوان راهکاری برای برون رفت از بحران است. این سیاست‌ها زندگی میلیو‌نها کارگر و خانواه‌هایشان را به ورطه نابودی کشانده و می‌کشاند. کارگران و زحمتکشان کشورهائی که مشمول تعدیل ساختاری شده اند‌‌ نیز با شیوه‌های خاص خود به مقابله با این غارت وهجوم وحشتناک به زندگی ودستاوردهای سال‌ها مبارزاتشان پرداخته و می‌پردازند.

جنبش بیکاران که یکی از جلوه‌های این مقابله و مقاومت و تلاش برای تغییر این شرایط‌‌ نابرابر و غیرانسانی است، سابقه‌ای طولانی دارد ودست آوردهایی نیز داشته است؛ مانند جنبش بیکاران در ۱۹۳۰ در امریکا که باعث شد بیمه بیکاری و تسهیلات دیگری به عنوان رفاه اجتماعی‌‌ قانونی شود. جنبش بیکاران در آرژانتین، تونس،مصر، ایران‌‌ (در سال‌های ابتدایی پس از سرنگونی حکومت پهلوی) و‌.‌‌ .. شکل گرفته است. به دلیل شباهت‌های زیادی که میان کشورهایی مانند آرژانتین،ایران و‌.‌‌ .. وجود دارد، آشنایی با تجربیات این جنبش‌ها می‌تواند مفید باشد و کمک کنند که مبارزات این کشورها، در یک راستا، نظام سرمایه‌‌داری را نشانه بگیرد و زمینه ساز نابودی کل نظام سرمایه‌‌داری را فراهم کند.

در مقاله به نحوه شکل‌گیری جنبش بیکاران در کشور آرژانتین پرداخته می‌شود و به تدریج جنبش‌های بیکاران در سایر کشورها نیز مورد بررسی قرار خواهند گرفت.

کانون مدافعان حقوق کارگر

***

شهناز نیکوروان

جهانی‌سازی و به دنبال آن خصوصی‌سازی در امریکای لاتین در اواخر دهه هشتاد میلادی ابتدا در شیلی وسپس در آرژانتین به اجرا در آمد و‌ می‌توان آن را از عوامل اصلی بیکاری و فقر این قاره دانست. از سال ۱۹۹۹ به دستور بانک جهانی و صندوق بین المللی پول، خصوصی‌سازی در سایر کشورهای این منطقه به سرعت و سریع‌تر از تقریبا هر بخش دیگری از جهان گسترش یافت. این گسترش با این ادعا انجام می‌شد که “خصوصی‌سازی به کاهش نرخ بیکاری و نابرابری کمک خواهد کرد”. اما خصوصی‌سازی به شدت و به طور فزاینده‌ای در منطقه تاثیر ناخوشایندی گذاشت و موجب افزایش فقر و نابرابری در آمریکای لاتین‌‌ شد، شواهد بسیاری این ادعا را ثابت‌ می‌کند. به علت خصوصی‌سازی در طول حدود یک دهه‌‌‌‌ حدود۱۵۰ هزار کارگر فقط  در آرژانتین اخراج شدند.

اکثر شرکت‌های عمومی منطقه – همه چیز از بانک‌ها‌،‌‌ نیروگاه‌ها و سیستم‌های مخابراتی‌،‌‌ جاده‌ها، آب، و خدمات حمل و نقل – به بخش خصوصی فروخته شد. آرژانتین کشوری نسبتا غنی و درعین حال، دارای سطح نسبتا بالایی از فقر است. از سال ۱۹۹۱، کشور طی یک دوره تعدیل اقتصادی، خصوصی‌سازی صنایع دولتی و باز کردن درهای کشور به روی تجارت خارجی با افزایش شدید نرخ تورم روبرو شد. در ابتدا اجرای این سیاست‌ها، برای مدت کوتاهی به طور واقعی‌‌ موجب کاهش فقر و بهبود رفاه شد. نرخ فقر از ۴۰ درصد در سال ۱۹۹۰ به پایین‌ترین میزان ۲۲درصد در سال ۱۹۹۴ کاهش یافت. اما، از سال ۱۹۹۵، فقر رشد کرد و توزیع درآمد بدتر شد. بدتر شدن توزیع درآمد نشان دهنده این واقعیت است که دستاوردهای این رشد به طور عمده به نیروهای کارآمد و تحصیل کرده و نه به فقرا رسیده است.‌‌ نرخ بیکاری نیز در میان فقرا‌‌ بسیار بالاتر از سطح عمومی جمعیت بود. بسیاری از فقرا در بخش غیررسمی و مشاغل موقت مشغول به کار بودند و یا در فعالیت‌های ساختمانی فصلی کار‌ می‌کردند. ورود زنان، به ویژه زنان فقیر، به طور فزاینده‌ای به بازار نیروی کار، تبدیل به استراتژی‌ای برای حفظ درآمد خانوار شد. اشتغال کامل و امنیت شغلی به یکی از مهمترین خواسته‌های زحمتکشان تبدیل شد.

به طور کلی، خانواده‌های فقیر دارای سطح تحصیلات پایین هستند ودر مناطقی زندگی‌ می‌کنند که از آب و خدمات بهداشتی، جاده‌ها و دیگر امکانات عمومی زندگی‌،‌‌ بهره‌مند نمی‌شوند. آنها اغلب فاقد مالکیت زمین‌هایی هستند که در آن ساکنند‌‌ و توزیع خدمات شهری بین مناطق مختلف تقریبا نابرابر است.

دولت در حدود ۱۸درصد از تولید ناخالص ملی را در برنامه‌های اجتماعی صرف‌ می‌کرد، اما این برنامه‌ها برای کاهش فقر طراحی نشده بود. بخش عمده‌ای از هزینه‌های دولت برای بیمه‌های اجتماعی است که حقوق و مزایای بیکاری را برای کارگران بخش رسمی فراهم‌ می‌کند. با این حال، کارگران بخش غیررسمی که اغلب فقیرند، این مزایا را دریافت نمی‌کنند، در حالی که کارگران بخش رسمی از منافع و امنیت شغلی نسبی برخوردارند، اما کارگران در بخش غیررسمی چنین موقعیتی ندارند. کارگران در بخش غیررسمی لزوما فقیر نیستند؛ فقرا را‌ می‌توان در هر دو بخش مشاغل رسمی و غیررسمی پیدا کرد. با این حال، کارگران بخش غیررسمی بیشتر مستعد‌‌ از دست دادن شغل و کاهش حقوق هستند و عملا از حمایت‌های دولتی نیز برخوردار نیستند.

در همه ی کشورها، خصوصی‌سازی موجب نارضایتی شدید مردم شده است و در آمریکای لاتین نسبت به سایر نقاط جهان به دنبال خصوصی‌سازی، مخالفت سیاسی و تظاهرات بیشتر و بیشتری شکل گرفته است.* بیشترین اعتراضات مردم به خصوصی‌سازی در بخش‌های برق، آب و حمل ونقل صورت گرفت.

معرفی جنبش کارگران بیکار در آرژانتین

در طول بیست و پنج سال گذشته، آمریکای لاتین شاهد سه موج از جنبش‌های اجتماعی بوده است. موج اول، تقریبا از اواخر دهه ۱۹۷۰ تا نیمه دهه ۱۹۸۰ شکل گرفت که عمدتا ترکیبی از آنچه بود که«جنبش‌های اجتماعی جدید» نامیده‌ می‌شد و همانندی‌هایی با هم داشته و با یکدیگر مرتبط بودند، مانند جنبش‌های حقوق بشر، محیط زیست، جنبش‌های فمینیستی و نژادی و‌.‌‌ ..‌.‌‌‌‌ رهبری آنها به طور عمده‌‌ برعهده روشنفکران طبقه متوسط بود و سیاست‌ها و استراتژی‌های آنها، بر ایجاد چالش در برابر رژیم‌های اقتدارگرا نظامی و غیر نظامی در آن زمان متمرکز بود.

موج دوم‌‌‌‌ به نیروی سیاسی قدرتمندی تبدیل شد که از نیمه دهه ۱۹۸۰ شروع و تا کنون ادامه دارد. سازمان‌های توده‌ای موج دوم که به طور عمده متشکل از دهقانان و کارگران روستایی بودند که رهبریت‌‌ مبارزرا در دست داشتند و مستقیما به تبلیغ و دفاع از منافع اقتصادی خود می‌پرداختند. برجسته ترین این جنبش‌ها عبارتند از: زاپاتیستهای مکزیک (EZLN)، کارگران روستایی بدون زمین برزیل (MST)، کشت کنندگان گیاه کوکا ۱و دهقانان بولیوی، فدراسیون ملی دهقانان در پاراگوئه،‌‌ نیروهای مسلح انقلابی کلمبیا (فارک)‌‌ و دهقانان بومی و بومیان بدون زمین در اکوادور. ترکیب، تاکتیک‌ها و خواسته‌های این گروه‌ها متنوع است، اما همه آنها در مخالفت با نئولیبرالیسم و امپریالیسم، یعنی رژیم اقتصاد نئولیبرالی و تمرکز رو به رشد ثروت در دست نخبگان محلی و خارجی، متحدند. به طور مشخص، آنها برای توزیع مجدد زمین و استقلال ملی برای جوامع بومی تلاش‌ می‌کنند و با مداخله ایالات متحده با محمل برنامه‌های ریشه کن‌سازی کوکا، اشغال منطقه توسط پایگاه‌های نظامی، نفوذ نهادهای پلیسی / نظامی ملی و نظامی‌سازی درگیری‌های اجتماعی، مانند “طرح کلمبیا” و “ابتکار آند” ۲ مبارزه‌ می‌کنند.

سومین و جدیدترین موج جنبش‌های اجتماعی در مناطق شهری متمرکز است و شامل جنبش‌های توده‌ای پویا در مناطق اسپانیایی زبان است و از کارگران بیکار در آرژانتین، بیکاران و فقرا در جمهوری دومینیکن و حاشیه‌نشیانان شهرها تشکیل شده است. علاوه بر جنبش‌های شهری، جنبش‌های چند بخشی جدیدی‌‌ نیز شکل گرفته که شامل مبارزات جمعی‌‌ کارگران مزرعه و کشاورزان کوچک و متوسط‌‌ در کلمبیا، مکزیک، برزیل و پاراگوئه است.

ماهیت، شیوه عمل و روش‌های سیاسی موج‌های دوم و سوم، بسیاری از کلیشه‌ها و مفروضات علوم اجتماعی متعارف لیبرالی و ارتدکس‌های پسامارکسی را به چالش کشیده است، دیدگاه‌های نظریه پردازانی که پایان سیاست‌های طبقاتی را اعلام و جنبش‌های فرهنگی و “شهروندی” مبتنی بر دموکراسی، برابری جنسیتی و سیاست‌های هویتی را تبلیغ‌ می‌کنند. نظریه‌پردازانی نظیر اریک‌هابس بام که از استدلال‌های “جمعیت شناختی” برای حذف محدوده حرکات دهقانی در مبارزات سیاسی معاصر استفاده استدلال‌ می‌کنند که جمعیت فقیر شهری مشغول به شغل‌های ناخوشایند و حاشیه‌ای و از معناهای تولید جدا شدند و قادر‌‌ به چالش کشیدن‌‌ قدرت سیاسی‌‌ نیستند. انفجار بعدی جنبش‌های دهقانی و شهری در سراسر آمریکای لاتین، در جستجوی زمین و قدرت سیاسی، به این دیدگاههای راست افراطی ضربه سختی وارد کرد. آنچه که لیبرالیسم اقتصادی و سیاسی تحت عنوان پایان عصر انقلابات مطرح‌ می‌کرد، با ظهور زاپاتیست‌ها، فارک وجنبش کشت‌کنندگان کوکا( COCAINE) دود شد وبه هوا رفت. این جنبش‌ها، گروه‌های مردمی را برای مبارزه با دهه‌ها فحاشی، فساد و قانون ارتجاعی سازماندهی کردند و در این فرایند، شکل اصلی جدیدی از دموکراسی مستقیم را تعریف کردند و شیوه مبارزه‌شان را جلوگیری از حمل عمده کالا توسط کامیون‌ها در جاده‌‌ قرار دادند که بازتولید نیازهای تولید و توزیع کالاهای ضروری رژیم نئولیبرالی را فلج‌ می‌کند.

این جنبش، شفافیت فرضیه‌هایی را به چالش‌ می‌کشد که بر این نظرند که حاشیه نشینان توان حرکت و مبارزه یک پارچه را ندارند، به این دلیل که آنها به صورت بخش‌های جدا از هم و پراکنده در حاشیه شهرها زندگی‌ می‌کنند و با هم در ارتباط نیستند. این جنبش‌ها نمونه‌های ارزشمندی هستند که باید ویژگی‌های نوآورانه و امکانات بالقوه آن برای کشورهای مشابه مورد بررسی قرار گیرد.

بیکاری در آرژانتین فوران می‌کند

چپ‌های سنتی و رفرمیست استدلال‌ می‌کنند که وجود طبقه کارگر صنعتی برای تحولات اجتماعی ضروری است و‌‌ در روند تولید، استراتژیک است. کاهش نسبی این طبقه و رشد عظیم جمعیت توده‌های شهری بیکار و کارگران غیر رسمی و “توده‌های حاشیه‌نشین شهری” از جمله تغییراتی به شمار‌ می‌آیند که مانع‌‌ تحولات اجتماعی رادیکال شده یا حتی آن را غیرممکن‌ می‌کنند. این بخش از چپ‌های سنتی ادعا‌ می‌کنند که ساختار تقسیم مشاغل به لایه‌های متمایز در مناسبات قدرت (به این مفهوم که بخشی دستمزدهای بالاتر، بخشی متوسط و بخشی دستمزدهای پایین‌تر دارند) فقیرهای شهری را پراکنده و مجزا کرده و سیاست حاشیه‌نشین‌سازی و بیکارسازی کارگران، بزرگ‌ترین گام بوده تا از پتانسیل انقلابی کارگران جلوگیری شود. آنها همچنین استدلال می‌کنند که این توده شهری به سرمایه‌‌داری سود‌ می‌رسانند، سطح پایین دستمزدها را حفظ‌ می‌کنند و تقاضای افزایش دستمزد کارگران شاغل را مورد‌‌ تهدید قرار‌ می‌دهند. برخی از دانشمندان علوم اجتماعی و سازمان‌های غیردولتی تلاش کرده‌اند ما را متقاعد سازند که این الگوهای اشتغال مدرن(کار انعطاف پذیر، دور کاری و کار در خانه…) چیزهای خوبی هستند، زیرا باعث افزایش استقلال توده‌های شهری از طریق تشویق فعالیت‌های کوچک، اقتصادهای معیشتی و مبادلات متقابل شده‌اند. اما آنان از این امر غافلند که ارتش بیکاران در صورت آگاه شدن و‌‌ حرکت کردن کل نظام سرمایه‌‌داری را به چالش‌ می‌کشند.

در آرژانتین فقدان شغل‌های پایدار، کاهش استانداردهای زندگی، افزایش نارضایتی اجتماعی، سبب افزایش طغیان خشونت و رشد عظیم فعالیت‌های غیرقانونی اقتصادی شده است که در حومه ی شهرها صورت می‌گیرد،‌‌ مبارزات سازماندهی شده در این نواحی تصورات عجیب و غریبی را به سخره می‌گیرد که توسط ایدئولوگ‌های اصلی “خودیاری” نوشته شده است. سازماندهی پیچیده و موفقیت آمیز کسانی که از دیدگاه چپ‌های سنتی به عنوان گروه‌های غیرقابل‌‌ سازمان دهی، محسوب‌ می‌شوند، این دیدگاه‌ها را به چالش کشیده است.

 در اواخر دهه ۱۹۹۰، محاصره و بستن جاده‌ها به صورت گسترده در حومه‌های کارگری بوینس‌آیرس اتفاق افتاد و اعتراض به افزایش نرخ برق توسط شرکت‌های خصوصی و قطع برق‌‌ خانه‌های مصرف‌کنندگان بیکار که قادر به پرداخت صورت‌حساب خود نبودند، گسترش یافت. در ابتدا بیکاران عریضه‌هایی برای شهرداری‌ها، دولت و مسوولین ایالتی ارسال کردند و از روش‌های مسالمت‌آمیز استفاده می‌کردند. اما زمانی که به این نامه‌ها بی توجهی شد و این تاکتیک‌ها نادیده گرفته شد، بیکاران شروع به اقدامات رو در رو و جدی‌تری کردند، ساختمان‌های اداری دولتی و شهرداری را اشغال کردند و گاهی اوقات آنها را آتش زدند. بستن جاده‌ها و فعالیت‌های تدارکات توده‌ای در دو شهر (Cutrol Co‌‌ وPlaza Huincal) در ماه ژوئن ۱۹۹۶ و در آوریل ۱۹۹۷ آغاز شد. این تظاهرات هزاران نفر را در اعتراض به تعلیطی کارخانه‌ها و بیکاری گسترده کارگران بسیج کرد. تا سال ۲۰۰۰، اعتراضات گسترده‌ای در شهرهای (Neuquen‌‌‌‌ و General Mosconi) صورت گرفت که سابقا مراکز تولید نفت‌‌ بودند. هنگامی که خصوصی‌سازی منجر به بسته شدن محل‌های کار و بیکاری گسترده شد، به دلیل کاهش بودجه برای تامین نیازهای مالی صندوق بین‌المللی پول (IMF)، دولت نتوانست به وعده خود مبنی بر اشتغال‌زایی عمل کند.

در اوت ۲۰۰۱، گروه‌های بیکار سازماندهی شده در سراسر کشور که بیش ازصدهزار نفر بودند، حدود سیصد بزرگراه را در آرژانتین مسدود و اقتصاد را فلج کردند. در ماه‌ها و هفته‌های ۲۰۰۱، پلیس فدرال پنج سازمانده‌‌ را به قتل رساند و بیش از سه هزار نفر را‌‌ در درگیری‌های خشونت‌آمیز در سراسر کشور دستگیر کرد. در همان زمان، بیکاران سازمان یافته در حالی که استقلال خود را حفظ کردند، توانستند حداقل حقوق و دستمزد، شغل‌های موقت، کمک هزینه غذا و سایر امتیازات دولت را برای هزاران نفر به دست آورند،. تا سپتامبر ۲۰۰۱، بیکاران توانستند محاصره بزرگراه‌های اصلی را در سرتاسر پایتخت بوئنوس‌آیرس انجام دهند و یک اعتصاب عمومی موفق را با مشارکت بخش‌های اتحادیه‌های کارگری در صنایع بزرگ خصوصی و دولتی سازماندهی کردند و به طور قابل توجهی این اقدامات، از حمایت و مشارکت طیف وسیعی از شهروندان و طبقات اجتماعی، از جمله مغازه‌داران محلی، کارکنان فرمانداری و شهرداری، بازنشستگان، کارگران و کارکنان مراکز بهداشت عمومی، معلمان مدرسه و گروه‌های حقوق بشر و مادران میدان مایو برخوردار شد. این موفقیت‌های چشمگیر، بر اساس چندین سال شکیبایی و گذر از شرایط سخت و ناامید کننده به دست آمده بود.

توضیح جنبش

اولین گام برای تبین و توضیح جنبش بیکاران در آرژانتین، بررسی آن در چارچوب پروژه‌های نئولیبرالی‌ای است که زندگی کارگران و دهقانان را در سراسر آمریکای لاتین نابود کرده است. دولت آرژانتین مسیری را پی گرفته که توسط ایدئولوگ‌های بازار آزاد ساخته و پرداخته شده است، سیاست‌هایی که اثرات قابل پیش‌بینی دارند. شرکت‌های دولتی به بخش خصوصی فروخته شدند و صاحبان جدید هزاران کارگر را اخراج کردند. با تصویب قانون‌های جدید و وعده وعید برای عملیات خیالی غیرقابل قبول وبی ثمرو برنامه‌هایی که بیشتر برروی کاغذ قابل اجرا هستند، تمام بخش‌های اقتصادی و اجتماعی تحت تاثیر قرار گرفتند و معادن معدنی و انرژی بسته شدند، بدین ترتیب شهرها خالی از روح زندگی برای مردم شد. دستمزدها و امکانات رفاهی و خدماتی عمومی کارگران کاهش یافت و بسیاری از آنها از کار بیکار شدند. هزاران نفر از کارکنان دولتی ماه‌ها بدون دریافت هیچ دستمزدی به سرکار می‌رفتند. خدمات اجتماعی به شدت کاهش یافت و بر زندگی بازنشستگان و همه کسانی تاثیر گذاشت که دیگر نمی توانستند از آموزش و پرورش یا مراقبت‌های بهداشتی خصوصی شده استفاده کنند. اجرای سیاست‌های صندق بین‌المللی پول، موجب سقوط در بخش مالی و حرکت ۱۳۰ میلیارد دلار (معادل بدهی عمومی‌‌ به خارج از کشور) توسط بورژوازی آرژانتین شد. رکود اقتصادی که در سال ۱۹۹۷ آغاز شد‌،‌‌ در سال ۲۰۰۱ به یک رکود(عمیق) کامل تبدیل شد.‌‌ بین ۳۰ تا ۸۰ درصد از نیروی کار بیکار و یا دست کم به دلیل عدم وجود منابع مالی یا مواد اولیه، کاری برای انجام دادن نداشتند. در بوینس‌آیرس، آمار رسمی بیکاری ۱۶تا ۱۸ درصدی به سرعت دو برابر شد. در حومه‌های بزرگ کارگری، نرخ بیکاری به ۳۰-۵۰ درصد رسید و در همه جا بخش بزرگی از خانواده‌ها به زیر خط فقر سقوط کردند.

مشکلات اقتصادی تحت شرایط پر هرج ومرج سیاسی تشدید شد. سه رئیس جمهور اخیر (رائول آلفونسین، کارلوس سول منم و فرناندو د لا روا) “جواهرات سلطنتی موجود در خزانه” را به سرمایه داران آرژانتینی و خارجی بر اساس قیمت‌های پایه معامله کردند و مقررات قانونی اجتماعی موجود را به شدت نقض کردند. اعتراضات کارگران و اتحادیه‌های کارگری به این شرایط به اوج رسید. در این اعتراضات اتحادیه‌های کارگری مورد حمله قرار گرفتند و اعضایشان مورد ضرب و شتم‌‌ قرار گرفتند ومجروح شدند. سرکوب و ضرب وشتم معترضین به گونه‌ای شدید بود که نظامیان‌‌ مسئول ۳۰ هزار قتل‌عام و ناپدید شده را روسفید کرد. برای خنثی کردن فقر، دو حزب عمده (رادیکال‌ها و پرونیست‌ها)، گاهی سبدهای غذایی و رانت‌هایی مانند اشتغال (استخدام) را بین طرفداران وفادارشان توزیع‌ می‌کردند، این به اصطلاح کمک‌ها که البته فقط شامل خودی‌ها‌ می‌شد، برای جامعه کافی نبود.

این شرایط اقتصادی، اجتماعی و سیاسی‌،‌‌ فرصت‌های مطلوبی برای تشکیل سازمان‌های توده‌ای بوجود آورد. اما‌‌ شرایط عینی دیگری نیز وجود داشت که برای سازماندهی و استراتژی‌های آگاهانه سازمان‌ها مناسب بود، از جمله:

۱) کارگران صنعتی بیکارشده، جوانانی که هیچ شغلی نمی یابند و زنان سرپرست خانوار در باریوس‌ها (barrios) (مناطق حاشیه‌نشین از شهرهای اسپانیایی زبان که مردم‌‌ به شیوه خود زندگی‌ می‌کنند،) متمرکزند که به دلیل شرایط و محل زندگی شان، یکپارچه و نسبتا همگن بوده و کمتر تحت نفوذ طبقه متوسط قرار دارند؛

۲) در این باریوس‌ها تعداد زیادی از کارگران صنعتی بیکار با تجربه و آشنا با مبارزه جمعی و اتحادیه‌ای زندگی‌ می‌کنند؛

۳) ماهیت طولانی مدت بحران، خانوارها را ویران کرده‌‌ و به این دلیل‌‌ سهم غیرمتعارف زنان پیشروافزایش یافته بود، همین شرایط برای نوجوانان و جوانانی وجود داشت که اکثریت آنها تجربه کار قبلی نداشتند و با آینده‌ای مبهم و تاریک مواجه بودند؛

۴) این مناطق یا باریوس در نزدیکی بزرگراه‌های اصلی درحاشیه شهرها قرار دارند، جایی که بیشترین کالاها و مسافران بین شهرهای بزرگ و مرزهای ملی در آن در حال رفت و آمدند.

البته، این شرایط برای بوجود آمدن یک جنبش کافی نیست، سازمان‌ها و تشکل‌هایی لازم است که‌‌ استراتژی و تاکتیک‌های مناسبی برای سازماندهی و مقابله با این شرایط داشته باشند. موفقیت جنبش بیکاران در آرژانتین به دلیل این واقعیت است که برای جلوگیری از خطاهای گذشته، با سازماندهی مستقل در داخل باریوس‌ها به صورت خودمختار عمل کرده و از تجربه بوروکراسی اتحادیه‌های کارگری، احزاب انتخاباتی و دستگاه‌های دولتی، گذر کرده است. اتحادیه‌های کارگری، به ویژه کنفدراسیون عمومی کارگران (CGT)، توسط یک گروه رشوه‌خوار اداره‌ می‌شد که کارفرمایان‌‌ مبالغ زیادی برای سرکوب کارگران به آنها پرداخته بودند و این رهبران فاسد، همدست وهمتراز با رژیم کارلوس سول منم شده بودند و تمایلی برای مقابله با دولت دلاورا (De la Rua) یا سیاست‌های رفرمیستی او نداشتند. دولت و اتحادیه‌های زرد گاه به گاه، نمایش‌هایی از اعتصاب عمومی و مراسم‌های گوناگون برپا‌ می‌کردند که برای کارگران بیشتر یک تشریفات‌‌ نمادین بی معنی بود که با هدف “پایین آوردن تب به جای درمان بیماری ” و مهار کردن اعتراضات انجام‌ می‌شد. تلاش‌های پیشین اتحادیه‌های کارگری پیشرو برای سازماندهی کارگران بیکار شکست خورده بود، این شکست به‌‌ این دلیل نبود که بیکاران قابلیت سازماندهی نداشتند بلکه بیشتر از این جهت بود که خود اتحادیه‌ها به این امر باور نداشته و‌‌ با بی میلی و دلسردی دراین زمینه فعالیت‌ می‌کردند و حتی اتحادیه‌های پیشرو نیز به رغم تقاضای برنامه ریزی برای سازماندهی بیکاران، تمام‌‌ تلاششان‌‌ را بر روی خواسته‌های اعضا‌‌ و مبارزات بخش‌های خود متمرکز کرده بودند.

در جایی هم که این اتحادیه‌ها با جنبش بیکاران، همکاری کردند، بیشتر در تظاهرات یک روزه و به عنوان نیروهای کمکی‌‌ بود و در زمینه تامین هزینه‌ها و یا بهسازی سازماندهی موثر نبودند. همان طور که در مورد احزاب سیاسی‌ می‌توان گفت، علاوه بر سرکوب مستقیم، آنها تعدادی از اعضایشان را به عنوان عناصر نفوذی به سوی بیکاران روانه کردند تا بتوانند رهبری اعتراضات بیکاران را به دست بگیرند.

بنابراین، اساس موفقیت سازمان جدید بیکاران، رد سیاست‌های رفرمیستی تغییر از طریق شرکت در انتخابات بود که روسای حزب و بوروکرات‌های اتحادیه‌ای بر آن تاکید داشتند؛ تکیه جنبش بیکاران بر خودسازماندهی و اقدام مستقیم بود.

رهبری جنبش کارگران بیکار(MTD) به عنوان یک جنبش مردمی سازمان یافته‌،‌‌ برعهده اعضای باریوس‌های مناطق مختلف شهری است. جنبش کارگران بیکار با یک ساختار بسیار متمرکز سازماندهی شده است. هر ناحیه (شهرداری)‌‌ دارای سازمان خود است که بر اساس محدوده‌های‌‌ داخلیش تقسیم بندی شده است. هر حوزه، شامل چند بلوک است که هر کدام رهبران و فعالان غیر رسمی خود را دارند. بیکاران هر منطقه شهرداری توسط مجمع عمومی خودشان سازماندهی‌ می‌شود که همه اعضای فعال در آن شرکت‌ می‌کنند. خط مشی، نحوه طرح خواسته‌ها، برنامه ریزی برای سازماندهی بستن جاده‌ها به طور جمعی در مجمع تصمیم گیری‌ می‌شود. هنگامی که یک شریان اصلی(جاده) یا بزرگراه برای بستن انتخاب‌ می‌شود، وظیفه مجمع، جلب پشتیبانی بیشتر در داخل باریوس است. صدها و حتی هزاران نفر از زنان، مردان و کودکان در بستن جاده‌ها‌‌ شرکت‌ می‌کنند، چادر و آشپزخانه‌های عمومی را در کنار جاده‌ها راه اندازی‌ می‌کنند. اگر پلیس تهدید کند، صدها نفر دیگر ازحاشیه نشین‌های مجاور نیز‌ می‌آیند. اگر حکومت تصمیم به مذاکره داشته باشد، جنبش درخواست‌ می‌کند که‌‌ مذاکرات باید با همه سازمانده‌ها، در بزرگراه‌های مسدود شده‌‌ صورت گیرد. تصمیم گیری در محل اقدام توسط مجمع‌عمومی گرفته‌ می‌شود.

سازمان‌دهندگان اعتمادی برای‌‌ فرستادن نمایندگانی برای مذاکره ندارند‌،‌‌ زیرا به تجربه دریافته اند حتی اگر اهالی پیشرو محله، به طور جداگانه به ادارات دولتی بروند، با پیشنهاد یک شغل مطمئن آنها را می‌خرند. هنگامی که آنان موفق‌ می‌شوند سهمیه‌ای از مشاغل موقت دولتی را به دست آورند، توزیع شغل‌ها با تصمیم گیری جمعی و مطابق با معیارهای اولیه نیازهای خانواده و میزان مشارکت فعال در مسدود کردن راه‌ها صورت‌ می‌گیرد. در مواردی که مشاغل کمتری نسبت به تعداد بیکاران وجود دارد، واگذاری شغل به افراد به صورت چرخشی صورت می‌گیرد. سازماندهندگان با تجربه آموخته اند که وقتی رهبران به صورت فردی مذاکره و توزیع شغل‌ می‌کنند، به اعضای خانواده، دوستان خود بیشتر نظر دارند‌‌ و این گونه، زمینه فساد‌‌ در جنبش بوجود‌ می‌آید.

تاکتیک مسدود کردن‌‌ بزرگراه‌ها نیز در موفقیت MTD نقش مهمی دارد. این‌‌ کار معادل اعتصاب و به زمین گذاشتن ابزار تولید کارگران شاغل است‌.‌‌‌‌ بدین طریق آنها توزیع و حمل ونقل کالاها (هم مواد اولیه برای تولید و هم کالاهای ساخته شده به مقصد بازارهای داخلی و خارجی) را فلج‌ می‌کنند. کسانی که بستن ایستگاه‌ها را سازماندهی‌ می‌کنند، کارگران محلی‌ای هستند که در سخنرانی و بیان‌‌ خواسته‌هایشان شجاع‌‌ هستند. مردم عادی از آنها حمایت‌ می‌کنند،مردم عادی از سخنرانی‌ می‌ترسند، اما به شدت در حمایت از بستن‌‌ جاده‌های نزدیک و راحت قابل دسترس درگیر‌ می‌شوند و مانع‌‌ دستگیری رهبرانشان توسط‌‌ پلیس‌ می‌شوند. آنها با جداشدن‌‌ از انفعال ناشی از رنج‌های فقر، عدم سازماندهی(ناتوانی) اجتماعی و سوءاستفاده‌های فرصت طلبانه، در یک جنبش قدرتمند همبستگی، مشارکت در سازمان‌های اجتماعی مردمی مستقل و سیاست‌های مستقل فعال شدند.

تقاضاهای فوری جنبش بیکاران عبارتند از: مشاغل دولتی‌،‌‌ توزیع مواد غذایی، آزادی صدها مبارز بیکار زندانی و همچنین‌‌ سرمایه گذاری‌های عمومی در زمینه آب، جاده‌های آسفالته و تاسیسات بهداشتی(به عبارتی عمومی‌سازی رفاه بهداشتی و اجتماعی برای مردم جامعه) است. تقاضا برای اشتغال فراتر از داشتن شغل موقت است و شامل اشتغال دائم با دستمزد مناسب برای زندگی است. در شهر( General Mosconi )‌،‌‌ رهبران جنبش بیش از سیصد پروژه را برای تأمین غذا و اشتغال، تشکیل داده اند که بعضی از آنها با موفقیت کار‌ می‌کنند، از جمله یک نانوایی، باغ ارگانیک، پرورش گیاهان تصفیه آب، کلینیک‌های کمک‌های اولیه در باریوس‌ها و بسیاری پروژه‌های دیگر. این شهر به طور واقعی توسط کمیته بیکاران محلی اداره‌ می‌شود، چرا که مقامات محلی شهرداری کنار گذاشته شده اند. برخی از حومه‌های کارگری تحت‌‌ کنترل جنبش بیکاران، به نوعی مناطق شبه آزاد تبدیل شده اند، جایی که قدرت مقامات محلی خنثی شده و حتا‌ می‌تواند رژیم‌های دولتی و فدرال را در مورد مسائل خاص به چالش بکشد. ظهور “اقتصاد موازی” در مقیاس محدود در (General Mosconi)‌،‌‌ حمایت مردمی، مبارزات را تقویت‌ می‌کند و چشم اندازی از توانایی‌های بیکاران را برای اداره زندگی شان، محله‌هاشان و معیشت شان ارائه‌ می‌کند.

فراتر از خواسته‌های محلی و فوری، جنبش بیکاران آرژانتین (MDT ) خواستار پایان دادن به بازپرداخت بدهی‌ها و برنامه‌های ریاضت اقتصادی، واژگونی مدل نئولیبرال و بازگشت کنترل دولتی هستند تا از این طریق پیشرفت‌های اقتصادی تامین شود. در اوایل سپتامبر ۲۰۰۱، دو جلسه ملاقات گروه‌های ملی بیکار در Matanza و La Plata برگزار شد. در این جلسات بیش از دو هزار نماینده از ده‌ها گروه بیکار، اتحادیه‌های کارگری، دانشجویان و ان جی‌ای او‌ها‌‌ شرکت داشتند. هدف این بود که فعالیت‌ها را هماهنگ کنند، ایده‌ها را به اشتراک گذاشته و یک برنامه ملی و برنامه مبارزه را ایجاد کنند. در اجتماع نمایندگان در لا پلاتا با شش درخواست فوری موافقت شد: (۱) ابطال و منسوخ کردن سیاست‌های تنظیم ساختاری(برنامه‌های نئولیبرالی تغییر ساختارهای سیاسی و اقتصادی)، سیاست‌های کسری بودجه و روند قضایی علیه بازداشت شدگان و دیگر فعالان ؛ (۲) باز پس گرفتن بودجه ریاضتی؛ (۳) گسترش و دفاع از طرح‌های اشتغال عمومی و تخصیص غذا به هر یک از کارگران بیکار بالای شانزده ساله، ایجاد یک ثبت نام عظیم از بیکاران تحت کنترل سازمان‌های بیکار در جلسه مجمع؛ (۴) پرداخت صد پزو (peso = $ 1.00) بابت هر هکتار به کشاورزان کوچک و متوسط برای کاشت مزرعه‌هایشان؛ (۵) ممنوعیت تیراندازی به مردم و معترضان و (۶) خروج فوری پلیسها از شهر ( General Mosconi )

در ماه سپتامبر ۲۰۰۱ دو بار جاده‌های در سراسر کشور برای حمایت از این خواسته‌ها بسته شد.‌‌ علاوه بر این، مجمع‌‌ پنج هدف استراتژیک را پذیرفت: (۱) عدم پرداخت بدهی خارجی غیرقانونی و جعلی؛ (۲) کنترل عمومی صندوقهای بازنشستگی؛ (۳) باز‌سازی بانک‌ها و شرکت‌های بزرگ و استراتژیک؛ (۴) بخشش بدهی‌های کشاورزان کوچک و قیمت پایدار برای خرید محصولاتشان ؛ و (۵) پایان دادن به برنامه‌های ریاضت اقتصادی و تغییر سیاستمداران.

مجمع به پایان رسید و خواستار یک اعتصاب عمومی شش ساعته و یک کمیته ملی برای هماهنگی فعالیت‌ها با کنفدراسیون اتحادیه کارگران مخالف آرژانتینی شد.

زیرنویسها:

  1. کشاورزانی که گیاه کوکا را به منظور استفاده‌ای دارویی کشت‌ می‌کنند و در مقابل کارتل‌های قاچاق کوکائین و دولت، جنبش خود را شکل داده اند.
  2. طرح کلمبیا، برای اطلاع بیشتر از این طرح به کتاب فارک، منتشر شده توسط کانون مدافعان حقوق کارگر مراجعه کنید.

منبع:

*https://www.cgdev.org/publication/privatization-latin-america-rapid-rise-recent-fall-and-continuing-puzzle-contentious

رازِ مذاکرۀ چهار حزب و سازمانِ گُردستان در چیست؟

رازِ مذاکرۀ چهار حزب و سازمانِ گُردستان در چیست؟

چند روزی‏ست که موضوعِ مذاکرۀ چهار حزب و سازمان کُردستان - حزب دمکرات کُردستان ایران، حزب دمکرات کردستان، سازمان زحمتکشان کُردستان ایران و سازمان زحمتکشان کُردستان ایران -، با رژیم جمهوری اسلامی به متنِ عناصر و دیگر احزاب و نیروهای خارج از کشوری تبدیل شده است. قبل از هر چیز تکرار این مورد بی‏فایده و یا خارج از متن نیست که آمد و شدهای جریانات کُردستان، با مقامات و دم و دستگاه‏های دستِ چندم رژیمِ جمهوری اسلامی - را نباید و نمی‏بایست -، امر تازه و یا جدیدی دانست. به مرام و بویژه به سُنت بعضاً جریانات و احزاب کُردستان تبدیل شده است. هم، رازِ چشمک‏زدن‏ها و تماس‏های این احزاب و سازمان‏ها به بالا روشن است و هم ثمرۀ این‏دست ایاب و ذهاب‏ها، در برابر جنبش‏های اعتراضی کارگری و توده‏ای و بویژه در برابر خلق رزمندۀ کُردستان قرار دارد.  

پیداست که از دستور کارِ بعضاً جریانات خارج نه شده است و مذاکره با جانی‏ترین نظام‏های سرکوب‏گر، همواره یکی از تم‏های مهم و از زمره اولویت‏های روزمرۀشانرا تشکیل می‏دهد. دلیل کلیدی آن، مربوط به رنگ و بوی سیاسی‏شان است؛ به مانند همۀ نیروهای وابسته به طبقۀ سرمایه‏داری، با جامعه و با مردم خود بیگانه‎اند و کسب قدرت سیاسی را در مراوده با بالائی‏ها می‏بینند. در حقیقت این‎نوع مذاکرات، بیشتر شباهت به جنگ و جدل دم و دستگاه‏های حکومتی - دولتی دارد؛ به مانند جناح‏های رقیب دولتی، به ظاهر طرفِ مردم‎اند و بدنباله و به بهانۀ دفاع از خلق کُرد، در پی حراجِ کالاهای بُنجل شان، به گندیده‏ترین دولت‏های امپریالیستی‏اند. سهیم شدن در حکومت به آمال و آرزوهای‏شان تبدیل شده است و متأسفانه و در این‎میان، هر چه فاصلۀ مردم و بویژه خلق رزمندۀ کُرد، با نظام جمهوری اسلامی بیشتر و طول و درازتر می‏شود، فاصلۀ بعضاً سازمان‏ها و احزاب، کم‏تر و نزدیک‏تر می‏شود. در یک جمع‏بندی کوتاه می‎توان گفت که تضادِ منافع با مردم و خلق کُرد دارند و خط قرمزشان، عبور از خطِ قرمزِ توده‏های ستم‏دیدۀ کُرد است. مردم در حال و هوا، و در فضای سیاسی دیگری‏اند و در مقابلِ موضوعِ محوری این سازمان‏ها و احزاب، مذاکره با عاملین و آمرین جامعۀ اسف‎بار و هم‏چنین سازماندهندگان اصلی زندگیِ وخیمِ میلیون‎ها تودۀ رنج‎دیده است.

 

به هر حال و بنابه هزاران دلیل و برهان باید گفت که توده‏های ستم‏دیدۀ کُردستان، کم‏ترین توهمی نسبت به ماهیت سران نظام ندارند؛ دهه‏هاست که کارگران و زحمت‏کشان کُردستان با سران نظام تعیین و تکلیف کرده‏اند و بر این عقیده‏اند که هرگونه معاشرتِ سیاسی با سرکوب‏گران حاکم بر ایران، برابر با به عقب انداختنِ کسب حقوق دیرینۀشان است؛ علاوه بر این و به تجربه دریافته‏اند که سران حکومت کم‏ترین نزدیکی‏ای با محترم شمردن و برسمیت شناختن حقوق لگدمال شدۀشان ندارند. مقاومت و مبارزۀ ایثارگرانۀ چهل سالۀ خلق کُرد در برابر ارگان‏های حافظ بقای امپریالیستی، در مغایرت با این ایده نیست که عاقبت و فرجام انقلاب را، در گُرو پیگیری سیاست‏های مقابله‏ایِ تا سر حد حذفِ جناح‏های رنگ وارنگ حکومتی - دولتی، از دم و دستگاه‏های قدرت می‏دانند. این سُنت و خصلتِ مبارزاتی توده‏های رنج‏دیدۀ کُرد استُ، وجودِ هزاران اعتصابات کارگری و توده‏ای گُسترده در دهه‏های شصت، هفتاد، هشتاد، نود و سر آخر به خیابان آمدن هم‏زمانِ مردم بیش از صد شهر در دی‏ماه، نمادِ افکارِ غیر مدارائی و غیر هم‏زیستیِ سازندگان اصلی جامعه با سران حکومت ایران است. در بستر چنین حقیقتی پیداست که آموزه‏ها و آموخته‏های کارگری و توده‏ای، بمراتب و بمراتب، بالاتر از آموزه‏ها و آموخته‏های سازمان‏ها و احزابی هم‏چون چهار جریان فوق است؛ سازمان‏ها و احزابی که، سرِ دو تن از رهبران خود را در پای میز مذاکره با رژیم جمهوری اسلامی به باد دادندُ، شوربختانه و علی‏رغم حمل چنین نتایجِ تآسف‏بار و غم‏انگیزی، از یک‏سو تقویت رژیم جمهوری اسلامی به یکی از کار و بار اصلی‏شان، از دیگرسو پس زدن و تخطئۀ جنبش‏های اعتراضیِ رادیکال توده‏های ستم‏دیده کُردستان شده است.

 

براستی پوشۀ سران رژیم جمهوری اسلامی پیرامون جنایت و غارت، لت و پار نمودن کمونیست‎ها، آزادی‎خواهان و خلق‎های ستم‎دیده بسیار قطور است و روزبه‎روز دارند سیاست‎های سرکوب‎گرانۀشانرا با رندی تمام پی می‎گیرندُ، بی علت نیست که مردم متنفر و کلافه از سیاست‏های ضد انسانی نظام‏اند. به عبارت روشن‏تر و بر خلافِ نظر و اعمالِ تسلیم‏طلبان و معامله‏گران سیاسی، سران نظام هارتر شده‏اند و به سر "عقل" نی‏آمده‏اند و آمادۀ اعطای حقوقِ بدیهی توده‎های محروم کُردستان نیستند. پس ایراد و نارسائی کار، نه در انتخابِ مذاکرۀ مخفی، و یا در بُود و نبُود "جنبش‏های اعتراضی گُسترده در کُردستان"، بلکه در اشاعۀ فرهنگِ پاکی، به نظامِ سرکوب‏گر و جنایت‏باری‏ست که چهار دهۀ آزگار هم‏چون غده‎ای چرکین و بدخیم، به جان و مال میلیون‏ها کارگر و زحمت‏کش و خلق‏های محروم و ستم‏دیدۀ ایران افتاده است. از منظر مدافعین حقیقی کارگران و زحمت‏کشان و دیگر توده‏های محروم و ستم‏دیده، سردمداران رژیم جمهوری اسلامی غیر قابل اعتماد و تغییراند و افکار و جامۀشان، بوی خون و گندیدگی می‎دهد و دارد مشام‎ها را می‏آزارند. بنابراین وقتِ نه پیوند و یگانگی با آنان، بلکه بدُور انداختن و دفن یکایک آنان است. در بستر چنین شرایط و اوضاع و احوالی باید گفت که هرگونه تلاش برای حفظ و طولانی‏تر کردن عمر سران حکومت - و آن‎هم به هر دلیل بهانه‏ای -، برابر با به عقب انداختن حقوق دیرینۀ سازندگان اصلی جامعه و بویژه مطالبات بدیهی خلق ستم‏دیدۀ کُرد است. مضافاً این‏که، در خفا نگه‏داشتنِ تماس و مذاکرۀ چهار سازمان و حزب کُردستان با رژیم جمهوری اسلامی، و یا استفاده از الفاظی هم‏چون "اصل مذاکره"، جز فرار بجلو و دُوری از سُخنِ گفتن سر راست با مردم، و بویژه با خلق ستم‎دیدۀ کُرد نیست؛ سیاستی که متأسفانه حزب کمونیست ایرانِ - ابراهیم علیزاده -، در این بُرهه از زمانه، انتخاب نموده است.

 

در هر صورت - و همان‏گونه که در بالا آمده است -، مذاکره بین رژیم جنایت‏کار ایران با بعضاً احزاب کُردستان، ید طولائی دارد و بنابه هزاران دلیل، وُورد به چنین روندِ خسران‏سازی، افزودن بر بارِ ناملایمات سیاسی - زیستی میلیون‎ها تودۀ محروم کُردستان است. مردم ایران به‏طور عموم و خلق کُرد به‏طور مشخص، پیام و پاسُخ شایستۀ خود را به سران رژیم جمهوری اسلامی داده‎اند. ایستادگیِ مسلحانۀ بیست و چهار روزۀ در جنگ سنندج، بدنباله درگیری‏های رودررو و سنگر به سنگر توده‏های رنج‏دیدۀ مهاباد، مریوان، بوکان، اشنویه، بانه، سقز، دیواندره، کامیاران و هورامان و خلاصه روستاهای حسن آباد، خور خوره، باغچه، ترقه، بوته، تخته و کاله و غیره، روایتِ روشنی از موضع خلق رزمندۀ کُرد، نسبت به اعمال سران رژیم جمهوری اسلامی در قبال خواست‏های بدیهی‏شان است. با این اوصاف و از منظر توده‏های ستم‏دیدۀ کُردستان، ناروشنی و یا ابهامی در پروندۀ نظام جمهوری اسلامی نیست. بیلان کار سران حکومت با عریانی تمام بر روی میز هر انسان آزاده و بویژه مردم کُردستان قرار دارد و بر خلاف امیال و خواست‏های چهار حزب و سازمان فوق، هزاران خانوادۀ داغدار، قصد و مقصودشان نه تظهیر و یا حفظ بیش از اینِ سران حکومت، بلکه در انتظار باز پس گیری اعمال جنایت‏بار سردمداران نظام جمهوری اسلامی‏اند. برای صدمه‏دیدگان جامعۀ ایران و بویژه رنج‏دیدگان کُردستان به اثبات رسیده است که، کم‏ترین نیتِ پاکی در افکار و یا این‏که کدریِ در چهرۀ جانیانی هم‎چون خامنه‎ای، روحانی، خاتمی و دیگر اعوان و انصارشان نیست. سیمای خون‏بار قارنا و قله‏تان و خلاصه ده‏ها شهر و روستاهای کُردستان، هم‏چنان در ذهن‎ها و در خاطرۀ میلیون‏ها انسان و توده‏های محروم کُردستان دارد سنگینی می‏کند. آن ارتکاب خون‏بار را نمی‏توان با هیچ منطق و یا با هیچ مذاکره‏ای جابه‏جا نمود و بفراموشی سپُرد؛ به این دلیل روشن که سرانِ نظام جمهوری اسلامی به هیچ صراطی - به‏غیر از کُشت و کُشتار محرومان و دردمندان - مستقیم نیستند.

نظام جمهوری اسلامی به مدت چهار دهه، به پایه‎ای‎ترین خواسته‎های میلیون‏ها انسان دردمند تعرض نموده است؛ به مدت چهار دهه، مخالفین خود را به دار بست و به مدت چهار دهه، گرۀ اسارات و بدبختی میلیون‏ها انسان رنج‏دیده را سفت و سفت‏تر کرده است تا مبادا چرخۀ استثمار و غارت دچار صدمه شود و در دست‏اندازهای انقلاب گیر کند. بنابراین و بر خلاف مبلغان و مروجان "اصل مذاکره" باید گفت که زبان مذاکره، نیازمند باوری به حقوق پایه‏ای انسان‏هاست؛ نیازمندِ زمینه‏های نظری - عملی در میان جامعه و مردم است؛ نیازمند باوری به منافع، خواسته‏ها و مطالبات ابتدائی مردم، اعتقاد به رشد و بالندگی، و بویژه نیازمندِ باوری به تقسیم آزادی‏ها و ثروت‏های جامعه، بین شهروندان و سازندگان اصلی آن است. زمانی‏که موارد فوق در منطق سران حکومت فاقد اعتبار است، آن‏وقت به پیش کشیدن و یا چسبیدن به "اصل مذاکره"، جز وارونه جلوه دادن چهرۀ حقیقی و همه‏جانبۀ سران نظام، و نیز جز گم‏راهی مردم و بویژه خلق ستم‏دیدۀ کُردستان نیست.

 

خلاصه این‏که بین نظامِ جمهوری اسلامی و مردم، هیچ‏گونه هم‏سوئی سیاسی - نظری، و یا نزدیکیِ منفعتی طبقاتی نیست. مشکل بنیادی مردم کُردستان در حیات سران نظام جمهوری اسلامی‎ست. بُودن‎شان به‏هر شکل و شمایلی، علاجِ دردهای بی‎شمار میلیون‎ها تودۀ رنج‎دیدۀ کُردستان نیست. پس هرگونه ارتباط و مذاکرۀ مخفی و یا علنی، برابر با عبور از خط قرمزِ میلیون‏ها تودۀ ستم‏دیدۀ کُردستان است. پس لازم و ضروری‎ست تا با تمام وجود، متعلقانِ به نظام جمهوری اسلامی را در ابعادی گُسترده افشاء و منزوی نمود و در همان‏حال، به نقد و به ردِ نظرِ حامیان ایدۀ ناصحیحِ "اصل مذاکره" و آن‎هم در زمانۀ کنونی پرداخت.

 

13 جولای 2019

22 تیر 1398

 

مذاکره با جمهوری اسلامی،خیانت آشکار ناسیونالیستها

بیش از دو هفته است از انتشار خبر مربوط به مذاکرات پشت پرده چهار حزب و جریان ناسیونالیست کردستان ایران با فرستادگان رژیم جمهوری اسلامی و مباحثی که حول آن به راه افتاده، می گذرد. این نیروها ( حزب دمکرات کردستان ایران، حزب دمکرات کردستان، سازمان انقلابی زحمتکشان کردستان ایران و سازمان زحمتکشان کردستان) متشکل در مرکز همکاری احزاب و نیروهای کردستان ایران میباشند. اما مسئول و سخنگوی دوره ای مرکز همکاری طی مصاحبه ایی با شبکه تلویزیون "روداو" خبر مذاکرات پنهانی مستقیم با رژیم اسلامی را تکذیب نموده است. البته ابراهیم علیزاده  هم از طرف حزب کمونیست ایران نظرات خود رادر رابطه با این مذاکره پنهانی ابراز نموده است، که این نوشته به آن خواهد پرداخت. آنچه لازم است توجه به آن داده شود،  نقش نیروهای ناسیونالیستی در کردستان در طول این چهار دهه و علت  مذاکره آنها با رژیم جمهوری اسلامی میباشد.

اهدافی را که رهبران بورژوازی کُرد در هر مقطعی از تاریخ دنبال نموده اند، جنگ برای سهیم شدن در ساختار سیاسی، اداری و اقتصادی طبقه بورژوازی کُرد بوده است، و آن را به عنوان مبارزه برای " رهائی مردم کردستان" و "رفع ستم ملی" به جامعه قلمداد و تحمیل کرده اند. احزاب و جنبشهای بورژوا ناسیونالیستی کُرد هیچگاه در تاریخ زندگی خود حتی یک روز هم خواهان مبارزه انقلابی برای سرنگونی حکومتهای مستبد و تحمیل کننده ستم ملی نبوده اند که همواره در مماشات و سازش با  آنها سیاستهای خود را  پیش برده اند.  اپوزيسيون ناسيوناليست کُرد و مدعیان رفع ستم ملی برای رسیدن به حاکمیت ملی در مقاطع تعيين کننده ای همیشه آن را درچهارچوب امپرياليسم و ميليتاريسم بورژوايى تعقیب کرده اند. انجام اینچنین مذاکراتی را امروزه باید در این چهارچوب مورد بررسی قرار داد.

اگر نگاهی به چهار دهه از حضور نیروهای ناسیونالیستی در منطقه کردستان بیاندازیم، می بینیم این جریانات ناسیونالیستی تحت شعار رفع ستم ملی سعی بر این داشته اند از دوران بعد انقلاب تا به امروز با تحریک کردن احساسات ملی توده های مردم کُرد در کردستان، سمت وسوی مبارزاتی کارگران و زحمتکشان کُرد را منحرف نموده و رنگ و لعابی ملی و ناسیونالیستی به آن بدهند.

مبارزه عليه ستم و تبعيضات ملى، و جلوگيرى از نشر سموم ملى گرايى در جنبش طبقه کارگر یکی از وظایف مهم سوسیالیستها بوده است. ملی گرایی و ناسیونالیسم از حربه های بورژوازی است که برای تفرقه پراکنی در صفوف کارگران و مردم زحمتکش بکار گرفته شده، و مانع وحدت کارگران و تقویت گرایش سوسیالیستی می شود. در مقطعى که ملى گرايى و ملت تراشى ميليونها انسان را در اقصى نقاط جهان  به خون ميکشد و بيخانمان ميکند، در مقطعى که جهانى شدن سرمایه و تولید، پوچى تعلق ملى را در افکار طبقه کارگر جهانی بی اهمیت نموده است. ملی گرایی و ناسیونالیسم نخواهد توانست آن آلترناتیو موجودی باشد که به رفع ستم ملی پاسخ دهد. مدافعان این گرایش در واقع همان اهداف بورژوازی را دنبال می کنند، هدفشان نه خاتمه دادن به این ستم بلکه یافتن جا پایی در قدرت است. در مناسبات ظالمانه و نابرابر سرمایه داری طبقه کارگر استثمار شده با هویت ملی اش تداعی نمیشود، بلکه این کارگر کُرد، فارس، بلوچ و ترک است....که بدون در نظر گرفتن هویت ملی اشان استثمار میشوند و بالعکس این سرمایه دار ترک، کرد، بلوچ و فارس است که از نظر طبقاتی بعنوان بخشی از بورژوازی به استثمار کارگران و سود آوری هر بیشتر برای سرمایه دست میزند. در واقع این منافع طبقاتی است که صف طبقاتی انسانها را در یک منفعت مشترک مشخص می کند نه هویت ملی اشان.

مسئله ستم ملی در قالب یک جنبش ملی سراسری نه تنها برای ملت کرد در کردستان ایران بلکه برای مناطق کُردنشین کشورهای دیگر هم همیشه مطرح بوده و بعنوان یک معضل جهانی مورد توجه امپریالیستها، و همچنین نیروهای چپ و آزادیخواه قرار داشته و هر کدام برای حل آن در طول این چهار دهه راه حلهای خود را ارائه داده اند. تا قبل از سقوط بلوک شرق دفاع از جنبش کُرد و مبارزه برای حل آن از نظر استراتژیکی به عنوان یک معضل همیشه مورد توجه چپ قرار داشت. اما بعد از سقوط شوروی و دیوار برلین و تهاجم وحشیانه بورژوازی به سوسیالیسم و کمونیسم بخشی ازچپ به سوسیال دمکراتهایی تبدیل شد، که راه حلهای حل مسئله ملی را نه در راه حلی سوسیالیستی بلکه در راه حل امپریالیستی جستجو می نمایند. ما نمونه مشخص آن را در رابطه با ملت کُرد عراق و دولت دست نشانده آمریکا به سرکردگی مسعود بارزانی و جلال طالبانی مشاهده کردیم و نتیجه شوم آن را هم در این منطقه تا به امروز دیده ایم، که بجز بلاتکلیفی، فقر بیشتر، بیکاری، آوارگی و مصیبت چیزی برایشان بهمراه نداشته است. اما تا جاییکه به کردستان ایران بر میگردد، و موضوع بحث این نوشته میباشد. در طول این دو دهه اخیر ما شاهد عروج استراتژی ای بوده ایم که در غیاب یک استراتژی چپ و سوسیالیستی روشن آشکارا خواسته سرنوشت جنبش ملی کرد را به عملکرد نیروهای راست جامعه ایران با سیاستهای قدرتهای امپریالیستی گره بزند و در این رابطه توانسته هم امیدهایی را برانگیزد، و تلاشهایی در این راستا از طرف جناح راست جنبش در سطح کشوری در ایران با عروج جنبش اصلاحات بعمل آمد تا در کردستان نیز حرکتی مشابه با جنبش اصلاحات سراسری  شکل بدهند اما با ناکامی روبرو شد. البته علی رغم تمامی تلاشهایی که انجام شد نتوانستند جواب خوش رقصی هایشان را بگیرند.

احزاب ناسیونالیست امید خود را به مواضع و سیاست های رسمی دولت آمریکا در قبال تغییر رژیم جمهوری اسلامی از بالا و یا حمله نظامی به ایران گره زده بودند،  اما اکنون که آمریکا قصد تغییر رژیم را ندارد، بلکه می خواهند رفتار آن را تغییر دهند، این احزاب و نیروها از سیاستهای آمریکا مآیوس و نقشه های استراتژیکی آنها  که امید بسته بودند به کمک امپریالیستها بتوانند در قدرت سیاسی جائی برای خود بیآبند نقش بر آب نموده است.  بعد از لشکرکشی آمریکا به عراق همسویی در جهت این سیاستهای آمریکا به یک پای استراتژی این نیروها تبدیل شده بود. آنها به این امید بودند که بعد از عراق بالاخره نوبت ایران خواهد رسید و آنها در سایه "تلاش های آمریکا برای براندازی رژیم اسلامی" سرانجام جا پائی در قدرت برای خود خواهند یافت.

احزاب ناسیونالیست از سر استیصال و درماندگی به پای میز مذاکره با جمهوری اسلامی می روند. مذاکره و مماشات با رژیم جنایتکار جمهوری اسلامی که چهل سال است بجز فقر و فلاکت و سرکوب برای مردم کردستان چیزدیگری را به ارمغان نیآورده است، این پیام را با خود دارد که این نیروهای ناسیونالیستی نه فقط در حیات سیاسی مردم کردستان جایی ندارند، بلکه مماشات و آشتی با دشمن طبقاتی ماهیتا این جریانات را در همسویی با سیاستهای ضد بشری جمهوری اسلامی و در ضدیت با منافع حق طلبانه مردم کردستان قرار میدهد.  بار دیگر رژیم جنایتکار جمهوری اسلامی می خواهد با استفاده از این مذاکرات از طریق این نیروهای سازشکار و خود فروخته مبارزات مردم کردستان را خفه نموده و دامنه سرکوب و وحشیگیری را بیشتر نماید.

با توجه به ماهیت این چهار جریان ناسیونالیستی مذاکرات پنهانی و غیر پنهانی با جمهوری اسلامی امرغیر مترقبه ایی نیست، بلکه استراتژی دائمی و همیشگی این احزاب و سازمانها بوده و می باشد.  سیاستهای ارتجاعی حزب دمکرات بر علیه مردم کردستان حاوی کارنامه ای غنی در طول مبارزات مردم کردستان بر علیه نظام جمهوری اسلامی بوده است.

اما صحبت اینجا بر سر سازمان کومه له و رهبری ابراهیم علیزاده میباشد که با ادعای "اصول و پرنسیب حزبی" در مذاکره با جمهوری اسلامی  و بعنوان سازمانی که ادعای "چپ و کمونیست بودن" را دارد وارد این ماجرا شده است.

ابراهیم علیزاده گفته است: " بهتر است همه احزاب در کردستان با هم بنشینیم، توافق کنیم و ببینیم مذاکره را چطور پیش ببریم. از احزاب دیگر در خواستش این است تنها نروید و با هم باشیم."
"هم علیزاده و هم بزرگپور در مصاحبه های تلویزیونی شان اعتراف میکنند که یکسال و نیم قبل یک نهاد نروژی با آنان تماس گرفته که زمینه مذاکره آنان با حکومت اسلامی را هموار کند و کومه له هم با گذاشتن شروطی به این نهاد پاسخ مثبت داده است اما نظرشان این است اگر دوباره ازشان دعوت شوند حاضرند در چنین نشستهایی شرکت کنند."

بزرگپور در مصاحبه اش با رادیو پیام کانادا میگوید: "جای تاسف است که این چهار حزب و سازمان مذاکره شان را علنی نکردند. مخفی نگه داشتن این ملاقات معنی اش این است که جمهوری اسلامی موفق بیرون آمده است. اصول ما این است که مذاکره باید علنی باشد و با مردم درمیان گذاشته شود. توازن قوا لازم است تا وارد مذاکره شد. اگر دوباره با ما تماس بگیرند همان اصول را پیش می بریم و الی آخر…"

از روزیکه موضوع مذاکرات مخفی و پنهانی این نیروهای ناسیونالیستی مطرح شده است ابراهیم علیزاده و جمال بزرگپور طی حداقل سه مصاحبه تلویزیونی بشدت به عملکرد آن چهار سازمان و حزب تاخته اند زیرا معتقدند حکومت اسلامی با این کار قصد "تفرقه در میان سازمانهای اپوزیسیون در منطقه را دارد. "  علیزاده و بزرگپور بدون محکوم نمودن این حرکت ارتجاعی و ضد مردمی تنها نگرانی خود را از این ابراز می دارند، که این مذاکرات مخفی سبب تفرقه در میان اپوزیسیون ناسیونالیست کرد میشود.نگرانی علیزاده و بزرگپور طی این مصاحبه ها نه بر علیه این حرکت بلکه از این زوایه است آنان را دعوت نکرده اند و جایشان خالی بوده است، و در این ماجرا از غافله جا مانده اند. بطوریکه حدود یکسال و نیم قبل اول این پیشنهاد از طرف یک نهاد نروژی به آنان داده شده و سپس آن چهار حزب و سازمان را هم در این بازی شرکت داده اند.

"علیزاده و بزرگپور در جای دیگری از سخنانشان مدعی هستند که اصول تخطی ناپذیر کومه له مبنی بر علنیت در مذاکرات بخشی از هویت سازمانشان را تشکیل میدهد." سئوال این است چرا کومله دعوت این نهاد انجو را یکسال و نیم قبل علنی ننمود و سکوت اختیار کرد ؟ سر بزنگها که این چهار حزب و سازمان ناسیونالیستی در مذاکرات مخفی با جمهوری اسلامی افشاء شده اند، آنها هم به دعوتشان طی یکسال و نیم گذشته اعتراف میکنند؟ برخورد کومله بر بستر این موضوع، نه برخوردی قاطعانه بلکه کاملا مماشات طلبانه است، اینجا است که ماهیت ناسیونالیستی این سازمان و رهبریتش بیشتر نمایان میشود، تا ادعای واهی کمونیست بودن آن.

البته حرکتهای ناسیونالیستی و مماشات طلبانه کومه له در رابطه با این مذاکرات اول بار نیست که اتفاق می افتد. به عنوان نمونه از ائتلاف شش گانه در دو سال قبل با جریانات مرتجع نظیر سازمان خبات گرفته تا نشست و برخاست با پژاک، از تعهدش به کنگره دیپلوماسی مرکب از مرتجع ترین جریانات اسلامی و قومی پرو جمهوری اسلامی گرفته تا استقبال از مذاکره با نمایندگان رژیم جمهوری اسلامی. مجموعه این حرکتها نشان از آن دارد که این براست چرخیدن سیاستهای کومله یکشبه بوجود نیآمده، بلکه سالها است این جریان از نظر سیاسی به بن بست رسیده است، بعد از چهار دهه تغییر و تحولاتی که در بستر جنبشهای اجتماعی ایران و در منطقه اتفاق افتاده است، کومله هنوز در پیچ و خم مبارزه اردوگاهی بسر برده، و مبارزات پیشمرگایتی چهل سال قبل را گرامی میدارد و بی ربطی خود را نسبت به اوضاع سیاسی و اقتصادی و نیز جنبش های اجتماعی جامعه هر روز بیشتر ثابت نموده است. در حالیکه این جریان به عنوان یک جریان چپ و کمونیست قرار بود بعد از جنبش توده ایی که در کردستان شکل گرفت، در امر سازماندهی طبقه کارگر و توده های مردم کردستان نقش ایفاء کند.

آنچه بُعد سیاسی و تاریخی مسئله ملی کردستان ایران را برجسته و متفاوت می نماید، بعد از انقلاب، مبارزه انقلابی مردم کردستان علیه ستم ملی به مبارزه ای توده ای و رادیکال تبدیل شد که تا به امروز تدوام یافته است. این مبارزه به یک جنبش اجتماعی تبدیل شد که در واقع چپ از سردمداران این جنبش محسوب میشد.

در آن دوره هم سیاست ناسیونالسیتها در کردستان از همان ابتدا به عنوان نیرویی بازدارنده نقش ایفاء میکردند که هیچ ربطی به منافع کارگران و زحمتکشان نداشتند، تا به امروز هم این بیربطی را شاهد هستیم و ثابت نموده اند. ویژگی که به کردستان سیمای برجسته ای میداد، وجود جنبش توده ای در آن دوره بود. رادیکالیسم چپ درون این جنبش توده ای بود که آن را از سایر جنبشهایی که در دوره های قبل در کردستان بوقوع پیوسته بود متمایز می ساخت که باعث میشد این جنبش حیات سیاسی خود را با طبقه کارگر کردستان گره بزند.

اما امروزه آنچه جنبش کارگری کردستان را از هر حرکت انقلابی رو بجلو باز می دارد عدم تشکل و پراکندگی است . در کردستان خواست رفع ملی خواست دمکراتیک است اما واقیعتش این است احزاب چپ موجود در کردستان تا حالا آن نیرویی نبوده اند که برای این حق مبارزه کنند. همین احزاب در تقابل با دولت امریکا ( در کردستان) موضع مثبتی نگرفتند. و در درگیریهایی که در کردستان عراق اتفاق افتاد، سکوت اختیار نمودند. همین نیروهای سیاسی و کمونیست در منطقه کردستان مدتها است در متشکل نمودن کارگران کردستان و تقویت گرایش سوسیالیستی خود را بی وظیفه نموده اند. و امروز بجای اینکه کمک نمایند تا طبقه کارگر کردستان به عنوان بخشی از طبقه کارگر ایران در مقابل دشمنان رنگارنگش متشکل شود و برای رفع ستم ملی، کارگران و زحمتکشان کردستان به نیروی طبقاتی خود اتکاء و از کانال مبارزه طبقاتی این مسئله را حل کنند، برای حل مطالبات رفع ستم ملی مذاکره با رژیم جنایتکار اسلامی را به عنوان آلترناتیو ارائه داده اند. انتخاب این راه حل و آلترناتیو نه تنها خیانت به چهار دهه مبارزه صادقانه هزاران نیروی انقلابی و کمونیست که برای آزادی و رهایی آواره و زندان شدند و جان باختند، بلکه خیانت به طبقه کارگر و توده های زحمتکش کرد میباشد. این آلترناتیو خود را براحتی به دشمن فروختن و در همسویی با آلترناتیوهای امپریالیستی است که در به انقیاد کشاندن مردم کردستان و تخطئه مبارزات کارگری از هیچ تلاشی تا کنون فرو گذار نکرده اند.

به ابراهیم علیزاده به عنوان یکی از رهبران حزب کمونیست ایران و دیگر اعضای حزب که با او در رابطه با این مذاکرات هم نظراند و خود را چپ میدانند، باید گفت، سیاست شما سازشکارانه و مماشات طلبانه در قبال مذاکرات نیروهای ناسیونالیستی است. امروز روی سخن با چپی است که انتظار میرفت زمینه و فضای سیاسی جامعه کردستان را برای رشد گرایش سوسیالیستی طبقه کارگر تقویت نماید! تا جایی که به مبارزه برای رفع ستم ملی بر می گردد از ویژگیهای این مبارزه در کردستان ایران این بود که با مبارزه طبقاتی همسویی داشت. مبارزه طبقاتی ای که با شرکت مستقیم طبقه کارگر کردستان و به نمایش گذاشتن قدرتش در صحنه سیاسی جامعه با وجود اختناق جمهوری اسلامی از پتانسیل قوی برخوردار بود. انتظار میرفت کردستان با حفظ جو انقلابی بدرجه ای پرچمدار مبارزات طبقه کارگر ایران باشد. اما بدلایلی این اتفاق نیافتاد. و بمراتبی که بخش اصلی  از این  چپ به سانت و راست چرخید زمینه برای پیشروی راست و افول ناسیونالیسم  خودمختاری طلب مساعد شد. این نوع چپ تقریبا به حاشیه رانده شد و محور اصلی کار و فعالیتش را به تبلیغ سازمانی، حفظ آن و مطرح کردن خود اختصاص داده، و کمترین تاثیر در زمینه کار و فعالیت اجتماعی و توده ای از خود بر جا نگذاشت. در موضعگیری سیاسی و بموقع در قبال تغییر و تحولاتی که در صحنه سیاسی ایران اتفاق می افتد کمترین نقش را ایفا نموده است، از وظیفه ای که بعهده داشت و بعنوان قویترین نیروی چپ در منطقه  قرار بود در امر سازماندهی طبقه کارگر نقش داشته باشد، خود را بی وظیفه نموده و دامنه مبارزات خود را تا حد دفاع سطحی از مسئله ملی تقلیل داد. این چپ موضعگیری کمونيستى اش در قبال ناسيوناليسم و احزاب بورژوايى چه در عراق و چه در ایران با سکوت اختیار شد. این چپ تحت عنوان سوسیالیستهای منطقه موظف بود حقايق سياسى جامعه را براى طبقه کارگر روشن کند. هنگام  بمیدان آمدن دو دوره جنبش توده‌ای مردم ایران، مردم کردستان در این جنبش شرکت نکردند. استدلال چپ در این منطقه این بود که مردم کردستان در رای گیری شرکت نکرده اند بنابراین شرکت در جنبش را درست ندانستند. البته این موضعگیری بی افقی این چپ را از نظر استراتژیکی نشان می داد و همین بی افقی را در سرنوشت یک ملت با عدم شرکتشان در جنبش سراسری توده ای و به حاشیه راندن آنها رقم زد. و در عوضِ ماندن در فضای خویش و دیر شركت جستن در جنبش اعتراضی؛ همه ​و​همه نشانه​های انفعال، فرقه​ای بودن و غیر كارگری بودن چنین چپی است.

این چپ در کردستان در طول سه دهه بجای مبارزه فعال و موضعگیریهای رادیکال و دخالتگریهایش در سوخت وساز مبارزه طبقاتی طبقه کارگر کردستان به نیرویی تبدیل شد که کل فعالیت سیاسی اش را به پاسداری از تعدادی نیروی مسلح غیر فعال، و بدور از مبارزه نظامی، اداره کردن چند سایت اینترنتی و رادیو و تلویزیونی اختصاص  داد. بدون اینکه حتا یک عمل نظامی نیز داشته باشد و نیز بدون توجه به اینکه درعرض این سالها چه تغییر و تحولات مهمی در جامعه ایران و جهان اتفاق افتاده است. این چنین است که همچنین چپی با نظاره گری، ماهیت سیاسی و طبقاتی خود را با عقبگرد و چرخیدن هر چه بیشتر به سانت نمایان میسازد. و این چپ به جای تقویت گرایش سوسیالیستی و تقویت پتانسیلی که در طبقه کارگر کردستان موجود است، عملن با نقشی که ایفاء نموده، به شکلی بر این پتانسیل مهار زده است. علاوه بر میدان داری ناسیونالیست ها در کردستان و منفعل شدن بخش زیادی در کردستان در برابر اعتراضات توده ای در سطح شهرهای ایران در چند دوره گذشته از اینجا ناشی می شود که چپ و سوسیالیست های مدعی کردستان نتوانستند به موقع با تحلیلی درست از بحران پیش رو و سازمان دادن کارگران و زحمتکشان سیاست های ناسیونالیستی را خنثی نمایند و هم انفعالی را که دامنگیر جریانات چپ در کردستان شده بود  را عقب برانند، بلکه خود هم به دام ناسیونالیستها افتادند. امروز ابراز وجود ناسیونالیستها، خیانت علنی آنها و بپای میز مذاکره رفتن را نباید فقط به  حساب ماهیت ارتجاعی این چهار نیروی ناسیونالیستی گذاشت، بلکه بیشتر باید به حساب کم کاری و به راست چرخیدن این چپ دانست که چهار دهه است سرنوشت توده ها و مردم زحمتکش کردستان را به بازی گرفته اند. و آخرین برگ برنده ایی که رو کردند، در همسویی با ناسیونالیستها و به اتفاق هم بپای میز مذاکره رفتن با دشمن طبقاتی است. در بی خاصیتی این چپ است که ناسیونالیستهای خودفروخته بار دیگر میداندار شده اند، تا بیشترین ضربه را با همکاری جنایتکارترین حکومت تاریخ به طبقه کارگر و توده های مردم زحمتکش کردستان بزنند.

دو اتفاق مهمی که در صحنه سیاسی ایران و جهان در حال جریان است، این چپ و نیروهای ناسیونالیست را وادار نموده که خود را با این فضاحت از این بن بست سیاسی رها نمایند. اولاً با رشد جنبشهای اجتماعی و بخصوص جنبش کارگری در ایران، که جنبش کارگری کردستان مستقیما متاثر از این جنبش میباشد، و فعال شدن سوخت و ساز درونی عرصه های مبارزاتی، چپ را در کردستان با معضلات و مشکلات سیاسی جدیدی مواجه ساخته است. چپ در بین دو راهی است چاره ای جز این ندارد، که یا با گرفتن موضع رادیکال و حضور فعال خود این گرایش را تقویت نموده، و وفاداری خود به سوسیالیسم و جنبش سوسیالیستی به اثبات برساند یا با چرخیدن بیشتر به سانت حل مسئله ملی را از نه از طریق طبقه کارگر و مبارزاتش بلکه از طرق آشتی طبقاتی با دشمن که امروز ما شاهد این مذاکرات ارتجاعی هستیم دنبال کند. البته این را باید  در نظر گرفت، این نیروها در کردستان از غرب کمک مالی دریافت می نمودند، این حضرات سالهاست که این پولها را دریافت می کنند ولی امروز بحران اقتصادی باعث شده که امپریالیستها سر کیسه را سفت تر کنند و همین مسئله، اینها را به دست و پا زدن در زندگی اردوگاهی شان کشانده است. کمک مالی هم یک معضل جدی است که این نیروها در منطقه با آن روبرواند و در تنگنا هستند. دوماً تغییر و تحولات سیاسی موجود در خاور میانه، بخصوص نقش نیروهای امپریالیستی جنب و جوش آنها امیدهای واهی را در دل احزاب بورژوایی و ناسیونالیسم کُرد در منطقه بوجود آورده است. بخش عمده اپوزیسیون کُرد که مدتها است که با دادن چراغ سبز به حکومت مرکزی که از دوره جنبش اصلاحات در ایران شروع شده وفاداری خود را بنوعی نسبت به آن اعلام و اثبات نموده اند.  آنها با برجسته نمودن مسئله کرد و دفاع از جناح اصلاح طلبان و لیبرالها به این امید بودند جا پایی در حکومت مرکزی پیدا نمایند. در ضمن حل مسئله کرد را  در ایران همچون کردستان عراق در را ه حل امپریالیستی جستجو نمایند. امروز با جستجو نمودن راه حلهای مختلف و برای بیرون آمدن از این بن بست سر از میز مذاکره با جهموری اسلامی در آورده اند. نهایتا اگر این احزاب از این مذاکره موفق بیرون بیآیند، سرنوشتی همچون پژاک و پ کا کا پیدا خواهند کرد، که جمهوری اسلامی به آنها اجازه داد حزب وحدت ملی را تشکیل دهند و افسارشان در دست جمهوری اسلامی باشد. 

افشای ناسیونالیسم و احزاب بورژوایی و یک بخش از چپ که در پشت سانت و گرایش راست پنهان شده است امروز جزء وظایف اصلی سوسیالیستها و گرایش سوسیالیستی طبقه کارگر کردستان میباشد. ما سوسیالیستها موظفيم حقايق سياسى را رو به جامعه را براى ملت کُرد، کارگران و زحمتکشان کردستان افشاء نمائیم. همچنین امروز وظیفه تمام نیروها ی انقلابی و جنبشهای اجتماعی است که در افشاء این طرح ضدانقلابی و امپریالیستی نهایت تلاش را بنمایند،اجازه داده نشود یکبار دیگر از احساسات ملی مردم کُرد در جهت اجرای سیاستهای شوم بورژوازی استفاده شود. این حرکت ناسیونالیستی و متحد شدن احزاب ناسیونالیست کُرد و تمایلات این جناح از چپ به مذاکره با جمهوری اسلامی سبب یک مانع و چالش جدی در راه پیشروی گرایش چپ سوسیالیستی طبقه کارگر و سرکوب بیشتر توده های زحمتکش مردم کُرد خواهد بود. طبقه کارگر کردستان بنا به سابقه مبارزایتش باید متحد تر و متشکل تر برای خنثی نمودن این موانع جدی قدم برداشته و با افشاگری این خیانت آشکار،  راه را در اتحاد سراسری با طبقه کارگر در امر سازمانیابیش هر چه بیشتر هموار نماید. نه تنها رهایی طبقه کارگر کردستان بلکه حل مسئله ستم ملی فقط و فقط در رسالت این طبقه و راه حل های سوسیالیستی آن میباشد.  

جولای 2019

 

نمره بیست وقاحت و بیشرمی به توان صد و سی !

نمره  بیست  وقاحت و بیشرمی  به توان صد  و  سی  !

 

در حالیکه حجم زیادی از نوشته ها و مطالب به ساخت و پاخت احزاب و سازمانهای کردی با سفیران و صغیران  حکومت اسلامی  برای گرفتن انعام و صلح پایدار در گوشه ای از اروپا اختصاص یافته ، در گوشه ای دیگر و مخفیانه ( در اینترنت ) ساخت و پاخت و زد و بندی با حکومت اسلامی صورت گرفته که کمتر کسی به آن اشاره  ، و مورد بی مهری کامل اپوزیسیون سرنگونی طلب و ضد رژیمی و ضد ساخت و پاخت !

 

همراه و همزمان با نشست احزاب کردی با سفیران حکومت اسلامی ، مردی نیز از سلاله انتقال طبقاتی ، یا همان بهمن شفیق  " از دست رفته " ،  مخفیانه و اینتر نتی به سفیران و صغیران حکومت قول داده که  " از این پس " خیلی محترمانه تر به حکومت اسلامی برخورد کند ، خیلی محترمانه تر ، احترام برادران چاقو کش بسیجی و جانیان سپاه را بجا آورد  . و در همان حال ، کمتر احترامی     برای شالگونی نامی ، برای  شهاب برهان نامی ، برای  حکمت نامی ، برای حمید تقوایی نامی ، و کلآ برای سرنگونی طلب نامی قائل باشد . و تا میتواند بر علیه آنها بنویسد و فعالیت کند ! البته نه مثل احزاب کردی برای گرفتن انعام ، " یخچال " و نعمات مادی ، بلکه فی سبیل الله ، در راه انتقال طبقاتی ! و برای اینکه انتقال طبقاتی صد در صدی شود فقط یک گام دیگر مانده !

 

" یک گام مهم دیگر باید برداریم و آن گام تغییر ادبیات ما است و رها کردن بیشتر این ادبیات یا بیرون کشیدن بیشتر این ادبیات از آن میراث جنبش سرنگونی طلبی که همه ما به درجه ای از آن متاثر بودیم ، درست است که ایستادیم جلویش ، اما از آن متاثر بودیم به نظر من ، چه جوری متاثر بودیم ، هنوز که هنوز است برای آدمی بنام شالگونی و تقوایی درجه ای از حقانیت و مشروعیت قائل هستیم ، هنوز که هنوز است حمید تقوایی را به عنوان اپوزیسیون می بینیم نه به عنوان یک سیاستمدار بورژوا .. بنظر من هیچ حقانیتی برای این جنبشی که اسم خودش را گذاشته سرنگونی یا ضد ولایت فقیه قائل نباشیم ! "

 

فقط معلوم نیست کی و کجا این پادو  خارج کشوری جمهوری احمدی نژادی  برای شالگونی و تقوایی و دیگر سرنگونی طلبان حقانیت و مشروعیت قائل بوده و کجا ادبیات ایشان و شرکاء متاثر از سرنگونی طلبان بوده است ! تا بوده نامبردگان یا مامور ام . آی . سیکس و سیا و موساد و ستون پنجم و عامل امپریالیسم بودند و یا روشنفکران طبقه متوسط منحط بالای شهری !

بعد از برداشتن این گام " مهم " ، حال انتقال طبقاتی  !

 

" یکی از چیزهایی که به عنوان کمونیست از آن لطمه خوردیم و داریم میخوریم این است که آن رابطه تحقیر آمیزی را داریم که اپوزیسیون با پایه اجتماعی جمهوری اسلامی برقرار کرده ، یعنی با بسیجی ای که یخچال گرفته و بسیجی شده و یا رفته جبهه ، یا همین الان نصف بیشتر سپاه پاسداران آدم های معمولی ای هستند که به خاطر بیکاری میروند استخدام سپاه میشوند ، ادبیات ما نمیتواند تحقیر کند اینها را ..."

 

اینکه باز هم کی و کجا " بنده و جنابعالی " ، اینها را تحقیر کرده است ، اینهم روشن نیست ، آنچه روشن است ، این است که ، آره بیچاره از سر بیکاری رفته جاسوس شده ، آره بیچاره از سر بیکاری رفته شکنجه گر شده ! آره بیچاره از سر بیکاری رفته آدم کشته ! آره بیچاره از سر بیکاری رفته وکیل وصی ملت شده ، آره بیچاره از سر بیکاری رفته وزیر شده ، آره بیچاره از سر بیکاری رفته آخوند شده !

 

مضافآ اینکه هیچ کمونیست و سرنگونی طلبی " اینها را " بخاطر گرفتن یخچال و نعمات مادی تحقیر و سرزنش نکرده ، اگر تحقیر و سرزنشی هست بخاطر این است که گرفتن یخچال و غیره ، منوط شده است به جاسوسی از شهروندان محل ، منوط شده است  به سرکوب هر کسی که گفت بالای چشم حکومت ابروست ، منوط شده است به چاقو و پنجه بوکس و تیز بر و الله اکبر گویان !  موضوع تنها به گرفتن یخچال و غیره محدود نبوده و نیست ( بخشآ شاید ) ! مسئله بسیار فراتر از این است . مسئله بر سر نقش سرکوبکر این نیرو است و نه گرفتن یخچال !   

 

 آری " ادبیات ما نمیتواند تحقیر کند اینها را " ، ادبیات  ما تنها میتواند تحقیر کننده شالگونی نامی ، شهاب برهان نامی ، حمید تقوایی نامی ، سرنگونی طلب نامی باشد !

 

" توی ذهنیت خودمون باید با این فاصله بگیریم که شالگونی نامی یا هر کس دیگه ای رو  ، آقای شهاب برهان را ، یا هر کس دیگه ای رو بعنوان بخشی از اپوزیسیون ، انگار که باید سمپاتی برایش قائل باشیم . نه ! نه ! نیست ، اینو باید تمومش کنیم ، باید تمومش کنیم ... "

 

و سمپاتی هایش برای برادران چاقو کش سپاه و بسیج !

 

اگر فکر میکنید " نه " ! " نه " ! ایشون فقط دارد مخالفت سیاسی خودش را با شالگونی و شهاب برهان و تقوایی دارد بیان میکند و  هنوز چیزی زیادی در مورد وقاحت و بیشرمی به ما نمی گوید ، اشتباه میکنید ! بخوانید :

 

" استناد بنده به تحولات نمیدونم دهه شصت تا حد محدودی میتونه قدرت چیز داشته باشه ؛ قدرت اقناع داشته باشد ...، بسیاری از توده کارگران ، اگر بنده بگم که ، مشکلی که الان داریم ما ، بگم که آقا در دهه شصت زدند کمونیستها را اعدام کردند و اینا ، میگه که ، کدوم کمونیستها ؟ همونایی که با مسیح علی نژاد هستند ؟ منظورت اینان ! او که کمونیست دیگه ای رو  نمی شناسه که ، بنده و جنابعالی را که نمی شناسه که ! میگه ، ها ، ها ! کمونیستها ، همونایی که تو  من و تو  میان صحبت میکنند ، میشناسم بعضیا شونو ، بله ! بله ! تو صدای آمریکا هم میان صحبت میکنند ، میشناسم بعضیا شونو ، بله ! بله ! خوب کردن اعدام شون کردن  "(!)

 

جناب " بنده و جنابعالی " ! نخست اینکه در دهه شصت تنها کمونیستها را نزدند ، تنها کمونیستها را اعدام نکردند ، دیگرانی هم بودند و از جمله و شاید بیشترین اعدامیها مربوط به مجاهدین ، دیگرانی و اصلن هرکسی که قیافه اش  شبیه " بنده و جنابعالی " فعلی نبود !

 

بعد هم اینکه ، جناب " بنده و جنابعالی " ، گیریم که همه آن کمونیستهای اعدام شده با مسیح علی نژاد ! " خوب کردن اعدام شون کردن " (!)  ، گیریم که همه مجاهد ، " خوب کردن اعدام شون کردن " ! ، گیریم که همه سلطنت طلب ، " خوب کردن اعدام شون کردن " ! حقشون بود ؟ تقصیر خودشون بود ؟

 

در این دیالوگ فرضی ، آن کارگر فرضی ، کسی نیست جز خود بهمن شفیق " از دست رفته " ، کسی نیست جز همان برادران  سپاهی و بسیجی " مظلوم " اش ، کسی نیست جز فرماندهان این زدنها و اعدامها ، یعنی لاجوردی ها و خلخالی ها و نیری ها و رئیسی ها و سگ و سگ کُله حکومت اسلامی !

 

اگر فکر میکنید " نه " ! " نه " ! این هنوز برای  نمره بیست  وقاحت و بیشرمی  به توان  صد  و  سی  کافی نیست ! بفرما ! بخوانید !

 

" جنبش کارگری را تبدیل میکنند به جنبش دفاع از زندانیان سیاسی ، تبدیل اش میکنند به جنبش دفاع از زندانیان سیاسی ، یارو را میگیرن ، میندازن زندان ، خُب ، حالا کاری ندارم به اینکه چقدش خودشون باعث میشن که اصلن ، اساس بیا مرا بگیر ! خودشون اصلن میگن که ، آقا شما بیا مرا بگیر که ، بالاخره وقتی میره زندان ، یه سَر و سری در بیاره و این حرفا ، خُب ، کاری ندارم به اینِ شون ! کارگر  و  میگیرن ، میبرن زندان ، بعد جنبش کارگری اونوقت میشه جنبش چی ؟ جنبش دفاع از زندانیان سیاسی  ... "

 

این جملات " و این حرفا " ، خیلی حرفا توشه ، و ما کار داریم با این حرفا ! یکی از حرفاش اینه که ، که این " یارو " ، حال بگیریم  اسماعیل بخشی ، خودش به ماموران رژیم گفته ، آقا شما بیا مرا بگیر ! برای اینکه " سَر و سری در بیاره و این حرفا " ، برای اینکه مشهور بشه ! و برای اینکه بیشتر مشهور بشه ، خودش به بازجو و شکنجه گره گفته : آقا جون مادرت ، شما بیا و یک شوک برقی هم به بیضه های من بزن تا من بیشتر مشهور بشم ، خودش گفته ها !

 

و دیگر حرف اش این است که ، اینکه آقا حالا یه چند نفری از شما را ، همکار بغل دستی اتان را هم گرفتن و انداختن زندان ، بی خیال ! خُب میخواست اعتراض نکنه ! اصلن چه معنی دارد آدم در حکومت اسلامی اعتراض کند ! غیر از اینه که میخوای ایران را سوریه ای بکنی ، غیر از اینه که میخوای انهدام اجتماعی بکنی ، غیر از اینه که ستون پنجم و عامل امپریالیست هستی ، معنی دیگری ندارد ! اینکه نشد جنبش کارگری ! جنبش کارگری باید کاملن بی تفاوت و بی خیال باشد نسبت به دستگیری کارگران !

 

به عقب تر که بر گردیم ، به نتیجه وحشتناکی از این جملات  " و این حرفا " میرسیم ، و بهمین ترتیب میتوان گفت ، همه آنهایی که در دهه شصت اعدام شدند ، خودشون به لاجوردی ها و خلخالی ها گفتند ، آقا " جون مادرت " شما بیا مرا اعدام کن ! برای اینکه " سَر و سری در بیاره و این حرفا " ! برای اینکه مشهور بشن !

همه آن زنان و مردان مورد تجاوز ، خودشون به تجاوز کننده گان گفتند ، آقا شما جون مادرت " و در راه خدا "  بیا به من تجاوز کن ! برای اینکه " سَر و سری در بیاره و این حرفا " ، برای اینکه مشهور بشن !

 

اگر فکر میکنید " نه " ! " نه " ! این بیانات " بنده و جنابعالی "  هنوز برای دادن نمره  بیست  وقاحت و بیشرمی  به توان  صد و سی  کافی نیست ! " تمومش کن " ، باشه با این تمومش میکنیم !

اگر در داخل ایران هستید ، خودتان را بسیج و سپاه  معرفی کنید ، نه برای گرفتن یحچال و غیره ، بلکه جهت جاسوسی از شهروندان ، جهت اینکه کی چه تمایلات سیاسی دارد ، جهت اینکه کی هوادار شالگونی و شهاب برهان و حمید تقوایی است ، جهت اینکه کی سرنگونی طلب و ضد رژیمی است و غیره و غیره !

 و اگر هم در خارج از ایران هستید ، روشن است که باید به کجا مراجعه کنید ، به همانجایی که اکنون احزاب کردی مراجعه کرده اند .

 

بنظر من باید این چند دقیقه " بنده و جنابعالی " را بعنوان دقایقی از وقاحت و بیشرمی ، همانند دیگر موارد وقاحت ، مورد نورالدین  نگهدار ، بعلاوه خود حکومت اسلامی ، در موزه ای نگهداری کرد .

جناب " بنده و جنابعالی " ! انتقال طبقاتی مبارک باشد !

 

اژدر امیری  :  13.07.2019

 

بهمن شقیق : جنگ ، پروپاگاند جنگی و مبارزه طبقاتی ( صوتی ) ، سایت تدارک ، بخصوص بخش چهارم فایل صوتی و از دقیقه 34 به بعد !         

 

  

 

 

بازخوانى تاريخ معاصر سازمان چريك‏هاى فدايى خلق(فصل سوم ... قسمت دوم)

بازخوانى تاريخ معاصر

سازمان چريك‏هاى فدايى خلق

 

محمود طوقی

 

 

 

فصل سوم؛تولدى مبارك

قسمت دوم

 

 

 

اشرف دهقانى

در اوايل مهر ۱۳۴۹ اشرف دهقانى از شاخه تبريز به تهران منتقل شد. و توسط پويان به جواد سلاحى وصل شد. فرهودى نيز به سلاحى سپرده شد. و پنج ماه با سلاحى زندگى كرد. پس به حميد اشرف وصل شد. و اشرف او را به سياهكل برد و به گروه جنگل ملحق شد.

تغييرات در فرم تشكيلات

پاييز سال ۱۳۴۹ بين اشرف و مسعود بحث بر سر تقدم مبارزه در كوه يا شهر بود.

 براى «نظارت بيشتر و دادن نقش مؤثر به افراد شايسته» وضع هسته‏ ها تغيير يافت.

۱-هسته نورزى: حسن نوروزى، مجيد احمدزاده و جواد سلاحى

۲- هسته سلاحى: كاظم سلاحى، جلال نقاش و ابراهيم دل ‏افسرده

۳- هسته جمشيدى: عباس جمشيدى رودبارى، سعيد آريان، شهين توكلى و بهمن آژنگ

نخستين ضربه

در اواخر دى ماه، جلال نقاش در جريان اعتصاب دانشگاه دستگير شد. خانه نيروى هوايى لو رفت و ابراهيم دل ‏افسرده، كاظم سلاحى و بيژن هيرمن ‏پور در بيست و سوم دى ۱۳۴۹ دستگير شدند پويان و جواد سلاحى مخفى شدند.

جواد سلاحى خانه ‏اى را كه در آنجا با اشرف دهقانى زندگى مى‏ كرد تخليه كرد و به‌خانه حسن نوروزى رفت. پويان نيز خانه خيابان هاشمى، محل جلسات او با احمدزاده و عباس مفتاحى را تخليه كرد و به خانه سعيد آريان رفت. مسعود و عباس مفتاحى به‌خانه خيابان شهباز رفتند.

زخمى شدن پويان

در يكى از شب‏ ها پويان هنگام پاك كردن اسلحه تيرى به سوى خود شليك كرد گلوله از پهلوى او خارج شد. احمدزاده، پويان را به منزل چنگيز قبادى برد كه پزشك بود. پويان مدت سه هفته در منزل قبادى بسترى بود تا بهبود يافت.

شاخه تهران

شاخه تهران گسترده ‏ترين شاخه سازمان بود.

 

هسته قبادى

عباس مفتاحى نخست چنگيز قبادى و همسرش مهرنوش ابراهيمى را عضوگيرى كرد. قبادى برادرش بهرام را (با نام مستعار آندره ‏آ) به گروه وصل كرد. و بعد عباس جمشيدى رودبارى كه فارغ ‏التحصيل دانشكده علوم دانشگاه تهران بود را در سال ۱۳۴۸ عضوگيرى كرد و رودبارى (با نام مستعار فوچيك) حسن سركارى را جذب كرد.

هسته سلاحى

كاظم سلاحى قبلاً توسط پرويز اسماعيل‏ زاده، دانشجوى داروسازى، با متون ماركسيستى آشنا شده بود. مفتاحى او را عضوگيرى كرد و آثار بيشترى در اختيار او قرار داد.

كاظم اين آثار را در اختيار برادرش جواد قرار مى‏ داد كه معلمى در روستا بود.

بعد از مدتى مفتاحى احمد زيبرم را به سلاحى وصل كرد. زيبرم كارمند كتاب‏خانه ‏هاى عمومى شهردارى بود. كاظم به ‏همراه برادرش جواد و احمد زيبرم هسته ‏اى سه نفره را تشكيل دادند.

در سال ۱۳۴۹۱، مفتاحى آن ‏ها را به پويان وصل كرد.

پس از مدتى كاظم، حسين خوشنويس را عضوگيرى كرد.

نخستين عمليات

مسعود احمدزاده مهر ۱۳۴۸ به سربازى رفت. و در مهر ۱۳۴۹ به صلاح ديد پويان و مفتاحى مخفى شد. و به پايگاه ستار رفت. ستار نام مستعار جلال نقاش بود.

در اين پايگاه حسن نوروزى، حاجيان سه ‏پله زندگى مى‏ كردند. احمدزاده رساله «مبارزه مسلحانه هم استراتژى و هم تاكتيك» را در خانه خيابان شادمان به اتفاق جلال نقاش ماشين كرد. براى شروع عمليات مسلحانه، اولين عمل تداركاتى، تهيه پول بود. پويان موضوع را با كاظم سلاحى در ميان گذاشت. و از مهر۱۳۴۹ عمل شناسايى آغاز شد.

بانك ملى شعبه ونك مناسب تشخيص داده شد. پويان سلاحى را فرمانده عمليات كرد پس خانه ‏اى گرفته شد تا عده ‏اى كه از شهرستان براى عمليات گزينش شده بودند به آنجا بروند.

شانزده مهر عباس مفتاحى، احمد فرهودى، كارمند اداره دارايى مازندران و حميد توكلى را به كاظم سلاحى وصل كرد.

براى عمليات احمد فرهودى با شناسنامه ‏اى كه از سارى با خود آورده بود به اسم اصغر مزدكار مقدم پيكانى خريد.

بيست و هشت مهر كاظم سلاحى، احمد زيبرم، حميد توكلى، احمد فرهودى با تعويض پلاك ماشين به سوى بانك حركت كردند. ساعت ۱۰:۳۰ صبح مبلغ۲۵۰۰۰۰۰ ريال پول بانك مصادره شد. در اين عمليات احمد زيبرم گلوله خورد.

لو رفتن فرهودى

پس از عمليات اتومبيل در خيابان فرعى توسط حميد توكلى پارك شد. و همگى به‌پايگاه خود برگشتند. پس از چند روز به سراغ اتومبيل رفتند و آن‏را نيافتند. پويان تصور كرد ماشين را دزديده ‏اند۱. كه اشتباه بود. پليس ماشين را پيدا كرده بود و از طريق نام خريداربه اداره ثبت شهر مراجعه مى ‏كنند. مى‏ گويند شناسنامه به سارى فرستاده شده است و در سارى معلوم مى‏ شود كه شناسنامه در اختيار پدر فرهودى كه كارمند اداره ثبت احوال است، قرار داشته است. لذا فرهودى لو مى‏ رود.

شاخه مشهد

پويان در سال ۱۳۴۷ با حميد توكلى آشنا شد. حميد پس از اخذ ديپلم به دانشگاه مشهد رفت تا زبان انگليسى بخواند. و در آنجا با بهمن آژنگ آشنا شد. آژنگ، توكلى را با ماركسيسم آشنا كرد. اما آشنايى‏ اش با پويان شناخت او را از ماركسيسم غنى ‏تر كرد.

شهين توكلى خواهرش و سعيد آريان همسر شهين از زير جمع ‏هاى حميد بودند. و حميد آن‏ها را تغذيه فكرى مى‏ كرد.

شهين دانشجوى سال دوم دانشسراى عالى بود كه به ‏عنوان سخنگوى دانشجويان اعتصابى به ساواك احضار شد. در اين دوران شهين بيشتر تمايلات مذهبى داشت اما با مطالعه آثار صمد بهرنگى و تحت تأثير تبليغات حميد به ماركسيسم گرايش پيدا كرد.

شهين در سال دوم دانشگاه، با سعيد آريان، كه پسرخاله ‏اش بود ازدواج كرد. آريان در سال ۱۳۴۷ به دانشگاه مشهد رفت تا تاريخ بخواند.

سعيد آريان با غلامرضا گلوى نيز ارتباط داشت و او را تغذيه فكرى مى‏ كرد.

 

شهادت جواد سلاحى

پخش اعلاميه زير نظر پويان و با شناسايى قبلى نابدل و اشرف دهقانى صورت مى‏ گرفت. تيم مسعود نيز در اين‏كار شركت داشت.

اعلاميه ‏هاى چريك ‏ها پخش مى‏ شد. و بعد توسط محافل و جريانات فعال تكثير مى‏ شد. حتى متن اعلاميه با امضاى ديگران در بعضى جاها ديده مى‏ شد۲.

نصب و پخش اعلاميه در اماكن و كوچه ‏ها به‏ عهده نابدل و سلاحى بود. ساواك درتاريخ بيست و دوم فروردين۱۳۵۰ جواد سلاحى را كه اعلاميه ‏هاى چريك‏ ها را درمدرسه عالى بازرگانى پخش كرده بود شناسايى كرده بود.

در تاريخ بيست و پنج دى۱۳۵۰ نابدل و سلاحى حين پخش اعلاميه در حوالى بازار با پليس درگير شدند۳. سلاحى به شهادت رسيد و نابدل از ناحيه پا گلوله خورد. ضارب نابدل پاسبان خاور زمينى بود. خليل بادكوپه و خاور زمينى سلاحى را به‌شهادت رساندند.

به دنبال اين ضربه خانه خيابان صفارى كه پويان و نابدل و اشرف دهقانى درآن زندگى مى‏ كردند تخليه مى‏ شود. پويان به خانه سعيد آريان و اشرف هم به‌تبريز می رود.

يك نكته

شهادت جواد سلاحى و دستگيرى نابدل حاوى دو نكته مهم است:

۱- نخست آن‏كه چريك‏ ها به تقسيم سازمان به رهبرى و بدنه باور نداشتند. آن‏ كه اعلاميه را مى‏ نوشت خود نيز پخش مى‏ كرد. قرار نبود كسى در كنار گود بنشيند و بگويد لنگش كن. آن‏ كه بيشتر مى ‏فهميد با شور و عشق بيشترى در صف مقدم مى ‏ايستاد.

۲-نكته دوم مرحله رشد آغازين چريك ‏ها است. در اين دوران سازمان بدان حد گسترش نيافته است كه كارها تخصصى شده باشند به ‏ناچار نيروهاى كيفى در معرض آسيب قرار مى‏ گيرند. و اين نيز در مراحل رشد جنينى يك تشكيلات امرى اجتناب ‏ناپذير است.

 

خلق حماسه

پويان، گلوى، نابدل و سلاحى براى پخش اعلاميه به اطراف بازار مى ‏روند. هنگام پخش اعلاميه با يك استوار بازنشسته برخورد مى‏ كنند و او سعى مى‏ كند با خبردار كردن پليس‏ هاى آن نواحى آن‏ها را دستگير كند. پويان و گلوى از منطقه خارج مى‏ شوند. اما نابدل و سلاحى با موتور اشتباهى وارد كوچه روبه ‏روى كلانترى پامنار مى‏ شوند. پس تيراندازى شروع مى‏ شود. نابدل از ناحيه ران گلوله مى‏ خورد. سلاحى تا آخرين گلوله شليك مى‏ كند. و چون فقط يك گلوله براى او باقى مانده است از پشت سر به خود شليك مى‏ كند تا شناخته نشود۴.

حماسه بعدى را نابدل خلق مى ‏كند. او را در حالى‏ كه به ران و شكم ‏اش گلوله خورده است به زير شكنجه مى‏ برند. بازجوها مى‏ گويند: اگر حرف نزنى، گلوله‏ ها را از بدنت بيرون نمى‏ آوريم. نابدل مى‏ گويد: تير مال شماست و حرف مال من. من آنچه را كه متعلق به خلق‏ ام است حفظ خواهم كرد. پس شكنجه شروع مى‏ شود. كارش به بيمارستان كشيده مى‏ شود. در بيمارستان شهربانى خود را از طبقه سوم به پايين مى ‏اندازد تا با مرگ خود اسرار جنبش را حفظ كند.

زنده مى ‏ماند و فقط بخيه‏ هاى شكم ‏اش پاره مى‏ شود. پس با دستان خود سعى مى ‏كند روده‏ هايش را بيرون بريزد تا كشته شود. مأمورين از راه مى ‏رسند و مانع كار او مى‏ شوند. حاصل اين سقوط كوتاه شدن دست راستش بود. نابدل مى‏ گفت: اين مهم نيست كه ما در مقابل دشمن مى‏ شكنيم، ولى هرگز خم نمى ‏شويم۵.

اتفاقات بعد از درگيرى پامنار

آن شب را پويان و اشرف دهقانى در خانه مشترك‏شان با نابدل ماندند. اشرف فردا به‌تبريز رفت و پويان آن خانه را ترك كرد.

 

 

 

 

آغاز شد

سالى بلند

سالى كه سروهاى جوان

برف‏ هاى خونين را

از شانه‏ هاى خويش تكاندند

محمد مختارى

شهادت كاظم سعادتى

نابدل زير شكنجه‏ هاى وحشيانه نام بهروز دهقانى را مى‏ گويد. ساواك براى دستگيرى او به خانه آن‏ها هجوم مى‏ آورد. بهروز را نمى‏ يابند. پس كاظم سعادتى شوهرخواهر بهروز، و محمد دهقانى۶ برادر او را مى‏ گيرند و به زير شكنجه مى ‏برند. سعادتى با آن‏ كه يكى از سمپاتيزان‏ هاى پيش‏رفته۷سازمان بود حرفى نمى ‏زند. پس او را به ‏عنوان طعمه آزاد مى‏ كنند تا بهروز را بگيرند. كاظم براى آن‏كه بهروز را مطلع كند و خود بار ديگر در زير شكنجه حرفى نزند دست به خودكشى مى ‏زند. سم مى‏ خورد و رگ‏هايش را مى ‏برد. ساواك تلاش بسيار كرد تا او را زنده نگاه دارد. چون فهميده بود كاظم اطلاعات ارزشمندى دارد اما نتوانستند. مردم تبريز تجليل پرشكوهى از كاظم كردند.

كاظم به مادر بهروز قبل از مرگش گفت: مادر ممكن است دشمن فرزندان تورا در زير بدترين شكنجه‏ ها بكشند. اما تو هرگز به دشمن التماس نكن. دشمن پست‏ تر از آن است كه تو از آن ‏ها كوچك‏ترين چيزى بخواهى.

كاظم سعادتى در سال۱۳۱۹ به ‏دنيا آمد. او در دانشسرا با صمد و بهروز آشنا شد و به ‏زودى به يك يار جدانشدنى از صمد و بهروز تبديل شد. همراه آن‏ها معلم روستاهاى آذربايجان شد و بعدها با خواهر بهروز دهقانى ازدواج كرد.

از بزرگى او همين بس كه صمد، اولدوز و كلاغ‏ ها را به او و همسرش روح ‏انگيز دهقانى۸ تقديم كرده است.

تغيير در تركيب تيم‏هاى عملياتى

براى جلوگيرى از آسيب‏ پذيرى تيم ‏ها، تغييراتى ضرورى بود. تيم حميد توكلى با حضور اسكندر صادقى ‏نژاد و رحمت پيرونذيرى و سعيد آريان

 احيا ءشد.

حميد اشرف، محمد صفارى آشتيانى، منوچهر بهايى ‏پور و چنگيز قبادى تيم ديگرى را تشكيل دادند احمد زيبرم بعدا به آن‏ ها اضافه شد.

تيم مسعود احمدزاده با همان تركيب قبلى بود. و تنها اسداله مفتاحى به آن‏ها اضافه شد.

با دستگير شدن نابدل كه رابط مركزيت با شاخه تبريز بود بهروز دهقانى و اشرف خواهرش به تهران منتقل شدند. مناف فلكى و رقيه دانشگرى۹ نيز كه جزء شاخه تبريز بودند در نيمه دوم ارديبهشت به تهران آمدند.

مناف و دانشگرى، احمد زيبرم و اسداله مفتاحى يك هسته را درست كردند و رابط آن‏ها مسعود احمدزاده شد.

اشرف  دهقانی در تهران به حميد توكلى وصل شد و توكلى او را با نام مستعار الينور به خانه جمشيدى برد. و كمى بعد او به بهروز برادرش وصل شد تا در خيابان فرجام خانه ‏اى بگيرند.

شهادت وان تروى، خليل سلماسى‏ نژاد

تنگناى مالى سازمان را تحت فشار قرار داده بود. بانك ملى شعبه آيزنهاور شناسايى شد تيم عملياتى مسعود، مسئول اين‏كار شد. مجيد احمدزاده، اسداله مفتاحى، خليل سلماسى‏ نژاد در اين تيم بودند.

تيم عملياتى پيكانى سرقت مى‏ كند و به حميد توكلى مى ‏دهد تا به خانه نيروى هوايى ببرد. صبح روز عمليات خليل سلماسى‏ نژاد (با نام مستعار وان تروى) در حين تهيه كوكتل مولوتوف آتش مى‏ گيرد مجيد احمدزاده به او كمك مى‏ كند تا آتش را خاموش كند او نيز دچار سوختگى‏ هايى مى‏ شود.

مفتاحى خليل و مجيد را به بيمارستان مى‏ برد. در بيمارستان سينا، خليل بانام مستعار سيروس افخمى ‏نژاد بسترى مى‏ شود. و مجيد با مداواى سرپايى مرخص مى‏ شود. در اين فاصله خانه خيابان نيروى هوايى تخليه مى‏ شود.

عباس مفتاحى با چنگيز قبادى كه پزشك بود مشورت مى‏ كند. با توصيه او خليل به‌بيمارستان خصوصى آسيا منتقل مى‏ شود. در آنجا به شهادت مى ‏رسد. خليل سلماسى ‏نژاد با نام وان تروى به شهادت رسيد. در حالى‏ كه نام اصلى او را كسى نمى‏ دانست تا به خانواده ‏اش اطلاع دهد.

وان تروى كه بود؟

كارگرى ويتنامى بود كه در سال۱۹۶۸ به اتهام سوءقصد عليه جان سفير امريكا درويتنام تيرباران شد.

توهوله شاعر ويتنامى در وصف نگوين وان تروى شعرى سرود. اين شعر در سال ۱۳۴۱ توسط رفيق بهمن آژنگ به فارسى ترجمه شد. عليرضا نابدل او را به صورت شعرى درآورد و وان تروى در ايران بلندآوازه شد.

وان تروى كارگر كمونيستى بود كه در سال ۱۹۶۴ دستگير شد. در شكنجه‏ گاه  «چى‏ هوا» قهرمانانه مقاومت كرد. و در اكتبر ۱۹۶۸ به ‏دست رژيم نگووين خاى تيرباران شد.

وان تروى هنگام تيرباران چشم ‏بند را از چشم خود برگرفت و گفت مى‏ خواهم در آخرين لحظات زندگي ام، سرزمين ‏ام را تماشا كنم. و با فرياد «مرگ بر نگوين خاى و زنده باد هوشى ‏مينه» تيرباران شد. و اين هم بندى از شعر وان تروى

 

«لحظاتى هستند كه دوران‏ سازند

كلماتى كه دل ‏انگيرتر از آوازند

مردهايى كه تو گويى آنان در دل پاك حقيقت زادند

....

وان تروى، مرده ‏اى تو

نه نه، زنده ‏اى تا به ابد

طرح گروگان‏گيرى سفير انگليس

تيم عملياتى اسداله مفتاحى، با نام مستعار پرويز، به خانه تيمى مناف فلكى منتقل شد تا روى دو مسأله كار كنند:

۱- شناسايى مسير رفت و آمد سفير انگليس براى گروگان گرفتن

۲- ساخت تى.ان.تى.

اعضاى اين تيم عبارت بودند از: مفتاحى، فلكى، دانشگرى و احمد زيبرم

عمليات بانك آيزنهاور

با عمده شدن مسأله مالى، تهيه پول به عهده تيم اسكندر صادقى ‏نژاد گذاشته شد. بانكى در آيزنهاور شناسايى شد و در ساعت ۱۰ صبح بيست و سوم ارديبهشت ۱۳۵۰بانك آيزنهاور مصادره انقلابى شد. و تيم عملياتى سالم به پايگاه خود بازگشت.

تيم عمل‏ كننده عبارت بود از: اسكندر صادقى ‏نژاد، اميرپرويز پويان، حميد توكلى، رحمت پيرونذيرى، احمد زيبرم و سعيد آريان

دستگيرى اشرف دهقانى

با دستگيرى نابدل، ساواك پى به رابطه بهروز و اشرف دهقانى با چريك‏ ها برد. پس درصدد دستگيرى آن‏ ها برآمد.

اشرف در آمدنش به تهران تا وصل شدنش به سازمان، خانه رحيم برادرش و مدتى هم به خانه نزهت‏ السادات روحى آهنگران رفت و آمد داشت.

همسايه رحيم برادر اشرف مخبر ساواك بود. و چند بارى هم اشرف را در اطراف دانشگاه ديده بود. پس ساواك از طريق اين مخبر از حضور اشرف در تهران باخبر شد. تور خود را در اطراف دانشگاه پهن كرد. تيم ستوان دو محمد منوچهرى ثابت، ستوان دو حسين فرى، ستوان يك مرتضى سررشته ‏دارى به‏ همراه مخبر ساواك در خيابان ۲۱ آذر در تاريخ بيست و سوم ارديبهشت ۱۳۵۰اشرف دهقانى را دستگير كردند. اشرف در آن روز همراه بهروز برای شناسایی علی نقی عالیخانی رئیس دانشگاه تهران که در سرکوب دانشجویان نقش فعالی داشت رفته بود.۱۰

  اشرف با مأموران اطلاعات شهربانى درگير شد، فردى به ‏نام سيامك مهاجر قمى كه ناظر اين درگيرى بود مداخله كرد و مردم ديگر نيز كه شاهد اين درگيرى بودند مداخله كردند و كار به تيراندازى كشيد۱۱.

اشرف دهقانى بعدها در اطلاعات شهربانى سيامك مهاجر قمى را ديد كه به شدت شكنجه شده بود۱۲.

قرار براین بود که اشرف بعد از این عملیات خودش را به عملیات بانک آیزنهاور برساند و در آن جا انجام وظیفه کند.

بر ما روشن نيست كه اين مخبر ساواک  چه كسى بوده است اشرف نيز خود در خاطراتش نامى از او نمى‏ برد.

اشرف موقع دستگيرى به عمد با ماموران ساواک  درگير مى‏ شود تا بهروز را از خطر آگاه كند. بهروز درگيرى را مى‏ بيند و از تور ساواك خارج مى‏ شود.

با دستگيرى اشرف، منزل جمشيدى رودبارى كه اشرف در آنجا زندگى مى‏ كرد، در  خيابان باغ شريعتى تخليه مى‏ شود. و رودبارى به خانه زيبرم در خيابان تهران ‏نو مى ‏رود. و هم تيم بهمن آژنگ و گلوى مى ‏شود.

 

دستگيرى و شهادت بهروز دهقانى

بودن يا نبودن، حرف در همين است

آيا بزرگوارى آدمى بيش در آن است

كه زخم فلاخن و تير بخت ستم پيشه را تاب آورد،

يا آن‏كه دربرابر دريايى فتنه و آشوب سلاح برگيرد

و با ايستادگى خويش بدان همه پايان دهد؟

مردن، خفتن، نه بيش، و پندارى كه ما با خواب

به دردهاى قلب تعصب و هزاران آسيب طبيعى كه نصيب تن آدمى است پايان مى‏ دهيم، چنين فرجامى سخت خواستنى است.

هملت ـ ترجمه به‏ آذين

 

اشرف در بازجويى‏ هايش مقاومتى حماسی  كرد پس ساواك از اين ‏كه از اشرف به بهروز برسد نااميد شد. ساواک در پیگیری هایش به نزهت السادات روحی آهنگران رسید که نزدیکی هایی با اشرف خواهر بهروز داشت..

نزهت كه بود؟

نزهت اهل تهران بود. او از جمله دختران نادرى بود كه در دهه ۴۰براى يافتن راه مبارزه به هر درى مى ‏زد. پس از شنيدن خبر مرگ مشكوك صمد، درس و دانشگاه را رها كرد و به تبريز رفت. او دانشجوى رشته رياضى بود.

در ابتدا با اسد برادر صمد تماس گرفت. اشرف از طريق كاظم سعادتى، شوهر خواهرش از وجود نزهت در تبريز مطلع شد. اشرف در اين زمان در حال گذراندن دوره سپاه دانش بود. تا معلم شود. نزهت نيز به ‏همراه اشرف معلم شد. و به ‏زودى آن‏ دو بسيار صميمى شدند اين رفاقت خانواده ‏هاى اشرف و نزهت را نيز به ‏هم نزديك و آشنا كرد.

بهروز از آنجا كه بعد از مرگ صمد شديداً تحت كنترل ساواك بود. براى سفيدسازى سعى مى‏ كرد نشان دهد كه سياسى نيست. اين تلاش نزهت را متقاعد كرد كه بهروز كار سياسى نمى ‏كند و يك آدم معمولى است.

نزهت يك سال بعد از تبريز به تهران رفت و در اين فاصله اشرف به سازمان چريك ‏ها پيوست و نزهت نيز محفل مطالعاتى ـ تبليغاتى داير كرده بود.

بعد از دستگيرى نابدل، اشرف دهقانى به نزهت نيز سر مى ‏زد و مطلع شد كه آن‏ها كار سياسى مى‏ كنند. و شبانه به پخش اعلاميه مبادرت مى‏ كنند. در ضمن اعظم خواهر نزهت نيز براى تماس با كارگران در يك كارخانه كار گرفته است.

ساواك ابتدا نزهت را بازداشت كرد اما چيزى دستگيرش نشد. پس او را آزاد كرد تا از او به ‏عنوان طعمه استفاده كند. ساواك در خانه نزهت به كمين بهروز نشست.

بهروز از تاريخ سى و يك ارديبهشت ۱۳۵۰ با نزهت تماس گرفت. تا براى پيوستن به‌سازمان از او دعوت كند. در همان ساعتى كه ساواك در خانه نزهت بود يكى از دوستان نزهت نيز قرار بود ساكى پر از كتاب‏هاى ممنوعه را به آنجا بياورد. نزهت با اين تصور كه بهروز كار سياسى نمى‏ كند. ساواك را به سر قرار بهروزبرد.

بهروز در سر قرار درگير مى‏ شود و يكى از مأمورين را گلوله مى ‏زند. اما ساواك موفق مى‏ شود او را زنده دستگير كند.

طبق اسناد ساواك بهروز در تاريخ سى و يك ارديبهشت ۵۰دستگير مى‏ شود. و درتاريخ هفت خرداد۱۳۵۰ با حال عمومى بد به بيمارستان منتقل مى ‏شود و در تاريخ هشت خرداد ۱۳۵۰ به شهادت مى ‏رسد.

حدود هشت روز تمام بهروز به معناى اخص كلمه سلاخى مى‏ شود.۱۳

براى اين‏كه از جاده انصاف نسبت به عناصر ساواک  خارج نشويم. كه به ‏راستى پژوهش تاريخ، جاى غرض و مرض نيست. گزارش پزشكى قانونى را بازخوانى مى‏ كنيم تا ببينيم در همان حداقلى كه پزشكى قانونى رژيم شاه مى‏ توانسته است بنويسد، چه نوشته است. هرچند اين گزارش تمامى واقعيت نيست:

۱- كبودى در ساق پاى چپ

۲-كبودى در بازوى چپ

۳-كبودى در ساعد چپ

۴-كبودى تا ناحيه سرين راست

۵-كبودى در بازوى راست

۶-كبودى در ساعد راست

۷- پوست ‏رفتگى در آرنج راست

۸- پوست ‏رفتگى در ساق پاى چپ

۹-پوست ‏رفتگى در مفصل قوزك هر دوپا

۱۰- شكاف ‏هاى پوستى و خون‏مردگى مربوط به زمان حيات

۱۱-محل تزريقات متعدد در ناحيه سرين

۱۲-پوست ‏رفتگى‏ هاى سطحى در قدام بدن كه مربوط به زمان حيات نيست

۱۳- خون‏مردگى مختصر در زير پستان راست مربوط به زمان حيات

۱۴-حفره ‏هاى جنبى انباشته از مايع سيال

۱۵- حفره پريكارد انباشته از مايع

۱۶- قلب بزرگ‏تر از طبيعى و در مايع غوطه ‏ور

۱۷- ريه ‏هاى متورم و پرخون

۱۸- در برش ريه‏ ها مايع و كف فراوان از ريه ‏ها خارج مى‏ شود

۱۹- در حفره شكم مقدارى مايع وجود دارد

۲۰-حجم مايعات موجود در سينه و شكم پنج ليتر است.

۲۱-پوست ‏رفتگى و كبودى سينه ‏ها در اثر برخورد با جسم سخت

۲۲-پارگى بخيه شده در كف پاى چپ

چند نكته

۱- پزشكى قانونى روشن نمى‏ كند كه تزريقات مكرر چه علتى داشته است. آيا موادى براى به حرف درآوردن او تزريقاتى شده است. يا داروهايى بوده است كه بهروز را سرپا نگاه دارد تا شكنجه ادامه يابد.

۲-پوست ‏رفتگى‏ هاى سطحى در قدام بدن كه مربوط به زمان حيات نيست. نشان مى‏ دهد ضداطلاعات شهربانى آن‏قدر از بهروز كينه داشتند كه جنازه او را يا روى زمين كشيده ‏اند يا جنازه او را مورد ضرب و شتم قرار داده ‏اند.

و باقى ماجرا كه پارگى ريه و قلب بهروز بوده است.

دستگيرى عرب ‏هريسى و چراغ‏زاده

اصغر عرب‏ هريسى در روز سى و يكم ارديبهشت، همان روزى كه بهروز دستگير شد، با او قرار داشت. اما به جاى بهروز محمدتقى ‏زاده چراغى بر سر قرار او آمد و خبر دستگيرى بهروز را به او داد.

هريسى به تازگى از مراغه برگشته بود و با خودش دو قبضه اسلحه و مقدارى فشنگ خريده بود كه در تبريز به تقى ‏زاده داده بود.

هريسى و تقى‏ زاده به خانه مشترك بهروز و هريسى مى ‏روند، در بى ‏سيم نجف ‏آباد و ضمن تخليه خانه روز بعد براى گرفتن هزار تومان وديعه به بنگاهى كه خانه را اجاره داده بود مى ‏رود. افشانى ابتدا به بنگاه مى‏ رود اوضاع را عادى مى‏ بيند. اما با رفتن هريسى براى گرفتن وديعه تور ساواك بسته مى ‏شود و او در تله مى‏ افتد. تقى ‏زاده و افشانى از تور مى‏ گريزند. تقى ‏زاده چهار ماه بعد در آذرشهر دستگير مى ‏شود.

يك نكته

بنگاه های معاملات ملكى هرچند به‏ كلى از عناصر شرافتمند تهى نبوده‏ اند. اما هميشه پربوده ‏اند از عناصر ناشرافتمند و در شناسايى چريك‏ ها و همكارى با ساواك اين فرومايگان يد طولايى داشته ‏اند.

شايد نتوان حكم قطعى داد ولى بى‏ شرافتى در كار كه با كار دلالى عجين است به‌بى ‏شرافتى در همه امور تسرى مى ‏يابد.

بعدها نيز اينان به همين شغل ناشرافتمندانه خود ادامه دادند.

——————————————————-

۱-عباس مفتاحی:اسناد بایگانی ؛ساواک

۲-عباس مفتاحی ؛همان

۳-عباس مفتاحی ؛همان

۴-حماسه مقاومت؛اشرف دهقانی

۵-حماسه مقاومت

۶-محمد دهقانی در سال ۵۱ دستگیر شد .در زیر شکنجه دچار مشکلات روحی شد و مدت ۴ سال در زندان بود

۷-سمپات پیشرفته؛کاندیدای عضویت بود

۸-روح انگیز دهقانی در سال ۱۳۶۰ اعدام شد

۹-رقیه دانشگری دانشجوی دارو سازی بود .آشنایش با احمد ریاضی او رابه سیاست کشاند. ریاضی کتاب های ساعدی و گورکی را به او می داد.با تشکیل شاخه تبریز مناف فلکی به ریاضی پیشنهاد عضویت داد نپذیرفت ولی دانشگری را به مناف وصل کرد دانشگری بعد از مدتی توسط مناف عضو گیری شد .

۱۰-حماسه مقاومت ؛ومقاله  ویکی پدیا و بهروز دهقانی نوشته اشرف دهقانی.

علی نقی عالیخانی تحصیل کرده فرانسه بود در رشته حقوق بین الملل و اقتصاد . در سال ۱۳۳۶ به عضویت ساواک در امد . بعد از بر کناری تیمسار بختیار از ساواک کناره گرفت و به شرکت نفت و بعد به دفتر بازرگانی رفت . در سال ۱۳۴۱وزیر اقتصا د شد بمدت ۸ سال و از سال ۱۳۴۸ به ریاست دانشگاه تهران رسید و از سال ۵۰ از کارکناره گرفت و در بخش خصوصی بکار مشغول شد .

۱۱- گزارش ساواک؛کتاب محمود نادری ؛چریک های فدایی خلق

۱۲-حماسه مقاومت؛اشرف دهقانی

۱۳-حماسه مقاومت؛اشرف این مدت را ۱۱ روز می داند.

چربش دانش مردمی بر واماندگی سران مذهبی

 چربش دانش مردمی بر واماندگی سران مذهبی

 

روند دین دولتی و اقتصاد خرانه اش        

بیادآوریم که خمینی ُخبره برای گمراهی اندیشه و شناخت بیدار تاریخی، تنبیه و تباهی دانش اجتماعی، پوچ خواندن اراده ی مستقل نیروی کار در برابر سرمایه، کنارزدن ضرورت همبستگی بردگان مزدبگیر باهم، خشکاندن ریشه خردورزی جمعی، ربودن دارائی های شگرف و کلان کشور، زدودن آگاهی طبقاتی و فریب ساده دلان کارگر و کارمزد و تنگدست در برابر حفظ منافع بهره کشان یاور و چپاولگران سرمایه سالار دین دولتی که به ناگهان حاکم مطلق مردم و کشور شده بودند، این امام ماه نشین بی پروا و ریاکارانه گفت: (( اقتصاد مال خر است! )) آنروزهای تراژدیک  مردم گول او را خوردند و آسان به وی باوربردند!

در حالیکه همانروزها توده ها دیدند که نچندان دور و ای بسا پیش از مرگ خمینی حکومتیان ریز و درشت بسادگی صاحب کاخ های سران شاه شدند، بالانشین گشتند و خیلی شتابان نوه ها و همه ی دنباله روان او و کل کاست روحانیت و ارتش مستقل اسلامی اش " سپاه و بسیج امروز" همگی پیگیر و با "شیفتگی الهی" اقصادورز شده و بسرعت صاحب ثروت های بادآورده گشته و اشراف نشین کشور شدند؛ و شگفتا که بیداری و هوشیاری اجتماعی طبقاتی در آن بازار مکار آخوندی، بردباری مذهبی را اختیارکرد که جز کلاه گشاد خودفریبی نبود.

 

و دریغا خیلی دیر کارگران و مزدبگیران بیکار و بخاک نشسته دیروز و امروز، و بیشترین مردمان پاکباخته و تاراجشده و بی دادرس با تأخیری گرانبار متوجه اهداف ضدبشری، فاشیستی و برتریخواهانه سران ماجراجوی و بیمار شیعی شدند و خیلی دیر دانستند که کلیت رژیم ولائی جز بفکر استحکام جایگاه روحانیت، تقویت خاستگاه دینمداری در ژرفای ناخودآگاه اجتماعی و تثبیت رهبانیت مذهب دولتی، با گستراندن ساختار انگلی ملامدار و جدا از مردم نیست. آنهم ساختاری که ویرانگر خواست کار و نان کارگر و نیازهای ساده ی توده ها به زندگی ناچیز هم نبوده و و بی کم و کاست مجموعه ( اصولگرا ـ اصلاحچی) همگی رژیم از دیدفریبخوردگان برپاخاسته، جز تمامیت اش مادر خشونت، سرکوب، نابرابری ها و تبهکاری های نظام ولایت فقیه مطلق نبوده است؛ ولی با درنگ بلند به این حقیقت روشن پی برده اند.

چرا؟ چون حالا 80% درصد شهروندان کشور که کارگران، مزدبگیران، کارمندان، تنگدستان و 20 میلیون مردم حاشیه نشین تهران و شهرهای بزرگ و کوچک باشند، دچار بیکاری و گرسنگی، یا بخش بزرگی از آنها به زیر خط فقر مطلق و نداری و گدائی پرتاب شده و بخواری و زاری کشیده شده اند. آری خمینی، دین دولتی، یاران دنباله رواش با سیاست و دیپلماسی دشمنی افکنانه و بدتر از آن پیآمد دسیسه ها و جنگ های مذهبی و با شاهکار اقتصاد خرانه و تاراجگرانه ی ملاها و مکلاها، اینک این قوم با دین و ایمان زندگی 4\3 مردم را نابودکرده و یا هستی آنان را در پرتگاه نیستی گذارده اند.

 

همینک در رسانه های دولتی رژیم می خوانیم که رشد شتابان تورم و گرانی در بخش های خوراکی ها، آشامیدنی ها و سرپناه ها که ناگزیرهای زندگی مزدبگیران باشند دچار هزینه های سرسام آوری شده و روزانه بهای هرکدام از نیازمندی ها افزایش یافته و یا افرایش داده می شوند. در خود تهران هزینه زندگی بخور و نمیر یک خانواده کارگری 3 نفره همینک به 6 میلیون و 482 هزار تومان رسیده و برای یک خانواده 5 نفره کارگری در تهران این سقف اجتناب ناپذیر مالی به 10 میلیون 800 هزار تومان فراروئیده است؛ آنهم در شرایطی که درآمد و حقوق ماهیانه اغلب کارگران تنها یک میلیون و 500 هزار تومان هست و سردمداران رژیم گناه نارسائی ها و ناهنجاری های فراوان مذهب دولتی 40 ساله را متوجه امپریالیسم آمریکا دانسته و مردم را تشویق به صرفه جوئی، ایستادگی در برابر گرسنگی و در صورت لزوم آنها را دعوت به مبارزه خونین برابر این ساختار ضدبشری ترامپ فاشیست می کنند؛ غافل از ترفند آقا و بساط اش، کارگران و مردم بخوبی می دانند که رژیم ولائی را نیز می باید سرنگون کنند و همزمان دست دخالت و چپاول ژاندرم جهانی آمریکا را از سرنوشت آتی خود کوتاه کرده و ببرند. ( زیراکه فناتیسم ولائی و امپریالیسم آمریکا) هردو دشمن ما بوده و هستند و دیگر گول هردو را نمی خوریم و می دانیم که می باید برای رهائی خود و استقلال سیاسی طبقاتی خویش در دوجبهه همزمان با آنها مبارزه ی سازش ناپذیرکنیم.

 

مگر نه اینکه در پیشگاه چشم و خرد مردم، اقتصاد نفتی ـ تجاری "مرکانتالیستی" آخوندی و دزدبازار و بی آبروی همگان بوده و هست! و ناگزیر مجموعه اش زیر اراده ی تاراجگرا و خلیفه بخشی آقا خامنه ای ست، مگر دارائی های کشور تاکنون صرف لجستیک جنگ مذهبی، آز بی پایان مافیاها و باندهای همه سویه و ناکارآمدی آنها و اقتصاد کشور را همگی چنین آشکارا فلج نکرده، و ضعیف نساخته که بسادگی هماکنون زیر ضربه های تحریم ها و تورم ها دار و ندار مردم له و لورده گشته است؟! مگر فاشیسم مذهبی و دیگران ستیز او، و بازتاب های 40 ساله ی آن، مسبب چنین نتایج دردناک و کمرشکن هستی مردم نبوده و نیست که زندگی ناچیز همگان را به باد فتا نداده! و تلخی و تنگدستی را بی شرمانه برکول مردم ننشانده! و آیا آقا نمی داند که توده ها با پوست استخوان خود بدفرجامی و بدبختی خود را که دین دولتی ببارآورده لمس می کنند! همان امامی که این اقتصاد را خرانه انگاشت و نظام الهی اش بود و نبود 80% را تا مرز ویرانی زندگی توده ها و آیندگان را تباه کرده و تازه به فروپاشی خودکشانه ی کنونی پیش رانده و بی سبب هم نیست که مذهب دولتی در برابر امپریالیسمآمریکا و شرکایش هیچگونه اهرمی برای رودرروئی و کنارزدن این زورگوئی آشکار ابزار مقابله با آن جز ترفند سرنوشتگرائی چندش انگیز در اختیار نداشته باشد، آنهم در شرایطی دست به بالابردن غلظت اورانیوم می برد که تاکنون 200 میلیارد هزینه آن کرده و چالش اسلام اتمی اش بجای قدرت با فترت اش انجامیده است. آیا چرخش سانتریفوژها نان و آب مردم می شود؟

 

رژیم با ریکاری چهل سال شعار "مرگ بر آمریکا " را سرود و همچنان می گوید که آمریکا"هیچ غلطی نمی ‌تواند بکند" همزمان اما پول کشور جز به کاغذ پاره‌ای بی ‌ارزش نیست، ولی فرزندان همین ملاها و مکلا ها توانائی زندگی و تحصیل در کشور آسمانی را نداشته و آمریکا رفته و عزت ساختار الهی برنمی تابند. آیا آخوند جماعت می تواند ضدامپریالیست باشد و دشمن ساختار سرمایه سالار و موافق عدل علی باشد؟ نه هرگز نیست و در مسیر منافع آنی و آتی اوست. آخر مگر می شود که کشور آخوندها دومین و چهارمین دارنده ذخایر گاز و نفت جهان باشد ولی رشد اقتصادی منفی و زیر 6% و نرخ بیکاری 39% و تورم بالای 50% را تجربه کند، و آنرا بی رحمانه به توده های کارمزد و زحمتکش تحمیل کند. یا این نظام تمامیتگرای سیاسی مذهبی خود را پرچم‌دار "اسلام انسانی" بداند؟


یادمان نرود که ستم و سرکوب و نبود آزادی های اندک حقوق بشری شاهان خودکامه پهلوی و درباریان دستبوس شان باهم کار ایران را کارستان کردند و توانستند با دیکتاتوری شاهانه خویش همین نظام خودرأی ولائی را باهم در تاریکسرای شاهی چنان پایه ‌ریزی کنند که نه "جمهوری" و نه "اسلامی"ست و خنده دارتر اینکه بخشی از ساده دلان رنجکشیده چنان از زور و نابرابری و کمبودها در شکنجه و ناامیدی هستند که هراز گاه در فریاد دادخواهی های شان حسرت رژیم پهلوی را دارند. نتیجه بگیرم که خمینی درست می گفت آری اقتصاد مال خر است ولی ملا سوار آن! بنابرین؛ بسیار مسرورم که در روند 40 ساله دریافت آگاهی و شناخت تاریخی، اینک چربش دانش مردمی اجتماعی طبقاتی بر علم و کتل واماندگی سران مذهبی پیشی گرفته و روحانیت توان همگامی با خرد اندیشه ورز آنها را برای همیشه ندارد و سرکردگی ذهنی خود از دست داده است.

بهنام چنگائی 21 تیر 1398

به دو فاکت زیر نگاهی گذرا بیندازید!

1* ـ زندگی سوپر لاکچری در بالا شهر تهران که حتی نشریه های آمریکایی به آن واکنش نشان دادند و اذعان کردند بالاشهریهای تهران از مولتی میلیاردرهای آمریکا لاکچری ترند! مگامالهای لاکچری که قیمت اجناس آنها به دلار است و اجناس زیر ۲۰۰ میلیون ندارند! برخی از این‌مولتی میلیاردرها برای عروسک شبیه خودشان ۱۰۰ میلیون پول می دهند! آنها وارد دستگاهی مخصوص می شوند و بعد ۳ ثانیه بیرون می آیند! بعد عکس به آلمان فرستاده می شود و عروسکش به ایران می آید! ماشین های فوق نجومی که هزینه دور دور یک شب آن از دستمزد یک سال یک کارمند بیشتر است! میزان بنزینی که در دو شب دور دور کردن در بالا شهر تهران مصرف می شود حدود یک میلیون لیتر برآورد شده است! که بیشتر از اندازه مصرف یک روزه بنزین در یک استان بزرگ ایران است! آرایشگاههای مردانه و زنانه ای که هزینه یک اصلاح در آنها یک میلیون تومان است! باشگاههای ورزشی که ورودی آنها ۸۰۰ هزار تومان است! برخی از این باشگاهها به تردمیل زیر آب و باران مصنوعی مجهز هستند! روستوران هایی که مرغابی را روی خود میز جلوی مشاری سرو می کنند و قیمت هر وعده غذا کمتر از ۲۰۰ هزار تومان نیست.

 

2* ـ علم الهدی:

خانمی که موهای پریشانت را بیرون می ‌اندازی، اسیر شهوترانی مردان هرزه هستی ـ او می گوید: برای فروش کالا دختران عوضی را کنار هم ردیف می‌کنند!

سیداحمد علم‌الهدی ظهر امروز در خطبه‌های نماز جمعه مشهد در جوار بارگاه منور رضوی اظهار داشت: برادران و خواهران، حجاب یک واقعیت است؛ انگلیس‌ها وقتی رضاخان را در خط براندازی اسلام در این کشور مستقر کردند در مقام براندازی دین، رضاخان دو کار کر: یکی اینکه روحانیت را از بین ببرد و یکی حجاب.

در جامعه باحجاب، جوانان دیندار بار می ‌آیند و به وسیله هرزگی‌ ها و لاابالی‌ گری‌ها از دین فاصله نمی‌گیرند اما در جامعه ‌ای که زنان بی‌حجاب باشند و مسئله ویرانی زن سبب می‌شود دین از جوان گرفته شود و سفره دین از زیر پای جوان جمع می‌شود.

او با انتقاد از برخی که در حجاب حالت ولنگار دارند به خاطر عشق فاطمه( س ) باحجاب باشید و به خاطر دلدادگی به زهرا(س) و زینب(س) باحجاب باشید؛ دختر خانمی که موهای پریشانت را بیرون می‌اندازی و تصور می‌کنی با ولنگاری آزادی بدان که با ولنگاری اسیر شهوترانی مردان هرزه هستی.

خواهر و دختر من به خاطر این دختر کتک خورده سیدالشهدا(ع) در عصر عاشورا، سر و روی خودت را بپوشان؛ اگر فلسفه حجاب را حاضر نیستی قبول کنی و اهل توجیه و منطق نیستی به این خاطر باحجاب شو؛ روی کشف حجاب دختران ما دشمن حساب کرده و من وظیفه می‌دانم از طرح اخیر ناجا تشکر کنم؛ اتومبیل حریم خصوصی نیست؛ اتومبیل وسط خیابان حریم خصوصی نیست. زنانی که در اتومبیل کشف حجاب می‌کنند مورد بازخواست قرار گیرند این طرح رسما در مقابل زنان لاابالی می‌ایستد و باید زنانی که در اتومبیل کشف حجاب می‌کنند مورد بازخواست قرار گیرند و این خدمتی به ساحت صدیقه اطهر است؛ قانون حجاب در سال 85 در شورای عالی انقلاب فرهنگی تصویب شد و همه مراکز این کشور و تمام وزارتخانه‌های این کشور مسئول شدند و وظیفه آنها در قانون معلوم شد؛ از سال 85 تا الان 13 سال می‌گذرد و متاسفانه این قانون خاک می‌خورد. چرا؟ چه کسی باید جوابگو باشد در مورد قانونی که 13 سال قبل تصویب شده. آیا دولت‌ها و دستگاه‌های قضایی و نیروهای نظامی و انتظامی نباید پاسخگو باشند؟ اگر جواب این مردم را ندهید جایی گریبان شما را می‌گیرند که راهی ندارید و آن سر پل صراط است. برای فروش کالا در نمایشگاه، دختران عوضی را کنار هم ردیف کنند در پرتو اقتدار نظام قانون عفاف و حجاب تصویب شد و شما آقا گفتی من مسئول دولت یا مجلس و یا مسئولیت وزارت و انتظامی و نظامی و همه گفتید قبول می‌کنم اما در برابر اجرای یک قانون اصلی که مربوط به حفظ عظمت اسلام است قدم برنداشتید؛ صدها هزار شهید می‌ایستند و از توی مسئول مطالبه می‌کنند؟ چرا مسئولیت قبول کردی و فرمانده و رئیس دولت و وزیر شدی؟ زن ناهنجار لاابالی با ولنگاری در خیابان این مملکت جولان دهد و جنابعالی عملی نکنی؟ برای فروش کالا در نمایشگاه، دختران عوضی را کنار هم ردیف کنند و شما عکس‌العملی نداشته باشی؟ شما که وزیر این مملکت و مسئول این نمایشگاهی!

 

(( و خود این گردنکش فاسد و داماد آدمخوارش چه پرونده های خونین و تاریکی که ندارند! حاکم یکه سوار استان خراسان علم الهدی را می گویم: اوئی که بنام امام جمعه ی مشهد و بیاری و تأئید رهبر عالیقدر و هردو بخاطر ثواب اخروی ثروت بخود اجازه داده اند که در مشهد و برای زوار ... کشورهای مسلمان و بویژه شیعان مسافر عشرتکده های سکس آزاد و علنی و قانونی بخوان "اشکال صیغه" راه اندازی اسلامی کند! )) 

July 12, 2019

ناسیونالیستهای کرد و مذاکره با جمهوری اسلامی

بحث مذاکره مخفی چهار جریان ناسیونالیست کرد (حزب دمکرات کردستان ایران، حزب دمکرات کردستان و دو شاخه سازمان زحمتکشان عبدالله مهتدی و عمر ایلخانی زاده) با جمهوری اسلامی و درز اخبار پراکنده آن به بیرون، سکوت و در ابتدا حتی انکار چنین ماجرایی از جانب این جریانات، مباحثات مختلفی را در میان جریانات سیاسی و فعالین اپوزیسیون راه انداخته است. تا جایی که به اصل ماجرا برگردد از یک سال و نیم قبل، مسئله مذاکره چهار جریان ناسیونالیست کرد با جمهوری اسلامی با میانجیگری نهادی نروژی به اسم "نروف" ( NORE) در جریان است.

با افشای گوشه هایی از حقایق این ماجرا سرانجام عمر ایلخانی زاده  به عنوان "مسئول رهبری دوره ای مرکز همکاری احزاب کردستان ایران" در مورد این ماجرا به سخن آمد. او نیز ناچارا اعلام کرد که این مرکز و چهار حزب، با نمایندگانی از جمهوری اسلامی در اروپا نشست داشته اند. ایلخانی زاده تحت فشار مصاحبه کننده اقرار میکند که چهار جریان ناسیونالیست کرد یک سال و نیم است مخفیانه و بدون اطلاع جامعه و از کانال نهاد نروژی مورد اشاره در حال مذاکره و بند و بست با جمهوری اسلامی هستند.

اهداف و دلایل جمهوری اسلامی و چهار جریان ناسیونالیست کرد از مذاکره، تاثیرات و بازتاب این مسئله در جامعه و مردم کردستان و مبارزات آنها علیه جمهوری اسلامی، چرایی مخفی ماندن و سکوت تا کنونی و حتی انکار این مذاکره از جانب این جریانات، تا بحث سازش و خیانت این جریانات و همزمان اعتراض و انتقاداتی در این چهار چوب از کومه له (تشکیلات حزب کمونیست ایران)  مورد بحث نیروها و فعالین سیاسی است. در این نوشته سعی خواهیم کرد به پاره ای از این مسائل بپردازم.

احزاب ناسیونالیست و مذاکره

نفس مذاکره با حکومت ایران و یا هر حاکمیتی توسط اپوزیسیون آن، قابل محکوم کردن نیست. هر نیروی اپوزیسیونی ممکن است در یک دوره معین مذاکره با حاکمیت، از جمله جمهوری اسلامی،  را به عنوان یک تاکتیک، با هدف معینی انتخاب کند. این امر در نفس خود هیچ تناقضی با تلاش برای سرنگونی آن حاکمیت، منجمله سرنگونی جمهوری اسلامی، را ندارد. مذاکره الزما به معنی سازش و دست کشیدن از مبارزه قاطع و تا به زیر کشیدن حاکمیت ندارد همانطور که مذاکره با جمهوری اسلامی در سال ١٣٥٩ برای ما کمونیستها در آن دوره به معنی توافق و سازش و یا پایان مبارزه با جمهوری اسلامی نبود. برعکس برای ما کمونیستها مذاکره در آن دوره معین و در توازن قوای موجود، به عنوان یک تاکتیک با هدف تحمیل عقب نشینی هایی به رژیم و فرصت خریدن و ایجاد آمادگی در جامعه و جمع کردن نیرو برای مبارزه ای همه جانبه و قوی تر علیه جمهوری اسلامی، بود.

امروز هم که بحث مذاکره مطرح است، علی الاصول نفس اینکه جریانی از مذاکره به عنوان یک روش و تاکتیک در امتداد مبارزه خود استفاده کند ، نه غلط است و نه کفر. اما کل مسئله این است که مذاکره در کدام شرایط و برای رسیدن به چه اهدافی انجام میگیرد.

تا جائیکه به احزاب ناسیونالیست کرد برمیگردد، مسئله مذاکره با جمهوری اسلامی و تلاش و دوندگی برای جلب توجه این حاکمیت و توافق با آنها، نه امری جدید است و نه دور از انتظار!  که اینجا به آن خواهم پرداخت.

ابتدا باید تاکید کنم که هیچ مذاکره و گفتگویی مستقل از ماهیت احزاب و نیروهایی که وارد این پروسه میشوند، نباید مخفی، سری و دور از چشم مردم باشد. دیپلماسی مخفی همیشه ابزار حاکمین و جریانات ارتجاعی و بند و بست و ابزار توطئه علیه مردم آزادیخواه بوده و محکوم است. مردم ایران و خصوصا مردم کردستان حق دارند و باید بدانند که مذاکره بر سر چیست، مذاکره کنندگان چه نیروهایی هستند، نکات مورد توافق و عدم توافق و سیاست و مطالبات طرفین چیست. دیپلماسی مخفی و تلاش برای بند و بست با جمهوری اسلامی آنهم به نام مردم کردستان ممنوع و علیه ابتدایی ترین حقوق این مردم و حاکی از ضدیت مذاکره کنندگان با اهداف و امیال همین مردمی است که اینها بیحقوقی شان را مستمسک بند و بست با ارتجاعی ترین نیروها منجمله جمهوری اسلامی وامتیازگیری از آنان قرار میدهند.

این امر که حزب دمکرات چه در گذشته که یک حزب واحد بود و چه بعد از انشقاق، و هر دو جریان زحمتکشان از بدو شکل گیری شان، دائما برای توافق با جمهوری اسلامی تلاش کرده اند، امروز بر کسی پوشیده نیست. نشستهای مستقیم و غیر مستقیم آنها با ماموران جمهوری اسلامی پدیده ای است که مردم کردستان در جریان آن هستند. امری که این جریانات تا کنون جسارت اعلام آن و علنی کردن حقایق پشت پرده، مذاکره و زد و بندها با جمهوری اسلامی و فرستاده های آنها و عوامل میانجی گر را نداشته اند.

شرایط امروز جامعه ایران و کردستان و توزان قوا به هیچ عنوان با سالهای ۵۸-۵۹ و اوایل به قدرت رسیدن جمهوری اسلامی قابل مقایسه نیست. در آن دوره جنگی مسلحانه و توده ای میان مردم کردستان و احزاب سیاسی آن با جمهوری اسلامی تازه به قدرت رسیده، در جریان بود. توزان قوای میان این جنبش توده ای و مسلح با حاکمیتی که هنوز جای پای خود را محکم نکرده بود این امکان را به نیروهای سیاسی چپ میداد که  از مذاکره بعنوان اهرم فشاری در کنار اعتصابات، اعتراضات، تحصن ها و مبارزه مسلحانه، علیه ارتجاع به قدرت رسیده برای دفاع از دستاوردهای انقلاب استفاده کنند. کردستان سنگر دفاع از انقلاب و دستاوردهای آن بود نه سنگر کسب خودمختاری احزاب ناسیونالیست کرد. هدف مذاکره نه کسب امتیاز برای احزاب ناسیونالیستی بلکه تحمیل عقب نشینی به حاکمیت و ایجاد امکانی برای تمدید قوا، بسیج نیروی بیشتر و آمادگی برای جدالهای بعدی بود.

امروز اوضاع حاکم در کردستان، مبارزه مردم کردستان برای آزادی و رفاه، موقعیت جمهوری اسلامی و .... ، رابطه آن با مبارزات طبقه کارگر و مردم محروم در سایر نقاط ایران تماما تغییر کرده است. مبارزه مسلحانه توده ای در جریان نیست. و جود احزاب و گروهها مسلح در خاک عراق و داشتن اردوگاه نظامی در تبعید، دال بر وجود یک جنبش توده ای مسلحانه نیست. آن دوره، مستقل از هر ارزیابی که از آن داشته باشیم، سه دهه است پایان یافته است. احزاب و جریانات مستقر در کردستان عراق بارها اعلام کرده اند که به دولت اقلیم کردستان عراق تعهد داده اند که از خاک کردستان عراق به عنوان پشت جبهه و اعزام واحد نظامی به ایران استفاده نمیکنند. سالهای متمادی این تعهد و پایبندی این نیروها مبنای ماندگاری آنها در کردستان عراق بوده است. تحرکات اخیر حزب دمکرات شاخه مصطفی هجری و نمایشهای جریان مهتدی به نیابت از عربستان سعودی پدیده دیگری است که به دلایل معینی وارد برنامه آنها شد که پرداختن به آن در این نوشته نمیگنجد و ما قبلا مفصل به آن پرداخته ایم.

امروز آنچه به جامعه کردستان و مبارزات مردم در این جامعه شکل داده است و سیمای سیاسی آنرا تعیین میکند نه عملیاتهای ایذای اخیر این جریانات، بلکه مبارزه و اعتراضات کارگری، زنان، جوان و اقشار مختلف مردم برای بهبود و رفاه و علیه استثمار و استبداد است، چیزی که گوشه ای از یک مبارزه سراسری در کل جامعه ایرن است.  پیشروی و عقب نشینی آن بخشی از پیشروی و عقب نشینی جنبش اعتراضی و طبقاتی سراسری طبقه کارگر و مردم محروم در ایران است.

آنچه در این دوران با آن طرف هستیم، تلاش برای متحقق کردن آرزوی دیرینه این احزب برای کسب امتیازاتی از جمهوری اسلامی، سهیم شدن در قدرت به عنوان بخش "کردی" آن حاکمیت است. آرزو و خواستی که عوامفریبانه زیر نام "جواب به مسئله کرد"، "حق مردم کرد" و ... از جانب این جریانات بیان میشود و تا امروز از جانب جمهوری اسلامی جواب منفی گرفته است. تلاش برای تحقق این آرزوی دیرینه جریانات قومی و ناسیونالیستی را با هیچ معیاری نمیتوان "تلاش برای رفع ستمگری ملی" نام گذاشت و یا با مذاکره "هیئت نمایندگی خلق کرد" در کردستان در ابتدای حاکمیت جمهوری اسلامی مقایسه کرد.

ناسیونالیسم کرد چیزی نیست جز جنبش بورژوازی کرد برای کسب امتیاز و سهیم شدن در قدرت سیاسی و اقتصادی! برای احزاب ناسیونالیست کرد جنگ مسلحانه ابزاری برای کشیدن دولت مرکزی پای میز مذاکره و بند و بست و توافق است. اهداف و منافعی که این جریانات، چه زمانیکه مذاکره میکنند و چه زمانیکه میجنگند، دنبال میکنند، گرفتن گوشه لحافی از قدرت و پول و امکاناتی است که بورژوازی در ایران در اختیار دارد و برای حفظ آن دولت و سپاه و ارتش و زندان و اعدام و... را به خدمت گرفته اند. این جریانات به نام "مسئله کرد" و وجود ستمگری ملی و سو استفاده از این معضل واقعی و حل نشده، با پرچم "دفاع" از حقوق مردم کردستان، سهم خود از قدرت سیاسی و اقتصادی، حداقل در کردستان، را طلب میکنند. برای رسیدن به این هدف هر روز سر از جایی در می آورند و به هر ابزاری متوسل میشوند، تا با فشار به جمهوری اسلامی او را وادار به امتیاز دادن کنند. راه یافتن به درون این حاکمیت و البته با پرچم "کردایتی"، کل افق و استراتژی آنها است. جنگ و مذاکره سری و تلاش مخفیانه برای راه آمدن با جمهوری اسلامی همگی ابزارهای متحقق کردن این استراتژی اند.

این جریانات چه دوره ای که  سرنگونی طلب میشوند، چه دوره ای که طرفدار حمله نظامی آمریکا، محاصره اقتصادی، رژیم چینج و تشکیل دولت در تبعید با دخالت محافل غربی و همراه اقمار دیگری از جمله مجاهد و.. میشوند، چه دوره ای که پرچم فدرالیسم قومی را بلند میکنند، چه دوره ای که به ابزار جنگ نیابتی عربستان و.. درایران تبدیل میشوند و چه دوره ای که مخفیانه به مقامات ایران و روسای محلی آنها در کردستان پیام ارسال میکنند و دور از چشم جامعه به دیپلماسی سری مشغولند، کماکان هدف یکی است: شرکت در قدرت و رسیدن به مقام و امکاناتی در چهارچوب همین نظام و قوانین آن!  به همین دلیل  مذاکرات و توافقات چه با جمهوری اسلامی، چه شیوخ عربستان یا مقامات امریکایی باید مخفی بماند. باید بدون اطلاع و دخالت مردم صورت بگیرد. این مذاکرات و توافقات همانقدر به مبارزه و "مسئله کرد" و "حقوق مردم کرد" ربط دارد که عامل جنگ نیابتی و تبدیل شدن به سرباز بی جیره مواجب شیوخ عربستان و ترامپ و هر ارتجاع دیگری!

برخلاف احزاب و نیروهایی که از مذاکره به عنوان یک تاکتیک مبارزاتی، برای پیشبرد مبارزه و برای گرفتن امتیازاتی به نفع مردم جامعه ، برای تغییر توازن قوا، برای ایجاد مفری برای گسترش مبارزه و ....استفاده میکنند و از علنی کردن این تاکتیک ابایی ندارند، احزاب "کردی" سنتا مذاکرات و توافقات شان را با جمهوری اسلامی یا هر نیروی ارتجاعی دیگری مخفی کرده اند و برای این "مخفی کاری" و "دیپلماسی" قربانی هم داده اند.

تاریخ ناسیونالیسم کرد و احزاب آن در عراق، ترکیه و ایران مملو از این سنت مذاکره و امیتاز گیری و امتیاز دادن ها است. در این مورد میتوان به دهها مورد از سازش و مماشات احزاب بارزانی و طالبانی در کردستان عراق با صدام حسین اشاره کرد. جریان پ ک ک در ترکیه بکرات تلاش کرده است با اردوغان به توافق برسد و در دوره هایی مردم کردستان ترکیه را در دفاع از جریان اردوغان بسیج کرده اند و به خدمت گرفته اند. حزب دمکرات کردستان ایران از همان روز به قدرت رسیدن جمهوری اسلامی مخفیانه تلاش برای بند و بست با جمهوری اسلامی را پیش برده است. این جریان در سالهای ١٣٥٨ و ٥٩ برای نشان دادن حسن نیت و ظرفیت ارتجاعی خود به جمهوری اسلامی، نه تنها نیروهای نظامی آنها به پادگانهای شان در کردستان  را اسکورت کردند، بلکه و بعلاوه ضدیت با کمونیستها را تا حمله و تلاش برای ترور و قتل عام آنها را دنبال کرده است.

 تلاش دو شاخه حزب دمکرات و دو گروه قومی زحمتکشان برای توافق و پذیرش از جانب جمهوری اسلامی در سالهای گذشته و خصوصا بعد از عروج دوم خرداد، مداوما در جریان بوده است. در این مدت بارها از مذاکرات سری آنها با ماموران مرزی ایران در کردستان عراق و با کنسولگی جمهوری اسلامی در اربیل، سخن گفته شده و همیشه خود این جریانات از تائید آن سرباز زده اند. خود دو جریان زحمتکشان که امروز آقای ایلخانی زاده جسارت میکند و با پز "کومه له" و تاریخ آن میخواهد گروه قومی و حاشیه ای خود و باند مهتدی را در بازار سیاست به فروش برساند، اساسا با امید به توافق با جمهوری اسلامی در دوره عروج خاتمی تولد یافتند، از کومه له منشعب و "عروج" کردند. در کل این دوره و از بدو تشکیل این جریان، شخص عبدالله مهتدی با عوامل حکومتی ایران، با مهره های دوم خردادی و خط امامی های جمهوری اسلامی رابطه نزدیک و تنگاتنگ داشته است. در تمام این دوره این جمهوری اسلامی بود که آنها را نپذیرفت. باید پرسید چرا امروز جمهوری اسلامی حاضر به مذاکره با این طیف از احزاب کردی شده است!

چرایی مذاکره جمهوری اسلامی با "مرکز همکاری"

جمهوری اسلامی با معضلات جدی طرف است و اساسی ترین آنها رشد اعتراضات آزادیخوهانه در بعد سراسری علیه کل نظام است. اعتراضات دیماه و ابعاد آن، جمهوری اسلامی را سراسیمه کرد. هراس از گسترش و تعمیق این تحرکات و احتمال سرنگونی و چکونگی مقابله با آن و  نجات حاکمیت بورژوایی ایران، روی میز همه سران و روسای جمهوری اسلامی قرار گرفته است. امری که بارها شخصیتهای جمهوری اسلامی، متفکرین بورژوا و محافل فکری شان خطر آنرا گوشزد کرده اند.

امروز علاوه بر این، افزایش تخاصمات با آمریکا، تشدشد این تخاصمات و نگرانی از جنگی ناخواسته علیه ایران و آگاه بودن طرفین این ماجرا به اینکه در صورت وقوع چنین اتفاقی، دامنه و کنترل آن از دست دو طرف خارج خواهد شد، به این معضلات اضافه شده است. بعلاوه  تحریمهای وسیع علیه ایران علیرغم اینکه فشار اصلی آن روی طبقه کارگر و اقشار کم درآمد جامعه سرشکن شده است، مشکلات جدی برای سرمایه و کل بورژوازی ایران و حکومتش بوجود آورده است.

مدتها قبل از شروع اعتراضات  توده ای علیه جمهوری اسلامی، احزاب ناسیونالیست کرد که سالها بود تلاششان برای توافق با جمهوری اسلامی بی نتیجه مانده و وساطت احزاب حاکم در کردستان عراق و عناصر معلوم الحالی در محافل کردی به جایی نرسید، ناچارا به کمپ مخالفان جمهوری اسلامی و در راس آن امریکا روی آوردند. انتخاب ترامپ در امریکا یک بار دیگر امیدی در دل آنها برای مقابله با جمهوری اسلامی و رژیم چینج و احتمال حمله به ایران و امید بکارگیری آنها را زنده کرد. این احزاب در دوره های مختلف و با در خواست محافل امپریالیستی و رقبای منطقه ای ایران سعی کردند با تشکیل انواع "اتحادها" و "ائتلافها" توان و قدرت خود را به این دولتها و برای پیشبرد سیاست آنها در کردستان و علیه جمهوری اسلامی نشان دهند. "کنگره ملی کرد" و پس از آن اتحاد احزاب کردستانی و سرانجام شکل گیری "مرکز همکاری" کنونی همه نتیجه این سیاست است. "راسان"، جنگ نیابتی، حزب دمکرات و تلاشهای بقیه در این مسیر، بخشی از این سیاست بود که به جایی نرسید و جز تلفات سنگین و بی ابرویی برای این حزب، نتیجه ای حاصل نشد.

در کل این دوره و با افزایش اعتراضات در ایران، جمهوری اسلامی نگران از افزایش این اعتراضات و در این امتداد، نگران آینده کردستان بود. نگران از اینکه با افزایش تحرکات اعتراضی و پیوستن توده ای مردم کردستان به این تحرکات، مسیر و سیر اعتراضات در کردستان به یک جدال جدی تبدیل شود و پای اسلحه به میدان آید و یکبار دیگر کردستان به وزنه ای جدی در مبارزه رادیکال و انقلابی مردم علیه جمهوری اسلامی تبدیل شود. جمهوری اسلامی همزمان خطر اینکه در چنین اوضاعی  جریانات متشکل در "مرکز همکاری" به ابزار موشدوانی اسرائیل، عربستان و دولتهای متخاصم با ایران در کردستان شوند و به کمک آنها وارد میدان شوند، را مشاهده میکرد. تخاصمات اخیر دولت ترامپ، خروج امریکا از برجام و شاخ و شانه کشیدن این دوره و کشمکش با جمهوری اسلامی از سوریه تا خلیج و...، و سرانجام فضای جنگی این دوره در خلیج، ناسیونالیستهای مرکز همکاری  را امیدوار کرد و هشداری به جمهوری اسلامی بود.

اما سیاست رسمی دولت ترامپ و اعلام چندین باره اینکه میخواهد با همین حاکمیت به توافق برسد، اعلام اینکه قصد جنگ ندارد، رژیم چینجی در کار نیست و... ، این جریانات را یک بار دیگر سرخورده و نا امید کرد. اما نگرانی جمهوری اسلامی جای خود باقی بود. جمهوری اسلامی با علم به اینکه درگیری نظامی امریکا با ایران نه به شکل جنگ رودرو که در قابل جنگهای موضعی، جنگ نیابتی در منطقه ای از ایران تا ضربه زدن به باندهای وابسته به ایران در منطقه پیش خواهد رفت، و با علم به سیاست، ظرفیت و امکانات احزاب کردی در تبدیل شدن به ابزار چنین جنگهایی، مهار کردن این طیف از احزاب کردی و ...، را در دستور خود قرار داد. از طرفی با کشیدن بخشی از نیروهای حشدالشعبی به مرزهای کردستان قدرت مقابله خود را به این احزاب و رقبای خود نشان داد و همزمان سیاست مذاکره، وقت خریدن، خنثی کردن این نیروها  با وعده امتیازاتی را در پیش گرفت.

همچناکه که اشاره کردم این جریانات هر زمانی جمهوری اسلامی خواسته باشد، به شرط قبول آنها در جوار خود و دادن سهمی به آنها در کردستان، آماده توافق بوده اند. اینها آماده ترین، سربراه ترین بخش اپوزیسیون کرد برای پذیرش از جانب جمهوری اسلامی و هر دولت مرتجعی در منطقه بوده و هستند. جمهوری اسلامی اگر زمانی بخواهد نیرویی را برای مقابله با اعتراضات توده ای در میان اپوزیسیون خود به کمک بگیرد، این جریانات در میان اپوزیسیون "کرد"، کم توقعترین و آماده ترین هستند. آنها در عین حال ظرفیت بالایی در ضدیت با آزادیخواهی و فضای چپ جامعه، با اعتراض ضد سرمایه داری طبقه کارگر  و با کمونیستها را دارند و اینرا به کرات اثبات کرده اند.

امروز یک فاکتور جدی مذاکره با این جریانات برای جمهوری اسلامی کوتاه کردن دست امریکا و سایر دولتهای متخاصم از کشیدن جنگ نیابتی به کردستان با اتکا به این جریانات خصوصا در دوره ای است که به هر دلیل جنگی به او تحمیل شود.  مذاکره و سردواندن احزاب کردی تشنه امتیاز و قدرت، برای جمهوری اسلامی ابزاری برای خنثی کردن آنان و از سر گذراندن خطر جنگ نیابتی است. همزمان مقابله با اعتراضات توده ای در کردستان با کمک همین جریانات قومی، استفاده از آنان علیه مردم آزادیخواه، سیاستی است که سران جمهوری اسلامی با بازی دادن این جریانات دنبال میکنند.

اینکه در این مسیر چقدر پیش خواهند رفت، اینکه آیا ایران امتیازاتی را به این نیروها خواهد داد یانه، مستقیما به وضعیت جمهوری اسلامی و دامنه رشد اعتراضات توده ای در ایران و به طبع آن در کردستان برمیگردد. در حال حاضر بازی دادن به این جریانات و بحث مذاکره و وقت خریدن علاوه بر بی آبروتر کردن این جریانات، راهی برای خنثی کردن اعتراضات مردم و در عین حال امن نگاه داشتن مرزهای کردستان در شرایط تحمیل درگیری نظامی امریکا با ایران است.

واقعیت این است که جمهوری اسلامی به بن بست و وضع نابسامان و استیصال این جریانات آگاه است. نا امنی کردستان عراق، بی نتیجه ماندن جنگ نیابتی عربستان توسط این جریانات در ایران، در دستور نبودن رژیم چینج از جانب ترامپ و ترس و نگرانی کشورهای عربی و مشخصا عربستان از وقوع جنگ به عنوان دولتی که ناسیونالیستهای کرد به آن متکی بودند، همکاری نزدیک اتحادیه میهنی با جمهوری اسلامی و نقش جمهوری اسلامی در عراق و کردستان عراق، همگی فاکتورهایی اند که این جریانات را سردرگم و بی آینده کرده است. جمهوری اسلامی با توجه به موقعیت خود، فشار جنبش اعتراضی در ایران، تحریم و فضای جنگی و معضلات اقتصادی و سیاسی گریبانگیر آن، مذاکره و نفس طرح آن را، مستقل از آینده آن، راهی برای خنثی کردن این جریانات و حتی برای مقابله با تحرکات اعتراضی در کردستان میداند.

این حقایق و آگاهی ناسیونالیستهای کرد به آن، ترس از اینکه مذاکره تنها یک تاکتیک دوره ای با اهداف معین از جانب جمهوری اسلامی باشد و فردا زیر همه توافقات بزند، ترس از بی آبرویی بیشتر خود در میان مردم کردستان، تجربیات تلخ مذاکرات قبلی با جمهوری اسلامی و لطماتی که حزب دمکرات وقت خورده است، و انعکاس منفی مذاکره در این اوضاع و در دوره ای که جمهوری اسلامی از جانب مردم آزادیخواه ایران به چالش کشیده شده، همگی از فاکتورهایی است که مانع تائید علنی و رسمی مذاکرات و توافقات احتمالی و مخفی نگاه داتشن مسئله از طرف نیروهای ناسیونالیست کرد شده است.

عمر ایلخانی زاده که در حال حاضرمسئولیت رهبری دوره‌ای "مرکز همکاری احزاب  کردستان ایران" را بر عهده دارد، در مصاحبه ای با تلویزیون "روداو" در روز ٦ ژوئیه در سلیمانی تاکید میکند و میگوید: ".... شایعاتی در مورد مذاکره ما با جمهوری اسلامی پخش شده است. این شایعات واقعیت ندارد، تا کنون هنوز مذاکره میان ما و جمهوری اسلامی بر سر مسئله کرد صورت نگرفته است."

دو روز بعد از این ماجرا ایلخانی زاده در مصاحبه با رادیو آلمان و در جواب این سوال که، "این ملاقات‌ها در چه سطحی صورت گرفته؟" میگوید: "از طرف جمهوری اسلامی نمایندگانی در سطح بالا و از طرف احزاب کرد هم نمایندگانی در سطح رهبری در این دیدارها شرکت کرده‌اند".

اطلاعات قطره چکانی "مرکز همکاری" چهار جریان ناسیونالیست کرد، آنهم گوشه های کوچکی از حقایقی که بخشا علنی شده، بیان آگاه بودن آنها به قبح کار خود، اگاه بودن از نفرت به حق مردم آزادیخواه کردستان و مردم آزادیخواه ایران از معامله و بند و بست به اسم مردم کردستان توسط جریانات فوق است. جریاناتی که در کل این دوران چه تلاش آنها برای توافق با ایران و چه پروژه های قومی و فدرالیستی آنها، چه سر خم کردنشان در مقابل دولتهای مرتجع منطقه و چه امید بستن به بمباران ایران و تحریمهای اقتصادی دولت ترامپ، همگی علیه منافع کارگران کردستان، اقشار زحمتکش جامعه و مردم آزادیخواه در کل ایران بوده است.

عواقب و عوارض این واقعه

دامنه توافق و عدم توافق این جریانات با جمهوری اسلامی هنوز معلوم نیست. این جریانات تحت فشار افشا شدن نشست شان با نمایندگان جمهوری اسلامی، از سر اجبار و غیر مستقیم اعلام کرده اند که چنین اتفاقی افتاده است. عمر ایلخانی زاده به نمایندگی چهار جریان و "مرکز همکاری" آنها، هنوز میگوید این مذاکره نیست و تنها مقدمات اولیه است. هنوز روشن نیست توقع اینها از جمهوری اسلامی چه بوده و جمهوری اسلامی از اینها چه خواسته  است. هنوزدرجه توافق و عدم توافق  از جانب طرفین این ماجرا بیان نشده است.

با این وصف در اوضاع کنونی و در شرایطی که مردم ایران دیماه را از سر گذرانده اند، در اوضاعی که جامعه رسما نخواستن جمهوری اسلامی را اعلام و مستقیم کل حاکمیت را با همه جناح و دسته های آن به چالش کشیده است، بی تردید مذاکره و توافق این جریانات با جمهوری اسلامی در هر سطحی، پدیده ای منفی و علیه مردم آزادیخواه ایران است. وجود دو شاخه حزب دمکرات در این ماجرا به عنوان یک جریان اصلی ناسیونالیست کرد در اپوزیسیون ایران، میزان تاثیرات منفی این اتفاق را افزایش میدهد. اگر توافقی حاصل شده باشد، بی تردید توقع جمهوری اسلامی از این جریانات در کردستان تبدیل آنها به عصای خود در مقابله با مردم معترض است. تبدیل این نیروها به ابزار مقابله با مردم معترض در کردستان بخشی از این پروسه است و این لطمه ای جدی به اپوزیسیون جمهوری اسلامی، خواهد زد.  این امر میتواند منجر به ایجاد تفرقه در میان مردم کردستان، به جدا کردن و لطمه زدن به همسرنوشتی مبارزه طبقه کارگر در ایران و تضعیف آن، به منزوی کردن مبارزه مردم آزادیخواه کردستان شود. و بی تردید شرایط مبارزه ما و کل اپوزیسون جمهوری اسلامی و خصوصا ما کمونیستها و طبقه کارگر و صف آزادیخواهی در مقابل جمهوری اسلامی سخت تر خواهد شد.

 

این ماجرا اما یک بار دیگر نامربوطی ناسیونالیستها را به خواست و مطالبه مردم آزادیخواه کردستان نشان میدهد. این اتفاق تا هم اکنون این واقعیت که ادعای "حق کرد" و رفع ستمگری ملی بر مردم کردستان از جانب این جریانات، صرفا چتری فریبنده و مردم پسند برای سهیم شدن در ثروت و امکانات و قدرت آن جامعه است، را در مقابل همگان قرار داده است. یکبار دیگر معلوم شد که ادعای ناسیونالیستهای کرد حتی در تحقق رفع ستم گری ملی و تلاش برای پایان به آن پوچ است. نشان داد ناسیونالیستهای کرد از مسئله کرد تنها به عنوان مستمسکی جهت کسب امتیاز برای خود سواستفاده میکنند. این حقایق نشان میدهد که حل مسئله کرد در کردستان و رفع ستمگری ملی بر دوش جنبش کارگری و کمونیستی ایران است و ناسیونالیسهای کرد در این میدان نه تنها نقش مثبتی ندارند بلکه عوامل بازدارند در این مسیر اند.

همزمان با تلاش "مرکز همکاری" برای بازگشت به دامن جمهوری اسلامی، همزمان با آمدن جمهوری اسلامی پای میز مذاکره و نشست با این جریانات، کنگره مشاهیر کرد توسط جمهوری اسلامی در سنندج انجام گرفته است. این ماجرا نه اتفاقی است و نه نامربوط به پدیده مذاکره. مستقل از اینکه جمهوری اسلامی تلاش کرده است با یکسری اقدامات فرهنگی نازل، با اتکا به بخشی از هنرمندان، شعرا، شخصیتهای مرتجع، عناصر و افراد تاریخا متحد خود در میان ناسیونالیستهای کرد و بخشی از بورژوازی کرد که تاریخا منافع خود را در چهارچوب جمهوری اسلامی، دنبال کرده است، کنگره مشاهیر و مذاکره با مرکز همکاری، دو اقدام مکمل هم در دوره ای است که به آن نیاز دارد. از نظر جمهوری اسلامی هر دوی این اقدامات در جواب به نیاز جمهوری اسلامی در کنترل فضای اعتراضی مردم آزادیخواه در کردستان و شکل دادن به سپری در مقابل آن با اتکا به هواخواهان قدیم خود و متحدین جدید  دراپوزیسیون ناسیونالیست کرد است.

"خیانت" جریانات ناسیونالیسم کرد

انعکاس تا کنون دیپلماسی سری جریانات متشکل در "مرکز همکاری"، در جامعه کردستان موجی از نفرت از این جریانات را به همراه داشته است. این نفرت واقعی، به حق و قابل فهم است. جامعه کردستان قطعا این جریانات را با هر لطماتی که در این مسیر به نیروهای اپوزیسیون و مردم معترض در مقابل جمهوری اسلامی، بزنند، پس میزند. بعضیها میگویند ناسیونالیستها خیانت کرده اند، سازشکار هستند و... این ادعاها واقعیت ندارد و بیان توهم به این جریانات است. احزاب ناسیونالیست کرد هیچ زمانی بخشی از جنبش عدالتخواهانه طبقه کارگر و محرومان جامعه نبوده اند که امروز به آن پشت کرده باشند. آنها همواره در صف مقابل و علیه کارگر و عدالتخواهی او چه در اپوزیسیون و چه در آینده در پوزیسیون ایستاده و خواهند ایستاد. میزان نفرت اینها از کارگر و امیال برابری طلبانه آن، از عدالتخواهی و برابری طلبی آن، هیچ دستکمی از حاکمین جمهوری اسلامی نداشته است. مخالفت آنها با جمهوری اسلامی و حتی تلاش آنها در دوره هایی برای سرنگونی جمهوری اسلامی، دلیل بر قرار گرفتن آنها در صف آزادیخواهان جامعه و جنبش برابری طلبانه برای رفاه و آزادی و عدالت اجتماعی، برای حقوق برابر زن و تامین آزادی های سیاسی و... نیست. این احزاب و همه شاخه های مختلف ناسیونالیست از ناسیونالیستهای کرد تا ناسیونالیست های فارس، ترک، عرب، بلوچ و...، همگی بخشهایی از بورژوازی و ضد کارگراند. کسی که فکر میکند اینها به ما و به طبقه کارگر ایران و یا به کارگران و اقشار زحمتکش در کردستان خیانت کرده اند، پشت کرده اند، بدوا پذیرفته است که آنها بخشی از این طبقه و جزئی از جنبش آزادیخواهانه آن بوده اند که امروز به آن پشت کرده اند. سازش و عدم سازش آنها با جمهوری اسلامی، جنگ و صلح آنها با هم، سر سوزنی به کارگر و صف آزادیخواهی آن جامعه مربوط نیست. آنها همیشه در مقابل عدالتخواهی کارگری در تمام تاریخ خود چه در اپوزیسیون و چه در پوزیسیون ایستاده و در آینده هم خواهند ایستاد.

کومه له و این مذاکرات

اینجا قصد وارد شدن به مواضع کومه له در این خصوص را ندارم .اما اشاره هرچند کوتاهی به نکاتی لازم است. در تمام مباحثات کومه له از زبان ابراهیم علیزاده به عنوان دبیر اول این جریان، یک نگرانی عمیق موج میزند و آن، نگرانی از فاصله افتادن و تنها ماندن کومله علیزاده و ترس وی از قطع رابطه دیرینه و دوستانه با این جریانات است. در اینکه توافق و در حقیقت تسلیم شدن این جریانات به جمهوری اسلامی، اتفاقی منفی و به زیان اپوزیسیون جمهوری اسلامی است تردید نیست. اما این درجه از وفاداری ابراهیم علیزاه به این جریانات و این درجه احساس یکی بودن با آنها که با کلمات صداقت او با آنها از جانب شخص علیزاده بیان میشود و به کرات اعلام نگرانی میکند که میان او و آنها فاصله می افتد ، برای هر کارگر و انسان با شعوری که سرسوزنی به حقیقت و به عدالت و برابری پایبند باشد، سوال برانگیز و نشان دهنده عمق ناسیونالیسم نهفته در خود کومه له علیزاده است. ابراهیم علیزاده در مصاحبه با تلویزیون روداو، ضمن بیان اینکه نهاد نروژی بر سر مذاکره با جمهوری اسلامی از یک سال و نیم قبل دو بار با آنها هم نشت داشته است، در مورد ادامه مذاکرات با مرکز همکاری، اشاره میکند که روند مذاکرات تا کنون به نفع جمهوری اسلامی تمام شده است. او بیان میکند که جریان او انتقادات خود را به مرکز هم کاری گفته است. اما یک کلمه از مضمون این انتقادات و مضمون و جزئیاتی که میداند را بیان نمیکند. بالاخره مردم کردستان و کارگران و آزادیخواهان جامعه حق دارند از دبیر اول کومه له بپرسند او و جریانش در این ماجرا کنار آنها یا کنار "مرکز همکاری" ایستاده است. ابراهیم علیزاده به جای روشنگری از این ماجرا و تلاش برای باز کردن چشم و گوش کارگران و مردم آزادیخواه بر ماهیت جریانات ناسیونالیست، در تلاش اثبات خلوص نیت خود به آنها و اثبات برادری خود با آنها است.

او در مصاحبه با بخش کردی رادیو آمریکا در همین زمینه، یکی از دلایل خود برای نماندن با مرکز همکاری کذایی مورد اشاره را، رابطه و دوستی جریانات این مرکز با اپوزیسیون راست ایرانی با گرایشات شونیستی است. اما سالها نزدیکی و همکاری با ناسیونالیستهای کرد، با جریانات قومی و فدرالیستی، با انواع محافل ضد کارگر و ضد کمونیست و فرقه های قومی در میان ناسیونالیستهای کرد، را بی عیب و ایراد میداند.

به عنوان خاتمه

همچنانکه اشاره کردیم افق ناسیونالیستهای کرد تاریخا توافق با جمهوری اسلامی و مورد قبول واقع شدن بوده  است و در این زمینه همگی تاریخی از "رشادت" و تلاش را پشت سردارند. اتفاقات اخیر قطعا پدیده ای منفی علیه مردم آزادیخواه و نهایتا به نفع جمهوری اسلامی تمام خواهد شد. لذا افشای ماهیت این جریانات، افشای زدوبندهای آنها با جمهوری اسلامی، کنار زدن و زدودن توهمات ناسیونالیستی در ذهن کارگران و اقشار زحمتکش جامعه کردستان یک وظیفه جدی ما کمونیسها است. نقد سیاست و پراتیک این جریانات و باز کردن چشم کارگر و زحمتکش آن جامعه بر این حقایق بخشی جدی از جدال ما برای جامعه ای آزاد و برابر است.

بی تردید جامعه کردستان دست رد به سینه این جریانات خواهد زد. چهل سال گذشته کارگران کردستان، زن و جوان و اقشار زحمتکش این جامعه در مبارزه خود برای آزادی، رفاه، برای پایان دادن به هر نوع تبعیض ملی، برای حقوق زن و کودک و در دفاع از حقوق حرمت خود، هزینه ای بزرگ پرداخته است. تسلیم ناسیونالیستهای کرد به جمهوری اسلامی و کسب چند مقام از جانب این حاکمیت به نام "حق کرد"، تبدیل آنها به مجریان جمهوری اسلامی در کردستان و در مقابل کسب امتیازتی، آنها را بیش از پیش منزوی خواهد کرد.

تکرار یک رسوایی: مذاکره احزاب دست راستی کردستان ایران با جمهوری اسلامی

       تکرار یک رسوایی: مذاکره احزاب دست راستی کردستان ایران با جمهوری اسلامی

 

                ناسیونالیسم و ماکیاولیسم، دو ویژه گی سیاسی مهم این چهار حزب

 

در روزهای اخیر، اخبار موثقی درباره مذاکرات پنهانی چهار حزب سیاسی کردستان ایران یعنی: حزب دمکرات کردستان ایران به رهبری مصطفی هجری – حزب کومه له کردستان ایران به رهبری عبداله مهتدی – حزب دمکرات کردستان به رهبری مصطفی مولودی و کومه له زحمتکشان کردستان به رهبری عمر ایلخانی زاده با نمایندگان جمهوری اسلامی منتشر شده است. ظاهرا یک سازمان نروژی که در ارتباط با وزارت خارجه این کشور در زمینه حل مسالمت آمیز منازعات مسلحانه در اقصی نقاط جهان فعالیت دارد، میانجی این رشته مذاکرات لورفته بوده است. سازمان نروژی مذکور قبلا در ارتباط با منازعات فلسطین – اسرائیل، نبرد تامیل ها با دولت سری لانکا، منازعه مسلحانه در جنوب فلیپین و مذاکرات صلح میان چریکهای فارک و دولت کلمبیا اقداماتی را انجام داده بود. در رابطه با کردستان ایران، ظاهرا این تماسها از حدود یکسال و نیم پیش آغاز شده است. رفیق ابراهیم علیزاده دبیرکل کومه له (تشکیلات کردستان حزب کمونیست ایران) در یک گفتگوی تلویزیونی این تماس را افشاء کرده است و اینکه این حزب تمایلی برای شرکت در چنین گفتگوهایی نشان نداده است، لذا مذاکرات پنهانی با ۴ حزب دیگر به پیش رفته است. اینکه چرا همان موقع حزب کمونیست ایران و تشکیلات کردستان آن، این سناریو را افشاء نکرده و در مورد آن هشدار نداده است، توضیح شفاف، ضروری است که رفقا باید بدهند. از دیدفعالین چپ انقلابی معتقد به صدای سوم، هیچ چیز نمیتواند این سکوت را توجیه کند.

مذاکرات چهار حزب ناسیونالیست و دست راستی کردستان ایران با نمایندگان اعزامی شورای عالی امنیت ملی جمهوری اسلامی درست در روزهایی لو رفته که ما در سالگرد ترور عبدالرحمان قاسملو دبیرکل سابق حزب دمکرات کردستان ایران قرار داریم که پای میز مذاکره با نمایندگان رژیم اسلامی به همراه دستیارانش در اتریش به قتل رسید و دولت اتریش نیز با چشم پوشی از این جنایت هولناک، اجازه داد که تروریستهای رژیم ایران خاک این کشور را ترک کنند. همچنین در همین روزها، شاهد از سرگیری بمباران مقرهای احزاب کرد ایرانی در اقلیم کردستان عراق هستیم که تلفاتی نیز به همراه داشته است.

 

واقعیت این است که احزاب دست راستی بویژه ناسیونالیست و ماکیاولیست به دلیل عدم اتکاء بر منافع اکثریت زحمتکش و ستمدیده جامعه، همواره ظرفیت بالایی برای سازش و دریوزه گی و رسوایی سیاسی از خود بروز داده اند. آنها که از انکشاف مبارزه طبقاتی و سیاسی – بویژه روی آوری روزافزون فعالین سیاسی پیشرو کردستان به سمت چپ انقلابی- وحشت دارند و همواره شریک شدن در قدرت سیاسی منطقه هدف عمده آنها بوده است، خود را ناگزیر می بینند که گاهی با پروژه امپریالیستی رژیم چنج همراهی کنند و روابط پنهان و آشکاری با امریکا و اسرائیل و عربستان و ... داشته باشند و گاهی هم که از رژیم چنج در بازده زمانی کوتاه مدت مایوس میشوند به سیگنال های رژیم فاشیست جمهوری اسلامی برای مذاکره ، چراغ سبز نشان دهند. آیا این جماعت نمیدانند که رژیم اسلامی در اوج قدرت مردم ستمدیده کرد در سال ۵۸ ( در شرایطی که بخش اعظم کردستان و آذربایجان غربی زیر کنترل پیشمرگان بود) حاضر نشد در مذاکره با هیات نمایندگی خلق کرد کوچکترین امتیازی بدهد، حالا بر مبنای کدام محاسبه سیاسی، حاضرند به چند گروه در اردوگاههای اقلیم کردستان عراق باج بدهند و گوشه ای از ابعاد ستم سیاسی و اجتماعی و ملی بر مردم کردستان بکاهند ؟!  آیا رژیمی که هزاران نفر از مردم و پیشمرگان را به قتل رسانده ، هزاران نفر را به جرم حق خواهی در زندانها شکنجه و اعدام کرده و انبوهی از کادرها و رهبران احزاب راست و چپ کردستان و ایران را در خارج ترور کرده است و حتی حاضر نیست به حصر نخست وزیر و رئیس مجلس محبوب خمینی پایان دهد، میتواند به "خودمختاری و حق تعیین سرنوشت مردم کردستان" گردن بنهد؟! بر فرض محال، این رژیم بخواهد چیزی به این گروهها و مردم کردستان بدهد، تکلیف اکثریت مردمان ایران که همچنان در زیر یوغ فاشیسم اسلامی باقی میمانند چه میشود؟ مگر شما ادعای مبارزه برای آزادی و دمکراسی و سکولاریسم در کل ایران را ندارید؟ مگر همین چند ماه پیش به همراه چند گروه و سازمان دیگر در اپوزیسیون ایران در خارج، اتحادی بنام "همبستگی برای آزادی و برابری" ایجاد نکردید و در کنگره موسس آن در هانوفر آلمان سخن از سرنگونی جمهوری اسلامی و در عین حال مخالفت با هر نوع مداخله خارجی در منشور مشترک این ده جریان نکردید؟

 

واقعیت این است که امثال من چه آنزمان و چه اکنون، به دعاوی این چهار گروه ناسیونالیست کردستان ایران باور نداشته ایم. نشست و برخاست پاره ای از کادرهای این جریانات با عوامل کاخ سفید و جان بولتون و نیز مقامات دولتی و امنیتی اسرائیل و عربستان و یا دفاع آشکار مصطفی هجری دبیرکل حزب دمکرات کردستان ایران از حمله امریکا به عراق و تقاضای عاجزانه آوردن "متاع دمکراسی" به ایران گویای این حقیقت هستند که در صورت کشیده شدن منازعات امریکا و ایران به فاز نظامی، این گروهها حاضرند در رکاب امریکا و متحدینش نقش پیاده نظام آنها را در غرب ایران ایفاء کنند. و دقیقا با درنظرداشت همین ظرفیت بالقوه است که جمهوری اسلامی با هدف ایجاد احساس امنیت در مرزهای غربی خود، دامچاله مذاکره را برای این چهار گروه کرد پهن کرده است تا شاید بتواند در صورت جنگ با امریکا از زاویه آنها خاطر جمع باشد. چهار گروه مذکور نیز با درک همین نیاز رژیم ایران در این رویا بسر میبرند که شاید امتیازات سیاسی خاصی در کردستان برای خود دست و پا کنند.

 

بدین ترتیب وقتی نقطه عزیمت یک جریان سیاسی نه منافع اکثریت مردم بلکه سیراب کردن عطش کسب قدرت سیاسی به هر قیمت باشد، ماکیاولیسم یعنی لاسیدن توامان با امریکا و اسرائیل و عربستان و جمهوری اسلامی ایران معنا پیدا میکند.

در همین راستا، این پرسش را باید در برابر جریانات دیگری نظیر: اتحاد فدائیان خلق، شورای موقت سوسیالیستهای چپ، جمهوریخواهان لائیک و تشکلهای مشابه قرار داد که چگونه است خود را مخالف هر نوع مداخله خارجی و طرفدار سرنگونی جمهوری اسلامی میدانند اما به رغم مواضع سیاسی جهار حزب کرد و جریانات همسو، حاضر شده اند اخیرا با انها اتحادی بنام "همبستگی برای آزادی و برابری" ایجاد کنند. این خود نشان میدهد که امضای تشکلها پای یک منشور، به خودی خود هیچ ارزشی ندارد و بیلان سیاسی عملی جریانات و احزاب را باید مد نظر قرار داد.

 

چپ انقلابی ایران ضمن افشای هر نوع بند و بست اپوزیسیون دست راستی با جمهوری اسلامی، امپریالیسم امریکا و قدرتهای ارتجاعی منطقه، خواستار هوشیاری مردم زجرکشیده کردستان و کل زحمتکشان ایران است و معتقد است امر رهایی، آزادی و برابری تنها و تنها در سرنگونی انقلابی کلیت جمهوری اسلامی و نیز دوری جستن از پروژه های امپریالیستی امکان پذیر است. 

 

جولای 2019   -تیر ۱۳۹۸

 

       

از سرکوب داب تا سرکوب گام ... برای امیرحسین و ساناز


امیرحسین و ساناز از دوازده سال پیش سرکوب داب تا سرکوب گام را تجربه کردند. در تجربه داب کنار دانشجویان آزادی‌خواه و برابری طلب و در تجربه گام کنار کارگران هفت‌تپه و فولاد...

دستگیری، زندان و تجربه موج سرکوب نیروهای چپ‌گرا برای این رفقا پدیده‌ی تازه‌ای نیست.

حتی مسئله سم‌پاشی و کارامنیتی یکسری نخاله در فضای سرکوب علیه این عزیزان هم مسئله تکراری بوده‌ است!

حدود سه سال است که از اولین دیدارم با این دو رفیق می‌گذرد. امیرحسین یک آدم پرشور و ساناز یک زن آرام. از همان موقع با نشریه گام آشنا شدم و برای شماره ششم نشریه مطلبی فرستادم که تا شماره سیزدم گام حدود شش مطلب دیگر فرستادم و یک یادداشت هم وسط خیزش‌دی‌ماه برای گام ارسال کردم. به هر صورت این بخش از تاریخ برای من با تمام نقاط ضعفی که گام داشت، مایه افتخار است. برعکس چیزی که سرکوبگران قصد دارند نشان بدهند که ارتباط با گام جرم است! انتشار نشریه سیاسی و کارگری جرم است. ارتباط با کارگر جرم است. کلاً هر فعالیتی که به نفعِ طبقه‌کارگر باشد جرم است.

با امیرحسین هم خنده‌های زیادی کردیم و هم دعواهای زیادی! اما بعد از دستگیری آنان، به وضوح می‌شد دید که بسیاری از دوستان سابق و دشمنان قصد سؤاستفاده از اختلافات بین ما را داشتند. در این مدت سعی کردم به صف مقابل نشان دهم که هرچقدر اختلاف شخصی و دعوا وجود داشته باشد، این مانعی برای حفظ اتحاد یک جنبش مشخص نمی‌شود. همانطور که در تجمعات، نیروهای امنیتی اول صف متحد را نصف می‌کنند و شکاف می‌اندازند و بعد راحت‌تر دستگیری را شروع می‌کنند، ایتجا هم مطمئناً دستگاه امنیتی از شکاف‌های بین ما نهایت استفاده را می‌کند.

به هر صورت این روزها، برای همه‌ی ما (نه فقط دستگیرشدگان)، روزهای سرنوشت‌سازی است. اگر بتوانیم عملاً صدای بازداشتی‌های روز جهانی کارگر، بازداشتی‌های هفت‌تپه و دیگر فعالان ترقی‌خواه را هرچه اجتماعی‌تر و گسترده‌تر به گوش همگان برسانیم، قطعاً قدم بزرگی برای تداوم راهمان برداشته‌ایم. یکی از مهمترین اولویت‌های کارما این روزها باید خنثی کردن فضای ارعاب و جلوگیری از پرونده‌سازی امنیتی علیه کارگران و متحدین طبقه‌کارگر باید باشد. در این راستا از هرگونه جداسازی از قدرت حمایتی‌مان از بازداشتی‌های روز جهانی کارگر، بازداشتی‌های هفت‌تپه و کارگران فولاد اهواز که هنوز پرونده‌هایشان باز است باید جلوگیری کنیم.

امروز نهمین روز از اعتصاب غذای امیرحسین و ساناز است. از هر امکان و ابزاری که داریم باید برای تضمین پیشروی راهی که کارگران فولاد اهواز و هفت‌تپه باز کردند استفاده کنیم.

به امید پیروزی راهمان.


#امیرحسین_محمدی_فرد #ساناز_الهیاری #نشریه_گام #زندانیان_هفت‌تپه


- کمپین آزادی بازداشت‌شدگان هفت‌تپه و زندانیان ترقی‌خواه:

@zendani7tapeh

ائتلاف مقدس(١)

نتیجه اینکه خون‌هایی از عاصی­ شده­ ترین و ذله­ شده­ ترینِ زحمت­ کشان به قیمت برانداختنِ بخشِ کوچکِ ازپیش ­تعیین­ شده «نظام» و به قیمت حفظ کل آن ریخته و پاشیده می­شود تا ریخت­ وپاشِ سران ائتلاف برقرار و عیش موقتشان گرم شود. عقد موقتِ مؤتلفین از آنجا که تنها بر پایة حفظ منافع مشترک و جایگاه نیروهایِ اجتماعیِ مسلط و نه برپایة تعارضات و تضادهایِ طبقاتِ مختلفِ اجتماعی و همین‌طور نه برپایة فهم روشنی از کلیتِ انضمامی و ساختارهایِ زمین ه­ایِ پیش ­برندة وضع موجود، بلکه بر پایة ایده ­هایِ انتزاعی آزادی و عدالت و دموکراسی جاری شده است، عقدی است آسمانی که بر فرازِ هر امر زمینی و مادی و در ساحت ایدة ناب به نفع نیروهای محدود و مشخصی و به نام «همه» بسته شده است. ائتلافی که از دردهای مشترک عینی همین‌قدر بهره می­برد که آن­را به دردهای مشترک آسمانی حواله کند. از این­رو ائتلافی است قدسی.   

متن کامل

http://azadi-b.com/J/file/Etelaf.Moqades1.pdf

دنیای فروش وسیله مرگ و نیستی!

دنیای فروش وسیله مرگ و نیستی!

یک چیز را ما کارگران و زحمتکشان باید  بدانیم و اطمینان داشته باشیم، با بودن سیستم کنونی نه جنگ تمام شدنی است و نه فروش سلاح مرگبار کمتر می شود، بلکه بر تعداد جنگ های موجود افزوده شده، سلاح بیشتر تولید شده و به فروش رسیده و از کشورهای پیشرفته به کشورهای عقب نگه داشته و یا به اصطلاح در حال توسعه صادر می گردد. هیچ سازمان واقعا انساندوست! جهانی و محلی و ملی نمی تواند و قدرت این را ندارد، از توسعه یافتگی جنگی و قصابی شدن بیشتر انسان ها جلوگیری کند، زیرا که در جامعه سرمایه داری چیزی تولید نمی شود، مگر سود مورد دلخواه سرمایه داران تأمین گردد و بازاری مطمئن برای کالا تولید شده موجود باشد. دولت های موجود و اکثریت بالاتفاق سازمان ها مانند سازمان ملل متحد و بچه و نوه هایش، فقط وسیله سرمایه داران برای حفظ چنین بازار و شرایطی هستند و نه چیز دیگری!

یکی از پر سود ترین کالاهای موجود تولید شده و تولید شونده، در جهان تحت سلطه  سرمایه داری امپریالیستی سلاح  آتشین و مرگ آفرین برای انسان و همه موجودات زنده است.

دولت های موجود همه وسیله سرمایه داران هستند که باید کاری انجام دهند که بر سود سرمایه داران روز بروز افزوده گردد، زیرا که دولت دستگاهی است، دولت وسیله ای است، در دست طبقه حاکم جامعه برعلیه طبقه محکوم و تولید کننده اصلی، درهرجامعه طبقاتی . 

جامعه طبقاتی موجود یک جامعه طبقاتی سرمایه داری است  که در آن طبقه  حاکم، طبقه سرمایه دار است و بنابراین، دولت وسیله سرکوب طبقه کارگر بوسیله  طبقه سرمایه دار است به قول کارل مارکس و فردریک انگلس، دولت مدرن یک کمیته ی برای رتق و فتق امور بین همه اعضای طبقه سرمایه دار است و یا « قدرت حاکمه سیاسی بمعنای خاص کلمه عبارت است از اعمال زور متشکل یک طبقه برای سرکوب طبقه دیگر، هنگامی که پرولتاریا بر ضد بورژوازی ناگزیر به صورت طبقه ای متحد گردد( یعنی بوسیله ی یک انقلاب قهری کمونیستی دستکاه دولت کنونی را درهم شکسته، خُرد نموده و داغان کند و دولت پرولتاریای مسلح – دیکتاتوری انقلابی طبقاتی پرولتاریا را جانشین دولت کنونی نماید تا به وسیلۀ آن فعالیت توطئه گرایانه، طبقه  سرمایه دار خلع ید شده را کنترل و محدود و از بین ببرد و انسان کارگر که سالیان سال تحت فرهنگ بورژوایی و طبقاتی با مذاهب و ایدپولوژی های طبقاتی مانند ناسیونالیسمُ فاشیسم  بوده و از انسانیت خود تهی شده است، به انسان نوین ، انسان شایسته زیست در جامعه بدون طبقات و بدون مالکیت خصوصی  و منافع شخصی، یعنی انسان کمونیست  گردد و بر انفراد و فرد گرایی همه گیر و موجود غالب شود. من حمید )، و از راه یک انقلاب، خویش را به طبقه حاکمه مبدل کند و بعنوان طبقه حاکمه مناسبات کهن تولید را از طریق اعمال جبرملغی سازد، آنگاه همراه این مناسبات تولیدی شرایط وجود تضاد طبقاتی را نابود کرده و نیز شرایط وجود طبقات بطور کلی* و در عین حال سیادت خود را هم بعنوان یک طبقه از بین می برد.

بجای جامعه کهن بورژوازی (عصر ما، سرمایه داری امپریالیستی و فاشیست و جنگ طلب و فاسد و گندیده شده و روی به موت! که موت آن، در این شکل، یعنی موت بوسیله رشد و حدت یابی تضادهای ذاتی اش،  موت همه چیز زنده است. – حمید)، با طبقات و تناقضات طبقاتیش، اجتماعی از افراد پدید می آید که در آن تکامل آزادانه هر فرد شرط تکامل آزادانه همگان است. »،  مانی فست حزب کمونیست – سال ۱۳۴۸، یایان بخش 2- پرولتارها و کمونیستها. 

کارگران برای رسیدن به چنین جامعه ای مجبورند که از درون یک جنگ داخلی – جنگ طبقاتی بگذرند که به آن پیروزی انقلاب قهری کمونیستی می گویند. برای این کار، کارگران نمی توانند، فرد فرد و یا بصورت تشکلات محلی، صنفی و اقتصادی صرف و تنها باشند. برای موفقیت کارگران نیازمند، داشتن یک ارگان سیاسی که شامل کارگران آگاه در اساس خویش و فرزندان روشنفکر آنهاست، یعنی حزب سیاسی می باشند.

کمونیست یعنی اساسا، کارگرآگاه، کس و کارگری است که به باور من، در شرایط کنونی که چنین حزبی موجود نیست، اساس فعالیتش موجودیت دادن به چنین حزبی است که بالاجبار باید مخفی باشد.

گزارش زیر که در باره جنگ این ماشین نابودی انسان و جامعه ویران کن و مهاجر و آواره پرور است، وضعیت جهان و مخصوصا اروپای واحد – اروپای خیلی مدرن و مدافع دموکراسی و حقوق بشر و عملکرد دولت هایش را در رابطه با جنگ ها، فروش سلاح و کنترُل انسان نشان می دهد.

بر طبق این گزارش «  از سال های ۲۰۰۵ تا ۲۰۱۴  صدور سلاح  از کشورهای اتحادیه اروپا به کشورهای خاورمیانه و شمال آفریقا   به مبلغ ۸۲ میلیارد یورو بوده است».

کشورهای اتحادیه اروپا اکنون تقریبا تمامی مرزهای زمینی، هوایی و دریایی را به روی فراریان از جنگ هایی که همین سلاح ها را در آن به کار برده شده اند، برده می شوند، بوسیله پلیس های مجهز به تمامی وسایل با بالاترین تکنیک های موجود ازهلی کوپتر و هواپیماهای بدون و با سرنشین گرفته تا کشتی های غول پیکر جنگی و قایق های با سرعت فوق العاده با سلاح های فشنگ کالیبر ۵۰ و غیره  بسته اند.

درهمین سال جاری صدها نفر آواره در دریای آرام مدیترانه غرق شده و خوراک کوسه ها شده اند و در عوض نفت و دختران جوان و نوجوان را به اروپا و دیگر مکان ها با  صنایع  تولید بیشتر سلاح، فیلم های پورنو و صنعت توریسم سرازیر می شود.

 این است، معنی تمدن جامعه سرمایه داری درآخر دهه دوم قرن ۲۱!

همه می دانیم که ۳۰ سال قبل از طرف سرمایه داران   و کلیه دستگاه های تبلیغاتی موجود،  پروفسوران به نام و مشهور، ولی به باور من، مزدور کاسه و چکمه خونین ژنرالها لیس و... اعلام شد که دنیا از دست  "هیولای" کمونیسم؟! آزاد شد، دموکراسی با بازار و اقتصاد سرمایه دارانه خصوصی و نئولیبرال بر همه جا حاکم شد و دنیای انسان های شاد و آزاد از دولت های توتالیتار گردید.  آیا این درست بود؟ واقعیات یک نه بزرگ است. دنیای امروز خیلی از دنیای ۳۰ سال قبل ناامن تر، غیرانسانی تر، پر از فساد و انسانکُشی در کل و بویژه به قصابخانه واقعی انسان کارگر و زحمتکش تبدیل شده است! گزارش را بخوانید.

این گزارش را در لینک زیر می توانید، بخوانید :  

https://www.commondreams.org/news/2016/07/04/report-shows-how-war-profiteers-are-now-refugee-profiteers-too?fbclid=IwAR0OQ-2-4mwTqw9Dzmtp_0cjL_tjIhh1XavSXjprmHgoR90BfDg_yi90lRA

حمید قربانی – انسان بیوطن ۱۲ یولی سال ۲۰۹۲ اسپارتاکوسی


آیا مذاکره کردن با رژیم بورژوا ـ اسلامی ایران مجاز است یا نه؟

آیا مذاکره کردن با رژیم بورژوا ـ اسلامی ایران مجاز است یا نه؟

ده روزی است که مذاکره کردن پنهانی هر دو حزب دموکرات و هر دو سازمان زحمتکشان (کومله) با رژیم جمهوری اسلامی در ماس میدیا و رسانه های گروهی و اجتماعی به مسئله روز تبدیل شده است و خیلی از احزاب و سازمان های سیاسی و همچنین افراد مختلف حزبی و غیره حزبی بدان واکنش نشان داده اند و می توان گفت که اکثریت آنها این چنین مذاکره ای را به شدت محکوم و سرزنش کرده اند.

اما باید قبل از هر خط و ریطی دانست که دینامیزم مذاکره کردن چیست و برای کدام اهداف سیاسی و بدست آوردن کدام حق و حقوق اجتماعی ای انجام می گیرد. مذاکره کردن و نشست و رد وبدل کردن نظرات دو طرف " حکومت مرکزی و سازمان و احزاب سیاسی" فی النفسه قابل انتقاد و سرزنش نیست. مذاکره همیشه برای رسیدن به اهداف مشخص و برقراری بالانس میان نیروهای اجتماعی و سیاسی در یک مقطع مشخص انجام می گیرد. هرطرف بنا به توان نظامی و قدرت و نفوذ اجتماعی و توده ای که دارد می کوشد که طرف مقابل را مجاب به دادن امتیازهای بیشتری به نفع خود بکند. در بعضی مراحل که بحران اجتماعی و سیاسی و اقتصادی کشوری به نقطه بحرانی و برگشت ناپذیری می رسد و از طرف رژیم قابل حل و فصل نیست، و توده های مردم هم از دست بیکاری، گرسنگی، فقر و فلاکت به جان آمده اند و وضعیت موجود را غیره قابل تحمل می بینند و به اعتراض و نارضایتی و اعتصاب و تظاهرات مستمر دست می زنند، رژیم ناچار می شود که برای مرعوب و آرام کردن مردم با احزاب و سازمان های، دست به مذاکره و گفتگو بزند تا شاید از این طریق و با دادن امتیازاتی ناچیز و موقتی خود را چند صباحی دیگر در قدرت نگه دارد.  

گرچه مذاکره کردن میان احزاب و سازمان های سیاسی با رژیم و دولت مرکزی را نمی توان اساسا محکوم و سرزنش کرد ، اما مذاکره کردن همچو تمام پدیده های اجتماعی و مبارزاتی دیگر، خود تابع قوانین و شرایط مشخص خاص خود است و اگر از این چارچوب کلی بیرون رود مذاکره به پدیده ای ناهمگون و نامتجانس و ضد مردمی تبدیل می شود. در غیر این صورت باور ندارم که هیچ حزب و سازمان و انسانی باشد که نفس مذاکره کردن را در شرایط خاص خود غلط و غیره سیاسی بداند و آنرا رد کند.

اینجا باید متذکر شوم که بنا به شیوه ای که این احزاب ناسیونالیزم "کردی" در پیش گرفته اند، مذاکره و گفتگوی آنها با رژیم اسلامی نه تنها از هیچ اصول اجتماعی و سیاسی و تاکتیکی برخوردار نیست ، بلکه شیوه و راهی که در پیش گرفته اند، کاملا ضد مردمی و بدور از هر گونه پرنسیب اخلاقی و اجتماعی است.

چرا؟ اولا: هیچ سازمان و احزاب سیاسی حق ندارد که بدون اطلاع کامل مردم به عام ، وارد مذاکره با هیچ رژیم و دارودسته ضد انقلابی بشود. اما مذاکره این احزاب نه تنها بطور کامل بدون اطلاع مردم کردستان انجام گرفت، بلکه و حتی خود کادر و اعضاء و بخشی از خود رهبری این احزاب مذاکره کننده از این بند و بست و رتق و فتق رهبران طراز اول وعمل ارتجاعی آنها بی خبر بودند و شوکه شدند.

ثانیا: باید دانست که آیا و در واقع این شرایط برای مذاکره با رژیم درنده ای که ٤٠ سال تمام با آب و آتش و آهن و سرب بر سر مردم ایران و کردستان می کوبد و از هیچ وحشیگری و اعمال جنایتکارانه ، نسبت به مردم زحمتکش ، کارگران، دانشجویان، زنان  و محلصین و بطور عام مردم ایران فروگداری نکرده مناسب است یا خیر؟ آیا وضعیت سیاسی ، اجتماعی و اقتصادی کنونی رژیم از طرفی و وضعیت سیاسی و مبارزاتی جنبش انقلابی توده های مردم کردستان و ایران از طرف دیگر در چنان شرایط و وضعیت بحرانی است که  بتوان از راه مذاکره کردن با رژیم ، آنرا وادار ومجبور به دادن احقاقی از حقوق توده های مردم  ستمدیده کرد یا خیر!

به نظر من خیر، زیرا هنوز نه رژیم اسلامی در چنان بحران اجتماعی و سیاسی بر گشت ناپذیری قرار دارد که بتوان آنرا مجبور به دادن یک دانه گردو کرد و نه مردم ایران و کردستان به عام از چنان آمادگی و تشکل انقلابی برخوردارند که  رژیم خود را ناچار به دادن امتیازاتی به آنها بکند.

پس بنا به دلایل بالا، مذاکره این احزاب ناسیونالیستی کاملا از بالای سر مردم کردستان و حتی خود تشکیلات این احزاب انجام گرفته و از بن و پایه فاقد اعتبار سیاسی و اجتماعی است و کاملا ارتجاعی و بی نتیجه می باشد. برای شخص من جای سوال است که این احزاب ناسیونالیستی بلاخره چند سال و دهه دیگر احتیاج دارند و باید چند شخص و کادر و رهبر بر جسته دیگر آنها در راه مذاکرات و بند و بست پنهانی کشته و تیرور شوند تا اینها سر عقل آیند و عبرت بگیرند.

در صورت تصمیم به مذاکره احزاب سیاسی با رژیم تیرور و اعدام ، بجز مسائل بالا لازم است که نام احزاب شرکت کننده ، نام افراد مذاکره کننده دو طرف، نام دلال و طرف پیشنهاد کننده، محل برگزاری مذاکره و کل افراد و اشخاصی که در آن مذاکره شرکت می جویند و اهداف مشخص و ویژه از تصمیم به مذاکره ، کاملا در اطلاعیه ای رسمی و از طڕیق رادیو و تلویزیون و ماس میدیا به اطلاع کل  مردم و افراد تشکیلات رسانده شود، در غیر این صورت نام مذاکره نه تنها گمراه کننده ، بلکه آشکارا پدیده ای بیش از فریب و گول زدن مردم و خیانت به آنها نخواهد بود.

جمهوری اسلامی در دوران حیات سیاسی و حکمرانی خود همیشه بجز سرکوب عریان و اعدام و تیرور و سنگسار و در بند نگه داشتن صدها هزار انسان ، یک راه سیاسی را هم بکار برده است. آنهم عمیق تر کردن اختلافات میان احزاب و سازمان های سیاسی، تشکیل صدها تشکل اسلامی و ارتجاعی تحت نام شورا و سندیکا کارگران و بازاریان، تشکیل کلوب و جمعیت های مزدور اسلامی و تشکیل دستجات مسلح به نام پیشمرگان اسلامی و تقسیم درون حکومتی تحت لوای ، اصولگرا، محافظه کار و اصلاح طلب و غیره . که اهداف اساسی و ریشه ای همگی اینها نگه داشتن حکومت ملایان فسیل به هر قیمت و نرخی بوده است.  قصد رژیم از این کارها همانا تحمیق توده ها و مبارزه سیاسی در جهت خنثی کردن تاثیر سیاسی احزاب اپوزسیون در داخل و خارج کشور است. ببیند گروه فوق ارتجاعی "داعش" که از سال ٢٠١١ توسط آمریکا و متحدین و دولت های ارتجاعی اسلامی منطقه بوجود آمد ، بعد از بیرون کردن آنها از عراق و شکست نظامی آنها در سوریه توسط مردم ، اکثر دولت و احزاب سیاسی رنگاورنگ معتقدند که تنها شکست آنها بلحاظ نظامی کافی نیست، بلکه باید به لحاظ سیاسی هم با آنها مبارزه کرد و آنها را شکست داد. جمهوری اسلامی درست چند دهه است که این سیاست را نسبت به احزاب سیاسی اپوزسیون به طروق مختلف به پیش می برد.

در حال حاضر قصد جمهوری اسلامی از مذاکره با گروه و سازمانهای ناسیونالیستی درون جنبش کردستان نه از روی ضعف بلکه دقیقا به قصد بی آبرو کردن هر چه بیشتر خود این سازمان ها و جنبش انقلابی مردم کردستان و شدت بخشیدن به ضدیت این احزاب سازشکار و ضد مردمی با احزاب کمونیستی و مترقی در درون جنبش ملی کرد می باشد. از طرف دیگر قصد احزاب ناسیونالیستی از مذاکره با رژیم ، نه از روی داشتن اتوریته در این جنبش و داشتن قدرت نظامی و سیاسی و نفود اجتماعی آنها ،  بلکه درست بر عکس و کاملا  از روی ضعف و روحیه سازشکاری و یأس و نا امیدی و تسلیم طلبی و به حراج گذاشتن مردم کردستان در مقابل امتیاز جمع آوری گردوی باغ های کردستان  و به شکست کشاندن جنبش انقلابی و آزادیخواهی در کردستان است.

خواب اربیل (هه ولیر) دوم (پایتخت عشیره و خانواده مافیایی بارزانی و طالبانی) در سنندج یا مهاباد و رسیدن به ناز و نعمت و چپاولگری احزاب همخون (کردستان عراق) و دیپلماسی آنها ، همچو یک قرص مرفین ، همه این احزاب مرتجع ناسیونالیزمی را گیج و بیهوش کرده و آنها را از گرفتن یک تصمیم عاقلانه باز داشته است. اگر گفته شود که تاریخ احزاب ناسیونالیستی در کردستان از روز پیدایش آنها تا کنون بر روی یک محور و دایره می چرخد و دور می زند، هیچ تهمت و نا حقی ای نسبت به آنها روا نداشته ایم.

آنها خاک و سرزمین کرُدی، اعدام و شکنجه کرُدی، زندان سیاسی کرُدی و کتک کاری و لگد زدن و بی حرمتی به کارگران و دستفروشان و معلمان و مردم زحمتکش کرُدی ، چپاول و دزدی و به تاراج بردن ثروت ملی کرُدی، و کشتن و تیرور کردن روزبامه نگاران و مخالفان سیاسی کرُدی را خواستارند و می خواهند. آنها کپی رفتار و گفتار و پراکتیک غیره سیاسی و غیره انسانی برادران همخون و عقیده کردستان عراق را می طلبند. آنها به هر فارس و ترک و عرب و عجمی تف می اندازند و میخواهند همه اش را کرُدی کنند. این ها در طول تاریخ همیشه ترک و فارس و عرب ها را متهم به سیاه روزی ملت کرُد کرده اند. هیچ وقت و یک بار هم ، سیاستمداران و نویسندگان و ایدئولوگ های این طبقه اجتماعی ، کوچکترین اشاره ای به  ایده و عقیده فوق ارتجاعی و سازشکارانه و تسلیم طلبی و خودفروشی سران خود نداشته اند. این ها همیشه سران فئودال و عشیره و مالک و شیوخ  مرتجع  کردستان را به عنوان " رهبران" بر جسته و انقلابی ملت کرُد به خورد مردم زحمتکش و ستمدیده داده اند. از آنها افسانه های جادویی ساخته اند. در حالیکه یکی از این قهرمانان از مهاباد تا جاده نقده ـ پیرانشهر به استقبال نیروهای رژیم می رود و دو دستی و در عرض بیست و چهار ساعت تمام امور نظامی وسیاسی (جمهوری خود مختار) را تحویل نیروی نظامی رژیم می دهد و دیگری با داشتن صد وبیست هزار افراد کاملا مسلح و هفتاد هزار نیروی پشت جبهه و داشتن صدها انبار اسلحه و مهمات و توپ و خمپاره و موشک ضد هواپیما، در مدت ٣ روز کل جنبش را به شکست کشانده و "آش بتال" را اعلام می کند و غیره . هم اکنون همان سناریو سیاه در پوشش و جامه ای دیگر از طرف احزاب ناسیونالیستی کردستان دارد تکرار می شود و موفقیت و ناموفق بودن آن بستگی به هوشیاری سیاسی مردم کردستان و احزاب و سازمان های کمونیستی و سکولار دخیل در جنبش انقلابی کردستان دارد و مسئله مذاکره این احزاب در چنین موقعیتی فقط در این چارچوب قابل تحلیل و بررسی است.

عزت دارابی

٢١ تیر ١٣٩٨

بررسی مختصری بر عملکرد استالین و استالینیسم در تاریخ جنبش چپ

http://militaant.com/?p=10055

بررسی مختصری بر عملکرد استالین و استالینیسم در تاریخ جنبش چپ

سیاست مذاکره یا سازش با جمهوری اسلامی ...

سیاست مذاکره یا سازش با جمهوری اسلامی که احزاب ناسیونالیست کردستان دارند پیش میبرند ادامه همان سیاست قاسملو است! اما چرا کومله( حزب کمونیست ایران)؟

نشست اخیر، دار و دسته عبدالله مهتدی و عمر ایلخانی زاده و دو حزب دموکرات کردستان ایران و کردستان ادامه همان سیاست لبیک قاسملو به خمینی میباشد، ادامه سیاست حزب اتحادیه میهنی کوردستان عراق و خانواده جلال طالبانی در رفراندم اخیر مردم کردستان عراق برای استقلال میباشد.
این مذاکره ادامه سیاست پ ک ک در کردستان ترکیه و پژاک و کودار در کردستان ایران که الان نگهبان مرزها برای رژیم جمهوری اسلامی شده اند و هدایت کننده حزب وحدت ملی در کردستان ایران با همکاری خود رژیم و سلفی ها میباشند.
این حرکت ادامه همان سیاست پ ک ک است که ده ها بار مراد قریلان از رهبران پ ک ک علنا" گفته است که با رژیم جمهوری اسلامی همکاری میکنند.
این احزاب، احزاب جیره خواری هستند که میخواهند از روی سر مردم و با اسم مردم به نان و نوایی برسند. این احزاب همیشه سیاستشان این بوده که از شکافهای بین دولتهای منطقه به جای برسند نه اینکه به مبارزه مردم ایمان داشته باشند. اینها از یک طرف منتظر سناریوی سیاهی هستند که در سوریه و عراق رخ داد، که بتوانند در آن منجلاب به وجود آمده موقعیتی همچون جلال طالبانی و مسعود بارزانی برای خود درست کنند . از طرف دیگر میخواهند با خود رژیم بندو بستشان را به نتیجه برسانند.

در واقع این احزاب ناسیونالیست کورد دارند سیاست خودشان که همانا سیاست سازش با جمهوری اسلامی یا نوکری دولتهای منطقه شدن است، را پیش میبرند.

اما کومله سازمان کردستان حزب کمونیست ایران در شرایطی جهت و قطب نمای خودش را به طرف ناسیونالیستها و مذاکره چرخانده است که مردم ، جنگ علیه رژیم را به خیابان ها کشانده و کاملا قطبی کرده اند.

کومله سازمان کردستان حزب کمونیست ایران دارد سخت به بیراهه میرود!.
این از بیانیه بعد از نشست با حزب دموکرات کردستان ایران یا سکوت در برابر امضائ پای بیانیه ای که احزاب ناسیونالیست و اقمار پ.ک،ک و مذهبی منتشر کرده بودند، از خبر ندادن به اعضا و تشکیلات خود و همچنین جامعه ایران در رابطه با نشست با سازمان غیر دولتی نروژی "نوروف" که در حال حاظر لابی جمهوری اسلامی میباشد، نشان میدهد که کومله سازمان کردستان حزب کمونیست ایران مسافت زیادی از این بیراهه را طی کرده و دارد همچنان پیش میرود. کومله ای که جنگ ۲۴ روزه سنندج در سال ۱۳۵۸ را در برابر رژیم جنایت کار جمهوری اسلامی پیش برد، کومله ای که اجازه نداد نماینده بورژوازی کوردستان (حزب دموکراتها) مردم را از چاه به چاله بیندازد، کومله ای که سازمانده هزاران کمونیستی بود که برای رهایی از ستم و سیستم سرمایه داری و برقراری آزادی و برابری جان خود را فدا کردند و رهبرانی همچون صدیق کمانگر، غلام کشاورز، فواد مصطفی سلطانی را از دست داد به وسیله رژیم جنایت کار جمهوری اسلامی ترور شدند و ده ها پیشمرگ کمونیست به دست همین احزاب ناسیونالیست کورد کشته شدند را در پرونده خود دارد.
نشست و یا مذاکر یا دیالوگ در ذات خود چیز بدی نیست، اما چطور و چگونه و در شرایطی؟
این روی میز کومله سازمان کوردستان حزب کمونیست ایران است و باید شفاف به مردم ایران جواب بدهد اگر میخواهد کمونیست باقی بماند.

قدرت و آینده در جنبش چپ است نه در سازش با ناسیونالیست قوم گرا که دشمن قسم خورده کمونیست هستند.

فرامرز قربانی.2019.07.10

دوجین به علاوۀ دو

سخن روز
دوجین به علاوۀ دو

فعلاً وقت واگیر این اعلامیۀ چهارده نفره است. یکی تشویق میکند، یکی تأیید میکند، یکی هشدار میدهد، یکی تذکار میدهد، یکی نقد میکند، یکی امضأ میکند، یکی کولش سوار میشود، یکی زیر دوخمش را میگیرد... خلاصه همه ریخته اند سرش و مشغول ابراز موضعند. از همین داستانهایی که هر چند وقت یک بار همه را به جنبش وامیدارد و در میدان گرد و خاک بلند میکند و بعد هم به همان سرعت که همه گیر شده، از یاد همه میرود و نوبت به دیگری میپردازد.
عده ای مصرند که باید از این اعلامیه حمایت کرد. دلایلشان فراوان است و من هیچکدامشان را قبول ندارم.
اول از همه فکر میکنند که چون اینها در داخل جمع شده اند، کارشان مهمتر است و امکان بردشان بیشتر. هر دو فکر خطاست. نیرو باید در داخل باشد، چون معنی ندارد جای دیگر باشد و رهبری باید در خارج باشد، چون در جای دیگر نمیتواند باشد. مسئله بسیار روشن و ساده است، جای هر چیزی معین است. نیرو در خارج، یعنی امید بستن به آمریکا و متحدانش؛ رهبری در داخل هم یعنی گروه هایی جلو بیافتند که دستشان زیر ساطور حکومت اسلامی است و به این ترتیب دست نمیتوانند از پا خطا کنند. هر چیزی را باید گذاشت سر جایش.
 دیگر اینکه دلشان خوش است که افرادی با سوابق متنوع ناگهان دور هم جمع شده اند. پژواک همان آرزوی دیرینه و باطلی که سالهاست دهان به دهان میگردد: چه خوب میشد همه به هم می پیوستند... هزار بار هم گفته شود، کم است: این داستان «هَمَه و هَمَه»، حرف یاوه است. همه فکر وبرنامۀ یکسان ندارند که بتوانند دور هم جمع بشوند. اختلافات هم فقط شخصی و بی پایه نیست، گاه اساسی است و باید پایش ایستاد. اگر بخواهیم به هر قیمت دور هم جمع بشویم، از حد برنامه ریزی برای سیزده بدر جلوتر نخواهیم رفت.
سوم این توهم که چون اینها با هم متفاوتند، پس این خود مقدمه ای خواهد بود برای پیوستن همگان به این جریان و راه افتادن ائتلاف بزرگ رنگین کمانی که حکومت را خواهد انداخت، به علاوۀ این دلخوشی که چون کار جمعیست، رهبری پیدا نخواهد شد که بیاید و ناگهان به سبک خمینی همه چیز را بزند و ببرد. همه هم یادشان رفته که دفعۀ قبل، آن وحدت انقلابی که برای پیروزی لازم بود، از جمع شدن گروه های متنوع دور رهبر واحد پیدا شد، نه برعکس. اگر وحدت همگانی میخواهید و استراتژی و برنامۀ عمل یکسان را هم لازم نمیبینید، جز همان رهبر فردی، محوری برای تجمعتان باقی نمیماند. هم بی برنامه و هم بی رهبر، توقع زیادی است. گفته اند بعضی وقایع خودجوش است، ولی نه اینقدر که سر برود.
آخر هم توهم مبارزۀ بی خرج، یا به عبارت آشنا، بی خشونت. البته که نبود خشونت چیز خوبیست، ولی چیزی نیست که به خواست یک طرف دعوا تعیین بشود. منطق کار ساده است: برای دست بردن به خشونت، تصمیم یک طرف کافیست، برای احتراز از آن، توافق دو طرف لازم است. فکرتان را بکنید، بعد از سیلی بر گونۀ راست، میخواهید گونۀ چپ را جلو بیاورید، یا اینکه به قول نتاجی، مبارز بزرگ استقلال هندوستان، دو تا در عوض تحویل بدهید که طرف دیگر از این هوسها نکند. خودتان را زده اید به بیعاری، برایش توجیهات متافیزیک هم رو میکنید؟ فقط به خیال گاندی ننشینید، قدری دایرۀ اطلاعتان را توسعه بدهید. همه اش که گاندی و ماندلا نمیشود.
و اما آخر و مهمتر از همه.
از وقتی بختیار را کشتند و مرکز ثقل اپوزیسیون را به طور مصنوعی به داخل منتقل کردند و این اراذل اصلاح طلب را به جای اپوزیسیون به مردم عرضه نمودند، هر کاری که چه مصنوعی و چه طبیعی (اگر طبیعیش پیدا شود البته) که توهم رهبری مبارزه از داخل را به ذهن مردم متبادر کند، یاوه است و اگر ساختۀ حکومت هم نباشد، سؤ استفاده اش به حکومت میرسد و باید جداً با آن مبارزه کرد.
خلاصه اینکه این اعلامیه اهمیت چندانی ندارد، سر و صدایش جز مزاحمت ندارد و طبعاً حمایت کردن هم ندارد. گروهی که نه سابقۀ همسان دارند و نه پیشینۀ همکاری روشن و نه حتی تعریفی ـ حال هر قدر ضعیف ـ از آن چیزی که ورای سقوط حکومت فعلی میخواهند، پشتیبانی کردن ندارند. وقتی کاری این اندازه سست است، از نوع ترقه در کردن است و حواس همه را مدتی به خود متوجه میکند، ولی از همین جلب توجه گذرا گذشته، هیچ خاصیت دیگری ندارد. اگر رژیم قدری گره طناب را شل کرده، برای بردن همین استفاده است.
آنهایی که میخواهند مبارزه بکنند یا حتی به انجام مبارزه، تظاهر کنند، بهتر است به جای اینکه با دست زدن ابراز وجود کنند، حرکتی به پاهای خود بدهند و قدمی در این راه بردارند.


یا همه با هم پیروز میشویم یا تک تک شکست میخوریم

یا همه با هم پیروز میشویم یا تک تک شکست میخوریم

جسته و گریخته خبرهایی حاکی از مذاکره نمایندگان احزاب کرد با نمایندگان جمهوری اسلامی در نروژ به دست ما رسیده. مذاکره در ذات خود بد نیست و به نظرم با وجود پراکندگی احزاب کرد، حکومت در موقعیت قوی نیست و برای همین نیازمند مذاکره است. منتها کلید موفقیت شفافیت با اعضای حزب و مردم ایران است تا مردم بدانند درمذاکرات به خواست های آنها بی اعتنایی نشده و نتایج کار به نفع شخصی  و گروهی مصادره نگردیده است​.

ابراهیم علیزاده، دبیر سازمان کردستان حزب کمونیست ایران در دو گفت‌وگوی تلویزیونی گفته که «در دیدار با نمایندگان سازمان میانجی، پیش‌شرط‌هایی برای گفت‌وگو مطرح شده است. او یکی از پیش‌شرط‌ها را پایان دادن به سرکوب و زندانی کردن فعالان سیاسی و مدنی در کردستان و آزادی فعالیت نهادهای صنفی و سیاسی عنوان کرد. شرط دوم هم به گفته او، برطرف شدن موانع بازگشت فعالان سیاسی و مدنی تحت تعقیب به ایران بود.»1

عمار گلی، سردبیر «روژ» در این باره می‌گوید:«مذاکره لزوماً خواست جمهوری اسلامی نیست. حکومت دنبال آن است که در یک دور مذاکره، خوانش احزاب کردستانی از وضعیت سیاسی ایران و شرایط منطقه را به دست بیاورد. مثلاً می‌خواهد بداند که مواضع این احزاب در صورت حمله نظامی خارجی به ایران چیست، و آیا این احزاب در حمله خارجی مشارکت می‌کنند.»(2)

در همین رابطه باید طرح ناگهانی فدرالیسم توسط  محمد خاتمی را  هم در نظر گرفت که بلافاصله واکنش مثبت عبدالله مهتدی از حزب کومله کردستان را داشت که گفت: به عقیده ی من اعتراف به یک واقعیت بنیادی اجتماعی و فرهنگی در ایران است و به عقیده من، حقیقتی را در مورد جامعه ایران و تنوعات اتنیکی [و قومیتی] آن اشاره کردند. (3)

به نظر می رسد جمهوری اسلامی مانند همیشه در دم آخر برای درمان مشکلات خود دنبال نسخه های موقت رفع دردسر است. این حکومت که سال ها با تبعیضات مذهبی و عقیدتی از کردها کشتار کرده است، در این هنگام که خطر حمله ی خارجی موجود است می خواهد به نحوی گروه های مسلح کرد را خنثا کند تا از جانب آنها خطری متوجهش نشود. رژیمی که در طی این سال ها هیچ اقدام عمرانی و اصلاحی در کردستان نکرده  و همواره از آنان کشتار نموده  تا آنجا که بسیاری از آنان برای امرار معاش به کولبری روی آورده اند که هر از گاهی سینه شان نیز آماج گلوله سپاه پاسداران نیز قرار می گیرد، چه دارد که به آنان عرضه کند؟ کردها تنها نیستند، کدام گروه از مردم از این استبداد دینی در امان بوده و مصون مانده است؟ همه ی مردم از تبعیضات گوناگون و فشار استبداد دینی و سیاسی و اجتماعی در رنج و عذابند. در چنین جهنمی که جمهوری اسلامی ساخته است، محمد خاتمی به میدان پریده  و وعده فدرالیسم می دهد و البته بلافاصله نیزطرف مقابل  بدون آنکه بالا و پایین کند جواب مثبت می دهد.

بگذریم که این وعده از روی نادانی و ناچاری داده شده و پاسخ خود را از جانب مردم دریافت کرده. کیست که نداند نداشتن پشتیبانی مردمی و خطر حمله ی خارجی رژیم را وادار به دادن این وعده کرده است. اصلاً هم معلوم نیست که این وعده، آن هم از جانب محمد خاتمی، تحقق یابد چون این دسته بازیچه اصول گرایان هستند و به حساب نمی آیند و همواره نیز سر بزنگاه از خواست هایشان عقب نشینی کرده اند. یادتان باشد جامعه ی مدنی را که چند سال در بوق آن دمیدند و هیاهو کردند، چطور مشعشانه رها کردند و عقب نشستند و تبدیل به مدینه النبی کردند. این وعده ها برای ماندن حکومت است.

  گذشته از اینها فدرالیسم چاره ی درد کردستان نخواهد بود بلکه بر مشکلات و تنش قومی درمنطقه خواهد افزود. کردستان مانند همه ی ایران نیازمند آزادی و دموکراسی است، نیازمند عمران و آبادی است  نیازمند راه اندازی کارخانه هاست تا مشکلات معیشتی و اقتصادی  را حل کند.

مشکل در دو طرف ماجراست. جمهوری اسلامی و خاتمی و امثالهم به دموکراسی باور ندارند. خاتمی بارها علناً گفته که به دموکراسی باور ندارد و از جانب مردم هم بیجا و سرخود داد زده که مردم دموکراسی نمی خواهند. عمده ی احزاب کرد نیز کمونیست هستند و در منطقه ای که اثری از کارخانه و کارگر نیست هوادار کارگر هستند و صحبت از ژن کرد و قوم کرد و طایفه می کنند و اکثر سران این احزاب هم خان زاده هستند. آنچه که جمع این اضداد را بهم پیوند می زند لق لقه ی فدرالیسم است. در حالیکه فدرالیسم نه دموکراسی می آورد نه آزادی و آبادی. اولین کاری که می کند یک گروه از مردم را به عنوان کرد از دیگران جدا می کند و خود را به دیگران و آنها را به خود بیگانه می سازد. دوم هم با این رهبران و این احزاب، هر چه بیاورد، دمکراسی نخواهد آورد.

گویا پیش تر هم مذاکراتی بین احزاب کرد و جمهوری اسلامی انجام پذیرفته، ولی به نظر میاید پیشنهاد فدرالیسم خاتمی بازار مذاکره را گرم تر کرده باشد. حال در این میان سه راه پیش پای احزاب کرد قرار دارد. 1- به مذاکره با جمهوری اسلامی دل ببندند و به وعده های او دلخوش باشند و مثل همیشه فریب بخورند چنانکه در مذاکرات قاسملو اتفاق افتاد و به تراژدی ترور او ختم شد. 2- با آمریکا و اسراییل همکاری کنند و تصور کنند که می توانند بر ویرانه های ایران، کردستان مستقل خود را بنیاد خواهند نهاد که سرنوشت غم انگیزی همچون یوگسلاوی برای خود و دیگران رقم  خواهند زد.3- یا اینکه خواست های خود را به خواست های همه مردم گره بزنند و دموکراسی و آزادی برای همه ی ایران بخواهند. در این صورت هم پشتیبانی مردم را خواهند داشت و هم به خواست های منطقه ای خود خواهند رسید.

حقوق برابر شهروندی و کم کردن قدرت دولت مرکزی  خواست ما و همه ی گروه های مترقی است. در دموکراسی است که همه ی مردم  فراتر از چندگانگی و تنوع قومی قرار میگیرند. بیشترین مشکل کردها و سایر اقوام در آزاد نبودن مشارکت سیاسی آنها در کشور و سیاست داخلی آنها نهفته است که در یک حکومت لیبرال دموکرات بخوبی قابل حل است. کردستان به عنوان یک پایگاه کرد با آزادی عمل در مناطق داخلی و مشارکت سیاسی در چارچوب ایران می تواند به خواست های بحق خود برسد ، بدون آنکه بهانه ای به دست بیگانگان تجزیه طلب بدهد. در این زمینه، تجربه اقلیم کردستان آموزنده است و دیدیم که ثمری نداشت.

تجلیل از 30 نفر از مشاهیر کرد در سنندج کار بجایی است ولی کافی نیست باید به همه مشاهیر دیگر اقوام صرفنظر از دین و عقیده شان احترام گذاشته شود. این در حالی است که خانه ی نویسندگان و مشاهیر ما خراب می شود و حتا سنگ قبرشان را می شکنند.

 رژیم جمهوری اسلامی تک تک گروه های مخالف خود را از پا در آورد و امروز می خواهد با ترفندهایی این چنینی تک تک با آنها مذاکره کند و کمترین امتیاز را بدهد و معلوم نیست این امتیاز هم چقدر دوام داشته باشد و حکومت کی نابودشان کند. با این شیوه ی حکومت آشناییم که پیش از انتخابات حجاب ها کمی آزاد می شود و پس از انتخابات بگیر و ببند شروع می شود. این تجلیل همزمان با شلاق زدن مردم درکوچه و بازار و تعرض به زنان  بعنوان بدحجابی در سراسر کشور جریان دارد. فریب ملایان را نباید خورد. فقط شما نیستید که بعنوان اقلیت نیازمند آزادی هستید. به جز طبقه حاکم همه نیازمند آنند.

هم اکنون نیمی از جمعیت ما یعنی زنان تبدیل به اقلیت شده اند.اگر رژیم می خواهد عقب بنشیند باید برای همه عقب بنشیند. برای این کار، گروه  های مختلف هم باید برای همه پیکار کنند و نه فقط برای خود. آن وقت شما فقط برای یک گروه نمیجنگید، فقط برای کردها پیکار نمی کنید بلکه برای همه مردم می جنگید و همه مردم به پشتیبانی شما برمیخیزند. شاید این فرصتی تاریخی برای گروه های کرد باشد تا به رسالت تاریخی خود عمل نمایند. البته نیک می دانم امروز قاسملو و به ویژه زنده یاد شرفکندی زنده نیستند. اگر زنده بودند آنها قابلیت کشیدن چنین رسالت تاریخی را داشتند. ولی همینهایی که هستند باید بدانند که کلید پیروزی در اتحاد ایرانیان با یکدیگر برای سرنگونی جمهوری اسلامی  است. وقتی این شد راه برای اصلاح همه چیز باز خواهد شد. تا این نشده، هر چه به شما بدهند یکشبه پس گرفتنی است.

(1)رادیو زمانه

https://www.radiozamaneh.com/453931?fbclid=IwAR2B78W_5ikoUddQO5WANeXGm5ub7AMbkNACLPi-tXFftsUBBYwFFapJQZc

(2) همانجا

(3)  رادیو فردا

https://www.radiofarda.com/a/b11-viewpoints-critism-of-former-president--khatami-on-federalism/29957118.html

 

هردم از این باغ بری می رسد

هردم از این باغ بری می رسد!!!

هرنوع مذاکره و سازش بارژیمی که اکثریت مردمان ازآن بیزارند ، دشمنی ودهن کجی آشکار با کار گران و زحمتکشان واکثریت مردمان سراسر ایران و مقابله با انقلاب مردمی از پایین است . از رژیم چنجی های احزاب ناسونالسیت کرد و غیر کرد که بین سازش با آمریکا و حکومت اسلامی ایران در نوسانند، انتظاری نیست . ماهیت سازشکارانه جریاناتی چون حزب دموکرات کردستان ایران و حزب دموکرات کردستان و تشکل های زیر رهبری عبدالله مهتدی و عمر ایلخانی روشن و آشکار است.
این رهبری کومله حزب کمونیست ایران است که باید تکلیفش را روشن کند. دست اند کاران کومله موظف اند سکوت و مماشات طولانی اشانرا در این مورد، بدون بازی با کلمات بشکنند!!.
" دیپلماسی سری" و سکوت طولانی رهبری کومله (رفیق ابراهیم علیزاده و سایر دست اندر کاران ) را با هیچ توجیهی نمی توان لاپوشانی کرد . "دیپلماسی سری" با هر بهانه ای و با هر توجیهی مردودومحکوم است
با کارگران و زحمت کشان کردستان و سراسر ایران ، صادق باشیم و با شفافیت سخن بگوئیم. به نعل و به میخ زدن شایسته کمونیست ها نیست. کمونیست ها همه"حقیقت " را به مردم می گویند
09/07/2109
پاریس


كشمكش آمریكا ـ ایران و ما (٢)

كشمكش آمریكا ـ ایران و ما (٢)

ژوئیه 2019

کرونولوژی روابط چهل سال اخیر ایران و آمریکا

1979 تا 1989

تاثیر بسزای اعتصاب کارگران شرکت نفت در به فلج کشاندن اقتصاد حکومت شاهنشاهی، که از 9 سپتامبر 1978 (18 شهریور 57) آغاز شده بود، در همراهی با اعتراضات و تجمعات خیابانی روزمره توده میلیونی مردم علیه حکومت شاه، حامیان غربی محمد رضا پهلوی را در زمستان آنسال قانع کرده بود که شاه رفتنی است. نشست سران چهار کشور بزرگ غربی در جزیره گوادلپ، 4 تا 7 ژانویه 1979، در مورد وضعیت ایران تنها حکم رسمیت بخشیدن به تصمیمی را داشت که آمریکا از یکماه قبل با فرمول ژیسکاردستن «کار شاه تمام است» گرفته بود. طی مذاکرات مستقیم و غیر مستقیمی که بین آمریکا و خمینی طی حداقل یکماه منتهی به پرواز خمینی به تهران – 1 فوریه 79 -- صورت گرفت، آمریکا و خمینی بر سر دو موضوع ساق شدند. اول، سرکوب کمونیستها -- که اسم رمز سرکوب انقلاب نیز بود -- و دوم حفظ ارتش بود. اگرچه قول خمینی مبنی بر تداوم صدور نفت برای غرب اهمیت داشت اما کارتر حساب چندانی روی قول او برای حفظ رابطه با آمریكا باز نکرده بود. جیمی کارتر بخوبی میدانست که حفظ رابطه با آمریکا توسط اسلامیون با ریسک زیادی همراه است. آنچه برای دولت پراگماتیست آمریکا اهمیت داشت سرکوب انقلاب ایران در متن جنگ سرد بود. سرکوب انقلابیون و در راس آنها کمونیستها صدر جدول نگرانی های آمریکا درباره ایران بود. در پیام ساندرز که توسط وارن زیمرمن به خمینی رسید، گفته شد «ارتش ایران خیلی خوب آگاهی دارد که توده‌ای‌ها دعوت به عملیات مسلحانه کرده‌اند و ارتشی‌ها ترس آن را دارند که یک عملیات حساب شده‌ای توسط توده‌ای‌ها برای تحریک و درگیری بین ارتش و طرفداران آقا وجود داشته باشد». همچنین "هارولد ساندرز که در دوران ریاست جمهوری کارتر معاون خاور نزدیک وزارت امور خارجه بود روز ۲۸ بهمن ۱۳۵۹ به کمیته روابط خارجی مجلس نمایندگان گفت: «بیشتر از آنچه در کل به ما نسبت می‌دهند، چه قبل از انقلاب و چه بعد از انقلاب، با رهبران مذهبی تماس داشتیم». او در ادامه می‌گوید: «جالب است که عده‌ای از اعضای شورای انقلاب که خمینی پس از پیروزی انقلاب ایجاد کرد افرادی بودند که آمریکایی‌ها طی شش ماه قبلش با آن‌ها تماس داشتند. آن‌ها دوست ندارند که به این موضوع اذعان کنند. اما فکر می‌کنم چیزی که شما به آن اشاره می‌کنید، فقط تماس نیست، بلکه گامی فراتر از آن است، در واقع به رسمیت شناختن نمادین مردی بود که به قدرت رسید»." (سایت بی بی سی، ژوئن 2016) هویزر همزمان با شروع نشست گودالپ در 4 ژانویه به تهران آمده بود و در تنها ملاقاتش با شاه از او پرسیده بود که او چه موقع ایران را ترک میکند. مهار ارتش و تسلیم آن به ملی ـ اسلامیون قطعیت داده شد اما قیام پیش بینی نشده و مسلحانه مردم در 11-10 فوریه (22-21 بهمن) معادلات بالائی ها و به تبع آن رابطه جمهوری اسلامی با آمریکا را تغییر داد. بعلت از هم پاشیدگی ارتش و سایر قوای سرکوب که نتیجه بلافاصله قیام بهمن ماه بود، سرکوب انقلاب به تعویق افتاد. انقلاب 57 عملا تا 19 ژوئن 1981 (سی خرداد 60) ادامه پیدا کرد و سرکوب وحشیانه آن پس از این تاریخ بصورت همه جانبه آغاز شد. تا آنجا که به روابط با آمریکا برمیگردد، این روابط به موازات آنچه در خیابانها و کارخانه ها و مدارس و دانشگاه در جریان بود، متغیر شد. یزدی بنمایندگی از دولت بازرگان تصرف سفارت آمریكا توسط چریکها در 25 بهمن 1357(14 فوریه 79) را فورا خاتمه داد. رابطه دولت بازرگان با آمریكا تا چند روز پیش از تصرف مجدد سفارتش در آبان 1358 آنقدر گرم بود كه سولیوان سفیر آمریكا در تهران، بدرخواست ایران، اطلاعات محدود نظامی از عراق را به آنها تحویل داد. صدام از همان ایام دست به تحریكاتی در مرزها زده بود. این اولین اپیسود از رابطه آمریكا با جمهوری اسلامی بود كه یک قربانی، عباس امیر انتظام، از دولت بازرگان گرفت.

 

از 13 آبان 1358 (4 نوامبر 1979) تا آخرین روز ریاست جمهوری كارتر در 20 ژانویه 1981 كه گروگانگیری سفارت آمریکا ادامه داشت، جمهوری اسلامی وارد یك رابطه خصمانه دیپلماتیك با آمریكا شد. بحران دیپلماتیک جمهوری اسلامی با آمریکا، که به قیمت سقوط دولت بازرگان تمام شد، نتیجه ی یک تصمیم آگاهانه و حساب شده ی خمینی برای سوار شدن به موج انقلاب بود. انقلابی که هنوز در جریان بود و جناح چپ آن با شعار "بعد از شاه نوبت آمریکاست" در خیابانها رژه میرفت. جمهوری اسلامی آزادی گروگانها را در اولین ساعاتی که ریگان سکان كاخ سفید را بدست میگرفت، 20 ژانویه، به او هدیه كرد. عهد نامه الجزایر که توافقی برای آزادی گروگانها بود، قریب 8 میلیارد دلار منجمد شده را بجیب حاکمان اسلامی ریخت.

پس از شروع جنگ با عراق در سپتامبر ۱۹۸۰، رابطه جمهوری اسلامی با آمریکا از همان آغاز جنگ با خرید اسلحه از آمریكا که با وساطت اسرائیل انجام میشد دوباره برقرار شد. در همین ایام دولت  کارتر مجاهدین افغان را علیه دولت پرو شوروی ببرک کارمل در افغانستان به سلاح و مستشار و تعلیم نظامی مجهز کرده بود. سیاست خارجی كارتر در حمایت از اسلامیست ها در تقابل با كمونیستها در خاورمیانه که به "کمربند سبز متحدین اسلامی علیه کمونیستها" نیز شهرت داشت، در دولت ریگان ادامه یافت. او از سران اوباش اسلامی افغان در كاخ سفید پذیرائی کرد. در سال 1985 مك فارلین مشاور امنیتی ریگان توجیه گر معامله دیگری با ایران شد. او میگفت اگر آمریكا به ایران كمك نكند، حكومت بی ثبات اسلامی برای دریافت كمك به شوروی روی میاورد. رئیس وقت سازمان سیا با فارلین همنظر بود و به این ترتیب ماجرای ایران كنترا شكل گرفت.چند روز پس از شروع جنگ با عراق، جمهوری اسلامی در عملیات ناموفق شمشیر سوزان در سپتامبر 1980 تلاش کرد نیروگاه در حال ساخت اتمی اوسیراک عراق را منهدم کند. اسرائیل كار ناتمام جمهوری اسلامی را در ژوئن 1981 با بمباران آن نیروگاه به اتمام رساند. همكاری جمهوری اسلامی و اسرائیل كه از زمان دولت كارتر با واسطه گری  اسرائیل برای تهیه تجهیزات نطامی آمریكائی آغاز شده بود، ادامه یافت. بنی صدر که در این ایام به مجاهدین نزدیک شده بود، این رابطه را افشا كرد. بعدها بار دیگر مثلث ایران ـ اسرائیل ـ آمریكا در جریان ایران گیت، بین سالهای 1985 تا 1987 فعال شد. اینبار جمهوری اسلامی منبع تامین مالی برای آمریكا در سركوب دولت "سوسیالیستی" ساندنیستها در نیكاراگوئه شد. باینترتیب جمهوری اسلامی هم در سركوب كمونیستها در داخل ایران و ترور فعالین كمونیست در خارج كشور فعال بود و هم با كمك اسرائیل برای سركوب چپها در نیكاراگوئه، گاو آمریكا شده بود.

 

بموازات فعل و انفعلات بالا، جمهوری اسلامی به پایه گذاری آنچه بعدا حزب الله لبنان شد اقدام ورزید. از سال 1982 به تبعیت از گروگان گیری كارمندان سفارت آمریكا در تهران، 104 نفر از اتباع کشورهای غربی به گروگان گرفته شدند. گروه دست ساز سپاه بنام "جهاد اسلامی" که مسئولیت گروگانگیری را برعهده گرفته بود در آپریل 1983 سفارت آمریكا در بیروت را با بمبی یك تُنی منفجر كرد که به کشته شدن 63 نفر، از جمله 17 آمریکائی منجر شد. در اکتبر همان سال یک كامیون حامل بمبی با قدرت انفجاری 9 هزار کیلو تی ان تی به مقر نیروی دریائی آمریکا در بیروت وارد شد و با انفجار آن 241 نفر نیروهای مسلح دریائی – زمینی آمریکا کشته شدند. این بزرگترین تلفات نظامی آمریکا در یکروز پس از جنگ جهانی دوم بود. کامیون دیگری دو ساعت بعد مقر نظامی فرانسه را در لبنان منفجر و 58 نفر را کشت. این انفجارها نقطه عطفی برای عروج حزب الله لبنان و تثبیت جمهوری اسلامی بعنوان نیروی میلیتانت ضد آمریكا و اسرائیل شد. در نتیجه این انفجارها، نیروهای باصطلاح حافظ صلح، ازجمله آمریکا و فرانسه، از لبنان خارج شدند كه از دید جنبش ضد آمریكائی ـ اسرائیلی در منطقه یك پیروزی بحساب میامد. اما جالب اینکه نه تنها آمریکا هیچ اقدام بلافاصله ای علیه جمهوری اسلامی نکرد بلکه هیچیك از این عملیات كه جملگی در زمان ریاست جمهوری ریگان رخ میداد باعث نشد ریگان دو سال بعد از تامین اسلحه مورد نیاز جمهوری اسلامی خودداری کند.

پس از پایان جنگ با عراق در 22 اوت 1988، چند اقدام در دستور کار جمهوری اسلامی قرار گرفت. اول، خمینی همزمان با پایان جنگ، دستور قتل عام هزاران زندانی سیاسی کمونیست و مجاهد باقیمانده از سرکوب دهه 80 میلادی را صادرکرد. این حکم در همان ماههای اوت و سپتامبر، بشکل اعدامهای دسته جمعی باجرا درآمد و قربانیان در گورهای دسته جمعی، که شناخته ترین آنها خاوران است، مدفون شدند. دوم، چند ماه بعد، در فوریه 1989 خمینی فتوای قتل سلمان رشدی را صادر کرد و باین ترتیب "صدور انقلاب اسلامی" به حکمی برای قتل یک نویسنده مرتد تنزل پیدا کرد. سوم، همزمان و در ادامه کشتار دسته جمعی زندانیان سیاسی، جمهوری اسلامی دست به ترور زنجیره ای مخالفان خود در خارج از ایران زد. چهارم، تلاش عبث رفسنجانی برای کاهش تنش با غرب از ابتدای ریاست جمهوری اش در اوت 1989 آغاز شد.

 

1990 تا 2002

رفسنجانی، این عمامه به سر میلیاردر که هوادار خصوصی سازی و بازار آزاد بود، علاوه بر نقشش در رهبری قتل عام صد هزار نفره ی مخالفین چپ در دهه 80 میلادی، در کارنامه تروریستی خود لیست بلند بالائی از ترور مخالفین را دارد. یکماه پیش از ریاست جمهوری او، عبدالرحمان قاسملو و صادق شرافکندی را در حال مذاکره با جمهوری اسلامی در وین بقتل رساندند. در ایام ریاست جمهوری رفسنجانی، او در از جمله دستور ترورهای غلام کشاورز و صدیق کمانگر در سپتامبر 1989، ترور شاهپور بختیار در اوت 1991، ترور فریدون فرخزاد در اوت 1992، قتل عام اپوزیسیون جمهوری اسلامی در رستوران میکونوس در برلین و انفجار سفارت اسرائیل در بوینس آیرس در سپتامبر 1992 دست داشت. در اوایل دهه 1990 (سالهای 71 تا 74 شمسی) شورشهای شهری متعددی در از جمله مشهد، شیراز، اراک، کرمانشاه، زاهدان، قزوین، ارومیه و اسلامشهر بوقوع پیوستند. این شورشها که در عکس العمل به نتایج اقدامات دولت رفسنجانی در خصوصی سازی، نرخ صعودی پنجاه درصدی تورم و در مجموع آنچه "تعدیل اقتصادی" نام نهاده شده بود، بوقوع پیوستند، بشکلی اجتناب ناپذیر در مقابل موجودیت جمهوری اسلامی قرار گرفتند. توده عاصی در اعتراضات خود از بانکها تا مراکز قدرت را نشانه گرفتند، در یك مورد پادگان شهر را بتصرف درآورده و در شهر دیگری قران را به آتش کشیدند. جمهوری اسلامی موفق شد این نهالهای خروشان تخاصم اما منفصل و ایزوله را یكی یكی سركوب كند. "خصوصی سازی" صنایع و منابع دولتی عملا و عمدتا به جابجائی سرمایه از نهاد عام دولت به نهاد خاص نظامی سپاه پاسداران منجر شد. سپاه و بیت رهبری و از جمله خود رفسنجانی، در طی دوران ریاست جمهوری اش با در دست گرفتن کنترل نفت، پتروشیمی، صنایع تولید ابزار نظامی، تولیدات زیر ساختی، بانکها و نهادهای مالی و مخابرات به بزرگترین سرمایه داران ایران تبدیل شدند. باین ترتیب فرمی از سرمایه داری در ایران شکل گرفت که شاید اطلاق "مافیای خانوادگی" توصیف مناسبی از این روبنا باشد چرا که باقرار خودشان، بازار واقعی تبادل کالاهای ریز و درشت در آن مملکت "زیر زمینی" و غیر قانونی بود و معاملات ازطریق رابطه با اهرمهای قدرت بانجام میرسد.

 

پس از انتخاب خاتمی در دوم خرداد 76 (23 مه 1997) در انتخاباتی که در اصل "نه" مردم به جمهوری اسلامی بود، آمریكا فرش قرمزی برای خاتمی در مقر سازمان ملل در نیویورک پهن كرد و دو طرف از لزوم "گفتگوی تمدنها" صحبت کردند. اینهمه اما نه تنها به رابطه ای عادی که حتی مذاکره ای جدی با آمریكا منجر نشد. اعتراضات کوی دانشگاه در ژوئیه 1999 فصل جدیدی در رابطه توده مردم با جمهوری اسلامی باز کرد. پس از سرکوب خیزش سرنگون طلبانه دانشجویان، این جنبش دچار انکشاف شد و از دل آن گرایش کمونیستی "دانشجویان آزادی و برابری"خواه عروج کرد. دانشجویان داب تا صباحی پیش از آغاز جنبش سبز در 2009 هژمونی مخالفت با جمهوری اسلامی در دانشگاهها را بدست داشتند.

 

 تحریم پیشین اقتصادی آمریکا که از نوامبر 1979 در عکس العمل به گروگان گیری سفارت آغاز شده بود، پس از پایان گروگانگیری لغو شد. اما بار دیگر، آمریکا پس از افشای ایران گیت و بدلیل عملیات مختلف نظامی و بعضا تروریستی جمهوری اسلامی در خاورمیانه علیه آمریکا، جمهوری اسلامی را با تحریمهای اقتصادی تنبیه کرد. علاوه بر این، دولت بیل کلینتون بخاطر تلاش جمهوری اسلامی به دستیابی به سلاح هسته ای، تحریمهای اقتصادی جدیدی را از سال 1995 علیه ایران وضع کرد. ایران که در جنگ داخلی افغانستان بین گروههای مختلف اسلامی بر سر تصرف قدرت مداخله کرده و از بخشی از مخالفین طالبان حمایت میکرد، پس از تصرف قدرت سیاسی توسط طالبان با خصومت دولت حاکم در افغانستان مواجه شد تا حدیکه بحالت آماده باش جنگی در آمد. دولت کلینتون در همان ایام، 1998، "بداد" جمهوری اسلامی رسید، افغانستان را بمباران کرد.

 

دهه نود میلادی شاهد بزرگترین زمین لرزه سیاسی پسا انقلاب اکتبر بود: سقوط بلوک شرق. در خلا بلوک شرق، حمله اول آمریکا به عراق بمنظور تثبیت آمریکا بعنوان تنها ابر قدرت دنیا بوقوع پیوست، جنگ داخلی در یوگوسلاوی و دخالت اسلامیون در جنگ بوسنیا چند سالی بطول انجامید، کمشکش اسلامیون با نظامیون در الجزایر در آنچه دهه سیاه نود نام گرفت 100 هزار کشته بجا گذاشت، جنوساید رواندا در 1994 بین پانصد هزار تا یک میلیون کشته داد. افغانستان بدست اسلامیون افتاد و نهایتا طالبان در سپتامبر 1996 کمتر از دو سال پس از تشکیل آن، بکمک پاکستان بر رقبای اسلامی اش که هر یک از جانب ایران یا عربستان سعودی حمایت میشدند، غلبه کرد. در اواخر دهه نود افغانستان، پس از ایران، بهشت تروریستهای اسلامی از جمله القاعده شد. القاعده حی و حاضر در چند عملیات بمب گذاری علیه سفارتهای آمریکا شرکت کرده بود. در همین مدت تلاش آمریکا برای تثبیت خود بعنوان ژاندارم جهان پس از سقوط بلوک شرق، که دکترین بوش پدر تحت عنوان نظم نوین جهانی بود، نتوانست به بار بنشیند. انتخابات سال 2000 در آمریکا با یک سردرگمی استراتژیک احزاب دمکرات و جمهوریخواه روبرو بود. از سوی دیگر، جمهوری اسلامی از اواسط دهه 90، پس از یک دوره بازسازی زیرساخت کشور بعد از جنگ با عراق، تقسیم منابع اقتصادی بین سپاه و شرکا و تلاش برای ایجاد و توسعه زرادخانه داخلی، سعی کرد مخفیانه قدمهائی برای ساخت سلاح هسته ای بردارد.

 

بدنبال حملات تروریسم اسلامی در 11 سپتامبر 2001 دولت آمریکا دلیلی برای زیستن یافت. ایران، کره شمالی و عراق در محور شر جرج بوش قرار گرفتند، که در متن دکترین بوش با عبارت "یا با ما هستید یا علیه ما" فرموله شده بود. مسابقه تسلیحاتی برای دسترسی به بمب اتم در ایران و کره شمالی شتاب یافت. مناقشات ایران با اسرائیل و آمریكا پس از افشاگرای مجاهدین از نیروگاههای مخفی هسته ای اراک و نطنز در سال 2002، و در ادامه حمله دوم آمریكا به عراق در 2003-- که فرصتی طلائی برای پیشروی جمهوری اسلامی در خاورمیانه را فراهم کرد—ابعاد تازه ای بخود گرفت. در ادامه، بهار عربیِ 2011 دامنه نفوذ جمهوری اسلامی را گسترده تر کرد.

 

2003 تا 2019

علیرغم اینکه جمهوری اسلامی پیش از حمله دوم آمریکا به عراق در اتحاد با سوریه نفوذ قابل ملاحظه ای درجنگ باصطلاح "اعراب و اسرائیل" بر سر مسئله فلسطین پیدا کرده بود، اما این دستاوردها در مقایسه با آنچه یورش آمریکا به عراق برای ایران میها کرد، چشمگیر نبود. نقاط عطف ایندوره برای جمهوری اسلامی شامل 1) جنگ سی و چهار روزۂ 2006 در لبنان بود. این جنگ که نخستین جنگ نیابتی ایران و اسرائیل نام گرفت با عقب نشینی اسرائیل از لبنان خاتمه یافت. این جنگ را شاید بتوان شیفت آنچه "جنگ اعراب و اسرائیل" لقب گرفته بود به "جنگ ایران و اسرائیل" قلمداد کرد. ما از این پس در خاورمیانه بلوکی از مخالفین ایران را داریم که شامل اسرائیل، عربستان سعودی، مصر، امارات، و حتی دولت "خودگردان" فلسطین میشود. از سوی دیگر مثلث ایران – سوریه – حزب الله (و در مقاطعی حماس) علیه بلوک فوق ابراز وجود میکند. 2) اعتراضات میلیونی توده مردم ایران در سال 2009 در تهران، جمهوری اسلامی با هر جناح و دسته اش را شوکه کرد. هر دو جناح حاکم و مغضوب جمهوری اسلامی در صدد مهار آن تحرک عظیم برآمدند. یکی از روبرو با سرکوب و ارعاب دست بعمل زد و دیگری تلاش کرد تا از درون جنبش ابعاد اعتراضات و خواسته های جنبش اعتراضی را مهار کند. جنبش سبز، علاوه بر سرکوب وحشیانه اش توسط جمهوری اسلامی، نهایتا بخاطر باقی ماندن در چارچوب اصلاح طلبی به تناقض رسید و شکست خورد. اگر چه اعتراضات 2009 در برخی دیگر از شهرهای ایران مانند شیراز و در یک اعتصاب عمومی در کردستان گسترش یافت اما عمدتا محدود به تهران باقی ماند. 3) پس از شروع جرقه های اعتراضات سراسری بر علیه حاکمیت بشار اسد در سوریه، ایران با بکارگیری بالاترین ظرفیت قساوت و دد منشی سپاه قدس اش به رهبری قاسم سلیمانی توانست ناجی اسد شود. خروج نیروهای نظامی آمریکا از عراق در دسامبر 2011 دست جمهوری اسلامی را در خاورمیانه باز هم بیشتر باز گذاشت. شعبه های مزدور سپاه قدس در افغانستان و پاکستان -- یعنی لشگر فاطمیون و تیپ زینبیون -- در فاصله سالهای 14-2012 در ارتباط با جنگ در سوریه بوجود آمدند. در ادامه "بسیج عراق" یا حشد الشعبی که کپی برداری از بسیج جمهوری اسلامی در ایران بود، در سال 2014 در تقابل با داعش شکل گرفت. همچنین ایران در ایندوره توانست با حوثی ها رابطه برقرار کرده و به منبع مالی و لجستیکی آنها تبدیل شود. این مجموعه ضرورت مهار توانائی هسته ای جمهوری اسلامی را به صدر اولیتهای اسرائیل و آمریکا کشاند. اسرائیل بین سالهای 2010 تا 2013 دست به اقدامات "پیشگیرانه" ای علیه هسته ای شدن جمهوری اسلامی زد که مهمترین آنها شامل 1) ترور پنج دانشمند هسته ای ایران در داخل خاک ایران و 2) حمله سایبری از طریق نرم افزار استاکس نت به مرکز هسته ای دیمونا و مرکز غنی سازی نطنز در سال 2011 بود. درگیریهای لفظی ایران - اسرائیل در ایندوره به اوجهای تازه ای رسید. رجز خوانی احمدی نژاد مبنی بر "محو اسرائیل از نقشه جهان" به سطح یک پروپاگاندای جنگی دو طرفه ارتقا پیدا کرد. احتمالِ حمله اسرائیل به مراکز هسته ای ایران در سال 2012 بطور گسترده ای رسانه ای شد. سازمانهای چپ ضد امپریالیست و دم و دستگاهی در غرب – که در رهبری شبکه "ضد جنگ" خود کسانی مانند رمزی کلارک، یعنی یکی از مهره های کارتر در برقراری ارتباط با خمینی در ژانویه 1979، را جا داد-- در هماهنگی با جمهوری اسلامی تظاهرات ضد جنگ براه انداختند، اعتراضاتی حاشیه ای که هیچگاه مورد استقبال توده مردم در غرب قرار نگرفت. در پشت پرده اما باقرار علی اکبر صالحی وزیر امور خارجه احمدی نژاد، از اواخر سال 2011 مذاکرات محرمانه ایران و آمریکا با وساطت عمان آغاز شده بود. مذاکراتی که نهایتا به تعهد برجام (برنامه جامع اقدام مشترک) در ژوئیه 2015 منجر شد. این توافق اما مورد تایید کلیت هیئت حاکمه آمریکا نبود. در ماه مارس همان سال، 2015، کنگره آمریکا که اکثریت نمایندگانش جمهویخواه بودند در یک دهن کجی به اوباما، مستقیما از نتانیاهو دعوت کرد که برای آنها در مورد مسئله ایران سخنرانی کند. نتانیاهو در این سخنرانی "ایران هسته ای" را بزرگترین خطر برای اسرائیل دانست. پس از قطعیت دادن به برجام، تحریم اقتصادی ایران توسط اوباما وتو شد و از ابتدای سال 2016 تحریمها تا حدود زیادی لغو شدند. روحانی تور اروپائی گذاشت و بتصور خود قراردادهای چشمگیر اقتصادی با اروپا بست. سران مهد دمکراسی جهان یکی پس از دیگری به پابوس خامنه ای، روحانی و مجلس اسلامی رفتند مبادا در مسابقه بهره برداری از خان نعمت بازار بکر ایران عقب بمانند. وزرای زن دولتهای سکولار و سوسیال دمکرات غرب چادر و چاقچول به سر کردند، از زن ایرانی در خیابانهای تهران محجبه تر شدند و در ایتالیا حتی مجسمه های "لخت" خود را محجبه کردند مبادا چشم مبارک روحانی به نامحرمی مجسمه هایشان بیفتد. اینهمه جنب و جوش اما توهمی بیش نبود.

 

خیزش دسامبر 2017 (دیماه 1396) کارگران در 100 شهر ایران با طنین شعارهای ضد سرمایه داری و ضد کلیت حکومت اسلامی خود نه تنها چهار ستون جمهوری اسلامی را بلرزه انداخت که بار دیگر غرب را متوجه "خطر" بالفعل سوسیالیسم در ایران کرد.

ادامه دارد

 

July 11, 2019

"تصفیه، اخراج کارکنان «قند و نیشکرهفت تپه» ره آورد جمهوری اسلامی"

کارخانه «قند و نیشکر هفت تپه» در این چند روزه و چند سال اخیر کارگران و متخصصان خود را از دست نداده ست؛ ریشه های بسیاری در پیشتر دارد که دسترسی به همه آنها امکان پذیر نیست.

 


یکی از تصفیه شدگان دهه شصت و از نُخستین بازداشتیان و نوجوانانی که پس از انقلاب بهمن ۵۷ از زندان مخوف «یونسکو» در شهر دزفول سردر آورد «بابک مرزبان» برادر این نویسنده است؛ وی در سال ۵۸-
 ۵۹ پدیده زندان و شکنجه را در جمهوری اسلامی تجربه کرد. جوانان و نوجوانان زیادی از شهرهای دزفول و اندیمشک و شهرک های اطراف حبس در این زندان را تجربه کردند. و نیز بابک از شخصیت هایی ست که مورد لطف ادارات گزینش- انجمن اسلامی قرار گرفت و هنگامی که مربی فوتبال تیم
 هفت تپه بود تصفیه شد.

 

 

 

 

 

از انقلاب بهمن ۱۳۵۷ خورشیدی تا امروز تصفیه و اخراج هوانوردان همافر، خلبانان، کارکنان ارتش و شهربانی، روزنامه نگاران، ورزش کاران، هنرمندان، مدیران و کارمندان، فرهنگیان، اساتید دانشگاها،
 دانشجویان، دانش آموزان، کارگران و ... از دستورات کاری دستگاهای گزینشی دولت جمهوری اسلامی ست. اخراج، بازنشستگی پیش از زمان مقرر از سوی مسوولان مربرطه اقدامی همه روزه بوده ست. و تعطیل شدن بخش های بزرگ و کوچک از صنعت مونتاژ، تولیدات داخلی و مراکز فرهنگی- هنری
 از دیگر دست آوردهای نظام اسلامی ست و نیز افزون بر آنها تعطیل شدن بسیاری از ادرات دولتی- خصوصی و برشکستگی کارخانه ها که سبب شده اند تا جمعیت زیادی از کار بیکار شوند.

 


دولت جمهوری اسلامی که برای سیر کردن شکم گرسنه ساکنان پایین شهر، آب و برق مجانی و خانه ساختن برای طبقات محروم جامعه که بی سرپناه بودند، تبلیغ می کرد؛ برعکس آنچه می گفت انجام داده ست. نودولتیان
 نظام سرمایه داری اسلامی تاسیس کردند و به مصادره اموال سلطنت طلب های فراری همت گماشتند و ساختمان ها و بناهای با ارزش ، کاخ ها، کارخانجات و زمین هایی که مصادره شدند به نام بنیادهای مختلف و شخصیت ها و نهادهای تحت دفاتر رهبری و حوزوی یی درآمدند؛ هر کس که زورش
 رسید هر چه خواست را صاحب شد. بنیادها و دفاتری هم چون بنیاد شید، سپاه پاسداران و جانبازان، دفتر امام، دفتر رهبری کنونی، آستان قدس رضوی، سازمان اوقاف، حوزه علمیه و ...

 


بااجرایی شدن فرمان رخبر جمهوری اسلامی «خمینی» معروف به "فرمان ۸ ماده ای امام" اموال را تا توانستند گرفتند، تقسیم کردند، خوردند و بردند و البته وجوه های نقد غیرقابل تصور و اشیا باارزش و
 قیمتی را به حساب های خارج از کشور منتقل کردند.

 


تقسیم ثروت کشور میان مردم ندار و دارا از سوی رهبر جمهوری اسلامی آیت الله خمینی و دیگر تیوریسیان های رژیم در پیش از به قدرت رسیدن وعده و دروغی بیش نبود و تا امروز از اجرای تعهداتی که داده
 بودند نشانه ای نیست و مسوولان برنامه ای برای رفع فقر و مبارزه با آن در جامعه ارایه نکرده اند. اما، دفاتر گزینش و انجمن های اسلامی را دایر و برپا کردند تا ابزاری باشند برای کنترل و سرکوب و اخراج کارگران در پاسخ به اعتراضات به حق آنها با کمک نیروی انتظامی بسیج
 مستقر در کارخانجات.

 


تصفیه ها بیش تر ایدیولوژیک به نظر می رسند و قابل تفکیک دوره ای هستند که توسط دفاتر انجمن اسلامی انجام می گیرند همراه با تفتیش عقاید، برچسب زدن و محکوم کردن کارکنان اخراجی.

 


تصفیه و اخراج برخی از وفاداران «ارتشیان»، وزرا، هواداران و عوامل نظام پادشاهی «ساواکی ها» با سرعت انجام گرفت و در مطبوعات و رسانه های آن روزها منعکس شد. از دیگر تصفیه های این دوره اخراج
 حدود ۹۰۰/۰۰۰ زن وکیل، قاضی، کارمند و کارگر، هنرمند و فرهنگی کار به اتهام طاغوتی بودن و مبارزه با بی حجابی بود. همزمان با سرکوب و ممنوع شدن سازمان ها و گروهای سیاسی از فعالیت تصفیه ها ایدیولوژیک شدند.

 

 

پس از سرکوب فعالان سیاسی و تصفیه های خونین در سال های نُخست شصت سکوت «خفقان» بر جامعه حاکم گشت. جنگ هم ادامه داشت و دادگاهای ارتش را برپا داشتند برای محاکمه و تصفیه آن دسته از خلبان ها
 که با موفقیت بغداد را بمباران کرده بودند؛ اما حاضر نبودند بر فراز شهرهایی در کردستان پرواز و هم میهنان کُرد را بمباران کنند.

 

 

آن گونه که در پیش تر گفته شد تصفیه ها بیش از هر چیز ایدیولوژیک به نظر می رسند که توسط دفاتر انجمن اسلامی همراه با تفتیش عقاید، برچسب زدن و محکوم کردن کارکنان اخراجی شده انجام گرفته اند
 و ادامه دارند همه روزه در بخشی از گزارش ها در دسترس با نام چند تن از اخراج شدگان مواجه می شویم که نمونه آن شرایط سخت و بازداشت کارگران کارخانه «قند و نیشکر هفت تپه» است.

 


یکی از تصفیه شدگان دهه شصت و از نُخستین بازداشتیان و نوجوانانی که پس از انقلاب بهمن ۵۷ از زندان مخوف «یونسکو» در شهر دزفول سردر آورد «بابک مرزبان» برادر این نویسنده است؛ وی در سال ۵۸-
 ۵۹ پدیده زندان و شکنجه را در جمهوری اسلامی تجربه کرد. جوانان و نوجوانان زیادی از شهرهای دزفول و اندیمشک و شهرک های اطراف حبس در این زندان را تجربه کردند. و نیز بابک از شخصیت هایی ست که مورد لطف ادارات گزینش- انجمن اسلامی قرار گرفت و هنگامی که مربی فوتبال تیم
 هفت تپه بود تصفیه شد.

 


بابک مرزبان از بهترین مدافعان فوتبال جوانان از خطه خوزستان بود که به دلایل سیاسی و خصوصیات شخصیتی که دارد در دهه شصت او را متوقف کردند و شرایط را به گونه ای ساختند که ۲ سال از ورزش محروم
 ماند؛ در حالی که ورزش کاران فراوانی در نتیجه ارتباطاتی که خود و خانوادهایشان پیدا و پنهان با مسوولان داشتند نامشان از لیست هرگز خط نخورد و با هماهنگی دفاتر ورزشی وزارت اطلاعات و کمیته های محلی تایید شدند؛ اینان در زمین های ورزشی رشد می کردند و لباس داوری بر
 تن کردند و مسابقات را سوت زدند؛ سرمربی، مربی و از ورزش به همه چیز رسیدند؛ برخی به فدراسیون های ورزش راه پیدا کردند.

 


سعی مقامات و مسوولان رژیم بر این بود که ادامه ورزش اشخاصی چون برادرم را سد شوند و شدند! سپس سربازی اجباری بر آن مشکلات افزوده شده بود و در زمان جنگ ایران و عراق ز معافیت هم خبری در کار
 نبود.

 


پس از پایان سربازی که در پلدختر گذرانده بود و زحمات زیاد در سمت مربی فوتبال تیم کارگران «قند و نیشکر هفت تپه» استخدام گردید. با عقد قرارداد، مدتی کوتاه توانست در رشته مورد علاقه اش، حرفه
 ای به جامعه ورزشی و کارگران ایران خدمت کند. او می اندیشید موانع پیشین، مانع آینده و زنده گی اش نخواهند بود؛ اما چنین نشد و دیری نپایید در سال ۶۶- ۱۳۶۵ خورشیدی حکم اخراج وی را دادند. از نخستین کارکنان «قند و نیشکر هفت تپه» بود که پس از تصفیه های خونین تصفیه
 شد و دیگر فرصت نیافت؛ زیرا عده ای نمی خواستند از سرش دست بردارند او را چون سایه تعقیب می کردند و بدون دادگاه بدون سروسدا وی را فراخوانده بودند و حکم اخراجش را دادند. خودش هم که هوچی گری نمی کند.

 


کارخانه «قند و نیشکر هفت تپه» در این چند روزه و چند سال اخیر کارگران و متخصصان خود را از دست نداده ست؛ ریشه های بسیاری در پیشتر دارد که دسترسی به همه آنها امکان پذیر نیست.

 

دهم تیرماه ۱۳۹۸ خورشیدی

مبارزه برای آزادی زندانیان سیاسی , کارزاری مهم در مبارزه علیه جمهوری اسلامی

مبارزه برای آزادی زندانیان سیاسی

کارزاری مهم در مبارزه علیه جمهوری اسلامی

مبارزه برای آزادی زندانیان سیاسی که در شعار "زندانی سیاسی آزاد باید گردد" تجلی می یابد قدمتی به اندازه خود حاکمیت سرمایه در ایران از ابتدا تاکنون داشته است. این خواست مهم و اساسی که در خود به معنی تاکید بر آزادی بی قید وشرط سیاسی است به نوعی مبارزه ای است بر علیه شکنجه و اعدام در صد ساله گذشته و آنچه حاکمیت "دولت مدرن" در ایران نامیده میشود، که استفاده وسیع از ابزارهای قرون وسطایی اساس و شالوده این دولتها را تشکیل داده است. در چند سال گذشته این شعار، با شعار" کارگر زندانی آزاد باید گردد" تکمیل شده است که این دومی در واقع نشانگر بروز آگاهی طبقاتی در مبارزه ای است که روز به روز خصلت آشکارتری از مبارزه طبقاتی را به نمایش میگذارد. این مبارزه در طی سالهای گذشته به اشکال مختلف و برای آزادی فعال کارگری مشخصی بروز یافته است. از محمود صالحی تا اسماعیل بخشی (و مبارزه برای رهایی فعالین کارگری در بند) جلوه های گوناگون و آشکار مبارزه طبقاتی است. مبارزه ای که نشان داده است که کارگر در ایران دیگر نمی خواهد خاموش بماند.

شش ماه است که از بازداشت مجدد اسماعیل بخشی میگذرد. بازداشت مجدد اسماعیل بخشی در پی این بود که او بعد از شکنجه ها و تحقیرهائی که در دوره اول بازداشت خود بخاطر رهبری مبارزات کارگران هفت تپه متحمل شد و با کارزاری که علیه شکنجه در بین دو بازداشت راه انداخت کینه عمیق حکومتیان را بر علیه خود برانگیخت. در شش ماه گذشته با وجود آنکه خبرهای بسیار محدودی از او به بیرون از زندان درز پیدا میکند اما همین که در پی آن هستند که حقوق او را قطع کنند و بدین ترتیب قصد فشار بیشتر بر خانواده او دارند تا بدین وسیله او را تسلیم سازند نشان میدهد که او سرافرازانه در مقابل شکنجه گران ایستاده است. عکس العمل جبوبانه حکومت نشان گر شکست بازجویان قسی القلب سرمایه است.

جسارت مثال زدنی اسماعیل بخشی وقتی بروز اجتماعی یافت که دست روی نکته درست و حساسی گذاشت و نشان داد که وقتی پای سود سرمایه در میان است تمام کاربدستان حکومت یک شکل هستند و یک صدا علیه کارگرانند. شجاعت اسماعیل بخشی وقتی به چشم همگان آمد که با صراحت بی نظیری آلترناتیو شورایی را مطرح کرد و ثابت کرد که طبقه کارگر هم یک نیروی اصلی در زمینه سیاست و اداره جامعه است و حرف اساسی برای گفتن دارد. این شجاعت و جسارت تمام تبلیغات تاکنونی که سعی دارد از کارگر و طبقه کارگر صرفا یک موجود تو سری خور نشان دهد که تنها در خور دلسوزی هستند دود کرد و به هوا فرستاد. برخورد بی نهایت خشن با اسماعیل بخشی و سپیده قلیان و شکنجه های مداوم تحت عنوان بازجویی در شش ماه گذشته که این دو از سر میگذارنند نشانه درماندگی مزدوران سرمایه است. شجاعت فردی وقتی با آگاهی طبقاتی همراه میشود مرگ ناپذیر میگردد و اسماعیل تبلور خود آگاهی طبقه کارگر ایران است. وقتی کارگران فریاد زدند "اسماعیل را گرفتند - ما همه بخشی هستیم" بیش از هر چیز تاکیدی بود بر خود آگاهی کارگران که در نتیجه مبارزه خویش بر سر زندگی به رهبری اسماعیل بخشی به آن رسیدند.

هجوم دامنه دار سربازان گمنام امام زمان به فعالین کارگری و دانشجوئی و زنان  در شش ماه گذشته نشان میدهد موضوع محدود به اسماعیل بخشی نبوده اما طبقه کارگر به وجود اسماعیل بخشی و شجاعت او و دیگر رهبران کارگری نیاز مبرم دارد. باید تلاش کرد و نگذاشت که بیش از این جسم او را فرسوده سازند. پدیده ای به نام اسماعیل بخشی نتیجه مبارزات چهل ساله اخیر طبقه  کارگر است. رهبرانی مانند اسماعیل را طبقه کارگر ایران مفت بدست نیاورده است که راحت از دست بدهد. باید کارزاری که برای رهایی او شکل گرفته دامنه و وسعت زیادی بگیرد. از امضای طومار اعتراضی تا اخطار کارگران هفت تپه در صورت عدم تمدید قرارداد اسماعیل بخشی و قطع حقوق او دست به اعتصاب خواهند زد نشان میدهد که دستاوردهای مبارزاتی اسماعیل بخشی از بین نرفته است. برخلاف آنچه سعی میشود جلوه داده شود که کارگران هفت تپه سکوت کرده اند اقداماتی از این دست ثابت میکند که کاربدستان سرمایه بهتر میدانند که سکوت ظاهری کارگران نشان از فریاد عمیق در اعماق است چرا که چیزی در این میان حل نشده است و اسماعیل بخشی (و بخشی ها) با مقاومت و شجاعت در مقابل بازجویان سرمایه تاکید دارند که مبارزه ادامه دارد و کارگر دیگر نمی تواند خاموش بماند و بدین گونه "کارگر خاموش" روز به روز بیشتر برای سرمایه در ایران به رویایی دست نیافتنی تبدیل میشود.

 مبارزه برای زندانیان سیاسی و کارگر زندانی بیش از همیشه باید به یک رکن مهم مبارزه تبدیل شود و کارزای های حمایتی از کارگران زندانی این ظرفیت را دارد که به نقطه عطفی در مبارزه بر علیه جمهوری اسلامی و کل سرمایه تبدیل شود. برای همین باید و شایسته است که کارزار اخیر که در مورد اسماعیل بخشی شکل گرفته است مورد حمایت همه جانبه تری قرار گیرد.*

 

زندان نمیتواند صدای اعتراض جامعه را خاموش کند!

زندان نمیتواند صدای اعتراض جامعه را خاموش کند!

 

سالهاست که اعتراض به جمهوری اسلامی و اعمال آن یک وجه از خصوصیات جامعه ایران است. این جامعه‌ای است که نمی‌خواهد سر به تن رژیم اسلامی فقر و حقارت باشد. در جلوی صف این اعتراضات صفی از فعالین کارگری و دیگر جنبش‌های اعتراضی قرار دارند. صفی از فعالینی که در تلاشند این اعتراضات را به کانالی متحد و یکپارچه سمت و سو بدهند. در اعتراضات هفت تپه، فولاد اهواز، شرکت واحد، هپکو، بازنشستگان، معلمان، پرستاران، دانشجویان، در دفاع از محیط زیست، علیه آپاتاید جنسی، در کمک رسانی به سیل زدگان، در کمک رسانی به زلزله زدگان، و همه اعتراضاتی که به سیمای سیاسی ایران رنگ و بوی دیگری داده است، حضوری فعال دارند. رژیم هار اسلامی هم که موجودیت و منافعش در تقابل با خواستهای انسانی معترضین است، با دستگیری و زیر فشار گذاشتن این فعالین و با ضرب و شتم آنها می خواهد جامعه را مرعوب کند و این موج اعتراضات را عقب براند. جامعه اما فریاد زده است که "نمی توانید هم نان را از ما قطع کنید و هم زبان اعتراضمان را ببندید".

 

رژیم شلاق و شکنجه را باید بزیر کشید

جمهوری اسلامی با وقاحت و بی شرمی‌ای که فقط از یک چنین رژیمی برمی آید برای حمید رحمتی، یکی از معلمان معترض و عضو کانون صنفی معلمان، حکم قرون وسطایی شلاق، زندان و تبعید صادر کرده است. شعبه ۱۰۳ دادگاه کیفری جمهوری اسلامی در شهرضا وی را به احکام وحشیانه و شنیع ۳ سال زندان، ۷۴ ضربه شلاق و دو میلیون جریمه نقدی محکوم کرده است. حکم صادر کرده‌اند که ضربات شلاق در حیاط زندان با حضور کلیه زندانیان و قاضی ناظر بر زندان اجرا خواهد شد. این اوباش اسلامی بخیال خود با این عمل وحشیانه و تحقیر زندانیان اسیر می خواهند سایر فعالین جنبش‌های اعتراضی را مرعوب کنند و مانع ادامه فعالیتشان بشوند. اما شکست این روشهای کثیف بارها باثبات رسیده است.

طبق خبرهای منتشر شده در یکی دو هفته اخیر، جمهوری اسلامی بار دیگر تنی چند از فعالین کارگری و بازداشت شدگان اول ماه مه را که قبلا با قرار وثیقه آزاد شده بودند به دادگاه فراخوانده و بار دیگر دست به محاکمات نمایشی و مسخره زده است. پروین محمدی، یکی از بازداشت شدگان اول مه تهران که موقتا آزاد شده بود، طی ابلاغیه ای به دادگاه انقلاب کرج احضار شده و اتهام وی "تبلیغ علیه نظام جمهوری اسلامی" قید شده است. دادگاه انقلاب تهران شعبه ۲۸ هم، روز ۱۱ تیر ۹۸، علی نجاتی، عضو سندیکای کارگران نیشکر هفت تپه را احضار کرد و اتهامات وی، "اجتماع و تبانی به قصد اقدام علیه امنیت کشور، و اقدام علیه امنیت ملی کشور از طریق اقدام تبلیغ علیه نظام" ذکر شده است. آنیشا اسداللهی (مریم) نیز که از بازداشت شدگان اول مه بود و با قرار کفالت آزاد شده بود، بار دیگر روز ۲۸ خرداد بازداشت می شود. اعضای خانواده او گفته اند که ۲۰ روز بعد از دستگیری مجدد ایشان، او را همچنان در سلول انفرادی نگه داشته اند. پنجم تیر، وحید فریدونی عضو سندیکای کارگران شرکت واحد و از بازداشت شدگان اول مه که با قرار وثیقه آزاد شده بود، به دادگاه احضار و به جرم "اخلال در نظم عمومی" محاکمه شد. روز ۱۷ تیر، مأموران اطلاعات به منزل مریم محمدی، از فعالین کارگری و عضو "ندای زنان ایران" یورش برده و او را به مکان نامعلومی بردند. اسماعیل بخشی، نماینده و رهبر اعتراضات پرقدرت کارگران نیشکر هفت تپه را به جرم دفاع از منافع کارگران در زندان اوین به بند کشیده و در آخرین اخبار منتشر شده، کارفرمای این مجتمع در ادامه فشار بر خانواده وی، قرارداد کار او را فسخ و حقوق و ممر درآمدش را قطع کرده اند. کارگران نیشکر هفت‌تپه هم در جواب این برده داری ایستاده، اعلام کرده اند که اگر قرارداد اسماعیل بخشی تمدید و حقوق‌اش در روزهای آینده پرداخت نشود، دور جدیدی از اعتراضات در نیشکر هفت‌تپه آغاز می‌شود.

یک نمونه دیگر از توحش رژیم، ضرب و شتم شدید دو تن دیگر از بازداشت شدگان اول ماه مه، ندا ناجی و عاطفه رنگریز به دلیل نپوشیدن چادر در روز ۱۵ تیر بود. بازداشت شدگان را به غل و زنجیر کشیده و با مشت و لگد به جان او می افتند! این رژیم فقط شایسته عنوان "جبون" را دارد.

در بسیاری از موارد، جمهوری اسلامی برای وارد کردن فشار بیشتر بر این زندانیان سیاسی، آنها را با زندانیان مبتلا به هپاتیت و سل همبند می کند و بدون دسترسی به امکانات درمانی، آنها را در معرض ابتلا به چنین بیماریهایی می گذارد. سپیده قلیان، که با ندا و عاطفه در زندان قرچک ورامین است، در اعتراض به این وضعیت و اعتراض به ضرب و شتم زندانیان سیاسی، فضای ملتهب زندان، و قطع آب و نبود کولر در زندان قرچک ورامین دست به تحصن زده است.

 

از سوی دیگر، در بیرون زندان فقر و فلاکت چهره جامعه را زخمی کرده است. فقر و فلاکت فراگیر و بی‌سابقه‌ای که جامعه را در خود فروبرده است جز با سرنگونی این حکومت چاره ای ندارد. فقر و فلاکت جوانان را بیکار و به اعتیاد کشانده، و کودکان را به گرسنگی محکوم کرده است. شرایط مرگباری است که زنان را به فحشاء و تن فروشی بی‌سابقه‌ای کشانده است. موقعیت معیشتی بی‌سابقه‌ای است که دختران جوان را مجبور به ازدواج با مردان همسن پدربزرگانشان می‌کند که شاید بتوانند از مستمری ایشان استفاده کنند!...

در مقابل این شرایط ضد انسانی و غیر قابل تحمل، جنبش کارگری و مبارزه و اعتراضات ادامه‌دار کارگران امید به خلاصی از این وضعیت را در جامعه موجب شده است. و در ادامه باید گفت که آنچه که اعتراضات کارگران نیشکر هفت تپه و کارگران صنایع فولاد اهواز را از دیگر اعتراضات تاکنونی در جامعه تفکیک می دهد، حاکم کردن گفتمانی متفاوت در جامعه است. برگزاری مجامع عمومی به یک سنت تبدیل شد. با دستگیری ها فعالانه مقابله می شد و توطئه های عوامل رژیم بی تأثیر می ماند. شعارهای رادیکال و تعرضی شعارهای هر روزه کارگران و توده مردم شد. طرح اداره شورایی کارخانه یک گفتمان عادی در بین فعالین کارگری شد. چشمها به سوی اعتراضات کارگری و نقش طبقه کارگر در تحولات پیش روی جامعه دوخته شد. امیدها به این اعتراضات و نقش رهبران آن گره خورد و فعالینی مثل اسماعیل بخشی به سمبل این اعتراض تبدیل شدند.

و بالاخره باید به این نکته تاکید کرد که در ادامه اعتراضات کارگران نیشکر هفت تپه و کارگران صنایع فولاد روحیه و طرح مقابله با امنیتی سازی اعتراضات کارگری که جعفر عظیم زاده و اسماعیل عبدی یک اعتراض مشترکی را در زندان در این باره آغاز کردند، شدت گرفت و با این دو اعتراض و با فضای اعتراضی در جنوب ایران توده ای شده است.

 

جامعه در دفاع از رهبران خود

جامعه ایران که از رژیم جمهوری اسلامی نفرت دارد، از رهبران جنبش‌های اعتراضی تمام قد حمایت کرده و می داند که با هر عنوانی این فعالین را دستگیر و به بند کشیده باشند، جرم واقعی شان مطرح کردن خواستهای برحق توده مردم کارکن و شریف جامعه و اعتراض به سرکوب و لگدمال کردن این حقوق بوده است. مردم خوب می دانند که همه اتهامات بر علیه این فعالین واهی و ساختگی است. از همان روز دستگیری اسماعیل بخشی، میثم آل مهدی و سپیده قلیان و دیگر دستگیر شدگان اعتراضات کارگری و به دنبال آن نمایش مسخره شوهای تلویزیونی جمهوری اسلامی، موجی از اعتراض علیه دستگیری آن فعالین به راه افتاد. در اعتراضات کارگران، معلمان و بازنشستگان، یک تم اعتراض و شعار این اعتراضات علیه پاپوش دوزی و "مستند"سازی بود که دردی از بحرانهای گریبانگیر رژیم را دوا نخواهد نکرد. به دنبال آن، کمپین و فراخوانهایی برای پیوستن به اعتراض به زندانی کردن و زیر فشار گذاشتن فعالین کارگری به راه افتاد که روز به روز قدرتمندتر می‌شود. یکی از این کمپین‌ها، کمپینی است تحت عنوان "آزادی بازداشتی‌های هفت تپه و زندانیان ترقی خواه" که با قدرت به پیش می رود. در میان معلمان هم زمزمه اعتراض به حکم شلاق حمید رحمتی بلند شده است و کمپینی تحت عنوان "ما همه یک صدا برای آزادی معلمان زندانی، از حمید رحمتی حمایت میکنیم"، به راه افتاده است.

جامعه ای که اکنون عزم جزم کرده جمهوری اسلامی را با تمام باند و جناحهای آدمکشش به زباله دان تاریخ بریزد، باید با قدرت تر به کارزار آزادی فعالین کارگری و فعالین جنبشهای اعتراضی مثل دانشجویان و زنان بپیوندد و سدی محکم علیه اذیت و آزار رهبران این جنبشها ایجاد کند. جمهوری اسلامی باید بداند که نه تنها با دستگیری، بیکارسازی و اذیت و آزار فعالین کارگری نمی تواند اعتراضات کارگران را خاموش کند، بلکه با دست درازی به امنیت آنها موجی اعتراضی به همین دست درازی به راه خواهد افتاد. باید با تمام توان از فعالین دربند جنبشهای اعتراضی دفاع کرد و به کمپینهای موجود علیه امنیتی سازی اعتراضات کارگری پیوست. این، راه مقابله با شرایطی که جمهوری اسلامی بر جامعه حاکمه کرده است را تسهیل خواهد کرد. کارگران زندانی و همه زندانیان سیاسی را با قدرت اعتراض جمعی میتوان آزاد کرد.*

۸ ژوئیه ۲۰۱۹

به خاک خوفته گان شریف و انقلابی، کجایید که یاران سازشکار دیروزتان استخواتهایتان را خورد کردند!


به خاک خوفته گان شریف و انقلابی، کجایید که یاران سازشکار دیروزتان استخواتهایتان را خورد کردند!
نشست با هفت تیر کشان حکومت اسلامی ایران، خیانت به مردم کردستان  و مردم ایران است!
پروژه ای که  حکومت اسلامی آن را تدارک دیده برای ساکت کردنِ مردم کردستان،   به رهبران این چهار گروه  سپرده است.
من  شخصا مخالف نشست و مذاکره نیستم.آما مذاکره در چه شرایط و زمانه ای؟ به گذرزمان چشم بدوزید و توازن قوارا نگاه، و در نظر بگیرید.
سران این چهار جریان همراه با سردارن و سپاه و ارتش اسلامی شده و نیروی پیشمرگی که موافق این طرح هستند،  "تاکید می کنم آنهاییکه موافق این طرحِ رهبریند"، دارند در مقابل انقلاب مردم می ایستند. چون در کردستان و در سراسر ایران کارگران وزحمتکشان و مردم انقلابی و آگاه  خود را برای سرنگونی همین حکومتی آماده کرده اند،  که این چهار حزب کردی، چهار چوبی را زیر پیکرۀ  رو به زوالش می اندازند  تا این حکومت  باز به جنایاتش ادامه بدهد. آگاهانه یا ناآگاهانه این چهار جریان در این پروژه قرار دارند.  مردم:  اینها دروغ گفتند و دروغ می گویند، ببینید  حقانیت تاریخ در سپری شدن آن است. اینها به هیچ مرام و عقیده و مسلکی، جز منافع شخصی خود و احزاب و گروهشان ایمان و باوری  ندارند. اینها از پیشمرگان قهرمان و انسانهای شریف و انقلابی که در زیر شکنجه همین شکنجه گران جان دادند و در شکنجه گاهها به  روی شکنجه گرانشان تف انداختند سواستفاده کردند. سواستفاده از هزاران انسان شهید و خانواده های آنان.  به صراحت باید بگویم  پا روی جسد شریف این انسانها گذاشتند،  با قاتلین آنها نشستند و روی مسولیتهای آینده و پول پاره ای که به خیال خود، در آینده می گیرند   سخن گفتند، و قول می دهند که جلوی اعتراض مردم را بگیرند. قول می دهند تا مادران شهدا را به سکوت وادارند. ای بخاک خوفته کان شریف و انقلابی  کجایید که یاران نمیه راه و سازشکار دیروزتان  به خاطر منافعشان در یوزگی به درگاه حکومت قاتلان شما  روی آوردند. اینها دارند روی این اجساد، روی خون این انسانها راه می روند، امّا دزدانه،  به سوی قاتلانی که خون انقلابیون، خون آزادیخوهان  را ریختند، می روند تا  بروی  این خونها  معامله بکنند و از خانواده هایشان خجالت نمی کشند. مادران قهرمان و داغدیده کجایید؟  که همسنگران دیروز عزیزانتان امروز از پشت بهتان خنجر زدند. آری این واقعیتی انکار ناپذیر است.
 در فردای آزادی کردستان،  به نظر من  اولین انسانها و اولین سخنرانی که در شهرهای کردستان با مردم سحن می گویند بخصوص سخنرانان، باید اولین کلامشان، خواستار دادگاهی کردن سران این احزاب به جرم دروغ کفتن، به جرم خیانت به خون هزاران انقلابی و آزدیخواه، به جرم خیانت به مردم کردستان و ایران  محاکمه  شوند.
مردم:  این حکومت باید سرنگون شود، شکی در آن نیست. نباید گذاشت عده ای دروغ گو، عده ای  مردم فروش، خون فروش، عده ای سود جو، عده ای مقام پرست. چوب هراج به مبارزۀ بی امان چهل ساله مردم کردستان و ایران را بزنند. اینها دروغ گوهستند. دیدیم و شنیدیم که دروغ گفتند و دروغ می گویند. ما چپ جامعه، ما انسانهای آزدیخواه و برابری طلب، ما کارگران و زحمتکشان، ما خانوادههای شهیدان. ما خانواده های پیشمرگانِ مخالف این مذاکره، نمی گذاریم این اتفاق بیافتد. اگر کسی می خواهد خود را به کری و کوری نزند.  فضای درون و بیرون کردستان را در کوتاه مدت باید ببیند. چپ جامعه، چپ منفرد و چپ تحزب یافته، بدون اینکه فراخوانی داده شود. روی این حرکت شرمگینانۀ آنها متحد و پکپارچه به صدا در آمدند و گفتند نه به سازش، نه به مذاکره با قاتلان مردم. این حکومت باید سر نگون شود. این فضای امروز کردستان و ایران است. در این جوّ و فضای متحدانه و انقلابی و پر شور، شماها  بروید مذاکره کنید، شغلهای جدید تان، در حکومت اسلامیتان مبارک باد!. زنده باد انسانیت، زنده باد همبستگی ، زنده باد جنبش انقلابی و آزاد یخواهانۀ کردستان.
محمدامین کمانگر. 10 . 7 . 2019      

دیوار دوطرف دارد! در حاشیه مذاکرات گروههای ناسیونالیست کرد با رژیم اسلامی!

دیوار دوطرف دارد!

در حاشیه مذاکرات گروههای ناسیونالیست کرد با رژیم اسلامی!

ماجرای گفتگوی اپوزیسیون کرد ناسیونالیست با رژیم فاشیست اسلامی در ایران جدیدا دور تازه ای به بحثها بین احزاب اپوزیسیون ایرانی داده است. البته این تازه نیست بارها ناسیونالیستهای کرد به مبارزات مردم خیانت کرده اند حتی در این راه تلفات جانی داده اند ( قاسملو و شرفکندی از رهبران بلندپایه ناسیونالیست کرد ایران و همراهانشان بودند و بدست رژیم فاشیست اسلامی سلاخی شدند). درطول تاریخ صدو پنجاه سال اخیردر دورانهای مختلف همیشه اختلاف بین احزاب ناسیونالیست در اپوزیسیون و حاکمیت منطقه در کشور هایی که کردها در ان هستند مسله همایش و هم جهتی و مذاکره با حاکمیت مرکزی نقشی رسواگرانه در روند مبارزه خلق کرد برای آزادی و حق تعیین سرنوشت و یا بقول معروف خودمختاری داشته است. و خلاصه با هراسمی، نیروهای سیاسی کرد تلاش کرده اند با حاکمیت مرکزی کنار بیایند و مبارزات مردم را به تسلیم بکشانند. در این رابطه به مذاکره و دریوزگی از حکومت مرکزی شان روی آورده اند اما از آنجا که در ماهیت کار و یا در جریان مذاکره نتوانسته اند ارزیابی دقیقی از تعادل سیاسی خود و توانایی نیروهایشان را بخوبی متوجه شوند در نتیجه مذاکره دامی شده است برای باخت بیشتر و حتی نابودی نیروهای شان. چرا چون هر مذاکره ای بین نیروهای متخاصم بستگی به توازن قوا و استراتژی سیاسی آنها دارد. مذاکره درست است بخشی از سیاست و مبارزه است، اما اساسا در شرایطی اتفاق می افتد که دو نیروی متخاصم چه ارزیابی از خود و از دشمنشان دارند و توازن قوای آنها و دشمن در چه شرایطی است؟

اگر زمانی نیروهای ویتکنگ در پاریس با آمریکا مذاکره میکردند در همان حال مذاکره ویتکنگها بیشترین ضربات نظامی را به نیروهای آمریکایی در ویتنام وارد آوردند. همین ضربه ها تعیین میکرد که توازن قوا در مذاکره و سمت وسودادن به جهت مذاکره را تحت تاثیر قرار میداد. بنابراین مذاکره برای یک نیروی اپوزیسون وقتی مطرح است که بتواند با ضربات کاری دشمن را در سرمیز مذاکره به عقب براند و امتیاز بگیرد.

امروز احزاب کرد ناسیونالیست در ایران در بد ترین شرایط موجود قرار دارند اولا خودرا به بخشی از برنامه پنتاگون و سیاست آمریکا در منطقه تبدیل کرده اند و همه علنا میدانند که طایفه زحمتکشان (که با زور اسم کو مه له ام را باخود یدک میکشند)، با پول سازمان سیاه در منطقه ارتزاق میکنند. ثانیا به انواع و اقسام بی پرنسیبی های سیاسی متوسل میشوند. باند های ترور برای هم سازمان میدهند و شبانه به هم حمله میکنند. احزاب دیگر ناسیونالیست مثل حزب دمکراتهاو خه بات و دسته های کوچک مسلح محلی هم گاه گاهی دستی بر آتش دارند و سرشان به آخر پنتاگون وصل است. مذاکره و تماس با رژیم اسلامی در جهت مزدی است که از آمریکا میگیرند(سازمان نورف در کشور نروژ که به اصطلاح غیر دولتی است جزو زیر مجموعه های سازمان سیا در اروپاست). بنظر من از زاویه هر انسان آزادیخواهی این تشکلها هیچ جایگاه و نقشی در مبارزه مردم کارگر و زحمتکش کردستان ندارند. زیرا در اعتراضات دو سال اخیر در ایران و کردستان آنها در مذاکره با رژیم فاشیست اسلامی را باز کرده اند ، کاری به مبارزات مردم ندارند. در واقع مشغول تجارت سیاسی خود هستند و حتی چند نفر هم برایشان در مبارزه جابجا نمیشود مگر کسانی را که اجیره کرده اند.

اما حزب کمونیست ایران و شاخه کردستانش طبق سخنگوی خود اینبار با لفظی متین ادعا میکنند که مذاکره بخشی از مبارزه است وآقای ابراهیم علیزاده تلاش میکند ضمن اینکه با احزاب ناسیونالیست و باندهای زحمتکشان همجهت شود و دلیلی به اصطلاح عام پسند برای خود می آورد و از مذاکره با رژیم اسلامی بعنوان راه دیگر مبارزه حزبش دفاع میکند. .

این یک ناشیگری سیاسی است که ابراهیم علیزاده در استیصال سیاسی خود مطرح میکند. همه میدانیم که سکوت معنی دار حزب ابراهیم علیزاده و تشکیلاتش در تمام این دوران جاباز کرده است برای تایید مذاکره با رژیم اسلامی که در دوسال اخیر بیشترین ضربه را از کارگران و مردم مبارزه در ایران خورده است. ابراهیم علیزاده میگوید هر مذکره ای باید علنی و با مردم در میان گذاشته شود. اما سوال این است در این دوسال که شما پنهان و آشکار میدانستید که گروههای مسلح هم سایه تان مشغول مذاکره است چرا علنی نکردید؟ ابراهیم علیزاده خودرا در لاک اردوگاهی خود فروبرده . و میخواهد با قایم موشک بازی ،بگوید کی بود کی بود من نبودم.

بنظر هر ناظر آگاهی مذاکره با رژیم اسلامی در این شرایط خواسته یا نا خواسته پشت کردن به مبارزات حی و حاضر امروز کارگران و مردم زحمتکش در ایران و کردستان است.

اولا رژیم اسلامی در بد ترین شرایط سیاسی خود در چهل سال اخیر قرار دارد هم از لحاظ بین المللی و هم از نظر فشاری که مبارزات کارگران و مردم آزادیخواه در دوسال اخیر به رژیم آورده اند.

دوما هر تشکیلات یا حزبی ارزیابی از قدرت و توازن قوای خود در مقابل دشمن نداشته باشد بازنده واقعی این نوع مذاکرات است و همه آنهایی که علنی یا غیر علنی تن به مذاکره با رژیم فاشیست اسلامی بدهند گور خود را کنده اند و جز مزدوری رژیم کاری ازشان ساخته نخواهد بود. اگر هزار بار ابراهیم علیزاده ژشست علنیت بگیرد باز بعنوان یک آلت دست رژیم اسلامی خواهد بود علیه مبارزات قدرتمند مردم ایران که در راه است و بارقه های آنرا از دیماه ۱۳۹۶ خورشیدی میبینیم.


البته هر حرکتی دو طرف دارد. اگر احزاب و گروههای کرد ناسیونالیست مزدور آمریکا با مذاکره شان با رژیم اسلامی و چراغ سبزدادن ابراهیم علیزاده و حزبش به مذاکره با رژیم فاشیست اسلامی سرمایه میخواهند به ماندگاری رژیم کمک کنند. طرف دیگر قضیه رسوایی هر چه بیشتر احزاب ناسیونالیست در ایران و کردستان و نیز طرد شدن آنها از مبارزات کارگران و مردم آزادیخواه در ایران و کردستان را بهمراه خواهد داشت. یعنی اگر از یک طرف مذاکره چهره کثیف و مزدور احزاب ناسیونالیست را علنی تر و رسوا تر میکند. از جهت دیگر جنبش سرنگونی و مبارزاتی کارگران و زحمتکشان ایران و کردستان پالایش میشود و صف قدرتمند خودرا از ناسیونالیستهای جدا میکنند. آری دیوار دوطرف دارد.

July 10, 2019

سازمان «غیردولتی نروژی – نورف

سازمان «غیردولتی نروژی – نورف

سازمان «غیردولتی» نورِف (1) ارگانی است تا مغز استخوان دولتی که همانند همه ی  ان جی اُهای مورد تایید سازمان ملل، برای سوخت و ساز و نظم جهانی سرمایه برپا و به رسمیت شناخته شده است. هدف استراتژیک این نهاد، مبارزه و نابودی ارگانهای انقلابی، مقاومتهای مسلح انقلابی و سوسیالیستی و انحلال ارگانهای خودسازمانیافته و مستقل کارگری به ویژه شوراهای کارگری و تهی دستان شهر و روستا است. نویسنده این نوشتار از سال 2001 تا کنون افزون بر ده نوشتارپیرامون ماهیت و اهداف ان جی اُ ها نوشته است اما متاسفانه ان جی ا، ها از سوی نیروهای سیاسی پیشرو کمتر مورد کنکاش قرار گرفته اند . در سایت اینترنتی و معرفی سازمان  نورف واسطه حکومت اسلامی چنین آمده است: «نورف سازمانی غیر دولتی است که برای پایان یابی مبارزه مسلحانه و رسیدن به پیمان مشترک بین نیروی مسلح و طرف مقابل از سال 2008 برپا شده است... این سازمان بنا به سنت دیپلماتیک غیر رسمی نروژ، با وزارت امور خارجه نروژ رابطه تنگانگی دارد و تلا ش میورزد».(2) و خود را «میانجی و فراهم آوری دیالوگ بین سازمانهای مسلح و مدنی» می شناساند و  اینکه «تا دستیابی به صلح  به مخفی کاری قاطع پایبند است». استراتژی این سازمان میانجی برای سال 2019 تا 2023 از جمله دو نقشه درازمدت و کوتاه مدت تعیین شده است. این سازمان از نروژ، یعنی کشوری پشتیبانی می شود و وظیفه می گیرد و به همراه سوید بزرگترین کشور سازنده مین در شراکت با آمریکا است و برای «صلح» جایزه نوبل می دهد. این سیاست، دو چهره گی سوسیال دمکراسی و دمکراسی سرمایه داری را به نمایش می گذارد.

  نروژ کشوری است کوچک، با جمعیتی کمی بیش از 4 میلیون (نزدیک به شیراز) اما دارای بزرگترین منابع نفت در دریای شمال که قیمت روز نفت را در جهان رقم می زند و بزرگترین تولید کننده و فروشنده نفت و گاز و سهامدار در تمامی شرکت های نفتی جهان است. استاندارد اویل نروژ که اکنون تغییر نام داده  شریک حکومت اسلامی است تا نفت اقلیم در کردستان عراق و عربستان  و یمن وووو به کمپانی های نفتی سرازیر کند. نروژ عضو نیرومند پیمان نظامی- تهاجمی ناتو و از ثرتمندترین کشورهای جهان و دارای بالاترین ذخیره ارزی در جهان است. سازمان نورف  برای حفظ منافع  سرمایه جهانی، و ناتو به ویژه ایالات متحده آمریکا سیاست هایی را زیر نام ان جی ا  با مرکزیت نروژ برای حل درگیری در جهان وظیفه حیاتی و تجارب حیات بخشی برای حاکمیت سرمایه دارد.

این ارگان امپریالیستی، میانجی گر و پیشبرنده ی تسلیم رزمندگان مسلح فارک در کلمبیا بوده است، میانجی گر تسلیم رزمندگان شبه جزیره تیمور شرقی در اندونزی، که با قتل عام هزاران نفره زحمتکشان تیمور شرقی به پایان و جنبش خلقی زیر ستم به نابودی کشانید، این سازمان «غیردولتی» نقش به تسلیم کشانیدن «ببرهای تامیل» را به عهده داشت و با پیروزی کامل به پیش برد. جنبش آزادی‌بخش خلق تامیل (ایلم) ـ که رزمندگان مردمان زیر ستم اش در شجاعت  به ببرهای تامیل شناخته شده بودند، هدف خویش را آزادسازی بخشی از خاک جزیره سریلانکا از  فرمانروایی حکومت مرکزی و دستیابی به خودمختاری مردم تامیل  اعلام کرده و تا مرز پیروزی بود که با میانجی گری نورف به نابودی کشانیده شد. با پنین تجربه ها و دستاوردهایی است که ان جی اُ نروژی به اصطلاح غیردولتی نقش میانجی و  به تسلیم کشانیدن جنبش های را به عهده دارد،  در سوریه برای بقا اسد تلاش می ورزد و به سود کمپانی نفتی «استات اویل» نروژ و شرکای جهانی آن با حکومت ایران چندین سال است که رابطه داشته و میانجی گر شده است. این ارگان دلال و دیالوگ و توطئه، میانجی گری مخالفین قابل خرید و بند و بست  , داد و ستد را به میز سازش می آورد. این سازمان امپریالیستی ماموریت یافته است که همان نقشی را که در تیمور شرقی و نابودی جنبش ببرهای تامیل در سریلانکا و جنبش مسلحانه فارک و نیز جنبش مورو در فیلیپین را به پیش برد، در ایران و سوریه نیز ایفا کند. حکوت نروژ 19 سال در پی نابودی جنبش گریلایی فارک در کلمبیا بود و سال 2015 سازمان امپریالیستی «غیر دولتی نورف» موفق به تسلیم کشانیدن و نابودی مقاومت مسلحانه در کلمبیا شد. نمایندگان فارک به مذاکره آمدند، خلع سلاح را پذیرفتند و به پست هایی دست یافتند، اما به زودی در پی خلع سلاح و تثبیت حاکمیت مرکزی، از صحنه به دور افکنده شدند.

تلاش دویچه‌وله فارسی (خبرگزاری آلمان) در پی دیدار اخیر نمایندگان حکومت اسلامی با چهار جریان  مزبور، در پرسش از نهاد امپریالیستی «ان جی ا - نورف» بی نتیجه مانده است. خبرگزاری آلمانی به زبان فارسی اما اعلام کرد: «برخی منابع نزدیک به احزاب کرد به دویچه‌وله فارسی گفتند که دست کم در یک دیدار با نمایندگانی عالی‌رتبه از وزارت امور خارجه و دفتر علی خامنه‌ای، رهبر جمهوری اسلامی، دبیران کل این احزاب حضور داشته‌اند. با این حال، ایلخانی‌زداه در پاسخ به این پرسش که این ملاقات‌ها در چه سطحی صورت گرفته؟ تنها گفت:« از طرف جمهوری اسلامی نمایندگانی در سطح بالا و از طرف احزاب کرد هم نمایندگانی در سطح رهبری در این دیدارها شرکت کرده‌اند.»

این سازمان امپریالیستی؛ در شرایطی کردستان را نشانه گرفته است که حکومت ایران در گرداب  گرفتار آمده و به هر جلبکی آویزان می شود. کردستان مرکز و سنگر مقاومت مسلحانه  و کومه له حزب کونیست ایران با مقاومت و مبارزه ای افتخار آفرین محور امید کارگران و زحمتکشان کردستان، هدف این سازمان میانجی گر است. کردستان را به تسلیم کشانیدن و زیر مهمیز ناسیونالیستها در شراکت با حکومت مرکزی دست نشانده کردن، هدف جهانی سرمایه و ماموریت نورف است. کسانی که با دلالی این سازمان امپریالیستی به وعده به این هدف، تسلیم گفتگو شدند، و توجیه کنندگان این دیالوگ ضد مردمی جز رسوایی بهره ای نمی برند. اینان تسلیم که نه- که تسلیم شدن یا آژ به تال خود داستان دیگری است- به همکاری با جنایت کاران علیه بشریت دیدارها داشته اند. نمایندگان «مرکز همکاری احزاب کردستان ایران» در پست ابزار، آکتورهای این بازی اند و وظیفه مندند تا همکاری ها را گسترش دهند و عضو جدید نیز می پذیرند.

 عباس منصوران

9/7/2019

 

 

مرکز همکاری احزاب کردستان و " مذاکره " با جمهوری اسلامی / بهرام مدرسی – اسد گلچینی

مرکز همکاری احزاب کردستان و " مذاکره " با جمهوری اسلامی

 

 

مذاکره بین جمهوری اسلامی و مرکز همکاری احزاب کردستان به خبر مهمی تبدیل شده است.  مرکز همکاری احزاب در کردستان در برگیرنده حزب دمکرات کردستان ایران، حزب دمکرات کردستان، و دو سازمان زحمتکشان کومه له میباشد.

مستقل از اینکه این مذاکرات به نتیجه ای برسد یا نه، خبر مذاکره با جمهوری اسلامی ، دستاوردها و شکست هایش از زاوایای مختلف برای جنبش کارگری و سوسیالیسم در ایران و کردستان حائز اهمیت است.

برای احزاب ناسیونالیست همیشه و از جمله در شرایط کنونی ایران، مذاکره با دولت مرکزی امری طبیعی بوده است. میگویند مساله بر سر حقوق مردم کرد است!  کدام مردم؟  کدام حقوق؟  مطالبه کننده کیست؟  مطالبه دهنده کیست؟  مردم چه قضاوتی میکنند و تردید ها و باز هم نا امیدی و امید ها کدامند؟ در این نوشته نظری به این مسائل خواهیم داشت.

 

مرکز همکاری احزاب کردستان که نماینده بخش مسلح جنبش ناسیونالیستی در کردستان است، چهل سال قبل هم به خمینی لبیک گفت و چنانچه کمونیستها قدرتمند نبودند، جامعه را با خود به درگاه خمینی و رژیمش میبردند. این بار چهل سال از عمر سراسر جنایت کارانه جمهوری اسلامی میگذرد. همین میتواند ماهیت این نیروهای ناسیونالیست در کردستان را تمام قد به همه نشان بدهد. کمونیستها هیچگاه در مورد حزب دمکرات کردستان ایران و دیگر ناسیونالیستهای شریکشان این واقعیت را پنهان نکردند. اینکه جمهوری اسلامی موفق خواهد شد این نیروهای مرتجع را تحت عنوان مذاکره به بازی بگیرد یا نه؟ اینکه آیا این احزاب باز هم در فردای تشیع جنازه رهبرانشان که در اینمذاکراتکشته شده اند، باز هم دارای وجهه و اعتبار سیاسی و اجتماعی خواهند بود یا نه؟  بستگی به مردم و قضاوتشان دارد. بستگی به کمونیست ها و زنان و مردان آگاه و پیشرو در جامعه کردستان دارد. بستگی به قدرت کمونیستها  در کردستان و ایران دارد.

 

مساله کرد در ایران

طبقات دارا و بورژوازی در کردستان همیشه برای سهم خواهی از قدرت سیاسی و سهم بری از استثمار و ستم بر اکثریت مردم زحمتکش جامعه در کردستان، با دولت مرکزی در جدال بوده اند. بورژوازی کرد از طریق بر پا کردن جنبش کردایتی که یکی از مشخصه های اصلی آن جنگ مسلحانه است، برای این سهم خواهی و شریک شدن در قدرت تلاش میکند. حفظ چهره مسلح  در خارج از مرز های ایران برای خدمت به همین امر است.حملات نظامی حکومت مرکزی به کردستان و جنگ و مقاومت این نیروها در برابر آن همواره به این جنبش حقانیت داده است و جنبش ناسیونالیستی طبقات دارا را به چتر بخش قابل توجهی از اعتراض و مبارزه  علیه ستم ملی و تبعیضات ناشی از آن تبدیل کرده است. بی ارتباطی مبارزه مسلحانه اینها با مبارزه مردم بعنوان کمک به جنبش توده ای هیچگاه امر و مساله جنبش ناسیونالیستی نبوده و نمیتوانست باشد. مبارزه مسلحانه صرفا اهرم فشاری برای کشاندن دولت مرکزی پای میز مذاکره بوده است.

 

طبقه سرمایه دار در کردستان دارای  جنبشی است که بویژه دردوران جمهوری اسلامی دارای احزاب و سازمانهای سیاسی، مجامع و گروه های مختلف خود در داخل و خارج از مرزهای ایران بوده است. بر خلاف تصور عام در مورد ظرفیت و ابعاد جنبش ناسیونالیستی که صرفا آنرا در بعد سازمانهای علنی و مسلح اش میبیند، جنبش ناسیونالیستی در جامعه گسترده‌تر از این سازمانها است. یکی از مشخصات بارز جنبش کردایتی در کردستان ایران و خارج از چهارچوب این احزاب و سازمانهای مسلح این بوده است که هیچگاه اسیر و دنباله رو بخش علنی و مسلح آن نبوده است. در مقاطع مختلف و از جمله امروز این جنبش ناسیونالیستی در داخل کشور و مستقل از این احزاب و سازمانها موقعیت خود را حفظ و گسترش داده است. این جنبش از طریق  سازمانها، مجامع و محافل و شخصیتهایش، از طریق نمایندگان مجلس اش و شرکتش در ارگانهای دیگر حکومتی  در اشکال متنوع به جامعه و نظام موجود وصل است. انسجام و قدرت این بخش از جنبش در مقاطعی تا آنجا بوده است که  تلاش برای ایجاد حزب دمکرات کردستان ایران در داخل کشور و فشار بر بخش علنی اش را از همان بیست سال قبل دنبال کرده است.

 

این جنبش کردایتی با همه جناح ها و بخشهایش بخشی از نمایندگان نظام  اقتصادی سرمایه داری در ایران  است. جنبش کردایتی همیشه خواهان سهم بیشتر دراستثمار و گروکشی از جامعه کارکن و بخصوص طبقه کارگر بوده است و علیه  تبعیض ها و قبضه کردن همه قدرت از طرف دولت مرکزی نالیده است. این جریان از نظر سیاسی اما همیشه امکان زندگی با رژیم اسلامی را داشته  و فعالیت های سیاسی خود را در اشکال مختلف سازمان  داده است.چهره ها، سران و رهبران این بخش از بورژوازی کرد  بطور مثال زمانی با نماینده ای چون"بها ادب" ( از سرمایه داران کردستان، نماینده مجلس و دورانی رئیس اتاق بازرگانی ایران  و همچنین رئیس "جبهه متحد کرد" ) و یا خیل هنرمندان و قلم بدستان و شعرا و خوانندگان این جنبش همکاری با ارگانهای حکومتی و شاخه های مختلف نظام و حکومت جمهوری اسلامی را استحکام بخشید و این نوع فعالیت و کار را بسیار موثرتر از کار آن بخشی دانسته است که در کوه و اردوگاه های نوار مرزی بسرمیبرد. این مجموعه متعدد جنبش کردایتی را مشترکا و در کنار هم باید دید.

 

تاریخ۴۰ سال گذشته و کشمکش بین بورژوازی سراسری و بورژوازی کرد را باید بر بستر تحرکات هر دو بخش این جنبش کردایتی دید. از همین جا میتوان دید که این جنبش برای توده مردم  آینده ای  بهتر به لحاظ  اقتصادی، سیاسی، اجتماعی و فرهنگی در بر ندارد. جنبش کردایتی با هر دو بخش آن چنان با کل نظام سیاه سرمایه داری و نماینده امروزش، جمهوری اسلامی، تنیده است که مذاکره یا جنگ این نیروها  ربط مستقیمی به سعادت و خوشبختی میلیونها انسان زحمتکش در کردستان ندارد. جنبش ناسیونالیستی  با احزاب و شخصیتها و محافل اش بی ربط به  طبقه کارگر و تلاش همیشگی اش برای بهبود کار و زندگی و آزادی و عدالت اجتماعی است.

 

احزاب ناسیونالیست سازشکار نیستند!

سازشکار خواندن نیروهای ناسیونالیست کرد که پای میز مذاکره نشسته اند، گمراه کننده است و ماهیت اصلی این جریانات را پنهان میکند. احزاب علنی و مسلح ناسیونالیست و رهبرانشان مدتهاست در تلاشند که به ایران بازگردند.از خود سؤال میکنند که چه فرقی با همفکر و هم جنبشی خود در داخل کشور دارند که بخشا بر صندلی مقامات تکیه زده  و به ملتشان هم خدمت میکنند و "ازهر ایرانی هم بعضا ایرانی ترند"؟ هدف اینها روشن است و ربطی به مخالفت با جمهوری اسلامی و مبارزه و نارضایتی میلیونی مردم ایران و کردستان،علیه حکومت اسلامی ندارد. اهداف این احزاب علنی و مسلح  هم قابل پیگیری است، همانطور که از طرف برادرانشان در جنبش کردایتی در داخل کشور تاکنون عملی شده است. این بخش علنی و مسلح هم قطعاً  زمانی"امان نامه ای"هم بعنوان تضمین امنیت شان  دریافت خواهد کرد.این تلاش، این نیروها و احزاب آنها را سازشکار نمیکند. سازش بر سر چه چیز؟ این مذاکرات طبیعی ترین کار این نیروها در پیشبرد امرشان است. کسی این اقدام را سازشکار میخواند که بدوا در آن امر و یا آرزو این جنبش کردایتی شریک بوده باشد ولی راه دیگری را پیشنهاد میکند و یا اینکه نگران از این است که چرا او را به بازی نگرفته اند؟ عده ای ناسیونالیست متشکل در چند حزب و سازمان مسلح تصمیم میگیرند که  شکل مبارزه خود را تغییر دهند و با دیگر ناسیونالیست ها در داخل همراه شوند. بخش علنی جنبش ناسیونالیستی نوک کوه یخی است که بدنه اصلی آن در زندگی روزانه مردم در کردستان است. این بدنه همانطور که گفتیم با زندگی و سود طبقات دارا در ایران درهم تنیده است و تلاش میکند بخش تبعیدی اش را به خود ملحق  و "اجتماعی"و "رام"کند. خود این هم احتمالا یکی از شروط توسعه بیشتر نقش آن‌ها از طرف حکومت اسلامی بوده است.

 

منشا سازشکار خواندن این احزاب ناسیونالیست چیزی جز بستر مشترک "جنبش انقلابی مردم کردستان"یا "جنبش کردستان"که اساسا ترجمه جنبش ملی کرد است، نیست. کومه له و حزب کمونیست ایران مبلغ و فعال این چتر برای همه نیروهای جبهه ناسیونالیستی در کردستان هستند و این احزاب را بخشی از این جنبش تعریف میکند. کومه له تمام تلاشش در این سالهای گذشته این بوده است که این احزاب ناسیونالیست را در یک قالب مشترک گرد هم آورد.

 

کومه له اینک با ناباوری میبیند که کنار گذاشته شده است. هنوزاما امیدوار است که این احزاب به خواست هایی که کومه له آنرا در همان کانتکش "جنبش انقلابی مردم کردستان"معنی میکند، پشت نکنند. "جنبش انقلابی مردم کردستان"اما همان قالب مشترک تحرک همه این احزاب ناسیونالیست است. کومه له  با  سوسیالیست نامیدن خود در حرف و ناسیونالیسم در عمل اما در همین "جنبش انقلابی مردم کردستان"هم  نتوانست نیروهایی که خارج از کومه له دل به این سازمان باخته اند و در پی تشکیل جبهه ای چپ با این سازمان بودند را هم با خود همراه کند. کمونیسم  و مبارزه آزادیخواهی در کردستان هیچ نقطه مشترکی با جنبش ناسیونالیسم کرد  ندارد. همین باید رنگ باختگی پرچم کهنه کومه له را در معامله با احزاب ناسیونالیست نشان دهد. این احزاب و برادرانشان در داخل احتیاجی به جناح چپ در جنبش خود نمیبینند. تنها راه نجات کومه له کنار گذاشتن تابلوی سوسیالیسم اش و اعلام رسمی پیوستنش به صف آن احزاب رسمی تر جنبش کردایتی است. این تضمین دعوت از آن‌ها در دور بعدی مذاکرات خواهد بود.

 

 

دورانی شفاف تر برای کنار زدن جنبش ناسیونالیستی

مذاکره این احزاب با دولت به جایی برسد یا نرسد، جامعه کردستان و نیروهای سیاسی با این رویداد وارد دورانی جدید میشوند. در این دوران تبلیغات و آگاهگری کمونیستی درباره ماهیت این نیروها و منتقدین نیم بند آن‌ها و علیه پروباگاند سازشکاری این نیروها، میتواند امکان بیشتری پیدا کند.

 

کار کمونیستها در شناساندن دوستان و دشمنان واقعی طبقه کارگر باید آغاز شود.جنبش ناسیونالیستی در کردستان جنبشی اجتماعی با احزاب و سازمانها و شخصیت‌ها و هنرمندانش است که در تلاش برای هدایت، هماهنگی و رهبری جنبش ناسیونالیسم کرد و از این طریق رهبری کل جامعه هستند.

 

منتقدین صرفا عصبانی از دست مذاکره این احزاب با جمهوری اسلامی باید جواب بدهند که اگر این نیروها با جمهوری اسلامی به توافق نرسند، چه باید بکنند؟  مردمی که غرق در جنبش کردایتی هستند تا زمانی که افق دیگری نداشته باشند دنباله رو این نیروهای ناسیونالیست خواهند بود. مردمی که طرفدار نیروهای دمکرات و این بخش کومه له ای ها هستند همین رفتار را خواهند کرد. افق مردم و سیاست مردم طرفدار این نیروهای مکمل داخل و خارج، از خود این سازمانها جدا نیست. انتخاب دیگری باید در دسترس قرار بگیرد. راه حل طبقه کارگر و کمونیستها برای رفع هر نوع ستم و تبعیض میتواند و باید در معرض انتخاب  اجتماعی قرار بگیرد. راه حل سرنگونی انقلابی جمهوری اسلامی و برقراری جمهوری سوسیالیستی است.

 

 

خطری که کمونیست‌ها باید به مصاف آن بروند!

جمهوری اسلامی امروز با تنگنا های مشخصی روبرو است. مردم بشدت ناراضی، فشار های اقتصادی آمریکا و غرب، گرانی و فقر اجتماعی و میل به زندگی آزاد تنها گوشه‌هایی از واقعیت امروز جمهوری اسلامی هستند. همین  رژیم را ناچار به خنثی کردن نیروهای مخالف داخلی کرده است. زبان جمهوری اسلامی  هیچگاه غیر ازسرکوب و ترور و زندان نبوده است. جوابش به انسانهای رادیکال، کارگران، زنان و همه مبارزین هم همین است و این را شدت هم داده است. در کردستان اما میتواند با کمک احزاب ناسیونالیست خطر را کم کند. این را این احزاب میتوانند برای مدتی تامین کنند. وجود چنین جنبش قوی ناسیونالیستی در کردستان آن برگ برنده ای است که رژیم اسلامی برخلاف نقاط دیگر کشور در دست دارد. بدون تردید هیات های نه چندان کمی هم در داخل کشور در رفت و آمدند که مسیر راه را هموار کنند. ترس برحق مردم از خطر جنگ و ویرانی بنیانهای زندگی اجتماعی میتواند برای همه طرفهای درگیر یک برکت باشد. ناسیونالیست های کرد این  راه  را بعنون ممکن ترین و کم دردترین راه  نشان میدهند. مردم کردستان به دلیل نفوذ همین جنبش ناسیونالیستی  میتوانند این آلترناتیو را فعلاً بعنوان بهترین گزینه بپذیرند. این را نباید و نمیتوان از دیده پنهان داشت. دقیقاً به همین جهت ضروری است که کمونیست‌ها و کارگران سوسیالیست راه خود و هم طبقه ای هایشان را از این افق جدا کنند. فردا دیر خواهد بود!

 

بخشی از کارگران و مردم زحمتکشی که اکنون به مراتب بیشتر از سابق تحت تاثیر جنبش ناسیونالیستی در کردستان هستند و روزانه با خطر جنگ و قحطی و بیکاری درگیرند، مذاکره جمهوری اسلامی  با این احزاب ناسیونالیستی را روزنه ای برای گشایشی در زندگی خود میبینند. این آن خطری است که کمونیست‌ها باید به مصاف آن بروند!

 

 

 

دفتر پژوهش های تحزب کمونیستی در ایران

بهرام مدرسی – اسد گلچینی

۱۹ تیر ۱۳۹۸- ۱۰ جولای ۲۰۱۹

www.dar-rah.com

mail@dar-rah.com

 

mail@bahram.modarresi.com

asadgolchini@gmail.com

حمه آسنگران و ادامه نشر اکاذیب

حمه آسنگران و ادامه نشر اکاذیب

حمه آسنگران تازگی یک ویدئوکلیپ با تیتر"   " احزاب ناسیونالیست "کورد" درمذاکره باجمهوری اسلامی و سیاست ابراهیم علیزاده از خودش انتشار داده است که در اصل به افشاگری علیهه سخنان ابراهیم علیزاده ومسله مذاکراتی میپردازد که گویا در کشور نروژ صورت گرفته. اما هدف اصلی او پرداختن به مسله مذاکره نیست بلکه نکته گیریهای نامربوط  ، نشراکاذیب وربط دادن موضوعاتی به ابراهیم علیزاده دبیر اول کومه له وچسباند اتهام ناسیونالیسم وسرهمکردن شخصیت شکنی میباشد.

http://www.azadi-b.com/J/2019/07/post_635.html.برای دیدن ویدئو لینک مقابل را فشاردهید .در این رابطه همچنین مصاحبه ای با جمال بزرگپور از سوی رادیو پیام کانادا موجود است که به فاصله بسیار کوتاهی صورت گرفته است. در سخنان جمال بزرگپورو همینطور ابراهیم علیزاده(از تلویزیون کومه له) وجه مشترکی در تشریح خواست کومه له باطرف میانجی NOREFوجود دارد . ابراهیم علیزاده در تلویزیون کومه له  به آمادگی وبازشدن فضای داخلی باشرکت مردم اشاره دارد و لازم نمیبیند در این بحث وارد جزئیات خطوط کومه له برای چنین شرایطی بشود و کلا این موضوع مذاکره را بنا برشناخت جدیی که از رژیم ایران واحزاب کرد ایران دارد،جدی نمیگیرد. اما جمال بزرگپورمواضع مطرح شده کومه له را باجزئیات بیشتری توضیح میدهد. او میگوید که احزاب کورد باید باهماهنگی به چنین اقدامی دست بزنند، مردم کردستان باید همچویکطرف قضیه در جریان چنین مذاکراتی باشند، جمهوری اسلامی اگردر مذاکره جدیست باید این مسله را در نهادهای دەلتی و علنی خود بطور رسمی اعلام بکند. میگوید،الان ما میخواهیم جهت اثبات جدی بودن رژیم حرکتهای از رژیم ببینیم، میلیتاریزه کردن کردستان باید خاتمه یابد(یعنی نیروهای سرکوبگر رژیم از کردستان خارج شوند) زندانیان سیاسی باید آزاد بشوند، زندانی سیاسی و بگیر وببند سیاسی وجود نداشته باشند، فراریان سیاسی به ایران برگردند، تشکلهای اجتماعی امکان فعالیت داشته باشند. ما چیزی نداریم به رژیم بدهیم این رژیم ایران است که طی ٤٠ سال حقوق مردم را پایمال و آنانرا کشتار وسرکوب کرده است. جمال میگوید که مارا به جلسه سوم دعوت نکرده اند چون اصول ومعیارهای ما پیداست که برای جمهوری اسلامی ایجاد مشکل کرده است.(نقل بمعنی از جملات جمال)

خطوط سیاسی کومه له کمونیست در رابطه با حاکمیت مردم کردستان و دیدگاههای کومه له درچنین مواردی نه برای احزاب سیاسی و جمهوری اسلامی نا آشنا هستند و نه برای دارودسته جناب محمد آسنگران. پس محمد آسنگران چه مشکل شخصیی با ابراهیم علیزاده دارد؟ مشکل اساسی محمد آسنگران با ابراهیم علیزاده به اختلافات همسو با انشعاب کمونیسم کارگری(کمکار) برمیگردد که گویا ابراهیم علیزاد مانع اصلی در متلاشی شدن کومه له بوده است. مسله تا حدی دردناک بود که حتی با انشعاب مهتدی هم این آرزو برآورد نشد. این آرزویی بود که منصورحکمت بادستچینکردن اعضا و کادرهای کومه له از خود برجای گذشت ومحمد آسنگران هنوزهم افسوس آنرا میخورد ومیجوشد.

محمد آسنگران جدا ازبدگویی همیشگی واتهامپراکنی و کوشش در شخصیت شکنی سبک سهندی، در سبک  ومتد زشتی که از مکالمات سیاسی بکارمیگیرد، بسیار دگم وکم تجربه نیزبنظرمیرسد. دررابطه با پروسه مذاکره ازکف رفته میگوید : چرا به ما نگفتید؟ "یعنی چرا رهبری کومه له حد اقل مسله طرح مذاکره را با آنان در جریان نگذشته اند؟ میگوید، ""آخر"کاکا" ما که در کمیته مشترک جریانات چپ در رابطه با مسله کردستان همکارتان بودیم"". اما محمد آسنگران  نمگوید وفراموشکرده که سرامضای کومه له بر اختتامیه جلسه کمیته دیپلوماسی چه غوغای روانی ای رابپاساختند که گویا امضای ناخواسته کومه له قهقرای سیاسی ارتجاعی بوده  برای جنبش کمونیستی کردستان. ای دل غافل ! مگر " کمکار" ها فرصت دادند تارابطه ها به چنین مرحله ای برسد؟. چرا کومه له این جنابان را تا این حد آشفته کرده است؟. از سوی متلاشی شدن کومه له را از سال ١٩٩١در دستور دارند و ازسوی برای نقش کومه له در جنبش کمونیستی کردستان اشک تمساح میریزند. البته اولی ناکام ماند و دومی هم یک دروغ بیش نیست.

 محمد آسنگران بدون اینکه به سخنان ابراهیم علیزاده در رابطه با تاکید و خواهش طرف میانجی( NOREF) ازفاش نکردن مسله تا اطلاع ثانوی توجه بکند، دوباره میگوید آخر چرا یکسال ونیم این مسله را مخفی نگه داشتند و علنی نکردند؟ محمد آسنگران انگار برای بچه ها در کلاس اول دبستان سخن میگوید. انگار متوجه نیستند تعهدی جمعی داده شده است. حفظ این تعهد حالا نتیجه کار هرچه باشد در جامعه ماثرترخواهد بود تا برپایی جاروجنجال آنان در فضای مجازی برای مدت یک هفته. اما اگر"کمکار " دارای آن چنان جایگاهی درجنبش کردستان و درمیان احزاب کردی بودند که کومه له با آنان مشورت بکند ، خوب قطعا اینکار رامیکردند؟  از سوی دیگر محمد آسنگران توجه نمیکند که اگر کومه له جزو این جریانات قابل تحمل رژیم محسوب میشد، خواسته های کومه له کمونیست مورد پسند رژیم میبود، به جلسه سوم نیز دعوت میشد. البته محمد آسنگران میداند که سیاست کومه له در این باره روشن است.  اماچون با رهبری کومه له مشکل روانی" پسایکو تراوما "دارد، میخوهد با نشر اکاذیب و دروغگویی و ربط دادن آن به مسله مداکره به کومه له وابراهیم علیزاده یک عملیات جادوگرانه فال قهوه برای همسویانش گرفته و مقداری از روانکاوی خود بگوید : ها ! اینها از ته دل میخواستند با رژیم بنشینند ولی این ما بودیم که نگذاشتیم! اینها دلشان میخواهد با ناسیونالیستها نشست وبرخواست کنند، اما از ترس ما جرات نمیکنند. محمد آسنگران درابتدای سخنانش میگوید: بله مسله مذاکره را نمیشود مردود دانست و این یک اصال سیاسی است. بعدها میگوید:بدلیل اینکه  رژیم ج .ا، در کردستان نصل کشی کرده است و با بحرانهای موجود درحال فروپاشیست، بایستی شرایطی را پیشنهادکرد و یا با اشاره به خواست سرنگونی مردم، که یعنی ما با چنین رژیمی مذاکره ای نداریم.میگوید این رژیم باید سرنگون بشود. طبق بازگویی محمد آسنگران از گفته های ابراهیم علیزاده دررابطه با شروط کومه له درباره همین مذاکره، نمایندگان کومه له نیز دقیقا همین کار را کرده اند. یعنی مذاکره را رد نمیکنند. به حل مسالمت آمیز مسله کردها معتقد هستند، نکفته اند که ما به مذاکره وصلح علاقه نداریم. اما شرایطی را پیشنهاد کرده اند که تقبل و تحمل آن برای رژیم ایران بسیار دشوار و غیرممکن است. این یعنی در عمل همان جوابیست که محمد آسنگران یکسال و نیم بعد بدان میرسد. یعنی باچنین رژیمی که چهل سال است باروشهای وحشیگرانه، کشتار وسرکوب را به مردم کردستان ومنطقه اعمال میکند، مذاکره بی مذاکره. پس سوال فرضی محمد آسنگران یکسال ونیم قبل یعنی از همان روز پیشنهاد NOREFجواب دقیق خودرا گرفته است. پس مشکل ایشان این مسله هم نیست.

در رابطه با عدم درج چنین مسائلی، به محمد آسنگران باید گفت که نه ابراهیم  علیزاده اتفاقی این مسله را رو به بیرون درج داده و نه بغیر او کسی شایعه ای را آشکار کرده است تا او مجبور به پخش چنین مصاحبه ای باشد. بلکه کومه له از اقدامات احزاب کردی در رابطه با مذاکره و تصمیماتشان مطلع بوده اند. بعید بنظر نمیرسد که افشاگری ابراهیم علیزاده در رابطه با مداکرات نروژ نیز باهماهنگی احزاب دمکرات صورت گرفته است. که کومه له بیشتر از این تحمل حمل مخفیکاریهای آنانرا ندارد.

البته حتی  ""اگرفرض بگیریم"" که طرف میانجی بلاخره میخواستند که کومه له درجلسه سوم حضوریابد، اگر کومه له در آن جلسه حضور مییافت وجمهوری اسلامی حضور کومه له را بامرزبندیهایش تقبل و تحمل میکرد، کومه له آنوقت با جدیت میتوانست دنبال اقداماتیکه رژیم در فاصله های زمانی آتی بایستی متعهد میشد رابا همفکری احزاب کردی ودیگر و نهادهای بین المللی دنبال بگیرد. پس حتی آنموقع هم کومه له خطای مرتکب نمیشد که مورد بازخواست کسی قرار بگیرد. در رابطه با مسله صلح و مداکره مسله آری یا نه کامل مطرح نیست بلکه پروسه ای طولانیست که به اقدامات قدم بقدم نیاز دارد. در ضمن مردم سراسر کردستان اینرا میدانند که حقوق آنان فقط با سرنگونی رژیم ایران امکانپذیراست. جمهوری اسلامی نیز اینرا میداند که برسمیت شناختن خواست کردها یعنی تغییر قانون و ریزش پایه های استبداد و سرنگونی رژیم. کومه له نیز با پیش شرطهای خود این پیام روشن مردم کردستان را به رژیم ایران داده است. و دست آخر باید گفت که فکر نمیکنم که ابراهیم علیزاده تنهای با نماینده جریان میانجی ( NOREF) نوروژی نشسته باشد تا انتقادی به او وارد باشد بلکه کل کمیته مرکزی کومه له مشارکت داشته اند.

  محمد آسنگرانها بایستی کومه له و رهبری کومه له راستایش میکردند که موضعی جدی علیهه رژیم داشته و طن به هرنشست نمایشیی نداده اند. البته نه چنین انتظاری از آنان میرود و نه آنان نیز چنین شهامتی را دارا هستند. در ضمن اگرسکت مدعی کمونیسم کارگری ایشان سهمی در جنبش کردستان داشت و جریانی مطرح بود، این مسله به کمیته  میانجی مربوط میشد که با ایشان تماس میگرفتند که بله کاکا محمد حاضرید با رژیم مذاکره کنید یانه؟. بنابراین داد وهوار محمد آسنگران وپیچیدن بیخود  پای اشخاصی از رهبری کومه له  بطور مدام ، روشی ناسالم ،سبکی غیرسیاسی و نیاز به مداوای مشکل" نارسیسیسم"narcissism دارد.

کومه له کمونیست ، تجربه حزب دمکرات در دهه ٦٠ را در هات و هوار، کم تحملی و بی احترامی به این و آن راهنوز بیاد دارد. اما اکنون حتی حزب دمکرات زبان و ادبیات سیاسی را تا حدودی آموخته و از این مرحله عقبماندگی هیجانی عبور کرده است. جنبش کردستان سالهای بسیارسختی ازاین بازار معرکه ایدئولوژیکپرانی چپ سکتاریسم سهندی درون کومه له بنام مارکسیزم انقلابی وگازگرفتن دست وپا و یقه این و ان را تجربه نموده است. بنابراین سبک محمد آسنگرانها برای من و جنبش کردستان وکومه له ادبیاتی آشنا وپس پاافتاده و بیسوادگونه هستند. یقینه ن آسنگرانها با پرخاشگری و تبلیخ اخلالگری موفق نخواهند شد وانمود کنند که نفوذی در کردستان دارند،  ویا "دونکیشوتوار" تصور کنند که بدون هیاهوی آنان دستاوردهای جنبش کردستان برباد خواهند رفت. وانگهی شاید هم "یکی ازچندمین اهداف رکیک " جمهوری اسلامی در چنین مذاکراتی دقیقه ن پرورش چنین زبانهای باشد. یعنی فعالکردن جریاناتی جهت تخریب روابط اپوزسیون مخالف رژیم. یعنی درهم شکستن پرنسیبها و پولاریاسیون سیاسی مردم کردستان در بیرون و داخل مرزها. یعنی هول دادن بخشی از اپوزسیون مخالف رژیم به آغوش رژیم با زبان تبلیغاتی زشت بدون اینکه نیت جریاناتیکه درمذارکره ـشارکت داشته اند روشن باشد.  جماعتی بدون اینکه تحمل کنند که اوضاع از چه قرار خواهد بود. عجولانه جنگ و ستیز داخلی را دامن میزنند. یعنی سکتهای از اپوزسیون که هر لحظه آماده اند با شمشیر حسین به جنگ فرضی ناسیونالیسم بشتابند ودرفضای مجازی از شیفتگی خود برای پرولتاریا بگویند بدون اینکه چیزی راجع به پرولتاریا بدانند.

مسائلی ٢٧ سال قبل مسائلی سیاسی سکتی بودند اکنون جواب خودرا گرفته اند. تکرار این موضوعات پس از کوچ آزادانه رفقای حکمت جهت استقرار سوسیالیسم قاسملویی، امروز شبیه یک جوک تاریخی میماند . علائم  بالا یقین آن میرود "پسایکو روانی و تراومای" مزمن و دنباله دار باشند که یکبار در روانکاوی، یکبار در جن گیری و جنون ، یکبار در PTSS, PTSD، و Grandiose delusions جنون  خودبزرگبینی هر دوره به نحوی علائم آن بروز کرده است.

فرهاد جوانمردی . جولای ٢٠١٩

دفاع از رفرم یا رفرمیسم؟ در حاشیهٔ «انقلاب در کشاکش فرصتها و رفرمیسم / نازنین و یامین

دفاع از رفرم یا رفرمیسم؟

در حاشیهٔ «انقلاب در کشاکش فرصتها و رفرمیسم[1]»

 

مقدمه

رامین بهاری مقاله‌اش را با این جمله می‌آغازد که "...پرداختن موشکافانه به مسائل مبرم چپ امروز ایران و هم­چنین وارسی مفهوم سوسیالیزم عملی و بازخوانی آن، ضرورتی اجتناب ناپذیر است.". در همدلی و همنظری با این جمله، به "وارسی موشکافانهٔ" نقطه نظر اصلیِ این مطلب می پردازیم.

رفرم یا رفرمیسم؟

از عنوان مقاله ("انقلاب در کشاکش فرصتها و رفرمیسم") تا استنتاج نویسنده ("چپ مارکسی ... بهتر است به تلاش‌ها و نظریه‌های طبقه و اقشار دیگر جامعه بمثابه "فرصت" نگاه و اندیشه کند، نه اینکه بخواهد هر پراتیک یا رفرمی را تماما نفی نماید... ") چنین برداشت می‌شود که نویسنده دقت لازم را برای تمایزدادن «رفرم» از «رفرمیسم» بخرج نداده است.

"چپ مارکسی" نه تنها مخالف رفرم و فرصتهایی که در راستای پیشبردِ مبارزهٔ طبقاتی فراهم می‌کند، نیست بلکه رفرم را ابزاری برای نیل به هدف نهایی تعریف می‌کند. برعکس، همین چپ –که رامین برای نمونه از نازنین و یامین نام می‌برد- مخالف «رفرمیسم» است! در واقع رودرو قراردادن «رفرم» با «انقلاب»، نخستین بدعتی بود که ادوارد برنشتاین –یعنی بنیانگذار رویزیپنیسم و چپ رفرمیست- گذاشت!

رُزا لوکزامبورگ –در کتاب «رفرم یا انقلاب»[2] (۱۹۰۰)-  ضمن نقدِ مواضع رِفُرمیستی برنشتاین توضیح داد که الف) رفرم و انقلاب ابدا متضاد هم نیستند؛ بلکه رفرم ابزاری است که نیل به هدف نهایی (انقلاب) را هموار می‌کند ب) انقلابیون مخالف رفرم نیستند، بلکه مخالف رفرمیسم هستند ج) انقلاب، محصولِ رفرم نمی‌باشد. بعلاوه تصریح کرد که رفرمیسم و انقلاب، دو راهکار مختلف برای رسیدن به هدف مشترک نیستند و نادرست است که انقلاب را رفرمِ متراکم شده و رفرم را، انقلابِ درازمدت بنامیم! د) در نبرد برای رفرم و بهبود شرایطِ زیست و کار است که توده‌ها به تشکلات صنفی، اتحادیه‌ای و پارلمانی رومی‌آورند. اما اینها برای ازمیان‌برداشتن روابط تولیدی کاپیتالیستی کفایت نمی‌کنند. هدفِ جنبش کارگری، سازمان دادن انقلاب بمنظور تصرف قدرت سیاسی و برپایی نظام سوسیالیستی است.[3]  

لنین توضیحات رزا لوکزامبورگ را تکامل بخشید و خاطرنشان کرد:

«عقیده کاملا غلطی خواهد بود که مبارزهٔ بلاواسطه برای انقلاب سوسیالیستی، اینطور معنی شود که ما می‌توانیم و یا باید مبارزه برای رفرم‌ را رها کنیم. ابداً... اختلافِ ما و رفرمیستها... این نیست که ما مخالفِ رفرم‌ها و آنها موافق‌شان هستند. اختلافات‌مان از این جنس نیستند. آنها خودشان را به رفرمها محدود می‌کنند... و نتیجتا به نقشِ بیمارستانی که برای [تیمار] کاپیتالیسم ترتیب داده شده تمکین می‌کنند... [اما] ما به کارگران می گوئیم: ... وظیفهٔ اصلی خود را این بدانید که بطور سیستماتیک، ایدهٔ انقلابِ بلاواسطهٔ سوسیالیستی را گسترش دهید، برای چنین انقلابی آماده شوید و همه عرصه‌هایِ فعالیت حزبی را بگونه‌ای رادیکال بازسازی کنید. شرایطِ دمکراسی بورژوائی، غالبا وادارمان می کند که موضعِ معینی در قِبال انبوهی از رفرمهای کوچک و خُرد اختیار کنیم، اما ما باید قادر به فراگیری و برگزیدن اینچنین مواضع [رادیکالی] در برابر این رفرمها باشیم... »[4]

یانیس واروفاکیس، یک رفرمیست؟

رامین در نقدِ مواضع مقالهٔ «چپ رفرمیست و الگوی اسکاندیناوی»[5] می‌نویسد: "تحلیل فوق هرچند الگویی از نقد انقلابی به جریان رفرمیسم چپ است اما آیا چقدر توانسته واقعیت موجود از توازن نیروها و مبارزه طبقاتی دنیای پیچیده امروز را در قضاوت خود لحاظ کند؟! آنجا که یانیس واروفاکیس"اقتصاددان سوسیالیست را در رکاب ... حزبِ سوسیال رفرمیست سیریزا" می‌داند. در حالی که محتوای کتاب مانیفست حزب کمونیست از نگاه «یانیس واروفاکیس»، اقتصاددان یونانی این چنین روزآمد و نکته‌سنج است... "

بعد هم نقل‌قولهایی از کتاب «مانیفست در قرن بیست ویکم»[6] (نوشته واروفاکیس) می‌آورد تا به استنتاجی که فوقا عینا نقل شد، برسد.

کسی که وقایع یونان را در دهه‌های اخیر دنبال کرده و با روند پاگیری حزب سیریزا و نحوهٔ قدرت‌گیری الکسی سیپراس و انتخاب یانیس واروفاکیس بعنوان وزیر اقتصاد و ... آشناست، از زاویه سوسیالیسم انقلابی، نتیجه‌ای غیر از آنچه که در مقاله یادشده آمده، نمی‌گیرد.

حزب سیریزا با ژستِ چپ‌گرایی و با نقد سیاستهای نئولیبرالیستی بمیدان آمد و موفق شد تا در سال ۲۰۱۵ بیشترین کرسی‌های پارلمانی را تسخیر کند. اما کارنامهٔ این حزب –بعد از چهار سال چیست؟

ائتلاف با حزب دست راستی افراطی «یونانی‌های مستقل»، پشت کردن به نتایج همه‌پرسی و تصویبِ تفاهم‌نامه‌های ریاضتی که وقیح‌ترینش در ۱۳ ژوئن ۲۰۱۵ بود؛ تحمیل ریاضت اقتصادی‌ به اردوی کار یونان؛ پرداخت بدهی‌ها از صندوق‌های بازنشسته‌گان، کارگران و هزینه‌های تامین اجتماعی و ...

این اقدامات نه تنها هیچ "فرصت"ی برای ارتقای مبارزهٔ طبقاتی فراهم نکرد بلکه یک "فرصت" طلایی را از اردوی کار یونان برای مقابله با کاپیتالیسم جهانی ربود!

اگر رامین هنوز ادعا دارد که مواضع رفرمیستی سیریزا یک "رفرم" و "یک فرصت" بود، جا دارد تا با یک "وارسی موشکافانه" ادعایش را مستدل نماید.

ژولای ۲۰۱۹            

   

[1]  این مطلب بقلم رامین بهاری است که در آزادی بیان درج شده است.

[2]  Reform or Revolution, Rosa Luxemburg. لینک دسترسی به «اصلاح یا انقلاب»، ترجمه انتشارات سیاهکل. دو ترجمه دیگر هم از این کتاب در دست است (لینک دسترسی۱ و لینک دسترسی ۲ متن خلاصه شده).

[3]  به نقل از مقاله «رزای سرخ (۱)» نوشته ی. کهن. لینک دسترسی

[4]  Lenin, Principles Involved in the War Issue,  ترجمه نازنین و یامین

[5]  نوشتهٔ نازنین و یامین. لینک دسترسی

[6]  مانیفست در قرن بیست ویکم : یانیس واروفاکیس ترجمه‌ی نرگس ایمانی. لینک دسترسی

نگاهی به سازش احزاب ناسیونالیست کرد و پُز سوسیالیسم کومله

نگاهی به سازش احزاب ناسیونالیست کرد و پُز سوسیالیسم کومله
 
بعد از به اتمام رسیدن “کنگره مشاهیر کرد” بار دیگر ناسیونالیسم کرد با شور و اشتیاق توصیف ناپذیر از طریق “ مرکزهمکاری احزاب ناسیونالیست کرد” در باتلاق جمهوری اسلامی ایران قدم گذاشته و رسواتر از همیشه به دنبال دستیابی به قدرت ناچیز زیر لوای این رژیم فاشیست جنایتکاراست. بعد از نشست مخفیانه جریانات ناسیونالیستی کورد با نمایندگان جمهوری اسلامی در نروژ، جریانات کردستانی متشکل از سازمان "زحمتکشان" کردستان، سازمان "انقلابی" "زحمتکشان" کردستان،حزب دمکرات کردستان ایران و‌حزب دمکرات کردستان بود، اول جریانات قومی قبیله یی جبهه ی ناسیونالیسم کوردی در تلاش برای مخفی کردن مساله بودند و با شیوه های به غایت بی پرنسیپانه این مساله را مخفی می کردند و به افکار عمومی دروغ می گفتند، اما با توجه به اینکه این خطر را حس می کردند، که خبر این مساله از جانب جمهوری اسلامی درز کند، در ابتدا به صورت نیم بند و بعد از ان به صورت علنی ملاقات خود با سران جنایتکار جمهوری اسلامی ایران ، ملاقاتی که با میانجیگری یک ان جی اوی امپریالیستی و جنایتکار متعلق به کشور نروژ ردیف شده بود، به لکنت زبان افتاده و این بار وقتی که مسائل به صورت علنی در سطح رسانه یی به گوش افکار عمومی جامعه ی کردستان و ایران رسید، در اوج بی شرمی طلبکار شده و این اقدام سازشکارانه و فروش منافع مردم را در راستای اهداف مردم کردستان خواندند. چنین سیاست ریاکارانه را میتوان در اطلاعیه ی کمیته مرکزی کومله نیز مشاهده کرد. در اطلاعیه کمیته مرکزی آمده است که :” در روزهای اخیر اطلاعات جسته و گریخته ،ناروشن و مبهمی دایر بر نشست نمایندگان از طرف “مرکز همکاری احزاب ناسیونالیست کردستان” با نمایندگان جمهوری اسلامی در رسانه های جمعی انتشار یافته است”.‌ 1*
 
این نشست بار دیگر ماهیت احزاب نامبرده را برای همگان عیان تر کرد و نشان داد که این احزاب به اندازه ی جمهوری اسلامی به منافع توده های کارگر و زحمتکش در کردستان مرتبطند و اگر در فردای تحولات سیاسی به عنوان پیشمرگ جمهوری اسلامی با لباس کوردی تفنگ در دست بگیرند، بی گمان مثل جمهوری اسلامی اول کمونیست ها و انقلابیون رادیکال را پاکسازی خواهند کرد. رژیم در حال سقوط جمهوری اسلامی که به کلی قدرت و توانایی خود را برای مقابله ی توده ی میلیونی مردم ایران از دست داده است، از این نشست تنها در راستای تمدید حیات و تجدید قوای خود بهره برداری می کند و برای این نیروهای به اصطلاح اپوزیسیون کورد هم رسیدن به قدرت محلی زیر حاکمیت جمهوری اسلامی در اولویت قرار گرفته است و این مساله در نهایت در راستای افزودن عمر ننگین رژیم فاشیست جمهوری اسلامی ایران و حدادی کردن ماشین کشتار رژیم است. چنین بند و‌ بست و معاملات را میتوان در ماهیت سیاسی-طبقاتی احزاب نامبرده تعریف کرد. اگر به پیشینه ی حزب دمکرات کردستان ایران بخصوص در دوران رهبری قاسملو و بعدها شرفکندی بنگریم متوجه خواهیم شد که حزب نامبرده در این زمینه از هیچ سیاست سازش کارانه ی دریغ نکرده است و‌ همواره سیاست مذاکره و‌ تن دادن به رژیم اسلامی یکی از محورهای اصلی این خط بوده است. ولی این حزب فاقد ان مکانیزم لازم بود که بتواند وارد معامله ی شود که از جمهوری اسلامی ایران امتیاز بگیرد.
 
ناگفته نماند که جریانات شبه شوینیستی موسوم به کومله امروزه در تلاش هستند که گوی سبقت شوینیسم کرد را از احزاب موسوم به دمکرات بربایند. عمر ایلخانی زاده، رهبر سازمان “انقلابی” “زحمتکشان” کردستان در طی مصاحبه ای با تلویزیون اینترنشنال می گوید :” اساساً ما کومله و حزب دمکرات،یعنی دو حزب اصلی کردستان ایران همیشه خواستار این بوده ایم که از راه گفتگو و راه حل سیاسی مساله کردستان با دولت مرکزی را حل کنیم”2*
 
این احزاب در حالی به چنین سازشی تن داده اند که جمهوری فاشیست سرمایه داری ایران از یکسو مشروعیت خود را نزد اکثریت جامعه ی ایران و همچنین جامعه ی کردستان از دست داده و‌از سوی دیگر در بحران های سیاسی،اقتصادی و اجتماعی دست و پا می زند وعلاوه بر آن تحریم های اقتصادی کشورهای غربی به خصوص امریکا،رژیم فاشیستی ایران در انزوای بین المللی قرار گرفته است. رژیمی که تاریخش با جنایات خونین،جنگ هشت ساله ایران و عراق، قتل عام هزاران انسان آزادیخواه،کمونیست و مبارز، سرکوب وحشیانه ی فعالین سیاسی و مدنی و غیره،برپایی جوخه های اعدام، گسترش اعتیاد در سطح میلیونی در جامعه ی ایران، بیکاری،فقر،فلاکت،تن فروشی،کلیه فروشی و فروش سایر اعضای بدن، عدم امنیت اجتماعی در سطح چشمگیر،اختلاس های میلیاردی مسئولین و غارتگران و صدها پرونده ی سیاه دیگرعجین است.
 
با توجه به چنین کارنامه ی ننگین و سیاه رژیم، مذاکره با رژیم جمهوری اسلامی ایران در هر فرم و شکل “مخفیانه یا علنی”،مشروط یا غیر مشروط از جانب تمام انسان های آزادیخواه،کمونیست ها،مبارزین واقعی صفوف انقلاب به طور کلی محکوم و فاقد هر گونه اعتبار است. اما همانطور که قابل رویت است در اطلاعیه درج شده ی کومله که کوچک ترین شفافیت و صراحتی در ان به چشم نیمخورد مذاکرات علنی احزاب ناسیونالیست کردی با رژیم فاشیستی ایران نه تنها محکوم بلکه یکی از گزینه هایی است که این احزاب میتوانند در مقابل رژیم از آن “بهره” گرفته و‌ در شرایط خاص ورق این بازی از قبل باخته را رو کنند.
 
با گذشت یکسال و نیم از مماشات احزاب ناسیونالیست ،کومله با انتشار اطلاعیه ی با تکیه کردن به عباراتی مبنی بر اینکه "ما هرگونه مذاکره پنهانی و به دور از چشم مردم را رد می کنیم. مذاکره نه تنها نباید شور مبارزاتی مردم را تقلیل دهد،آنها را در حاشیه و در انتظار نگهدارد،بلکه برعکس پیشرفت هر گام مذاکرات باید امکان گسترش بیشتر مبارزه انان را فراهم اورد. از اینرو مردم حق دارند که از جریان مذاکره ای که به زندگی و‌حقوق پایمال شده آنها مربوط است اطلاع داشته باشند. علنی بودن مذاکرات در عین حال به مردم نیز امکان می دهد،نیروهای مذاکره کننده را در روند مذاکرات بهتر بشناسند و محک بزنند"، از همان ابتدا درصدد این بوده است که سیاست های سازش مآبانه ی احزاب شرکت کننده را توجیه نماید. اظهارات ابراهیم علیزاده،صلاح مازوجی و حسن رحمان پناه گویای خیلی مسائل است. در این مدت شماری از اعضای کمیته مرکزی کومه له در طی مصاحبه های تلویزیونی به شیوه ی مستقیم و غیر مستقیم سعی در توجیه سیاست های الترا راست روانه ی حزب “مطبوعشان” اظهار نظر کرده و یا اینکه دست به قلم برده اند.
 
رهبری کومله با رجوع به جریان مذاکرات “ هیئت نمایندگی خلق کرد” با خمینی جلاد و نمایندگان جنایتکارش در دولت موقت سال ۱۳۵۸ در تلاش است که به نوعی نشست “ مرکز همکاری احزاب ناسیونالیست کرد” با جمهوری اسلامی ایران را مشروعیت ببخشد و دست همکاری کومله و مخفی نگهداشتن توافقات قبلی را به عنوان سیاستی در راستای منافع جامعه ی کردستان تعریف کند.
 
نشست “هیئت نمایندگی خلق کرد” به ابزاری تبدیل شده که احزاب ناسیونالیست کرد و کومله قصد دارند که سیاست های خائنانه شان را بر پایه ی آن توجیه کنند. عمر ایلخانی زاده نیز همانند ابراهیم علیزاده در جریان همان مصاحبه ی تلویزیونی به این مساله اشاره می کند. بر هر انسان  آگاه این امر روشن است که مقایسه ی عملکرد دو هیئت نامبرده در شرایط کنونی و با توجه به موقعیت جمهوری اسلامی ایران در منطقه و بحران های داخلی تنها میتواند در ذهن افرادی مورد قبول واقع شود که کوچکترین درکی از مسائل سیاسی،اجتماعی و اقتصادی در اختیار ندارند یا سیاست را از زاویه ی ایدئولوژی بورژوایی و سازشکاری لیبرالی می نگرند.
 
عصبانیت سطحی کومله به “مرکز همکاری احزاب ناسیونالیست کرد”را میتوان به دعوت نشدن این حزب از جانب هیئت نامبرده مرتبط ساخت،زیرا کومله از یکسال و نیم قبل در آرزوی مذاکره با رژیم جمهوری اسلامی ایران بوده و کماکان نیز این آرزو را در سر میپروراند.همانطور که مشاهده کردید ابراهیم علیزاده در مصاحبه ی “به رنامه ی تایبه ت” بجای نقد و به چالش کشیدن نشست مخفیانه با رژیم جمهوری اسلامی ایران تنها به صورت کلیشه ی به پیرامون این مسئله پرداخت. هم در مصاحبه ی تلویزیونی نامبرده و هم در اطلاعیه کمیته مرکزی کومله هیچ گونه سیاست صریحانه رو به جامعه ایران و کردستان به چشم نمیخورد. 
 
احزاب ناسیونالیست در طول تاریخ حیات ننگینشان مدام در حال سازش و امتیاز دادن با رژیم فاشیست سرمایه داری اسلامی ایران بوده اند و شک نداشته باشید که این سیاست همچنان ادامه خواهد داشت.احزاب ناسیونالیست کردی کوچکترین اعتقادی به مساله انقلاب و مبارزه از طریق قدرت مردم ندارند و همواره به عنوان سوپاپ اطمینان رژیم عمل کرده اند. سیاست های این قبیل احزاب همواره با حرکت و مبارزات جامعه کردستان بر علیه رژیم جمهوری اسلامی ایران کاملاً در تضاد بوده است.
 
کومه له امروزه بیش از هر دوره ی به دنباله روی سیاست های این احزاب مبدل گشته که مدام در حال نوسان بین سازش با رژیم فاشیستی سرمایه داری ایران از یکسو و دولت آمریکا،اسرائیل،عربستان سعودی و سایر شرکاء از سوی دیگرهستند. احزابی که بدون وابستگی به قدرت های منطقه قادر نیستند حتی برای مدت ۲۴ ساعت مستقلانه عمل نمایند و سیاست مشخصی را اتخاذ کنند. احزاب ناسیونالیست جهت حفظ منافع خود از یکسو با قدرت طلب های منطقه همکاری می کنند به امید اینکه جناح حاکم را بدر کنند و در گوشه ی از جغرافیای سیاسی کردستان قدرت را بدست بگیرند و‌ از سوی دیگر بدنبال ناامیدی از دولت آمریکا و شرکای منطقه در صدد هستند که با رژیم جنایتکار جمهوری اسلامی ایران به امید اینکه خط شوینیستی کردیشان را ابقا کنند به سازش برسند.
 
مردم انقلابی و آزادی خواه کردستان تحت هیچ شرایطی چنین سیاست های سازش کارانه را قبول نخواهند کرد و به روز خود بایستی با این احزاب شبه جمهوری اسلامی ایران به صورت کاملاً جدی برخورد کنند و انان را به انزوای سیاسی بکشانند. چنین سیاستی بدون کوچکترین ملاحظه و تردیدی از جانب مردم انقلابی کردستان مردود و غیر قابل توجیه است.
 
کومله و “قطب بندی” های دروغین
 
عده ی غافل و در خواب فرو رفته می کوشند که با مطرح کردن جناح راست و “چپ” درون کومله سیاست های راست روانه ی خود را توجیه کنند و به عبارت دقیق تر اب در آسیاب خط ایدئولوژیک،سیاسی و تشکیلاتی راست گرایانه ی ابراهیم علیزاده و‌ یارانش بریزند. اگر صلاح مازوجی خود را حامی و پشتیبان خط به اصطلاح سوسیالیستی درون کومله میداند، چرا راهکار رادیکالی برای عبور از کومه له ارائه نمی دهد و سیاست انتظار و انتقاد دوستانه را به پیش می برد؟
 
بحث ما این  که چه کسی خوشش می آید و که خوشش نمی آید نیست،بلکه با کدام بهانه و با پناه بردن به کدام مسئله ی تئوریک میتوان چنین سیاستی را توجیه کرد و انرا به عنوان خط سوسیالیستی درخور جامعه داد؟ آیا صلاح مازوجی به عنوان رهبر به اصطلاح “خط چپ درون کومله” در جریان چنین سیاستی نبوده که کومله قریب به یکسال و‌ نیم است علنی نکرده است ؟ زمانی که جمهوری فاشیست سرمایه داری ایران از یکسو رامین حسین پناهی،لقمان و زانیار مرادی و سایرین را به جوخه ی اعدام سپرد و از سوی دیگر یورش وحشیانه به مقرات حزب دمکرات را آغاز کرده بود رهبران این احزاب در حال بند و بست و سازش با مقامات رژیم اسلامی ایران بودند. 
 
آیا جناح به اصطلاح چپ درون کومله همانند ابراهیم علیزاده و جناح راست درون حزبی نگران تفرقه بین احزاب ناسیونالیست کردی و به سردی گراییدن روابط کومله با احزاب ناسیونالیست کردستانی نیست؟ سکوت جناح موسوم به چپ کومله در قبال سیاست های کومله به طور شفاف بیانگر این مساله است. آخرین نمونه ی چنین سیاست سازش کارانه را میتوان در قبال پرونده ی ترور سامان دانشور بدست نیروهای میلیشیایی سازمان پژاک با صراحت مشاهده کرد.
 
هر فردی که کوچکترین درک واقعی از مسائل درون تشکیلاتی کومله و خط مشی این جریان داشته باشد بخوبی واقف است که شکل بندی قطب بندی های چپ و راست کاریکاتورگونه تنها حربه ی است که بواسطه ی آن می کوشند که دل شماری از فعالین چپ و کمونیست درون حزب را از خود نرنجانند و به امید پیروزی “قطب سوسیالیستی” بر جناح راست حفظ نیرو و تشکیلات داری کنند.
 
کومله که سال های طولانی است مسیر حیاتش را مشخص کرده و جهت بدست آوردن مشروعیت ناسیونالیستی با احزاب ناسیونالیست کرد از هیچ تلاشی دریغ نکرده است، امروز دیگر عملا در جبهه ی راست قرار گرفته است و بیش از هر دوره ی به دنباله روی سیاست های این احزاب مبدل گشته است.
 
کومله به رهبری علیزاده ،که آرزوی نئو قاسملویستی را در سر میپروراند،به سوی احزابی دست هم پیمانی دراز کرده است که نوکر صفتی بی چون و‌ چرای خود را به دولت های امپریالیستی جنایتکار در سالیان اخیر اعلام کرده اند. دولت هایی امپریالیستی ایی که جاده صاف کن هر نوع جنگ،بحران،بدبختی و مشقت مردم توسط دیکتاتورهای منطقه بوده و هستند. هدف از این نوع مکانیزم سیاسی، کنترل سیاسی نظامی بر سطح جهان است. قدرت امپریالیستی که در کمترین زمان ممکن دشمنی دیروزی را به دوست صادق و وفادار خود معرفی می کند و بالعکس.
 
با علنی شدن این نشست مخفیانه ماهیت رسوای کومله آشکارتر از هر دوره ی جلوی چشمان همگان قرار گرفته است. ولی باوجود این علیزاده همانند عبدالله مهتدی و عمر ایلخانی زاده از شهامت سیاسی لازم برخودار نیست که تکلیف حزبش را یکسره کند و بار سنگین “سوسیالیستی” که بر شانه های این حزب سنگینی می کند را بر زمین بگذارد. کومله در چند دهه ی اخیرهدفی جز خاک در چشم پاشیدن طبقه کارگر کردستان در دستور کارش نداشته و ندارد. به قول انگلس درختان نمی توانند در آسمان برویند. به عبارت دیگر افرادی که در توهم موضع گیری سوسیالیستی بیهوده شب و روز را سپری می کنند بایستی به خود آمده و به ماهیت این حزب پی ببرند.
 
بر خلاف روند قهقرائی که این احزاب در پیش گرفته اند شاهد هستیم که از سوئ دیگر طبقه کارگر ایران با تکیه بر آگاهی طبقاتی اش بر علیه سیاست های سرمایه داری و نئولیبرالی رژیم ایران از دی ماه به بعد به میدان امده و اگاهی طبقاتی ایی که در این طبقه شکل گرفته است، دیر یا زود همچون اتش زیر خاکستر عمل کرده و با روشن شدن جرقه های انقلاب کارگری کلیت رژیم اولترا فاشیستی سرمایه داری اسلامی ایران را به گور خواهد سپرد، ان زمان ما پاسخ این احزاب مرتجع و سازشکار را در خیابان های ایران و کردستان با مبارزه ی قهرامیز و انقلابی خواهیم داد و انان را به همراه جمهوری اسلامی برای همیشه حاشیه یی خواهیم کرد. مبارزات طبقاتی و کارگری در هفت تپه و فولاد، قیام دی ماه و شورش های شهری در یکی دو سال اخیر نشان دادند که توده های مردم در صورتی که اراده کنند و اگاهی طبقاتی را کسب کرده باشند، نیازی به این احزاب که چهل سال است در خارج کشور در کمین نشسته و منتظر شیرجه بردن به داخل هستند ندارند. حزب کمونیست طبقه ی کارگر ایران بی گمان نمی تواند بدون یک تشیکلات عظیم و شبکه های کارگری در داخل ایران وجود داشته باشد. ضرورت شکل گیری این حزب کمونیستی طبقه ی کارگر سال ها در ایران احساس می شود، چون بیشتر جریانات و نیروهای موسوم به اپوزیسیون با سیاست های لیبرالی به جنگ رژیم ایران می روند  و همواره سیاست فشار از پایین و چانه زنی از بالا را دنبال کرده اند. این سیاست فشار از پایین و چانه زنی از بالا برای طبقه ی کارگر که جمهوری اسلامی به عنوان مدافع طبقه ی سرمایه دار ایران دیگر هیچ معنی ایی در سیاست ندارد. اوج شارلاتانیزم و سرگردانی سیاسی و بی امید به جنگ و دخالت نظامی از جانب اراذل و اوباش موسوم به رهبری احزاب ناسیونالیست کرد که سال ها به صورت اتوماتیک بعد از یک کف زدن دوباره رهبر می شوند، باعث شده است که این احزاب بار دیگر هر چند به صورت موقت چکمه لیسی برای درجه دارهای امریکایی، ترک، عربستانی، اسرائیلی و غیره را کنار بگذارند و با کله در فاضلاب جمهوری اسلامی شیرجه ببرند.
 
ننگتان باد مزدوران
نفرت از شما پیشمرگ مسلمانان کورد
جاش بهترین واژه برای تشریح ماهیت شماست.
 
ژوبین خضری 2019.07.10
 
1: 
https://fa.komalah.org/ اطلاعیه کمیته مرکزی کومله درباره موضوع مذاکره با جمهوری اسلامی
 2: 
https://youtu.be/e2kObpBfxBY زمینه سازی مذاکره چهار حزب ناسیونالیست کردی با جمهوری اسلامی ایران (عمر ایلخانی زاده با تلویزیون اینترنشنال)

تکاپو و دور برداشتن احزاب ناسیونالیستی در قالب مذاکره با جمهوری اسلامی محکوم است

تکاپو و دور برداشتن احزاب ناسیونالیستی در قالب مذاکره با جمهوری اسلامی محکوم است
 بخش زیادی از اپوزسيون راست و چپ در تکاپو و چشم دوختن به دو جبهه است.
ابتدا همگی آنها در راهروها و دالان های کاخ سفید بدنبال پمپئو و وزیر وزرای دولت دونالد ترامپ راه افتاده تا گوشه چشمی به آنها بیاندازند و درآینده سرنگونی جمهوری اسلامی احتمالی توسط غرب روی آنان حساب بازکنند تا درنهایت در اداره کردستان گوشه های را به چنگ زده و در پروژه بعد از سرنگونی حکمرانی بخشهای مختلفی در شهرها را بعهده بگیرند که در نهایت آن پروژه و خوش خیالی ها با شکست مواجه و باعث سرافکندگی بیشتر آن جریانات ‌شد.
اما در دور بعدی آنها تلاش کردند بواسطه دلال های راست ارتجاعی یک نهادی در نروژ به پای میز مذاکره با جمهوری اسلامی بروند که بصورت مخفیانه و محرمانه آن نشست ها برگزار شده، بدون اینکه دلیلی آورده و به جامعه و اعضای درون حزب یشان پاسخگو باشند. چهار حزب مذاکره کننده دمکرات و سازمان زحمتکشان باعث رنجش خاطر ابراهیم علیزاده و شرکا شدند که با توجه به اعتراضات کمونیستها و فشارهای زیاد در نهایت پرده از اسرار این دوره از نشست و مذاکرات با نمایندگان جمهوری اسلامی برداشته شد.
 ابراهیم علیزاده قبلآها هرگونه مذاکرات با جمهوری اسلامی، حکومت ترور، شکنجه و اعدام را رد و انکار می‌کرد و جریانات ناسیونالیستی را متهم به ریاکاری وفریب مردم کردستان و طبقه کارگر می‌کرد. اما ایشان در اظهاراتی که در چند مصاحبه انجام داده ناچاراً پرده از تماس ها و ارتباطاتی برداشته که از یکسال و نیم پیش با جمهوری اسلامی صورت گرفته و هیچگاه علنی نشدند و اینبار اساس نامه های حزبی کومله را که در آن راه مذاکرات با دشمن را بازگذاشته بعنوان سند دفاعی بکار می‌گیرد و هیچوقت حاضر نشد مذاکرات آن چهار حزب ناسیونالیست کومله مهتدی و ایلخانی زاده و همچنین دو حزب دمکرات ملا عبدالله حسن زاده و مصطفی مولودی را محکوم کند. 
جمهوری اسلامی تاکتيک مذاکره را برای رسوایی و سرافکندگی این جریانات خوب سازماندهی کرده همان جریاناتی که بیشتر رهبرانشان توسط همان جمهوری اسلامی مورد ترور و کشتار واقع شد و با یک تیر دو نشان زد اول رسوائی و دوم  سلب اعتماد و اطمینان مردم کردستان به این احزاب بود.
سازش و مذاکره با حکومت جنایتکار اسلامی محکوم به شکست است. مردم کردستان تجارب تلخی از احزاب ناسیونالیست کرد با دشمنان خود دارند و اینبار قابل گذشت‌ و چشم پوشی نخواهد بود.
زنده باد سوسیالیسم
سرنگون باد جمهوری اسلامی
هه ژار علی پور

تلاش‌های تفرقه‌اندازانه و فرقه‌گرایانه برای انشعاب در حزب کمونیست ایران و کومه‌له محکوم است!

bahram.rehmani@gmail.com

 

این روزها و پس از انتشار خبر مذاکره احزاب ناسیونالیستی کردستانی با نمایندگان حکومت جهل و حنایت و ترور اسلامی در نروژ و هم‌چنین برگزاری «کنگره مشاهیر کرد» در سنندج، بار دیگر انشعاب‌طلبان از درون حزب کمونیست ایران و کومه‌له تا احزاب و سازمان‌ها و افراد فرقه‌گرا و تفرقه‌انداز بالا گرفته است. انگار سرنوشت جامعه ما این است که بدون توجه به شرایط موجود، همواره بر طبل تفرقه و جدایی بکوبیم!

متاسفانه چنین نگاه و نظری و سیاستی در چهار دهه گذشته، سبب شده است که سازمان‌ها و احزاب ما خود را بازتکثر و کوچک و کوچک‌‌تر و محفلی‌تر کنند بدون که صفوف خود را در مقابل حکومت آدم‌کش و تبه‌کار اسلامی، منسجم و متحد و اجتماعی‌تر کنند. اکنون ما چند حزب دموکرات کردستان، چند کومه‌له، چند چریک فدایی، چند حزب توده، چند راه کارگر، چند حزب کمونیست کارگری و... داریم. هم‌چنین هزاران نفر فعال سیاسی منفرد که یا از این سازمان‌ها و احزاب جدا شده‌اند و یا به دلایلی به آن‌ها نپیوسته‌اند اما کماکان و به عناوین مختلف از موضع چپ و کمونیست از جنبش‌‌های اجتماعی ایران در راستای سرنگونی کلیت حکومت حمایت می‌کنند. یعنی گرایشاتی که در درون سازمان و حزب خود دچار اختلاف شده بلافاصله راه جدایی را در پیش گرفته است تا تحمل و بحث و جدل سیاسی و به‌رسمیت شناختن اختلافات درون تشکیلاتی. نتایج همه این وقایع، عموما در میان ایرانیان به تشکل‌گریزی منجر شده است.

البته ناگفته نماند گاهی به دلیل اختلافات عمیق و طولانی سیاسی – تشکیلاتی، جدایی و انشعاب اجتناب‌ناپذیر است.

بی‌گمان نقد و بررسی و تحلیل و ارزیابی سیاسی، اجتماعی و فرهنگی، همیشه در تاریخ جایگاه مهم خود را داشته و دارد. اما بحث‌هایی که امروزه به یمن تکنولوژی مدرن مانند اینترنت، توییتر، اینتساگرام، فیس‌بوک و غیره، منتشر می‌شود اغلب درد و دل‌ها و عقده گشایی‌هایی بیش نیستند. گاهی نیز به‌ویژه درباره کردستان و سازمان‌ها و احزاب کردستانی، خبرهایی که شبکه‌های وابسته به وزارات اطلاعات حکومت اسلامی هم‌چون «آکام نیوز» آن منتشر می‌کنند و هدف‌شان بدنام کردن و تفرقه انداختن و تطهیر سیاست‌های جانیانه حکومت‌شان است ناخودآگاه به‌عنوان خبر و بحث توسط فلان فعال سیاسی در شبکه‌های اجتماعی منتشر می‌شود و برخی‌ها نیز با اتکا به آن، به دعوای درونی سازمان‌ها دامن می‌زنند بدون این که اصل و منبع خبر را بشناسند.

در چنین شرایطی، اولین سئوال این است که اگر واقعا تاریخچه این سازمان‌ها و احزاب آن‌قدر «خوب و درخشان» است که بخشی‌هایی از سازمان و یا حزب مادر جدا می‌شوند دوباره آن اسم را برای خود انتخاب می‌کنند پس چرا آن را ترک کرده‌‌اند؟! این نوع اسم‌گذاری‌ها، افکار عمومی مردم را بیش‌تر دچار تشویش و توهم می‌کند.

 

 

با این مقدمه، توجه خوانندگان را به وقایع و تجارب ارزنده و تاریخی کردستان و نحوه مذاکره سازمان‌ها و احزاب با حکومت مرکزی و پندگیری از این تجارب جلب می‌کنم. هم‌چنین هدفم از نوشتن این مطلب، این است که در این شرایط حساس و دوره‌ای که بحران‌های عدیده‌ای حکومت اسلامی و جامعه ایران را فراگرفته است امیدوارم نه تنها در حزب کمونیست ایران و کومه‌له و سایر سازمان‌های چپ ایرانی نیز انشعابی رخ ندهد، بلکه نیروی‌ها منفرد چپ نیز با هم متحد و متشکل شوند.

به‌علاوه فضای فعالیت سیاسی در داخل و خارج کشور در جهت سرنگونی کلیت حکومت اسلامی، آن‌چنان قوی و اجتماعی باشد که هیچ شخصیت، سازمان و حزب سیاسی جرات مذاکره با حکومت اسلامی و رقبای آن چون آمریکا و غیره را به‌خود راه ندهد.

به‌عقیده من، جدا از این که این سازمان‌ها و احزاب چه‌قدر و چه اندازه در تحولات جاری جامعه ایران دخیل اند اما انشعاب و جدایی آن‌ها یک نوع سرخودگی و یاس در جامعه به‌وجود می‌آورد و به تفرقه دامن می‌زند تا اتحاد و همبستگی! چنین جدایی‌های فرقه‌گرایانه و محفلی، سنت و بدعت سیاسی بدی از خود بر جای می‌گذارد. هم‌چنین چنین تفرقه‌اندازی‌ها، عمدتا به‌نفع دشمن در جه یک آزادی، برابری، عدالت اجتماعی و رفاه عمومی، یعنی حکومت اسلامی تمام می‌شود.

تحلیل جنبش‌های اجتماعی معاصر در ایران در دسته‌بندی‌های مورخان و پژوهش‌گران، عمدتا شامل جنبش مشروطه تا انقراض طایفه‌ قاجار و برآمدن خاندان پهلوی اول و دوم، جنبش ملی شدن نفت، کودتای 28 مرداد، انقلاب ایران و سایر تحولات تا به امروز مورد بحث و اختلاف بوده است. در این میان، تحقیقات علمی و آکادمیک چه در داخل و چه در خارج از ایران به ندرت به جنبش‌های اجتماعی موجود پرداخته است. جنبش کارگری، جنبش زنان، جنبش جوانا و دانشجویان، جنبش روشنفکری، جنبش مردم تحت ستم، جنبش محیط زیست ال‌جی‌بی‌تی‌کیو(LGBTQ) و...، همواره به حاشیه رانده شده‌اند. بحث‌های آکادمیک عمدتا حوش و حوش دموکراسی بورژوایی و انتخابات و غیره دور می‌زنند. به‌خصوص در عرصه آکادمیک، به ندرت و شاید بسیار گذرا به مسئله استثمار و پیکارهای سیاسی - طبقاتی برمی‌خوریم.

 

هنوز چندماه از پیروزی انقلاب در ایران نگذشته بود که آیت‌الله خمینی بنیان‌گذار حکومت جهل و جنایت و تبه‌کار اسلامی، فرمان نظامی علیه نیروهای کرد در مناطق کردنشین را صادر کرد. در پی این فرمان در روز 28 مرداد سال 1358، یعنی در اولین بهار آزادی پس از پیروزی انقلاب،که به «فتوای جهاد خمینی» شناخته شده است، نیروهای دولتی بیش‌تری به کردستان سرازیر شدند. در آن روزها، گزارش‌های متعددی حتی در روزنامه‌های دولتی از اعدام، دادگاه‌های صحرایی شیخ خلخالی و کشتارهای وسیع در کردستان منتشر شد.

در مرداد ماه 1358، آیت‌الله خمینى، مهندس مهدى بازرگان را به‌عنوان نخست وزیر موقت انتخاب کرد. هیات وزیران بازرگان هم که اغلب آن‌ها به سازمان‌هاى جبهه‌ ملى ایران یا نهضت آزادى ایران وابسته بودند هیچ قدرتی نداشتند.

اما طرفداران اصلی آیت‌الله خمینى، حزب جمهورى اسلامى، «ائمه جمعه»، «دادگاه‌هاى انقلاب»، «کمیته‌هاى انقلاب»، «سپاه پاسداران» و «حزب‌الله» کشور را در کنترل خود داشتند. در واقع در آن دوره تاریخى، آیت‌الله خمینى عمدتا توسط حزب جمهورى اسلامى و داداگه‌ها و کمیته‌های انقلاب، سیاست‌های‌ خود را بر علیه دستاورهای انقلاب اعمال مى‌کرد و دولت بازرگان دکوری بیش نبود و اراده‌ و ابتکارى نیز از آن خود نداشت.

در چنین شرایطی، حمله‌ 28 مرداد 1358 نیروهاى مسلح حکومت اسلامى ایران به کردستان، با فتوای خمینی صورت گرفت. و با دستور اکید او، «کلیه‌ قواى انتظامى» با «بسیج عمومى حزب‌الله»، به سمت سنندج و سایر شهرهای کردستان به حرکت درآمدند.

مردم انقلابی کردستان که با تمام قدرت در سرنگونی حکومت اسلامی شرکت داشتند و نقش مهمی در پیروزی انقلاب 1357 ایفا کردند، بلافاصله با جنگ تحمیلی حکومت اسلامی تازه به قدرت رسیده مواجه شدند.

در این دوره، دو گفتمان در کردستان غالب بود: یکی گفتار «جنبش انقلابی خلق کرد»، گفتمان کومه‌له بود . دیگری «جنبش ملی دمکراتیک خلق کرد»  که حزب دمکرات آن را نمایندگی می‌کرد. در سال‌های آغازین انقلاب در مقابل حزب دمکرات کردستان ایران، سازمان سازمان انقلابی زحمت‌کشان کردستان «کومه‌له»، فعالیت داشت که ایده‌های چپ و سوسیالیسم بنیان نظری آن  بود. این ایده برای کومه‌له نه یک ایدئولوژی، بلکه سازمان‌دهی یک جنبش اجتماعی و در پیشاپیش همه جنبش کارگری بود.

ابعاد جنبش انقلابی کردستان بسیار وسیع و گسترده است. مسئله مردم کرد، بسیار مهم و تاریخی نه تنها برای جامعه ایران، بلکه ابعاد خاورمیانه‌ای دارد. چرا که مردم کرد بین چهار حکومت منطقه، یعنی حکومت ایران، ترکیه، عراق و سوریه تقسیم شده‌اند. به‌علاوه در سده اخیر، میلیون‌ها تن از شهروندان کرد این جوامع، اجبارا‌ و یا داوطلبانه مناطق خود را ترک کرده و به شهرهای مرکزی و یا حتی اروپا کوچ کرده‌اند. از این‌رو، تحولات هر یک از بخش‌های کردستان بر بخش‌های دیگر آن تاثیر می‌گذارند.

 

تاریخ مبارزه مردم کردستان، بعد از جنگ چالدارن در اوت 1515 برمی‌گردد که در آن کردها از سلطان سلیم علیه شاه اسماعیل صفوی حمایت و بدین‌ترتیب وارد سیاست شدند.  اما تنها در قرن نوزده بر اثر اعمال قدرت و نفوذ ایران و عثمانی و استقرار حکومت متمرکز و مستقیم آن‌ها است که جنبش کرد یا جنبش‌های سیاسی - اجتماعی کرد در کشورهای مختلف اجتماعی‌تر پا می‌گیرند.

این جنبش مشخصا در ایران، از سال‌های جنگ جهانی اول و دوران رضاشاه پهلوی آغاز شده است. قیام عشایری اسماعیل آغا سمکو در سال 1920 تا 1930 که عمر کوتاهی داشت و سریعا سرکوب شد، آغاز جنبشی بود که با تغییر و تحولاتی تاریخی، هم‌چنان ادامه دارد. 

در سال‌های جنگ جهانی دوم  و به‌طور مشخص در سال  1942 میلادی، سازمان مخفی  ژ.ك‌‌(جمعیت تجدید حیات کرد» تاسیس گردید. بعدها از دل این تشکل، حزب دمکرات کردستان ایران زاده شد و «جمهوری کردستان» مهاباد را تاسیس کرد. این جمهوری نوپا که تحت تاثیر تحولات بلوک شرق و به رهبری قاضی محمد و هم‌زمان با تاسیس جمهوری فرقه دموکرات آذربایجان به رهبری پیشه‌وری شکل گرفته بود، بعد از 11 ماه سقوط کرد. در ادامه، حزب دمکرات کردستان ایران شکل گرفت.

كومه‌له ژک، یا به فارسی «جمعیت احیای کرد» در شهریور ماه 1321- سپتامبر 1842، از سوی گروهی از فعالان کرد از جمله به منظور کسب خودمختاری تاسیس شد.‌(جمهوری 1946 کردستان، ویلیام ایگلتون جوینز، 1963 ترجمه سید محمد صمدی، صفحه 65 و 68)

در واقع در مقطع‌ انقلاب 1357 مردم ایران، جنبش کردستان وارد مرحله‌ جدیدی از تاریخ خود شد. احزاب و سازمان‌های ککردی که تا پیش از آن به‌صورت مخفیانه علیه حکومت پهلوی مبارزه می‌کردند فعالیت‌های خود را علنی کردند.  

سازمان انقلابی زحمت‌کشان کردستان ایران کومه‌له نیز فعالیت مخفی خود را از سال‌های 1347، آغاز کرده بود فعالیت‌های خود را به‌صورت یک سازمان در مقطع انقلاب 1357 علنی کرد.

سازمان انقلابی زحمت‌کشان کردستان ایران «کومه‌له»، تشکل مدرن و چپ بود که نه به‌صورت حزب، بلکه در قالب یک «سازمان» سیاسی در زمان انقلاب ایران، به‌صورت علنی و جدید وارد صحنه سیاسی ایران شد. موسسان این سازمان، تقریبا یک دهه قبل از اعلام علنی فعالیت خود را به‌صورت یک تشکیلات مخفی آغاز کرده بودند.

کومه‌له در 27 اسفند سال 1357 و در پی جان‌باختن یکی از پایه‌گذاران آن به نام رفیق «محمدحسین کریمی» در شهر سقز، اعلام موجودیت علنی کرد.

کومه‌له آشکارا خود را چپ و کمونیست تعریف می‌کرد. کومه‌له بر خلاف سنت چپ ایران، تحت تاثیر بلوک شرق و شوروی سابق نبود. این سازمان آن‌طور که در اسنادش آمده است شوروی را «قطب سوسیالیسم و الگوی نظری خود نمی‌دانست.»

کادرهای و اعضای کومه‌له، تا پیش از انقلاب و حتی در ماه‌های اول انقلاب تحت عنوان جمعیت‌ها و نهادهای مردمی فعالیت می‌کردند که به‌مرور در جریان انقلاب فعال شده بودند. آن‌ها از اعضای تعیین‌کننده‌ نهادهایی مانند بنکه‌ها‌(شوراها)، اتحادیه خواستاران حقوق خلق کرد در ایران در مریوان، جمعیت طرفدار زحمت‌کشان و دفاع از حقوق خلق کرد در سقز، جمعیت طرفدار زحمت‌کشان و دفاع از حقوق ملی خلق کرد در بوکان، ستاد مشترک نیروهای دمکراتیک مهاباد و... فعال بودند. هم‌چنین جمعیت مبارزین راه آزادی و مدافع حقوق ملی و دمکراتیک خلق کرد در بانه، جمعیت دفاع از آزادی و انقلاب در سنندج. عوامل و بسترهای تشکیل این جمعیت‌ها در هر شهری متفاوت بود.

در برخی تحلیل‌ها و بررسی‌ها آمده است که جمعیت دفاع از آزادی و انقلاب، یکی از مجموع جمعیت‌هایی بود که بلافاصله بعد از سقوط حکومت پهلوی در کردستان تاسیس شد. فعالین آن به این نتیجه رسیده بودند که یک تشکیلات دمکراتیک ایجاد کنند تا فعالین سازمانی علاوە بر این‌که به فعالیت‌های دمکراتیک بپردازند برای افرادی که غیر حزبی هستند جایی نیز باشد تا بتوانند در یک محیط سیاسی مناسب و دمکراتیک فعالیت کنند.

رفیق صدیق کمانگر، یکی از رهبران برجسته کومه‌له که از او به‌عنوان تئوریسن اصلی جمعیت‌های کردستان یاد می‌شود در یکی از آخرین سخنرانی‌های قبل از فوتش در سال 1362، اندک زمانی پس از تشکیل کنگره‌ حزب کمونیست ایران، این چنین گفته است: «در سنندج حاکمیت چندگانه وجود داشت. جمعیت در کارهای اجرائی دخالت می‌کرد. بسیاری از کارهای مربوط به دادگستری را ما انجام می‌دادیم. به‌طور دوفاکتو طوری شده بود که دادگستری نامه‌ها و ابلاغیه‌های ما را به‌رسمیت می‌شناخت. پلیس راه هم اگر چه ظاهرا سر جای خود بود، اما عملا کارها را ما انجام می‌دادیم. نفوذ زیادی بین مردم داشتیم. مسئله مصادره‌ زمین توسط مردم که در جریان قیام شروع شده بود، بعد از روزهای قیام ادامه پیدا کرد و مورد پشتیبانی جمعیت قرار گرفت. در تمام ادارات، از بیمارستان گرفته تا اداره‌ دارائی و به‌ویژه اداره‌ کار ما می‌توانستیم در کارها دخالت بکنیم. استانداری به‌نحوی دوباره دایر شد، ولی قدرتش در دست ما نبود.»‌(صدیق کمانگر، 1362) 

این جمعیت‌ها که به مرور به شریان‌های اصلی تصمیم‌گیری‌های سیاسی و اجتماعی کردستان تبدیل شدند به فاصله‌های زمانی کوتاه، بعد از انقلاب یکی بعد از دیگری اعلام موجودیت کردند. با وجود ارتباط نزدیکی که بین آن‌ها وجود داشت، اما شرایط عضویت، شیوه کار و ساختار سازمان‌دهی آن‌ها در هر شهر متفاوت و مستقل بود. میزان مشارکت زنان و مردان در جمعیت‌ها و کارهای اجرایی و آموزشی شهرها هم یک‌سان نبوده است.

برای مثال، جامعه‌ زنان مبارز سقز چهار شرط برای عضویت اشخاص قائل شده است: «1. به هیچ حزب و سازمان کشورهای خارجی وابستگی نداشته باشند. 2. قبول اهداف و کوشش در راه پیش‌برد برنامه‌های جامعه زنان مبارز. 3. سن اعضا باید از 16 سال کم‌تر نباشد. 4. صلاحیت سیاسی ـ اجتماعی فرد مورد تایید جامعه‌ زنان مبارز سقز باشد.»

نسخه‌ای از اساس‌نامه این جامعه در روزنامه آیندگان در سال 1358، به شرح زیر انتشار یافته است: 

«قیام مسلحانه 20۰ تا 21 بهمن‌ماه اگر چه توانست پیروزی‌هایی نصیب خلق قهرمان ایران نماید ولی به علت عدم سازمان‌دهی مبارزات حق‌طلبانه نتوانست به پیروزی نهایی دست یابد و کلیه‌‌ ریشه‌های ارتجاع را بر کند و دست امپریالیسم را به کلی از مناسبات اقتصادی و سیاسی و فرهنگی ایران قطع گرداند. لذا برای خنثی‌نمودن کلیه‌ توطئه‌های ارتجاع و ادامه‌ مبارزات و به ثمر رساندن آن تا آزادی کلیه‌ نیروهای زحمت‌کش و لغو استثمار فرد از فرد، زنان مبارز سقز تشکل خود را در جمعیتی به نام زنان مبارز سقز اعلام می‌دارد، اهداف جامعه عبارتند از: 

  1. تشکیل جمهوری دموکراتیک خلق بر اساس آزادی کامل جمعیت‌های سیاسی، مذهبی، صنفی برای همه‌ طبقات و اقشار مردم. آزادی کامل مطبوعات، بیان، تبلیغات، آزادی اعتصابات و تظاهرات، آزادی آموزش نظامی. 
  2. تشکیل شوراهای کارگری که ناظر بر امر تولید و توزیع کالاهای کارخانه باشند. 
  3. تشکیل شوراهای دهقانی و نظارت آن بر امر اصلاحات ارضی و تقسیم زمین به نسبت اعضای خانواده‌ دهقانان. 
  4. خودمختاری و حق تعیین سرنوشت برای تمام خلق‌های ایران در چارچوب ایران آزاد و دموکراتیک 
  5. برابری زنان و …»‌(آیندگان، شنبه 5 خرداد 1358، ص 5) 

زنان هوادار کومه‌له و برخی دیگر از جریان‌های چپ در سال‌های آغاز انقلاب در نهادهای دمکراتیک خود و سپس در صفوف نیروهای پیشمرگه، نقش پررنگی در رابطه با پیوند زنان جامعه‌ کردستان با مبارازت جاری ایفا کردند. اما آن‌ها به دلیل محدودیت‌های جامعه‌ سنتی و مردسالاری، نتوانستنند به‌عنوان نیروهای تعیین‌کننده هم‌چنان در صف مقدم مبارزه و دوش به دوش رفقای مرد بمانند. 

در اسناد کنگره‌ سوم که سه سال بعد از فعالیت علنی کومه‌له برگزار شده،  در ضمن قطع‌نامه‌ای «درباره‌ شوراها و حاکمیت توده‌ها در کردستان» از تجربه‌ انقلاب 57، به‌عنوان شکلی از «حاکمیت دمکراتیک» یاد می‌شود. در مقدمه‌ این قطع‌نامه تاکید شده که «کومه‌له - صرف‌نظر از این‌که هرکدام از نیروهای سیاسی مخالف رژیم در کردستان چه موضع و نقشی نسبت به مسئله‌ شوراها اتخاذ کرده‌اند - در مجموع از «دمکراسی شورایی استقبال» کرده است. «ما طرفدار شوراهایی هستیم که که مافوق مردم نبوده و از سوی نیروهای خارج از آن‌ها بر آنان تحمیل نگردد، بلکه مظهر واقعی خواست و اراده‌ آزادانه توده‌ها برای اعمال حاکمیت باشد.»

در بند 6 همین سند، آمده است: ... مردم را در «مناطق آزاد شده» به ایجاد «شوراهای دمکراتیک» فرامی‌خواند. هم‌چنین تاکید شده که این شوراها باید همه‌ امور زندگی خود، از قبیل قضاوت و رسیدگی به اختلافات،‌ اقدامات اقتصادی و عمران و آموزش و پرورش، بهداشت و درمان،‌ مسئله‌ ارضی و… را برعهده بگیرند. در بند سوم آمده که شوراها به‌عنوان نماینده‌ واقعی مردم باید با رأی آزادانه و برابر زنان و مردان محل انتخاب شوند، حافظ آزادی کامل بیان بوده، قدرت خود را از توده‌ها گرفته و در خدمت آن‌ها باشند. در مقابل مردم مسئول بوده و از طرف آن‌ها کنترل گردند و هرگاه که اکثریت انتخاب‌کنندگان اراده کنند باید برکنار شده و با شورای منتخب دیگری جایگزین شوند.

 

هم‌چنین در مقدمه‌ یکی از کتا‌ب‌های درسی که کومه‌له در آغاز انقلاب، برای مقطع ابتدایی مدارس کردستان به زبان‌های کردی و فارسی تدوین کرد از «آموزش و اشاعه‌ علوم و فرهنگ علمی و انقلابی و مبارزه با فرهنگ ارتجاعی و خرافی: آموزش توده‌های کارگر و زحمت‌کش  و فرزندان آن‌ها با اصول دموکراسی پیگیر»، به‌عنوان یکی از اهداف کمیسون آموزش کومه‌له یاد شده است.»‌(کمیسیون آموزش کومه‌له، 1362)

ارجاع به دموکراسی مستقیم و شورایی از سوی کومه‌له از زمان انقلاب و از آغاز فعالیت علنی مطرح بوده است. کومه‌له مبارزه‌ خود را در سطح کلان علیه دو گروه سازمان‌دهی کرده بود: یکی حکومت مرکزی و دیگری نیروهای مرتجع و فئودال محلی که در کردستان دارای قدرت بودند. در جریان انقلاب، حزب دمکرات کردستان نیز به عنوان نیرویی سازشکار با حکومت مرکزی و فئودال‌ها، یکی دیگر از دغدغه‌های کومه‌له بود. 

این سازمان با این‌که در شمال کردستان ایران، مهاباد، سردشت و نقده نفوذ چندانی پیدا نکرد، اما با نفوذ در مناطق جنوبی مانند سنندج، مریوان، سقز و کامیاران توانست به‌سرعت توازن سیاسی در کردستان را که تا آن‌زمان در انحصار حزب دمکرات بود، بر هم زده و یک تغییر بزرگ ایجاد کند.  

در پی انقلاب ایران و با آغاز سرکوب‌ها در مرکز، جریا‌ن‌های چپ سراسری راهی کردستان شدند. برخی از آن‌ها مانند چریک‌های فدایی خلق شاخه کردستان داشتند و رسما به فعالیت سیاسی می‌پرداختند.

نیروهای دیگری مانند اتحاد مبارزان کمونیست، سازمان پیکار، اتحادیه‌ کمونیست‌ها، حزب کارگران سوسیالیست، سازمان رزمندگان نیز در کردستان بعد از انقلاب حضور داشتند اما تاثیر چندانی در تحولات نداشتند. از همه بیش‌تر اتحاد مبارازن کمونیست با کومه‌له رابط سیاسی نزدیک‌تری داشت. بیش‌تر این سازمان‌ها که همگی گرایش چپ داشتند به نیروها و نهادهایی نزدیک شدند که بعدها از دل برخی از آن‌ها کومه‌له بیرون آمد. این سازمان‌ها در کردستان با سیاست‌های حزب دمکرات که نفوذ فراوانی داشت مخالفت می‌کردند و متقابلا نیز حزب دمکرات نه تنها با سیاست‌های آن‌ها، بلکه مخالف حضور آن‌ها در کردستان بود.

در عین حال کومه‌له و چریک‌های فدایی، حزب دمکرات را متهم به «سازش با حکومت مرکزی» می‌کردند.

بیش‌تر این سازمان‌ها با تشکیل حزب کمونیست ایران در سال 1362، جذب این حزب شدند.

در پی شکست حزب دموکرات کردستان ایران، برای ورود مسالمت‌جویانه به ساختار قدرت و آغاز سرکوب‌های نظامی، حزب دمکرات نیز وارد مرحله‌ دیگری از مقاومت مسلحانه شد.  

در حالی که کومه‌له بعد از انقلاب 1357، بر خلاف حزب دموکرات کردستان ایران، هرگز وارد بده و بستان با حکومت تازه به قدرت رسیده اسلامی نشد و راه سومی را انتخاب کرد و آن‌هم به‌صورت گسترده تاسیس نهادهای مردمی را در اولویت خود قرار داد در نتیجه این سازمان توانست به‌ویژه میان کارگران شهری،‌ کارگران فصلی، دهقانان فقیر، اصناف مختلف از جمله کارگران نانوایی‌ها و كوره‌‌پزخانه نفوذ کرده و شماری از آن‌ها را سازمان‌دهی و متحد کند. کادرهای میانی این سازمان که شامل زنان و مردان جوان عمدتا تحصیل‌کرده بود، در انقلاب 1357 به‌صورت سازمان‌دهی شده شروع کردند به آموزش و ارتباط‌‌گیری با کارگران و اقشار و لایه‌های مخلتف جامعه‌ کردستان. مشارکت تعیین‌کننده در تاسیس شوراهای مردمی شهر و روستا، تاسیس اتحادیه‌های دهقانی، اتحادیه‌ سندیکای کارگران نانوایی‌ها، کانون‌های محصلین، اتحادیه‌های زنان، کانون کارمندان و دانشجویان از جمله نهادهایی بودند که نه عمودی، بلکه به‌صورت افقی و از پایین به ابتکار کادرهای کومه‌له ایجاد شدند.  

سازمان‌دهی و خودسازمان‌دهی، ایده و دغدغه اصلی کومه‌له و بنیان‌گذار محبوب و مردمی آن «کاک فواد مصطفی سلطانی» بود که همواره می‌گفت اگر ما بتوانیم با مذاکرات مریوان حتی یک ساعت جنگ را به‌عقب بیاندازیم به‌نفع ماست، چون طی آن یک ساعت مشغول سازمان‌دهی خواهیم بود.

تشکیل شوراهای شهر و روستا، به‌‌ویژه در مریوان و سنندج دو تجربه‌ تاریخی تشکیل نهادهای مردمی در شرایط انقلاب 1357 بودند. اعضای این شورا در مریوان در حین سازمان‌دهی مردمی، طی تصمیمی تاکتیکی و با حمایت مستقیم مردم، با چمران و سایر عوامل سرکوب کردستان نیز به‌مذاکره پرداختند. مذاکره‌ای که علنی و از موضع قدرت بود به‌طوری که نتیجه آن راه‌پیمایی اعتراضی و جمعی مردم مریوان بود که به «کوچ تاریخی مریوان» شهرت یافت و در تاریخ جنبش انقلابی کردستان ثبت شد. در حمایت از این راه‌پیمایی عظیم، هزاران نفر از زنان و مردان از سایر شهرهای کردستان به‌ویژه از سنندج و سقز با شور و شوق به‌سمت مریوان به حرکت درآمدند. شاهدانِ این راه‌پیمایی‌ها، از آن‌ها به‌عنوان یکی از تجربه‌های منحصر به فرد سازمان‌دهی جمعی در ماه‌های بعد از انقلاب ایران یاد می‌کنند.   

روز 23 تیرماه سال 1358 بود که مردم مریوان، به دعوت اتحادیه دهقانان و نیروهای عمدتا چپ در اعتراض به صدا و سیمای دولتی و لشکرکشی نظامی به این شهر مقابل ساختمان رادیو تلویزیون مریوان دست به راه‌پیمایی زدند. «تظاهرکنندگان مرکب از مردم مسلح و اعضای اتحادیه‌ دهقانان مریوان در اطراف مدرسه قرآن مفتی‌زاده، علیه پاسداران محلی و همکاری نیروهای حزب دمکرات کردستان عراق، ادریس بارزانی که به «قیاده موقت» معروف بوده و در ساختمان ساواک مریوان مستقر بودند شروع به شعار دادن می‌کنند. اما از این ساختمان، به سوی تظاهرات‌کنندگان تیراندازی می‌شود و تنی چند از تظاهرات‌کنندگان کشته می‌شوند.

در مورد واقعه‌ خونین 23 تیرماه مریوان، روایت‌های مختلفی بیان شده است. از جمله به گزارش روزنامه آیندگان، سپاه پاسداران، مقام‌های دولتی و نظامی ادعا کرده‌اند که «تحریکاتی از سوی بیگانگان و دشمان انقلاب باعث حمله مردم به پاسداران شده و نیروهای دولتی برای بی‌اثر کردن این تحریکات باید در مریوان حضور داشته باشند.» 

«در پی حادثه‌ تیرماه 100 نفر پاسدار از کرمانشاه توسط هلی‌کوپتر به رغم مخالفت شوراهای شهر سنندج و 110 پاسدار دیگر به پادگان مریوان انتقال یافتند.»‌(آیندگان، 13 مرداد 1358، ص 5) به گزارش رسانه‌های وقت ایران، روز 27 تیرماه مذاکرات میان نمایندگان شورای شهر مریوان و مقامات پادگان این شهر به بن‌بست رسید. شورای موقت شهر اعلام کرد: «ما با دولت سر جنگ نداریم و تسلیم نیز نخواهیم شد. اگر پاسداران یا ارتش در شهر مستقر شوند، مردم از شهر خارج خواهند شد و شما با شهر بدون سکنه روبه‌رو می‌شوید.» آیندگان گزارش می‌دهد که کوچ، شبانه آغاز شد. تا روز بعد، حدود 75 درصد مردم از شهر خارج شدند و به زودی همه ساکنان، شهر را خالی کردند.»‌(همان منبع)

قادر عبدالله، خبرنگار روزنامه‌ کار در کتاب خود، که گزارشی از سفر به کردستان است، به نقل از مردم منطقه می‌نویسد: «دولت زور آورده است که آن‌جا  پاسگاه بگذارد، ژاندارم بیاورد،‌ آن‌ها هم برای این‌که نمی‌خواهند با این دولت جنگ کنند، همه شبانه دست بچه‌هایشان را گرفته‌اند و شهر را گذاشته‌اند برای دولت و خودشان رفته‌اند تو بیابان تو کوه زندگی می‌کنند.»‌(عبدالله 1358، ص 88) اردوگاه کانی‌میران که مقصد مریوانی‌های معترض بود، در فاصله 15 کیلومتری این شهر به سمت مرز باشماق واقع شده است.

خبرنگار آیندگان در گزارش اختصاصی خود از مریوان، این‌گونه اردوگاه را توصیف می‌کند:‌ «وارد که می‌شویم ابتدا کپرهای پوشانده از شاخه‌های درختان جلب نظر می‌کند و در جاهای دیگر، چادرهایی برپا شده. اردوگاه حتی از فاصله‌ 100 متری به دلیل زیاد بودن درختان و محصور بودن میان تپه‌های اطراف دیده نمی شود. از 16 هزار نفر جمعیت مریوان بیش از 7 هزار نفر که بیش‌تر دهقانان و کارگران ساختمانی و خرده بورژوازی شهری هستند، در اردوگاه زندگی می‌کنند و بقیه اهالی شهر به روستاهای اطراف و شهرهای نزدیک رفته‌اند.»‌(آیندگان، 13 مرداد 1358، ص 5) 

«اردوگاه مریوان، تجلی‌گاه روح همبستگی»، در شماره 19 مردادماه، هفته‌نامه‌ تهران‌مصور با این عنوان گزارشی اختصاصی از کوچ مردم و عکس‌هایی از کاوه گلستان را منتشر کرده است. در توضیح یکی از عکس‌ها آمده است: «یاسی نیست. آن‌گونه که باید به قاعده، در «آواره» دید. اینان سرزنده و دل‌شادند. محکم و استوار. نمی‌توان آواره‌شان نامید و همان بهتر که دوری مردم مریوان را از شهرشان، به نام واقعی‌اش، «کوچ اعتراض» بخوانیم. کوچ اعتراض مردم مریوان که حدود 3 هفته پیش آغاز شد، سلسله‌ای از زنجیره مبارزات دلیرانه خلق کرد به‌طور اعم و مردم این شهر به‌طور اخص علیه امپریالیسم، وابستگان داخلی آن‌ها و مرتجعین است.»‌(تهران  مصور، ص 32) 

پانزده روز زیستن در اردوگاه «کانی‌میران» یک تجربه‌ تاریخی و منحصر به فرد از خودسازمان‌دهی مردمی بود. این تصمیم که شورای منتخب شهر اتخاذ کرده بود به همگان اجازه می‌داد که در جریان انقلاب به‌صورت مستقیم وارد عمل شوند. اردوگاه از کمیته‌های مختلفی تشکیل شده و به همه‌ ساکنان آن امکان مداخله‌ مستقیم می‌داد. به گزارش روزنامه آیندگان «مردان حفاظت از شهر و سنگرهای اطراف اردوگاه را به‌عهده دارند، و زنان و دختران کار آشپزی و توزیع کمک‌ها، پاک‌سازی و غیره را انجام می‌دهند. در اردوگاه یک کتاب‌خانه کودکان نیز دایر شده است.» در خصوص تقسیم جنسیتی کار در اردوگاه «تهران مصور» روایت دیگری دارد: «در هر گوشه‌ای از اردوگاه، روح همبستگی و تعاون مردم مریوان متبلور است. البته همه‌ مردم مریوان، در اردوگاه به‌سر نمی‌برند. عده زیادی از آنان به شهرها و روستاهای اطراف رفته‌اند. از 16 هزار تن جمعیت شهر 7 هزار نفر ساکن اردوگاه هستند. برای نظم بخشیدن، کارها بین چند کمیته تقسیم شده و همه - زن و مرد، کوچک و بزرگ - در چهارچوب وظایف این کمیته‌ها فعایت می‌کنند. علاوه بر مردان مسلحی که شهر را زیر کنترل دارند، عده‌ای زن و مرد مسلح نیز در سنگرها، امنیت اردوگاه را تأمین می‌کنند. کمیته کار، آب را به وسیله‌ ماشین از چشمه می‌آورند و کمک‌های جنسی رسیده را که اهالی شهرها و روستاهای اطراف فرستاده‌اند بین اردوگاه‌نشینان تقسیم می‌کنند.»

به روایت شاهدان بسیاری یک نقطه‌ استراتژیک اردوگاه میدانی وجود داشت که به ساکنان اجازه‌ تجمع، سرودخوانی، بحث و گفتگوهای جمعی می‌داد. «برای آگاه کردن ساکنان اردوگاه و رساندن اخبار و تقویت روحیه‌ مردم، هر روز عصر در میدان ارودگاه برنامه‌ای توسط کمیته اطلاعات ترتیب داده می‌شود. در این برنامه‌ها سرودهای ملی و حماسی خلق کرد به‌طور جمعی خوانده می‌شود و اخبار روز، پیام‌ها و اطلاعیه‌های سیاسی را می‌خوانند و در مورد رسیدن به راه حل‌های مشترک، در این جلسات از مردم نظرخواهی می‌کنند.»‌(آیندگان، 13 مرداد، ص 5) 

شورای شهر مریوان و اتحادیه‌ دهقانان نقش بسیار پررنگی در سازمان‌دهی این حرکت اعتراضی داشتند. اعضای این شورا که پیش‌تر مستقیما از سوی مردم انتخاب شده بودند در جریان کوچ نیز بار دیگر با امضای یک طومار 15 متری حمایت خود از نمایندگان شورای شهر اعلام کردند.‌(آیندگان، 1 مرداد، ص 2) 

کوچ مردم مریوان و تجربه اردوگاه کانی‌میران، بازتابی منحصر به فرد از روح انقلاب 1357 مردم ایران و یک نقطه‌ عطف تاریخی از این دوران است. حتی برخی از مقامات محلی نیز نتوانستند همراهی خود را پنهان کنند. بر اساس همان شماره‌ روزنامه آیندگان، اقدسی، شهردار مریوان گفته است «این کوچ کردن اعتراض درستی بود.»

در حمایت از این اقدام تاریخی، هزاران نفر از زنان و مردان از شهرهای سنندج و سقز پیاده به‌سوی مریوان حرکت کردند. آیندگان در 6 مرداد ماه از حرکت «هزاران نفر درحالی‌که بین آنان زنان و کودکان نیز دیده می‌شدند به‌سمت مریوان حرکت کردند.»

این روزنامه می‌نویسد: «این راه‌پیمایی در اعتراض به دستگیری چند نفر از کمک‌رسانان به مردم کوچ توسط پادگان سنندج» صورت گرفته است. 

راه‌پیمایان سنندجی و همراهان آن‌ها با چندین بار توقف، بعد از حدود یک هفته به مریوان و اردوگاه ‌کانی‌میران می‌رسند. آن‌ها در خاتمه‌ راه، به خواسته‌ اصلی‌شان که آزاد شدن زندانیان سیاسی است دست می‌یابند. آیندگان در شماره 13 مرداد، گزارش می‌دهد که راه‌پیمایان با قرائت یک قطع‌نامه در دو نوبت به‌سمت سنندج بازگشتند. «ما راه‌پیمایان درود و سپاس انقلابی خود را نثار همه‌ گروه‌های سیاسی، شخصیت‌ها، سازمان‌ها و نمایندگان خلق‌های ستم‌دیده ایران می‌کنیم که در این راه‌پیمایی با ما هم‌رزم و هم‌راه بودند و تصمیم و تعهد خود را مبنی بر این‌که پیوند مبارزاتی خلق کرد را با دیگر خلق‌های ایران روزبه‌روز مستحکم‌تر سازیم به همه‌ مردم مبارز ایران اعلام می‌نماییم و در پایان پشتیبانی خود را از خلق کرد، با صدور قطع‌نامه‌ای مردم ایران را در جریان خواست‌هایمان قرار می‌دهیم.»

این بیانیه خواستار سپردن اداره‌ مریوان به شورای این شهر، خودداری مداخله‌ ارتش در شهرها و به رسمیت‌شناخته شدن حق تعیین سرنوشت برای همه خلق‌ها شده ست. قطع‌نامه در پایان «سیاست سرکوب و اعدام جمعی خلق عرب خوزستان» را شدیدا محکوم کرده است.

علاوه بر سنندج، مردم از شهرهای دیگری نیز به سمت مریوان راه‌پیمایی کردند. جزئیات این راه‌پیمایی‌ها مانند مورد سنندج روشن نیست. با این حال نشریات آن‌زمان گزارش کرده‌اند که صدها نفر از شهرهای بانه و بوکان به راه‌پیمایان سقزی پیوسته‌اند تا به‌سمت مریوان حرکت کنند. راه‌پیمایان از سوی تعدادی از نیروهای مسلح کُرد حمایت می‌شوند. جمعیت دیگری نیز از سمت مهاباد و سردشت به سمت مریوان به راه افتاده‌اند.

تجربه‌ و ابتکار جمعیت کامیاران نیز یک حرکت تاریخی و آموزنده است. خوابیدن مردم در مسیر تانک‌ها و تجهیزات نظامی بود که از همدان عازم کردستان بودند. آیندگان روز 5 مرداد گزارش می‌دهد که مردم از انتقال این تجهیزات «جلوگیری کردند و بعد از چند ساعت فرماندهان گردان  اعزامی مجبور به دادن فرمان بازگشت شدند.» قادر عبدالله، خبرنگار روزنامه‌ کار در این رابطه گزارش می‌کند: «مردم قهرمان کامیاران، ضامن نارنجک‌ها را کشیده، فشنگ‌ها را به کمر بسته و به خیابان ریختند و بر سر ارتش مزدور فریاد زدند که: اگر می‌خواهید برای کشتار مردم مریوان بروید، اول از همه باید از روی جنازه‌ی ما بگذرید. مردم قهرمان کامیاران جلوی تانک‌ها روی زمین می‌خوابند.» ( قادر عبدالله، 1358، ص 28) 

یکی از معدود اسناد اصلی و در عین حال مهم‌ترین آن، مربوط به رخداد اعتراضی مردم مریوان، سخن‌رانی کاک فواد مصطفی سلطانی است که از وی به‌عنوان معمار کوچ یاد می‌شود. وی در این سخن‌رانی با تاکید بر دستاوردهای کوچ اعتراضی، از جمله به «اتحاد» اشاره کرده که به گفته‌ او تا آن‌زمان در جامعه‌ کردستان بدون سابقه بوده است.

کاک فواد در سخن‌رانی خود در اردوگاه «کانی‌میران»، درباره کوچ مریوان از جمله گفته است: «اگر اجازە بدهید، من هم در مورد این رویداد صحبت خواهم کرد. ارزیابی کنیم آیا این رویداد تاکنون به‌ضررمان بودە یا بە نفع‌مان بودە است؟ از برخی از دوستانم شنیدەام کە می‌گویند: «کاش از همان اوایل کوچ نمی‌کردیم، زیرا در هر صورت و سرانجام قرار است ارتش، وارد شهر گردد.» چنین فرض کنید انسانی خانەای را می‌سازد، در این زمینە ممکن است مقداری هم بدهکار باشد و، یا ضرر کند. اما از طرف دیگر خیالش از کرایە‌نشینی آسودە گشتە و نجات پیدا می‌کند و این وضع مسلما بە‌نفع اوست. بندە اکنون در صحبت‌هایم توضیح خواهم داد، در تصمیم و کاری کە مشغولش هستیم، تا حال حاضر یعنی تا بازگشت ما بە شهر مریوان، پیروز و موفق بودەایم .

کاک فواد که سخنانش را در 10 بند فرموله کرده بود در آخر چنین نتیجه می‌گیرد:

«ما باید فداکارانە و قهرمانانە و به‌موازات آن‌هایی کە از همە مناطق کردستان و ایران از ما دفاع و پشتیبانی می‌کنند، دستاورهای‌مان را نگه‌داری و حفاظت نمائیم. «مریوان باید حتمأ و همیشە، سنگر آزاده‌گان باشد!»

اما همان‌گونە در اوایل صحبت‌هایم عرض کردم، کسی کە خانەای می‌سازد، ممکن است با ضرر نیز روبه‌رو شود و بدهکار گردد. طبعا تلاش و کار ما نیزدر کوچ، به‌همان شیوە بودە است. ضرر کارمان این بودە است، کە ارتش وارد شهر می‌گردد و نمی‌گذارد هیچ کسی در داخل شهر اسلحە حمل کند. البتە در بیرون شهر چنین نیست و مردم می‌توانند اسلحە حمل کنند. در زمینە نگه‌داری و حمل اسلحە‌هایتان، هر کسی از وجدان و ضمیر خودش سئوال کند، اگر در حقیقت  اعتماد و اطمینان و آرامشی می‌بود، اگر مزدوران  و فریب خوردگان بومی، به‌سوی مردم شلیک نمی‌کردند و در خیابان‌ها مردم را به‌گلولە نمی‌بستند، دیگر چە لزومی داشت کسی در شهر، اسلحە همراە داشتە باشد؟

اگر  نمایندگان و ماموران دروغ نگویند و در عمل نگذارند کە مزدوران بومی مزاحمت ایجاد کنند، ما  چە نیازی بە نگهبان داشتیم! اگر هم آن‌ها پیمان را شکستند، هیچ کسی نباید آن اندازە جبون و ترسو و خوش باور باشد  کە اسلحە خودش را در جائی بگذارد و دشمن بیاید و آن را مصادرە و بر دارد، بلکە باید جایی مطمئن برایش تدارک دیدە و، اسلحە را به‌خوبی نگه‌داری کند. پیداست اگر به‌جای ارتش ما خودمان آن وظایف را انجام می‌دادیم بهتر بود.  اما همان‌طوری‌کە  قبلا بعضی از دوستان نیز  گفتند، ما نتوانستیم  این ارادە وخواست را بر آن‌ها تحمیل کنیم.  چندین روز است کە ما بدون استراحت با آن‌ها، مشغول بحث و مذاکرە و گفتگو هستیم. آن‌ها چند بار میز مذاکرە و گفتگو را  جا گذاشتە و جلسە را ترک کردەاند و، تاکنون چندین هیات و گروە مختلف آمدەاند و رفتەاند. اگر ما در زمینە آن درخواست خیلی اصرار و پافشاری می‌کردیم، می‌بایست خودمان را برای جنگ آمادە می‌کردیم. ما هم  به‌عنوان شورای منتخب مریوان، هر اندازە موضوع را سبک و سنگین کردیم بە این توافق رسیدیم کە اکنون این جنگ به‌نفع ما نیست و فعلا نباید با آن مشغول شویم. این را نیز مدنظر داشتە باشید، اگر ما با آن‌ها بە توافق نمی‌رسیدیم، جمعی در میان ما، کاسە صبرشان لبریز می‌گشت و از ما جدا می‌شدند. به‌خاطر این‌کە اتحادمان، استوار و پایدار بماند، لازم دانستیم شیوە و سبک کار را عوض کنیم. به‌غیر از فاکتورهای نامساعد، رژیم خطاب بە مردم مناطق مختلف ایران، در رادیو و تلویزیون‌هایش تبلیغات وسیعی را بر علیە ما راە انداختە است. ما بعد از این توافق، برای خنثی کردن تبلیغات و دروغ‌پردازی‌های دولت مبارزە و اقدام خواهیم کرد. آن‌ها وعدە و قول شرف دادەاند (اگر شرف داشتە باشند!)  کە ارتش  تا یک ماە دیگر در شهر خواهد ماند و در آن مدت نیز، افراد ارتشی بدون اسلحە در شهر خواهند بود.  و شورای مریوان بعد از سپری شدن یک ماە، شهربانی را جایگزین و مستقر خواهد کرد و ارتش بدرون پادگان بر می‌گردد پیداست همگی ما از این‌کە ارتش به‌شهر مریوان وارد خواهد گردید ناراحت هستیم. اما حقیقتا معتقدم اگر در مجموع محاسبە و ارزیابی کنید، صدی هشتاد درصد پیروز و موفق بودەایم.

چنین تصور نکنیم کە، شکست خوردەایم. آن‌ها ناچار و مجبور بودند اکثریت خواست‌ها و نظرات ما را قبول و بپذیرند. اما یک مسئلە را در مورد دولت فراموش نکنیم، کە نیروی سرکوب و قدرت نظامی دارد. ما برای رسیدن بە اهداف و خواست‌هایمان یک راە اصولی و اساسی را در پیش رو داریم، آن‌هم اتحاد خودمان است. و ضرورت دارد با روستاهای دور و نزدیک، با مردم سایر مناطق کردستان، با خلق‌های ایران، با نیروهای مترقی و آزادی‌خواە ایران نیز اتحاد داشتە باشیم. مبارزات کنونی ما، تا حدودی بە آن اهداف و خواست‌ها رسیدە است و، باید بعد از این نیز بر همین روال ادامە دهیم. این‌ها مجموعەای از دستاوردهای خوب و تجارب تلخ مبارزات‌مان بود کە به‌نظرم رسید.  اکنون مسئلە دیگری در مورد دوستان سقزی و بانەای مطرح است کە، در راهند و مصمم هستند راه‌پیمایی‌شان را ادامە دهند و بە شهر مریوان برسند. باید تصمیم نهائی را بگیریم، آیا بە شهر بر نگردیم بلکە، در اردوگاە کانی میران منتظرشان باشیم و از آن‌ها استقبال کنیم؟ یا این‌کە به شهر بر گردیم و در آن‌جا از آن‌ها استقبال کنیم؟ من معتقدم استقبال از آن‌ها در شهر مریوان بهتر است. نظرات شماها چیست و چە تصمیماتی دارید؟ استدعای دیگری دارم و تقاصا می‌کنم اگر این پیمان و صلح را قبول دارید و می‌پسندید، باید بە آن وفادار و متعهد بودە و آن را اجرا نمائیم. بگذار مشخص و معلوم گردد چە کسی توطئە‌گر است، چە کسی مزدور است و آشوب‌گری می‌کند.‌»‌(برگردان از کردی به فارسی، رشاد مصطفی سلطانی)

 

 

«سرکوب نیروهای مزدور محلی» و «جلوگیری از تکرار وقایع گنبد کاووس، خرمشهر، نقده و…»، از جمله‌ دیگر مواردی هستند که کاک فواد با مردم مریوان به‌عنوان اصلی‌ترین دستاوردهای این اعتراضی در میان می‌گذارد.  

یکی از تلاش‌های حکومت اسلامی در تحریف تاریخ مبارزه مردم کردستان و رهبران مجبوب آن چون کاک فواد سلطانی، ساختن فیلم «چ» به کارگردانی ابراهیم حاتمی کیا بوده است. در این فیلم به بهانه بررسی مقطعی کوتاه از حضور طولانی مصطفی چمران در کردستان، سعی شده سیاست رسمی حکومت، این‌بار از نگاهی «هنری» و به شیوه‌ای «حماسی» به مخاطبان ارائه شود.

اما اگر بخواهیم از زاویه‌ای متفاوت از این نگاه، به عملکرد چمران در کردستان بپردازیم، از نگاه مردم کردستان، او یک آدم‌کش و در عین حال یک عنصر مهم حکومت اسلامی بود. اگر بخواهیم برای کردستان قهرمانی معرفی کنیم آن قهرمان، کاک فواد سلطانی است.

فواد مصطفی سلطانی که تنها چند ماه قبل از انقلاب، در مهرماه پنجاه و هفت از زندان آزاد شده بود، عمر آزادی‌اش، به یک سال هم نرسید و در شهریور پنجاه و هشت توسط نیروهای تحت فرمان چمران جان باخت.

او اهل روستایی در اطراف مریوان بود. جوانی با استعداد و سخت‌کوش که برای تحصیل در دبیرستان مجبور شد به‌همراه برادرهایش به سنندج برود و پس از پایان تحصیلات متوسطه در رشته مهندسی برق دانشگاه صنعتی آریا مهر‌(صنعتی شریف کنونی) پذیرفته شد.

وی پس از فارغ‌التحصیلی به زادگاهش مریوان بازگشت و پس از مدتی کوتاه به خاطر فعالیت‌های سیاسی بازداشت و به زندانی طولانی محکوم شد که تا مهرماه پنجاه و هفت طول کشید.

در پی آزادی از زندان، به تشکیل تشکل‌های مدنی و سازمان‌های مردمی و شوراها پرداخت و از جمله بزرگ‌ترین اتحادیه دهقانان کردستان را تشکیل داد و به تدریج به رهبری محبوب و مردمی تبدیل شد. در پی جنگ خونین نوروز پنجاه و هشت، در مذاکراتی طولانی که با هیات دولت مرکزی داشت، نقش مهمی در پایان جنگ و بازگشت نسبی آرامش به کردستان ایفا کرد.

کاک فواد در پی حمله به پاوه و صدور فتوای خمینی، نخست به سازمان‌دهی حرکت تاریخی مردم مریوان برای تخلیه کامل شهر به نشانه اعتراض به جنگ پرداخت که بزرگ‌ترین اعتراض مدنی حتی تاکنون هم محسوب می‌شود. پس از قطعی شدن جنگ هم، فرماندهی بخشی از جبهه‌های کردستان را به‌عهده گرفت که نهایتا در شهریور پنجاه و هشت با شلیک تیربار هلی‌کوپتری که او را تعقیب می‌کرد جان باخت.

مدتی قبل از این رویداد، دو تن از برادرهایش توسط صادق خلخالی در پادگان سنندج اعدام شده بودند، و پس از جان باختن او هم، دو تن دیگر از برادرهایش در زندان اعدام شدند. یعنی کشته شدن پنج فرزند یک خانواده طی مدتی کوتاه.

با وجود تعلق سیاسی فواد مصطفی سلطانی به کومه‌له، شخصیت او مورد احترام سایر جریانات از جمله حزب دمکرات و حتی شخصیت‌های مذهبی مستقل هم است و داستان‌هایی که از زندگی و رشادت‌های او ذکر می‌شود، بعد از گذشت سه دهه هنوز هم نقل محافل کردستان است.

اعتصاب زندان سنندج، کوچ تمام شهروندان مریوان به اردوگاه کانی میران واقع در نزدیکی شهر مریوان، راه‌پیمایی حماسی مردم سنندج، سقز، بوکان، مهاباد و بانه به مریوان، تشکیل شورای شهر مریوان، مذاکرات حساس و مهم با دشمنان و خصوصا با چمران، نماینده مستقیم خمینی، پیروزی کوچ مردم مریوان و بازگشت آنان به شهر، شکست دادن نیروهای مزدور محلی، سخن‌رانی تاریخی در اردوگاه کانی میران، سخن‌رانی در روستای دولاش، گفت‌و‌گو و مصاحبه با روزنامه‌های معتبر جهانی از جمله روزنامه‌ای فرانسویی، روزنامه آیندگان، بی.بی.سی، روابط متقابل با اتحاد میهنی کردستان عراق و کومه‌له رنجبران کردستان عراق و...، همه نمونه‌هایی از مبارزات و تلاش‌های خستگی‌ناپذیری بودند که کاک فواد آن را رهبری می‌کرد.

 

هم‌چنین اعتصاب غذای 24 روزه‌ زندان شهربانی سنندج به ابتکار فواد مصطفی‌سلطانی و برخی دیگر از زندانیان و حمایت مردمی سازمان‌دهی و برگزار شده بود. ‌نشریه «شورش»، ارگان «سازمان انقلابی زحمت‌کشان کردستان، کومه‌له» در دومین شماره خود که بهمن ماه 57 منتشر شده، در این رابطه گزارش می‌کند که «جوانان مبارز سنندج و مریوان به عنوان پشتیبانی از خواست برحق زندانیان سیاسی در دادگستری بست نشسته و دست به تظاهرات زدند. تظاهرکنندگان مورد حمله وحشیانه پلس ضد خلقی شاه قرار گرفتند و 35 نفرشان بازداشت شدند.‌»‌(شورش، 1358) اقدام تیرماه 1357، یک نمونه‌ از این دست سازمان‌دهی‌هاست. جمع‌آوری، تهیه مواد و نیروی پزشکی و اعزام آن‌ها به مقاومت ترکمن صحرا‌(كاروان حامل این کمک‌ها در راه دچار سانحه شد و 9 تن از نیروهای اعزامی از جمله چند پرستار جان باختند. مراسم تشییع جنازه این افراد به تظاهرات تبدیل شد و حدود 100 هزار نفر در آن مشارکت کردند.‌(نشریه شورش، 1358) جمع‌آوری کمک از سوی اتحادیه‌ دهقانان مریوان و اعزام نیرو به «دهقانان رانده‌شده منطقه‌ سوما و برادوست»، تحصن و اعتصاب گسترده مردم سنندج برای خروج پاسداران از شهر در بهمن 1358، حمایت 700 کارگر سد قشلاق سنندج و حمایت کارمندان، نهادهای دمکراتیک و هم‌چنین کسبه و بازاریان و اعلام اعتصاب عمومی و اشاعه‌ آن به دیگر شهرهای کردستان نمونه‌ دیگری از سازمان‌دهی‌های دمکراتیک مردمی و شورایی با اتکا به دموکراسی مستقیم بعد از انقلاب است که کومه‌له و به‌طور کلی گرایش چپ جامعه کردستان در سازمان‌دهی و برگزاری آن‌ها نقش تعیین‌کننده‌ای داشتند.  

كومه‌له در عین حال تا قبل از جنگ مرداد ماه 1358، به‌همراه حزب دمکرات، شیخ عزالدین حسینی و دیگر نیروها در همه‌ مذاکرات جمعی شرکت می‌کرد. از اولین دور مذاکرات که داریوش فروهر در آن حضور داشت و منجر به صدور قطع‌نامه هشت ماده‌ای مهاباد شد تا مذاکرات نوروز خونین که قطع‌نامه 8 ماده‌ای سنندج را به‌دنبال داشت و مذاکرات مریوان با چمران و دیگران. در بهمن‌ماه 1358 در مقابل تلاش‌هایی برای از سر‌گیری مذاکرات با انتشار سندی به‌نام «ما و مذاکرات» اعلام کرد که هر شکلی از مذاکره احتمالی در آینده بدون حضور کومه‌له به لحاظ عملی بی‌اعتبار خواهد بود. در این سند سازمان زحمت‌کشان کردستان - کومه‌له، از مقابله با «اتهام دروغین جنگ‌طلبی» که از سوی دولت مطرح شده، ایجاد «جنب و جوش سیاسی»، «کشاندن جریان مذاکرات به میان مردم و توده» و بدین‌ترتیب «مشارکت عملی آن‌ها» به‌عنوان اهداف مذاکرات در همه‌ دوره‌ها یاد می‌کند. «کشاندن جریان مذاکرات به میان مردم» باعث می‌شود که توده‌های مردم به نمایندگان  و مذاکره‌کنندگان خود اعتماد کنند. ما با کشاندن جریان مذاکرات به میان مردم، مذاکرات را از صورت «اسرارآمیز»  و «سیاست پنهان» که توده‌ها خود را «شایسته» شرکت در آن نمی‌دانند و از یک «امر مخصوص رهبران» بیرون می‌آوریم. انتظارات فوق‌العاده‌ای را که از مذاکرات در میان مردم وجود دارد کاهش می‌دهیم و واقع بینی را ترویج می‌دهیم. ما هم خود را در معرض قضاوت و انتقاد و اصلاح از طرف توده‌های مردم قرار می‌دهیم و هم‌ سطح توقع آن‌ها را بالا برده و با شیوه‌ اصولی مذاکره آشنا می‌سازیم.»‌(نشریه شورش، 1358، ص 15) این سند، در ادامه جهت مقابله با سیاست «تفرقه‌اندازی» حکومت، خواهان مشارکت حزب دمکرات در مذاکرات احتمالی  شده و از این حزب نیز خواسته است صراحتا موضع مشابهی بگیرد. هم‌چنین تاکید شده: «ما مسئله‌ حقوق ملی تمام خلق‌های ایران را با مسئله‌ کردستان پیوند می‌دهیم. ما مسئله‌ آزادی‌های دمکراتیک در ایران را هم با مسئله‌ کردستان پیوند می‌دهیم یعنی ما از حقوق خلق‌ها در یک ایران دمکراتیک دفاع می‌کنیم.»‌(همان منبع، ص 16 و 17) در مورد مسئله سلاح و نیروی نظامی می‌نویسد: «بر زمین گذاشتن اسلحه یعنی تن در دادن به خلع سلاح. ما هرگز و تحت هیچ شرایطی تا تحقق کامل انقلاب دمکراتیک ایران به رهبری طبقه کارگر، تن به خلع سلاح نخواهیم داد. تجربیات مختلف خلق‌های جهان، تجربه‌ی خلق کرد و تجربه‌ی خلع سلاح مردم پس از قیام اخیر ایران، به‌روشنی نشان می‌دهد که خلق، بدون یک ارتش توده‌ای هیچ ندارد و تمام دستاوردهای سیاسی خود را از دست خواهد داد. سیاست همیشگی و تزلزل‌ناپذیر ما ایجاد و تقویت چنین ارتشی است.»‌(شورش، 1358، ص1)

 

سیاست‌های حزب دمکرت کردستان ایران، بسیار متفاوت از کومه‌له و در واقع در مقابل آن بود.

«ما مفهوم خودمختاری را فرموله کردەایم. ما می‌گوییم سیاست خارجی، ارتش امور دفاعی، سیاست پولی و ارزی و سیاست‌های اقتصادی درازمدت منحصرا در صلاحیت دولت مرکزی است. امور مربوط به داخل کردستان و مخصوصا انتظامات باید در اختیار شوراهایی باشند که مردم منطقه انتخاب می‌کنند.»‌(مصاحبه قاسملو، تهران مصور، 1358) در حالی‌که حزب دمکرات و رهبران آن درگیر مذاکره با حکومت مرکزی بر سر «خودمختاری» بودند، کومه‌له در حال تاسیس و سازمان‌دهی نهادهای ابتکاری مردمی و غیردولتی و غیرمتمرکز بود. محصول شوراهای پیشنهادی کومه‌له کوچ تاریخی مریوان و مقاومت 24 روزه‌ سنندج بود، در حالی‌که شوراهای مدنظر حزب دمکرات، از آن‌جا  که مشروط به توافق و موکول به آینده بود، هرگز به مرحله‌ اجرایی درنیامدند.  

زنده یاد کاک صدیق کمانگر، بعدها در توضیح مقاومت نوروز خونین سنندج، چنین گفته است: «پادگان در مقابل مردم تیراندازی کرده است و ما به‌عنوان شورای موقت انقلاب از مردم حمایت کردیم و بس. گفتیم که قیام کردیم که آزادی و دموکراسی داشته باشیم، الان مورد یورش قرار گرفته‌ایم، ما داریم از قیام و آثار قیام دفاع می‌کنیم.»‌(کمانگر، 1362)

 

اکنون نیز حزب کمونیست ایران و کومه‌له و همه نیروهای کارگری سوسیالیستی که این سنت‌های گران‌بها و ارزشمند مبارزه سیاسی – طبقاتی کردستان را از آن خود می‌دانند در شرایط کنونی نه به پای میز مذاکره با حکومت اسلامی می‌روند و نه آمریکا و غیره، بلکه با صف مستقل مبارزه خود و با سازمان‌دهی توده‌های پیکارگر و رزمنده مردمی و با خلوص نیت با تقویت جنبش‌های سیاسی - اجتماعی، با تمام قدرت در جهت سرنگونی کلیت حکومت اسلامی و برپایی یک جامعه نوین با اتکا به روابط و مناسبات شورایی و دموکراسی مستقیم می‌کوشند.

خاورمیانه‌ای که در آن دین و دولت حضوری همه‌جانبه در عرصه عمومی دارد و نام کذایی «خدا» همه جا به گوش می‌خورد و با این نام هر جنایتی مجاز است و در این منطقه حکومت اسلامی ایران، یکی از جانی‌ترین و هارترین این حکومت‌هاست پس چگونه می‌توان با آن سر میز مذاکره نشست و مغرور و سرمست نیز بیرون آمد؟! حکومتی که چهار دهه است دست به هر اعمال وحشیانه و جنایات بر علیه بشریت و طبیعت زده است که کم‌تر می‌توان نظیر آن را در دیگر نقاط جهان یافت. به روی پرچم حکومت اسلامی ایران، عراق؛ افغانستان، داعش، حزب‌الله لبنان، عربستان سعودی، حوثی‌های یمن، طالبان، بوکوحرام، و بسیاری دیگر از گروه‌ها و حکومت‌های اسلام‌گرا نام «الله» نقش بسته است و یا حتی آن‌هایی که مانند ترکیه نام «الله» بر پرچم‌شان نیست اما حکومت و رییس جمهورشان، همواره بر طبل مذهب می‌کوبند وحشی‌ترین و آدم‌کش‌ترین و آزادی‌کش‌ترین حکومت‌ها و گروه‌های جهان هستند.

در خاورمیانه و ایران تنوع شهروندی و اشکال دینداری و یا نا‌باوری به دین، جرم است و یکی از اصلی‌ترین ویژگی‌های حاکمان امروزی این جوامع است.

در چنین فضایی، چگونه می‌توان با این حکومت‌ها سر یک میز نشست و مذاکره کرد؟ آن هم مذاکره مخفی و به درو از چشم مردم و از موضع درماندگی سیاسی!

امروز پس از چهار دهه، به روشنی می‌بینیم که کشتی حکومت اسلامی ایران، سوراخ شده و در حال غرق شدن است آیا کسی که سوار چنین کشتی می‌شود این‌قدر نادان است که غرق شدن آن را نمی‌بیند و یا چشم خود را بسته است تا خودش هم غرق شود؟

حتی اگر به برخی از اسناد این احزاب و سازمان‌هایی که رهبران و نمایندگان آن‌ها به بارگاه حکومت اسلامی وارد شده‌اند مراجعه کنیم با انبوهی از جنایات این حکومت روبه‌رو می‌شویم. در چنین موقعیتی سئوال اساسی این است که آیا این اسناد شما بر علیه حکومت اسلامی ایران، جعلی و ساخته و پرداخته ذهن‌تان است که امروز به واقعیت دست یافته‌اند تا این چنین شتابان به دیدار نمایندگان این حکومت بروند!

شاید پاسخ این سازمان‌های ناسیونالیست کرد، به این سئوالات دشوار باشد اما جواب به آن‌ها در نزد افکار عمومی مردم آزاده کردستان و سراسر ایران، منطفه و حتی جهان بسیار ساده است: حکومت اسلامی ایران ننگ بشریت است و محکوم به فناست و باید با قدرت مردمی از بین برود!

حکومت اسلامی ایران فاسدترین و تبه‌کارترین حکومت جهان است، حکومتی که حتی با شادی و سرور خشک و خالی مردم سر خصومت و دشمنی دارد؛ حکومت که تجاوز به کودکان را از نظر شرع و قوانین‌اش مجاز دانسته؛ حکومتی که به‌طور سیستماتیک زنان، آزادی‌ها فردی و جمعی، بیان و اندیشه و تشکل را شدیدا سرکوب می‌کند؛ حکومتی که ده‌ها هزار تن از مخالفین خود را نهان و آشکار اعدام کرده و مخالفین خود را در داخل و خارج ترور کرده است؛ حکومتی که با سیاست‌های ارتجاعی و سودجویانه خود و نهادهایش، نابودی فاجعه‌بار جنگل‌ها، مراتع، تالاب‌ها، رودخانه‌ها، سفره‌های آب زیرزمینی، دریاچه‌ها و... را به بار آورده است. دزدی و رانت‌خواری حکومتیان سبب شده است که اکثریت مردم ایران در معرض فقر و گرسنگی قرار گیرند و اکنون نیز این حکومت با ماجراجویی‌ها خود به ویژه تلاش‌هایش برای دسترسی به سلاح‌های کشتار جمعی و راه‌انداختن جنگ‌های موسوم به «حتگ‌های نیابتی» در کشورهای منطقه، جامعه ایران را در معرض محاصره اقتصادی و حتی جنگ احتمالی نیز قرار داده است. حکومتی که نهایتا با کارنامه سرتاپا سیاهش، هیچ‌گونه حقانیتی ندارد. پس با چنین حکومتی و با این کارنامه سیاه چهل ساله‌اش، چگونه می‌توان به مذاکره نشست و به صلح و رفاه و آزادی رسید؟!

 

اکنون پس از گذشته چهار دهه‌ از انقلاب 1357، نه تنها دو جریان سیاسی که سال‌ها پیش از کومه‌له جدا شده‌اند و اکنون در کنار دو حزب دموکرات کردستان ایران با میاجی‌گری یک سازمان غیردولتی نروژی با نمایندگان حکومت اسلامی به مذاکره نشسته‌اند، بلکه در درون حزب کمونیست ایران و سازمان کردستان آن کومه‌له، اختلافاتی بروز کرده است. به رفیق ابراهیم علیزاده می‌توان انتقاد کرد که از دو سال پیش از چنین مذاکره‌ای اطلاع داشتند چرا علنی کردند اما نمی‌توان آن را به‌عنوان یک «گناه کبیره» در نظر گرفت و هر آن چه خواست نثار وی کرد. و یا به‌طور موزیانه تلاش کرد انشعاب در درون حزب کمونیست ایران و سازمان کردستان آن کومه‌له اتفاق بیافتد و یا شاید چند عضو از آن جدا شود و به سازمان‌های بغل دستی بپیوندند. این نگاه، فرقه‌گرایانه و سخیف است و کم‌ترین ربطی به‌منافع طبقه کارگر و یا جنبش کارگری کمونیستی ندارد. در عین حال رفقای سازمان حزب کمونیست ایران - کومه‌له، وظیفه آگاهانه و داوطلبانه سیاسی، اجتماعی و حتی اخلاقی دارند تا موضع صریح خود را در مقابل این مذاکره ویران‌گر بیان کنند.

 

آن‌چه که به‌عنوان تجربه تاریخی مذاکره - مبارزه در سال‌های نخست انقلاب مطرح کردیم اولا شرایط آن دوره با این دوره بسیارمتفاوت است. دوما مذاکره در هر شرایطی پذیرفتنی نیست. مذاکره باید علنی و در شرایطی صورت گیرد که توازن قوا وجود داشته باشد. مذاکره در پشت درهای بسته و مخفی و به‌دور از چشم مردم، چیزی نیست جز تسلیم سازمان‌ها و احزاب مذاکره‌کننده به حاکمیت قداره‌بند!

زنده‌یاد عبدالرحمان قاسملو، از همان روزهای نخست انقلاب 57، پرچم سفید را در مقابل حکومت اسلامی بالا برده بود و سرانجام جان خود را نیز در مذاکره مخفی در هزاران کیلومتر دورتر از ایران و به دور از چشم مردم و حتی تشکیلات خود، از دست داد. حالا نمایندگان دو حزب دموکرات کردستان و حزب کومه‌له زحمت‌کشان و سازمان زحمت‌کشان کردستان، به‌نوعی همان راه قاسملو را در پیش گرفته‌اند. در این مذاکرات هیچ اتفاقی هم نیفتد رسوایی سیاسی به‌نام این احزاب و رهبران آن از همین امروز ثبت شده است. رهبرانی که از یک‌سو در راهروهای دولت آمریکا، عربستان سعودی، اسرائیل، ترکیه و...، چشم به‌دست نمایندگان دست چندم این دولت ها دوخته‌اند و از سوی دیگر، معلوم نیست با چه عناصری از سوی حکومت اسلامی نشست و برخاست می‌کنند.

اکنون به‌نظر می‌رسد این احزاب گذشته تاریخی خود، قتل قاسملو و همراهانش بر سر میز مذاکره با نمایندگان حکومت اسلامی در اتریش و به‌طور کلی اعمال جنایت‌کارانه حکومت اسلامی را فراموش کرده‌اند و با دست خالی و بدون پشتوانه مردمی، وارد بده و بستان با حکومتی شده‌اند که تاکنون به هیچ‌کس رحم نکرده و اگر فرصت مناسبی گیر بیاورد به این‌ها نیز رحم نخواهد کرد!

 

پس از این که مذاکرات چهار حزب کردستانی با نمایندگان حکومت اسلامی در نروژ علنی شد و به رسانه‌ها کشید سرانجام عمر ایلخانی‌زاده، در گفت‌و‌گو با دویچه‌له به این مسئله اقرار کرد.

ایلخانی‌زاده، دبیرکل حزب کومه‌له زحمتک‌شان کردستان، در گفت‌وگویی اختصاصی با دویچه‌وله فارسی تایید کرد که نمایندگان چهار حزب عمده کرد ایرانی، حزب دمکرات کردستان، حزب دمکرات کردستان ایران، حزب کومه‌له کردستان ایران و حزب کومه‌له زحمتک‌شان کردستان، به‌عنوان اعضای «مرکز همکاری احزاب کردستان ایران» در اروپا با نمایندگان جمهوری اسلامی دیدار کرده‌اند.

او که در حال حاضر مسئولیت رهبری دوره‌ای مرکز همکاری احزاب  کردستان ایران را بر عهده دارد، گزارش‌ها در این باره را تکذیب نکرد که این دیدارها با میانجی‌گری یک سازمان غیردولتی نروژی، نزدیک به وزارت امور خارجه این کشور به نام «نورِف» (NOREF − Norwegian Centre for Conflict Resolution)  انجام گرفته است.

برخی منابع نزدیک به احزاب کرد به دویچه‌وله فارسی گفتند که دست‌کم در یک دیدار با نمایندگانی عالی‌رتبه از وزارت امور خارجه و دفتر علی خامنه‌ای، رهبر جمهوری اسلامی، دبیران کل این احزاب حضور داشته‌اند.

با این حال، ایلخانی‌زداه در پاسخ به این پرسش که این ملاقات‌ها در چه سطحی صورت گرفته؟ تنها گفت: «از طرف جمهوری اسلامی نمایندگانی در سطح بالا و از طرف احزاب کرد هم نمایندگانی در سطح رهبری در این دیدارها شرکت کرده‌اند.»

مقامات جمهوری اسلامی، تا کنون در باره دیدار با رهبران چهار حزب عمده کردستان ایران هیچ اظهار نظری نکرده‌اند.

ایلخانی‌زاده افزود: «در طول یک سال و یک سال نیم گذشته از طرف شخصیت‌ها و نهادهای بین‌المللی تماس‌هایی با ما گرفته شد. آن‌ها می‌خواهند که راه‌حل آشتی برای جنبش کردستان پیدا بشود. ما پاسخ مثبت دادیم و اعلام کردیم که حاضر به مذاکره هستیم و بالاخره این تماس‌ها برقرار شد.»

 

هر چند جنبش انقلابی مردم کرد، نتوانسته در این چهل سال به مطالباتش در چهارچوب جامعه ایران دست بیابد اما تجارب ارزنده‌ای که از جمله سازمان‌دهی مردمی و شورایی و هم‌چنین نحوه مذاکره و درگیری از خود برجای گذاشته امروز هم کاربرد اساسی دارند.

سنت مبارزه نهادهای دموکراتیک شورایی در کردستان، به‌عنوان یک سنت مبارزاتی به نسل‌های بعدی هم منتقل شده است. تشکیل شوراها برای برگزاری مراسم‌های اول ماه مه، تشکل‌های مستقل کارگری، اعتصاب و اعتراض علیه کشتار کولبران و بسته‌شدن مرزها، نمایش سفره‌ خالی در خیابان، رهبری جنبش محیط زیست ایران توسط فعالین مریوانی، ابتکار در مبارزات برای جلوگیری از شکار حیونات، دوچرخه‌سواری زنان، کارزار مردمی حمایت از شنگال و کوبانی و اعتصاب‌های مدنی عمومی تنها بخشی از این سنت‌های مبارزاتی هستند که در سال‌های گذشته در عرصه سیاسی، اجتماعی و فرهنگی کردستان به صحنه آمده‌اند.

بنابراین، تنها راه خروج از این همه بحران و بن‌بست سیاسی، اجتماعی، فرهنگی و دیپلماسی و جهل و جنایت و حشی‌گری، در گرو برچیدن بساط حکومت اسلامی ایران است.

به این ترتیب، احزاب و سازمان‌های کردی که بر میز مذاکره مخفیانه و از موضع ضعف و پریشانی و سردرگمی سیاسی و نفع‌پرستانه و حقیرانه با این حکومت نشسته‌اند راهی را انتخاب کرده‌اند که کم‌ترین ربطی به مبارزه خلق کرد نداشته و تنها در راستای منافع حقیر خود در حرکتند از این‌رو، هر جریانی با آن‌ها همراه شود طبیعی است که از سوی همه نیروهای آزادی‌خواه و برابری‌طلب و جنبش‌های اجتماعی طرد شود حتی اگر در تاریخ گذشته‌اش نیز سیاست‌های مثبتی داشته باشد. اساسا مردم به هیچ حزب و سازمانی تا ابد چک سفید نداده‌اند که هر کار غلط و نادرستی خواست بر علیه مصالح و منافع آن‌ها انجام دهد و در عین حال به نام و تاریخ خوشنام گذشته‌اش، آویزان گردد.

این نیروها، وظیفه داوطلبانه و آگاهانه سیاسی دارند که در جهت سرنگونی حکومت اسلامی، جامعه‌گرایی را در مقابل دولت‌گرایی قرار دهند تا بتوانند همانند سال‌های نخست انقلاب 57، بیش‌ترین نیروهای سیاسی و اجتماعی فعال در جامعه را در جهت انقلاب اجتماعی  متشکل و متحد سازند.

بی‌تردید اکنون بیش از هر زمانی از تاریخ جامعه ما، خودمدیریتی شورایی و عبور از فلسفه «دولت - ملت» خودی، نه تنها در کردستان و سراسر ایران، بلکه در خاورمیانه یک ضرورت تاریخی و غیرقابل انکار است.

 

هجدهم تیر 1398 – 9 ژوئیه 2019

آیا تلاش تازه مکرون برای گشودن پنجره تازهای برای مذاکره بین ایران و آمریکا شانس موفقیت دارد؟

آیا تلاش تازه مکرون برای گشودن پنجره تازهای برای مذاکره بین ایران و آمریکا شانس موفقیت دارد؟  

در ادامه کوشش آبه نخست وزیرژاپن برای هموارکردن راه مذاکره یین دو طرف در جهت کاستن و حل بحران منازعات ایران و آمریکا والبته ناکامی وی پس از آن که برای رژیم ایران روشن شد حامل هیچ پیشنهادواجد امتیازمشخص در جهت گشودن تنگناهای تحریم های حداکثری نیست؛ این بارمکرون و اروپا واردمیدان شده اند. آنها بجای فعال کردن ماشه هسته ای در پی کاهش تعهدات برجامی رژیم ایران که قبلا نسبت به آن هشدارداده بودند و جز در راستای دوقطبی کردن بحران ایرن و آمریکا نبود، برآن شدند که اکنون لازم است تلاش های خود را حول کنترل بحران و حفظ برجام که از نظرآنها برای اروپا و جهان حیاتی است متمرکزکنند. هدف مکرون گشودن راهی برای خروج از بن بست خطرناک کنونی است که در آن قاره سبزآسیب پذیرتر از دیگران است. اروپا که مخاطب اصلی تهدیدها و اولتیماتوم های زمان بندی شده حکومت ایران هم است، برای خودش محرزشده که بدلیل تحریم های ثانوی آمریکا و پیوندهای اقتصادی عمیق اش با آنسوی اتلانتیک قادر به نجات برجام از طریق فعال کردن سازوکارمالی که مستلزم گشایشی در فروش نفت و کانال های بانکی است نیست. از سوی دیگر با توجه به وضعیت و شرایط کنونی که در آن رویکردتهاجمی تهران و تردید و سرگردانی دولت ترامپ در واکنش به آن به دلیل تبعات خارج از کنترلش و اختلافات درونی مشاوران و هیأت دولت خود هست، و کسانی چون مایک پنس از آن به عنوان خویشتن داری دولت آمریکا نام می برند و به دولت ایران هشدار می دهند که نسبت به آن مرتکب سوء تعبیرنشوند، امانوئل مکرون شرایط را برای گشودن راهی به جلو برای مذاکره مناسب یافته است و برهمین پایه تلاش متمرکزی را در دستورکاردپیلماسی فرانسه (و البته به نیابت از اروپا) قرارداده است: 

این تلاش از یکسو در صحبت با ترامپ برای جلب توافق وی جهت میانجیگری و از سوی دیگر با روحانی در یک گفتگوی یکساعته صورت گرفته است که طبق آن روحانی علیرغم خروج آمریکا از برجام برای نخستین بار با گفتگوی با آمریکا در قالب ۵+۱ به شرط لغوتحریم ها (اگر آن را رمززدائی کنیم به معنی کاهشی در تحریم صورت گرفته است) مواففت کرده است و عراقچی درکنفرانس سه نفره اخیر در همین رابطه اظهارداشته است که گرچه آمریکا از برجام خارج شده است اما در شرایطی که تحریم ها را لغوکند می تواند مجددا به مذاکرات برگردد. آنچه که از مفادصحبت های مکرون با روحانی روشن می شود، وعده ای است که به روحانی داده مبنی برتلاش برای کاهش فشارهای حداکثری اقتصادی آمریکا ( لغو بخشی از تحریم ها مثل دوره ما قبل از لغو مجوز۸ کشورخریدارنفتی و نظایرآن). بنابراین مصداق مشخص لغوتحریم ها برای شروع گفتگو درهمین حدوحدودهاست که باید به عنوان مبنای آغاز مذاکرات فرضی باشد. نا گفته نماند که دولت ترامپ نشان داده است با شروع فعالیت انتخاباتی خود و در حالی که مشغول مذاکره با طالبان برای خروج از افغانستان است و البته وعده های انتخاباتی خود تا آن جا که می تواند مایل به ورودجنگی تازه در خاومیانه و با ابران که معلوم نیست چه ابعاد و پی آمد خواهد داشت نیست. در حقیقت برگ برنده مکرون و در تفاوت با تلاش آبه این بارظاهرا آن است که می خواهد با دست باصطلاح پر یعنی با هویجی به یک دست و البته چماقی بدست دیگر یعنی همان تحریمی که وجود دارد وارد میدان شود (اکر که فی الواقع ترامپ واقعا به او این اجازه را داده باشد و یا اگرداده باشد زیرش نزند که همواره امکانش وجود دارد).

در همین رابطه مکرون در همان گفتگو با روحانی از وعده تمرکز۹ روزه برای پیگیری برای این طرح سخن به میان آورده و سریعا نیز مشاورخود را روانه ایران کرده است که فردا با شمعخانی دیدار و گفتگو خواهد داشت ....

 

بهرحال باید دید که آیا پنجره ای برای مذاکرات و کاهش تب بحران ولو به شکل موقت ایجاد خواهد شد یا نه؟ آن چه که در این میان قابل توجه است سکوت تاکنونی خامنه ای و سرداران و مقامات اصول گرا پیرامون این طرح و مذاکرات است که احتمالا منتظرنتیجه مقدماتی آن هستند. البته نباید فراموش کنیم که از دو طرح و سناریوی حداقلی و حداکثری رژیم، سناریوی نخست و حداقلی آن در مقابله با بن بست برجام و فشارهای حداکثری و بی وقفه دولت آمریکا، در سه مؤلفه اصلی توسل به کاهش تعهدات برجامی و توسل به حربه تهدیدکاهش زمان گریزهسته ای (افزایش غنی سازی وسایرملحقات آن)، ناامن کردن صدورنفت و تنگه هرمز و دریای عمان، و عملیات نیابتی در منطقه از عراق تا یمن و... است در درجه اول با هدف تقویت قدرت چانه زنی ببادرفته و تغییرمعادله باخت باخت کنونی است ونیز ضمن کاستن از فشارسنگین و بسیارفرساینده اقتصادی، خریدزمان برای انتظارکشیدن سرنوشت ترامپ در پایان دوره اول ریاست جمهوری... البته دوره پرتپ و تابی است که حکومت اسلامی در عین حال آن را فرجه مناسبی برای رویکردهای تهاجمی خود جهت کاهش فشارها می داند. نهایتا باید گفت که رژیم ایران در شرایطی نیست که اگر واقعا پنجره ای برای کاهش تحریم ها گشوده شود، از آن استقبال نکند. خودرژیم هم می داند که در صورت شکست سناریوی اول ورودبه سناریوی حداکثری بسیارهزینه سازخواهد بود و می تواند به معنای ورودبه حرکت در منطقه کور و نامعلوم و چه بسا حکم عملیات انتحاری را داشته باشد. اما ابهام اصلی واقعیت وعده عقب نشینی محدود ترامپ و یا بفرض آن که به مکرون چراخ سبزنشان داده باشد، ثبات آن و کلا دشواری این عقب نشینی برای کسی که با حربه قدرت نمائی حداکثری واردمیدان شده، بویژه با توجه به حضورکسانی در اطرافش که خودوی صراحتا آن ها را بازهای جنگ طلب خوانده است.

 

تقی روزبه ۰۹/۰۷.۲۰۱۹

 

در نقد اطلاعیه کومله درباره مذاکره با جمهوری اسلامی

کومله سازمان کردستان حزب کمونیست ایران طی اطلاعیه ای در باره مسئله مذاکره با جمهوری اسلامی اظهار نظر کرده است. این اطلاعیه متاسفانه با مردم و مخاطبینش صریح نیست و در پی توجیه موضع و سیاست کومله طی لااقل این دوره یکسال و نیمه دید و بازدید غیر علنی و غیر شفاف است و نهایتا با توسل به عدم مخالفت با "اصل مذاکره" به نیروهائی که با رژیم اسلامی نشسته اند صرفا انتقادی درون خانوادگی میکند.

 

کومله در اطلاعیه اش از "اطلاعات جسته و گریخته، ناروشن و مبهمی دایر بر نشست نمایندگانی از طرف "مرکز همکاری احزاب کردستان" با نمایندگان جمهوری اسلامی" سخن میگوید و ظاهرا بعد از اعلام رسمی اخبار این مذاکرات توسط آقای عمر ایلخانی زاده، موضوع برای کومله "روشن و غیر مبهم" میشود. این ادعا حقیقت ندارد. قبل از اعلام خبر رسمی و غیر رسمی جریانات مذاکره کننده، این آقای ابراهیم علیزاده بود که از نشست خبر داد و همینطور به دو نشست خودشان با طرف میانجی و ثالث اشاره کرد. بلافاصله آقای بزرگپور همین اخبار را تاکید و نکات ریزتری را اضافه نمود. پس خبر لااقل برای کومله و رهبری اش مبهم و ناروشن نبوده و اشاره به این "ناروشنی" تنها کارکردش توجیهی دیرهنگام برای مخفی نگهداشتن دیدارهای خود کومله با طرف میانجی بوده است. سوال از کومله که از علنیت سخن میگوید اینست که چرا دیدارهای خود با طرف میانجی را مخفی نگهداشته، از مفاد آن چیزی نگفته  و هنوز نمیگوید؟ جامعه ایران و مردم کردستان بکنار، حتی از فحوای سخنان و مواضع مطالب اخیر کادرهای حزب و کومله اینطور برمی آید که لااقل بخش زیادی از صفوف رهبری و کادرهای حزب هم از این دیدارها اطلاع نداشته اند. آیا اینطور است؟ این عدم شفافیت در عمل واقعی کومله و "دفاع از شفافیت" در موضعگیری بعد از رو شدن بند و بست چهار جریان ناسیونالیست با جمهوری اسلامی، تناقض درخود است. عمل واقعی منعکس کننده موضع سیاسی شماست و نه اظهارات دیپلماتیک در گفتگوها و مندرج در اطلاعیه تان. این رفتار حتی علیه اصول حزبی خودتان است. بعید است اگر اخبار نشست این جریانات با رژیم به بیرون درز نمیکرد، کومله و رهبری اش در مورد دیدارهای خودش و آنها در کشورهای مختلف کلامی بزبان می آورد. ما راجع به مسئله ساده و روزمره ای حرف نمیزنیم، داریم راجع به نشست با دشمنی حرف میزنیم که بین مان خون جاری است، در یک رابطه جنگی و خصمانه تمام نشده با آن قرار داریم و بعنوان یک نیروی سرنگونی طلب دارای خطوط قرمز با آن هستیم.

 

کدام شفافیت و علنیت؟

کومله می نویسد: "طرح مسئله مذاکرات پنهانی، اهداف توطئه گرانه ای را تعقیب می کند"... ظاهرا کومله از مذاکرات علنی و شفاف دفاع میکند. آقای ایلخانی زاده هم که تاکنون یک کلمه به کسی نگفته اند، دقیقا برهمین نکته تاکید دارند. اما هم آقای علیزاده و هم آقای ایلخانی زاده یک ذره به این علنیت و شفافیت در یکسال و نیم گذشته- اگر بیشتر نباشد- پایبند نبودند. این کارنامه در همین مورد مشخص نشان میدهد که علنیت برای ایشان شعاری توخالی است. در بهترین حالت صدا خفه کن سیاسی برای کسانی است که حب "اصل مذاکره" را قورت دادند اما در باره چهارچوبش مشکل دارند. کومله اگر به همین نکات مورد ادعایش پایبند بود، رو به جامعه اعلام میکرد که مسئله مهمی طرح شده و نیروی میانجی ای در حال سونداژ و آوردن و بردن پیغام است. اصول و چهارچوب و سیاست کومله در اینباره را اعلام میکرد و به چهارچوبهای سیاست و دیپلماسی رایج بورژواها تن نمیداد. کومله یکصدم آن "پرنسیپ" را که در مورد مخفی کردن اسم طرف میانجی و دیدار بخرج داد، در مورد احزاب سیاسی، صفوف خودش، کارگران و مردم کردستان بخرج نداد! هرچه جلوتر میرویم، برای رهبری کومله سیاستمداری جای سیاست کمونیستی را میگیرد.

 

"تفرقه بین احزاب سیاسی کردستان"

یک نگرانی آقای علیزاده در اظهارات اخیرشان و همینطور اطلاعیه کومله "اهداف رژیم از طرح مذاکرات پنهانی" است که بزعم کومله "اهداف توطئه گرانه ای را تعقیب می کند، کە عبارتند از: اول، بهره برداری از شکافهای موجود در بین احزاب سیاسی فعال در کردستان و تشدید تفرقه میان آنها. دوم، ایجاد شکاف بین اپوزسیون رژیم در کردستان و اپوزسیون سراسری سرنگونی خواه، سوم، ایجاد حالت انتظار در بین مردم، به منظور جلوگیری از رشد و گسترش مبارزات توده ای در کردستان". ابراهیم علیزاده در گفتگویشان همینطور اظهار امیدواری میکند که این احزاب در دام سیاست ایجاد تفرقه جمهوری اسلامی در این مذاکراه نیافتاده باشند.

 

چرا کومله خود را موظف به جلوگیری از تشدید تفرقه و لابد در شکل ایجابی آن ایجاد وحدت و یگانگی احزاب سیاسی در کردستان میداند؟ موضع جمهوری اسلامی نابودی و نفی و غیر کارا ساختن هر نوع مخالف و اپوزیسیونی است. اما آیا این معنی اش اینست که سیاست احزاب سیاسی در کردستان ایجاد وحدت و جلوگیری از تفرقه است؟ سیاست قدیمی کومله اینبود که مثلا حزب دمکرات حزب بورژوازی کرد است و خود را حزب کارگران و مردم زحمتکش در کردستان میدانست. آیا به همین سیاق و با استدلال اطلاعیه کومله باید از وحدت و عدم تفرقه بورژوازی و پرولتاریا سخن گفت. اگر سخن ابراهیم علیزاده و اطلاعیه کومله را بسط دهید، ما به ازای سیاسی و طبقاتی این سیاست میشود جلوگیری از تشدید تضاد طبقاتی و برجسته کردن منافع متمایز کارگر و بورژوا در صحنه سیاست. فکر نمیکنم دمکراتها و زحمتکشانی ها کمترین توهمی نسبت به وحدت منافع آنی و آتی با کمونیست ها داشته باشند، سوال اینست چرا کومله به سخنگوی این وحدت طلبی ناسیونالیستی و این نگرش ظاهرا غیر طبقاتی بدل شده است؟ و یا اگر سیاست رژیم بزعم کومله "ایجاد شکاف بین اپوزسیون رژیم در کردستان و اپوزسیون سراسری سرنگونی خواه" است، سیاست کومله و حکا جلوگیری از این شکاف در سطح محلی و سراسری است؟ یعنی مثلا مجاهد و سلطنت طلب و اسلامی و جمهوریخواه و کمونیست باید سیاست شان وحدت و یگانگی باشد؟ آیا این سیاست علیه برنامه و اصول اعلام شده خود شما نیست؟ واقعا کدام منفعت بنیادی و غیر قابل گذشت موجب میشود که طبقات و اقشار و گرایشات مختلف اجتماعی در قلمرو سیاست به وحدت و عدم شکاف و جلوگیری از تفرقه روی بیاورند؟ میشود فهمید که در شرایط خاصی نیروهای اپوزیسیون علیرغم تضادها و اختلافات پایه ای سیاسی و برنامه ای به اصولی در خدمت منفعت عمومی شهروندان پایبند باشند اما این اظهارات عجیب و غریب پایه ای ترین مسائل جامعه طبقاتی و کشمکش های آنرا نفی میکند. حتی پوپولیست های دوآتشه اینگونه در بار وحدت و یگانگی و عدم تفرقه نیروهای اپوزیسیون سخن نمیگویند. وقتی به عمل واقعی نگاه میکنیم، کومله برای نزدیکی به احزاب ناسیونالیستی در کردستان و همزمان دور شدن از کمونیست ها تلاش میکند. لحن برخی از اعضای رهبری کومله در قبال کمونیست ها نفرت انگیر و مملو از کینه است، بسیار فراتر از "زبان زبر" است اما در مورد کسانی که اقدام به ترور و حمله نظامی کردند دوستانه است. اینجا هم کومله حقیقت را نمی گوید.

 

اصول و اصل مذاکره

کومله میگوید "ما مذاکره با دشمن را به عنوان یک اصل رد نمی کنیم" و در ادامه چهارچوبی را برای مذاکره و شرایط آن تعریف میکند. توضیح شرایط و اصول مذاکره و یا عدم مخالفت با اصل مذاکره در شرایط کنکرت، جوابگوی داشتن سیاست درست در قبال بند و بست کنونی احزاب و جریانات بورژوایی با جمهوری اسلامی و دولت‌ها و نهادهای دست راستی نیست. اطلاق مذاکره به بند و بست اشتباه است چون رنگی از مشروعیت به نشست و برخاست مخفیانه و غیر شفاف احزاب و جریانات سیاسی با دشمنان مردم می‌دهد. همینطور اطلاق مذاکره به این بند و بست رنگی از "نمایندگی" این جریانات از جانب مردمی می‌دهد که مدال "رهبری" خودگمارده آنها را به سینه خود الصاق کرده اند. بحث برسر امکان مذاکره یک نیروی در حال جنگ با یک حکومت در یک وضعیت مشخص نیست، بحث برسر تحرکات توطئه گرانه احزاب باصطلاح اپوزیسیونی با رژیم اسلامی علیه مردم کارگر و زحمتکش در یک شرایط تماما متمایز است. کومله با بحث مجرد حول مذاکره بطور کلی، سیاست بند و بست و مزدوری این جریانات را محکوم نمیکند، طبق سنت قدیمی اش نمیگوید که توافق این نیروها از بالای سر مردم مشروعیت ندارد، میگوید در شرایط کنونی امکان انتخاب شدن نمایندگان واقعی مردم برای مذاکرات وجود ندارد لذا این توطئه علیه مردم کردستان را مشروع و عادی جلوه میدهد چون سیاست خودش در تناقض با آن قرار ندارد. نهایت انتقاد کومله اینست که "ما نشست اخیر نمایندگان "مرکز همکاری نیروهای کردستانی" را در این راستا نمی بینیم. بدون تامین ملزومات واقعی آن را توهم برانگیز، زیانبار و ادامه آنرا گرفتار شدن در دام توطئەهای جمهوری اسلامی می دانیم"!

 

تناقض موضع کومله یکی دو تا نیست. عبارت "توطئه های جمهوری اسلامی" شاید درست ترین عنوانی است که در این اطلاعیه از موضعی "دوستانه و دلسوزانه" خطاب به "مرکز همکاری نیروهای نیروهای کردستانی" آمده است. این "نیروهای کردستانی" روزی متحد عربستان سعودی اند، روزی پشت اصلاح طلبی حکومتی اند و روزی در کنار پومپئو و جان بولتن در کاخ سفید اند. اینکه کومله چه از جان اینها و خودش میخواهد و چرا از تفرقه بین خود و اینها بعنوان توطئه جمهوری اسلامی نام میبرد و همزمان فکر میکند اینها در دام توطئه های جمهوری اسلامی افتادند و خودش نیز با همان میانجی توطئه لااقل دو بار دیدار داشته است، معمائی است که باید کارشناسان سیاست غیر علنی و غیر شفاف از آن رمز گشائی کنند.

 

و بالاخره اگر کومله به توصیه های مشفقانه اش به "نیروهای کردستانی" راسا پایبند است و میخواهد در دام این توطئه های جمهوری اسلامی نیافتد، ضروری است بفوریت راجع به چگونگی و مفاد و جزئیات دیدارهای خود با طرف میانجی شفاف سازی کند، توضیح دهد چرا شرایط اعلام شده اش در باره خودش صدق نمیکند، دلائل واقعی زیرپاگداشتن "حق اطلاع مردم" و بدور نگهداشتن و "نامحرم" دانستن آنها و نیروهای چپ و حتی اعضای خودش را توضیح دهد، در قبال سلامت سیاسی و استاندارها مسئول و به معیارهای اپوزیسیون سرنگونی طلب پایبند باشد و راه بند و بست مخفیانه تحت عنوان مذاکره را بسهم خودش ببندد. کومله تاکنون برعکس عمل کرده است و حتی در موضع انتقاد به "مرکز همکاری نیروهای کردستانی" نیست. تردیدی نیست که اگر اخبار این نشست ها درز نمیکرد، کومله در همین حد هم سخن نمیگفت. مذاکره و دیپلماسی برای ناسیونالیسم کرد اسم رمز بند و بست با دولتها و نیروهای ارتجاعی است. بحث "مذاکره بعنوان اصل" توجیهی برای باز گذاشتن در است.

 

و بالاخره یک سوال فرضی میتواند این باشد، میگویم فرضی چون استدلالهای کومله در مورد "اگر جمهوری اسلامی خواهان مذاکره است" مبتنی بر توهم محض است. "اگر" جمهوری اسلامی همان شروط نیم بند مورد اشاره اطلاعیه کومله را مانند آزادی زندانیان سیاسی و غیره را بپذیرد، کومله چکار میکند؟ کرکره ها را پائین میکشد و با حفظ جمهوری اسلامی به داخل شهر میرود؟ سیاست سرنگونی حکومت را کنار می گذارد؟ دفترش را باز میکند و فعالیت مدنی میکند؟ سوسیالیسم و انقلاب کارگری و حاکمیت شورائی و غیره را به طاق نسیان میسپارد و در پی وحدت نیروهای کردستانی مجری برگزاری انتخابات و شرکت در پروسه سیاسی میشود؟ یعنی آنچه که سالها امثال آقای خالد عزیزی دنبال آنست، به سیاست کومله بدل میشود؟ اگر کارگران نخواستند در این پروسه شرکت کنند شما در مقابلشان می ایستید؟

 

۹ ژوئن ۲۰۱۹

 

July 09, 2019

هنگامی که حرمت کارگر، بالاتر از احترام به پول است!میتوان سرنوشت خود را بدست گرفت!

هنگامی که حرمت کارگر، بالاتر از احترام به پول است!

میتوان سرنوشت خود را بدست گرفت!

 

ثریا شهابی


 ۶  تیرماه ۱۳۹۸ امیر جعفری  بازیگر  سینما، تئاتر و  تلویزیون  در واکنش به  اظهارات سه سال پیش خود در حمایت بی  شرمانه و بی دریغ از  آقازاده ها و مالتی  میلیاردرها  و حمله  گستاخانه به  محرومین، از مردم  عذرخواهی کرد. او برای کسب  احترام جامعه گفت که: من خودم کارگر زاده ام با   افتخار!

اظهارات پسا دیماه و پسا هفت تپه، امثال آقای جعفری ها و  سلبرتی ها و شخصیت های دست  راستی، چه عمامه و چه تاج برسر، در مورد طبقه کارگر و مردم  محروم، ما را بیاد  اظهارات مشابه چهل سال پیش می  اندازد.  روزهایی که قدرت حاکم  امروزی، که تسمه از گرده کارگر و مردم محروم کشیده است و یکی از فاسد ترین و خشن ترین حکومت های  سرمایه را شکل داده است، هنوز زیر پایش محکم نشده بود و او هم برای عوام فریبی “مستضف پناه” بود و  طرفدار “پابرهنه ها”! 

همه  کمر خمیده امثال خمینی ها  و “قطب زاده ها “ در مقابل  واقعیات آن روزها را بیاد  دارند،  که در مقابل جنبش “کارگر نفت ما رهبر سر سخت ما”  برای “سفید” نشان دادن   پرونده خود، یکی گفت که اصلا “همه ما  کارگریم”!  “خدا و اتم هم  کارگراست” و دیگری خود را  نماینده “پابرهنه ها” خواند!

واقعیت این است که نه خدای مخلوق و ساخته ذهن بشر، کارگر است و نه “اتم” و نه اساسا  اینکه آقای جعفری “زاده” چه کسی و  با چه رنگی و در کجا و در چه رابطه جنسی است،  کمترین جایی در تعیین  جایگاه سیاسی و میزان  عدالتخواهی او دارد. در عین حال امروز  باردیگر طبقه کارگر  علیرغم تمایل و  روحیات طبقات بالا، خود را  نه  بعنوان  موجودی  بیچاره و معصوم و مظلوم و فقیر و  پابرهنه و  لازمه ترحم، که قدرت و  نیرویی می بیند که جهانی از ثروت می  آفریند!  میداند که قدرت و ثروت و  موقعیت آنها، محصول کار این طبقه است و “اعتراف” به  آن را به آقای جعفری و  دوستانشان در قدرت تحمیل کرده است. طبقه ای که امروز در  ایران،  یکی از خشن ترین و وحشی ترین حکوت های  ضدکارگری در جهان را به بن بست و  لبه  پرتگاه  کشانده است.

بهررو!  جامعه، بخصوص طبقه کارگر و  محرومین در  ایران،  باید معذرت خواهی آقای جعفری و  دوستان مشابه او را  بپذیرد! ضمن اینکه درک  میکند، که این معذرت خواهی نه  ناشی از بیدار شدن وجدان خفته کسی است و  نه نشان سازش  آقازاده ها و  حامیان شان در صف  سلبرتی های  طرفدرا  دوخرداد و  انتخابات ها با “پابرهنه ها”!  این  عذرخواهی تنها و تنها تحت فشار  پیشروی جنبش طبقه  کارگر،  و حاشیه ای و منزوی شدن  روحیات و فرهنگ  طبقات دارا، در صف  سلبرتی های جنبش راست در قدرت و در  اپوزیسیون در ایران است.

کسانی که امروز پس از سوختن پروژه  اصلاحات و بازار های گرم جدال های “مشروع”، “مجاز” و  “قانونی” در بالا، تماما  ایزوله و حاشیه ای شده اند. بخشی خود را  ناگزید دیده اند که گذشته خود را  انکار، مدال “کارگر زاده بودن”  برسینه بزنند و  پرونده شان را “سفید” نمایی کنند! بخشی به بهانه حمله  آمریکا کاملا به  حاکمیت تکیه دهند!  بخشی به امید برهم خوردن صحنه جدال در  جامعه،  که به خاطر  پیشروی طبقه کارگر دست آنها از آن کوتاه شده است،  به دفتر ترامپ و ناتو برای  بازگرداندن آنها به صحنه سیاست در  ایران، روی آورند.

منزوی و حاشیه ای شدن،  سلبرتی ها و شخصت ها و  جریانات  اپوزیسیون های مجاز درون و برون  حکومتی، از  طرفداران  اصلاحات و دو خرداد تا انواع کمپین های راست احیا  پادشاهی در  ایران، همه و همه خصلت نمای یک تغییر توازن قوای واقعی در جامعه به نفع حرمت و کرامت کارگر و انسان محروم در ایران است.

امروز دیگر این خانم ها و  آقایان طیف ملی -  مذهبی،  اصلاحات چی ها،  دوخردادی ها، توده -  اکثریتی ها، که بخصوص برای گرم نگاه داشتن تنور مضحکه های “انتخابات” ها برو بیایی  داشتند،  نیستند که میدان دارند! جنبش های برحق علیه  حاکمیت، امروز شخصیت ها،  نمادها و چهره های خود را دارد.  اسماعیل بخشی ها، میثم آل مهدی ها، علی نجاتی ها، رضا شهابی ها، سپیده قلیان ها، ساناز  الهیاری ها،  امیرحسین محمدی فرد ها، جعفر عظیم زاده ها، ندا ناجی ها، عسل محمدی ها، محمود صالحی ها،  عاطفه  رنگریزها،  مرضیه امیری ها،  محمد حبیبی ها، آنیشا  اسدللهی ها،  و دهها و دهها نام و چهره دیگر، امروز “سلبرتی” های دنیای سیاست در  ایران،  نمایندگان و  سخنگویان  جامعه، از  تریبون های  کارگری و  آزادیخواهی در ایران اند! معذرت خواهی امثال آقای  جعفری، تنها و تنها قامت بلند و کشیده  رهبران جنبش  کارگری،  فعالین و  سخنگویان و  حامیان آنها را نشان میدهد.

اظهارات مهوع دیروز امثال آقای جعفری که امروز تحت فشار ابراز وجود طبقه کارگر پس گرفته  میشود، باید  بتواند در چشم رهبر  مبارزات  کارگری و  حامیان طبقه  کارگر، در چشم چپ و  کمونیسم در  ایران، بار دیگر مقام و  موقعیت خود را بیاد  بیآورد! آن را در مقابل چشم  ناباوران  بگذارد!  آن را سکوی  پیشروی های بزرگ تر و تعیین کننده تر خود،  در  روزهای آتی کند! 

  طبقه  کارگر، با عروج خود در ایران پسا هفت تپه و  فولاد،  روانشناسی جامعه را تغییر داده است. مهم نیست که هنوز علیه  بیکاری و برای حقوق های معوقه اش در جدال است!  موقعیت اش  برفراز سر  اقازده ها و  نمایندگان منافع شان در حکومت است. کارگر قدرت و  نیرویی است که قدرت پول و ثروت و  سرمایه و  نمایندگان آن، به کار و  خلاقیت و تولید او گره خورده است. علم و آگاهی  رهبران  مبارزات  کارگری به این  واقعیت است که موجب  اعتراف امثال آقای جعفری به حرمت کارگر شده است! این معذرت  خواهی،  سرتعظیم  فروآوردن در مقابل این  واقعیت است،  بدون اینکه  کمترین توهمی نسبت به دشمنی تعظیم  کنندگان با این قدرت هرگز وجود داشته باشد.   بی تردید خنثی شدن و تسلیم  مسالمت آمیز  سخنگویان طبقات دارد، عین ارزوی ما و طبقه ما است. هرچند که به روشنی  میدانیم که این تغییر شیوه و  رفتار، تنها و تنها محصول قدرت ما است تا رحمت آنها!

ایران، امروز گره گاه بحران های  متناقض،  آبستن  تحولات تعیین  کننده، نه تنها در ایران و  خاورمیانه، که در  جهان است. در همین  شرایط،  از یک طرف یک کشمکش مخرب، توسط دو صف دست به ماشه و  ارتجاع بین  المللی و منطقه ای، نفس  میلیونها نفر در ایران و جهان را  در سینه ها حبس کرده است! که آیا خبر  انفجار نظامی و حمله موشکی به ایران یا مناطق تحت نفوذ  ایران، سوت تخریب و  بمباران دیگری که سراسر  خاورمیانه را به خون بکشد، را خواهد زد یا نه؟ آیا در کیس  ایران،  میلیتاریسم افسار  گسیخته غرب به رهبری  آمریکا، توسط شرکا در اروپا و توازن قوا بین قطب های  ارتجاع جهانی و منطقه ای، مهار خواهد شد! آیا  استقبال  جمهوری  اسلامی ایران از این تقابل و به  موازات  تهدیدات نظامی  آمریکا  مقابله به مثل و  رقابت، به قیمت به خطر  انداختن تمام  شیرازه جامعه به خاطر حفظ نظام، ادامه خواهد یافت یا نه! همه و همه تا جایی که به صف  دشمنان باز  میگردد، سوال های باز و کیس های بازی است.

اما تا جایی که به صف  مقابل، صف ما  محرومین و تحت  حاکمیت  ارتجاع های محلی و ملی و بین  المللی دست به ماشه زندگی  میکنیم مربوط است، تنها و تنها یک آیا باید پاسخ بگیرد! صفی که اقای جعفری را به مغدرت خواهی و همه  ناحیان و  مصلحین نظام را به انزوا و حکومت را به عقب نشینی  کشانده است، ایا  میتواند با ایفای نفش  مستقلانه خود،  ورق را  برگرداند و  سرنوشت خود را از زیر دست و بال مشتی  جنایتکار جهانی بیرون بکشد و خود آن را بدست بگیرد! 

 

۸ ژوییه   ۲۰۱۹

از نمد "هیئت نمایندگی خلق کرد" نمیتوانید برای خود کلاهی ببافید!

از نمد "هیئت نمایندگی خلق کرد" نمیتوانید برای خود کلاهی ببافید!

 
مسئول دوره ای "مرکز همکاری احزاب ناسیونالیست کرد" در بخشی از مصاحبه اش با دویچه وله گفته است: "احزاب اصلی موجود در جنبش کردستان که از اول هم طرف جمهوری اسلامی بوده‌اند، قبلا هم در سال ۷۹ مذاکراتی انجام داده بودند و هیچ‌گاه اصل مذاکره بر سر مسائل کردستان را رد نکرده‌‌اند."

در رابطه با مذاکرات اخیر چهار حزب ناسیونالیست قومی کرد و و مذاکرات یک سال و نیم قبل کومه له ابراهیم علیزاده که هر یک بنحوی خود را به مذاکره پنهان با حکومت اسلامی آلوده کرده اند دائما این را دم دست ما و مردم میگذارند که:

"مگر در سال ۵۸ (۷۹ میلادی) "هیئت نمایندگی خلق کرد" با خمینی و نمایندگان او در دولت موقت مذاکره نکرد چرا باید حالا مذاکره با حکومت اسلامی بر سر مسایل کردستان مردود شناخته شود؟"

 

مردم کردستان دچار فراموشی نشده اند. مذاکرات نمایندگان مردم کردستان با نمایندگان دولت موقت در مقطع قیام به بعد مذاکراتی علنی، خیابانی و توام با ارائه گزارش روزانه از سوی نمایندگان مردم به افکار عمومی بود. مذاکراتی برحق بود که سنگ بنای آنرا اراده و خواستهای مردم انقلابی کردستان در یک مقطع تاریخی سرنوشت ساز شکل میداد نه بند و بست پنهانی احزاب مدل قومی و فدرالی خود خوانده امروز.

گویا آویزان شدن به یک پروسه تاریخی در چهار دهه قبل ( سال ۵۸ ) مبنی بر مذاکره با نمایندگان خمینی و دولت موقت چکی سفید، ابدی و اذلی نازل شده ای از آسمان است که هر وقت احزاب مدل قومی و فدرالی خود خوانده اراده کردند میتوانند آنرا از گاو صندوق تاریخ بیرون کشیده و با رجوع به آن، برای خود مشروعیت دست و پا کنند.

به شیفتگان مذاکره با حکومت اسلامی باید گفت، در گرما گرم یک مقطع تاریخی و انقلابی معین که هنوز حکومت اسلامی خود را تثبیت نکرده بود نمیشود موقعیت این حکومت را با شرایط امروز که مرده ای متحرک بیش نیست و در حال بزیر کشیده شدن از طرف مردم ناراضی و خشمگین قرار گرفته است قالب کرد.
به مشتاقان مذاکره با حکومت اسلامی باید گفت که روزهای پایانی سال ۵۷ و سراسر سال ۵۸ توده های میلیونی مردم همراه با رهبرانی همچون صدیق کمانگر و دیگر شخصیتهای سیاسی مترقی و رادیکال بر شهرها و روستاهای کردستان حاکمیت میکردند و شوراهای مردمی در سطح شهر و محلات اداره امور شهرها را در دست داشتند.

به شیفتگان مذاکره با حکومت اسلامی باید گفت، سال ۵۷ و ۵۸ هنوز نسل کشی و فاجعه ۳۰ خرداد شصت و قتل عام یک نسل از انقلابیون و کمونیستها بوقوع نپیوسته بود.

به احزاب و جریانات مذاکره چی باید گفت که آن سالها حکومت اسلامی هنوز در وحشت از ادامه انقلاب مردم جرئت نکرده بود اعدامهای گسترده مخفی و علنی جوانان و نیروهای انقلابی را در زندانها و بیرون از زندانها آغاز کند و هنوز زندانهایش از وجود دهها هزار انسان شریف و کمونیست پر نشده بود.

 به عاشقان مذاکره با داعش حاکم بر ایران باید گفت که سالهای ۵۷ و ۵۸ سازمانهای خوشنام، محبوب و رادیکال اجتماعی و رهبرانی همچون فواد سلطانی و صدیق کمانگر نمایندگی این مذاکرات را بر عهده داشتند و آن ایام از احزاب و جریانات ناسیونالیست قومی و اسلامی بجز حزب دمکرات و مکتب قرآن مفتی زاده که دست بالا را نداشتند و در شرایط امروز قادرند جامعه را بخون بکشند خبر چندانی نبود.

حزب دمکرات کردستان ایران و رهبر وقت این حزب قاسملو بمحض اینکه برای دست بوسی خمینی خیز برداشت رسوای خاص و عام شد. فشار، جامعه و فشار چپ و آزادیخواهی در کردستان به آنان اجازه نداد که دربست و مستقیم برای همیشه در درون لجنزار خمینی و دارودسته اش جا خوش کنند. بالاخره به این شیفتگان مذاکره با حکومت اسلامی که در آرزوی کدخدامنشی بر چند روستا شب را به روز و روز را به شب میرسانند باید گفت که حتی قتل عام هزاران انسان در سال ۶۷ هم هنوز توسط این حکومت اتفاق نیافتاده بود.
۳۰ خرداد شصت حکومت اسلامی بقدرت رسید نه سال ۵۷ و ۵۸ .

این جریانات که از یکسال و نیم قبل تا به امروز در آرزوی مذاکره پنهان با حکومت اسلامی در رقابت با هم سر از پا نمیشناخته و امروز کومه له که بدلیل دعوت نشدنش دستش رو شده و بشدت عصبانی است، در حالی به استقبال مذاکره با حکومت اسلامی میروند که این حکومت چنین کارنامه جنایتکارانه ای طی چهار دهه علیه کل جامعه زیر بغل دارد و مردم تشنه رفاه و آزادی با مبارزات هر روزه خود میکوشند شرش را از سر کل جامعه بکنند. آنان در شرایطی مشتاق دیدار با سرکوبگران مردم شده اند که حکومت اسلامی با اتخاذ چنین سیاستی میکوشد این احزاب را همچون مدال بگیران "کنگره مشاهیر کرد" که قدم در لجنزار حکومت اسلامی گذاشتند و رسوا شدند، آنان را نیز تماما وارد این لجنزار کند و از منظر جامعه رسواتر و آبروباخته تر از پیش نمایان سازد. کرنش مدال بگیران و احزاب متعلق به مذاکرات پنهانی در این مقطع تاریخی یعنی افزودن چند روز بیشتر به عمر ننگین حکومت اسلامی.

مردم ایران و مردم شهرهای کردستان همان مردم چهار دهه قبل نیستند بلکه با بمیدان آمدن نسلی جدید و با بمیدان آمدن یک طبقه اجتماعی آگاه، بسیارعمیقتر از سالهای ۵۸ به اینسو در مصاف با حکومت جهل و جنایت اسلامی حی و حاضر در مبارزات جاری دخیل هستند.

به شیفتگان مذاکرات مخفی باید گفت، از نمد "هیئت نمایندگی خلق کرد" که مدام سنگ آنرا به سینه میزنید نمیتوانید تحت عنوان "مذاکره برای حل مسایل کردستان" برای خودتان کلاهی ببافید!

احزاب ناسیونالیست قومی کرد باید از سرنوشت مکتب قرآن مفتی زاده در رکاب حکومت اسلامی تا کنون درس عبرتی گرفته باشند و در مقابل مبارزات مردم کردستان علیه یک حکومت تماما جنایتکار آینده ای همچون جریان مکتب قرآن مفتی زاده را بعنوان منفورترین جریان برای خود رقم نزنند.


۱۸ تیر ۹۸

۹ ژوئیه ۲۰۱۹



 

ننگی تاریخی برای فرهنگ و جامعه کُرد ایرانی

ننگی تاریخی برای فرهنگ و جامعه کُرد ایرانی



به گزارش خبزگزاریهای رژیم خون آشام اسلامی کنگره مشاهیر کُرد با قرائت پیام سر دژخیم وزارت اطلاعات علی یونسی دستیار ویژه حسن روحانی برگزار شد ، پیام نچیروان بارزانی رئیس اقلیم کردستان عراق هم توسط کمال زیرک نماینده وی در تالار مولوی دانشگاه کردستان خوانده شد. آیت الله محمد حسین شاهرودی نماینده ولی فقیه و بهمن مراد نیا استاندار کردستان برای مدعوین سخنرانی کردند و مظهر خالقی هنرمند موسیقی کُرد که 38 سال دور از وطن بود همراه تعداد دیگری از داخل و خارج به آغوش علی یونسی و ولی فقیه بازگشته و در این همایش شرکت کردند .

عملکرد این به اصطلاح هنرمندان حکومتی در نزد هنرمندان سرنگونی طلب ایرانی و ضد فاشیزم اسلامی قویا محکوم و مردود است و عملی است بر ضد منافع مردم محروم کردستان که چهل سال در زیر دستان این حکومت خونریز اسلامی جان داده اند.

چند سال قبل مجاهدین و شورای مربوطه بعد از اینکه با چشمان باز دیدند که جهان وارد فاز دیگری با رژیم اسلامی شده و مسئله بمب اتم، تروریزم اسلامی در کشور های مختلف،نقض حقوق بشر، دخالت های رژیم اسلامی در منطقه با افول اسلام رو بسقوط است وارد میدان شده و به شعار و سیاست رفرندام زیر قبای رژیم اسلامی روی آوردند و در کنسرت ها و شعار های روزانه فریاد رفرندام رفرندام این است شعار مردم را سرمیداند و میخواستنند با کمک سازمان ملل در ایران با رای و رای کشی و رفرندان ولی فقیه را باصطلاح ساقط و خویش بر مسند قدرت بنشینند که با مقاومت و افشاگریهای شدید من و ما روبرو شدند و عقب نشستند و پرچم های سفیدی را که بر سر در خانه های مردم نصب کرده بودند با خجالت پائین کشیدند هر چند که پس از آن هم بدنبال هیچ گونه مبارزه قهری بر علیه رژیم نبوده و نیستند گویا با از ما بهتران قرارداد غلاف کردن شمشیرهایشان را بسته اند.

چند هفته قبل فاش شد که از دوسال قبل احزاب کُردی اعم از حزب کمونیست و نیز دو بخش کومله و دو بخش حزب دمکرات کردستان با رژیم مشغول مفاهمه و مذاکره بوده اند .

اینکه این احزاب چرا شفاف از دو سال قبل چنین موضوع مبرمی را با مردم ایران و کردستان در جریان نگذاشته اند

آیا دلیلی بر پاسیو برخورد کردن این احزاب در دو سال گذشته بود که به خیزش 160 شهر ایران انجامیده بود و کردستان را سکوت مطلق فرا گرفته بود؟

باید یاد آوری کنم در زمانی که مسئله اتمی به یک شکست فاجعه بار برای رژیم منجر شده است، در حالی که سیاست با ایران همچون آفریقای جنوبی زمان آپارتهاید برخورد کنید و مسئله تحریمها کمر رژیم را شکسته است، در حالی که مسئله موشکهای رژیم و دخالت آخوند در منطقه و مسئله تروریزم اسلامی کشنده ترین ضربات را روزانه دریافت میکند مانند مجاهدین که از رژیم رفرندام میخواستند، باید از این گروهای وارفته سیاسی سئوال کرد بر مبنای چه تحلیلی در حالی که جان مردم ایران به لب رسیده و سرنگونی طلبی در اوج خود عمل میکند و جامعه جهانی بعنوان یک پشتوانه قابل تعمق وارد صحنه شده شما در پشت میز مذاکره با رژیم قرار میگیرید؟بفرموده چه کسی دارید بر پشت مردم ایران بطور عام و مردم شریف کردستان بطور خاص خنجر میزنید؟ من فکر نمیکنم دانائی خلق مبارز کرد و طبقات تحت ستم آن این عملکرد ننگین شما را برای خزیدن زیر قبای آخوند بر شما ببخشاید سلاح اگر در دستان هست باعث شرف نیست که همان سلاح بحال شمای در حال مذاکره دارد زار میزند حزب دمکرات از ترور قاسملو و از ترور شرفکندی درس نگرفته و فکر میکنند که ولی فقیه اینقدر دمکرات شده که بخشی از استانداری مناطق را به شمایان ببخشاید جای بسی تاسف

ادبیات مبارز ایران و فرهنگ ورزان ضد فاشیزم اسلامی به شمایان پشت میکنند و این لکه ننگ تاریخی را در اشعار و نوشتارشان برای مبارزین راستین خلق کرد و ایرانیان در سراسر جهان و برای سرنگونی آواز خواهند داد ، مردم ایران با این رژیم فاشیستی اسلامی هیچگونه مذاکره و مفاهمه ای ندارد زیرا فاشیزم اسلامی و آخوند باید از تاریخ و جامعه ایران جارو شود

نوید اخگر

نهم ماه جولای سال 2019 میلادی سوئد استکهلم

July 08, 2019

چرا احزاب و نیروهای ناسیونالیست در کردستان بر طبل مذاکره و آشتی با جمهوری اسلامی می کوبند؟

چرا احزاب و نیروهای ناسیونالیست در کردستان

 بر طبل مذاکره و آشتی با جمهوری اسلامی می کوبند؟

 

بیش از ده روز از انتشار خبر مربوط به مذاکرات پشت پرده چهار حزب و جریان ناسیونالیست کردستان ایران با فرستادگان رژیم جمهوری اسلامی و مباحثی که حول آن به راه افتاده، می گذرد. این نیروها ( حزب دمکرات کردستان ایران، حزب دمکرات کردستان، سازمان انقلابی زحمتکشان کردستان ایران و سازمان زحمتکشان کردستان) متشکل در مرکز همکاری احزاب و نیروهای کردستان ایران تا روز ششم ژوئیه در قبال این خبر واکنش رسمی نشان ندادند. اما مسئول و سخنگوی دوره ای مرکز همکاری در این روز و طی مصاحبه با شبکه تلویزیون "روداو" ضمن تکذیب خبر مذاکرات پنهانی مستقیم با رژیم اسلامی با شیفتگی از آمادگی خودشان و تلاش های گسترده میانجیگرانه برای آماده کردن مقدمات مذاکره مستقیم با جمهوری اسلامی سخن گفت. اگر حتی این تکذیبیه جدی گرفته شود، که البته کسی آن را جدی نمی گیرد، باز گویای آن است که بار دیگر شیفتگی و تب و تاب مذاکره با رژیم جمهوری اسلامی در میان احزاب ناسیونالیست کردستان ایران بالا گرفته است

اما واقعیت چیست؟ چه اتفاقی افتاده، که مرکز همکاری احزاب و نیروهای کردستان ایران اینچنین پنهانی به پای میز مذاکره می روند و با شیفتگی برای یکی از هارترین دشمنان مردم کردستان پیام آشتی جویانه ارسال می دارند؟ آیا در سیاست و عملکرد رژیم جمهوری اسلامی در قبال مردم کردستان تغییری حاصل شده است، که این احزاب چنین بر طبل مذاکره و آشتی می کوبند؟ این احزاب و نیروها در شرایطی به پای مذاکره پنهانی می نشینند و یا برای تهیه مقدمات آن تلاش می کنند که رژیم جمهوری اسلامی طی چهل سال گذشته در ضدیت با منافع مردم کردستان از هیچ جنایتی دریغ نکرده است. این رژیم نه در دوره اصلاح طلبان حکومتی که از دیالوگ تمدن های سخن می گفتند و نه در دوره اعتدال گرایان که از حقوق قومیت ها حرف می زدند، جز تداوم میلیتاریسم، تحمیل فقر و فلاکت و بیکاری فزونتر، تشدید فضای سرکوب و بگیر و ببند مبارزان سیاسی و به گلوله بستن کولبران زحمتکش هیچ ارمغان دیگری برای مردم رنجدیده کردستان نداشته اند.

احزاب ناسیونالیست از سر استیصال و درماندگی به پای میز مذاکره با جمهوری اسلامی می روند. مذاکره و پیام های آشتی جویانه آنها برای رژیم جنایتکار جمهوری اسلامی نه تنها ربطی به منافع مردم کردستان ندارد، بلکه در خدمت بقای جمهوری اسلامی و در ضدیت با منافع مبارزه حق طلبانه مردم کردستان قرار دارد. آمادگی رژیم جمهوری اسلامی برای مذاکره و پذیرفن هیئت های میانجی نشانه حسن نیت نیست، بلکه بخش جدایی ناپذیری از سیاست فریب و سرکوب این رژیم علیه مردم کردستان است. جمهوری اسلامی در دوره خاتمی هم به سبک و سیاق اصلاح طلبان حکومتی هیئت هایی از وزارت اطلاعات  را برای مذاکره با همین احزاب و نیروها به اربیل و سلیمانیه روانه کرد، اما آن مذاکرات هم هیچ هدفی جز ایجاد تفرقه و تخاصم در میان نیروهای اپوزیسیون و رواج حالت انتظار در میان توده های مردم نداشتند. اکنون و در شرایطی که رژیم جمهوری اسلامی در ورطه یک بحران عمیق و همه جانبه دست و پا می زند و تحت فشار تداوم  اعتراضات کارگری و توده ای در سراسر ایران قرار دارد، رژیم می خواهد مردم کردستان بجای دامن زدن به مبارزات خود و تحکیم پیوندهای خود با جنبش سراسری به مذاکره و بند و بست از بالا امید ببندند. احزاب و نیروهای متشکل در مرکز همکاری با رفتن به پای میز مذاکره با جمهوری اسلامی عملا به اهداف ارتجاعی و سیاست فریبکارانه جمهوری اسلامی خدمت می کنند.

 

این احزاب و نیروها در حالی به پای مذاکره پشت پرده  و پنهانی با رژیم جمهوری اسلامی رفته اند که ما در کردستان نه شاهد یک خیزش توده ای در داخل شهرها هستیم و نه شاهد یک جنبش مسلحانه توده ای که رژیم جمهوری اسلامی را به زانو در آورده باشد، تا در آنصورت تاکتیک مذاکره در خدمت تثبیت رسمی سنگرهای فتح شده و پیشروی های انجام گرفته، فشرده کردن نیروی خود برای برداشتن خیزهای بزرگتر و در راستای استراتژی سرنگونی جمهوری اسلامی قرار گیرد. مذاکره از سر درماندگی لبه تیغ مبارزه با جمهوری اسلامی را کند می کند و در خدمت بقای رژیم قرار دارد.

 

اما به رغم این واقعیات چرا این احزاب و نیروها در وضعیت سیاسی کنونی به پای میز مذاکره با رژیم می روند و بر طبل آشتی با جمهوری اسلامی می کوبند؟ پاسخ به این سوال را در یک نگاه کلی باید در ماهیت طبقاتی این احزاب در دوره تاریخی کنونی و موقعیت عینی آنها  در صحنه مبارزه سیاسی کردستان جستجو کرد. آنها ازمبارزه برای سهیم شدن در قدرت سیاسی و اداره جامعه کردستان و قالب کردن آن به مردم به عنوان مبارزه برای رفع ستم ملی از راههای تاکنونی شان ناامید شده اند . این سیاست بخصوص در دوره ای اتخاذ میشود که  محدودیت های جدی به عرصه مبارزه مسلحانه تحمیل شده است و اساسی ترین میدان ابراز وجود این احزاب و نیروها را تنگ نموده است. آنها دیگر نمی توانند از مبارزه مسلحانه بعنوان اهرم فشاری برای کشاندن رژیم به پای میز مذاکره و بند و بست استفاده کنند.

  نومیدی و سرخوردگی این احزاب در مبارزه با جمهوری اسلامی اساسا انعکاسى از اين واقعيت است که کارگران و مردم زحمتکش در کردستان، با خواسته ها و مطالبات خود، با پرچم خود، با سازمان و حزب خود پا به ميدان گذاشته و به نيروى محرکه جنبش انقلابی در کردستان تبديل شده اند. با توجه به روند خودآگاهی کارگران و زحمتکشان در کردستان، احزاب ناسیونالیست دیگر نمی توانند برای رسیدن به اهداف سیاسی خود به این نیروی اجتماعی متکی باشند. در چنین شرایطی این احزاب بیش از هر زمان دیگری به پایه اجتماعی خود یعنی طبقه سرمایه دار و صاحبان ثروت، تکنوکرات های صاحب امتیاز متکی می شوند و این طبقات که از انقلاب و جنبش توده ای هراس دارند، مدتهاست که سهیم شدن در قدرت سیاسی را از مسیر همگرایی با اصلاح طلبان و اعتدال گرایان حکومتی تعقیب می کنند.

اما به عنوان یک واقعیت سیاسی کنکرت رویکرد احزاب ناسیونالیست به مواضع و سیاست های رسمی دولت آمریکا در قبال رژیم جمهوری اسلامی نیز مربوط می شود. تأکید مکرر سران دولت آمریکا بر این واقعیت که نمی خواهند جمهوری اسلامی را سرنگون کنند بلکه می خواهند رفتار آن را تغییر دهند، این احزاب و نیروها را از سیاستهای آمریکا سرخورده کرده است. احزاب و نیروهای ناسیونالیست در کردستان مرکز همکاری را با این امید تشکیل دادند که آمریکا رویش را به طرف آنها برگرداند. در واقع با قطع امید از اینکه به کمک آمریکا جمهوری اسلامی را سرنگون کنند و به قدرت سیاسی بخزند، یکی دیگر از پایه های استراتژی سیاسی احزاب ناسیونالیست فرو ریخته است. بعد از لشکرکشی آمریکا به عراق همگرایی با آمریکا به یک پای استراتژی این نیروها تبدیل شده بود. آنها در این توهم بودند که بعد از عراق بالاخره نوبت ایران خواهد رسید و آنها در سایه "تلاش های آمریکا برای براندازی رژیم اسلامی" سرانجام در قدرت سهیم خواهند شد.

 یأس و سرخوردگی احزاب و نیروهای ناسیونالیست در کردستان، رفتن آنها به پای میز مذاکره با رژیم جمهوری اسلامی و کوبیدن بر طبل آشتی با این رژیم جنایتکار ریشه در همین واقعیات دارد. ما کمونیست ها نباید بگذاریم که احزاب ناسیونالیست یأس و سرخوردگی و روحیه تسلیم طلبانه خود را به مردم مبارز کردستان سرایت دهند. یکی از وظایف تعطیل ناپذیر و یکی از ارکان استراتژی سوسیالیستی کومه له در جنبش انقلابی کردستان بر این تأکید دارد که باید مردم کردستان را از زیر نفوذ استراتژی و سیاست های سازشکارانه و مماشات جویانه احزاب ناسیونالیست بیرون کشید. از زاویه منافع کارگران و زحمتکشان و مردم ستمدیده کردستان مذاکره با جمهوری اسلامی و دیپلماسی سری در هر سطح و مرحله ای که باشد محکوم است. کارگران و زحمتکشان و مردم ستمدیده کردستان تنها با دامن زدن به مبارزات خود علیه جمهوری اسلامی و حضور خود در صحنه سیاسی جامعه است که می توانند این نوع توطئه ها علیه منافع خود را حنثی کنند.

صلاح مازوجی

۶ ژوئیه ۲۰۱۹

 

همه با هم هستند !


 hoshyaresmaeil2017@hotmail.com
 

امانوئل ماکرون، رئیس جمهوری فرانسه روز شنبه در آستانه پایان مهلت ۶۰ روزه ولایت فقیه وسپاه پاسداران در ایران به اتحادیه اروپا با حسن روحانی همتای تروریست ایرانی خود بیش از یک ساعت تلفنی گفتگو کرد. طبق این گزارش امانوئل ماکرون با حسن روحانی نماینده سپاه پاسداران به توافق رسید تا شرایط از سرگیری گفتگو بین همه طرف های تروریست را تا ۹ روز دیگر (۱۵ ژوئیه/۲۴ تیر) بررسی کند.

در بیانیه کوتاه کاخ الیزه درباره این گفتگوی تلفنی طولانی آمده است که رئیس جمهوری فرانسه طی روزهای آینده رایزنی های خود را با مقامات تروریست ایران و بقیه تروریستهای بین المللی ادامه خواهد داد.

متن پیاده شده تماس تلفنی حسن روحانی با مکرون در فرانسه


حسن : الو اونجا کاخه ؟ من حسنم از تهران با مکرون کار دارم اگه خونه س یه لحظه گوشی بهش بده ...

کاخ : گوشی دستت صداش کنم ... مکرون بیا کارت دارن ، میگه اسمش حسنه رئیس جمهور سپاه پاسداران از تهران ...

مکرون : خودتی حسنی ، یاد ما کردی ؟ چطوری بچمه ؟همه چی روبراست ؟ عظما خوبه ؟

حسن : زنگ زدم یه سوال دارم .حالا این مهلتی که ما به اروپا دایدم تموم شد بعدش چکار کنیم ؟

مکرون : هیچی ، بعدش هی به هم فحش میدیم ، چند تا دبه آب ببر زیر زمین و به همه بگو آب سنگینه ، به زنت بگو حلوا سیاه درست کن بعد به همه بگو این اورانیوم 18 درصده ! بعد این بار ما به تو 2 ماه مهلت میدم ، بعدش آمریکا به ما شش ماه مهلت میده ، بعدش طالبان به خودش وقت میده ، بعد شاهزاده به کره زمین سه ماه وقت میده ، بعدش یکی به اصغر کبابی هشت ماه وقت میده ، اصغر به محمود عباس وقت میده ... عباس به اسرائیل ، با همین فرمون میریم جلو..دور هم خوش میگذره...

حسن : آهان ... فقط من چند شب پیش خواب یه اسکلت متحرک دیدم این تعبیرش چیه ؟

مکرون : گوشی نگه دار تا از زنم بپرسم ...

Cherei , ça veut dire squelettes et sommeil...ba^gbagbagooo، Ça veut dire quoi

مکرون : حسن گوشی دستته ؟ زنم میگه تعبیر خوابت اینه که یه نفر اشکولت کرده ...

پایان تماس


و حسن روحاتی هی داره فکر میزنه کی میتونه منو اشکول کرده باشه ؟ ما که خودمون همه عالمو اشکول کردیم ...

محسن رهامی روز شنبه ۱۵ تیر در گفتگو با روزنامه سازندگی عنوان کرد که از دو سال پیش هفته‌ای یک بار حدود ۸ اصلاح طلب و ۸ اصولگرا به دیدار آیت‌الله خامنه‌ای می‌روند و درباره مباحثی مانند انتخابات و اینکه حالا چکار کنیم که مردم دوباره رای بدهند ... مشورت میکنیم.

در این دیدارها خامنه ای به اصلاح طلبان رهنمود داده که شما نیازی نیست کاری کنید ، همینکه حضور داشته باشید و تنور گرم باشد مردم ازکانادا هم با اتوبوس میروند نیویورک رای میدهند ... مسلمان باشی و ایرانی ، همیشه برای دادن میآیی !
 

غرب در قبال سیستم ولایت فقیه حاکم در ایران سیاست مشخصی دارد ، ابتدا به خودشان قول دادند که با ظهوراندن خمینی در 1357 جامعه ایران را حداقل چند قرنی به عقب بکشند که موفق بودند ، و حالا همه موجودی دوران جنگ سرد را با بهار موسوم به عرب در خاورمیانه به شکلی تعیین تکلیف کردند به جز سیستم ولایت فقیه که سیاست غرب نگه داشتن همین موجود قرون وسطی است تا به آرامی همراه با بقیه جانوران حاکم در خاورمیانه سرعتش تنظیم باشد.

حکومت اسلامی ایران به قول خودشان آخرین میخ تابوت خاورمیانه قدیم است که غرب امیدوار است بتواند در ورژنی جدید با همین تمساح خندان ادامه دهد این سیاست مشخص غرب شکلها و ظواهر حتی متناقضی دارد ولی منسجم است و میدانند از کجا به کجا پیوند بزنند ، حالا و هنوز هم ملاهای حاکم هی اورانیوم غنی کنند و آروق جنگی بزنند و غرب هم تا اطلاع ثانوی تحت عنوان فشار حداکثری و تحریم همین بازی مسخره را میخواهد . غرب در قبال حکومت اسلامی ولایت فقیه سیاست منسجمی دارد ، در تاکتیک و برای استراتژی ...


محمود علوی وزیر اطلاعات حکومت اسلامی گفته : اگر رهبر یا مقام ولایت فقیه اجازه مذاکره با آمریکا بدهد ، اگر آمریکا توبه کند و تحریمها را لغو کند ، و مقادیری دیگر اما و هی اگر.... حکومت اسلامی با آمریکا مذاکره میکند .

وزارت اطلاعات این خبر منسوب به وزیر را به شدت تکذیب کرد...

وزیر بیچاره هم گفت حالا نه به اون شدت که میگویند ولی تکذیب میشود ...

این موضع قدرت نیست این اسمش توهم است ... چون غرب مذاکره را ترجیح میدهد . ولی همین مقدار هم تکذیب میشود . در دنیای سیاست وقتی تمایلی قلبی را به زبان می آوری ولی مجبوری به هر دلیلی تکذیب کنی این تناقض فقط نشانه ضعف ساختاری و فکری سیستم حاکم است .
 

درتعریف قدرت مثل گذشته از بمب اتم و سلاح شروع نکنید قدرت واقعی از کسی است که توان گفتگو یا مذاکره دارد . کره شمالی قدرتش با 2 بمب اتمی در مقابل زرادخانه اتمی غرب هیچ است ولی وقتی به کاخ سفید دست میدهد این یعنی قدرت و شکاف کمتر بین سیستم و مردم...

کاخ سفید در مطلبی در توییتر نوشته است: "خامنه ای هشدار جدیدی را کرده است "روحانی می‌گوید اگر توافق جدید هسته‌ای نباشد، آنها اورانیوم را تا 'هر میزانی که بخواهیم ' غنی سازی می‌کنند... کاخ سفید گفت مراقب تهدید کردن‌ها‌ باشید. دفعه بعد فشار حداکثری غرب شامل 3 فحش عمه در فیس بوک ، شش فحش خاله در اینستاگرام و 13 فحش آبجی به ائمه اطهار در هر کجا ممکن است شما را آن طور بگزند که تا کنون کسی گزیده نشده باشد!اینقدر فحش میدهیم تا حکومت اسلامی استحاله شود به جون دختر ترامپ قسم میخوریم تا باورتان شود .

 
 
 
08.07.2019
اسماعیل هوشیار
 

رویاهای نظام پای در گِل

رویاهای نظام پای در گِل

 

یکی از کارگزاران رژیم اخوندی بنام تخت روانچی که نماینده ایران در سازمان ملل می باشد اعلام کرده است که طی 10 روز اینده با طرفهای اروپایی توافق هسته ای مذاکرات “حیاتی هسته ای” انجام خواهد شد.

این به اصطلاح دیپلمات رژیم اخوندی ضمن متهم کردن کشورهای اروپایی به “تعلل” از انان خواست که برای حفظ برجام هم “عجله“ و هم  “هزینه“ کنند؟!

ظاهرا این گماشته ولایت فقیه در سازمان ملل, حالیش نیست که اگر وضعیت برای نظام اخوندی تا این حد اضطراری و قافیه برای نظام تا بدین حد تنگ امده است, به چه دلیل اروپائیان بخاطر نظام وارفته جمهوری اسلامی باید از روابط اقتصادی چندین برابر حجیم تر خود با امریکا چشم پوشی کنند؟!

در واقع این ابوعطا خواندن این کارگزار رژیم بیانگر سربالایی رفتن اب در نظام اخوندی است, و گر نه هر کسی که الف بای دیپلماسی را بداند, چنین خواسته غیر منطقی و احمقانه ای را مطرح نخواهد کرد.

رژیم به اصطلاح خودش فکر بکری کرده است و می خواهد به این وسیله بین  اروپائیان با امریکا شقه و شکاف ایجاد کند و امریکا را به خیال خودش دور بزند.

این خواسته به خودی خود بیانگر محدود بودن گزینه های پیش روی رژیم است و انتظار ملایان بسیار غیرواقعی و غیر منطقی است زیرا اروپائیان بارها از زبان رهبرانشان گفته و تاکید کرده اند که بر سرموضوعاتی همچون جاه طلبی های موشکی, پروژه اتمی, توسعه طلبی, تنش افرینی و ترویسم اخوندها در منطقه و جهان, با امریکا نگرانی های مشترکی دارند.

لذا شاهد هستیم که علاوه بر ایالات متحده و اسرائیل کشورهای زیادی از جمله کشورهای عضو دائمی شورای امنیت (چین, فرانسه, روسیه و انگلستان) و المان نسبت به اقدام اخیر رژیم ملایان مبنی بر عبور از سقف مجاز ذخائر اورانیوم و نقض تعهدات اتمی, واکنش نشان داده و ابراز نگرانی کردند.

در این شکی نیست که اگر رژیم بخواهد با اروپائیان قرارداد توافق هسته ای جدیدی امضا کند, قطعا ان قرار داد مفروض با قرارداد قبلی برجام که رژیم با دولت اوباما منعقد کرده بود تفاوتهای کیفی خواهد داشت و تفاوتها قطعا در مایه همان 12 محوری است که امریکا بعنوان پیش شرط برای هر قرار داد جدید برجام روی میز نظام گذاشته است. این وسط می ماند یک گوش گشی اساسی برای ملاها که هم باید تحریم های نفس گیر امریکا را تحمل کنند و هم به یک قرارداد برجام دور از انتظار تن بدهند یعنی به زبان ساده هم چوب را بخورند,هم پیاز و هم صد تومن را بدهند!

خبرگزاری اسپوتنیک ایران در تحلیلی با عنوان “اینستکس اروپایی هم به درد ایران نمی خورد” نوشت: با گذشت چهارماه از زمان اعلام مقابله با تحریم های آمریکایی توسط اروپا و ایجاد سیستم ساز و کار ویژه مالی برای ادامه تجارت و سرمایه گذاری با ایران " اینستکس" راه اندازی شد.

به معنای (Instrument in Support of Trade Exchanges) اینستکس مخفف «ابزارپشتیبانی مبادلات تجاری» می باشد, سیستمی که در پاریس و در چارچوب قوانین کشور فرانسه ثبت شده است و کشورهای المانی و انگلیس نیز از سهامداران اصلی ان می باشند.
درواقع با کمک این سیستم روابط مالی بین ایران و اتحادیه اروپا می تواند صورت گیرد. به طور مثال یک شرکت ایرانی کالایی را به اروپا صادر می کند و در عوض آن کالا اعتباری به ان شرکت ایرانی داده می شود و معادل ان اعتباری می تواند کالایی را از اروپا به ایران وارد نماید, بدون اینکه پولی بین طرفین رد و بدل شود (یعنی همان تجارت پایاپای عهد عتیق یا تجارت کالا به کالا), محصولات مورد نظر شامل: مواد غذایی, محصولات کشاورزی, دارو و تجهیزات پزشکی می باشند. 
به اعتقاد برخی از تحلیلگران, اینستکس می تواند مسیر گسترش مبادلات تجاری میان ایران و اروپا, و ایران و دیگر کشورهای جهان را غیر از غذا و دارو, در دیگر حوزه های تجاری نیز فراهم کند. گسترش دامنه فعالیت تجاری اینستکس مرحله ای زمان‌بر اما امکان‌پذیر است.
اما اینستکس در عین حال با عکس العمل های ضد و نقیضی در ایران مواجه شده است. بسیاری از مقامات در مخالفت با آن گفته اند که این مکانیزم در واقع خلاف برجام بوده و هیچ کمکی به اقتصاد ایران نمی کند. 
 محمد رضا مودودی سرپرست سازمان توسعه تجارت ایران ضوابط کانال مالی اروپا موسوم به اینستکس را خلاف برجام دانسته و میگوید: " اینکه برخی مطرح می‌کنند که این کانال مالی اروپا تنها شامل غذا و دارو و اقلام غیرتحریمی است, خوشایند ما نیست, ما تخلفی از برجام نکرده ایم و به هیچ یک از تعهدات خودمان پشت پا نزده ایم, بنابراین اروپا نباید بگوید که تجارت اقلام تحریمی یا غیرتحریمی, زیرا اگر بپذیرند که اقلام تحریمی فقط باید با ایران تجارت شود به معنی آن است که آمریکایی‌ها درست می‌گویند و این خلاف معاهده ای است که با ما دارند."
آملی لاریجانی نیز گفته است: ایران به هیچ وجه شروط تحقیرآمیز "اینستکس" را نمی پذیرد.

واقعیت این است که پیش از این تلاش های رژیم بر روی چین, هند و روسیه متمرکز بود و رژیم قصد داشت انان را متقاعد کند که با مبنا قرار دادن ارز دیگری غیر از دلار مبادلات تجاری را انجام دهند, که عملا ایده ای غیر واقعی و غیر عملی از اب در امد و استقبالی از ان نشد.

اکنون بازگشت رژیم به سوی اروپا که بهیچ وجه طرف مورد اعتمادی برایش بشمار نمیرود, بیانگر محدودیت جدی در گزینه های پیش روی نظام است.

از سوی دیگر امروز یکشنبه  16 تیرماه (7 ژوئیه) پایان ضرب الاجل دوماهه ای است که ملایان به اروپائیان داده اند که اگر به انتظارات انها پاسخ ندهند, انها هم محدودیت های مندرج در برجام را در رابطه با سقف 3.67 در صد اورانیوم غنی سازی شده را عبور خواهند کرد, لیکن سئوال اصلی اینست که با توجه به تنگ تر شدن حلقه طناب تحریم ها به دور گلوی نظام و مستاصل تر و اسیب پذیر تر شدن ان ایا نایی برای ولی فقیه مانده است که بتواند وارد چنین هماورد طلبی شود؟ 

 

کاوه ال حمودی

 

Kaveh179@gmail.com

مرا به پند فرومايه جان خود مگزای! در پاسخ به آژیتاسیوهای" عباس منصوران و شرکا"

مرا به پند فرومايه جان خود مگزای!

در پاسخ به آژیتاسیوهای" عباس منصوران و شرکا"

دم خروس را باور کنم یا قسم حضرت عباس!

منصوران با ضرباآهنگی نوشته اش را شروع می کند که شایسته ندیدم غیر همان منوال پاسخ به محضرشان داده شود، لیک دست به دامان "ابواسحاق اطعمه شيرازی" شدم که در پاسخ به مصراع" از دوست يک اشارت، از ما به سر دويدن" اين مصراع را نقيضه آورده است.

"با مغز کلّه گفتم: ای قوّت دل من/زين پردهات به حکمت خواهم برون کشيدن/مغز از سر ارادت، گردن نهاد و گفتا: /از دوست يک اشارت، از ما به سر دويدن..."

تنها اشاره ای از رفیق عباس کافی بود به خدمتشان عرض کنم که "با سردویدن" شتاب زده این رفقا اینبار تنها "با سر به آسفالت خیابان خوردن است."

گویا این رفقای ما از فرط بی کاری و بی دشمنی هر آسیابی را دیو دیده و هر نجوایی را نعره به میدان طلبیدن. حال که این رفیق ما در نوشته اش دست به دامان " آریووبرزن و شیخ فضل آلله نوری و  آیت الله کاشانی و هر طلسم و آثار باستانی و جادو و جنبلی شده، من فرض می گیرم که شخص شامخ ایشان تنها با این گفتار ترافرازنده توان نیوش کردن، حرفهای ما را دارند و به محضر ایشان دویچمگویی هایی تاریخی را مثال خواهیم آورد و اشاره هایی خواهیم نمود، که حتی در کوزه شیخ سلمان ساوجی نیز یافت می نشود.
"مرا – به جان تو – از دير باز مي‌‌‌ديدم/ كه روز تجربه از ياد مي‌بری يكسر..."(شاملو)

منصوران در نوشته ای با عنوان " توجیه شرکت در پروژه های توطئه، محکومتر از خود  توطئه مذاکره" به گونه ای شتابزده شروع به آژیتاسیونی بر علیه رفقای رهبری کومه له نموده و به گفته ایشان :" اما نفرت آورتر، توجیه این سیاست ضد مردمی است. تلاش مماشات طلبان همقطار، به عنوان دستبرد و دستاورد برای طرفهای مذاکره به همراه کشانیدن عناصری از کومه له حزب کمونیست ایران است. آنان برای امیتازخواهی از اربابان، وظیفه دارند تا هر چه تیغشان ببرد، بریدن بُرشی از کومه له (سازمان حزب کمونیست ایران) را اعلام و برای سرمایه جهانی، پیشکش کنند. "

چه تلاشی است این تلاشِ مماشات طلبانه عباس، چه همقطاری!، کدام عناصر کومه له!، چه برشی از کومه له!، چیست این توهم انحلال طلبانه شما، که با اشارهِ مازوجی با سر میدوید و گمان می کنید از این آب گل آلود چیزی به شما می ماسد. چرا دوباره شروع به تخریب درون حزبی نمودید؟ البته تعجب این است که چرا مدتی در سکوت بودید و صدایی از شما شنیده نمی شد، چه کسی به شخص شامخ شما اجازه داده که رهبری کومه له را "عناصر" خطاب کنی و در ادامه در تصدیق توهمات خود بگویی"  این شرط اربابان است- هم کاخ سفید، هم حکومت اسلامی و هم اقلیمیان". کدام ارباب یعنی رفقایی از رهبری کومه له در این رابطه دست به اطلاع رسانی کرده اند در توجیه خواسته های اربابان به گفته شما بوده اند.

در کدام خواب پریشانت، شتر دیده ای که برای ما از پنبه دانه سخن می گویی دوست من! حال ما توجیه توطئه می کنیم جناب منصور؟: توجیه خیالات خود و و دستاویز قرار دادن هر موضوعی برای ضربه به حزب و کومه له از جانب مازوچیست های شبیه شما، از کجا آب می خورد؟ چرا گمان می برید که با حمله هماهنگ شما و شرکایتان به رفیق علیزاده، می توانید برای خود، جایگاهی در رهبری مشروع تشکیلاتی داشته باشید. تلاش های جریان سیاسی ما وقتی شما در مونادهای لایبنتسی دنبال کسره های به جا مانده از اصل متن می گشتید و شرکایتان دسته گل به شاهبانو فرح می دادند، در تکاپو بوده و در شرایط انضمامی جامعه و مبارزه هر روزه، مشروعیت خود را یافته است. این افرادی از رهبری که شما  به عنوان "عناصر" نام می برید، روزی نبوده که در سوگ رفقای جانباخته شان با مرگ تجدید پیمان نکرده باشند. چیست منصوران، هنوز مُهر کارت عضویت شما خشک نشده که دنبال انشعابی از این حزب می گردی. فکر می کنی چون در چند کتابخانه با کتابهای عهد بوق عکس گرفته ای، مشروعیت مردمی از یک جنبش واقعی کسب خواهی کرد. جناب شما که تمام حشر و نشر سیاسی خود را در گروههای آپوایستی و به گونه ای معبود وار دنبال می کنی، تو را چه رسد به اینکه از ما به "راست" یاد کنی.   منصوران و کل جناح مازوچیست ها مسیری را دنبال می کنند که بی ربط به تمام روابط واقعی اجتماعی و بینشی سخیف از یک استالینیسم منسوخ شده در تاریخی گندیده است.

یک سری الفاظ  را از اعماق تاریخ فرسوده ذهن خود، در رابطه با رفرم و ایسم هایی که غلط یاد گرفته ای  و اکنون را میخواهی حتما برایشان در عالم واقع، نمونه پیدا کنی، تنها به درد فراکسیون اخراجی تو خواهد خورد.  این تخریب شما در خدمت کدام ضرورت صورت می گیرد؟، جز ضربه به اتحاد و انسجام حزب با حرفهایی آشفته و خیال پردازی های لامانچایی، انتظار کدام ده روزی را میکشی که حزب را منشعب ببینی؟

این گفته این رفیق ماست که می فرماید" نگرشی با سمپاتی، توجیه گر تئاتر اسلو می نشیند. متاسفانه با توجه به دو مصاحبه مبهم رهبری کومه له/ در حزب کمونیست ایران، این ابهام به آشکارا نمایان شده و خواهی نخواهی، پشتوانه ی  گرایش راست زاویه گرفته از استراتژی حزب کمونیست ایران در کومه له می شود".   در سرتاسر متن این رفیق ما تنها یک شتاب زدگی سیاسی با توجیهات سطحی و نتیجه گیرهای خودخواسته او دیده می شود. این همه شوق و سراسیمگی برای یافتن یک  پاشنه آشیل خیالی که به تشیکلات ضربه زده شود؛ از کجا می آید؟چه هدفی را دنبال میکند؟

ترا كه پايه بر آب است و كارمايه خراب عباس آقا، ببین که حکایت ما چگونه تقریر می شود و این مقدمه ای بر یک مبارزه آشتی ناپذیر با شما و شرکایتان است.

چه‌ت اوفتاده؟كه مي‌ترسي ار به خود جنبي

ز عرش شعله درافتي به فرش خاكستر؟

به وحشتي كه بيفتي ز تخت چوبي خويش

به خاك ريزدت احجار كاغذين افسر؟

تو را كه كسوت زرتار زرپرستي نيست

كلاه خويش پرستي چه مي‌نهي بر سر ؟

ترا كه پايه بر آب است و كارمايه خراب

چه پي فكندن در سيلبار اين بندر؟

تو كز معامله جز باد دستگيرت نيست

حديث باد‌فروشان چه مي‌كني باور؟

حكايتي عجب است اين! نديده‌أي كه چه‌سان

به تيغ كينه فكندندمان به كوي و گذر...

"احمد شاملو"

 

 

 

 

July 07, 2019

مرگ کسب و کار اصلی حکومت اسلامی ایران است!

bahram.rehmani@gmail.com

 

حکومت اسلامی ایران از هر نظر در جهان بی‌همتاست! حکومتی که حتی با شادی خشک و خالی مردم نیز سر جنگ و خصومت عجیب و غریبی دارد؛ حکومتی که با فتوای آیت‌الله‌ها کله پوچ و خرافی، هزاران زندانی سیاسی را به‌طور مخفیانه در زندان‌ها اعدام کرده و یا در داخل و خارج کشور، دست به ترور مخلفین خود زده است؛ حکومتی که عوامل آن در روز روشن به‌صورت زنان اسید می‌پاشند و آن‌ها را مورد ضرب و شتم قرار می‌دهند؛ حکومتی که قربانیان خود را در ملاء‌عام و در خیابان‌ها در مقابل چشمان حیرت و وحشت زده کودکان و بزرگان به دار می‌آویزد؛ حکومتی که در ملاء‌عام به کارگران، دانشجویان، زن و مرد شلاق می‌زند؛ حکومتی که در چهل سال حاکمیت خود، بالاترین مدال جهانی اعدام را هم‌چنان به گردن کلفت خود آویزان کرده است؛ حکومتی که حتی کودکان را نیز اعدام می‌کند؛ حکومتی که کارفریانان دولتی و غیردولتی، حتی دستمزد مورد توافق کارگران را پرداخت نمی‌کنند و اگر آن‌ها اعتراض کنند به‌شدت سرکوب می‌کنند و فعالین و نمایندگان کارگران را به سیاه‌چال‌ها افکنده و زیر شکنجه سیستماتیک قرار می‌دهد و...

اکنون نیز قرار است با فرمان جنایت‌کارانه رئیسی، رییس قوه قضاییه، اعدامیان را قصابی کنند و ارگان‌های بدن‌شان دربیاورند. از تن‌شان دربیاورند. این اقدام خاطره تلخ جنایت‌های دهشتناک دهه شصت در زندان‌ها که ابراهیم‌ رئیسی یکی از آمران آن بود را در اذهان مردم زنده می‌کند.

ایران تحت حاکمیت جمهوری اسلامی، تنها کشوری است که در آن، فروش اعضای بدن انسان جنبه «قانونی» دارد. در سایر کشورهای جهان این‌کار تعقیب قانونی داشته و به‌صورت مخفیانه یا به‌طور سیاه و دور از چشم ماموران دولت و یا در خفا مثلا در زندان‌ها نجام می‌شود که معمولا مخالفین حاکمیت مستبد به زیر تیغ جلادان در لباس سفید قرار می‌گیرند.

در ایران، از جمله با فتوای آیت‌الهی، افراد مورد نظر در زندان‌ها اعدام و یا در بیرون از زندان‌ها ترور می‌شوند. برای مثال، آنوندها در ایران، اجازه دریافت پول در ازای «اهدای» کلیه به هدیه‌کنندگان اعضا، کلاه شرعی درست کرده‌اند.

خلاصه پاسخ آیت‌الله فاضل لنکرانی به استفتایی در این زمینه، چنین است:

«اهدا یا فروش کلیه (در صورتی که ...) اشکالی ندارد و دریافت پول آن هم اشکال ندارد. البته اگر فروش یا اهداء کلیه زندگی خود اهداء‌کننده را به خطر بیاندازد یا نجات جان مسلمان دیگری متوقف بر آن نباشد جایز نیست.»

 

 

ماده 47 آئین‌نامه اجرای احکام کیفری

دکتر ایرج فاضل، رییس جامعه جراحان ایران در نامه‌ای به رییس قوه قضاییه استفاده از اعضای بدن محکومان به اعدام برای پیوند عضو را شیوه‌ای «مذموم» خواند و از آیت‌الله رئیسی خواسته برای حذف ماده مربوط به این موضوع «اقدام سریع و شایسته به عمل آید.»

دکتر ایرج فاضل، با اشاره به ماده 47 آئین‌نامه اجرای احکام کیفری، مبنی بر استفاده از اعضای بدن محکومان به اعدام برای پیوند عضو می‌گوید این اقدام «به‌هر شکل و با هر پیش زمینه‌ای» موجب نگرانی و تشویش خاطر گسترده جامعه پزشکی و به خصوص جراحان ایران شده است. آئین‌نامه «اجرای احکام حدود، سلب حیات، قطع عضو و قصاص نفس»، 27 خرداد 98 از طرف رییس قوه قضاییه، ابراهیم رئیسی ابلاغ شد.

در تصویر این نامه که در پایگاه اطلاع‌رسانی جامعه جراحان ایران منتشر شده تاریخ آن نهم تیرماه ذکر شده اما متن آن در خبرگزاری‌های داخلی پنج‌شنبه 13 تیر منتشر شده است.

رییس جامعه جراحان در بخشی از این نامه نوشته است: «استفاده از اعضای بدن محکومین به اعدام سابقه بسیار ناخوشایند، مذموم و به شدت نقدپذیر دارد و نه تنها کمک چندانی به نیازمندان نخواهد کرد بلکه آبروی احترام برانگیز پدیده پیوند اعضاء را که با صرف عمر، مجاهدت و فداکاری گروه پزشکی از پزشکان این مملکت کسب شده است به شدت تهدید و زیر سئوال خواهد برد.» ماده 47 مقرر می‌کند: «چنان‌چه محکوم داوطلب اهدای عضو پیش یا پس از اجرای مجازات باشد و مانع پزشکی برای اهدای عضو موجود نباشد، قاضی اجرای احکام کیفری طبق دستورالعملی اقدام می‌کند که ظرف سه ماه از تاریخ تصویب این آیین‌نامه توسط معاونت حقوقی قوه قضاییه با همکاری وزارت دادگستری و سازمان پزشکی قانونی کشور تهیه شده و به تصویب رییس قوه قضاییه می‌رسد.»

این بخش از آئین‌نامه گرچه به اهدای داوطلبانه عضو توسط محکومان به اعدام مربوط است اما به دلیل سابقه سو‌ءاستفاده از اعضای بدن اعدام شدگان در برخی کشورها با حساسیت‌های زیادی مواجه است. مطابق گزارش‌ها چین به‌عنوان کشوری با بالاترین آمار اعدام سال‌ها به‌خاطر استفاده از اعضای بدن اعدام‌شدگان برای پیوند عضو با انتقادهای شدید بین‌المللی روبرو بود تا سر انجام حدود پنج سال پیش توقف این روند را اعلام کرد.

با وجود اعتراض‌ها، ابلاغ آئین‌نامه اجرای احکام کیفری با استقبال برخی حقوق‌دانان حکومتی روبه‌رو بوده است. رسول کوهپایه‌زاده، وکیل دادگستری 28 خرداد ماده 47 این آئین‌نامه را از «موارد بسیار مهم، جالب و مثبت» آن خوانده و به خبرگزاری دولتی ایرنا گفته است: «در واقع این تمهید و تدبیر پیش‌بینی و اندیشه شده است تا محکومی که مجازات اعدام دارد بتواند قبل از اجرای حکم یا بعد از اجرای حکم عضو خودش را اهدا کند.»

با این همه، رییس جامعه جراحان ایران در بخش پایانی نامه خود به رییس قوه قضائیه به صراحت اعلام کرده که «شخصا هرگز حاضر به استفاده از این شیوه مذموم» نخواهد بود و اطمینان دارد که بسیاری از همکارانش نیز «در چنین احساسی» با او شریک هستند.

ایرج فاضل از پیشگامان جراحی پیوند عضو در چند دهه گذشته محسوب می‌شود.

 

مرکز رسانه قوه قضاییه در واکنش به نامه ایرج فاضل، 14 تیر 1398، اعلام کرد در حال حاضر در مورد این موضوع هیچ تصمیمی گرفته نشده است. این واکنش دستگاه قضایی حکومت اسلامی در حالی‌ست که آیین‌نامه جدید چگونگی اجرای احکام کیفری روز دوشنبه 27 خرداد از سوی ابراهیم رئیسی، رییس قوه قضاییه، برای اجرا ابلاغ شده است.

در ماده 47 این آیین‌نامه آمده است:

«چنان‌چه محکوم داوطلب اهدای عضو پیش یا پس از اجرای مجازات اعدام باشد و مانع پزشکی برای اهدای عضو موجود نباشد، قاضی اجرای احکام کیفری طبق دستورالعملی اقدام می‌نماید که ظرف سه ماه از تاریخ تصویب این آیین‌نامه توسط معاونت حقوقی قوه قضاییه با همکاری وزارت دادگستری و سازمان پزشکی قانونی کشور تهیه شده و به تصویب رییس قوه قضاییه می‌رسد.»

به این ترتیب، اگر بنا بر اجرای این آیین‌نامه باشد، قوه قضاییه باید تا کم‌تر از سه ماه دیگر دستور‌العمل لازم برای اجرای این ماده را آماده کند و به تصویب رییس قوه برساند.

ایرج فاضل خرداد ماه سال 1393 نیز در همین زمینه با انتقاد شدید از طرح بحث اهدای عضو افراد اعدامی گفته بود:

«این نغمه شومی است که جز سرافکندگی چیزی برای ما ندارد، زیرا چنین کاری در هیج کجای دنیا مرسوم نیست.»

اول تیر ماه سال 1398، اما غلامحسین اسماعیلی، سخن‌گوی قوه قضاییه در مورد ماده 47 آیین‌نامه اجرای احکام کیفری گفته بود تاکنون از ناحیه قوه قضاییه هیچ ابلاغیه، آیین‌نامه و دستورالعملی در مورد اهدای عضو توسط محکومان به قصاص، اعدام و سایر محکومیت‌های کیفری تصویب و ابلاغ نشده است.

او در ادامه گفته بود:

«قطعا موضوع اهدای عضو به صورت داوطلبانه از ناحیه محکومان، نیازمند بررسی‌های فقهی، حقوقی، بهداشتی و پزشکی، اجتماعی و اجرایی است و اگر قرار باشد در این زمینه نفیا یا اثباتا تصمیم گرفته شود، همه ابعاد آن بررسی خواهد شد.»

به‌گفته اسماعیلی، بر همین اساس در آیین‌نامه نحوه اجرای احکام حدود، سلب حیات، قطع عضو، قصاص نفس و عضو که اخیرا تصویب و ابلاغ شده است، این نکته مورد اشاره قرار گرفته که اگر فردی از محکومان شخصا داوطلب اهدای عضو، قبل یا بعد از اجرای مجازات باشد، کمیسیونی مرکب از معاونت حقوقی قوه قضاییه، وزیر دادگستری و رییس سازمان پزشکی قانونی، با بررسی جهات مختلف دستورالعملی را تهیه و ارائه کنند:

«به طور طبیعی در آن دستورالعمل اینکه این درخواست قابل اجابت است یا خیر و اگر قابل اجابت بود ضوابط فقهی، حقوقی، پزشکی و اجتماعی و اجرایی آن چگونه خواهد بود، تبیین خواهد شد.»

 

به‌‌گزارش ایسنا، شنبه 15 تیر 1398- 6 ژوئیه 2019، در ادامه این واکنش‌ها دکتر علی جعفریان - رییس بخش پیوند کبد بیمارستان امام خمینی، ضمن مخالفت با اهدای عضو از محکومان به اعدام، گفت: «سابقه این موضوع محدود به چین است؛ چراکه هم تعداد اعدام‌هایشان زیاد است و هم مشکلاتی از نظر فرهنگ اهدای عضو از فرد مرگ مغزی دارند.»

وی با بیان این‌که در دنیا به‌شدت با این موضوع مخالفت شده است، گفت: زیرا عنوان می‌شود که وقتی موضوع اهدا مطرح است، فرد حتی برای بعد از مرگش موافقت می‌کند که اعضایش را اهداء کند، کارت اهدای عضو دریافت می‌کند و خودش مایل به اهدای عضو است، اما فرد اعدامی اصلا چنین شرایطی ندارد و معنای تمایل برای او معلوم نیست و در واقع وقتی این موضوع مطرح می‌شود، فشار زیادی بر روی فرد وجود دارد.»

جعفریان تاکید کرد: «از طرفی اگر قرار باشد، حکم اعدام به‌صورت اهدای عضو اتفاق بیفتد، گروه پزشکی زیر بار چنین کاری نمی‌رود. در این رابطه دکتر فاضل نامه‌ای نوشتند و با این اقدام مخالفت کرده‌اند. طبیعتا هیچ یک از ما چنین کاری نخواهیم کردند. حال مدل دیگری وجود دارد که فرد با وسیله دیگری مانند تزریق دارو یا هر چیزی اعدام می‌شود و بعد اگر رضایت داده باشد، از ارگان‌هایش استفاده می‌شود. در این حوزه هم از آن‌جایی که این اقدام را در سایر موارد انجام نمی‌دهیم، در این‌جا هم که بحث اخلاقی مطرح است، قطعا انجام نخواهیم داد.»

رییس بخش پیوند کبد بیمارستان امام خمینی، هم‌چنین گفت: «به‌نظر من طرح این موضوع نوعی نپختگی بوده است و از هیچ‌یک از کسانی که باید در این حوزه مشورت گرفته می‌شد، مشاوره نگرفتند. تصور کردند که با این اقدام مشکلی حل می‌شود، اما این اقدام اصلا مسئله‌ای را حل نمی‌کند و از نظر اخلاقی زیر سئوال است. گروه‌های پزشکی هم چنین اقدامی را انجام نمی‌دهند.»

جعفریان تاکید کرد: «چنین اقدامی اشتباه است و فضای اهدای عضو را در کشور کاملا به شائبه‌های اجباری بودن، آلوده می‌کند. بنابراین این اقدام نه از نظر تعداد مشکلی را حل می‌کند و نه از نظر پرستیژ کشور مناسب است و تاکید می‌کنم که گروه‌های پیوند هم اصلا این اقدام را انجام نمی‌دهند. تدوین چنین آیین نامه‌ای، اقدام شتاب زده‌ای بوده که بدون مشورت با افراد شاخص این حوزه، مطرح شده و اصلا عملیاتی نیست.»

وی هم‌چنین اظهار کرد: «تیم های پیوند با این اقدام مخالفند و انجمن علمی پیوند اعضا هم رسما نامه زده و با این اقدام مخالفت کرده است. افراد شاخص حوزه پیوند مانند دکتر ملک حسینی و دکتر فاضل نیز با این اقدام مخالفت کرده‌اند. باید توجه کرد که انجام چنین کاری به نفع کشور هم نیست.»

 

ابلاغ آیین‌نامه جدید اجرای احکام کیفری موسوم به «آیین‌نامه اجرای احکام حدود، سلب حیات، قطع عضو، قصاص نفس و عضو و جرح، دیات، شلاق، تبعید، نفی بلد، اقامت اجباری و منع از اقامت در محل یا محل‌های معین»، با پرداختن به چگونگی اجرای مجازات‌های پیش‌بینی شده در قانون مجازات اسلامی مصوب 1392 به ویژه اعدام، قصاص و قطع عضو، با وجود تاکید بر اجرای این مجازات‌ها، برای اولین بار در قوانین موضوعه حکومت اسلامی از امکان به کار بستن شیوه دیگری از اجرای مجازات مرگ به جای شیوه فعلی (طناب دار) سخن به میان آمده است.

ابلاغ این آیین‌نامه با استناد به ماده 216 قانون مجازات اسلامی، در حالی است که از اجرایی شدن این قانون در سال 92 نزدیک به شش سال گذشته و بر اساس ماده مذکور، قوه قضاییه موظف بوده نهایتا تا شش ماه پس از اجرایی شدن قانون مجازات اسلامی در آن سال، این آیین‌نامه را تهیه و ابلاغ کند.

مجبور کردن فرد اعدامی به اعلام رضایت برای اهدای عضو خود، جنایت بزرگی است که با توجه به وضعیت روحی فرد اعدامی به‌نظر نمی‌رسد چندان کار مشکلی باشد؛ به ویژه که در ایران اجرای مجازات‌های قانونی به نوعی با دین و کلاه شرعی هم پیوند خورده است: «ترغیب زندانی به این‌که اهدای عضو او می‌تواند سبب بخشش در نزد خدا شود.»

از این‌رو، رضایت کسب شده از یک فرد اعدامی در شرایطی که او در یک قدمی مرگ قرار دارد، رضایت واقعی نبوده و فاقد اعتبار است. از سوی دیگر، پیوند عضو بدن فرد اعدامی از نظر پزشکی نیز مسائل فراوانی دارد. از نقطه نظر پزشکی زندانیان در قریب به اتفاق کشورها جزو افراد پر خطر محسوب شده و از این رو اهدای عضو آن‌ها به سادگی امکان‌پذیر نیست.

از این رو، به‌نظر می‌رسد تلاش دستگاه قضایی ایران در گنجاندن موضوع اهدای عضو افراد محکوم به اعدام در آیین‌نامه اجرایی احکام کیفری، بیش‌تر از آن‌که مسئله‌ای کارشناسی شده باشد، ژستی مذموم برای مفید نشان دادن مجازات اعدام و در نتیجه کاستن از انتقادات علیه آن است، به‌ویژه این‌که اجرایی شدن این جریان، خود منوط به آیین‌نامه دیگری شده که با توجه به رویه کاری قوه قضاییه ایران احتمالا هیچ‌گاه تدوین نخواهد شد. به‌علاوه این‌که واکنش‌های صورت گرفته به این موضوع از جانب برخی وکلای حکومتی و «مفید و کاربردی» خواندن آن به روشنی نشان از این هدف قوه قضاییه ایران دارد.

اعدام مخفیانه زندانیان در ایران، حتی بدون طی کردن روال قانونی و تشریفات لازم، از جمله در زندان مشهد در سال 1389 و موارد بسیاری از عدم تحویل جسد فرد اعدامی به خانواده، نشان می‌دهد روال تشریفات قانونی اجرای مجازات اعدام در ایران تا چه اندازه ظاهری است و دستگاه قضایی حکومت اسلامی، به راحتی آب خوردن زندانی سیاسی و یا غیرسیاسی را اعدام می‌کند.

جانیان حکومت اسلامی در سال 1367، با فتوای خمینی جنایت‌کار هزاران زندانی سیاسی اعدام و در نقاط نامعلومی دفن کردند بنابراین، در حکومت اسلامی ایران، دستگاه قضایی، آشکارا ماشین کشتار حکومت است و دشمن درجه یک شهروندان!

 

ایران، رقم بالاترین اعدام در جهان را به خود اختصاص داده است

تا آن‌جا که در رسانه‌های منتشر شده است حکومت اسلامی از ابتدای سال جاری میلادی تا آخر ماه ژوئن، 110 نفر را اعدام کرده است. از میان 13 نفری که به اتهام «تجاوز به عنف» به دار آویخته شدند، دو نفر در هنگام وقوع جرم کم‌تر از 18 سال داشته‌اند.

به‌گزارش سازمان حقوق بشر ایران، شمار واقعی اعدام‌ها اما  ممکن است بیش‌تر از این باشد چون اعدام‌های مخفیانه و بدون اطلاع‌رسانی همچنان رایج‌اند و تنها 37 اعدام از سوی مقام‌های مسئول یا رسانه‌های رسمی اعلام شده‌اند:

«رسانه‌های رسمی در شش ماه گذشته تنها 37 اعدام را اعلام کردند و 73 مورد دیگر از سوی منابع سازمان حقوق بشر ایران در داخل کشور به تایید رسیده است.»

اعدام‌های گزارش شده از سوی سازمان حقوق بشر ایران، یا در زندان‌ها بوده‌اند یا در ملاء‌عام اجرا شده‌اند که از میان آن‌ها، 83 مورد به اتهام «قتل عمد»، 13 مورد به اتهام «تجاوز به عنف»، 9 مورد به اتهام انجام «جرایم مربوط به مواد مخدر»، چهار مورد به اتهام «محاربه از طریق سرقت مسلحانه» و یک مورد به اتهام «جاسوسی» صورت گرفته است

از میان زندانیانی که به اتهام «تجاوز به عنف» به دار آویخته شدند، دو نفر در هنگام وقوع جرم کم‌تر از 18 سال داشته‌اند که حکومت اسلامی از آن‌ها با عنوان «کودک - مجرم» یاد می‌کند. برخی منابع سن این دو را در زمان اعدام نیز 17 سال گزارش کردند. حکم این دو در زندان مرکزی شیراز به اجرا درآمد و با انتقادهای گسترده افراد، نهادها و سازمان‌های حقوق بشری و مخالف اعدام روبه‌رو شد.

5 خرداد سال جاری، اما پروانه سلحشوری، نماینده مجلس شورای اسلامی گفت که اعدام کودکان زیر 18 سال در ایران متوقف نشده، اما گروهی از نمایندگان برای «توقف کامل اعدام افراد زیر 18 سال» تلاش می‌کنند.

به‌گزارش سازمان حقوق بشر ایران، هشت مورد از اعدام‌های شش ماهه اول سال 2019 در ملاءعام و در انظار عمومی اجرا شده‌اند. هنگام اجرای این احکام کودکان نیز در جمع تماشاگران اعدام‌ها حضور داشته‌اند. این موضوع همواره سبب اعتراض شدید فعالان حقوق کودک شده است.

پاسخ مسئولان حکومت اسلامی به این انتقادها، این است که این اعدام‌ها در ساعاتی انجام می‌شوند که کودکان بیرون از خانه نیستند و تمهیدات لازم برای عدم حضور آن‌ها در محل اعدام اندیشیده می‌شود.

این در حالی‌ست که زمان‌ این اعدام‌ها اغلب به منظور جلب توجه عمومی از چند روز یا چند هفته پیش از اجرا اعلام می‌شوند.

آمار اعدام‌های نیمه اول سال 2019، در مقایسه با همین دوره زمانی در سال 2018، اندکی رشد نشان می‌دهد. در شش ماه نخست سال 2018، دست‌کم 98 نفر اعدام شده بودند که 31 مورد در رسانه‌های داخل اعلام شده بود و 67 مورد دیگر از سوی مجاری غیر رسمی تایید شده بود.

از میان 98 اعدام شش‌ماهه نخست سال 2018، 83 مورد به اتهام «قتل عمد» به قصاص نفس (اعدام) محکوم شده بودند که چهار نفر از آنان در زمان وقوع جرم زیر 18 سال داشتند.

بر اساس یافته‌های سازمان عفو بین‌الملل اما حکومت اسلامی ایران، هم‌چنان در فهرست کشورهای اجرا کننده بیش‌ترین اعدام‌ها پس از چین است و پس از ایران، عربستان سعودی، ویتنام و عراق به ترتیب در رده‌های بعدی قرار گرفته‌اند.

 

اجرای مجازات مرگ در سال 2018 در سراسر جهان، به‌شکل چشم‌گیری کم‌تر شده است. در نتیجه این تحول، تعداد اعدام‌ها در سطح جهان از حداقل 993 مورد در سال 2017، به حداقل 690 مورد در سال 2018، کاهش یافته است.

بر اساس گزارش سالانه مجازات مرگ سازمان عفو بین‌الملل که روز چهارشنبه 10 آوریل- 21 فروردین ماه منتشر شده بود، تعداد اعدام‌ها در سال گذشته میلادی، 31 درصد کاهش یافته و به پایین‌ترین میزان ثبت شده از سوی این سازمان در 10 سال گذشته رسیده است. اما ایران، هم‌چنان در میان کشورهایی‌ست که بیش‌ترین اعدام‌ها را داشته‌اند: «بیش از یک سوم کل اعدام‌های ثبت شده در سطح جهان در ایران به اجرا درآمده است: 253 مورد در سال 2018.»

تا پایان سال 2018، 106 کشور مجازات مرگ را برای تمامی جرایم لغو کرده بودند و 142 کشور مجازات اعدام را از قوانین خود حذف یا در عمل اجرای آن را متوقف کرده بودند.

 

خریدوفروش جنین و تخمک

چند سالی است که خریدوفرذوش جنین و تخمک هم به رسانه‌ها نیز کشیده شده است. به‌گزارش روزنامه شرق، 14 بهمن 1392- 3 فوریه 2014، در حالی که اغلب اهداء‌کنندگان جنین و تخمک، بدون چشم‌داشت مالی و با نیت انسان‌دوستانه، بخشی از نیاز زوج های نابارور را با هم‌یاری پزشکان متعهد، تامین می‌کنند، عده‌ای سودجو، به فعالیت دلالی در این حوزه پرداخته‌اند.

بر اساس بررسی صورت گرفته، دلالی در خریدوفروش جنین و تخمک، بازاری شبیه به خریدوفروش کلیه پیدا کرده و سودجویان با انتشار آگهی‌های مختلف در مناطق پرتردد شهری، اقدام به خرید تخمک از فرد اعطاء‌کننده با مبلغی بین یک تا سه میلیون تومان و فروش آن به فرد متقاضی از پنج تا هفت میلیون تومان می‌کنند.

از طرف دیگر، دلالان مبلغ پنج تا هفت میلیونی را به اعطاء‌کننده جنین پرداخت می کند و مبلغ 9 تا 12 میلیونی را از متقاضی جنین، می‌گیرند. سال‌هاست که افزایش میزان ناباروری در جامعه، باعث شده است، مراکز درمانی به روش‌های جایگزین در درمان ناباروری به‌شکل «اهداء» رو بیاورند؛ اقدامی که از نظر علمی برای زوج‌های نابارور نتیجه بخش بوده است و باعث شده روش‌های جایگزین مورد توجه هرچه بیش‌تر زوج های نابارور قرار گیرد.

با این حال خالی بودن تقریبی بانک اهدای جنین و تخمک در برخی مراکز درمانی باعث شده دلالان، زودتر از برنامه‌ریزان بهداشت و درمان کشور، پا به میدان بگذارند.‌(مراجعه کنید به ضمیمه شماره یک در زیر همین مطلب)

 

دکتر قرایی مقدم، آسیب‌شناس اجتماعی نیز در این خصوص می‌گوید: «هرگاه در یک بخش از جامعه نیاز و تقاضایی وجود داشته باشد، بازار عرضه نیز ایجاد می‌شود؛ اما ایجاد و گسترش این بازارها در بخش درمان نوعی آسیب اجتماعی است که باید از آن جلوگیری شود.»‌‌(مشرق، 4 خرداد 1393)

وی فقر، گرانی و تورم را از جمله دلایل بروز این اتفاقات در بحث درمان دانسته و می‌افزاید: «باید باید با توسعه مراکز تخصصی درمان ناباروری و رواج امر اهدا در این مقوله از بروز چنین بازارهایی جلوگیری کرد.»

دکتر محمد ابراهیم پارسانژاد، فوق تخصص نازایی و لاپاروسکوپی نیز در خصوص عوامل موثر در بروز این معضل اجتماعی گفت: «در حال حاضر حدود 65 مرکز درمان ناباروری در کشور وجود دارد و ورود دلالان به بحث درمان ناباروری ربطی به هزینه، کمبود مراکز یا نوبت‌دهی ندارد، بلکه عدم وجود اهداء‌کننده باعث بروز این مشکل شده است.»

وی تاکید کرد: «روش باروری از طریق لقاح خارج از رحم نیز مانند هر کار دیگری می‌تواند مورد سوء‌استفاده قرار گیرد که باید با افزایش نظارت‌ها و ایجاد راهکارهای درست از توسعه این حوزه کاری دلالان در این حوزه و تسری آن به سایر بخش‌ها جلوگیری شود.»

 

رییس سابق انجمن علمی باروری و ناباروری ایران ایجاد بانک اطلاعاتی در زمینه اهدای تخمک و جنین را راهکاری اساسی در جلوگیری از فعالیت دلالان در این حوزه دانسته و افزود: «باید اطلاعات دقیق در زمینه اهداء‌کننده و سوابق اهدای تخمک و جینین فرد در یک مرکز اطلاعاتی دقیق ثبت شود چرا که رواج بدون اصول این کار می‌تواند در آینده باعث بروز مشکلاتی چون؛ ازدواج خواهر و برادر در جامعه شود.»

دکتر محمدرضا نوروزی، عضو هیات مدیره انجمن باروری و ناباروری ایران با تایید وجود این دلالان در درمان ناباروری گفت: «در فرآیند اهدای تخمک یا جنین یکی به دلیل نیاز به بچه‌دار شدن و دیگری به دلیل نیاز مالی دچار مشکل است و واسطه‌ها برندگان اصلی در این فرآیند هستند و گاهی پولی که این افراد کاسب می‌شوند، از پولی که مراکز درمانی می‌گیرند بیش‌تر است.»

این متخصص کلیه و مجاری ادراری تاکید کرد: «بحث خرید و فروش تخمک و جنین، امروزه در دنیا به‌صورت تجارت درآمده و شرکت‌هایی ایجاد شده‌اند که اسپرم‌های اهدایی را پس از انجام آزمایشات و حصول اطمینان از عدم وجود مشکل به فروش می‌رسانند و حتی در برخی موارد بر اساس قد و وزن و رنگ نیز نطفه‌ای که شباهت بیش‌تری به آن‌ها دارد را لقاح می کنند.»

نوروزی در خصوص رقم‌های دریافتی واسطه‌ها اضافه کرد: «رقم‌های مختلفی در این زمینه دریافت می‌شود که هیچ معیاری ندارد و به دلیل اینکه اکثر افراد علمی و پزشکان تمایلی برای ورود به این مسائل و سئوال و جواب کردن در این خصوص ندارد، ممکن است سوء‌استفاده‌هایی از این امر صورت بگیرد؛ یعنی مبلغ کم‌تری سهم دهنده و مبلغ بالاتر سهم واسطه شود.

وی ادامه داد: «در حال حاضر با توجه به این‌که این کار خیلی جنبه قانونی ندارد و مراکز درمان ناباروری نیز پایگاه‌ها و دفاتری برای این امر قرار نمی‌دهند، واسطه‌ها در این زمینه بسیار فعال هستند.»

به‌گفته نوروزی این افراد نقشی در درمان ندارند و معمولا گیرنده به مراکز درمانی مراجعه می‌کند و در صورتی که مرکز اعلام کند باید برای درمان از روش اهداء استفاده شود، دهنده را واسطه پیدا می‌کند و سایر کارها در مرکز درمانی و بر اساس تعرفه‌های مصوب صورت می‌گیرد.»

وی تاکید کرد: «واسطه‌ها کارمندان رسمی مراکز درمانی نیستند اما با توجه به این‌که دهنده و گیرنده را به مرکز معرفی می‌کنند، معمولا شناخته شده هستند.»

وی در خصوص آمار زوج‌های نابارور در کشور تاکید کرد: در حال حاضر 15 درصد زوج‌های جوان در کشور نابارورند و با توجه به این‌که سالانه حدود یک میلیون ازدواج در کشور صورت می‌گیرد، تقریبا 150 هزار زوج نابارور هر سال به آمار افزوده می‌شود، طبق برآوردهای صورت گرفته حدود چهار میلیون روج نابارور در کشور وجود دارد و همین آمار بالا اهمیت درمان ناباروری با روش های مختلف را در کشور دو چندان می کند.

به‌گفته وی، بسیاری از زوج‌های نابارور با روش‌های ساده‌ای چون؛ دارو و جراحی‌های سبک قابلیت درمان دارند و حدود 20 تا 30 درصد زوج‌ها ممکن است به روش‌های کمکی چون لقاح خارج از رحم نیاز پیدا کنند و این روش‌های کمکی حدودا نیمی از این زوج‌های نابارور را بارور می‌سازد؛ اما 5 تا 10 درصد زوج‌های نابارور (بیش از 300 هزار زوج) افرادی هستند که یا مرد نطفه ندارد یا زن از داشتن تخمک محروم است و این افراد با وجود پیشرفت‌های درمان ناباروری، باز هم بچه‌دار نمی‌شوند.

عضو هیات مدیره انجمن باروری و ناباروری ایران ادامه داد: معمولا مراکز درمان ناباروری سعی می‌کنند از این واسطه‌ها فاصله بگیرند و تنها به دهنده و گیرنده نگاه کنند؛ اما به هر حال این خود اتفاق مالی است که بین دهنده و گیرنده و واسطه به وجود می‌آید و نوعی تجارت در کنار بحث درمان قرار گرفته است.

نوروزی افزود: در حال حاضر مبالغی از حدود 5/1 میلیون تومان برای اهدای تخمک، 5/1 تا دو میلیون تومان برای اهدای جنین و بیش از 10 میلیون تومان به‌همراه هزینه‌های طول دوره بارداری برای رحم جایگزین پرداخت می‌شود، البته این رقم‌ها ممکن است در شرایط خاص به صورت افسانه‌ای افزایش پیدا کند.

 

بازار سیاه خرید و فروش نوزاد در ایران

روزنامه آرمان امروز، 22 نوامبر 2018، نوشت: بازار سیاه خرید و فروش نوزادبرای پیدا کردن سرنخ لازم نیست که خیلی تلاش کنید، در برخی از کیوسک‌های تلفن‌های همگانی پایین شهر آگهی زده‌اند. توان نگه‌داری از بچه را ندارم و به بالاترین قیمت می‌فروشم؛ پسربچه چهار ساله‌ام را می‌فروشم؛ جنین یک بچه به فروش می‌رسد تولد بهمن 97 و...

شاید تا چند وقت پیش آگهی‌های فروش کبد، کلیه و قلب توجه همه را برمی‌انگیخت، اما این روزها آگهی‌ها نشان از فروش کودک‌هاست. با یکی از شماره تلفن‌ها تماس می‌گیریم، مردی تلفن را پاسخ می‌دهد و از او درباره آگهی‌اش می‌پرسیم به او می‌گویم: ‌بنده یک بچه یک‌ساله می‌خواهم تا از او نگه‌داری کنیم، شرایط بهزیستی برای گرفتن بچه دشوار است. او می‌گوید: اوضاع مالی‌ات چه‌طوره؟ ‌ما چند بچه‌ اینجا داریم از یک‌سال تا پنج سال. هرکدام یک نرخ دارند، بستگی به این دارد که در چه زمینه‌ای مهارت داشته باشند، یکی خوب واکس می‌زند، دیگری فال می‌فروشد و... (با خودم فکر می‌کنم دارد شوخی می‌کند)

به او می‌گویم: دختر می‌خواهم، بنده و همسرم بچه‌دار نمی‌شویم و یک همدم می‌خواهیم، به ما می‌گوید: ‌مشکلی نیست، اما هرچقدر سنش پایین‌تر، قیمتش بالاتر. یک بچه هم دارم که چهارماه دیگر به‌دنیا می‌آید او از همه گران‌تر است، اما بچه خودت می‌شود. پنج میلیون باید واریز کنی تا بچه را با شناسنامه سفید تحویل بدم، آشنا هم دارم که اسم تو و همسرت را در شناسنامه وارد کند. البته آن هم هزینه دارد. هر وقت خواستی پول را واریز کن و منتظر تماس باش!

وقتی تلفن را قطع می‌کنم به آن مرد فکر می‌کنم، که چه‌کاره‌ست؟ کجا زندگی می‌کند، اگر بچه‌ها واقعا وجود داشته باشند، چطور به این درجه رسیده که به‌دلیل فقر بچه‌هایش را حراج کند!

مگر انسان می‌تواند چنین کاری انجام دهد. مشکلات جامعه ما فقر، اعتیاد و آسیب‌های اجتماعی واقعیت دارند. آسیب‌هایی که باعث می‌شوند خانواده‌ای دل از فرزند کنده و اقدام به فروشش کند. فروش‌نوزادان قصه تلخی است که این روزها بیش از هر زمان دیگری شاهد وقوعش در شهرهای مختلف هستیم. یکی را پدرومادر می‌فروشد، دیگری را دلالانی که کارشان همین است.‌(ضمیمه شماره 2)

 

 

فروش چشم

روزنامه شهروند، 30 فروردین 1397، نوشته است: «محمدرضا» و «جواد» و «محمد» و «علی» آگهی زده‌اند؛ آگهی فروش چشم و کلیه. خلاصه ماجرا همین است. «محمدرضا» یکی از چهار دوستی است که چند سال پیش از دهدشت کهگیلویه‌وبویراحمد برای کار به تهران آمدند و حالا مادر یکی‌شان باید در بیمارستان عمل قلب باز کند.

«محمدرضا» حالا می‌گوید برای تامین هزینه عمل مادر دوستش و البته به دلیل فرستادن پول برای خانواده‌اش با دوستانش در آگهی فروش اعضا همراه شده است. او پیش از این دستفروش بوده، حالا بیکار است و می‌گوید بعد از دادن آگهی، مردم با او تماس می‌گیرند و همدردی می‌کنند: «همین همدردی یک دنیا می‌ارزد.» (ضمیمه شماره 3)

 

تبلیغات برای فروش قرنیه چشم

بعد از وجود تبلیغاتی برای فروش کلیه، این بار شاهد انتشار تبلیغاتی مبنی بر فروش قرنیه چشم هستیم؛ اقدامی که اگرچه از سوی وزارت بهداشت غیرقانونی اعلام شده و تکذیب می‌شود اما هم‌چنان روی دیوار بیمارستان های شهر خودنمایی می‌کند.

آفتاب نیوز، 24 مهر 1394، نوشت:

پیوند قرنیه چشم یکی از انواع پیوندهایی است که این روزها تبلیغات آن در مقابل برخی از بیمارستان ها به چشم می خورد، این در حالی است که پیش از این هم در مشهد تبلیغاتی از این دست به گوش رسید اما وزارت بهداشت آن را تکذیب کرد.

به گزارش آفتاب، اما با وجود تکذیب وزارت بهداشت باز هم شاهد تبلیغات فروش قرنیه چشم در سطح شهر تهران هستیم، به نظر می‌رسد؛ افرادی برای امرار معاش یا پرداخت بدهی های خود قصد فروش قرنیه چشم خود را دارند این در حالی است که بنا به گفته وزیر بهداشت امکان پیوند قرنیه چشم از فرد زنده وجود ندارد.

پیوند قرنیه چشم زیر یک میلیون است

اگرچه در تبلیغات منتشر شده رقمی معادل 70 تا 80 میلیون تومان برای فروش قرنیه چشم مطرح می‌شود اما گفته‌ها حاکی است به دلیل این‌که این پیوند تنها از افراد فوت شده امکانپذیر است قیمت آن از 800 هزار تومان تجاوز نمی کند.

رسول خضری عضو کمیسیون بهداشت و درمان مجلس با تایید این موضوع به خانه ملت، می‌گوید: واقعیت آن است که پیوند قرنیه چشم تنها از افراد فوت شده امکان‌پذیر است و با توجه به این‌که در پیوند قرنیه چشم در مقایسه با سایر پیوندها هم‌چون قلب و کلیه محدودیت وجود ندارد نسبت به دیگر پیوندها با قیمت ارزان‌تری انجام می‌شود.‌

 خضری ادامه می‌دهد: قیمت پیوند قرنیه چشم تنها حدود 700 تا 800 هزار تومان است و از آن‌جایی که قرنیه تنها عضو بدون رگ بدن است، به راحتی عمل آن انجام می‌شود.

این عضو کمیسیون بهداشت و درمان مجلس نهم، با رد ادعای انجام پیوند قرنیه چشم از فرد زنده، تاکید می‌کند: پیوند اعضا از جمله قرنیه چشم باید در بیمارستان‌های فوق تخصصی و با تجهیزات کامل انجام گیرد، لذا در هر بیمارستانی امکان پیوند وجود ندارد و در صورت بروز چنین تخلفی فرد پیوند دهنده یا پیوند گیرنده جان خود را از دست خواهند داد.»‌(ضمیمه شماره 4)

 

می‌خواهم كبدم را بفروشم، چشم‌هايم را هم می‌فروشم!

 

 

سرپوش اجتماعی، 5 آذر 1396:

«می‌خواهم كبدم را بفروشم، چشم‌هايم را هم مي‌فروشم!»؛ مكالمه ما اين‌‌گونه آغاز می‌شود. مردي است در حدود 50 ساله، آگهی کرده برای فروش کبد. شاید موقع چسباندن آگهی دست‌نویس روی صندوق صدقات، با خودش چند بار کلنجار رفته باشد، شاید هم نه، آن‌گونه که مصمم است.

می گویم خبر داری که کبد را نمی‌شود فروخت؟ یعنی به این راحتی نیست و کلی شرایط دارد که بشود قسمتی از آن را پیوند زد. انگار حرفم را نمی‌شنود و می‌گويد: «كبدم را می‌فروشم. شما اگر خریدار نیستید، نمی‌دانيد بقیه چند می‌خرند؟ انگار تا 100 ميليون هم خريدار دارد.» آن‌قدر صادق است که دلم نمی‌آید نگویم خبرنگارم. حواسم پی این حرف‌ها نیست. فقط می‌خواهد از فروش تکه‌ای از تنش، پولی دستش را بگیرد.

«حالا چرا كبد؟ اگر می‌خواهی، خب كليه را كه راحت‌تر می‌شود فروخت. آدم با يك كليه هم می‌تواند زندگي كند.» اين‌ها را نمی‌گويم اما انگاربراي اين‌كه آنچه از ذهنم گذشته، بداند، می‌گويد: «6 سال پيش كليه‌ام را فروختم. فروختم به يكی از همشهری‌هايم، همان کرمانشاه؛ دستش تنگ بود، دلم سوخت. گفتم پول هم نمی‌خواهم. احتیاج داشتم اما گفتم نمی‌خواهم. آن موقع به این فکر نکردم، دلم سوخته بود.‌(ضمیمه 5)

 

عضو پیوندی، به «مدل ایران»

ایران یکی از معدود کشورهای جهان که خرید و فروش عضو پیوندی در آن قانونی است. این راه‌کار ایران برای حل مشکل کمبود عضو پیوندی، به «مدل ایران» معروف است.

شهلا میرگلوی بیات، عضو کمیسیون بهداشت و درمان مجلس، در هفتم مردادماه 1393، با انتقاد از پیوند کلیه ایرانی‌ها به افراد خارجی به‌بهانه توریسم درمانی، گفته بود: «برخی از سودجویان، پیوند کلیه را برای اتباع خارجی انجام می‌دهند و به بهانه توریسم درمانی کلیه را از ایران دریافت می‌کنند.»

میرگلوی بیات با تاکید بر این‌که نباید از قانون پیوند کلیه به اتباع خارجی هم‌وطن سوء‌استفاده کرد، عنوان کرده بود: «اگر این پیوند بر اتباع خارجی هم‌وطن صورت گیرد ایرادی بر آن وارد نیست زیرا این افراد در ایران بوده و بعد از پیوند کلیه نیز در این کشور زندگی می‌کنند، اما این اقدام برای افراد خارجی که به بهانه توریسم درمانی وارد کشور می‌شوند خلاف قانون است.»

هم‌چنین مصطفی قاسمی، رییس انجمن حمایت از بیماران کلیوی در اواخر تیرماه همان سال، با انتقاد از فروش کلیه ایرانیان به بیماران غیرایرانی اعلام کرده بود: «این بیماران با جعل مدارک هویتی‌(کارت ملی، شناسنامه) به ایران می‌آیند و پزشکان بدون بررسی مدارک با دریافت دستمزدهای میلیونی کلیه ایرانی را به آن‌ها پیوند می زنند.»

به‌گفته رییس انجمن حمایت از بیماران کلیوی، مسئله اهداء کلیه ایرانیان به غیر ایرانیان از جند سال پیش وجود داشته و به همین دلیل، وزارت بهداشت بخش‌نامه ممنوعیت اهداء کلیه ایرانیان به غیر ایرانیان را به اجرا درآورد.»

قاسمی گفته بود که متقاضیان پیوند کلیه از کشورهای حاشیه خلیج فارس، آذربایجان، افغانستان و هند و دیگر کشورهای همسایه به ایران می‌آیند.

این در حالی است که کتایون نجفی‌زاده، رییس اداره پیوند بیماری‌های خاص وزارت بهداشت، در پی رسانه‌ای شدن این موضوع با انتقاد از طرح این مسئله توسط انجمن حمایت از بیماران کلیوی گفته بود: «شعبه انجمن حمایت از بیماران کلیوی در یکی از شهرستان‌ها، مجوز پیوند از دهنده ایرانی را به این دو بیمار‌(دو بیمار عربستانی که یکی از آن‌ها پس از انجام پیوند فوت کرد) داده است. البته به‌محض مشخص شدن این جریان، وزارت اطلاعات وارد عمل شده و اکنون کل گروه دلالی این موضوع دستگیر شده‌اند. حال کجای این قضیه مشکل دارد که لازم به این همه شلوغ کاری انجمن مربوطه بوده، نمی‌دانم؟»

گزارشی که سازمان بهداشت جهانی در در سال 2007، منتشر کرده نشان می‌دهد 71 درصد اهداء‌کنندگان عضو در ایران مرد و 29 درصد زن هستند. بر همین اساس 27 درصد از این افراد بیکارند و 42 درصد نیمه وقت کار می‌کنند و تنها 13 درصد در استخدام هستند.

این گزارش حاکی است که سلامت 58 درصد از اهداء‌کنندگان پس از عمل دچار مخاطره شده است و فعالیت بدنی 60 درصد از آن‌ها پس از جراحی کاهش یافته و 65 درصد از اهداء‌کنندگان از نظر کاری دچار مشکل شده‌اند.

 

نتیجه‌گیری

باز هم درد دل‌خراش و پرغصه فقر. اين‌بار چوب حراج به سلامتی و جسم و جان. جوان سی‌وچهار ساله که با هزار اميد و آرزو پای معامله چشم خود آمده است، مثل روز برايش روشن است که شايد در چند ماه آينده، اندامی ديگر از بدن خود را به فروش بگذارد. مثل روز برايش روشن است که بالاخره روزی فراخواهد رسيد که برای همين فرزندانی که دلش می‌خواهد ديگر طعم نداری را نچشند، نه چشمی برايش مانده است که آن‌ها را ببيند و نه دست نوازشگری و...

در حالی که معامله با اعضاء بدن انسان، فقط یک موضوع حقوقی یا مذهبی نیست که برای آن نظر فقیه را نیاز باشد زیرا این موضوع دست‌کم نیاز به جنبه‌های پزشکی، روان‌شناختی و ارزشی- اخلاقی دارد. اگر بدون مشورت کارشناسان این سه رشته که پزشکان، روانشناسان و متخصصان  باشند هرگونه نقل و انتقال بدن انسان، جنایتی بیش نیست. بنابراین، هیچ توجیه قانونی و اخلاقی و قابل تاییدی برای معامله با اعضای بدن انسان وجود ندارد. مگر این که فردی برای یکی از اعضای خانواده خود‌(مادر، پدر، همسر، فرزند، خواهر و برادرش) داوطلبانه عضوی از اعضای بدن خویش را همان‌گونه که در پیوند اعضا نیز صورت می‌گیرد، اهداء نماید. حتی در یک چنین موردی نیز می‌باید موضوع از جانب کارشناس اعضای بدن بررسی شود که آیا اهداء‌کننده می‌تواند فقدان عضو اهدائی خود را به‌خوبی تحمل نماید؟ 

فقر در جامعه نیز، نباید عاملی و توجیهی برای خرید و فروش ارگان‌های بدن انسان منجر شود. این کار به‌هیچ‌وجه قابل توجیه نیست. 

آمار رسمی در ايران نشان می‌دهد سالانه نزديک به دو هزار و 300 مورد پيوند کليه انجام می شود که از اين تعداد تنها 595 مورد، از طريق بيماران مرگ مغزی انجام می‌شود.

شرايط سنی اهداء‌کنندگان کليه از سوی انجمن حمايت از بيماران کليوی ايران، بين 22 تا 34 سال اعلام شده.

گفته می‌شود، حتی دلالان، به کشورهای ديگر مانند آمريکا و اسراييل هم کلیه صادر می‌کنند.

در تغییر وضعیت اقتصادی کشور و در روزهایی که خروج از رکود به‌عنوان یک امیدواری دیده نمی‌شود و روزبه‌روز وضع اقتصادی مردم بدتر و وخیم‌تر می‌گردد، کسب و کار دلالان کلیه و...، سکه است. به‌صراحت هرچه تمام‌تر شاهدیم که فروشندگان به راحتی آگهی می‌کنند، گیرندگان بی‌پول برای جور کردن پول خود را به این در و آن در می‌زنند، در این میان واسطه‌ها هم پا به پای تورم، قیمت می‌دهند.

تاسف‌برانگیزتر آن‌که اگر زمانی شخصی با تماشای یک کاغذ افتاده در گوشه‌ خیابان با عنوان «فروش فوری کلیه»، ناراحت می‌شد؛ اکنون فقط کافی است تا با کمی دقت به خیابان‌ها و کوچه‌های اطراف خود، دریابد که هم‌چون قسمت نیازمندی‌ روزنامه‌ها، بخش قابل‌توجهی از تبلیغات خیابانی به همین بازار اختصاص یافته است.

بازاریابی در این بخش، راه خود را به فضای مجازیباز کرده و چندین وب‌سایت به همین نام و در این زمینه به فعالیت می‌پردازند و از متقاضیان و فروشندگان می‌خواهند تا در خواست خود را در این صفحه مطرح کنند.

«مرجع خرید و فروش کلیه انسان در ایران»، «قیمت روز کلیه همراه با جدول قیمت» و..، تنها عنوان چندی از وبلاگ‌ها و سایت‌های فعال در این بازار هستند که با سر زدن به آن‌ها از تنوع قیمت‎ها و متقاضیان این بازار بیش‌تر متعجب می‌شوید.

فروشندگانی با حداقل میانگین 18 سال و قیمت‌هایی با حداقل 20 میلیون تومان که برای تعیین همین رقم هم هیچ نوع سقفی وجود ندارد و بنا به تمایل اهداکننده و نیاز خریدار قیمت  با توجه به شرایط اقتصادی موجود حتی از خرید یک واحد مسکونی هم بالاتر می‌رود.

سخنان حسینعلی شهریاری، عضو کمیسیون بهداشت و درمان مجلس ایران درباره بلا اشکال دانستن فروش کلیه برای افرادی که در فقر مفرط هستند، واکنش‌های بسیاری را برانگیخته است. شهریاری گفته است: چه اشکالی دارد وقتی که فرد در فقر به‌سر می‌برد و با دریافت 20 الی 30 میلیون زندگی‌اش متحول می‌شود این کار را انجام دهد؟»

او ادامه داده: «این موضوع عوارض و مشکلات خاصی ندارد و انسان‌های زیادی هم با یک کلیه زندگی می کنند و از آن طرف هم عده زیادی نیازمند کلیه هستند که اگر کلیه به آن‌ها نرسد دچار عوارض می‌شوند و جان خود را از دست می دهند.» به‌گفته این نماینده مجلس شورای وحوش اسلامی، پیوند اعضاء از نظر شرعی هم مشکل ندارد و مجوز دارد.

به‌گفته دکتر فرحناز صادق بیگی، رییس واحد فراهم‌آوری اعضاء پیوندی و نسوج دانشگاه بهشتی، «در حال حاضر 27 هزار نفر در ایران در لیست پیوند عضو هستند که هر روز 12 نفر به این لیست اضافه می‌شود. او تاکید می‌کند: «در حالی روزی ده نفر به دلیل نرسیدن عضو به آن‌ها می‌میرند که از بین کسانی که به دلیل مرگ مغزی می‌میرند سالانه اعضای 2200 نفر اهدا نشده زیر خاک می‌رود.»

آمار نشان می‌دهد بیش‌ترین فراوانی فروشندگان به علت فقر و یا اعتیاد دست به چنین کاری می‌زنند. البته افرادی که به قصد نیکوکاری چنین نیتی دارند از مسیرهای مرسوم و استاندارد اقدام می‌کنند.

طبیعی است که وقتی حکومت مملکتی به‌راحتی و با یک پلک به‌هم انسان‌ها را می‌کشد، این وضعیت نیز حاصل سیاست‌های اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی آن است. وجه تمایز این دلالان با دلالان حکومتی، تضمینی است که در خصوص اعمال آن‌ها وجود دارد.

کافی است چند ساعتی مقابل یکی از بیمارستان‌‏ها منتظر ماند یا از خیابانی معروف به این عنوان بالا و پایین رفت تا فروشندگان و دلالان کلیه به سراغ‌تان بیایند و پیشنهادهایشان را بدهند. گویی سال‌هاست که در این رشته تخصص کافی دارند و ترس هم از پلیس و قانون هم ندارند. چرا که یا پلیس و پاسدار هم‌دست آن‌هاست و یا این که پارتی‌های کله گنده در ارگان‌ها و نهادهای مختلف حکومتی دارند.

نهایتا حکومت اسلامی ایران، شرم بشریت است؛ حکومتی که پس از چهل سال حاکمیت نکبت‌بارش و تخریب عمیق ثروت‌های مادی و معنوی جامعه، غارت اموال عمومی، کشتار ده‌ها هزار انسان، به خاک سیاه نشاندن اکثریت مردم ایران، نابودی زیرساخت‌ها فرهنگی جهان‌شمول و روابط و مناسب آزادی‌خواهانه، برابری‌طلبانه و عدالت‌جویانه، نابودی محیط زیست و...، اینک سانسور و سرکوب خشونت‌های خود را علیه فعالین فرهنگی، هنری، کارگری، دانشجویی، زنان، بازنشستگان و...، تشدید کرده است تا بلکه حکومت متزلزل و پوسیده خود را چند صباح دیگری سر پا نگاه دارد. از سوی دیگر، این حکومت با ماجراجویی‌ها خطرناک خود، باز هم جامعه ایران را در معرض فضای جنگی و قحطی و گرسنگی قرار داده است. در چنین وضعیتی، مردم آزاده ایران، هیچ راهی جز گذر از این حکومت جانی در مقابل و چشم‌انداز خود ندارند!

یک‌شنبه شانزدهم تیرماه 1398 - هفتم ژوئیه 2019

 

ضمائم:

 

ضمیمه 1

گزارش روزنامه شرق، 14 بهمن 1392- 3 فوریه 2014:

پول ما نقدنقد است

یکی از دلالان خریدوفروش جنین و تخمک، با درج شماره موبایلی در آگهی‌ها، هفته‌ای پنج تا 10 مراجعه‌کننده دارد که به‌گفته او، در میان این 10 نفر فقط یکی، دو نفر متقاعد به انجام فرآیند اهداء می‌شوند.

برای آن‌که، اطلاعات خود را به راحتی ارایه دهد، باید مطمئن شود که فرد تماس گیرنده مشتری است. او می‌گوید: «اگر خواهر یا همسر شما، آمادگی اهدای جنین و تخمک را داشته باشد، در مرحله اول قراردادی بسته می شود، پس از آن، خواهر یا همسر شما، در مطب آزمایش می شوند و اگر مشکل خاصی نبود، برای اهدای تخمک آمپولی در مطب زده می‌شود و دو هفته بعد، فرآیند اهداء انجام می‌شود.»

او می‌افزاید: «اما برای اهدای جنین قضیه کمی پیچیده‌تر است، باید فرد اهداء‌کننده، ابتدا آزمایش‌های مختلف پزشکی انجام دهد و اگر مشکل پزشکی وجود نداشت، می‌تواند این کار را بکند.» او در ادامه سن اهداء کننده را می‌پرسد و می‌گوید: «اگر سنش بین 18 تا 24 سال باشد، پول ما نقدنقد است، هیچ مشکلی هم در آینده برای او به‌وجود نمی‌آید، هم کار خیر می‌کند برای آخرتش و هم در دنیا پولی دستش را می‌گیرد.»

آن‌طور که مرد دلال اذعان می‌کند، در قراردادی که میان او و شخص اعطاء‌کننده جنین و تخمک بسته می‌‌شود، رزومه پزشک متخصص هم ضمیمه می‌شود و هیچ نگرانی ای برای سلامت فرد وجود ندارد.

اما وقتی از او می‌خواهیم نام این پزشکان را بگوید، طفره می‌رود و پاسخ منفی می‌دهد. از طرف دیگر به‌نظر می‌رسد، آن‌چه بازار این دلالان را رونق داده است، خالی بودن بانک تخمک و جنین در مراکز درمانی است. دلال خریدوفروش تخمک و جنین می‌گوید: «فرق کار ما با دولتی‌ها این است که ما کیس برای اهدای تخمک و جنین داریم اما دولتی‌ها ندارند، ما دریافت‌کننده و اهداء‌کننده را با پرداخت هزینه در بیمارستان خصوصی بستری می‌کنیم، نه معطلی بیمارستان‌های دولتی را دارد و نه بی‌کیفیتی آن‌ها را.»

اهدای تخمک چگونه صورت می‌گیرد؟

افزایش میزان ناباروری طی سال‌های اخیر باعث شده، مراکز درمانی کشور، روش‌های جایگزین در درمان ناباروری را به‌شکل «اهداء» انجام دهند. مرسوم‌ترین این روش‌های جایگزین در حال حاضر اهدای تخمک و اهدای جنین است.

در روش اهدای تخمک، پنج گروه از خانم‌ها هستند که می‌توانند با دریافت تخمک از طرف ثانوی، مشکل بارداری‌شان را تا حد زیادی برطرف کنند؛ خانم‌هایی که هایپرگنادوتروپیک هایپوگنادیسم دارند، مانند موارد نارسایی زودرس تخمدان، سابقه جراحی اووفورکتومی (خارج کردن تخمدان‌ها)، سابقه درمان به روش شیمی درمانی یا پرتودرمانی، سندروم ترنر، کسانی که عدم پاسخ تخمدان‌ها به تحریک تخمک‌گذاری یا وجود علایم قطعی ذخیره پایین تخمدان دارند، افرادی که سقط مکرر غیرقابل درمان و شکست مکرر روش های باروری لقاح خارج رحمی داشته‌اند یا تخمک و جنین آن‌ها کیفیت خوبی نداشته است.

گروه چهارم کسانی هستند که با توجه به این‌که بیماری ژنتیکی از طریق ژن به فرزندش قابل انتقال است و با استفاده از روش‌های آزمایشگاهی در دسترس مثل PGD و PND و تشخیص متخصص ژنتیک قابل شناسایی و درمان نیست، فرد به استفاده از درمان‌های جایگزین تمایل پیدا می‌کند. و گروه آخر کسانی هستند که دچار ناباروری در سن بالا می‌شوند و هرگاه زوجه بیش از 40 سال تمام سن داشته باشد، بعضا با این مشکل مواجه می‌شود. فرآیند اهدای تخمک نیز، شامل تهیه و جمع‌آوری تخمک از زن اهداء‌کننده، باروری آن در آزمایشگاه با اسپرم شوهر و انتقال جنین‌های حاصل به رحم گیرنده (زوج نابارور) است.

اهدای جنین چگونه صورت می‌گیرد؟

بسیاری از زوجین محروم از داشتن فرزند با مشکلاتی از قبیل نداشتن تخمک سالم، نداشتن اسپرم یا عدم امکان باروری جنین، امکان مشارکت در تشکیل جنین بیولوژیکی خود را نداشته و در این ارتباط ناچار به استفاده از گامت اهدایی و در غیر این صورت جنین اهدایی هستند. در این ارتباط رشد جنین در رحم زن گیرنده نابارور شکل گرفته و تعلق خاطر بیش‌تری را به فرزند حاصله احساس می‌کند.

روشی که امروزه در مراکز درمان ناباروری برای تشکیل جنین صورت می‌پذیرد، لقاح اسپرم شسته شده همسر در محیط آزمایشگاهی و تلقیح آن با روش تزریق میکروسکوپی به درون تخمک‌های حاصل از پانکچر واژینال تخمدان است. این کار پس از تحریک تخمک‌گذاری با استفاده از داروهای هورمونی و درمان‌های کمک باروری انجام می‌شود.

معمولا تحریک تخمک‌گذاری به استحصال تخمک‌های متعدد و به تبع آن، تشکیل جنین‌های بیش از حد نیاز زوجین منجر می‌شود. به این ترتیب، امکان استفاده از جنین‌های مازاد بر نیاز زوجین برای آن دسته از زوج‌هایی فراهم می‌شود که درمان ناباروری آن‌ها با هیچ روش دیگری امکان‌پذیر نیست. در مواردی نیز زوجین اهداء‌کننده جنین منحصرا به قصد اهدا به مراکز مجاز مراجعه می‌کنند. با درنظرگرفتن این موضوع که در تشکیل جنین حاصله، افراد دیگری به‌عنوان اهداء‌کننده جنین دخیل هستند، لزوم مشاوره حقوقی، اخذ رضایت آگاهانه و بررسی و ارزیابی دقیق سلامت اهداء‌کنندگان و دریافت‌کنندگان و نیز احراز ضرورت ارایه درمان به دریافت‌کنندگان پیش از اقدام به درمان اهمیت می‌یابد.

شرایط عمومی برای اهداء‌کننده جنین و تخمک

پذیرش اهداء‌کننده، اعم از اهداء‌کنندگان جنین یا تخمک، در مراکز مجاز با توجه به قوانین و راهنماهای اخلاقی صورت می‌پذیرد. در این مشاوره که ترجیحا توسط متخصص پزشکی اجتماعی و در یک یا چند جلسه انجام می‌شود، ضمن آشنایی اولیه با اهداء‌کنندگان، مسایلی از قبیل رضایت کامل اهداء‌کننده و همسر او (در صورت تاهل)، انگیزه آنان، ثبات در تصمیم‌گیری، سوابق کیفری، سطح تحصیلی و چگونگی روابط زوجین با یکدیگر مورد بررسی قرار می‌گیرد. با توجه به شخصی بودن مسایل شرعی و فقهی و به‌دلیل وجود تفاوت نظرات مراجع عظام تقلید در روش‌های اهداء، بر آگاهی زوجین از فتاوی مرجع تقلیدشان، تاکید شده و عدم مسئولیت مراکز درمان ناباروری در این خصوص توضیح داده می‌شود. پس از مشاوره و ارزیابی اولیه و اخذ رضایت آگاهانه، سلامت باروری و توانایی اهداء در اهداء‌کنندگان جنین و تخمک از دیدگاه متخصصان زنان و زایمان، جنین‌شناسی، آندرولوژی و اورولوژی مورد بررسی قرار می‌گیرد. ارزیابی سلامت متعارف اهداء‌کننده، شامل مشاوره و ارزیابی عمومی بالینی و پاراکلینیک، مشاوره و ارزیابی بیماری‌های داخلی، عفونی، ژنتیک و مشاوره و ارزیابی سلامت روانی- اجتماعی نیز می‌شود. هم‌چنین بر اساس «قانون نحوه اهدای جنین به زوجین نابارور» و آیین نامه اجرایی آن، هرگاه ناباروری زوجین قانونی و شرعی (هریک به تنهایی یا هردو) پس از اقدامات پزشکی اثبات شود، مراکز تخصصی درمان ناباروری ذی‌صلاح مجاز خواهند بود که با رعایت ضوابط شرعی و شرایط مندرج در قانون نسبت به انتقال جنین‌های حاصل از تلقیح خارج از رحم زوج‌های قانونی و شرعی و پس از موافقت کتبی زوجین صاحب جنین به رحم زن زوج نابارور اقدام کنند. هم‌چنین بر اساس فتاوی مراجع عظام، در مواردی که فقط عامل زنانه علت ناباروری باشد، در صورت تمایل زوجین نابارور، تخمک اهدایی مورد استفاده قرار می‌گیرد. ناباروری زوجین پس از بررسی و تشخیص گروه تخصصی اثبات می‌شود و تنها در صورت تشخیص عدم وجود تخمک یا تخمک مناسب و جنین یا جنین مناسب، برای استفاده از درمان‌های جایگزین (اهداء) اقدام می‌شود. هدف از این اقدامات، اطمینان از عدم امکان درمان فرد از طریق درمان‌های معمول غیر از اهدا و اجتناب از مشکلات حقوقی و قانونی بعدی است.

 

ضمیمه 2

بازار سیاه خرید و فروش نوزاد در ایران

روزنامه آرمان امروز، 22 نوامبر 2018: از طریق پرس‌وجو با مرضیه آشنا می‌شوم زن 32 ساله‌ای که بچه داخل شکمش را تا چند ماه دیگر باید به خانواده دیگر تحویل دهد. همسرش از ما قول می‌گیرد که عکس نگیریم. دکترها گفته‌اند، بچه‌دختر است و این اولین بارش نیست که بچه به‌دنیا می‌آورد، برای فروختن. او می‌گوید: بنده هم دلم می‌خواهد، بعد از تولد بچه‌ام، او را در آغوش بگیرم و شیرش دهم، اما برای اینکه دل‌نبندم هرگز به او حتی نگاه هم نمی‌کنم و اولین شیردادن را به مادر دومش می‌سپارم. همان‌طور که حرف می‌زند، اشک از گوشه‌ چشمش سرازیر می‌شود. 10 سال است که اعتیاد در گوشت، پوست و استخوانش رخنه کرده و او مجبور است برای جبران کاستی‌های زندگی‌اش بچه‌فروشی کند.

مساله‌ای که ‌هنوز بحرانی نشده

رئیس انجمن مددکاران اجتماعی ایران در این باره به «آرمان» می‌گوید: فقر و نیاز مالی خانواده دلیل اصلی این اتفاقات است. موضوعی که در سایه ضعف‌های نظام حمایت اجتماعی و تامین اجتماعی کشور در حمایت از افراد نیازمند شکل گرفته است. هرچند این روزها نمی‌توانیم مدعی شویم که این آسیب اجتماعی به‌مرز بحرانی‌اش رسیده است، اما این شرایط نمی‌تواند باعث شود تا ما چشم به روی آن ببندیم. سیدحسن موسوی چلک درباره حضور پررنگ دلالان در موضوع خریدوفروش نوازدان اظهار می‌کند: عمده کسانی که متقاضی فروش نوزادان خود هستند، خانواده‌های درگیر با معضل اعتیادند. خانواده‌هایی که به‌خودی خود نمی‌توانند با خریداران رایزنی کنند و به توافق برسند. بنابراین این شرایط زمینه حضور دلالان را فراهم می‌کند. کسانی که با بهره‌گیری از شرایط و وضعیت فروشندگان و درخواست خریداران همیشه پول هنگفتی را از این تجارت به جیب می‌زنند. اینکه گاهی از این بچه‌ها در قالب گروه‌های تکدی‌گری استفاده می‌شود. بچه‌هایی که به خانواده فروخته می‌شوند، باز شرایط بهتری دارند، اما بچه‌هایی که به‌گروه‌های برده‌داری کودک فروخته می‌شوند، آینده اسفناکی دارند. این موضوع نگرانی فعالان اجتماعی را دو چندان می‌کند. او ادامه می‌دهد: باید ابتدا به شناسایی جامعه‌های خریدار نوزادان بپردازیم. چه کسانی هستند و چه اهدافی دارند؟ بعد از تشخیص این موضوع است که می‌توان برنامه‌ریزی کرد. برای مثال اگر ما امروز شاهد استقبال گسترده خانواده‌های نابارور از فعالیت این گروه‌ها هستیم، باید چاره‌اندیشی کنیم و شرایط اخذ سرپرستی را سهل سازیم. برای پذیرش قانونی بچه توسط خانواده‌ها، باید به‌جای قوانین سختگیرانه، نظارت‌مان را برنحوه نگهداری این فرزندان در خانواده‌های متقاضی بیشتر کنیم.

سرنوشت نامعلوم نوزادان

سرنوشت نامعلوم کودکان فروخته شده در بازار سیاه بچه‌فروشی گاه آ‌ن‌ها را راهی خانه و کاشانه‌ای امن می‌کند، گاه آن‌ها را به کودکان‌کار تبدیل می‌کند. بچه‌هایی که محکوم به‌کار کردن درخیابان‌ها و درآمدزایی برای دلالان کودکان کار هستند. یک جامعه شناس در این باره می‌افزاید: غالب نوزادانی که از مادران معتاد خریداری می‌شوند، با مشکل اعتیاد روبه‌رو هستند. مشکلی که گاه موجب بروز درگیری‌هایی میان خانواده خریدار و فروشنده می‌شود. اکثر خانواده‌های نابارور بعد از اینکه از بچه‌دارشدن ناامید می‌شوند و در توانشان نیست تا شرایط پذیرش کودک از مراکز بهزیستی را تامین کنند، دست به تامین خواسته‌شان از بازار سیاه کودک‌فروشی می‌زنند، کاری که برای آن‌ها همراه با چالش‌هایی است. نمونه این درگیری را خانواده‌ای در اراک تجربه کرده‌اند. زوجی که بعد از خرید نوزادی از زن معتاد وقتی با حالات جسمی نوزاد چند‌روزه‌شان روبه‌رو می‌شوند و آن را به پزشک منتقل می‌کنند، متوجه اعتیاد نوزاد خود می‌شوند. مسئولان مرکز درمانی موضوع را به پلیس و اداره بهزیستی خبر می‌دهند و درنهایت منجر به روشدن دست خانواده خریدار نوزاد می‌شود. هرچند این کودک بعد از بستری در بیمارستان و ترک اعتیاد راهی یکی از مراکز نگه‌داری کودکان بی‌سرپرست شد، اما ضربه وارده به این خانواده به‌گفته خودشان قابل جبران نیست.

دلالان در بیمارستان‌های دولتی

بیمارستان‌های دولتی مراکزی هستند که عمدتا زنان باردار دارای مشکلات اقتصادی به آن‌ها مراجعه می‌کنند. مراکزی که می‌توان از آن‌ها به‌عنوان محل جولان دلالان نوزاد یاد کرد. کسانی که با کمک واسطه‌هایشان مادران نیازمند و صاحبان فرزندان نامشروع را شناسایی کرده و نقش پل ارتباطی را میان خانواده‌های متقاضی خرید بچه و فروشندگان بازی می‌کنند. دلالانی که پول هنگفتی به جیب می‌زنند و منبع درآمد نامشروعی را برای خود تعریف کرده‌اند. کیمیا توسلی، فعال حوزه زنان به ایسنا می‌گوید: معضل فروش نوزاد از مرحله بعد از زایمان به‌مرحله قبل از زایمان رسیده و این مسئله حکایت از بازار داغ این معضل دارد. هم‌چنین یک جامعه‌شناس در این باره می‌گوید: غالب خانواده‌هایی را که تن به فروش کودکان می‌دهند، والدین معتاد تشکیل می‌دهند. کسانی که حاضرند برای ذره‌ای مواد بیش‌تر و بساط پر دودتر فرزند خود را قربانی کنند. فرامرزی، با بیان این‌که آسیب اجتماعی فروش کودکان‌ونوزادان در جامعه در سایه سکوت فعالان اجتماعی هر روز دامنه گسترده‌ای به خود می‌گیرد، می‌گوید: سکوت در برابر این معضل اجتماعی به‌صلاح جامعه نیست.

باندی که در آمل متلاشی شد

سال گذشته بود که خبر انهدام باند نوزاد‌فروشی در آمل منتشر شد. گروهی که در آن 6 نفر علاوه ‌بر خریدوفروش نوزاد، کار سقط جنین غیرقانونی را هم انجام می‌دادند. ضمن این‌که اجاره غیرقانونی رحم را نیز برای خانواده‌های متقاضی انجام می‌دادند. البته خبرها حکایت از آن داشت که یکی از مدیران این شهر هم در این جرم بزرگ دست داشته است. خبری که دادستان آمل آن را تایید کرده و درباره آن گفت: اعضای این باند، تیم سازمان یافته‌ای بودند که بعد از شناسایی خانواده‌های بی‌بضاعت با استفاده از مدارک جعلی و تهیه شناسنامه برای نوزادان، کار فروش آن‌ها را در دستور قرار می‌دادند. نوزادانی که با قیمت‌هایی بین 15 تا 40 میلیون تومان به‌فروش می‌رفتند. به گفته علی طالبی، از این اعداد و ارقام میلیونی چیزی دست خانواده نوزادان را نمی‌گرفت، بلکه همه آن سودی بود که به جیب دلالان می‌رفت.

هزینه‌های بالای ناباروری؛ عامل آسیب

قصه فروش نوزادان، قصه تلخی است که امروز می‌شود، آن را در بعضی جاهای کشور شنید. از آمل که سفری به اصفهان کنیم، می‌بینیم که بچه‌فروش‌ها در این شهر هم پرونده‌ای قطور دارند و ردپای باند 6 نفره در این حوزه حکایت از این واقعیت دارد. باندی که بعد از دستگیری به فروش 145 نوزاد اعتراف کردند. نوزادانی که به قیمت 10 میلیون تومان به زوج‌های نابارور فروخته می‌شوند. اعضای این باندها در طول هفت سال فعالیت مداوم‌شان حدود پنج میلیارد تومان تا حالا به‌جیب زده‌اند. حسین کریمی، از کارشناسان اجتماعی به ایرنا گفت: بخشی از آسیب اجتماعی فروش نوزادان ریشه در هزینه‌های بالای درمان ناباروری و شرایط سخت بهزیستی برای واگذاری سرپرستی کودکان به خانواده‌های نیازمند دارد. شرایطی که وقتی خانواده‌ای می‌بیند نمی‌تواند از عهده‌اش بربیاید ترجیح می‌دهد، از راه خلاف به خواسته‌اش برسد. با این وجود، همین چند وقت پیش بود که خبر دستگیری باند خرید و فروش نوزاد در مشهد هم تیتر اکثر روزنامه‌ها شد. اعضای 26 نفره این باند بزرگ که سردسته آن زنی معروف به «خانم‌ دکتر» بود که هر نوزاد را به قیمت 30 میلیون تومان به خانواده‌های متقاضی می‌فروخت. داستان از این قرار بود که زن و مردی یزدی در حالی‌که نوزادی را در آغوش داشتند، راهی اداره ثبت احوال مشهد شدند. آن‌ها مدعی بودند در سفرشان به مشهد نوزادشان به‌دنیا آمده و حالا قصد دارند، برایش شناسنامه بگیرند. زوج جوان مدارک بیمارستان، زایمان و حتی واکسن نوزاد را در اختیار کارمند ثبت احوال قرار دادند، اما وقتی مشخص شد که مدارک جعلی است، ماجرا به پلیس گزارش شد و زوج جوان بازداشت شدند. آن‌ها پس از انتقال به کلانتری در بازجویی‌ها گفتند که نوزاد را به قیمت 30 میلیون تومان خریده‌اند. آن‌ها گفتند: مدت‌هاست که ازدواج کرده‌ایم، اما در این سال‌ها بچه‌دار نشدیم. نزد پزشکان زیادی رفتیم، اما مشکل‌مان حل نشد تا این‌که از طریق یکی از آشنایان با زنی در مشهد آشنا شدیم که به «خانم دکتر» معروف بود. ما علاقه زیادی به نوزاد دختر داشتیم و او مدعی بود که می‌تواند نوزاد 15روزه‌ای را به ما بفروشد. برای همین هماهنگی انجام شد و ما راهی مشهد شدیم و در ازای پرداخت 30 میلیون تومان، این نوزاد به ما تحویل داده شد. همراه نوزاد مدارکی نیز به ما دادند که با آن می‌توانستیم، برای نوزاد شناسنامه بگیریم، اما وقتی به ثبت احوال رفتیم، ماجرا لو رفت.

 

ضمیمه شماره سه

فروش چشم

روزنامه شهروند، 30 فروردین 1397: «جواد»، دوست محمدرضا است و یکی از کسانی که می‌خواهد یک چشمش را بفروشد. او هم به «شهروند» می‌گوید سه برادرش معتادند، خانواده‌اش وضع مالی خوبی ندارند و فروختن یک چشم برایش کار سختی نیست.

«محمدرضا» و «جواد» نمی‌دانند که نباید امیدی به این آگهی داشته باشند. وزارت بهداشت قبل از این و با منتشرشدن تصویر آگهی فروش چشم، اعلام کرده است که این آگهی‌ها شبیه جوک است. محمد آقاجانی، معاون پیشین درمان وزیر بهداشت پیش از این گفته است: «فروش چشم اصلا امکان‌پذیر نیست و بیان چنین موضوعی شبیه جوک و فکاهی است. اساسا پیوند چشم آن هم از فرد زنده امکان‌پذیر نیست و هرکس چنین ادعایی کرده است، حتما یک فرد شیاد است که هیچ آشنایی با نظام سلامت ندارد و قصد شوخی داشته است. در ایران و دنیا در مورد چشم فقط پیوند قرنیه وجود دارد که آن هم فقط از افراد مرگ مغزی انجام می‌شود. در ایران برای این کار بانک قرنیه وجود دارد و خارج از چارچوب بانک قرنیه و پیوند قرنیه از فرد دچار مرگ مغزی امکان انجام پیوند وجود ندارد.»

محمدرضا، 20 ساله اهل دهدشت

چند سال‌تان است؟

20 سال.

اهل کدام شهرید؟

دهدشت در استان کهگیلویه وبویراحمد.

تحصیلات‌تان چه‌قدر است؟

تا پیش‌دانشگاهی تجربی خوانده‌ام.

در آگهی شما آمده چهار نفرید و دو چشم و دو کلیه‌تان را در مجموع برای فروش گذاشته‌اید. شما کدام‌یک از اعضا را می‌خواهید بفروشید؟

یک چشمم را.

چند می‌فروشید؟

اگر مشتری پیدا شود، 150 تا 160 میلیون.

قیمت را از کجا و بر چه اساسی تعیین کرده‌اید؟

از یک‌سری سایت‌هایی که آگهی فروش اعضا می‌زنند. با چند نفر هم مشورت کردیم، گفتند رقم خاصی نمی‌شود برایش تعیین کرد، می‌شود تا بی‌نهایت قیمت معلوم کرد، بستگی به این دارد که چقدر مشتری برایش پیدا شود.

حالا چرا چشمتان را می‌خواهید بفروشید؟ در آگهی نوشته دو دوست دیگرتان کلیه‌شان را برای فروش گذاشته‌اند.

بله ما چهار دوست هستیم که دونفرمان کلیه و دونفرمان یک چشم‌مان را برای فروش گذاشته‌ایم. من چشمم را گذاشتم به این دلیل که شنیده‌ام نداشتن یک کلیه خیلی سخت است، بعدش آدم اذیت می‌شود و مدام باید رعایت کند و هر غذایی را نمی‌شود خورد. کلیه کلا حساس است.

از چشم که حساس‌تر نیست! شما سخت‌تان نیست یک چشم‌تان را از دست بدهید؟

بالاخره یک چشم دیگرم هست. من دیده‌ام که قبلا کسان دیگری برای فروش یک چشم‌شان آگهی داده‌اند. با یک چشم هم می‌شود زندگی کرد. من هم مجبورم، اگر مجبور نبودم، این کار را نمی‌کردم.

چرا مجبورید؟ وضع مالی‌تان چه‌طور است؟

راستش را بخواهید مادر یکی از دوستانم، عمل قلب باز دارد و باید خیلی فوری عمل شود. گفته‌اند عملش 48 ‌میلیون تومان پول می‌خواهد. او برای تامین این پول، آگهی فروش کلیه زد و ما هم برای این‌که با او هم‌دردی کنیم، آگهی زدیم.

او یکی از همین چهارنفر است که در آگهی‌تان نوشته‌اید؟

بله.
شما می‌گویید که برای هم‌دردی با دوستتان این کار را کرده‌اید، به هرحال اگر برای چشم‌تان مشتری پیدا شود، این کار را می‌کنید یا نه؟

بله حتما.

یعنی هر سه‌نفرتان می‌خواهید به او کمک کنید؟

بله.
خودتان نیاز ندارید؟

مطمئنا داریم. ما می‌خواهیم او فکر نکند تنهاست، ولی اگر هم این پول دست‌مان بیاید، بقیه‌اش را به زخم خودمان می‌زنیم.

اگر آن‌طور که شما می‌گویید، عمل قلب مادر دوستتان 48 ‌میلیون تومان می‌شود، لازم نیست همه‌تان این کار را بکنید.

بله، ولی خب من می‌دانم که این کار غیرقانونی است و از آن طرف گروه خونی‌ها فرق دارد و پیداکردن کسی که شرایطش جور باشد، سخت است، به همین دلیل ممکن است اگر یک ‌نفر آگهی داده باشد، دیرتر موفق شویم، ما چهارتایی آگهی دادیم که شانس‌مان بیش‌تر شود.

الان در تهران زندگی می‌کنید؟

بله چند سال است که در تهران کار و زندگی می‌کنم.

با آن سه نفری که در مشخصات‌شان در آگهی آمده زندگی می‌کنید؟

بله در خانه‌ای اجاره‌ای در یافت‌آباد. آن‌ها هم از 5 تا 9 ‌سال است که از دهدشت به تهران آمده و کار می‌کنند.

ماهی چه‌قدر اجاره می‌دهید؟

ماهی 400 ‌هزار تومان.

کارتان چیست؟

من و رفقایم دو سه سال اولی که به تهران آمدیم در رستوران کار می‌کردیم. بعدش دیگر همه‌جا رفتیم، بنگاه و... و اخیرا هم دست‌فروشی می‌کردم، ولی الان کار نمی‌کنم.

درآمد این چند سال هر ماه چه‌قدر بوده؟

حدود یک ‌میلیون تومان. ولی خب مشکلات دست‌فروشی زیاد است، چندبار جنس‌هایمان را از ما گرفتند و راستش ما هم خسته شدیم.

پس دلیل‌تان برای دادن این آگهی، فقط کمک به مادر دوست‌تان نیست.

خب به هرحال اگر این پول دستمان بیاید، خیلی خوب است. کمک زیادی به ما و خانواده‌هایمان می‌کند. دوستانم هم یا کارگری کرده‌اند یا دست‌فروشند و پولی ندارند. آن دوستم هم که مادرش بیمار است الان بیکار است.

ما در دوست‌تان چن دوقت است که در بیمارستان بستری است؟

چهار ماه است در یکی از بیمارستان‌ها بستری است و به زحمت پول بستری‌اش را جور کرده‌ایم.

بیمه نیست؟

بیمه معمولی هست، ولی با دفترچه می‌گویند این‌قدر.

هم‌خانه‌هایت چند سال‌شان است؟

دو تایمان 20 ساله‌ایم، دو تایمان 23 ساله.

خانواده شما هم در دهدشت زندگی می‌کنند؟ چند خواهر و برادرید؟

بله آن‌جا هستند. دو خواهر و یک برادر دارم. وضع مالی آن‌ها هم خوب نیست.

چند روز است آگهی زده‌اید؟

حدود یک هفته.

در کدام خیابان‌ها زده‌اید؟

در خیابان‌های بالای شهر که مشتری بهتری پیدا شود.

در این مدت چند نفر به شما زنگ زده‌اند؟

نمی‌توانم دقیق بگویم، ولی در مجموع حدود 30 نفر می‌شوند.

مشتری‌اند؟
بیش‌ترشان زنگ می‌زنند و هم‌دردی می‌کنند. مشتری جدی تا به حال پیدا نشده. البته همان هم‌دردی هم خیلی مهم است. وقتی می‌شنویم مردم هم درد ما را درک می‌کنند و ناراحتند، دل‌مان گرم می‌شود.

اگر بر فرض مشتری پیدا شود، می‌دانید که چنین عملی کلا غیرقانونی است و از آدم زنده، چشم پیوند نمی‌زنند. در این‌باره فکری کرده‌اید؟ یا اگر اصلا پیدا شد، دکتری می‌شناسید که این کار را انجام دهد؟

من از قانون خبری ندارم و دکتری هم نمی‌شناسیم. دیده بودیم که قبلا این کار را کرده‌اند. امیدواریم که کسی پیدا شود و راهش را بلد باشد.

اگر مشتری پیدا شود، واقعا این کار را می‌کنید؟

بله می‌کنم. البته حرف زدن خیلی راحت است، موقع عمل نمی‌دانم همین‌قدر مطمئن باشم.

اگر کسی 200 ‌میلیون تومان بدهد و همین فردا بخواهد عمل کند، این کار را می‌کنی؟

اگر واقعا سریع باشد و به درد کار و نیت‌مان بخورد، بله حتما.

 

جواد، 23 ساله، اهل دهدشت

شما هم می‌خواهید چشم‌تان را بفروشید؟

بله.
چرا؟
والا هر چهارتای ما زندگی درست‌وحسابی نداریم. از وقتی بچه بودیم کار کرده‌ایم، ولی هر روز یک بلایی سرمان آمده و نتوانسته‌ایم یک زندگی برای خودمان جمع‌وجور کنیم. یا پول‌مان را می‌خورند یا خانواده قرض دارد و باید به آن‌ها برسیم، حالا هم که مادر رفیق‌مان افتاده بیمارستان و عملش خرج برمی‌دارد. ما در این شهر همه کار کرده‌ایم، اما به نتیجه نرسیده‌ایم.

چه کارهایی؟

از آشپزی تا کارگری ساختمان و مشاور املاکی و دست‌فروشی. ما فقط دزدی نکرده‌ایم وگرنه همه کار کرده‌ایم.

وضع خانواده‌تان چطور است؟

پدر من 30 ‌سال است که کارمند یک اداره است و اخیرا به دلیل این‌که خانه‌اش به نام عمویم است و او هم بدهی بالا آورده، خانه‌اش را دارند می‌گیرند.

در خانواده چند نفرید؟

ما چهار پسر و یک دختریم. از چهار پسر خانواده، سه نفرشان معتادند و فقط من نیستم. در همه این هشت‌ سالی که در تهران کار کرده‌ام، مدام برای آن‌ها پول فرستاده‌ام. باورتان می‌شود اگر بگویم کلا چهار تا پنج دست لباس برای خودم خریده‌ام؟ خب قطعا وضعیتم خوب نیست که می‌خواهم چشمم را بفروشم.

چند می‌خواهید بفروشید؟

150 تا 160 ‌میلیون تومان.

اگر مشتری پیدا شود، واقعا این کار را می‌کنید؟

بله، واقعا این کار را می‌کنم. اگر بخواهم کار کنم، 15 ‌سال طول می‌کشد تا 150 ‌میلیون تومان پول داشته باشم، تازه اگر هیچ خرجی نکنم، یعنی وقتی 38 ساله بشوم با بدبختی شاید این پول را داشته باشم.

اگر بر فرض این پول دست‌تان بیاید، غیر از کمک به مادر دوست‌تان می‌خواهید با آن چه کنید؟

همه‌اش را می‌دهم به خانواده‌ام.

خب آن‌ها اگر بفهمند پول چشم‌تان است، چه برخوردی خواهند داشت؟

من زیاد خانه‌مان نمی‌روم، از کجا می‌خواهند بفهمند.

می‌دانید که این آگهی شما غیرقانونی است و اصلا چنین عملی در ایران انجام نمی‌شود؟

بله، شنیده‌ام غیرقانونی است. به من گفته‌اند، ولی خب هر کاری در ایران می‌شود انجام داد. من می‌خواهم با رضایت خودم یک عضو بدنم را بدهم، عاقل و بالغم.

چرا کلیه‌تان را نمی‌فروشید؟ امکان موفق‌شدن در فروش آن خیلی بالاتر است.

کلیه، هم نگه‌داری بعدش سخت است، هم پولش کمتر است، آدم با یک چشم هم می‌تواند زندگی کند.

در این مدت تماس‌ها با شما چه‌طور بوده است؟

عده‌ای زنگ می‌زنند و به ما می‌خندند، عده‌ای دلداری می‌دهند، عده‌ای هم می‌گویند ما می‌آییم و قرار می‌گذاریم و ...

در این مدت چرا برای حل مشکلات‌تان وام یا قرض نگرفته‌اید؟

چندبار رفتیم بانک، وام؛ ضامن و چک و... می‌خواهد، من ندارم.

بیمه هستید؟

بیمه سلامت همگانی.

تحصیلات‌تان چه‌قدر است؟

فوق‌دیپلم معماری دارم، از دانشگاه آزاد دهدشت. ترم یک بودم که برای کار آمدم تهران، این‌جا کار می‌کردم و موقع امتحانات می‌رفتم دانشگاه، تا هزینه‌اش دربیاید، بعدش هم که فقط کار کردم. من از بچگی ورزشکار هم بوده‌ام، انواع و اقسام ورزش‌ها: کشتی، تکواندو، فوتبال، فوتسال.

چرا ادامه ندادید؟

ورزش‌کردن و ادامه‌دادن آن هم پول می‌خواهد، بالاخره دست‌کش خوب، کفش خوب، ما پولش را نداشتیم. ما در خانواده‌مان همیشه دعوا بود، کسی نبود به ما برسد. 10 ساله بودم که یکی از برادرهایم، جلوی من با تیغ خودش را زد، همه‌اش خودزنی و خودکشی و دعوا و جروبحث. اصلا نمی‌دانم محبت چیست.

می‌دانید که خیلی‌ها ممکن است فکر کنند این آگهی شما کلاهبرداری است و برای پول درآوردن بیش‌تر این کار را کرده‌اید.

بیایند وضع ما را ببینند، بهشان ثابت می‌شود.

 

ضمیمه چهار

تبلیغات برای فروش قرنیه چشم

آفتاب نیوز، 24 مهر 1394:

عابد فتاحی دیگر عضو کمیسیون بهداشت مجلس نیز تاکید می‌کند: پیوند قرنیه چشم از فرد زنده غیرممکن است و به لحاظ فراوانی این عضو عموما برای پیوند آن مشکلی وجود ندارد، این عضو از افراد فوت شده البته با رضایت خانواده‌های‌ آن‌ها گرفته می‌شود از این رو نیازی به نابود کردن چشم فرد زنده وجود ندارد.

این در حالی است که در حاشیه این اتفاقات، دلالان پیوند عضو نیز به ماجرا دامن زده‌اند، خضری در خصوص بازار دلالان پیوند اعضای بدن، می‌گوید: دلالان افراد را برای فروش اعضای بدن‌شان راضی می کنند، اما متاسفانه در خارج از ضابطه‌های قانونی و قیمت‌های بالا شرایط پیوند را دشوار ساخته‌اند.

خضری با تاکید بر اینکه دلالان به هیچ چیز رحم نمی کنند، می گوید: 80 درصد دریافت کننده‌های پیوند از قشر ضعیف جامعه‌اند لذا قیمت اعضای پیوندی باید در سطحی باشد که آن‌ها نیز قادر به خرید عضو باشند.

وزارت بهداشت موظف به نظارت و برخورد با دلالان پیوند عضو

او می‌گوید: وزارت بهداشت و انجمن حمایت از بیماران پیوندی موظف به نظارت و برخورد با دلالان پیوند اعضای بدن است اما  هیچ‌گاه شاهد کاهش تعداد دلالان پیوند اعضا نبوده‌ایم.

فتاحی نیز تاکید می‌کند: دلالان انسان‌های فرصت‌طلبی هستند که در برخی مواقع اعضای بدن افراد غیرایرانی را برای پیوند فراهم می‌کنند که این مورد نیز بسیار جای تاسف دارد، این در حالی است که قانون، پیوند اعضا به افراد غیرایرانی را محدود کرده و گیرنده عضو به‌طور حتم باید یک فرد ایرانی باشد، بنابراین پیوند عضو از فرد ایرانی به افراد بیگانه غیرقانونی است.

 

به گزارش افکاار نیوز، 23/05/1394،  دکتر ابراهیم خالقی مسئول واحد فراهم آوری اعضای پیوندی دانشگاه علوم پزشکی مشهد افزود: در مورد پیوند کلیه به دلیل این‌که یک فرد با یک کلیه می تواند زندگی کند، امکان پیوند آن از دهنده زنده وجود دارد، اما قرنیه پیوندی باید از بیمار مرگ مغزی و یا فرد فوت شده برداشته شود.

وی اظهار کرد: برداشتن قرنیه چشم یک فرد زنده، مستلزم محروم کردن وی از قدرت بینایی است و این امر امکان پذیر نمی باشد.

به‌گفته او، قرنیه هایی که برای پیوند برداشته می‌شوند در بانک قرنیه تحت شرایط و با محلول‌های خاصی نگه‌د‌اری می‌گردند.

خالقی ادامه داد: قرنیه‌های اهدایی از بیماران مرگ مغزی در خراسان رضوی به بیمارستان تخصصی چشم خاتم الانبیا(ص) مشهد ارسال می‌شود تا به بیماران نیازمند پیوند زده شوند.

او افزود: از ابتدای سال جاری تاکنون 30 پیوند قرنیه از بیماران مرگ مغزی با هماهنگی مرکز پیوند اعضای دانشگاه علوم پزشکی مشهد انجام شده است.

مسئول واحد فراهم آوری اعضای پیوندی دانشگاه علوم پزشکی مشهد تاکید کرد: فروش اعضا و نسوج بدن از بیماران مرگ مغزی و افراد فوت شده غیر قانونی است و هیچ پولی بابت آن بین خانواده دهنده و گیرنده عضو نباید مبادله گردد.

او با بیان این‌که قرنیه جزء نسوج بدن است گفت: برداشتن قرنیه در بیماران مرگ مغزی و فوت‌شدگان با رضایت خانواده صورت می‌گیرد و مبادله پول در این زمینه تخلف است.

به‌گفته او، هزینه اندک اخذ شده از بیماران برای پیوند قرنیه بابت نگه‌داری قرنیه تحت شرایط خاص در بانک قرنیه می‌باشد.

پزشک فوق تخصص قرنیه دانشگاه علوم پزشکی مشهد نیز گفت: فروش قرنیه چشم امکان‌پذیر نیست و این موضوع کذب بوده و صحت ندارد.

دکتر علیرضا اسلام‌پور افزود: قرنیه چشم مانند کلیه نیست که از دهنده زنده قابل اهداء و پبوند باشد.

او خاطر نشان کرد: قرنیه‌های چشم از افرادی که فوت می‌کنند و یا دچار مرگ مغزی می‌شوند، پس از رضایت خانواده آن‌ها برداشته شده و تحت شرایط خاصی در بانک قرنیه تهران نگه‌داری می‌گردد.

این چشم پزشک، بزرگ‌ترین حسن قرنیه را قابلیت برداشت آن از تمام افرادی که فوت می‌کنند، عنوان کرد و افزود: قرنیه چشم بعد از 12 ساعت از فوت فرد قابلیت پیوند را دارد در حالی که بقیه بافت‌های بدن بعد از مرگ از بین می‌روند.

استادیار دانشگاه علوم پزشکی مشهد، اظهار کرد: هم اکنون هیچ کمبودی از نظر قرنیه در خراسان رضوی و کشور وجود ندارد.

اسلام‌پور با بیان این‌که هزینه‌های تامین قرنیه چشم زیر پوشش بیمه است افزود: هزینه پیوند قرنیه حدود پنج میلیون ریال است که با پوشش بیمه‌ای 500 هزار ریال می‌باشد.

به‌گفته او، از سوی دیگر پیوند قرنیه به‌دنبال اجرای طرح تحول نظام سلامت هم اکنون جزء ارزان‌ترین پیوندها به‌شمار می‌رود به‌طوری‌که اکنون در بیمارستان‌های دولتی هزینه جراحی پیوند حدود دو میلیون ریال برآورد می‌گردد.

 

ضمیمه پنج

می‌خواهم كبدم را بفروشم، چشم‌هايم را هم می‌فروشم!

سرپوش اجتماعی، 5 آذر 1396: او هم مثل خودم بود. قیافه‌اش را که دیدم، آن گونه زار و نزار، دلم درد آمد. به زور 200 هزار تومان بهم دادند. آن را هم نمی‌خواستم قبول كنم. زنم گفت، چه كاری بود؟ كليه را دادی، هيچی هم نگرفتی! نمی‌دانستم چه بگويم، گفتم برای رضای خدا. اشكالی ندارد، خدا كمك‌مان می‌كند.» مرد ناگهان ساكت می‌شود، دور و برش سر و صدا زياد است.

او می‌گوید: «این شماره‌ای که داده‌ام، همان شماره ثابتی که توی آگهی بود، مال مغازه رفیقم است، موبایل ندارم.» منتظرم تا بقيه داستانش را تعريف كند. «دو سال بعد از پيوند، آن بنده خدا همشهری‌ام مرد. كليه را پس زد، خونش عفونت كرد و مرد؛ هيچ به هيچ! دلم خيلی سوخت. چند وقت بعدش خودم هم مريض شدم، آن يك كليه‌ای كه داشتم عفونت كرد. كلی بدبختي كشيدم، شانس آوردم از كار نيفتاد.

از آن به بعدش مريضي پشت مريضی بود كه برايم آمد. بيكار شدم، پول نداشتم، زن و بچه‌ام ولم كردند و رفتند. زنم رفت خانه پدرش. رو نداشتم بروم دنبال‌شان؛ آمدم تهران. آن‌ها همان کرمانشاه ماندند. اين‌جا هم علافم، كاری ندارم.مدتی رفتم بازار باربری. به خاطر وضعيتم نتوانستم، بنيه ندارم. الان بيكارم، اين‌ور و آن‌ور می‌پلكم. كاری باشد انجام می‌دهم. هرچه باشد، فعلگی هم می‌كنم اما جانش را ندارم.» مرد به اين‌جا كه می‌رسد، دوباره می‌رود سر خانه اول: «ارزان‌تر بخرند هم می‌دهم. تا 50 ميليون هم حاضرم. قرنيه را هم می‌شود فروخت، خودم شنيده‌ام.»

می‌گويم قرنيه را بفروشيد، نابينا می‌شويد، اين را نمی‌دانيد؟ در ضمن از فرد زنده قرنیه پیوند نمی‌زنند. انگار که اصلا حرفم را نشنیده باشد، ادامه می‌دهد: «بينايی به چه دردم می‌خورد؟ با يك كليه دارم زندگی می‌كنم با يك چشم هم می‌توانم. يك چشمم را می‌دهم. نمی‌دانم قيمتش چند است اما اگر بتوانم اين كار را بكنم، هم چشم و هم كبد را بفروشم، می‌توانم بروم شهرستان دنبال زن و بچه‌ام.

زنم پيغام فرستاده كه آدم مريض و مفلوك نمی‌خواهد، سالم و پولدار بودی، برگرد. اگر پول داشته باشم، اوضاع فرق می‌كند، برای‌شان خانه می‌گيرم. به زنم خرجي می‌دهم، دلش نرم می‌شود.» می‌مانم چه بگويم. بعيد است دروغ بگويد يا دنبال جلب ترحم و كمك باشد. هيچ حرفی از آن نمي‌زند. انگار هيچ طمع كمكی از ديگران ندارد و می‌خواهد با تنها داشته‌ها، يعنی اعضای بدنش برای ادامه دادن تلاش كند.

می‌گويد: «ای كاش در روزنامه‌تان در مورد كسانی كه كليه اهداء می‌كنند هم بنويسيد. حالا فرقي نمی‌كند، آن‌هايی كه اهداء می‌كنند يا می‌فروشند. به هر حال يك عضو از بدن آدم كم می‌شود. همه فكر می‌كنند طرف كليه‌اش را می‌فروشد و می‌رود. تا همان موقع هم با او كار دارند اما من خودم چند نفر را می‌شناسم كه كليه‌شان را فروختند و بعد خودشان مشكل كليه پيدا كردند.

يكی‌شان را میدانم كه فوت كرد. آدم تا مجبور نباشد اين كار را نمی‌كند. بعدش هم کسی خبردار نمی‌شود چه بلایی سر آن بیچاره آمده. وضعيت من فرق می‌كند، بيش‌تر دلم برای آن همشهری‌مان سوخت كه راضی شدم به او كليه بدهم. جوان بود، لابد او هم قسمتش بود كه در آن سن بميرد. كليه هم نجاتش نداد. بايد به آن‌هایی هم كه كليه می‌دهند، رسيدگی كنند؛ به‌عنوان مثال بگويند چند وقت يك‌بار براي چكاپ بيايند.

اين كارها را نمی‌كنند. سئوال آدم را به زور جواب می‌دهند، چه برسد به اين‌كه برايت دل‌سوزی كنند. لابد فكر می‌كنند اين يارو كه كليه‌اش را داده و پولش را گرفته، برود حال كند! چه حالی؟ با اين وضعيت چه حالی براي آدم می‌ماند؟» صدای خودم را می‌شنوم كه می‌گويم حالا شايد بشود كمكی برايتان جمع كرد. او می‌گوید موبايل ندارد. شماره مغازه دوستش را می‌دهد تا اگر کسی پیدا شد قرنیه چشمش را بخرد، خبرش کنم.

 به‌خاطر آگهی چند روزی است این‌جا بست نشسته‌. باز می‌خواهم بگويم كه كبد و قرنيه را از آدم زنده پيوند نمی‌زنند. می‌خواهم بگويم آن‌هايی كه آگهي فروش كبد داده‌اند، مدت‌هاست منتظر مشتری‌اند و خبری نيست. چرا خبری نیست؟ چون شرایط پیوند کبد، طوری است که این امر را مشکل می‌کند.

دکتر محمد قرائی، فوق تخصص گوارش و کبد در این باره می‌گوید: «اهدای كبد از فرد زنده، قابل انجام است اما شرايطی دارد که مسلما در مورد خیلی‌ها صدق نمی‌کند. اين عمل معمولا در صورتی انجام می‌شود كه بيمار، كودك باشد كه در آن صورت هم از پدر يا مادرش می‌تواند كبد بگيرد و آن‌ها می‌توانند بخشي از كبدشان را به كودك خود اهداء كنند. به ازای هر گرم وزن هر فرد، 10 گرم کبد کافی است.

مثلا کسی که 66 کيلوگرم وزن دارد، 660 گرم کبد برای فعاليت بدنش كفايت می‌كند اما کبد هر فرد بزرگ‌تر از اين ارقام است و زماني كه بخشی از آن برداشته می‌شود، كبد قادر است دوباره خودش را بازسازی کند كه اين عمل هم در بدن گيرنده و هم در بدن اهداء‌کننده صورت می‌گيرد.

به‌همين دليل هم هست كه گيرنده كبد بايد سن و وزن کم‌تری نسبت به اهداء‌‌کننده داشته باشد، چرا كه در غير اين صورت پزشکان مجبورند بخش زيادی از کبد اهداء‌کننده را بردارند كه قطعا اهدائ‌كننده دچار مشكل می‌شود و ممكن است اين كار حتی به مرگ او منجر شود.»

این‌ها را البته کسانی که برای فروش کبدشان آگهی می‌دهند نمی‌دانند، گاهی روزها گوش به زنگ تلفن می‌مانند تا مشتری پیدا شود و گره‌ای از زندگی‌شان باز کند و خودش هم عاقبت به خیر شود. آن‌ها هم دل‌شان را خوش كرده‌اند به اين‌كه يك تكه از كبدشان را به قيمت بالا می‌فروشند و بعد از مدتی هم دوباره كبد خودش را بازسازی می‌كند و آب از آب تكان نمی‌خورد. بیش‌ترشان این‌گونه فکر می‌کنند. یا کسی که برای فروش قرنیه‌اش آگهی می‌دهد آیا یک لحظه با خود فکر نمی‌کند که آخر كدام پزشكی حاضر می‌شود قرنيه را از آدم زنده بردارد و به بيمار پيوند بزند؟ جمله‌ها همه در دهانم مي‌ماسد.

صدای مرد در گوشم مانده است. آن‌گونه که خداحافظی کرد و انگار دیگر هیچ حرف دیگری با هیچ‌کس در دنیا نداشت. آن جمله‌اش مدام در ذهنم تكرار می‌شود: «چشم‌هايم را می‌فروشم...

نگاهی به سمینارِ " فرهنگ و اخلاقِ کمونیستی در مجادلاتِ سیاسی "(قسمت سوم)

نگاهی به سمینارِ " فرهنگ و اخلاقِ کمونیستی در مجادلاتِ سیاسی "

« قسمت سوم »

رفیق ابراهیم در بخشی از سخنرانی اش، چند و چونِ جدلِ نظری با " ضدِ مارکسیست ها " را توضیح داد، و مخاطبین اش را نصیحت کرد که، اگر کمونیست ها برآنند تا به رویارویی با ضدِ مارکسیست ها مُبادرت کنند، لازم است سطحِ علمی، و دانش و سوادِ سیاسی اشان را ارتقاء دهند!  

پند و اندرز دادنِ بجا بد نیست، ولی اینگونه حرف زدن نه فقط رنگ و بوی تحقیر و خوار شمردنِ کمونیست ها را دارد، بل حاکی از این است که سخنران تعمداً از پرورده شدن و رو آمدنِ کادرهای مُسلح به تئوری « سوسیالیسم و کمونیسمِ علمی » در درون جامعه، و در بینِ احزابِ چپِ رادیکال و کمونیست، فاکتور می گیرد.

تألیفاتِ گران بهای اندیشمندان و صاحبِ نظرانِ مارکسیست ( کلاسیک و معاصر ) که به زبانِ فارسی برگردانده شده اند، انتشارِ حجمِ عظیمی از آثارِ مارکسیستی در قالبِ جزوه و کتاب، و بی شمار نوشته ها و مقالاتِ ارزشمند و آموزنده در نشریاتِ سازمان ها و احزابِ چپِ رادیکال و کمونیست که به هیچوجه قابلِ مقایسه با دهه های سی، چهل، و پنجاهِ خورشیدی نیست، دالِ بر این واقعیت است.

رفیق ابراهیم حتماً از ترجمه ها، و آن همه محصولاتِ فکری و تئوریکِ مارکسیست ها در داخل و خارج از کشور که سهمی از آن تولیدات به تقابل با آراء ضدِ مارکسیست ها در اطراف و اکنافِ دنیا اختصاص یافته اند، خبر دارد، اما وی در آن جلسه می خواست سیمایی شکننده و ضعیفی از کمونیست های ایران ارائه داده، و به شنوندگانِ بحث اش این را بقبولاند که، کمونیست ها از دانش کافی بهره مند نیستند، و صرفاً آدم هایی دُگم و جزم اندیش اند!

رفیق ابراهیم در دنباله ی خطابه ی خود عنوان کرد: « در حالی که می‌ گویم رفیق من، در مجادلات درونی منطق، استدلال و رفاقت اصل است و بقیه ی چیزها فرع است. اصل قانع کردن است و کل این مجادلات در بحث درون حزبی نباید وحدت تشکیلات را تضعیف کند و یا وحدت تشکیلات را به هم بزند...»

قطعاً، هنگامِ مجادلاتِ سیاسی و تصادم و برخوردِ اندیشه ها در یک حزب، منطق و استدلال، و همچنین پاس داشتنِ رفاقت دارای اهمیت اند و هر انسانِ کمونیستی میباید اینها را رعایت کند. التفات به منطق و استدلال و حفظِ حُرمت، مُبین برخوردار بودن از فرهنگِ و اخلاقِ کمونیستی در مُناقشاتِ سیاسی است. با این وجود " قانع " کردن در مباحثِ جدی نظری - سیاسی علی الخصوص زمانی که این کشمکش ها بر سرِ بنیادها یا مبانی اعتقادی درمی گیرند، الزامی نیست. وقتی اشخاصی دیدگاهها و افکار خود را تحتِ نامِ " عقلانیت " و " واقع بینی " در برابرِ خطِ رسمی یک حزب عَلَم می کنند، نمی توان انتظار داشت مخالفینِ این نوع بحث ها که به برنامه، استراتژی و مصوباتِ تشکیلات اشان عمیقاً مُعتقدند، سهل و ساده به قناعت برسند. عکسِ این نیز صادق است. دارندگانِ نظرگاههای مُغایر با مواضعِ رسمی هم از آنجایی که خطِ مشی دیگری را برگزیده اند ( یک انتخابِ سیاسی مُعین ) ، و به آنچه بیان می دارند باور دارند و فکر می کنند حق با خودشانِ است، لذا برای مدافعینِ برنامه، استراتژی و مصوباتِ حزب مُتقاعد و راضی نمی شوند.

البته این گفته که نباید مجادلاتِ درونی، وحدتِ تشکیلات را تضعیف کند و یا درهم شکند، صحیح است. ولیکن، آیا رفیق ابراهیم و همراهان وی به آنچه می گویند عمل کرده اند و پایبند بوده اند؟ آیا ایشان از آن موقع که اختلافِ نظرِ سیاسی در حزبِ کمونیستِ ایران سر درآورده، در جایگاهِ رفیقی تأثیر گذار و دارای اتوریته، عملاً سعی کرده مانع از پدید آمدنِ جو و فضای نامناسب و ناسالم شود و بدین سان وحدتِ تشکیلات به مُخاطره نیفتد؟ اگر وی و سایرِ رفقای همفکرش اهتمامی در این زمینه بخرج داده اند، پس چرا و به چه دلیل حزب اینگونه دو شقه شده، و برای ماههاست که اندک نشانه ایی از بهبودِ اوضاع در آن مُشاهده نمی شود!؟  

رفیق ابراهیم سپس در مذمتِ شیوه ی تبلیغِ کمونیست ها علیه مذهب و ناسیونالیسم اظهار نمود: « چرا شما به ‌جای اینکە به کسی که گرفتار این عقاید و باورهای خرافی؛ چه مذهبی، چه ناسیونالیستی، شده است کمک کنید که از آنها رها شود، با تبلیغات نسنجیده خود جوالدوز به مغزش فرو می‌ کنید. با این عمل شما اذیتش می‌ کنید، دردی به دردهایش اضافه می ‌کنید. اگر می خواهید با این ادبیات افراطی جوان رها شده از مذهب را جذب کنید که تحصیل حاصل است. بحث در این مورد فراوان است و باید آنرا به فرصت دیگری موکول کرد به عنوان یک جمع بندی می گویم، باید عملکرد خود را در همه ی این زمینه ها بازنگری کنیم. انگار که فقط آژیتاسیون بلد هستیم. آن ‌هم شاید به این دلیل که آژیتاسیون آسان ‌تر است. شعار دادن هزینه ی چندانی ندارد و زحمت زیادی نمی برد.» ( خط تأکید از من است )

بدیهی است، احزابِ چپِ رادیکال و کمونیست تفاوت های مُحرزی در نقدهایشان علیه مذهب، و ناسیونالیسم دارند. سبک و سیاقِ برخوردِ هر کدام از آن جریانات با خرافاتِ مذهبی، و ناسیونالیسم یکی نبوده و نمی باشد. اما به رغمِ این نامُتجانس بودن در امرِ مبارزه با مذهب، و ناسیونالیسم، همه ی آنان از وظیفه ی خطیرِ خود یعنی رها ساختنِ توده های کارگر و ستمدیده از آگاهی کذب و وارونه، اصلاً و ابداً عُدول و اعراض نکرده اند. کُنش های آگاهی بخش و روشنگری درباره ی ماهیتِ این دو پدیده ی منحوس و نامیمون ( مذهب و ناسیونالیسم ) که تا به اینک کارایی بس زیادی برای طبقاتِ حاکم داشته اند، شایسته است تا با صراحت و شفافیت باشد، همانگونه که مارکس، انگلس، لنین، و مابقی مُتفکرینِ بزرگ و نامدارِ مارکسیست چُنین کردند. هر گونه اهمال و سهل انگاری، و یا غفلت از پیکارِ صریح و روشن با این دو پدیده ی ضدِ انسانی، به وحدتِ طبقه ی کارگر به مثابه حیاتی ترین اصل در امرِ پیشروی مبارزه علیه بورژوازی، به شدت لطمه می زند. تاریخِ مبارزه ی طبقاتی گواه آن است که کوتاهی در نقدِ اصولی و پیکارِ همه جانبه با مذهب و ناسیونالیسم چه ضربه هایی به جنبش های کارگری – کمونیستی زده است.  

واقعیت این است، این قبیل نظرات در پیش و پس از انقلاب 1357 خورشیدی بیشتر از جانب چپ های پوپولیست مطرح می شد. در این مقطع، تتمه ی چپ های خلقی که اکثریتِ ایشان آلوده به سمِ ناسیونالیسم هستند، به نیتِ جذبِ توده ها از هر قشر و طبقه ی اجتماعی، و استحصالِ مقاصدِ مُعین اشان، " نَرم " برخورد کردن و حتی کنار آمدن با عقاید و باورهای انسان ستیز و خرافی، و... را موعظه می کنند.

خرده گرفتنِ رفیق ابراهیم از کمونیست ها و نسنجیده دانستنِ کُنش های آنان علیه مذهب و ناسیونالیسم، بواقع تکمیلِ همانِ بحثِ حذر کردن از کاربردِ " زبانِ یکسان " در فعالیت های تبلیغی بر ضدِ رژیم سرمایه داری جمهوری اسلامی و اپوزیسیونِ بورژوایی آن می باشد که در قسمتِ قبلی ( دوم ) این مقاله بدان پرداخته شد. (*)

تزِ " زبانِ نرم " در پلیمک و مُجادله با اپوزیسیون بورژوا – لیبرال و ناسیونالیست، و " سنجیدگی " در نقدِ مذهب و ناسیونالیسم برای توده های زیردست، حاکی از درپیش گرفته شدنِ خطِ مشی تماماً مُجزا با خطِ مشی رادیکال و انقلابی حزبِ کمونیستِ ایران و سازمانِ کوردستانِ آن ( کومه له ) است. ترغیب به بکار گیری زبان نرم ( بخوانید مماشات ) در جدل های سیاسی با بورژوازی مخالف که همانندِ رژیمِ سرمایه داری – اسلامی ایران دشمنِ قسم خورده ی طبقه ی کارگر می باشد، یک راست روی عیان و آشکار، و توصیه به متانت در برخورد با مذهب و ناسیونالیسم، بازگشت به آغوشِ پوپولیسم است.

در انتهای جلسه، رفیق ابراهیم دو سئوالِ اساسی را پیش کشید. اول، چرا سازمان ها و احزابِ چپِ رادیکال و کمونیست به وضعیتِ کنونی دُچار گشته اند، و دوم، " چه باید کرد ". ایشان وضعیتِ سازمان ها و احزاب یاد شده را با دلائلِ اجتماعی، و معرفتی توضیح می دهد. به عقیده ی رفیق ابراهیم بافتِ غیرِ کارگری آنان، و شکاف میانِ کمونیسم و طبقه ی کارگر بانی پیش آمدنِ این اوضاعِ ناخوشایند شده است.

رفیق ابراهیم در بابِ غیرِ کارگری بودنِ سازمان ها و احزابِ چپِ رادیکال و کمونیست، این فرضیه را تقدیم کرد: « بافت غیر کارگری سبب شده که احزاب، متوجه اشکالات خودشان نمی ‌شوند. چون اگر بافت آن احزاب کارگری بود دست آخر کارگری پیدا می ‌شود که به آن ‌ها بگوید دوست عزیز! معنی این صحبت‌ های شما را نمی ‌فهمم، دوست من! این عاقلانه نیست و ما در شرایط زندگی روزمره و در محل کار، کارخانه و کارگاه، این‌ طوری با هم‌ دیگر صحبت نمی ‌کنیم و این ‌طوری نمی‌توانیم هم ‌دیگر را قانع کنیم. » ( خطوط تأکید از من است )

قبل از هر سخنی شایانِ ذکر است که، کمونیسم در اصل جنبشِ طبقه ی کارگر علیه مناسبات و شیوه ی تولیدِ سرمایه داری است، و کمونیست ها در هر کشوری بخشِ پیشرو طبقه ی کارگر محسوب میشوند. کمونیست ها آگاه به مصالحِ مُشترکِ پرولتارهای جهان اند، و احزابِ کمونیست مصمم ترین بخشِ تشکل ها و نهادهای کارگری به شمار می آیند. مارکس و انگلس در اینباره نوشتند: « کمونيست ها حزب خاصى نيستند که در برابر ديگر احزاب کارگرى قرار گرفته باشند. آنها هيچگونه منافعى، که از منافع کليه ی پرولتارها جدا باشد ندارند. آنها اصول ويژه ‌ایى را به ميان نمی آورند که بخواهند جنبش پرولتارى را در چهارچوب آن اصول ويژه بگنجانند. فرق کمونيست ها با ديگر احزاب پرولتارى تنها در اين است که از طرفى، کمونيست ها در مبارزات پرولتارهاى ملل گوناگون، مصالح مشترک همه ی پرولتاريا را صرف نظر از منافع ملی اشان، مد نظر قرار می دهند و از آن دفاع می نمايند، و از طرف ديگر در مراحل گوناگونى که مبارزه ی پرولتاريا و بورژوازى طى می کند، آنان هميشه نمايندگان مصالح و منافع تمام جنبش هستند. بدين مناسبت کمونيست ها عملاً با عزم ترين بخش احزاب کارگرى همه ی کشورها و هميشه محرک جنبش به پيش ‌اند... »  ( مانیفستِ حزبِ کمونیست - فصل دوم، پرولتارها و کمونیست ها )

بنابراین، احدی ( هر که می خواهد باشد ) مُحق نیست کمونیست ها را از کارگران سوا کند، و احزابِ کمونیست را بخش هایی از تشکل های و نهادهای مستقل کارگری که در زمانه ی مارکس کم نبودند، نداند. رفیق ابراهیم آگاهانه در موردِ کمونیست ها که چه کسانی اند، و احزابِ کمونیست طبقِ تعریف چه تشکل هایی هستند، کلمه ایی نگفت!

با تقریر این نکته، به نقطه نظراتِ رفیق ابراهیم بازمی گردیم. به باورِ من، کارگری نشدنِ سازمان ها و احزابِ چپِ رادیکال و کمونیست را نمی شود با انگاره ها یا فرضیاتی که وی در آن جلسه آورد ( اگر سازمان ها و احزابِ موجود کارگری بودند، آنوقت کارگری پیدا می شد که بگوید، اشتباهاتِ آنان کجاست، و... ) به اثبات رسانید! برداشتِ نگارنده ی این نوشتار از صحبت های رفیق ابراهیم این است که، چون به زعم ایشان فعالیت های تبلیغی جریاناتِ کمونیست "غیرِ عقلانی" اند، در نتیجه تا بحال قادر نشده اند کارگری شوند!

قدر به یقین، در تبیینِ عللِ « کارگری نشدن » ، و « شکاف میانِ کمونیسم و طبقه ی کارگر » می توان به دلائلِ واقعی متعددی اشاره کرد که پرداختن به همه ی آنها در این مقال نمی گنجد. با این وصف جای تذکار دارد که یکی از عمده ترین عواملِ کارگری نشدنِ احزابِ چپِ رادیکال و کمونیست در ایران، استبداد و اختناق سیاسی حاکم بر جامعه بوده است. هیچ ابهامی نیست، با وقوعِ یک شرایطِ انقلابی، [ و مادیت یافتنِ انقلاب ]، توده های وسیعی از این طبقه همراه با رهبران و پیشروانشان به این جریانات مُلحق، و یا توأم با متشکل شدن در شوراهای کارگری، دست اندرکارِ تشکیلِ حزبِ کمونیست، خواهند شد.

شکاف میانِ کمونیسم و طبقه ی کارگر هم تنها مُختص به ایران نیست. این تَرَک، یک مشکل و مُعضل جهانی است. از هنگامی که با استحاله ی جهتِ تئورى و اثراتِ آن بر جهانِ قرنِ بیستم، عملِ سياسى غيرِ پرولترى فراگیر و تقویت شد و گرایشِ " ناسیونال – رفرمیسم " در اغلبِ سازمان ها و احزابِ چپگرا در کلیه ی جوامعِ بورژوایی ریشه دوانید، این شکاف رفته رفته عمیق و عمیقتر شد.

در هر حال طرحِ مسأله ی غیرِ کارگری بودنِ جریاناتِ کمونیست کلامِ تازه ایی نیست و سال های سال است این بحث در جنبش کارگری – کمونیستی کشور بگوش می رسد. آنچه نظرِ امثالِ من را به خود جلب می کند، این است که رفیق ابراهیم سخنانی را بر زبان جاری می سازد که پیشتر رفقایی در حزبِ کمونیستِ ایران از موضعی راست نظیرِ این اظهارات را به سمعِ مخاطبین خود رسانیده بودند.

رفیق جمال بزرگپور در زمره ی آن رفقا است. ایشان در نوشته ایی با تیترِ " تخریبِ سنگرِ چپ و کمونیست در کردستان چرا؟ " که موجودیتِ حزبِ کمونیستِ ایران را به وضوح زیرِ سئوال می برد، نوشته است: « واقعیت تلخ دورە ی حاضر این است کە چپ ایران و آنچه که خود را کمونیست میخواند از جملە حزب کمونیست ایران نیز ( با تفاوتی بە دلیل وجود کومە لە )، تماماً از طبقه ی کارگر ایران فاصله دارند، به زندگی و مبارزه ی روزمره ی این طبقە بی‌ ربط هستند و نقشی در آن ندارند، چون شناخت واقعی و عینی از آن ندارند. »

رفیق ابراهیم برای اثباتِ بحثِ خود، سراغِ خیزشِ دی ماه سال 1396 خورشیدی رفت. او معتقد است: « تجربه ی دی ماه سال 1396 به ما نشان داد که اکثریت آن‌هایی که به نام فعالین کارگری، فعالین اجتماعی، شناخته می‌شوند، و کم و بیش اسیر همان سنت ها و فرهنگ سازمان های چپ هستند، با آن حرکت عظیم و اجتماعی بیگانه بودند. آن‌ها نیز مثل من و شما اخبار را از روزنامه ‌ها و دنیای مجازی می ‌خواندند و از پنجره‌ های خانه‌ هایشان آن اعتراضات را نگاه می‌ کردند. این بافت غیرکارگری است که اجازه نمی ‌دهد که احزاب سیاسی چپ از این وضعیت نامطلوب و از دایره باطلی که در آن گرفتار شده اند، بیرون بیایند.»

می بینیم، رفیق ابراهیم به جای انتقاد از ناآمادگی سازمان ها و احزابِ چپِ رادیکال و کمونیست در نشان دادنِ عکس العملِ به موقع، و دخالت و تأثیر گذاری روی برآمدهای کارگری و توده ایی آن مقطعِ مهم از تاریخِ مبارزه ی طبقاتی، ابتداء به فعالینِ جنبشِ کارگری – کمونیستی داخل می تازد، و بعد این ضعف و کاستی را ( ناآمادگی ) که همگان بدان اذعان دارند، بی دلیل به بحثِ غیرِ کارگری بودنِ جریاناتِ کمونیست ربط می دهد!

ناگفته نماند، رفیق ابراهیم در اختتامیه ی کنفرانسِ سالانه ی تشکیلاتِ خارج از کشورِ آلمان هم به نوعی ناامیدی به سازمان ها و احزابِ چپِ رادیکال و کمونیست را اشاعه می داد. وی در آن کنفرانس علی رغم اشاره ی درست به پراکندگی جریاناتِ کمونیست، و فقدانِ تشکل ها و نهادهای مستقل و سراسری در ایران، وارد مبحثی شد که مایه ی تعجب و تحیر خیلی ها گردید. ایشان در آن کنفرانس، جریاناتِ مُتعلق به گرایشِ سوسیالیستی را عاجز و ناتوان ارزیابی نمود، و گفت که جمعیتِ طبقه ی کارگر به نسبتِ طبقه ی متوسط به بالا ( در ایران و کوردستان ) کمتر است! در عوض در توصیفِ موقعیت و جایگاهِ نیروهای اپوزیسیونِ بورژوا – لیبرال و ناسیونالیست ابراز داشت که، آنها از پشتیبانی دولت ها بهره مندند، امکاناتِ مالی فراوانی دارند، و از منزلتِ اجتماعی وسیعی برخوردارند.

هر چند واقعیت هایی در تبیینِ رفیق ابراهیم در خصوصِ موقعیتِ بورژوازی مخالف به چشم می آید، معهذا در پسِ گفته های اغراق آمیز وی حول و حوشِ پایگاهِ اجتماعی اپوزیسیونِ راستِ رژیم، مقصودِ معینی قرار داشت. او در جستجوی آن بود تا شنوندگان، بویژه اعضاء و کادرهای حزب را به این قناعت برساند که کمونیست ها راهی به غیر از همکاری با طیف های گوناگونِ اپوزیسیونِ بورژوا – لیبرال و ناسیونالیست و...، پیشاروی ندارند.

رفیق ابراهیم در کنفرانس آلمان افزود: « در کنار لیبرال ها هر کدام برنامه های خود را به مردم معرفی می کنیم تا انتخاب کنند. » مسلماً، در برابرِ این رویکرد و سمتگیری رفیق ابراهیم، پرسش هایی مطرح می شوند. 1- آیا حزبِ کمونیستِ ایران [ و سایرِ سازمان ها و احزابِ کمونیست ] ظروف مبارزه ی طبقه ی کارگر برای رسیدن به اهدافِ عالیه ی این طبقه اند یا جریاناتی اند که بر آنند تا از حالا، و نیز در فردای تحولاتِ جامعه با بورژوا – لیبرال ها و ناسیونالیست ها و ... بر سرِ تسلط بر قوه ی مُجریه و یا کسبِ کرسی های بیشتر در پارلمان، واردِ رقابت شوند!؟

2 - آیا طبقِ این بینشِ سیاسی که لابُد آنرا " عقلایی " می پندارد، تکلیفِ حاکمیتِ طبقه ی کارگر و سوسیالیسم از طریقِ آراء توده های مردم از همه ی طبقاتِ اجتماعی یا توسطِ نمایندگانِ آنان در پارلمانِ (لابد پارلمانِ یک حکومتِ بورژوا – دموکراتیک) معلوم خواهد شد!؟

3 - آیا منبعد رسالتِ حزبِ کمونیستِ ایران سازماندهی طبقه ی کارگر در محلِ کار و زیستِ کارگران به قصدِ راه اندازی انقلابِ کارگری و دستیابی طبقه ی کارگر به قدرتِ سیاسی و ایجادِ ساختمانِ سوسیالیسم نیست و فعلاً بایستی در نزدیکی و همکاری با اپوزیسیونِ بورژوایی در هر دو بخشِ سراسری و محلی (ایران و کوردستان) به مبارزه علیه رژیم پرداخت!؟ 

باری، رفیق ابراهیم در جلسه ی " فرهنگ و اخلاقِ کمونیستی در مجادلاتِ سیاسی " در تشریحِ وضعیتِ سازمان ها و احزابِ چپِ رادیکال و کمونیست، و چه باید کرد، عنوان داشت: « اما این وضعیت دلایل معرفتی هم دارد. باید سوسیالسیم و مبارزه ی طبقاتی را به مثابه یک علم خلاق در زمینە های جامعه شناسی، ماتریالیسم تاریخی و اقتصاد، فرا گرفت. و نه فقط فرا گرفت بلکه بایستی آنرا به کمک پیشرفت های علمی بزرگی که رویداده است آنرا به روز کرد. چپ ایران هم آن‌ چنان سطحی و ملانقطی پرورش یافته‌ است که گویا وظیفه ی آنها فقط این است که شورای نگهبان مارکسیسم باشند. مارکسیسم علم است و علم را باید مداوماً به روز کرد. » ( خطوط تأکید از من است )

بی تردید، همه ی جریاناتِ کمونیستِ جامعه در فراگیری سوسیالیسم و کمونیسم علمی و ترویجِ این دانش در میانِ توده های کارگر زحماتِ زیادی متحمل شده اند. برای چندمین بار باید به رفیق ابراهیم خاطر نشان کرد که، هیچیک از این جریانات نگفته و نخواهند گفت که مارکسیسم علم نیست. آنان طی سالیانِ متمادی سعی کرده اند تا مارکسیسم را بدونِ اینکه خدشه ایی به اصولِ و مبانی اش وارد شود، به روز کنند. قسمتِ عظیمی از کار و فعالیتِ روتینِ جریاناتِ کمونیست در راستای پاسخگویی به نیازهای مُبرم مبارزه ی طبقاتی ( ضرورت هایی که تحولاتِ مستمرِ سیاسی، اقتصادی، و اجتماعی در مسیرِ حرکتِ جنبش گذاشته اند ) در هر دوره ایی، بوده است.

ضمناً این سخن که چپِ ایران سطحی و مُلانقطی پرورش یافته و وظیفه اش این است که شورای نگهبانِ مارکسیسم باشد، نه فقط توهینِ بی پرده ی سخنران به سازمان ها و احزابِ چپِ رادیکال و کمونیستِ جامعه می باشد، بلکه بیانگر خشمِ وی از تقابلِ مارکسیست ها و کمونیست های انقلابی با رویزیونیسم و به چالش کشیدنِ گرایشاتِ لیبرالی و ناسیونالیستی و غیره است.

رفیق ابراهیم به عنوان " حُسنِ ختام " جلسه، بلاخره به وجودِ اختلافِ نظرِ سیاسی در حزبِ کمونیستِ ایران، بعد از مدت ها کتمان و انکار، اعتراف کرد و رو به حضار گفت: « اما باید با اختلاف سیاسی به شیوه ی متمدنانه و رفیقانه رفتار کرد. در مورد اختلاف ها بحث کنیم. رفاقتمان در نتیجه ی تفاوت سیاسی چرا باید به هم بریزد. پیش ‌داوری نکنیم، اتهام نزنیم، به منطق و استدلال قوی متکی باشیم. حسن نیت رفیقمان را مفروض بگیریم، محیط اظهار نظر سیاسی رفیقمان را محدود نکنیم. کاری نکنیم که جرات نکند نظرات خودش را ابراز کند و طوری فکر کند که اگر نظراتش را ابراز کند معلوم نیست به چه محدودیت و محرومیت و با جو و فضائی روبرو می ‌شود. آن ‌چه ما به آن احتیاج داریم این است که مانند یک حزب واحد عمل کنیم، اصل بر تنوع نظر و وحدت عمل، است. هزار بار این را گفته‌ ایم. »

ایشان بر خلافِ ادعاهایش ابداً با انتقاداتِ صاحبِ این قلم به شیوه ی متمدنانه و رفیقانه رفتار نکرد. وی رفاقتمان را تحت الشعاعِ اختلافِ نظرِ سیاسی ما قرار داد. او حُسنِ نیتِ مرا به هیچوجه مفروض نگرفت و محیطِ اظهارِ نظرِ را برای من، و سایر مُنتقدین حسابی تنگ کرد، و کار را به جایی رسانید که تعدادی از مُنتقدین به خاطرِ ترس از هجمه و توهین و تحقیر از جانبِ عناصری جاه طلب و اپورتونیست سکوت کنند.

در خاتمه لازم به گفتن است که، قصدِ رفیق ابراهیم از برگزاری آن جلسه و تشریحِ " فرهنگِ غیرِ دموکراتیک " این بود تا شاید قادر شود از طرح شدنِ هر انتقادی در برابرِ مواضعِ خود و همفکرانش، جلوگیری بعمل آورد. به این سطور نگاه کنید: «... در این فرهنگ کشف و شناسائی " گرایش های اجتماعی " به یک " تخصص " تبدیل می شود. با ذره ‌بین می ‌گردد مخ رفیقش را زیر و رو می ‌کند، رفتارش را زیر نظر می‌ گیرد، مثل ملا نقطی‌ ها، بین کلمات، فتحه و ضمه‌ ها را بررسی می ‌کند، نوشته‌ ها را زیر و رو می کند تا شاید چیزی برای توجیه آن چه که در ذهنش نسبت به رفیقش دارد پیدا کند. اگر هم کم آورد به آنچه خود آنرا " تئوری مارکسیسم " می داند، متوسل می شود و نامش را هم می گذارد " مبارزه ی ایدئولوژیک".  » ( جلسه ی فرهنگ و اخلاقِ کمونیستی در مجادلات سیاسی – رفیق ابراهیم علیزاده )

صرف نظر از نگرشِ تمسخر آمیزِ رفیق ابراهیم به تقابلِ کادرهای انقلابی حزب با گرایشاتِ راست و ضدِ مارکسیستی از آن جمله ناسیونالیسم که بارها در حزبِ کمونیستِ ایران و کومه له عمل کرده و حاصل آن دو سازمانِ زحمتکشانِ مهتدی و ایلخانی زاده است، آیا می توان غیر از آنچه بیان شد، تعبیر یا تفسیرِ دیگری از پاراگرافِ فوق بدست داد؟

نکته ی آخر اینکه، ایشان با تکرارِ مکررِ این سخن که مارکسیسم علم است، بر آن بوده و هست هر انحرافی را به بهانه ی لزومِ " به روز کردنِ مارکسیسم با کمک پیشرفت های علمی " به خوردِ اعضاء و کادرهای حزب بدهد تا بدین وسیله موانعِ سرِ راه تحققِ اهدافِ تعیین شده ی خود و همراهانش، برداشته شوند.

07/06/2019

  • قسمت های اول و دومِ نگاهی به جلسه ی فرهنگ و اخلاقِ کمونیستی در مجادلاتِ سیاسی، ضمیمه شده اند.

******

نگاهی به جلسه ی فرهنگ و اخلاقِ کمونیستی در مُجادلاتِ سیاسی

« قسمت اول »

فرشید شکری

یکسال قبل، بتاریخِ بیست و یکمِ اردیبهشتِ 1397 خورشیدی برابر با یازدهمِ مهِ 2018 میلادی، جلسه ایی آموزشی در اردوگاهِ مرکزی کومه له – سازمانِ کوردستانِ حزبِ کمونیستِ ایران با تمِ "فرهنگ و اخلاقِ کمونیستی در مجادلاتِ سیاسی" از سوی مرکزِ هدایت و آموزشِ حوزه ها برگزار گردید. دبیر اولِ کومه له، رفیق ابراهیم علیزاده سخنرانِ آن جلسه ی تشکیلاتی بود و مابقی شرکت کنندگان فقط می توانستند پرسش هایشان را به صورت کتبی طرح کنند.

از آنجا که موضوعِ نشستِ مذکور با توجه به علنی شدنِ اختلافِ نظرِ سیاسی در حزبِ کمونیستِ ایران و سازمانِ کوردستان آن ( کومه له )، اهمیتِ دو چندانی یافته است، بدین سبب صاحبِ این قلم با این فرض که بعضی ها سُخنانِ رفیق ابراهیم را نشنیده اند، و یا متنِ پیاده شده اش را مطالعه نکرده اند، بر آن شد تا به مطالبِ عنوان شده در آن گردهمایی حزبی، بپردازد. (1) 

در آغاز، رفیق ابراهیم به نکته های سزاوار تعمقی اشاره کرد. اولین نکته این بود که، گستره و میزانِ پراتیکِ تشکیلاتی و سیاسی کلیه ی سازمان ها و احزابِ چپِ رادیکال و کمونیستِ ایران تناسب و همخوانی با موقعیتِ اجتماعی کمابیش مطلوبِ دوره ی حاضر ندارند. نگارنده ی مقاله ی حاضر با این مشاهده ی رفیق ابراهیم موافق است و شاید هم اغلبِ شنوندگانِ صحبت های وی، مخالفتی یا ملاحظه ایی اصولی روی این نکته نداشته باشند. اما پس از آن، وقتی ایشان به مقایسه ی مبارزات کارگری و سطحِ آگاهی کارگران و توده های ناراضی در قبل و بعد از انقلاب پرداخت، در نهایت استنتاجِ ناروشنی بدست داد.

رفیق ابراهیم عقیده دارد: « در این دوره ی 40 ساله توده ی بیشتری از کارگران دست به مبارزه ی صنفی می زنند، شماری بیشتری از کارگران به سیاست روی آوردە اند، روشنفکران چپ جدیدی که خود را مارکسیست می دانند، بدون وابستگی سازمانی در صحنه ی جامعه ظاهر شدە اند، موسیقی و هنر و ادبیات پیشرو از سر و کول این جامعه بالا می رود. اما سازمان های سیاسی چپ پس رفتە اند، این یک تناقض است. این تناقض را باید بتوان توضیح داد ».

می دانیم، این وضعیتی که رفیق ابراهیم به تصویر درمی آورد، صرفاً مُختصِ به ایران نیست. سازمان ها و احزابِ چپ ( منظور جریاناتی اند که از دیدِ ما کمونیست و انقلابی به شمار می روند ) در اروپا، آمریکا، و سایر مناطقِ جهان نیز علی العموم حال و روزِ آنچنان مساعدی ندارند. آگاهی داریم، سوای قدرتِ " رفرمیسم " و میدانداری این گرایش در داخلِ نهادهای کوچک و بزرگِ کارگری و رخنه ی انواع و اقسامِ سوسیالیسم و کمونیسمِ بورژوایی و خرده بورژوایی به درونِ جنبش های کارگری – کمونیستی، و جُز اینها، خودِ این تشکل های سیاسی که اکثراً فاقدِ پایگاهِ وسیعِ اجتماعی در میانِ کارگران اند، قادر نشده اند در اعتراض ها و اعتصاب های کارگران و توده های مُعترضِ جوامعِ خود نقشِ مؤثری داشته باشند. به هر روی، اگر در آن تجمعِ حزبی مقصودِ رفیق ابراهیم از " پس رفتن " این بود که سازمان ها و احزابِ چپِ رادیکال و کمونیست به اندازه ی کافی در سوخت و ساز یا تحرکاتِ طبقه ی کارگر و ستمدیدگانِ این دیار تأثیر نداشته اند، این یک واقعیتِ غیرِ قابلِ اغماض است. بر کسی پوشیده نبوده و نیست که آنها طی این چهار دهه به مراتب کمتر از ظرفیت و پتانسیلِ واقعی اشان ظاهر گردیده اند، و انتظار میرفت تا پراتیک و فعالیتِ آنان با تحولاتِ پی در پی اقتصادی، سیاسی، اجتماعی، و... مُتناسب تر و برازنده تر باشد. من باب مثال، هر چند کومه له – سازمانِ کوردستانِ حزبِ کمونیستِ ایران در مُقایسه با دیگر سازمانها و احزابِ چپِ رادیکال و کمونیست از موقعیتِ خوب و مناسبی برای کار کردن در بینِ کارگرانِ کوردستان برخوردار بوده، اما می بینیم تا به اینک دستاوردِ درخورِ تأملی در این زمینه کسب نکرده است. چرا؟ بدین دلیلِ ساده که چند سال است، موضوعِ اصلی کار و فعالیتِ این تشکیلاتِ رزمنده، انقلابی، خوشنام و دارای وجهه و نفوذِ اجتماعی که تبلیغ، ترویج و سازماندهی در مُحیط های کار و زیستِ کارگران می باشد، تا حدودِ زیادی فراموش شده است. بطورِ واقع، این مُهم به نفعِ تدارکات برای تشکیلاتِ علنی، مسائلِ خُردِ تشکیلاتی، و یا روابط و مناسباتِ « بی نتیجه ی دیپلماتیک » با احزابِ بورژوایی کورد به حاشیه رفته است. این کُنشگری بیشترین انرژی و وقتِ رهبرانِ کومه له را گرفته، و سبب گشته تا از سوخت و ساز و موقعیتِ کارگران در کوردستان چندان شناختی حاصل نکنند، و قادر نگردند در پیکارهای آنان رُلِ شایسته ایی ایفاء نمایند.

در رابطه با بقیه ی سازمان ها و احزابِ چپِ رادیکال و کمونیست برای نمونه می توان به آکسیونیسم آنان اشاره داشت. معذالک، صدورِ این حکم ( سازمان های سیاسی چپ پس رفته اند ) که حزبِ کمونیستِ ایران هم مشمولِ این داوری رفیق ابراهیم می شود، قابلِ قبول نمی باشد، زیرا علیرغمِ وارد بودنِ هر انتقادی، و علیرغمِ فاصله ی برخی از سازمانها و احزاب یاد شده از « سوسیالیسمِ کارگری »، جایز نیست تلاش ها و ازخود گذشتگی های آنان در راستای پیشبردِ امرِ مبارزه ی طبقاتی، و سرنگونی انقلابی رژیم سرمایه داری جمهوری اسلامی [ در این چهل سال ] را نادیده گرفت و هیچ انگاشت. هیچکس ناکامی های سیاسی، اجتماعی، و طبقاتی کمونیسم در پیکارِ طبقاتی را انکار نمی کند، ولی جنبشِ کارگری – کمونیستی ایران پیشروی ها و دستاوردهای مبارزاتی ارزنده ایی تحصیل کرده که بدونِ کوشش و جانفشانی انقلابیونِ متشکل در سازمان ها و احزابِ مذکور، ابداً ممکن نمی شد.

رفیق ابراهیم در این آسیب شناسی، " اخلاقِ سازمانی " را پیش کِشید و آنرا در پیدایشِ موقعِ کنونی چپ به عنوانِ علتِ العلل و مسببِ اصلی معرفی نمود. بدواً لازم به گفتن است که، علت یابی ضعفها و کمبودهای مبارزه ی طبقاتی - سیاسی بحثی باز و در عین حال بسی با اهمیت است، و همانگونه رفیق ابراهیم اذعان دارد، ممکن نیست با " یک تک دلیل " آنهم " اخلاقِ سازمانی " بشود آنرا توضیح داد. اخلاقی که، به قولِ رفیق ابراهیم، مُتأثر از دانش، و عقل و تجربه است. با این وجود، ایشان این "نوآوری" را انجام داد و در مبحثِ اخلاق سازمانی موضوعِ انشعاب ها را برجسته ساخت.

رفیق ابراهیم که انشعاب و شاخه شاخه شدن در جریاناتِ مختلف ( سازمان چریک های فدائی خلق ایران، حزب کمونیست ایران، طیفِ مائوئیست، و خط دو ) را گوشزد کرد، و این روند را ادامه دار دانست، اظهار داشت: « بدون شک تعداد محدود و معینی از این انشعاب ها توضیح سیاسی و اجتماعی جامعه پسندی داشته اند و جدائی هایشان برای یک ناظر خارجی قابل درک بوده است. اما اکثریت قاطع آنها چنین نبودە اند. در حاشیه ی جلسه به یکی از رفقای حاضر نیمه شوخی نیمه جدی گفتم، بسیاری از این انشعاب ها را نه با جامعه شناسی بلکه با روانشناسی باید توضیح داد.»!

با چشم پوشی از عدمِ پرداختنِ رفیق ابراهیم به جزئیات و یا عدمِ بیانِ اینکه کدام انشعاب ها توضیحِ سیاسی و اجتماعی جامعه پسندی داشته اند، و کدام ها فاقدِ اینگونه تبیینی اند، این سئوال پیش می آید که، چرا بایستی " بسیاری " از این جدایی ها را با تکیه بر علمِ " روانشناسی " وارسی و کالبد شکافی کنیم!؟ آیا قبلاً در کالج ها و آکادمی ها یا مؤسسه های علمی – تحقیقاتی کشورهای دیگر جهتِ ریشه یابی سازه ها و عللِ افتراق در تشکل های سیاسی به جای « جامعه شناسی » از « روانشناسی » و کاویدنِ روانِ انسان ها مدد گرفته اند و به نتایج مثبت رسیده اند تا ما هم از این شیوه یا متُد " کارساز " برای حل مُعضل استفاده ببریم!؟

جالب است رفیق ابراهیم خوانشِ متفاوتی درباره ی جدایی های جریاناتِ چپ در اروپا دارد. نگرش وی اینچنین است:« انشعاباتی که درون جریانات چپ اروپایی در کشورهای پیشرفته ی سرمایه‌ داری روی داده اند، همه قابل درک هستند و به دلیل تفاوت هائی بسیار روشن در برنامه‌ هایشان بوده است. برنامه، خط‌‌ مشی سیاسی‌ و موقعیت آنها در قدرت‌ سیاسی، زمینه‌ را برای انشعاب های قابل درکی فراهم کرده است ».

حال این پرسش به میان می آید که چگونه در کشورهای پیشرفته ی سرمایه داری، " برنامه، خطِ مشی سیاسی، و موقعیت در قدرتِ سیاسی" موجبِ شقه شدنِ احزابِ گوناگون شده اند و می شوند، ولیکن در ایران و کشورهای همردیف، این تفاوت ها کمتر یا اصلاً دخیل نیستند لهذا میباید به علمِ روانشناسی رجوع شود!؟ آیا روی این فقره پژوهشی انجام گرفته است؟

رفیق ابراهیم در تکمیلِ صحبت هایش بطور مشخص تبیین خود از انشعاب های صورت یافته در حزبِ کمونیستِ ایران را به سمع حضار رسانید: « من می فهمم که سازمان فدائیان اقلیت با سازمان فدائیان اکثریت، نمی توانستند همزیستی داشته باشند، اما آیا برای بقیه ی انشعاب هایشان علل و انگیزه ی چنین روشن و قابل درکی که حداقل بخش های پیشرو جامعه آنرا بفهمند، وجود داشته است؟ مشابه این وضعیت در خود جریان ما هم کم نبوده است. انشعاب هائی که به هیچ تحول سیاسی و اجتماعی مهمی در جامعه مربوط نبودە اند. در بسیاری موارد آنقدر نامربوط بودە اند که حتی توجه زیادی را هم به خود جلب نکردە اند...»! ( خطوط تأکید از من است )

دوباره ایشان صریح و واضح نگفت که، کدامیک از آن انشعاب ها در حزبِ کمونیستِ ایران و کومه له – سازمانِ کوردستانِ حزب، به دگرگونی های سیاسی و اجتماعی جامعه ربطی نداشتند! برخلافِ این دیدگاه، اتفاقاً تحولاتِ سیاسی و اجتماعی در سطحِ منطقه، و ایضاً در سطحِ ایران زمینه های مادی و واقعی پایانِ همزیستی در مقاطعِ مختلف در جریان ما را فراهم آوردند.

آیا انشعابِ اول در اواخرِ دهه ی شصتِ خورشیدی، ربطی به اختلافِ نظرِ سیاسی که محصول و مولودِ وقایعِ پیش آمده در منطقه و ایران در آن هنگامه بود، نداشت؟ انشعابِ مهتدی – ایلخانی زاده و همراهانشان چطور؟ این جدایی همچنین به استحاله و دگرگشتنِ سیاسی در ایران و کوردستان مربوط نبود؟ مگر نه اینکه سازمانِ زحمتکشانِ مهتدی – ایلخانی زاده بعدها و در زمانی کوتاه به یک جریانِ عمیقاً بورژوا – ناسیونالیست و ضدِ کمونیست مُبدل گشت؟

گذشته از آن دو انفصال، در خصوصِ فراکسیونِ " روندِ سوسیالیستی کومه له " چه توضیحی باید داشت؟ مگر رویکردِ منفی برپا دارندگانِ روندِ سوسیالیستی کومه له _ همچون منشعبینِ سالِ 1379 خورشیدی _ به حزبِ کمونیستِ ایران، بحثِ ایشان مبنی بر عدمِ رشدِ سرمایه داری در ایران و کوردستان، و نظراتی که سوسیالیسم را به آینده ایی نامعلوم موکول میکرد، از یاد رفته اند؟!

طبقِ اسنادِ مُنتشره و کوهی از جدل ها و بحث های مکتوب و در دسترس، آن گسستن ها اساساً ریشه در اختلاف های عمیقِ سیاسی و نظری داشتند. جمعِ کثیری از انسان هایی که شاهد و ناظرِ شکلگیری تمایزهای سیاسی، فکری و بینشی، و انفکاک های پی در پی در حزبِ کمونیستِ ایران بودند، خوشبختانه در قیدِ حیات هستند. توقع می رفت رفیق ابراهیم در تتبع و بازبینی بخشی از تجربه ی جنبشِ کمونیستی معاصر در آن نشستِ حزبی، بطورِ موجزِ، و دقیق و مستدل دلائلِ انشعاب در سازمان ها و احزابِ کمونیست _ بویژه حزبِ کمونیستِ ایران و کومه له _ را بازگو می کرد.

علی ای حال، رفیق ابراهیم تا این بخش از سخنرانی اش واردِ " روانکاوی " افرادِ متشکل در سازمان ها و احزابِ موجود که اصول و مبانی فکری و عقیدتی، اهدافِ برنامه ایی، استراتژی سیاسی، و غیره آنها را گردهم آورده بودند یا آورده اند، نشد. ولیکن بعد از آن، سراغِ روانکاوی رفت و خصائلی را برای مخاطبینِ خود ( بخوانید مخالفینِ نظرات اش ) در داخل و احیاناً خارج از حزبِ کمونیستِ ایران، برگزید. این " خصلت های انتخابی " که گویا ثمره ی کارِ روانشناسی ایشان روی افراد و اشخاصِ گوناگون اند، عبارتند از: " خود بزرگ بینی، خود پرستی، و بی بضاعتی علمی " !

هر شخصی با خواندنِ متنِ پیاده شده یا گوش دادن به این سخنان ( بحثِ اخلاقی ) نسبت به جدی بودنِ بحث دچارِ شک و تردید می گردد چرا که رفیق ابراهیم در جایگاه یک رهبرِ شناخته شده به جای دعوت و تشویقِ اعضاء و کادرهای حزب به دخالت در جدل های فکری و اندیشه ایی آنهم با رعایتِ موازینِ تشکیلاتی و اصولِ تدوین شده، و یا در ازای آموزشِ "فرهنگ و اخلاقِ کمونیستی در مجادلاتِ سیاسی" درونی و بیرونی ( در سطحِ جنبش ) به نسلِ جوانِ حزب و نیروی جدیدِ پیشمرگ، این ادبیاتِ نامناسب و بخشاً تحقیر آمیز را اشاعه داد.

آیا غرض از برگزاری آن مجمع، آموزش و نشان دادنِ راهی برای برطرف کردنِ قسمتی از مُعضلات و کاستی های جُنبشِ کارگری – کمونیستی، و همزمان هدایت و مدیریتِ اختلافِ نظرِ سیاسی در حزبِ کمونیستِ ایران بود یا انتقام و ریختنِ زهر به مخالفینِ سیاسی؟ اصلاً از چه روی این خصوصیاتِ غیر کارگری و کمونیستی « فقط در دیگران » قابلِ رؤیت اند؟

تا جایی که به حزبِ کمونیستِ ایران مربوط و در پیوند است، آن گردهمایی نه فقط راهگشا نبود، بلکه از زمانِ علنی شدنِ اختلافِ نظرِ سیاسی و نقدِ آن دیدگاههایی که در جناحِ راستِ مواضعِ رسمی حزبِ کمونیستِ ایران جای گرفته اند، عکس العمل هایی به غایت هیستریک، غیرِ سیاسی، و بدور از پرنسیپ های کمونیستی و انسانی از جانبِ افرادی در شبکه های اجتماعی مشاهده شده اند. ( 2 )

در این دوره، شانتاژ و جوسازی علیه مُنتقدینِ نظرگاههای راست روانه، و توهین و فحاشی و بی حرمتی به آنان به اوجِ خود رسیده است. متأسفانه حمله و هجمه به انتقاد کنندگان با سرمشق گرفته شدنِ ادبیاتِ بکار رفته در آن سمینار، به فضای عدمِ احساسِ امنیت و بی اعتمادی در حزبِ کمونیستِ ایران مُنجر شده است.

رفیق ابراهیم در ادامه ی سخنانِ خود تعریفِ ساده ایی از مارکسیسم عرضه کرد. او ابراز داشت، مارکسیسم علم است، راهنمای مبارزه برای تغییرِ جهان، و ایدئولوژی به معنای جانبداری و شور مبارزاتی می باشد. بی هیچ شُبهه ایی، یک مارکسیستِ واقعی به مارکسیسم به مثابه علم رهایی پرولتاریا و کل بشریت می نگرد؛ و تردیدی نیست، یک مارکسیستِ واقعی تفکیکی میان علمی بودنِ مارکسیسم و جوهرِ انقلابی آن قائل نیست؛ معهذا همان مارکسیستِ انقلابی ( واقعی ) اجازه نمی دهد تا افرادی به بهانه ی اینکه مارکسیسم علم است و... در اصولِ اساسی آن تجدیدِ نظر بعمل آورند ( وارد کردنِ ایده های راست و در تضاد با منافعِ پرولتاریا بدرونِ مارکسیسم ) و عقایدِ راست و انحرافی اشان را تحتِ عنوانِ سوسیالیسم و کمونیسم ترویج کنند. در طولِ تاریخِ پُر فراز و فرودِ جنبشِ کارگری – کمونیستی در سطحِ جهان، متفکرین و اندیشه ورزانِ باصطلاح مارکسیستِ شهیر و صاحب نامی آمده و رفته اند که مارکسیسم را علم می دانسته اند، ولیکن فعالیت های فکری و نظری آنان به سودِ بورژوازی و تداومِ وضعِ موجود تمام شده اند. آنها زیرِ لوای " واقع بینی " و یافتنِ " راهکارهای کارآمد " چنان زخم های عمیقی بر پیکرِ این جنبش زده اند که تا امروز التیام نیافته اند.

رفیق ابراهیم بدنبال ارائه ی تعریفِ فوق، گفت: « اما در نزد چپ مورد نظر ما، مارکسیسم علم نیست، ایدئولوژی و رهنمود و آرزو است. بدون دلیل نیست که شما مشاهده می‌ کنید؛ درون سازمان‌ های چپ ایران در طول سی، چهل سال گذشته یا در طول هفتاد، هشتاد سال گذشته، بعد از رهبران اولیه ‌ی حزب کمونیست ایران، بعد از شخصیت‌ هایی همچون تقی ارانی به ندرت شخص دیگری را مشاهده می کنید که نظریه ‌پرداز و تئوریسین باشد و یا فردی پیدا می شود که حتی ادعا کند؛ جمله ‌ایی به مارکسیسم افزوده است. » ( 3 )

محتملاً عده ایی این نقد را صحیح دانسته، و جمعی دیگر با آن موافق نباشند. جای خود دارد از رفیق ابراهیم پرسید، این چپِ " موردِ نقدِ " شما که مارکسیسم را علم نمی داند و آنرا ایدئولوژی و آرزو یا آرمان می خواند، کیانند؟ در داخلِ حزبِ کمونیستِ ایران حضور دارند یا بیرون از این حزب؟ آیا تنها فاکتورِ « استواری ایدئولوژیک » در ظهور و نمودار گردیدنِ " حال و روزِ خرابِ "  این چپ تعیین کننده بوده است؟ وانگهی، در صورتیکه این چپ ایدئولوژیک نبود، حالا به جز این تعدادِ انگشت شمار از رهبرانِ فکری طبقه ی کارگر، که شناخته شده اند و نیازی به نام بردن از آنان نیست، کلی تئوریسین در ایران داشتیم و خروار خروار " درافزوده " به مارکسیسم جلوی چشمانِ ما رژه می رفتند؟ چنانچه این چپ ایدئولوژیک نبود اکنون دگرگونی بنیادین در ایران روی داده بود؟ اتفاقاً اکثریتِ سازمانها و احزابِ علی الظاهر چپ در ممالکِ پیشرفته و دارای نظام های بورژوا – دموکراتیک، ایدئولوژیک نیستند. همین چپ های بورژوا و خرده بورژوای غیرِ ایدئولوژیک ( رفرمیست، پارلمانتاریست، سوسیال دموکرات، و ... ) در کشورهای بزرگِ سرمایه داری و امپریالیستی به نهادها و ارگان های حکومتی مانند پارلمان راه یافته اند، و گاهاً در رأس قوه ی مجریه نشسته اند. کیست نداند، این چپ های غیرِ ایدئولوژیک در تهیه و تصویبِ قوانینِ ضدِ کارگری، ضدِ پناهندگی، و غیره روی اغلبِ جریاناتِ نئوکنسرواتیو و فاشیست را سفید کرده اند؟

رفیق ابراهیم در لابه لای بیاناتِ خود معروض داشت: « از میان متفکرترین و خبره ‌ترین شخصیت‌ های چپ ایران که خود را نظریه‌ پرداز می ‌دانند، نمی ‌توانید یک نمونه هم پیدا کنید تنها یک مقالە اش به نشریات معتبر چپ دنیا راه پیدا کرده باشد. اما در مقام ادعا سرشان به آسمان رسیده است. این تناقض است. »!

فرض کنیم این سخن _ که حقیقتاً تخریب کننده و تحقیر آمیز است _ درست باشد، و این تناقض را بپذیریم. مع الوصف افرادی پیدا خواهند شد و به ایشان خاطر نشان خواهند کرد که، در میانِ رهبرانِ فعلی حزبِ کمونیستِ ایران، و خودِ رفیق ابراهیم، یک نفر تا به حال این موقعیت را نیافته است. به باور من، زدنِ مُهر بی بضاعتی علمی به پیشانی مارکسیست های جامعه، و یا اینکه نوشته و مقاله ی کسی از آنان ( هم دوره های رفیق ابراهیم یا باسابقه تر از ایشان ) قابلیتِ چاپ شدن در نشریاتِ علمی و چپِ جهان را ندارد، مردود و کاملاً نادرست است.

 

ژوئن 2019

1- این سُخنرانی از تلویزیونِ کومه له پخش گردید، و متنِ پیاده شده ی آن که به زبان فارسی است، روی سایت های حکا، پیام، آزادی بیان، و غیره قابلِ دسترس می باشد. لینکِ متنِ پیاده شده به زبانِ فارسی : https://www.azadi-b.com/arshiw/?p=70159

2- در ماههای اخیر رفقایی در نوشته ها و مصاحبه های تلویزیونی خود به اختلافِ نظرِ سیاسی در حزبِ کمونیستِ ایران و کومه له پرداخته اند. با این وصف برای یادآوری، برخی از محورهای این اختلاف ها را بازگو می کنم.

الف) به زیرِ سئوال بردنِ موجودیتِ حزبِ کمونیستِ ایران

ب) باورِ نداشتن به امکانِ تحققِ سوسیالیسم در یک کشور

ج) اعتقاد به تجدیدِ نظر در خصوصِ برنامه ی کومه له برای حاکمیتِ ( حاکمیتِ شورایی ) مردم در کردستان

د) اختلاف بر سر همکاری و همگرایی نیروهای چپ و کمونیست

و)...

3- مختصراً در موردِ تقی ارانی لازم به ذکر است که، وی هیچگاه مارکسیست و کمونیستِ انقلابی نبود. او یک روشنفکرِ سوپر ناسیونالیستِ آریایی گرا محسوب می شد که در دوره ی حکومتِ مستبدِ رضا شاهِ پهلوی، تازه از آلمان بازگشته بود. در آن زمان، تقی ارانی با چند تن از روشنفکرانِ کمونیست که اغلب آکادمیسین بودند، آشنا شد و بعدها به برگزاری کلاس هایی مبادرت کرد. تقی ارانی در واقع پدرِ حزبِ توده است و حزبِ توده بر مبنای دیدگاه های وی شکل گرفت.

******

نگاهی به جلسه ی فرهنگ و اخلاقِ کمونیستی در مجادلاتِ سیاسی

- قسمت دوم -

فرشید شکری

در قسمتِ نخستِ این مقاله بخش هایی از گفته های رفیق ابراهیم علیزاده در جلسه ی فرهنگ و اخلاقِ کمونیستی در مجادلاتِ سیاسی، مرور شدند و ایرادهایی که از نظرِ صاحبِ این مطلب به آن سخنان وارد بودند، به رشته ی تحریر درآمدند. ( 1 )

در ادامه ی نگاه به این سخنرانی، ابتداء روی عنوان یا تیترِ " رواجِ فرهنگِ غیرِ دموکراتیک " تمرکز می شود. رفیق ابراهیم در مبحثِ فوق، واردِ مسأله ی تصفیه ی درون تشکیلاتی شد، و با بیان گوشه ایی از تجربیات اش، نهایتاً « انشعاب » را مکانیسمِ آن تصفیه اعلام کرد. وی آنگاه وجوه دیگری از فرهنگِ غیرِ دموکراتیک را توصیف نمود: « این فرهنگ غیر دموکراتیک وجوه دیگری هم دارد. از جمله وقتی کشمکش های درونی ربطی به تحولات اجتماعی پیدا نمی کنند، بهانە های مختلفی برای آن کشف می شود. در این فرهنگ کشف و شناسائی " گرایش های اجتماعی " به یک " تخصص " تبدیل می شود. با ذره ‌بین می ‌گردد مخ رفیقش را زیر و رو می ‌کند، رفتارش را زیر نظر می‌ گیرد، مثل ملا نقطی‌ها، بین کلمات، فتحه و ضمه‌ ها را بررسی می ‌کند، نوشته‌ ها را زیر و رو می کند تا شاید چیزی برای توجیه آن چه که در ذهنش نسبت به رفیقش دارد پیدا کند. اگر هم کم آورد به آنچه خود آنرا " تئوری مارکسیسم " می داند، متوسل می شود و نامش را هم می گذارد " مبارزه ی ایدئولوژیک".  »

اولاً، مجدداً رفیق ابراهیم در این گوشه از سخنرانی اش، و در بطنِ یک بحثِ به ظاهر کلی و فراسازمانی که در واقع « به در می گوید تا دیوار بشنود » ، عامدانه از این نکته ی اساسی فاکتور گرفت که، هر سازمان و حزبِ سیاسی چپ یا راست از جامعه تأثیر می گیرد و متقابلاً روی جامعه تأثیر می گذارد. صرفِ نظر از نزاع و جَدل بر سرِ " پست و مقام " که غالباً در سازمان ها و احزابِ دستِ راستی، و نیز خرده بورژوایی دیده می شود؛ واقعیت این است، روندهای سیاسی نه تنها در تعیینِ جهتگیری و مواضعِ رسمی در یک تشکیلات، و ائتلاف ها و اتحادِ عمل های موردی میان چند سازمان و حزب، بلکه در وقوعِ اختلافِ نظرِ سیاسی و پدیدار شدنِ خط مشی های ناهمگون، و بعضاً انشعاب و جدایی، نقش دارند. ثانیاً، ایشان می خواهد به افکارِ عمومی، و رفقایی که بنا به هر دلیلی از چند و چونِ اختلافاتِ درونی اطلاعِ چندانی ندارند، این را القا کند که، اگر تا به حال کشمکش هایی در حزبِ کمونیستِ ایران و سازمانِ کوردستان آن ( کومه له ) مشاهده کرده اید، این جر و بحث ها تماماً مشکلاتِ شخصی هستند و بی ربط به اختلافِ نظرِ سیاسی و وقایعِ داخلِ جامعه! آیا این حرف ها اقدامی آگاهانه برای جلوگیری از تنویرِ افکارِ کارگران و ستمدیدگان جامعه که به این تشکیلات دل بسته اند، و همچنین بدنه ی حزب از حقایق نیست؟ علاوه بر این نکته، هدفِ رفیق ابراهیم از آن سخنان این است تا مخالفینِ یا مُنتقدینِ برخی از آراء خود و همفکرانش ( رفقایی که به زعمِ ایشان از طریقِ گذاشتنِ ذره بین روی مُخ ها، و کنکاش و جستجو بینِ کلمات و واژه ها، گرایش تراشی می کنند ) را حاملانِ فرهنگِ غیرِ دموکراتیک در این حزب معرفی کند!

رفیق ابراهیم در نگیختن و تشریحِ فرهنگِ غیرِ دموکراتیک، از بد گمانی و سوء ظن، پیشداوری، شایعه سازی، پشتِ سر گویی، و محفلیسم به عنوانِ نمودهای این فرهنگِ تقبیح شده نام می برد. بی تردید اینها از مؤلفه ها یا نشانه های یک فرهنگِ غیرِ کمونیستی می باشند. این مظاهر برای همه شناخته شده اند، اما جا دارد از رفیق ابراهیم پرسید که، در گذشته تا چه اندازه علیه این فرهنگِ بورژوایی و غیرِ دموکراتیک، و شنیع و آزار دهنده، جنگیدید؟

در این دوره ( سه – چهار سالِ اخیر ) چطور؟ آیا با اشخاصی که به رفقا و همسنگرانِ قدیمی اتان برچسبِ وابستگی به حزبِ کمونیست کارگری زده اند، و یا آنان را به تلاش برای برچیدنِ اردوگاه و کنار زدنِ شخصِ شما از دبیر اولی کومه له - سازمانِ کوردستانِ حزبِ کمونیستِ ایران متهم کرده اند، برخوردی قاطعانه داشته اید؟

سوای این اتهامات، بارها و مکرراً به مُنتقدین، تعدادی از رهبری حزب، و اعضاء و کادرهایی که از برنامه، استراتژی و مواضعِ رسمی حزب دفاع کرده و می کنند، در شبکه های اجتماعی، و در اردوگاه، اهانت و بی حرمتی شده است. در این رابطه واکنش اتان چگونه بوده است؟ آیا تذکری خشک و خالی به مرتکبینِ این اعمالِ ناشایست، داده اید؟

رفیق ابراهیم بر این باور است که: « گویا جدی بودن در مبارزه ی سیاسی این است که دو چشم دارید دو چشم دیگر هم قرض کنید، و دو گوش دارید دو گوش دیگر هم قرض کنید که مواظب باشید، به انحرافت نبرند. کاملا" مشخص است که این نگرش و این فرهنگ فضای دوستانه و رفیقانه را تخریب می کند. آیا نام دیگری جز پارانوائی می توان بر این پدیده نهاد؟ » ( خط تأکید از من است )

ایشان این مطلبِ مهم را از یاد برده یا اساساً وقعی بدان نمی نهد که، بورژوازی با تمامی امکاناتِ مادی و تبلیغی و... درصددِ به بیراهه کشانیدنِ جنبش های کارگری – کمونیستی است. تاریخاً بورژوازی همپای بهره بردن از دَم و دستگاه سرکوب، از حربه های گوناگون جهتِ مُنحرف شدنِ مبارزاتِ کارگران و کمونیست ها، استفاده کرده است. برعکسِ نکوهش های رفیق ابراهیم که همچون یک روانشناس، هشیاری و غفلت نکردن از مبارزه ی به موقع با کجروی را ابتلاء به بیماری " پارانویا " می پندارد، اتفاقاً کمونیست های انقلابی، برحسبِ تجاربِ تاریخی کسب شده در اطراف و اکنافِ دنیا، بایستی بسیار مواظب باشند. نبردِ طبقاتی به آدم های مسلحِ به سوسیالیسم و کمونیسمِ علمی، و باهوش مُحتاج است تا در میدانِ نبرد علیه طبقه ی حاکم، انحرافاتِ فکری و تئوریک را تشخیص داده، و با صراحت به نقد کشند. ضمناً، مبارزه ی ایدئولوژیک بخشِ لاینفک و جدا ناشدنی از پیکارِ طبقاتی، و در حقیقت عرصه ی بس مهم آن است. در حیرت ام چرا رفیق ابراهیم فکر می کند که، بیداری کمونیست ها، و جدالِ ایدئولوژیک ایشان فضای دوستانه و رفیقانه را تخریب می سازد!؟ 

رفیق ابراهیم در آن نشست اضافه کرد: « در چنین فرهنگی پیشداوری ها به جریان می افتند. در مورد کسی ذهنیتی پیدا می کنید، سپس بر اساس آن ذهنیت داوری خواهید کرد و در ذهن خودت آنقدر آن ذهنیت را تکرار می ‌کنید تا اینکه برای خود شما به حقیقت مطلق تبدیل می‌شود و آن را باور می‌ کنید در حالی که حقیقت جای دیگری است. »

اینکه در فرهنگِ غیرِ دموکراتیک پیشداوری جای تعمق و تفکر در ایده ها را می گیرد، همینطور است. با این تفاصیل، ذهنیت خودبخود شکل نمی گیرد. چنانچه فردی دیدگاهی را طرح نماید که با اسناد و مصوبات، و مواضعِ رسمی یک تشکیلات در مُغایرت و تضاد باشد، در این صورت باید گفت که، ذهنیتی نسبت به صاحبِ فلان دیدگاه پیدا شده است؟ آیا در موردِ عبدالله مهتدی و عمر ایلخانی زاده و یارانشان، و چند سال بعد، فراکسیونِ " روندِ سوسیالیستی کومه له " بیخود و بی جهت ذهنیتی پیدا شد؟ کدامیک از نظرات آنان با برنامه، استراتژی و اسناد و مصوباتِ کنگره ها همخوانی داشتند و در خدمتِ کامیابی سیاست های رسمی حزبِ کمونیستِ ایران و کومه له بودند؟

رفیق ابراهیم ادامه می دهد: « در این فرهنگ شایعات و پشت سرگوئی رواج پیدا می کند. اختلافات سیاسی شخصی می شوند و اختلافات شخصی به شیوه ی مصنوعی و من در آوردی بیان سیاسی پیدا می کنند. در مواردی هم کار به درون کاوی و روان کاوی هم می رسد، گاهی هم به خود زنی تحت عنوان انتقاد از خود. »

شکی نیست در این فرهنگِ بورژوایی، بازارِ شایعات و پشتِ سرگویی گرم و پُر رونق است. حاملانِ این فرهنگِ مذموم، که اکثراً در عرصه های سیاسی و نظری ناتوانند و حرفی برای گفتن ندارند، در ازای پاسخ به بحث های مُنتقد، به مسائلِ شخصی و خصوصی اش می پردازند. در این فرهنگِ غیرِ دموکرانیک، لشکرِ " سلم و تور " را علیه مُنتقدِ زبان سوخته بسیج می کنند و آنگاه چنان آماج حمله واقع میشود که گویی به صفِ دشمن پیوسته است!

به هر روی، شنونده ی نطقِ رفیق ابراهیم یا خواننده ی نقلِ قولِ بالا خواهد پرسید، واقعاً روی سخنِ ایشان با چه کسانی است، و دارد چه کسانی را مؤاخذه می کند؟ و اینکه، چه کسانی به درونکاوی و روانکاوی اتکاء، و از علمِ " روانشناسی " به قصدِ ریشه یابی هر سوژه ایی از آن جمله انشعاب در سازمان ها و احزاب، استفاده می کنند؟

رفیق ابراهیم پس از صحبت در ارتباط با خاصیت و حُسنِ گشاده رویی، و زشت شمردنِ تُرش رویی در هنگام بروزِ اختلافِ نظر سیاسی، اضافه کرد: « این دقیقاً رفتار و اخلاق مغازه ‌داری است، که در مرز ورشکستگی قرار دارد. این یک نگرانی طبقاتی از این نوع است. و گرنه انسان کمونیست، انسان متعهد و آرمانخواه کارگری که خود را بدهکار کسی نداند، همیشه حرف خودش را خواهد زد، همیشه شاد و لب به خنده است و رفاقتش را در درون تشکیلاتش با هیچ کس به هم نمی‌ زند. اینها همه عوارض دیکتاتور زدگی است. این فرهنگ طبقه ی حاکم در کشورهای عقب ماندە ای مانند ایران است که درون فعالین سیاسی را هم تسخیر می کند. این روح طبقه ی متوسط سرخورده و نا امید است که به درون فعالین سیاسی چپ و کمونیست حلول کرده است. شما مشاهده می کنید که به هر درجە ای در هر گوشە ای از جهان که مبارزات طبقه ی کارگر و جریان های پیشرو اجتماعی توانسته است طبقه ی حاکم و قدرت سیاسی را به عقب نشینی هائی وادار نماید، این فرهنگ کمتر رواج پیدا کرده است. »

انصافاً این گفته ها خوب اند و تصور نمی کنم احدی مخالفتی داشته باشد. چپ های خرده بورژوا وقتی کم می آورند، و وقتی موقعیت و جایگاهِ حزبی خود را در خطرِ می بینند به این اعمالِ کریه و غیرِ کمونیستی متوسل می شوند. این قسم کرده ها بلای جان جنبش شده اند. بی گمان، یک کمونیستِ واقعی در مجادلاتِ سیاسی خوش رو و صبور است.

علی ای حال، پراتیک وسیله ی سنجش و معیار حقیقت می باشد. خیلی از کمونیست ها استادِ خوب صحبت کردن هستند، و حرف های قشنگ و همه پسندی می زنند. با این وجود برخی از این "سخنورانِ" باصطلاح کمونیست یک ذره به گفته های خود پایبند نیستند و همان فرهنگِ طبقاتِ حاکم _ که در گفتار به نقد می کشند _ در تار و پودشان رسوخ کرده است! در این مقطع دیدیم که چگونه به بحث های مُنتقدینِ نظرگاههای راست روانه در حزبِ کمونیستِ ایران با سعه ی صدر و گشاده رویی جواب داده شد!

رفیق ابراهیم در بخشِ بعدی خطابه اش سراغِ " نقشِ عنصرِ عقل در مبارزه ی سیاسی " رفت. (2) ذیلِ این تم، " تبلیغات به عنوانِ یک بررسی موردی " قرار گرفته است. رفیق ابراهیم سعی داشت مسأله ایی را یادآوری، و بَعد دیدگاهِ خود را بر اساسِ آن تذکار تقدیم کند. به این پاراگراف عنایت کنید: « هر چه بیشتر علیه اپوزیسیون بورژوازیی ایران، علیه مجاهدین، علیه سلطنت طلبان، علیه احزاب ناسیونالیست کُرد و احزاب ناسیونالیست ایرانی و علیه همه ی اینها، سال هاست تبلیغ می‌کنیم، بیشتر شاهد کم تأثیر بودن آن هستیم. باید بدانیم که چرا این چنین است؟ »

رفیق ابراهیم در آن نشست می خواست شنوندگان را مُتقاعد کند که دلیلِ اصلی بی تأثیر بودنِ تبلیغاتِ جریاناتِ کمونیست، بی توجهی به عنصرِ " عقل " در مبارزه است. گویا کمونیست ها در تبلیغ علیه طیف های رنگارنگِ اپوزیسیونِ بورژوایی رژیم، عاقلانه رفتار نکرده اند، و یا در افشاگری هایشان "عنصرِ عقل" دخالتی ندارد!

از دیدِ رفیق ابراهیم، گویا کاربردِ " زبانِ یکسان " در زمینه ی امور و فعالیت های تبلیغی بر ضدِ رژیم سرمایه داری - اسلامی حاکم، و اپوزیسیونِ بورژوایی آن، غیرِ عقلانی است! بر پایه ی عقیده ی او، کمونیست ها میباید از بکارگیری زبانِ " زبر " علیه جریاناتِ راستِ سرنگونی طلب پرهیز کنند!

به سطور زیر که بخشی از صحبت های رفیق ابراهیم در جلسه ی فرهنگ و اخلاقِ کمونیستی در مُجادلاتِ سیاسی است، دقت کنید: « اما ما در عین حال علیه اپوزیسیون بورژوائی هم تبلیغ می کنیم. اگر این نیروی بورژوائی یک گروه محدود و بدون نفوذ و منزوی هستند و کسی دور و برشان نیست، که تبلیغ کردن علیه آنها وقت تلف کردن است و موضوعیتی ندارد. اما اگر این نیروی اپوزیسیون دارای نفوذ است و حرفش در جامعه در حدی گوش شنوائی دارد و حتی کسانی که قاعدتا می بایستی در صفوف ما باشند، به خطا با آنها رفتە اند، تبلیغ و روشنگری در مورد چنین نیروئی یک وظیفه است. اما آیا می توانید با همان زبانی که علیه رژیم تبلیغ می کنید، علیه آنها سخن بگوئید و انتظار هم داشته باشید که کسان متمایل به آنها راه خود را عوض کنند و با شما همراه شوند؟ آیا می‌توانید با آژیتاسیون و تعرض این مردم را که با آنها همراه شدە اند، جذب کنید؟ شما باید بدانید کسی که هوادار یک سازمان سیاسی است، کسی که به آرمان و اهداف یک سازمان تعلقی پیدا کرده است، به هیچ شیوە ای جز بکار بردن عقل و منطق و استدلال، جز با زبان نرم نمی توانید وی را به مسیر درست برگردانید. اگر شما به گونه ‌ای صحبت کردید که در همان دقیقه اول آنتی ‌پاتی در شخص مقابل نسبت به شما به وجود آمد، دیگر نمی ‌توانید او را جذب کنید.» ( خطوط تأکید از من است )

نکته ی دیگر این است که سُخنران با دست آویز قرار دادنِ " جذبِ نیرو " در میان هواداران و سمپات های اپوزیسیونِ بورژوا - لیبرال و ناسیونالیست از طریقِ " زبان نرم " ، بواقع در جستجوی فراهم گردیدنِ شرایطِ مُساعد در داخلِ صفوفِ تشکیلات جهتِ حرکت به سوی اتحادِ عمل های پایدار با سازمان ها و احزابِ بورژوایی در سطحِ سراسری، و به ویژه محلی ( کوردستان ) آنهم بدونِ اعتناء به استراتژی سیاسی متفاوتِ حزبِ کمونیستِ ایران و سازمانِ کوردستانِ آن ( کومه له ) با جریاناتِ مذکور است.

جدیتِ رفیق ابراهیم در چند سالِ گذشته برای نزدیکی بیش از پیش با اپوزیسیونِ بورژوا - ناسیونالیست و مذهبی و مرتجعِ کورد که در قطب بندی های امپریالیستی و ارتجاعی منطقه بخشی از این نیروها به قطبِ روسیه، سوریه، ایران و... پیوسته اند و در کنگره ملی و کمیته ی دیپلماسی اش جمع شده اند، و بخشی هم در قطبِ آمریکا، اسرائیل، عربستان سعودی، و بقیه ی متحدینشان حضور دارند و مرکز همکاری احزاب کوردستانِ ایران را تشکیل داده اند، توضیح دهنده ی چرایی تأکیداتِ ایشان روی "عنصرِ عقل" و سفارش به استفاده از " زبانِ نرم " است که مخاطبین اصلی وی کادرهای حزبِ کمونیستِ ایران می باشند. ( 3 )

ژوئن 2019

  • لینکِ قسمتِ اولِ مقاله ی نگاهی به جلسه ی فرهنگ و اخلاقِ کمونیستی در مُجادلاتِ سیاسی: http://www.azadi-b.com/G/2019/06/post_117.html
  • در این نوشتار نمی شود به این پرسش پاسخ داد که چرا و از چه سبب سخنران " عنصر عقل " در پیکارهای طبقاتی را برجسته می سازد. فوکوس روی این موضوع، نمی تواند بدونِ وارد شدن به بحثی طولانی حول و حوشِ " عقل گرایی " ( Rationalism ) باشد زیرا آنوقت باید سراغ " عقل گرایی کلاسیک " و سپس " عقل گرایی انتقادی " کارل پوپر نیز رفت.
  • امضای بیانیه ی مشترک با حزبِ دموکراتِ کردستانِ ایران، حزبِ دموکراتِ کردستان، هر دو شاخه ی زحمتکشانِ عبدالله مهتدی و عمر ایلخانی زاده، و خبات؛ و همچنین شرکت در نشست های " کمیته ی دیپلماسی کنگره ی ملی کورد " و اعلامِ صریحِ تداومِ رابطه با سازمان ها و احزابِ حاضر در آن کمیته، نمونه های این سمت گیری اند.

******

 

 

مذاکره مخفیانه احزاب ناسیونالیست کُرد در کُردستان، رهبری کومەله کجا ایستاده است؟

در چند روز اخیر نشست مخفیانه چهار حزب ناسیونالیست از جمله حزب دمکرات کردستان ایران، حزب دمکرات کردستان، سازمان زحمتکشان کردستان و سازمان زحمتکشان کردستان ایران با نمایندگان جمهوری اسلامی در کشور نروژ با میانجیگری یک (ان جی او) NGO متعلق به همین کشور افشاء و طبل رسوایی آن به صدا درآمد. در همین راستا تلویزیون کومه له در "برنامه ی تایبه ت "مصاحبه ی با رفیق ابراهیم علیزاده انجام داد که در این برنامه ایشان تا حدودی بخش قابل ملاحظه ای را با بیان اما و اگرها، از دو بار مراجعه این نهاد به این احزاب و کومه له در این زمینه پرده برداشت. همین مصاحبه و تبیین دبیر اول کومه له از مذاکره، ابهاماتی به همراه داشت و سوالاتی را بی جواب گذاشت که جا دارد در ادامه این مطلب آن را در برابر کمیته ی رهبری کومه له مطرح نمود. اما برای اینکه نشان دهم که نشست و مذاکره با رژیم جمهوری اسلامی از طرف احزاب ناسیونالیست خلق الساعه نیست، تلاش می کنم به یک زمینه ی تاریخی در این خصوص خیلی مختصر اشاره ای داشته باشم و نشان دهم این نوع نشست ها و مذاکرات بر بستر کدام فعل و انفعالات و ماهیت سیاسی- طبقاتی  این دست از احزاب ناسیونالیست استوار است.

 همانطور که می دانیم با شکل گیری جنبش دوم خرداد در سال ۱۳۷۶، طرفداران و حامیان آنها در حاکمیت جمهوری اسلامی تلاش نمودند فریبکارانه همانند سوپاپ اطمینان در نقش پِستانَکی فریب، از حاکمیت رژیم اسلامی تصویری را به بیرون ارائه دهند که گویا با سر کار آمدن دولت اصلاحات خاتمی، روزنه ای مهیا شده و بورژوازی کُرد میتواند سهمی در حاکمیت سیاسی ایران و کردستان داشته باشد. خروجی همچنین رویکرد و پُروپاگنده ی سیاسی در آن دوران پروژه ا ی را در دستور کار و فعالیت قرار داد؛ که نهایتن به تشکیل فراکسیون نماینده گان کُرد در مجلس شورای اسلامی (سخنگوی آن بهاالدین ادب)، اقدام برای یک حزب کُردی در کردستان، کم کردن و تعدیل در زمینه ی فشارهای به اصطلاح فرهنگی- هنری، همزمان تماس های پی در پی وزارت اطلاعات رژیم جمهوری اسلامی با عده ای از به اصطلاح روشنفکران شناخته شده ی کُرد در خارج از کشور بر بستر رسمیت دادن و مقبولیت دولت اصلاحات وقت با یک لباس شرعی و با شعار گفتگوی تمدن ها، کاملن پروژه ی در جهت پیشبرد سیاست های رفرمیسم بورژوازی ایران که بتواند جان تازه ای را به تجدید قوای حکومت جنایتکار جمهوری اسلامی ببخشد در عرصه سیاسی ایران و متعاقب آن در کردستان پا به عرصه ظهور نهاد. برای هر ناظر سیاسی بخصوص ما کمونیست ها  کاملن مشهود بود که این طرح و پروژه ی وزارت اطلاعات جمهوری اسلامی است که اهداف شومی را تعقیب می کند؛ از جمله با تعدیل فشارهای فرهنگی و برجسته کردن احساسات کُردایتی در زمینه های فرهنگی- هنری اما کاملن موزیانه برای خیز برداشتن در جهت به انحراف کشاندن زمینه های مادی مبارزات انقلابی مردم کردستان و جریانات رادیکال بود تا بتواند ضمن تضعیف جنبش سوسیالیستی در کردستان، این جنبش انقلابی را به شکست بکشاند. درست با تاثیر گرفتن از همچین اوضاع و احوال سیاسی بر متن شعار اصلاحات و گفتگوی تمدنها در آن مقطع زمانی، انشعابی به رهبری عبدالله مهتدی و عمر ایلخانیزاد در حزب کمونیست ایران و کومه له به وقوع پیوست. می توان گفت درست شدن سازمان زحمتکشان و رویکرد سیاسی کاملن راست با شعار های فریبنده به ظاهر رادیکال تحت نام کومه له به عنوان محصول آن دوره به حساب آورد. در همان موقع کم نبودن کمونیست های رادیکالی که سرنوشت امروز احزاب بورژوا- ناسیونالیست را در بند و بست های مخفیانه با رژیم جمهوری اسلامی را پیش بینی کرده و بارها ماهیت سیاسی آنها را افشا کردند. دقیقن با این توضیح بر این اساس میتوان گفت که پروژه ی اخیر در نشست مذاکره مخفیانه و هم زمان گردهمایی تحت عنوان  کنگره بین المللی مشاهیر کُرد، روزهای ۱۱ و ۱۲ تیرماه ۱۳۹۸ امسال در دانشگاه کردستان در شهر سنندج نه تنها خلق الساعه نیست بلکه پروژه های از پیش تعیین شده بر یک بستر سیاسی و دو روی یک سکه است که سال ها پیش با نام جنبش اصلاحات دوم خرداد پا به عرصه ی ظهور نهاد و امروز با تطهیر آن با نام مذاکره و نشست مخفیانه و تجلیل از مشاهیر کُرد در دو مقطع زمانی مختلف یک سناریو شوم را دنبال می کند و هدفمند کمر به نابودی ۴۰ سال مبارزه رادیکال و سوسیالیستی در دل جامعه ی کردستان با نشست های مخفیانه با وزارت اطلاعات رژیم اسلامی بسته است.  

با رجوع به حافظه تاریخی میدانیم در اکتبر سال ۲۰۱۳ دبیر کل حزب دمکرات کردستان آن موقع خالد عزیزی با اظهار نا امیدی و مردود دانستن سرنگونی حاکمیت جمهوری اسلامی و همزمان با اشاره به اینکه در دوره ی خاتمی و آغاز اصلاحات در ایران و متعاقب آن در مصاحبه ای با خبرنگار "روزنامه هاولاتی" ، علیرغم اشاره ی ضمنی این خبرنگار به ترور عبدالرحمن قاسملو در وین، اعلام نمود که هر کجا امکان و زمینه اش مهیا باشد با رژیم اسلامی ایران پای میز مذاکره خواهیم نشست. از طرفی دیگر در اکتبر همان سال دبیر کل حزب دمکرات کردستان ایران مصطفی هجری طی مصاحبه ای با "خبرگزاری آناتولی" به این امر مهم نیز اشاره نمود که حزب متبوعشان تلاش دارد با رژیم جمهوری اسلامی وارد مذاکره شود، همچنین اظهار نمود علیرغم اینکه جمهوری اسلامی جواب رد داده است اما آنها کماکان خواهان مذاکره با پا درمیانی جامعه بین المللی جهت رسمیت دادن به آن هستند. همچنین هنوز به یاد داریم که حزب حیات آزاد کردستان پژاک در یک دوره ی جنگ و درگیری مسلحانه با رژیم جمهوری اسلامی، زمینه ی آتش بس برای هر دو طرف فراهم شد، "عبدالله اوجلان" از پژاک خواست که نباید تنها  به آتش بس بسنده کرد بلکه باید مذاکره نمود، بر همین مبنا در اکتبر سال ۲۰۱۳ پژاک ضمن انتقادی سطحی از دولت یازدهم روحانی در بی ثباتی این دولت در جهت عملکرد و گفتار از تمام وعده های انتخاباتی دولت روحانی نه تنها استقبال کرد بلکه پیام آشتی جویانه را طی یک نامه سرگشاده برای رژیم جمهوری اسلامی ارسال نمود. نشست مخفیانه سازمان زحمتکشان در کردستان عراق توسط عبدالله مهتدی و بقیه شرکا با مقامات رده پایین جمهوری اسلامی در اظهارات افشاگرانه ی کسانی که از این حزب جدا شدند یک واقعیت انکار ناپذیر است که بارها خودشان به آن غیر ضمنی اشاره کرده و بر طبل آن آشکارا و عیان نواخته اند. به باور من این نوع رویکرد و تلاش برای مذاکره از جانب احزاب ناسیونالیست نه تنها جای تعجب ندارد بلکه از ماهیت سیاسی- طبقاتی و رویکرد سیاسی  و استراتژی آنها سرچشمه می گیرد.

 

اگر ما بر این واقعیت صِحه بگذاریم که در کردستان یک جنبش سوسیالیستی و تحزب یافته با واقعیتی انکار ناپذیر دارد و به عنوان یک پایه ی اصلی در هم پیوند میان جنبش انقلابی کردستان و جنبش کارگری و سایر جنبش های رادیکال و اجتماعی چه در سطح سراسری و چه در سطح منطقه ای در معادلات سیاسی آینده ی کردستان نقش تعیین کننده ای دارد، اگر ما متفق القول باشیم که اقدامات لازم و ضروری در جهت اقدام برای یک جنبش واقعی و مردمی در حاکمیت شورایی در کردستان با پشتیبانی دیگر جنبش های رادیکال در سطح سراسری میتواند پایه های جمهوری اسلامی را در هم بشکند قطعن حرفی به گزاف نگفته ایم. اگر ما بر این امر اذعان داشته باشیم که احزاب بورژوا- ناسیونالیست برای تقسیم کردن قدرت از بالا بر سر مردم انقلابی کردستان از زاویه ی عملی کردن استراتژی احزاب متبوعشان از هیچ بند و بست مخفیانه چه با رژیم جمهوری اسلامی و چه با قدرت های منطقه ای به دور از دخالت مستقیم مرد کردستان آبایی ندارند، اگر ما کمونیست ها باور داریم که به دور از تمام سکت های حزبی و مواضع روشن در قبال افشای سیاست و ماهیت احزاب بورژوا- ناسیونالیست، در راستای حاکمیت شورایی به عنوان یک نیروی عظیم کمونیستی با اتکاء به جنبش های رادیکال و پیشرو درون جامعه کردستان در صدر همه جنبش کارگری در یک قطب چپ همصدا با یک آلترناتیو ظاهر شویم، قطعن می توانیم از قربانی شدن سرنوشت مردم انقلابی کردستان در راستای بند و بست استراتژی احزاب بورژوا- ناسیونالیست جلوگیری کنیم. اگر بپذیریم کارنامه ۴۰ سال حاکمیت رژیم اسلامی مملو از سیاست های سرکوبگرانه بوده و است و هر روزه نیست که خبر اعدام تکی و دست جمعی، پرونده سازی برای فعالین کارگری چه در ایران و چه در کردستان، کشتن کولبران زحمتکش در نقاط مرزی کردستان و ایجاد فضای رعب و وحشت در امنیتی کردن جامعه ی کردستان است. اگر بپذیریم رژیم جمهوری اسلامی در طی تمام سال های حاکمیت اش هیچ ابهامی را برای قبول نکردن حقوق مردم کردستان باقی نگذاشته است و برای خلاف تمام تبیین خوشبینانه احزاب بورژوا- ناسیونالیست از وضعیت و شرایط حال حاضر رژیم اسلامی ایران و سیاست های پادر هوایی که به قدرت های منطقه ای ازجمله پول عربستان وصل بود به این معنا که در یک دوره عملیات راسان حزب دمکرات کردستان ایران را در برداشت و همزمان سفر و دیدار عبدالله مهتدی از سران کشور عربستان می بینیم بعد از یک سال در نشست جهت مذاکره با نمایندگان وزارت اطلاعات باید گفت تنها یک سناریو است که کمر بر تضعیف مبارزه ی انقلابی و سوسیالیستی جنبش های رادیکال درون جامعه کردستان بسته است.

با توجه به چند پاراگراف اشاره شده در بالا متاسفانه رفیق ابراهیم علیزاده در مصاحبه اش به جای نقد و محکوم کردن همچین بند و بست های در مذاکرات مخفیانه، به کلیات و اصول یک مذاکره اشاره کرد که هر ناظر سیاسی میتواند با این تعریف از مذاکره به یک شکل مجرد و کلی اختلافی نداشته باشد و باید خاطر نشان کرد این تعریف از مذاکره در واقع خارج از کانتکس سیاسی- اجتماعی است که در حال حاضر تاریخ عملکرد واقعی جمهوری اسلامی پشت سر خود دارد. اصول و چارچوب مذاکره میتواند تعاریف و شروط خاصی را در بر داشته باشد و هر کس از زاویه ای به آن بپردازد.  باید گفت تبیین و توضیحات رفیق ابراهیم نه تنها ظرفیت های سیاسی یک جریان کمونیستی همچون کومه له با تاریخ درخشا ن اش در تمام تند پیچ های سیاسی را در خود نداشت بلکه به عبارتی در خط دادن به احزاب ناسیونالیست در جهت مذاکرات مشروط آنها را ترغیب کرده و متعاقب آن شرکت همه ی احزاب ناسیونالیست و کومه له را در جهت نشست را نه تنها الزامی میدانست بلکه مذاکره ی مشروط با جمهوری اسلامی را مورد تایید قرار داد. انتقاداتی را هم که وارد کرد توصیه ای بود به این احزاب که مبادا آنها در همچین نشست های به جمهوری اسلامی اجازه بدهند که در بین احزاب و سازمان های سیاسی در کردستان و متعاقب آن در سطح سراسری تفرقه بیاندازد.؟! ضمنن به آن دسته از رفقای ما که میخواهند مذاکرات هیئت نماینده گان خلق کُرد در روزهای پس قیام ۱۳۵۷ آن را به مذاکرات امروز تعمیم بدهند یادآوری کرد و گفت، همچین مقایسه ای تنها تقیه است که میخواهد اعتبارنامه دروغینی را  با یک لباس شرعی به تن این مذاکرات آویزان کند وگرنه برای هر انسان شریف و آگاهی کاملن مشهود است که فاکتورهای سیاسی- اجتماعی آن دوران که میتوانست در کلیت خود در مذاکرات نقش تعیین کننده ای داشته باشد در حال حاضر تقریبن هیچکدام از آنها نه تنها وجود ندارد بلکه تاریخ ۴۰ سال قتل و کشتار یکی از درنده ترین حاکمیت های تاریخ ایران پشت سر خود به ثبت رسانده است.

 

 اما سوالاتی که باید کمیته ی رهبری کومه له و شخص دبیر اول آن رفیق ابراهیم علیزاده روبه مردم کردستان جواب دهد این است: آیا واقعن تمام چالش های موجود در ارتباط با این نشست مخفیانه در تعریف اصول مذاکره بصورت مجرد و یا مشروط است؟! آیا واقعن ما کمونیست ها با شناختی که از ماهیت جنایتکارانه ۴۰ ساله حاکمیت تا دندان مسلح جمهوری اسلامی داریم جایز هستیم با تعیین شروطی که خواه در خوشبینانه ترین حالت مورد قبول رژیم اسلامی هم واقع شود، بر میز مذاکره با جمهوری اسلامی بنشینیم؟! طبق اظهارات شما و تعدادی از رفقای کمیته مرکزی کومه له اگر مذاکرات امر تنها یک حزب یا صرفن احزاب نیست و ضمنی میخواهید این پیام را برسانید که این حق خود مردم کردستان در تعیین سرنوشت خویش است، سوالی که در ذهن هر انسان سیاسی و ناظر بر این اتفاقات رَهزنی میکند اینست که:آیا مردم انقلابی، شریف، آگاه و فهیم کردستان و متعاقب آن جنبش های رادیکال و سوسیالیستی جامعه کردستان که ما خودمان را در راستای منافع این جنبش ها تعریف و تداعی میکنیم، این مشروعیت را به این احزاب و از جمله ما به عنوان سازمان کردستان حزب کمونیست ایران کومه له داده اند تا پای همچین مذاکراتی در بهترین حالت آن به قول شما مذاکرات مشروط برویم.؟! اگر ما به قول شما به پای همچین مذاکراتی که مد نظر کمیته رهبری کومه له و شخص رفیق ابراهیم است برویم، آیا با استراتژی حزب ما در جهت سرنگونی انقلابی جمهوری اسلامی توسط مردم آگاه و انقلابی کردستان در تضاد قرار نمی گیرد؟! چه جوابی به جنبش کارگری و مردم انقلابی در راستای حاکمیت شورایی توسط خود مردم خواهیم داد؟! آیا این نوع مذاکرات فارغ از هر تبیینی که داشته باشیم، واقعن در راستای استراتژی کدام قطب سیاسی در کردستان نقش بازی و در حال جولان است، قطب چپ و از زاویه ی منافع کارگران و زحمتکشان کردستان یا قطب راست و سهیم کردن طبقه بورژوازی کرد در به دست گرفتن قدرت و حاکمیت سیاسی در آینده ی کردستان؟! باید اذعان داشت که سوالات مطرح شده نقطه ی کور و پر ابهامی است که رهبری کومه له خود را از مبرا دانسته و به آنها جواب نداده است. آسیب شناسی همچین رویکرد سیاسی نشان از آن دارد؛ کما اینکه رهبری کومه له برای مدتی در واقع اختلافات سیاسی در تشکیلات را انکار می کرد، تقریبن با عملکرد، موضع گیرهای سیاسی و تاکتیکی اش در قبال تمام رویدادهای سیاسی در یک سال اخیر به صورت قطر چکانی و روبه مردم کردستان از اختلافاتی جدی که استراتژی حزب را نشانه می گیرد، پرده بر می دارد.

ما کمونیست باید با نقدی کوبنده و صریح، با عزمی راسخ نشان دهیم این انتخاب و تبیین از رویدادهای که به مذاکره میخواهد ختم شود ربطی به سابقه ی تاریخی کومه له و تمام سنت های مبارزاتی جنبش کمونیستی در ایران و متعاقب آن در کردستان ندارد. باید در برابر هر نوع مذاکره ای با رژیم جنایتکار جمهوری اسلامی قاطعانه ایستاد و این دست از مذاکرات و نشست های مخفیانه سیاسی با هر تبینی که از آن داریم چه در شکل و قواره ی مشروط و یا هر تعبیر و تفسیر محافظه کاران و پراگماتیستی از آن می شود افشا نمود، زیرا تن دادن و مشروعیت بخشیدن به همچون نشست ها و مذاکراتی پشت کردن به ۴۰ مبارزات انقلابی و پیشرو جنبش کمونیستی و آگاهانه خزیدن در زیر چتر استراتزی احزاب بورژوا- ناسیونالیست در کردستان است بر همین مبنا باید تمام مدافعین جنبش های رادیکال در جامعه کردستان از جمله جنبش کارگری، جنبش زنان و دیگر جنبش های رادیکال و پیشرو در برابر تمام بند و بست های احزاب ناسیونالیست راسخ و استوار ایستاده گی و ماهیت سیای- طبقاتی آنها که هیچ ربطی به منافع طبقه ی کارگر و توده های زحمتکش در کردستان ندارد بی رحمانه مورد نقد و افشا کنند. زیرا ما کمونیست ها بر این امر کاملن آگاه و پافشاری خواهیم کرد که تنها با تأمین حضور مستقیم مردم در صحنه مبارزه سیاسی در کردستان است که می توان شرایط سرنگونی انقلابی رژیم جمهوری اسلامی را مهیا کرد و تنها از راه فراهم نمودن تمام مکانیسم ها سیاسی- اجتماعی پیشرو در دل مبارزات انقلابی است که می تواند حاکمیت شورایی را از زاویه منافع طبقاتی برای مردم کردستان تامین نماید نه از راه مذاکره و مشروعیت بخشیدن به حاکمیت رژیم جمهوری اسلامی که در طی این چهل سال از هیچ جنایتی در قبال مردم ایران و بخصوص کردستان فروگذاری نکرده است.

 

ناصر زمانی

۷ جولای ۲۰۱۹

 

#انقلاب_كارگرى  

https://t.me/enghelab_karegari

 

آیا معماران سپاه پاسدارن جامعه کردستان را بسوی اختلاف و جنگ داخلی می کشانند!


آیا معماران سپاه پاسدارن جامعه کردستان را بسوی اختلاف و جنگ داخلی می کشانند!
چند روزی است خبر نشستِ چهار جریان کردی در رابطه با اوضاع کنونی ایران و جهان ، بخصوص کردستان با نمایندگان بی نام و نشانی از حکومت اسلامی که کسی آنها را نمی شناسد فضای مجازی را پر کرده است. همزمان با این جریان، فیل خالقی خوانندۀ کرد را هوا کردند که به کردستان بر گشته است. ایشان نه عضوی سازمانی یا جریانی بوده است و نه آدمی سیاسی بوده است. فقط مثل یک آدم عادی به دامن حکومت اسلامی بر گشته است. بر گشتن او جوّ سازی نمی خواست اما مرکز اطلاعات سپاه مسئول این کار بود. مضاف بر این و در این فضای ملتهب کنگرۀ کاسه لیسانی هم بر گزار گردید که اسم آنرا تحت نام کنگره مشاهیر کرد اعلام نمودند....این فضارا مرکزاطلاعات سپاه پاسداران بوجود آورده است تا هم فضای کردستان را وهم حکومت جلادان اسلامی را نوعی دیگر جلوه دهند. من همین جا اعلام می دارم که این مسائل، و این قضایا هیچکدام ربطی به کارگران و زحمتکشان کردستان و چپ جامعه ندارند. این طرح فقط زیر نظر معماران و سازماندهی مرکز اطلاعات سپاه و حکومت ضد انسانی اسلامی ایران صورت پذیرفته است. سایۀ این مسائل چند روزی است فضای مجازی را به حق سنگین کرده است وتعداد زیادی از انسانها و احزاب سیاسی هر یک به شیوۀ خود واز دیدگاه و افکار خود به این حرکات اخیر برخورد نموده اند. قبل از هر چیز بگویم، هم سن و سالهای من می دانند که حکومت اسلامی هر گاه در حال ضعف بوده است توانسته افراد و عده ای از احزاب و جریاناتی را با اشاره ای به بازی بگیرد و گرفته است. البته باید اشاره ای به این مسئله داشته باشم، که هر حزب و گروه، وجریانی آزاد است ومی تواند با هر کسی یا هر دولتی، یا هر جریان دیگری مزاکره بکند این حق طبیعی خودشان است اما چگونه؟ مذاکره به نفع کی؟ قبلا هم مزاکره کردند و بار منفی اش را دیدند؟ از هیئت نمایندگی خلق کرد در کردستان تا امروز دارند این کار را می کنند، شکست خوردند, نیرو از دست دادند، و امّا درس عبرت نشد و شسکت پشت سر شکست دارد تکرار می شود؟ این مسئله عجیب نیست، مهم این است که مردم از احزاب سیاسی چه انتظاراتی دارند؟ احزاب سیاسی چقدر به مردم وفا دارند؟ به طرفدارانشان متعلقند و متعهدند. حزبی، سازمانی، گروهی، که ادعا دارد نمایندۀ مردمِ کُرد که نه ولی اقلیتی از مردم کردستان است چگونه می تواند مخفی با حکومتی مذاکره کند که صدای هر مخالفی را با سرب داغ و طناب دار جواب گوست؟ چگونه می توانند با پاسدارانی بنشینند از اسلحه ای که در دست دارند هنوزخون همنوعانشان می چکد. مذاکره ممنوع نیست، اما مذاکره با کی؟ مذاکرۀ مخفی بدون اطلاع مردم یعنی خیانت به مادرانی و خانواده هایی که عزیزانشان را از دست داده اند. مذاکره ممنوع نیست اما باید برای مردم شفاف توضیح داده شود که چه گذشت و خواسته های هر دو طرف چیست؟ جالب تر و خنده دار تر این است در نشست این احزاب براحتی به آنها دستور داده اند که این نشستها باید مخفی بماند و ادامه دارد.!
این مسئله بنظرمن دیکته کردن سپاه به این احزاب و دامن زدن به اختلافات و جامعه را بسوی جنگ داخلی کشاندن است. مردم کردستان، کارگران و زحمتکشان و چپ جامعه و احزاب چپ وظایف سنگینی بر دوش دارنداین روز سخت، در راه است از اختلافات جزءای خویش دست بردارید. باید هوشیار توطئه ای باشند که در شرف وقوع است و نیروهای باند سیاهی و آماده برای این کار و این سناریوی سیاه هم به اندازه کافی هم در خط آمریکا و هم در خطِ حکومت اسلامی وجود دارند.
از طرف دیگر امروزه فضای کردستان چنان انقلابی و چنان ضد حکومت اسلامی است که این چهار جریان از ترس این جوّ و فضای سیاسی هنوز لال شده اند و چرئت ندارند بیان نمایند که ما بر خلاف میل شما مردم، با دشمنانان شما چگونه نشستی داشته ایم. برسمیت شناختن حکومت اسلامی با تمام جنایات درون و بیرون مرزی اش و توجیه کردن این نشستها جرئت می خواهد
در شرایطی که مردم هر روزه برای سرنکونی این حکومت آماده می شوند، باید دید که حکومت اسلامی چه وظایفی روی دوش این احزاب گذاشته است. به نظر من عصای دست حکومت اسلامی می شوند تا در کردستان به جنایاتش ادامه بدهد، چون اوضاع امروز جامعه جهانی و ایران و کردستان به تسمۀ ماشین خون پاش حکومت اسلامی چنان فشاری آورده است و چنان درموقعیت ضعیف و شکنندگی قرار داده است که مجبور به هر توطئه ای می باشد.
مضاف بر این مسائل, لازم می بینم که به گفته های رفیق ابراهیم علی زاده نکی بزنم، قسمتی از سخنان ایشان تماماّ توجیه کننده نشست این چهار جریان بود که این خود جای دیگر باید نقد شود.
زنده باد انسانیت. زنده باد همبستگی.
محمدامین کمانگر 4.7. 2019

July 06, 2019

بیکاری و بازار سکس در ایران

بیکاری و بازار سکس در ایران

هر کس حق دارد که سطح زندگی خود و سلامتی و رفاه خانواده اش را از لحاظ خوراک و مسکن خدمات اجتماعی تامین کند و حق دارد در مواقع بیکاری، بیماری، پیری، یا در تمام موارد دیگری که به علل خارج از اراده انسان سطح امرار معاش او از بین رفته باشد از شرایط آبرومندانه زندگی که حق هر انسان زنده ای است برخوردار شود. جامعه ای که بر اساس سرمایه داری و منافع اقلیت بر اکثریت قوام یافته است و  زندگی انسانها  ناچارا از ساز و کار بازار باید  تبعیت کند، همه مناسبات در روابط انسان به صورت تجاری در می آید و به تدریج جامعه از صفات انسانی تهی می شود، همانگونه که ما متاسفانه امروز در ایران با آن مواجه شده ایم.
 در این کشور بسیار ثروت مند که هر بار خودشان از میلیاردها دولار "اختلاس" صحبت میکنند روزی نیست کارگران و زنان و جوانان را بیکار نکنند و هیچ امکانات دیگری برای تامین زندگی خود ندارند.  بیشتر بیکار شدگان بناچار به دام مافیای ثروت و فساد و باندهای مختلف که بیشترشان به حکومت و افراد آنها وصل هستند خواهند افتاد.  از این جهت در این سال‌ها در ایران در کنار اعتیاد و دیگر مشکلات دیگر بازار تن فروشی نیز ‌شکل جدیدی به خود گرفته است. علاوه بر زنان و دختران و کودکان  به دام افتاده در دست سرمایه داران و باندهای فاسد مردانه، شاهد این واقعیت نیز هستیم که در تهران و شهرهای دیگر پسران هم در شکل دیگری به دام تن فروشی بطور کلی و مشخصا تن فروشی خود در ازای دریافت پول به زنان پولدار افتاده اند. خانه های تیمی پسران هم شکل گرفته است و روز به روز رو به افزایش است. مردان و پسران بیکار زیادی با این کار "امرار معاش" می کنند.
ریشه ی این مشکلات را بدون تردید در حاکمیت اسلامی و ضدیت نظام سرمایه داری با منفعت اکثریت شهروندان باید جستجو کرد که در شکل فقر فرهنگی و مالی خودنمائی میکند. بازار تن فروشی به میزان فراوانی در شهرها شکل گرفته است و اکثر زنانی که به فساد روی آورده اند برای امرار معاش و بدون خواست قلبی انجام می دهند. اما موضوع اصلی که بسیار به آن کم پرداخته می شود چرایی وجود مردانی است که در خیابان ها به دنبال کالای مطلوبشان هستند. امروزه تجارت برده سکسی یکی از سود آورترین کارها در ایران شده است. این تجارت جنایت آمیز بدون اطلاع داشتن و شرکت بنیاد گرایان حاکم صورت نمی گیرد. با در نظر گرفتن استبداد حاکم در ایران بیشتر این فعالیت‌های سازمان داده شده برای مقامات ‌شناخته شده است. رو شدن شبکه سکسی در ایران نشان داده است که بسیاری از ملاها و مقامات در استثمار جنسی و تجارت دختران و پسران دست دارند. پدیده ای که حتی بخشی از جامعه را به جای اندیشیدن به رهائی خود از چنگ نظام حاکم در فکر تامین زندگی خود از این راه  بی حاصل و بی انتها و تاریک  فرو برده است.
راهکار ما برای این معضل که جامعه را فرا گرفته است این است که علیه نظام حاکم  به عنوان بانی این شرایط متحدانه مبارزه کنیم. در گام نخست تنها با سرنگونی جمهوری فاسد و دزد جمهوری اسلامی ممکن می گردد، و در نهایت  با پایان دادن به نظام کار مزدی و استقرار نظام سوسیالیستی این فجایع اجتماعی میتواند محو گردد.
منبع: شماره ١٠٤ نشریه سوسیالیسم امروز
١٥ تیر ١٣٩٨/ ٦ جولای ٢٠١٩

زنان بيلبورد تبليغاتي شما نيستند!

اگر بر سياست جامع جهان نگاه مختصري بياندازيم هنوز اثر گذاري سياسي موضوعي است كه دور از تصرف باقي مانده است. مطالعه مختصر آمار زنان در سطوح قانون گذاري، وزارت، معاونت، مديران، مؤسسات اقتصادي و اجتماعي نشان ميدهد كه هنوز نقش جنسيتي زنان و مسئوليت خانوادگي عامل بسيار مهمي در عدم ورود زنان به اين حوزه بسيار مهم و تأثير گذار است. زنان بيشتر در حد انتخاب كنندگان باقي مانده اند تا اينكه در رأس پرنفوذان و أهرم هاي قدرت باشند. معمولاً در يك نظام مرد سالار همان كارگزاران سابق مشغول به كار هستند و طبيعتاً بيشترين تأثير را هم بر عملكرد جابه جايي تصميمات دارند و زنان صاحب نفوذ در اين نظام به علت كمبود تعداد و كمي تجربه نتوانسته اند آنچنان كه بايد تأثير گذار باشند. زنان اساساً به دليل دور ماندن از صحنه سياسي فاقد مهارت هاي رهبري و مديريتي هستند اما ناگفته نماند كه عرصه ي سياست نيازمند تجربه  مدارم و طولاني است و با تجربه است كه ميتوان تصحيح و تسهيل گشايش راه هاي جديد را ارائه داد.

 

دگرگوني اساسي وقتي اتفاق ميافتد كه اكثر زنان بتوانند به همه سطوح مديريتي و پست هاي حساس و تأثير گذار اقتصادي و سياسي و فرهنگي دست پيدا كنند. و این هم در نظامی ممکن خواهد شد که نه فقط تبعضات جنسیتی پایان یافته باشد که زن به عنوان یک انسان برابر، نه کالا، در نظام  سیاسی واجتماعی و در همه سطوح حضور داشته باشد، یعنی تا نظام مرد سالاری، مذهبی و سرمایه داری هست، خبری از برابری و رهائی کامل زن هم نیست.  در مکانهای که در آن حتی مرد سالاری و دین  قدرت بلامنازع  ندارد اما هنوز نیاز سرمایه به کالا کردن و سود بری از زن مبادرت میورزد ،زنان در این مناطق با وجود پیشرفت نسبی در کشورهای پيشرفته در جهان مخصوصاً اروپا و آمريكا و حتي كشورهاي پيشرفته آسيا هنوز در موقعیت جنس دوم مانده اند. در اين راه موانع زيادي هم وجود دارد انواع كم بود ها و كم داشت ها از جمله كمبود وقت، كار آموزگي، اطلاعات، اعتماد به نفس، پول، حمايت، انگيزه و هم چنين در همه ي فرهنگ ها مرگ تعصبات و اعتقادات مذهبی به كندي و به سختي صورت ميگيرد.

 

با توجه به نقش زنان در فرآيند توسعه و تمدن سازي از دير باز ياد آور شده كه اگر اين پتانسيل بالقوه كه بخش عظيمي از جمعيت كشور را به طور جدي به سوي خود متمركز كرده است آزاد شود جهش عظيمي در مناسبات اجتماعي پديدار خواهد شد اما به نام آزادي و گستردگي فعاليت صحنه ي سياسي را براي زنان به عرصه تبليغاتي احزاب و جناح هاي سياسي تبديل كرده اند بخصوص در خاورميانه كه هنوز زن در سياست به درستي جا نيافتاده است همين امر باعث مي شود كه رقابت هاي تنگاتنگ انتخاباتي و يا حتي در حد محدود تر آن مانند تعيين پست و مقام حزبي زن به عنوان يك ابزار تبليغاتي و گول زننده نشان داده شود.

 

اين بُعد از فعاليت زنان در عرصه ي سياست هم به خود زنان لطمه مي زند و هم تصويري غلط ازمسير درست براي دست يابي به شراکت مساوی در جامعه و اعمال قدرت و کسب برابری واقعی زن و مرد را نشان ميدهد. به اين معني كه قدرت دادن به يك زن در سياست و در جامعه و موقعیتهای شغلی و اداری دادنی نیست، گرفتنی است. در سایه نیاز  و منافع سیستم مرد سالاری و دینی و منافع سرمایه متحقق نمی شود، برعکس با مخالفت با آنها و با استواری و اتکا به خود به عنوان یک جنبش  بزرگ و به عنوان نصف شهروندان کره زمین  ومدعی میتوان مسیر درست را طی کرد و شرایط را به نفع خود در همه سطوح تغییر داد.

منبع: شماره ١٠٤ نشریه سوسیالیسم امروز

١٥ تیر ١٣٩٨/ ٦ جولای ٢٠١٩

 

نشست احزاب راست اپوزسيون کورد با جمهوري اسلامي از كذب تا واقعيت

مقاله ام را ميخواهم با تجربه شخصي خود در مورد تناقض در سياست برخي از اين احزاب و جريانات آغاز كنم. در شهر سليمانيه كردستان عراق زماني كه براي شركت در يك كنفرانس كه اكثر احزاب چهار بخش كردستان نيز در آن حضور داشتند شركت به عمل آورديم به ياد دارم كه نماينده هاي اين احزاب راست زماني كه از سياست حزب خود در قبال جمهوري اسلامي سخن به ميان مي آوردند غير از سرنگوني كامل جمهوري اسلامي سياست ديگري را براي حضار در جلسه بيان نميكردند، و حتي اگر حزب يا جريان ديگري سياستي مخالف جهت سياست آنها را بيان ميكرد با قاطعيت تمام در مقابل تفكر و سياست آن حزب مي ايستادند. اين سخنان دقيقا در زماني بيان ميشد كه جرياني موصوم به سازمان خبات مشاركت خود را در "مركز همكاري احزاب كردستان ايران" لغو كرده بود كه در جريان يك كنفرانس خبري اعلام نمود طي نشست هايي كه اين اوخر با چهار حزب ديگر عضو در  "مركز همكاري احزاب كردستان ايران" داشته ايم بحث از مذاكره با جمهوري اسلامي را به ميان كشيده اند و اين سياست مخالف سياست كلي حزب ما بوده و به همين خاطر از عضويت در مركز همكاري احزاب كردستان ايران عقب نشيني كرده ايم .

اين احزاب راست كردستان ايران به ديدگاه من همزمان دو نوع سياست متفاوت و متناقض باهم را در پيش گرفته اند. از اين روي كه شعار سرنگوني رژيم را براي حفظ اعضاء ، جذب نيرو از داخل كشور و حفظ پايگاه اجتماعي خود سر ميدهند (بقاي خود )، و اما در رهبري همان جريانات اصل سياست حزبشان گويا چيز ديگريست و در تكاپوي مذاكره با جمهوري اسلامي هستند!. به ديدگاه من احزاب راست كردستان ايران به دليل شكست در نوع سياست و استراتژي خود در مقابله با جمهوري اسلامي و از طرفي ديگر قدرت گرفتن روز افزون توان نظامي جمهوري اسلامي نسبت به سالهاي اول انقلاب در منطقه و افول قدرت مانور اين احزاب در ميدان مبارزه سبب شكست اين احزاب در ميدان مبارزه با جمهوري اسلامي شده است از اين روي به اين نتيجه رسيده اند كه مانند سالهاي ١٣٦٠ توازن قوا بسيار تغيير كرده است و توان ادامه مبارزه اي جدي عليه جمهوري اسلامي را ندارند و به همين دليل بعد از شكست هاي مكرر در نوع استراتژي هاي غلط اين احزاب در مقابله با جمهوري اسلامي كه همواره دلخوش به دخالت خارجي كشور هاي ديگر در امور ايران شده بوده اند و آن كشورها برعكس تفكر غلط اين احزاب تنها سياست تامين منافع خود را دنبال كرده اند. حال به اين نتيجه رسيده اند كه دولتي مانند امريكا كه در شعار خواهان براندازي جمهوري اسلامي بود او نيز خواستار مذاكره و تامين منافع خود است و جنگي که بخواهد اینها را بقدرت برساند صورت نخواهد گرفت. به ديد اين احزاب عاقلانه ترين راه مزاكره با جمهوري اسلامی و بازگشت به داخل كشور است زيرا به اين نتيجه رسيده اند كه نه خود توان براندازي را دارند و نه دولتي مانند امريكا درصدد سرنگوني جمهوري اسلامي  است .

اما باید اعلام کنیم که وظیفه  مبرم مبارزه برای سرنگونی جمهوری اسلامی نه از راه جنگ تا کنونی این نو ع احزاب و نه از مسیر مذاکره و تسلیم اینها نمیتواند دچار اخلال جدی قرار بگیرد، سیاستهای این احزاب تنها میتواند مانعهای بر سر راهمان ایجاد کند و  به مبارزه آزادیخواهانه در داخل کشور علیه جمهوری اسلامی آسیب برساند و به نفع جمهوری اسلامی در کوتاه مدت تمام گردد. این سیاستهای غیر انقلابی اما به امر مبارزه انقلابی کارگران و زنان و جوانان کشور نمیتواند و نباید خللی ایجاد کند.  جامعه ای که ٤٠ سال است تشنه آزادی و برابری و کسب حق برابری شهروندی خود است، دیر یا زود با سرنگونی جمهوری اسلامی و کنار زدن این نوع موانعها به نتیجه خواهد رسید. این یک ضرورت تاریخی است!

منبع: شماره ١٠٤ نشریه سوسیالیسم امروز

١٥ تیر ١٣٩٨/ ٦ جولای ٢٠١٩

 

«خریدار» همان «فروشنده» است

«خریدار» همان «فروشنده» است
http://www.azadi-b.com/G/file/kharidar.pdf

توجیه شرکت در پروژه های توطئه، محکومتر از خود توطئه مذاکره

توجیه شرکت در پروژه های توطئه، محکومتر از خود  توطئه مذاکره

«از تو به یک اشاره از من به سر دویدن!» این داستان بورژوازی کرد است که تاریخی جز، بند و بست و جنگ برای زد و بند با حکومت مرکزی در پیشینه ندارد. جنگی اگر به هزینه و قربانی زحمتکشان در میان بوده، تنها در راستای پیشبُردِ هدف مذاکره بوده است زیرا که نیروی مغلوب و پیرامونی هیپ چشمداشتی جز کسب امتیازی در حد دست نشاندگی نداشته وندارد. این سیاست جنگ و مذاکره برای برخورداری از سهم و رانت اقتصادی و سیاسی از حکومت مرکزی تابلو بورژوازی در کردستان و یا هر ملیتی در ایران بوده است. مذاکره و نشست های پیدا و پنهان، هدف مجادله سیاسی و نظامی نیروهای خرد و کلان سرمایه داری در گستره جهانی بوده است.

به پیشینه حزب دمکرات کردستان ایران اگر بنگریم، مذاکره و تماس، محور اصلی سیاست این نیروی سیاسی بورژوازی بوده است. مذاکره به دور از چشم اعضا و حتا برخی از اعضا رهبری، برای توافق و رسیدن به خواست ها و یا بخشی از امتیازات بورژوازی غالب و مغلوب، محور اصلی سیاست ها طبقاتی خط حاکم بر این حزب بوده است. سیاست ستیز و چانه زنی در بُعد کلان و سوپر قدرت آن در آمریکا از سوی ترامپ، الگوی تمام نمای این سیاست بازاری- سوداگری است. ترامپ، تاجر است و به همه پدیده ها به صورت کالا و «فی بازار» می نگرد. وی، به سان یک پراگماتیست دلال، لازم باشد ادای میمون هم در می آورد و جای دوست و دشمن را هم نشان می دهد. وی در همان حال هرلحظه آماده است تا جای «دوست و دشمن» را در یک چشم به هم زدن عوض کند. او از دیدار دو دقیقه ای در میان مرز کره، با رهبر مالیخولیایی کره شمالی گرفته، تا تهدید مکزیک و چین و اتحادیه اروپا برای لغو پیمان های تجاری و زیست بومی و با حکومت ایران و اسد و اردوغان و ولیعهد عربستان ووو این سیاست را به پیش میبرد و روزانه چندین معلق می زند. او اگر در این داد و ستدها، تنها چند سِنت هم عایدش شود بازهم برنده است. ترامپیسم هیچ مرز و پرنسیپی برای داد و ستد نمی شناسد. برای بورژوازی در این بده و بستان، سود و درآمد به هر شیوه، مقدس است. از بردگی زنان و کودکان گرفته تا ترافیک تن فروشی و مواد مخدر و سلاح کشتار جمعی و اورانیوم و... ویرانی جهان برای کسب درآمد.

 نمایندگان سیاسی بورژوازی با دیپلماسی در سراسر جهان، وظیفه و کارشان مذاکره، چانه زنی و توافق یا ستیز برای توافق و سازش است. حفظ مناسبات طبقاتی، حاکمیت سیاسی، فرمانروایی و تقسیم سود برآمده از بردگی انسان، چپاول و غارت و سرقت، کسب و کار آنان است. هریک نسبت به نیرو و وزن خویش در این قلعه حیوانات، با چنگ و دندان حتا به بهای دریدن یکدیگر، پاره سهمی می برد. لاشخوران و کفتاران نیز به بقایای آنچه از دندان درندگان نیرومندتر ازخود به جای مانده، به دندان می کشند. این قانون جنگل سرمایه داران است.

در این بازار سوداگری و دیپلماسی و سهام، تاریخچه حزب دمکرات ایران دستکم در این 40 ساله، کتاب گشوده ای است در این راستا. حزب دمکرات ایران، مدتی است الگوی ناسیونالیست های موسوم به دو «کومه له» نیز گردیده است.  اینان با تشمیل «به ره ی کوردستانی» همقطارانه به یک مرکز جذب نیرو تبدیل شده اند. مگر این راهبری تا کنون، چیز دیگری جز سیاست سهم خواهی از حکومت اسلامی بوده است؟ حکومت اسلامی پیوسته با سیاست مشخص در هر مذاکره ای با سران حدکا، مگر جز سربه فرمانی این نیرو و با وعده، به قتلگاه کشانیدن سران آن، سیاستی دیگر داشته است! حکومت اسلامی اما در شرایطی به یاد «مشاهیرکرد» افتاده که بحران سرنگونی، تمامی ارکان حکومتی اش را به گرداب گرفته است. «مشاهیر مردان» 4 نیرو، با خونخواران نشستند تا مشاهیر کرد را با هم پاسدارند! عجب شیر تو شیری است؟! و چه دستپختی، که بوی سوختگی آش شان از آشپزخانه بیت رهبری نیز به مشام می رسد. آشی که قرار است ظریفانه بر سفره زحمتکشان کرد گذارده شود، زهرآلود است.

کارنامه حزب دمکرات و هم قطارانی که یک پایشان دور کعبه و  آستانه جده و یک پا بر روضه رژیم اسلامی شلنگ انداز شده، گاهی در راهروهای وزارت خانه ها دست در دست چهره های پیشین حکومت سلطنتی و اسلامی و مهره های سرمایه ی جهانی سرگردان و گاهی به «شوراهای اسلامی» در کردستان به قبله اُم القراء حکومت اسلامی سرخم می کنند، آشکار است که جز همین خواری و گاهی نعلین و رگبار بهره ای نمی برند. اینان نه از نیرویی درخور توازن برخوردارند که امیتازی بستانند و نه رژیم اسلامی در کردستان به شرایطی تن می سپارد. اما این تلاش خودفریبانه این بار در اسلو در حالیکه هنوز شلیک مسلسل هایی که در اتریش و برلن و «میکونوس» رگبار شدند به گوش می رسد،  میوه میز چهار همقطار شده است. ایجاد بحران و پراکندگی و سرگرم سازی بازی «مشاهیر»  هدف رژیم در کردستان است و هدف ناسیونالیستهای  سرگردان، امتیازی ناچیز از دستانی خون آلود.

اما  نفرت آورتر، توجیه این سیاست ضد مردمی است. تلاش مماشات طلبان همقطار، به عنوان دستبرد و دستاورد برای طرفهای مذاکره به همراه کشانیدن عناصری از کومه له حزب کمونیست ایران است. آنان برای امیتازخواهی از اربابان، وظیفه دارند تا هر چه تیغشان ببرد، بریدن بُرشی از کومه له (سازمان حزب کمونیست ایران) را اعلام و برای سرمایه جهانی، پیشکش کنند. این شرط اربابان است- هم کاخ سفید، هم حکومت اسلامی و هم اقلیمیان-  سیاستی که پیوسته از زمان کوچ عبدالله مهتدی از کومه له تا کنون ادامه داشته و یک دم از تخریب و برنامه ریزی برای ترور و «اتحاد عمل» برای بحران سازی و فروپاشی کومه له فروگذار نبوده اند. سرپاسدار سلیمانی  فرمانده نظامی سپاه قدس، روی دیگر این دیپلماسی ظریفکارنه است. توجیه توطئه، با کلی گویی و دستاویز شدن به نمونه های بی ربط تاریخی بینشی است که رفرم های مورد نظررا در چارچوب همین نظام دست یافتنی می داند. این بینش از سوی برخی که نمایندگی کومه له را به نام خویش برای پیمودن این راه برنامه ریزی کرده اند، ضربه سنگینی است به کومه له و حزب کمونیست ایران با افزون بر 40 سال مبارزه انقلابی. عناصر همراه این نگرش، اصرار دارند تا پا جای پای ناسیونالیستهای درمانده  بگذارند، بر این سودا که حکومت اسلامی «میلیتاریسم» خود را از کردستان به سایر بخش های ایران بکشاند (1). به این بیان که با نیروی بیشتر، برای سرکوب در دیگر بخش های ایران، قدرت سرکوب متمرکز تری بیابد، خواه در هفت تپه باشد، خواه در اهواز، تهران، عسلویه، بندرعباس و یا در سیستان و بلوچستان ووو. کافی است تا از کردستان بیرون رود تا باب فدرالیسم و« سیاست مشترک» برای حاکمیت فراهم آید. می ماند امتیازهایی به بلوک راست و اقلیم گرای محلی، تا جنبش شورایی کردستان را سرکوب و کردستان را به نقشه جدید خاور میانه ضمیمه و پاسداری کند و نظم بورژوایی را با کشتار سوسیالیستها و کمونیست ها و چپ ها وظیفه مند و نظام مند شود. همانگونه که در اندونزی ژنرال سوهارتو با کشتار افزون بر یک میلیون کمونیست و آزادیخواه و کارگر به پیش برد و همانگونه که در چین چیانکای چک  با کشتار صدها هزار کمونیست و کارگر به پیش برد و همانگونه که در جهان، خرده قدرت های محلی با برخورداری از لجستیک سرمایه جهانی به پیش برده و می برند. با هشیاری باید این نقشه راه مهندسی شده را درهم پیچید.

رِژیم که حتا مجسمه های برنز برخی  چهره های سرشناسی را در سرایر ایران به سرقت می برد و شبانه حتا مجسمه آریووبرزن را در یاسوج (بویر احمد) می رباید، و مشاهیرش «شیخ فضل آلله نوری» دشمن به دار مشروطه آویخته شده، سید حسن مدرس، آیت الله کاشانی کودتاچی و خمینی و انیس نقاش و لاجوردی جلاد اوین و خلخالی ووو است و سنگ قبر چهره های ماندگاری همانند شاملو و فروغ و پوینده و مختاری را در هم می شکند و نام فروغ را در کتابها ممنوعه می سازد، و دهها آموزگار و کارگر و زن  و دانشجو را به زندان و دخمه های مرگ افکنده، اخیرن در تهران به نامگذاری برخی خیابان ها به نام چهره هایی پرداخت که سنگ قبری هم اگر ازآنان باقی مانده باشد خرد و خمیر می کند، اینک به یاد «مشاهیر کرد» افتاده است. حکومت جلادان و سیاهی، مشاهیر آذری، بلوچ و ترکمن و عرب و فارس و خراسان را پشت سرنهاده و  اینک چه آدمکشان با فرهنگی که به سوی خلق کرد دست دراز کرده اند! این دست و صاحب این دست  را باید در سراسر ایران برای همیشه کوتاه کرد و به زباله دان تاریخ افکند و نه اینکه فشرد و با جلادان 40 سال جنایت علیه بشریت به مغازله نشست. و چه مضحکه ی چندش آور و چندش آورتر، چهره آنانی که به شعور و آگاهی و حافظه تاریخی خلق کرد دهن کجی می کنند و در شرایطی دست در دست نمایندگان باندهای حکومتی میگذارند که رژیم در سراشیبی سرنگونی قرار گرفته است. به راستی باید از این فریبکاران پرسید، که گلوله های نشسته بر سینه کولبران را مگر جز همان برگزار کنندگان  مشاهیر کرد شلیک می کنند!؟ و  این بزرگداشت مشاهیر کرد و ناسیونالیسم شما، نانی به سغره کوله بران و گرسنه گان کرد می آورد!؟

 اکنون ابرام و اصرار کسانی که هنوز از «گنجایش» و «ظرفیت» عقب نشینی رژیم دم می زنند، فهمیدنی است. کسانی که خواست های شورایی و فریاد نان، کار، آزادی! از سوی کارگران و در سراسر ایران را «شتاب آلوده» می خوانند و هنوز رفرم را می جویند و هنوز ظرفیت حکومتی را توهم زا بوده و هنوز بر شیپور «طی مراحل» می دمند و هنوز می خواهند، رژیم را به عقب نشینی و تحمیل خواسته هایی وادارند و امتیاز بستانند! آشکار است که چنین بینشی، مذاکره را نه تنها محکوم نمی شمارد، بلکه توجیه می کند و اگر مجال یابد  دست رژیم را پس نمی زند. و آشکار است که نمایندگانی از یک قماش در اسلو در بازی توطئه آکتور می شوند و نگرشی با سمپاتی، توجیه گر تئاتر اسلو می نشیند. متاسفانه با توجه به دو مصاحبه مبهم رهبری کومه له/ در حزب کمونیست ایران، این ابهام به آشکارا نمایان شده و خواهی نخواهی، پشتوانه ی  گرایش راست زاویه گرفته از استراتژی حزب کمونیست ایران در کومه له می شود. برآشفتگی کمونیستها، فعالین و نیروهای جنبش سوسیالیستی به ویژه در کردستان در نگرانی نسبت گرایش توجیه مذاکره با حکومت اسلامی نمایانگر بیداری طبقاتی و انقلابی است. واکنش افکار عمومی به این خط قرمز طبقه کارگر ایران، به ویژه در کردستان، جنبش سوسیالیستی و تمامی آزادیخواهان، از جمله حزب کمونیست ایران و کومه له- سازمان کردستان حزب کمونیست ایران نشانه ی شکست و رسوایی ناسیونالیسم مماشات طلب در کردستان است.  مبارزه با این توطئه و توجیه و هرگونه مذاکره با حکومت اسلامی (جز مذاکره برای تسلیم بدون شرط حکومت در سراسر ایران) را با اتحاد و یکپارچگی در مبارزه برای سرنگونی انقلابی و سوسیالیستی حکومت اسلامی و برقراری شوراهای انقلابی پاسخ می گوییم.

(1) جمال بزرگپور مصاحبه با رادیو پیام کانادا  https://radiopayam.ca /

عباس منصوران

ششم ژولای 2019

 

زبان نرم کومەله و مذاکرۀ احزاب ناسیونالیست با رژیم اسلامی

زبان نرم کومەله و مذاکرۀ احزاب ناسیونالیست با رژیم اسلامی

طی روزهای اخیر مذاکراتی مابین چهار حزب و سازمان بورژوایی و ناسیونالیستی در کردستان یعنی هر دو شاخۀ حزب دمکرات و هر دو شاخۀ سازمان زحمتکشان با رژیم اسلامی در کشور نروژ انجام گرفته است. این مذاکرات به صورت پنهانی انجام گرفته و تاکنون هیچ معلوماتی در این باره از سوی احزاب مزبور روبه جامعه اعلام نشده است.

این اولین بار نیست که احزاب ناسیونالیست در کردستان به ملاقات و مذاکرات پنهانی با رژیم اسلامی مبادرت می کنند. هر بار نیز با شکست و ناکامی مواجه شده اند. برگزاری این مذاکرۀ پنهانی، از سوی رفقایی از رهبری کومه له-سازمان کردستان حزب کمونیست ایران با انجام مصاحبه هایی مورد تأیید قرار گرفته است. رفیق ابراهیم علیزاده دبیر اول کومه له طی مصاحبه ای با کانال تلویزیونی کومه له، توضیحات و نکاتی را در این باره ارائه نمودند.

 بر این مبنا کومه له هم از حدود یک سال و نیم قبل در پروسۀ شکلگیری چنین مذاکره ای قرار داشته است اما بر اثر تأکید بر شروط لازم و شرایط ناظر بر امر مذاکره با رژیم اسلامی، و پس از دو مورد نشست و ملاقات با نهادی که نقش "واسطه" را در این باره به عهده داشته است، هیچ نشست دیگری از سوی آن نهاد با رفقای ما انجام نمی گیرد. نهاد مربوطه، همزمان طرح و پروژۀ خود را با احزاب ناسیونالیست در کردستان نیز ادامه می دهد و سرانجام به برگزاری ملاقات و جلسۀ مذاکرۀ این احزاب با رژیم اسلامی منجر می شود.

با توجه به اوضاع سیاسی کنونی جامعه و زیانبار بودن هرگونه مذاکره، و وقوف بر اینکه حتی شروط ما برای مذاکره، به هیچ عنوان مورد قبول این رژیم واقع نمی شود، رفقای ما می بایست در همان دیدار اول از تداوم واسطه گری های آن نهاد در قبال کومه له، ممانعت به عمل می آوردند.

اکنون که خبر این مذاکرۀ پنهانی درز پیدا کرده است، شماری از رفقا در سطح رهبری به توضیح بخشی از پروسۀ آن مبادرت می کنند و ضمن تشریح سیاست کومه له در قبال امر مذاکره با دشمن، بدون اینکه نام مشخصی از چهار حزبی که با دشمن به مذاکرۀ پنهانی پرداخته اند به میان بیاورند، به مقاصد و اهداف رژیم در این خصوص از جمله ایجاد تفرقه میان اپوزیسیون پرداخته و با زبانی بسیار نرم، در قبال کسانی که اینک با مذاکرۀ خود با رژیم عملاً به عامل اجرایی سیاست تفرقه در کردستان تبدیل شده اند؛ ابراز امیدواری می کنند که بلکه ایشان فرصت تفرقه اندازی بین نیروها و احزاب را به رژیم نداده باشند!

رفیق ابراهیم پس از شرح مبسوطی از اصول و شروط ما در قبال امر مذاکره و مقبولیت آن، و نیز تشریح اهداف چندگانه رژیم در مذاکرۀ اخیر با احزاب ناسیونالیست، در خصوص این احزاب می گوید:

من امیدوارم اینها مجال نداده باشند به تفرقه اندازی و توطئه گری جمهوری اسلامی در این باره. امیدوارم که آنها این مبنا را که گفتگو کردن با دشمن بر سر حقوق مردم کردستان نمی تواند امر حزب یا جریانی مشخص باشد بلکه امر همه جریانات و امر همه مردم کردستان..... "

کاری که نباید می شد، شده است و احزاب نامبرده با رژیم به مذاکره نشسته اند و بطورعملی به تأمین مقاصد رژیم خدمت کرده اند؛ رفیق ما تلویحاً برایشان ابراز امیدواری می کند که بلکه خوب عمل کرده باشند!

در مصاحبه هایی که از سوی رهبری کومه له انجام شده است، متأسفانه این عمل احزاب ناسیونالیست نه تنها به هیچ عنوان محکوم نشده است بلکه حتی یک کلمه هم از اهداف و مقاصد این احزاب و جریانات از مذاکره با رژیم، صحبتی به میان نیامده است. هرچه هست با نرمی و توهم نسبت به آنها برخورد شده است. شاید دلیل آن این باشد که رفقا بازهم با دلبستگی و حرارت خواهان پیگیری و تداوم دوستی ها وهمکاری ها و نشست و برخاست ها با ایشان هستند و می پندارند از راه چنین روابطی است که می توان از جمله بر سر مشکلات و اختلافات استراتژیک و برنامه ای با این احزاب و کشمکش های مربوط به آن، فائق آمد! شاید بازهم تحت لوای "وحدت طلبی" در جامعه، دیگران را به سکوت در مقابل آنان دعوت می کنند، اما غافل از اینکه چه "خنجر"ها و چه لطماتی از سوی احزاب ناسیونالیست بر پیکر این وحدت طلبی ها که وارد نمی شود.

طی هفته های اخیر بود که رفیق ابراهیم علیزاده طی گفتگویی با "کورد کانال"( کانال تلویزیونی حزب دمکرات) که از شبکه تلویزیونی کومه له هم پخش شد ضمن اشاره به برخی از تفاوت های استراتژیک به عنوان مانع بر سر راه ایجاد جبهه یا اتحادهای پایدار با احزاب ناسیونالیست، اما همزمان به نوعی از توافقات استراتژیک میان احزاب و فراهم نمودن الزامات برای انجام چنین اتحادهایی سخن به میان آورد. ایشان بر دیالوگ و تداوم همکاری در خصوص رسیدن به توافقاتی در زمینۀ مسائل استراتژیکی مانند شکل حکومتی آینده در کردستان(حاکمیت مردمی باشد یا حاکمیت احزاب)، آیندۀ نیروی مسلح( نیروی مسلح واحد یا هر حزبی جداگانه برای خود) و مسئله گفتگو و مذاکره با رژیم تأکید کردند. بر این مبنا رفقای ما می پندارند که با ارتباط و دیالوگ می توان استراتژهای سیاسی یکدیگر را عوض کرد و در این باره به مشترکاتی رسید مثلاً حزب دمکرات شروط اساسی ما برای مذاکره با رژیم را بپذیرد و در عمل به آن پایبند باشد. رفیق ابراهیم با آسودگی خاطر ابراز می دارند که تغییر توازن قوا در جامعه و ضرورت های ایجابی آن می تواند توافقات لازم را در سه عرصه مذکور مابین احزاب تأمین نماید. سؤال این است که در آن شرایط تغییر توازن قوا و توافقات مورد نظر، آیا حزب دمکرات با کومه له برای استقرار حاکمیت شورایی در کردستان توافق خواهد کرد یا اینکه خیر این بایستی کومه له باشد که با تقسیم قدرت میان احزاب و حاکمیت از سوی آنان، با حزب دمکرات به توافق برسد؟!

 اما چند روز نگذشت که علیرغم دیدار با حزب دمکرات کردستان و حتی اعلام گزارش آن از سوی دبیرخانۀ کومه له مبنی بر اینکه "هر دو طرف این نشست تأکید کرده اند که چه در کردستان و چه در ایران توده های مردم نمی توانند به غیر از مبارزۀ متشکل و متحد خود برای رهایی، به هیچ یک از قدرتهای خارجی پشت ببندند"؛ حزب دمکرات با دهن کجی به نویسندگان این گزارش و دهن کجی به تمامی مباحث و دیالوگ های قبلی رفقا با آنان در خصوص مذاکره و ندادن امکان به رژیم برای تفرقه اندازی بین احزاب و بهره برداری از شکافهای موجود در این بین، با هم پیمانان خود به ملاقات و مذاکره با رژیم پرداخت.

جنگ، مذاکره و دیپلماسی، تاریخاً وجه مشترک ماهیت تمامی احزاب ناسیونالیست در کردستان بوده است. نه تنها هیچ اتکایی به نیروی مبارزاتی مردم ندارند، بلکه در تقابل با منافع واقعی آنان و چشم انتظار دخالت قدرتهای خارجی بوده و هستند. تمام تلاش آنان فقط برای سهیم شدن در قدرت سیاسی و حاکمیت بر مردم است. هر بار نیز تلاشها و امیدهای آنان برای رسیدن به چنین اهدافی با شکست روبرو شده است. به یقین که این بار نیز سیاست مذاکره، با شکست کامل برای ایشان روبرو خواهد شد.

 سیاست همکاری کومه له با این احزاب، معین و مشخص و مشروط بوده است. با توجه به روند رویدادها، و عملکرد واقعی آنان، این سیاست ما به جای اینکه همزمان با آگاهگری به موقع در قبال چنین اعمالی، تکمیل گردد و شروط پایه و اساسی کومه له برای این همکاریها برجسته گردد، متأسفانه مدتهاست که ضمن سکوت و یا مماشات با آنان، شروط اساسی ما پایمال شده و به سهم خود موجبات تقویت زمینه های چنین اعمالی که در تقابل با منافع مردم کردستان قرار دارد فراهم آمده است.

یکی از پیش شرط های بارز کومه له برای همکاری با احزاب سیاسی در کردستان که همواره در کنگره های سازمانی ما بر آن نیز به روشنی تأکید شده است عدم توسل به خشونت در قبال یکدیگر و پرهیز از هرگونه مذاکراتی اینچنین و تحریم آن بوده است. به عنوان نمونه در مصوبات کنگرهای۱۲و ۱۵کومه له آمده است:

پيش شرط همکاری با احزاب و گروههای سياسی فعال در کردستان

در ارتباط با احزاب و گروههای سياسی فعال در کردستان که خواهان اتحاد عمل و همکاری در سطوح مختلف هستد نکات زير مبنای سياست عملی ما در برخورد به اين مسئله هستند.

گروههای خواهان اين همکاری بايستی به روشنی هر گونه توسل به اسلحه از جانب گروههای مسلح دارای اختلاف سياسی را محکوم کنند و اصل پيشبرد ديالوگ و مبارزه سياسی متمدنانه را در ارتباط با اختلافات سياسی ما بين يکديگر بپذيرند.

آزاديهای بدون قيد و شرط سياسی در کردستان را به رسميت بشناسند و آن را به عنوان يکی از ارکان مبارزه سالم سياسی در عمل رعايت کنند.

مذاکره با دشمن بر سر خواستها و مطالبات مردم کردستان نه امريک حزب يا گروه، بلکه امر مردم کردستان است. اين گونه تماسهای جداگانه و حزبی بايستی تحريم گردد. چنانچه در شرايط معينی انجام گفتگوها ضروری شود، اصل توافق جمعی در مورد انجام يا عدم انجام آن به رسميت شناخته شود.

بديهی است که با به رسميت شناختن اين پيش شرط ها اينبار بحث مربوط به استراتژی سياسی و زمينه های همکاری پيش می آيد. (تأکید از من است).

 

در سند دیگری مصوب کنگره ۱۵ کومه له ضمن تأکید مجدد بر موارد فوق در خصوص مذاکره آمده است:

-اجتناب از هرگونه ارتباط گرفتنی با رژیم، مذاکره با حکومت مرکزی در ارتباط حقوق و خواستهای مردم کردستان، امری منحصر به هیچ حزب و یا سازمانی نیست. لازم است هرگونه ارتباط جداگانه با دولت مرکزی تحریم شود. چنانچه در شرایط خاص و معینی مذاکره و گفتگو با دولت ضرورت پیدا کرد، اصل توافق همگانی در مورد قبول و یا رد مذاکره به رسمیت شناخته شود و در صورت انجام چنین مذاکره ای، مکانیسم و روش کلی پیشبرد آن مورد توافق عمومی باشد.

 

در ادامه این سند و در مبحث "سیاست کومه له در همکاری احزاب سیاسی در کردستان" آمده است:

دولت مرکزی همواره ابزارهای مختلفی را برای سرکوب و به انحراف کشاندن مقاومت و مبارزۀ مردم کردستان بطور همزمان به کار گرفته است. از جمله: سرکوب مستقیم، توسط لشکرکشی، اعمال خشونت و قهر عریان، بازداشت، شکنجه، زندان و اعدام؛ بهره برداری از شکاف ها و اختلافات احزاب سیاسی در کردستان؛ از محتوا خالی کردن خواست ها و مطالبات مردم کردستان و محدود کردن این خواست ها به چهارچوب تنگ مطالبات محدود فرهنگی با اتکاء به گرایشات سازشکارانه در جامعۀ کردستان؛ دامن زدن به روحیۀ انتظار در میان مردم کردستان با یاری گرفتن از حربۀ مذاکرات یک جانبه با برخی از احزاب و جریان های سیاسی. همکاری و اتحاد عمل نیروهای سیاسی فعال در کردستان بایستی در خدمت خنثی کردن این سیاست ها باشد. (تأکید از من است).

در ادامه این سند می خوانیم: همکاری نیروهای سیاسی در هر سطحی که انجام بگیرد لازم است در راستای منافع عمومی کارگران و مردم ستمدیده در سطح ایران و منطقه بوده و در جهت تقویت مبارزات جمعی و مستقیم آنها علیه جمهوری اسلامی، انجام بگیرد.

و سرانجام در کنگره ۱۷ کومه له نیزیک بار دیگر بر تمامی موارد فوق صحه گذاشته شده است.

 آیا اگر احزاب سیاسی در کردستان به خشونت نیز متوسل شدند، باز هم بایستی همچو امروز شاهد سکوت و لطافت در قبال آنان بود؟! پس اگر قرار است پیرو مصوبات کنگره ها و نه خودسرانه عمل شود، همینکه امروز احزاب ناسیونالیست چنین پیش شرطها و اصولی از سوی ما را زیر پا نهاده و علیرغم جلسات و نشست های بسیار با آنان و یادآوری اصول و شروط مذکور به آنان، و نیز اعلام همۀ اینها به جامعه، بازهم به مذاکره با رژیم اسلامی پرداخته اند و اقدام شان بطور آشکار در تقابل با منافع عمومی مردم ستمدیده کردستان قرار دارد؛ کافی است که این اقدام آنان از سوی کومه له با صراحت محکوم شود و نیز هشدار جدی ای باشد برای تداوم همکاری ها با آنان.

در شرایط سیاسی و اجتماعی و مبارزاتی امروز جامعۀ ایران و موقعیت رژیم اسلامی، هرگونه مذاکره از سوی اپوزیسیون با رژیم جمهوری اسلامی در خدمت تقویت این رژِیم خواهد بود. بنابراین سیاست رادیکال در قبال مذاکره، نه ترویج اصول و شروط برای مذاکره و مشروعیت دادن به آن، بلکه محکوم نمودن صریح آن، افشای سیاست، اهداف و عملکردهای ضدمردمی هر دو طرف درگیر در مذاکره و نیز تشدید مبارزه برای سرنگونی حکومت اسلامی است.

محکوم نمودن مذاکرۀ احزاب ناسیونالیست و افشای سیاست و اهداف آنان از چنین اقداماتی، یکی از وظایف اولیه کومه له محسوب می شود. عدول از آن، کومه له را در مسیر مماشات های بیشتر با این احزاب قرار داده، فضای بیشتری برای انجام اقداماتی از این دست فراهم آورده و نیز موجبات تقویت سیاست های راست روانه در این تشکیلات را به دنبال خواهد داشت.

پویا محمدی

۱۵ تیر۱۳۹۸

۶ جولای ۲۰۱۹

بازخوانى تاريخ معاصر سازمان چريك‏هاى فدايى خلق(فصل سوم -قسمت اول)

بازخوانى تاريخ معاصر

سازمان چريك‏هاى فدايى خلق

 

 

فصل سوم؛تولدى مبارك

قسمت اول

 

                                                              نارنجكى رها كن از دست

                                                         خورشيد را برويان

                                                        خونين و خشمگين

                                                                    سعید سلطانپور

وحدت دو گروه، چريك فدايى خلق ايران

مذاكرات دو گروه فراهانى و احمدزاده براى وحدت در دور اول به ‏نتيجه نرسيد. اختلاف بر سر تقدم استراتژيك شهر به كوه بود. كه نظر گروه مسعود اين‏ گونه بود. رفتن فراهانى به جنگل‏ هاى شمال براى شناسايى دومين عامل ناكامى اين مذاكرات بود.

در دور دوم مذاكرات بين حميد اشرف از گروه فراهانى و احمدزاده از گروه مسعود ادامه يافت گروه جنگل به تقدم تاكتيكى مبارزه شهر بر كوه باور داشت. اما شهر اين تقدم را نه تاكتيكى كه استراتژيك مى‏ دانست.

بعد از مذاكرات مفصل قرار بر اين شد كه مبارزه در شهر شروع شود و گروه فراهانى دنباله آن ‏را در جنگل ‏هاى شمال پى گيرد. اما ضربه خوردن تيم شهر از گروه جنگل به‏ خاطر اعترافات يك محفل روشنفكرى ساواك را هوشيار كرد و ساواك با بسيج تمامى نيروهايش تصميم گرفت. گروه جنگل را در نطفه خفه كند. پس حركت سياهكل در بدترين فصل سال، زمستان، به گروه تحميل شد.

اگر در آن زمان اين حركت انجام نمى‏ شد. امكان تكرار آن نبود فراهانى با درك درست اين امر بدون حمايت شهر به پاسگاه سياهكل حمله كرد تا جامعه را متوجه فصل جديد مبارزه بكند و كرد .

بعد از درگيرى سياهكل و دستگيرى و اعدام فراهانى و يارانش بازمانده گروه جنگل كه دو تيم پنج نفره و سه نفره عملياتى بودند به رهبرى حميد اشرف با گروه احمدزاده يكى شدند و چريك‏ هاى فدايى خلق را به ‏وجود آوردند.

 

عمليات فرسيو

در هيجده فروردين ۵۰ سرتيپ ضياءالدين فرسيو كه به تازه گى رئيس اداره دادرسى ارتش، جايگزين سرتيپ بهزادى، شده بود و اعضاى گروه جنگل را محاكمه و همه را به اعدام محكوم كرده بود توسط تيم رفيق اسكندر ترور شد.

اين عمليات به فرماندهى اسكندر صادقى ‏نژاد و شركت صفارى آشتيانى، رحمت پيرونذيرى و منوچهر بهايى‏ پور انجام شد.

ترور، امرى مذموم يا ممدوح

ماركسيسم تروريسم را به ‏عنوان روشى هدف‏مند نمى‏ پذيرد، تروريسم به ترور سران حكومت و فروپاشى و به ‏قدرت رسيدن باور دارد. از انترناسيونال اول به بعد ماركس و انگلس با تروريسم و شيوه توطئه ‏گرانه براى رسيدن به قدرت مخالف بودند. اما ترور، تروريسم نيست.

وقتى غفور و مهدى سامع و نيرى و لنگرودى را مى‏ گيرند و به شدت شكنجه مى‏ شوند اين تروريسم دولتى است. وقتى به اسناد ساواك نگاه مى‏ كنيم از شدت شكنجه آگاه مى‏ شويم. وقتى عده ‏اى روشنفكر و تحصيل‏كرده با هر اتهامى دستگير مى‏ شوند و به‏ جاى محاكمه عادلانه آن‏ها در دادگاهى علنى با حق وكيل به دادگاه نظامى كه دادگاه زمان جنگ است سپرده مى‏ شوند اين تروريسم است.

وقتى متهمين يك پرونده بدون درنظر گرفتن كرده‏ ها و ناكرده ‏هاى‏ شان همگى به‌اعدام محكوم مى ‏شوند اين تروريسم دولتى است.

جواب تروريسم دولتى چيست؟ آنانى‏ كه ترور را محكوم مى‏ كنند و به ماركسيسم آويزان مى‏ شوند. چشم بر يك سوى ماجرا مى ‏بندند. سينه به تنور مى‏ چسبانند كه كشتن يك مزدور چون فرسيو ترور است اما تيرباران سيزده نفر گروه جنگل را از ياد مى‏ برند.

وقتى حكومتى حقوق ملت خودرا به وحشيانه‏ ترين شكل و وقيحانه ‏ترين شيوه از بين مى‏ برد. دست به تروريسمى دولتى مى ‏زند. تروردر این جا نه شيوه ‏اى مذموم كه پاسخى درست به عملى ناپسند است. از ياد نبريم كه انسان بالاتر از هر ايدئولوژى است. ماركسيسم براى انسان نوشته شده است. انسان خلق نشده است كه ماركسيسم تحقق پيدا كند. هيچ آئينى نمى ‏تواند با قوانين خود انسان را براى رسيدن به حق خود محروم كند. انسان بالاتر از هر آئينى است.

 

جايزه‏ هاى كلان براى گردن‏ هاى برافراشته

ترور تيمسار فرسيو بازتاب وسيعى در داخل و خارج از ايران داشت. خبرگزارى ‏هاى مختلف اين ترور را به سراسر جهان مخابره كردند.

خبرگزارى يونايتدپرس هفت آوريل

«عمال مسلح كمونيست امروز با مسلسل ژنرال ضياءالدين فرسيو دادستان ايران و پسرش را هنگامى‏ كه از خانه مسكونى خويش در قلهك با اتومبيل خارج مى‏ شد مورد حمله قرار داد.

تيمسار فرسيو اخيراً چند تن از كمونيست‏ ها را محكوم به اعدام كرد».

در گزارشى ديگر:

«دولت ايران امروز جوايزى معادل ۱۱۷هزار دلار براى دستگيرى نُه تن از عناصر كمونيست كه روز چهارشنبه ژنرال فرسيو و فرزندش را هدف گلوله قرار دادند، تعيين كرد.

پليس ايران عكس‏ هاى اين افراد را در اماكن عمومى، تئاترها و رستوران‏ ها نصب كرده و براى اطلاعاتى كه منجر به دستگيرى هر يك از آن‏ها شود ۱۳۰۰۰ هزار دلار جايزه تعيين كرده است».

نُه تن چه كسانى بودند

۱- اميرپرويز پويان

۲-جواد سلاحى

۳-حميد اشرف

۴- منوچهر بهايى ‏پور

۵- اسكندر صادقى‏ نژاد

۶- عباس مفتاحى

۷- احمد زيبرم

۸-محمدرضا صفارى آشتيانى

۹- رحمت پيرونذيرى

ببينيم زيرتيغ جلاد مسعود احمدزاده در بازجويى ‏اش چه روايتى از ترور فرسيو مى‏ كند:

«بعد از عمليات (به ‏ويژه مردم آگاه) كه از شكست هسته چريكى سياهكل و همچنين تيرباران عده ‏اى از رفقاى ما سخت اندوهگين و دل ‏افسرده شده بودند سخت به شور و هيجان مى‏ آيند. و دشمن هم كه سخت وحشت ‏زده و هراسان شده بود و على ‏رغم ادعاى قبلى ‏اش كه گروه ما را نابود كرده و فقط چند نفرى فرارى هستند، به ‏دست و پا افتاده، عكس چهار تن از ديگر رفقاى ما (اسكندر صادقى ‏نژاد، رحمت پيرونذيرى، منوچهر بهايى ‏پور و احمد زبيرم» را در روزنامه چاپ مى‏ كند. و براى سرشان جايزه كلانى مى‏ گذارد۱».

اعلام موجوديت چريك‏ هاى فدايى خلق ايران

پس از ترور فرسيو، گروه نام چريك ‏هاى فدايى خلق ايران را برگزيد. اين نام توسط شاخه تبريز پيشنهاد شد. كه مورد قبول قرار گرفت. چريك نشانى از مسلح بودن گروه داشت و فدايى بودنش يادآور جان‏فشانى ‏هاى فدائيان انقلاب مشروطه بود.

چريك‏ ها طى سيزده اعلاميه توضيحى براى اقشار مختلف سعى در معرفى خود به‌جامعه كردند. اعلاميه‏ ها توسط پويان نوشته شد و بعد از تصويب توسط مسعود احمدزاده و نابدل توسط اشرف دهقانى تايپ و تكثير شدند.

 

محفل تبريز۲

اين محفل در دهه۴۰در دانشسراى مقدماتى تبريز شكل گرفت، توسط صمد بهرنگى، بهروز دهقانى و كاظم سعادتى كه هر سه در حال گذراندن دوره آموزگارى بودند.

اين محفل براى ارتباط با جوانان اقدام به انتشار هفته ‏نامه مهد آزادى ويژه آدينه را كرد كه روزهاى جمعه منتشر مى‏ شد. صمد و بهروز۳ نخستين نوشته ‏هاى‏ شان را در مهد آزادى چاپ كردند.

مناف فلكى نيز اولين شعرهايش را در همين هفته ‏نامه منتشر كرد. گفته مى‏ شود صمد او را در يك كارگاه قالى ‏بافى كشف كرد. هرچند او زمان آشنايى ‏اش را با صمد به دوران دبيرستانش مربوط مى‏ داند.

ساعدى مى‏ گفت: اولين بار كه جلال آل ‏احمد مناف را مى‏ بيند به او مى‏ گويد: «چه نارنجك آماده انفجارى ضامن كشيده و پرقدرت». اين همه شجاعت زير اين همه فشار و خفقان مشتى عصب و درياى ايمان و اين همه آگاهى و شور طبقاتى.

عليرضا نابدل از طريق همين نشريه صمد را پيدا كرد. شعرى براى چاپ فرستاده بود كه با دست‏كارى‏ هايى چاپ شد. براى اعتراض به روزنامه كيهان رفته بود. و آن‏ها او را به نزد صمد فرستاده بودند و صمد در اولين ديدار او را «صيد» كرده بود.

بعدها اين محفل گسترش يافت. و بزرگ‏تر شد. رحيم رئيس ‏نيا، غلامحسين فرنود، بهروز دولت‏ آبادى، مجيد ايروانى، عباد احمدزاده، اصغر عرب‏ هريسى، عبداله افسرى، اشرف دهقانى، ابراهيم عظيم ‏پور، جعفر اردبيل‏ چى، به اين محفل راه يافتند.

نابدل با برادر سليمان معينى و در دانشكده حقوق تهران هم‏كلاس بود اعلاميه ‏هاى آنان را به تبريز مى‏ آورد و به صمد مى ‏داد.

اين محفل از طريق ساعدى با محافل روشنفكرى تهران رابطه داشت. از همين طريق صمد با پويان آشنا شد.

محفل تبريز با نقد حزب توده در سازمان و تشكيلات به انديشه ‏هاى مائو نزديك شده بودند و تجربه انقلاب چين را كارساز مى ‏ديدند. به ‏همين خاطر تراكتورى خريدند تا با كار در روستا زمينه توده ‏اى پيدا كنند. عباد احمدزاده كارگر چاپخانه قرار شد روى تراكتور كار كند. اما كار آن‏ها در روستا جواب نداد. به ‏علت نبود روحيه انقلابى اين طرح شكست خورد روستاى بعدى قهرمانلو از توابع اروميه بود. كه به ‏علت سوابق كار حزب توده در آنجا و به ‏علت بالا بودن سطح آگاهى خرده ‏مالكان آنجا، مناسب تشخيص داده شد. اما به‏ علت رفرم و رفاه نسبى مردم روحيه انقلابى نيز آنجا نبود.

با رفتن بهروز به امريكا براى تحصيل و غرق شدن صمد در ارس به ‏عنوان مهم‏ترين و تأثيرگذارترين عنصر اين محفل، محفل رو به خاموشى رفت.

با آمدن بهروز از امريكا محفل دوباره فعال شد. بهروز با محافل چريكى ارتباط گرفته بود. و با مشى چريك شهرى آشنا شده بود.

 

ساختار تشكيلاتى چريك ‏ها

ساختار تشكيلاتى چريك ‏ها در اين زمان ساختار شاخه‏ اى بود.

۱-شاخه تهران

۲- شاخه تبريز

۳- شاخه مشهد

شاخه تبريز

پويان از طريق صمد به حلقه تبريز راه يافت اما مرگ غيرمنتظره صمد رابطه تهران و تبريز را از بين برد.

بعد از مرگ صمد پويان به تبريز رفت و از طريق بهروز دهقانى با حلقه تبريز تماس گرفت.

صمد كه بود؟

صمد در سال۱۳۱۸ در محله چرنداب تبريز به ‏دنيا آمد. پدرش زهتاب بود. پس از پايان تحصيلاتش در مهر۱۳۳۴ به دانشسراى مقدماتى تبريز رفت. و در خرداد ۱۳۳۶ از آنجا فارغ ‏التحصيل شد در آنجا بود كه با بهروز دهقانى و كاظم سعادتى آشنا شد و به زودى به سه رفيق جدانشدنى تبديل شدند.

از مهر۱۳۳۶ معلم مدرسه ‏هاى آذرشهر، ممقان، قاضى ‏جهان، گرگان و آخى‏ جهان درآذربايجان شد در مهر۱۳۳۷ براى ادامه تحصيل در رشته زبان و ادبيات انگليسى به‌دانشگاه تبريز رفت و تا سال ۱۳۴۱ در آنجا درس خواند.

اولين داستانش را در سال ۱۳۳۹ به ‏نام عادت نوشت. تلخون را در سال ۱۳۴۰نوشت .

 از انگليسى و تركى استانبول به فارسى ترجمه مى‏ كرد  و شعرهاى اخوان و شاملو و فروغ و نيما را نيز به تركى ترجمه مى‏ كرد. در زمينه فرهنگى كندوكاو داشت در زمينه فولكلور آذربايجان، قصه ‏ها و ادبيات شفاهى آذربايجان را همراه بهروز نوشت.

در شهريور ۱۳۴۷ در رود ارس، در ساحل روستاى شام گواليك به ‏همراه حمزه فراحتى غرق شد و در ۱۲شهريور جسدش را در نزديكى پاسگاه كلاله در چند كيلومترى محل غرق شدنش از آب گرفتند و او را در گورستان اماميه تبريز به خاك سپردند.

صمد با نام هنرى ص. قارانقوش، چنگيز مرآتى، صاد، داريوش نواب مراغى، بهرنگ، بابك بهرامى، ص آدام، آرى باتميش قصه ‏ها و مقالات خود را چاپ مى ‏كرد.

آثار او

۱- بى ‏نام سال ۱۳۴۴، ۲- اولدوز و كلاغ‏ها پاييز ۱۳۴۵،۳- اولدوز و عروسك سخنگو، پاييز ۱۳۴۶  ۴-كچل كفترباز آذر۱۳۴۶  ۵- پسرك لبوفروش آذر ۱۳۱۴۶،۶- افسانه محبت زمستان۱۳۴۶، ۷-ماهى سياه كوچولو مرداد۴۷  ۸-بيژن و جوجه طلايى ‏اش۱۳۴۷، ۹-يك هلو هزار هلو بهار۱۳۴۸،۱۰-۲۴ساعت در خواب و بيدارى بهار۱۳۴۸، ۱۱- كوراوغلو و كچل حمزه بهار۱۳۴۸، ۱۲-تلخون و چند قصه ديگر سا۱۳۴۱، ۱۳- كلاغ‏ ها و عروسك و آدم‏ ها

كتاب و مقاله

۱-كندوكاو در مسائل تربيتى ايران زمستان۱۳۴۴

۲- الفباى فارسى براى كودكان آذربايجان

۳- مجموعه مقاله ‏ها تير ۱۳۴۸

۴-فولكلور و شعر

۵-افسانه ‏هاى آذربايجان از ترجمه فارسى ـ جلد ۱ ارديبهشت۱۳۴۴ 

۶-افسانه ‏هاى آذربايجان (ترجمه فارسى) ج۲ ارديبهشت ۱۳۴۷

۷- مثل‏ ها و چيستان ‏ها ـ بهار ۱۳۴۵

۸- پاره پاره، مجموعه شعر از چند شاعر تير۱۳۴۲

۹-مجموعه مقاله‏ ها

۱۰- انشا و نامه ‏نگارى براى كلاس‏هاى دوم و سوم دبستان

۱۱-آذربايجان در جنبش مشروطه

ترجمه ‏ها

ـ  ما الاغ‏ها عزيز نسين پاييز۱۳۴۴

ـ دفتر اشعار معاصر از چند شاعر فارسى زبان

ـ خرابكار ـ قصه ‏هايى از چند نويسنده ترك زبان ـ تير ۱۳۴۸ 

ـ كلاغه سياهه ـ ماسين سيبريك ـ خرداد ۱۳۴۸

بهروز دهقانى كه بود؟

در سال ۱۳۱۸ در تبريز به ‏دنيا آمد پدرش شغل ثابتى نداشت. كارگرى در كارخانه نخ‏ريسى و يا چاه ‏كن و ميراب و خرده ‏فروش بود. پس براى تأمين معاش خانواده چون خواهران و برادران كار مى‏ كرد و بيشتر به ‏همراه پدرش به چاه‏ كنى مى ‏رفت.

پدرش بى ‏سواد بود. با اين‏همه در وقايع سال‏هاى۲۵-۱۳۲۴ آذربايجان عضو فرقه دمكرات بود. پس با سياست از كودكى آشنا بود.

پدر به علت ميرابى و درد پاها بالاخره از كار افتاده شد و معاش خانه به دوش بهروز گذاشته شد و در شانزده سالگى تحصيل را رها كرد و به دانشسرا رفت تا با معلمى به معاش خانواده كمك كند. در دانشسرا صمد و كاظم سعادتى را يافت و زندگيش با آن دو پيوند خورد.

در هيجده سالگى معلم روستاهاى آذربايجان شد. بهروز شغل خود را با تحقيق درروستاها و ساختن نسل نوينى در ميان دانش ‏آموزان گره زد. رفيق شهيد اصغر عرب هريسى و عبداله افسرى از جمله شاگردان اويند.

بخشى از كارهاى تحقيقى او به ‏همراه صمد به چاپ رسيد و بخشى ديگر مخفيانه دراختيار رفقاى محفل قرار مى‏ گرفت يكى از كارهاى او رساله ‏اى در باب روستاى قره ‏باغ است.

 به زبان انگليسى مسلط بود. و با نام مستعار بهروز تبريزى ترجمه ‏هاى خود را به چاپ مى‏ رساند. كتاب افسانه‏ هاى ايتاليايى اثر ماكسيم گوركى و زندگى آثار شون اوكيسى نويسنده ايرلندى از جمله كارهاى اوست.

هدف او و صمد از كارهاى ادبى تأثيرگذارى بر روشنفكران بود. به كمك او و صمد و ديگران روزنامه «مهد آزادى، آدينه» منتشر شد. كه نيروى محركه ‏اى براى حركت ‏هاى سياسى بود.

در همين دوران بود كه او به ‏همراه صمد مشغول جمع‏ آورى ادبيات شفاهى آذربايجان شدند. قصه‏ ها و ترانه ‏ها و رباعياتى (دو بيتى ‏ها) جمع شده درروزنامه آدينه و روزنامه ‏هاى مترقى آن روزگار چاپ مى ‏شد افسانه‏ هاى آذربايجان حاصل كار مشترك او و صمد بخشى از فعاليت‏ هاى اين دوران اوست بر اثر تلاش‏ هاى او و صمد محفل تبريز شكل گرفت. عليرضا نابدل، اصغر عرب‏ هريسى، اشرف دهقانى، كاظم سعادتى، محمد تقى ‏زاده، عبدالمناف فلكى و رحيم رئيس ‏نيا اعضاى اين محفل بودند.

پس از سفر پويان به تبريز ارتباط حلقه تبريز با تهران منظم ‏تر شد. در ملاقات‏ هاى ماهانه پويان نشريات و آثار ماركسيستى را به حلقه تبريز مى ‏رساند.

در بهمن سال ۱۳۴۸ ساواك از ارتباط بهروز با تهران مطلع مى‏ شود و طى تلگرام رمزى در تاريخ هيجده بهمن ۱۳۴۸ از ساواك تبريزمى خواهد مواظب بهروز باشند.

هسته مركزى شاخه تبريز

مركزيت شاخه تبريز سه نفر بودند:

۱-بهروز دهقانى با نام مستعار دامون

۲-عليرضا نابدل با نام مستعار ارنستو

۳-عبدالمناف فلكى با نام مستعار شيررژ

نابدل در سال ۱۳۴۵ شعرى به زبان آذرى براى روزنامه كيهان فرستاد اين شعر با دخل و تصرف چاپ شد. نابدل معترض بود. به روزنامه مراجعه كرد و آن‏ ها او را به ويرايش‏گر شعرش ارجاع دادند و او كسى نبود جز صمد بهرنگى و اين سرآغاز آشنايى نابدل با صمد و بهروز شد.

مناف فلكى در سال ۱۳۴۶ با صمد آشنا شد يك روايت اين آشناىی را با يافتن او دركارگاه ‏هاى قالى‏ بافى توسط صمد مى‏ داند. اما مناف خود در بازجوى‏ هايش آشنايى ‏اش را با صمد در سال ۱۳۴۶ مى ‏داند هنگامى ‏كه او دانش‏ آموز سال آخر دبيرستان بوده است. بعد از قبولى مناف در رشته رياضى دانشگاه تبريز اين ارتباط ادامه پيدا مى‏ كند. و صمد در اين زمان به او كتب و جزوات ماركسيستى مى ‏داده است۴.

 

محفل مفتاحى

برادر عباس مفتاحى، اسداله مفتاحى دانشجوى پزشكى تبريز بود. او تحت تأثير عباس برادرش در سال سوم ـ چهارم دانشكده فعال شد وبه همراه محمدتقى افشانى ‏نقده و محمدعلى گرامى يك محفل مطالعاتى ايجاد كرد.

در سال ۱۳۴۸ عباس مفتاحى برادرش را به بهروز دهقانى وصل كرد و هسته مفتاحى زير نظر بهروز تشكيل شد. نام مستعار مفتاحى (خوزه) و نام مستعار محمدتقى افشانى ‏نقده (حبش) بود. وظيفه اين هسته مطالعه آثار ماركسيستى، تايب كتب و جزواتى بود كه از تهران مى ‏رسيد. اين هسته خود هسته ديگرى را تغذيه مى‏ كرد. جواد اسكويى، ناصر ايزدى و حسن جعفرى از اعضاى هسته زير جمع هسته مفتاحى بودند.

گروه آرمان خلق

ناصر ايزدى توسط اسداله مفتاحى عضوگيرى شد. و قرار بود به گروه جنگل ملحق شود. اما به ‏خاطر جلو افتادن عمليات از بهار ۱۳۵۰ به بهمن ۱۳۴۹، اين‏ كار صورت نگرفت. ايزدى مدتى بعد همايون كتيرايى را كه از اعضاى گروه آرمان خلق بود به گروه معرفى كرد. مفتاحى مانيفيست آرمان را خواند و مذاكره وحدت آغاز شد.

همايون كتيرايى كه بود؟

كتيرايى در سال۱۳۲۸ در بروجرد به ‏دنيا آمد. در دوران تحصيل به ‏همراه بهرام طاهرزاده و ناصر كريمى محفلى مطالعاتى تشكيل داد كه آثار ماركسيستى را مى‏ خواند.

بعد از اتمام تحصيلات متوسطه به دانشگاه تبريز رفت تا روان‏شناسى بخواند. مدتى بعد به‏ همراه طاهرزاده و مهندس عباس رضايى كه به تازه گى از آلمان برگشته بود و دركارخانه نورد اهواز كار مى ‏كرد سازمان آرمان خلق را تشكيل داد.

گروه براى تأمين هزينه‏ هاى خود بانك صادرات شعبه خيابان آيزنهاور در تهران را مصادره كرد مدتى بعد عباس رضايى با گروه اختلاف پيدا كرد و جدا شد.

در عمليات بعد گروه كه حمله به بانك ملى شعبه آرامگاه بود بهرام طاهرزاده و ناصر كريمى دستگير شدند. كتيرايى و هوشنگ تره ‏گل موفق به فرار شدند.

در عملياتى ديگر كه كتيرايى، تره‏ گل، ناصر مدنى، حسين كريمى و حسين دست‏ پرورده شركت داشتند هنگام سرقت يك اتومبيل با ژاندارم ‏ها درگير شدند. حسين كريمى به‌شهادت رسيد و بقيه موفق به فرار شدند.

كتيرايى، مدنى، تره‏ گل و حسين دست‏ پرورده در فروردين ۱۳۵۰ دستگير شدند.

آرمان خلق حاكميت را فئودالى مى‏ ديد، نه بورژوازى. با كانون شورشى مخالف بود و حزب را مقدم بر عمليات مسلحانه مى‏ دانست. به كار سياسى در روستا باور داشت و بعد از ايجاد آتمسفر انقلابى، جنگ چريكى را در نظر داشت.

كتيرايى كمى بعد از مواضع آرمان به مواضع چريك‏ ها رسيد. اما با دستگيرى ‏اش وحدت آرمان با چريك ‏ها از بين رفت.

منتخبين جنگل

حسن جعفرى و اسداله مفتاحى جزء نيروهايى بودند كه قرار بودند به گروه جنگل ملحق شوند كه انجام نشد.

مفتاحى مدتى بعد شناخته شد، پس مجبور شد به تهران بيايد.

با آمدن مفتاحى به تهران، حسن جعفرى رابط تبريز با تهران شد. كه مدتى بعد عبدالرحيم صبورى را كه قبلاً توسط مفتاحى عضوگيرى شده بود به مفتاحى وصل كرد.

 

عمليات شاخه تبريز

در ملاقاتى كه دى ماه ۱۳۴۹ پويان با نابدل در تهران داشت. طرح حمله به يك كلانترى و بانك تصويب شد.

در چهارده بهمن مناف فلكى سه قبضه سلاح از نابدل تحويل گرفت و بين تيم عملياتى تقسيم كرد.

تيم مناف

۱- مناف فلكى فرمانده تيم

۲-محمد تقى ‏زاده

۳- چراغى

۴- اصغر عرب‏ هريسى

۵-جعفر اردبيل‏ چى

حمله به يك كلانترى در دستور كار قرار گرفت و تيم عملياتى به فرماندهى مناف براى گرفتن مسلسل يك پاسبان به كلانترى در تبريز حمله كردند. مسلسل گرفته شد و مناف مجبور شد به پاسبانى كه آن‏ها را تعقيب مى ‏كرد شليك كند. پليس منطقه را محاصره كرد. اردبيل ‏چى گرفتار شد. مناف با شليك به يك پليس اردبيل‏ چى را نجات داد و همگى به سلامت به پايگاه خود بازگشتند. مسلسل مصادره شده به بهروز دهقانى داده شد. و از طريق نابدل به رحمت پيرونذيرى رسيد.

آمدن نابدل به تهران

نابدل در سر قرارش در تهران با عباس مفتاحى مطلع شد كه به تهران منتقل شده است و بايد به تهران بيايد و خانه ‏اى تهيه كند.

شاخه تبليغات

نابدل در اول اسفند ۱۳۴۹ به تهران آمد و خانه ‏اى در خيابان رى گرفت. يك هفته بعد اشرف دهقانى به‏ عنوان خواهرش به او ملحق شد. و پويان نيز در لباس آخوندى دائى نابدل شد. و اين سه تن شاخه تبليغات گروه را تشكيل داده بودند.

طرح گروگان‏گيرى يك سفير

دستگيرى گروه جنگل، گروه شهر را به فكر يافتن راهى براى نجات جان آن‏ ها واداشت. گروگان گرفتن سفير آلمانى در دستور كار قرار گرفت. حميد اشرف، چنگيز قبادى، و مهرنوش ابراهيمى مأمور اين‏ كار شدند. شناسايى نخستين انجام گرفت. اما اعدام غيرمنتظره گروه جنگل اين عمليات را منتفى ساخت.

 

لو رفتن مفتاحى

با دستگيرى گروه جنگل، نام مفتاحى لو رفت. پس ساواك براى دستگيرى او به خانه آن‏ ها رفتند اما او را نيافتند.

مفتاحى نيمه‏ هاى شب به خانه ‏شان مى ‏رود و از آمدن ساواك مطلع مى‏ شود. شبانه از شمال به تهران مى‏ آيد و به خانه مسعود احمدزاده مى ‏رود.

در اين زمان رابطه مفتاحى با پويان قطع مى ‏شود او با حميد ارض ‏پيما و جواد اسكويى مرتبط مى ‏شود.

نابدل به مركزيت ارتقا مى‏ يابد و رابط تهران با شاخه تبريز مى‏ شود. پويان نيز مسئوليت شاخه مشهد را به ‏عهده مى‏ گيرد۵.

ادامه مباحثات

در مذاكرات فراهانى ـ مفتاحى و بعد اشراف ـ احمدزاده، گروه جنگل به تقدم استراتژيك مبارزه كوه بر شهر بود. و گروه رفيق مسعود به تقدم استراتژيك مبارزه شهر بر كوه بود.

در اوايل بهمن ۱۳۴۹، مسعود فكر فراهانى را پذيرفت. تقدم مبارزه كوه بر شهر درواقع غلبه مشى چه‏ گوارا بود بر مشى انقلابيون برزيلى.

اين مباحثات پس از حادثه سياهكل ادامه يافت. نابدل به تقدم استراتژيك مبارزه درشهر بر كوه باور داشت. در حالى‏ كه احمدزاده و پويان به تقدم تاكتيكى مبارزه درشهر بر كوه باور داشتند.

تغييرات در شاخه تبريز

با انتخاب نابدل به ‏عنوان مسئول شاخه تبريز او يك تیم عملياتى مركب از بهروز دهقانى، افشانى و اكبر مؤيد تشكيل داد. و يك تيم ديگر را به ‏عنوان تيم تداركاتى مسئول ساختن تى.ان.تى كرد. رقيه دانشگرى و مناف فلكى را هم به تهران آورد.

 

پايگاه جوانمردان

اوايل فروردين ۱۳۵۰ مناف فلكى به تهران آمد. و احمدزاده او را به خانه خيابان فرح‏ آباد، كوچه جوانمردان برد. خانه ‏اى كه خليل سلماسى ‏نژاد اجاره كرده بود. همان شب ديگر اعضاى تيم به خانه آمدند:

۱- حسن نوروزى

۲- مجيد احمدزاده

۳-خليل سلماسى‏ نژاد

فرماندهى تيم با رفيق مسعود بود.

عمليات قلهك

موضوع جلسه انتخاب كلانترى قلهك و كلانترى يازده براى عمليات بود. كه مطالعات مقدماتى روى آن‏ها انجام شده بود.

بالاخره پس از مباحثاتى در دو جلسه، كلانترى قلهك انتخاب و طرح عملياتى آن تهيه گرديد.

ساعت ۹:۳۰ شب افراد تيم «پايگاه جوانمردان»  ابتدا اتومبيلى را سرقت كردند مناف خبر سرقت اتومبيل را به احمدزاده داد پس احمدزاده اسلحه و مهمات لازم را به‌مناف داد تا با اتومبيل سرقتى به محل قرار بروند. و احمدزاده كمى بعد به آن‏ها پيوست. راننده عمليات مجيد احمدزاده بود.

مسعود براى گرفتن مسلسل پاسبان جلو در حركت كرد. پاسبان مى ‏خواست از مسلسل خود استفاده كند كه مسعود او را زد. مسعود و پاسبان درگير شدند. مسعود بعد از گرفتن مسلسل، كلانترى را به گلوله بست سلماسى‏ نژاد خودروهاى كلانترى را به آتش كشيد مناف پاسبانى را كه با مسعود درگير بود گلوله زد و دست حسن نوروزى گلوله خورد دو تيم سالم به پايگاه خود برگشتند.

—————————————————————————

زیر نویس ها:

۱-مسعود احمد زاده-اسناد بایگانی

۲-هژیر پلاسچی-سایت آذربایجان

۳-بهروز دهقانی در دهه ۴۰نوشته هایش را بنام آیدین منتشر می کرد . آیدین به معنابی روشن است وروشن نام اسب کوراوغلی  قهرمان اسطوره ای آذربایجان است

۴-مناف فلکی :اسناد بایگانی

۵-مسعود احمدزاده -اسناد بایگانی

 

ماهیت اختلاف و تنش حکومت‌های آمریکا و ایران

به نقل از : پیام فدایی ، ارگان چریکهای فدایی خلق ایران

شماره 239 ، خرداد ماه 1398‏

 

 

توضیح: آن چه در زیر می آید متن گفتگوی رادیو همبستگی در استکهلم - سوئد با رفیق فریبرز سنجری از چریکهای فدایی خلق ‏ایران در ارتباط با تشدید تنش بین دولت های آمریکا و جمهوری اسلامی می باشد که در تاریخ شنبه اول جون 2019 انجام ‏گرفت. "پیام فدایی" این گفتگو را از گفتار به نوشتار تبدیل کرده و با برخی اصلاحات جزیی به این وسیله در اختیار علاقه مندان ‏قرار می دهد. ‏

 

 

ماهیت اختلاف و تنش حکومت‌های آمریکا و ایران

نقش و وظیفه مخالفان رژیم اسلامی در تنش بین حکومت های آمریکا و ایران

 

رادیو همبستگی: تنش در روابط آمریکا و جمهوری اسلامی همچنان ادامه دار است. با این که گفته‌های دونالد ترامپ در ژاپن و تأکید او بر مذاکره (با جمهوری اسلامی) اما بحران فروکش نکرده و این پرسش همچنان هست که  سرانجام این تنش‌ها چگونه رقم خواهد خورد و ماهیت این اختلاف  و تنش چیست؟ با فریبرز سنجری از چریکهای فدایی خلق ایران گفتگو می کنیم.

پرسشگر رادیو همبستگی: آقای سنجری درود بر شما و خوش آمدید.

فریبرز سنجری: با درود به شما و با درود به شنوندگان عزیز رادیو تون.

پرسشگر: آقای سنجری ارزیابی شما از این تنش‌ها و تبلیغات جنگی در رابطه آمریکا و جمهوری اسلامی چیه؟ به خصوص این که ترامپ در تازه ترین اظهاراتش گفته که در پی مذاکره است و قصد تغییر حکومت ایران را نداره؟

پاسخ: بله درست می گید. در سفر ژاپنش به این مسأله تاکید کرده؛ ولی امر تازه‌ای نیست ،از همون موقعی که این‌ها این بحران را دامن زدند و به هر حال تلاش کردند که تا میتونن شعله هاشو گُر بدن ، ترامپ همواره این را گفته که ما داریم فشار می‌آوریم تا جمهوری اسلامی را بکشانیم سر میز مذاکره و خواهان تغییر رژیم هم نیستیم و با بالا گرفتن همین تنش‌ها همین حرف را و این سیاست را ما از زبان جان بولتون ]مشاور امنیت ملی کاخ سفید[ و پمپئو وزیر خارجه آمریکا هم که شنیده‌ایم. یعنی این که این تازه نیست. آن ها در حالی که این بحران را تشدید می کنند و نیروی نظامی می‌فرستند و فشار می آورند؛ تحریم هاشون را هم تشدید کردند و گفتند که می خواهیم که فروش نفت را به صفر برسانیم.  خب از این ور هم میگن که ما خواهان تغییر این رژیم نیستیم و خواهان مذاکره هستیم در شرایطی که خوب خامنه ای هم مذاکره را بی‌فایده اعلام کرده و مدعی شده که یه چیزی مثل سَم می مونه. مذاکره با آمریکا سَم مضاعفه و بخصوص هم که اخیراً تاکید کرده که موضوعات ناموسی و اساسی انقلاب را هم نمی شه روش مذاکره کرد. 

این وضعیه که در نگاه اول در منطقه حاکمه. ولی خب نباید به تمام آن چبزهایی که فقط تبلیغ می شه توجه کرد و تکیه کرد. باید شرایط را در نظر گرفت و رابطه نیروها را تا به نظر من بتوانیم نزدیک بشیم به این که چی داره می گذره. به باور ما جمهوری اسلامی رژیمی است که خودش در 40 سال گذشته از سوی امپریالیستها به قدرت رسیده برای سرکوب انقلاب ایران و در این 40 سال هم هیچ موردی نبوده که این رژیم منافع آن‌ها را تأمین نکرده باشد و به نفع آن‌ها کار نکرده باشد.  حالا من به دلیل محدودیت های زمانی این برنامه دیگه نمی روم مورد به مورد را اسم ببرم ولی شنوندگان شما می تونن با نگاهی به آن چه که در این 40 سال گذشته ، ببینند که مثلا در جنگ ایران و عراق چگونه این‌ها به نفع کارتل های نظامی امپریالیستی کار کردند و بر آتش جنگ دمیدند.  8 سال مردم ما را به یک جنگ واقعاً امپریالیستی غیر عادلانه کشوندند. در جریان تجاوز آمریکا به افغانستان و عراق یار و مددکار آن بودند؛ بهش کمک کردند؛ [و این] امری است که هم خودشون می گن و هم آن‌ها انکار نمی کنند . به هر حال شرایط اینه اگه می خواهیم واقعاً پی ببریم که چی داره می گذره ، باید این تبلیغات ریا کارانه رسانه‌های امپریالیستی و جمهوری اسلامی را کنار بگذاریم و ببینیم که در ماهیت امر، روابط چگونه است.

 

پرسشگر: خوب آقای سنجری این ماهیت اختلافات و تنش آمریکا و جمهوری اسلامی چی است از نظر شما؟

پاسخ: ببینید برخی ها ادعا می کنند که جمهوری اسلامی می خواهد هژمونی پیدا کند در منطقه و به این خاطر با آمریکایی که هژمونی داره در جدال است. ]ادعا می شود[ این ها با هم مخالفت می کنند چرا که هر کدام مثلاً سهم بیشتری از آن کیک منطقه را می خواهند. این یک تحلیل خیلی سطحی و نادرست و مبتنی بر همین تبلیغات این دو طرفه. در حالی که جمهوری اسلامی اگر کسی سیاست خارجی شو در منطقه دنبال بکنه ]می بینه[ میلیاردها دلار بودجه این مملکت داره صرف حضور جمهوری اسلامی در لبنان، سوریه، عراق و یمن و افغانستان می شه.  وقتی که ما به قول معروف فکر می کنیم روی مسأله جنگ به طور طبیعی همه مون می گیم ،شنیدیم و خوندیم که می گن که جنگ ادامه سیاست به شکل دیگه ای است. خب آن سیاست هم به طور طبیعی فشرده اقتصاد است.  خب باید ببینیم که این جمهوری اسلامی که میلیاردها دلار داره در این منطقه خرج می کنه چه سودی از این خرج ها به قول معروف به کاسه اقتصاد ورشکسته اش می رسه.  اون هم تو شرایطی که مردم دارند فریاد می زنند "سوریه را رها کن ، فکری به حال ما کن" در خیابان ها. پس این نشون می ده که این سیاست، سیاستی نیست که انعکاس منافع اقتصادی خود جامعه ایران و سرمایه داران ایران باشد.  یعنی چنین سیاستی بورژوازی وابسته ایران را به سود نمی رسونه. در حالی که این‌ها این کار را می‌کنند به خاطر این که وابسته اند به امپریالیسم و خطوط سیاسی شون در سیاست خارجی رو امپریالیست ها براشون تعیین کردند و این‌ها هم پیشش می برند .

بگذارید بگم که یه چیزی چند روز پیش خوندم یکی از مشاورین اِردوغان همین دیکتاتور ترکیه ، وقتی که این خبرهای تشنج بین جمهوری اسلامی و آمریکا بالا گرفته بود گفت این جمهوری اسلامی مرغ تخم طلایی آمریکاست هر دفعه شلوغش می کنن می گن که قراره بهش حمله کنیم بعد یکی دیگر را به قول معروف بهش حمله می کنند و موقعیت این رو دوباره قوی‌تر و بهتر می کنند .

ما اگه نگاه کنیم در دوره بوش هم هی می‌گفتند به جمهوری اسلامی حمله می کنیم ، بعد به عراق حمله کردند؛ موقعیت جمهوری اسلامی قوی‌تر شد. ]جدا از[ عراق به افغانستان هم حمله کردند و موقعیت جمهوری اسلامی باز هم قوی‌تر شد.

به هر حال اگر می‌خواهیم بفهمیم که چی داره می گذره ، باید حتماً وابستگی جمهوری اسلامی به امپریالیست ها را در نظر بگیریم . ما با این نگاه می توانیم بفهمیم که این برنامه‌ای که گذاشتن و این تنش‌هایی که گذاشتن و این "ایران هراسی" که راه انداخته اند اصولاً بهترین وسیله‌ای است که کارتل های نظامی آن‌ها کالاهاشون را در منطقه آب کنند، بفروشند و از سوی دیگه با تحریم نفت  ایران.  شما نگاه کنید که هم نفت ایران را تحریم کردند و هم نفت ونزوئلا را تحریم کردند.   هم در لیبی تشنج ایجاد کردند.  خب شما ببینید همه این کشورها، کشورهای نفت خیزند و با این تحریم ها و تشنجات ها صادرات نفتشون پایین می‌آید و امکان پیدا می کند که برای انحصارات نفتی آمریکایی که میلیاردها دلار از این بازی سود ببرند.

پرسشگر: آقای سنجری به هر حال این تنش‌ها و اختلافات را به لحاظ خطر جنگ باید جدی گرفت دیگه!

پاسخ: ببینید هیچ موضوعی را نباید سرسری ازش گذشت ، خطر جنگ را باید جدی گرفت ولی نباید فریب تبلیغات رسانه‌های امپریالیستی و تبلیغات دار و دسته ترامپ و خامنه ای را خورد.  باز البته ممکنه در یک شرایط خاصی ممکنه که آمریکا به قول معروف بخواهد جمهوری اسلامی را هم برداره یا با همین اصطلاحی که الان رایج است "رژیم چنج" کنند. ولی این موقعی است که منافع استراتژیکش حضور مستقیم خودش را در ایران الزامی کرده. آن موقعی است که جمهوری اسلامی نتونسته مبارزات مردم را سرکوب بکند. نه حالا که به هر حال این همه وظایفش را انجام داده و الان هم که ما به صحنه نگاه می کنیم و به تبلیغات دو طرف نگاه می‌کنیم این یک امر روشنی است که فعلاً یک چنین حمله ای در کار نیست. این ها فعلاً دارن به قول معروف تنور را هی داغ می‌کنند تا به هر حال شرایط برای پخت نانشون آماده بشه.

پرسشگر: بله. در اختلافات میان امپریالیست ها ، جمهوری اسلامی کدوم طرف قرار داره؟ طرف آمریکا و یا روسیه و چین؟

پاسخ: ببینید این سئوال خیلی خوبیه و تا جایی هم که من می دونم ذهن‌ خیلی ها را به خودش مشغول کرده. ما وقتی که می خواهیم یک پدیده را بشناسیم باید شکل‌گیری اش را هم در نظر بگیریم. جمهوری اسلامی در کنفراس گوادلوپ با شرکت آمریکا، انگلستان، آلمان و فرانسه به طور قطعی به عنوان آلترناتیو رژیم شاه تأیید شد.  بعد شرایط روی کار آمدنش را آماده کردند. در نتیجه آن‌هایی که جمهوری اسلامی را روی کار آوردند یک اهداف مشخصی هم داشتند که آن اهداف هم پنهان نیست. کسان مختلفی هم این‌ها را گفتند. چه از طرف آمریکایی ها و چه حتی از برخی از مثلاً خود آن عناصری که اون مقطع در این مذاکرات بودند مثل دکتر یزدی.  گفتند که آمریکایی ها یک چیزهای مشخصی را از خمینی می‌خواستند و اون هم قبول کرد و آن‌ها هم آوردنش روی کار و بعد از اون وظیفه داشت که به اسم انقلاب، انقلاب را سرکوب کند که اون هم کرد.  همه ما شاهد هایش هستیم و کسانی هستیم که داریم اون درد و رنج سرکوب انقلاب را همه مون – سالهاست - با خودمون حمل می کنیم.  در نتیجه اگه بخواهیم بدونیم که کی این خط را پیش می بره این موردها را باید در نظر بگیریم.

ببینیم مثلاً در جنگ ایران و عراق ، جمهوری اسلامی 8 سال بر طبل جنگ کوبید بعد تازه وقتی هم که آتش بس می‌خواست مطرح بشه گفت که این جام زهر را سر کشیدم از این جنگ کی سود می برد؟  آیا اقتصاد ایران و یا اقتصاد عراق سود می بردند یا نه، امپریالیست ها یک جنگی درست کردند و میلیارد ها دلار  اسلحه فروختند و جیب خودشون را پُر کردند.  هر دو ،هم امپریالیست های غربی و هم آن موقع که به هر حال اتحاد جماهیر شوروی بود. همشون در این جنگ سود می بردند. همه هم رسما بی‌طرف بودند.

حالا وقتی نگاه می کنیم خطی را که جمهوری اسلامی پیش می بره و سیاست خارجی اش، کاملاً به نفع آمریکا من می‌بینم این خط رو.  درسته که در سوریه مثلاً در کنار روسیه قرار داره ولی همه جا این تشنجی را که آن‌ها می خواهند تا با تکیه بر این تشنج حضور خودشون را، حضور نظامی خودشون را توجیه کنند و بعد زمینه را برای فروش کالا هاشون آماده کنند و بعد برخی جاها هم حتی حضور مستقیم نظامی شون را ]اعمال[ بکنند این ]را جمهوری اسلامی[ برایشان فراهم می کند.

مثلاً الان در همین بحران اخیر شما اگه نگاه کنید آمریکایی ها امکان حضور مستقیم نظامی در عربستان و امارت متحده را گرفتند؛ از چند روز پیش رسما می تونن نیروهای نظامی شون را آن جا مستقر کنند. یک نکته دیگه را هم باید توجه کرد که خوب وقتی که می‌رویم توی اقتصاد ایران ، اقتصاد ایران بر اساس خطوطی که بانک جهانی و صندوق بین‌المللی پول تعیین می کنند داره پیش می ره. در نتیجه در آن دو نهاد بین‌المللی هم حرف آخر را آمریکا می زنه؛ من فکر می کنم چیزی را که ما می بینیم گفته می شه که جمهوری اسلامی مرغ طلایی آمریکاست حرف بی‌ربطی نیست.

پرسشگر: من، منظورم این  بود که در شرایط امروز در مدار کدام یکی از این‌ها قرار داره؟

پاسخ: توضیح دادم. من او را در همون مدار ترامپ و ترامپیست می بینم. ما نباید فریب تبلیغات را بخوریم. در دوران رفسنجانی اگه فراموش نکرده باشیم و خمینی ،این ها در حالی که مرگ بر آمریکا می‌گفتند ، مک فارلن اومده بود ایران و نشسته بود براشون کیک آورد، انجیل آورد، یا اسلحه براشون آورد. کلی از نیازهای جنگ شون با عراق را تامین کرد. در حالی که همون روزها هم اینها فحش می دادند و تازه سفارت آمریکا را هم گرفته بودند و افراد داخل سفارت را هم که حالا دیپلمات و غیر دیپلمات 444 روز اسیر خودشون کرده بودند. الان هم به نظر من اون خطی که پیش داره می ره، اون خط امپریالیست ها و بخصوص آمپریالیسم آمریکاست.

پرسشگر: آقای سنجری نقش و وظیفه نیروهای مخالف جمهوری اسلامی هر چند که طیف بندی های مختلف هم دارند از نظر شما چی هست ؟چکار باید بکنند و چکار می توانند بکنند؟

پاسخ: ببینید وقتی که این شرایط  بحرانی پیش اومد، اصلاً از قبل، مدتهاست یک عده‌ای در صفوف مخالفین جمهوری اسلامی هستند که کاملاً سینه می زنند برای دخالت نظامی و تجاوز آمریکا به ایران و فکر می کنند که از این شلوغی و از این حمله و از این جنگ ]از این نمد[ کلاهی هم نصیب آن‌ها خواهد شد و به قول معروف چیزی هم به آن‌ها می رسه و به قدرت ]می رسند[.  این‌ها طرفداران تجاوز آمریکا به ایران هستند. یک عده‌ای هم هستند برعکس به اسم مخالفت با آمریکا از جمهوری اسلامی دفاع می کنند .

به نظر من یکی از وظایف نیروهای انقلابی افشای این سیاست ها، مخالفت با آن‌ها و بخصوص نشون دادن ماهیت واقعی آن چه ]هست[ که در واقعیت داره می گذره. مردم ما نباید فریب تبلیغات این دو طرف را بخورند. نه وقتی که خامنه ای میاد و می گه نه جنگ می شه و نه مذاکره در حالی که در همون لحظه نمایندگان اش رو فرستاده برای مذاکره این طرف و اون طرف؛ این دروغ‌ها و این فریب کاری ها را باید افشاء کرد. ماهیت این جنگ ها را باید افشاء کرد و مردم و کارگرها و توده های ستم دیده را برای نابودی جمهوری اسلامی بسیج و سازماندهی کرد. وظیفه یک نیروی انقلابی، وظیفه کمونیست‌ها در شرایط کنونی تأکید روی سازماندهی توده ها و طبقه کارگر و پیدا کردن اشکال مبارزاتی و سازمانی است که این کار را پیش می بره و عمل به آن است. بخصوص لبه تیز تبلیغاتشون باید افشاء فریب کاری های رسانه‌های امپریالیستی و جمهوری اسلامی باشد.

پرسشگر: متشکرم. آقای سنجری شما یک تاکیدی کردید و می کنید روی وابستگی جمهوری اسلامی. به لحاظ تئوریک میگم، از چه نظر؟ اقتصادی یا سیاسی؟ اجازه بدید یک توضیحی بدم. نظریه وابستگی در دهه شصت، خب توی آن موقع دنیا یعنی تقسیم کاری که در نظام سرمایه داری بود، مرکز و حاشیه تو نظام بین المللی سرمایه داری بود. نظریه پرداز هایی هم داشت. مثل رائول پریش، پل باران، سمیر امین بعد در ایران مسعود احمد زاده، در مقابلش یک نظریه دیگری هم هست که سیستم جهانی را داریم که فقر را نتیجه مستقیم نظام اقتصادی سیاسی بین‌المللی می دونه، تقسیم کار توی این نظام به زیان کشورهای فقیر در اقتصاد جهانی تغییر شاخص هایی در دوران که امروز دوران گلوبالیزاسیون ، یعنی همه اقتصاد کشورها در سیستم ادغام شدند همه به هم وابسته اند. شما یک توضیح بدید در این باره نظرتون چیه؟

پاسخ: ببینید اولاً این که اقتصادهای سرمایه داری در هم ادغام شده این حرف جدیدی نیست.  اگر شما به مانیفست حزب کمونیست در سال 1848 بوسیله مارکس و انگلس نوشته شده مراجعه کنید ، آن جا تأکید می شه که یکی از خصوصیات سرمایه داری اینه که جهانی یک شکل ، شکل بده. بازاری جهانی شکل بده و خب این کار در آن مقطع یک جهت گیری بود و یک گرایش بود و به تدریج جلو آمد و ما حالا دیگه الان به جایی رسیدیم که سرمایه داری وارد مرحله امپریالیسم شده و این جهان ]یک شکل[ را با بازاری جهانی کاملاً شکل داده، اقتصاد ها را به هم تنیده کرده و پیش می ره. من متوجه هستم که در میان مخالفین جمهوری اسلامی و حتی میان مخالفین چپ جمهوری اسلامی کسانی هستند که این وابستگی‌ها را قبول ندارند.  اتفاقا وقتی که گفتی رفیق مسعود احمد زاده یکی از طرفداران این تئوریه.  خب ما هم یکی از طرفداران رفیق مسعود احمد زاده هستیم.  ما از این تئوری دفاع می کنیم و آن را منطبق با واقعیت می بینیم.

 

حالا اگر بخوام بیشتر توضیح بدم ، ببینید وقتی که سرمایه داری وارد مرحله امپریالیسم می شه که این روزها البته با تحولاتی که شده خیلی‌ها دیگه دوست ندارند که این کلمه امپریالیسم را بکار ببرند ، شما اگر به مصاحبه‌هایی که می کنید دقت کنید، مراجعه کنید،] می بینید که[ از قدرت‌های جهانی، قدرت های بزرگ اسم می برند ولی از امپریالیسم و امپریالیسم آمریکا مثل این که یه کمی دِمُدِه شده،  در حالی که در واقعیت آن چیزی که ما در صحنه می بینیم اینه که الان همین قدرت های امپریالیستی هستند که دارند این جهان تقسیم شده را تلاش می کنند که باز هم بیشتر تقسیمش کنند و هر کدام هم سعی می کنند بسته به  قدرت اقتصادی و نظامی اش سهم بیشتری از این تقسیم نصیبش بشه. اتفاقا کاری که الان دولت ترامپ داره پیش می بره به آشکاری بیانگر درست همین روند است. درسته که اگر می گوئیم اقتصاد جهانی شده همه به هم وابسته اند و اصلاً معتقد به بازار آزاد و اون نئو لیبرالیسمی که ادعا می شد، هستیم.  خب شما الان سیاست‌های ترامپ را ببینید با همه جنگ تجاری راه انداخته برای هر کدام از این کشورها برای چین ،برای اتحادیه اروپا ،برای روسیه؛ با این مسألۀ تحریم با این بالا بردن نرخ گمرک ها شون هزار تا مشکل ساخته. همین چند روز پیش برای مکزیک داره دبه در میاره که یک سری چیزهاشو، ]تعرفه های[ گمرک هاشو ببره بالا.

این نشون می ده که در اصل امپریالیست ها خواهان سهم بیشتری از این بازار هستند و تلاش هم می کنند. خب یکی قدرت نظامی بالایی داره به اون بیشتر تکیه می کنه در این کار؛ یکی هم از طریق قدرت اقتصادیش می خواد پیش ببره. به هر حال اگر تقسیم‌بندی که شما کردید را مد نظر داشته باشید ، بله ما طرفدار تئوری وابستگی هستیم و معتقد هستیم که اقتصاد ایران وابسته به امپریالیسم هست چه از نظر اقتصادی و چه از نظر سیاسی. چون وقتی که اقتصاد وابسته باشه به طور طبیعی سیاست هم با خودش میاره و اون هم دنباله رو همون اقتصاد است و اگر هم بریم و جامعه ایران را بررسی کنیم ساخت اقتصادی ایران را بررسی کنیم می بینیم که دوره شاه که هیچ‌کس شکی نداشت ، همه قبول داشتن که این وابسته است و این را همه می گفتند.  می بینیم که بعد از دوران شاه هم این روندها ادامه پیدا کرده و نقش بخصوص بانک جهانی و صندوق بین‌المللی پول و رهنمودهای آن‌ها را بعینه ما می تونیم در اقتصاد ایران ببینیم. همین مسأله سوبسید ها که احمدی نژاد بالاخره حلش کرد.  مسئله قوانین ضد کارگری خیلی شدید تر که خاتمی مسأله اش را حل کرد و بعد هم اون مسأله پایین آوردن ارزش پول ملی که این رو هم روحانی در چند سال گذشته پیش برد و یکباره ارزش پول کشور چند برابر پایین آورد.

ما می بینیم همه این‌ها رهنمودهای آن نهادها است. این‌ها دارند اجراش می‌کنند و اینکه در اقتصاد موجود در سطح جهان همه اقتصادها با هم رابطه دارند شکی نیست ولی وابستگی یعنی که جهت حرکت این سرمایه داری ایران را سرمایه داری جهانی و امپریالیستها تعیین می کنند. ما با این نگاه وقتی که برویم توی واقعیت ایران می بینیم که همه کارهایی که داره می شه در این جهت است.

پرسشگر: بعد این نبود روابط رسمی سیاسی بین دو طرف بین ایران و آمریکا این را چطوری توضیح می دهید؟

پاسخ: ببینید هر موردی را باید تحلیل مشخص از شرایط مشخص کرد.  یک موقعی جامعه ایران دچار انقلاب شد و در این انقلاب یک جو بالای ضد امپریالیستی حاکم بود ، فکر کنم شما سنتون مثل من می رسه به همون دورانی که این انقلاب جریان داشت.

پرسشگر: بله

پاسخ: خب ما شاهد بودیم که حتی همان روزی که شاه از ایران رفت مردم شعار میدادند "بعد از شاه نوبت آمریکاست". پس ما با یک رژیم وابسته به امپریالیسم به نام رژیم سلطنت مواجه بودیم که مردم علیه اش بلند شده بودند و حامیان امپریالیستش و بخصوص آمریکا هم به عنوان حامی این رژیم آماج نفرت و حمله خودشون قرار داده بودند.

بعد برای این که این جو تغییر کند نمی شد رژیمی روی کار بیاید که بگه بنده با آمریکا خیلی دوست و رفیق و همگام هستم.  همون موقع در مطبوعات خود آمریکا و در اظهار نظر خود مقامات آمریکا خیلی روشن گفته می شد که در ایران شرایط طوری است که رژیم حاکم باید علیه آمریکا شعار بده و ما دیدیم که این ها شروع کردند و بعد هم با سفارت این را تشدید کردند. با فحش دادن به آمریکا و با شعار دادن علیه آمریکا در‌ واقع رابطه با آمریکا و منافع آمریکا را در ایران حفظ کردند. حالا چطوری، مثلاً درسته که روابط دیپلماتیک نداشتن اما ببینید هیچ روزی نبوده که این‌ها زیر زیرکی و به قول معروف دور از چشم مردم رابطه نداشته باشند، همه جا داشتند. و این را هم بتدریج رو شده. من یک موردش را قبلاً توضیح دادم مثل سفر مک فارلن. ولی حالا بگذارید یک مثال دیگه برایتان بزنم. همین اخیراً توی دعواهای خودشون رو شد که در دوره احمدی نژاد یک بنیادی بوده به نام بنیاد مولانا که در بودجه کشور ردیف مالی داشته. یعنی می‌گفتند اینقدر میلیون برای بنیاد مولانا.

حالا این مولانا چی بوده جریانش. یک سید حمید مولانا بوده که یکی از آموزش دیده های آمریکاست و اساساً در دانشگاهی که جاسوس آموزش می دهند پرورش پیدا کرده و خودش را استاد علوم سیاسی جا می زده و ایشون مشاور سیاسی احمدی نژاد بوده. بعد از این که احمدی نژاد هم رفته دیگه کسی نفهمیده ایشون کجا رفته.

یعنی ما فکر نکنیم که مسأله این که ما می گیم وابسته است به فلان همین‌ طور ساده است. یا این که ما می گیم که اینا به هم فحش می دهند اون زیر با هم رایطه ندارند. چرا هزار تا رابطه دارند و با هم مسائلشون را پیش می برند و نمی تونه هم نداشته باشند.

ولی خب یک شرایطی پیش می‌آید که آن‌ها از نوکران ، حالا من با این کلمات می گم، اربابان از نوکرانشان یک انتظاراتی دارن و یک خطوطی را برایشان می گذارند که اون به نفعشون است. نه این که بیایند مثلاً مثل دوران شاه. شاه تلفن می کرد به راکفلر می‌گفت من یک صندلی وزارت برای تو گذاشته ام. شوخی با هم می کردند. این جا دیگه نه. این باید برگرده فحش بده بگه این اوباما با ترامپ هیچ فرقی با هم ندارند، هر دوشون آدم های بدی بودند.   این را باید بگه؛ باید شعار ضد آمریکایی را بده، ولی در زیر همون خطی را پیش ببره که به نفع آن‌هاست.

ما به جایی که به ظاهر مسائل نگاه کنیم بریم به واقعیت‌ها نگاه کنیم. در واقعیت خطوطی را که جمهوری اسلامی پیش برده همه جا به نفع آمریکا بوده. خب این را وقتی که ما نگاه می‌کنیم می‌بینیم این واقعیه، نه اون تبلیغات ریا کارانه.

پرسشگر: آقای سنجری در پایان شما تأکید کردید روی نقش و وظیفه نیروهای اپوزیسیون مخالف جمهوری اسلامی. آیا تاکیدتون همون صدای سوم است نه به جنگ نه به جمهوری اسلامی؟

پاسخ: مهم نیست ما این را با چه کلماتی بکار ببریم. ما علیه جمهوری اسلامی هستیم برای نابودیش مبارزه می کنیم. جمهوری اسلامی را مانع اصلی رسیدن مردم خودمون و کارگران و اقشار مختلف زحمتکش جامعه به آزادی و رهایی می‌بینیم و معتقد هستیم که باید حتماً این جمهوری اسلامی از صحنه خارج کرد و از این طرف هم با توجه به تنیدگی جمهوری اسلامی با امپریالیسم و نظام جهانی امپریالیستی ، معتقدیم که این موضع نابودی جمهوری اسلامی و رهایی طبقه کارگر وقتی به رهایی خلق های ستم دیده ما منجر می شه که ما توانسته باشیم سلطه امپریالیستی را در ایران توأماً نابود کرده باشیم و یعنی در ‌واقع نظام سرمایه داری وابسته را نابود کرده باشیم.  در این صورت است که ما با یک انقلاب بزرگ می تونیم مردم و کارگر ها را به آزادی و رهایی برسونیم.  ما باید هم علیه تجاوز و جنگ و تجاوز گری امپریالیستی باشیم و هم علیه جمهوری اسلامی و کار خودمون را پیش ببریم.  بعضی‌ها با تکیه بر بعضی تجربیات تاریخی فکر می کنند که در دعوای دزدها همواره باید طرف یکی را گرفت علیه اون یکی .نه ، وقتی دزدها با هم می جنگند ، وقتی دزدها با هم دسیسه می چینند نیروی انقلابی الزامی نیست که بره طرف یکی ، باید علیه هر دو با صف مستقل خودش پیش بره.

به باور ما اگر می خواهیم در شرایط کنونی کنار مردم خودمون، کنار طبقه کارگر باشیم و واقعاً خواست ها و آرمان‌ها و مطالبات آن‌ها را پژواک بدیم ، باید هم بر علیه جمهوری اسلامی باشیم و هم بر علیه امپریالیسم.

پرسشگر رادیو همبستگی: بسیار سپاسگزارم از حضورتون در این گفتگو ، آقای فریبرز سنجری از چریک های فدایی خلق ایران

فریبرز سنجری: من هم متقابلا و دو باره از شما تشکر می کنم که یک چنین امکانی را فراهم کردید تا من با شنوندگان رادیوی شما در ارتباط قرار بگیرم. امیدوارم که پاسخگوی پرسش های شما بوده باشم.

پرسشگر: متشکر از شما. روزتان خوش.

 

 

 

برآشفته شدن از توضیح پیوستن کومەله به جنبش ناسیونالیسم کرد / بهرام مدرسی – اسد گلچینی

برآشفته شدن از توضیح پیوستن کومەله به جنبش ناسیونالیسم کرد

 

یدی صمدی دبیر سندیکای کارگران خباز سنندج و حومه ( انجمن صنفی کارگران خباز سنندج و حومه) در نوشته ای تحت عنوان "من آنم که رستم بود پهلوان"( نوشته وی درانتهای این مقاله آمده است)  به یکی از جدل های مهم این دوره در میان ناسیونالیستها و منتقدین آنها در کومه له پرداخته است. اهمیت این مباحثات چنان است که توجه  بسیاری از کارگران آگاه و فعال را به خود جلب کرده  است. مباحثاتی که ابعادی اجتماعی دارند. احساس مسئولیت این بخش از کارگران در کردستان دقیقا از زاویه  نقش و اعتباری است که برای خود در مبارزه  و دخالت در تعیین سرنوشت جامعه قائلند. از این نظر برای ما پرداختن به نوشته یدی صمدی که زبان حال بسیاری از این مبارزین جنبش کارگری است، اهمیت دارد.

 

نوشته یدی صمدی این گونه شروع میشود:

"متن زیر را در پاسخ به کامنت آقای انور عزیزیان “ زنده باد جنبش انقلابی در کردستان و شکست متوهمین به احزاب ناسیونالیست حتمی است “ که زیر پست فیسبوک آقای عثمان اسماعیلی نوشته اند؛ منتشر می کنم چون برای بنده جای سوال بوده که آقای عزیزیان چه دلیلی داشته اند که زیر یک عکس که عثمان اسماعیلی در صفحه فیسبوک خود پست کرده چنین کامنتی بنویسند؟ البته تنها ایشان نیستند خیلی‌ها به این بیماری مبتلا شده‌اند و مطلب منتشره تمامی آن کسانی را دربرمی‌گیرد که بدون هیچ ادله‌ای دیگران را با انواع و اقسام اتهامات، خطاب قرار می‌دهد." (تاکید از ماست)

او در ادامه فاکتهایی از نوشته ای از لنین که بنام "بیماری کودکی چپ روی در کمونیسم"ترجمه شده است، میاورد. او سعی دارد با اشاره به این نقل قول ها   نشان دهد که منتقدین امروز کومه له فقط بحث میکنند، منفعل هستند و جامعه را نمیفهمند، آکادمیک هستند و دور از مبارزه واقعی. ما اینجا به این نوشته لنین و تلاش یدی صمدی از استفاده از آن نمیپردازیم، به این دلیل که آن نقل قول خارج از کانتکس اجتماعی و موضوع سیاسی که لنین قصد توضیح آنرا داشت، آورده شده است. نمیتوان هر نقل قولی را از کسی مستقل از همه شرایط تاریخی و اصلا موضوع اصلی بحث برای اثبات صحبت های خود آورد. این دقیقا روش همان آکادمیست هایی است که یدی صمدی ظاهرا به جنگ آنها میخواهد برود.

بسیاری از این نقل قول ها میتواند و لازم است  در مکان و زمان واقعی خود فهمیده و بکار گرفته شوند. یدی صمدی البته این کار را نمیکند و  به کمک این نقل قولها در تلاش برای برچسب های نخ نمایی چون انفعال و بی برنامگی منتقدین است. مستقل از این نقل قولها مواضع اصلی  یدی صمدی از نظر ما بطور خلاصه این است:

یدی صمدی همان جا مینویسد:

"...در این بین عده‌ای از کاشفان و فلاسفه دست به قلم شده‌اند و با ردیف نمودن کلماتی پشت سر هم در چندین و چند سطر، رادیکالیسم خود را به رخ دیگران کشیده و در یک سلسله مقالات پیچیده‌ی فلسفی آن هم با یک شکل و قالب و محتوا؟ به این نتیجه رسیده‌اند، نبایستی در جامعه تن ما به تن توده‌های مردم اعم از ناسیونالیست، رفرمیست‌، لیبرال و... بخورد چون وا مصیبتا از حد و حدود انقلابی‌گری‌مان کاسته می‌شود،...

... با دستاویز قرار دادن یک سری مفاهیم ( خطر ارتجاع و نفوذ ناسیونالیسم و وجود محفلیسم و....) بدون آنکه حتی تعریف مشخصی از این مفاهیم داشته باشید صرفا طوطی‌وار آن را تکرار می‌کنید، پس لطفا فیل هوا نکنید، چنین لفاظی‌هایی میان طبقه کارگر خریداری ندارد...

... شما با بزرگ‌نمایی عده‌ای ابژه سیاسی تحت نام ناسیونالیست دو هدف را دنبال می‌کنید: یک انفعال و بی‌برنامگی خودتان را لاپوشالی کنید و دوم عده‌ای را با این لفاظی‌ها دلخوش نگه دارید که بله ما خیلی رادیکال هستیم. نه حضرات بساطت‌تان را بد جایی پهن کرده‌اید...."

برآشفتگی یدی صمدی از این زاویه است که وی فکر میکند طرح انتقاد از ناسیونالیسم و جنبش ناسیونالیستی صرفا یک جنجال است و کاریست بی مایه از جانب چپ هایی که با "کامپیوتر ۲۴ عیار"دارند سوالاتی کذایی در این مورد و البته در این شرایط حساس و سرنوشت ساز طرح میکنند.

شرایط بشدت حساس است و این بسیار درست است اما یدی صمدی میتوانست آگاهانه تر رفتار کند، همچنان که توقع از یک کارگر مبارز تبدیل شدن به نماینده و زبان حال طبقه کارگر و مبارزاتش است، بویژه در شرایط های دشوار این مبارزات.  یدی صمدی فعلا این راه را انتخاب نکرده است و در قضاوت هایش به سادگی میدان را به جنبش ناسیونالیستی و نفوذ واقعی آن در کومه له واگذار کرده است.  برای ما بسیار روشن بود که کارگران آگاه و مبارز در کردستان قطعا نمیتوانند راجع به سرنوشت امروز کومه له بی تفاوت باشند و در این جدال سهم مهمی را که دارند ایفا خواهند کرد. تلاش کمونیستها باید ایجاد صف آگاه و متحد خود در جامعه و در صفوف طبقه کارگر باشد تا به این وسیله بتوانند جنبش کارگری قدرتمندشان را در برابر هر نوع جنبش بورژوایی از جمله جنبش ناسیونالیستی در کردستان سازمان دهند.

تلاش این فعالین کارگری برای ممانعت ازحل شدن در"خانواده بزرگ کومه له"که امروز به نظر ما رسما به جنبش ناسیونالیسم کرد پیوسته است، قدم اول در کمک به ایجاد آن صف مستقل طبقه کارگر در کردستان است.

 

ابتدا سه نکته  و سپس جدال اصلی

اول:جدال های درونی کومه له واقعی اند. به همان اندازه که جدال کارگر و سرمایه دار و طبقه متوسط در جامعه واقعیت دارد. به همان اندازه که نوع اعتراض طبقه متوسط و کارگر در جامعه به رژیم و سیستم و هر تک سرمایه دار و کارفرمایی هم واقعیت دارد. به همان اندازه که هر فعال سیاسی بویژه چپ در مبارزه بر علیه جمهوری اسلامی و استبداد آن جدی است.

دوم:مساله بر سر ناسیونالیست بودن مردم نیست. یدی صمدی طوری مساله را واژگون میکند که ظاهرا کسی خواهان دور کردن کارگران کمونیست از کارگران با گرایشات ناسیونالیستی در روابط اجتماعی است. این شیپور را از سر گشاد زدنش است. مساله کارگران آگاه و یک سازمان مدعی کمونیست تغییر و زیر و رو کردن جامعه با همه افکار و عقاید پوسیده و ضد اجتماعی و ضد  انسانیش است.مسله بر سر نفوذ و پیوستن کومه که به جنبش ناسیونالیستی کرد است. داستان بر سر تغییر یک سازمان کمونیستی به یک سازمان در جنبش ناسیونالیستی کرد است. کسی که امروز تشخیص نمیدهد که فاصله کومه له وحزب دمکرات و همراهی با پ.ک.ک و پژاک و دیگر جریانات مرتجع ناسیونالیست کرد تا چه اندازه کم شده است، باید ازعینک طبقاتی روشنتری استفاده کند.

سوم: کسی که عمق نفوذ اجتماعی و سیاسی ناسیونالیسم را متوجه نباشد، فکر میکند همینکه دور و بری هایش تعلق سازمانی به پ.ک.ک یا پژاک یا حزب دمکرات نداشته باشند، تحت تاثیر جنبش ناسیونالیستی نیستند. این اشتباه بزرگ را همیشه بخشی از کمونیستها در کردستان کرده اند و از در افتادن عمیق با نفوذ این جنبش جا مانده اند. کسی که فکر میکند جدال ها و مباحثات اخیر کومه له  بزرگ نمایی ناسیونالیسم است، عملا شناخت درستی از کاری که فعالین کمونیست طبقه کارگر باید بکنند، ندارد. هر چند که خود متعهد و متعصب  نسبت به آرمانهایش باشد. 

 

جدال ها در کومه له بر سر چه هستند؟

این را همه میدانیم که ایران واضاع بشدت متحولی را از سر میگذراند. اینکه در این تحولات هریک از طبقات اجتماعی سرمایه دار و کارگر و طبقه متوسط از طریق احزاب و سازمانهای سیاسی شان  قصد دارند بر این اوضاع تاثیر بگذارند هم  باید روشن باشد. اینکه هریک از این طبقات و اقشار در تحولات سیاسی چگونه دست بالا پیدا میکنند و به اداره جامعه یا هر بخشی از آن دست میابند؟  بسته به آمادگی ذهنی، نیرو و سازماندهی توده ای و تشکیلات سیاسی آنها در جامعه است. در ایران و در کردستان نارضایتی و اعتراض عمیق مردم ابعادی اجتماعی و وسیع دارد.طبقه کارگر در این اوضاع  نباید و نمیتواند یکباردیگر به نیروی این احزاب و جریانات بورژوایی تبدیل شود و یکبار دیگر قربانی آنها شود.در کردستان هم  به دلیل وجود مساله کرد، سرکوب دولت مرکزی و تحزب یافتگی جامعه، اوضاع بشدت سیاسی و قطبی است. در کردستان هم دقیقا به دلیل وجود طبقات، جنبش ها و احزاب و سازمانهای سیاسی کشمکش ها واقعی و بسیار تعیین کننده هستند.

کارگران آگاه ، کمونیستها و سازمانهایشان در کردستان هم چنانچه دارای جنبش متکی به اهداف خود نباشند و توان دفاع از خود را از همین امروز نداشته باشند در هر تحولی از سوی جنبش ناسیونالیستی بدون تردید  بعنوان مدعی تحولات آینده کنار زده میشوند. اینها ادعا و تبلیغات نیست. زبان کردی و لباس مشترک نمیتواند مانع این اتفاق باشد. حزب دمکرات کردستان ایران سالها در تلاش برای شکست دادن کومه له کمونیست جنگید و البته شکست خورد. احزاب ناسیونالیست کرد در کردستان عراق درب تشکیلات های کارگران و زنان و مدافعان حقوق کودکان را بستند و رهبرانشان را در تظاهرات مردم کرد زبانی که دنبال سرپناه بودند به گلوله بستند. کمونیستهای آن جامعه را غیرقانونی اعلام کردند و پنج کمونیست را در ۱۴جولای سال ۲۰۰۰ برگبار بستند و کشتند و ...

کارگران در کردستان مانند هر بخش دیگر جامعه بشدت در تلاش برای خلاصی از این جهنم هستند. دامنه تنفر از جمهوری اسلامی  خواست همه با همی برای سرنگونی را باعث شده است.این خواست همگانی و ظاهرا مشترک  بسیاری اوقات بر آگاهی از آنچه که میتواند در فردای سرنگونی جمهوری اسلامی به طبقه کارگر تحمیل  شود، پیشی میگیرد و فدا میشود. شوق تلاش همگانی برای سرنگونی جمهوری اسلامی دلیلی میشود برای ندیدن واقعیات جنبش های غیر کارگری و اینجا بخصوص جنبش ناسیونالیسم کرد.این یک اشتباه مهلک است. طبقه کارگر بدون صف متحد و آگاهش باز هم قربانی احزاب و جنبش های بورژوایی خواهد شد.

جدال درون کومه له دقیقا راجع به همین است. کومه له کمونیست  دهه شصت وجود خارجی ندارد. جدال امروز در کومه له هم دقیقا منعکس کننده جدال های واقعی طبقات مختلف در جامعه است. راجع به جواب های امروز و فردا است. کسی که به سرنوشت این سازمان فکر میکند قطعا راجع به این تحولات بی تفاوت نیست. راه حل های مختلفی وجود دارند اما صورت مساله یکی است. جدال بر سرپیوستن کومه له با ادعای سوسیالیست و کمونیست بودن به جنبش ناسیونالیستی کرد است. جنبش ناسیونالیستم کرد سازمانها و احزاب مختلفی دارد. کومه له امروز بر صندلی جناح چپ این جنبش ناسیونالیستی نشسته است. کومه له در تلاش بوده  و هست که بعنوان یک سازمان در این جنبش برسمیت شناخته شود.بخش بزرگی از مشغله ها و نگرانی های کومه له همین جنبش ملی در کردستان و روابط با دیگر سازمانهای دخیل در آن است. طبقه کارگر و رهبرانش بیشتر از پانویسی برای کومه له بر سراثبات تعهدش به سوسیالیسم  نیستند. سرنوشت کومه له را نه مبارزات  طبقه کارگر و رهبران و فعالین آن بلکه دیپلماسی در اردوگاه و روابطش با احزاب برادرش در جنبش ناسیونالیسم کرد تعیین میکند. کومه له مدتهاست که ملت خود را در چهار پارچه کردستان پیدا کرده است و به نسبت آن تعصب  و عرق ملی دارد.

طبقه کارگر بدون ملت و تعصب ملی برای کومه له دیگر حتی نمیتواند شعار هم باشد چه برسد به اینکه هویت این سازمان  و قطب نمایش را تشکیل بدهد. کومه له امروز در بهترین حالت افتخارش این است که "هم کرد است و هم کمونیست"و این هیچ معنی دیگری غیر از ناسیونالیست بودن ندارد؛ این شعار ناسیونالیستهای خجولی است که کمونیست بودن خود در گذشته و اعتبار کمونیسم در جامعه را  برای جنبشی که به آن تعلق دارند، یعنی جنبش کردایتی، مورد  بهره برداری قرارمیدهند.

 

جدال های درونی کومه له، از کادر و عضو کومه له ای که بتازگی متوجه تبدیل سازمانش به یک سازمان ناسیونالیستی شده است، تا همه کسانی که این تعلق به جنبش ناسیونالیسم کرد را نشان میدهند بسیار واقعی است. برسمیت شناختن این جدال  کمک میکند که کارگران آگاه به این واقعیات وجودی جنبش ها بدون تخفیف آشنا شوند و انتخاب کنند.

یدی صمدی و دیگر رفقای کارگر و فعالی که مثل او فکر میکنند، هر چند حق دارند که نگران این جدل ها باشند اما بسیار مهم است که موضع و سوالات خودعلیه بورژوازی کرد و احزاب و جریانات جنبش ناسیونالیستی کرد را طرح کنند. کیفر خواست ما از بورژوازی یکی است، مهم نیست با چه زبانی کارگر را استثمار میکند و چه لباسی به تن دارد. کسی که این را نادیده بگیرد و یا کم رنگ کند به بخشی از بورژوازی و اینجا به ناسیونالیسم کرد امتیاز داده است و اجازه میدهد اعتراض و جنبش اش به  بورژوازی و ناسیونالیسم کرد تبدیل شود. اینرا بخش قابل توجهی از کادرها و اعضا کومه له که از نفوذ  جنبش ناسیونالیستی در کومه له احساس آرامش نمیکنند و یا بعضا احساس خفگی دارند، احساس میکنند. شانه بالا انداختن در مقابل  نفوذ ناسیونالیسم در جامعه و پیوستن کومه له به آن مهلک است.طبقه کارگر ایران و کردستان با اتکا به نیروی خود و مبارزه اش، جنبش متحد خود و تشکیلات های متنوع قانونی و غیر قانونی خود باید آینده ساز جامعه ای آزاد و برابر باشد.

بورژوازی در هر شکل و لباسی همین اوضاع کنونی را در بسته بندی های دیگری بر جامعه تحمیل خواهد کرد. مبارزه ایدئولوژیک با هر انحراف ناسیونالیستی و با هر عرق ملی  برای کارگران آگاه حیاتی است. ورود  یدی صمدی و سایر رفقای هم نظرش در این جدال، هر چند خود و طبقه کارگردر کردستان را چشم بسته در اختیار ناسیونالیسم کرد میگذارد،  اما آغاز بحثی علنی و در سطحی وسیع در میان آنها در این جدال مهم است.

 

دفتر پژوهش های تحزب کمونیستی در ایران

بهرام مدرسی – اسد گلچینی

۱۵ تیر ۱۳۹۸- ۶ جولای۲۰۱۹

www.dar-rah.com

mail@dar-rah.com

mail@bahram.modarresi.com

asadgolchini@gmail.com

 

*********************

متن زیر را در پاسخ به کامنت آقای انور عزیزیان “ زنده باد جنبش انقلابی در کردستان و شکست متوهمین به احزاب ناسیونالیست حتمی است “ که زیر پست فیسبوک آقای عثمان اسماعیلی نوشته اند؛ منتشر می کنم چون برای بنده جای سوال بوده که آقای عزیزیان چه دلیلی داشته اند که زیر یک عکس که عثمان اسماعیلی در صفحه فیسبوک خود پست کرده چنین کامنتی بنویسند؟ البته تنها ایشان نیستند خیلی‌ها به این بیماری مبتلا شده‌اند و مطلب منتشره تمامی آن کسانی را دربرمی‌گیرد که بدون هیچ ادله‌ای دیگران را با انواع و اقسام اتهامات، خطاب قرار می‌دهد.

 

من آنم که رستم بود پهلوان
نگارنده : یدی صمدی


جهت اطلاع مارکسیت‌های خود پنداشته‌ی پشت میز کامپیوتر نشین عیار ۲۴! آنهایی که بام تا شام گوش جهانیان را کر کرده‌اید و بدون آنکه شناختی از پایه‌ای‌ترین اصول آن اندیشه‌ای که خود را با آن تداعی و تعریف می‌کنید و به زعم خود خطابه‌های پرشورتر و رادیکال‌تر از مانیفیست ایراد می‌فرمایید و قلم فرسایی‌هایی به اصطلاح ریشه‌ای و مایه‌دارتر از « تزها درباره‌ فوئرباخ » در رد این و آن به رشته تحریر درمی‌آورید، تا از زاویه‌ی آن جهان‌بینی که باورتان شده خود مارکس هم به اندازه شما ازش حالی نبوده عالم و آدم را به انواع و اقسام انگ‌های ارتجاعی با مستند قرار دادن اوهام شکل گرفته در ذهن‌تان مورد تاخت و تاز قرار دهید و به سخره بگیرید!؟ عجیب است؟ در این بین عده‌ای از کاشفان و فلاسفه دست به قلم شده‌اند و با ردیف نمودن کلماتی پشت سر هم در چندین و چند سطر، رادیکالیسم خود را به رخ دیگران کشیده و در یک سلسله مقالات پیچیده‌ی فلسفی آن هم با یک شکل و قالب و محتوا؟ به این نتیجه رسیده‌اند، نبایستی در جامعه تن ما به تن توده‌های مردم اعم از ناسیونالیست، رفرمیست‌، لیبرال و... بخورد چون وا مصیبتا از حد و حدود انقلابی‌گری‌مان کاسته می‌شود، حال جالب‌تر اینکه همین حضرات برای آنکه ثابت کنند کسانی مارکسیسم را کج و کوله فهمیده‌اند چون ناشتا آن را صرف کرده!؟ برخی از نوشته‌های لنین را بعنوان پشتوانه‌ی نسخه‌های خود کشف کرده، دست مایه قرار می‌دهند. از این رو و در کمال پر رویی توجه دانشمندان گرانمایه را به سطرهایی از کتاب « بیماری کودکی، چپ روی در کمونیسم » جلب می‌نمایم و توصیه میکنم برای غنای فهم‌ درباره‌ی استراتژی و تاکتیک مارکسیسم در امر مبارزه؛ این کتاب بسیار ارزنده را یک بار دیگر مطالعه فرمایید. “ اظهارات متکبرانه و بسیار دانشمندانه و بیش از حد انقلابی چپ‌های آلمانی درباره اینکه کمونیست‌ها نمی‌توانند و نباید در اتحادیه‌های ارتجاعی کار کنند و ماذونند از این کار امتناع ورزند و باید از این اتحادیه‌ها خارج شوند و حتما یک اتحادیه کارگری شسته و رفته‌ای که توسط کمونیست‌های بسیار نازنین اختراع شده باشد تشکیل دهند، در نظر ما چیزی جز اباطیل کودکانه و خنده‌آور نمی‌تواند باشد....ترس از « جنبه‌های ارتجاعی » و کوشش برای اجتناب از آن بزرگ‌ترین سفاهت است. زیرا معنایش ترس از آن نقشی است که پیشاهنگ پرولتاری در امر تعلیم و تربیت و جلب عقب مانده‌ترین قشرها و توده‌های طبقه کارگر و دهقانان بر زندگی نوین به عهده دارند.... اگر خواسته باشیم همین امروز عملا به نتایج آتی کمونیسم کاملا تکامل یافته، کاملا استوار شده و قوام یافته، کاملا نضج یافته دست یابیم درست مثل این خواهد بود که به یک کودک چهار ساله ریاضایات عالی بیاموزیم. “« لنین / بیماری کودکی، چپ روی در کمونیسم » “ امتناع از فعالیت در درون اتحادیه‌های ارتجاعی بدین معناست که توده‌ی کارگران رشد نیافته را تحت نفوذ سران مرتجع، عمال بورژوازی و اشرافیت کارگری رها می‌سازیم. “ «نامه سال ۱۸۵۸ انگلس به مارکس درباره کارگران انگلیس »
نه حضرات! به کجا چنین شتابان؟ به عملکرد خود آگاه‌اید؟ کجاست؟ مابه ازاء اجتماعی این حجم حجیم و سنگین تئوریک‌تان که مارکس را هم شرمنده کرده است؟ چرا نمی‌بینیم؟ این کار تئوریک سنگین موجبات کدام پیش‌روی در مبارزه ی طبقه کارگر را مهیا کرده است؟ یا به قول همین لنین خودمان در پاسخ به کدام چه باید کرد؟ تئوریزه فرموده‌اید؟ از سرعت خود بکاهید، این‌ها در کارنامه‌ی انقلابی‌گری‌تان به حساب نمی‌آید، درجه رادیکال بودن خود را با حرف‌های پر ملات و رازآلود فلسفی که آن را روی کاغذ جاری می‌کنید و همزمان به چندین زبان زنده دنیا ترجمه می‌شود و در کوه و دشت به طور گسترده دست به دست می‌گردد؛ نسنجید. این به اصطلاح ” تئوری‌های شما به خودی خود غیر عملی است “ از شما تقاضامندیم تا یک بار دیگر به مفهوم فلسفه‌ی «عمل» ( پراکسیس ) همین شاگردتان، « مارکس » را عرض می‌فرمایم؛ مراجعه کنید. کمی از پوسته‌ی سخت خود درآیید و پا را بر ارض واقع بگذارید، سال‌های خیلی پیش گفته‌اند “ فلاسفه تنها جهان را تفسیر کرده‌اند در حالی که هدف تغییر آن است “ طبقه کارگر نیازی به « آگاهی کاذب » ی که شما اشاعه می‌کنید، ندارد. تئوری زمانی رادیکال است که طبقه‌ی کارگر ریشه‌های آن را درک کرده باشد و اگر بداند نیازهای اقتصادی، اجتماعی، سیاسی طبقه‌اش در آن محقق می‌شود، اگر ببیند این همان تئوری است که قابلیت آن را دارد توده‌های مردم را جذب، جلب و سازمان دهد آن زمان طبقه کارگر به مفهومی که در مرکز آن تئوری قرار دارد یعنی « عمل » ( پراکسیس ) مراجعه می‌کند و با « عمل » انقلابی از طریق انقلاب اجتماعی با نفی خود به مثابه‌ی یک طبقه، کل نظام طبقاتی را از میان برمی‌دارد. اینجاست که درمیابیم، تئوری تنها برشمردن مجموعه ای از مفاهیم فلسفی نیست. قسمت کمیک ماجرا هنوز مانده، همین مارکسیت‌های خود پنداشته که تمامی فعالین جنبش کارگری، البته جز خود و هم محله‌ای‌هایشان را به راست روی و البته فرقه‌گرایی متهم می کنند؛ یک روز و در یک صبح بسیار زیبا از خواب بیدار می‌شوند به ناگاه تصور می‌کنند به عقاید بسیار رادیکال رسیده‌اند و برای دست گرمی اعلام می‌دارند هرگونه مبارزه‌ توده‌ای مردود است و هرگونه اتحاد عمل هم در قبال آن به معنی سازش تلقی می‌شود!؟‌ این وسط بحث فعالیت در درون توده‌ها و مفهوم آگاه‌گری چه بر سرش می‌آید؟ لابد می‌گویند طبقه کارگر هم برود خودش راسا بفهمد معنای رادیکالیسم را؟!! حضرات! بعد از صرف صبحانه نگاهی به تاریخ کمینترن و اسناد کنگره‌های آن، بخصوص چهار کنگره اول که موازین و اهداف اتحاد عمل‌ها را تشریح کرده‌اند بد نیست. در اسناد ارزشمند آن کنگره‌ها به تشریح انحراف دو گرایش که نسبت به اتحاد عمل موضع منفی داشته؛ پرداخته می‌شود و آن‌ها را مردود اعلام می‌کنند، یکی انحراف فرقه‌گرایان و دیگری انحراف فرصت طلبان، پس مواظب اتهام‌های بی پایه و اساس‌تان باشید. یا اینکه یک روز دیگر به ناگاه دچار تشنج روشنفکرانه می‌شوند و در سال روز مرگ سیمون دوبوار به سوگ می‌نشینند و مرثیه سر می‌دهند؟! چگونه است؟! یک فمنیست که با رویکردی اگزیستانسیالیستی جهان پیرامون خود را تعریف می‌کند؛ انسان را مستقل از جهان می‌بیند، در نوشته‌هایش تسلیم شدن را یک امر طبیعی قلمداد می‌کند، تضاد جنسیتی میان زن و مرد در جامعه را مقدم بر تضاد طبقاتی در اجتماع می‌داند، تفکیک جنسیتی را خطای جامعه می‌پندارد، لذا از زنان می خواهد همانند مردان فکر کنند و عمل نمایند؟؟ در جایی سیستم سلطه و عملکرد اجتماعی آن را نادیده می‌گیرد و در یکی از رمان‌هایش وقتی به توصیف یک شخص زبون می‌پردازد، مسئولیتت زبونی آن شخص را متوجه خود وی می‌کند؟ جهان از دیدگاه وی غیرقابل تغییر و حاکم است، یعنی نبایستی ریشه‌های سیستم سلطه را برای تغییر هدف قرار داد؛ بدون اینکه ریشه‌های تاریخی بردگی طبقات اجتماعی و بویژه زنان که بخشی از این طبقات هستند را تحلیل نماید، حکم می‌دهد، انسان آزاد است و می‌تواند انتخاب کند، زندگی خویش را بسازد و به آن معنایی را بدهد که بر زمینه‌ی آن بسر می‌برد؟ مارکس انسان را به منزله‌ی عضوی واقعی از جامعه و طبقه‌ای معیینی می‌بیند، موجودی که توسط جامعه رشد میابد و در عین حال نیز اسیر بندهای جامعه است، پس چگونه می‌تواند آزاد باشد و انتخاب کند؟ آن هم در دل سیستم بورژوازی؟ احیانا رادیکالیسم‌تان لطمه‌ای نمی‌بیند؟! تنها این‌ تعاریف نیستند که با جهان بینی مارکسیست‌ها در تضاداند، بلکه در بسیاری دیگر از مفاهیم چون آزادی، تاریخ، سیاست، ماتریالیسم تاریخی، انقلاب، مالکیت خصوصی، نقش کار در تکامل جوامع بشری و.... با اصول و جهان‌بینی مارکسیست‌ها در تضاد است و همین حضرات در صفحات دنیای مجازی منتشر می‌کنند و عده‌ای هم درویش‌مابانه آن را تایید می‌فرمایند!؟
آقای انور عزیزیان و کسانی که همچون ایشان بدون هیچ دلیل و مدرکی دیگران را متهم به هر آنچه که مد باشد؛ خطاب قرار می‌دهید! بی منطقی منطق شماست، به این دلیل که نمی‌توانید درکی از مراودات پیچیده امروزی درون اجتماعات بشری داشته باشید دقیقا با همان بی منطقی که باورتان شده عین منطق است حکم صادر می‌کنید، پیشنهاد می‌کنم مواضع ما و خودتان را در معرض همان منطق‌تان قرار دهید سپس به قضاوت بنشینید. مواضع ما دقیق، روشن و شفاف است؛ این تضاد را چگونه در خود می‌گنجانید؟ ‌در حکمت ما که نمی‌گنجد، شاید هم از کرامت شما باشد و ما چیزی نفهمیم؟؟ خلاصه از یک سو عده‌ای را ضد انقلاب می دانید و از سوی دیگر بیهوده می‌کوشید این آشفتگی فکری بسیار عجیب و غریب و علاج ناپذیر خود را یک ایده‌ی انقلابی و خیلی ویژه جلوه دهند؟! نه نه حضرات به صحرای کربلا زده‌اید با دستاویز قرار دادن یک سری مفاهیم ( خطر ارتجاع و نفوذ ناسیونالیسم و وجود محفلیسم و....) بدون آنکه حتی تعریف مشخصی از این مفاهیم داشته باشید صرفا طوطی‌وار آن را تکرار می‌کنید، پس لطفا فیل هوا نکنید، چنین لفاظی‌هایی میان طبقه کارگر خریداری ندارد. ما پیچیدگی ساختار قدرت جهانی را دقیق می‌شناسیم و علیه ساختار جهانی کنترل ایستاده‌ایم و مبارزه می‌کنیم، قوانین وضع شده از سوی سیستم جهانی سرمایه حاکم بر دنیای امروز ماست، این قوانین مانع از سعادت انسانهاست. پس متوهم نیستیم و امر سازمان‌یابی طبقه کارگر در اولویت ما برای مقابله با سیستم جهانی کنترل است. شما با بزرگ‌نمایی عده‌ای ابژه سیاسی تحت نام ناسیونالیست دو هدف را دنبال می‌کنید: یک انفعال و بی‌برنامگی خودتان را لاپوشالی کنید و دوم عده‌ای را با این لفاظی‌ها دلخوش نگه دارید که بله ما خیلی رادیکال هستیم. نه حضرات بساطت‌تان را بد جایی پهن کرده‌اید....

 

 

نفرت و بلاهتی که همچنان جنایت می آفریند، مروری به وقایع هتل مادیماک شهر سیواس ترکیه!

نفرت و بلاهتی که همچنان جنایت می آفریند، مروری به وقایع هتل مادیماک شهر سیواس ترکیه!

 

"این ابتدای کار است. آنجا که کتابها را میسوزانند، انسانها را نیز خواهند سوزاند". هاینریش هاینه

" کارتل مواد مخدر مدی ئین(اسکوبارها) و مثلث های چینی و مافیای ایتالیا و آمریکا، انگشت کوچک ادیان سازمان یافته نمیشوند". منصور حکمت

 

مقدمه: در تاریخ دوم ژولای سال 1993 شهر سیواس ترکیه شاهد جنون افسارگسیخته اسلامیون و مرتجعینی بود که به بهانه حضور عزیز نسین  در همایشی هنری-فرهنگی و یک مصاحبه کوتاه او درباره قرآن و پروپاگند روزنامه های اسلامی درباره آته ئیست ها و درواقع به دلیل ترجمه کتاب"آیات شیطانی"اثر سلمان رشدی،به زبان ترکی هتل محل اقامت عزیز نسین(1 ) و دیگر هنرمندان ترکیه را به آتش کشیدند. در این جنایت اسلامیون 37 نویسنده، ترانه سرا، روزنامه نگار و کارگرهتل در شعله های آتش جهالت و تعصب اسلام سیاسی جزغاله شدند و بیش از 70 نفر هم زخمی شدند. این واقعه را میتوان برآمد و عرض اندام اسلام سیاسی در متن جامعه ملتهب ترکیه و قدرت گیری حزب اسلامی رفاه و توسعه و کلًا اردوی سازمان یافته ارتجاع اسلامی با تمامی شاخه ها و زیر مجموعه آن بر شمرد.در این نوشته سعی میکنم بنا به اسناد موجود و متن مصاحبه عزیز نسین و دیگر شاهدان ای که از این آتش سوزی جان بدر بردند در بیست و پنجمین سال این جنایت به ابعاد آن و چگونگی آن رخداد بنا به اسناد واقعی و در حد توان محدود خود به بررسی قتل عام سیواس بپردازم.

 

پس از نشر رمان آیات شیطانی اثر سلمان رشدی،  فتوای کشتن این نویسنده به جرم توهین به پیامبر توسط روح الله خمینی با تعیین جایزه 1 میلیون دلاری برای ترور و قتل او صادر شد. جنایتکاری که قبل ازآن فتوای جهاد علیه مردم کردستان، و حکم قتل عام زندانیان سیاسی در تابستان 1367 شمسی را صادر کرده بود. متعاقب این فتوای اسلامی، موجی از نفرت و تهدید و آتش زدن کتابهای سلمان رشدی و کتابفروشی ها و انتشاراتی هایی که این کتاب را در معرض دید خوانندگان قرار داده بودند توسط اسلامیون خشمگین شروع شد. در سال 1991 مترجم ژاپنی آیات شیطانی "هیتوشی ایگاریشی"در شهر توکیو با ضربات چاقو بقتل رسید،مترجم ایتالیایی کتاب هم در شهر میلان مورد حمله تروریستی قرار گرفت،و در سال 1993 ناشر نروژی کتاب آیات شیطانی مورد حمله مسلحانه قرار گرفت. (2 ) این موج از تروریسم اسلامی که اوج توحش آن در کشتار سیواس خود را نشان داد زاویه و بخشی از چهره واقعی ادیان سازمان یافته و قدرت تحمیق آنها برای خلق کشتار و جنایت بر علیه منتقدین و دگراندیشان است که وجه مشخصه تمامی ادیان در قدرت و ایدئولوژی های توتالیتر است.

واقعه کشتار سیواس، ترمی که بعد از به آتش کشیده شدن هتل " Madimak”   در ترکیه برای اطلاق و اشاره به این رویداد تلخ مصطلح شد. در تاریخ دوم ژولای 1993 شهر سیواس میزبان جشنواره ای هنری-فرهنگی با شرکت هنرمندان و نویسندگان ای بود که برای شرکت در این مراسم به این شهر دعوت شده بودند. اما چند روز قبل از شروع این جشنواره، روزنامه های دست راستی با تحریف واقعیات و با پروپاگند و تهییج مردم عوام و برانگیختن احساسات مالیخولیایی مذهبیون، نسبت به این جشنواره و مشخصا شخص عزیز نسین تبلیغات مضحک و سخیف ای را شروع کردند. در آن طرف هم آخوند ها و مرتجعین ریز و درشت که تنها درک شان از هنر و ادبیات و کتابخوانی احکام بند تنبانی اسلام و شریعت بود، بناگاه در مقام نقد ادبی-اسلامی رمان آیات شیطانی خزعبلاتی را از منابر مساجد و روزنامه های محلی و سراسری و صد البته مقالات بدون نام و با وجه تسمیه و امضای استشهاد محل گونه تحت نام" امت مسلمین" ظاهر شدند. حال اینها نمیدانستند سبک رئالیسم جادویی کتاب مذکور، خوردنی است یا پوشیدنی! و کسانی هم که حکم تکفیر نویسنده کتاب و مترجم آن بزبان ترکی یعنی عزیز نسین را صادر کرده بودند این کتاب "ظاله" که ارکان ایمان مذهبی قاطبه مسلمین بی خبر از حقیقت را به خطر انداخته بود حتی یک صفحه از کتاب را هم تورق نفرموده بودند، و آنهایی هم که در مقام علمای اسلامی و اشخاص فیلسوف مکلا و بدون عبا و نعلین آخوندی، نظیر آقای عبدالکریم سروش و عطاالله مهاجرانی که هرکدام نقداً ید طولایی درجنایت و اولی در دوران "انقلاب فرهنگی" و مشترکا هر دوی این حضرات عناصر  ترمیم یافته و اصلاح شده پروسه تکامل اعوجاجی و متعارف گونه سرمایه داری قابل معامله و تحمل پذیر تر نزد سوداگران انباشت سرمایه در غرب و ینگه دنیا هستند در مغالطات دل بهم زن ومفردات آخوند مآبانه ای که ارائه   دادند در مقام نقد این اثر و تکفیربظاهر ادبی-اسلامی کتاب برآمدند.

تیتر روزنامه های محلی و سراسری ترکیه هم  مملو از جملاتی از زبان عزیز نسین و اخباری احمقانه تر نظیر اینکه" درمحله مسلمانان حلزون و صدف خوراکی کفار بفروش رسیده است" و یا اینکه عزیزنسین کتابی که در آن امهات المسلمین و زوجه ها و مُتعه های جفت و طاق پیامبر اسلام را "فاحشه" خطاب کرده است را به زبان مقدس اسلام زده ترکیه ترجمه کرده است، در این جراید به چاپ رسید. اما نقطه اوج غلیان جنون آمیز متعصبین اسلامی بدنبال مصاحبه یک به اصطلاح خبرنگار مسلمان دو آتشه کراواتی با عزیزنسین درشهر سیواس هنگامی که نویسنده همراه با دیگر همکارانش مشغول امضای کتابهایش بود شروع شد. هر آینه مشخص بود که این هجمه و توحش اسلامی از قبل توسط آخوند های مساجد و والی و نمایندگان اسلامی حزب رفاه برنامه ریزی شده بود. فضای دوفاکتو در روز جمعه دوم ژولای 1993 بر شهر حاکم بود، از طرفی انبوه نمازگذارانی که بعد از اقامه نماز جمعه شان و شستشوی مغزی با خطبه های جهاد گونه امامان و طفیلی های صنعت مذهب، شاخ حسینی کنان با سنگ و غریو فریادها و شعارهای رقت آور و جملات تکرار شده تاریخ خونین مذاهب به طرف هتل محل اقامت عزیز نسین و دیگر هنرمندان حرکت کردند و پلیس و ژاندارم ها هم با حالتی پاسیو و صد البته تائید آمیز جمعیت خشمگین را مشایعت می‌کردند، و از طرفی دیگر جوانان و انبوه مشتاقان عرصه هنر که همزمان در سالن هتل و در هنگام پانل نویسندگان حضور داشتند. این حالت نیروهای محافظ جهل و سرمایه وقانون، بنام پلیس و ژاندارم در متن جهنمی ترین شرایط استبداد و دیکتاتوری نظامی بعد از کودتای 1980 کنعان اِورَن تا زمامداری سلیمان دمیرل و نخست وزیری تانسو چیللرکه کوچکترین اعتراضات و تجمعات و مراسمات 1 می را در شهرهای ترکیه توسط لومپن ها و پلیس ها و نیروهای فالانژ و خود فروخته کنترا به خاک و خون کشیده بودند و هزاران روستای کردستان ترکیه را طبق تز فاشیستی چیللر"ماهی و دریا" با خاک یکسان کردند و صدها هزار زحمتکش و خانواده های روستایی مجبور به مهاجرت شده و زندگی شان در کلان شهرها متلاشی شد. اما در واقعه سیواس جمعیت حمله برنده به هتل با سردادن شعارهای ناسیونالیستی از قبیل:"بزرگترین سرباز، سرباز ما است، و سرباز نميتواند سپر افراد کافر و بی خدا باشد" سعی در همراه کردن و تهییج افراد پلیس و ژاندارم برای حمله به هتل شدند. و ظاهرا در این امر هم موفق گشتند چرا که روسای حکومتی و نمایندگان و مسئولین پلیس با این توجیه احمقانه که تعداد نیروهایشان برای کنترل جمعیت کافی نیست جوابهای سربالا را به کسانی که در داخل هتل توسط اسلامیون محاصره شده بودند  و من جمله تماسهای تلفنی عزیز نسین به معاون نخست وزیر، می دادند گویای این طرح و زهر چشم گرفتن از مخالفین و انقلابیون چپ و روزنامه نگاران و هنرمندان مستقل ترکیه بود. امری که با 37 جسد سوخته شده که ائتلاف شوم شونیسم و اسلام سیاسی را در شکل گیری و قدرت گیری جریانات اسلامی در حال حاضر و قدر قدرتی اردوغان و فاشیست های اسلامی قرار بود به جامعه منتقد ترکیه اثبات و حقنه کند. در ساعت 17.30 دقیقه عصر روز جمعه دوم ژولای 1993 جمعیتی که با شعارهای "زنده باد شریعت، سیواس قبر عزیز نسین خواهد شد، ترکیه مسلمان است و ..." هتل را به آتش کشیدند و فریادهای "گاوگند چاله دهانِ"* جمعیت که نعره میزدند" خدایا این آتش عذاب توست  و فریاد کریه و مانیفست خشونت اسلام "الله اکبر" جمعیت مسخ شده را به هیجان آورده بود، هتل محل اقامت نسین را به محاصره خود در آوردند و شاهد سوختن انسانهایی شدند که به زعم آنان سزاوار سوزاندن و کشتن بودند. بعد از حضور آتش نشانی و ماشین های پلیس و سوزانده شدن و خفه شدن 37 انسان، روند امداد رسانی و اطفای حریق شروع شد. بنا به گفته عزیز نسین او و یکی از دوستانش که در اتاقی در طبقه چهارم محبوس شده بودند و دود ناشی از آتش سوزی طبقات پائین هتل از زیر درب اتاق به درون نفوذ کرده بود. عزیز نسین در پاسخ به سوال دوستش که پرسیده بود "داداش حالا چکار باید بکنیم"؟ پاسخ داده بود "هیچ کاری از دستمون بر نمی یاد" و روی تخت هتل دراز کشیده بود تا بقول خودش در مواجه با این مرگ ناخواسته بعدا که جسد جزغاله شده اش  پیدا شود، همین جماعت اسلامی نگویند که فلانی در حالت ترس و زبونی مرده است. بعدا با کمک نردبان های آتش نشانی و شکستن شیشه پنجره اتاق توسط نسین و دوستش افراد امداد گر متوجه میشوند که دو نفر در آنجا گرفتار شده اند. به گفته عزیز نسین هنگامی که او و دوستش فریاد میکشند برای کمک، جمعیت متوجه آنان میشود و فکر میکنند عزیز نسین یکی از افراد پلیس است که گرفتار حریق شده است و دوستش هم که نویسنده جوانی است چندان شناخته شده نیست. پس از اینکه عزیز نسین به نیمه پلکان ماشین امداد آتش نشانی می رسد فرد امداد گر و جمعیت اسلامیون خشمگین متوجه میشوند که او عزیز نسین است و نه یک پلیس! همانطور که در فیلم حادثه هم بوضوح دیده میشود و تعریفی که خود عزیز نسین از چگونگی آن لحظات دلهره آور در مصاحبه اش بیان میکند، فرد آتش نشان با مشتی که به صورت او میکوبد و با فحش و ناسزا عزیز نسین را از بالای نردبان بسوی جمعیت تشنه خون و جهالت اسلام به پائین پرتاب میکند. و افرادی که آنجا بودند با مشت و لگد و ناسزا به نویسنده کافر حمله میکنند و قبل از اینکه بتوانند اورا بکشند پیکر خونین عزیز نسین با مداخله پلیس به داخل ماشین پلیس کشانده میشود. کلیت این رویداد تلخ تصویری واقعی از ماهیت تروریسم و فاشیسم اسلامی است که در قدرت یا حاشیه قدرت و حاکمیت بصورت زالویی سیری ناپذیر و دیرینه سال بقدمت خود در  تاریخچه ادیان و جنایات تحت نام دین و مقدسات ملی و مذهبی  در طول تاریخ تا کنون صورت گرفته است. بعد از این کشتار اظهار نظرها ی مخالف و موافق و تحریف اصل ماجرا از جانب سردمداران حکومتی از ریش سفید منتخب مرتجع  محل گرفته تا والی و رئیس پلیس و آخوندها ی ریش دار و بی ریش تا خود جناب  سلیمان دمیرل و رجب طیب اردوغان و دیگر همپالگی هایشان در اردوی ارتجاع سرمایه، مذهب و استبداد  صورت گرفته است. و همگی این روایات فصل مشترکی دارند که رد آن را تاریخا میتوان در دوران پدوفیلیسم محمد جنایتکار تاریخ اسلام  و عطش سیری ناپذیر کشتار مخالفان، طنز پردازان و شاعران توسط اسلام ، در دوران کتاب  سوزاندن عُمر تا جنایات دوران صفویه، تا دادگاه های انگیزاسیون قرون وسطی و سوزاندن جوردانو برانوو و یان هوس و زنان بنام جادوگر، تا بقدرت رسیدن حزب نازی و فاشیستها در آلمان و سوزاندن کتابهادر سال 1933 تا کوره های آدم سوزی و رنجگاه های فاشیسم مانند داخائو و آشویتس، تا شیلی و پینوشه، آدولف رضاخان، قتل کسروی و کشتار بهائیان و کمونیستها، و جنایات اسپرم های فَردار تاجدار، تا بالاخره  سنتز تمامی این تعفن جنون و قدرت یعنی حکومت فاشیسم  اسلامی و ام القرای تروریسم و جنایت مقدس در سطح جهان پیدا کرد و آن هم مخالفت با تغییر،مبارزه، نقد، طنز و هنر متعالی و بالنده است. کشتارها یی که با لبخند موهون و رضایت بخش جانیان قلمرو سرمایه تحت عنوان جنگ بر علیه تروریسم که  در اقصی نقاط این کره خاکی صورت میگیرد و جنگ و رقابت این کفتارها ی سیری ناپذیر و مماشات دیپلماتیک شان با اسلام سیاسی و تئوری های توجیه گر نسبیت فرهنگی و مشروعیت بخشیدن قانونی به جنایت و کودک آزاری تحت عنوان تعامل فرهنگ ها! انعکاسی از این تصویر شوم و ضد انسانی است که بورژوازی جهانی بر زندگی بشر حاکم کرده است. جمله مهوع و سایکوپادیک تانسو چیللر پس از کشتار هتل مادیماک  شهر سیواس مبین طرز تلقی جانیان و فرمان فرمایان ساختار قدرت دولتی سرمایه از جان و حق زندگی مردم است مردمی که بقول زنده یاد احمد شاملو جانشان نزد این دیوانگان قدرت در تاریخ طبقاتی با بادنجان فرقی ندارد. تانسو چیللر درباره  وقایع شهر سیواس گفت: " خدا را شکر که مردمی که خارج از هتل( منظورش هتل مادیماک شهر سیواس است ) ضرری متوجه شان نشد". و یا نماینده حزب رفاه و والی شهر خطاب به جمعیت گفت" برادران مسلمان، قَضا یتان مبارک باد( لفظی که پادشاهان عثمانی در هنگام  جنگ و هجوم و تاراج خطاب به سربازان تحت امرشان میگفتند، یعنی جنگی که بخاطر الله صورت بگیرد).

کوتاه سخن اینکه وقایع دنیای معاصر و خشونت و جنگ گروه ها و دسته جات اسلامی-تروریستی که هارمونی غریبی با نظم نوین جهانی سرمایه دارند و متحداً همگام با راسیسم و مماشات با دیکتاتورترین حکومت‌ها و جنایتکاران نظم کثیف سرمایه در حال رخ دادن است و زندگی نسل اندر نسل اکثریت زمین خوردگان جغرافیای فقر و استثمار را میسوزاند و تباه میکند، را  میتوان در این منظر و چشم انداز ترسیم شده زالوهای مکنده کار و رنج و آن سوتر  تلاش طبقه کارگر و اکثریت عظیم مردمی دید که بر علیه این دنیای نابرابر  روزانه برای گرفتن سهم نابرابر خویش در تلاش هستند و جان های شیفته ای که در این مصاف طبقاتی همچون شهاب هایی زود گذر خواب خفتگان طفیلی حریم مقدس گونه جنایت، پول  و بهره کشی  را آشفته تر میکنند، و بارقه امید به تغییر را در چشمان خسته طبقه کار و زحمت فروزان نگه میدارند.

 

پی نوشت ها:

  1. عزیز نسین(1915-1995 ) نویسنده طنز نویس و آته ئیست ترکیه که کتابها و داستانهای طنزش به زبان های مختلف ترجمه شده است.
  2.  

https://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%A2%DB%8C%D8%A7%D8%AA_%D8%B4%DB%8C%D8%B7%D8%A7%D9%86%DB%8C

  1. برگرفته از بخشی از شعر احمد شاملو بنام " با چشم ها" که در نقد اصلاحات ارضی و اصطلاح احمقانه"انقلاب سفید، یا انقلاب شاه و مردم" درگذار وبریدن ناف بقایای فئودالیسم به سمت سرمایه داری توسط از ما بهتران به شاهنشاه وحی شد.و عده زیادی بقول شاملو با این آفتاب دروغین دم گرفتند و تفاسیر شکمی خودشان را از این رفرم ملوکانه لحاظ نمودندی.

لینکهای مصاحبه عزیز نسین و گزارش کانال BBC درباره کشتار سیواس:

https://youtu.be/XM7Gbdi3yaM

 

https://www.bbc.com/turkce/haberler/2015/07/150702_sivas_1993

 

هیرش مجیدنیا  

6 ژولای 2019

 

 

کشمکش آمریکا - ایران و ما (١)

کشمکش جاری دولتهای آمریکا و ایران بار دیگر به سطح پروپاگاندای جنگی رسیده است. هر دو رجز خوانی میکنند، ادعا میکنند گزینه جنگ یا حمله نظامی "روی میز" شان قرار گرفته است. هر دو همزمان با تاکید خاصی از عدم مطلوبیت جنگ در رفع تنش صحبت میکنند. آمریکا با نمایش ناوگانهای جنگی از موضع قدرت، ایران را به نشستن پای مذاکره دعوت میکند. ایران از موضع ضعف اعلام میکند تا اطلاع ثانوی اهل مذاکره نیست، وقت میخرد تا دِرُن شکار کند و نفتکش منفجر کند بلکه با دستی پر وارد مذاکره شود. آنچه در هر حال در جریان است اپیسودی در کشمکش چهل ساله ایران و آمریکاست. اپیسود جاری مانند نمونه های مشابه آن در گذشته ای نه چندان دور، در پروپاگاندای جنگی بازتاب یافته است. در حالیکه ماشین پروپاگاندای جنگی دو دولت با کارنامه هائی مملو از قصابی مردم، روزمره ما را موضوع بمباران تبلیغاتی خود قرار داده اند، اپوزیسیون بورژائی جمهوری اسلامی و حامیان رژیم اسلامی در ظرفیت متفاوتی با یکدیگر روبرو شده اند، یکی جنگ طلب و دیگری "صلح طلب" شده است.

 

 سلطنت طلبان، مجاهدین، جمهوریخواهان، لیبرالها، سوسیال دمکراتها، گروههائی از كردهای ناسیونالیست و هر سایه روشن بینا بینی آنها علنا یا ضمنا حامی حمله نظامی آمریکا به ایران است. وجه مشترک این گرایشات بظاهر رنگارنگ --که تا قبل از شروع پروپاگاندای جنگی بدرجات مختلفی حامی تحریمهای اقتصادی آمریکا علیه ایران بودند-- ناسیونالیسم است. آنها چه تحریمات اقتصادی و چه حمله نظامی آمریکا را "جنگی علیه جمهوری اسلامی"، علیه رژیم اسلامی و برای تغییر رژیم معرفی میکنند. اغلب حتی از کاربرد واژۂ "ایران" در مقابل آمریکا پرهیز میکنند اما همینها برسم متداول ادبیات سیاسی جریان اصلی در اطلاق اسم کشورهای دیگر بهنگام خطاب کردن دولت آنها، کوچکترین تردیدی در کاربرد آمریکا، انگلیس، روسیه و ... نمیکنند. علت حساسیت آنها در کاربرد اسم ایران در مقابل اسم آمریکا در این تخاصم خاص، بخشا ناشی از توهم ولی عمدتا ناشی از عوامفریبی آنهاست. مدعیند دولت آمریکا وارد یک تخاصم آشتی ناپذیر با جناحی از طبقه حاکم سرمایه دار در ایران، رژیم جمهوری اسلامی، شده است. به تعبیر اینها آمریکا تلاش میکند جناحی دیگر از سرمایه داران، یعنی سلطنت طلب، مجاهد، جمهوریخواه و .. را جایگزین جمهوری اسلامی کند. پس در خوشرقصی برای آمریکا کوتاهی نمیکنند چون آمریکا مخالف "ایران" یعنی مخالف طبقه سرمایه دار در ایران نیست بلكه مخالف آشتی ناپذیر جناح اسلامی ایران است. رژه این طیف پشت ماشین پروپاگاندای جنگی آمریکا تهوع آور است اما در هر صورت موضع آنها در امتداد پروپاگاندای جنگی آمریکا و در خدمت به آن جناح است. این موضع عوامفریبانه باین دلیل که اولا روی یک نفرت واقعی از جمهوری اسلامی سرمایه گذاری کرده است و ثانیا پیروزی را با اتکا به بزرگترین ماشین جنگی دنیا وعده میدهد، توان بسیج هر چند محدود توده مردم را دارد چرا که تلاش میکند نفرت توده های زحتمکش از جمهوری اسلامی را در کشمکش جاری آمریکا و ایران کانالیزه کرده، آن را در بسته بندی جنگی بر سر بود و نبود رژیم اسلامی به تودۂ عاصی از آن قالب و آنها را به حمایت از آمریکا فرا بخواند.

 

حامیان جمهوری اسلامی که تا دیروز در قالبهای متفاوتی از جمله مخالفت با در لیست تروریست قرار گرفتن سپاه پاسداران و سپس اعمال تحریم اقتصادی علیه سپاه و بیت رهبری به اعتراض برمیخاستند، امروز محمل مردم پسندی برای بسیج توده مردم، خصوصا در غرب، پیدا کرده اند. آنها خود را مخالف جنگ و مدافع "صلح" معرفی میکنند. پرو اسلامی ها، علاوه بر عاملان مستقیم جمهوری اسلامی شامل اصلاح طلبان، توده ای – اکثریتی ها، چپهای پرو اسلامیست ضد امپریالیست و جناحهائی از ناسیونالیستهای کرد میشوند. آنها روی تنفر توده مردم از جنگ افروزیهای خانه خراب کن آمریکا حساب باز کرده اند، همان آمریکائی که  دیروز مردم عراق را به خاک سیاه نشاند، در ویرانی سوریه، در کشتار و آوراگی مطلق مردم سوریه نقش قابل توجهی داشت، نطفه های داعش را کاشت و همین امروز در یمن، افغانستان، پاکستان و لیبی در درگیریهای نظامی شرکت دارد. عوامفریبی حامیان جمهوری اسلامی روی یک نفرت واقعی مردم از جنگ افروزیهای خانمان برانداز آمریکا -- خصوصا در منطقه و در همسایگی با ایران – سرمایه گذاری کرده است و بهمین دلیل قدرت بسیج هر چند محدودی دارد. علاوه بر انگیزه اجتناب از خانماسوزی، جمهوری اسلامی روی برانگیختن عرق وطن پرستی در مقابله با تهاجم بیگانه حساب باز کرده است.

 

اغلب تشکلات کمونیستی با یا بدون استناد به موضع لنین در برخورد او به جنگ جهانی اول و تز شکست طلبی انقلابی اش، تاکید میکنند که اولا باید مخالف جنگ بود و ثانیا "اگر جنگی شد" توده مردم لازم است جمهوری اسلامی را سرنگون کنند. موضعی که در ظاهر حقانیت دارد و بر اصول عقیدتی کمونیستها متکی است. این موضع اما سیاسی نیست، مکتبی است و بهمین دلیل پا در هواست. این موضع نه تنها قدرت بسیج ندارد بلکه پتانسیل آن را دارد که بنفع هر دو سوی تنش بخدمت گرفته شود. این موضع از اصول آغاز میکند، به مکانیک مقابله با جنگ و سرنگونی جمهوری اسلامی آشناست و آنرا بدرست هجی میکند اما هیچ اشاره ای به دیالکتیک رابطه کمونیستها با توده مردم برای جلوگیری از جنگ یا سرنگونی جمهوری اسلامی نمیکند. چگونه میتوان از بروز جنگ پیشگیری کرد؟ چگونه میتوان در فردای وقوع جنگ، توده مردم را علیه جمهوری اسلامی بسیج و سازماندهی کرد؟ اینها تازه ایرادات بحث است. مشکل کمونیستها اما سوراخ های بحث شان نیست. کل پلمیک شان اشتباه است. آنها ناخواسته بدام فضای پروپاگاندای جنگی افتاده، در آن فضا با اتکا به اصول پایه ای کمونیستی، مخالف حمله آمریکا به ایران و مخالف جمهوری اسلامی هستند، بتصور خود "موضع سوم" را برگزیده اند. این موضع اما پا درهوا و انتزاعی است چرا که مابازای عملی ندارد. قدرت بسیج ندارد که هیچ، در عمل به خدمت طرفین درگیر درمیاید چرا که از سوئی هر تلاش ضد جنگ، جزئی از تحرکات "صلح طلبانه" حامیان جمهوری اسلامی بحساب خواهد آمد. صندلی "صلح طلبی" همین اساعه پر شده است، در نتیجه پرچم مخالفت با جمهوری اسلامی در صف حامیان "صلح طلب" جمهوری اسلامی بشدت حاشیه ای و کمرنگ خواهد بود. در توازن قوای جاری، آنچه از "ضدیت با جنگ" باقی میماند شرکت در صفوف کسانی خواهد بود که حامی جمهوری اسلامی اند. از سوی دیگر "سرنگونی جمهوری اسلامی"، باز مادام که نیروی بالفعل آن در صحنه نباشد، بسادگی در میان هیاهوی حامیان حمله آمریکا به "رژیم" محو خواهد شد، ضد رژیم بودن مترادف با قرار گرفتن در صف حامیان آمریکا خواهد بود. برخلاف دو جنبش ناسیونالیستی و پرو اسلامی، موضع جاری کمونیستها قادر به بسیج توده ها حول یک صف مستقل نیست چرا که نقطه عزیمت آن سناریوی جنگی است.

 

 برای یافتن پاسخی عینی به معضل توده مردم در هنگامی که تنش آمریکا و ایران به اوجهای تازه ای رسیده است و خود را به فضای سیاسی جامعه تحمیل کرده است، لازم است قبل از پیچیدن هر نسخه ای برای توده مردم، از فضای پروپاگاندای جنگی فاصله گرفت. باید تنش آمریکا و جمهوری اسلامی را بعینه باز کرد و توضیح داد. خطای ما در توضیح این رابطه از آنجائی آغاز میشود که بدام سوال "آیا جنگ میشود؟" میافتیم در حالیکه سوال این است: آمریكا تحت چه شرایطی حاضر به مداخله در ایران برای تغییر رژیم است؟

 

جواب کوتاه سوال بالا به باور من این است: هنگامیكه سرنگونی جمهوری اسلامی توسط خیزش انقلابی مزدبگیران قطعی شده باشد.

 

 

 

ادامه دارد

 

بازندگان سیاسی

بازندگان سیاسی

به بهانه خبر بند و بست چهار جریان ناسیونالیست با جمهوری اسلامی

 خبر اینکه حزب دمکرات کردستان ایران،حزب دمکرات کردستان و دو شاخه جریان زحمتکشان دور از چشم جامعه به شکل مخفیانه وارد گفتگو برای سازش با جمهوری شده اند، وسیعا پخش شده است. این جریانات تا کنون سکوت کرده اند، اما سکوت جریانات ناسیونالیست میتواند به معنی نشست آنها با جمهوری اسلامی باشد. البته این چیز جدیدی نیست، چرا که تاریخ احزاب ناسیونالیسم کرد تاریخ، گفتگو و کوتاه آمدن در مقابل دولتهای تا مغز استخوان ضد مردمی و جمهوری اسلامی است، اما آنچه جدید است شرایط برای گفتگویشان با جمهوری اسلامی بشدت نامناسب و غیر عقلانی است. در غیر این صورت احزاب مذکور اهداف خود را در چهار چوب رژیم اسلامی سرمایه قابل تحقق می دانند و در راستای این باور حزب دمکرات بهای گزافی نیز پرداخت نموده است. اما تجارب چهار دهه گذشته گویای این واقعیت می باشد که رژیم اسلامی همیشه آنها را ببازی گرفته و حاضر به کمترین امتیاز به آنها نبوده است.

ناسیونالیسم در کردستان هیچ وقت به عنوان شکل و بیان بورژوائی اعتراض در مقابل رژیم جمهوری اسلامی قاطعانه و حتی به اندازه وزنی که در مقاطعی از تاریخ پیدا نموده است، ظاهر نشد و همیشه به جمهوری اسلامی متوهم بوده و این دو عامل  در شکست ها و تلفاتی که حزب دمکرات کردستان در گفتگو با جمهوری اسلامی متحمل شده موثر بوده است.                                                               
تاریخ ناسیونالیسم کرد تاریخ رو در رویی با کمونیست ها و دشمنی با طبقه کارگر از یک سو و حمایت از صاحبان سرمایه در کردستان به بهانه ضرورت دفاع همگانی از جنبش ملی و سازش و مماشات با جمهوری اسلامی است. ستم ملی برای جریانات سیاسی مذکور چیزی جز ستم به بورژوازی کرد که خارج از گردونه قدرت قرار گرفته و عدم دسترسی به سهمی مناسب از استثمار کارگران کردستان نبوده و نیست.احزاب ناسیونالیست حتی به کمترین اختیار و سهم در کنترل کردستان و درجه ای از تامین منافع بورژوازی کرد راضی بودند. تمام جنگ چند دهه اخیر احزاب ناسیونالیست کرد در دوره های مختلف در راستای جلب موافقت  رژیم در جهت به رسمیت شناختن این نقش است. ولی این جریانات هر گز جوابی از جمهوری اسلامی دریافت نکردند. جمهوری اسلامی حتی این اندک اختیار را هم به احزاب ناسیونالیسم واگذار نکرد. سازشکاری و جنیوریسم احزاب و جریانات ناسیونالیسم کرد در مقابل جمهوری اسلامی، نه تنها پروسه شریک شدن در خوان یغمای ناشی از استثمار طبقه کارگر کردستان و راه یافتن به بارگاه بورژوازی ایران را برای این احزاب طولانی و پرتلفات نمود، بلکه  دست حکومت اسلامی ایران را در ببازی گرفتن این احزاب را هر چه بیشتر باز نگاه داشت و شکست های بیشتری را به آنها تحمیل کرد. تاریخ ناسیونالیسم کرد مملو از این بازهای بی حاصل با هم طبقه ای های سنیور خود است. بنا بر این میتوان گفت ناسیونالیست کرد در هیچ دوره ای به طور جدی سرنگونی طلب نبوده و تنها زمانی که هیچ سوراخی برای معامله و چانه زنی با رژیم و یا بخشی از آن باقی نمانده و در این زمینه با بن بست روبرو شده است به شعار سرنگونی چنگ انداخته است. شعار سرنگونی برای احزاب ناسیونالیست یک تاکتیک و سازش و مماشات باجمهوری اسلامی استراتژی محسوب میشود.

حزب دمکرات از بدو پیدایش بنا به دلایل تاریخی و ماهیت طبقاتیش، به ویژه از چهار دهه قبل همیشه منتظر سهم ناچیزی بوده، که دولت مرکزی از سر بزگواری به او بدهد. و در این راستا همیشه با یک اشاره رژیم با سر دویده و دست دوستی را بطرفش دراز کرده است. ولی به شهادت تاریخ همیشه سر شکسته و دست خالی مجددا خود را در مقابل رژیم باز یافته است و بجای آموختن از این گذشته بی حاصل، مجددا در جهت پناه گرفتن در سایه  جناحی از رژیم گام برداشته است. پروسه سازش و کوتاه آمدن حتی وقتی که رهبران این حزب به دست تروریستهای دولت جمهوری اسلامی در چنین نشستهایی  به قتل رسیده اند، به فاصله نه چندان طولانی دو باره ادامه پیدا کرد است. با توجه به این سیکل بسته و تکراری ناسیونالیسم کرد به توپ فوتبالی شباهت دارد که هر بار یکی از تیم های دولتی به دیگری پاس داده، بدون اینکه حتی به کمترین سهمی از قدرت دولتی و یا سپردن اداره گوشه ای از کردستان دعوتش نموده باشند. شایعه مذاکره این دوره نیز چه واقعی باشد و چه نباشد چیز عجیبی نیست،  بلکه ادامه همان راهی است که حزب دمکرات کردستان از چهل سال قبل که هنوز دو شاخه نشده بود شروع نموده و دو شاخه جریان زحمتکشان نیز از زمانی که ناسیونالیسم را به عنوان پرچم خود بلند کردند، روش اسلاف ناسیو نالیست خود را با سرعت بیشتری دنبال کرده اند.

اما آنچه سازش امروز را از بند و بست های سابق این جریانات متمایز میکند، شرایطی است که زمین زیر پای جمهوری اسلامی را به آتش فشانی شبیه کرده که هر لحظه احتمال فوران آن وجود دارد، شرایطی که حکومت اسلامی بیش از هر زمانی مشروعیت خود در میان اکثریت بسیار بالایی از مردم از دست داده است و طی دو سال گذشته کارگران، زنان، دانشجویان، بازنشستگان و سایر اقشار ناراضی جامعه در اعتراضات گسترده خیابانی نشان دادند، این رژیم را نمیخواهند و بارها با شعارهایشان اعلام کرده اند هر دو جناح پشت روی یک سکه اند. این چهار جریان در چنین شرایطی و همزمان با برگزاری کنگره مشاهیر کرد! باب گفتگو و سازش با جمهوری اسلامی را باز کرده اند که در این شرایط جز تنفر مردم معترض ایران و بویژه مردم کردستان برای این جریانات را به همراه نخواهد آورد. اینها ماهیتا خود را به جمهوری اسلامی از کارگران و مردم زحمتكش کردستان نزدیکتر میدانند. هیچ عدالت خواهی اجتماعی در ناسیونالیسم یافت نمیشود. دفاع از آزادی های سیاسی، ازحقوق کودک، حقوق زن و اضافه نمودن نانی به سفره کارگر نه تنها امر احزاب ناسیونالیسم نبوده و نیست، بلکه هنوز هم هر از گاه با انکار وجود کارگر در کردستان به مثابه یک طبقه، بی ربطی خود را به جامعه کردستان به اثبات رسانده اند.     
مردم کردستان بیش از چهار دهه تجربه، ماهیت جمهوری اسلامی و جناح های مختلف آن را می شناسند و چانه زنی و بند و بست این چهار حزب و جریان ناسیونالیست با رژیم جنایتکار اسلامی را آنهم در زمانی که در بدترین و بحرانی ترین شرایط سیاسی و اقتصای و انزوای شدید بین المللی قرار دارد، بی ربط به جامعه و در جهت خلاف منافع و مصالح خود و کمک به سر پا نگاه داشتن این لاشه گندیده برای چند صباحی میدانند. کارگران و مردم زحمتکش کردستان همرا با کمونیستها و آزادیخواهان نمیگذارند، مبارزاتشان وجه المصالحه سازش با جمهوری فاسد اسلامی قرار بگیرد. تجربه غنی کارگران و مردم زحمتکش کردستان و شناختی که از این احزاب بیمایه دارند از یک سو و روشنگری مداوم کمونیست ها و آزادیخواهان در افشای ماهیت طبقاتی و بند وبست و سازش این جریانات با جمهوری اسلامی، عامل مهمی در جلوگیری از وجه المصالحه قرار گرفتن کارگران ومردم آزاده کردستان توسط ناسیونالیسم کرد و به شکست کشاندن تحرکات رژیم اسلامی سرمایه و هر جناح و دسته آن در کردستان است. باید کارگران و مردم هر چه بیشتری را متوجه زیانی کرد، که احزاب ریز و درشت ناسیونالیسم کرد به جنبش کارگری و مبارزات حق طلبانه مردم کردستان جهت رفع ستم ملی وارد نموده اند. باید بار دیگر یاد آور شد، که تنها کمونیست ها مدافعان پی گیر و همه جانبه رهایی کامل کارگران از ستم طبقاتی و کلیه مصائب گریبان گیر جامعه و از جمله رفع ستم ملی هستند. چهار دهه مبارزات رادیکال و بدون تخفیف کمونیستها در کردستان ایران گواه این امر است.

***

 

پیروزی جبهه ی جمهوری دوم

در همین شرایط سخت زندگی در روند مبارزه ی آزادیخواهانه ی ایرانیان پیروزی هایی برای آزادیخواهان ایران به دست آمده است که شاید به چشم همه بزرگ نیاید ولی اساسی هستند و راه را برای پیروزی جبهه ی جمهوری دوم یعنی برقراری و تثبیت جمهوری دمکراتیک لائیک ایران باز می کنند.

واقعیتهای امروز را مرور می کنم تا از این دو سطح پیروزیهای تثبیت شده عقبتر برنگردیم. اول ناکارآمد و بی کفایت بودن اصلاح طلبان و دولتشان در عمل بر مردم محرز شده است؛ اصلاح طلبان اسلامگرا در دزدی و جنایت و کارنادانی دست کمی از اصولگرایان اسلامگرا ندارند، و حتی در دزدی و اختلاس و توجیهات دزدی حرفه ای تر هستند. تفاوتشان با جناح جنایتکار و دزد رقیبشان در سیاست داخلی تزویر و ریاکاری و پر رویی بیش از حدشان است، و در سیاست خارجی وادادگی در مقابل آمریکا را عامل اصلی بر قدرت ماندنشان البته به قیمت نوکری خارجی و بر باد دادن مملکت می دانند؛ قدرت طلبان محض جنایتکار و دزد و پر رو که هیچ چیزی جز ریششان را اصلاح نکرده اند.

دوم بر لزوم حفظ توان موشکی و توان دفاعی بازداندگی ایران تأکید کردیم. این یادآوری از آن جهت است که کسانی که موشکهای ایران را با گرانی پوشک و … مسخره می کردند، به خاطر بسپارند که آنچه مملکتشان را از حمله ی نظامی آمریکا در امان نگه داشت، همین موشکهای ساخت مهندسان ایرانی و توان بازدارندگی دفاعی مملکتشان بود. به یاد داشته باشیم که توان بازدارندگی نظامی و قدرت منطقه ای ایران به داد ایران رسید، وگرنه کارکرد نهادهای بین المللی و سازمانهای حقوق بشری برای جلوگیری از جنایات جنگی آمریکا کشک است. درست است که قدرت نظامی آمریکا بیشتر از قدرت نظامی ایران است، ولی تبعات جنگ نظامی با ایران برای آمریکا غیرقابل تحمل است، و مقاومت و توان بازدارندگی ایران برای جلوگیری از جنگ نظامی کافی بود. هرچند که آمریکا در جنگ اقتصادی علیه مردم ایران به همت دولت بی تدبیر و دغل روحانی و سیستم اقتصادی دزدسالارانه ی جمهوری اسلامی، موفق عمل کرده است؛ برخلاف توهم و ساده لوحی اصلاح طلبان اسلامگرا و تبیلغات نومحافظه کاران آمریکا، عقب نشینی مقابل آمریکا ایران را به جنگ و ویرانی نزدیک می کند.

منافع ملی ایران لزومی ندارد که سیاست خارجی آمریکا را ارضا نماید. مشکل ما با حکومت در زمینه ی سیاست داخلی اولویت دارد. برای سیاست درست داشتن، باید تفاوت و تفکیک سیاست داخلی و سیاست خارجی، و منطق متفاوت عملکرد آنها را بفهمیم. و منافع ملی ایران را از سیاست خارجی آمریکا و اسرائیل تمایز دهیم. سیاست اصولی و درست و حسابی، ساده است، هرچند که رسیدن به این سطح ساده شدن مسائل سیاسی مشکل است و نیازمند تفکر منسجم و انضباط فکری.

انضباط فکری و رهایی از فساد فکری یاوه های اصلاح طلبان اسلامگرا و نومحافظه کاران آمریکا لازمه ی تشخیص درست است برای تصمیم و اقدام قاطع برای براندازی دیکتاتوری مستقر و برقراری دمکراسی ایران. اگر آزادی می خواهید باید خودتان برایش زحمت بکشید. دمکراسی ایران از مردم ایران همت و وقت و پول طلب می کند نه از بیگانگان. من و شما هم جزو مردم هستیم، اگر برای ساختن دمکراسی ایران مسئولیت پذیریم، در جبهه ی جمهوری دوم راهکارهای عملی مشخص برای برقراری و تثبیت دمکراسی ایران تدوین شده است، با تبلیغ و سازماندهی برای برقراری و تثبیت نظام سیاسی جمهوری دمکراتیک و لائیک ایران به مسئولیت خویش عمل نماییم، وگرنه کاهلی و انفعال و عدم مسئولیت پذیری خودمان را به گردن فرهنگ مردم و آماده نبودن جامعه و … نیاندازیم.

یکی از پایه های اساسی دمکراسی، استقلال سیاسی است. دمکراسی ایران بدون حصار مستحکم سیاسی و نظامی ایران دوام نمی آورد. توان بازدارندگی دفاعی ایران میراث این دوره برای دمکراسی ایران خواهد بود. با از میدان به در شدن دیکتاتوری طلبان اصلاح طلب اسلامگرا و پهلوی طلب آمریکا طلب و رفع مزاحمتشان از مبارزه ی آزادیخواهانه ی مردم ایران، موقعیت برای رو در رویی نهایی با حریف اصلی برای براندازیش، و برقراری و تثبیت جمهوری دمکراتیک و لائیک ایران آماده می شود. اعتماد به نفس مردم و اعتمادشان به رهبری سیاسی جبهه ی جمهوری دوم در برقراری دمکراسی ایران نقش اساسی خواهد داشت. به فایل صوتی «بجای امید دادن به پرزیدنت ترامپ باید امید را در مردم اسیر اهریمن دمید با نگاه رامین کامران» در کانال تلگرام ایران لیبرال (t.me/iran_liberal)، دو بار گوش کنید و این صدای آزادیخواهی اصیل ایرانی را به آگاهی تعداد هرچه بیشتری از مردم ایران برسانید.

ایران – 10 تیر 1398

 

مبارزه و جان‌فشانی‌های تاریخی مردم کرد و سازش‌کاری‌های رهبران ناسیونالیست کرد!

bahram.rehmani@gmail.com

 

به‌جرات می‌توان گفت که مردم کرد در خاورمیانه، مبارزترین و در عین حال محروم‌ترین و سرکوب شده‌ترین مردمان خاورمیانه هستند که در میان چهار کشور منطقه تقسیم شده‌اند. اما متاسفانه هر بار این مردم حق‌طلب به پا خواسته‌اند تا حق و حقوق خود را از حلقوم حاکمان تبه‌کار و قداره‌بند بیرون بکشند رهبران ناسیونالیست کرد، یا فریب حکومت‌های مرکزی را خورده‌اند و یا در راستای منافع حقیرشان، تن به خفت و خواری داده‌اند و مبارزه مردم را به بیراهه کشیده‌اند. به علاوه آن شخصیت‌ها و‌ رهبران کرد که اغلب ریشه‌های قبیله‌ای و عشیرتی دارند حتی در احزاب خودشان نیز پایبند به هیچ قرار و مدار سازمانی – تشکیلاتی نیستند و فردی عمل کرده‌اند.

اکنون پس از چهل سال مبارزه در جهت سرنگونی کلیت حکومت جهل و جنایت و ترور اسلامی، باز هم رهبران چهار حزب سیاسی ناسیونالیست کردستان ایران، پشت درهای بسته به مسلخ حکومت اسلامی ایران رفته‌اند. ناگفته نماند که آن‌ها پیش از این نیز مذاکره با نمایندگان دست چندم حکومت‌های آمریکا، عربستان، ترکیه و...، یعنی رقبای حکومت اسلامی ایران را در کارنامه سیاسی خود دارند.

 

 

در روزهای گذشته، خیر مذاکره مشترک حزب دموکرات کردستان ایران، حزب دمکرات کردستان، حزب کومه‌له و کومه‌له زحمتکشان(تشکل مرکز هماهنگی کردستان) با حکومت اسلامی منتشر شده است. گفته می‌شود این مرکز در دو سال گذشته، بارها با نمایندگان حکومت اسلامی ایران به مذاکره نشسته است.

گویا این مذاکره و نشست نمایندگان حکومت اسلامی و چهار سازمان کردی، روز یک‌شنبه گذشته در نروژ برگزار شده است.

نفس مذاکره قابل تعمق است. مذاکره‌ای که علنی و از موضع برابر و بدون قید و شرط باشد و در پشت درهای بسته و به دور از چشم جامعه برگزار نشود شاید اشکالی نداشته باشد. اما مذاکره پنهانی و پشت درهای بسته هم می‌تواند مبارزه و جان‌فشانی‌ها و دستاوردهای مبارزاتی مردم را بر باد دهد و هم سر مذاکره‌کنندگان به مسلخ حکومتی‌ها ببرد.

با این مقدمه، در ادامه به‌طور اجمالی به تاریخ مبارزه مردم کرد و سازشکاری رهبران ناسیونالیست آن‌ها می‌پردازیم.

 

مذاکره با عبدالرحمان قاسملو و کشتن وی بر سر میز مذاکره

جا دارد در این‌جا یادآوری کنیم که سران حکومت اسلامی ایران، چگونه عبدالرحمان قاسملو دبیر کل وقت حزب دموکرات کردستان را به سر میز مذاکره در اتریش کشاندند و بر سر همان میز مذاکره نیز بی‌رحمانه او و همراهانش را به قتل رساندند.

عبدالرحمان قاسملو، دبیرکل وقت حزب دموکرات کردستان ایران، در روز 13 جولای سال 1989، به‌همراه دو تن از رفقای خود بر سر میز مذاکره با نمایندگان حکومت اسلامی ایران در شهر وین اتریش، به قتل رسید. حدود 30 سال از این قتل می‌گذرد، اما عاملان آن هنوز معرفی و محاکمه نشده‌اند.

قاسملو در اواسط  سال 1980، از طریق فرستاده‌ جلال طالبانی رهبر حزب اتحادیه‌ میهنی(ی.ن.ک) با حکومت اسلامی ایران ارتباط برقرار کرد. «فاضل رسول»، در وین زندگی می‌کرد و به‌عنوان واسطه‌ کردها برای مذاکره محسوب می‌شد. او نشست قاسملو را با حکومت ایران تدارک ‌دید. 

قاسملو درخواست کرد که نشست در پاریس برگزار شود. اما حکومت اسلامی ایران می‌گفت: «یا وین یا برلین. پاریس امکان ندارد.» سرانجام قاسملو در 11ام ژوئیه برای مذاکره به وین رفت.

در آن زمان، سه تن از سوی حکومت اسلامی ایران به نام‌های «جعفر صحرارودی»، «مصطفی آقاجوادی»، «منصور بزرگیان» از هتل به‌سوی مکان مذاکره به راه افتادند. جلوتر از این افراد حکومتی، بادیگاردهایی روز 10ام ژوئیه به وین آمده بودند. یکی از شاهدان عینی آن روز که نام خود را «شاهد د» عنوان کرده، گفته است: «محمود احمدی‌نژاد که در سال 2005، به‌عنوان رییس جمهور ایران انتخاب شد نیز در میان آن‌ها بوده و به جاسوسی پرداختە است.» 

مذاکره آغاز شد و تمام مکالمه‌های آن بر روی نواری ضبط می‌شد. بعدها صدای قاسملو از روی این نوار که توسط پلیس اتریش ضبط رفته بود، شناسایی شد که می‌گفت: «ما با دست خالی به مذاکره آمده‌ایم و  آیا حکومت ایران بر قول خود برای ایجاد خودمدیریتی پابرجا است؟» پس از آن صدای شلیک گلوله به گوش می‌رسد.

با گلوله‌هایی که از دو قبضه اسلحه شلیک شده بودند دکتر عبدالرحمان قاسملو از پیشانی، کتف و سینه، رسول هم از فرق سر و سینه خود به قتل رسیدند. 

حین ورود اولین تیم‌های پلیس به محل جنایت، جعفر صحرارودی را آغشته به خون در کف رستوران مشاهده می‌کنند. منصور بزرگیان همراه او در زمان ورود نیروهای پلیس به آنان گفته بود: «کشتند! رفیق من را کشتند، او را نجات دهید.» این ترور که از قبل سازمان‌دهی، تسوط جعفر صحرارودی طراحی شده بود؛ تحت کنترل نیروهای پلیس به بیمارستان منتقل شد و بزرگیان هم به اداره تحقیقات پلیس انتقال یافت.

 

بزرگیان با دستوری ساعت پنج صبح به سفارت ایران در وین منتقل شد و چندین روز در آن‌جا مخفی نگه داشته شد. 22 ژوئیه دولت وقت اتریش تحت فشارهای دولت اسلامی ایران، صحرارودی را به تهران بازگرداند.

از تیم ترور دکتر قاسملو در تهران هم‌چون «قهرمان» استقبال شد. منصور بزرگیان هم پس از بازگشت به ایران، درجه ژنرالی گرفت و به‌عنوان فرمانده قرارگاه سپاه در اورمیه منصوب شد. سپاه پاسداران اورمیه کنترل بخش بزرگی از کردستان را در آن دوره بر عهده گرفت. 

جعفر صحرارودی هم پس از ترور دکتر قاسملو، به ایران بازگشت و به‌عنوان فرمانده سپاه قدس وظیفه عملیات خارج از ایران را بر عهده گرفت. صحرارودی فرماندهی عملیات علیه کمپ «کویه» حزب دمکرات کردستان ایران در جنوب کردستان را در آگوست 1996، شخصا بر عهده داشت.

سال 2013 جعفر صحرارودی در ماه اکتبر به سوئیس و کرواسی مسافرت کرد. با وجود این‌که حکم بازداشت بین‌المللی او صادر شده است اما هیچ‌کدام از دو، از این کشورها به اتریش تحویل داده نشدند. 

هم‌چنین حزب دمکرات کردستان عراق‌(پ.د.ک)، از جعفر صحرارودی در سال 2014 در هولیر استقبال کرد. به دعوت پ.د.ک حین سفر علی لاریجانی به هولیر، جعفر صحرارودی هم وارد هولیر شد. جعفر صحرارودی در این دیدار با مسئولان پ.د.ک عکس گرفته است. 

دولت اتریش در سرپوش گذاشتن بر واقعیت هیا پشت پرده این ترور سنگ تمام گذاشت و از هیچ تلاشی فروگذاری نکرد. دولت اتریش، به طور مداوم ادعا کرده است که «تهران ما را در فشار قرار نداده است.» اما در سال 1997، طی نظرسنجی که در روزنامه پرسایس وین منتشر گردید نشان ‌داد که از هر 100 اتریشی، 55 نفر اعلام کرده بودند که «دولت اتریش بر اقدامات علیه کردها چشم‌پوشی کرد.» نکته جالب این‌که در اوایل 1990، تجارت مابین ایران و اتریش 60 درصد افزایش پیدا کرده بود.

هلن قاسملو، همسر چک‌تبار قاسملو از شاکیان اصلی این پرونده، سال چند سال پیش در مصاحبه‌ای با اشاره به مشکلات حقوقی پرونده ترور همسرش گفته بود: «بعد از سال 1995 مسئله وین خوابید و برای پیگیری مجدد و بازگشایی نقاط تاریک قضایی پرونده نیاز به مدارک جدی، تازه و محکمه‌پسند هست.» او ابراز امیدواری کرده بود تا زمانی که در قید حیات است پرونده ترور همسرش را به نتیجه برساند.

پرونده ترور عبدالرحمان قاسملو آن‌طور که همسر وی نیز اشاره کرده برای مدتی خاموش ماند، اما بعد از دور اول ریاست جمهوری محمود احمدی‌نژاد، برخی رسانه‌های اتریش با مطرح کردن این که رییس دولت در ترور قاسملو دست داشته است، یک‌بار دیگر موضوع ترور رهبر حزب دمکرات را مطرح کردند.

آن زمان پیتر پیلس، نماینده حزب سبزها در مجلس اتریش، شهادت یک تاجر اسلحه آلمانی را ارائه کرد که طبق آن، او مدت کوتاهی قبل از ترورعبدالرحمان قاسملو سلاح سبک به سفارت ایران در اتریش فروخته است.

تاجر آلمانی این شهادت را در مقابل کمیسیون ضد مافیا در آوریل سال 2006 میلادی ادا کرده بود. او گفته بود هنگام تحویل اسلحه سه نفر ایرانی حضور داشتند که یک نفر از آن‌ها محمود احمدی‌نژاد بوده است. با این حال، موضوع دست داشتن محمود احمدی‌نژاد در ماجرای قتل قاسملو تا این لحظه از سوی منابع رسمی دولت اتریش تایید نشده است.

چند سال پیش نیز هم‌زمان با دستگیری برخی دیپلمات‌های ایرانی در اربیل کردستان عراق توسط نظامیان آمریکا که متهم به دست داشتن در انتقال تسلیحات و کمک به درگیری‌های داخلی عراق بودند، رسانه‌های اتریش احتمال دادند یکی از دستگیر شدگان، از عوامل ترور قاسملو در اتریش است.

این احتمال نیز از سوی دولت‌های اتریش و آمریکا تایید نشد؛ با این حال پرونده ترور عبدالرحمان قاسملو همانند سایر ترورهای حکومت اسلامی بسته نشده و از نظر افکار عمومی مردم ایران و جهان باز است.

 

توافق و سازش مصطفی بارزانی با حکومت شاه و آمریکا

آرشیو کتاب‌خانه ریچارد نیکسون نامه مشاور امنیت ملی آمریکا خطاب به سفیر ایالات متحده در تهران را منتشر کرده که طی آن از همکاری نزدیک کاخ سفید با محمدرضا شاه پهلوی برای تقویت توان مالی و نظامی ملامصطفی بارزانی در دهه 1970 پرده برداشته شده است. 

سند منتشر شده، حاوی متن تلگرافی است که هنری کیسینجر، مشاور امنیت ملی آمریکا در دولت نیسکون به ریچارد هلمز، سفیر آمریکا در تهران برای مذاکره با محمدرضا شاه پهلوی درباره میزان کمک‌ها به حزب دموکرات کردستان عراق ارسال کرده است. کیسینجر در این نامه هلمز را مامور کرده است تا درباره اعلام آمادگی ایالات متحده برای کمک به کرد‌ها با شاه گفتگو کند. 

در بخشی از متن نامه کیسینجر به هلمز، آمده است: به شاه ایران بگویید که ایالات متحده در نظر دارد تا علاوه بر ادامه کمک‌های بلاعوض خود به کردها، مبلغی تا سقف یک میلیون دلار را برای امداد به پناهندگان اختصاص دهد. ایالات متحده تمایل دارد تا این میزان هزینه همان‌گونه که شاه ایران پیشنهاد آن را داده بود، صرف تهیه غذا و دیگر مایحتاج مورد نیاز آن‌ها شود. 

کیسینجر در نامه خود به هلمز، تاکید می‌کند که مسئولیت خرید و تحویل این مایحتاج باید به عهده دولت ایران باشد. مشاور امنیت ملی آمریکا در ادامه توضیحات خود به سفیر کشورش در تهران خاطرنشان کرده است که به شاه ایران بگویید ایالات متحده هم‌چنین آماده انتقال هوایی سلاح‌ها و مهمات نظامی کوچک با ارزش 900 هزار پوند به ساواک است. 

کیسینجر از هلمز می‌خواهد تا پیش از این‌که این پیشنهاد را به کردها اعلام کند، نظر شاه را در مورد مسئله اعلام خودمختاری زودهنگام کردها بخواهد و آن را گزارش دهد. او می‌نویسد: ایالات متحده تصور نمی‌کند که اعلام زود‌هنگام خودمختاری کردها به نفع آمریکا و ایران باشد. او منافع آمریکا را کمک به کردها در به‌رسمیت شناختن حق مذاکره با دولت بغداد و تضعیف دولت حاکم می‌داند. 

کیسینجر در عین حال تاکید می‌‌کند که ایجاد حکومت خودمختار و مستقل کرد در عراق و نوعی تقسیم‌بندی دائمی  این کشور، منافع طولانی مدت اقتصادی را به‌همراه نخواهد داشت. و این‌که نه ایران و نه ایالات متحده قصد ندارند تا تمامی درهای روابط خود با حکومت عراق  که مطمئنا منافع زیادی را برای دو کشور به همراه دارد، ببندند. 

در پانزدهم مارس 1970، به دنبال انعقاد معاهده‌ای پانزده ماده‌ای میان بارزانی و صدام حسین، درباره به‌رسمیت شناخته شدن ملیت و زبان کردها و موقعیت برابر آن‌ها با اعراب تاکید شد. قانون اساسی جدید 1970 عراق، حق مردم کرد و حقوق تمام اقلیت‌های درون عراق متحد را به رسمیت شناخت.

اما در سال 1971، هنگام عقد قرارداد بین حکومت بعث و نمایندگان کردها، روشن شد که مسائل کلیدی مانند کنترل کردها بر نیروهای تامین امنیت محلی، دریافت سهم مناسبی از درآمد نفت و شراکت در قدرت ملی جزو  قرارداد نیست. حکومت بعث عرب‌ها را به‌سمت کردستان کوچ داد و سعی کرد ملامصطفی بارزانی رهبر کردها را ترور کند. 

بارزانی که از دهه 1960 با آمریکا و شاه ایران در تماس بود، بار دیگر جهت دریافت کمک علیه بغداد به آن‌ها مراجعه کرد. ایران و آمریکا کردها را به شورش علیه بغداد ترغیب کردند و میلیون‌ها دلار سلاح، پشتیبانی لجستیکی و بودجه مالی برای آن‌ها تهیه کردند. بر اساس اسنادی که پیش از این منتشر شده، سازمان سیا در عرض سه سال 16 میلیون دلار پول به کردهای عراق داد و جمعا 90 درصد سلاح‌های کردها توسط آن‌ها تهیه شد. نیکسون، رییس جمهور وقت آمریکا، کسینجر و شاه امیدوار بودند کردها غلبه پیدا نکنند. همان‌گونه که در نامه کیسینجر به هلمز  به آن مستقیما اشاره شده است، آن‌ها ترجیح می‌دادند شورشیان فقط تا آن‌جا پیش بروند که برای کشیدن شیره عراق کافی باشد. 

در مارس 1974 مصطفی بارزانی با حمایت شاه ایران و آمریکا درگیری جدیدی علیه حکومت عراق آغاز کرد که با پیروزی‌های بزرگی همراه بود. 

یکی دیگر از اسناد منتشر شده در آرشیو کتابخانه نیکسون نامه‌ای است حاوی ترجمه متن عربی برنامه حزب دموکرات کردستان عراق در تاریخ 16 آوریل 1974، که پس از پیروزی در مقابل دولت بغداد برای کیسینجر ارسال شده است. در این نامه به علل اعلام خودمختاری و عواملی که باعث ایجاد درگیری‌های مجدد میان کردها و عراق شده بود، به‌طور مفصل اشاره شده است. در همان سال قانون خود مختاری در منطقه کردستان به تصویب رسید. 

قانون‌ خودمختاری در منطقه کردستان مصوبه سال 1974، وعده داد که کردی زبانی رسمی خواهد بود و در مدارس تدریس نیز خواهد شد. با این اقدامات، هویت و حقوق کردها در عراق وسیع‌تر از کشورهای همسایه به‌رسمیت شناخته شد. 

چنان‌که «لاری اورست» در کتاب «آمریکا، خاورمیانه، نفت و قدرت» نوشته، سال 1975، شورش کردها جدی‌ترین تهدیدی را که تا آن موقع حکومت بعث به‌خود دیده بود، به‌وجود آورد. سال‌ها بعد اسنادی منتشر شد که نشان می‌داد حدود 45 هزار نیروی کرد با کمک دو دسته نظامی از ایران، نزدیک به 100 هزار سرباز ارتش عراق را زمین‌گیر کرد. در پی آن اقتصاد و ارتش عراق به‌طور جدی تحت فشار قرار گرفت. نامه مشاور امنیت ملی آمریکا به هلمز در سال 1974 نشان می‌دهد که کسینجر و شاه خواهان جنگ همه‌جانبه یا فروپاشی عراق نبودند، بلکه می‌خواستند عراق را به عدم همکاری‌ با روس‌ها مجبور کنند و با این کار به دیگران در منطقه نشان دهند که وابسته به شوروی بودن فایده ندارد. 

شاه می‌‌‌خواست ثابت کند که ایران قوی‌ترین قدرت خلیج فارس و قابل اتکاءترین ژاندارم منطقه برای آمریکا است. هم‌چنین می‌خواست در معاهده سعد‌آباد که طبق آن کنترل تمامی راه آبی شط ‌العرب مابین دو کشور را به عراق داده بود، تجدیدنظر کند. 

شاه قصد داشت لحظه‌ای که با دشمن خود بر سر مشاجرات مرزی به توافق رسید کردها را رها کند. هشت ساعت پس از آن‌که عراق با شروط آمریکا و ایران که در توافقن‌امه الجزایر در سال 1975 فرمول‌بندی شده بود، موافقت کرد، شاه و آمریکا کمک‌های خود(حتی کمک‌های غذایی) به کردهای عراق را قطع کرد و مرز ایران را بستند و راه عقب‌نشینی کردها را مسدود کردند.

 

 

ملا مصطفی بارزانی در اواخر سال 1975، دچار بیماری شد و بەمنظور معالجە بە آمریکا سفر کرد و سرانجام در سال 1979، برای همیشە دیدە از جهان بست و جسد وی بە کردستان ایران منتقل و در شهر اشنویە بە خاک سپردە شد اما بعدها بە منطقە بارزان بازگرداندە شد.

 

توافق و سازش هم‌زمان جلال طالبانی و مسعود بارزانی با آمریکا

در سال 1991، پس از فروپاشی شوروی و در جریان عملیات نظامی ائتلاف علیه عراق به رهبری آمریکا، شورشی از سوی کردها علیه دولت مرکزی عراق صورت گرفت که به‌شدت از سوی صدام سرکوب شد و منجر به قتل‌عام و آواره شدن شمار زیادی از کردها شد. در چنین وضعیتی، واشینگتن با تصویب قطع‌نامه 688 شورای امنیت، منطقه پروازممنوع را در شمال عراق با هدف ایجاد «منطقه امن» تاسیس کرد. منطقه امن کردستان عراق، سرزمین­های واقع در شمال مدار 36 درجه را شامل می­شد که در پی آن استان­های کردنشین سلیمانیه، اربیل و دهوک از نفوذ بغداد رهایی یافتند و کردهای عراق موفق شدند پس از برگزاری انتخابات پارلمانی 19 مه 1991 میلادی یک دولت خودمختار منطقه‌­ای تشکیل دهند. این تحول آغازگر مناسبات جدی‌تری میان کردها و آمرکیا و هم‌چنین حکومت‌های منطقه شد. پس از آن نیز در سال 1998، واشینگتن تلاش کرد که اختلاف میان حزب دموکرات کردستان به رهبری مسعود بارزانی و گروه اتحادیه میهنی به رهبری جلال طالبانی را حل کند. این دو رهبر کرد در 17 سپتامبر 1998، موافقت‌نامه واشینگتن را امضاء کردند که بر اساس آن مقرر گردید اختلافات خود را کنار گذاشته و به‌طور مشترک اداره مناطق کردنشین عراق را بر عهده گیرند.

با سقوط صدام حسین و در پی حمله آمریکا به عراق در سال 2003، کردها توانستند در قالب ایالتی فدرال با اختیارات گسترده و رسمی، مستقل­تر شوند. اصول 1، 4 و 113 قانون اساسی عراق اختیارات قانونی لازم را به حکومت منطقه­ای کردستان اعطا کرد. طالبانی رییس‌جمهور عراق شد و نیروی پیشمرگه­های کرد به‌عنوان بخشی از ساختار دفاعی این کشور رسمیت قانونی یافت و بر اساس قانون اساسی جدید می‌باید بودجه آن از بودجه وزارت دفاع دولت مرکزی پرداخت شود.

هم‌چنین در این دوره، دفتر نمایندگی دولت اقلیم کردستان در آمریکا تاسیس شد که زمینه را برای ایجاد لابی کردها در نهادهای تصمیم‌گیری آمریکا فراهم کرد که اوج این تلاش‌ها در دوره قباد طالبانی به‌عنوان نماینده دولت اقلیم کردستان در آمریکا انجام شد.

روابط آمریکا و اقلیم کردستان از سال 2005 که مسعود بارزانی بر کرسی ریاست اقلیم کردستان عراق تکیه‌ زد، نزدیک‌تر شد و شکل رسمی­تری به خود گرفت. بارزانی از ابتدای ریاست خود بارها سفر رسمی به آمریکا انجام داده است. اولین سفر رسمی بارزانی به آمریکا در 29 اکتبر 2008 و با دعوت رسمی جرج بوش رییس‌جمهور جمهوری‌خواه آمریکا و پس از امضای توافق‌نامه استراتژیک میان واشینگتن و بغداد و عبور عراق از مرحله‌ای بحرانی انجام شد. 11 دسامبر 2009 بارزانی برای دومین بار و با دعوتی رسمی، سفری یک‌هفته‌ای به آمریکا داشت و با باراک اوباما رییس‌جمهور وقت این کشور دیدار و گفتگو کرد. سفر سوم بارزانی به آمریکا در 4 آوریل 2012 و به‌همراه هیئت عالی‌رتبه سیاسی و اقتصادی انجام شد. چهارمین سفر بارزانی به‌ آمریکا در اوایل مه 2015، در حالی صورت گرفت که شرایط بحرانی در عراق، مناقشات طایفه‌ای در آن، عدم کنترل بغداد بر همه مناطق کشور، اشغال برخی مناطق‌(اغلب سنی نشین) توسط داعش فرصت مناسبی را برای استقلال­‌طلبی تاریخی کردها فراهم کرده است. در همه این سفرها در یک دهه گذشته مسائل عراق، استقلال کردها و حمایت­های سیاسی- نظامی مورد گفتگو قرار گرفته است.

 

 

با این همه، یکی از رویدادهایی که سفر چهارم بارزانی به آمریکا را متفاوت از سفرهای دیگر او کرد، لایحه بودجه نظامی 2016 آمریکا بود که در آن کنگره‌(نمایندگان جمهوری‌خواه) به دولت اوباما پیشنهاد کرد مبلغ 178 میلیون دلار کمک نظامی به‌صورت مستقیم و بدون دخالت بغداد در اختیار نیروهای پیشمرگ و عشایر سنی در عراق برای مقابله با داعش قرار دهد. بارزانی در سفر چهارم خود، با این استدلال که بغداد در ارسال تجهیزات و تسلیحات نظامی به اقلیم مانع‌تراشی و کارشکنی می‌کند درصدد جلب حمایت سنا برای تصویب این طرح برآمد؛ اما برخلاف کنگره، سیاست دولت اوباما در پی درخواست‌های اقلیم تنها یک چیز بود: ارسال سلاح برای کردها از طریق دولت مرکزی عراق.

کمیته خدمات نیروهای مسلح مجلس نمایندگان آمریکا، در این لایحه پیشنهاد کرد که از مجموع 715 میلیون دلار کمک نظامی این کشور به عراق 25 درصد آن (178 میلیون دلار) به‌طور مستقیم به نیروهای کُرد و سنی داده شود و 75 درصد دیگر (537 میلیون دلار) در اختیار دولت مرکزی عراق قرار گیرد. نکته مهم در این لایحه در نظر گرفتن نیروهای پیشمرگ و سنی به‌عنوان «کشور» و هم‌چنین هشدار به بغداد است که اگر ظرف 3 ماه پس از تصویب لایحه به حمایت از نیروهای شیعه پایان ندهد و مشارکت سیاسی واقعی در دولت مرکزی تحقق نیابد و گارد ملی‌(نیروی وابسته به سنی‌ها) جنبه رسمی پیدا نکند، 60 درصد کمک‌های مستقیم نظامی آمریکا به بغداد (429 میلیون دلار از 537 میلیون دلار) در اختیار نیروهای کرد و سنی قرار می‌گیرد. هم‌زمان، دولت مرکزی عراق و مقامات عالی‌رتبه این کشور از جمله نخست ‌وزیر، وزیر خارجه و دیگر مسئولین، مرجعیت شیعی در کربلا و نمایندگان وابسته به جریانات شیعی به‌ویژه هم‌پیمانی ملی، به‌شدت با این اقدام کنگره آمریکا مخالفت کرده و هدف آن را تجزیه عراق اعلام کردند.

در نتیجه این فشارها و البته مخالفت دموکرات‌های کنگره و دولت اوباما با آن، طرح مذکور به سبب عدم احراز آراء کافی از سوی سنا رد شد. به هر حال پس از تضعیف دولت مرکزی عراق در نتیجه کنار رفتن مالکی و حمله داعش به این کشور و حتی با وجود رای نیاوردن طرح کنگره در مورد تسلیح مستقیم نیروهای کرد، گمانه­زنی­ها در مورد تسلیح مستقیم این نیروها به صورت محرمانه از سوی آمریکا بیش از هر زمان دیگری تقویت شده است. در سایه تهدید داعش نزدیک‌ترین روابط امنیتی آمریکا و کُردها میان یگان‌های ضد تروریسم حاصل شده و یک مرکز عملیات مشترک برای گسترش این همکاری نیز تأسیس شده است. بیش از 100 مربی نظامی آمریکا و هم‌چنین کنسول‌گری این کشور در اربیل مستقر هستند.

ماری هارف، معاون سخن‌گوی وزارت امور خارجه آمریکا در پاسخ به این‌که آیا حملات هوایی بیش‌تری در عراق انجام خواهد شد، گفته است: «دست‌کم باید گروه داعش پیشروی خود به سوی اربیل را متوقف کند تا حملات هوایی بیش‌تری انجام نشود.»‌

این موضع­گیری نشان می­دهد که دفاع از اقلیم کردستان برای آمریکا حیاتی و ضروری است. به هر حال داستان روابط آمریکا و احزاب کرد عراقی به‌ویژه پس از سرنگونی صدام، چیزی بیش از روابط یک  ابرقدرت با یک اقلیت تحت محاصره در عراق است. یعنی ساختن یک اسرائیل دیگر که پایگاه امنی برای دولت آمریکا در منطقه باشد.

اکنون اربیل پایگاه اطلاعاتی و نظامی آمریکا به‌شمار می­رود و نقطه مناسبی برای جاسوسی­‌های آمریکا علیه کشورهای است. ده‌ها مشاور نظامی آمریکایی در این شهر حضور دارند و فرودگاه‌های کوچک سری مخصوص هواپیماهای جاسوسی بدون سرنشین به آمریکا خدمات می­دهند و به‌تازگی نیز آمریکا با هدف گسترش مراکز اطلاعاتی در نزدیکی فرودگاه اربیل قراردادهایی با برخی شرکت‌ها منعقد کرده است؛

اقلیم کردستان عراق، بیش از 14 حلقه چاه نفت دارد و چهارمین چاه عظیم نفتی عراق در آن منطقه واقع شده است. ششمین ذخیره نفت جهانی در کردستان است و اربیل که پایتخت نفتی آن به‌شمار می‌­رود میزبان شرکت‌های بزرگ نفتی آمریکا به‌ویژه شرکت «اکسون موبیل» و «شیفرون» است که قراردادهای عظیم نفتی در خاورمیانه دارند. اربیل به‌تنهایی یک‌چهارم نفت عراق را تولید می­کند و ثروت منابع انرژی شمال عراق بیش از 45 میلیارد بشکه نفت و 3/6 تریلیون مترمکعب گاز است.

 

جلال طالبانی رییس جمهوری عراق

جلال طالبانی كه در فاصله سال‌های 2005 تا 2014 ميلادی، رييس جمهوری عراق بود در 21 آبان 1312 متولد شد و در 11 مهر 1396 در سن 83 سالگی، به‌دليل كهولت سن و بيماری درگذشت.

موسس حزب ميهنی كردستان عراق در سال 1976، بيش از 60 سال از زندگی خود را در فعاليت‌های مسلحانه كردستان عراق و سپس سياست گذراند.

طبق اسناد و كتاب‌هایی كه از زندگی‌نامه طالبانی منتشر شده وی در سال 1933 در روستای «كلكان» از توابع شهرستان «كويه» از توابع استان سليمانيه در شمال عراق به دنيا آمده است.

خودش گفته از سال 1947 وارد اولين تشكل دانش‌آموزی و متعاقبا در سال 1948 وارد تشكيلات دهقانان كردستان ‌شد و ثمره‌ اين جنب‌وجوش‌های سياسی اولين دستگيری و تبعيد به «موصل» و محروميت از ثبت‌نام در دانشكده پزشكی در سال 1951 بود و اين تقدير ناخواسته او را به ثبت‌نام در دانشكده حقوق دانشگاه بغداد كشاند.

او در 18 ‌سالگی عضو كميته مركزی حزب دموكرات كردستان به رهبری ملامصطفی بارزانی شد و چندی بعد هم رهبر مقاومت مناطق كردنشين شد تا در برابر حملات دولت مركزی به اين مناطق مقاومت كند.

او در سال 1961، در قيام عليه حكومت «عبدالكريم قاسم» ریيس‌جمهوری وقت عراق شركت كرد و پس از سرنگون ‌شدن قاسم، در سال 1963، عضو هياتی برای مذاكره با ریيس‌ جمهوری عراق شد.

طالبانی در سال 1963، بدون اطلاع ملا مصطفی بارزانی برای ديدار با «جمال عبدالناصر» و «احمد بن‌ بلا» روسای جمهوری مصر و الجزاير و برای ميانجی‌گری بين كردها و اعراب در عراق به مصر و الجزاير سفر كرد.

سازش ملامصطفی بارزانی با «عبدالسلام عارف» رييس جمهوری وقت عراق به تشديد تنش‌های طالبانی با ملامصطفی انجاميد و با وجود پيوند عميق اين دو، نخستين گسست در روابط‌‌ شان رخ داد.

در بحبوحه جنگ اعراب و اسرائيل در سال 1967،‌ ‌جلال طالبانی با انتشار مقاله‌‌ای در روزنامه‌ها، به دفاع از اعراب پرداخت و بر پشتيبانی كردها از اعراب در مقابل اسرائیلی‌ها تاكيد كرد.

با پيروزی بعثی‌ها در بغداد، مام‌ جلال و ملامصطفی از درِ آشتی درآمدند؛ اما دورانديشی طالبانی در عرصه‌ سياسی، او را وارد تشكيلات مخفی ديگری با نام «كومه‌له رنجبران كردستان» كرد.

در پی اختلافات در درون حزب دموكرات كردستان، طالبانی در سال 1975، «اتحاديه ميهني كردستان» را تاسيس كرد.

تشكيل اين حزب، به‌معنای تعميق شكاف ملی و ايدئولوژيك و سیاسی بين جامعه کردستان عراق بود كه در يك‌سو حزب دموكرات كردستان به رياست خانواده بارزانی و در مقابل اتحاديه ميهنی كردستان به رهبری جلال طالبانی جوان قرار داشت.

طالبانی در دهه 70 ميلادی، در گيرودار مذاكره و تلاش‌ها برای سازش بين مردم كرد و دولت مركزی عراق بود كه بعد از بي‌نتيجه‌ماندن مذاكرات، ‌جلال از عراق خارج شد و به سوريه و لبنان رفت و به‌‌شدت عليه حزب بعث عراق و حسن البكر و صدام حسين فعاليت كرد.

در‌ حالی‌ كه او در كشورهای عربی به‌فعاليت سياسی مشغول بود، صدام و شاه ايران با وساطت «هواری بومدين»، رييس جمهوری وقت و «عبدالعزيز بوتفليقه» وزير امور خارجه وقت الجزاير، در كنفرانس اوپك توافق كردند كه اين توافق منجر به صدور قرارداد مارس 1975 الجزيره شد.

با شكست قيام كردها در سال 1975، طالبانی در 22 ماه مه با اتحاد سازمان‌های چپ  كرد و از ‌جمله كومه‌له رنجبران كردستان، اتحاديه‌ ميهنی كردستان را تاسيس كرد و در سال 1976، اولين گروه چريكی اين حزب برای مبارزه با بعثی‌ها آماده شد. از آن زمان مبارزات طالبانی با حزب بعث تا سقوط اين حکومت در بهار 2003، ادامه داشت.

 

نهایتا در دوره‌ای که عراق به اشغال نيروهای آمريكایی درآمد و سپس در همين برهه كشور درگير جنگ مذهبی و هم‌زمان تشديد اختلافات سياسی داخلی شد، طالبانی بود که با وساطت‌هایی كه بين تهران و واشینگتن كرد، عراق صحنه اولين نشست مستقيم حکومت اسلامی ايران و آمريكا درباره ايجاد «صلح و آرامش» در عراق شد. بر همين اساس عراقی‌ها او را، به‌عنوان «سوپاپ اطمينان» عراق كه وجودش ايجاد سازش می‌كند، اطلاق كردند.

کردستان عراق به‌طور سنتی تحت نفوذ و تسلط «حزب دموکراتیک کردستان»(KDP)‌ به رهبری مسعود بارزانی و «اتحاد میهنی کردستان»(PUK)  به رهبری جلال طالبانی تا هنگام فوتش قرار داشت. هر یک از این دو احزاب، نیروهای جنگی خود را موسوم به «پیشمرگه» دارد. «حزب دموکراتیک کردستان» بر شهرهای اربیل و دهوک تسلط دارد در حالی که «اتحاد میهنی» و شاخه اصلاح‌طلب آن موسوم به «گوران» بر سلیمانیه کنترل دارد. این در حالی است که «اتحاد میهنی» به تنهایی حداقل به سه فراکسیون اصلی دیگر منشعب می‌شود.

 

کردهای ترکیه

ترکیه از هنگام ایجاد جمهوری در سال 1923 تا 1938، هجده بار شاهد شورش بود که 16 مورد آن از سوی کردها انجام گرفته است.

پس از سال 1938، ترکیه دیگر با شورش‌های بزرگ کردها مواجه نشد تا این که «حزب کارگران کردستان»‌(پ.ک.ک)، فعالیت خود را در سال 1984، علیه حکومت مرکزی ترکیه تشدید کرد و این مبارزه با افت و خیزهایی تا به امروز ادامه دارد.

حزب کارگران کردستان (PKK)به رهبری عبدالله اوجالان، که اکنون 20 است در زندان به‌سر می‌برد و طرفدارانش او را مانند یک فیلسوف و نظریه‌پرداز می‌دانند، صرفا یک نیروی چریکی نیست، بلکه یک جنبش متغیر اجتماعی و سیاسی است که میلیون‌ها نفر هوادار و چندین سازمان پیشرو در منزقه خاورمیانه دارد.

حزب کارگران کردستان، به‌عنوان یک جریان انترناسیونالیستی، کمک کرده است تا در چهار بخش کردستان احزابی تاسیس شوند و هم‌چنین حضور قوی در جمعیت کردهای خارج از منطقه یا مهاجر در جهان دارد.

عبدالله اوجالان، به‌ویژه طی دهه گذشته، خواست خود برای ایجاد «دولت - ملت» کردی را کنار گذاشته و حالا طرفدارن نظریه وی در چهار بخش کردستان، به احقاق حقوق فرهنگی، زبانی و سیاسی تمرکز دارند. این گرایش منطقه‌ای برای «حقوق زنان، حقوق بشر، محیط زیست، نظام اشتراکی اجتماعی و خودگردانی دموکراتیک» تلاش می‌کند.

«حزب دموکراتیک خلق‌ها» (HDP)که شدیدا تحت تاثیر افکار اوجالان است، در پارلمان ترکیه، هم‌چنان برای حقوق فرهنگی، زبانی و سیاسی از طریق تغییرات قانونی مبارزه می‌کند. این حزب حامی کارگران، هم‌جنس‌گراها، جوانان، زنان، علوی‌ها، کردها و ... مبارزه می‌کند سومین حزب بزرگ ترکیه است. پیشروی و موفقیت سیاسی این حزب، سبب شده است که مورد اتهام قرار بگیرد و از سوی دولت و شخص رجب طیب اردوغان رییس جمهوری مستبد ترکیه، «تروریست» خوانده شود.

از هنگام کودتای «نافرجام» و یا «ساختگی» تابستان 2016 در ترکیه، رهبران چندین عضو پارلمان از این حزب و هزاران تن از اعضایش دستگیر و زندانی شده‌اند؛ بیش از 80 شهردار متعلق به این حزب برکنار و جای آن‌ها هواداران حکومت گماشته شده‌اند. اما باز هم در انتخابا تامسال شهرداری این حزب موفق‌تر شد و شکست بزرگی بر اردوغان و حزبش تحمیل شد.

 

روژآوا

«حزب اتحاد دموکراتیک»  (PYD)و «واحد حفاظت مردمی - یا نیروهای مدافع خلق» (YPG) و...، کردستان سوریه (روژآوا) را در کنترل خود دارند.

کردهای سوریه محروم‌ترین افراد در میان جمعیت کردهای خاورمیانه محسوب می‌شوند. به‌طور تاریخی، آن‌ها نسبت به بخش‌های دیگر کردستان، خاموش‌ترین نیز بوده‌اند تا این که در سال 2011 جنگ داخلی در سوریه آغاز شد.

با آغاز جنگ، ترکیه از چندین گروه شورشی مذهبی و فراریان ارتش حمایت کرد. ترکیه با این اقدام ابتدا خواستار برکناری بشار اسد بود و بعد کوشش کرد تا با این نیروها به مقابله با نیروهای کردستان سوریه بپردازد.

حزب اتحاد دموکراتیک (PYD)‌که عبداله اوجالان را رهبر معنوی خود می‌داند با بسیج مردم کرد و تسلیح عمومی، نه در کنار بشار اسد قرار گرفتند نه در کنار شورشیان اسلام‌گرا. در اصل، آن‌ها راه سومی را در پیش گرفتند که عبدالله اوجالان تحت عنون «کنفدرالیسم دموکرایتک» فرموله کرده بود.

نیروهای روژآوا‌(کردستان سوریه)، توانسته‌اند تا به پیشرفت‌های قابل توجهی در میان محاصره و جنگ برسند و یک منطقه خودگردان را از سال 2012 تاکنون در نزدیکی مرز ترکیه ایجاد کنند. حکومت مرکزی سوریه، در این سال به‌طور استراتژیک از این منطقه بیرون شد.

حکومت ترکیه، نیروهای روژآوا را «ترویست» می نامد در حالی که هم جهان می‌دانند نیروی اسلامی درگیر در جنگ داخلی سوریه به‌ویژه تا روزی که داعش در قدرت بود از مرزهای ترکیه تغدیه می‌شدند و آزادانه رفت و آمد می‌کردند. سرانجام ارتش فاشیست و اشغالگر ترکیه، مستقیما به روژآوا لشکرکشی کرد و کانتون عفرین را به اشغال خود و نیروهای تروریستی وابسته به خود درآورد.

ترکیه هراس دارد که دستاورد کردهای سوریه، سبب تحریک کردهای ترکیه شود و به تقویت مردم کرد ترکیه و حزب کارگران کردستان و نهایتا شکست دولت ائتلافی ملی - مذهبی ترکیه بینجامد.

دولت ترکیه، هم‌چنین می‌خواهد مانع پیشروی سیاست‌های انسان‌دوستانه و دموکراتیک جاری روژآوا در سراسر سوریه شود. با این همه، ترکیه با مخالفت با کردهای سوریه، مخالفت شدید شهروندان کرد ترکیه نیز تحریک کرده است. این در حالی است که از هنگام شکست مذاکرات با اوجالان و حزب کارگران کردستان در سال 2015، خشونت دولتی در این کشور، به‌شکل بی‌سابقه ای شدت گرفته است.

به‌گفته کارشناسان، همه مردم کرد ترکیه با آن‌چه در روژآوا رخ می‌دهد، هم‌نوایی و هم‌دردی و همبستگی می‌کنند.

اکنون حکومت ترکیه در تقابل با کشمکش‌های مبارزاتی چنان مستاصل و بی‌مناک شده است که به هر ریسمان پوسیده‌ای جهت اغفال کردن و فریب اذهان عمومی در جامعه آویزان می‌شود.

 

امید بستن رهبران احزاب ناسیونالیست کرد به سیاست‌های آمریکا علیه ایران

برخی سازمان‌های کرد مخالف حکومت ایران با امید به این که آمریکا در مقابله مستقیم با حکومت اسلامی ایران جدی است، در تلاش هستند تا بخشی از سیاست کاخ سفید برای تضعیف و احتمالا سرنگونی حکومت اسلامی ایران باشند.

مصطفی هجری، دبیرکل حزب دموکرات کردستان ایران، بین روزهای 11 تا ۱۷ ژوئن 2017، به واشینگتن رفت تا با مقام‌های وزارت خارجه، نمایندگان کنگره و کارشناسان اتاق‌های فکر در مورد شرایط در ایران گفتگو کند. با این‌که ملاقات چهره‌های اپوزیسیون حکومت ایران با مقام‌های آمریکایی و سخنرانی‌شان در مجامع واشینگتن امری کم‌سابقه نیست، اما این بار میزان ملاقات‌ها در اتاق‌های فکر مختلف، نشان‌گر تجدید علاقه آمریکا به افراد و گروه‌های کرد، مجاهدین خلق، سطلنت‌طلبان و..، است.

المانیتور، نوشته است که هجری پیش‌تر با مقام‌های اداره دموکراسی، حقوق بشر و کار در وزارت خارجه دیدار داشته و این بار با مقام‌های دفتر ایران در آن وزارت‌خانه ملاقات کرده است. در این راستا، فواد بیگی‌زاده، نماینده حزب دموکرات کردستان ایران در سلیمانیه، به المانیتور گفت که از هیچ‌گونه ملاقات محرمانه با نمایندگان کنگره که برخی گزارش‌ها حاکی از آن بودند، اطلاعی ندارد.

یک بیانیه که در وب‌سایت حزب دموکرات کردستان ایران درباره دیدار هجری از وزارت خارجه در 15 ژوئن منتشر شده است، قید کرده: «برخلاف دیدار‌های پیشین که اکثرا مباحث حقوق بشری مورد بحث قرار می‌گرفت، نشست‌های اخیر حول محور مجموعه‌ای از مسائل مهم سیاسی و تأثیرگزار بر ایران و نقش حزب دمکرات می‌چرخید و… هیئت‌های آمریکایی خواستار شنیدن و درک خواست‌های ملت کورد بودند.»

مرکز تحقیقات سیاست‌گذاری لندن که یک اتاق فکر در نیویورک است و گفته می‌شود که بر دیدگاه ترامپ در مسائل خاورمیانه - و به‌طور اخص در مورد ایران- اثرگذار است، روز 13 ژوئن هجری و یک رهبر دیگر کرد را برای گفتگو در مورد مسائل ایران دعوت کرد.

الی ام گولد، مشاور ارشد رییس مرکز تحقیقات سیاست‌گذاری لندن، در جلسه روز 13 ژوئن به وب‌سایت کردستان 24، گفت: «ما نیاز داریم که اقداماتی قاطع انجام دهیم اما سئوال این‌جاست که چگونه؟ به وسیله گفتگو با رهبران کرد که ریاست برخی گروه‌های اپوزیسیون را در ایران در دست دارند، باید تلاش کنیم تا تغییر را در رهبری آن کشور رقم بزنیم.»

مرکز لندن که جلسات منظمی را در مورد استقلال کردستان برگزار کرده است، خواستار آن نشده که مانند افغانستان و عراق، در ایران نیز مداخله مستقیم آمریکا انجام شود. اما تلاش می‌کند تا نوعی «توافق دفاعی انجام شود که ملت‌هایی که دیدگاه‌های مشترکی با یکدیگر دارند، گرد هم آیند و تمهیدات نظامی لازم برای ایجاد ثبات فراهم شود.» پشت صحنه، به‌نظر می‌رسد که سازمان‌‌های کرد اپوزیسیون خود را به‌عنوان یک شریک ایده‌آل مطرح می‌کنند زیرا پتانسیل نظامی مناسبی مانند جنگ‌جویان مسلح و منابع اطلاعاتی انسانی در داخل ایران دارند.

هجری به کردستان 24، گفت: «ما کردهای ایران متحدترین نیروی اپوزیسیون هستیم. ما تلاش می‌کنیم تا دوستان و شرکایی را برای ایفای نقشی حساس در تغییر رژیم جمهوری اسلامی به سمت خود جلب کنیم.»

 

عبدالله مهتدی از حزب کومه‌له که در نشست روز 13 ژوئن همراه با هجری شرکت کرده بود، پیام مشابهی را منعکس کرد و گفت که «تغییر رژیم» در ملاقات‌های او و هجری در واشینگتن، شامل انستیتو هودسون و انستیتو واشینگتن برای سیاست‌گذاری خاور نزدیک، به بحث گذاشته شد.

 

جان بولتون پیش از آن‌که مشاور امنیت ملی شود، در اوت 2017، گزارشی را منتشر کرد که در آن به‌طور علنی از دولت ترامپ خواسته بود تا با خروج از توافق اتمی به ایران فشار بیاورد و به ناآرامی‌ها در داخل ایران دامن بزند. این نوشته که عنوان آن «استراتژی خروج از توافق اتمی» است، توصیه می‌کند که آمریکا «از خواسته‌های ملی کردها، از جمله کردهای ایران، عراق و سوریه پشتیبانی کند» و «به بلوچ‌ها، اعراب خوزستان، کردها و دیگران کمک کند.» او تاکید کرد که ایران «باید در صدر اولویت‌های دیپلماتیک دولت باشد و زمان، توجه و منابع کافی به آن اختصاص داده شود.»

سفر رهبران احزاب ناسیونالیست کرد به واشینگتن، بلافاصله پس از آن صورت گرفت که با وجود تعهدات متعدد مقام‌های کردستان عراق، چندین درگیری نزدیک مرز ایران و عراق میان پیشمرگان حزب دموکرات کردستان ایران و سپاه پاسداران حکومت اسلامی صورت گرفت. سپاه گفت که هفت «ضد انقلاب» در درگیری‌ها کشته و زخمی شدند، در حالی که حزب دموکرات کردستان ایران اظهار کرد که افرادش 9 عضو سپاه را کشتند و 18 تن دیگر را در نزدیکی اشنویه، استان آذربایجان غربی، مجروح کردند.

از زمانی که نچیروان بارزانی، نخست‌وزیر دولت اقلیم کردستان عراق، در ماه ژانویه گفت که دولتش اجازه نخواهد داد خاک آن برای حمله گروه‌های کرد به خاک ایران استفاده شود، تنش‌ها بالا گرفت. این اقدام بارزانی متعاقب فشارهای اقتصادی و سیاسی ایران صورت گرفت که پس از همه‌پرسی استقلال کردستان در سپتامبر 2017 ایجاد شد.

در پی درگیری‌های آن روزها، یک هیات ایرانی از کنسولگری حکومت اسلامی در اربیل، رسما در 11 ژوئن به دولت اقلیم کردستان عراق اعتراض کرد و به آنان یادآور شد که ایران حق حمله به «کانون تهدید» را محفوظ می‌داند. منظور آن‌ها حزب دموکرات کردستان ایران بود. اما حزب دموکرات کردستان ایران که از تعهدات دولت اقلیم به حکومت ایران آگاه است، راه‌های جدیدی برای عملیات در خاک ایران به کار می‌گیرد.

صلاح بایزیدی، نماینده حزب کومه‌له در واشینگتن که مهتدی و هجری را در دیدارهای 2017 همراهی می‌کرد، به المانیتور گفت: «در هفت سالی که من این‌جا بوده‌ام، گروه‌های معارض کرد ایرانی در اخبار وارد نمی‌شدند؛ در حالی که کردهای سوری و عراقی حضور داشتند. ما بر این باوریم که فصل جدیدی آغاز شده است و می‌خواهیم آمادگی داشته باشیم که بخشی از آن شویم.» 

 

در این میان، ژیار گلبی‌بی‌سی، در گزارشی که در بی‌بی‌سی به تاریخ 30 ژانویه 2017 - 11 بهمن 1395، تحت عنوان «سفری به اردوگاه احزاب مخالف مسلح کرد ایرانی»، نوشته است از جمله می‌خوانیم:

کمال کریمی عضو دفتر سیاسی حدک می گوید با میانجی‌گری برخی از کردهای عراق با نمایندگان جمهوری اسلامی ایران ملاقات داشته‌اند.

«سه سال پیش پیشنهاد دیدار با نمایندگان جمهوری اسلامی شد و شاید بیش از یک بار با آن‌ها مذاکره کردیم. از آن‌جا که از ابتدا شک داشتیم آن‌ها واقعا برای حل مسئله گفتگو کنند، پیشنهاداتی دادیم، که آن‌ها قبول نکردند. آن‌ها می‌خواستند تنها با حزب ما مذاکره کنند. اما ما خواهان حضور نمایندگان همه احزاب کرد ایرانی در این گفتگوها بودیم. آنان قبول نکردند.»

شب یلدای امسال حدک مراسمی برای اولین شب زمستان و تولد عبدالرحمن قاسملو برگزار کرد. اما در خارج از سالن برگزاری مراسم دو بمب منفجر شد. بمب اول صوتی بود و به فاصله چند دقیقه بمب دوم که فسفری بود منفجر شد. 5 عضو «حدک» و دو عضو نیروهای امنیتی کردستان عراق کشته شدند.

حدک می‌گوید این بمب‌گذاری به‌وسیله فردی نفوذی که بیش از یک سال به آن‌ها پیوسته بود انجام شده و حال اطلاعات موثق دارند که به ایران بازگشته است. کمال کریمی می‌گوید، «با توجه به سابقه ترورهای جمهوری اسلامی، تهدیدهای فرماندهان نظامی، و تحقیقات و مدارک به‌دست آمده از دست داشتن جمهوری اسلامی ایران در این عملیات حکایت دارد.»

 

هم‌چنین سپاه پاسدارن حکومت اسلامی، مقرهای هر دو حزب دموکرات را با موشک مورد هدف قرار داد. نیروهای سپاه پاسداران حکومت اسلامی، بامداد روز شنبە 17 شهریور 1397، مواضع حزب دموکرات کردستان ایران و حزب دموکرات را در نزدیکی شهر «کویە» واقع در حدود 230 کیلومتری محل شلیک و 66 کیلومتری مرز ایران و عراق هدف قرار دادەاند.

بنابر گزارش سپاه پاسداران، یک منطقه آموزشی، دو پایگاه سیاسی-نظامی و یک اردوگاه محل اقامت مورد هدف دقیق قرار گرفته است.

ستاد مرکزی حزب دموکرات کردستان‌(حدک) در خلال برگزاری پلنوم این حزب مورد حمله موشکی سپاه پاسداران ایران قرار گرفت. معاون دبیرکل «حدک» می‌گوید موشک‌باران یک ساعت و نیم پس از شروع پلنوم انجام شد و پس از آن، هم مقر حدک و هم مقر حزب دموکرات کردستان ایران، با آتش توپخانه گلوله‌باران شدند. او می‌گوید در این حملات از پهباد نیز استفاده شد.

آسو حسن‌زاده، سخن‌گوی دفتر سیاسی و معاون دبیرکل حدک به دویچه وله گفت: «تا کنون کشته شدن 15 نفر   در این حمله  محرز شده است. مصطفی مولودی و خالد عزیزی، دبیرکل و دبیرکل سابق حزب و سایر اعضای هیات سیاسی زخمی شده‌اند.»

حسن‌زاده اعلام کرد که بین 30 تا 40 نفر از اعضای حزب و خانواده‌های آن‌ها نیز مجروح شده‌اند و خطر از سرگیری حمله وجود دارد.

پلنوم حدک در جایی به‌نام «قلعه دموکرات» در شهرستان کویسنجق برگزارشده بود. این شهر در 70 کیلومتری  شرق اربیل، مرکز اقلیم کردستان عراق قرار دارد. آسو حسن‌زاده می‌گوید این‌جا قبلا محل استقرار نظامیان حکومت سابق بعث بود و  حزب دمکرات کردستان پس از آزاد شدن اقلیم کردستان، مقرش را به آن‌جا منتقل کرد.

ابراهیم ابراهیمی‌(زوه‌یی)، رحمان پیروتی، نسرین حداد، هاشم عزیزی، عثمان عثمانی و سهیلا قادری از جمله اعضای کمیته مرکزی حدک بودند که در حمله موشکی 17 شهریور جان خود را از دست داده‌اند. آسو حسن‌زاده می‌گوید شماری از اعضای حزب ناپدید هستند و...

 

«کنگره مشاهیر کرد» در سنندج برگزار شد

روزهای 11 و 12 تیر ماه « کنگره مشاهیر کرد» از سوی حکومت اسلامی در انزوا، در «سالن مولوی دانشگاه کردستان» شهر سنندج برگزار گردید.

خبرگزاری وابسته به حکومت روز سه‌شنبه 11 تیر 1398، با آب و تاب نوشتند؛ «مراسم افتتاحیه کنگره بین‌المللی مشاهیر کرد با حضور حجت‌الاسلام علی یونسی دستیار ویژه رییس جمهوری در امور اقوام و اقلیت‌های دینی و مذهبی، جمعی از مسئولان داخلی و خارجی و نام‌آورانی هم‌چون «مظهر خالقی» در تالار مولوی دانشگاه کردستان آغاز شد.»

این کنگره 2 روزه روز سه‌شنبه با برگزاری مراسم افتتاحیه، قرائت پیام‌های شیخ حسن روحانی رییس جمهور، نچیروان بارزانی رییس اقلیم کردستان عراق و سخن‌رانی بهمن مرادنیا استاندار کردستان آغاز شد.

به گزارش خبرنگار ایلنا، در مراسم افتتاحیه کنگره مشاهیر کردستان به ریاست استانداری کردستان، روز سه‌شنبه 11 تیرماه با حضور حجت‌الاسلام علی یونسی‌(دستیار ویژه رییس جمهوری در امور اقوام و اقلیت‌های دینی و مذهبی)، نچیروان بارزانی‌(رییس اقلیم کردستان عراق)، بهمن مرادنیا‌(استاندار کردستان)، آیت‌الله سیدمحمد حسینی شاهرودی‌(نماینده ولی فقیه در کردستان)، شهرام ناظری، علی اکبر مرادی، صدیق تعریف، بیژن کامکار و جمعی از مسئولان داخلی و خارجی در تالار مولوی دانشگاه کردستان برگزار شد.

از ماه‌ها پیش مسئولان حکومتی، برای برگزاری این کنگره، از جمله در خارج کشور تلاش کردند تا توجه برخی استاتید دانشگاهی و هنری را به سیاست‌های ارتجاعی خود جلب کنند. آن‌ها در دعوت و حضور چهره‌های مطرحی هم‌چون مظهر خالقی هنرمندی نام آشنای کرد که 38 سال در تبعید به سر برده و اکنون به بارگاه حکومت ده‌ها هزار اعدام به‌ویژه مردم کرد، دشمن درجه یک آزادی بیان و اندیشه و هنر شتافته؛ با «استقبال گرم» مقامات آدم‌کش و هنرکش حکومت اسلامی رو‌به‌رو شد.

از سری برنامه‌های جانبی کنگره در روز سه‌شنبه هم برگزاری کنسرت شهرام ناظری و سعدون کاکایی بود که به‌صورت مجزا در 2 سانس در سالن آزادی به اجرای برنامه درآمد.

اکران فیلم سینمایی «زر» ساخته کاظم اوز از فیلم‌سازان کرد ترکیه در روزهای 11 و 12 تیر در سینماهای بهمن سنندج و کردستان مریوان و برگزاری نشست تخصصی با کارگردان این فیلم از دیگر برنامه‌های جانبی کنگره بود.

آیت الله سید محمد حسینی شاهرودی‌(نماینده ولی فقیه در کردستان) نیز در مراسم افتتاحیه نخستین کنگره مشاهیر کرد به حاضران گفت:

«رهبر انقلاب همواره در باب بزرگی، وفاداری و محبت کردها بیانات ارزشمندی داشته‌اند که نشان از نگاه زیبای رهبری به این قوم دارد که برخلاف نگاه مملو از تهدید طاغوت است.»

نچیروان بارزانی‌(رییس اقلیم کردستان) با تشکر از دعوت استاندار کردستان برای شرکت در کنگره مشاهیر کرد طی پیامی اعلام کرد: «بسیار خوشحالیم که در این کنگره حضور داریم و از دانشگاه کردستان و استاندار کردستان تشکر می‌کنیم که کنگره مشاهیر کرد را به خوبی برگزار کُردند و امیدوارم این کنگره بانی معرفی بیشتر کردها به جهان شود.»

بیژن کامکار‌(آهنگ‌ساز و نوازنده و عضو گروه کامکارها) در رابطه با برگزاری کنگره مشاهیر کرد، طی گفت‌و‌گویی گفت: «برگزاری کنگره مشاهیر کورد اقدام ارزشمند و شایسته‌ای است، هرچند معتقدم خیلی دیر این اتفاق افتاد و باید خیلی وقت پیش در استان کردستان شاهد چنین رویداد بزرگی بودیم. بازخوردهای این کنگره قطعا در آینده مشخص خواهد شد و معتقدم حتی اگر این کنگره نتواند چنین تاثیر عمیقی در معرفی کردستان به عنوان خاستگاه کُردهای جهان بگذارد، حداقل یک تلنگر بسیار ارزشمند است و می‌تواند به یک الگو و پایلوت برای مردم دنیا در تجلیل از مفاخر تبدیل شود.»

 

 

وزیر فرهنگ و ارشاد اسلامی در بازدید از تالار مرکزی سنندج گفت: یک عزم ملی برای اتمام پروژه تالار مرکزی سنندج وجود دارد تا سریع‌تر به مرحله پایانی برسد.

به گزارش روابط عمومی کنگره مشاهیر کرد، سیدعباس صالحی که برای شرکت در آیین اختتامیه کنگره بین‌المللی مشاهیر کرد به شهر سنندج سفر کرده است، امروز بعدازظهر در بازدید از روند احداث پروژه تالار مرکزی سنندج اظهار کرد: سال 97 با حمایت‌های استاندار کردستان و مرکز، سال خوبی برای پروژه تالار مرکزی سنندج بود و ابن پروژه شتاب خوبی گرفت.

او افزود: شرایط کشور از لحاظ منابع اعتباری و پروژه‌های عمرانی به دلیل بالا رفتن هزینه‌ها شرایط سخت تر شده است اما پروژه تالار مرکزی سنندج از پروژه‌های قابل توچه برای وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی است چون استان کردستان پایگاه فرهنگ و هنر است.

استاندار کردستان هم در ادامه خطاب به عوامل اجرایی پروژه گفت: سه ماه فصل کاری برای پروژه‌های عمرانی هست که باید در این سه ماه همت خود را مضاعف کنید.

علی فوضی، سرپرست ناظر پروژه هم اظهار کرد: پیشرفت فیزیکی این پروژه تا سال 96 حدود 30 درصد بوده اما در سال گذشته حدود 20 درصد پیشرفت داشت و اکنون حدود 47 درصد پیشرفت فیزیکی دارد.

در حالی که این مقام‌ها حکومتی، در وصف پیشرفت پروژه عمرانی سخن‌پراکنی می‌کنند که به اقرار سایر مقامات حکومتی، ده‌ها هزار پروژه در سراسر ایران ناتمام مانده است سئوال است که چرا اکنون این پروژه عمرانی سنندج، برای این جانیان این‌قدر عزیز و مهم شده است؟

باشگاه خبرنگاران جوان، 27 اردیبهشت 1397 نوشت گزارش می‌دهد؛

بنابر اخبار و گزارش‌های موجود، حداقل 71 هزار پروژه نیمه‌تمام در کشور وجود دارد که بهره‌برداری تمامی آن‌ها، بودجه سنگین خاص خود را می‌طلبد، در این میان واگذاری این طرح‌ها به بخش خصوصی راه‌کاری است که به زعم بسیاری از کارشناسان و سیاست‌گذاران، ثمرات متعددی را در پی خواهد داشت.

این رسانه دولتی می‌افزاید: آن‌چنان که اخبار و گزارش‌های موجود نشان می‌دهد، حدود 71 هزار پروژه عمرانی و به تعبیر دیگری 76 هزار پروژه نیمه‌تمام در انتظار تکمیل و بهره‌برداری می‌باشد و بنابر محاسبات انجام شده، ارزش پروژه‌های مذکور حدود 700 هزار میلیارد تومان است.

این رسانه می‌افزاید: بدون تردید، با توجه به مشکلات مالی دولت، تامین اعتبارات لازم برای بهره‌برداری از پروژه های مذکور بسیار سخت و دشوار است و از سوی دیگر راکد گذاشتن آن تا زمان حصول گشایش‌های مالی و اقتصادیِ لازم نیز، باعث تحمیل هزینه‌هایی از حیث نگه‌داری و استهلاک بناها در پروژه های نیمه تمام خواهد شد.

 

نماینده مردم قصرشیرین، سرپل‌ذهاب و گیلان‌غرب در مجلس شورای اسلامی، در 8 آذر 1397، گفته است: «هم‌چنان 50 درصد زلزله‌زدگان کرمانشاه در چادر و کانکس زندگی می‌کنند.»

 

 

فرهاد تجری در گفت‌وگو با خبرنگار تسنیم در کرمانشاه، با بیان این‌که به‌دلیل پس‌لرزه‌های مکرر و شدید مقاومت ساختمان‌هایی که در زلزله سال قبل آسیب جزئی دید کاهش یافته است، گفت: «مسئولان علاوه بر بازسازی ساختمان‌هایی که در سال گذشته آسیب دید باید به فکر بازسازی ساختمان‌هایی که در زلزله هفته گذشته دچار خسارت شدند باشند.»

 

مهم‌تر از همه روزی همکار استاندار کنونی کردستان، گفته بود بلایی سر جوانان کردستان خواهیم آورد که کمر راست نکنند و منظور او معتاد کردن سیستماتیک جوانان توسط ارگان‌های امنیتی حکومت بود.

روزی نسیت که ماموران مرزی حکومت سالامی، کولبران این بخش محروم‌ترین و بی‌حقوق‌ترین بخش طبقه کارگر را در کوه‌ها و دشت‌های کردستان نکشند.

نهایتا همه کوچه‌ها و خیابان‌های کردستان، با خون جوانان پیکارگر این منطقه رنگین شده‌اند که به هیچ وجه پاک شدنی نیستند.

اما به‌نظر می‌رسد اکنون احزاب اپوزیسیون کرد در خارج کشور و هنرمندان و روشنفکران ناسیونالیست کرد در داخل کشور، به همه وحشی‌گری‌ها و جنایت‌های حکومت اسلامی چشم بسته‌اند تا شاید منافع حقیر شخصی و سازمانی‌شان تامین شود.

 

تاریخ اجمالی مبارزه مردم کرد

تاریخا مبارزه متشکل مردم کرد، به پیش از جنگ جهانی برمی‌گردد. پیش از آن هم مردم کرد، در جهت حق تعیین سرنوشت خود با جان و دل جنگیده بودند. در قرن نوزدهم و در دوران امپراطوری عثمانی، کردها دست‌کم شش بار قیام کرده بودند. قیام کردها در دل امپراطوری عثمانی از آن‌جا آغاز شد که یک جریان فکری تصمیم گرفت هویت ملی ترک‌ها را به‌عنوان بنیان اصلی امپراطوری عثمانی تعریف کند. یعنی در نیمه دوم قرن نوزدهم، زمزمه ملی‌گرایی ترک در سرزمین عثمانی را آغاز کرد. از جمله روشنفکرانی که ترک‌تبار بودند و از امپراطوری روسیه مهاجرت کرده بودند به امپراطوری عثمانی، پیشنهاد تدوین و تدقیق این ملی‌گرایی ترک دادند.

از جمله در اوایل قرن بیستم، یوسف آکچورال که یکی از روشنفکران مدعی هویت‌خواهی ترک بود و از امپراطوری روسیه مهاجرت کرده، کتابی نوشت درباره سه گرایش از سیاست، که در آن جا سه گزینه «پان‌اسلامیسم»، «پان‌ترکیسم» و «پان‌عثمانیسم» را پیش کشید و گفت در حال حاضر به‌خاطر این تحولاتی که در جهان در آغاز قرن بیستم وجود دارد، گزینه‌ای که ما باید جدا به آن بیندیشیم در برابر جنبش‌های جداسری بالکان، که تمامیت عثمانی را در حقیقت تهدید می‌کند، و همین طور جنبش‌هایی که در جهان اسلام وجود دارد، آن بخشی که زیر سلطه امپراطوری عثمانی است، دو گزینه پان‌اسلامیسم و پان‌عثمانیسم نمی‌تواند جواب بدهد و بنابراین باید رفت به‌سوی گرایش پان‌ترکیسم.

اما وقتی جنگ جهانی اول آغاز شد، و بعد در سال 1916، جرقه شورش عرب‌ها با دخالت و رهبری چهره مشهور، «لورنس عربستان»، زده می‌شود. او یکی از افسران انگلیسی بود که در حقیقت این شورش را سازمان‌دهی می‌کند، تکیه دولت عثمانی به پان‌ترکیسم بیش‌تر و جدی‌تر می‌شود. در این دوره می‌بینیم که کردها رفته رفته خواسته‌های خودشان را علیه حکومت عثمانی مطرح می‌کنند؛ نخستین روزنامه‌هایشان در می‌آورد. روزنامه به زبان کردی، در قاهره چاپ می‌شود؛ همه این وقایع در دوره امپراطوری عثمانی روی می‌دهند. به این ترتیب شورش مردم کرد آغاز می‌شود.

ولین شورش مهم مردم کرد در قرن نوزدهم و در سال 1806، به رهبری عبدالرحمن پاشا سازمان‌دهی می‌شود. شش قیامی که از سال 1803، آغاز شده بود.

سرانجام امپراطوری عثمانی در سال 1916 فروپاشید. دو کشور بریتانیا و فرانسه بر اساس پیمان مخفی «سایکس پیکو) نقشه خاورمیانه را تغییر دادند و امپراطوری عثمانی را به کشورهایی تجزیه کردند که پیش از آن با نام‌های کنونی روی نقشه جغرافیا وجود نداشت؛ مانند ترکیه، سوریه، لبنان و فلسطین. اما درباره عراق، تا سال 1921 کشوری با این نام وجود نداشت.

پشت قرارداد سایکس پیکو، چهره‌های پنهان و آشکار قرار داشتند. یکی از اثرگذارترین چهره‌ها، یک زن بریتانیایی است به نام «گرترود بِل». بررسی‌‌های تاریخی نشان می دهند که در ماجرا ترسیم نقشه عراق جدید، سه نفر دخیل بودند که این سه نفر به ترتیب تاثیرگذاری خانم گرترود بل، باستان‌شناس و سیاح بریتانیایی است که بعدها دیپلمات می‌شود و به دستگاه امنتیتی-جاسوسی بریتانیا در جنگ جهانی اول می‌پیوندد. نظرات و دیدگاه‌های او، آتاثیر گذار در ترسیم عراق نوین، بود.

 

از مهم‌‌ترین تاثیرات سیاست‌های او بر سرنوشت عراق در قرن بیستم؛ نخست این بود که به هیچ‌وجه اکثریت را به شیعه تحت رهبری علمای شیعه در عراق واگذار نکند و اقلیت سنی همیشه در آن جا حکومت کند؛ دوم این‌که به هیچ‌وجه حکومت مستقل کرد تاسیس نشود. علت اولی‌اش این بود که معتقد بود شیعیان اگر حکومت کنند آن جا کانون درگیری بین عراق شیعه و همسایگان سنی عربش می‌شود، و دوم این‌که دولت کرد عراق اگر تشکیل بشود، هم به خاطر اختلافات خود کردها و هم به خاطر دشمنی‌های ترکیه و ایران، این کشور نه تنها ادامه نخواهد یافت، بلکه به منافع بریتانیا و به منافع همسایگان لطمه می‌زند و کانون یک جنگ داخلی دائمی خواهد شد. او معتقد بود که تشکیل یک دولت کرد منجر به آن خواهد شد که حکومت نامعلوم نامشخصی از عناصری که لزوما نه تنها تحت کنترل بریتانیا نیستند، بلکه حتی حرکات‌شان قابل پیش‌بینی هم نیست، تشکیل خواهد شد.

منطقه‌ای که بعدها و در سال 1921، به‌عنوان کشور عراق نام‌گذاری شد، در ابتدای اجرای پیمان سایکس پیکو، مرکب از دو ولایت بغداد و بصره بود. ولایت موصل که کردها در آن ساکن بودند مورد مناقشه بود. بریتانیا تلاش می‌کرد آن را به عراق ضمیمه کند و ترکیه آن را از آن خود می‌دانست. ولایت موصل، شامل استان‌های اربیل، سلیمانیه، کرکوک، و موصل بود.

سال 1919، شیخ محمود برزنجی، از روسای عشایر کرد و اهل سلیمانیه با آغاز قیامی گسترده، خواهان ایجاد دولت مستقل کردها در ولایت موصل شد. در آن زمان دولت بریتانیا قیام برزنجی را سرکوب کرد. برزنجی هم زخمی و اسیر شد. دادگاه نظامی ارتش بریتانیا ابتدا او را به اقدام مسلحانه علیه بریتانیا و کشتار نیروهایشان به اعدام محکوم کرد، اما حکم اعدام به 10 سال تبعید به هند تبدیل شد. برزنجی دادگاه را فاقد مشروعیت خواند.

سال 1921، دولت عراق با مرکزیت بغداد تشکیل شد. اما ولایت موصل که کردها در آن زندگی می‌کردند تا سال 1925، هم‌چنان به عراق نپیوسته بود. چرا که ترکیه نیز مدعی بود ولایت موصل باید در داخل مرزهای ترکیه تعریف شود. اما بالاخره کشور عراق تشکیل شد.

 

سال 1925، جامعه ملل یک همه‌پرسی برگزار کرد. آن‌چه با عنوان همه‌پرسی در شهر سلیمانیه برگزار شد اگرچه همه کردها را شامل نمی‌شد و تنها شیوخ و روسای شناخته شده قبایل را مورد پرسش قرار می‌داد اما در اسناد تاریخی مختلف از آن به‌عنوان همه‌پرسی یاد شده است. این همه‌پرسی از کردها می‌پرسید بین پیوستن به ترکیه یا عراق کدام یک را ترجیح می‌دهند. از شش هزار نفری که در آن شرکت کردند تنها 32 نفر خواستار پیوستن به عراق شده بودند. اما هیچ یک از منابع تاریخی توضیح نمی‌دهند که بالاخره پاسخ کسانی که حاضر نبودند به عراق بپیوندند، پیوستن به ترکیه بود یا خیر؟ اما تا پنج سال بعد از همه‌پرسی، اعتراض کردها به ضمیمه شدنِ ولایت موصل به خاک عراق، هم‌چنان ادامه داشت تا آن‌جا که نخستین قیام شهری رقم خورد.

این قیامِ ششم سپتامبر 1930 در سلیمانیه، در تاریخ مشهور است چرا که یک قیام شهری است. یعنی قیامی نیست که سران عشایر آن‌ها را رهبری کرده باشند.

 

اما اعرابی که صد سال پیش با بریتانیا علیه عثمانی متحد شده بودند، پیمان سایکس- پیکو را از آن جهت خیانت به‌خود می‌دانستند که آرمان کشور «واحد عرب» را نادیده گرفته بود. اما کردها در این پیمان، نه تنها در قالب کشور واحد کردستان که حتی در شکل تجزیه شده‌ و در چهار دولت جدا از هم نیز نادیده گرفته شده بودند. در واقع کردها بدون هیچ رفراندومی و بدون اطلاع خود در میان چهار کشور عراق، سوریه و ترکیه تجزیه شدند، بدون آن‌که هیچ‌گونه سنخیت فرهنگی و زبانی با آن‌ها داشته باشند. به‌همین دلیل کردها اولین مردمی بودند که علیه سایکس- پیکو و قراردادهای دیگر متعاقب آن شوریدند و هنوز این تنش و نزاع‌ها ادامه دارد.

 

نتیجه‌گیری

در نتیجه‌گیری می‌توان تاکید که مردم کرد به‌طورکلی در هر چهار بخش کردستان، یعنی کردستان ایران، عراق، سوریه و ترکیه، تجارب عینی و مشخصی در مقاطع تاریخی مختلف در عرصه‌های مبارزه مسلحانه و سیاسی و مدنی دارند. بخش عمده این تجارب تلخ و دردناک است.

شهروندان کرد در ایران، در راستای دست‌یابی به اهداف سیاسی و انسانی‌شان در مقاطع مختلف تاریخی در سال‌های 1919 به رهبری سمکو، سال 1946 در جریان تشکیل جمهوری کردستان، سال 1967 و 1968 و سال  1357 - 1979 در جریان انقلاب مردم ایران، مبارزه همه‌جانبه سیاسی و مسلحانه از سر گذرانده‌اند.

اگر تا انقلاب 1357 مردم ایران، بخشا حزب دموکرات کردستان ایران دست بالا را داشت اما بعد از پیروزی انقلاب، نیروی پیکارگری در جنبش کردستان ظهور کرد و به‌سرعت به یک جنبش اجتماعی محبوب کارگران و محرومان جامعه کردستان تبدیل شد. این سازمان بعدها و پس از تشکیل حزب کمونیست ایران در سال 1362، سازمان کردستان حزب کمونیست ایران‌(کومه‌له) نامیده می‌شود.

این سازمان، بر خلاف حزب دموکرات و سیاست‌های سنتی، دست‌اندرکار سازمان‌دهی توده‌ای در جمعیت‌ها و بنکه‌ها‌(شوراها) شد. طولی نکشید که این سازمان، به یک جریان سیاسی محبوب جوانان و کارگران و محرومان شهر و روستا تبدیل شد و در مقابل حکومت تازه به قدرت رسیده اسلامی، با تمام قوا و شجاعت و شهامت فوق‌العاده‌ای ایستاد.

اکنون سازمان‌هایی که در سه دهه اخیر از کومه‌له جدا شده‌اند روز‌به‌روز به راست چرخیده‌اند به‌طوری که امروز در پیچ و مهره ای حکومت اسلامی و رقبای منطقه و جهانی آن گیر کرده‌اند هر چه بیش‌تر به جنبش مردم کردستان ایران بی‌ربط شده‌اند.

در حال حاضر سازمان کردستان حزب کمونیست ایران‌(کومه‌له) و حزب حیات آزادی کردستان ایران‌(پژاک)، به جنبش خلق کرد و کارگران و  ستم‌دیدگان کردستان اتکا دارند و در بلوک سازمان‌های مذاکره‌کننده با حکومت اسلامی ایران و رقبای آن ندارند. اتفاقا این دو سازمان با وجود تفاوت‌های سیاسی و طبقاتی‌شان، نسبتا پایگاه مردمی بیش‌تری نسبت به احزاب و سازمان‌های ناسیونالیستی در کردستان دارند.

باین ترتیب، اکنون استراتژی مبارزاتی مردم سراسر ایران و کردستان، دو مرحله مبارزه مسلحانه و مبارزه سیاسی و مدنی را تجربه کرده و هم‌چنان در پیش روی خود دارد. در عین حال، تجارب تاکنونی نشان می‌دهند که تلاش رهبران ناسیونالیست کردستان ایران، در جهت سازش و توافق با حکومت اسلامی، به‌دلایل متعدد نافرجام مانده و طرفداران استراتژی مبارزه مسلحانه و سیاسی از موضع مبارزه سیاسی - طبقاتی چپ در جهت سرنگونی کلیت حکومت اسلامی، از پایگاه مردمی بیش‌تری برخوردار هستند. بنابراین، مذاکره در این مرحله حساس و در حال ضعف حکومت اسلامی ایران، غیر از این که مذاکره‌کنندگان با حکومت اسلامی را در نزد افکار عمومی جامعه کردستان و ایران و منطقه منزوی سازد، حاصل دیگری ندارد. به‌عبارت دیگر، احزاب و سازمان‌های ناسیونالیست کرد، بیش از پیش بدنام‌تر و منزوی‌تر خواهند شد.

البته ناگفته نماند که مذاکره و سازش سازمان‌های ناسیونالیست کرد محدود به حکومت اسلامی نبوده و آن‌ها با دولت‌های ترکیه، عربستان، آمریکا و.. نیز در بده و بستان هستند.

در حالی که نیروهای چپ و سوسیالیست و کمونیست کردستان و سراسر ایران که ریشه همه مصائب را در جامعه طبقاتی و استثمار بی‌رحمانه سرمایه‌داری و حکومت اسلامی حامی سرمایه می‌بینند، بیش‌تر از هر نیرویی در حل مسئله ملی و هر نوع تبعیضی بر اساس ملیت و جنسیت و ... نیز مباره جدی می‌کنند، چرا که به‌خوبی آگاهند این جهان سرمایه است که انسان‌ها به جنسیت و ملیت و مذاهب و غیره تقسیم و از ابتدایی‌ترین حقوق شهروندی‌شان محروم می‌کند و بین آن‌ها تفرقه می‌اندازد.

بی‌تردید جنبش کردستان، به‌مثابه یک جنبش پیشرو و عادلانه و مردمی، در اتحاد و همبستگی با جنبش‌های سیاسی و اجتماعی و مردم تحت ستم سراسر ایران و با سرنگونی کلیت حکومت جهل و جنایت و ترور و مافیایی اسلامی، هم‌چنین با نقد صریح و قاطع «ملت - دولت» می‌تواند به پیروزی و به حق تعیین سرنوشت خویش برسد!

کردستان در سازمان‌دهی جنبش شورایی‌(بنکه‌ها) و خودمدیریتی دموکراتیک و دموکراسی مستقیم تجارب فراوانی دارد و در این عرصه نیز می‌تواند در مبارزه سراسری کارگران، زنان، روشنفکران و خلق‌های تحت ستم سایر مناطق ایران برای دست‌یابی به خودمدیریتی شورایی و دموکراسی مستقیم، به‌مثابه یک سنگر محکم تاثیرگذار باشد!

جمعه چهاردهم تیر 1398 - پنجم ژوئیه 2019

ضمیمه:

گاه‌شمار یک صدساله، مهم‌ترین وقایع کردستان از جنگ جهانی اول تا سال 2017:

1918- با شکست امپراتوری عثمانی در جنگ جهانی اول، نیروهای بریتانیایی ولایت نفت‌خیز موصل را تصرف کردند. به این ترتیب بخش بزرگی از مناطق کردنشین تحت حاکمیت بریتانیا در آمد.

1919- منطقه موصل بخشی از کشور تازه تاسیس شده عراق شد که تحت قیمومیت بریتانیا بود.

1920- پیمان سور که دولت شکست خورده عثمانی آن را امضاء کرده بود، تشکیل یک کشور کردی را به شرط موافقت جامعه ملل (که بعدا با سازمان ملل متحد جایگزین شد) پیش‌بینی می‌کرد. اصل 64 این پیمان به کردهای ساکن ولایت موصل اختیار می‌داد که در آینده به یک کردستان مستقل بپیوندند.

1912- امیر فیصل به عنوان پادشاه کشور عراق‌(شامل ولایت موصل) تاج‌گذاری کرد.

قیام
19123- شیخ محمود برزنجی علیه حاکمیت بریتانیا قیام و تشکیل پادشاهی کردستان را در شمال عراق اعلام کرد.

19123- جمهوری تازه تاسیس شده ترکیه به رهبری کمال آتاتورک بر اساس پیمان لوزان مشروعیت بین‌المللی یافت.

19124- سلیمانیه به تصرف نیروهای بریتانیایی در آمد.

19132- کردها در منطقه بارزان قیام کردند. آن‌ها به پذیرش عراق در جامعه ملل در حالی که به خواست خودمختاری کردها بی اعتنایی می‌شد، معترض بودند.

1943- ملا مصطفی بارزانی قیام دیگری را رهبری کرد و کنترل مناطق وسیعی از اربیل و بدینان را به دست آورد.

اوت 1946- بمباران‌های نیروی هوایی بریتانیا قیام‌کنندگان کرد را به آن سوی مرز راند و آن ها در ایران به کردهای ایرانی به رهبری قاضی محمد پیوستند که جمهوری مستقل مهاباد را اعلام کرده بود.

1943- حزب دموکرات کردستان نخستین کنگره خود را در مهاباد برگزار کرد. «جمهوری مهاباد» به رهبری قاضی محمد ظرف چند ماه در اثر حمله نیروهای دولت مرکزی ایران فروپاشید و مصطفی بارزانی به شوروی گریخت.

1951- نسل جدیدی از ملی‌گرایان کرد حزب دموکرات کردستان را احیاء کردند. ملا مصطفی بارزانی که در شوروی در تبعید بود، به‌عنوان رییس حزب معرفی شد، اما رهبری حزب عملا به‌عهده ابراهیم احمد بود که از برقراری روابط نزدیک با حزب کمونیست عراق حمایت می‌کرد.

1958- ملی‌گرایان کرد که سال‌ها بود پنهانی فعالیت کنند، پس از سقوط نظام سلطنتی در عراق فرصت سازماندهی علنی پیدا کردند. قانون اساسی جدید عراق «حقوق ملی» کردها را به رسمیت شناخت و ملا مصطفی بارزانی از تبعید بازگشت.

1960- روابط دولت عراق با گروه‌های کرد متشنج شد. حزب دموکرات کردستان از فشار‌های رو به افزایش شکایت کرد.

1961- در پی قیام کردها در شمال عراق، دولت این کشور حزب دموکرات کردستان را منحل اعلام کرد.

تضمین خودمختاری

مارس 1970- دولت عراق و سازمان‌‌های کرد به توافق صلح دست یافتند که خودمختاری کردها را تضمین می‌کرد. این توافق‌نامه زبان کردی را به‌عنوان یک زبان رسمی به رسمیت می‌شناخت و بخشی از قانون اساسی عراق را به این شکل اصلاح می‌کرد: «مردم عراق از دو ملت تشکیل می‌شوند، ملت عرب و ملت کرد.»

اوت 1971- روابط کردها و دولت عراق رو به وخامت گذاشت. ملا مصطفی بارزانی از دولت آمریکا تقاضای کمک کرد.

مارس 1974- دولت عراق پیش‌نویسی برای موافقتنامه خودمختاری کردها ارائه کرد و به حزب دموکرات کردستان دو هفته فرصت داد به آن پاسخ دهد. مطابق این پیش‌نویس، میدان‌های نفتی کرکوک تحت تسلط دولت مرکزی باقی می‌ماند. ملا مصطفی بارزانی این پیشنهاد را رد کرد و برای قیامی تازه فراخوان داد.

مارس 1975- ایران در پی امضای موافقتنامه الجزایر با عراق به حمایت از شورش کردها پایان داد. این قیام شکست خورد و ملا مصطفی بارزانی از فعالیت سیاسی کناره‌گیری کرد.

ژوئن 1975- جلال طالبانی، یکی از رهبران پیشین حزب دموکرات کردستان، در دمشق تشکیل اتحادیه میهنی کردستان را اعلام کرد.

1978- درگیری میان نیروهای اتحادیه میهنی و حزب دموکرات کردستان به کشته شدن شمار زیادی از اعضای دو حزب منجر شد.

1979- ملا مصطفی بارزانی درگذشت و پسرش مسعود بارزانی رهبری حزب دموکرات کردستان را به دست گرفت.

نقش ایران

1980- جنگ ایران و عراق آغاز شد. نیروهای حزب دموکرات کردستان همکاری نزدیکی با ایران داشتند، اما نیروهای اتحادیه میهنی به شدت با همکاری با ایران مخالف بودند.

1983- ایران جبهه جدیدی در شمال عراق و در مناطق کردنشین باز کرد. نیروهای ایران با حمایت اعضای حزب دموکرات کردستان منطقه مهم حاج عمران را تصرف کردند.

سازمان‌های مدافع حقوق بشر می‌گویند که سربازان ارتش عراق به تلافی این اقدام، 8 هزار مرد را در منطقه بارزان، زادگاه رهبر حزب دموکرات، کشتند.

1983- اتحادیه میهنی و دولت عراق به توافق آتش بس دست یافتند و مذاکره در مورد خودمختاری کردها را آغاز کردند.

1985- در اثر فشارهای شدید نیروهای دولتی عراق، آتش‌بس فرو پاشید. شبه نظامیان طرفدار دولت عراق برادر و دو برادرزاده جلال طالبانی را کشتند.

1986- دولت ایران مقدمات آشتی اتحادیه میهنی با حزب دموکرات کردستان را فراهم کرد. به این ترتیب هر دو گروه اصلی کرد از حمایت ایران برخوردار شدند.

1987- جلال طالبانی و مسعود بارزانی به همراه چند گروه کوچک‌تر دیگر «جبهه کردستان» را تشکیل دادند.

1988- در اواخر جنگ ایران و عراق، نیروهای عراقی «عملیات انفال» را علیه کردها آغاز کردند. در تلاش سیستماتیک دولت عراق برای در هم شکستن مقاومت کردها، ده‌ها هزار غیرنظامی و جنگجوی کرد کشته و صدها هزار نفر ناچار به فرار شدند.

16 مارس 1988- هزاران غیرنظامی کرد در جریان یک حمله شیمیایی در حلبچه در نزدیکی مرز ایران کشته شدند. سازمان‌های مدافع حقوق بشر و گروه‌های کرد، دولت عراق را مسئول این حمله معرفی کردند.

مارس 1991- در پی بیرون رانده شدن نیروهای عراقی از کویت در ماه مارس سال 1991، شبه نظامیان کرد مدافع دولت‌(جاش) به حزب دموکرات کردستان و اتحادیه میهنی پیوستند، اما قیام آن‌ها ناتمام ماند و نیروهای به رهبری آمریکا حاضر به حمایت از آن‌ها نشدند. حدود یک و نیم میلیون کرد پیش از حمله نیروهای عراقی گریختند، اما ترکیه مرز خود را بست و صدها هزار نفر ناچار به پناه گرفتن در کوه‌ها شدند.

منطقه امن

آوریل 1991- نیروهای ائتلاف به رهبری آمریکا برای کردها یک منطقه امن در شمال عراق ایجاد کردند. سازمان‌های امدادرسان بین‌المللی عملیات امدادی وسیعی را برای کمک به پناهجویان سازمان دادند. هم‌زمان جلال طالبانی و مسعود بارزانی مذاکره با دولت صدام حسین را بر سر خودمختاری کردستان آغاز کردند.

ژوئیه 1991- در حالی که گفتگوها در بغداد ادامه داشت، پیشمرگه‌های کرد بر خلاف دستور نیروهای عراقی شهرهای اربیل و سلیمانیه را تصرف کردند.

اکتبر 1991- جنگی تمام عیار بین کردها و نیروهای دولتی عراق در گرفت. صدام حسین راه‌ها به سوی کردستان عراق را بست و این منطقه را در محاصره قرار داد.

مه 1992- انتخابات در مناطق تحت کنترل کردها برگزار شد. نامزدهای حزب دموکرات کردستان حدود 51 درصد و نامزدهای اتحادیه میهنی بیش از 49 درصد آرا را به خود اختصاص دادند. دو حزب در دولت کردستان تقریبا هم وزن بودند.

سپتامبر 1992- کنگره ملی عراق که به تازگی از ائتلاف گروه‌های مختلف مخالف حکومت صدام حسین تشکیل شده بود، در صلاح الدین در مناطق تحت کنترل کردها تشکیل جلسه داد. نمایندگان حزب دموکرات و اتحادیه میهنی در این جلسه شرکت کردند.

مه 1994- درگیری بین نیروهای حزب دموکرات و اتحادیه میهنی به جنگ داخلی بدل شد. اتحادیه میهنی شهرهای شقلاوه و جمجمال را از حزب دموکرات گرفت.

مه 1996- سازمان ملل بر سر طرح «نفت در برابر غذا» با دولت عراق به توافق رسید و 13 درصد از درآمد ناشی از فروش نفت عراق به عنوان سهم سه استان شمالی در نظر گرفته شد که عمدتا تحت کنترل کردها بود.

اوت 996- مسعود بارزانی از صدام حسین درخواست کمک کرد تا اتحادیه میهنی را شکست دهد.

سپتامبر 1996- نیروهای حزب دموکرات کردستان با کمک نیروهای دولتی عراق شهرهای اربیل و سلیمانیه‌(مرکز اصلی قدرت اتحادیه میهنی) را تصرف کرد. پارلمان مستقر در اربیل تشکیل یک دولت جدید به رهبری حزب دموکرات را اعلام کرد.

اکتبر 1996- نیروهای اتحادیه میهنی سلیمانیه را پس گرفتند.

ژانویه 1997- اتحادیه میهنی تشکیل دولت جدیدی را به مرکزیت سلیمانیه اعلام کرد. این اتحادیه و حزب دموکرات کردستان هر دو مدعی حاکمیت بر کل مناطق کردنشین شمال عراق بودند.

سپتامبر 1998- جلال طالبانی و مسعود بارزانی در واشنگتن قرارداد صلح امضاء کردند، اما حاکمیت مناطق کردنشین یک‌پارچه نشد.

نوامبر 2000- اتحادیه میهنی در نامه به دبیرکل سازمان ملل دولت مرکزی عراق را به اخراج خانواده‌های کرد از کرکوک متهم کرد.

سپتامبر 2001- بین نیروهای اتحادیه میهنی و گروه بنیادگرای جند الاسلام (که بعدا به انصار الاسلام تغییر نام داد) درگیری رخ داد. (11 سپتامبر 2001- حملات به برج‌های تجارت جهانی و مرکز پنتاگون در آمریکا رخ داد.)

حرکت به سمت اتحاد

ژوئن 2002- مقام‌های اتحادیه میهنی و حزب دموکرات در گفتگو با سایر گروه‌های مخالف دولت عراق شرکت کردند. هدف گفت‌وگوها هماهنگی مخالفان در صورت حمله نظامی ائتلاف به رهبری آمریکا به عراق بود.

اکتبر 2002- جلسه مشترک پارلمان کردستان در اربیل تشکیل شد. نمایندگان حزب دموکرات و اتحادیه میهنی موافقت کردند تا برگزاری انتخابات جدید با هم کار کنند.

فوریه 2003- کالین پاول، وزیر امور خارجه وقت آمریکا گروه کردی انصار الاسلام را متهم کرد که در برقرار کردن رابطه میان اسامه بن‌لادن و دولت عراق نقش محوری بازی کرده است.

فوریه 2003- رهبران کرد با پیشنهاد ورود سربازان ترکیه به شمال عراق برای شرکت در عملیات سرنگون کردن صدام حسین‌(به‌عنوان بخشی از نیروهای ائتلاف به رهبری آمریکا) مخالفت کردند. تظاهرات ضد ترکیه در شهرهای کردستان برگزار شد.

فوریه 2003- پارلمان ترکیه با پیاده شدن سربازان آمریکایی در خاک ترکیه مخالفت کرد و به این ترتیب طرح باز کردن جبهه‌ای در شمال عراق علیه رژیم صدام حسین ناکام ماند.

مارس 2003- اتحادیه میهنی و حزب دموکرات یک «رهبری عالی مشترک» در مناطق تحت تسلط کردها در شمال عراق تشکیل دادند که ریاستش به عهده رهبران دو حزب، مسعود بارزانی و جلال طالبانی بود.

حمله ائتلاف به رهبری آمریکا به عراق

20 مارس 2003- نیروهای ائتلاف به رهبری آمریکا به عراق حمله کردند و بمباران بغداد و شهرهای دیگر آغاز شد. شهرهای موصل و کرکوک در نزدیکی منطقه تحت کنترل کردها به شدت بمباران شد.

22 مارس 2003- نیروهای ائتلاف با موشک‌های کروز به مواضع گروه انصار الاسلام در شمال عراق حمله کردند. اصابت موشک به مقر «گروه اسلامی» که ربطی به انصار الاسلام نداشت، به کشته شدن ده‌ها نفر منجر شد.

27 مارس 2003- صدها چترباز آمریکایی در نزدیکی اربیل فرود آمدند که نشانه‌ای از باز شدن جبهه‌ای در شمال علیه نیروهای دولتی بود.

9 آوریل 2003- نیروهای آمریکایی وارد مرکز بغداد شدند و صدام حسین کنترل پایتخت را از دست داد. نیروهای کرد و سربازان آمریکایی در روزهای پس از آن شهرهای کرکوک و موصل را تصرف کردند.

ژوئیه 2003- شورای موقت اداره عراق نخستین جلسه خود را تشکیل داد. عدی و قصی، پسران صدام حسین در درگیری در موصل کشته شدند.

اول فوریه 2004- در جریان دو حمله انتحاری به دفاتر دو حزب اصلی کردستان در اربیل، دست کم 56 نفر کشته و 200 نفر مجروح شدند. چند چهره سرشناس سیاسی در میان کشته‌شدگان بودند.

ژانویه 2005 ائتلاف احزاب کرد در انتخابات سراسری عراق در مکان دوم قرار گرفت و 77 نماینده به پارلمان موقت فرستاد.

آوریل 2005- نمایندگان پارلمان موقت عراق، جلال طالبانی، رهبر اتحادیه میهنی کردستان را به عنوان رئیس جمهور موقت انتخاب کردند.

مه 2005- دست‌کم 50 نفر در انفجار انتحاری در مرکز استخدام پلیس در اربیل کشته شدند.

پارلمان کردستان

ژوئن 2005- نخستین جلسه پارلمان کردستان در اربیل تشکیل شد و مسعود بارزانی را به‌عنوان رییس اقلیم خودمختار انتخاب کرد.

دسامبر 2005- خبر آغاز حفاری چاه‌های نفت در منطقه کردها در شمال، رهبران سنی عراق را نگران خطر تجزیه کرد. مقامات کردستان بعدا از کشف ذخایر بزرگ نفت خبر دادند.

سپتامبر 2006- مسعود بارزانی دستور داد که پرچم کردستان به جای پرچم عراق بر فراز ساختمان‌های دولتی برافراشته شود. اما نوری مالکی، نخست وزیر وقت عراق گفت: «پرچم عراق تنها پرچمی است که باید در وجب وجب از خاک عراق برافراشته باشد».

سپتامبر 2006- یک حمله انتحاری با کامیون و انفجار چهار خودروی بمب‌گذاری شده در کرکوک 23 نفر را کشت.

برنامه نیوزنایت بی‌بی‌سی گزارش داد که کماندوهای سابق اسرائیلی به صورت پنهانی نیروهای کرد را در شمال عراق برای حفاظت از یک فرودگاه جدید بین‌المللی و عملیات ضدتروریستی آموزش می‌دهند.

آوریل 2007- یکی از فرماندهان ارشد ارتش ترکیه گفت که کشورش باید علیه چریک‌های کرد پ‌ک‌ک که در کوهستان‌های شمال عراق پنهان شده‌اند عملیات نظامی انجام دهد.

مه 2007- دولت اقلیم کردستان تامین امنیت سه استان کردنشین شمال عراق را از نیروهای آمریکایی تحویل گرفتند.

ژوئیه 2007 سازمان دیدبان حقوق بشر جزئیاتی از شکنجه و بدرفتاری در زندان‌های تحت نظر نیروهای کرد در شمال عراق منتشر کرد.

اوت 2007- در یک رشته بمب‌گذاری علیه کردهای ایزدی در شمال عراق، دست‌کم 300 نفر کشته شدند.

سپتامبر 2007- ایران پایگاه‌های شورشیان کرد را در خاک عراق گلوله‌باران کرد.

ایران در اعتراض به بازداشت یک ایرانی توسط نیروهای آمریکایی، مرز خود با اقلیم کردستان را بست.

حملات ترکیه

اکتبر 2007- پارلمان ترکیه اجازه عملیات نظامی در خاک عراق برای تعقیب شورشیان کرد را صادر کرد. فشار بین المللی بر ترکیه افزایش یافت تا از تهاجم به خاک عراق خودداری کند.

نوامبر 2007- قرار بود در مورد الحاق استان کرکوک به اقلیم کردستان همه‌پرسی برگزار شود، اما انجام همه‌پرسی تا زمانی نامشخص به تعویق افتاد.

دسامبر 2007- ترکیه به مقر چریک‌های پ.‌ک‌.ک در خاک عراق، حمله هوایی کرد.

فوریه 2007- ارتش ترکیه برای انجام عملیات زمینی علیه مواضع پ‌ک‌ک در شمال عراق آماده شد.

سپتامبر 2008- پارلمان عراق قانون پارلمان‌های استانی را تصویب کرد، اما شهر کرکوک که مورد ادعای اقلیم کردستان است تا زمان روشن شدن وضعیتش از شمول این قانون مستثنی شد.

آوریل 2009- پس از آن‌که ترکیه چریک‌های پ‌.ک.‌ک را به کشتن دو سرباز ترک متهم کرد، هواپیماهای نیروی هوایی ترکیه مواضع پ‌ک‌ک را در کوه‌های شمال عراق بمباران کردند.

ژوئن 2009- دولت اقلیم کردستان صادرات نفت خام به کشورهای دیگر را آغاز کرد. قرار شد پیمان‌کاران روزی 900 هزار تا یک میلیون بشکه نفت خام را از میدان‌های نفتی شمال عراق به ترکیه صادر کنند. دولت مرکزی در ازای سهمی از فروش نفت، اجازه استفاده از خط لوله خود را برای این کار صادر کرد.

ژوئیه 2009- مسعود بارزانی بار دیگر به‌عنوان رییس اقلیم کردستان انتخاب شد. ائتلاف دو حزب حاکم اکثریت را در انتخابات پارلمانی حفظ کردند، اما سهم آن‌ها از کرسی‌های پارلمان کاهش یافت. جنبش تغییر یا گوران که تازه تأسیس شده بود 25 کرسی از 111 کرسی پارلمان منطقه‌ای کردستان را بدست آورد.

فوریه 2011- اعتراض‌های عمومی علیه فساد و انحصار قدرت در دست حزب دموکرات کردستان و اتحادیه میهنی در سلیمانیه، مرکز قدرت جنبش تغییر بر پا شد. دست کم دو نفر از معترضان کشته شدند.

اوت و اکتبر 2011- ترکیه علیه مواضع پ‌.ک.‌ک در شمال عراق حملات هوایی و زمینی کرد.

دعوای نفت

آوریل و مه 2012- اختلاف نظر میان دولت اقلیم کردستان و دولت مرکزی عراق بر سر قراردادهای نفتی با شرکت‌های خارجی باعث توقف صدور نفت از شمال عراق شد. مقام‌های اقلیم گفتند که انتظار دارند تا سال 2013 صدور نفت را از طریق یک خط لوله تازه به ترکیه از سر بگیرند.

ژوئن 2012- چند روز پس از کشته شدن 8 سرباز ترکیه در حمله پ‌.ک.‌ک، نیروی هوایی ترکیه مواضع شورشیان پ‌ک‌ک در شمال عراق را بمباران کرد.

سپتامبر 2012- نیروی هوایی ترکیه گفت که 25 چریک پ‌.ک‌.ک را در حملات تازه‌ای در شمال عراق کشته است.

دسامبر 2012- جلال طالبانی، رییس جمهوری عراق سکته مغزی کرد. او برای درمان به آلمان منتقل شد و وضعیتش قدری بهبود یافت.

آوریل 2013- در یک رشته انفجار در شهرهای مختلف عراق از جمله در اقلیم کردستان در مجموع دست‌کم 31 نفر کشته و بیش از 200 نفر زخمی شدند.

ژوئن 2013- دولت عراق جلسه‌ای در مورد اقلیم کردستان تشکیل داد تا تنش‌ها و اختلافات را کاهش دهد.

سیل پناهندگان

مه 2013- جاری شدن سیل پناهندگان از سوریه مقام‌های اقلیم را وادار کرد مرزهای خود را موقتا ببندند.

اوت 2013- دوران ریاست مسعود بارزانی بر اقلیم کردستان دو سال تمدید شد.

سپتامبر 2013- انتخابات پارلمان اقلیم برگزار شد. جنبش تغییر 24 کرسی به دست آورد و اتحادیه میهنی به رهبری طالبانی را به جایگاه سوم راند. حزب دموکرات با 38 کرسی بزرگترین حزب پارلمان باقی ماند.

مارس 2014- نوری مالکی، نخست وزیر عراق جلوی انتقال پول به اقلیم کردستان را گرفت و مقامات اقلیم از پرداخت حقوق کارکنان خود ناتوان ماندند.

مه 2014- اقلیم کردستان با وجود مخالفت دولت مرکزی عراق، بازاریابی برای نفت صادراتی خود را به‌صورت مستقل رسما آغاز کرد.

ژوئن 2014- در حالی که ائتلاف اسلامگرایان سنی به رهبری گروه داعش‌(دولت اسلامی عراق و شام) بخش بزرگی از استان انبار را تصرف کرده بود و به سوی بغداد پیش می‌رفت، پیشمرگه‌های کرد شهر نفت‌خیز کرکوک را در بیرون مرزهای اقلیم کردستان تصرف کردند. کردها از دیرباز این شهر را «پایتخت» بالقوه خود می‌دانستند.

طرح استقلال

ژوئیه 2014- مسعود بارزانی طرح برگزاری همه‌پرسی استقلال را که قرار بود همان سال برگزار شود اعلام کرد. او گفت که استقلال یک «حق طبیعی» است.

اوت 2014- گروه موسوم به دولت اسلامی‌(داعش) چند شهر کردنشین را تصرف کرد. هواپیماهای نظامی آمریکا با بمباران مواضع داعش به پیشمرگه‌های کرد کمک کردند. دولت عراق هم برای پیشمرگه‌ها سلاح فرستاد تا با نیروهای داعش بجنگند.

نوری مالکی، نخست وزیر وقت عراق که روابط تیره‌ای با کردها داشت جای خود را به حیدر عبادی داد.

سپتامبر 2014- رهبران کرد توافق کردند که نبرد با گروه داعش فعلا اولویت دارد و به همین دلیل برگزاری همه‌پرسی را عقب انداختند.

اکتبر 2014- دولت اقلیم کردستان نفرات نیروی پیشمرگه را از راه ترکیه به شهر کردنشین کوبانی در سوریه فرستاد تا در دفاع از این شهر به نیروهای مسلح کرد سوری کمک کنند.

دسامبر 2014- دولت عراق و رهبران کرد توافق‌نامه‌ای در مورد تقسیم درآمد نفت و منابع نظامی خود امضاء کردند، با این امید که این توافق‌نامه به اتحاد دوباره کشور در مقابل گروه موسوم به دولت اسلامی‌(داعش) کمک کند که دشمن مشترک آنها محسوب می‌شد. نیروهای پیشمرگه و پیکارگران کرد سوری، کوهستان سنجار‌(شنگال) را از نیروهای داعش پس گرفتند.

اصلاح قانون اساسی

مه 2015- پارلمان اقلیم کردستان کمیته‌ای را مامور بررسی اصلاح قانون اساسی کرد. یکی از اصلاحات مورد بررسی، تعداد دوره‌هایی بود که یک نفر می‌توانست رییس اقلیم باشد.

ژوئن 2015- رییس دفتر مسعود بارزانی اعلام کرد که انتخابات ریاست جمهوری روز 20 اوت، یک روز پس از به پایان رسیدن دوره ریاست آقای بارزانی برگزار می‌شود. منتقدان او گفتند که بارزانی می‌خواهد هر تغییر احتمالی در قانون اساسی را که مانع از ادامه ریاست او شود، خنثی کند.

ژوئیه 2015- ترکیه به ائتلاف ضد داعش به رهبری آمریکا پیوست، اما اصرار کرد که حملات هوایی علیه داعش باید هم‌زمان با حملات به مواضع چریک‌های کرد پ.‌ک.‌ک در شمال عراق انجام شود. هواپیماهای ترکیه برای نخستین‌بار از زمان امضای آتش‌بس با پ.‌ک‌.ک در سال 2013، مواضع این گروه را بمباران کرد.

اوت 2015- دوره تمدید شده ریاست مسعود بارزانی بر اقلیم کردستان به پایان رسید، اما این دوره دو سال دیگر تمدید شد، هر چند مخالفان او این تمدید را غیرقانونی توصیف کردند.

سپتامبر 2015- یک دادگاه آمریکایی به نفع دولت عراق رأیی صادر کرد که یک خریدار آمریکایی را از خرید نفت اقلیم کردستان باز می‌داشت.

اکتبر 2015- در پی چند روز اعتراض خیابانی علیه بارزانی، جنبش تغییر‌(گوران) از دولت ائتلافی اخراج شد.

تعلیق پارلمان

نوامبر 2015- نیروهای پیشمرگه کرد عراقی و چریک‌های پ.‌ک.‌ک ترکیه با پشتیبانی هوایی نیروهای ائتلاف به رهبری آمریکا شهر سنجار‌(شنگال) را از داعش پس گرفتند.

دسامبر 2015- پارلمان عراق، سهم 17 درصدی اقلیم کردستان از بودجه ملی را با وجود مخالفت حزب الدعوه به رهبری نوری مالکی، نخست وزیر سابق، تصویب کرد.

ژانویه 2016- بارزانی گفت که دوره پیمان سایکس- پیکو و پیمان لیسبون که مرزهای خاورمیانه را تعیین کرد به سر آمده و جامعه جهانی باید مرزهای جدیدی برقرار کند که کشور مستقل کردها را به رسمیت بشناسد.

بحران مالی

فوریه 2016- دولت اقلیم تصمیم گرفت حقوق کارکنان خود را کاهش دهد تا بحران رو به گسترش مالی را مهار کند.

آوریل 2016- دولت آمریکا پرداخت حقوق پیشمرگه‌هایی را به عهده گرفت که در عملیات علیه داعش شرکت داشتند.

ژوئن 2016 هنگامی که دولت مرکزی عراق خرید غله از اقلیم کردستان را کاهش داد، دولت اقلیم تهدید کرد که آبرسانی از رود دجله به بقیه بخش‌های عراق را قطع کند.

ژوئن 2016 نیروهای پیشمرگه استفاده رو به تزاید از سلاح شیمیایی از سوی اعضای داعش را گزارش کردند و خواهان دریافت تسلیحات بیش‌تر برای مقابله با آنها شدند.

ژوئیه 2016- دولت اقلیم کردستان و دولت آمریکا تفاهمنامه‌ای در مورد کمک نظامی به نیروهای پیشمرگه امضاء کردند که مقامات دولت مرکزی عراق را خشمگین کرد.

اوت 2016- پس از آن‌که دولت اقلیم تضمین کرد که جلوی راه یافتن سلاح به بازار سیاه را بگیرد، آلمان ارسال مستقیم تسلیحات به کردستان عراق را از سر گرفت.

اوت 2016- ربایش و قتل ودات حسین علی، روزنامه‌نگار کرد در استان دهوک، مرکز قدرت حزب دموکرات کردستان خبرساز و به‌شدت محکوم شد.

سپتامبر 2016- کارکنان دولت اقلیم در استان سلیمانیه در اعتراض به کاهش حقوق و تاخیر در پرداخت آن دست به اعتصاب نامحدود زدند.

اکتبر 2016- اعضای گروه داعش در حمله ای غافلگیرانه بخشی از شهر کرکوک را تصرف کردند. نیروهای پیشمرگه و داوطلبان پس از چند روز شهر را پس گرفتند.

نوامبر 2016- پیشمرگه‌ها شهر عمدتا مسیحی نشین بعشیقه را از تصرف داعش خارج کردند. این پیشروی بخشی از عملیات پس گرفتن شهر موصل بود، اما فرماندهان کرد اعلام کردند از بعشیقه جلوتر نخواهند رفت.

نوامبر 2016- سازمان دیدبان حقوق بشر نیروی پیشمرگه را به تخریب سازمانیافته خانه‌های اعراب در مناطقی متهم کرد که از داعش گرفته بودند.

دسامبر 2016- دولت اقلیم گفت که به تصمیم اوپک مبنی بر کاهش تولید نفت پایبند نخواهد بود. شرکت آمریکایی اکسون موبیل از نیمی از شش منطقه‌ای که در اقلیم کردستان در آن مشغول اکتشاف نفت بود خارج شد.

افزایش فعالیت‌های نفتی

ژانویه 2017- شرکت نفتی گازپرون، به رغم وجود تهدید امنیتی از سوی داعش، طرحی برای افزایش استخراج نفت در اقلیم کردستان عراق ارائه کرد.

فوریه 2017- ترکیه در جریان سفر مسعود بارزانی، از پرچم اقلیم کردستان استفاده کرد.

مارس 2017- فرماندار شهر مورد اختلاف کرکوک دستور داد پرچم اقلیم کردستان بر فراز ساختمان‌های دولتی نصب شود. دولت مرکزی عراق به همراه ایران و ترکیه این اقدام را محکوم کردند.

آوریل 2017- هواپیماهای نظامی ترکیه حملات مرگباری علیه مواضع نیروهای پیشمرگه در نزدیکی سنجار‌(شنگال) و مواضع نیروهای کرد سوری در سوریه انجام دادند.

گزارش شد که شرکت روسنفت یک میلیارد دلار در صنعت نفت اقلیم کردستان سرمایه‌گذاری می‌کند. این گزارش نشانه‌ای از افزایش علاقه روسیه به منابع طبیعی منطقه تلقی شد.

تعیین تاریخ برای همه‌پرسی

ژوئن 2017- در یک نشست فراحزبی به ریاست مسعود بارزانی تصویب شد که همه‌پرسی استقلال روز 25 سپتامبر برگزار شود.

اوت 2017- گروهی از چهره‌های سرشناس کرد جنبشی به‌نام «فعلا نه» راه انداختند. آن‌ها معتقدند برگزاری همه‌پرسی در شرایط امنیتی و اقتصادی فعلی کار غلطی است. شورای استانی کرکوک به شرکت در همه‌پرسی رأی داد.

سپتامبر 2017- پارلمان اقلیم پس از دو سال تعلیق بازگشایی شد تا همه‌پرسی را تایید کند.

مخالفت‌های دولت های منطقه‌ای و بین‌المللی با همه‌پرسی مطرح شد.

...

طاس لغزنده

این نکته برای تمام کسانی که ـ حتی از دور ـ سیاست بین المللی را تعقیب میکنند، کمابیش روشن است که رؤسای جمهور آمریکا، همیشه طالب انتخاب مجدد هستند تا مدت هر چه بیشتری بر این مقام بمانند و به همین دلیل، در دور اول ریاست، سیاستی مطابق خواست گروه هایی که از آنها طرفداری و بخصوص مخارج انتخابشان را فراهم کرده اند، در پیش میگیرند و آزادی عمل را میگذارند برای دور دوم که دیگر انتخابی در افق نیست تا حاجت به آینده نگری داشته باشد.

ولی این الگوی رفتاری ضمیمه ای هم دارد که همیشه به آن توجه کافی نمیشود: سیاستهای دور اول، حرکتی را ایجاد میکند و جهت حرکتی را جا میاندازد که نمیتوان به این راحتی تغییرش داد. استراتژی سیاست خارجی، به راحتی تغییر مسیر نمیدهد و از این بابت حتماً بیشتر شبیه به قطار است تا اتوموبیل کورسی.

ترامپ، هیچ نشده و به دلیل خامدستی، از همین دور اول گرفتار مشکل شده و خود را در موقعیتی اسیر کرده است که عملاً فلجش نموده. خروج از برجام که برای آمریکا سراسر سود بود و برای ایران سراسر ضرر، مقداری به لجاجت با اوباما و محض پنبه کردن رشته های او، انجام شد و مقداری هم تحت تأثیر لابی اسرائیل. کشور اخیر از روز اول با برجام مخالفت کرده بود، نه به این دلیل که بمبی در کار بود که نبود، به این دلیل که هدفش محروم بودن همۀ کشور های منطقه از تکنولوژی اتمی است و از آنجا که برجام، فقط برای مدتی محدود دست و پای ایران را میبست، طالب ابدی شدن محدودیتهای تحمیلی بود. این حرف بالاخره پیش رفت و ترامپ را به خروج از برجام واداشت.

البته در طرف مقابل که دولت اصلاح طلب، از ابتدا با این خیال به میدان رفته بود تا به قیمت عزیز کردن خود در نظر غربیان، هر چه میخواهند بدهد و چیزی هم نگیرد، در مقابل خروج آمریکا که بهترین موقعیت را برای برداشتن این طوق لعنت از گردن ایران فراهم آورده بود، کاری نکردند جز دودستی چسبیدن به برجامی که که سراسر خسران بود و ذلت.

اکنون ترامپ مانده و موقعیتی که خود، بیش از هر کس دیگر در ایجادش نقش داشته و بیش از طرف مقابل، خودش را فلج کرده. هزینۀ هنگفت جنگ تمام عیار با ایران، از ابتدا برای آمریکا کمرشکن بود و روشن بود که به این ترتیب انجام شدنی نیست. پس تاکتیک مذاکره و جنگ در میان نهاده شد: اول مذاکره برای سلب قدرت دفاعی حریف، سپس جنگ برای زدن ضربۀ نهایی به او. مانع اصلی پیشرفت این کار، روش ترامپ بود در پاره کردن برجام و گذاشتن شرط و شروط غیر قابل قبول برای مذاکره. در مقابل، موضع صریح جمهوری اسلامی برای رد مذاکره که اخیراً اعلام شد، در حکم اتخاذ موضع مقاومت بود. ساقط شدن پهپاد هم که برای طرف آمریکایی شوک بزرگی بود، کار را پیچیده تر کرد. چون هر واکنش تنبیهی کار را به جنگ میکشاند و قبول مخارج جنگ هم در شرایط موجود ممکن نبود. در نهایت، باز داستان تحریم مطرح شد و از آنجا که کفگیر عملاً به ته دیگ خورده بود، تحریم ظریف بی جربزه و نادان در دستور کار قرار گرفت. وقتی وزیر خارجۀ طرف مقابل را تحریم کنید دیگر چه کسی میماند که با او مذاکره کنید؟ تازه  نوبت به خامنه ای هم رسید که لابد از این پس اگر بخواهد برای دیدار خویشان به آمریکا سفر کند، به او ویزا نخواهند داد. مانده امام زمان را هم تحریم کنند که لابد تا یکی دو هفتۀ دیگر صورت خواهد پذیرفت.

ترامپ، از ابتدای کار، با تن دادن به خواستهای بی سر و ته اسرائیل و با کوشش در راضی نگه داشتن کشوری که مطالباتش حد و مرز ندارد، پا در طاس لغزنده ای نهاده است که آخرش جز جنگ نمیتواند باشد. ولی جنگی که اساساً انجام دادنی نیست، چون منطقه گیر خواهد شد و نه فقط آمریکا که بسیاری کشور های دیگر را هم به آتش خود خواهد سوزاند ـ خلاصه که فلج. گرفتاری ترامپ به حدی رسیده که نمیداند با وزیر خارجه و مشاور امنیت ملی اش که برای رضایت لابی اسرائیل به این مقامات منصوبشان کرده، چه بکند. اینها مزاحمند و خواستار و نماد سیاست جنگ طلب، ولی رئیس جمهور ظاهراً به هیچوجه طالب رفتن به این راه نیست.

مشکلات آمریکا در خاورمیانه و البته مشکلات مردم این منطقه با سیاست خارجی بی منطق و سبعانۀ این کشور، از دوران بوش پسر شروع شد و در هر مرحله، شکست و بی آبرویی بیشتری را به ایالات متحده تحمیل نمود. بازی فقط بازنده نداشت، برنده ای هم داشت که جمهوری اسلامی است. هر گام برای جبران یکسرۀ باخت که آمریکائیان تا به حال برداشته اند، جز به ضررشان عمل نکرده است و بر باختشان افزوده. داشتن زور، حال در هر حد و اندازه، نداشتن استراتژی را جبران نمیکند و گوش سپردن به حرف اسرائیل که خودش هم استراتژی درست ندارد، عاقبتی بهتر از این در پی نمیاورد.

 

۲۶ ژوئن ۲۰۱۹- ۵ تیر ۱۳۹۸

این مقاله برای سایت (iranliberal.com)  است و نقل آن با ذکر مأخذ آزاد است

به تلگرام ایران لیبرال بپیوندید

https://t.me/iran_liberal

استراتژیست های مفلوک و دیپلماسی قراضه


دیپلماسی از کلمه دیپلم یونانی گرفته شده و برخلاف تصور عده ای دیپلماسی و جنگ متضاد یکدیگر نیستند و با وجود اختلاف ظاهری که دارند، بسیاری ارتباط  تنگاتنگ بین این دو را می پذیرند. این دو، چهره ی یک حکومت واحد را در عرصه ی جهانی به نمایش می گذارند. هر دو در خدمت منافع حکومت و ملت یک کشور هستند، یکی با سلاح نظامی دیگری با ابزار سیاسی.
در اهمیت دیپلماسی همین بس که گفته اند جنگی اگر آغاز شود به معنی آنست که دیپلماسی شکست خورده است. دیپلماسی با ایجاد ائتلاف ها و جلب نهادها و مؤسسات بین المللی و نشان دادن قدرت کشور و موفقیت در مذاکرات، راه را برای ایجاد تفاهم آماده می کند.
در تاریخ معاصر ایران روش مصدق در حل بحران نفت نمونه ای از دیپلماسی موفق است.  موفقیت در دادگاه لاهه و جلب نظر موافق افکارعمومی در جهان نمونه های این موفقیت است. در آن زمان مشکلاتی از قبیل مسأله  اخراج انگلیسی ها از شرکت نفت مطرح بود ولی این اخراج بدون اهانت و بدون وارد آوردن آسیب به کسی و اصطلاحاً بدون آنکه خون از دماغ کسی بیاید، انجام پذیرفت وگرنه همان زمان ناوگان انگلیس نیز برای تهدید به منطقه آمده بود. نمونه دیگر دیپلماسی قوام السلطنه در مسأله آذربایجان و در آن شرایط آشفته پس از جنگ بود.
اینها نمونه های موفقی است از تحمیل دیپلماسی به جنگی که ابرقدرت های آن زمان به راه انداخته بودند. امروز در دانشگاه ها دیپلماسی به عنوان یک فن تدریس میشود  و شعب آن به صورت تخصصی آموزش داده می شود. بیهوده نیست که پس از 40 سال، محصول حکومت اسلامی امثال ظریف است که به راحتی در برجام سرش کلاه گذاشتند. این تنها مورد نیست ، جمهوری اسلامی از آغاز تأسیس خود، هرچه قرارداد بسته به ضرر ایران بوده و مایه ی خفت. برای پی بردن به میزان مهارت و کاردانی و سخندانی ایشان کافی است  سخنرانی 12 آذر 92  او را در دانشگاه تهران بیاد بیاوریم : «غربیها از چهار تا تانک و موشک ما نمیترسند. از این مردم میترسند. آیا شما فکر کردهاید که آمریکا که با یک بمبش میتواند تمام سیستمهای نظامی ما را از کار بیندازد، از سیستم نظامی ما میترسد؟(1)
اگر ظریف وزیر امورخارجه زنگبار هم بود حق نداشت این جور حرف بزند. وزیر امورخارجه ای که نیروی نظامی کشورش را تحقیر کند نمی تواند در دیپلماسی موفقیتی کسب کند اگر فکر کنید این این آخرین گاف ظریف است خیر او اخیرا در مصاحبه با CNN گفته است «آمریکا توانایی نابود کردن ایران را ندارد، مگر اینکه از سلاحهای ممنوعه استفاده کند» پذیرفتن تلویحی نابودی ایران توسط یکی از مقامات ارشد کشور بیانگر روحیه ضعیف و مفلوک او را نشان می دهد و چنین کسی صلاحیت حل بحران در این موقعیت خطیر را ندارد. این حرف خودش قدمی است برای مشروع کردن سلاح هایی که قراراست ممنوع باشد.
پای سرنوشت کشور و مردم ما در میان است پای منافع ملی و حیاتی ما و نسل های آینده ما در میان است. غم و غصه ظریف را داشتیم که سخنان گهربار حجاریان استراتژیست اصلاح طلبان از راه رسید. حجاریان از اینکه آمریکا می گوید همه ی گزینه ها روی میزاست به فکر پیشگیری افتاده و فرامینی در مورد اینکه چگونه از جزایر سه گانه دفاع باید کرد صادر نموده و سرانجام  پیش بینی ایجاد منطقه ی پرواز ممنوع کرده است :«سناریوی عراقیزاسیون ایران نزد برخی ایرانستیزان مطرح است. اگر امریکا بخواهد سناریوی عراق را دربارهی ما اجرا کند، قطعا دو نیروی سیاسی مستقل در دو منطقهی ایران به راه خواهد انداخت البته با پول سعودی. در این صورت، دیگر به شعار «بزن و دررو» قناعت نخواهند کرد و به «بزن و بایست» روی خواهند آورد؛ بدین معنا که دو منطقه را پرواز ممنوع اعلام خواهند کرد تا نیروی اپوزیسیون بتواند جایگاه لجستیکی خود را محکم کند و به پیشروی ادامه دهد.»
کسی نیست به این استراتژیست عزیز دردانه ی خاتمی بگوید عزیزم اگر مطلبی داری به مقامات مربوطه بده ولی این حرف هایی که تو می زنی سرود یاد مستان دادن است. تنها حرف حسابش توصیه اجرای حقوق شهروندی است که یاسین خواندن به گوش حکومت اسلامی است. آن زمان که حکومت دست شما بود چه کردید که حال از ملایان حریص امروزچنین انتظاری دارید؟
در پایان گفته که :«  به اعتقاد من نخست باید پروژهای ملی وجود داشته باشد که مردم حول آن گردهم آیند؛ زمانی مشروطهخواهی و زمانی ملی شدن صنعت نفت پروژهی ملی محسوب میشدند و حول آن ادبیات ملی بهوجود میآید. اما در چشمانداز ما، پروژهی ملی وجود ندارد؛ از سوی دیگر باید تأکید کرد، چهرهی کاریزماتیک حول یک گفتمان شکل میگیرد و در خلاء نمیتوان چنین انتظاری داشت. مانند آقای خاتمی در مقابل گفتمان انسدادطلبی.»
خوب اگر به اینجا رسیده ای که پروژه ای ملی حلال مشکلات است ولی در چشم انداز آن را نمی توانی ببینی اشکال از خودت است. خاتمی شما همانقدر کاریزما دارد که نیم کیلو سیب زمینی پشندی. بسکه چرند گفته اید باورتان شده که خبریست؟ سالها بعد از انقضای تاریخ مصرف طرف، باز هم همین طور می بافید؟
از این گذشته، پروژه ی ملی مدتیست مطرح شده و از طرف جبهه ی جمهوری دوم هم مطرح شده و آن لائیسیته است. این است پروژه ی که مدت هاست عرضه گشته و بسط داده شده و روز به روز هم بر شمار طرفدارانش افزوده می گردد. اگر ندیده ای پدر جان، به این خاطر است که هر کس مثل تو و مادر بازجویت، آب کوثر خورده باشد، چشمش لائیسیته را نمی بیند. باید حلالزاده بود و فرزند خلف ملت ایران.
اینجور است که ملت کشور را از شما پس خواهد گرفت. لائیسیته که برقرار شد، تو و اربابان عمامه دارت باید از سیاست بیرون بروید و مستقیم خود را به دادگاه معرفی کنید تا به حسابهایتان رسیدگی شود. بنشین راجع به این فکر کن، نه تنب بزرگ و کوچک.
21تیرماه 1398- دوم ژوییه 2019
این مقاله برای سایت (iranliberal.com)  است و نقل آن با ذکر مأخذ آزاد است
به تلگرام ایران لیبرال بپیوندید
https://t.me/iran_liberal
(1) http://www.bbc.com/persian/iran/2013/12/131207_u08_zarif_moslehi
(2) https://www.ghatreh.com/news/nn47759877/%D8%A7%DB%8C%D8%B1%D8%A7%D9%86-%D9%85%D9%85%DA%A9%D9%86-%D8%A7%D8%B3%D8%AA-%D8%B9%D8%B1%D8%A7%D9%82-%D8%B4%D9%88%D8%AF

با ابراز مشکلات کارگران از محاکمه نجات نخواهید یافت

با ابراز مشکلات کارگران از محاکمه نجات نخواهید یافت.

(پاسخی به رویکرد شعاری نمایندگان تشکلهای کارگری دولتی)


در ایامی بسر میبریم که ناهمگونی دریافتی های مزدبگیران با هزینه های سربه فلک کشیده زندگی بیش از پیش چهره ی فقر و فلاکت تحمیل شده را به نمایش گذاشته است و با اعلام هر رقم از گرانی ها ،ارزان تر شدن قیمت کارگریمان را به رخمان میکشد.


به راحتی میشود نتیجه گرفت که بی ارزش شدن دستمزد دریافتی در قبال هزینه های زندگی معنایش بی ارزش شدن نیروی کارمان است.


آمار رشد گرانی های سرسام آور چند صد درصدی به گونه ایی است که مراکز اعلام آمار رسمی کشور نیز نمیتوانند به ارائه آمارهای نادرست خود ادامه دهند و مجبور میشوند لابه لای گزارش ها به گرانی

٢٩٦,٨ درصدی سیب زمینی و

۵۱۱ درصدی پیاز، ۲۲۸ درصدی رب گوجه، ۱۰۰ درصدی شکر و ۹۳ درصدی روغن در یک سال گذشته( با وجود اینکه میزان افزایش واقعی قیمت ها بیش از این ارقام است ) اذعان کنند.


افزایش قیمت چند صد درصدی

تمام اقلام ضروری و حیاتی زندگی

در طی سال گذشته تا کنون و عدم چشم انداز توقفی در این وضعیت ، باعث شده است تا مسئولانی که خود دست اندر کار چنین فلاکتی هستند بیش از پیش به فکر برون رفت از معضلات پیش رو برای حفظ منافعشان باشند.

طبق معمول اولین عکس العمل درخور شان مسئولان تشدید بگیر و ببند ها و تشکیل پرونده های قضایی برای چهره های شاخص کارگری است که در طی این سالها به کرّات این فقر و فلاکت کنونی را پیش بینی کرده بودند و نقد عمیقشان را نسبت به غارت دسترنج کارگران و ناهمگونی رشد قیمت ها و تعیین دستمزد کارگران و کارمندان اعلام می کردند.


چهره هایی که به عناوین مختلف (از طریق مقالات .طومار، تجمع و...) به دست اندرکاران چنین وضعیتی ،صدای اعتراض کارگران و مزدبگیران جامعه را فریاد زدند و اعلام کردند "انتظار نداشته باشید که هم نان ندهید و هم دهان را برای اعتراض ببندید "


اما اکنون اتفاقی که تهوع آور جلوه میکند جولان دادن چهره هایی است که در نبود چهره های واقعی به بند کشیده شده کارگران و معلمان، به نام نماینده کارگر شروع به قلم فرسایی و نقد میزان دستمزد مزدبگیران می کنند. کسانی که با علم به این فلاکت، سالهاست امضای ننگینشان پای مصوبات مزدی هر ساله مزدبگیران قرار دارد. کسانی که یکی از اصلی ترین بانیان این فقر و فلاکت بوده و هستند.


با زندانی کردن چهره های واقعی نمایندگان کارگران و مزد بگیران ( همچون جعفر عظیم زاده، اسماعیل عبدی،محمد حبیبی و ...) این چهره های دست نشانده فضا را مناسب دیده و بعنوان سخنگویان درد و رنج کارگران شروع به سخنوری نموده اند. از فجایع حقوق یک میلیون و پانصد هزار تومانی دم میزنند و از غارت تامین اجتماعی سخن میگویند بدور از این واقعیت که خودشان دست در دست مسئولین سالهاست این فلاکت را به خانواده های میلیونی مزدبگیران تحمیل کرده اند.


آقایان هنوز مسئولیت شراکت در تحمیل دستمزدهای ننگین تعیین شده را بدوش میکشید و از دردهای ما سخن میگویید ؟!!!

کارگران و مزدبگیران قرن بیست و یک را با رعیتهای پدریتان اشتباه نگیرید. جنبش مطالبه گری کارگران در تقابل با فقر و فلاکت موجود سر باز ایستادن ندارد و

بزودی شما را در پشت میز محاکمه توسط کارگران ملاقات خواهیم کرد.

۱۴ تیر ۹۸

پروین محمدی نماینده سابق کارگران صنایع فلزی ایران و عضو هیئت مدیره اتحادیه آزاد کارگران ایران

July 05, 2019

از تفرقه صفوفمان بیشتر از بمبها بترسیم

از تفرقه صفوفمان بیشتر از بمبها بترسیم

جنگ آمریکا و جمهوری اسلامی،  جنگ علیه طبقه کارگر و به قیمت هستی و سرنوشت مردم زحمتکش آن جامعه است. اولین طلیعه های جنگ با محاصره اقتصادی و گرو گرفتن دارو و  خوراک محرومترین و بی دفاعترین بخشهای جامعه، گویای  ابعاد و اهداف بمب های فردای این جنگ  است. برای این جنگ و اهداف و گردانندگان و ابزارهای آن آبشخوری جز مالیخولیا نمیتوان سراغ گرفت. امریکای ترامپ بعد از عراق در پی رفع خطر تروریسم؛  جمهوری اسلامی  مادر فرودستی و بینوایی در موضع اقتصاد و سازندگی؛ اسراییل و عربستان سعودی و  جمهوری اسلامی  در کمدی اکتشاف تروریسم؛ دست در دست هم لجنزاری  را شکل داده اند که قرار است از یک طرف، دنیا را در مقابل قلدری امریکا   رام کند و از طرف دیگر ریشه آزادیخواهی حق طلبی در ایران را بخشکاند. جنگ همیشه بین طبقات بالا  و با فدا کردن جان توده مردم به پیش رفته است. در این جنگ، پیش برندگان آن بیش از شکست حریف در نبرد رو در رو، زیر بغل یکدیگر را گرفته اند، طبقه کارگر در ایران قرار است هم جور تلفات و هم جور  اندیکاتور موعد عملی پایان جنگ را به گردن بگیرد.  

 

این جنگ بر علیه توده زحمتکش ایران است. راهی که طی میکند طبقه کارگر را پراکنده و متشتت، غرق در زخم های جنگ تحویل

گرگهای بعدی استثمار طبقه در منطقه میدهد. اگر بمبها تصمیم بگیرند… قرار است طبقه کارگر  اینبار برای  رفاه و امنیت و آسایش و حرمت خود با باغ وحشی از تفنگچی ها و گانگسترهای ملون اسلامی و ناسیونالیستی دست بگریبان شود. وارثان هرج و مرج این جنگ اوین ها و ابوغریب ها را بر دوش ما خواهند ساخت؛ ساواک و ساوامای بعدی را به جان کارگران خواهند انداخت؛  "خانه کارگر" را از روی تجربه و شجره حزب رستاخیز و بعد حزب جمهوری اسلامی و اصلاح طلبان بازسازی خواهند کرد. اگر بمبها تصمیم بگیرند... به موازات بمباران ویرانگر یکی پس از دیگری شهرکهای صنعتی و مسکونی مبارکه، اراک و قزوین و زنجان همزمان جردن و نیاوران بمراتب زیباتر و مدرن تر از دیروز و امروز، با ساکنانی حق به جانب، به همان  اندازه دور از دسترس کارگر همچنان در تارک چراغان شهر عروس همیشه بیدار خاورمیانه خواهند درخشید… اگر بمبها تصمیم بگیرند… خاک سفید ها و حلبی آبادها …  کار و بردگی مزدی، زنان طبقه ما در آغوش عیاشخانه اعیانی شهرها و فرزندان ما در سردخانه های  سوداهای جنگ ظفار و  لبنان  … متن زندگی خواهد بود …

 

این جنگ ما نیست، و ما عجالتا قادر به پایان آن نیستیم. باید خود، جان خود و انسجام و همبستگی خود را حفظ کنیم. این تنها امید آن جامعه است. از فردا نه فقط بمب ها بلکه حزب الله و دار و دسته های ناسیونالیستی و قوم پرست مثل کفتار بجان ما کارگران خواهند افتاد. اینها از همین حالا برای هویت کارگری ما،  آگاهی ما و هر درجه از همبستگی و خوشبینی ما دندان تیز کرده اند. از پراکندگی صفوفمان، از رخنه تفرقه و ناامیدی به میان  صفوف خود  بیشتر از بمبها بترسیم. 

ما، قطعا به کمک نیازمندیم اما نباید موضوع کار دوایر خیریه قرار گرفت، مهمتر از آن هرگز زیر بار ننگ بسیج جنگی نرویم، هویت کارگری و فقط هویت کارگری را سرمنشاء انواع شبکه های همکاری و تعاونی قرار دهیم، هم طبقه ای های افغانی را مثل برادران و خواهران تنی در جمع و سرنوشت مشترک خود بپذیریم.  

مردم زحمتکش و شرافتمند ایران یکبار در جنگ عراق ماشین جنگی جمهوری اسلامی را به گل نشاندند، فریادهای "جنگ، جنگ تا فتح قدس" اساسا با مبارزه کارگران در مقابله با سربازگیریها و  بسیج جنگی و کلاشی های جبهه پایان گرفت.

بر خلاف ناله های  "نجات امریکایی" از طرف  اپوزسیون ضد رژیمی،  عصیان و خیزش تنها باید با بیشترین  مراقبت و تامل و آمادگی در دستور قرار بگیرد.

 

هیچ کس حق ندارد مقاومت در مقابل دستگاههای رژیم و بخصوص در یک فضای جنگی، در جایی که سایه فقر و بیکاری سنگین تر خواهد بود را آسان جلوه دهد؛ اما به طریق اولی هیچ کارگری نباید ظرفیت و توان فعلی طبقه کارگر در ایران را دست کم بگیرد. تشکل های موجود،  سر رشته های اتحاد کارگری، محافل و رفاقت های کارگری، وجدان بیدار کارگری آن جامعه (که فقط برای نمونه در اعتراضات معلمان و دانشجویان مجال بیان یافته است) میتوانند به سنگری تبدیل شوند که طبقه خود را نه فقط در مقابل بمبها حفاظت کنند بلکه با آزاد کردن نیرویی که در آگاهی و اتحاد و سازندگی طیقه ما نهفته است در یوغ نکبت  سرمایه شکاف بیاندازند.

 

امروز وقت آنستکه که هر کارگر همه توش و توان خود را برای اتحاد و خوش بینی و باور در میان صغیر و کبیر طبقه خود بکار بیاندازد. ایران را به "ویتنام" شکست توطئه های اسلامی و امریکایی سرمایه تبدیل سازیم. راه بیفتیم و یادآور باشیم که هر بلایی سر ما کارگران میاید از آنجاست که خیال میکنیم یک نفریم و گویا میتوانیم بدون بقیه گلیم خود را از آب بیرون بکشیم. واقعیت اینستکه هم موجودیتمان، هم توش   و توانمان و هم گلیم زیر پایمان بهم گره خورده است. کارگری که سرنوشت خانواده و خود را به هر عنوان و به هر شکلی به این جنگ گره میزند سند بدبختی و گرسنگی و آوارگی خود و میلیونها کارگر همزاد خود را برای سالیان دراز امضاء کرده است.

 

وقت آنستکه در هر محله و کارخانه بطور خستگی ناپذیر و به هزار بهانه گفتگو و مشورت در مورد جنگ و چه میشود کرد را پا داد. هیچ کارگری را با افکار و دغدغه های خود و در دنیای کثیف رسانه های بورژوایی تنها نگذاشت. بدون تردید اگر در میان کارگر جماعت  توهم و همراهی با این جنگ وجود داشته باشد، به خاطر این است که هنوز کسی سراغ آنها نرفته است. مطمئن شویم که چشم بر اشتباهات و ندانم کاری هم طبقه ای های خود نبندیم، سراغ همه رفته باشیم، با صحبت  و اگر  قانع نشد، با قسم به  جان عزیزش وادارش کنیم با مابقی همراه بشود.

علیه بیکاری

از مندجات شماره  37 نشریه علیه بیکاری

بحران مارکسیسم یا انحراف ایدئولوژیک انگلس متأخر؟ ـ نقدی بر سرچشمه و عواقب متافیزیک در فلسفه­ی سیاسی سوسیال دموکراسی و بلشویسم

بحران مارکسیسم یا انحراف ایدئولوژیک انگلس متأخر؟ ـ نقدی بر سرچشمه و عواقب متافیزیک در فلسفه­ی سیاسی سوسیال دموکراسی و بلشویسم

http://arman-o-andisheh.org/artikel/bohraan%20marxism.pdf

July 04, 2019

رفرمیسم در پوشش مارکسیسم

رفرمیسم در پوشش مارکسیسم

 

در تداوم خیزش و مبارزات انقلابی توده های میلیونی خلق های سراسر ایران  علیه رژیم سرکوبگر جمهوری اسلامی که هرروز در هر گوشه و کناری از ایران شاهد آن می باشیم، به خصوص مبارزات انقلابی و قهر آمیز دیماه 1396 که توده ها با شعار مرگ بر جمهوری اسلامی برای خواسته های بر حق شان مانند کار – نان - آزادی به خیابان ها آمدند، و در شرایطی که هر روز در هر گوشه و کناری از ایران شاهد مبارزات پراکنده مردم می باشیم که خواهان از بین بردن سیستم فاسد سرمایه داری وابسته حاکم بر ایران و بر چیدن فقر و فلاکت و به وجود آوردن دمکراسی و آزادی در جامعه ایران هستند، شاهد تلاش نیروهای رفرمیست نیز می باشیم. این ها طیفی از نیروهائی هستند که سد راه کارگران و زحمتکشان برای نابودی مناسبات سرمایه داری وابسته در ایران و اوضاع حاکم تحت سلطه سرمایه داران غارتگر می باشند.  طیفی از رفرمیست ها و اصلاح طلبانی که با روشهای فریبکارانه و موذیانه شان مبارزات انقلابی مردم زحمتکش را به انحراف می کشانند.

 

ما با رفرمیسم یا اصلاح طلب در جامعه خودمان در دو شکل مواجه می باشیم. یکی اصلاح طلبانی هستند که علناً به اصلاح طلبی خود اعتراف دارند و به عنوان اصلاح طلبان حکومتی و غیر حکومتی شناخته می شوند. اما از طرف دیگر نیروهائی هم هستند که گرچه خود را اصلاح طلب نمی خوانند ولی مبلغ اندیشه های اصلاح طلبی می باشند. در جهت شناخت هر چه عینی تر از اصلاح طلبی یا رفرمیسم، در این نوشته سعی خواهد شد نیروهای رفرمیست یا اصلاح طلبی که حتی در پوشش مارکسیسم تفکرات و اعمال غیر مارکسیستی خود را بنام مارکسیسم در انقلاب ایران نفوذ داده و ضربات مهلکی به جنبش توده ها وارد نمودند ، مورد برخورد قرار گیرد.

 

ابتدا روی اطلاعیه ای که در رابطه با سیل اخیر با عنوان "اطلاعیه نیروهای چپ و کمونیست" منتشر شده، اندکی تأمل می کنم تا  یک نمونه از برخورد رفرمیستی نیروهائی که نام مارکسیست - لنینیست روی خود گذاشته اند، به طور زنده شناخته شود. این اطلاعیه را به طور مشترک اتحاد فدائیان کمونیست - حزب کمونیست ایران - حزب کمونیست کارگری حکمتیست - سازمان راه کارگر - فدائیان اقلیت و هسته اقلیت انتشار داده اند. در ابتدای اطلاعیه مورد بحث واقعیت های جامعه در رابطه با سیل و وعده وعیدهای دروغین حاکمین مطرح و به درستی برروی آن ها انگشت گذاشته شده است و یا به دزدی ها وچپاولگری رژیم اشاره شده است. همچنین، صرف نظر از این که جمهوری اسلامی رژیمی مستقل قلمداد شده که گویا نه به خاطر اجرای سیاست های امپریالیسم آمریکا و شرکاء در منطقه ، بلکه گویا به خاطر جلب رضای خدا حاصل دسترنج توده ها را "به جیب اسلام گرایان منطقه سرازیر می کند"، از خشمگین بودن توده های مردم هم در این شرایط یاد شده است. اما این نیروها که خود را کمونیست و چپ می نامند و خود را به عنوان نیروهای انقلابی در جامعه مطرح می کنند، به هنگام دادن رهنمود به مردم دچار تناقض شده و راه و روش رفرمیستی را در پیش گرفته اند. به باور من کمونیست های راستین در شرایطی که توده ها آشکارا خواستار سرنگونی رژیم جمهوری اسلامی هستند نباید صرفا نسخه درخواست از رژیم خونخوار جمهوری اسلامی را برای توده ها بپیچند ، بلکه باید تأکید خود را بر خواست قلبی مردم قرار داده و آن ها را برای مبارزه جهت سرنگونی این رژیم فرا بخوانند و مهمتر ، چگونگی این امر را روشن نمایند. در حالی که رهنمود اصلی این نیروها که خود را کمونیست و چپ می نامند، به مردم این است که باید اعتراض کنند تا جمهوری اسلامی آنان را از "خدمات رایگان بهداشتی و درمانی" و "مستمری کافی برای امرار معاش" و غیره برخوردار کند. در صورتی که امروز تمام زحمتکشان وکارگران با پوست و گوشت خود لمس می کنند که رژیم جمهوری اسلامی مانع تحقق همه خواسته های آنان است. این جریانات در انتهای اطلاعیه شعار سرنگونی را نوشته اند. ولی اگر به چنین شعاری اعتقاد دارند چرا در شرایطی که در هر گوشه و کنار کشور مردم با رژیم جنایتکار جمهوری اسلامی به مبارزه و حتی مبارزه قهر آمیز بر می خیزند و خواستار سرنگونی این رژیم هستند، رهنمود اصلی شان به توده ها مبارزه برای سرنگونی نیست بلکه صرفا توصیه می کنند که مردم این یا آن خواست را از جمهوری اسلامی طلب بکنند؟  این برخورد در اطلاعیه مشترک نیروهای نامبرده نمونه ای از برخورد رفرمیستی بوده و رفرمیسم این نیروها را برای مردم جان به لب رسیده و مبارز ایران نمایان می سازد .

 

در بحث مربوط به شناخت رفرمیسم در تاریخ معاصر ایران، اگر گذشته را چراغ راه آینده می دانیم ، پس باید از تجارب آن درس بگیریم و بیاموزیم که باز مرتکب اشتباهات جدی  و ضربات جبران ناپذیر آن نگردیم.  بر این اساس، اگر به تاریخ نه چندان دور از مبارزات مردم ایران یک نگاه کلی داشته باشیم ، خواهیم دید که رفرمیسم در به انحراف کشاندن مبارزات مردم ضربات مرگبار و مهلکی به جنبش وارد نموده و نقش بسیار خطرناک و زیانباری داشته است.  رفرمیست ها هیچ اعتقادی به دگرگونی بنیادی جوامع از لحاظ اقتصادی - اجتماعی - سیاسی و فرهنگی ندارند و تنها خواهان رفرم ها یا به عبارت دیگر اصلاحاتی در چهارچوب نظام های حاکم هستند. به همین دلیل هم رفرمیسم تفکر غیر مارکسیستی بوده و دشمن کارگران می باشد.  در واقع طبقات استثمارگر در زیر فشار مبارزات کارگران و زحمتکشان فقط به رفرم هایی تن می دهند که به حاکمیت ، موجودیت و تسلط آن ها صدمه ای وارد نیاورد.

 

بی مناسبت نیست که در اینجا با رجوع به مقاله مارکسیسم و رفرمیسم اثر لنین برخورد مارکسیستی با رفرم و ضدیت کمونیست ها با رفرمیسم را بیشتر نشان دهیم. رفیق لنین در این مقاله می نویسد: "برخلاف آنارشیست ها، مارکسیست ها مبارزه برای اصلاحات، یعنی اقداماتی را که بدون انهدام قدرت طبقه حاکم  وضیعت زحمتکشان را بهبود بخشد، به رسمیت می شناسد. اما در همان حال با رفرمیست ها که اهداف و فعالیت های طبقه کارگر را بطور مستقیم و یا غیر مستقیم به کسب اصلاحات محدود می کنند، به قاطعانه ترین مبارزه دست می زنند.  رفرمیسم فریب بورژوایی کارگران است، که به رغم بهبودهایی در این جا یا آن جا ، تا زمانی که سلطه سرمایه وجود دارد همچنان برده مزدی باقی خواهند ماند. بورژوازی لیبرال با یک دست اصلاحات می دهد و با دست دیگر همیشه ، آن ها را پس می گیرد، به هیچ تنزل می دهد و از آن ها برای بردگی کشیدن کارگران، ایجاد چند دستگی در میان آنان و جاودانه کردن بردگی مزدی بهره می جوید. به این دلیل رفرمیسم حتی اگر صادقانه باشد، به سلاحی مبدل می شود که بورژوازی با آن کارگران را فاسد و تضعیف می کند. تجربیات همه کشورها نشان می دهد کارگرانی که به رفرمیست ها اعتماد کنند همواره فریب می خورند،  برعکس، کارگرانی که تئوری مارکس را جذب کرده اند، یعنی اجتناب ناپذیری بردگی مزدی را تا هنگامی که سرمایه داری مسلط است، دریافته اند، با هیچ گونه اصلاحات بورژوایی تحمیق نمی شوند. کارگران با درک این که هر جا سرمایه داری وجود دارد، اصلاحات نمی تواند دیر پا باشد و نه عمیق، برای شرایط بهتری می رزمند و از اصلاحات برای تشدید مبارزه با بردگی مزدی استفاده می کنند. رفرمیست ها می کوشند کارگران را به تفرقه بکشند و فریب بدهند، توسط امتیازات کوچک، آن ها را از مبارزه طبقاتی منحرف کنند.  اما کارگرانی که آن سوی ظاهر دروغین رفرمیسم را می بینند، از اصلاحات، برای تکامل و توسعه  مبارزه طبقاتی  استفاده می کنند. هر چه نفوذ رفرمیستی در بین کارگران قوی تر باشد، طبقه کارگر ضعیف تر، وابستگیش به بورژوازی بیشتر، و بی خاصیت کردن اصلاحات با نیرنگ های مختلف، برای بورژوازی سهل تر خواهد بود.  هر اندازه که  جنبش طبقه کارگر مستقل تر، اهدافش عمیق تر و وسیعتر، و از کوته بینی رفرمیستی آزادتر باشد، ابقا و بهره برداری از بهبودها برای کارگران آسان تر خواهد بود".

 

بر اساس گفته های بالا از لنین، اگر جریاناتی در جنبش کارگری، رفرم یا اصلاحات را جایگزین مبارزه برای تغییر بنیادی جامعه کنند از آنان باید بعنوان رفرمیست نام برده شود.  از نظر لنین مفهوم رفرم بدون شک، با مفهوم انقلاب متناقض است. فراموش کردن این تناقض و عدم توجه به مرز میان این دو مفهوم موجب بروز اشتباهات جدی می گردد.

 

در چند دهه گذشته که جنبش کمونیستی ایران دورانی سخت و دشواری را پشت سر گذاشته، از گزند رفرمیست ها در امان نبوده است. طیف رفرمیست ها همیشه بر مبنای پایگاه طبقاتی شان از نظام های حاکم که خواستار جلوگیری از مبارزات تا به آخر انقلابی طبقه کارگر بوده حمایت و پشتیبانی کرده اند.  برخی از این رفرمیست ها در تحول خود به جائی رسیدند که در کشتار بهترین فرزندان این مرز و بوم دست شان تا مرفق به خون آنان آغشته گشت و در نتیجه در جرگه ضد انقلاب قرار گرفتند، نظیر سازمان اکثریت و حزب توده.

 

اگر بخواهیم از رفرمیسم حزب توده که ضربات سنگین اش را به جنبش کارگری ایران وارد آورده بطور خلاصه آغاز کنیم باید به عملکرد و کارنامه گذشته آن دقت کنیم.  حزب توده از بدو به وجود آمدنش تا امروز همیشه مستعد سازش و خیانت با دولت های حاکم علیه توده های ستمدیده بوده است.

 

دوره اول حضور حزب توده در ایران به سال 1320 تا 28 مرداد 1332 باز می گردد، یعنی بعد از ساقط شدن حکومت رضا شاه که بعد پسر او محمد رضا شاه توسط انگلیس بجای پدرش به تخت سلطنت نشست. حزب توده قبل از کودتای 28 مرداد ، به نادرست حزب کارگران نامیده شد. در صورتی که این حزب هیچگاه یک حزب کمونیست و حزب طبقه کارگر نبود. رفیق کبیر مسعود احمدزاده در اثر خود (مبارزه مسلحانه هم استراتژی وهم تاکتیک) چنین می نویسد: "حزب توده که در حیات خود حتی لحظه ای هم نتوانسته بود نمونه یک حزب کمونیست باشد و فقط کاریکاتوری بود از یک حزب مارکسیست - لنینیست، در شرایطی که کودتای امپریالیستی 28 مرداد موجب از هم پاشیدن تمام سازمان های سیاسی ، ملی ، ضد امپریالیستی گردید، رهبری آن تنها توانست عناصر فداکار و مبارز حزب را به زیر تیغ جلادان بیاندازد و خود راه فرار را در پیش گیرد".

حزب توده در آغاز تشکیل خود در مهر ماه 1320 خود را به عنوان یک سازمان ملی، دمکراتیک و ضد فاشیسم اعلام کرده بود. این حزب در دولت قوام السلطنه و سازش با حکومت مرکزی آن دوره ، مرتکب فجایعی مانند ایفای نقش اعتصاب شکن در مبارزات پر شور و گسترده کارگران نفت جنوب در سال 1325 گردید. قوام السلطنه با اعمال ضد خلقی اش در خدمت امپریالیسم انگلیس بود و به عنوان مهره انگلیسی ها شناخته می شد. ولی حزب توده بدون توجه به این واقعیت و بی اعتناء به اوج گیری مبارزات دمکراتیک و ضد امپریالیستی مردم ایران، از آن جا که خواهان دگرگونی سیستم اقتصادی - اجتماعی حاکم نبود ، به سازش با دولت قوام پرداخت.

حزب توده نه تنها نقشی مثبت در جنبش خلق آذربایجان در دوران فرقه دموکرات آذربایجان ایفاء نکرد ، بلکه عدم مقاومت و مبارزه از طرف فرقه دموکرات آذربایجان را تأئید کرد، و در حالی که با یورش نیروهای مرتجع خود آذربایجان و حمله ارتش شاهنشاهی به این دیار 20 تا 25 هزار انسان یک جا کشته شدند، در نشریه مردم شماره 2 سال اول دی ماه 1325،  این وضع را "بخاطر صلح در داخل ایران که برای حفظ صلح جهان مفید است" قلمداد نمود.

 

در کودتای امپریالیستی 28 مرداد که توده های مردم در زیر حملات خونین نیروهای مسلح شاه و لمپن هایی مانند شعبان بی مخ ها، پروین اعتضادی ها و غیره قرار داشتند، حزب توده با وجود برخورداری از یک نیروی متشکل نظامی (تشکل افسران حزب توده در ارتش) به مبارزه مسلحانه با رژیم شاه دست نزد و مردم را زیر سرکوب وحشیانه این رژیم تنها گذاشت. قریب به اتفاق رهبران این حزب برای نجات جان خود به خارج فرار کردند و این در شرایطی بود که توده های مبارز در ارتباط با حزب توده آماده فداکاری و از جان گذشتگی برای مقابله با کودتای امپریالیستی بودند و انتظار سازماندهی مسلح و رهبری مبارزه شان از طرف رهبری حزب با کودتاگران را داشتند. از این تاریخ به بعد بود که لفظ خیانت با نام حزب توده ادغام شده و صفت خائن با نام حزب توده در کنار هم قرار گرفت. 

 

با توجه به این که حزب توده هیچ وقت حزب طبقه کارگر نبود، طی فعالیت 12 ساله خود هیچ گاه خواهان تغیر بنیادی در مناسبات اقتصادی و اجتماعی جامعه نشد. این حزب هرگز مبارزه برای کسب قدرت سیاسی که لازمه تأمین منافع طبقه کارگر و خواسته های وسیع اقشار مردم می باشد را در دستور کار خود قرار نداد و صرفا برای کسب رفرم هائی از رژیم حاکم ، خط سیاسی خود را تعیین کرده بود.  کما این که در آغاز فعالیت خود هم اعلام کرده بود که فعالیت هایش در جهت حفظ حکومت مشروطه و اصول دموکراسی است (روزنامه سیاست شماره 1 به تاریخ سوم اسفند 1320). در قسمتی از نشریه مردم ، شماره اول ، دوره پنجم  بتاریخ  15-10- 1325 از حزب توده نیز چنین نوشته شده است: "ما برای دولت های بزرگ در ایران منافع مشروعی قائل هستیم و هرگز در صدد آن نیستیم که این منافع را انکار کرده ، آن ها را به خطر بیاندازیم."

 

در دهه سی و چهل نیز که حزب توده در خارج از کشور بود و در یک دوره از طریق رادیوئی به نام "پیک ایران" ایده های رفرمیستی خود را تبلیغ می کرد ، عملا در خلاف جهت تحقق خواسته های طبقه کارگر و دیگر اقشار زحمتکش به عنوان سدی در حرکت جنبش کمونیستی  ایران عمل می کرد.

 

رفیق اشرف دهقانی در کتاب چریکهای فدایی خلق و بختک حزب توده خائن در صفحه 76 ، این مقطع را چنین ترسیم کرده است: "در این مقطع، بدون برداشتن سد حزب توده از مقابل جنبش کمونیستی نه می شد به خطاها و سر در گمی ها در میان روشنفکران چپ پایان داده و از به هرز رفتن انرژی مبارزاتی آن ها جلوگیری نمود و - با اهمیت کاملا حیاتی - نه امکان داشت با وجود این سد نکبت ، اعتماد از بین رفته توده ها نسبت به نیروهای روشنفکر را به آن ها برگرداند و جدائی غم انگیز بین توده و پیشاهنگان انقلابیش را به پیوند مبارزاتی تبدیل نمود تا از این طریق بتوان به پیشرفت مبارزات توده های در بند ایران و به حرکت تاریخ به جلو یاری رساند. در دهه چهل پاسخگوئی به جنین معضلی تنها از عهده جوانان واقعا کمونیستی ساخته بود که از هر نظر برای انجام چنان وظیفه سنگین و خطیری آمادگی داشتند."

 

در سال 1357 که توده های انقلابی با خیزش شجاعانه خود، رژیم سلطنتی شاه را سرنگون کرده و به گورستان تاریخ سپردند و در نتیجه شرایطی نسبتا دموکراتیک در جامعه به وجود آمد، حزب توده بعد از 25 سال غیبت و انفعال باز در صحنه حضور پیدا کرد. این حزب که دیگر ماهیت ارتجاعی پیدا کرده بود در تحکیم پایه های رژیم منفور جمهوری اسلامی کوشید و به خیانت های سابق خود ادامه داد تا آن جا که دستان خونین این حزب خائن از آستین ارتجاع جمهوری اسلامی با حمایت ها و پشتیبانی های همه جانبه اش از بورژوازی وابسته ایران، بیرون آمد .چند نمونه از نوشته های این حزب در آن مقطع چنین است:

 

"حزب ما اکنون برای خود وظیفه ای مقدس تر از دفاع از انقلاب و جمهوری اسلامی ایران نمی شناسد" (کمیته مرکزی حزب توده ایران 1359)، "سپاسگزاری از پاسداران و مامورین زندان دیزل آباد کرمانشاه" (مردم ارگان مرکزی حزب توده ایران چهارشنبه 27 فروردین 1359). "فرخنده باد سومین سالگرد انقلاب بزرگ ضد استبدادی ضد امپریالیستی و مردمی میهن عزیز ما ایران و در مبارزه برای تثبیت ، تحکیم و گسترش انقلاب متحد شویم" (کمیته مرکزی حزب توده ایران 1360).

 

در جنبش کمونیستی ایران ما در یک دوره سازمان چریکهای فدایی خلق ایران را داریم که حرکت خود را بر مبنای مبارزه با بورژوازی وابسته و بر انداختن سلطه امپریالیسم در ایران قرار داده بود.  این سازمان سمت گیری پرولتری داشت و مشی جداگانه - دیدگاه جداگانه - فرهنگ جداگانه - اخلاق جداگانه و سیاست های کارگری جداگانه ای را از حزب توده دنبال کرد.  مبارزه چریکهای فدایی خلق ایران دریچه ای تازه به جنبش انقلابی ایران گشود و فرزندان راستین خلق، کمونیسم انقلابی را سر لوحه مبارزاتی خود قرار داده و تأثیرات انقلابی عمیقی در جامعه برجای گذاشتند. از این رو شریف ترین و پاک ترین انسان ها دسته دسته به سوی این سازمان روی آوردند. اما در شرایط دوران ساز بعد از قیام بهمن 57 شاهد بودیم که رهبری این سازمان را کسانی اشغال کردند که درست مثل حزب توده در دهه بیست مروج رفرمیسم بودند. این افراد خود را پیرو نظرات رفیق بیژن جزنی معرفی می کردند و با تکیه بر نام انقلابی رفیق جزنی، نظرات بنیانگذاران سازمان چریکهای فدائی خلق را مردود می شمردند. آن ها که اساسا نظرات رفیق جزنی در تائید مبارزه مسلحانه را قبول نداشتند فقط به نظرات نادرست و انحرافی این رفیق که برایشان مفید واقع می شد ، استناد می کردند تا بتوانند تمایلات رفرمیستی و اپورتونیستی خود را جایگزین نظرات انقلابی و پرولتری سازمان بکنند.

 

رفیق بیژن مبارزه با دیکتاتوری شاه را یک مرحله استراتژیک در مبارزه خلق ایران می دانست. در صورتی که رفقای بنیانگذار چریکهای فدایی خلق ایران، دیکتاتوری شاه را روبنای ذاتی نظام سرمایه داری حاکم بر کشور ارزیابی کرده و اعتقاد داشتند که  وحدت استراتژیک جنبش انقلابی مردم ایران در جریان مبارزه مسلحانه توده ای تأمین شده و این مبارزه باعث سرنگونی سلطه امپریالیسم و بورژوازی وابسته به امپریالیسم می شود و فقط با این شکل از مبارزه ، دیکتاتوری در ایران از بین خواهد رفت. تجربه نشان داد که شاه سرنگون شد ولی دیکتاتوری در جامعه از بین نرفت.  چون نظام سرمایه داری وابسته هم چنان پا برجا ماند و رژیم جمهوری اسلامی به منظور حفظ این نظام ، با کشتار و وحشیگری هرچه بیشتری اعمال دیکتاتوری می کند.  رفیق بیژن نظرات رفیق مسعود احمد زاده و تئوری مبارزه مسلحانه مورد قبول رفقای اولیه سازمان را به طور غیر مستقیم  اپورتونیسم چپ قلمداد کرده و آن را خطر عمده برای جنبش نامید.  افسوس رفیق جزنی زنده نماند تا نتایج نظرات خود را ببیند. رفیق جزنی و یارانش انسانهای انقلابی بودند و به همین خاطر هم ساواک رژیم شاه آن ها را که در زندان دوران محکومیت خود را طی می کردند به قتل رساند.  متأسفانه سکان سازمان انقلابی چریکها بعد از قیام بهمن به دست افرادی افتاد که خود را رهرو جزنی جلوه می دادند ، اما درست برخلاف آرمان های او و یاران انقلابی اش حرکت می کردند. رهبری رفرمیست در رأس سازمان چریکهای فدائی خلق در دوره بعد از قیام بهمن در شرایطی که توده ها در صحنه مبارزه بودند ، از رفیق جزنی تجلیل می کرد و در این پوشش رفرمیسم خود را پیش می برد. به طور عمده با وجود آن که سازمان چریکهای فدائی خلق با مرزبندی قاطع با حزب توده شکل گرفته بود، آن ها تفکرات حزب توده را در سازمان رواج دادند.  اگر حزب توده در دهه بیست هرگز در جهت سرنگونی رژیم شاه و تسخیر قدرت سیاسی حرکت نکرد، رهبری رفرمیست سازمان چریکهای فدائی خلق هم در دوران جمهوری اسلامی چنین کرد، یعنی درست مثل حزب توده عمل نمود.

 

بعد از غالب شدن فرخ نگهدار و همپالگی هایش در سازمان چریکهای فدایی خلق ایران، خطی بر این تشکیلات حاکم شد که متمایز از تئوری ها و سنت های مبارزاتی چریکهای فدایی بود. اما اینان با استفاده از نام چریکهای فدایی خلق به فعالیت های فریبکارانه خود به اعتبار این سازمان ادامه دادند.  بعنوان مثال، آنان کارگران شرکت نفت را که دست به اعتصاب زده بودند به بهانه این که خمینی جنایتکار عنصری ملی است تشویق به رفتن به سر کارشان کردند.  یا در حمله وحشیانه جمهوری اسلامی به تُرکمن صحرا در خلع سلاح کردن شوراهای دهقانی به مزدوران سرمایه کمک کردند و بدین وسیله جمهوری اسلامی امکان یافت که مبارزات خلق تُرکمن را سرکوب کند.

 

توده های ترکمن صحرا مانند همه مردم ایران انقلاب کرده بودند تا به خواست های خود برسند. در نتیجه آنها شوراهای دهقانی تشکیل داده و زمین هائی که قبلا در دست خانواده و وابستگان به شاه قرار داشت را از این طریق به مالکیت خود در آوردند. اما جمهوری اسلامی درست به همین خاطر زحمتکشان این منطقه را مورد حملات خونین خود قرار داد. در سال 1358 ، چهار تن از سران خلق تُرکمن به طرز فجیعی به دست جلادان رژیم ارتجاعی جمهوری اسلامی کشته شدند. این قتل ها با واکنش توده های مردم مواجه گردیدند و موجب خشم شدید آنها نسبت به رژیم شد و در نتیجه، جمهوری اسلامی که خود را فریبکارانه به قول خودشان رژیم "مستضعفان" می نامید و  هنوز نقاب از چهره خونخوار خود بر نداشته بود، در مخمصه قرار گرفت. در این هنگام بود که باز رهبران سازمان غصب شده چریکهای فدائی خلق ایران به کمک رژیم شتافتند و سعی کردند جمهوری اسلامی را در نزد مردم یک رژیم مردمی معرفی بکنند. تمام عوامل رژیم از جمله رئیس جمهور وقت (بنی صدر) در صدد دروغ پردازی و فریبکاری بر آمدند تا بتوانند از خشم توده ها بکاهند. ولی آنها قادر به از بین بردن خشم و مبارزات مردم نبودند و به همین خاطر دست به دامان رهبران سازشکار سازمان غصب شده چریکهای فدایی خلق ایران شدند. عوامل رژیم آنها را به مناظره تلویزیونی دعوت کردند تا بتوانند در مقابل جنایات انجام گرفته از آنان کمک بگیرند و بار این جنایات را از روی دوش حاکمیت جمهوری اسلامی بردارند. سه تن از آن سازشکاران و اپورتونیست ها عبارت بودند از فرخ نگهدار، علی کشتگر و جمشید طاهری پورکه با دست اندرکاران جنایت تُرکمن صحرا و جلادان این خلق از جمله محسن رضائی (اولین "سردار" سپاه پاسداران) در مناظره ترتیب داده شده ، شرکت کردند. مأموریت اپورتونیست های نامبرده این بود که با تکیه بر قدرت سازمان چریکهای فدائی خلق ایران، جنایت انجام شده علیه خلق تُرکمن را از روی دوش حکومت برداشته و به گردن به اصطلاح فرد یا افراد نابابی درحکومت بیاندازند که حکومت گویا خود میبایست آنها را گرفته و به سزای اعمالشان برساند !! در این مورد در مقاله پر بار و افشاگرانه "توطئه خلع سلاح" از چریکهای فدائی خلق ایران که در همان مقطع (اسفند 1358) نوشته شده، آمده است: "اپورتونيستها در مناظره تلويزيونی که رئيس جمهور جهت آزاديخواه جلوه دادن خود و حکومتش ترتيب داده بود، شرکت جستند و پس از آن زمينه ای چيده شد که مرتجعين با شدت هرچه تمامتر به تبليغ لزوم خلع سلاح گروه ها! بپردازند. مناظره تلويزيونی پرده ای روی خشم توده ها کشيد و اپورتونيستها نشان دادند که حکومت با وجود ارتکاب به اَعمال فجيعی که "يادآور جنايت سينما رکس آبادان و کشتار شهداء بيژن جزنی و ٨ رزمنده ديگر است"، آزاديخواه!! مي باشد (چرا که به مدت ۵⁄۴ ساعت با بزرگترين سازمان "چپ" مناظره ترتيب داده است)."!!

 

جنایات رژیم در آن زمان فقط در کشتار فجیع سران خلق تُرکمن (جرجانی - واحدی - مختوم - توماج) خلاصه نشد و بعد از آن 18 تن دیگر را به همان وضع دردناک شهید کرده و در ادامه، خلق دلیر تُرکمن مورد یورش وحشیانه توپ و تانک ارتش شاهنشاهی که نام ارتش اسلامی روی آن نهادند ، قرار گرفت. سرکوبگران، مردم زحمتکش را قتل عام کردند و خانه های مسکونی آنان را با توپ های 130 میلمتری به ویرانه تبدیل نمودند. درست در چنین شرایطی که یک سازمان واقعاً چپ و کمونیست می بایست در مقابل قهر ضد انقلابی حکومت مقاومت مسلحانه توده ها را سازمان دهد تا توده ها با توسل به قهر انقلابی، گلوله را با گلوله پاسخ دهند، رفرمیستها پشت به مردم کرده، به سازش با حکومت دست زده و به توجیه اعمال ضد انقلابی حکومت پرداختند. چنین برخوردهای رفرمیستی تا آن جا پیش رفت که ارتجاع حاکم با شدت هر چه تمامتر به تبلیغ لزوم خلع سلاح گروه ها پرداخت.

 

بنا به عقاید سازشکارانه و رفرمیستی رهبران و دست اندرکاران قریب به اتفاق سازمان های سیاسی در آن زمان، گویا با روی کار آمدن جمهوری اسلامی در ایران فضای آزادی بوجود آمده بود و آن ها سعی داشتند هر مبارزه جدی توده ها را خاموش سازند و می گفتند که چنان مبارزاتی باعث تقویت جناح های تندرو . بازگشت دیکتاتوری و خفقان خواهد گشت. یا توجیهات دیگری را مطرح می کردند که کوچکترین ارتباطی به شرایط و مبارزات انقلابی مردم با هدف کسب قدرت دولتی در آن مقطع تاریخی نداشت. رفرمیستها چه در سازمان چریکهای فدائی خلق ایران و چه در سازمان های مشابه، به این واقعیت که بدون دگرگونی مناسبات تولیدی و سرنگونی قهر آمیز قدرت سیاسی طبقه حاکم امکان رسیدن به آزادی وجود ندارد ، توجهی نداشتند. آن ها تصور می کردند که شرایط شبه دموکراسی بعد از قیام بهمن ادامه خواهد داشت و ظاهرا برای حفظ آن شرایط، کاهش شدت مبارزه طبقاتی کارگران و زحمتکشان را پیشه خود ساخته و مثلا تبلیغ می کردند که جناحی از بورژوازی در حاکمیت در تضاد با جناح دیگری قرار دارد که ضد امپریالیست می باشد. آن ها به این ترتیب بر چهره دشمن اصلی نقاب کشیده و خواهان برکناری این یا آن جناح می شدند بدون آن که به قدرت حاکمه آسیبی برسد . از چنین نمونه هائی در تمام دوران فعالیت این رفرمیستها در اوایل روی کار آمدن جمهوری اسلامی زیاد وجود دارد.

 

واقعیت این است که سازمانی که بعد از قیام بهمن ماه به نام سازمان چریکهای فدائی خلق ایران فعالیت می کرد با سازمانی که در سال 50 اعلام موجودیت کرده و با اعمال انقلابی خود نقش تاریخی و تأثیر گذاری در جامعه به جا گذاشته بود ماهیتاً متفاوت بود. تأثیر فعالیت های انقلابی چریکهای فدائی خلق در نیمه اول دهه پنجاه را می توان در سخنان گرانقدر فدائی فراموش نشدنی کرامت دانشیان مشاهده کرد. او در دادگاه شجاعانه از مبارزه مسلحانه جاری در جامعه دفاع نمود و در مورد ارتش و دیگر نیروهای مسلح گفت که "این قدرت ، جز سرکوب هر گونه آوای رهایی و مردمی، وظیفه دیگری ندارد. به گلوله بستن کشاورزان ، دهقانان و مبارزان راه مردم جزء وظایف اصلی محسوب می شود .اما انقلابات مردم نشان داده است که بزرگ ترین قدرتها نیز سرنوشتی جز شکست ندارند. تمام مبارزان و مردم جهان به طور مداوم با اختلافات طبقاتی سر ستیز داشته اند و موفقیت هایی که در این راه نصیب خلق های محروم شده است، پیروزی مردم را تائید می نماید".

 

رفیق کرامت دانشیان در سراسر زندگی مبارزاتی خود با از خود گذشتگی و با شهادت قهرمانانه اش خون خود را با خون کارگران - دهقانان و زحمتکشان درهم آمیخت و الگوی انقلابی برای نسلهای آینده میهن مان گردید. در حالی که بعد از قیام بهمن قریب به اتفاق سازمان های سیاسی با رهبران و دست اندرکاران رفرمیست اش خود را سیاسی کار و مخالف مبارزه مسلحانه می نامیدند. آن ها از مضرات "مشی مسلحانه" صحبت می کردند و کار آرام سیاسی را جایگزین سازماندهی مسلح توده ها کرده بودند. البته آن ها همانند همه اپورتونیستها مدعی بودند که مخالف مبارزه مسلحانه توده ای نیستند ولی در عمل معلوم شد که اینهم ادعای دروغ و پوچی بیش نبوده است، چون وقتی توده ها دست به مبارزه مسلحانه زدند، در خاموش کردن آن مبارزات تردیدی به خود راه ندادند.

 

همان طور که می دانیم کار یک بخش از رفرمیست های سازمان چریکهای فدائی خلق ایران، به همکاری علنی با جمهوری اسلامی کشید و آن سازمان رفُرمیست در خرداد سال 1359 به دو بخش اکثریت و اقلیت تقسیم شد. اقلیت همان خط رفرمیستی پیشین را ادامه داد و سازمان اکثریت به رهبری فرخ نگهدار بی شرمانه در سرکوب خونین توده ها به همکاری با جمهوری اسلامی پرداخت. فرخ نگهدار خائن در مقاله ای به نام "دلم می خواست بیژن باشم" به تعریف و تمجید رفیق جزنی می پردازد و باز با عوامفریبی میخواهد به اعتبار نام و شخصیت بیژن جزنی در این آشفته بازار، دکانی برای خود باز کند. اما اگر او می خواست مثل رفیق بیژن باشد در سال 1349 به درگاه شاه اظهار ندامت نمی کرد و همانند رفیق جزنی در مقابل آن رژیم می ایستاد و سر تعظیم فرود نمی آورد. همان طور که می دانیم فرخ نگهدار در سال 1347 به جرم همکاری با گروه بیژن جزنی دستگیر شده و به 5 سال زندان محکوم گردیده بود. اما او بعد از دو سال یعنی در  سال 1349 با نوشتن نامه به شاه خواستار عفو گردید و از زندان آزاد شد. در حالیکه رفیق جزنی در زندان ماند و از مبارزه مسلحانه دفاع کرد. نگهدار خائن که امروز می نویسد که دلم می خواست بیژن باشم ، جایگاه واقعی خود را در حزب توده یافت و در کنار آن به پابوسی ارتجاع حاکم رفت .

 

فرخ نگهدار و هم کیشانش در شرایطی که خمینی و جمهوری اسلامی اش چهره واقعی خود را به همگان نشان داده و مزدورانش به خصوص در سپاه پاسداران به کشتار مردم مشغول بودند به جمهوری اسلامی توصیه می کردند که "پاسداران را به سلاح سنگین مجهز کنید". به دو نمونه دیگر از حمایت های همه جانبه آن ها از رژیم جمهوری اسلامی و تأکیدشان بر قرار گرفتن "تحت رهبری امام خمینی" اشاره می کنم. در شماره 116 نشریه کار، ارگان سراسری سازمان فدائیان خلق ایران اکثریت، آمده است: "فدائیان خلق (اکثریت) استوارتر از همیشه تحت رهبری امام خمینی علیه آمریکای جنایتکار قاطعانه می رزمند ،این مشت محکم ما است بر دهان مزدوران امپریالیسم" و در کار شماره 120 چهارشنبه 7 مرداد 1360، ارگان سراسری فدائیان خلق ایران اکثریت به مردم می گویند که : "در انتخابات ریاست جمهوری فعالانه شرکت کنیم".

 

در رژیم جمهوری اسلامی بخصوص بعد از روی کار آمدن خاتمی ، موضوع اصلاح طلبی شکل گسترده تری بخود گرفت و در شکلی ظاهرا مدرن تبلیغ گردید. بعد از سرکوب های دهه 60 و گسترش اختناق به صورت وسیع بر جامعه که شرایط غیر قابل تحملی برای مردم بوجود آورده بود و جامعه حالت انفجاری داشت، رژیم حاکم از ترس خیزش و انقلاب مردم ، با رهنمودهای اطاق های فکری منحوس اش شروع به تبلیغ اصلاحات کرد و مدعی اصلاح حکومت ننگین جمهوری اسلامی گردید. در همین زمان به تبلیغ صلح طلبی و عدم خشونت پرداختند. محتوای تبلیغاتی آن ها در واقع همان موعظه ها و تعالیم مذهبی بود که از قرن ها پیش  روحانیون مسیحی و اسلامی برای قابل تحمل کردن ستم ها و کشتارهای جوامع طبقاتی، برای انسان های رنج دیده تبلیغ و ترویج می کنند. مثلا کشیشان که منافع آنان از طرف دولت های سرمایه داری تامین گردیده است، در مقابل حکومت های دیکتاتوری و استثمارگر چنین پند می دهند که اگر فرد ظالمی یک سیلی به شما می زند ، به جای مقابله با آن فرد، طرف دیگر صورتت را به سوی آن شخص ظالم بگیر تا یک سیلی دیگر به تو بزند .البته امروز اصلاح طلبان زیرک تر از گذشته شده و خود را با شرایط جدید تطبیق داده و لفظ سیلی را بکار نمی برند ، بلکه از مضرات خشونت داد سخن می دهند و به واقع تسلیم طلبی را در میان مردم تبلیغ می کنند.

 

اصلاح طلبان در رژیم جمهوری اسلامی که کشتارها و جنایت های آن بر هیچکس پوشیده نیست، برای مردم جان به لب رسیده نسخه ضد خشونت می پیچند. آن ها به واقع از مردم می خواهند که شرایط نکبت بار و ظالمانه موجود را تحمل کنند تا سرمایه داران به غارت و چپاول خود ادامه دهند. پس از قیام های توده ای دی ماه 1396 که شرایط مبارزاتی جدیدی در جامعه به وجود آمد ، بخشی از اصلاح طلبان که اغلب آنان غیرحکومتی هستند برای گذار مسالمت آمیز از جمهوری اسلامی ، پیشنهاد رفراندوم یا انتخابات را می دهند، رفراندومی زیر نظر سازمان ملل متحد. بدون این که به مردم حقیقت را بگویند که در چهل سال حکومت نکبت بار جمهوری اسلامی، مردم به عینه شاهد ده ها انتخابات بوده اند و مردم ایران امروز کاملا این را می دانند که تحت سیطره جمهوری اسلامی ، انتخابات بدون تقلب امکان پذیر نمی تواند باشد، حتی اگر سازمان ملل آن را کنترل کند. چون جمهوری اسلامی با امکانات مالی خود ترفندهائی برای کنترل انتخابات توسط برگزیدگان سازمان ملل را هم خواهد داشت ، همچنان که مثلاً امروز برای فیلم های درجه چندمش از مجامع بین المللی جایزه اسکار تهیه می کند.

 

امروز بخشی از اصلاح طلبان در شرایط غیر قابل تحمل و مبارزاتی مردم از نافرمانی مدنی سخن به میان می آورند. اما نافرمانی مدنی هیچگونه ارتباطی با راه اصلی مبارزه و رسیدن به خواسته های انسان های گرسنه و زحمتکش ندارد و به هیچ وجه راه حلی برای از بین بردن سیستم استثمارگرانه کنونی نمی باشد .چون نه با نافرمانی بلکه با از ریشه کندن سیستم ظالمانه حاکم است که مردم به خواست های شان می رسند. هم چنین پند و اندرز دفاع از حقوق بشر را می دهند. اما این پند و اندرزها از طرف وابستگان به جهان سرمایه داری بوده و تبلیغ و ترویج می گردند. محدود کردن مبارزه به دفاع از حقوق بشر هم تنها در خدمت در بند نگاه داشتن مردم رنجدیده و حفظ ساختارهای اقتصادی - اجتماعی و نظامی حکومت های حاکم می باشد. به طور کلی شعارهای رنگارنگ دیگری نظیر "جدایی دین از دولت" که به جای مبارزه برای از بین بردن سیستم سرمایه داری حاکم بر ایران داده می شود، حلقه های به هم بافته زنجیری است که هیجگونه چشم اندازی برای آزادی و دمکراسی واقعی برای انسان های در بند ندارند. تمام این تلاشها و عوامفریبی ها امروز در بحبوحه مبارزه طبقاتی مردم جان به لب رسیده صورت می گیرد، چون طیف (اصلاح طلبان) ترس شان از انقلاب مردم می باشد.

 

تاج زاده ، یکی از اصلاح طلبان حکومتی به طور واضح ترس خود از انقلاب توده ها را بیان کرده و می گوید باید کاری کرد که انقلاب به سرانجام نرسد. او  مطرح کرده است : "باید اصلاحات را زنده نگهداشت و امید مردم به اصلاحات را حفظ کرد، حتی اگر به قیمت عبور از اصلاح‌طلبان کنونی باشد. بگذاریم مردم بگویند فلان چهره یا بهمان حزب را قبول نداریم و اصلاح‌طلبان کارآمدتری می‌خواهیم؛ عیبی ندارد از ما گذر کنند ، اما از اصلاحات یعنی از روش غیرخشونت‌آمیز و انتخاباتی ناامید نشوند و آن طریق تحقق مطالبات خود را دنبال کنند." (در گفتگو با ایسنا، خبر گزاری دانشجویان ایران، به تاریخ 19 آذر 1397)

 

همان طور که اشاره شد تمام این تلاش های اصلاح طلبانه و شیوه ها و روش های مسالمت آمیزی که توصیه می شود ، در شرایطی است که در جامعه ملتهب امروز ایران هر روز مردم به صحنه مبارزه می آیند. مبارزات مردم در خیابان ها ، با سرکوب قهر آمیز رژیم مواجه می شوند و از این رو در خیلی مواقع اعتراضات خیلی زود شکل قهر آمیز بخود می گیرد .در دی ماه گذشته (1396) شاهد درگیری های قهر آمیز مردم مبارز با مزدوران رژیم بوده ایم ، آن ها با شعارهایی مانند بجنگ تا بجنگیم - وای به روزی که مسلح شویم - آتش جواب آتش و... عزم خود برای مبارزه جهت سرنگونی جمهوری اسلامی را بیان کردند. این شعارها به عینه نشان از خشم و نفرت این مردم شریف و زحمتکش از رژیم حاکم دارد.

واقعیت این است که اگر بخواهیم به ترفندها و دروغگویی های اصلاح طلبان که مردم امروز با پوست و گوشت و استخوان شان ، آن را لمس می کنند بپردازیم ، در این نوشته کوتاه نمی تواند بگنجد. تنها با تأکید بر روشهای فریبکارانه اصلاح طلبان حکومتی و غیر حکومتی و رفرمیستهائی که در پوشش مارکسیسم مروج اندیشه ها و راه و روش های رفرمیستی هستند ، باید یادآوری کرد که سرنگونی نظام سرمایه داری وابسته حاکم در ایران و به وجود آمدن نظام مطلوب توده ها، تنها زمانی امکان پذیر خواهد بود که طبقه کارگر متشکل و آگاه به منافع طبقاتی خود (مسلح به ایدئولوژی مارکسیسم - لنینیسم) تمام توده های تحت ستم را در زیر رهبری خود گرد آورده و با نیروی عظیم توده های مسلح قادر به نابودی ارتش ضد خلقی و ضمائم آن گردد. بنابراین کارگران انقلابی و روشنفکران انقلابی ایران امروز باید خطر کنند و با به وجود آوردن گروه های سیاسی - نظامی و فعالیت های سیاسی و نظامی خود، هم تشکیلات خود را حفظ و تقویت کنند و هم  قدم در راه طولانی ای بگذارند که امکان قدرت گیری طبقه کارگر به وجود آید.

 

به امید این که این مختصر نوشته بتواند در راه پیشبرد مبارزات و شناخت صحیح از ماهیت نیروهای رفرمیست و اصلاح طلب ، قدمی برداشته باشد .

 

زنده باد مبارزات ضد امپریالیستی خلقهای ایران و جهان!

جمهوری اسلامی ، با هر جناح ودسته ، نابود باید گردد!

زنده باد انقلاب!

زنده باد کمونیسم!

 

اردیبهشت 1398

 

 

 

 

رویکردی یکپارچه به روش شناسی، دیالکتیک، شناخت و پراکسیس ویراست(۲)

رویکردی یکپارچه به

روش شناسی، دیالکتیک، شناخت و پراکسیس) ویراست۲(

۱۰ تیر ۱۳۹۸    گردآوری و تدوین: م. صالحی

 

هست شب،  همچو ورم کرده،  تنی گرم،  در استاده هوا،

هم از ین روست،  نمی بیند اگر،  گمشده ای راهش را.

نیما یوشیج

هدف و گرایش اصلی این نوشته: (فهرست مطالب، در آخر متن قرار دارد)

- شناخت بهتر، از روش شناسی، نفی، انواع تضاد

- تعریف تجرید، تجزیه، ترکیب (سنتز)، ذات، نمود، کیفیت، کمیت و روش دیالکتیکی

- تفکیک روش شناسی خاص از روش شناسی عام و وابستگی ذاتی آن به حوزه کاربردی مربوطه

- ارزیابی مدل به مثابه تقریب واقعیت موجود یا ممکن

- طبقه بندی نظام مند تکامل هستی، با کاربرد تجزیه، مراحل گذار

- تجزیه مارپیچ تکاملی به چرخه های تکاملی و تجزیه چرخه ها به مراحل و زنجیره گذار آنها

- تجزیه تکامل اجتماعی به نظامهای پنجگانه و کاربرد دیالکتیک اوبژه و سوژه در تاریخ

- دیالکتیک شناخت، پراکسیس و کاربرد روش دیالکتیکی در شناخت

- تجزیه و تفکیک پراکسیس نظری از عملی، حل مسئله بازتاب و نقش اساسی پراکسیس نظری

- کاربرد چرخه [شناخت => پراکسیس نظری => پراکسیس عملی] در نظامهای اجتماعی نوین

- نقد و پرسش هایی از کاستی های مرتبط با مرحله کنونی تاریخ جهان از زاویه روش شناسی

 

 

  [الف]-نفی

در پژوهش، تحلیل و طبقه بندی دیالکتیک ها و انواع آن، فصل مشترکی یافت میشود که نفی نام دارد. نفی، مجرد ترین یا عام ترین مفهوم دیالکتیکی است. نفی و تضاد، به هر تمایز، تفاوت، فاصله، جدائی، دوری، بازتاب، دافعه-جاذبه، ضدیت، تقابل، دگرگونی، تبدیل، انتقال و یا رابطه متقابلی، اطلاق می شود که دو سوی آن، ضمن رابطه با هم، مجزا هستند، جفتی، جدائی نا پذیرند. هم مستقل از یکدیگرند و هم وابسته به همدیگرند. هم یکدیگر را نفی میکنند و هم یکدیگر را حفظ میکنند. در ساده ترین شکل، هم دو (یا چند) تا هستند و هم یکی هستند. هم با هم هستند وهم بی هم هستند. هم مستقل از هم هستند و هم وابسته به هم. انگار که هم درخود و برای خود، هستی دارند و هم در دیگری و برای دیگری و فراتر از آن باهم، هستی دارند.

دسته بزرگی از نفی ها، وحدتی از کثرت و یا یگانگی چندگانگی ها (یگانگی در عین چندگانگی) است که تضاد یک و چند و نفی چند دریک و یک در چند را  مانند تجزیه کل به اجزا  یا ترکیب اجزا در یک کل و یا انتزاع از چند ویژگی در یک عام و بعکس را در آن دید. نمونه هائی خاص از اینها دو گانه ها ی دیالکتیکی هستند که در اصل چند آنها، به دو تعیّن مییابد و سه گانه ها ی دیالکتیکی هم، جز سومی دارند که عموما وحدت یا سنتز آنهاست.

در این نوشته، به منظور سادگی، دو سوی نفی (جفت های متضاد)، با دوگانه دیالکتیکی [ضد۱، ضد۲] نشان داده میشود. برای نمایش اضداد و حل آنها از سه گانه دیالکتیکی {[ضد۱، ضد۲]، حل تضاد} استفاده میشود که درآن، حل تضاد یا کلیت مشخصی است که اضداد را در بر دارد، یا وحدت اضداد و یا ترکیبی از اضداد و یا نتیجه ترکیب اضداد است.

همچنین برای نفی (گذار) مرحله ای، از مدل [مرحله۱=>مرحله۲=>...=>... ... ...=> مرحله آخر] که خاص لحظات یا مراحل زنجیره ای پشت سرهم است، استفاده خواهد شد. یک شکل خاص از مراحل گذار، چرخه تکاملی است که مارپیچی تکرار میشود.

در این نوشته، جهت تعریف ساده تر مطالب، از مدل های زیر نیز استفاده شده است:

{مواد اولیه->[فرآیند]-> فرآورده} یا

{مرحله۱- > [فرآورده] -> مرحله۲}.

انواع اصلی تضاد:

در علم منطق، یکی از نگرش ها، تقسیم این علم به سه مقوله هستی، ذات و مفهوم است. در زیر، طبقه بندی تضاد ها براین اساس مطرح میشود و از هر دسته یک یا دو تا از تضادها که اساس روش شناسی این نوشته بر آنها استوار است، مطرح و برجسته میشوند.

۱. دوگانه های متضاد مفهومی (متکی به مفهوم)

در این نوع تضاد که پیچیده ترین آنهاست، دو سو بصورت مفهومی با یکدیگر در رابطه اند و یکدیگر را نفی میکنند.

از جمله مفاهیم [مشخص، مجرد] و [خاص، عام]، یعنی مجرد، نفی مشخص، عام، نفی خاص و هر خاصی نفی خاص های دیگر است و به عکس که در این نوشته، فراوان بکار گرفته میشوند.

۲. دوگانه های متضاد بی واسطه (متکی به ذات)

 در این حالت، ضدین، بی واسطه یکدیگر را نتیجه می دهند یعنی تعریف یکی، تعریف دیگری را نتیجه میدهد. مانند [شکل، محتوی]، [وجود، ماهیت]، [مثبت، منفی]، [درون، بیرون]، [پدیدار، ذات]، [کل، جزء] و تضاد اجزای یک کل با هم، مانند تضاد طبقاتی.

در این نوشته، مفاهیم ذات، ماهیت، جوهر و محتوی در یکسو و در برابر پدیدار، نمود و شکل استفاده شده است.

همچنین تضاد [کل، جزء]، در فصلهای تجزیه و پس از آن بیشتر شکافته خواهد شد.    

۳. دوگانه های متضاد بظاهر بی رابطه (متکی به هستی)

 که از طریق تحلیل و استنتاج می توان به رابطه آنان پی برد، مانند [هستی، نیستی]، [کیفیت، کمیت] و یا [ضرورت، آزادی]. که تضاد ضرورت و آزادی در آگاهی حل میشود یعنی آزادی، درک ضرورت است {[ضرورت، آزادی]، آگاهی}.

 از این نوع، به تضاد [کیفیت، کمیت] و حل آن در محدوده {[ کیفیت، کمیت]، محدوده} اشاره خواهد شد.

هستی در شکل ها و نمود های متفاوتی، خود را نشان میدهد که با ماهیت (ذات) خود، تضاد دارد. این تضاد در مفهوم حل میشود. به این ترتیب، کل منطق را میتوان در سه گانه {[هستی، ماهیت]، مفهوم} طبقه بندی کرد.

 در این نوشته از چهار تضاد اصلی زیر استفاده شده است که سه تا ی اول را میتوان انواعی از تضاد [وحدت، کثرت] یا [یگانگی، چندگانگی] و یا بصورتی ساده [یک، چند]، دانست.

۱- [مجرد، مشخص] که بصورت نسبی گام به گام [عام، خاص]، درختی میشود.

۲- [جزء، کل]، که بصورت نسبی گام به گام، درختی میشود.

۳- [ذات، پدیدار]، پدیدار ها از سوئی، ذات را و از سوی دیگر، یکدیگر را به ترتیب، نفی میکنند و این نفی دوم، زنجیره انتقال پدیدار ها را میسازند که میتواند چرخه ای باشد.

۴- [کیفیت، کمیت]

 

 [ب]- دیالکتیک [مشخص، مجرد] و [خاص، عام]

تجرید یا انتزاع، یکی از اساسی ترین روش های ساده سازی است، که طی آن با کنار گذاردن و یا نادیده گرفتن ویژگی های غیر مربوط، غیر مهم و یا غیر لازم و حفظ ویژگی یا ویژگی های معینی از یک یا تعدادی کلیت مشخص، یک مفهوم طبقه بندی شده مجرد، ساخته می شود. مفهوم مجرد حاصله، محدودیتی ندارد و می تواند اعضای مشخص بیشماری را در برگیرد. یعنی تجرید، حرکت مفهومی از مشخص به مجرد و یا از خاص به عام می باشد.

مثلاً اگر شاهرخ و محمد، کارگران نقاش باشند، آنگاه، هر یک از این دو، مفهومی، مشخص و کارگر نقاش، مفهومی، مجرد است. حال اگر کارگر نقاش، مفهومی مشخص فرض شود، با نادیده گرفتن مشخصه نقاش، به کارگر که نسبت به آن، مفهومی مجرد است می رسیم.

 در اینجا شاهرخ یا محمد، فرد هستند، کارگر نقاش، خاص هست و کارگر، عام است. به عبارت دیگر، کانون توجه ذهن از مفهوم یا لحظه فردیت:(شاهرخ یا محمد) به لحظه خصوصیت (خاص بودن): (کارگر نقاش بودن) و از لحظه خصوصیت: (کارگر نقاش بودن) به لحظه عمومیت (عام بودن): (کارگر بودن) حرکت کرده است.

 

 در آنچه که در بالا دیدیم، حرکت ذهن، با دو نفی (تضاد) مفهومی بر خورد کرد:

۱. تضاد بین مشخص و مجرد، یعنی از نفی مشخص به مجرد رسیدیم.

این تضاد را با دوگانه [مجرد، مشخص]، نشان میدهیم.

۲. تضاد بین خاص و عام که از نفی (صرف نظر کردن از ویژگی معینی از) خاص به عام رسیدیم.

این تضاد را با دوگانه [عام، خاص]، نشان میدهیم.

از آنجاکه مشخص آغازین همان فرد هست، از ادغام دوگانه های [مشخص، مجرد] و [خاص، عام]،  سه گانه دیالکتیکی {[عام، خاص]، فرد} بدست می آید. دیالکتیک {[عام، خاص]، فرد} مهمترین و اساسی ترین مجموعه تضادهای مفهومی است که روش دیالکتیکی برآن استوار است. تضاد عام و خاص در فرد حل میشود زیرا فرد، دربرگیرنده هر دو است. در بخشهای مربوط به روش های تحلیلی، ترکیبی، دیالکتیکی، شناخت و پراکسیس، این دیالکتیک بکار گرفته خواهد شد.

دوگانه های [مجرد، مشخص] و [عام، خاص]، مفهومی نسبی دارند و می توانند به صورت پشت سر هم و با ساختاری درختی بکار روند. ساختار درختی به این معنا بکار می رود که درخت یک تنه دارد و چند شاخه و هر شاخه، تا آنجا که ممکن و لازم باشد، به چند شاخه دیگر شکسته شود و این حرکت گام به گام و یا لایه به لایه به سمت سادگی بیشتر پیش می رود. سادگی بیشتر به این معنی، که در هر گام (لحظه-مرحله)، ویژگی هائی حذف میشود و ویژگی های دیگری (اساسی تری)، حفظ میشوند.

 

در بالا مفهوم کمّی رابطه یک به چند را در باره یک مجرد، (کارگر نقاش) با چند فرد مشخص، (شاهرخ یا محمد) دیدیم.

حال اگر پروین که دوزنده پیراهن، ناهید که دوزنده کفش، محمود که کارگر فلزکار، رضا که راننده اتوبوس، جعفر که جوشکار و اسماعیل که معلم است را به بررسی اضافه کنیم، میتوان به طبقه بندی درختی [خاص، عام] های لایه ای زیر رسید که در آن هر عام، میتواند عام چند خاص باشد. در تجرید های پائین، ریشه یا تنه اصلی درخت، کارگر است و در انتهای شاخه ها، افراد قرار دارند. همچنین از علامت ---> برای تجرید استفاده شده است:

 

پروین ---> دوزنده پیراهن ---> دوزنده ---> کارگر

ناهید ---> دوزنده کفش ---> دوزنده ---> کارگر

شاهرخ ---> کارگر نقاش ---> کارگر

محمد  ---> کارگر نقاش ---> کارگر

محمود ---> کارگر فلزکار  ---> کارگر

رضا ---> راننده اتوبوس ---> راننده  ---> کارگر

جعفر ---> جو شکار ---> کارگر

اسماعیل ---> معلم ---> کارگر

 

در اینجا، کارگر، مفهومی، عام و در عین حال، مشخص است. عام است زیرا شامل همه طبقه بندی های خاص بالا است و لزوماً به کارگر کارخانه ای، منحصر نیست. مشخص است زیرا دارای این مشخصه و تعریف است: کسی که مجبور است از طریق فروش نیروی کار خود به طبقه سرمایه دار، زندگی کند و دستمزد خود را، بصورت زمانی (ساعتی، روزانه، هفتگی، دو هفتگی و یا ماهیانه و غیره) دریافت کند و این تعریف مشخصه اساسی و ذاتی کارگر است و نمیتوان این مشخصه را حذف کرد.

 

اگر از ویژگی زن یا مرد بودن و ویژگی شغل خاص این افراد، صرف نظر شود که در بررسی مسائل عام طبقه کارگر اثری ندارد، آنگاه کلیه آنان، در یک طبقه یعنی کارگر جای می گیرند ولی اگر انتزاع، یک مرحله دیگر پیش رود، به انسان می رسد که با توجه به اینکه انتزاع افراد طبقه سرمایه دار نیز به انسان می رسد. اگر هدف بررسی مسائل خاص طبقه کارگر باشد، آنگاه دیگر نمیتوان با انسان، این کار را انجام داد گرچه به لحاظ زیستی هر دو (کارگر و سرمایه دار)، نوعا انسان و جاندار محسوب می شوند. ولی تضاد طبقاتی، کیفیت زندگی آنان را کاملاً از هم متفاوت میکند و بطور کلی، مطالبات طبقه کارگر در تضاد با منافع طبقه سرمایه دار قرار دارد.

بهر حال، انتزاع، میتواند تا هستی که نهایت انتزاع ممکن است، پیش رود ولی این پیش روی تا بدین حد، ارزشی عملی ندارد.

 

کارگر ---> انسان ---> موجود زنده ---> هستی

سرمایه دار ---> انسان ---> موجود زنده ---> هستی

حبیب الله ---> بازاری سرمایه دار---> سرمایه دار

حاج قاسم ---> سپاهی سرمایه دار---> سرمایه دار  

    

نکته دیگری که به اشاره نیاز دارد مبنا و معیار تفکیک در طبقه بندی است مثلاً دوزنده پوشاک را می توان برپایه نوع پوشش طبقه بندی کرد و از چند مفهوم خاص به یک مفهوم عام رسید و آنرا در طبقه بندی درختی بکار برد یعنی حرکت از خاص به عام، ذاتاً حرکتی، از چند به یک است و چندی آن را مجموعه ای کامل از خاصه های مبنا ی تفکیک، تعیین می کند، مانند انواع پوشش (پیراهن، شلوار، کفش و کلاه و غیره).

لازم به اشاره است که در هر مرحله، خاص ها یکدیگر را نفی می کنند و نباید فصل مشترکی با هم داشته باشند، البته بسته به موضوع مورد بررسی و اهداف، می توان از ویژگی های غیر مربوط، غیر مهم و یا غیر لازم، صرف نظر کرد و صرفاً ویژگی های با ارزش را، نگهداشت.

و بالاخره، اگر از مشخصه نوع هریک از کار ها ی مشخص بالا مانند جوشکاری، نقاشی، دوزندگی، تدریس و یا رانندگی، صرف نظر کنیم، به کار مجرد میرسیم که تنها میتواند ویژگی زمانی داشته باشد.

 

دیالکتیک [انتزاع، انضمام]

در دیالکتیک {[عام، خاص]، فرد} میتوان سه نوع حرکت (نفی) مفهومی در بین مشخص و مجرد های مرتبط تشخیص داد:

درختی، فرض شود که در انتهای شاخه های آن، افراد قرار گرفته اند و تنه آن متناظر با عام باشد و شاخه های بینا بینی آن، خاص ها باشند.

۱. حرکت از فرد به خاص و از خاص به عام (انتزاع):

عمودی پائین رونده: انتزاع (مشخص به مجرد) و (خاص به عام) لایه به لایه. این حرکت در روش تحلیلی بکار میرود. نمونه ای از این حرکت را در بالا دیدیم.

۲. حرکت از عام به خاص و از خاص به فرد (انضمام):

عمودی بالا رونده: ترکیب ویژگیها (تعیین ها) با عام (عام به خاص) و (مجرد به مشخص) لایه به لایه.  این حرکت در روش ترکیبی که وارونه روش تحلیلی است بکار میرود. یعنی حرکت از عام (مثلا کارگر)، شروع میشود و با افزودن مرحله ای (انضمام) ویژگیها (مثلا نقاش) به آن، به خاص و سپس به فرد (مثلا شاهرخ) میرسیم. در اینجا ، انضمام، وارونه و ضد انتزاع است و میتوان آن دو را در دوگانه دیالکتیکی [انتزاع، انضمام]، توام دانست.

۳. افقی: خاص به خاص های دیگر (خاص به خاص). هر خاصی، نفی خاص های دیگر است.

نکته:

در فارسی، واژه های کلی یا جهانشمول نیز مترادف با عام بکار رفته اند ولی استفاده متداول از واژه جزئیت برای خصوصیت یا خاص بودن (بود گی) و نیز جزئی برای خاص، ابهام آمیز و نا مناسب است.

و سرانجام، دیالکتیک های [خاص، عام]، [مجرد، مشخص] و [انتزاع، انضمام] را باهم و در یک چرخه ببینیم:

چرخه: [ مشخص -> [انتزاع] -> مجرد -> [انضمام]  ->  مشخص ].

و یا: [ خاص -> [انتزاع] -> عام -> [انضمام]  ->  خاص ].

 

روش تحلیلی (براساس انتزاع)

این روش، حرکت مفهومی از فرد یا افراد مشابه، به خاص (با کاربرد [مشخص، مجرد]) و از خاص به عام های متوالی (با کاربرد گام به گام انتزاع [خاص، عام]) است که تحلیل نام دارد. هدف تحلیل اساسا خلاصه سازی و ساده کردن پیچیدگی ها از طریق طبقه بندی است.

تحلیل، از یک فرد (واقعیت یا موضوع مورد بررسی) مشخص یا مجموعه ای از افراد مشخص، آغاز و از طریق صرف نظر کردن از بسیاری از ویژگیها (مشخصه ها-خصوصیت ها- تعیّن ها) و نگهداشتن اساسی ترین آنها، به تدریج به عام ترین سطح لازم، که عام مشخص (مثل کارگر، کالا یا نفی-در این نوشته-) نامیده میشود، پایان می پذیرد. بنابراین با تحلیل فرد، که وحدت، ترکیب و تمرکزی از خاص ها و عام هاست، خاص ها و عام آنرا از هم جدا و مشخص میکنیم.

نقطه عزیمت این روش، مشخص آغازین و نقطه پایان آن یک یا تعدادی عام مشخص است. در مثال کارگران، به کارگر مجرد رسیدیم و همچنین مثلا اگر از یک جامعه سرمایه داری شروع کنیم میتوانیم به مجرد های کالا، کار مجرد و ارزش اضافی برسیم. عام مشخص، عامی است مشخص که ویژگیهای مشترک، اساسی و ماندگار ذات اصلی را دربر دارد و از بسیاری از خصوصیت های پدیداری، تصادفی و بی اهمیت، مجرد شده است. بنابراین، در روش تحلیلی، نقطه آغاز، داده های مشخص پدیداری در دست و غایت آن ویژگی های ذاتی و مشترک است.  

در روش تحلیلی، طبقه بندی، گروهبندی، رده بندی، دسته بندی و کلا خلاصه سازی اساس است زیرا هدف ساده کردن پیچیدگی ها ست. بنابراین بطور معمول، از فرایند تحلیل در پایان تنها نتایج ساده و ویژگیهای با ارزش برای انتقال به مرحله بعد حفظ میشود و از طرح عملیات تحلیلی که بعضا دارای آشفتگی یا بدون نتیجه بوده اند، خودداری میشود.

در تحلیل باید در جا زدن ها و آنچه که فلج تحلیلی نامیده میشود را که در اثر غرق شدن در داده های حسی-تجربی ضد و نقیض مانند ابهاماتی که در هنگام گروهبندی ها و یا طبقه بندی ها ممکن است روی دهد، با فراروی و حل تضاد (فلج) رفع ابهام نمود.

 

 

روش ترکیبی (بر اساس انضمام)

در این روش، کانون توجه مفهوم، از لحظه عام به خاص و از لحظه خاص به فرد حرکت میکند. تفاوت اساسی این روش با تحلیلی، تنها در وارونه شدن نیست بلکه هنگامی که در شناخت بکار می رود فرد حاصله از روش ترکیبی، واقعی نیست بلکه مشخصی مجرد است، زیرا بازسازی مشخص واقعی از طریق کاربرد صرف مفاهیم مجرد توسط ذهن امکان پذیر نیست. در اصل و در تحلیل، تبدیل پیچیده مشخص به ساده تجریدی با صرف نظر کردن ویژگی های بسیاری همراه است و در ترکیب، با حرکت وارونه و انضمام های گام به گام و پی در پی یک یا چند ویژگی (خاصه یا تعیین)، هرچه از عام به خاص (و از خاص به خاص تر) و نهایتا به تمرکز یا وحدتی از تعیین ها خواهیم رسید که مشخص اندیشیده نام دارد و نوعی باز آفرینی، بازسازی، شبیه سازی و نهایتا مدلی  تقریبی از مشخص آغازین است امّا با این روش، هرگز به مشخص آغازین نمی رسد. خواهیم دید که در رابطه با جامعه، این مشکل یا ابهام در پراکسیس حل میشود که نتیجه آن نیز مشخص واقعی تازه و دیگری خواهد بود. مشخص واقعی (مادی) و مشخص اندیشیده، جفت های دیالکتیکی یکدیگرند یعنی در مدل دیالکتیکی [مشخص واقعی، مشخص اندیشیده] قرار میگیرند.

 

روش دیالکتیکی

روش تحلیلی و روش ترکیبی، معکوس یکدیگرند و با هم متضاد هستند. حال اگر این دو روش را به ترتیب توام کنیم و با هم بکار بریم، آنگاه به صورت کاملی می توانیم تحلیل و ترکیب را از نقطه آغاز به نقطه پایان برسانیم. به عبارت دیگر، شناسائی موضوع مورد بررسی یا اوبژه، از طریق حرکت مفهوم در چرخه زیر صورت میگیرد:

 

[[اوبژه-->خاص-->...-->کمتر خاص-->...-->عام مشخص]

 و سپس

 [عام مشخص-->خاص-->خاص تر-->اوبژه اندیشیده]]

 

این روش به دلیل اینکه از وحدت و سنتز دو روش متضاد تحلیلی و ترکیبی بدست می آید، دیالکتیکی نامیده میشود. کاربرد اصلی این روش، در شناخت است که از دو مرحله تحلیل و ترکیب تشکیل میشود. سه گانه های زیر این  موضوع را خلاصه میکنند:

  • {[روش تحلیلی، روش ترکیبی]، روش دیالکتیکی}.
  • {[روش پژوهشی، روش ارائه]، روش اقتصاد سیاسی}.
  • {[تحلیل، ترکیب]، شناخت دیالکتیکی}.

 

به روش دیالکتیکی، در هنگام طرح موضوعات شناخت و مسئله جمعیت مشخص باز خواهیم گشت.

ضمنا در این نوشته، واژه مشخص به معنای فرد کاملا تعریف شده یا معینی که همه مشخصه ها یا ویژگی های آن معلوم باشد نیست بلکه به مفهوم دارای دست کم یک مشخصه و موضوع اولیه مورد بررسی یا فراورده نهائی یک فرایند بررسی، در نظر گرفته شده است و بطور کلی مشخص در برابر مجرد آنهم به صورتی نسبی قرار دارد. اما میتوان چندین مشخص واقعی داشت که هریک، ویژگی واقعی خاصی اضافه بر مشخص واقعی که در همه آنها مشترک است داشته باشد.

 

نکته:

در روش دیالکتیکی، حرکت از خاص به عام (و یا عام به خاص)، از مدل چند به یک (و یا یک به چند)، بصورت یک به یک، نیز استفاده میشود. یعنی در درخت فرضی، حرکت رفت و برگشت، فقط از مسیر یک سرشاخه به یک تنه (و یا یک تنه به یک سرشاخه) و روی یک زنجیره، انجام میشود.

 

 

 [پ]- دیالکتیک [جزء، کل]

تجزیه

در این روش، یک کل، به اجزا کوچکتر و روابط آنها، شکسته یا تفکیک می شود. تجزیه با دور شدن از کل یا نفی کل و با حرکت به درون و نزدیک شدن به اجزا آغاز می شود. یعنی کانون توجه مفهوم، از یگانگی کل به سمت چندگانگی اجزا، حرکت می کند. این حرکت، ذاتاً حرکتی، یک به چند است و بنابراین ساختاری درختی دارد و ممکن است هر یک از اجزا به عنوان کلی کوچکتر، خود، به اجزا کوچکتری تقسیم شود و این تقسیمات بصورت درختی در حد لزوم، ادامه می یابد. در حرکت از کل به جز به شرایط یا مبنایی نیاز هست که معیار شکستن نام دارد. کنار گذاشتن موقت کل و بذل توجه به اجزا و روابط این اجزا به معنای نادیده گرفتن کل نیست بلکه صرفاً لحظه مفهومی دیگری از کلیت است. بعد از تجزیه، کل به شکل مشخص تر و ساخت یافته ای تعریف می شود. در اصل ابتدا اجزا در کل پنهان است، سپس هم کل وهم جزئیات آن، بصورتی شفاف دیده میشود. اساس تجزیه، وحدت یگانگی و چند گانگی، یا دوگانه [وحدت، کثرت] و تضاد [کل، جزء] است و شکل کامل آنرا میتوان در سه گانه {[کل، جزء]، فرد} تعریف کرد. زیرا فرد، هم کل را در بر دارد و هم جزء را.

در داستان فیل در تاریکی، جزئیاتی جداگانه ای از فیل، حس می شود و لی کلیت فیل تشخیص داده نمیشود یعنی رابطه اجزا با هم و حرکت از اجزا به کل، صورت نگرفته است و بنابراین شناخت فیل در جزئیات حسی-تجربی جدا از هم در مانده است. مثال دیگر دیدن درخت و ندیدن جنگل و یا ندیدن موضوع در تصویری بزرگتر است.

هنگام تجزیه، ممکن است مبنا های متعددی وجود داشته باشد. انتخاب مبنا به موضوع مورد بررسی و ویژگی های آن مربوط میشود. مثلاً تجزیه جمعیت به افراد تشکیل دهنده آن از نظر منطقی میسر است ولی بررسی افراد جدا از هم، ارزش چندانی ندارد (البته سرمایه داری علاقه دارد حقوق فرد را جدا از جامعه و روابط طبقاتی اش تعریف کند). در حالی که اگر مجموعه ای از این افراد که ویژگی خاصی دارند مانند طبقات را در نظر بگیریم آنگاه، جمعیت را میتوان به این طبقات تقسیم کرد که از یکسو جزء هستند و از سوی دیگر خاص. خود این طبقات را میتوان بر اساس مالکیت تعریف کرد مثل طبقه سرمایه دار و طبقه کارگر. بنابراین، تجزیه میتواند بر مبنای خاص های متضاد صورت گیرد.

در دیالکتیک [کل، جزء] میتوان سه نوع حرکت (نفی) مفهومی در بین کل های مرتبط تشخیص داد:

۱. از بیرون به درون: تجزیه  (از کل به جزء-همچنین از بالا به پائین)

هنگامیکه از کل به سمت اجزا، حرکت میکنیم، یعنی شناسائی کل را دقیقتر، شفاف تر و پالایش یافته تر میکنیم، داریم تجزیه میکنیم. مثلا از تجزیه آب میتوان اکسیژن و هیدروژن بدست آورد. اگر تصور کنیم که داریم از بیرون به درون کل میرویم و اجزائی را که در آن مییابیم بصورت کل های جدیدی، گروه بندی میکنیم و مکررا، شناسائی هر کل را به شناسائی اجزا و روابط آنها تبدیل میکنیم، داریم لایه به لایه، تجزیه میکنیم و اگر در تجرید، حرکت از پیچیده تر به ساده تر است در تجزیه، حرکت از بزرگ تر به کوچک  تر است.

۲. از کل به کل های دیگر مرتبط هم سطح (از جزء به جزء)

هنگامیکه در بین کل های لایه دوم حرکت میکنیم، داریم روابط اجزا را بررسی میکنیم. در اینجا هر جزئی، نفی اجزا دیگر است.

۳. از درون به بیرون: سنتز کل های مرتبط در کلی بزرگتر (از جزء به کل-همچنین از پائین به بالا)

هنگامیکه از کل های لایه درونی تر به سمت کل لایه بیرونی تر میرویم، داریم سنتز آنها را بررسی میکنیم. مانند سنتز هیدروژن و اکسیژن در آب. مونتاژ و اختراعات، شکلی از سنتز را در بر دارند. به مبحث سنتز باز خواهیم گشت.

رابطه تکاملی جزء و کل

وجود کل بر اساس و متکی بر وجود اجزا است. گرچه اجزا میتوانند در کل پنهان باشند ولی بدون اجزا، کلی وجود ندارد. هر کل، درختواره ای از کل های ساده تر و کوچکتر است. البته این کل نیست که جزء ها را بوجود می آورد بلکه به عکس، این جزء ها و روابط آنها هست که کل را میسازند. به عبارت دیگر، وحدت نیست که کثرت را بوجود می آورد بلکه کثرت های انباشته شده یا سنتز شده هستند که وحدت هستی را به وجود آورده اند بدیگر سخن، اساس جهان، چندگانگی است ولی ارتباط چندگانگی ها باهم، آنرا یکپارچه و یگانه میکند.

نظامها نمونه ای از کل ها هستند و مولفه های یک نظام یا زیر نظامها ی آن، متناظر با اجزا هستند. روابط متقابل بین زیر نظامها، نیز متناظر با روابط اجزا یک کل است.

یک نمونه خاص از کل، آنست که اجزای آن مرتب باشد یعنی یک دنباله تشکیل دهند و یک نمونه خاص این اجزای مرتب، فرایند یا چرخه های تکاملی است. یک چرخه تکاملی از چندین مرحله (فرایند جزئی تر) تشکیل میشود که بصورتی آبشار گونه تقدم و تاخر زمانی دارند و هر مرحله، نفی مرحله پیشین یا گذاری از آن است و ویژگی و کیفیتی متفاوت دارد. همانطور که پیشتر اشاره شد، چرخه مراحل را با دیالکتیک [مرحله۱=>مرحله۲=>...=>... ... ...=>مرحله آخر] نشان میدهیم. دیالکتیک چرخه، با دیالکتیک [ذات، پدیدار] ونیز با دیالکتیک [ کیفیت، کمیت]، رابطه نزدیکی دارد

ادغام پذیری دیالکتیک های {[عام، خاص]،فرد} و{[کل، جزء]، فرد}

هرگاه کل را فرد، فرض کنیم، آنگاه اجزا آن کل را نیز میتوان کل کوچکتر یا فرد جزئی تر فرض کرد و دیالکتیک {[عام، خاص]،فرد} را در ساختار درختی [ کل، اجزاء] بکار برد.  به عکس اگر یک خاص را  کل مشخصی، فرض کنیم، آنگاه میتوان [ کل، جز] را در مورد آن خاص، بکار بست که قابلیت گسترده ترکیبی این دو روش با هم را نشان میدهد. البته در اصل بطور معمول، این دو روش، بصورتی ترکیبی یا درهم رفته مورد استفاده قرار میگیرد به عنوان مثال، طبقات اجتماعی، هم جزء هستند و هم خاص.

هرگاه در تجزیه، یک عام، مبنا باشد، آنگاه اجزا، دارای طبقه بندی مبنا خواهد بود یعنی هر جزئی، نوعی خاص از عام مبنا ست. به عنوان مثال اگر تاریخ را بر مبنای نوع مالکیت [برده، زمین، سرمایه و کار] تجزیه کنیم، آنگاه ویژگی هر مرحله، همان نوع مالکیت میباشد و به جوامع برده داری، زمین داری، سرمایه داری و سوسیالیسم میرسیم.     

 

روش دیالکتیکی تجزیه-ترکیبی

حرکت از جزء به کل یکی از انواع ترکیب یا سنتز است. در فرایند ترکیب، کل، از طریق نفی اجزا، ضمن حفظ اجزا، براساس روابط بین اجزا، حاصل میشود. به عبارت دیگر، ترکیب اجزا یعنی فراروی از پراکندگی و چندگانگی و رسیدن به یگانگی. در ترکیب اجزا، نیز حرکت، درختی است با این تفاوت که این بار، حرکت از دو یا چند شاخه های فرعی به شاخه های اصلی تر، بصورتی پشت سرهم انجام می شود.

 

تجزیه و ترکیب ، وارونه یکدیگرند و با یکدیگر تضاد دارند، بنابراین میتوان آنها را در دوگانه دیالکتیکی [تجزیه، ترکیب] قرار داد. این دیالکتیک، هم، از فرایند های واقعی، قابل استخراج است وهم در روش های منطقی، قابل کاربرد. روش دیالکتیکی حاصل از ترکیب تجزیه و ترکیب، مستقل از اینکه کدامیک اول بیاید، نتیجه وحدت و حل تضاد این دو روش است و در کلیه مراحل شناخت و پراکسیس، به کار رفتنی است.

در شناخت، با هر یک از دو روش دیالکتیکی (مبتنی بر تجزیه یا تحلیل) که مناسب باشد میتوان شروع کرد و در مرحله بعدی روش دیالکتیکی مناسب آن مرحله را انتخاب کرد. مثلا در نظر گرفتن محیط (شامل طبیعت) و جمعیت با هم به عنوان کل و تجزیه این کل به طبیعت و جمعیت بر اساس رابطه این دو یعنی مبنای تولید و یا تجزیه جمعیت بر اساس روابط اقتصادی تولید به طبقات، آغاز کاربرد روش دیالکتیکی مبتنی بر تجزیه ایست. در عین حال، روش دیالکتیکی مبتنی بر تجرید، نه تنها بیشترین کاربرد را دارد بلکه شهرت بیشتری دارد و گذشته از آن، جزء لاینفک فرایند شناخت است. در بسیاری از نوشته ها و بحث های مربوط در زبان فارسی، دو مفهوم کاملا متفاوت تجرید و تجزیه، یکی تلقی شده است.

یکی از تفاوت های اساسی [تحلیل، ترکیب] با [تجزیه، ترکیب]، اینست که اولی همیشه مفهومی است. یعنی عام یا خاص، مفهوم هستند در حالی که [تجزیه، ترکیب]، هم به پدیدار های ذهنی و هم به پدیدار های واقعی مستقل از ذهن مربوط هست. به عنوان مثال، در شیمی مولکولهایی با هم ترکیب میشوند و مولکولهای تازه ای پدید میآورند یا در اقتصاد، تولید، سنتز ی از  کار و مواد به کمک ابزار و مواد کمکی است.

 

کل میتواند بر اجزا حاکم شود و اغلب این چنین است و بر عکس به عنوان مثال، در انقلاب، جز، بر کل حاکم میشود و بعد از آن کل حاصله، بر جز حاکم میشود. این موضوع در تمامی دوگانه های دیالکتیکی صدق میکند یعنی نقش هژمونیک و غلبه یکی بر دیگری، همیشگی نیست و بستگی به شرایط دارد یعنی رابطه دیالکتیکی، دو سویه است و با رابطه یکسویه علت-معلولی متفاوت است.   

در تکامل هستی و در دیالکتیک [تجزیه، ترکیب]، ترکیب اجزا، وجه غالب را نسبت به تجزیه دارد. در بحث مربوط به تکامل هستی و نظامها خواهیم دید که این تکامل، اساسا با سنتز های گسترده و پشت سرهم، صورت گرفته است. بدیهی است که ترکیب (سنتز)، لزوما، به معنی جمع ساده اجزاء نیست بلکه نوعی فراروی است.

البته سنتز یا ترکیب، در انتزاعی ترین شکلش، حرکت از چند به یک (از کثرت به وحدت)، مربوط به دیالکتیک [چند، یک] است.

و سرانجام، دیالکتیک های [جز، کل] و [تجزیه، ترکیب] را باهم و در یک چرخه ببینیم:

چرخه: [ جز -> [ترکیب] -> کل -> [تجزیه] -> جز ].

  

 

[ت]- دیالکتیک [ذات، پدیدار] و گذار پدیدار ها به یکدیگر

کلیت پویا یعنی فعلیت پدیده ها، دارای شکل، محتوی، بیرون و درون است، هر آنچه که شکلی است و بصورت حسی تجربی خود را مینماید،  پدیدار مینامیم و هر آنچه را که در پشت شکل و پوسته پدیدار، پنهان است اما نقشی اساسی و مشترک در پدیدار ها ی مربوطه دارد و در گذار آنها کما بیش، حفظ می شود، ذات یا ماهیت مینامیم. کلیت پویا یا فعلیت را میتوان بصورت فرآیندی در نظر گرفت که کلیه پدیدار ها و نمونه ای از گذار شان به یکدیگر را در بردارد.

مثلا آب میتواند پدیدار هائی چون یخ، بخار و یا پلاسما نیز داشته باشد. حالت مایع، صرفا یکی از پدیدار های ذات آب است. ذات آب را میتوان بصورت ترکیبی از دو هیدروژن و یک اکسیژن در نظر گرفت که جنبه با ثبات فعلیت آب را تشکیل میدهد. ذات آب، در محدوده معینی از شرایط محیطی (دما و فشار)، در کیفیتی پایدار که ویژگی پدیدار معینی است، خود را عرضه می نماید.

ذات و پدیدار، ضمن داشتن تضاد، به هم وابسته اند و به درون یکدیگر میروند یعنی بر یکدیگر اثر میگذارند. بطور معمول، پدیدار، لایه ای است که به محیط بیرون، نزدیکتر است و حتی میتواند وابسته باشد یعنی از سوئی با محیط در تضاد باشد و از دگر سو با ذات. به همین جهت پدیدار، به مراتب بیشتر از ذات، در حال تغییر است. در حالیکه ذات، با حفظ طبیعت خود، در برابر تغییرات محیط، مقاومت میکند، به طور معمول، پدیدار در برابر پویایی محیط، تاثیر پذیر است. هر پدیدار، بنوعی، جلوه بیرونی ذات، در شرایط متفاوت است. ذات، طبیعت درونی و به مراتب، با ثبات تر و به بیانی دیگر، قطب یگانه و ایستا تر تضاد [ذات، پدیدار] است در حالیکه پدیدار، قطب پویا تر و متعدد آن است با این حال، تحت شرایط معینی، تغییرات پدیدار ها، باعث تغییرات ذات میشود و این دو سویه گی و تاثیرات متقابل بین آنها، همواره وجود دارد. بنابراین، تنها ذات نیست که پدیدار ها را تعیین میکند (که اغلب این چنین است)، بلکه تاثیرات تدریجی پدیدار ها نیز در مقاطعی، باعث دگرگونی و جهش، در ذات میشوند در نتیجه، میتوان از دیالکتیک [کیفیت، کمیت]، هم در دگردیسی (گذار) پدیدار ها، وهم در تغییرات ذات نیز استفاده کرد.

گرچه ذات و پدیدار (و نیز جوهر و نمود)، با هم یک کلیت یا فعلیت را میسازند ولی بین این دو همواره فاصله و تمایز وجود دارد. یکی از ویژگی های اصلی علم، کشف ذات پدیدار ها و روابط آنهاست و اگر ارتباط این دو، به سادگی قابل درک بود، آنگاه بیشتر علم بیخود میشد.

تضاد [ذات، پدیدار]، در فعلیت، وحدت پیدا میکند زیرا فعلیت، هم دربرگیرنده ذات است و هم دربرگیرنده پدیدار. یعنی برای این دیالکتیک، سه گانه {[ذات، پدیدار]، فعلیت} را داریم.

پدیدار ها از سوئی، ذات را و از دگر سو، یکدیگر را به ترتیب، نفی میکنند و این نفی دوم، زنجیره گذار پدیدار ها را میسازند. هر پدیداری ضمن نفی و حفظ ذات، با نفی پدیدار پیشین، از آن فراروی میکند بنابراین هر پدیدار (همراه با ذات)، مرحله ای را میسازد که جزئی خاص از فعلیت است یعنی از این زاویه، مشابه [جزء، کل] است. البته دیالکتیک گذار ها انواع گوناگونی دارد که هنگام بررسی ذات و پدیدار ها ی خاص آن، بسته به موضوع تحت بررسی مناسبترین را باید انتخاب کرد و یا بهتر آنکه اگر میسر باشد از موضوع، استخراج کرد. به عنوان مثال در محدوده فیزیکی تغییرات شکلی آب، میتوان گذار وارونه نیز داشت یعنی از یخ به آب و از آب به یخ رسید. اما در محدوده زیستی حرکت آبشار گونه است و بازگشتی در کار نیست. یا در اقتصاد سیاسی و در حرکت ارزش، هم میتوان کالا را به پول تبدیل کرد و هم پول را به کالا. در هر حال شبکه گذار پدیدار ها در هر حوزه ای، شکل خاص خود را دارد و در دانش مربوطه، بررسی میشود ولی در اینجا، دو نوع آن، زنجیره تکاملی و چرخه تکاملی مورد استفاده قرار میگیرد. که در آن، چرخه، همان زنجیره است با این تفاوت که مارپیچ گونه یا حلزونی، تکرار میشود. روشن است که این تکرار، مفهومی انتزاعی و شکل عام حرکت است نه خود حرکت مشخص آن. 

مثالی از چرخه تکاملی فعلیت، چرخه زندگی گیاهان دانه دار است:

[دانه => جوانه => گیاه => شکوفه => غنچه => گل => میوه]

که طی مراحل این چرخه، ذات گیاه کمابیش حفظ میشود (گرچه ذات، میتواند به مرور، در مارپیچ تغییر کند) ولی هر مرحله، که نفی مرحله پیشین است، شکل پدیداری، تازه و متفاوتی پیدا میکند. جالب است که ظاهرا این چرخه، از دانه شروع شده است ولی در اصل گل است که نقش کلیدی و محوری دارد و چرخه بعدی در گل آغاز میشود.

نکته:

 گل که مظهری از عشق و احساسات برای انسانهاست، خود، اندام عشق ورزی طبیعی گیاه است که با لطافت، رنگهای دلپذیر، زیبا و معطرش و با جذب حشرات و پرندگان در گرده افشانی، در کلیتی شگفت انگیز، نوعش تداوم و گسترش یافته است. در درخت انواع جانداران، ذات هر نوع، تفاوت دارد و میتوان تکامل ذات را با مراجعه به جهش ها و تکامل کروموزون ها، در دانش زیست شناسی، بررسی کرد.

 

چرخه گذار ها و دیالکتیک ها:

چرخه دیالکتیکی گذار های مربوط به [پدیدار، ذات]، بنوعی همه دیالکتیک های اساسی دیگر این نوشته را در بردارد زیرا هر مرحله، هم به مفهوم جزئی از کل چرخه و هم به عنوان پدیدار خاصی از ذات است و در عین حال، دارای کیفیتهای متمایز در محدوده کمّی معین، نه تنها در هر مرحله، بلکه در جهش های بین مراحل نیز میباشد.

در کاربرد دیالکتیک [پدیدار، ذات]، سه نوع حرکت داریم: از پدیدار به ذات، از ذات به پدیدار و از پدیدار به پدیدار با این فرض که پدیدار ها، ذات را در درون خود نهان دارد، بعبارت دیگر، ذات به معنای فصل مشترک و جزء نسبتا ثابت همه پدیدار های چرخه است که طی گذار ها، کما بیش، حفظ میشود.

در بعضی موارد ممکن است ذات بصورت لایه به لایه تحلیل شود مثلا ذات نظام های جاندار میتواند ذات نظامهای شیمیایی را در خود داشته باشد.

پدیدار ها، معمولا، تعداد معینی، انواع دارند مثل یخ > آب > بخار اما اگر انواع آنها، تعداد معینی نباشد یا تصادفی باشند بجای پدیدار از واژه شکل و بجای ذات، از واژه جوهر استفاده شود. بنابراین، این دیالکتیک، دو نوع دارد [شکل، جوهر]، [پدیدار، ذات]  با این حال ممکن است بصورت [شکل، محتوا]، [نمود، ماهیت] نیز بکار رود.

انواع گذار ها:

دیالکتیک {[ذات، پدیدار]، فعلیت}، یک مفهوم عام است ولی گذار پدیدار ها، در هر زمینه و حوزه ای ویژگی های خاص خود را دارد. در منطق دیالکتیکی، تاکنون ۱۳ نوع آن شناسایی و تعریف شده اند. اما در این نوشته، به بعضی از آنها اشاره میشود و اصلی ترین آنها مورد بحث کوتاهی قرار میگیرند.

مثلا، زنجیره گذار های پشت سر هم، یکسویه یا آبشار گونه: مثل چرخه های زندگی موجودات زنده. در این گذار ها، ذات، حفظ میشود ولی هر پدیداری بصورتی منحصر به فرد، از نفی یا فراروی، پدیداری، دیگر به وجود می آید. در گذار هایی آبشار گونه، آنچه که حفظ میگردد، میتواند پنهان باشد و یا آشکار یا اینکه پدیدار پیشین، تماما در آن حفظ میشود یا تنها جزئی از آن حفظ میشود یا اینکه اساسا بدون حافظه هستند. زنجیره گذار های پشت سر هم برگشت ناپذیر هستند و در دو سوی گذار، سوی دوم تاثیر متقابلی بر سوی گذشته ندارد.

زنجیره  و یا شبکه گذار های دو سویه: مثل تبدیل آب به یخ و به عکس در حوزه فیزیک.

رویکرد درست آنست که گذار های دیالکتیکی، به عنوان کمک و راهنما در نفی آشفتگی به کمک تقریب بکار رود و بهیچوجه به عنوان قالبی قطعی و یا ابدی، نگریسته نشود بلکه با تاکید بر ارتباط آن با موضوع خاص مربوطه و برای رهگشائی مورد استفاده قرار گیرد. شکل خاص و نوع  پدیدار ها و گذار ها را باید به دقت و در ارتباط با موضوع و در علم مربوطه بررسی گردد و اگر بعضی وقتها از آنها در لابلای موضوعی دیگر استفاده میشود، صرفا برای فهمیدن است و نه پیروی بی چون و چرا. به هرحال، در گذار پدیدار ها، دیالکتیک [حفظ، حذف]، نقش، سهم و چگونگی هریک از دو سو، ویژگی خاص خود را دارد که به موضوع و شرایط خاص مربوط است.

در بخش رویکردی نظام مند به تکامل هستی، مثالی از زنجیره تکاملی، در قالب نظام های پنجگانه را خواهیم دید.

 

رابطه [ذات، پدیدار] با روش دیالکتیکی و تعریفی دقیقتر از شناخت دیالکتیکی:

اکنون با توجه به آشنائی مختصری با دیالکتیک [ذات، پدیدار]، به روش دیالکتیکی که کاربرد اصلی آن در شناخت است برگردیم و تعریف تکمیل تری از شناخت ارائه دهیم. شناخت یعنی حرکت گام به گام مفهومی از پدیدار ها ی مشخص به سمت ذات های انتزاعی یعنی رسیدن به عامی مشخص. مشخصه چنین عامی در واقع ساده ترین و ماندگار ترین فصل مشترک پدیدار ها یا انتزاعی از ذات آنهاست. مثل مفاهیم نیروی کار، کارگر، کار مجرد، ارزش و کالا در اقتصاد سیاسی و یا نفی در دیالکتیک (این نوشته). این مرحله اول از شناخت، پژوهش یا تجزیه و تحلیل نامیده شد.

در مرحله دوم شناخت، بصورتی وارونه، از انتزاعی از ذات ها به سوی پدیدار های اساسی و بازسازی مدلی از آنها  حرکت میکند.

پس هدف شناخت، فراتر از طبقه بندی پدیدار ها، شناسائی و رسیدن به مدلی از ذات است و این یک جنبه اساسی از دانش است. پیشتر اشاره شد که ساختار اصلی پژوهش بر اساس انتزاع بنیان گذاشته شده است. این کار بدون مقدمه توجیهی انجام شد. اما حالا میتوان به آن اشاره ای کرد. هنگامیکه یک موضوع یا ابژه خاصی، جهت بررسی در برابر مان قرار میگیرد تماس و رابطه ما با آن اوبژه از طریق دریافت ویژگیهای شکلی-پدیداری آن اوبژه، برقرار میشود. بنابراین برای داشتن یک مدلی ساده از ذات لازم است ویژگی ها و گوناگونی های تصادفی و پدیداری و در یک کلام، غیر ذاتی و غیر مشترک را کنار بگذاریم اینجاست که انتزاع و روش تحلیلی بکار میاید. روش تحلیلی یعنی پالایش گام به گام از پدیدار های مشخصی واقعی به سوی ذات آن و روش ترکیبی یعنی انضمام گام به گام وارونه از ذات به سمت باز سازی پدیدار های اصلی در مشخصی اندیشیده.

 

نکته پایان بخش معرفی دیالکتیک [ذات، پدیدار]:

پیچیدگی این دیالکتیک تنها در یکسانی ذات پدیدارهای متفاوت و متضاد نیست بلکه به عکس وجود پدیدار های یکسانی از ذات های متفاوت و متضاد، ابعاد این پیچیدگی را بیشتر میکند. در این رابطه میتوان به جلوه های وارونه، دوروئی ها و یا استتار اشاره کرد. در بخش یادداشت های ضمیمه، به پاره ای از وارونگی ها اشاره شده است.

 

[ث]- دیالکتیک [کیفیت، کمیت]

در بخش نفی اشاره ای به دوگانه های متضاد بظاهر بی رابطه ای چون [کیفیت، کمیت] شد.

در دیالکتیک گذار که در آن، هر مرحله نفی مرحله پیشین است، کلیت مراحل، ماهیت (ذاتی) یکسانی دارند ولی هر مرحله، نمود، شکل، پدیدار و کیفیت خاص خود را دارد که آنرا از مراحل دیگر جدا میکند.

برای [کیفیت، کمیت]، سه گانه دیالکتیکی {[ کیفیت، کمیت]، محدوده} را داریم و معنای آن اینست که تضاد کیفیت و کمیت، در محدوده، حل میشود به عبارت دیگر، کیفیت، محدوده کمّی معینی دارد و تغییرات کمّی هنگامی که به حدود خود میرسند، به تغییرات کیفی می انجامد و برعکس. مثلا کیفیت کنونی خورشید، در محدوده وزنی معینی برقرار است و بیرون از آن محدوده، خورشید دیگر خورشید نیست.

در بحث مربوط به پدیدار و ذات هر پدیدار میتواند با تغییرات کمّی به کیفیتی دیگر، یعنی به پدیدار معین دیگری جهش یابد. مثل آب که در اثر سرمای زیر صفر درجه سانتیگراد، به یخ و یا در گرمای بالای صد درجه سانتیگراد، به بخار تبدیل میشود.

در تجزیه چرخه مراحل یک کلیت و یا  در زنجیره گذار پدیدار ها، علاوه بر اینکه مراحل اصلی، کیفیتی متفاوت دارند، رویداد هائی (مراحل انتقالی کوتاهی) وجود دارند که حدفاصل مراحل اصلی هستند. در این حد فاصل ها، تغییرات کمّی به تغییرات کیفی می انجامد و جهش از مرحله قبل به بعد صورت میگیرد. مثلا در ابتدای چرخه [جنین => [تولد] => بچه => جوان => میانسال => کهن سال => [مرگ]]، جنین انسان در طول نزدیک به نه ماه، رشد دارد و در پایان، جهش زایمان و تولد صورت می گیرد. ضرب المثل پر کاهی که کمر شتر را شکست، نشاندهنده اثر دگرگون کننده کیفی ناشی از یک تغییر کمی جزئی است. نمونه مهمی از جهش، انقلاب است.

                                                                                                                  

نقش کمیت در ایجاد کیفیت:

هر کیفیتی را می توان با درجات معینی از کمیت ها اندازه گیری کرد و با جمع کثیری از آحاد کمی کلیت ها، به کلیت پیچیده تر و بزرگتری رسید. عدد نقش فوق العاده ای را در اندازه گیری ایفاء می کند. به اعداد اتمی جدول تناوبی عناصر نگاه کنیم و نقش تعداد متفاوت الکترون ها، پروتون ها و نوترون ها را در پیدایش عناصر (با کیفیت های) گوناگون ببینیم. در شیمی، ترکیب متفاوتی از عناصر ثابت، به مولکول هایی با کیفیت های متفاوت می انجامد. حتی ترکیب کمیت هایی از عناصر یکسان، میتواند به مولکولهای کاملا متفاوتی منتهی شود.

امروزه، بسیاری از چیز ها کد شده اند و کد در اساس عدد است. رنگها با سه گانه های عددی که هر یک از آنها وزن یا اندازه یک رنگ ساده آبی، زرد و قرمز است، شناسائی می شوند. حروف الفبا، متن،  موسیقی، صدا، عکس، ویدئو همه و همه کد شده اندو کد می تواند با سرعت نور حرکت کند و یا در پایگاه داده های ابر گونه، نگهداری و یا نسخه برداری شود. استفاده از رایانه و تبدیل موجودیت ها به رشته یا دنباله ای از کد ها و بر عکس، حتی در حوزه ژنتیک و حیات نیز اندیشیده می شود.

بسیاری از کیفیت ها، در محدوده کمّی ویژگیهای معینی تعریف میشود. 

چهار دیالکتیک {[عام، خاص]، فرد}، {[کل، جزء]، فرد}، {[ذات، پدیدار]، فعلیت} و {[کیفیت، کمیت]، محدوده}، اساس روش شناسی مورد نظر این نوشته را می سازد ولی از خلال بحث های این نوشته پیداست که روش شناسی عام، به این چهار نوع و یا تنها به سه گانه ها محدود نیست. در مورد پدیدار ها دیدیم که سه گانه کافی نیست و به گذار ها و چرخه ها نیز نیاز است.

 

[ج]- رویکردی نظام مند به تکامل هستی

از جهانی که در آن زندگی می کنیم، آغاز می کنیم و از زمان کنونی به گذشته های دور می رویم و جهان را همچون فرآیندی (پروسه ای) تکاملی در گستره زمان در نظر می گیریم، زمان را در اینجا نه تنها به معنای انتزاعی از حرکت، بلکه به مفهوم کمّی بازه های مورد بررسی نیز در  نظر می گیریم و سعی می کنیم آنرا به مراحلی چند، با کیفیتی اساسا متفاوت، تجزیه کنیم. به این ترتیب، جهان نه تنها یک فرایند، بلکه یک کلیت نیز می باشد و با تجزیه این کلیت تاکنونی در راستای زمان، میتوان به مراحل اساسی رسید که هریک خود، فرآیندها و کلیت قابل بررسی مجزایی دارد. با این تفاوت که این مراحل، از زاویه تکامل زمانی، بصورتی آبشار گونه و درختی بدنبال هم آمده اند که در هر مسیر، چرخه ای مرکب از گذار ها یا نفی های زنجیر گونه دارند. هر مرحله از این چرخه، متکی بر مرحله پیشین شکل گرفته است، ضمن نفی آن، آنرا در خود نگاهداشته، طی گذاری از آن فرا روی کرده است و با کیفیتی خاص و متفاوت و جلوه ای تازه، نمود پیدا کرده است. نو زایشی که آفرینش آن از زنجیره بی شماری از یگانگی (وحدت) های ناشی از سنتز (ترکیب) چند گانگی (کثرت) ها و بی نیاز از یکتا ی دیگری بوده است.

 

 در این نوشته، به این فرایند ها با استفاده از نظامها و به اختصار اشاره می شود. جاذبه، دافعه (تضاد) و نا آرامی ذاتی ماده، بخصوص میل ترکیبی آن، طی یک فرایند تکاملی، لحظات کیفیتا متفاوتی بوجود آورده است که ما برای سادگی آنها را بصورتی نظام مند با استفاده از نظامهای اساسی اش نشان میدهیم که هر یک بر پایه نظام پیشین قرار گرفته است و وجود آن نیازمند و متکی بر وجود نظامهای پیشین است.

 

هر مرحله، فرایند هائی و هر فرایند، نظامهائی دارد که ما بصورتی ساده، به اساسی ترین نظامهای آن می پردازیم و در اصل، هر مرحله را با نظامهای پایه ای آن، تقریب میزنیم تا به درکی ساده، یکپارچه، همه جانبه، فراگیر، مرتب و منظم، از تکامل پدیداری هستی برسیم. این درک بر اساس طبقه بندی روش شناسی عام و خاص قرار دارد به این شکل که هر اوبژه (لحظه، مرحله، فرایند، کلیت و نظام)، میتواند روش شناسی خاص خود را داشته باشد که توسط ماهیت آن اوبژه، تعیین شود و در عین حال روش شناسی های خاص، دارای انتزاع عام هستند. این نوشته بیشتر به روش شناسی عام پرداخته است با این حال در کار بست روش شناسی به حوزه های علم نیز سفرهای گذرای موردی و کوتاهی داشته است که در آن بیشتر دیالکتیک {[کل، جز]، فرد}، بکار رفته است. ضمناً در ادامه و در حوزه اجتماعی، بیشتر از دیالکتیک های {[عام، خاص]،فرد} و یا {[اوبژه، سوژه]، تاریخ اجتماعی} استفاده خواهد شد.

 

تقدم و تاخر هر مرحله (همراه با فرایند ها و نظامهای آن)، نه تنها ترتیب زمانی-تکاملی دارد بلکه در حالت کنونی اش نیز همچنان وابستگی اتکائی دارد. یعنی وجود هر دسته از نظامها، به وجود نظامهای مرحله پیشین وابسته است و بدون آنها امکان وجود نخواهد داشت.

 

۱. نظامهای فیزیکی

در گذشته های دور، تنها نظامهای فیزیکی وجود داشته است. این دسته از نظامها، پایه، اساس و پیش نیاز سایر نظامها است.

نظامهای انرژی، ذرات بنیادین و سنتز (ترکیب) آنها نهایتا تا عناصر اولیه، اساس نظامهای فیزیکی است. فرایند های فیزیکی، پایه و اساس هر فرایند شیمیائی است و در آن حفظ میشوند. بدون وجود فرایند های فیزیکی، هیچ فرایند شیمیائی، وجود نخواهد داشت. قابلیت تبدیل اشکال گوناگون پدیداری انرژی ها به یکدیگر، نشان میدهد که انرژی ها، ذاتی یکسان دارند، و قابلیت تبدیل جرم به انرژی، نیز نشان میدهد که ماده (جرم دار یا بی جرم) صرف نظر از اشکال پدیداری خاص و گوناگون، ذاتی یکسان دارد.

علم فیزیک، بررسی این دسته از نظامها را بر عهده دارد.

 

۲. نظامهای شیمیائی

نظامهای شیمیائی، فراورده تکامل و سنتز نظامهای فیزیکی است. ترکیب و تجزیه مولکولهای مرکب، اساس نظامهای شیمیائی است و شامل فراروی از نظامهای فیزیکی و فراروی از شیمی کانی به شیمی آلی (حلقوی-زنجیری) است. فرایند های شیمی آلی، پایه و اساس هر نظام زنده است و در آن حفظ میشوند. بدون وجود فرایند های شیمیائی به ویژه نوع آلی آن، هیچ حیاتی وجود نخواهد داشت. میل شدید و استثنائی عنصر کربن در ترکیب با خودش وبا عناصر بالاتر و پائین تر جدول تناوبی و وجود حلال آب، زمینه اصلی تولید و حرکت مولکولهای زنجیری و حلقوی لازم برای حیات است. سلیکان تنها عنصر دیگری است که مشابهت هائی (ولی ضعیف تر) با کربن دارد و اگر حیاتی در منظومه های دیگر وجود داشته تنها براساس یکی از این دو است. بهر حال، وجود مولکولهای زنجیری و حلقوی، پیش نیاز اسیدهای آمینه و حیات است. علم شیمی، بررسی این دسته از نظامها را بر عهده دارد. رفتن از شیمی کانی به آلی در آزمایشگاه، عملی است ولی رفتن از شیمی آلی به حیات هنوز مراحل بسیار آغازین خود را طی می کند.

۳. نظامهای جاندار (زنده)

نظامهای جاندار، فراورده تکامل و سنتز فرآیندهای شیمیائی آلی است. فراروی از شیمی آلی به تک یاخته ای های اولیه، خود آغاز کارست.

پس از پیدایش و تولید مثل تک یاخته ای ها، مراحل بعدی حیات، از سنتز آنها و فراروی به چند یاخته ای ها و در نهایت بصورت گذار های زنجیره ای و درختی انواع پیچیده گیاهی و جانوری است که در طبقه بندی های درخت انواع جانداران، خلاصه شده است. ذات زندگی موجود زنده در کروموزومها که حافظه شگفت انگیز باز آفرینی و تکثیر زندگی هستند حفظ میشود. نحوه تشکیل و تبدیل این اطلاعات فشرده به موجود زنده موضوع بررسی زیست شناسی است که بررسی این دسته از نظامها را بر عهده دارد.

در تکامل جانوران، از بین رفتن دایناسورها نقشی اساسی در تکامل پستانداران و بنابراین انسان، داشته است.

نظامهای جاندار، پایه و اساس هر نظام اجتماعی است و در آن حفظ میشوند. بدون وجود نظامهای جاندار، هیچ نظام اجتماعی، وجود نخواهد داشت.

تکامل انسان

تکامل انسان، با ترک درختان، آزاد شدن دستها و تخصیص دست برای کار کردن و پا برای راه رفتن و دویدن، آغاز میشود. در این زمینه، موقعیت ویژه کف و انگشتان دست، نقشی ویژه داشته است. قابلیت انسان در گرفتن اشیا با کف دست و انگشتان، برای انجام حرکات قوی و گرفتن اشیای ظریف با انگشتان همراه با قابلیت چرخش مچ و بازو، در بین جانداران، بی همتا است. مهمترین انگشت دست، شست است که میتواند در مقابل چهار انگشت دیگر قرار گیرد. شست قادر است تمام بندهای انگشتان دیگر را لمس کند و به این ترتیب دست، اولین ابزار شد. غار نشینی، شکار و تکامل قابلیتهای فوق به پیشینیان ما این امکان را داد که ابزار سازی کند. تغذیه پروتئینی، تکامل اندامهای حرکتی، حسّی، عصبی و اندیشه ای یعنی ظریف شدن حواس، حرکت دستها و افزایش دقت مغز و حنجره و دهان تکامل تفکر و زبان مراحل بعدی را رقم میزند.

 

۴. نظامهای اجتماعی

نظامهای اجتماعی مربوط به انسان، فراورده تکامل و سنتز انسانها در جوامع است.

اگر تاریخ را به عنوان یک کل در نظر بگیریم و آنرا به اجزا تشکیل دهنده اش، تجزیه کنیم و مثلا برای این تجزیه، اگر از مبنای نوع مالکیت استفاده کنیم آنگاه به مراحلی میرسیم که در هر یک، ویژگی مالکیت آن مرحله، حاکم است البته از آنجا که نوع مالکیت اساساً، نتیجه نوع وجه تولید است، ریشه ای تر و دقیقتر آنست که از مبنای نوع وجه تولید استفاده شود (کلا پیش از آنکه مالکیت بوجود آید، روشها و ابزارهای تولید پیشرفت کرده بودند و مختصر ثروتی حاصل شده بود که زمینه ایجاد مالکیت و بردگی زن و بچه ها توسط مرد و تشکیل خانواده شده بود).

 

مراحل چرخه تکامل اجتماعی بر اساس تجزیه بر مبنای انواع وجوه تولید:

[اشتراکی اولیه => برده داری => زمینداری => سرمایه داری => سوسیالیستی].

ناگفته نماید که چرخه بالا بیشتر در چند قاره اروپا، افریقا و امریکا بلحاظ تاریخی واقع شده است و در آسیا، مرحله دوم و سوم بصورت دیگری بنام وجه تولید آسیايی (با اشاراتی کوتاه در یادداشت های ضمیمه) بوده است. در هر صورت، مستقل از هر مسیری که زنجیره وجوه تولید در تاریخ، پیموده باشد، سرمایه داری اکنون، جهانی شده است.

در اینجا لازم است به نکته ای در رابطه با تجزیه بر اساس انواع وجه تولید اشاره شود و آن اینست که لازم است این انواع، طی پژوهش، تحلیل و انتزاع بدست آمده باشد تا بتوان آنها را بصورتی که در بالا و پائین آمده است ارائه داد.

نکته بسیار مهم، دو ویژگی منحصر به فرد هر یک از این مراحل تاریخی است که از سوئی، هر مرحله، همه پدیده های تاریخی وقت را، تحت تاثیر و تابع وجه تولید خود، قرار میدهد و از سوی دیگر، هر مرحله تاریخی، ذاتاً موقت است و مانند هر چیزی، عمری دارد. یعنی نظام سرمایه نیز پایانی خواهد داشت. البته چنین بحثی بدون بررسی ذات نظامهای اجتماعی و تجزیه و تحلیل تضادهای این نظام ها، دقت و قطعیت لازم را نخواهد داشت.  

در زیر سعی می شود به هر مرحله با نظام اجتماعی مربوطه، به اختصار اشاره شود.

 

 

۴.الف. نظام اشتراکی (قبیله ای) اولیه

در این نظام، زندگی قبیله ایست و خانواده، مالکیت خصوصی، طبقات و دولت در آن وجود ندارد بلکه مالکیت قبیله ایست.

 

۴.ب. نظام برده داری

اولین شکل بردگی، بردگی ساده خانوادگی که با بردگی جنسیتی همراه است میباشد. ولی با تکامل بیشتر وسایل تولید اولیه و ایجاد کمی ثروت، زمینه بروز جامعه طبقاتی فراهم شد. با نفی نظام اشتراکی اولیه (قبیله ای) توسط نظام برده داری، حاکمیت برده داران به دو شکل اولیگارشی (مثلا در یونان) و یا مونارشی (مثلا در مصر) در قاره های غیر آسیايی شکل میگیرد.

در یادداشت های ضمیمه انتهای این نوشته، به شورش بردگان اشاراتی خواهد شد.

۴.ج. نظام زمینداری

 حاکمیت زمین داران

اختراع خیش شخم زنی و استفاده از آن در نظام زمینداری

۴.د. نظام سرمایه داری

با انباشت اولیه سرمایه تجاری (عمدتا از غارت و چپاول) که با اختراع موتور دیگ بخار و کاربرد آن در کارگاه ها و کشتی ها، همراه است، کم، کم سرمایه داری شکل میگیرد.

 

نظام سرمایه داری، در حقیقت غلبه و حاکمیت سرمایه یعنی کار مرده بیگانه شده، انباشته شده و در گردش، در دست یک اقلیت سرمایه دار، بر کار زنده اکثریت نیروی کار است.

حاکمیت سرمایه

ریشه، منشا و سرچشمه سرمایه، غارت پنهان و آشکار انسانها، تولید کالایی (از طریق کار مزدی) و تبدیل نیروی کار به کالا است. به عبارت دیگر، اساس آن، انسان کالایی (تبدیل نیروی کار انسان به کالا) است و قیمت (حقوق) هر کس، مانند قیمت هر کالای دیگر، در بازار تعیین میشود. این نظام، همواره به لشگری از بیکاران نیاز دارد که ارتش ذخیره کار نامیده میشود. بیکاری و به تبع آن، بی خانمانی، جزء لاینفک این نظام است. این نظام از دو نظر به بیکاران نیاز دارد، یکی آنکه هر موقع نیاز داشت بتواند کارگر بیکار را انتخاب و بکار گیرد و دیگری آنکه با ایجاد ترس از بیکاری و پائین نگهداشتن نرخ مزد، بهره کشی را افزایش دهد. در این نظام، اتوماسیون اساسا در خدمت سرمایه داران برای کاهش نیاز به نیروی کار و افزایش سود نقشی فزاینده ایفا میکند. در نتیجه این نظام با افزایش بیکاری و بنابراین کاهش قدرت خرید از یکسو و عرضه گسترده کالا های مازاد از سوی دیگر، بسوی بحرانهائی دوره ای و یا ساختار شکن در حرکت است.

اختراعات الکترونیکی از جمله کامپیوتر و اینترنت، موجبات عروج و هژمونی انحصارات مالی انفورماتیکی جدیدی چون شرکت آمازون و غیره را فراهم آورد که در بخش های بعدی به آنها بیشتر اشاره خواهد شد.

 

نظام سرمایه داری مراحل گوناگونی دارد و میتوان به آن بصورت لایه ای نگریست:

مثلا: [انباشت اولیه > رقابت > انحصار]، {[سرمایه بانکی، سرمایه صنعتی]، سرمایه مالی}

یا مقیاس سرمایه: [ملی > چند ملیتی > فرا ملیتی > جهانی]


حاکمیت کار

اساس این نظام، نفی سرمایه داری است. اگر در سرمایه داری، در تضاد [کار، سرمایه]، سرمایه بر کار حاکم است، در سوسیالیسم، کار است که بر سرمایه غلبه پیدا میکند تا به محو سرمایه بیانجامد.

برای خشکاندن سرمایه، باید کار مزدی یعنی حاکمیت کالا بر انسان را از بین برد و کالا کردن نیروی کار انسان را محکوم و منسوخ کرد زیرا تا زمانیکه انسان مجبور باشد اراده و اختیار نیروی کار خود را (حتی در پوشش امضای به ظاهر آزادانه قرارداد) به کالا برای فروش، تبدیل کند، از آزادی خبری نخواهد بود. فروش اراده و در بند کردن آزادی، یکی از مهمترین از خودبیگانگی های انسان ناشی از اجبار تعظیم در برابر قدرت سرمایه به منظور فرار از گرسنگی، بی خانمانی و مرگ میباشد.

شعار پنهان سرمایه، سرمایه دار و سرمایه داری اینست:

آزادی انتخاب داری:

یا گرسنه بمان و بمیر یا به قرارداد استثماری ما تن بده و دستمزدی بخور نمیر داشته باش.

 

موفقیت سوسیالیسم در گروی حل بنیادین این مسئله است یعنی از بین بردن اجبار انسان برای کالا کردن نیروی کار خود و این یعنی نفی اجبار در تمامی روابط نظام سرمایه، یعنی نفی نظام و از جمله و در اساس، نفی میلیتاریسم آن.

 

وجه تولید سوسیالیستی، بین وجه تولید سرمایه داری و وجه تولید اشتراکی، قرار دارد به عبارت دیگر، گذار از نظام طبقاتی سرمایه داری به نظام اشتراکی، به دوره ای نیاز دارد که طی آن، طبقات متخاصم هنوز وجود دارند ولی ارزش و کلیه اشکال آن، کالا، پول و سرمایه و سرمایه دار، از حاکمیت به زیر کشیده شده اند و هیچ سهمی در قدرت ندارند به عوض، کار اجتماعی، حاکم است و این یعنی دیکتاتوری پرولتاریا است با این تفاوت که برنامه این حاکمیت، حذف طبقات سرمایه دار، کارگر و دولت است. مهمترین گام این دولت، برنامه ریزی و اجرای تولید وسایل معاش است که بدون هیچ مبادله ای باید صورت گیرد. به این ترتیب نیاز به مبادله ارزشی نیروی کار، یعنی زمینه اجبار انسان به کالا کردن نیروی کار، از بین میرود.

در سوسیالیسم، کل یا دقیقتر گفته شود تمامیت چرخه زندگی سرمایه، نفی میشود. یعنی نه تنها منشاء ارزش اضافی (خرید نیروی کار) باید نفی شود، بلکه تولید کالا حتی بشکل تعاونی، بمنظور فروش در بازار نیز نفی میگردد.

 

 

برخی از ویژگی های پایه ای نظام سوسیالیستی برای بحث:

  • لغو کار مزدی، لغو تولید کالایی، لغو پول، لغو سرمایه، لغو بازار، لغو استثمار، لغو اجاره، لغو سود.
  • بی نیازی از معامله (رایگانی) مواد غذائی، پوشاک، سر پناه، خدمات، خدمات بهداشتی، حمل و نقل، آموزش و پرورش، هنر، سرگرمی و هرآنچه که نیاز اساسی است
  • آزادی و برابری زنان
  • دموکراسی شورایی در عرصه های کار، محله، شهر، ...، کشور و جهان
  • استفاده همه جانبه از اتوماسیون و کمینه سازی ساعات کار لازم
  • حفظ محیط زیست و پایان دادن به سودجوئی و کالایی کردن طبیعت
  • حمایت از حیوانات و با سمت گیری جایگزینی تغذیه گیاهی
  • جهانی بودن این نظام و محو تجارت

 

 

گفتار مختصر طبقه بندی و گروهبندی نظامهای اجتماعی با طرح چند نکته به پایان خود میرسد.

علوم اجتماعی، سیاسی، اقتصادی و تاریخ، بررسی نظامهای اجتماعی را بر عهده دارد.

نظامهای بالا بنوعی تجزیه تاریخ به مراحل و نیز طبقه بندی این مراحل خاص هستند.

مراحل بالا بهمان ترتیب که آمده اند بدنبال هم و با فراروی از یکدیگر تکامل پیدا کرده اند و بینشان یک مرحله انتقال قرار دارد.  غیر از اولین مرحله، در هر مرحله طبقه ای حاکم است. حاکمیت طبقه، همه جانبه است یعنی طبقه حاکم، افکار خود را نیز حاکم می کند هنگامی که طبقه یا طبقاتی قوی می شوند، به موازات قدرت گرفتن سیاسی شان، افکارشان (که در مطالبات آنها بازتاب میابد) نیز قدرت می گیرد. آنگاه زمانی فرا می رسد که طبقه حاکم، توان حکومت کردن را از دست میدهد و این زمانیست که طبقه ای که در حال قدرت گیری است، دیگر نه تنها به افکار و احکام طبقه حاکم تن نمیدهد، بلکه به نفی و محکوم کردن آن میپردازد. در چنین هنگامی، شرایط انقلابی است. شورش بردگان به رهبری اسپارتاکوس، انقلاب کبیر فرانسه، کمون پاریس و انقلاب اکتبر در بز نگاه های تغییر نظامهای اجتماعی، وقایعی تاریخ ساز هستند. در ضمیمه ها به آنها اشاراتی کوتاه خواهیم داشت. 

بدون وجود نظامهای اجتماعی، هیچ دانش، تکنولوژی، هنر و فلسفه، ایدئولوژی و اصولا هیچ نظام سوژه ای، وجود نخواهد داشت.

 

۵. نظامهای سوژه ای

در مراحل تکاملی نظامهای اجتماعی، نظامهای دیگری بوجود می آیند که جنسیتی اساساً مفهومی دارند. اگر نظامهای دیگر، اوبژه فرض شوند، آنگاه این نظامها، سوژه آنهاست و با آنها یک نظام جهان شمول را تشکیل می دهد. به عبارت دیگر، نظامهای این مرحله، ضمن فراروی از مراحل قبلی، آنها را در برمیگیرد با این تفاوت که این در بر گیری، انتزاعی و محدود به دانش روز است. 

انقلاب نرم افزاری پا بپای انقلاب الکترونیکی و سخت افزاری، بسیاری از عملکردهای اندیشه را گسترش و عمق داده است. اگر مغز، اندام اندیشه است، رایانه ها را می توان ادامه و مکمل آن تصور کرد که نرم افزار بر بستر آن عمل می کند. گرچه نظامهای نرم افزاری، فراورده تکامل نظامهای اجتماعی در طول تاریخ و متکی به آخرین آنهاست و در آن قرار دارد ولی از جنس دیگری است و از مراحل پیشین اتوماسیون، متفاوت و متمایز است. استقلال نسبی، سنخیت جداگانه و ارتباط مستقیم با ذهن و سوژه دارد. نظامهای نرم افزاری بعنوان عالی ترین شکل سیستمی موجود ماده، دربر گیرنده دانش اجتماعی، هر آنچه را که در جهان انتزاعی ذهن و سوژه قراردارد در خود جذب می کند، کتابخانه ها، دانشگاه ها و بازار ها ی خرید و فروش را به نوع الکترونیکی تبدیل کرده است و یا خواهد کرد. هوش مصنوعی و فعالیت از راه دور، می رود که در همه چیز اثر بگذارد. این نظامها اکنون نقش دگرگون کننده و بزرگی در کلیه عرصه های تولید، توزیع، مبادله و مصرف بازی میکنند و غول های انحصاری تازه ای، در جهان سرمایه داری، بوجود آورده است. حرکت رسانه ای برق آسای اطلاعات و کنترل از راه دور، همه چیز را الکترونیکی کرده یا میکند. فروشگاههای الکترونیکی، دانشگاههای الکترونیکی، بیمارستانهای الکترونیکی و غیره ... مشاغل بیشتری را خودکار میکند و نیاز به کارگر ساده را پایین می آورند که در اثر آن بیکاری اوج گیرنده ای در پیش خواهد بود و انبوه کارگران جای خود را به بیکاران میدهد. تا چند سال آینده روبات های انسان نما با توانائی هوشی، دانشی و اطلاعاتی بیش از انسان به دنیا می آیند. آنها به صورتی بی سیم با هم تماس خواهند داشت و قدرت جستجوی مستقیم اینترنتی، آنها را در پاره ای از زمینه ها به دانشمند و متخصص تبدیل میکند گرچه یارای رقابت بانو آوری انسان را ندارند بلکه در حال حاضر، تنها مسایل حل شده را خودکار میکنند. با اینحال هوش مصنوعی، یکی از زمینه های اصلی نوآوری ها را تشکیل میدهد و دیده شده است که رایانه ها در مسابقه شطرنج که یکی از پیچیده ترین بازی هاست، برتری خود را نشان داده اند.

 

شکل و چهره تازه ای از سرمایه داری در پیش است که یکی از ویژگی های آن، میتواند هژمونی انحصارات مالی-اطلاعاتی-جهانی باشد. ارزهای رمزی جهانی نوین که فارغ از مقررات دولتی کشور ها خرید و فروش میشوند و سرمایه گذاری های جهانی دور از چشم دولت ها که برخی از آنها در اوراق پاناما و پارادایز افشا شده اند، گریزگاهای نوینی را در این مرحله از سرمایه داری نشان میدهد.

الکترونیک، اینترنت و ارتباطات شبکه ای بسیار گسترده، زمینه ساز شکلهای تازه تری از مناسبات تولید و انحصارات غولاسا، (همچون شرکت آمازون) شده است که یا شرکتهای بسیار کوچک را تحت کنترل و سلطه خود در می آورند و یا با کنترول ترافیک فروش، آنانی را که سود دهی بالا دارند، مجبور به بلعیده شدن میکنند. همه اینها، به معنای مرحله ای خاص از انحصاری تر شدن است و هنگامیکه این تقسیم کار جدید، به پایان خود نزدیک شود، سرمایه، در بن بست سرمایه گذاری های جدید، گرفتار میشود و اگر تاکنون یکی از بحران ها، ناشی از اشباع کالای مازاد در انبارها (مازاد تولید)، در برابر نبود قدرت خرید (ناشی از هرج و مرج بازار) بود، اکنون باید به آن، امکان بحران ناشی از اشباع (مازاد) سرمایه در بازار و نیافتن حوزه مصرف جدید را افزود و این موضوع به این دلیل که سرمایه، عالی ترین شکل (دگردیسی) کالا ست نمی تواند چندان دور از انتظار باشد.

 

نظامهای سوژه ای، شامل علوم، تکنولوژی، روش شناسی، ایدئولوژی، هنر، فلسفه و هرچه که حاصل هوشمندی و یا تخیل بشری است می باشد.

نکته:

 هر لایه از نظام ها، نه تنها ویژگی های مربوط به خود را دارد و نه تنها جزئی از فرایند تکاملی است بلکه ذات نظام های پیشین را آبشارگونه و لایه به لایه در خود دارد.

 

[چ]- سیر و سفری اجمالی از جوامع امروز به نقطه آغاز قابل تصور و بازگشت از آن

۱. رفت: سیر و سفری لایه به لایه از کل به جز (تجزیه)

حال از جامعه امروزی جهان شروع می کنیم و مرحله ای (در مسیر معکوس تکاملی نظامها) به گذشته بر میگردیم.

از تجزیه کلیت جامعه به اجزا طبقات،

 از تجزیه یک طبقه خاص به یک فرد از طبقه،

از تجزیه یک فرد به یاخته های تشکیل دهنده آن،

از تجزیه یک یاخته به مولکولهای تشکیل دهنده آن،

از تجزیه مولکولها به عناصر جدول تناوبی،

از تجزیه عناصر اولیه به الکترون، پروتون و نوترون،

و بالاخره، از الکترون، پروتون و نوترون به سمت رسیدن به ذرّات پایه ای تر، حرکت داریم. اینکه ذرات بنیادین چه ویژگی هائی دارند که این همه شگفتی می زاید، در حوزه روش شناسی عام این نوشته نیست و روش شناسی نباید صوری (فورمالیستی)، کلیشه ای و یا تخیلی بکار گرفته شود و ویژگی های موضوع مورد بررسی را نادیده بگیرد. اما، بلحاظ منطقی، با استقراء میتوان حدس زد که نهایتا یک ذره بنیادین با کمیتی نجومی اما کیفیتی ناپایدار وجود داشته است. باز میتوان تصور کرد که این کیفیت فقط در لحظاتی، این گونه می نماید و ناآرامی ذاتی و جوش و خروش این ذرّه، همراه با میل ترکیبی (سنتزی) شدید آن، فرصت چندانی برای پایداری و همانگونه بودنش باقی نمیگذارد. البته اگر روش شناسی ما بصورت درختی به دنبال تجزیه ای بی پایان، در ماده باشد، آنگاه این روش شناسی، در اینجا به پایان خود (بن بست) میرسد. انتخاب روش، بسته به شرایط موضوع دارد. مثلا ممکن است در یک لایه، تجزیه لازم بیاید و در لایه دیگر تجرید و این به ماهیت موضوع در مقیاس و محدوده خاص آن، بستگی دارد. درست آنست که دیالکتیک بین روش و موضوع، دو سویه دیده شود و بهترین آنست که در مورد هائی که اطمینان کافی وجود ندارد، بتوان روش را از موضوع نیز استخراج کرد.

ناگفته نماند که در این سفر به گذشته، نه تنها از روش تجزیه، بلکه از انتزاعی که پالایش از کمیت در عین حفظ کیفیت در یک فرد، استفاده کردیم. این نوع تجزیه با معکوس حرکت تکاملی نیز همخوانی دارد که پیشتر در مبحث نظامهای پنجگانه مطرح گردید و در آن از نوعی دیگر از تجزیه، یعنی از تجزیه کل فرایند تکاملی به مراحل استفاده شد.

۲. بازگشت: سیر و سفری از جز به کل (ترکیب اجزا)

حال با حرکت وارونه و پشت سرهم از جز به کل، می توان به نقطه آغاز بررسی بازگشت و چرخه سفر مفهومی را پایان برد با این تفاوت که در این سفر برگشت بشکلی درختی و آبشار گونه، تا آنجا که دانش روز به ما نشان میدهد میتوان پیش رفت و به حال رسید. به عبارت دیگر، هستی براساس ترکیب ذرات بنیادین ساده فیزیکی و با انباشت و سنتز های مکرر متنوعی، تکامل یافته است و این بدین معناست که حرکت تکامل، اساساً از جز به کل بوده است و کل های هر مرحله از سنتز کل های مرحله قبل بوجود آمده اند. پیشتر اشاره شد که هر یک از نظامهای یک مرحله، اتکا به نظامهای مرحله پیشین دارد و ضمن نفی و فراروی، آنها را در بر می گیرد و یا در خود حفظ می کند. به عنوان مثال، فردی از یک نظام سرمایه داری، ضمن اینکه خصوصیات مشترک طبقاتی خود را دارد، خصوصیات زیستی-انسانی، شیمیائی و فیزیکی را نیز دارا ست. در ضمن اشاره شود که زندگی اجتماعی مورچگان، در حوزه نظام های زنده، قرار دارد و نه در حوزه نظام های اجتماعی انسانی.

 

[ح]- دیالکتیک [شناخت، پراکسیس]

شناخت یعنی آوردن عین (ابژه) به درون ذهن (سوژه) یعنی نفی اوبژه در سوژه. پراکسیس یعنی هر نوع کنش هدفمند انسان برای تغییر روش مند و آگاهانه محیط. پراکسیس انسان را نیز دگرگون میکند (شبیه به راننده ای که نه تنها اتومبیل را به پیش میراند بلکه با اتومبیل، خود را نیز به پیش میبرد). خاصیت اساسی پراکسیس، دگرگون کردن اکنون و آینده است در حالیکه خاصیت اساسی شناخت، ساده کردن گذشته تاکنونی، با استفاده از روش دیالکتیکی در یک مدل تقریبی است که در اصل، شناختی دیالکتیکی است. در شناخت، حرکت از ابژه به سوژه است. در پراکسیس اما، حرکت از سوژه به ابژه تازه است. یعنی پراکسیس، وارونه و ضد دیالکتیکی شناخت است. پس میتوان این دو را در جفت دیالکتیکی [شناخت، پراکسیس] خلاصه کرد.

 

نکته:

در این نوشته بین واژه پراکسیس و پراتیک (عمل) فرق گذاشته شده است و پراکسیس، مفهومی کلی تر و عام تر از پراتیک دارد و شامل هر نوع کنش دگرگون کننده انسان، اعم از اینکه بیشتر، خود انسان را دگرگون کند و نظری باشد و یا بیشتر، محیط را دگرگون کند و عملی باشد یعنی دگرگونی در کلیت [نظری، عملی] مد نظر است.

 

دگرگونی در سوژه، ناشی از پراکسیس نظری در سوژه است و دگرگونی در ابژه، ناشی از پراکسیس عملی در ابژه است. دگرگونی سوژه ای، جفت دیالکتیکی دگرگونی ابژه ای است. پراکسیس از دو جفت دیالکتیکی [نظری، عملی] و شناخت از دو جفت دیالکتیکی [تحلیل، ترکیب] و یا [تجزیه، ترکیب]، تشکیل میشود. قدیمی ترین شکل پراکسیس، تولید وسایل معاش.

 

محیطی که در طول تاریخ با آن سروکار داریم، سنتزی از عین و ذهن یا به عبارت دیگر عینیتی آمیخته با ذهنیت است و دیگر طبیعت دست نخورده آغازین نیست. ذهنیت اجتماعی ما نیز، عینیت ساده شده ای از محیط را در خود دارد و این دو به صورتی مارپیچی هریک دیگری را نتیجه میدهد.

 

با وجود اینکه اندام اندیشه، نقشی اساسی هم در شناخت و هم در پراکسیس ایفا میکند. هر دو دسته  اندامهای حسی و حرکتی، نیز در هر دو بکار گرفته میشود ولی نقش اساسی و هژمونیک در شناخت، با اندام های حسی، و در پراکسیس، با اندامهای حرکتی است. در بین اندامها، میتوان بوضوح، نقش برجسته و هژمونیک چشم، مغز، دست، دهان و گوش را در فرایند شناخت و پراکسیس دید.

 

تمایز شناخت از پراکسیس، تمایز تفسیر از تغییر است. یکی اساسا، نگاه به گذشته غیر قابل تغییر تاکنونی دارد و دیگری اساسا، نگاه به اکنون و آینده قابل تغییر و آنچه که باید بشود. پراکسیس، نوآوری و ویژگی خاص انسان یعنی وجه تمایز انسان از حیوان است. پراکسیس، کلیت [انسان، محیط] را با هم دگرگون  میکند یعنی انسان در اثر پراکسیس، هم محیط خود را تغییر میدهد و هم خود را. اینکه تغییر در کدامیک پیش از دیگری صورت میگیرد اصولا به شرایط بستگی دارد یعنی صورت مسئله اساسا از محیط به ذهن میاید ولی حل آن اساسا در ذهن آغاز میشود. زبان، دانش، تکنولوژی، صنعت، کشاورزی و هرآنچه که انسان پدید آورده است، همه و همه، فراورده های پراکسیس هستند.

کار، شکل خاصی از پراکسیس است و میدانیم که هم کار فکری (نظری) وجود دارد و هم کار دستی (عملی). و این تفکیک دیالکتیکی، مانع از آن نیست که گفته شود هر کاری هر دو را دربر دارد.

برای پراکسیس نیز همین طور است یعنی فرایند دگرگون کردن، مشمول هر دو سوی کلیت درهم رفته و دیالکتیکی [نظری، عملی] است و این یعنی میتوان پراکسیس را به دو جزء نظری و عملی تجزیه کرد یعنی به دیالکتیک [پراکسیس نظری، پراکسیس عملی] رسید.

پراکسیس، فعالیت هدفمند و تغییر آفرین انسان است چه این دگرگونی در خود انسان (شامل پراکسیس نظری) باشد و چه در محیط (شامل پراکسیس عملی). اینکه در [پراکسیس نظری، پراکسیس عملی]، هدف و هژمونی با کدام یک از دو وجه نظری و عملی است، مرحله مربوطه را تعیین میکند. یعنی فرایند پراکسیس نظری، بدون در نظر آوردن پراکسیس عملی در این فرایند و به عکس، فرایند پراکسیس عملی، بدون در نظر آوردن پراکسیس نظری در این فرایند، میسر نیست.

 

پس پراکسیس، که فراورده آن، نوآوری واقعی (دگرگونی ابژه ای) است مرکب از دو فرایند نظری (طرح عمل و طرح ابژه تازه)و سپس عملی (پیاده سازی و اجرای طرح) است که اولی از طریق نفی مشخص اندیشیده و ایجاد مشخص اندیشیده تازه و دومی، نفی مشخص اندیشیده تازه و رسیدن به مشخص واقعی جدید شکل میگیرد.

شناخت و پراکسیس به درون هم میروند. شناخت میتواند پراکسیس خاص خود را داشته باشد.  پراکسیس نیز میتواند شناخت خاص خود را (مثلا در شکل بازخورد) داشته باشد. بهر رو در اساس، شناخت مقدمه پراکسیس است. شناخت و پراکسیس در نهایت، یک چرخه کامل از یک مارپیچ تکاملی را تشکیل میدهند. صورت دیگری که میتوان به این جفت [شناخت، پراکسیس] نگاه کرد، هدف و هژمونی هریک از آنها در هر مرحله است. در شناخت، هدف اصلی شناسائی است و در پراکسیس، هدف اصلی دگرگونی است

در دو گانه [اوبژه، سوژه]، ظاهراً حرکت، دو مرحله ایست (اوبژه به سوژه و سپس سوژه به اوبژه)، اما بین این دو، حرکت سوژه آغازین به سوژه تازه در سوژه، پنهان شده است. یکی از اهداف این نوشته، رفع ابهام، طرح، تمایز، برجسته و پر رنگ کردن این حرکت و اساسی دانستن آن است. این مرحله، پراکسیس نظری است. بنابراین رویکرد این نوشته به تضاد [اوبژه، سوژه]، سه مرحله ای است. سه مرحله یعنی سه نفی، که نفی بینابینی، نفی سوژه ناشی از شناخت، توسط سوژه دگرگون شده (و در عین حال، دگرگون کننده) میباشد. نتیجه این تفکیک یا پالایش (تجزیه سوژه) اینست که، سوژه اولیه، به عنوان ماده خام در پراکسیس نظری نفی میشود و به سوژه دوم (تازه) تبدیل میگردد و سرانجام پراکسیس عملی، سوژه دوم را در اوبژه تازه نفی میکند.

هر یک از لحظات و مراحل سه گانه چرخه شناخت، پراکسیس نظری و عملی، روش شناسی خاص و هر روش شناسی خاص، نظام و نرم افزار ذهنی و منطق خاص خود را دارد.

 

۱. شناخت

فرایند شناسائی یا شناخت، از نفی مفهومی یک کلیت مشخص (اوبژه) آغاز میشود و طی مراحلی به کمک کاربرد روش دیالکتیکی با رسیدن به یک مشخص اندیشیده (سوژه) که بهترین تقریب اندیشیدنی ساده از مشخص آغازین هست، پایان میگیرد. شناخت نه تنها مشخص آغازین را نفی تجریدی میکند، بلکه گام اول چرخه ایست که مشخص آغازین را در جهت رسیدن به مشخص تازه، نفی واقعی میکند بنابراین شناخت، هدفمند و جانبدار است، حتی اگر این قصد، ضمنی باشد و به صراحت بیان نشده باشد.

شناخت را میتوان نوعی پراکسیس دانست که نوآوری آن در پاسخ به چگونگی رسیدن به بهترین مدل اندیشیدنی واقعیت موجود، بمنظور تغییر و تحول است با اینحال در این نوشته از پراکسیس اساسا برای مراحل پس از شناخت استفاده شده است مگر آنکه مراحل ادغام شده و سریع طی شوند که تفکیک آنها غیرممکن باشد که در آن صورت از حوصله این نوشته بیرون است.

شناسائی، حاصل فعالیت اندیشه و عمل است، فعالیتی که با استفاده از روش دیالکتیکی، دریافت های حسی-تجربی، مفهومی و پژوهشی، مشخص آغازین را طبقه بندی و پالایش کرده و در ساختاری منطقی سازمان میدهد، غیر مربوط ها، غیر ذاتی ها و غیرمهم ها را کنار می گذارد وبا خلاصه سازی به مدلی از کلیت مشخص آغازین می رسد. نمود (بیان، ارایه و نمایش) این مدل، می تواند بصورتی مدون یا عینی (و یا حتی شبیه سازی رایانه ای) باشد تا آنجا که اصل تقریب (نزدیکی به مشخص آغازین) در آن حفظ شود. بنابراین مشخص اندیشیده، مشخصی مجرد است که با انتزاعاتی متعین و مشخص بازسازی شده است و بطور خلاصه، بازتابی ساده و اندیشیده از مشخص آغازین است. شناخت را میتوان بصورتی دیگر نیز نگریست اگر آنچه که از مشخص آغازین در مییابیم، نمود یا پدیداری از آن باشد، آنگاه هدف شناخت رسیدن به مدلی از ذات مشخص آغازین است. به این ترتیب، شناخت، حرکتی از نمود (ها) به ذات و ویژگیهای ذاتی است. اساس شناخت دیالکتیکی، ساده کردن مرحله ای، حفظ عوامل اساسی تر و نفی (غربیل کردن) عوامل غیر اساسی و آنگاه حل مسائل اساسی تر و ریشه ای تر (که چکیده و خلاصه شده اند) است و سپس اضافه کردن عوامل کنار گذاشته شده و اعمال اثر آنها بر مدل اساسی مرحله قبل است.

 

شناخت دیالکتیکی از دو مرحله تحلیل (پژوهش یا کاوشگری) و ترکیب (ارائه یا بازنمائی) تشکیل میشود. تحلیل و ترکیب متضاد یکدیگرند و شناخت، ناشی از حرکت ذهن در این تضاد است یعنی در اینجا سه گانه {[تحلیل، ترکیب]، شناخت} را داریم. در مرحله تحلیل، حرکت از پیچیده آشفته به ساده ساختیافته مجرد است. سپس در مرحله ترکیب، حرکت از ساده شروع میشود و مدل ساده، کم، کم پیچیده میشود و اینکار با ترکیب تعیین های با ارزش به آن (و انجام بحث های مربوط به آن سطح از مدل) بصورت انضمام مرحله ای به سمت پیچیده تر شدن نسبی مدل پیش میرود. مسلما مدل نهائی بسیاری از پیچیدگی های بی ارزش مشخص آغازین را  نخواهد داشت و بنابراین مدلی ساده و ساختیافته خواهد بود که مشخص اندیشیده نامیده میشود.

اگر در علم فیزیک و مبحث نور، بازتاب، توسط دوربین، میکروسکوپ و یا تلسکوپ (ترکیبی از عدسی های مقعر و محدب) صورت میگیرد و نتیجه اساسا حسی-تجربی است، در اینجا اما بازتاب حاصله از شناخت، از خلال عدسی های تجزیه، تحلیل و ترکیب بدست میاید و فراتر از حسی-تجربی بودن، کاملا روشمند و متفکّرانه یعنی اندیشیده است. میدانیم که مشخص آغازین، توده ای آشفته و اساسا حسی-تجربی (یا بهتر بگوئیم محسوس و ملموس) است و دریافت ها و برداشت های مستقیم حواس ما از جزئیات پدیداری آن میتواند گمراه کننده باشد مانند پندار هائی چون گردش خورشید بدور زمین، شکسته بنظر رسیدن قاشق داخل لیوان آب، سراب، گرگ و میش و یا غار افلاطون. گذشته از آن، باید هوشیاری و آگاهی کافی برای استفاده از عدسی های مان را داشته باشیم و گرنه از کاه، کوه و از کوه، کاه خواهیم ساخت.

 

در شناخت هم تجرید وهم تجزیه بکار میرود یعنی چرخه ای داریم که نه تنها از تجرید زاده شده بلکه بر تجزیه به اجزا (مراحل) استوار است و گذشته از آن هر یک از این اجزا نیز شکلی خاص دارد. اما این بدین معنی نیست که شناخت باید صرفا به استفاده از دو دیالکتیک [مشخص، مجرد] و [کل، جزء]، منحصر باشد به عنوان مثال، در همین نوشته از دیالکتیک های [کیفیت، کمیت] و [ذات، پدیدار] نیز استفاده شده است.   

 

فراز تحلیل مشخص از شرایط مشخص، اشاره به فرآیند شناخت دارد که از شرایط مشخص شروع میشود و با تحلیل و ترکیب به مشخصی اندیشیده که داده اولیه پراکسیس نظری است میرسد.

 

نکته:

در بعضی از نوشته ها از واژه انضمامی به جای مشخص (مانند کلیت انضمامی) استفاده شده است که نارسا است زیرا مشخص به معنای محسوس، ملموس یا دارای مشخصه (ویژگی، تعیّن) میباشد که برای فرد یا مشخص واقعی نیز بکار میرود و نه صرفا برای نوع اندیشیده آن، که مشخصی مجرد است و در روش ترکیبی با انضمام تعیّن ها، بدست می آید.

  

 

 ۲. پراکسیس نظری

 این فرایند که عالی ترین فعالیت ذهن است و بر اساس اندیشه فعال استوار است، از مشخص اندیشیده برآمده از شناخت، آغاز میکند وبا نفی و دگرگون کردن آگاهانه و هوشمندانه آن به طرحی تازه، که موردنیاز و امکان پذیر باشد، می رسد. در این فرایند، ذهن با اعمال نظر، فرآورده حاصله از شناخت را بر اساس اراده، خواست، اهداف و نیازهای طبقاتی-اجتماعی، به مدلی نو و عالی تر ارتقاء می دهد. این طرح تازه، دیگر بهترین تقریب برای مشخص آغازین نیست بلکه ضمن حفظ نزدیکی با آن (در حد قابلیت استفاده مجدد اجزای آن)، باید در درجه اول، بهترین تقریب برای پاسخگوئی به نیازهای اجتماعی مرحله ای و اهداف بلند مدت باشد.

طراحی خلاقانه راه حل برای فراروی از مشخص آغازین و رسیدن به مشخص تکامل یافته بعدی، ویژگی اصلی این فرآیند است، فرآیندی که نوآوری ها و ابداعات جوامع در آن آغاز شده است.

اهداف و نیازهای اجتماعی، نقشی تعیین کننده، در نتایج این فرآیند دارند و طبقات گوناگون میتوانند به نتایج متضادی برسند مثلا طبقه حاکم میتواند تصوری وارونه از واقعیت موجود بیافریند و آفریده و پرورده خود را، آفریدگار و پروردگار بنامد و با رواج این افکار، حاکمیت خود را توجیه کند. 

 این فرایند، بسته به حوزه ای که مشخص آغازین در آن قرار دارد، روش های خاص خود را دارد. ولی روش ترکیبی اجزا، یعنی سنتز {اجزا >> کل} یا فراروی از اجزا به کل، عام ترین روش قابل استفاده در این فرایند است. مثلا میتوان از مجموعه ای از کل های مشخص اندیشیده شروع کرد و هر کدام را به عنوان جزئی در نظر گرفت و لی آنها را در ترکیب تازه ای قرار داد و به یک چیز جدید رسید یا با طراحی اجزائی جدید، و ترکیب با اجزائی دیگر به نوآوری مشخصی جدید دست زد. از آنجا که حرکت ذهن و قوه تخیل، محدودیتی ندارد، میتواند ترکیبات بیشماری از اجزای اندیشیده موجود ایجاد کند. بنابراین، نیروی ترکیبی فوق العاده وسیعتر و قوی تری از طبیعت، بدست میدهد که حدی بر آن متصور نیست.

 

ازجمله هدف های پراکسیس نظری، پاسخ به پرسشهائی است چون، تئوری انقلابی کدام است، نیروهای انقلابی کدامند، چه باید کرد، چه طرحی برای اجرا یا چگونه؟ چه برنامه ای، چه تاکتیکی و با چه استراتژی؟

نتایج پراکسیس نظری، میتواند بشکل نوشتار، گفتار، نقاشی، نقشه، الگو، مدل، ما کت، و نظایر آنها باشد.

 

۳. پراکسیس عملی

فرایند تحقق، پیاده سازی و اجرای طرح تازه (نتیجه پراکسیس نظری) و بنابراین رسیدن به نقطه پایان یک چرخه تکاملی که خود، نقطه آغاز چرخه بعدی در مارپیچ تکاملی است، پراکسیس عملی نام دارد که از فراورده پراکسیس نظری آغاز میشود و به فراروی در مشخص تازه پایان می پذیرد.

 

در این فرایند، اراده، خواست و اهداف اجتماعی به صورتی عملی اعمال می گردد.

این فرایند نیز روش شناسی خاص خود را دارد که وابسته به ماهیت حوزه یا میدان مربوط به مشخص تازه است. این روش ها، اساساً روش های پیاده سازی هستند.

 

نکته۱: بین شناخت و پراکسیس، تضاد وجود دارد. این تضاد با وحدت این دو در مارپیچ تکاملی که در بر گیرنده وحدت سوژه و اوبژه است، حل می شود.

 

نکته۲: پراکسیس، خود و در درون خود تضاد دارد. بین پراکسیس نظری و پراکسیس عملی وحدت تکاملی وجود دارد که با میانجی گری شناخت آغاز می شود و در ادامه بصورت باز خوردی، چرخه خاص خود را دارد که معطوف به رابطه (تضاد) طراحی و پیاده سازی آنست.

 

حرکت درختی از عام به خاص و از خاص به فرد را در حرکت پراکسیس نظری به پراکسیس عملی نیز میتوان دید. طی این حرکت (پراکسیس) ما از ذهن به عین میرویم و هر آنچه را که در پراکسیس نظری بصورت طرح یا مدل در نظر میگیریم در پراکسیس عملی محقق میکنیم. بعبارت دیگر، مشخص اندیشیده تازه، نقش عام و مشخص واقعی تازه، نقش فرد تحقق یافته را ایفا میکند.

{[مشخص آغازین، شناخت]، مشخص اندیشیده}

{[مشخص اندیشیده، پراکسیس نظری]، مشخص اندیشیده تازه}

{[مشخص اندیشیده تازه، پراکسیس عملی]، مشخص واقعی تازه}

{[تئوری سوسیالیسم، جنبش کارگری]، انقلاب سوسیالیستی}

در بخش های پایانی مبحث مسئله جمعیت مشخص، خواهیم دید که در پراکسیس عملی تولید به مصرف نیز، دیالکتیک {[عام، خاص]،فرد} کاربرد دارد.

 

۴. خلاصه شناخت و پراکسیس:

بنابراین دور کامل یا چرخه تکاملی شناخت و پراکسیس، عبارت است از تبدیل و دگرگونی سه فرایند زیر:

 

۱. از اوبژه به سوژه در سوژه (عینیت به ذهنیت)، تبدیل مشخص آغازین به مشخص اندیشیده،

۲. از سوژه به سوژه در سوژه (ذهنیت به ذهنیت)، تبدیل مشخص اندیشیده به طرح تازه مورد نیاز،

۳. از سوژه به اوبژه در اوبژه (ذهنیت به عینیت)، فراروی از مشخص آغازین به مشخص تازه.

 

که بصورتی خلاصه عبارت است از: [اوبژه آغازین -> سوژه آغازین -> سوژه تازه -> اوبژه تازه]

این فرآیندها و گذار ها که متمایز هستند میتواند در مقیاسی بزرگ یا کوچک، کوتاه مدت یا بلند مدت، به شکل مراحل پشت سرهم و یا فرآیندی ادغام شده و نسبتاً همزمان انجام گیرد. ابزار سازی و کار نمونه ای از این چرخه است.

در زیر، مراحل چرخه تکاملی، به کمک مدل {داده ها ->[فرآیند]-> فرآورده} نشان داده شده است:

{مشخص آغازین واقعی->[شناخت]->مشخص اندیشیده آغازین}

{مشخص اندیشیده آغازین->[پراکسیس نظری]->مشخص اندیشیده تازه (دگرگون شده)]

{مشخص اندیشیده تازه->[پراکسیس عملی]->مشخص واقعی تازه}

یکجا:

{مشخص واقعی آغازین->[شناخت]->مشخص اندیشیده آغازین->[پراکسیس نظری]->مشخص اندیشیده تازه->[پراکسیس عملی]->مشخص واقعی تازه}

 

بنابراین در کل چرخه [شناخت => پراکسیس نظری => پراکسیس عملی]، چهار مشخص داریم:

۱.مشخص واقعی آغازین: داده های شناخت

۲.مشخص اندیشیده آغازین: فرآورده شناخت (و نیز داده های پراکسیس نظری)

۳.مشخص اندیشیده تازه: فرآورده پراکسیس نظری (و نیز داده های پراکسیس عملی)

۴.مشخص واقعی تازه: فرآورده پراکسیس عملی

 

در اینجا مشخص یعنی کلیتی دارای مشخصه، خاصه، ویژگی و یا تعیین. مشخص، دو نوع اصلی واقعی (مادی) و اندیشیدنی دارد. مشخص اندیشیدنی، همان مشخص مجرد یا خاص است. در روش شناسی شناخت، مشخص آغازین (واقعی با داده های بسیار و آشفته) ، در برابر روش دیالکتیکی است. در حالیکه مشخص اندیشیده را میتوان مثلا در برابر روشهای تجزیه و سنتز قرار داد و از آنجا که این مشخص از آشفتگی، پالایش (انتزاع) شده است به روش دیالکتیکی، کمتر نیاز دارد. میدانیم که کار روی مدل و تبدیل آن به مدلی نو و دلخواه ساده تر است یا حتی میتوان گفت که بجای تغییر و تبدیل در واقعیت، درست آنست که ابتدا تغییر و تبدیل روی مدل انجام گیرد و در نتیجه بسیاری از مجهول های اجرا از پیش معلوم میشود (ضرب المثل پارچه را بار ها اندازه بگیر و یکبار ببر، بیانی موجز به تقدم تفکر کافی پیش از اجرا دارد).

در هر سه مرحله (فرآیند) شناخت، پراکسیس نظری و پراکسیس عملی، از ترکیب و سنتز، استفاده میشود:

۱. در شناخت پس از تجزیه و تحلیل مشخص آغازین، ترکیب را داریم که فرآورده آن، مشخص اندیشیده است:

{[مشخص آغازین، روش دیالکتیکی]، مشخص اندیشیده}

مانند {[نظام سرمایه داری، روش دیالکتیکی]، کاپیتال}.

 

۲. پراکسیس نظری نیز خود اساسا یک ترکیب است زیرا هر راه حلّی (مشخص اندیشیده تازه)، سنتزی از مشخص اندیشیده و خواست ها و اهداف طبقاتی است:

{[مشخص اندیشیده، خواست ها و اهداف]، مشخص اندیشیده تازه}.

 

۳. سرانجام، پراکسیس عملی نیز اساسا سنتز است، سنتزی از مشخص اندیشیده تازه و مشخص آغازین که فراورده آن، مشخص تازه است:

{[مشخص اندیشیده تازه، مشخص آغازین]، مشخص تازه}.

دیالکتیک مشخص ها را میتوان در [مشخص واقعی، مشخص اندیشیده]، خلاصه کرد که شناخت حرکت از مشخص واقعی آغازین به مشخص اندیشیده و حرکت پراکسیس عملی از مشخص اندیشیده تازه به مشخص واقعی تازه است و در این میان، دو حرکت موازی از اندیشیده به اندیشیده تازه در جهان سوژه و از واقعی آغازین به واقعی تازه در ابژه، قرار دارد و این به معناست که در یک چرخه، مشخص ها دارای چهار حرکت هستند.

برای پراکسیس عملی، اگر مشخص آغازین، نظام سرمایه داری باشد و از این نظام، جنبش خودجوش طبقه کارگر که از تضاد طبقاتی نشات میگیرد، وارد ترکیب شود و مشخص اندیشیده تازه، تئوری انقلابی باشد، آنگاه سه گانه دیالکتیکی زیر را به اختصار داریم که انقلاب پیروزمند در آن، سنتزی از تئوری انقلابی و جنبش انقلابی است:

{[تئوری انقلابی، جنبش انقلابی]، انقلاب پیروزمند}

نکته:

پیشتر به نقش هژمونیک سنتز در دیالکتیک [تجزیه، سنتز]، در حوزه تکامل هستی، اشاره شده بود. در بالا هم دیدیم که در همه مراحل یا فرآیند های [شناخت، پراکسیس]، از ترکیب و سنتز، استفاده میشود. وحدت اضداد نیز خود نوعی سنتز است و سه گانه ها، از سنتز دوگانه ها بوجود می آیند. به هرچه نگاه کنیم نقشی از سنتز در آن مییابیم. نه تنها اختراعات و تولید (شامل تولید مثل جانداران از طریق سنتز نر و ماده)، نوعی سنتز است بلکه آمیزش شعر و موسیقی در آواز یا حتی یک موسیقی سمفونی را نیز میتوان نوعی سنتز دانست. البته سنتز یا ترکیب، در انتزاعی ترین شکلش، حرکت از چند به یک (از کثرت به وحدت)، مربوط به دیالکتیک [چند، یک] است.

خلاصه آنکه دوگانه دیالکتیکی [شناخت، پراکسیس]، خود سنتزی از دو دوگانه دیالکتیکی است:

[[تحلیل، ترکیب]،[پراکسیس نظری، پراکسیس عملی]].

نکاتی درباره دیاگرام بعدی:

سمت راست دیاگرام، مربوط به شناخت (از ابژه به سوژه) و سمت چپ مربوط به پراکسیس (از سوژه به ابژه) است.

در بالای دیاگرام، فراروی مربوط به مشخص واقعی (ابژه) از آغازین به تازه و در پایین آن، فراروی مربوط به مشخص اندیشیده (سوژه) از آغازین به تازه، آمده است.

مشخص ها، یا داده های ورودی به فرایند هستند و یا فراورده آن. فرایند اصلی پراکسیس، به دو فرایند پراکسیس نظری و عملی، تجزیه شده است.

ذات مشخص اندیشیده، در بهتری حالت، معادل انتزاعی ذات مشخص آغازین است که ذاتی موجود یا پیشین است و ذات مشخص اندیشیده تازه، در بهترین حالت، قرار است معادل انتزاعی ذات مشخص واقعی تازه باشد یا بشود. به این ترتیب فراروی ذات موجود به ذات تازه، در پراکسیس نظری صورت میگیرد. حال اگر مقصود، فراروی از ذات سرمایه داری به ذات سوسیالیستی باشد، میتوان از تعریف نفی دیالکتیکی چرخه زندگی سرمایه، به عنوان مهمترین نقطه آغاز پژوهش، طراحی ذات نظام سوسیالیستی شروع کرد و این یکی از مهمترین هدف های آینده این نوشته است.

۵. مسئله جمعیت مشخص

مسئله جمعیت در حوزه شناخت اجتماعی قرار دارد و از روش دیالکتیکی برای حل آن استفاده میشود. پیشتر اشاره شد که روش دیالکتیکی در اساس حرکت گام به گام از مشخص به مجرد (از پدیدار به انتزاعی از ذات) و سپس حرکت معکوس آن (از انتزاعی از ذات به پدیدار) است. این روش سنتزی از دو روش پشت سرهم تحلیلی (پژوهشی) و ترکیبی (ارائه یا بازنمائی) است.

 

در بررسی سیاسی-اقتصادی یک کشور معین، از جمعیت به عنوان مشخص آغازین، شروع می کنیم

البته دیدن جمعیت به عنوان جمع وسیعی از افراد چیزی را حل نمیکند بلکه به طبقه بندی های آن و روابط بین آنها و رابطه آنها با طبیعت توجه میکنیم. یعنی مشخص آغازین در اینجا صرفا منبع، مرجع و نقطه شروعی است که اطلاعات و داده های دست اول را میتوان از آن بدست آورد. کلیت، موجود و یا ماده خامی است که برای بررسی و پژوهش، در برابر ماست. بنابراین میتواند کاملا مبهم و آشفته باشد ولی هدف این است که توسط فرایند شناخت، به فراورده ای ساده و قابل فهم تبدیل شود. بنابراین لازم است آنرا پالایش کنیم و بسیاری از ویژگی ها یا تعیینات بی اهمیت و غیر ذاتی آنرا کنار بگذاریم تا به مفاهیم مجرد تری برسیم . با این حال، باید در جائی، کار را متوقف کرد زیرا هر چه بیشتر پیش رویم، این مجرد ها، کلی، عام، توخالی و بی محتوا میشوند و چیزی را حل نمیکنند و در اصل در این نقطه، شناسائی ما، همچنان ابهام آمیز باقی مانده است و این مجرد ها که عام های مشخص (مانند نفی در این نوشته) نام دارند، انتزاعی ترین سطح دربرگیرنده  ذات مجرد است، از سوئی، نقطه پایان روش تحلیلی و از سوی دیگر، نقطه آغاز روش ترکیبی هستند. مثلا در تحلیل اقتصادی-سیاسی جمعیت مشخص فوق، با توجه به اینکه طبقه بندی یکی از مهمترین روشهای تحلیلی است، میتوان اینگونه حرکت کرد

-طبقه بندی سطوح و اشکال درآمد --> طبقات اجتماعی

-طبقه بندی کالاها --> کالای مجرد

-طبقه بندی گردش کالا: [تولید > توزیع -> مبادله -> مصرف]

-طبقه بندی کارها -->  تقسیم کار --> کار مجرد

و نهایتا به مجرد های زیر رسید:

[سرمایه ---> پول ---> کالا ---> ارزش --->  کار مجرد بیگانه شده]

و یا مثلا:

[بهره---> رانت---> سود---> ارزش اضافی--->قیمت ---> ارزش مبادله ای---> کالا ---> کار مجرد]

از آنجا که در ارائه فراورده یک پژوهش (مانند پژوهش مربوط به این نوشته)، نتایج طبقه بندی شده و ارزشمند پژوهش، با ترتیبی معکوس در لابلای ارائه جای می گیرد، مسائل مربوط به پژوهش در ارائه مطرح نمیشوند. بنابراین نقش پژوهش و تحلیل، حرکت اساسا از پیچیده به ساده و رسیدن به مفاهیم مجرد ساده است که نقطه شروع کاربرد روش ترکیبی است یعنی در روش ترکیبی، حرکت، از ساده به پیچیده است و نتیجه نهائی این روش، رسیدن به مشخص اندیشیده است که بهترین تقریب از مشخص آغازین، اما بصورتی انتزاعی است. بنابراین گرچه از نظر فرآیندی، پژوهش و تحلیل، به عنوان فرایند و گام نخست روش دیالکتیکی، ضروری است ولی از نظر ارائه، میتواند نیازی به طرح جداگانه نداشته باشد و به همین دلیل است که روش ترکیبی، بعضا به اشتباه، به معنای روش دیالکتیکی تصور می شود. 

در روش ترکیبی، مثلا میتوان، حرکت ارزش را، از کار به کالا و از کالای در گردش به پول و از پول به سرمایه، که حرکتی گام به گام از مجرد به مشخص است بررسی کرد که در آن سرمایه، شکل خاصی از پول و پول، شکل خاصی از کالا و کالا، جلوه ای از ارزش و ارزش، حاوی کار مجرد بیگانه شده است:

[کار مجرد بیگانه شده ---> ارزش ---> کالا ---> پول ---> سرمایه]

یا اینکه:

 [ کالا ---> ارزش مبادله ای ---> قیمت ---> ارزش اضافی ---> سود ---> رانت ---> بهره] 

{مشخص آغازین>>[تحلیل]>>...مجرد...>>[ترکیب گام به گام ویژگی ها]>>مشخص اندیشیده}

اما چگونه میتوان از مدل جمعیت مشخص، برای بررسی اقتصاد سیاسی جهانی استفاده کرد؟

صورت این مسئله بسیار بزرگ است، بنابراین، ابتدا بهتر است از دیالکتیک {[کل، جزء]، فرد} برای کوچک سازی آن استفاده شود. به این ترتیب که جهان به لحاظ اقتصاد سیاسی، از مجموعه بزرگی از کشورها و روابط بین المللی تشکیل شده است. در اینجا از تجارت بین المللی و شبکه مالی و بازرگانی جهانی صرف نظر میکنیم و فقط یک کشور مشخص، مثلا امریکا را در نظر میگیریم و بعد از آنکه به مدلی از سرمایه داری در این کشور رسیدیم آنگاه میتوان از همین مدل برای تقریب سایر کشورها استفاده کرد و سپس ویژگی های این کشورها را به آن افزود و آنگاه روابط بین المللی را به آن اضافه کرد تا به مدلی برای تقریب شرایط سیاسی-اقتصادی جهان رسید. در اینجا جهان به عنوان کل و یک کشور به عنوان جزء در نظر گرفته شده است و ما ابتدا از تجزیه (کل به جزء) و سپس از ترکیب اجزا استفاده  میکنیم که کاربرد روش دیالکتیکی [تجزیه، ترکیب] است.

نوع دیگر حرکت دیالکتیکی را میتوان در حرکت از قابلیت (بالقوه)، به سمت تحقق (بالفعل) یعنی دیالکتیک [قابلیت، تحقق] دید مثلا تولید، نه تنها از نفی و مصرف (نیروی کار، مواد و ماشین آلات که خود ناشی از نیروی کار است)، حاصل میشود بلکه ضد خود یعنی ایده عام منظور نهفته مصرف نهائی را به صورت بالقوه، درخود دارد و کالا پس از توزیع و مبادله، که نقشی میانجی دارند، بصورت فردی و مشخصی مصرف میشود. یعنی آن ایده عام مصرف اولیه، تحقق میابد در این میان، توزیع و مبادله، نقش مجرد خاص مصرف را بازی میکند یعنی زنجیره توزیع به منظور مبادله و مبادله به منظور مصرف، منظور هائی خاص از ایده عام مصرف هستند و میتوان بصورت خلاصه گفت که تولید، عام است، توزیع و مبادله، خاص است و مصرف، فرد است.

{[عام بودن تولید، خاص بودن توزیع و مبادله]، فرد بودن مصرف}

گفته اند که تولید، همان مصرف است و به عکس. با اینحال، واژه همان، انتزاعی است و با افزودن این تعیّن که چه چیزی تولید میشود و چه چیزی مصرف، از آن رفع ابهام میشود. بنابراین این همانی تولید و مصرف در اینجا، میان تهی و بی معنا است. اگر هم، منظور، تولید و مصرف یک کالا، همراه با مبادلات میانجی، مد نظر باشد آنگاه اینها همگی در کلیت چرخه زندگی کالا میتوانند قرار گیرند. بهر حال چون این مدل از وجه تولید، انتزاع شده است، برای بررسی نظام های خاصی چون سرمایه داری، نیازمند انضمام ویژگی های دیگر دارد.

البته جامع تر آنست که مصرف بعنوان مشخص تعیین کننده نیاز، مبدا و مقصد چرخه کامل دیالکتیکی [شناخت، پراکسیس]، از شناخت نیاز مصرف و رسیدن به پراکسیس نظری طراحی کالا و از پراکسیس عملی تولید تا مصرف، بصورتی همه جانبه در نظر گرفته شود با این حال این پراکسیس عملی است که کل چرخه عام بودن تولید، خاص بودن توزیع و مبادله و سرانجام فرد بودن مصرف را در بر میگیرد و این شامل گردش کالا و سرمایه های گوناگون میباشد.

بصورت کلی، فراورده پراکسیس نظری یعنی مشخص اندیشیده تازه را میتوان بعنوان همتای بالقوه مشخص واقعی تازه نگریست و با حرکتی دیالکتیکی از آن به مشخص واقعی تازه (تحقق یافته) رسید:

{[عام بودن مشخص اندیشیده تازه، خاص بودن روشهای پیاده سازی پراکسیس عملی]، فرد بودن مشخص واقعی تازه} و یا

{[عام بودن سوسیالیسم، خاص بودن انقلاب سوسیالیستی]، فرد بودن نظام سوسیالیستی}

در تولید، محصولی که تولید میشود دارای ارزش مصرفی است. ارزش مصرفی حاصله، نتیجه نفی ارزش مصرفی نیروی کار، ماشین آلات و مواد است. نیروی کار، خود را در تولید برای دیگری، مصرف می کند و برای اینکه در نوبت بعدی توان تولید داشته باشد، باید با خرید و مصرف وسایل معاش (که خود بلحاظ طبقاتی آنرا تولید کرده است)، خود را بازسازی (تولید) کند.

کالا، از سوئی محصول و دارای ارزش مصرفی است و از سوی دیگر، ارزش است یعنی به منظور عرضه در بازار، تولید شده است. میانجیگری ارزش و ارزش مبادله ای، همه چیز را دگرگون میکند و

تصاحب ارزش اضافی، توسط سرمایه و سرمایه دار، نظامی ضد انسانی بوجود می آورد.

فراروی و ایجاد ارزش اضافی با نفی ارزش های مصرفی و کالا های وارده، ارزش مصرفی تازه ای می آفریند که در اصل ارزش های پیشین را بشکلی جدید و به ارزش مصرفی جدیدی تبدیل میکند که در آن ارزشها حفظ میشود و تنها یکی از ارزش ها، ارزشی اضافه بر ارزش مصرفی اش تولید میکند و آن کالای نیروی کار است که ارزش مصرفی اش (دستمزدش) معادل ارزش معاش او است و سرمایه دار با تصاحب آن ارزش اضافی و تحقق آن در سود آنرا به کار خود نسبت میدهد.

 

۶. شرایط مادی زندگی و آگاهی: کدامیک دیگری را تعیین میکند؟

در چرخه شناخت و پراکسیس دیدیم که مشخص اندیشیده، بازتاب دیالکتیکی مشخص آغازین است و این بدین معنی است که مشخص آغازین، تعیین کننده مشخص اندیشیده است. حال اگر بجای مشخص آغازین، شرایط مادی و بجای مشخص اندیشیده، آگاهی و بجای بازتاب دیالکتیکی، شناسائی معمولی را قرار دهیم، میتوانیم نتیجه بگیریم که شرایط مادی آغازین، تعیین کننده تفسیر و آگاهی آغازین ماست. سپس آگاهی اجتماعی، دنبال راه حل میگردد و به آگاهی تازه ای میرسد آنگاه این آگاهی تازه است که شرایط مادی بعدی را میتواند تعیین کند. تعیین دوم، تعیین مولد و زاینده است، در حالیکه تعیین اول، تعیین شناسائی، تفسیر گر و یا تبیین گر است. بنا براین بصورتی چرخه ای، هر یک از دو جفت، دیگری را نتیجه میدهد با این تفاوت که تعیین اول، تعیینی پیش نیاز است و تقدم تاریخی دارد یعنی یک پا در گذشته دارد و تعیین دوم، به آینده، شکل میدهد البته در محدوده پیچیده ضرورت و امکان شرایط مادی.

گذشته، گرچه تغییر دادنی نیست ولی تفسیر شدنی (شناختنی) هست. آگاهی اجتماعی، اساسا بازتابی از گذشته تاکنونی بعلاوه طرح و دور نمایی از آینده است.

به این ترتیب، کاپیتال، بازتاب دیالکتیکی نظام سرمایه است (تعیین ۱). انقلاب سوسیالیستی، تحقق تئوری انقلابی بر آمده از پراکسیس نظری است (تعیین ۲).

بنابراین، نه بین دو سوی تضاد سرگردان خواهیم بود و نه در دام وارونگی تقدم ایده و آگاهی. به عبارتی خلاصه، شرایط مادی، مقدمه آگاهی است ولی آگاهی، هم خود را شکل میدهد و هم شرایط مادی بعدی را. پس در شرایطی، شرایط مادی، تعیین کننده است و در شرایطی، آگاهی، شرایط مادی بعدی را تعیین میکند گرچه هر سو توسط سوی دیگر محدود میشود. یکسویه نگری عللی و سرگردانی بین دوسو، قطعا نگرشی دیالکتیکی و پراکسیسی نیست.

نکته:

اگر در روش دیالکتیکی، در رسیدن به مدلی از ابژه آغازین، سعی در حفظ ذات (به شکلی ساده شده و صرف نظر از گوناگونی های شکلی، تصادفی و غیر مهم)، بوده است و نیز در رسیدن به ابژه تازه از ابژه اندیشیده، سعی در حفظ ذات بوده است لیکن این دو ذات، یکی نیستند و در رسیدن به مشخص تازه از مشخص اندیشیده، اساس، نفی، تغییر و فراروی از ذات آغازین است. بنابراین در این چرخه و انقلابات پیش رونده، کیفیت ذات، دگرگون میشود.

 

۷. نمونه ای از کاستی شناسی شناخت و پراکسیس جهش های انقلابی تاریخ معاصر

پیشتر در بحث مربوط به جدول تناوبی، به مشخص شدن محل های خالی عناصری که بعدا کشف شدند اشاره شد و از قابلیت پیش بینی محدود روش شناسی سخن رفت. در اینجا اما این قابلیت را در پرتو چرخه [شناخت >> پراکسیس نظری >> پراکسیس عملی] در نظام های اجتماعی اخیر، از طریق قیاس دیالکتیکی کوتاهی از سه واقعه مهم انقلاب کبیر فرانسه، کمون پاریس و انقلاب اکتبر و سوژه های مربوطه آنها دنبال میشود. با در نظر گرفتن تضاد [پراکسیس نظری، پراکسیس عملی] در مورد این وقایع مهم تاریخی به بصورت [روشنگری، انقلاب کبیر فرانسه] و [سوسیالیسم، انقلاب اکتبر] سعی میشود تا گوشه های مهمی از کاستی را جا نمائی کرده و به پرسش بگذاریم. زیرا طرح نظریه یک انقلاب، نتیجه پراکسیس نظری و تحقق آن، نتیجه پراکسیس عملی است.

 

اکنون چهار مشخص مربوط به شناخت و پراکسیس را در مورد نظام های اخیر خلاصه کنیم:

۱.مشخص واقعی آغازین: نظام سرمایه

۲.مشخص اندیشیده آغازین: کتاب کاپیتال

۳.مشخص اندیشیده تازه: تئوری اقتصاد سوسیالیستی

۴.مشخص واقعی تازه: نظام سوسیالیستی

 

که طی سه نفی، چرخه اقتصادی زیر را میسازد:

[نظام سرمایه داری => [کتاب کاپیتال] => [تئوری اقتصاد سوسیالیستی] => نظام سوسیالیستی]

 

جنبش های خود جوش متعددی، در سردرگمی، خاموش شده اند چرا که این جنبش ها، تنها به این آگاهی و شناخت رسیده اند که نظام وقت را نمیخواهند یعنی آگاهی در یک جنبش خود جوش، اساسا آگاهی از نخواستن و نفی نظام حاکم است در حالیکه در حوزه آگاهی، مسئله مهمتر بر سر آگاهی از نظامی است که باید بجای آن بیاید. در دیالکتیک [نفی، اثبات]، این اثبات است که جنبه تعیین کننده را دارد. در این دیالکتیک، نفی یکی، اثبات دیگری است اعم از اینکه این اثبات، آگاهانه باشد که در اینصورت، هدف از نفی، اثبات دیگری بوده است و یا نا آگاهانه باشد که در آن صورت، اثبات در چیز دیگری حاصل میشود که میتواند بدتر باشد. بنابراین پراکسیس نظری باید روی این آگاهی، پیشاپیش کار کرده باشد و با بردن این آگاهی به درون جنبش، گام های اولیه پراکسیس عملی را به انجام رساند. البته تابحال، آگاهی ما از نظام جدید، تغییر کیفی از همان آگاهی کلی گذشته نداشته است با این تفاوت که تا اندازه ای انحراف زدایی شده است. اما نکته مهمتر اینست که ما تاکنون، عمده وقت خود را به تفسیر، شناخت، فهمیدن و درک سرمایه و مبارزه با سرمایه داری معطوف داشته ایم و با وجود میراث و گنجینه های گرانقدر «کاپیتال» و «امپریالیسم یا بالا ترین مرحله سرمایه داری»، قادر به فراروی و کار کردن روی پراکسیس نظری اقتصاد سوسیالیستی نبوده ایم، تازه این منابع، که بهترین شناخت، تصور و یا مدلی است، که سرمایه و نظام اقتصادی آن را تقریب میزند، در حوزه شناخت و تفسیر قرار دارد در حالیکه مسئله بر سر تغییر این نظام و پراکسیس اقتصاد سوسیالیستی است.

با وجود اینکه کتاب کاپیتال، نفی نظام سرمایه را خیلی کلی و جنینی در بر دارد ولی اساسا شرح اوبژه و تکامل نظامی است که ما نمیخواهیم، یعنی میخواهیم آنرا نفی کنیم. پارادوکس قضیه در این است که ما آنچه که نمیخواهیم را، با تقریب خوبی میشناسیم یا میتوانیم بشناسیم (گرچه ضروری است تا شناخت مان را از لحظه کنونی آن دقیق تر و کاملتر کنیم)، ولی آنچه که میخواهیم را، خیلی کم میشناسیم، یعنی تعریف ما از پراکسیس نظری سوسیالیسم ، تعریفی کلی و با کمترین تعیین و بنابراین کمتر مشخص است و این بیش از صد سال پس از تجربه انقلاب اکتبر است و نمیتوان به امید تجربه های آینده در انتظار نشست و گفت این مسائل در عمل، حل خواهد شد. زیرا عمل در جهت تحقق نظریه است و شرایط عمل فقط به شرایط مشخص محیط وابسته نیست بلکه دیالکتیکی و دو سویه است و تحت تاثیر شرایط نظری نیز قراردارد. تخریب یک ساختمان هنگامی ارزشمند است که طرحی برای ساختمان بهتر بعدی نیز در دست باشد در غیر اینصورت ممکن است یک گام نیز به پس برویم. تازه بحث مهم اینست که در بین آلترناتیو ها، کدام طرح و به چه دلیل بهتر است یا اگر هم مثلا در بار آوری بهتر نیست به عقب ماندگی، نمی انجامد.

بطور تاریخی، آیا از پراکسیس انقلاب اکتبر، بررسی و نقدی در پرتو روش شناسی دیالکتیکی [شناخت، پراکسیس] داشته ایم، یعنی اگر ما این انقلاب را بعنوان اوبژه در نظر بگیریم، سوژه و شناخت آن را بخصوص در باره شکست آن ،بصورت جمعبندی دیالکتیکی، نظام مند و فورموله شده قطعی، در دست داریم؟

انقلابیون اکتبر، پراکسیس خود را، با تکیه بر شناخت و جمعبندی کمون هفتاد و دو روزه انقلابیون پاریس، آغاز کردند و آنرا عمق بخشیدند و طولانی تر کردند. اگر کمون پاریس از پیش، تئوری انقلابی مشخصی نداشت، انقلاب اکتبر اما سنتزی از تئوری انقلاب سوسیالیستی (درسهائی از شکست کمون پاریس: تشکل کیفی حزبی و شوراهای مسلح کارگری)، با جنبش خود جوش بود. آیا ما با درسهای انقلاب اکتبر و شکست آن، بخصوص از طریق کاربست دیالکتیک شناخت و پراکسیس، برای در آمیختگی با جنبش های در راه و فراروی بعدی آماده هستیم؟ پراکسیس نظری ما تا بحال بیشتر به چه باید کرد های کلی پرداخته است و چگونگی ها هنوز در پرده ابهام، باقی است یعنی آیا روش شناسی ما که در زمینه شناخت سرمایه داری، غنی عمل کرده است، در زمینه پراکسیس نیز همان قدر غنی عمل کرده است؟ باید پذیرفت که هنگام انقلاب، فرصت چندانی برای مطالعه و راه حل یابی های مسائل عدیده ای که هرروز ما را احاطه خواهند کرد، نخواهیم داشت مگر آنکه طرح های از پیش تعریف شده ای برای پیاده سازی در دست داشته باشیم.

براستی آیا شناختی عمیق از امروز سرمایه داریم؟ بدون شناخت و پراکسیس نظری امروزین، چگونه میتوان امیدی به پیروزی داشت؟ این موضوع هنگامی اهمیت خود را جدی تر نشان میدهد که در مقایسه با پراکسیس عملی انقلاب کبیر فرانسه و دیگر انقلابات سرمایه داری، پراکسیس نظری عصر روشنگری، بسیار غنی و حتی غنی تر از شناخت نظامهای قرون وسطی بوده است.

در نتیجه، پرسش هائی اساسی به شکل عام و خاص مطرح است. ویژگی های عام سوسیالیسم چیست؟ فراروی از نظام سرمایه به سوسیالیسم چه ویژگی های عامی دارد؟ مرحله کنونی سرمایه داری چه ویژگی هائی دارد و فرا روی از آن، به لحاظ جهانی و به لحاظ منطقه ای و کشوری، چه نیاز هائی دارد؟

 

[د]- دیالکتیک وجه تولید یا ذات نظامها

در تاریخ تکامل اجتماعی، دو تضاد دیالکتیکی، نقشی اساسی داشته اند: تضاد جامعه با بیرون [جامعه، محیط مادی] یعنی تولید اجتماعی و تضاد جامعه در درون [طبقات مولد، طبقات استثمارگر] یعنی روابط اجتماعی تولید. پس اگر بخواهیم ذاتی برای نظامها جستجو کنیم باید بنوعی این دو را در بر داشته باشد. در اینجا منظور از محیط، طبیعت دست خورده و نخورده است. منظور از تولید اجتماعی، تولید وسایل مادی از جمله وسایل معیشت است و شامل تولید مثل انسانی و روابط مربوط به آن نیست.

 

ذات نظامها:

جوهر و ذات نظامها را در وجه تولید میتوان دید، یعنی بین اشکال گوناگون نظامها، آنچه که آنها را بطور ریشه ای، از هم جدا میکند، وجه تولید است و مفاهیم دیگر، همه تحت تاثیر این مفهوم پایه ایست، یعنی جلوه های پدیداری یا نمود های گوناگون، تنها در رابطه دیالکتیکی با آن ذات یا ماهیت قرار دارند با این تفاوت که ذات، پابرجا تر وبا ثبات تر از پدیدار است. به این ترتیب، تقسیم کار، طبقات متخاصم و حاکمیت، براساس و حول وجه تولید، شکل میگیرند. تنها هنگامی که نظامی به نظام دیگر دگردیسی میکند -در اثر انقلاب- ذات آن، فراروی میکند و دگرگون میشود. روشن است که اگر تغییرات یک نظام، شکلی باشد، ذات آن، میتواند همان ذات پیشین یا با تغییر اتی جزئی باشد.

 

وجه تولید: [نیروهای مولده، مناسبات تولید]

وجه تولید، وحدت تضاد دیالکتیکی [نیروهای مولده، مناسبات تولید] است. این تضاد، ریشه ای ترین تضاد تاریخ جوامع است و بقیه تضاد ها از جمله تضاد طبقات، نسبت به آن، پدیدار ی هستند.

مناسبات تولید یا روابط تولید یعنی روابط انسان با انسان اعم از روابط سیاسی، مالکیت و غیره. اساس نظامها و تحولات انقلابی آنها یعنی انتقال آنان به یکدیگر بر این تضاد استوار است:

{[نیروهای مولده، مناسبات تولید]، انقلاب اجتماعی}.

 

نیروهای مولده: [نیروی کار انسانی، وسایل مادی تولید]

جز اول وجه تولید، یعنی نیروهای مولده، خود به دو دسته نیروی کار انسانی و وسایل مادی تولید، تفکیک میشود. در فرایند تولید، نیروهای مولده، سنتز و به فراورده تبدیل میشود. بنابراین، طبقه تولید کننده، با نیروی کار خود در یک سوی تضاد قرار گرفته است و طبقه بهره کش، در آن سوی تضاد و در مناسبات تولید، بر آن حاکم است و نقش تعیین کننده ای در شکل دادن به نیروی کار، و چگونگی فرایند تولید و توزیع فراورده و غیره دارد. جدا کردن طبقات از وجه تولید و اساسی پنداشتن آنها، تقلیل شناخت دیالکتیکی است.

 

وسایل تولید: عبارت است از ابزار، ماشین آلات، ساختمان، تکنولوژی

نیروهای مولده، به مرور، بتدریج و یا بصورتی جهش گونه تغییر مییابند و این تغییرات با مناسبات تولید در تضاد قرار دارند و این تضاد تشدید میشود و این امر، زمینه تحولات و یا انقلابات بعدی را فراهم میکند در هنگامه گذار ماهوی، مناسبات تولید دچار تغییرات، میگردد. مثلا انتقال از نظام اشتراکی به برده داری، نیروی کار برده، جز اصلی نیروهای مولده را تشکیل میدهد که تغییری اساسی در وجه تولید است.

 

نکته:

در فارسی، واژه دیگری که بجای وجه تولید، بکار میرود، شیوه تولید است ولی این واژه، بیشتر به راه،  رسم، طریقه، روش و ابزار (یا وسیله) ای نرم نزدیک است و معنای محدود تری نسبت به معنای وجه تولید که وحدتی از [نیروهای مولده، مناسبات تولید] است دارد که در آن نیروهای مولده وحدتی از [نیروی کار، وسایل تولید] است.

 

وجه تولید سرمایه داری:

در این وجه تولید، ورودی های فرایند تولید، کالا هستند یعنی نیروی کار، مواد و تجهیزات از بازار، خریداری شده اند و فراورده های آن، کالا هستند یعنی برای فروش در بازار، معمولا در سطحی کلان، تولید شده اند.

نفی وجه تولید سرمایه داری:

تا هنگامی که ذات نظام سرمایه حفظ شود، سرمایه داری در شکلهای گوناگون خود زندگی خواهد کرد. لازمه نفی سرمایه داری، نفی ذات آن یعنی نفی وجه تولید سرمایه داری است و چون یکی از ویژگی های اصلی این وجه تولید، چرخه ارزش افزایی یعنی چرخه زندگی سرمایه است، باید به این چرخه در تمامیت آن پایان داد یعنی کلیت آن را باید نفی کرد و این شامل نفی کار مزدی و نیز نفی تولید بمنظور فروش است. به این ترتیب رسیدن به تعریف دقیقی از این نفی، ضرورت مبرم این دوران است که خود بزرگترین معما یا معادله دوران اخیر است و شکست انقلابات را باید از سویی در عدم روشن بودن نسبی این تعاریف دانست. طبعا این تعاریف خود نیازمند تعاریف نسبتا روشنی از روش شناسی دیالکتیکی، و کاربرد درست آنست.

 

 

[ذ]- دیالکتیک ارزش و چرخه ارزش و سرمایه

در تعاریف زیر، ارزشهای مصرفی، مواد کمکی و مصرفی و ماشین آلات انتزاع شده اند زیرا همه اینها اجزای ثابتی در کل چرخه تولید و فروش هستند.

۱. سرمایه، پولی خاص است. یک تعیّن آن، در گردش به سمت تولید کالائی بودن آن است.

۲.پول، کالائی خاص است. یک تعیّن آن، در میانجی گری عام مبادله است.

۳.کالا، اولین شکل پدیداری ارزش است و یک تعیّن آن که پنهان است، ارزش مبادله ای و تعیّن دیگر آن داشتن ارزش مصرفی است.

۴.ارزش که در پدیدار هائی چون کالا، پول و سرمایه، نمود میکند دارای جوهر ی پنهان است.

۵.ارزش: وحدت تضاد (دو سویه گی) پنهان کار مجرد بیگانه شده و ارزش مبادله ای است.

۶.شکلی از ارزش، که خود را در برابر ارزش های دیگر، نشان میدهد، ارزش مبادله ای است.

۷.جوهر ارزش، کار مجرد بیگانه شده است.

۸.کالا، ارزش است.

۹.پول، ارزش است.

۱۰.سرمایه، ارزش است.

۱۱.نیروی کار، ارزش است. زیرا هم ارزش مبادله ای دارد یعنی قابل خرید و فروش دربازار است وهم، منشا کار و کالاست. کلیه پدیدارهای ارزش، جوهری از کار مرده بیگانه شده دارند به جز نیروی کار که در جوهرش، قابلیت کار زنده، نهفته است.

۱۲.چند تحقق در نظریه ارزش: تحقق جوهر ارزش، تحقق مقدار جوهر ارزش، تحقق ارزش اضافی و یا تحقق ارزش مبادله ای.

۱۳.تولید و تحقق ارزش اضافی:

اگر سرمایه دار در ازاء هشت ساعت کار، معادل سه ساعت کار، خرج معاش یعنی بازسازی نیروی کار (مزد) بدهد آنگاه پنج ساعت ارزش اضافی، در شکل کالا، از زندگی کارگر را تصرف کرده است. ولی این هنوز آغاز کار است و در نهایت در آخر چرخه زندگی سرمایه، این پنج ساعت باید به تولید باز گردد. یعنی این ارزش اضافی، در افزایش سرمایه تحقق می یابد.

 

دیالکتیک [ذات، پدیدار] و چرخه ارزش افزای زندگی سرمایه:

در بحث ارزش، دیالکتیک [ذات، پدیدار]، اهمیت اساسی و در مقایسه با دیالکتیک های دیگر، نقشی، تعیین کننده و هژمونیک دارد.

در چرخه زندگی سرمایه (پروانه)، ابتدا ارزش اضافی (تخم پروانه)، در نهانخانه تولید سرمایه، منعقد میشود و سپس به شکل کالا (کرم-لارو)، در میاید و آنگاه در (پیله های طلائی یا نقره ای و غیره بصورت شفیره ای) پول، دگردیسی میکند و سرانجام در شکل سرمایه (پروانه)، زندگی اش را آغاز میکند. نکته مهم در اینجا اینست که طی تمامی این گذار ها، (کروموزومها ی) ذات ارزش، خود را حفظ کرده است. البته این مقایسه، برای فهمیدن است و نه تبعیت، زیرا چرخه دگردیسی های سرمایه در حوزه نقد اقتصاد سیاسی قرار دارد در حالیکه چرخه دگردیسی های پروانه در حوزه زیست شناسی و دیالکتیک طبیعت قراردارد و از نظر روش شناسی، قابلیت جابجایی ندارند.

در اینجا، چرخه زندگی سرمایه، در شکل دیالکتیکی [ذات: گذار پدیدار ها] و متشکل از پدیدار های چهارگانه، نمود میکند که متناظر با چرخه زندگی پروانه مینماید مثلا انجماد ظاهری شفیره و پیله های طلائی یا نقره ای آن با پول، طلا و یا نقره. که در زندگی به سمت تولید کالایی، به سرمایه، (پروانه آزاد تخم گذار) دگردیسی میکند.

 

چرخه زندگی پروانه: [کروموزومها ی پروانه: تخم >> کرم >> شفیره >> پروانه].

چرخه زندگی سرمایه: [کار مجرد بیگانه شده: کار تولید کننده ارزش اضافی >> کالا >> پول >> سرمایه].

 

دو سویه گی، دوگانگی ارزش، یا تضاد درونی آن یعنی تضاد [کار، سرمایه]، در تمامی چهار شکل پدیداری آن وجود دارد. گذار این شکل های پدیداری، به تفکیک و بصورتی چکیده در زیر آمده است.

 

چهار گذار چرخه زندگی سرمایه:

۱.دگردیسی نیروی کار مزدی به کالا (تولید جوهرارزش و ارزش اضافی در نهانخانه تولید)

۲.دگردیسی کالا به پول (انتقال جوهرارزش و ارزش اضافی)

۳.دگردیسی پول به سرمایه (انباشت جوهرارزش و ارزش اضافی)

۴.دگردیسی سرمایه به ضد دیالکتیکی نیروی کار مزدی (خرید نیروی کار)

 

که قابل مقایسه با چهار گذار چرخه زندگی پروانه است:

۱. دگردیسی تخم پروانه به کرم

۲. دگردیسی کرم به شفیره

۳. دگردیسی شفیره به پروانه

۴.جفت گیری و دگردیسی پروانه به تخم

 

و گذشته از آن، قابلیت مقایسه ای انجماد پولی، با حالت شفیره ای یا پیله ای و حرکت آزاد سرمایه در جفت گیری با نیروی کار، این مقایسه را در تفهیم موضوع تولید و گردش ارزش، پرمعنی میکند. در این جا حتی ذاتی ترین و چکیده ترین مفهوم آزادی در نظام سرمایه را میتوان دید. نیروی کار مجبور است از بین نمایندگان آنان، یکی را برای فروش خدماتش و عده ای را برای حکومت کردن بر او، انتخاب کند. و این درحالی است که سرمایه داری، جلوه وارونه ای از آن ارائه میدهد و حکومتش را خدمت گذار و سرمایه دارش را کار آفرین میخواند. در حالیکه در این سرگردنه، سرمایه، صرفا برای افزایش خود، محتاج نیروی کار است و در مقابل، نیروی کار برای نان شبش به انتخابی کاملا نابرابر تن میدهد. جفت گیری پروانه ها، آزادانه وعاشقانه است وبقای آنان را تحقق می بخشد. اما سرمایه نه تنها آزاد منشی پروانه را ندارد بلکه جفت گیری اش، زالو صفتانه است و تخم گذاری اش فاخته وار.

 

چرخه زندگی سرمایه، چرخه دگردیسی های پدیداری ارزش هستند. جوهر ارزش، انتزاعی است بیگانه شده از کار انسانی در مرحله ۱ بالا است که در همه پدیدار های  کار، کالا، پول و سرمایه، تولید و منتقل میشود.

 

پاره ای از دیالکتیک های نظریه ارزش:

[مشخص، مجرد]،

[خاص، عام]،

[جز، کل]،

[کیفیت، کمیت]،

[ذات، پدیدار]،

[جوهر، نمود] ([محتوا، شکل])،

[قابلیت، تحقق].

 

پاره ای از تحقق ها در نظریه ارزش:

ارزش مصرفی: ارزش مصرفی در مصرف، تحقق می یابد،

ارزش مبادله ای: ارزش مبادله ای در قیمت (پول)، تحقق می یابد،

قیمت: قیمت در مبادله (فروش)، تحقق می یابد،

ارزش اضافی: ارزش اضافی در سود، تحقق می یابد.

اما سرمایه داری، چه چیزی را در نهانخانه تولید خود پنهان کرده است؟

در نظام بردگی، برده به عنوان کسی که هیچ حقی ندارد شناخته شده است زیرا زندگیش در دست برده دار است و تمامی محصول او در مالکیت برده دار است. به این ترتیب سهم معیشت او از تولید، پنهان است. در نظام زمینداری، غیر از غارت ها، سهم های رعیت، ارباب و حکومت، کاملا آشکار است. در نظام سرمایه داری، سهم معیشت کارگر که بصورت مزد پرداخت میشود روشن است اما سهم مربوط به ارزش اضافی، کاملا پنهان است. یعنی کارگر طی قراردادی (بظاهر آزادانه ولی در اجباری پنهان)، با دریافت دستمزد، تمام حقوق خود را بر محصول با امضای خود به سرمایه دار واگذار کرده است.

 

چرا نفی تمامیت چرخه زندگی سرمایه ضروری است؟

برای نفی دیالکتیکی سرمایه داری در سوسیالیسم، باید ذات نظام سرمایه یعنی وجه تولید آن را نفی کرد. وجه تولید وحدتی از [نیروهای مولده، مناسبات تولید] است . در ارزش، بیگانگی و تصاحب ارزش اضافی از طریق حاکمیت و غلبه مناسبات تولید بر نیروهای مولده صورت میگیرد. نیروهای مولده، ترکیب یا وحدتی است از [نیروی کار انسانی، وسایل مادی تولید]. در فراروی و دگردیسی انقلابی نظام ها، وسایل تولید کمابیش حفظ میشود. اما آنچه که قابلیت ارزش افزایی دارد، نیروی کار است و این نیروی کار است که مصرفش طی چرخه ای، درنهایت به تولید سرمایه می انجامد. بنابراین ویژگی اصلی این ذات، یعنی کل چرخه ارزش افزای زندگی سرمایه باید نفی شود.

چرا باید تمامی چرخه، نفی شود؟  زیرا گرچه سرچشمه ارزش، در خرید نیروی کار با سرمایه، قرار دارد ولی ارزش اضافی که در فرایند تولید تشکیل میشود در کالا قرار میگیرد یعنی هر کدام از این مراحل نقشی خاص و چون حلقه ای در زنجیره کل چرخه ایفا میکند و مثلا اگر فقط فرایند تولید را بخواهیم نفی کنیم (و بقیه مراحل را نفی نکنیم) مانند شکل تعاونی تولید یا حتی شکل فرانچایزی که یک خانواده میگردانند و یا خود گردانی های دیگر، هنوز ذات نظام سرمایه داری است. گرچه اجزا یا شکل هائی از سوسیالیسم را با خود دارد یعنی تا هنگامیکه حتی یک مرحله از چرخه زندگی سرمایه باقی بماند، امکان بازسازی پنهان و آشکار مراحل دیگر حتی بازگشت آن هیولا همچنان وجود دارد زیرا جوهر ارزش و آن دو سویه گی و دوگانگی، یعنی تضاد [کار، سرمایه]، ویژگی ذاتی یکایک این مراحل است. هدف نهائی نفی نظری ذات سرمایه داری، رسیدن به تعریفی از ذات نظری سوسیالیستی است که معمای بسیار مهم بررسی های آتی است.

 

[ک]- دیالکتیک مرکزیت دموکراتیک

رابطه بین سوژه پراکسیس نظری انقلابی رهبری و اوبژه پراکسیس عملی جنبش انقلابی با رابطه رهبری با توده ها متناظر است و این رابطه بوسیله روش شناسی و تطبیق آن با واقعیت جنبش یا نظام، تعریف میشود.

رهبری موفق، هر جا که بتواند، تصمیم گیری در باره راه حل ها را از پراکسیس عملی توده ها ی کارگری در می یابد، نه از اراده دور از توده ها.

دیالکتیک [مرکزیت، دموکراتیک] و سنتز [رهبری، توده های کارگری] از طریق مجموعه سازمان های مربوطه و شورا های کارگری شهرها با حق انتخاب و عزل فوری با رای اکثریت کارگری باید تعریف شوند. تقسیمات جغرافیایی شورا ها بصورت درختی (شهرها >> استانها >> کشوری) باید تعریف شوند.

رابطه رهبری و توده های کارگری، همان رابطه مرکزیت و توده است. اگر این رابطه دیالکتیکی نباشد یعنی دموکراتیک نباشد. همه امید ها برباد خواهد رفت. تعریف و اجرای اینکه در چه شرایطی رهبری تصمیم گیرنده است و در چه شرایطی توده ها، بسیار مهم است. مرکزیتی که دموکراتیک نباشد و دموکراتیسمی که مرکزیت نداشته باشد یا دیکتاتوری و استبداد است و یا آنارشیسم.

این رابطه را چرخه [شناخت، پراکسیس] تعیین میکند. با استفاده از فن آوری گوشی های هوشمند باید نظامی طراحی کرد که حقوق سطوح و نقش های متفاوت در آن تعریف شده و اختیارات در کنترل نظامی اتوماتیک باشد که امکان سوء استفاده از قدرت را از بین میبرد. شفافیت های تصمیم گیری و قابلیت اطلاع رسانی در آنها بسیار مهم است و طراحی چنین نظامی خود یکی از بزرگترین پراکسیس های نظری خواهد بود نظامی که اهرمهای کنترلی را لایه به لایه در اختیار توده های کارگری (و نه مرکزیت سازمانهای اطلاعاتی سیاسی) قرار دهد.

با استفاده از فناوری مشابه ارزهای رمزی در نظام رای گیری، و گوشی های هوشمند، میتوان چنان تحولی در رای گیری ها، انتخابات ها و عزل ها ایجاد کرد که ایمنی و سرعت کار فوق العاده بالا رود و خیلی از تصمیمات بتواند از طریق مراجعه به آرای توده های کارگری بدست آید.

بهرحال رهبری باید راه حل ها و دلایل خوب و بد بودن آنها را تعریف کند و آنگاه توده های کارگری تصمیم گیری کنند. دقت در تعریف شرایط مختلف و تقسیم کار و وظایف و شیوه اجرا اهمیت اساسی دارد. مهمترین محدودیت در تصمیم گیری، سرعت عمل است بنابراین تصمیماتی که به سرعت عمل نیاز دارد به ناگزیر باید توسط مرکزیت اتخاذ شود.(ناتمام)

 

[ر]- طبقه بندی یکپارچه:

نظامهای اصلی:

[فیزیکی => شیمیایی => جاندار => اجتماعی => سوژه ای]

 

نظامهای اجتماعی:

[اشتراکی اولیه => برده داری => زمینداری => سرمایه داری => سوسیالیستی]

 

فراروی از نظام سرمایه داری به نظام سوسیالیستی:

[نظام سرمایه داری => [شناخت -> [کاپیتال] -> پراکسیس نظری -> [سوسیالیسم] -> پراکسیس عملی] => نظام سوسیالیستی]

بصورت یکجا و یکپارچه تماما بر اساس نفی:

[فیزیکی => شیمیایی => جاندار => اشتراکی اولیه => برده داری => زمینداری => سرمایه داری => [شناخت -> [کاپیتال] -> پراکسیس نظری -> [سوسیالیسم] -> پراکسیس عملی] => سوسیالیستی]

البته یکپارچگی خطی و آبشار گونه بالا، مدلی بسیار ساده شده است ولی یکپارچگی اصلی در اینست که همه چیز بر اساس مفهوم عام نفی قرار دارد ولی هر نفی، ویژگی های خاص خود را دارد و در هنگام وقوع خود، در مورد و نمونه واقعی و مشخص خود، فردی جداگانه است.

 

[ز]- روش ارائه این نوشته:

در تهیه این نوشته، سعی بر این بوده است تا از روش دیالکتیکی استفاده شود و این بدین معناست که پژوهش آن، بیشتر در پرتو روش تحلیلی و بیان، نگارش و ارائه آن، دست کم در رویکرد، در پرتو روش ترکیبی انجام شده است. به این ترتیب که از مجرد ترین مفهوم دیالکتیکی، یعنی مفهوم عام نفی، در لایه یکم، آغاز شده و در لایه دوم به دو نوع دیالکتیک [کل، جزء] و [مشخص، مجرد]، که یکی اساسا نفی واقعی و دیگری نفی مفهومی (تجریدی) است، خاص (متعین) شده است.

یکی به تجزیه آبشار گونه فرایند تکاملی هستی، به مراحل و در نهایت به نظامها (و یا سفر رفت و برگشت) رسیده است، و دیگری به دیالکتیک [اوبژه، سوژه] و در نهایت به [شناخت، پراکسیس] رسیده  است، گرچه در چرخه دیالکتیکی [شناخت، پراکسیس]، از لحظات یا مراحلی که مورد خاصی از دیالکتیک [کل، جز] است، استفاده شده است. و یا اینکه، مراحل هر چرخه و ادامه آن در مارپیچ تکاملی، هر یک ویژگی های خاص خود را دارد و بنابراین نوعی از کاربرد [عام، خاص] را در خود دارد.

 

لایه ۱: - نفی

 

لایه ۲: دوگانه ها

- نفی مشخص در مجرد: [مشخص، مجرد]

- نفی کل در اجزا: [کل، جزء]

- نفی پدیدار در ذات: [پدیدار، ذات]

- نفی تغییرات کمّی در کیفیت: [کیفیت، کمیت]

 

لایه ۳: سه گانه ها- نفی های متعدد

- {[عام، خاص]، فرد}

- {[کل، جزء]، فرد}

- {[ذات، پدیدار]، فعلیت}

- {[کیفیت، کمیت]، محدوده}

 

فرد مشخص => نفی (مشخص در مجرد) => مجرد => نفی (خاص در عام) => {[عام، خاص]، فرد} => {[اوبژه، سوژه]، تاریخ} => [شناخت، پراکسیس]

 

لایه ۴:

فرد => نفی (کل در اجزا) => {[کل، جز]، فرد} => (نفی جز در جز بعدی- گذار) => نفی چرخه ای مراحل => مارپیچ تکاملی

 

فرد => نفی (کل در اجزا) => {[کل، جزء]، فرد} => (نفی جزء در جزء بعدی- گذار) => مراحل تکاملی فرایند هستی

 

تجزیه برخی از چرخه هائی که از جزء (مرحله - لحظه) های پشت سر هم تشکیل شده اند:

- چرخه تکاملی: [مرحله ۱ => مرحله ۲ => مرحله ۳ => ... => مرحله آخر ]

- مارپیچ تکاملی: [چرخه ۱ => چرخه ۲ => چرخه ۳ => ...]

 

مثالها:

- چرخه سال: [بهار => تابستان => پائیز => زمستان]

- چرخه شبانه روز: [صبح => ظهر => غروب => شب]

- [جنین => بچه => جوان => [عشق] => مرگ]   

- [تخم مرغ => جوجه => مرغ]

- [پروانه => تخم => کرم => شفیره]

- [گل => میوه => دانه => جوانه => گیاه => شکوفه => غنچه]

- [کار => ارزش => کالا => پول => سرمایه]

- [تولید => توزیع => مبادله => مصرف]

 

- [تجزیه، سنتز]:

   [ کل --> جزء -->...--> جزء تر...--> جزء ترین] >> [جزء ترین --> ...جزء تر...--> جز، --> کل]

 

- شناخت: دیالکتیک [تحلیل، ترکیب]: [ مشخص --> ...خاص تر -->... خاص --> عام مشخص]

   >> [عام مشخص --> ...--> خاص --> خاص تر ...--> مشخص اندیشیده].

 

اما این نوشته بطور کلی از انتزاعی ترین مفاهیم روش شناسی، آغاز شد و با توجه به ضمیمه ها، به برخی از مفاهیم پایه ای مانند وجه تولید به عنوان ذات نظامها و یا نقد اقتصاد سیاسی مانند ارزش

رسیدیم که باوجود اینکه این بحث های اخیر، ناتمام مانده است ولی تا حدودی جهت ترکیبی و انضمامی روش دیالکتیکی را پیموده است.

 

[ژ]- ملاحظاتی در روش شناسی:

هر علمی، روش شناسی خاص خود را دارد، و روش شناسی مطرح شده در این نوشته، شکلی عام دارد. در عین حال، روش شناسی، حتی به علوم پایه نیز میتواند سفر کند. به عنوان مثال در علوم انتزاعی مانند ریاضی نیز ممکن است اضداد را یافت، مثلاً در مفاهیمی چون [مثبت، منفی]، [جمع، تفریق]، [ضرب، تقسیم]، [توان، ریشه]، [دیفرانسیل، انتگرال] و غیره که در اینصورت، روش شناسی، خاص ریاضیات است.

اضافه براین و بطور کلی، به روش شناسی میتوان، به مثابه چراغ راه و راهنمای بررسی و عمل نیز نگریست ولی همانگونه که نور چراغ قادر نیست همه چیز را روشن کند (مثل نیاز به میکروسکوپ) همانطور هم، روش شناسی مورد استفاده، میتواند کافی نباشد و بسته به ماهیت موضوع مورد بررسی، روش شناسی خا ص تازه ای (و درصورت ضرورت، همراه با ابزارهای تکمیلی و پشتیبانش) لازم آید. ارزش روش شناسی در این است که ابزاری انتزاعی در اختیار ما قرار میدهد، که با آن بتوان، داده های در دست را، از آشفتگی بیرون آورده، ساده و بنظم آورد و این تنها با پالایش و نادیده گرفتن غیر مربوط ها و غیرمهم های نسبی ممکن است. این به این معنی است که حتی روش شناسی نیز بی بهره از دیالکتیک {[عام، خاص]، فرد} نیست. و روش شناسی خاص، حدفاصل روش شناسی عام و  فرد (مشخص یا موضوع مورد بررسی) قراردارد.

روش شناسی این نوشته، دیالکتیکی است. این روش شناسی تا آنجا که ما را از آشفتگی و سرگردانی، نجات دهد استفاده دارد و آنجا که خود به مانع و بن بستی روش شناسانه تبدیل شد، باید به فراروی از آن دست زد. فهمیدن و درک درست از روش شناسی و کاربرد درست آن، کلید حل بسیاری از مسایلی است که امروز، در برابر ما قد علم کرده است. در اندیشه اجتماعی، ساده کردن و نظم روش شناسی در یکسو و پیچیدگی و آشفتگی جهان مادی، در سوی دیگر قرار دارد. رویکرد روشمند، رویکردی دیالکتیکی به این دوسو در دوگانه [نظم، آشفتگی] است و هنر ما باید این باشد تا مرزهای دیالکتیکی حد فاصل این دو را در پراکسیس اجتماعی دریابیم و دریابیم که در چه شرایطی، آشفتگی بر نظم غلبه دارد و در چه شرایطی نظم بر آشفتگی. قاعده کلّی و تاریخی، هژمونی (غلبه) نظم است و استثنای غلبه آشفتگی باید با فراروی نظم، حل شود. برخوردی اینگونه، جائی برای فلج تحلیلی کاربرد ادواری غلط علت و معلول و درماندگی بین دو سو باقی نمیگذارد. مثالی در این باره را میتوان در حوزه دانش فیزیک دید. هنگامی که فیزیک نیوتونی در تناقض با فیزیک انیشتینی قرار میگیرد، فرا روی، با تفکیک و تخصیص حوزه کاربردی و مقیاس های [کوچک، بزرگ] انجام میگیرد.

کار دیگر روش شناسی، نوعی پیش بینی محدود است. خانه های خالی جدول تناوبی، گویای صحت این ادعا است، البته گرچه این جدول، بصورت بالقوه ای و با کمترین تعیینی، شکل عام عناصر و قابلیت وجود آنها را مطرح میکند لیکن هیچ روشی برای رسیدن به شکل مشخص این عناصر، نشان نمیدهد.

تکامل تاکنونی نشان داده است که همواره امکان پدید آمدن ویژگیهای سنتز یافته جدیدی وجود دارد که فراتر از ویژگی های تاکنونی است یا به عبارت دیگر فراروی از گذشته و حال است. بنابراین، روش شناسی نیز پایانی ندارد یعنی روش شناسی نیز مانند هستی تاکنونی و یا هر علم دیگری، حقیقت مطلق، کامل و یا تمام شده ای نیست بلکه تغییر یافتنی است و به دلیل وابستگی دیالکتیکی اش با موضوع مورد بررسی، دو سویه است. اگر بین این دو تضاد تازه ای رخ داد باید به حل این تضاد پرداخت. بین کاربرد و استخراج روش، رابطه دیالکتیکی وجود دارد [کاربرد روش در موضوع، استخراج روش از موضوع] یعنی روش به درون موضوع میرود و بعکس، موضوع به درون روش میرود. دقت در این دیالکتیک و پراکسیس آن، میتواند به پیش گیری از افتادن در دام رویکرد کلیشه ای و یا به عکس، فلج و وسواس ترس از استفاده روشمند بینجامد. گرچه مشابه دیالکتیک [نظم، آشفتگی]، در اینجا میتوان از دیالکتیک [یقین، شک] استفاده کرد که در آن یقین، وجه حاکم است و یقین تاکنونی، یعنی شک های تاکنونی مان را حل کرده ایم.

نتیجه اینکه لازم است تا در حوزه بررسی مسایل سیاسی، اقتصادی و اجتماعی، روش شناسی دیالکتیکی و دو سویه گی را به عنوان ابزار نرم بررسی، جایگزین وسایل آزمایشگاهی علوم کنیم. البته مجهز شدن به ابزار، بتنهایی کافی نیست بلکه نظام کاربرد درست و بجای روش شناسی را نیز نباید نادیده گرفت:

آگاهی از روشی که بکار نمیاید، جایگزینی برای ناآگاهی از روشی که لازم داریم نیست. به این حکایت کوتاه توجه کنید:

در تاریکی شب، شخصی زیر نور چراغ پیاده رو خیابان، دولا، دولا دنبال چیزی میگشت. پیاده دیگری از راه رسید و او را ور انداز کرد و پرسید دنبال چی میگردی؟ گفت: کلید هایم را در این نزدیکی ها گم کرده ام. گفت بگذار کمکت کنم. پس از آنکه آنجا را خوب گشتند و چیزی پیدا نکردند پرسید آیا مطمئنی که اینجا گم کردی؟ گفت نه آنجاها گمش کردم و اشاره به قدری آنطرف تر که تاریک بود کرد. پرسید اگر آنجا گم کرده ای پس چرا اینجا بدنبالش میگردی؟ گفت: برای اینکه اینجا نور هست و میتوانم زمین را خوب ببینم.

 

سرمایه داری مدتهاست که گوی سبقت در تعریف و کاربرد روش دیالکتیکی (مثلا در چرخه توسعه نظامهای اطلاعاتی و طراحی بر اساس حوزه و میدان عمل) و کاربرد چرخه شناخت و پراکسیس را از طبقه کارگر ربوده است. این طبقه کارگر است که روشنفکران اش در این زمینه در گذشته مانده اند و اطلاعات کم و مبهمی در باره تعاریف و کاربرد آنها (حتی کلاسیک) دارند با اینحال تصور میکنند که مجهز به پیشرفته ترن نظریات انقلابی هستند در مقابل بیشترین نیرو را صرف نفی و عمل زدگی عموما دنباله روانه از حوادث روزمره سپری میکنند، غافل از اینکه تا درک روشن و مشخصی از روش شناسی، تئوری، اهداف و استراتژی وجود نداشته باشد، مبارزات علیه نظامهای موجود میتواند به بیراهه رود و مورد استفاده نیروهای ارتجاعی قرار گیرد و بجای گامی به پیش، دو گام به پس رود.

 

ذات بحران کنونی از سوئی ریشه ای سوژه ای در ابهامات یا تضاد های روش شناسی و کاربرد آن دارد و از سوئی دیگر، ریشه ای ابژه ای در شکست سوسیالیسم در روسیه و افت و ضعف جنبش کارگری دارد که خود بی ارتباط با ریشه سوژه ای آن نیست. این بحران، خود را در بیماری فلج کننده تشتت تئوریک، تزلزل، بی اعتمادی، انزوا و بن بست رویکرد های روزمره ای و دنباله روی، جلوه و نمود میکند. برای فراروی از این بحران، باید به یک روش شناسی یکدست و همه جانبه ای در عامی مشخص رسید که این تازه گام اول و ضرورت مبرم است و آنگاه در هنگامه خاص شدنش،  گام  دوم را در پراکسیس کاربردی آن بکار بست، گام سوم آنگاه به روش شناسی (پراکسیس) عملی و انقلابی خواهد رسید.

 

روش شناسی، نظم دهنده و شیرازه پراکسیس نظری است. روش شناسی انقلابی، برنده ترین سلاح طبقه کارگر است و این طبقه، هر وقت به این سلاح مجهز شد، در نبرد علیه سرمایه داری، موفق میشود. طبقه کارگر، هنگامی به روش شناسی انقلابی مجهز میشود که با نظم، نظام و سازماندهی پراکسیس نظری ترکیب شود.

 

و سرانجام نیاز به داشتن درک صحیح و تجربه کافی در و جان بخشیدن به:

۱. روش شناسی،

۲. حوزه مشخص اجتماعی،

۳. کاربرد روش شناسی در حوزه مشخص اجتماعی (سنتز ۱و۲):

{[روش شناسی، حوزه مشخص اجتماعی]، شناخت و پراکسیس}

 

بدون روش شناسی انقلابی، تئوری انقلابی، وجود نخواهد داشت و میدانیم که بدون تئوری انقلابی (پراکسیس نظری)، و سنتز سازمان یافته آن با جنبش انقلابی (در پراکسیس عملی)، انقلابات، موفق نمی شوند.

[س]- نکته پایانی:

نقطه آغاز این نوشته، مفهوم عام مشخص نفی است که ذاتی انتزاعی از انواع پدیدار های دیالکتیکی است. اکنون که به لحظه پایانی این نوشته میرسیم، خوب است به لحظه آغاز آن برگردیم و جای خالی روش تحلیلی در رسیدن به نتایج روش شناسانه این نوشته را دریابیم و بپرسیم چرا نباید روش دیالکتیکی را بصورتی کامل برای شناختی که این نوشته سعی در فهمیدن آن دارد بکار بریم و دیالکتیک های بکار رفته از طریق انتزاع از کلیت های مشخص مربوطه بدست آوریم بعبارت دیگر روش پژوهش را نیز، در ارائه، مدون سازیم و ارائه اساسا انضمامی را با طبقه بندیهای پژوهشی، همراه کنیم. این خود میتواند آغازی باشد برای کاربست فرایند تجزیه و تحلیل (وا کاوی) هستی مشخص جهان بویژه هستی اجتماعی امروز تاریخ، در رسیدن به انواع دیالکتیک ها ... و آنگاه است که میتوان ادعا کرد، چرخه ای دیالکتیکی را برای شناخت روش شناسی عام بکار بسته ایم و کارمان دیگر تفسیر های فیلسوف مآبانه و یا متکی به فلسفه نیست. اما با وجود این نقد در باره کاستی اساسی کاربرد مرحله اول روش دیالکتیکی یعنی پژوهش و تحلیل، سعی در این نوشته بر این بوده است که بنوعی کاربرد اجمالی مرحله دوم روش دیالکتیکی یعنی ترکیب و ارائه، با شروع از عام مشخص روش شناسی دیالکتیکی به سمت حوزه مشخص نقد اقتصاد سیاسی و لزوم فراروی از آن، طی طریق کند.(ناتمام) 

 

 

 

 

یادداشت های ضمیمه:

نکته:

این یادداشت ها، بخصوص آنهائی که تاریخی هستند بدون پژوهش کافی، تهیه شده اند. آنها هر چند بصورتی چکیده و کوتاه، به عنوان مکمل های مشخصی در برابر بحث های مجرد، لازم هستند اما فرصت کافی برای پژوهش و برخوردی روشمند نداشته اند. امید آنکه درآینده سروسامانی پیدا کنند.

 

 

۱. شورش بردگان به رهبری خورشید تابناک تاریخ، اسپارتاکوس

هدف: پایان دادن به بردگی و حکومت بردگان.

شعار اصلی: دنیائی باید ساخت بی برده و برده دار و در این راه یا پیروز میشویم یا می میریم.

قلب اسپارتاکوس، این بزرگترین سردار انقلابی تاریخ، برای آزادی بردگان می تپید و به برابری انسانها عشق میورزید.

با وجود اینکه انقلاب آنان (سوم)، در حدود سه سال بطول انجامید و نهایتا شکست خورد، اما ضربه بزرگی به حکومت روم زد و برای نخستین بار در تاریخ، در خود نظام کمون اجتماعی را در وسعت بزرگی، تجربه کرد که بسیار فراتر از کمون قبیله ای بود. آنان گرچه برابری و آزادی را از نگاه زندگی قبیله ای گذشته و بازگشت به آن گرفته بودند لیکن شکی نیست الگوی آنان، فراروی کیفی از زندگی قبیله ای جدا از هم بود که در آن نه تنها بردگی محکوم و مردود بود بلکه جدائی و جنگهای قبیله ها باهم و نابودی یکدیگر نیز جائی نداشت. کمون اسپارتاکوسیان، سراسری و مستقل از قومیت، عقیده و جنسیت بود شعار آنان  محلی نبود و هدف آنان پیوستن همه بردگان به هم و نابودی کامل برده داری بود و چیزی در شعارهایشان نبود که وسعت جنبش انقلابی آنان را محدود کند. آنان نخستین رهبران و پیشقراولان پرولتاریا بودند و چیزی جز زنجیرها شان، نداشتند که از دست دهند.(ناتمام)

 

۲. انقلاب فرانسه

انقلاب فرانسه، بزرگترین و مهمترین رویداد تاریخ سرمایه داری است.

تنوع و نمایش صف آرائی طبقات از طریق نمایندگان سیاسی آنان و جابجائی قدرت سیاسی آنان، پس از شورش های بزرگ بردگان در تاریخ، جلوه هائی شفاف از طبقاتی بودن قدرت و دولت های حاکم (حکومت ها) را نشان داد. اصطلاحات سیاسی چپ و راست از محل نسبی نشستن جناح ها گرفته  شده است و جناح ها و فراکسیون ها ی اقتصادی، آشکارا، نقش و جابجائی خود را در قدرت سیاسی نشان میدادند.

آزاد شدن از یوغ دین، مذهب، مالکان و پادشاهان، گرچه در درجه اول به نفع سرمایه داران نوپای آن زمان بود ولی پس لرزه های این زلزله بزرگ تاریخی به مرور به تمام جهان را لرزاند و پایه های استبداد سده های میانی را سست کرد. ضربه کوبنده انقلاب فرانسه بر وجه تولید زمین داری و مظاهر سیاسی آن یعنی سلطه پادشاهان و روحانیون را میتوان نقطه عطف آغازین حاکمیت وجه تولید سرمایه داری در تاریخ دانست. البته نقش موثر انقلابات و جنبش های دیگر جهانی مانند انقلاب امریکا را نباید نادیده گرفت.

این انقلاب، شکست خورد و سلطنت مطلقه، دو مرتبه باز گشت. با اینحال، این انقلاب، اثر برگشت ناپذیر خود را در جهان گذاشته است کما اینکه در فرانسه، سلطنت نیز بعدا شکست خورد. امروزه تمام جهان زیر یوغ سرمایه داری است.(ناتمام)

 

۳. کمون پاریس

بلحاظ تاریخی، کمون پاریس، لحظه نخست، پیش درآمد ویا دقیقترگفته شود، شکل جنینی وپدیداری انقلاب اکتبرمیباشد واین هردو، لحظاتی آغازین از یک دوره نوین تاریخی است.

اما ماهنوزتحلیل مشخص وروشنی ازاین دو رویداد بزرگ تاریخی درجهت دستیابی به تعریفی ازشکل دیکتاتوری پرولتاریا نداریم و صرفا برمحتوای طبقاتی آن تاکید داریم تا ازمخدوش شدن مرزبندی با رفورمیستها مصون باشیم.

چه تعریفی از مرکزیت دموکراتیک داریم؟

چه معیار، محکی وتعریفی برای پرولتری بودن یک دولت داریم؟

چگونه میتوان از بازگشت به عقب دولت انقلابی پیشگیری کرد؟

برنامه های اقتصادی چنین دولتی چه باید باشد؟

یادبود های گذشته، باید به تجزیه وتحلیل آزمونهای گذشته وتعریف پراکسیس نظری آینده بیانجامد!


کمون گرچه ساختاری دموکراتیک داشت لیکن فاقد مرکزیت انقلابی بود. به عبارت دیگر کمون که اساسا یک جنبش خودجوش بود، فاقد یک تئوری انقلابی بود و پراکسیس عملی و انقلابی کمون، در نبود پراکسیس نظری انقلابی ناکام ماند.

کمون در هنگامه انقلاب، بجای درهم کوبی باقیمانده ارتجاع داخلی که عمدتا در ورسای متمرکز و مشغول تجدید قوا بودند به انتخابات زودرس و کار های داخلی دیگر، خود را مشغول کرد و به این ترتیب اولویت اعمال اتوریته انقلابی بی درنگ را نادیده گرفت. خوش قلبی ساده لوحانه و رمانتیک کمون در پرهیز از اعمال قهر انقلابی و آزاد گذاشتن ارتجاع، نتیجه ای جز افزایش آسیب پذیری کمون و برنامه ریزی برای شکست نداشت.

کمون دچار توهمات ملی ومیهن پرستانه بود و از جنگ با ارتجاع داخلی به بهانه اینکه نباید آغاز گر یک جنگ داخلی باشد، طفره میرفت و خیلی دیر، تنها هنگامی که مجبور شد به دفاع پرداخت.

کمون نشان داد که بورژوازی های متخاصم در دشمنی با سوسیالیست ها چگونه رنگ عوض میکنند و خائنانه، ظواهر میهن پرستانه خود را زیر پا میگذارند وعلیه کارگران متحد میشوند.

ترکیب طبقاتی اکثریت اعضای کمون را پرودونیست ها و بلانکیست ها تشکیل میدادند که اساسا تخیلی بودند و حضور سوسیالیست های علمی انقلابی در آن بسیار اندک بود.

کمون نشان داد که طبقه کارگر باید استقلال خود را در هر مبارزه ای حفظ کند و در دام ملی گرائی نیفتد.

کمون، اساس شکلی حضور توده های ستمدیده را در حکومت یعنی شورا را نشان داد و در عین حال نشان داد که همه چیز را نمیتوان با عدم تمرکز حل کرد بخصوص در هنگامه انقلاب و درهم کوبی بورژوازی، سرعت عمل در تصمیم گیری یک اولویت محض است.

و بالاخره شرایط تاریخی برای موفقیت قطعی کمون، هنوز فراهم نشده بود و بدون پیوستن شهرهای دیگر فرانسه و یکی دو کشور دیگر بعید بود که موفق شود یعنی پاریس تنها ماند.

اما کمون تن به تسلیم نداد با مقاومت خونین ماه مه، وبا از خود گذشته ای های خون بارش نخستین سنگ بنای سوسیالیسم را از خود بجای گذارد.(ناتمام)

 

 

۴. انقلاب اکتبر

انقلاب اکتبر، نخستین تجربه پیروزمند کارگری جهان است. این انقلاب، از طریق دموکراسی شورایی شهرهای بزرگ روسیه، که به قیام مسلحانه رای داد به ثمر نشست با اینحال، این انقلاب، خونریزی بسیار، بسیار کمی داشت و سوء استفاده کینه توزانه ای از قدرت مسلحانه، صورت نگرفت. یک اهمیت دیگر این انقلاب، در اینست که با هوشیاری انقلابی رهبر آن، خود را محدود به انقلاب بورژوائی نکرد که این جز در پرتو تئوری (پراکسیس نظری) انقلابی، ممکن نبود.

شکست انقلاب اکتبر زمانی محرز شد که پس از شکست انقلاب در لهستان، انقلاب در آلمان شکست خورد و امید به انقلابات در کشورهای پیشرفته اروپایی، با ناکامی روبرو شد. عامل اصلی شکست انقلاب روسیه، نه عقب ماندگی روسیه و یا دیکتاتوری حزبی، بلکه در تنها ماندن بین المللی آن بود. همانگونه که کمون در پاریس تنها ماند و شکست خورد. البته هر دو اینها، به عنوان نخستین آزمون ها و گامهای بزرگ تاریخی سوسیالیسم بسیار ستودنی خواهند ماند چرا که خواهان امحاء نهائی طبقات هستند.

تعدادی از تضاد هائی که در تحلیل شرایط نقش ایفا کردند:

[کارگران، سرمایه داران]،

[دهقانان، زمین داران]،

[زمین داران، سرمایه داران]،

[ملیت ها، امپریالیست ها]،

[جنگ، صلح]،

[توده ها، تزار]،

[آزادی، اختناق]،

[سربازان انقلابی، فرمانده های ارتجاعی]

 

کمون پاریس و انقلاب اکتبر، مانند انقلاب فرانسه، گرچه در اولین آزمونهای شان با شکست، مواجه شدند لیکن این دلیلی بر عدم پیروز ی، در آینده نخواهد بود.(ناتمام)

 

۵. آزادی زنان و سرمایه داری

منظور سرمایه داری از آزادی زنان، اساسا این است که زنان، آزاد باشند تا مورد بهره بر داری سرمایه قرار گیرند یعنی آزادی زنان در گرو آزادی سرمایه است. به عبارت دیگر، زنان از خانه آزاد شوند و آزادی و نیروی کار خود را به سرمایه بفروشند و این آزادی در مورد زنان، کمابیش، به این شکل است که اغلب نه تنها کار خانگی را همچنان کمابیش ادامه میدهند و توسط مردان استثمار میشوند، بلکه مضافاً بر آن، سرمایه داری از نیروی کار آنان، از جنسیت آنان، از پوست آنان، از زیبائی و لطافت آنان و خلاصه از تمامی وجود آنان، بعنوان کالا بهره برداری میکند و این در حالیست که نه تنها زنان از نظر اندامهای تولید مثل، بسیار کامل هستند و بار اصلی تولید مثل انسانی را نه فقط در طول بیش از نه ماه حاملگی بلکه شیردهی، تغذیه و مواظبت های دیگر و طولانی تری را بر دوش دارند. تن فروشی برای آنهائی که راهی دیگر برای معاش نیافته اند و یا ازدواج اجباری، چه بلحاظ نیاز مالی در شکلی ناگفته، نتیجه ناگزیر نظامهای  طبقاتی تاکنونی است. سرتاسر تاریخ پر از قربانی شدن آنان چه در شکل بردگی، زنده به گور شدن، تجاوز، سنگسار، خودکشی و قتل های مربوط به روابط خارج از ازدواج و خودفروشی بوده اند و تاریخ نظامهای طبقاتی تا کنونی، مملو از همه گونه اجحافات و ستم طبقاتی و جنسیتی بر آنها ست. چه از آن هنگام که زنان و بچه ها برده مرد شدند و تحت مالکیت مرد درآمدند و اسارت شان آغاز شد و چه اکنون که برده پول و سرمایه هستند.

خانواده ی مبتنی بر ازدواج، عموما تحت سلطه مرد قرار دارد و سلطه مرد در رابطه با زن، نتیجه سلطه اقتصادی او ست. ازدواج عموما، مانند روسپیگری مبنائی قراردادی معاملاتی دارد و رابطه اقتصادی در آن تعیین کننده است. خدمتکار خانگی شدن زن و جدایی اش از تولید اجتماعی، اولین تقسیم کار تاریخ است که طی آن و بعد از آن در سرتاسر تاریخ، سلطه مرد نقشی تعیین کننده دارد.

سوسیالیسم، با زندگی دائمی دو تن باهم مخالف نیست بلکه با کالایی کردن و یا معامله ای کردن روابط، چه بصورت دائم و چه بصورت موقت، مخالف است. در نظام سوسیالیستی، با حذف رابطه نیاز به معامله برای تامین معاش، زمینه اقتصادی بسیاری از ستم هایی که بر زنان می رود از بین خواهد رفت. آزادی انتخاب دوست، همدم و همسر بر اساس کشش و عشق متقابل خودشان، مبنای روابط خواهد شد. در سوسیالیسم، به دعوی های مالی و حقوقی طلاق پایان داده میشود زیرا آزادی انتخاب، دو سویه است چه در ایجاد رابطه و چه در قطع رابطه.

زنان باید سازمانهای خودرا نیز داشته باشند و مبارزه علیه بهره برداری مردسالارانه را ادامه دهند ولی همواره باید هوشیار باشند و اولویت اساسی را به مبارزه علیه سرمایه داری بدهند زیرا ریشه ستم جنسیتی، چه بلحاظ تاریخی و چه در شرایط کنونی، در وجه تولید است.(ناتمام)

 

 

۶. وجه تولید آسیايی

وسایل تولید کشاورزی عمدتا از ترکیب (میزان سهم و نقش) زمین و آب، بدست میاید و در آسیا و برخی نقاط دیگر نقش آب به دلیل کم آبی مهمتر بوده است و بلحاظ مشاع یا عمومی بودن آب، به شبکه آبیاری بسیار بزرگی نیاز بوده است که از عهده یک یا چند مالک بیرون بوده است و این تفاوت در وسایل تولید، وجه تولید را متفاوت کرده است. تولید (شبکه قنات ها) و آب رسانی، نظامی بزرگ و قدرتمند لازم داشته است. تیول داری نمونه ای از ادغام قدرت سیاسی، اقتصادی و نظامی در حکومت هایی استبدادی بوده است.(ناتمام)

 

۷. نگاهی اجمالی و آبشارگونه به زنجیره رویدادهای مهم تاریخ معاصر ایران

وقایع مهم و تاریخ ساز زیر هریک تا میزان زیادی، نتیجه و ناشی از وقایع پیشین است. در این حوادث بزرگ تاریخی ایران، نقش عمده امپریالیست ها در تغییر جهت دادن ارتجاعی از یکسو و عقب ماندگی تاریخی ایران و ضعف اساسی نیروهای انقلابی آن، کاملا مشهود است و اگر در این شرایط تغییری اساسی، صورت نگیرد احتمال ادامه آن به همین منوال یعنی تاثیر قوی نیروهای بین المللی در آن کم نخواهد بود.

  • سقوط سلطنت و حاکمیت اسلام گرا ها
  • پانزده خرداد ۴۳
  • اصلاحات امریکا-شاه در بهمن ۴۲
  • کودتای ۲۸ مرداد
  • جنبش ملی شدن نفت
  • شهریور ۱۳۲۰
  • کودتای رضاشاه
  • جنبش مشروطه
  • قرارداد دارسی امتیاز نفت
  • سلطه روس و انگلیس بر ایران

سقوط سلطنت، از یکسو به سلطه امریکا در ایران و آخرین نمود آن اصلاحات امریکا-شاه و حقوق بشر کار تر، ارتباط دارد.

نتایج اصلاحات امریکا-شاه:

جنبه اوبژه ای: نابودی زیر ساخت های سنتی اقتصادی روستاها و کوچ روستاییان بی زمین و رانده شده به شهرها. تبدیل به تهی دستان بیکار شهری و توسعه حلبی آباد ها و زور آباد ها.

جنبه سوژه ای: مقاومت آلترناتیو ارتجاعی-مذهبی-سنتی-ملکی در برابر آلترناتیو امپریالیستی در۱۵خرداد.

اصلاحات امریکا و شاه، ریشه در کودتای ۲۸ مرداد امریکایی دارد زیرا طی آن در اصل، امریکایی ها به قدرت رسیدند و به تبع آن، خواهان اصلاحات شدند.

اما کودتای ۲۸ مرداد، ریشه در جنبش ملی کردن نفت دارد که نه تنها دست انگلیس را کوتاه کرد بلکه قدرت شاه را محدود کرد که تقریبا همزمان با صعود امپریالیسم امریکا در سطح جهانی بود.

جنبش ملی کردن نفت ، از یکسو، ریشه در قرارداد دارسی دارد و از سوی دیگر به بر کناری رضا شاه، توسط انگلیس و به قدرت رسیدن شاه و تحت تاثیر پیروزی متفقین در جنگ جهانی ارتباط دارد.

بر کناری رضاشاه، ریشه در به قدرت رساندنش به کمک انگلیس و شکست آلمان در جنگ جهانی دارد.

و همه اینها ریشه در انقلاب مشروطه دارد و انقلاب مشروطه، تحت تاثیر انقلابات جهانی، شکل گرفته است.

تاریخ ایران، مملو از در هم ریختگی توسط نیروهای ارتجاعی چه خارجی و چه داخلی (حملات دائمی ایلات و قبایل به شهرها) بوده است که در نتیجه حتی خود کامگی های تیول داری ، ثبات و مجالی برای تکامل نیروهای مولده نداشته است و مرتب این نیروها با شکل های ارتجاعی تر، جایگزین و یا ترکیب شده است. تضاد این عقب ماندگی (وجوه تولید کهنه) با وجه تولید سرمایه داری و امپریالیسم، همواره شکل دهنده اصلی تاریخ نوین ایران بوده است. جنبش مشروطه (بر خلاف انقلاب فرانسه که اساسا جنبشی عمیق علیه بنیاد های زمین داری و ضد سلطه پادشاهان و روحانیون)، هم سلطه پادشاهی را حفظ کرد و هم سلطه روحانیون را، یعنی نفی این سلطه دوگانه نبود بلکه اصلاحاتی بود برای مشروط کردن آنها.(ناتمام)

 

۸. وارونگی ها (پندارهای وارونه یا دروغین):

- حاکمیت کار مرده بیگانه و انباشته شده (سرمایه) بر کار زنده.

- وارونه جلوه دادن حکومت سرمایه به عنوان حکومت منتخب توده ها در دموکراسی سرمایه.

- پنهان کردن ارزش اضافی تولید شده توسط نیروی کار و تصرف آن تحت عنوان سود.

- آفریدگار پنداشتن آفریده خود و پرستش پندار.

- گردش کائنات از جمله خورشید به دور زمین.

- هستی به مثابه پدیداری از ذات روح.

- حاکمیت مطلق ایده بر هستی مادی.

- جایگزینی رفاه واقعی امروز در رویای بهشت آخرت.

- حاکمیت اوهام و تخیلات بیگانه شده بر انسان.

- پنهان کردن ماهیت زورگویانه، میلیتاریستی و طبقاتی سرمایه پشت ظاهر دموکراسی

- کاربرد راز آمیز روش دیالکتیکی در رسیدن به روح. (ناتمام)

 

۹. گفتاری کوتاه درباره ویراست های این نوشته

ساختار اصلی این ویراست، تفاوت چندانی با ساختار ویراست های گذشته تحت عنوان نسخه ندارد. تفاوت های اصلی به شرح زیر است

- دیالکتیک های [ذات، پدیدار] و [کیفیت، کمیت] از حالت طرح ضمنی در آمده اند و مستقلاً با توضیحاتی  مطرح شده اند.

- قسمتهای مربوط به شناخت و پراکسیس، بازنویسی تکمیلی داشته است.

- روش همیشگی ویراست ها در تکمیل، ترمیم و اصلاح (و در آینده شامل ساده سازی و مثال آوری) به صورتی تکاملی تا آنجا که زمان اجازه دهد، همچنان ادامه خواهد داشت.

- به دلیل ضعف تمرکز، تکرار بی دلیل مفاهیم در این نوشته کم نیست. منشا این مسئله در اضافه کردن عجولانه نکات کوتاه ولی مهم تازه ایست که در نتیجه پژوهش های تازه بوجود میآید. امید آنکه در ساده و روان سازی های آینده بتوان آنرا حل کرد.

- روال این نوشته در ارائه مفهومی و پرهیز از جدل های نقل قولی، همچنان حفظ خواهد شد. برداشت های مفهومی متن، ممکن است ناقص و حتی اشتباه باشد ولی مقصود نهائی ارائه دیدگاهی است روش شناسانه که بتواند با مطالعه بعدی یا پیشین خواننده تکمیل شود. حتی الامکان سعی شده است که از فلسفه پرهیز شود و صرفا از منطق دیالکتیکی (شامل منطق صوری) روش شناسانه استفاده شود ، زیرا روش شناسی، علم است ولی فلسفه، علم نیست و اگر هم علم شود دیگر فلسفه نیست. با اینحال هر حوزه ای که علم برایش پاسخی نداشته باشد به ناگزیر سراغ راه یابی از فلسفه و غیره میگردد. مهم تر اینست که بتدریج روش شناسی و کاربرد انقلابی آنرا دقیق تر و بهتر کنیم.

فهرست:

هدف و گرایش اصلی این نوشته

[الف]- نفی

انواع اصلی تضاد

[ب]- دیالکتیک [مشخص، مجرد] و [خاص، عام]

تجرید

دیالکتیک [انتزاع، انضمام]

روش تحلیلی (براساس انتزاع)

روش ترکیبی (بر اساس انضمام)

روش دیالکتیکی

[پ]- دیالکتیک [جزء، کل]

تجزیه

رابطه تکاملی جزء و کل

ادغام پذیری دیالکتیک های {[عام، خاص]،فرد} و{[کل، جزء]، فرد}

روش دیالکتیکی تجزیه-ترکیبی

[ت]- دیالکتیک [ذات، پدیدار] و گذار پدیدار ها به یکدیگر

رابطه [ذات، پدیدار] با روش دیالکتیکی و تعریفی دقیقتر از شناخت دیالکتیکی

[ث]- دیالکتیک [کیفیت، کمیت]

[ج]- رویکردی نظام مند به تکامل هستی

۱. نظامهای فیزیکی

۲. نظامهای شیمیائی

۳. نظامهای جاندار (زنده)

۴. نظامهای اجتماعی

الف. اشتراکی اولیه

ب. برده داری

ج. زمین داری

د. سرمایه داری

ه. سوسیالیستی

۵. نظامهای سوژه ای

[چ]- سیر و سفری اجمالی از جوامع امروز به نقطه آغاز قابل تصور و بازگشت از آن

۱. رفت: سیر و سفری لایه به لایه از کل به جز (تجزیه)

۲. بازگشت: سیر و سفری از جز به کل (ترکیب اجزا)

 [ح]- دیالکتیک [شناخت، پراکسیس]

۱. شناخت

۲. پراکسیس نظری

۳. پراکسیس عملی

۴. خلاصه شناخت و پراکسیس

۵. مسئله جمعیت مشخص

۶. شرایط مادی زندگی و آگاهی: کدامیک دیگری را تعیین میکند؟

۷. نمونه ای از کاستی شناسی شناخت و پراکسیس جهش های انقلابی تاریخ معاصر

[خ]- دیالکتیک وجه تولید یا ذات نظامها

[د]- دیالکتیک ارزش و چرخه ارزش افزای سرمایه

[‌ذ]- دیالکتیک مرکزیت دموکراتیک

[ر]- طبقه بندی یکپارچه

[ز]- روش ارائه این نوشته

[ژ]- ملاحظاتی در روش شناسی

[س]- نکته پایانی

یادداشت های ضمیمه:

۱. شورش بردگان به رهبری خورشید تابناک تاریخ، اسپارتاکوس

۲. انقلاب فرانسه

۳. کمون پاریس

۴. انقلاب اکتبر

۵. آزادی زنان و سرمایه داری

۶. وجه تولید آسیايی

۷. نگاهی اجمالی و آبشارگونه به زنجیره رویدادهای مهم تاریخ معاصر ایران

۸. وارونگی ها (پندارهای وارونه یا دروغین)

۹. گفتاری کوتاه درباره ویراست های این نوشته

 

https://www.facebook.com/madjid.salehi.585

برخی از ویژگیها ودرسهای کمون:۴. ه. نظام سوسیالیستی

July 03, 2019

این طرح شما شکست خورد! حجاب سمبل بی حقوقی زن است!

این طرح شما شکست خورد!
حجاب سمبل بی حقوقی زن است!
( گزارشی در باره شکست نمایشگاه نقاب )

خانم زلینا پفرونر (Selina Pfrüner) مستند ساز و عکاس ساکن شهر کلن آلمان، ماه گذشته در نمایشگاه لباس و مد در شهر فرانکفورت حضور یافت و به همراه همکاران و حامیان خود به تبلیغ و بازاریابی برای حجاب این سمبل فرودستی زن پرداخت. ایشان همه توان و تلاش خود را بکار گرفت که برای حجاب و نقاب و برقه آبرو بخرد و آنها را یک پوشش کاملا عادی برای زنان جلوه بدهد. این اقدام وی اما با اعتراض وسیع فعالین جنبش زنان، سازمان اکس مسلم، تشکل "زنان ایران آلمان- فرانکفورت" و حضور فعالین حزب کمونیست کارگری ایران رو روبرو شد و شکست خورد.
برگزاری نمایشگاه در فرانکفورت با اعتراض زنان و مردانی که از کشورهای اسلام زده فرار کرده و اکنون در آلمان زندگی میکنند، رو به رو شد. پس از شکست در فرانکفورت، اینبار خانم"زلینا پفرونر" بخت خود را در شهری که خود او ساکن است یعنی در کلن آزمایش میکند. اینبار با پشتوانه مقامات استانی و سازمانهای اسلامی و با دریافت کمک های مالی نمایشگاه خود را در کلن دایر کرد.
بلافاصله تشکل اکس مسلم ، زنان ایران آلمان کلن و چهره های شناخته شده فعال عرصه زنان و همچنین هنرمند و حضور فعال اعضا و کادرهای حزب کمونیست کارگری ایران در شهر کلن هم پس از انتشار آفیش تبلیغی این نمایشگاه، چندین نامه اعتراضی و سرگشاده برای ایشان و همچنین اداره فرهنگ و علوم استان کلن ارسال شد. معترضین در نامه های خود اقدام به برگزاری این نمایشگاه را که با هدف عادی سازی حجاب و بیرون بردن آن از زیر تیغ منتقدین اسلام سیاسی است به باد انتقاد گرفتند. در این نامه ها تاکید شد که این اقدام خانم زلینا پفرونر مهر تائیدی بر بی هویتی و بی چهره کردن زنانی است که از کشورهای اسلام زده به آلمان گریخته اند. و نکته مهمتر این است که ایشان با این اقدام خود تلاش میکنند بحث ممنوعیت حجاب کودکان را- که اکنون در آلمان داغ است- به حاشیه برانند. اقدام به برگزاری نمایشگاه نقاب تقلایی بود برای جو سازی و مخالفت با بحث ممنوعیت حجاب کودکان. از اینرو معترضین با شدت به برگزاری این نمایشگاه به مقابله برخاستند.
روز اول برگزاری نمایشگاه، بر اساس گفته پلیس، بیش از 100 نفر در محل حضور یافتند و با ابتکارات و اقدامات جالبی انزجار خود را از این حرکت اعلام کردند. حضور سولماز وکیل پور یکی از فعالین حقوق زنان با گروه خود که عمدتا آلمانی هستند به شکل برهنه و نیمه‌ برهنه به حمایت دولتی از نمایشگاه نقاب و برقع اعتراض کردند، که تن خونین این هنرمندان و تیمش توجه زیادی را به خود جلب کرد. آنها بطور سمبلیک نشان دادند که حجاب و برقع یعنی بی حقوقی زن، یعنی دست درازی به حقوق زنان، یعنی بی چهره و بی هویت کردن زنان!
چند سخنران و از جمله نگارنده این گزارش که از کشورهای اسلام زده گریخته اند از درد و رنجی که زنان با آن مواجه هستند صحبت کردند و تاکید کردند که حجاب صرفا یک تکه پارچه نیست، بلکه سمبل خشونت علیه زنان و بی حقوقی آنهاست. آنها در سخنرانی خود اشاره کردند که مبارزه علیه حجاب اجباری و قوانین ضد زن در کشورهای اسلام زده گسترده است. سخنرانان تصریح کردند که چنین نمایشگاهی را ضد زن و ارتجاعی میدانند و با شدیدترین وجه به مقابله با آن برخواهند خاست. رعنا احمد که خود از عربستان گریخته است پس از ایراد سخنرانی با پرت کردن عبا و نقاب و برقع توجه زیادی را به خود معطوف کرد. حاضرین با سر دادن شعارهایی اعلام کردند که حجاب فقط یک تکه پارچه ای نیست بلکه پرچم و سنبل یک جنبش سیاه و ارتجاعی وبی نهایت ضد زن است. علاوه بر انتقادات تندی که علیه برگزار کننده و عکاس این نمایشگاه شد، نقدهای تندی علیه سیاستگذاران دولت آلمان نیز بیان شد.
اخرین روز این تجمع ما شرکت کنندگان معترض به این نمایشگاه شاهد شکست کامل برگزار کنندگان این مضحکه بودیم. تعدادی مراجعین به این نمایشگاه به اندازه انگشتان دست نمیشود. و یک خانم آلمانی در حالی صورت و نیمه تنش را کامل پوشنانده بود یا یک اکسیون جالبی اعتراض خود را به این نمایشگاه در مقابل سخنرانان درون سالن نشان داد. و حجاب این سلول انفرادی زنان را پرت میکند.
دیگر خبری از خبرنگار و عکاس و گزارشگر نبود. تا موفقیت این افتضاح سیاسی را منعکس کند. اعتراض بر حق ما چنان در مطبوعات سر صدا کرد که هیچ آلمانی حاضر نشد به این سالن برود.
پیروزمندانه سخنرانان بیرون سالن شاد بودند، از اینکه صدای میلیونها میلیون زن تحت حاکمیتهای دیکتاتوری بودند. و اشاره داشتند به صدهها زندانی که مدافع حقوق زن هستند و اکنون در زندان هستند، به جنبشی عظیمی اشاره داشتند که مخاف زن ستیزی و قوانین ارتجاعی هستند. ما پیروز شدیم . ما در کنار زنان مبارزی بودیم که قدم به قدم با قوانین اسلامی جنگیند. شکست خورده خانم زلینا پروفنر بود که خواست برای اسلام سیاسی در قلب اروپا ابرو بخرد.
مینا احدی در صحبتهای پایانی خود گفت حالا که شکست را به شما تحمیل کردیم، ما رسما از شهردار راین فل میخواهیم بیائید علنی در یک پانل بحث کنیم. اکسیون با اهنگهای شاد و پیروزمندانه در روز یکشنبه 30 یولی پایان یافت!
لازم میبینم این نکته را نیز اشاره کنم، بازتاب رسانه ای آلمانی و فارسی اعتراض ما به این نمایشگاه برقع و نقاب گسترده بود.
در پایان لازم به است تاکید کنم که نقش مینا احدی در شکست این پروژه بسیار با اهمیت بود. وی با صدور فراخوان خطاب به مردم کلن و مردم استان نورراین وسفالن توجه زیادی را به برگزاری این نمایشگاه و اعتراضاتی که در مقابل آن شد جلب کرد. نقش وی در این پروسه غیره قابل انکار است. مینا احدی روز یکشنبه 30 یونی در تجمع اعتراضی مقابل این نمایشگاه نیز حضور یافت و اعلام کرد: "این طرح شما شکست خورد! تا زمانی که ما هستیم نخواهیم گذاشت با سمبل حجاب برای اسلام سیاسی آبرو بخرید.
ایسکرا ۹۹۵

درباره شیوه برخورد ما به قتلهای ناموسی و کشتن کولبران در کردستان

درباره شیوه برخورد ما به قتلهای ناموسی و کشتن کولبران در کردستان

قتلهای ناموسی متاسفانه به نسبت سالهای گذشته بیشتر شده. بررسی اجتماعی و روان شناسی این پدیده شوم و قرون وسطایی مبرمترین کار و پروژه باید باشد. چرا قتلهای ناموسی هنوز در شرایطیکه دنیا با مدرنترین و انسانیترین دستاوردهای بشر امروز در جهت تنویر ارزشهای انسانی در دست میلیونها انسان این کره زمین هر روز خودش را آبدیت میکند. در شرایطیکه ارزشهای انسانی بشر با  سرعت کمتر از یک ثانیه زمانی در دسترس است، خود نیز سوال بزرگ و فکر شده ای باید باشد. 

در ایران تحت حاکمیت حکومت اسلامی که فرهنگ و ساختار فرهنگی ـ اجتماعی بر مبنای مذهب و اسلام و فقه، نهی از منکر، جدایی جنسیتی و آپارتاید جنسی و ستم بر زنان  به شکل قانون رسمی درآمده است، زمینه های اخلاقی و عقیدتی و مردسلالاری، برای قتلهای ناموسی بعنوان امری خداوندی بیشتر و فراهمتر از نظامهای سیاسی و بورژوایی است که در آن دین از دولت جدا است، که آموزش و پرورش از مذهب جدا است که میلیاردها دلار خرج نهادهای دولتی نمیشود. که مذهب متولی نیست و حقوق شهروندی مبنای رابطه جامعه است و ...

اخیرا توسط رفقای حزب حکمتیست در ارتباط با مبارزه علیه قتلهای ناموسی دخالت "گارد آزادی" در ارتباط با کسانیکه مرتکب قتلهای ناموسی شده اند پیش کشیده شده است. این بوچون و تهدید به دخالت "گارد آزادی" در جهت تنویر افکار عمومی نیست. هر حزب سیاسی با تهدید و ارعاب با خلاصه کردن راه حل های پایه ای اجتماعی به  تهدیدهای نهادهای مسلح به مصاف مبارزه با قتلهای ناموسی برود در جهت تشویش آذهان عمومی گام برداشته است.   

مبارزه اصولی و درست تلاش آگاهانه و کارساز در جهت پایه ها و دلائل ساختاری و سیاسی قتلهای ناموسی باید متمرکر شود. حضور فعال جنبش رهایی زن، حضور فعال شخصیتهای این جنبش در کردستان، دسترسی به امکانات برگزاری سمینار و جلسات مشاوره ای در ارتبط با قتلهای ناموسی و پوشش کامل درمیدیای اجتماعی مهمترین و موثرتیرن فعالیتهایی است که باید علیه قتلهای ناموسی انجام داد. 

هم جهتی نیروهای سیاسی و بوِیژه ابراز وجود فعالین  جنبش رهایی زن، بدست گرفتن مراسمهایی از نوع و جنس مراسمهاییکه در سنندج و بویژه مریوان علیه قتلهای ناموسی انجام شده است.  

 

کولبران

کانال تلگرامی کولبرز نیوز در خبری در ارتباط با بدن شکنجه شده "سحرحد رها پیکار" کولبر نوشته است که   "سحرحد رها پیکار"  «در نقطه مرزی ته ته اورامانات توسط اشغالگران کردستان به مدت چند ساعت با ریختن آب سرد بر بدنش شکنجه شده است ...»

کولبر نیوز ٤ عکس مثله شده از "سحرحد رها پیکار"  کولبر را با آثار شکنجه منتشر کرده و نوشته این شکنجه ها توسط اشغالگران کردستان انجام شده است.  ادمین های کولبرز نیوز خوب میدانند که؛ شکنجه و شلیک مستقیم به کولبران توسط نیروهای امنیتی و نظامی حکومت اسلامی تا کنون جان صدها کولبر را گرفته است. افزایش تعداد کارگران و جوانانی که به کولبری و دست فروشی مشغول میشوند از نتایج و تبعات بحران وبن بست اقتصادی حکومت اسلامی و دولت روحانی است. هر روز به تعداد اخراجی ها افزوده میشود. ده ها هزار جوان تحصیلکرده فاقد موقعیت شغلی هستند. تعداد زیادی با حقوق های زیر نیم میلیون تومان در بخش خدمات شهری با حقوقهای! ٧برابری زیر خط فقر امرار معاش میکنند. وحشیگری و شلیک مستقیم بطرف کولبران، اذیت و آزار دست فروشان تماما سیاستهایی هستند که توسط دولت روحانی و مزدوران نظامی حکومت اسلامی در پیش گرفته شده است. 

مبارزه با بیکاری مساله اصلی و عرصه نبرد اجتماعی ما علیه نظام و حکومت اسلامی است. نمایش ئن های مثله شده و شکنجه شده  که توسط "اشغالگران کردستان" در صفحات کانال های   تلگرامی منتشر میشود، کارساز نیست.  کردستان در ٤ دهه گذشته توسط  حکومت اسلامی سرمایه میلیتاریزه شده. با زور توپ و تانک و اسلحه، با اعدام های دسته جمعی و شبیخون های نظامی به مناطق تحت کنترل نیروهای مسلح و احزاب سیاسی در کردستان حمله کردند تا ادامه دستاوردهای دمکراتیک خیزش توده ای مردم در سطح سراسری و در کردستان را بازپس بگیرند و حاکمیت ضد انقلاب و خودگمارده خودشان را در کردستان به مردم تحمیل کنند. داستان حضور نظامی حکومت اسلامی برای تثبیت (که هیجوقت نشد) و برای بازپس گرفتن دستاروردهایی بود که مردم درکردستان با سرنگونی حکومت پهلوی ها و حضور فعال چپ و کمونیستها  بدست آورده بودند. دستاوردهایی در دفاع آزادی و انقلاب، قدرت شورایی در شهرها و بنکه ها (ستادهای توده ای محلات) و دفاع از حقوق  کارگران و زنان  و... 

تاکید ما بر سازماندهی اعتراض وسیع و توده ای علیه بیکاری،  و تلاش برای پایان دادن به کولبری و مبارزه برای حق تامین معیشت کولبران و دستفروشان با اعتصاب و مبارزات شهری است. سالانه  در مرزهای مشترک ایران با کشورهای  همسایه بویژه در مرز ایران و عراق) ده ها کولبر کشته و زخمی میشوند. هر هفته و یا هر روز ما شاهد شنیدن خبر تلخ کشته و زخمی شدن کولبران، شکنجه شدن آنها، سقوط از ارتفاعات بلند، غرق شدن آنها در رودخانه ها هستیم.  در چند سال گذشته حکومت اسلامی دست به جنایتی بزرگ در ادامه کشتارهای دهه ٦٠ و ٧٠ زده است. صدها نفر از کارگران مرزی کولبران را کشته یا زخمی و معلول کرده است.

کارگران کولبر لشکر میلیونی کارگران بیکار هستند. بیکاری میلیونی یکی از چالشهای بزرگ دولت روحانی است. فقر و پایین بودن درآمدها دامنه عواقب مخرب بیکاری در زندگی مردم را بیشتر و عمیقتر کرد. نداشتن بیمه بیکاری، بالا بودن نرخ خرید سبد معیشت روزانه، عدم دسترسی به نیازهای دارویی و پزشکی و بالا بودن نرخ اجاره مسکن و ده ها مساله و مشکل مالی و اقتصادی فقر و نداری را در عمیق ترین شکل به کارگران و جوانان بیکار و مزدبگیران  تحمیل کرده است. در بطن این شرایط نا امن معیشتی و افتصادی روی آوری به دست فروشی و کولبری در چند سال گذشته بیشتر و بیشتر شده است.

بیکاری هزاران نفر از کارگران و جوانان چالش اصلی در کردستان است. بیکاری در شهرهای کردستان بیداد میکند. اکثریت بالایی از جوانان تحصیلکرده فاقد موقعیت شغلی هستند و به جمعیت کارگران اخراج شده و بیکار افزوده میشوند.

در شهرهای کردستان اعتراض و مبارزه علیه بیکاری دائما وجود داشته است. مردم علیه فقر و بیکاری و ستم و سرکوب به میدان آمده اند. کارگران و جوانان بیکار به مبارزه ای خیابانی و علنی علیه بیکاری و نداشتن فرصت های شغلی، دست به اعتراض زدند.

اعتصاب معلمان در ده ها مدرسه و نواحی مختلف که مهمترین و کارسازترین الگوی مبارزاتی است را تجربه کرده ایم. فضای اعتراضی در سطح سراسری در اشکال اعتصابات عمومی، راه پیمایی و اعتراضات شهری ادامه دارد. شهرها با التهاب بالایی در گرماگرم اعتراض به فقر و بیکاری قرار گرفته اند. میلیونها کارگر و مزدبگیر  انتخاب خود را کرده اند، مبارزه تا سرنگونی حکومت اسلامی. در شهرهای کردستان کارگران و جوانان کولبر بشکل دسته جمعی علیه بیکاری و فقر بمیدان آمده اند. کارگران و جوانان بیکار دسته جمعی با مارش و برگزاری راه پیمایی و پهن کردن سفره های حالی بمیدان آمده اند. آنها علیه بیکاری و فقر دست به اعتراض میزنند و اعلام کرده اند “سفره خالی ما نان میخواهد”، و خواست  بیمه بیکاری و امنیت معیشتی را فریاد میزنند! اعتصابات سراسری در شهرهای کردستان، تجمع های رادیکال و اعتراضات معلمان در شهرهای کردستان ادامه خیزش انقلابی مردم در سراسر کشور و نشانه قدرت و آمادگی مردم برای مبارزه علیه فقر و بیکاری و برای پایان دادن به عمر ننگین جمهوری اسلامی است. جمهوری اسلامی میداند که اعتصابات عمومی و اعتراضات سراسری قدرتمندتری در سطح کشور در راه است و اعتصاب و اعتراض در شهرهای کردستان میتواند مانند جرقه ای برای خیزش عظیم مردم در سراسر کشور عمل کند. جواب مردم کردستان علیه  کشتن کولبران تداوم مبارزه و اعتصابات است.  اعتراضات جاری در کردستان جمهوری اسلامی را به وحشت انداخته است اما مردم همانطور که اعلام کرده اند زبان تهدید حکومت را نمیپذیرند. مردم سفره خالی و فقر را نمیپذیرند! بیکاری و ستم و تبعیض را نمیپذیرند! صدها هزار نفر در کردستان بیکارند و خواهان بیمه بیکاری و تامین معیشت هستند. مردم رفاه و زندگی میخواهند و قصد کوتاه آمدن ندارند.

١٠ تیر ١٣٩٨

١ ژوئیه ٢٠١٩

 

 

نه می بخشیم و نه فراموش می کنیم !

نه می بخشیم و نه فراموش می کنیم !
( درآستانه سالگرد کشتارهای خونین ،تابستان ۶٠ و ۶٧ خورشیدی)
این عنوان پیمانی ست که همگی انسانهای آزاده و انقلابی وکمونیست زجر دیده این نسل ما که با جدیت و فداکاری رژیم سلطنتی آریامهری را ساقط کرد،  تا دنیائی پر از ستم و سرکوب و خفقان را پایان بخشند و بجای آن جایگاه واقعی انسانی  باز گردد،  اما افسوس و دریغا ….ازاین همه فداکاری وجسارت و خون بها دادن که رژیمی و سیستمی جایگزین گردید و سوار بر این موج شد که ادامه دهنده راه سرکوب و کشتار حکومت سلطنتی پهلوی بود و ازهیچ گونه کشتار و طرفندهای ارتجاعی برای تحمیق مردم دریغ نورزید وبر موج توهم مذهبی مردم ، سیستمی را پایه گذاری نمود که مردم بجان آمده ما را به عهد عتیق بازگرداند وبر این اساس گام به گام برای باز پس گیری دستاوردهای پیشروانه دوران قیام و به خانه پس فرستادن مردم حق طلب و آزاده در میدان به هر حیله و نیرنگ و رعب و وحشتی متوسل گردید،  از سرکوب مردم آزاده ترکمن صحرا تا کشتار و مرعوب کردن کارگران ماهیگیر بندر انزلی در شمال،  از بستن دانشگاهها در سراسر کشور برای منفعل کردن جوانان دانشجوی مبارز واستادان انقلابی بنام به اصطلاح انقلاب فرهنگی و زنان فعال در تشکلها و شوراهای مستقلشان و نیمی از جامعه و لشکر کشی و توطئه گری بر علیه مردم آزاده و حق طلب کردستان که مصممانه به دفاع از دستاوردهای قیام ادامه میدادند و در ادامه در شیپور دمیدن توطئه جنگ افروزی و فضای جنگی و سامان دادن جنگی خانمانسوز وارتجاعی با عراق بمدت هشت سال که با آن هر صدای آزادیخواهی را خفه و با بهانه جنگ و دفاع از مرزها هر گونه اعتراضی را برای پیشبرد سیاست جنگی اش بدست فراموشی بسپارد.  در ادامه این تحرکات ارتجاعی و ویرانگر که ضرر و زیانش متوجه مردم تحت ستم بوده و رژیم خود را هرچه بیشتر تا دندان مسلح تر و آماده تر برای هر تعرضی نمود و بوق و کرنای تبلیغی اش نیز همین جهت را میپیمود و هرچه زمان میگذشت و متوجه نفرت و انزجار مردم نسبت به خودشان و سیستمشان میشدند،  بیشتر آگاه میشدند ، برایش تدابیری عوامفریبانه و جنایتکارانه اندیشیده و به کمک مشاورین ریز و درشت خود از حکومتیان تا جریانات دیگری رسوا چون توده ایها و اکثریتیهای خائن و ریاکار تدابیری برای هرچه محکمتر نمودن خود و ادامه ننگین راهشان همه گونه راهنمائی و راهکاری سرکوبگرانه می یافتند.
از کشتارهای سال ۶۰ خورشیدی که با ضربات پیاپی به احزاب وسازمانهای سیاسی و دستگیریهای فراوان و کشتارجمعی مبارزان انقلابی و کمونیست خوشنام و شناخته شده  که بر پرونده سیاه و جنایتکارانه رژیم میافزود تا از آن وقیحانه تر فاجعه کشتار دسته جمعی تابستان ۶۷خورشیدی در طول مدت کوتاهی  پس از باصطلاح سرکشیدن جام زهر رهبر مرتجع و قرون وسطائی و قبول شکست و پایان جنگ ارتجاعی ایران و عراق و پر بودن زیاده از حد سیاسیون و  مبارزان و انقلابیون در زندانهای مخوف رژیم و نگرانی فراوانی که برای سران آفریده بود و نگهداریشان به شیوه ای سخت و آزادیشان هم برایشان گرانتر تمام میشد، آرامش ازآنها ربوده بود و در چاره اندیشی و تصمیمی جنایتکارانه و فرمانی محرمانه و در بیدادگاههائی چند دقیقه ای و فرمالیته ودر پشت درهای بسته ،  در نهایت بیحقوقی و قساوت،  در حاکمیت رئیس جمهور وقت خامنه ای و نخست وزیرش میرحسین موسوی و رئیس سپاه پاسداران رفسنجانی و فرمان خمینی جلاد، چوبه های دار را برای زندانیان آماده و در گروههای جمعی و پشت سر هم آنانرا به گورهای دسته جمعی از جمله گلزار خاوران و مکانهای دیگرناشناخته و حتی در شهرهای غیر از تهران به خاک سپردند که در تاریخ ثبت و بعنوان وحشیانه ترین نسل کشی درتاریخ جامعه بشری ما ثبت گردیده واز آن یاد میشود. فراموش نمیشود که سکوت و کر و لال بودن جامعه جهانی و میدیای بین المللی در قبال این جنایات جای بحث و تفکر است.
رژیم بوضوح متوجه عوارض فاجعه بار دوران جنگ و همه فشار و بحران ناشی از آن بود و گذراز این شرایط ، ساده وسهل بنظر نمی آمد و چاره جوئی را از تخلیه زندانها و خلاص شدن از معضل را با از میان بردنشان اندیشید و پر پر نمودن این انسانهای فرهیخته ومبارزو انقلابی،  که خاری در چشم رژیم بود در دستور کارشان آمد و این جنایت را آفریدند تا بتوانند وقت خریده و مردم بجان آمده از جنگ و ویرانی و آوارگی را نیز مرعوب و ساکت ودر کنار سکوت وچشم بستن مصلحت طلبانه دول غربی بیشتر براین خفقان و سرکوب افزود تا پروژه ای را بپایان برساند که بعد از خاتمه جنگ برای بقایش بدان نیاز داشت واز آن دریغ نکرد.
در سالگرد این فجایع تاریخی رژیم جمهوری سرمایه داری اسلامی و نسل کشی ها،  پیمان می بندیم که برای به زانو در آوردن این رژیم جهل وخرافه به نیروی کارگران و زحمتکشان متشکل ومتحد و آگاه در کنار مبارزات توده ای مردم ایران لحظه ای ازپای ننشینیم.  درود به روان پاک جانباختگان راه آزادی و سوسیالیسم و خانواده های سربلندشان که همواره غم و اندوه فقدان و نبودعزیزانشان بر جسم و روانشان سنگینی کرده و آنرا به توان وانرژی در راه به زیر کشیدن این جانیان حافظ سرمایه تبدیل کرده اند و در مقابل عزم و اراده شان سر تعظیم فرود میاوریم و راهشان را سربلندانه ادامه می دهیم.
یادشان و فداکاری هایشان و خون سرخشان همواره روشنائی بخش راه مبارزاتی مان خواهد بود.

اردشیر نصراله بیگی

ویکی پدیا و رفیق بهروز دهقانی

ویکی پدیا و رفیق بهروز دهقانی

 

دوستی در رابطه با صحت و سقم مطلبی که در ویکی پدیا در مورد رفیق بهروز دهقانی نوشته شده، پرسیده است. پاسخ را با اشاره به این امر شروع می کنم که اساساً مطالب درج شده در ویکی پدیا از اعتبار لازم برخوردار نیستند. در مواردی حتی اطلاعات نادرست در اختیار خواننده قرار داده می شود و یا بسته به تمایلات و موضع سیاسی افرادی که این حق و امتیاز را پیدا می کنند تا مطلبی در آن جا درج کنند، ممکن است راست و دروغ، واقعیت و غیر واقعیت با هم در آمیخته شده و ملغمه ای از این نوع ارائه شود. این امر در مورد مطلب درج شده در مورد رفیق بهروز دهقانی در ویکی پدیا نیز صادق است.

 

اگر از همه آن چه در رابطه با رفیق بهروز دهقانی در ویکی پدیا آمده، بگذریم و تنها به قسمت "دستگیری و مرگ" توجه کنیم خواهیم دید که مطلب، از موضع کاملاً ضد مردمی در طرفداری از دستگاه های سرکوب و به طور مشخص از دستگاه امنیتی رژیم شاه، ساواک تنظیم گشته و سعی شده است که به اصطلاح "موفقیت" آن ها در دستگیری و کشتار انقلابیون به رخ مردم کشیده شود.

 

  • با این که در بالای صفحه نوشته شده "بهروز دهقانی، ویکی پدیا دانشنامه آزاد" و در نتیجه موضوع بر سر رفیق بهروز دهقانی است و طبیعتاً انتظار آن است که مطلب ویکی پدیا در مورد او نوشته شده باشد، ولی می بینیم که بی هیچ دلیلی موضوعاتی در رابطه با اشرف دهقانی مطرح شده اند.

 

  • در رابطه با یکی از عملیات نظامی چریکهای فدائی خلق علیه رژیم شاه، عنوان شده است که: "گروه خود را برای سرقت از بانکی واقع در خیابان آیزنهاور آماده کرد." - توجه شود که در این جا از مصادره انقلابی در جهت تأمین مخارج فعالیت های انقلابی علیه رژیم شاه، به عنوان "سرقت" نام برده شده است؛ و البته از موفقیت چریکها هم در این مورد سخنی گفته نشده است. در حالی که در روز مورد نظر ویکی پدیا، مبلغ شش صد هزار تومان که در آن زمان پول هنگفتی بود توسط چریکها از بانک ملی شعبه آیزنهاور مصادره شد که نه تنها برای پیشبرد مبارزه انقلابیون علیه رژیم شاه یک پیروزی محسوب می شد ، بلکه نفس انجام این عملیات موفقیت آمیز یک شکست برای دستگاه های سرکوب شاه که می کوشیدند این رژیم را آسیب ناپذیر و قدر قدرت نشان دهند، بود. همان طور که آن عملیات به همین اعتبار، موفقیتی برای فرزندان راستین مردم ایران بود.

 

  • در ادامه مطلب، اما گفته شده است که اشرف دهقانی قرار بود در همان روز برای تهیه گزارش از عکس العمل مردم در حوالی بانک حضور یابد ولی گویا به جای این کار "به دلایل نامعلومی او در ساعات نخستین روز به خیابان 21 آذر رفت."

 

  • هیچ یک از مطالب فوق ربطی به موضوع "دستگیری و مرگ" رفیق بهروز دهقانی که ظاهراً موضوع بحث ویکی پدیاست ندارد.

 

  • با این که دلیل این امر که چرا اشرف دهقانی "در ساعات نخستین روز به خیابان 21 آذر رفت"، قبلاً توسط خود اشرف دهقانی توضیح داده شده است و اطلاعات مربوط به این موضوع برای نویسنده یا نویسندگان مطلب ویکی پدیا قابل دسترسی بود، ولی در ویکی پدیا نوشته شده است که او "به دلایل نامعلومی" به جای رفتن به جلوی بانک، "به خیابان 21 آذر رفت."

 

برای یادآوری به خواننده ، بی مناسبت نیست باز گفته شود که او و برادرش بهروز دهقانی آن روزها در حال شناسایی یکی از دست اندر کاران سرکوب رژیم بودند. به همین دلیل هر دوی آن ها در همان روز که قرار بود بانک ملی شعبه آیزنهاور توسط رفقایشان مصادره شود ، برای انجام مأموریت انقلابی خود، در اطراف دانشگاه حضور داشتند. در این مورد در کتاب حماسه مقاومت در قسمت "دستگیری، شکنجه بازجوئی" آمده است: "صبح روز 23 اردیبهشت ماه 50 به منظور ادامه کار شناسائی یک مزدور با رفیق بهروز دهقانی از خانه بیرون آمدیم. محل مأموریت ما خیابان های آناتول فرانس و 21 آذر بود. من در خیابان 21 آذر ایستاده و برای انجام مأموریت خود ماشین ها را زیر نظر گرفته بودم...". در این جا فقط اضافه می کنم که مهره مورد نظر، علی نقی عالیخانی نام داشت که با تأسیس ساواک در سال 1336 به استخدام این ارگان سرکوب در آمد. او در سال 1350 رئیس دانشگاه تهران بود و در سرکوب مبارزات دانشجوئی و بگیر و به بند دانشجویان مبارز، ید طولائی داشت.

 

  • اشرف دهقانی می بایست بعد از انجام کار شناسایی ماشین آن مزدور خدمت گزار ساواک و سرکوبگر دانشجویان مبارز، در ساعت مقرر شده برای انجام وظیفه انقلابی دیگرش به جلوی بانک ملی شعبه آیزنهاور برود. بنابراین سخن درج شده در ویکی پدیا که "در این روز مقرر بود که اشرف دهقانی در حوالی بانک حضور یابد تا از عکس‌العمل مردم گزارشی تهیه کند ولی به دلایل نامعلومی او در ساعات نخستین روز به خیابان ۲۱ آذر رفت." که این طور القاء می کند که گوئی اشرف از انجام وظیفه اش برای حضور در "حوالی بانک"، شانه خالی کرده، کاملاً مغرضانه می باشد.

 

  • "موفق" شدن ساواک (به زعم ویکی پدیا) در دستگیری اشرف دهقانی - قبل از انجام وظیفه انقلابی دومش - که البته با توجه به مقاومت او به هنگام دستگیری، برای آن ها گران تمام شد، مرهون همکاری فردی از نزدیکان اشرف با مزدوران ساواک بود که از حضور او در جلوی دانشگاه با خبر شده و به آن ها اطلاع داده بود. در این جا البته پرسیدنی است که اگر مطلب در مورد رفیق بهروز دهقانی است به چه دلیل از "موفق" شدن ساواک در دستگیری اشرف دهقانی صحبت شده است؟

 

  • همان طور که ملاحظه می شود هیچ یک از مسایل مطرح شده در فوق ربطی به موضوعی که ویکی پدیا بر اساس تیتر خود (بهروز دهقانی) می بایست به آن می پرداخت ندارند. اما لازم به توضیح است که موضوعات شرح داده شده در فوق این واقعیت را برای نسل های جوان آشکار می سازند که کمونیست های فدائی به راستی با کمترین امکانات و با دستانی خالی - اما با ایمانی قاطع به درستی راهی که انتخاب کرده بودند - به جنگ هیولائی رفتند که در کالبد رژیم دیکتاتور شاه، فقر و مصیبت و بدبختی را به اکثریت مردم ایران تحمیل کرده و کارش سرکوب و ریختن خون هر نیروی مبارز بود. با این حال چریک های فدائی ای چون بهروز دهقانی اگر چه رنج ها و مشقت های زیادی را متحمل شدند و یا به وحشیانه ترین وجهی شکنجه شدند و حتی جانشان را هم در راه رهائی کارگران و زحمتکشان نثار کردند ولی بالاخره توانستند یک جنبش عظیم توده ای را به صحنه آورده و کار را به سرنگونی آن رژیم منفور وابسته به امپریالیسم بکشانند.

 

  • در ادامه مطلب، آن جا هم که مستقیماً به دستگیری رفیق بهروز دهقانی پرداخته شده، در حالی که به درگیری مسلحانه شجاعانه رفیق بهروز با مزدوران مسلح دشمن که منجر به زخمی شدن یکی از آن ها نیز گردید، اشاره ای هم نمی شود، از به اصطلاح قدرت ساواک صحبت می شود که گویا با "طعمه‌ قراردادن نزهت‌السادات روحی" توانست بهروز دهقانی را دستگیر نماید، و این هم گویا ناشی از "واقع بینی" ساواکی ها بوده است.

 

  • ویکی پدیا برای درج مطلب خود در مورد "دستگیری و مرگ" بهروز دهقانی، سه منبع ذکر کرده که با شماره های "پانویس" 2، 8 و 9 آن ها را مشخص کرده است. اما در واقع همه مطلب در مورد "دستگیری و مرگ" بهروز دهقانی را عیناً از مقاله شماره 8 کپی برداری کرده است - البته به جز یک سطر مبنی بر این که: "بهروز دهقانی پس از دستگیری توسّطساواک، بر اثر شکنجه و آسیب‌های وارده به کلیه‌هایش در زندان کشته شد.". این یک جمله را هم از مقاله شماره 2 با تغییر لحن و انشای آن قید کرده است. در این مورد در شماره 9 هم مطرح شده: بهروز دهقانی "زیر شکنجه کشته می شود". به واقع، همه مطلب مغرضانه و ضد مردمی درج شده در ویکی پدیا در مورد زندگی و مرگ بهروز دهقانی از مقاله شماره 8 که اتفاقاً به منظور معرفی بهروز دهقانی هم نوشته نشده و پاراگرافی در وسط آن نوشته می باشد، کپی برداری شده است. (حالا نویسنده ویکی پدیا چرا به جای منابع دیگر به معرفی چنین مقاله ای پرداخته است خود جای تأمل دارد) نویسنده مقاله شماره 8 برای گول زدن خواننده، برای نام مقاله اش قطعه ای از ادبیات انقلابی دهه پنجاه را مورد استفاده قرار داده: "تفنگم را بده تا ره بپویم/ مروری گذرا بر زندگی و مبارزات امیرپرویز پویان." همچنین باید گفت که نام مقاله شماره 2، "فرزندان راستین خلق، مختصری از زندگی چریک فدائی خلق، رفیق بهروز دهقانی (1318 تا 9 خرداد 1350)" و نام مقاله شماره 9 "زندگی دوشادوش مرگ روایتی از جنبش چریکی حلقه تبریز" می باشد.

 

  • در مطلب کپی شده از منبع شماره 8 توسط ویکی پدیا، دیده می شود که نویسنده مطلب سعی کرده است که تحریفات خود در مورد چگونگی دستگیری رفیق بهروز را به خواننده بی اطلاع یا کم اطلاع حقنه کند. در آن مطلب، از این که گویا "تحلیلساواک‌ کاملاً واقع‌بینانه بود"، و بر اساس آن تحلیلِ گویا "کاملاً واقع‌بینانه"، ساواک "موفق" به دستگیری بهروز شده، داد سخن رفته است. اما، اتفاقاً رفیق بهروز توسط نیرو های شهربانی دستگیر شد و نه ساواک که در سال 1350 به طور جدا از هم به سرکوب توده ها و روشنفکران مبارز می پرداختند.

 

  • در مطلب کپی شده در ویکی پدیا، نویسنده دست به افسانه سازی زده و مطرح کرده است که گویا ساواک با تکیه بر دوستی اشرف دهقانی با "نزهت‌السادات روحی آهنگرانکه از دوران سپاه دانش آغاز شده بود"، این احتمال برایش مطرح شده است: "که ممکن است پس از دستگیری اشرف دهقانی، برادر او بهروز با نزهت‌السادات روحی تماس بگیرد" و گویا به این خاطر به سراغ نزهت رفته است. در حالی که واقعیت غیر از این است و این سخن نمونه ای از افسانه سازی مغرضانه نویسنده آن مطلب به نفع ارگان سرکوب رژیم شاه و علیه چریکهای فدائی خلق می باشد.

 

  • همه می دانند که ساواک و شهربانی از همان آغاز با زخم هائی که از چریکهای فدائی خلق دریافت کرده بودند، نه از روی نقشه خاص و برخود "واقع بینانه" بلکه در وحشت از گسترش مبارزه مسلحانه در جامعه، حتی به سراغ دورترین دوستان یک چریک نیز می رفتند، تلفن های آن ها را کنترل می کردند و یا مستقیماً آن ها را دستگیر و روانه زندان های خود می کردند تا به خیال خود بتوانند مبارزه مسلحانه انقلابی تازه آغاز شده را در نطفه خفه سازند. مثلاً در همان اوایل سال پنجاه، مزدوران ساواک و شهربانی بسیاری از دوستان و آشنایان بهروز دهقانی، صمد بهرنگی و کاظم سعادتی را دستگیر کردند. در آن دوران، این ارگان های سرکوب، درست همچون یک خرس زخم خورده عمل می کردند به گونه ای که حتی به جمع های روشنفکری با نظرات توده ای که قبلا به حال خودشان رهایشان کرده بودند نیز یورش می بردند. یا دیدیم که حتی در مورد تشکیلات "ساکا"، علیرغم این که در رأس آن جریان سیاسی، مأموران خود ساواک حضور داشتند و آن جریان تحت کنترل ساواک، سالهای سال به "کار آرام سیاسی" خود و جذب نیرو مشغول بود، پس از به جریان افتادن مبارزه مسلحانه انقلابی در ایران، از ترس پیوستن افرادی از آن ها به جنبش مسلحانه، تمام افراد مرتبط با ساکا را یک جا دستگیر و روانه زندان کرد. بنابراین روشن است که رفتن اطلاعات شهربانی (و نه به زعم ویکی پدیا، ساواک) به سراغ رفیق نزهت روحی آهنگرانی نیز بر اساس روال کار دستگاه امنیتی شاه صورت گرفته بود و بر خلاف آن چه مطلب کپی شده در ویکی پدیا می خواهد به خواننده بقبولاند، به هیچوجه این طور نبود که ساواک و شهربانی از روی نقشه ای خاص و "تحلیل" گویا "واقع بینانه" به این نتیجه رسیده بودند که "ممکن است پس از دستگیری اشرف دهقانی، برادر او بهروز با نزهت السادات روحی تماس بگیرد". از کجا دستگاه امنیتی شاه می بایست به چنین نتیجه ای برسد!!؟  مغرضان جوابی به این سئوال ندارند ولی از روی آن چه واقع شده، به نفع ارگان های جنایتکاری چون دستگاه امنیتی شاه دست به تعبیر و تفسیر می زنند و تصور هم می کنند که شاهکار کرده و به کشفی دست یافته اند.

 

  • وقتی ماموران اطلاعات شهربانی از طریق نزدیکان اشرف (از جمله همان فردی که موجب دستگیری خود اشرف شد) از دوستی نزهت و اشرف مطلع شدند، بر اساس روال کار خود به سراغ نزهت رفتند و حتی پیشاپیش به کنترل تلفن او پرداختند. ارتباط گرفتن با نزهت السادات روحی آهنگرانی از ماه ها پیش در بین رفقای ما مطرح بود. اشرف در سال 1349 نه فقط از طریق رفیق جواد سلاحی او را به عنوان یک دختر انقلابی به سازمان معرفی کرده بود بلکه ضرورت تماس گرفتن با او را خود مستقیماً با رفیق پویان به عنوان عضوی از مرکزیت سازمان مطرح کرده بود و قرار به ارتباط گرفتن با او بود. منتها این کار از طریق رفیق بهروز موقعی صورت گرفت که ساواکی ها در خانه نزهت بودند و او را مجبور به گذاشتن قرار ملاقات با بهروز دهقانی کردند. از این رو این تلاش نویسنده مغرض نیز - که می کوشد از دستگاه امنیتی سرکوبگر و جنایتکار رژیم سلطنت ، چهره ارگانی هشیار بسازد که گویا با تحیل های واقع بینانه، مبارزین را با "طعمه" قرار دادن کسانی به "دام" می انداخت - تلاشی ورشکسته است. تأمل روی لحن این سخن که: با "طعمه قرار دادن" نزهت، "بهروز دهقانی نیز... به دام ساواک افتاد"، به نوبه خود هدف ضد مردمی مطلب درج شده در مورد بهروز دهقانی در ویکی پدیا را بر ملا می سازد.

 

  • در یک دهه پیش از این وقتی وزارت اطلاعات در صدد نوشتن به اصطلاح تاریخی از چریکهای فدائی خلق بر آمد به سراغ افرادی که زمانی به نحوی در ارتباط با آن سروهای ایستاده بودند، رفت و آن ها را تشویق به نوشتن خاطرات خود نمود. چه در این دوران و چه بعد از نشر کتاب وزارت اطلاعات (چریکهای فدایی خلق از نخستین کنش ها تا بهمن 1357)، افرادی یا برای خوش رقصی یا با انگیزه های ناسالم دیگر کوشیدند در تخریب سال های انقلابی دهه پنجاه به عنوان یک دوره درخشان از جنبش نوین کمونیستی ایران که مُهر فعالیت های انقلابی چریکهای فدائی خلق بر آن کوبیده شده ، با هم مسابقه گذاشته و سهمی ایفاء نمایند. این ها اغلب در قالب تاریخ نویسی یا ارائه تحلیل و تعبیر و تفسیر آن دوره از جنبش نوین کمونیستی ایران تحریفات و دروغ های خود را با حقایق و راستی های آن دوران در می آمیزند و در حالی که نوشته های خود را با عنوان های زیبای عاریت گرفته از ادبیات انقلابی همان دوره تزئین می کنند و ظاهراً پز طرفداری از آن انقلابیون را هم به خود می گیرند، در صدد فریب خوانندگان بر آمده و نظرات و تلقیات غیرواقعی خود را به خورد آنان می دهند.

در چنین اوضاعی، چاره ای نیست جز آن که خوانندگان مبارز بکوشند تا هشیار باشند و گول برخی از تعریف و تمجیدهای بی مقدار چنان نویسندگانی را از چریکها نخورند و به یاد داشته باشند که این قبیل نویسندگان نمی توانند بدون ذکر برخی واقعیت های درخشان دهه پنجاه، امیال مغرضانه خود را پیش ببرند.

 

جدا از موارد فوق، همچنین جوانان ما جهت درک درست تاریخ مبارزات انقلابیون مسلح دهه 50 حتی باید به خاطراتی که از آن زمان گاه از سوی کسانی بیان شده که در همان دوران ارتباطی با چریکها داشتند نیز با دقت و با هشیاری برخورد کنند. گاهاً بر اساس گفته ها یا نوشته های غیر واقعی چنان افرادی، کسی هم دست به کار نوشتن تاریخ گونه ای از چریکهای فدائی خلق می شود ولی چون شنیده ها و خوانده هایش با واقعیت انطباق ندارند، در نتیجه نوشته او نیز تنها نقش اشاعه مطالب غیر واقعی را پیدا کرده و فاقد ارزش می شود. در "زندگی دوشادوش مرگ، روایتی از جنبش چریکی حلقه تبریز" که در ویکی پدیا به عنوان منبع (شماره 9) از آن یاد شده به چنین موردی بر می خوریم. مثلاً نمی توان بر اساس گفته های پر تناقض بهروز دولت آبادی که زمانی با بهروز دهقانی و صمد بهرنگی و کاظم سعادتی دوستی داشته، و یا با بافته های شرماگین و دروغین فلان زندانی نادم و عفو نویس زندان شاه (عباد احمدزاده) به تخیلاتی راه داد که باعث شود کمونیست کبیری چون مسعود احمدزاده در زندان در سال 1350 با نورالدین کیانوری توده ای سازشکار در سال 1333 مقایسه گردد و ... و اظهارات منفی و غیرواقعی دیگر در مورد چریکهای فدائی خلق که در مقاله "زندگی دوشادوش مرگ، روایتی از جنبش چریکی حلقه تبریز"  قید شده اند.

 

  • به یاد داشته باشیم که در این جا سخن از چریکهای فدائی خلق به عنوان "جویندگان شادی در مجری آتشفشان ها" ست. سخن از یک دوره سرشار از مبارزه انقلابی و دوره ای است که فرزندان راستین خلق، آتش ها در زمستان سرد و تاریک ایران بر می افروختند، آن ها که با عمل به یک تئوری ظفرنمون مارکسیستی، خالق بالندگی های غرور آفرین برای مردم مبارز ایران شدند. این کمونیست های فدائی در حوزه های گوناگون زندگی اجتماعی از حوزه مبارزه علیه ظلم و ستم و رواج اخلاق انسانی و انقلابی در جامعه گرفته تا حوزه هنر و ادب، بانی تحولات ارزشمند و شگفت انگیز چشمگیری بودند. آن ها به تاریخ مبارزاتی غنی مردم سلحشور ما یک برگ طلایی و جاودان افزودند و در جهت پیشرفت تاریخ گام برداشتند. در نتیجه هیچ یک از تلاش های مذموم فوق قادر به زوال احترام عمیق توده ها و به ویژه جوانان جویای آگاهی نسبت به آن فرزندان راستین خلق نیست.

 

  • خلاصه آن که بهروز دهقانی به عنوان یک چریک فدائی خلق نیز از زمره آن فرزندان راستین خلق بود، کمونیستی که عشق به رهائی بشریت از قید هرگونه ظلم و ستم و جهل و نادانی، از او انسانی ساخته بود که عقاب وار کرکسان را مغلوب خود ساخت. اطلاعات موثق و قابل اتکاء در مورد این انسان والا را نباید از ویکی پدیا سراغ گرفت.

 

 

 

 

گروه ٢٠ و ادامه بازی !

گروه ٢٠ و ادامه بازی !

 hoshyaresmaeil2017@hotmail.com


برابری دیه زن و مرد ...


در این زمینه احمد محمدی نماینده ولی فقیه در اونجا گفت : قبلاً در شرع متونی و فقه و قانون اساسی ما دیه زن نصف دیه مرد تعیین شده است . این موضوع بر اساس استناد قرآنی است . ولی حالا تصمیم گرفتیم از لج عربها در اصلاحات از عربستان سبقت بگیریم و چون بیمه ها هنگام ثبت نام از زن و مرد مبلغ مساوی میگیرند پس خسارت هم باید مساوی باشد تا هی رستگار شویم...



به نظر من این سرعت از استحاله زیاد است ، در عربستان فعلا رسیده به حلال کردن مشروبات الکلی ... اگر حکومت اسلامی در ایران هر قرن یک قدم درمسیر اصلاحات بردارد ...

 قرن 22 حلال شدن مشروبات ، قرن 23 ممنوعییت اختلاس ، قرن بعدی ملغی شدن جدا سازی زن و مرد ، و قدم به قدم تا قرن 30 به برابری زن و مرد و مزخرف بودن حجاب هم میرسد. در تواریخ بعدها خواهند نوشت که در قرن 21 جانوران اشکولی بودند که به خودشون میگفتن " اشرف مخلوقات " ...

ولی به اندازه حیوان برای خودشون و بقیه ارزش قائل نبودند . مثلا برای حمل حیوانات آنها را در کامیون و نیسان جدا سازی نمیکردند ، خرهای نر در یک نیسان ، خرهای ماده در نیسانی جدا ! ولی برای مردم جدا سازی زن و مرد را قانون کرده بودند .



تنها سوالی که میماند تا قرن 30 که مردم حق پیدا میکنند به صورت طبیعی نفس بکشند یا انتخاب کنند ، جهان صنعتی و در حال توسعه به کجا رسیده است ؟


جواب : اونا دیگه نیستند از زمین کوچ کردند به کرات و کهکشان دیگه و از اونجا میرینن تو سر مسلمین جهان در زمین ، و مسلمین هم منتظر ظهور مهدی و روزهای خوب میمانند.



سوال آخر : پس برجام چی میشه ؟


برجام همیشه سرجاشه و مذاکرات مسلمین جهان با خودشون ادامه دارد ...
 


بعد از نشست گروه صنعتی جی 20 ، حکومت اسلامی ایران اورانیوم را از 300 کیلو گذراند. همان مقدار آب سنگین از اراک وارد کرد. گره روسری ها را محکمتر کرد . حجاب را تیتر کرد . این تیترها با هم خیلی مهم است . میشود واجبی برای پشم ائمه اطهار درست کرد و آمریکا را سوسک کرد ...

ترامپ گفت با آتش بازی نکنید ، مکرون میرود تهران و قبل از حرکت گفت حتی اگر برجام نقض شود اروپا باز هم میماند ...


الان تنها سوالی که میماند این است منظور از برجام چیست ؟ و اروپا کجایش میتواند یا میماند ؟



گروه بیست اقتصاد بزرگ جهان ، گروهی متشکل از مسولان دولتها و بانک‌های مرکزی بیست اقتصاد مطرح دنیاست . گروه ۲۰ متشکل از قدرتمندترین دولتهای جهان است که در مجموع ۸۵ درصد کل اقتصاد جهان را در اختیار دارند و درهر نشستی تجربیات را به هم منتقل میکنند تا بهتر سواری از مردم بگیرند با سود بهتر...

 

 در نشست گروه 20 امسال ترامپ با رهبران کره ملاقات کرد . بعد از نشست حکومت اسلامی اورانیوم را کرد و شیر آب سنگین را باز گذاشت. حکومت اسلامی نمیتواند قبول کند که روش گروه 20 برای چپاندن بهتر است بدون درد و خونریزی . حکومت اسلامی هنوز به اقتصاد الاغی امام خمینی و روشهای اسلامی محمد عبدالله در چپاول و راهزنی و غارت مردم باور دارد و عمل میکند . کره شمالی که بمب اتمی را آماده داشت فهمید که با بمب نمیشود امیتاز گرفت . ولی این جماعت که عمرا دستشان به سرش برسد و بتوانند بمب داشته باشند با همین ابزارهای بدوی هی باز میکنند . واین بازی له کردن مردم ، البته طرف اصلی آن غرب است که ادامه پیدا میکند.



دوست عزیز و رفقای موجود به نظر من منصور حکمت روشنفکری بود که تیز هوشی سیاسی بالا و انبوهی نقطه چینهای مثبت و منفی داشت ... مثل آدمها بود .



ولی اغراق هم نکنیم من موافق نیستم که اگر منصور حکمت زنده میماند بشریت معاصر و یا ایران را نجات میداد . نقش و حضور منصور حکمت را در عالم فرضی اگر بخواهیم بازسازی کنیم همان وزن و وسعت و عمق امیرکبیر در زمان خودش را داشت . امیرکبیر در زمان خودش خیلی بود در عالم روشنفکری و تجدد خواهی ... با تمام وزن و قدرتی که داشت در همان کاخ سلطنتی زندگی میکرد و قوانین کاخ را رعایت میکرد .

منصور حکمت روشنفکر تجدد خواهی بود که صورت زنده ماندن و ادامه پیدا کردن ما با 2 صحنه فرضی مواجه بودیم.
 


منصور حکمت اگر میتوانست حرفی جدید در مقام نسخه اقتصادی متضاد با بورژوازی ارائه کند ... که در این صورت نظام اقتصادی موجود اجازه نفس کشیدن هم نمیداد چه برسد به جلسه و کنفرانس...همه موجودی کره زمین آزادانه حق دارند حرف میزنند ، بحث میکنند ، در انتخابات شرکت میکنند و بقیه امورات مرسوم ... تا جایی که خطری جدی برای نظم نوین و اقتصادش نباشند.


صحنه دوم مجهول نیست . منصور حکمت تجدد خواهی بود که فرهنگ کمونیستهای قدیمی را تکانی میداد تا کثرت گرایی را یاد بگیرند و با آن ادامه دهند ، این صحنه هیچ کجایش به نجات بشریت معاصر در کره زمین و یا ایران نمیخورد .



زیبایی علم در چیست؟



شــما امروز می‌توانید معلم ارســـطـــو باشــــید. می‌توانید کاری کنید تا از شدت هیجان مو به تنش سیخ شود. بله، بدون شــک ارسطو همه چیزدانی جامع الاطراف و خردمندی در میان همه اعصار بود؛ اما شما امروز چیزهای بیشتری در مقایسه با او درباره جهان می‌دانید و قادرید فهمی عمیق‌تر از سازوکار همه چیز داشته باشید.

من نمی‌گویم شـما از ارسطو باهوش‌ترید. هوش مهم نیست؛ بلکه نکته اصلی این است که علم، فعالیتی انباشتی است و ما اکنون (بعد از ارسطو) زندگی می‌کنیم. فرزندان و نوادگان ما چطور؟ آن‌ها به ما چه خواهند گفت؟ هرچه باشد، قطعا روند انباشتِی علم با ما به پایان نخواهد رسید! واقعیت این است که دو هزار سال بعد، آدم‌هایی معمولی که تنهـا چند کتاب علمی خوانده‌اند، می‌توانند معلِم ارسطوهای امروز باشند... ریچارد داوکینز
 

.........

 

یادآوری : وقتی تو آزادی نداری تا حرف دلت را بیان کنی مثل جغرافیای ایران ... و یا آزادی هست مثل خارج از ایران ولی حرفی برای بیان نیست . بعد از سقوط صدام فصل بیان شروع شد یعنی حدود 2 دهه پیش . آنها که خواستند در آزادی کامل هرچه داشتند و توانستند بیان کردند . بعد از 2 دهه مثلا چی مونده که مخفی و خفن ، بیان نشده باشه ؟

 

لومپنها الزاما افراد بی سوادی مثل قدیم نیستند ، لمپن امروزی در قرن 21 سواد خواندن و نوشتن و حتی دکترا و دانشگاه دارد . لمپن جدید کسی است که آگاهانه و یا ناخواسته ، از ادبیات و تلاشی غیر سیاسی در جای نامناسب استفاده میکند و یا بالعکس ... شعبان بی مُخهای قرن 21 کراوات هم میزنند ! انتقاد میکنند و جای دوست و دشمن را نشان میدهند . همانها که از بیکاری برای ازادی بیان امضاء جمع میکنند !

 

 

 

 

02.07.2019

اسماعیل هوشیار

 

 

حقوق بشر، سازمان ملل , بازویی بی عضله

در عرض یکماه دو گزارشگر مخصوص سازمان ملل، در مورد پرونده دو ژورنالیست، گزارش تهیه کرده اند. یکی در مورد ژولین آسانژ و دیگر در مورد خاشقچی.

 ماه گذشته گزارشگر مخصوص سازمان ملل، پس از دیدار ژولین آسانژ در زندان بریتانیا، اعلام داشت که این ماجرا بایستی خاتمه یابد. نیلس ملزر، گزارشگر شکنجه، اعلام کرد که مشکل اصلی در حال حاضر، دولت آمریکا است که حقوق بشر را زیر پا گذاشته است. در طی بازداشت آسانژ، دولت بریتانیا به اکوآدور قول داده بود که آسانژ را به کشوری که آسانژ را در معرض مجازات اعدام قرار دهد، استرداد نخواهد کرد. اما نامه های فاش شده نشان داد که حکم استرداد آسانژ به آمریکا، و قرار احضار او به دادگاه در آمریکا، از پیش بررسی و آماده شده بود! فراتر اینکه از زمان دستگیری اش توسط دولت بریتانیا، آمریکا ۱۷ مورد جرم دیگر را برای دادگاه تهیه کرده که می تواند در مجموع به معادل ۱۷۵ سال زندانی بیانجامد. گزارشگر سازمان ملل در پایان تحقیقاتش، ضمن انتقاد از عدم رعایت حقوق آسانژ گفت که "طی بیست سال تجربه از کارکردن با قربانیان جنگ،‌ خشونت و پیگرد سیاسی، تا بحال با این چنین همکاری دستجمعی دول دمکراتیک برای جداسازی، شیطان سازی و بد رفتاری با یک شخص، آنهم در طی یکدوره طولانی و با کمترین احترام به حرمت انسانی و رعایت قانون، را ندیده ام". این گزارشگر خواهان خاتمه کامل و فوری تعقیب دستجمعی این دولت ها از آسانژ شد.

 این ماه، اگنس کالامارد، گزارشگر مخصوص دیگر سازمان ملل، بررسی پرونده قتل خاشقی که بیش از ۸ ماه پیش در ترکیه رخ داده بود را، ارائه داد. او ضمن انتقاد از عدم کفایت تحقیقات ترکیه و عربستان، خواهان مصاحبه با دولت عربستان و سران این کشور، منجمله بن سلمان، شد. وی همچنین کل پروسه رسیدگی به پرونده متهمین و دادگاه جاری در عربستان را، بی پایه و بی اساس خواند.

 دولت های اروپایی و آمریکا، در این مدت، ۱۸ نفر از عربستان سعودی را تحریم کرده و آلمان و فنلاند و دانمارک،‌ قراردادهای نظامی خود را با این عربستان لغو کرده اند، اما در مورد بن سلمان، سکوت کرده اند. ترامپ رسما اعلام کرده است "قراردهای چند میلیارد دلاری با عربستان را قربانی یک نفر، آنهم کسی که شهروند امریکا نیست، نمیکند"! گزارش نماینده سازمان ملل، اعتراض آن به دولتهای امریکا و بریتانیا در "نقض حقوق بشر"، افشا همکاری ارتجاع بین المللی علیه آساتژ کمترین تاثیری بر خنثی کردن این توطئه مشترک یا کمترین فشاری بر "دول دمکراتیک" نیاورد.

 این دو نمونه باردیگر، پوچی و دو رویی آشکار ادعای دولت های "دمکراتیک" صاحب رای وتو در سازمان ملل در دفاع از "حقوق بشر" مورد قبول خود، را به نمایش گذاشت. تهدید، دستگیری و استرداد آسانژ تنها ممنوعیت هرگونه حق کنکاش و شفاف سازی از کل دستگاه دیپلماسی سری و پشت پرده بورژوازی در سطحی بین المللی و بی پایه بودن همه ادعاهای "آزادی بیان و مطبوعات" در دمکراسی غربی را، در مقابل کل جامعه جهانی به نمایش گذاشت. همه دیدند که حتی کنجکاوی در مورد "اسرار" آمریکا جرم است! کیس آسانژ اعلام جنگ آشکار بورژوازی جهانی به بشریت آزادیخواه و آزادی بیان و عقیده و حق کنکاش و رسمیت دادن به دیپلماسی مخفی و توطئه گرانه است.

 پرونده خاشچقی نیز، با اعلام تبرئه سران عربستان توسط ترامپ، نه فقط بلامنازع بودن قدرت آمریکا در حفظ منافع خود را نشان داد،  بار دیگر بی اعتباری و بی خاصیتی سازمان ملل را نشان داد. سازمانی که گزارشات متعدد، آمار کشتارهای شیوخ حاکم بر عربستان سعودی، وجود قوانین ارتجاعی اسلامی و... در این کشور، را مانعی بر عضویت  آن در کمسیون حقوق بشر خود، نمیبیند.

 میدیای رسمی در مقایسه با پرونده آسانژ، سر وصدای بمراتب بیشتری حول پرونده خاشقی را براه انداخته است. این نه اولین بار و نه آخرین باری است که بورژوازی حاکم در یک کشور، در این مورد هیئت حاکمه در عربستان، رسما و علنا ترور مخالفین خود را به پیش برده است. هزاران هزار پرونده ترور و قتل مخالفین سیاسی توسط دول مختلف از جمهوری اسلامی، ترکیه، اسرائیل، چین، روسیه تا ژاپن و آمریکا و ... موجود بوده و هست. امروز نیز همه، حتی ترامپ تردیدی در دست داشتن سران عربستان در قتل خاشقی اذعان ندارند. آنچه، مانع زیر فرش کردن این جنایت مانند جنایات دیگر دول "دمکرات" و غیردمکرات است و بررسی آنرا در سطح  بین المللی به یک مسئله عمده تبدیل کرده است، نه نفس قتل خاشقچی و حتی سبعیت در این قتل، که اختلافات بورژوازی در سطحی جهانی در تقسیم مجدد جهان، در رابطه با خاورمیانه و مشخصا سیاست میلیتاریستی آمریکا در منطقه است. بدون این کشمکش این پرونده هم مسلما می توانست مانند قطعنامه های پی در پی در محکومیت اسرائیل، مانند محکومیت دستگیری و استرداد آسانژ، در بایگانی سازمان ملل خاک بخورد و بدست فرموشی سپرده شود. امروز اما، این پرونده بخشی از چگونگی حل اختلاف با سیاستهای میلیتاریستی امریکا چه در درون هیئت حاکمه امریکا چه در سطح بورژوازی جهانی و منطقه ای و مستمسک امتیازگیری ها و ... است. "مهم شدن" پرونده خاشقچی، زنده نگاه داشتن آن و تهدید به تنبیه دولت عربستان و شخص بن سلمان، ابزار فشار رقبای بین المللی آمریکا و بخشی از بورژوازی آمریکا به دولت ترامپ و سیاست میلیتاریستی او از طریق گوشمالی مهمترین متحد و شریک تجاری اش، بن سلمان، است! میلیتاریسمی که بر حلاف ادعاهای مکرر ترامپ، هر لحظه می تواند به یک جنگ بیانجامد.

 در منطقه هم قتل خاشقچی و روشن بودن نقش بن سلمان در این جنایت به محملی برای امتیاز گیری تبدیل شده است. 

 بازی اردوغان با این پرونده، اعلام اینکه هنوز همه مدارک را به گزارشگر سازمان ملل ارائه نکرده است، افشاگری های میدیای الجزیره، متعلق به دولت قطر، از این جنایت و فریادهای "حقوق بشر" شان همه و همه تلاش این دول برای امیتاز گیری های بیشتر از دولت های عربستان و امریکا و تثبیت موقعیت خود در منطقه در این چارچوب معنی پیدا میکند.  

 "جامعه بین المللی"، سازمان ملل و دولتهای "دمکراتیک" و ... شرکای جرم قتل خاشقچی و دستگیری آسانژ، شرکای جرم ترورها و کشتار مخالفین توسط دولتهای مستبد و دیکتاتوری چون ایران و عربستان و ترکیه و ... اند. "حقوق بشر"، "دمکراسی" و سازمان ملل ابزار دوران جنگ سرد امروز نه فقط پوسیده که مزاحم لجام گسیختکی "جهان بین المللی" است.

 امروز بیش از هر دوره ای دفاع از آزادی بیان، دفاع از آزادی کنکاش در اسناد دولتها، مقابله با دمکراسی پشت پرده و مخفی، مقابله با ترور، مقابله با جنگ و ... بر دوش جنبشی است که بنیادهای این دنیای وارونه را زیر و رو کند.

اهداف پژاک از ترور خودی ها در دوره جدید


 

روز ٢٩ خرداد، یکی از اعضای سابق پژاک  (شاخه ایرانی پ ک ک (به نام سامان دانشور، ساکن روستای گویزه کویره در منطقه مریوان، بر سر کار در مزرعه همراه اعضای خانواده، توسط یک گروه مسلح همین حزب اعدام شد.  به گفته اطرافیان و وابستگان، نامبرده به مدت  ١٢ سال در صفوف پ ک ک فعالیت کرده و در دوران پایانی، یکی از فرماندهان نظامی بوده است.  مادر سامان که به فاصله چند صد متری با او مشغول کار بوده است، به محض شنیدن صدای رگبار گلوله، فریاد میزند که سامان م را کشتند.  علت احساس فوری مادر، خوف دائمی از ترور فرزند، به دلیل وجود این سنت در صفوف پ ک ک و اطلاع خانواده از این مسئله از طریق سامان و اطرافیان بوده است.

این سنت از داده های پ ک ک، و تاریخ  مملو از جنایات این سازمان علیه مخالفین خود است.   به قتل رساندن معلمین روستاها به اتهام تدریس به زبان ترکی،  کشتن عاشقان در صفوف خود به اتهام عشق ورزیدن به جنس مخالف،  کشتن اعضای سابق به اتهام خیانت و به دلیل ترک صفوف آن، به قتل رساندن مخالفین سیاسی، همه در کارنامه این سازمان مخوف تاریخی دارند.  به اینها بمب گذاری در سطل های آشغال شهری و کشتن کارگران شهرداری از این طریق، تحت عنوان  "جنگ با ترکیه"  را اضافه کنید.

اما ترور سامان دانشور اولین جنایت این جریان به این شکل، علنی و در روز روشن، در کردستان ایران است.  پ ک ک تا این لحظه جرئت عملی کردن تروریسم نوع خود در ترکیه را در کردستان ایران نداشته است.  به یمن حضور کمونیست ها در این جامعه، فضا و توقع بسیار بالای سیاسی مردم در مقایسه با کردستان ترکیه، پژاک ، ناچارا یک نسخه پاستوریزه از پ ک ک در کردستان است.  تلاش میکنند با  "فعالیت مدنی"، اجتماعی و توده ای تداعی شوند و ظاهر چپ و میلیتانت ضد رژیمی را چاشنی این تصویر کنند.  به همین دلیل، در طول تمام سالهای گذشته، علیرغم ترک تعداد قابل توجهی از افراد مسلح آن، به ترور علنی، رسمی و در روز روشن روی نیاورده است.

تیم مسلح  این جریان در منطقه مریوان، که علنا و بدون کوچکترین مشکلی از طرف جمهوری اسلامی، مشغول مانور و نمایش سیاسی نظامی است، در توضیحات اولیه شان برای مردمی که علت ترور را جویا شده اند، گفته اند که فرد ترور شده مرتکب هیچ خطای ویژه ای نشده، جز اینکه صف حزب شان را ترک کرده و از این طریق به جنبش شان خیانت کرده و طبق سیاست این حزب، جرم فرد  "خائن"  عدام است.

سوال این است که  چه مولفه هایی تغییر کرده که پژاک امروز در روز روشن، در مقابل چشم اعضای خانواده، یکی از فرماندهان سابق خویش را اعدام میکنند و بر اعدام عنصر  "خائن"  تاکید دارند؟

 پاسخ روشن است!  میلیتاریسم، فضای جنگی، خطر حمله امریکا به ایران و احتمال راه افتادن جنگ نیابتی و به تباهی کشیده شدن جامعه، امیدی را برای ایفای نقش این جریان ایجاد کرده است.  طبق تحلیل اینها تبدیل جنگ اقتصادی و روحی و سیاسی امروز امریکا علیه ایران به یک جنگ نظامی ممکن  است.  فکر میکنند در چنین حالتی، یعنی گسیختن جامعه و شرایطی شبیه سوریه، به آنها همان شانس را میدهد که در سوریه داد.  تصور میکنند برمتن آشتی و دوستی امروزشان با رژیم،  جمهوری اسلامی مناطق کردنشین ایران را در اختیار آنها میگذارد تا ضمن اداره آن، از آن در مقابل مخالفین جمهوری اسلامی دفاع کنند.  پژاک برای انجام این رسالت با سه  مانع روبروست؛ اعضای ایرانی در صفوف خود، نیروهای متعدد اپوزیسیون از چپ تا راست و بالاخره مردمی که خواب و خیال این سازمان سر سازگاری ندارند.  ترور علنی از اعضای سابق صفوف خود پیام روشنی است به همه کسانی است که در صفوف خود این سازمان خیال  مخالفت و  "خیانت"  به مسیر سیاسی این سازمان را دارند.  پژاک نه فقط به صفوف خود هشدار میدهد، که به احزاب اپوزیسیون در کردستان، از چپ تا راست، هم هشدار میدهد که مخالفت با تصمیم و پروژه پژاک  (در اصل پ ک ک)  با  ترور پاسخ میگیرد.  نیرویی که فرماندهان و اعضای سابق خود را این چنین ساده و وحشیانه ترور میکند، ایجاد فضای رعب و وحشت در جامعه و هشدار به مخالفین خود در ابعادی فرا سازمانی و اجتماعی است.

  پژاک به فکر عقب زدن جامعه کردستان ایران تا سطح برهوت کردستان سوریه در روزهای اول شروع بحران این کشور است.

قطبی از ناسیونالیسم کرد، احزاب دمکرات کردستان ایران و  ....  در بلوک عربستان و ترامپ، برای تامین خیر و برکت  "کردایتی"، در کنار متحدین سابق داعش ایستاده اند و بلوک دیگر ناسیونالیسم کرد، متحدین پ ک ک  در کنار داعش های شیعه به فکر تامین نان و راه انداختن بیزنیس خویش، بر متن کشتار و تباهی زندگی میلیونها نفر در ایران، اند.

کمونیسم در کردستان ایران، اولین تجربه عقب راندن و پشیمان کردن ناسیونالیسم کرد در توطئه اش علیه کمونیسم و آزادیخواهی را در تاریخ مبارزه طبقاتی در کردستان، دارد.  ما کمونیست های این دوره، به صاحبان چنین پروژه های ارتجاعی اطمینان میدهیم که اینبار نیز آنها را پشیمان و عقب خواهیم راند!

 

ماجراجویی‌های خطرناک حکومت اسلامی ایران!

bahram.rehmani@gmail.com

پس از آن که آژانس بین‌المللی انرژی اتمی، روز دوشنبه اول ژوئیه، اعلام کرد که میزان ذخایر اورانیوم غنی شده ایران از مرز 300 کیلوگرم عبور کرده، آمریکا، فرانسه، بریتانیا، آلمان، روسیه و چین و هم‌چنین سازمان ملل متحد به این اقدام ایران واکنش نشان دادند.
وزرای امور خارجه آلمان، فرانسه و بریتانیا سه‌شنبه 11 تیر - دوم ژوئيه، گفتند از این‌که ذخایر اورانیوم ایران بیش از حدی که طی توافق اتمی‌(برجام) در سال 2015 تعیین شده، افزایش یافته، «به شدت نگران‌اند».
این سه کشور اروپایی در بیانیه‌ای که در این زمینه به‌طور مشترک با نماینده عالی اتحادیه اروپا تهیه شده، تصریح کرده‌اند افزایش ذخایر اورانیوم غنی‌شده ایران به تایید آژانس بین‌المللی انرژی اتمی رسیده است.
در این بیانیه که وزارت امور خارجه آلمان شامگاه سه‌شنبه منتشر کرد، آمده است: «تعهد ما به توافق اتمی وابسته است به اجرای کامل آن توسط ایران است.»
کشورهای اروپایی افزودند: «ما به تاکید از ایران می‌خواهیم که گامی را که برداشته برگرداند و از اقدامات دیگری که موجب تحلیل رفتن توافق اتمی شود، خودداری کند.»
حکومت اسلامی ایران، روز دوشنبه اعلام کرد که ذخیره اورانیوم 5/3 درصد غنی‌شده خود را به 300 کیلوگرم رسانده و هم‌زمان آژانس بین‌المللی انرژی اتمی نیز این موضوع را تایید کرد.

 

حکومت جهل و جنایت اسلامی ایران، در لبه انزوای مطلق قرار گرفته  و به ماجراجویی‌های خطرناکی روی آورده است. آن هم در شرایطی که گرانی و فقر و بیکاری در جامعه ایران غوغا می‌کند.
احتمالا تحلیل سران و مقامات حکومت اسلامی از وضعیت موجود خود، این است که بحران‌های داخلی و منطقه و بین‌المللی آن روزافزون و غیرقابل کنترل و حتی غیرقابل پیش‌بینی شده است. رد چنین روندی دو راه بیش‌تر وجود ندارد: یکم این که تسلیم رقبای خود شود و دوم این که نه تنها مقاومت کند، بلکه دست به تعرض هم بزند. اما سئوال این است که این حکومت چگونه مقاومت کند. این حکومت در داخل با نفرت عمومی مردم ایران روبه‌روست. در سطح منطقه و جهانی نیز به‌مثابه حکومت ترور و خشونت و جنگ‌طلب معروف شده است. پس احتمالا سران حکومت اسلامی به این نتیجه رسیده‌اند که نخست جرقه یک جنگ کوتاه‌مدت را بزند و سپس به‌سرعت پرچم تسلیم را بالا ببرد. چنین روندی برای حکومت اسلامی، وضعیتی را فراهم می‌کند که مخالفین خود در داخل را در سطح وسیعی سرکوب کنند و در سطح بین‌المللی تن به هرگونه سازشی بدهد تا شاید چند صباح دیگر سر پا بماند.
‏‏در سال 1359، در آغاز جنگ خانمانسوز ایران و عراق، خمینی بنیان‌گذار حکومت جهل و جنایت، تجاوز و غارت، خشونت و جنگ، گفته بود: «جنگ نعمت است»!
اما حکومت اسلامی سال 59 با حکومت اسلامی سال 98، زمین تا آسمان تفاوت دارد. یعنی اگر در آن دوران هنوز بخش عظیمی از مردم ایارن به این حکومت متوهم بود اما امروز بخشی عظیمی از مردم ایران، از این حکومت نفرت شدیدی دارند.
اما شاید نقل قول مهدی بازرگان نخست وزیر موقت حکومت اسلامی، شامل حال کنونی‌شان باشد که گفته بود «باران می‌خواستیم سیل آمد»! به‌عبارت دیگر، در چنین وضعیتی این احتمال وجود دارد که جنبش‌های اجتماعی ایران و نیروهای مخالف از فرصت استفاده کنند و کنترل را از دست حکومت اسلامی خارج سازند و ناقوس مرگ آن را به صدا درآورند.

سران و مقامات حکومت اسلامی، آشکارا با دست خالی، اما با وقاحت تمام بر طبل جنگ می‌کوبند؛ ظریف وزیر امور خارجه حکومت اسلامی ایران، روز دوشنبه 10 تیر، گزارش‌ها درباره عبور اورانیوم غنی‌شده ایران از مرز 300 کیلوگرم را تایید کرد.
به‌گزارش خبرگزاری صدا و سیما، محمدجواد ظریف گفت: «آن‌گونه که من مطلع شدم ایران طبق برنامه از مرز 300 کیلوگرم اورانیوم غنی شده عبور کرده است.» او، هم‌چنین گفت که ایران این اقدام را «از حقوق خود در داخل برجام» می‌داند.
بر اساس توافق اتمی ایران و گروه پنج به علاوه یک در تیر ماه سال 94 (برجام)، میزان ذخیره اورانیوم غنی‌شده در ایران نباید از سقف 300 کیلوگرم بیش‌تر شود.
ساعاتی پیش از آن، خبرگزاری فارس وابسته به سپاه پاسداران، به‌نقل از یک «منبع آگاه» ناشناس خبر داده بود که میزان ذخیره اورانیوم غنی‌شده ایران از 300 کیلوگرم عبور کرده است.
فارس به نقل از «یک منبع آگاه» که نام او ذکر نشده است، گفت که ذخایر اورانیوم غنی شده 67/3 درصد ایران از 300 کیلوگرم عبور کرده است.
عباس موسوی، سخن‌گوی وزارت خارجه حکومت اسلامی ایران هم در واکنش به این خبر گفت که جزئیات این مساله را سازمان انرژی اتمی بهتر می‌تواند توضیح دهد و او از این امر اطلاع ندارد.
یک روز پیش از انتشار این خبر مجید تخت‌روانچی، نماینده حکومت اسلامی ایران در سازمان ملل متحد، گفته بود: «عبور جمهوری اسلامی از سقف تعیین شده در برجام، نقض این توافق محسوب نمی‌شود و تهران در 10 روز آینده مذاکرات مهمی با سه کشور اروپایی در این زمینه خواهد داشت.»
او در برنامه «جی پی اس» شبکه تلویزیونی سی‌ان‌ان و در پاسخ به پرسشی درباره افزایش ذخایر اورانیوم ایران و نقض برجام، گفت که این توافق به ایران اجازه را می‌دهد که برخی از تعهدات خود را متوقف کند.
در این حال،‌ خبرگزاری تسنیم نیز به نقل از منابع آگاه نوشت که با توجه به تامین نشدن شرایط ایران و ناکافی بودن بسیار زیاد اینس‌تکس‌(ساز و کار ویژه مالی سه کشور اروپایی برای تجارت با ایران)، تهران به‌طور قطع، گام دوم را در زمان تعیین‌شده که به احتمال بسیار زیاد روز 16 تیر است عملیاتی خواهد کرد.
پیش از این،‌ حکومت اسلامی حدود 60 روز پیش و در نخستین سال‌گرد خروج آمریکا از برجام، اعلام کرده بود که دو تعهد مربوط به سقف اورانیوم غنی‌شده و آب سنگین را رعایت نخواهد کرد. دلیل این اقدام، بهره‌مند نشدن ایران از منافع برجام در پی بازگشت تحریم‌های آمریکا اعلام شد.
حکومت اسلامی ایران، روز 18 اردیبهشت خروج خود را از «برخی» تعهداتش ذیل برجام، اعلام کرد. هم‌زمان ایران به اروپا مهلتی 60 روزه داد تا منافعش را از توافق اتمی در حوزه‌های اقتصادی و بانکی، تأمین کند. کشورهای اروپایی گفته‌اند که اولتیماتوم ایران را نمی‌پذیرند و خواستار حفظ پای‌بندی تهران به برجام شده‌اند.
در همین حال، سخن‌گوی آژانس‌بین‌المللی انرژی اتمی نیز گفت که قرار است بازرسان این نهاد وابسته به سازمان ملل متحد، تازه‌ترین گزارش خود در این مورد را به آژانس ارائه کنند.
بریتانیا، فرانسه،‌ آلمان و اتحادیه اروپا از حکومت اسلامی خواسته‌اند به همه تعهداتش در برجام پایبند باشد و گفته‌اند تهدید و ضرب‌الاجل را نمی‌پذیرند.
براساس این گزارش، بازرسان آژانس بین‌المللی انرژی اتمی روز دوشنبه وزن تولید مواد غنی شده ایران را اندازه‌گیری کردند و ذخایر ایران از سقف 300 کیلوگرم عبور کرده است.

در واکنش‌ها به افزایش ذخیره اورانیوم غنی شده توسط حکومت اسلامی ایران، سخن‌گوی دبیرکل سازمان ملل متحد ضمن ابراز نگرانی نسبت به کاهش تعهدات برجامی، از حکومت اسلامی ایران خواست به تعهدات خود ذیل برجام پایبند بماند. به گزارش خبرگزاری رویترز، استفان دوجاریک، سخن‌گوی سازمان ملل روز دوشنبه در جمع خبرنگاران در خصوص کاهش تعهدات برجامی ایران در قالب افزایش غنی‌سازی اورانیوم، گفت: چنین اقدامی نه به حفظ توافق کمک می‌کند و نه منافع اقتصادی محسوسی را برای مردم ایران تامین می‌کند. این مسأله باید از طریق سازوکاری که توسط برجام راه‌اندازی شد، مورد بررسی قرار گیرد.

رییس جمهوری فرانسه از این حکومت خواست که فورا روند غنی سازی اورانیوم را متوقف کند.
مکرون در بیانیه‌ای که روز سه‌شنبه دوم ژوئیه - 11 تیرماه در پاریس منتشر شد ضمن ابراز نگرانی از اقدام ایران افزود که در روزهای آینده فرانسه برای اطمینان از رسیدن ایران به انتظاراتش از برجام و تداوم منافع اقتصادی این توافق برای ایران گام‌هایی برمی‌دارد.

چین هم از این مسئله ابراز تاسف کرده است. گنگ شوانگ،‌ سخن‌گوی وزارت خارجه چین،‌ روز سه‌شنبه‌ دوم ژوئیه - 11 تیرماه از تصمیم حکومت اسلامی ایران به افزایش غنی‌سازی اورانیوم، ابراز تاسف کرد اما در عین حال آمریکا را عامل اصلی این اتفاق دانست.
به گزارش خبرگزاری رویترز،‌ شوانگ در پکن به خبرنگاران گفت که چین از تصمیم ایران «متاسف» است اما هم‌زمان تاکید کرد که سیاست «فشار حداکثری ایالات متحده آمریکا ریشه اصلی» تنش‌های کنونی است.
چین از همه طرف‌ها خواست که با دیدگاهی کلی و درازمدت و با حمایت از توافق هسته‌ای موسوم به «برجام» مانع تنش‌های بیش‌تر شوند.

روسیه هم ایران را به آرامش دعوت کرد و از این کشور خواست تا از اقدامات احساسی خودداری کند. سرگئی لاوروف، وزیر خارجه روسیه هم حکومت اسلامی ایران را به «حفظ ‌آرامش» دعوت کرد و از این کشور خواست که از «اقدامات احساسی خودداری کند» و مفاد اساسی توافق هسته‌ای را اجرا کند.

پیش‌تر کاخ سفید در واکنش به این اقدام ایران در بیانیه‌ای اجازه غنی‌سازی اورانیوم را در هرگونه سطحی به ایران یک اقدام اشتباه دانست و بر احیای سیاست غنی‌سازی صفر در برابر حکومت اسلامی تاکید کرده بود. هم‌زمان، دونالد ترامپ، رییس جمهوری آمریکا، هشدار داده است که حکومت ایران با «آتش بازی می‌کند».

بنیامین نتانیاهو، نخست‌وزیر اسرائیل هم با صدور یک بیانیه حکومت اسلامی ایران را به نقض تعهدات هسته‌ای متهم کرد. او گفت اسرائیل اجازه نمی‌دهد ایران به سلاح هسته‌ای دست یابد. نخست وزیر اسرائیل، هم‌چنین خواهان تشدید تحریم‌های اتحادیه اروپا علیه ایران شد.

جرمی هانت، وزیر امور خارجه بریتانیا، هم از عبور ذخایر اورانیوم غنی‌شده ایران از سقف تعیین شده 300 کیلوگرم، را «بی‌اندازه نگران‌کننده» خواند.
هانت گفته بود که بریتانیا به توافق پایبند می‌ماند و از همه ابزارهای دیپلماتیک برای کاهش تنش‌ها در منطقه استفاده می‌کند. او از حکومت اسلامی ایران خواست از هرگونه اقدام مغایر دیگری درباره توافق هسته‌ای خودداری کند و مجددا به اجرای تعهدات خود بازگردد.
هم‌چنین به نقل از هانت گزارش شده است که او در گفتگو با «اسکای نیوز»، گفته است اگر ایران تعهداتش در برجام را نقض کند، بریتانیا از این توافق خارج خواهد شد.

یک منبع وابسته به وزارت امور خارجه آلمان به خبرگزاری رویترز گفت که آلمان بسیار از آن‌چه ایران روز دوشنبه درباره افزایش حد اورانیوم غنی‌سازی شده ورای آن‌چه در توافق سال 2015 با این کشور تعیین شده، نگران است.
این منبع که نامش ذکر نشده، به رویترز گفت: «ما ایران را فرا می‌خوانیم تا گامی را که برای کاهش تعهدات برجامی‌اش برداشته بازگرداند و برجام را تحلیل نبرد.»

 

حکومت اسلامی ایران در سال 2015، در توافق هسته‎ای با گروه 5+1 (برجام) تعهد کرده بود که ذخیره اورانیوم غنی‌شده خود را زیر 300 کیلوگرم نگه دارد.
با خروج یک‌طرفه آمریکا از برجام و برگرداندن تحریم‌های ایران، حکومت اسلامی در واکنش به آن‌چه «بی‌عملی» کشورهای اروپایی در برابر تحریم‌ها می‌خواند، اعلام کرد که به سقف نگه‌داری 300 کیلوگرم اورانیوم غنی‌شده با خلوص کم و 130 تن آب سنگین پایبند نخواهد ماند.
چند روز پیش آلمان، فرانسه و بریتانیا، سه کشور اروپایی طرف برجام، طی یک نامه رسمی دیپلماتیک به حکومت اسلامی ایران درباره تبعات کاهش تعهدات اتمی‌اش هشدار داده بودند. این کشورها هشدار داده بودند که اگر حکومت اسلامی ایران دست به اقداماتی بزند که به زمینه نقض توافق هسته‎ای را فراهم کند، اروپا توانایی کم‌تری برای کمک به ایران خواهد داشت.

این اقدام حکومت اسلامی ایران، می‌تواند زمینه را برای بازگشت تحریم‌های بین‌المللی که با هدف محدود کردن فعالیت هسته‌ای حکومت اسلامی ایران وضع شده بود، فراهم کند.
توسعه ذخایر اورانیوم غنی‌شده حکومت اسلامی ایران، در شرایطی صورت می‌پذیرد که پس از سرنگونی یک پهپاد آمریکایی از سوی ایران تنش‌ها میان تهران و واشنگتن افزایش یافته است. پیش از آن نیز ایران به حمله به چند تانکر نفتی در تنگه هرمز متهم شده بود.

بر اساس برجام، ایران تنها مجاز به تولید اورانیوم 235 غنی‌شده با خلوص پایین و غلظت کم‌تر از 4 درصد است که می‌تواند برای تولید سوخت در نیروگاه‌های هسته‌ای مورد استفاده قرار گیرد.
در حال حاضر، درصد غلظت اورانیوم در ایران افزایش نیافته بلکه تنها وزن این مواد از مرز مجاز 300 کیلوگرم در برجام عبور کرده است.
سازمان کنترل سلاح می‌گوید: «ذخیره 1050 کیلوگرمی می‌تواند در روند غنی‌سازی قرار بگیرد و ماده لازم برای ساخت یک بمب را تولید کند.»
حکومت اسلامی ایران، کاهش تعهدات خود را مستند به بند 26 و 36 توافق هسته‌ای می‌داند. بر اساس این دو بند، حکومت اسلامی به دلیل عدم اجرای تعهدات طرف مقابل می‌تواند تعهدات خود را کاهش دهد و این به‌معنای نقض برجام نیست.
گذر از مرز 300 کیلوگرم گام اول حکومت اسلامی ایران برای کاهش تعهدات برجامی است. گام دوم شانزدهم تیر برداشته می‌شود و به‌گفته عباس موسوی، سخن‌گوی وزارت امور خارجه حکومت اسلامی، گام دوم «مقداری مباحث مربوط به غنی‌سازی است که درصد آن به‌زودی اعلام می‌شود.»
برخی کارشناسان معتقدند اگر ایران بخواهد درصد غنی‌سازی را بالا ببرد در گام دوم اقدام به غنی‌سازی 20 درصدی خواهد کرد.

خبرگزاری رویترز در گزارشی به نقل از دیپلمات‌های اروپایی، گزارش داد که رهبران اروپایی فعلا قصد ندارند از «مکانیسم ماشه» در خصوص ایران استفاده کنند.
این خبرگزاری اضافه می‌کند که اروپا در حال حاضر تلاش می‌کند تا بحران را در خصوص برنامه هسته‌ای ایران کاهش دهد.
این دیپلمات‌های اروپایی، هم‌چنین تاکید کرده‌اند که فعلا برنامه‌ای برای باز فعال سازی تحریم‌های سازمان ملل متحد علیه ایران ندارند.
«مکانیسم ماشه» بخشی از توافق هسته‌ای موسوم به برجام است که در صورت عدول ایران از تعهداتش تحریم‌های سازمان ملل علیه ایران مجددا فعال شوند.
یکی از تعهدات ایران در برجام محدودیت در ذخیره اورانیوم غنی‌شده 67/3 درصد به میزان 300 کیلوگرم است. ایران در برجام تعهد داده بود که این 300 کیلوگرم را تا 15 سال حفظ کند و از این حد بالاتر نرود.
این در حالی‌ست که جواد ظریف، وزیر امور خارجه ایران روز دوشنبه اعلام کرد که تهران افزایش ذخایر اورانیوم غنی‌شده را پیش‌تر به اطلاع آژانس بین‌المللی انرژی اتمی رسانده است.

 

در عین حال تغییراتی نیز در عراق به چشم می‌خورد که به‌نفع حکومت اسلامی ایران نیست. عادل عبدالمهدی، نخست‌وزیر و فرمانده کل نیروهای مسلح عراق سه‌شنبه 2 ژوئیه - 11 تیر با صدور فرمانی دستور داد همه دفاتر حشد الشعبی در سراسر عراق تعطیل شود. طبق این فرمان تمام نیروهای حشدالشعبی جزئی از نیروهای مسلح عراق هستند و باید مطابق فرمان فرمانده کل نیروهای مسلح عمل کنند و رئیس این گروه را نخست‌وزیر تعیین خواهد کرد. شاخه‌های موجود در حشدالشعبی که به نیروهای مسلح نمی‌پیوندند می‌توانند در چارچوب قانون فعالیت سیاسی انجام دهند و این افراد با کسب مجوز اجازه حمل سلاح خواهند داشت. هر گروه مسلحی که به‌صورت محرمانه یا علنی خارج از این مقررات فعالیت کند «غیرقانونی» تلقی می‌شود. بر اساس دستور عادل عبدالمهدی تمامی دفاتر تجاری و مراکز ایست بازرسی حشدالشعبی بسته می‌شود. بر اساس این فرمان این اقدامات می‌بایست تا پایان ماه جاری میلادی به اجرا درآید.
مقتدی صدر، رهبر جریان صدر عراق در پی فرمان عادل عبدالمهدی، نخست‌وزیر این کشور برای تعطیلی همه دفاتر و شعبه‌های حشدالشعبی، با انتشار پیامی در توئیتر دستور داد تمام مقرهای نیروهای «سرایا السلام» تعطیل و عنوان این گروه نیز لغو شود. صدر اعلام کرد تصمیم نخست‌وزیر عراق برای تعطیلی دفترهای حشدالشعبی نخستین گام در مستر تاسیس دولت قدرتمند مرکزی است. او از نیروهای شبه‌نظامی خواست که از دولت تمکین کنند. نیروهای سرایا السلام شاخه نظامی جریان صدر عراق با حشدالشعبی همکاری داشت.
این نیرو بیش‌تر وابسته به سپاه قدس به فرماندهی پاسدار قاسم سلیمانی است و اواخر سال 2014، به فرمان آیت الله سیستانی، مرجع شیعه در نجف، زیر پرچم «نیروهای بسیج مردمی»‌‌(حشد الشعبی) و ظاهرا با کمک به ارتش عراق و هم‌چنین ائتلاف بین‌المللی به رهبری آمریکا در از بین بردن قدرت نظامی نیروهای گروه دولت اسلامی‌(داعش) در عراق، فعالیت خود را آغاز کرد. اوایل سال جاری و با جاری شدن سیل ویرانگر در ایران، حکومت اسلامی بخشی از این نیرو را به‌بهانه کمک به سیل‌زدگان وارد ایران کرد و گفته می‌شود آن‌ها را در مناطق حساس جنوب ایران مستقر کرده‌اند.

واقعا با این وضعیت یک سئوال مهم این است که اگر جنگی رخ دهد چه وقایع مهلک و ویران‌گری برای مردم ایران و منطقه خواهد داشت؟ تحلیل‌گران بین‌المللی هشدار می‌دهند: نباید به پتانسیل نظامی ایران ارزش بیش از حد را قایل شد. در واقع، در سال 1991، ارتش عراق، که «چهارم در جهان» نامیده می‌شد، در عرض چند روز تحت ضربه‌های ائتلاف بین‌المللی به فرماندهی آمریکا شکست خورد. در واقع، نیروهای مسلح حکومت اسلامی ایران، دارای بودجه نظامی هنگفت (حدود 16 میلیارد دلار در سال 2016) است، که بیش از نیمی از این مبلغ را «سپاه پاسداران حکومت اسلامی» دریافت می‌کند. این تقریبا به اندازه ترکیه یا اسرائیل است. با این حال، هزینه‌های نظامی رقیب اصلی ایران، یعنی عربستان سعودی، به 60 میلیارد دلار می‌رسد. علاوه بر این، تحریم بین‌المللی به حکومت اسلامی اجازه نمی‌دهد که آخرین نوع از سلاح‌ها را خریداری کند و قطعات یدکی را برای وسایل قدیمی تهیه کند.
حکومت اسلامی ایران، تنها با تاخیر زیاد قادر به دریافت سیستم‌های دفاع هوایی روسی اس 300 شد و هنوز جنگنده چند منظوره سوخو 30 را نگرفته است. نیروی زرهی ایران، که بر اساس تانک مدرنیزه شده شوروی T-72 تشکیل شده، کهنه شده است. در عین حال، سپاه پاسداران در بعضی رشته‌ها، به‌ویژه در ایجاد موشک‌های بالستیک بر اساس تکنولوژی‌های کره شمالی، موفقیتی به‌دست آورده است.
به‌گفته تحلیل‌گران موسسه بین‌المللی مطالعات استراتژیک لندن، تجهیزات و تکنیک نظامی ایران به‌طور جدی کهنه شده است، اما ایران دارای قدرتمندترین نیروی موشکی بالستیک در خاورمیانه است که در حکم بزرگ‌ترین تهدید برای دشمن بالقوه است. هشت نوع از 13 موشک بالستیک، قادر به حمل کلاهک هسته‌ای هستند. این بدان معنی است که حکومت سالامی ایران به دلیل ضعف نیروی هوایی خود در صورت هر حمله بلافاصله به کاربرد سلاح موشکی متوسل خواهد شد.


حکومت اسلامی ایران، ملزم به رعایت همه بندهای توافق اتمی‌(برجام) و اجرای کامل قطع‌نامه 2231 شورای است و خروج یک کشور‌(آمریکا و یا بریتانیا) و یا تمام دیگر کشورهای امضاء‌کننده، این الزام قانونی ایران را معلق نمی‌کند.
پیش از تصویب قطع‌نامه 2231 شورای امنیت، بانک مرکزی ایران تحریم بود، دارایی‌های ایران خارج از کشور مسدود شده بود و ایران عملا زیر فصل 7 منشور سازمان ملل متحد قرار داشت که بند 42 آن استفاده از ظرفیت نظامی‌(جنگ) را برای مقابله با تهدید یک کشور مجاز می‌داند.
بعد از تصویب قطع‌نامه و اجرایی شدن برجام، ایران در ردیف کشورهای متعارفی قرار گرفت، غنی‌سازی اورانیوم‌(با استفاده از چهار هزار سانتریفیوژ) شکل قانونی پیدا کرد، آزمایش‌های موشکی‌(با شرط‌هایی) مجاز شمرده شد، سامانه دفاع موشکی اس 300 به ایران تحویل شد و علاوه بر برداشته شدن تحریم‌های نفت و گاز و سرمایه‌گذاری‌های خارجی، میلیاردها دلار دارایی‌های مسدود شده ایران نیز در اختیار حکومت اسلامی، یعنی حکومت تبه‌کاران و غارتگران قرار گرفت.

در چنین وضعیتی، دزدی‌ها مقامات حکومتی و نزدیکان آن زیاد شده است. برای مثال، روز گذشته دادگاه رسیدگی به اتهامات مریم‌هاشمی فرزند محمد، مدیرعامل شرکت نادین فرتاک پارسیان که در حین خروج از ‏کشور دستگیر شده بود و چند نفر دیگر از متهمان یکی دیگر از پرونده‌های اقتصادی کشور با ریاست قاضی ‏صلواتی برگزار شد.
نکته قابل تامل این است که پرونده 264 نفر شاکی دارد و یکی از پرونده‌های مهم در حوزه اخلال در نظام اقتصادی به‌شمار ‏می‌رود. تحصیل مال از طریق «نامشروع» برای متهمان این پرونده در حدود 696 ‌میلیارد و 812 ‌میلیون و 461 ‏هزار و 405 ریال، اعلام شده است. محمد‌هاشمی فرزند محمدرضا، علی‌هاشمی فرزند محمد، مصطفی‌هاشمی فرزند محمدرضا، ‏محمدرضا‌هاشمی فرزند محمد، حسن‌هاشمی فرزند علی اکبر، ابوالفضل‌هاشمی فرزند غلامحسین، محسن ثابت قدم راسخ فرزند ‏علیرضا، ابراهیم مختاری فرزند احمد و بهرام شازده احمدی فرزند اکبر از دیگر متهمان این پرونده بودند.

روزنامه شرق در گزارشی درباره جداول حقوقی منتشر‌شده از طرف صندوق بازنشستگی کشور نوشت: «بررسی‌های جداول حقوقی منتشر‌شده از طرف صندوق بازنشستگی کشور نشان می‌دهد که تمام اعضای موظف هیئت‌مدیره صندوق بازنشستگی کشور و شرکت‌های تابعه این مجموعه، برخلاف قانون خدمات کشوری، نجومی‌بگیر هستند. برخی اعضای هیئت‌مدیره شرکت آتیه صبا، حتی حقوق 54 میلیون تومانی هم دریافت کرده‌اند؛ در‌حالی‌که طبق قانون، پرداخت این ارقام تخلف بوده و منابع مالی اضافی باید به حساب دولت بازگردد.»
شرق در ادامه گزارش خود می‌نویسد: «بر‌اساس جداولی که در سامانه شفافیت صندوق بازنشستگی منتشر شده است، تمام شش نفر عضو هیئت‌مدیره این صندوق حقوق نجومی دریافت می‌کنند. اگر پایه حقوق کارمندان در سال 97 را دو میلیون تومان در نظر بگیریم، اعضای هیئت‌مدیره این شرکت حداکثر می‌توانند 14 میلیون حقوق دریافت کنند؛ در ‌حالی‌که میانگین حقوق دریافتی شش عضو هیئت‌مدیره این صندوق، 18 ‌میلیون ‌و 701 هزار تومان است.»
این درحالی است که اگر کارمند و یا کارگری در ماه 2 میلیون حقوق بگیرد و دست به آن نزند در آخر سال 24 میلون تومان پول خواهد داشت. تقریبا نصف حقوقی که برخی از اعضای هیات مدیره در یک ماه دریافت می‌کنند.
جالب است این‌ها اعضای هیات مدیره صندوق بازنشستگی کشور هستند یعنی کسانی که با آسیب‌پذیرترین اقشار سروکار دارند و بعد حقوق 18 میلیونی دریافت می‌کنند. به‌نظر هم می‌رسد که حقوق‌شان را سرماه می‌گیرند.
کسی  که حقوق 18 میلیونی یا 54 میلیونی می‌گیرد، نباید هم درد گرانی را بفهمد.
با حقوق 18 میلیونی، سیب زمینی 8 هزار تومانی ارزان محسوب می‌شود. گوشت کیلویی 100 هزار تومانی به چشم نمی‌آید.

ایلنا در گزارشی نوشت که سبد معیشتی کارگران و کارگران بازنشسته با بیش از چهار میلیون تومان کسری در قیاس با سبد معیشتی آنان در اسفند ماه سال 97 روبرو است.
ایلنا نوشته است که دستمزد یک کارگر دارای یک فرزند با احتساب مزایا به 2 میلیون و 200 هزار تومان در ماه می‌رسد، در حالی که سبد معاش او 6 میلیون و 480 هزار تومان در ماه است. به این ترتیب سبد معیشتی یک کارگر شاغل با 4 میلیون و 280 هزار تومان کسری روبه‌رو است. یعنی یک کارگر شاغل 4 میلیون و 280 هزار تومان عقب ماندگی مزدی دارد.
ایلنا، افزوده است که عقب‌ماندگی مزدی بازنشستگان کارگری به 4 میلیون و 780 هزار تومان بالغ می‌شود، یعنی نسبت به کارگران به میزان 500 هزار تومان عقب‌ماندگی معیشتی بیش‌تری دارند، به ویژه این‌که بازنشستگان به دلیل کهولت سن با هزینه‌های درمانی بیش‌تری روبه‌رو هستند و این فقر مضاعفی را بر آنان تحمیل می‌کند.

در چنین شرایطی، گرانی و تورم و فقر برای اکثریت شهروندان جامعه ایران غیرقابل تحمل شده است. ایسنا نوشت آمارهای رسمی نشان می‌دهد که در خردادماه سال جاری نسبت به همین ماه در سال گذشته سیب زمینی، رب گوجه فرنگی و پیاز بیش‌ترین افزایش قیمت را در بین کالاهای خوراکی داشته‌اند.
آمار جدید مرکز آمار از متوسط قیمت اقلام خوراکی در مناطق شهری ایران در خردادماه از این حکایت دارد که بیش‌ترین افزایش قیمت نسبت به ماه مشابه سال قبل مربوط به سیب‌زمینی با 8/296 درصد، رب گوجه‌فرنگی 6/245،  پیاز 4/156، گوجه‌فرنگی 9/143 و شکر با 4/119 درصد است.
در سایر اقلام در خردادماه سال جاری تورم گوشت گوسفند 104 درصد، گوشت گاو یا گوساله 119 درصد و مرغ ماشینی 57 درصد گزارش شده است.
برنج ایرانی نیز در خرداد سال جاری در مقایسه با ماه مشابه سال قبل ۶۵ درصد افزایش قیمت داشته و از حدود 13 هزار و 766 تومان در هر کیلو به 20 هزار و 600 تومان رسیده است.
بی‌تردید این اقدامات تنش‌زای حکومت اسلامی و آمریکا و...، نه تنها هیچ نفعی برای مردم ایران ندارد، بلکه بر علیه آن‌هاست. جنگ غیر از وحشت و کشتار، فقر و فلاکت، فرار و ویرانی هیچ نفعی ندارد و نفع آن به‌طور مطلق، به جیب شرکت‌های تولید‌کننده سلاح و دولت‌های آن‌ها می‌ریزد. تاکنون نیز تداوم و تشدید تحریم‌های آمریکا علیه ایران، موجب و گرانی، بیکاری، فقر و فلاکت بیش‌تر مردم شده است.
با این وجود، تنها راه رهایی از بحران‌ها اقتصادی، سیاسی و جنگ مخرب و ویران‌گر، تشدید مبارزه همه‌جانبه کارگران، زنان، جوانان، دانشجویان، هنرمندان، روشنفکران، بازنشستگان، فعالین زیست محیطی و خلق‌های تحت ستم و برابری‌طلب سراسر جامعه ایران علیه کلیت حکومت اسلامی با هدف سرنگونی آن و برپایی یک جامعه آزاد و برابر و عادلانه خودمدیریت شورایی بدون دخالت نیروهای خارجی است.
سه‌شنبه یازدهم تیر 1398 – دوم ژوئیه 2019

یادداشت کارگری هفته

یادداشت کارگری هفته 

در ایران هیچ مقام و مرجعی ؛ مرگ و مصدومیت کارگران

در برابر حوادث حین کار را پاسخگو نیست !

امیر جواهری لنگرودی

info@karegari.com

   

 

مجله روزشمار کارگری هفته شماره۱۳، تعدادی معینی از خبرهای اسفبار جان باختن کارگران از جمله : مرگ کارگر پرستار حین کار ، درگذشت کارگران معادن و امور ساختمانی و پاک سازی فاضلاب ها و غیره را گزارش نموده است . اقدام به خودکشی کارگران که در اکثر مواقع به دلیل عدم پرداخت مطالبات حقوقی آنان توسط کارفرمایان ( بخش دولتی و خصوصی ) و مواردی نظیر اخراج زودرس یا سنگینی کار و استرس ناشی از زمان طولانی کا ر و غیرهگزارش شده است . حوادث ناشی از کار عبارت است؛ از اتفاق یا پیامدی  که در جریان انجام کار پدید آمده و با صدمات شغلی مرگبار یا غیر مرگبار همراه می باشد .

با ذکر نکته فوق ، حادثه ناشی از کار، از دیدگاه صندوق تأمین اجتماعی به ما می گوید: 

مطابق ماده ۶۰ قانون تامین اجتماعی، حوادث ناشی از کار حوادثی است که در حین انجام وظیفه و به سبب آن برای بیمه شده اتفاق می افتد . مقصود از حین انجام وظیفه تمام اوقاتی است که بیمه شده در کارگاه یا موسسات وابسته یا ساختمان ها و محوطه آن مشغول کار باشد و یا به دستور کارفرما در خارج از محوطه کارگاه عهده دار انجام ماموریتی باشد. اوقات مراجعه به درمانگاه و یا بیمارستان و یا برای معالجات درمانی و توانبخشی و اوقات رفت و برگشت بیمه شده از منزل به کارگاه جز اوقات انجام وظیفه محسوب می گردد، مشروط بر اینکه ، این حادثه غیر مترقبه ، در زمان عادی رفت و برگشت به کارگاه اتفاق افتاده باشد .حوادثی که برای بیمه شده حین اقدام برای نجات سایر بیمه شدگان و مساعدت به آنان اتفاق می افتد حادثه ناشی از کار محسوب می شود.

متاسفانه ایران در زمینه‌ی رعایت مسائل ایمنی کار در میان کشورهای جهان رتبه ۱۰۲ را به خود اختصاص داده ‌که رتبه بغایت پایینی است. با اینهمه باید گفت : ایران فاقد آمار دقیق و مسئولانه از جانب دولت و مراکز آماری در باب حوادث حین کار می باشد . سه سازمان بیش از هر نهاد دیگری ، مسئول جمع آوری داده های آماری مربوط به حوادث کاری بوده اند : ۱- سازمان تامین اجتماعی ۲- سازمان آتش نشانی ۳- سازمان پزشکی قانونی کشور . دراین میان، سازمان تامین اجتماعی صرفا آن بخش از سوانح ، از جمله سوانح ناشی از کار را ثبت می کند که به بیمه شدگان اش مربوط باشند و در اساس  سوانح شغلی فاقدان پوشش بیمه ای را در بر نمی گیرد . سازمان آتش نشانی نیز فقط آن دسته از سوانح شغلی را ثبت می کند که درمقطع زمانی وقوع شان به خود این سازمان احاله می شوند و سایر مواردی را که محل رجوع اش قرار نمی گیرند ، پوشش نمی دهد . پزشک قانونی هم لیست آماری ویژه منتشرنمی سازد ، مگر در ارتباط با وزارت خانه های معینی رقم ارائه می دهد . در بستر چنین فقر گسترده ی اطلاعاتی است که مرکز آمار و اطلاعات راهبردی وزارت تعاون، کار و رفاه اجتماعی با اتکاء به داده های سراسری پزشکی قانونی برای نخستین بار به تهیه و پردازش داده هایی که از این رهگذر عرضه شده، دست یازیده است. با اینهمه تمهیدات هزینه بر، ما باز کماکان فاقد اطلاعاتی کلیدی در باره ی سوانح شغلی در ایران هستیم.

طی سال گذشته مطابق آمارها، تعداد آسیب شغلی در سال ۹۷، حدود ۹هزار و ۹۹۶ نفر حادثه گزارش شده که ۹۷.۲ درصد مربوط به مردان و تنها ۲.۸ درصد مربوط به زنان می باشد. این در حالیستکه ؛ معاون طب کار و کمیسیون پزشکی اداره کل تامین اجتماعی اعلام می کند: " تعداد ۳۰ هزار مورد حادثه ناشی از کاردرسال (۱۳۹۶) داشته ایم".  او به این نکته مهم نیز اشاره می کند که ۱۲میلیون و ۶۰۰ هزار نفربیمه شده ما هستند، که نرخ بروز حادثه بر اساس تعداد بیمه شدگان محاسبه می شود.  همچنین در این سال،۵۶۷ کارگر از جمله ۶ کودک جان باختند. می توان گفت این حوادث همچنان رو به افزایش است. برخی منابع از مرگ روزانه ۵ تا ۷ کارگر ساختمانی براثر حوادث کاری در طول سال گذشته خبرداده اند. همچنین طی دو سال ۹۶ و ۹۷ بیش از دهها مورد تصادف سرویس رفت وآمد کارگران گزارش شد که در نتیجه آن بیش از دهها کارگر کشته و صد ها تن از کارگران مصدوم گشته اند . صد البته این همه آمار نیست .

باید یاد آور شد؛ همانگونه که داریوش پناهی زاده ، معاون طب کار و کمیسیون پزشکی اداره تامین اجتماعی می گوید؛ مجموعه این آمار محافظه کارانه دولتی مربوط به کارگرانی است که تحت پوشش تامین اجتماعی و قانون کار قرار دارند. این در حالی است که ۹۰ درصد از نیروی کار ایران یا رقمی معادل حدود یازده میلیون کارگر از شمول قانون کارکشور خارج هستند. اما به این علت آمار آسیب دیده گی و مرگ ، این بخش از کارگران یا کارگران  ساختمانی - کولبران ( که هر ساله تعداد زیادی از آنان به دلیل مخاطرات پرتاب شدن از کوه و یا تیراندازی مستقیم توسط نیروهای انتظامی مرزبان کشته یا مجروح و راهی بیمارستان ها می شوند) ، مهاجر و پناهندگان که معمولا در حاشیه ای ترین بخش کار به دشوارترین نوع مشاغل زیان آور اشتغال دارند، بر ما پوشیده و نامعلوم است.

نکته دیگری که در مورد آمار دولتی وجود دارد این است که آمار مذکور فقط به آ ن نوع از حوادث شغلی اختصاص دارد که منجر به قطع انگشت یا شکستن پا یا حادثه ای مانند افتادن از ارتفاع است که منجر به مرگ کارگر می شود. در حالیکه رقم واقعی بیماری های شغلی ناشی از انجام کارهای سخت و زیان آور و سرطانزا که بصورت تدریجی   کارگران و خصوصا زنان و مردان کشاورز را از پا در می آورد در آمارهای دولتی دیده نمی شود. این در حالی است که بنا به پژوهش های نهادهای کارگری جهانی بیش از نیمی از مرگ کارگران در هر سال بخاطر بیماریهای شغلی و مهلک است.  به همین ترتیب انواع و اقسام بیماری های روحی و روانی که کارگران بخاطر انجام کار های سخت و یکنواخت بتدریج به آن دچار می شوند در محاسبات رژیم قرار ندارند. یا انواع بیماریهای روحی و افسردگی و استرس های کشنده ناشی از اذیت و آزار جنسی و تبعیض بیمارگونه جنسیتی که از طرف کارفرمایان و همکاران کارگر مرد به زنان کارگر یا زنان متقاضی کار یا کارگران همجنسگرا یا کارگران و کارمندان ترانسجسیتی و یا افراد کم توان تحمیل میشود در اساس برای مسئولین و متولیان نظام حاکم بر کشور موضوع بهداشت و ایمنی کار محسوب نمی شود!

بنابراین در رژیمی که به اعتراف رهبرش موضوع عدالت اجتماعی و عدالت اقتصادی طی چهار دهه گذشته در دستور کار آن نبوده است و بجای اقتصاد انسان محور از اقتصاد سود محور پیروی کرده است و نهاد های کارگری اش به استبدادی ترین شیوه تا به امروز،  مدیریت و سرکوب شده است. طبیعی است روند افزایش مرگ و میر و مصدوم شدن کارگران بخاطر انواع حوادث و بیماری های مهلک شغلی بمثابه یک بحران انسانی در کشور ما ادامه خواهد داشت.

هرچند در قانون کار موجود، وضعیت مسئولیت کیفری بروز حادثه مشخص است و آمده است : مسئولیت کیفری حادثه، حسب نظر بازرسان کار یا کارشناسان رسمی دادگستری و بر اساس رأی قضایی بر عهده مقصر یا مقصرین حادثه است. حسب ماده ۹۵ قانون کار مسئولیت اجرای مقررات و ضوابط فنی و بهداشت کار بر عهده کارفرما یا مسئولین واحدهای موضوع ذکر شده در ماده ٨۵ این قانون خواهد بود. هر گاه بر اثر عدم رعایت مقررات مذکور از سوی کارفرما یا مسئولین واحد، حادثه ای رخ دهد، شخص کارفرما یا مسئول مذکور از نظر کیفری و حقوقی و نیز مجازات های مندرج در این قانون مسئول است . برابر ماده ۹۶ قانون کار، مسئولیت ایمنی محیط کار و نظارت بر آن بر عهده وزارت کار است و بازرسان کار به عنوان ضابطین قضایی وظیفه دارند برابر آیین نامه‌ها و مقررات مربوطه به وظایف خود عمل کنند.

به گزارش روزشمار کارگری هفته ، کارگران در حین کار به دلیل فقدان ایمنی، دچار حادثه منجر به مرگ و مصدومیت شدید شدند. درگزارش موردی علت جان باختن کارگران سقوط از ارتفاع - برق گرفتگی - تخریب و ریزش آواز . چاه - سقوط به داخل دستگاههای کار- انفجار در محل ار- گاز گرفتگی در معادن - سوختگی در حین کار- انفجار مین- سکته در حین کار و زیر فشار کار - و سایر موارد ذکر شده است .بر اساس آمارها، کارگران ساختمانی سرلیست حوادث ناشی از کار هستند، به طوری که بیش از ۵۰ درصد از حوادث کار در کشور مربوط به کارگران ساختمانی است. برخی منابع از مرگ روزانه ۵ تا ۷ کارگر ساختمانی براثر حوادث کاری در طول سال گذشته خبرداده اند.

اشاره به سرتیتر گزارش شده، ما را درفهم مسئله - حوادث مرگبارحین کار- بیش از پیش یاری می رساند.  از جمله آمده است :

                                                                                                                                           *- انفجار گاز باعث مصدومیت چهار کارگر در مهاباد شد:                                                                       *- کارگر مخابرات استان لرستان حین کار، جان خود را از دست داد:                                                         *- فوت یک کارگر نظافتچی در اثر سقوط از ساختمان پنج طبقه:                                                           *- وخامت حال ۴ کارگر براثرسقوط تاور کرین ۳۰ متری در یک کارگاه ساختمانی ملاصدرای تهران:                                                                                          *- ۲ کارگر مصدوم  ساختمانی جان باختند :                                                                                   *- کارگر معدن همصفا آمل براثر ریزش آوارخفه شد و جان باخت :                                                                      *- یک کارگر ساختمانی حین کار در فردیس براثر سقوط ازداربست، جان باخت:                                                                                                *- مرگ ۶ کارگر در سایه فقدان ایمنی کار:                                                                   *- کارگر جوان معدن رزمجای غربی البرز شرقی براثر گازگرفتگی، جان باخت :                                                                                                     *- مرگ یک کارگر معدن در طزره:                                                                               *- فرمانده انتظامی ساری اعلام کرد:مرگ یک کارگر ساختمانی در حین حفر چاه در ساری:                                                                                                               *- مرگ یک کارگر شهرداری در ایلام:                                                                        *- مرگ یک کارگر در قائمشهر:                                                                               *- مرگ یک کارگر ساختمانی در فردیس:                                                          *- ۲۵ ضربه چاقو نصیبِ مامور وظیفه شناس شهرداری شد:                                                                             *- تکرار حوادث در معادن زغال سنگ البرز شرقی/ مرگ یک معدنچی بر اثر گازگرفتگی:                                                                                                                                                                                                                                                                * - یک کارگر در بویین زهرا بر اثر ریزش دیواره کوره آجرپزی جان خود را از دست داد.                                                                                                                       *- ۳ نفر درحادثه واژگونی خودرو حامل کارکنان شبکه بهداشت و درمان میانه، کشته و زخمی شدند:                                                                                                           *- مرگ یک کارگر معدنچی دیگر، این بار در معدن زغال سنگ دیزن‌کلای نور:                                                                                                       *- یک کارگر شهرداری تهران حین کار در بزرگراه آزادگان تهران براثر تصادف، فوت کرد:                                                                                                             *- دست یک کارگر ٢٠ ساله در چرخ گوشت صنعتی گیر کرد:                                                                           *- حادثه مرگبار برای کارگر شهرداری در بزرگراه آزادگان:                                                                                   *- چرا البرز شرقی حادثه‌خیز است؟ / ۴ حادثه در یک هفته:                                                                                                     *- یک کارگر۳۰ ساله حین کاربراثر سقوط به چاهک آسانسور، جان باخت:                                                                                                           *- اقدام به خودکشی یک کارگر پتروشیمی تندگویان/ حال عمومی کارگر مساعد است:                                                                                        *- یک کارگر حین کار در ساوجبلاغ براثر برق گرفتگی و سقوط از ارتفاع، جان باخت:                                                                                                         *- گازگرفتگی در معدن ذغال‌سنگِ شیردره سوادکوه/ دو کارگر فوت کردند:                                                                                                               *-  یک کارگر ساختمانی  حین کار درساری براثر برق گرفتگی، جان باخت:                                                                                                                *-  یک کارگر گلخانه خمینی شهر براثر برق گرفتگی، جان باخت :                                                                                          *- مرگ دو کارگر در اعماق چاه فاضلاب تصفیه‌خانه شهرک صنعتی اصفهان/ یک نفر مصدوم شد:
*- مرگ یک پرستار طرحی در ایلام در حین کشیک
:

                                                          

باید برای چندمین بار یاد آور گردم ، همه آنچه در روزشمار کارگری هفته ، بعنوان خبر های حوادث حین کار جمع آورده ام ، انعکاس همه اخبار نیست ّ بلکه جمع آوری آن حدی از خبر هایست که در سطح خبر گزاری های رسمی و شبکه های مجازی آمده است.

 بعنوان یک سطح از جمعبندی می توان گفت : باید در نظر داشت که علل وجودی کاهش توان چانه‌زنیِ نیروهای کار و تامین امنیت شغلی و تضعیف موقعیت پیشروی جنبش مطالباتی ، بدلیل پراکندگی ، جو ارعاب و پلیسی نمودن محیط های کارگری، بربستر عدم وجود تشکل مستقل کارگری،  هر کدام به‌ سهم خودشان زمینه‌ساز وضعیت‌هایی‌اند که تا حدی محمل بروز حوادث حین کار بشمار می آیند. 

باید گفت : در شرایطی که نیروهای کار عمدتاً نا متشکل‌اند، غالباً نیز وضعیت‌های محملِ بروز حوادث کاری دقیقاً در محل کار‌ بوقوع می پیوندد که خود علت العلل شکاف شغلی و زیر گرفتن امنیت کارگران بخش های مختلف تولیدی است. دراین میان موارد خود انگیخته ای نظیر، عدم در یافت به موقع حقوق های معوقه، پاداش و اضافه کاری، اخراج‌های گسترده، افزایش ناگهانی ساعات کاریِ موظف، افزایش چشمگیر قیمت غذا در محل کار یا کاهش چشمگیر کیفیت غذا در محل کار، قطع دریافتی‌های غیرنقدی متعارف، افزایش ناگهانی سن بازنشستگی و نادیده گرفتن مطالبات این نیروی میلیونی، سوانح شغلی در ابعادی وسیع را در محیط کاری بدلیل زیر بار نرفتن کارفرما در ایمن سازی محیط کار، فراهم می آید . هرچند حوادث غیر مترقبه که به مرگ کارگران منتهی می گردد، اینجا و آنجا می‌توانند نقطه‌ی عزیمت تحرکات کارگری باشند، مستقیماً و بی‌واسطه حادثه‌ساز نیستند. اما آن دسته از تحرکات کارگری که مطالبه‌ی اصلی‌شان فقط جبرانِ مافات در زمینه‌ی حادثه‌ی معینی است ، بدلیل عدم مسئولیت پذیری کارفرمای دولتی و خصوصی ویا شرکت های طرف قرارداد با کارگران ، و تعلل شرکت های بیمه ، همه و همه خانواده کارگران جانباخته را در گذران زندگی خود با دشواری روبرو می سازند . به همین قیاس است قضیه‌ی سوانح شغلی درمحل کار، که سبب ساز رودررویی با خانواده کارگر مصدوم یا جانباخته است . اساسا ایمنی محل کار یکی از مولفه های تعیین کننده ی شرایط کاری نیروی کار است . آن هم در کنار سایر مولفه هایی نظیر امنیت شغلی ، سطح کافی حقوق و دستمزدها ، میزان ساعات کاری، شدت کار، میزان پرداخت انواع حق بیمه ها ، میزان مرخصی ها ، میزان دسترسی به انواع خدمات اجتماعی ، درجه ی بهره وری از قانون کار، کیفیت و کیمیت تغذیه در محل کار ، نوع قرار دادهای کاری ، میزان دریافتی های غیر نقدی ، سن بازنشستگی ، زمان بندی دریافت حقوق و دستمزد ها ، وضعیت اسکان و غیره ... تمام این مولفه ها در پیوند با یکدیگر سرجمع ، شرایط کاری نیروی کارجامعه را تا حد زیادی تعین و موجودیت می بخشند . شرایط کاری، به‌نوبه‌ی ‌خود، از اصلی‌ترین عوامل تأثیرگذار بر مؤلفه‌های گوناگون شرایط زیستیِ خانواده‌های نیروهای کار است، مؤلفه‌هایی چون بهداشت و سلامت و درمان و آموزش و فراغت و مسکن و ازدواج و تغذیه و داشتن اوقات فراغت و بهره گیری از آن ، برخورداری از تامین اجتماعی ، قدرت خرید لازم انواع کالاها و غیره. همان گونه که پیشتر هم یاد آور شدم : از میان انواع مؤلفه‌های تعیین‌کننده‌ی شرایط کاریِ نیروهای کار، یقیناً ایمنی محل کار است که بیش‌ترین و فوری‌ترین و دیرپاترین و بی‌واسطه‌ترین تأثیر را بر شرایط زیستیِ خانواده‌های نیروهای کار بر جای می‌گذارد، هرچند، در قیاس با دامنه‌ی تأثیرگذاری سایر مؤلفه‌های تعیین‌کننده‌ی شرایط کاری، بر بخش به‌مراتب محدودتر و کوچک‌تری از خانواده‌های نیروهای کار، یعنی عمدتاً بر خانواده‌هایی که سرپرست‌شان دچار سانحه‌ی شغلی شده است. به‌ عبارت دیگر، افتِ ایمنی محل کار گرچه شرایط زیستیِ دامنه‌ی کوچک‌تری از خانواده‌های نیروهای کار را متأثر می‌سازد اما تأثیرگذاری‌اش از شدت و عمق و دوامِ به‌مراتب بیش‌تری برخوردار است. بنابراین، اگر از منظری اصولی به اهمیت مؤلفه‌ی ایمنی محل کار بنگریم، مطالبه‌ی ارتقای ایمنی محل کار باید در زمره‌ی مطالبات صدرنشینِ نیروهای کارگری برای بهبود شرایط کاری و زیستی‌شان قرار گیرد و این امر بیش از پیش بعهده سازمانگری و سامان یابی تشکل های مستقل کارگریست تا با استقلال عمل خود در تمامی عرصه ها با مدیریت و خرد جمعی و شورایی  بر تمام مشکلات فائق آیند.

یک حرامزاده سرخ در میان بیکاران!

یک حرامزاده سرخ در میان بیکاران!

(نگاهی به روش کار شوراهای بیکاران در امریکا)

"یک کارگر سرخ  آن حرامزاده ای است که در مقابل 25 سنت پیشنهادی  کارفرمایان، سی سنت را برای دستمزد خود طلب میکند." (جان اشتنبک – رمان "خوشه های خشم")

وقتی رهبران کارگری سخن از کارگران گرسنه در سال 1930 را پیش میکشیدند، هیچ اغراقی در کار نبود. در همین سال مطابق گزارش رسمی ادارات تعداد 95 نفر بر اثر گرسنگی جان خود را از کف داده اند. این آمار فقط مربوط به شهر نیویورک است و به هیچ وجه کامل نیست. به ازاء هر نفر از این آمار، تعداد خیلی بیشتری از فرط گرسنگی در راه مرگ بوده و برای تعداد بیشتری مصائب سختی را بدنبال داشته است.

جلسه مقدماتی کنفرانس  سراسری کارگران بیکار امریکا در روزهای پایانی مارس 1930 در شهر نیویورک برگزار گردید. جان اشمیت، کارگر اتوموبیل ساز و عضو واحد دیترویت حزب کمونیست، ریاست جلسه را بعهده داشت. هدف اجلاس پایه گذاری یک سازمان سراسری برای مبارزه کارگران بیکار بود. تعداد 215 نماینده از 49 شهر از هجده ایالت، بخشا به نمایندگی اتحادیه های چپ کارگری و بخشا به نمایندگی کمیته همکاری همسایگان بیکار  در محلات، در  جلسه حضور بهم رساندند. دوازده نماینده  را زنان تشکیل میدادند، سی و دونفر از میان جوانان و بیست درصد افریقای-امریکایی. از میان فراخوان دهندگان کنفرانس، سه نفر اصلی، یعنی ویلیام فاستر، اسراییل آمتر و رابرت مینور بجرم رهبری تظاهرات بیکاران سه روز قبل تر در زندان بسر میبردند. از شوراهای فعلا موجود میتوان از دوازده شورای شیکاگو با هریک شامل هزار عضو نام برد.

ارگانهای محلی و پایه مبارزه بیکاران یا همان شوراهای بیکاران در برخی از محلات فعال بوده و بطرق مختلف همکاری هایی نیز میان آنها شکل گرفته بود. این همکاری ها میتوانست برای جلوگیری از بیرون کردن یک مستاجر بدلیل عدم توانایی در پرداخت اجاره بوده باشد و یا یک همکاری برای همیاری به یک خانواده در حال گرسنگی زمینه آنرا فراهم آورده باشد. خانم هوسه هودسون از شرکت کندگان در کنفرانس تصویر روشنی از یک فعال شوراهای بیکاران بدست میدهد:

ما در شورای بیکاران آدمهای سرشلوغی هستیم. ما منتظر نمیمانیم تا همسایگان و اهالی محل در پی مشکل در تامین غذا و یا جواب سر بالای اداره اعانات دولتی درب شورا را به صدا در آورند. این خود ما هستیم که میخواهیم سر از اوضاع همسایگان در آوریم.

ببینید، اگر کسی محتاج نان شب باشد و یا دو سه بار مراجعه به اداره کمک های دولتی درد وی را چاره نکرده باشد، طبعا همسایگان درباره اش میدانند و در مورد آن حرف میزند. ما دنبال این همسایگان و مشکل پیش آمده میافتیم. خیلی طبیعی است که هدف و نقش ما اظهار همدردی و یا بیان مخالفت خود با عاملین این مرارتها نیست. ابدا. ما فعالانه و با اشتیاق دنبال تماس با این همسایگان را میگیریم، و در صورتیکه مایل باشند، دستتشان را در دست واحدهای مربوطه در شورای بیکاران قرار میدهیم تا با اتفاق یکدیگر راه چاره ای بیابند. ما ابن الوقت  با راه حل از پیشی وسط ماجرا ظاهر نمیشویم. راه حل و اقدام حاصل مشورت و همفکری خود همسایگان و فعالین شورا است. بطور مثال بعد از بحث ای مقدماتی فعالین شورا میگویند: اگر شما مایل باشید، هنوز مایل به آزمایش مراجعه به اداره کمک ها هستید، میتوانید با چند نفر از فعالین شورا در کمیته مربوط به اداره کمکها همراه شوید... بعد از بازگشت از همیشه کنجکاوی هست که چگونه کارها پیش رفته است. ما دوره نمیافتیم بلکه با فراخواندن یک جلسه، بیست – سی نفر را گرد میآوریم. محل جلسه نباید در راهرو و یا سر پایی باشد. ما جلسه را با دقت و با حفظ مراقبت برگزار میکنیم، جلسه باید از دست مزاحمت ها و از دست پلیس در امان باشد. جلسه در تشابه جلسات یک بنگاه جدی اقتصادی اداره میشود. یک رئیس انتخاب میگردد، گزارشات و صورت جلسه بجای خود است و بعد نوبت به شرکت کندگان میرسد که همه بتواند نظر خود را ابراز دارند. در طی جلسه و در پایان کارها بصورتی پیش میرود که جمع بصورت یک سازمان ادامه کار درآید. و در پایان مجال عضو گیری برای سازمان  باز میشود. برای اعضای تازه کارت همیشه آماده است و حق  عضویت در میان نیست.

در همان ابتدا کنفرانس اصل برابری اعضا فارغ از جنسیت، نژاد، ملیت و مذهب و هر گونه تبعض نژادی را مورد تاکید قرار داد و ارگانها و اعضای سازمان را موظف  نمد که مطابق نقشه و آگاهانه کارگران از میان اقلیت ها را به سازمان جلب نمایند.

کنفرانس یک برنامه مشترک را برای فعالیت سراسری حول دو خواست تصویب کرد: اول بیمه بیکاری و دوم کاهش ساعات کار با حفظ دستمزدها. روز بعد کنفرانس به طرح سایر فعالیتها از جمله ایجاد آشپزخانه های عمومی در محلات اختصاص یافت که به مصوبه عمومی منتهی نگردید. در ادامه مباحث امکان ایجاد شوراهای بیکاران بر اساس واحدهای کار ( و نه الزاما بر اساس محیط زیست) و ایجاد واحدهای فعالیتهای میلیتانت در شوراها مورد تصویب قرار گرفت. در کنفران چارت سازمانی برای شوراهای سراسری منتخب از میان به ترتیب نمایندگان شوراهای محلی و شهری و ایالتی و سراسری  مقرر گردید. شورای مرکزی موظف گردید با انتشار یک نشریه بنام Southern Worker  فعالیت شوراها را هدایت و هماهنگ نماید. در رابطه با نشریه تاکید گردید که توزیع آن باید دست به دست صورت گیرد تا به این ترتیب کانالی برای ایجاد ارتباطات و جمع آوری کمکهای مالی برقرار گردد. این روش برای خنثی کردن تشبثات پلیس برای گمراهی کارگران بیکار و اعضای تازه میتوانست موثر واقع شود.

شوراهای بیکاران روی سه  محور دست به  فعالیت گسترده ای زدند.

اولا،  این شوراها با بسیج دائمی افکار عمومی، به دلایل مختلف از جمله رفتارهای خشن پلیس و دستگیری کارگران و یا مورد بیکارسازیها با برگزاری اجتماعات اعتراضی در اماکن عمومی و در نقاط مرکزی در مقابل ادارات  با شعار واحد و سراسری "بیمه بیکاری" فشار فزاینده ای را بر دولت تحمیل کرده و با اتکا به سنبه پر زور جمع معترض روحیه مبارزاتی بالایی را فراهم میاورد.

ثانیا، ایجاد پاتوقهای بیکاران در مراکز شهری و محلات که با فعالیتهای مثبت و موثر از جمله آشپزخانه عمومی، سطوح متنوع از تعاونیها و یا خدمات متقابل میان شرکت کندگان  توجیه و تقویت میگردید.

ثالثا،  شوراها خود را بعنوان فعالین عملی میلیتانت (Action group) و نه با ادعا و موضع گیری صرف خود را میشناساندند. معروف ترین این نوع فعالیت گروههای باریکارد و درگیری با پلیس و ممانعت از بیرون کردن مستاجران از محله بود.

شوراهای بیکاران در سال 1933، در اوج فعالیت و محبوبیت خود تا 150 هزار عضو را در خود متحد ساخته بود. کل جنبش علیه بیکاری امریکا از جمله با تحمیل بیمه بیکاری دستاورد و تجربه بزرگی را از خود بجا گذاشت. در مورد شوراها میتوان به این قضاوت قناعت کرد در هر محله آسودگی و شادی و سطح خدمات اجتماعی نسبت مستقیمی با اندازه  شورای بیکاران محل را با خود داشته است.

نباید از قلم انداخت شوراهای بیکاران پروژه حزب کمونیست امریکا بود و هدایت نقشه مند آن با حیات این حزب گره میخورد. کارگران سرخ یک اصطلاح میان پلیس برای شناسایی اعضای حزب در میان شوراهای بیکاران  بود.

مصطفی اسدپور

ترجمه آزاد از یک فصل از کتاب

Impatient Armies of the Poor

The story of collective action by the unemployed (1808 – 1942)   

به نقل از شماره 37 نشریه علیه بیکاری

 عکس تجمع اعتراضی در مقابل یک اداره کمک های دولتی  که توسط شورای بیکاران محل سازمان یافته است. شعار روی پلاکادها:

  • شیر برای کودکان خاواده بیکاران
  • گاز و برق مجانی برای بیکاران
  • آزادی کودکان از زندانها

July 02, 2019

مردگانی که زندگان را صدا میزنند!

مردگانی که زندگان را صدا میزنند!

گاهی دیدن یک یا چند تصویر، چنان تکان دهنده وفلج کننده است که برای مدت ها، همه نشانه های زندگی را زیر سنگینی پتک اندوه خود، خورد و خفه میکند.

مشاهده تصاویر پیکر بی جان کودکان خانواده های پناهجویانی که در آب ها غرق میشوند، یا در جنگ ها کشته میشوند، هرقدر ابعاد فاجعه بار این قربانیان عظیم باشد، نمی تواند احساسهمسرنوشتی و همدردی طبیعی مردم جهان را بیدار نکند!

این بویژه در جوامع غربی،  جوامعی که شهروندان آن هرروز و هرلحظه شاهد زنده این صحنه های دردناک در زندگی خود نیستند، شهروندانی که  در تصور شان از جامعه، کسی نمی تواندبه این سادگی قربانی امواج آب یا رگبار و مسلسل شود، بیش از پیش صادق است.

۲۶ ژوئن امسال، بار دیگرانتشار تصویر جسم بی جان پدر و نوزاد خردسالش، دست در گردن هم، اوسکار ۲۵ ساله و دختر دو ساله اش والریا، بر شن های ساحلی در مکزیک، سراسرجهان را در اندوه، ماتم و بهت فرو برد.  روزنامه ها، ضمن ابراز تاسف،  نوشتند که این هم تراژدی دیگری از قربانیان “فرار های نامن” است!

جهانی میداند که این تنها یکی از موارد صدها میلیونی تباهی و مرگ در راه فرار از جهنم هایی است که قربانیان اش کمترین سهم و نقشی در برپایی آن نداشته اند.

اوسکار و والریا،اعضا خانواده هایی هستند که سرنوشت آنها میتوانست سرنوشت هر کسی باشد که  کمترین دستی در ناامن کردن جوامع انسانی و تحمیل فقر و فلاکت و جنگ و فرار ومحرومیت، ندارند. تنها یک قرعه کشی ساده متولد شدن در جغرافیای معین و در میان طبقه معینی، سرنوشت آنها را بازیچه دست کسانی کرد که محیط کار و زندگی میلیاردها نفر در سراسرکره خاکی را نا  امن و خطرناک کرده اند.

 این پدر و فرزند، خویشاوندان و  اعضا خانواده های آلان کردی (پسر بچه  سه سوری) و محمد الدُرِّه (نوجوان ۱۲ سالهٔ فلسطینی) و پدرش جمال الدوره، اند!  که اولی  در سال ۲۰۱۵ جسدکوچک و بی جان اش را آب به ساحل دریای مدیترانه آورد و دیگری در سال ۲۰۰۰  در حالی که پشت پدر سنگر گرفته بود و پدر بدن خود را سپر دفاع از فرزندش کرده بود، بی رحمانهزیر رگبار شکار کننده سرباز اسراییلی، به قتل رسیدند.

 انتشار عکس ها و ویدیوهای غم انگیز و تکان دهنده، کودک سه ساله سوری و تقلای پدر و پسر فلسطینی برای زنده ماندن، که برای مدتی بشریت انسان دوست را فلج کرد هم،  همچونانتشار تصاویر سرنوشت اوسکار و والریا، برای مدتی میدیای رسمی را مرکز توجه خود قرار داد.

 اندک اندک اما، رسانه های رسمی، همچون معمول، سرنوشت فراریان، قربانیان و  پناهجویان و علت آن  را،  تحت الشعاع  انتشار آمار و گزارشات ویژه از تعداد رو به افزایش قربانیان درفاصله سالهای معین، قرار دادند.

 به این ترتیب بر درد و انده جوامع انسانی، “مرهم” گذاشتند! اندوه و درد و احساس هم سرنوشتی  را به سمت هراس و ترس از مخاطرات فرار، قاچاقچیان “بی اعتبار” ، دریا ها و راه ها و آب های “ناامن” و … هدایت کردند.

 دولت ها، احزاب پارلمانی و گروه های رقیب در کسب صندلی های قدرت بر فراز سر جوامع انسانی، هر یک به فراخور توازن قوا، تلاش کردند که این قربانیان را دستمایه مبارزاتانتخاباتی و پس و پیش زدن های هم در رقابت های درون حکومتی و درون ساختاری کنند.

 مگر نه اینکه در قرن ماهواره انسان بشر دوست، بطور طبیعی نیازمند دخالت در جهانی است که این تراژدی ها را میآفریند! کار این دولت ها و قدرت ها و  رسانه ها، کار این گزارشات وآمارها و تحقیقات ويژه و .. باز کردن راه گریز و فرار از دخالت در زندگی این قربانیان به سمت دیگری، به بیراهه، است!

 نیازی به دخالت مستقیم نیست! کاری می کنیم که فراریان “خودشان” را به خطر نیاندازند! بستن بهتر مرزها! کشف و دستگیری “قاچاقچیان” فرار! کمک به دولت های صاحب مرز برایایجاد محدودیت بیشتر در امر فرار و خطرناکتر کردن فرار از جهنمی که خود برای قربانیان آفریده اند! و …. به امید اینکه دیگر تصاویر چنین دلخراشی راه به رسانه ها پیدا نکند!

 این ریاکاری  و فریبکاری، برای جوامع متمدنی که در آن دیدن این تصاویر مردم را به کاری فرا میخواند، مسکن و “آرام بخش” های مرگباری است! مسکن هایی که احساس همبستگی و دلسوزی طبیعی مردم را فلج کند! دامنه آن را به سمت دلسوزی برحق در مورد حیات حیوانات و گیاهان و آسفالت خیابان و … محدود و مشروط کند!

 برروی برچسب  این “آرام بخشها” نوشته شده است، از شما کاری، بخصوص کارهای بزرگ، که قرار است نظم موجود و جامعه را زیر رو کند، ساخته نیست! به محدوده ای که در آن“میتوانید” کاری داشته و در آن دخالتی داشته باشید، به حفظ جان حیوانات و طبیعت و “امور محلی” و …  قناعت کنید! هرچند که در این زمینه هم باید دقت کرد که “واقع بین” باشید واولویت های “نظام” را فدای اولویت های مردم نکنید ! تا شهروند مسالمت جو در غرب، بتواند رویش را پس از مدتی از فجایعی که بطور رویتن در جای دیگری جاری است،  برگرداند و“به کار خودش برسد” !

 هرچند که پشت اذهان جامعه همه میدانند که  ادعای “آب ها امن نیست، هوا مساعد نیست! قاچاقچی و پناهجو مقصر است! این حزب پارلمانی و آن حزب مقصر است، “ پوچ است! ریشه،عامل و بانی جنگ و تخریب و فرار و بی حقوقی مردم فلسطین، را چه کسی است که نداند.

 در همین جوامع جنبش علیه جنگ و نژاد پرسی و تروریسم و علیه فقر و علیه مصائب سرمایه، علیه دولت های خودی و علیه جنگ افروزی ها و … هر روز از جایی فوران میکند. با اینوجود، در غیاب یک آلترناتیو قدرتمند امید بخش و تعرضی، “خود فریبی” و “تسکین خود” ، برای فرار از احساس درد، بخشی از روانشناسی دفاعی جوامع انسانی برای بقا است.

 پس از گذشت زمان، باز همچنان جمعیت میلیاردی جهانی که فرمان آن در دست دولت ها و طبقه حاکم است، تنها می مانند! در دست اقلیت حاکمی تنها می مانند،  که نه تنها منفعتی درجلوگیری از قربانی شدن مردم بی گناه ندارند، که برخلاف آن، رها شدن هستی این قربانیان در چنگال وحشی ترین قوانین، نه قوانین طبیعت، که قوانین جامعه، عین منعفت آنها است.

 باید بر این توحش، بر این بربریت، بر این درجه از بی رحمی و شفاوتی که منشا آن مشتی انگل حاکم بر سرنوشت جهانیان است، پایان داد. وقتی پول، سود و سرمایه حکم میراند، وقتی اینپول و سود و سرمایه خدای ظالم و افسار گسیخته جهان امروز است، تنها و تنها قدرت و نیرویی که قدرت این خدا، محصول و مخلوق او است، طبقه کارگر، محرومین و محکومین به جانکندن برای فربه شدن این خدا است که میتواند پایانی بر این همه درد و محنت و اندوه، بگذارد.

 آن چند تصویر تراژیک از سرنوشت خانواده های جامعه بشری، مردگانی هستند که زندگان را صدا میزنند! جای خالی آن آلترناتیو قدرتمند را، باید پر کرد! بشریت راه دیگری برای دفاع ازخود و برای مهار منجلانبی که بر سرش توسط قدرت های حاکم خراب کرده اند ، ندارد.

 

۱ ژوییه  ۲۰۱۹

ده سال پس از جنبش ٨٨

ده سال پس از جنبش ٨٨

10 سال از خیزش گسترده سال 88 که به مدت چندین ماه جامعه را به لرزه در آورده و خواب از چشمان حاکمین ربوده بود می گذرد. این خیزش با اعتراض به تقلب انتخاباتی آغاز شد و در همان روزهای نخست جناحی از حاکمیت به رهبری میرحسین موسوی که به نتیجة این انتخابات اعتراض داشت، مهر رهبری خود را بر آن کوبید، آب بر آتش خشم مردم پاشید و تلاش کرد این خیزش را در مسیر و چارچوب حفظ نظام جمهوری اسلامی، کانالیزه کند و به میزان تعیین کننده ای در این تلاش موفق شد. بسیاری از کسانی که در آن مبارزات شرکت داشتند هنوز «دلتنگی» همان روزهای مبارزاتِ شورانگیز را دارند و آرزوی تکرارش بدون جمع بندی و ارزیابی صحیح از ویژگی های آن جنبش و جوانب مثبت و منفی اش. بسیاری از کسانی که در آن جنبش و با توهم به رهبری آن احساس می کردند امکان دست یابی به «آزادی» و رهایی از نظام دینی را دارند و جسورانه مبارزه می کردند، با اظهارات و بیانیه های رهبری «سبز» که وعدة «بازگشت به دوران طلایی» خمینی را می داد، سرخورده و نا امید شدند. بسیاری از کسانی که به دنبال «رأی» شان بودند با رهبری ارتجاعی این جنبش و نیروهای سازشکار و ضدانقلابی خارج از قدرت سیاسی که با ابزار رسانه ای شان تلاش می کردند افق مردم از «رأی من کو» فراتر نرود و در چارچوب دعواهای درون جناح های قدرت سیاسی حاکم بماند، در مواجهه با سرکوب و جنایت های رژیم، مات و مبهوت شده و میدان مبارزه را ترک گفتند. اما برای بخشی از مردم و پیشروان این جامعه هنوز بطور جدی این سوال مطرح است که «چه باید می کردیم که نکردیم و با درس گیری از آن جنبش چگونه برای نبردهای بزرگ تر آتی می توانیم آماده شویم؟».

اولین جمع بندی این است که به نتیجه رسیدن مبارزات و جانفشانی های توده های مردم علیه بیعدالتی ها و ستم های حکومت و باز شدن راه ریشهکن کردن هر شکلی از بهرهکشی و ستم وابسته است به ماهیتِ نیروی رهبری کنندة این مبارزات. در صورتی که رهبری مبارزات مردم در دست جناحی از طبقة سرمایه داران (بورژوازی) و نمایندگان سیاسی آن باشد، در نهایت فقط شاهد دستکاریهای محدودی در همین نظام با هدف ترمیم و تحکیم شالودههای آن خواهیم بود. اما در صورتی که رهبری مبارزات مردم به دست نمایندگان سیاسی طبقة پرولتاریا، یعنی افق و برنامه و رهبری کمونیستی باشد، راه انقلاب کمونیستی باز خواهد شد و در صورت پیروزی انقلاب، یک جامعة بنیادا متفاوت با نظام سیاسی و اقتصادی و فرهنگی سوسیالیستی برقرار می شود.

جنبش سال 88 زمینة مساعدی را برای معرفی و ساختن این نوع رهبری کمونیستی ایجاد کرد اما ما به عنوان نیروهای کمونیست انقلابی، به جای معرفی این بدیل به صدها هزار نفر از مردمی که در خیابان ها می جنگیدند، صرفا به افشای رهبری موجود و تلاش برای «رادیکالتر» کردن همان حرکت موجود بسنده کردیم. در مقابل «دولت آن ها» یعنی دولتی که جناح های مختلف بورژوازی از جمله موسوی در منشور سبز پیش روی جامعه می گذاشتند، ما باید مختصات «دولت ما»، خصلت طبقاتی، اهداف، اصول، کارکرد و نهادهایش، نظام اقتصادی و اجتماعی اش را بر میافراشتیم و با به میدان آوردن این آگاهی و بر اساس این بدیل، توده های مردم را به حداکثر از زیر رهبری بورژوایی بیرون کشیده و به راه سازمان دادن انقلابی که ضرورت جامعه است، جهتدهی میکردیم.

بخشی از اصلاح طلبان و بخشی از نیروهای سازشکار بیرون از قدرت (از جمله ملی مذهبیها) چه در سال 88 و چه امروز بر این دروغ پای می فشردند که جنبش 88 رهبری نداشت و این را جزو فضیلت های آن جنبش می دانند. اما این قبیل ادعاهایی بیپایه، در پی القای این توهم هستند که به طور «خودبهخودی و خودجوش» توده های مردم قادرند سیاست ها و پیچیدگی های مقابل راه مبارزه را دریافته و جهت رهایی کامل، انرژی و ظرفیتشان را به حد اعلا شکوفا کنند. در حالی که مبارزه و انقلاب، علم است و باید مانند هر علمی دیگر آن را آموخت، و مردم را به آن مجهز کرد تا بتوانند با دیدی روشن و بدون توهم در میدان مبارزه حرکت کرده و برای رهایی خود و همة بشریت مبارزه انقلابی و آگاهانه را به پیش ببرند.

هیچ جنبشی بدون رهبری وجود ندارد. مساله واقعی این است که رهبری کدام طبقه؟ هر دو طبقة بورژوازی و پرولتاریا به توده های مردم نیاز دارند. اما یکی (بورژوازی) به مردم به عنوان سیاهی لشگر و «توده های بی شکل» که می توان برای اعمال و تثبیتِ حاکمیتِ ارتجاعی فریب شان داد و اینطور وانمود کرد که «خودِ مردم» تصمیم گرفته اند (مثل انتخابات ها در نظام های ارتجاعی) نگاه می کند و دیگری (پرولتاریای آگاه و پیشاهنگ کمونیست) به این صورت که مردم با آگاه شدن به منافع اساسی خود و کل بشریت، در مبارزه ای انقلابی قادر خواهند بود زنجیرهای اسارت را پاره کرده و جهان کمونیستی، یعنی جهانی که در آن ستمگری و رنج های بی پایان کنونی به تاریخ پیوسته را بنا کنند.

گفتمانِ غالب بر جنبش 88 به لحاظ سیاسی اساسا در چارچوبة روابط قدرت در جمهوری اسلامی قرار داشت که شعار «رأی من کو» تبارز آشکار آن بود. هر چند جنبش مرتب و در نتیجة سرکوب های دشمن و سیاست ها و اظهاریه های بزدلانة رهبری اش از یک طرف آب می رفت و از شرکت کنندگان در آن کاسته می شد و از طرف دیگر در تکامل خود، پتانسیل قشرهایی از جامعه که خواسته شان فراتر از «رأی من» و ظرفیت و خواست رهبری جنبش بود را با شعارهای رادیکال در میدان مبارزه نگه می داشت، اما جنبش به لحاظ ایدئولوژیک بندهای بسیاری با رژیم اسلامی داشت و این مساله تا به آخر کمابیش ادامه یافت. در مبارزات سال 88 خواست جدایی دین از دولت که سلسله اعصاب رژیم را هدف قرار می دهد، هیچگاه طرح نشد و از شعارهای شبانة «الله اکبر» تا حضور در ایامِ نمادینِ دینی و حکومتی و حتا انتخاب روز عاشورا برای مبارزه ای رادیکال، در آن جنبش رایج بود. همان روزی که با بیشترین سرکوب سازمان یافته دولتی مواجه شد و رهبری سبز را به هراس انداخته و نقطه اشتراک عمیق آن را با نظامِ دینی حاکم به نمایش گذاشت. موسوی در مواجهه با برخی حرکاتِ ضددینی جوانان مبارز در روز عاشورا و برای دفاع از «مقدسات مذهبی» در بیانیه ای که پس از این روز انتشار داد گفت: «در روز عاشورا شعارها و حرکاتی مشاهده شده که به‌صورت افراط غیر قابل قبول بوده است.» همین اظهاریه به طور فشرده ماهیت رهبری غالب بر جنبش 88 را نشان می دهد.

 

مسالة قدرت سیاسی

در سال 88 از همان آغاز خیزش، دو تضاد با دو خصلت متفاوت در هم تداخل کرد و به بحران مشروعیت بی سابقة جمهوری اسلامی پا داد. تضاد میان اکثریت توده های مردم با کل نظام و تضاد میان جناح های حکومتی. خصلت ارتجاعی تضاد میان جناحهای غالب و مغلوب تأثیرات محدود کننده بر خیزش توده ها گذاشت. بخشی از توده ها خواهان تعیین تکلیف با کلیت جمهوری اسلامی بودند اما رهبران سبز به دنبال مهار زدن و کنترل جنبش، چانه زنی با جناح غالب و گرفتن امتیازاتی برای جناح خود بودند. نیروهای ارتجاعی بورژوایی طرح های گوناگون برای «عبور از بحران» ارائه می کردند. در مرکز این طرح ها حفظ کلیت ماشین دولتی و ممانعت از فروپاشی آن در برابر مبارزات مردم قرار داشت. این وضعیت، موضوع دولت و قدرت سیاسی را به بارزترین شکل به صحنه آورد و تبدیل به مسالة روز کرد. بورژوازی و رسانه های امپریالیستی تلاش می کردند در چارچوب طرح ها و ترفندهایشان به این مساله از زاویه حفاظت از دولت ارتجاعی حاکم پاسخ دهند و قطب بندی نامساعد درون جنبش را تقویت کنند. درآن شرایط، وظیفة اصلی و عاجل نیروی کمونیستی این بود که درست هنگامی که مهم ترین موضوع هر انقلاب اجتماعی یعنی مسالة قدرت دولتی به میدان آمده، بدیل خود را طرح کرده و با تمام قوا برای سازماندهی پیشروان جنبش در مسیر ساختن این بدیل، تبلیغ و ترویج و سازماندهی کنند. مختصات دولت نوین سوسیالیستی به عنوان بدیل بی مانند در برابر دولت ارتجاعی کهنه را طرح کرده و نشان دهند چرا تنها با اتکا به چنین دولتی می توان معضلات بی شمار ظاهرا غیرقابل حل در نظام ارتجاعی جمهوری اسلامی را با تعاونِ آگاهانة میلیون انسانِ رها شده و با همبستگی انسان های هم سرنوشت بی شمار در سراسر جهان، حل کرد. مردم را قانع کنند که فقط با یک رهبری و استراتژی کمونیستی می توان دولت ارتجاعی حاکم را در هم شکست و جامعة نوین را بنا نهاد. طرح این گونه مسائل شاهرگ حیاتی هر انقلابی است که بدون روشنایی بر سر آن نمی توان صحبت از تغییراتِ ریشه ای به نفع توده های مردم کرد.

طرح این مسائل که پیروزی یا شکست هر انقلابی منوط به داشتن درک علمی کمونیستی از آن ها است، ناقض و نافی داشتن سیاست ها و تاکتیک های میدانی و مبارزاتی نیست. مسلما در کوران و بر بستر یک مبارزة توده ای مانند سال 88 و زمانی که خیزش، ظرفیت های بالایی از خود نشان می دهد، وظیفة ما کمونیست ها است که بر پایه سیاستی انقلابی و خلاف روندِ جاری، نقشه های تاکتیکی و شکل های رزمنده تری از مبارزه را جلو گذاشته و شعارهایی که قلب حاکمیت را نشانه می گیرند را به میان مردم برده و تکامل جنبش در مسیری انقلابی را تسریع کنیم. اما مساله این است که بدون روشنایی در مورد نکات پیش گفته، بدون ارتباط برقرار کردن میان نقشه های مبارزاتی تاکتیکی با دورنما و اهداف استراتژیک، هر فرم و روش مبارزاتی رادیکال نه تنها کمکی به تکامل خیزش در مسیر انقلاب نمی کند، بلکه می تواند توسط نیروهای طبقاتی و سیاسی ارتجاعی دیگر که آن ها نیز در چارچوب دولت و جامعة مورد نظرشان، قادرند فرم های رزمنده و شعارهای رادیکال شکل داده و سر دهند، به بیراهه برود.

 

ضرورت برهم زدن وضعیت نامساعد و به وجود آوردن قطب بندی مساعد برای انقلاب

کارکرد نظام جمهوری اسلامی، فشارهای اقتصادی و اجتماعی و سیاسی، رخدادهای غیرقابل پیش بینی طبیعی و غیره مرتباً مردم را با گرایشات مختلفِ فکری مثبت و منفی و با جایگاه های طبقاتی متفاوت، به میدان مبارزه و مقاومت می کشاند. این مبارزات مانند سال 88 وقتی با درگیری های درون هیئت حاکمه تداخل می کنند، مخلوطِ بدی از توهم و سازشکاری و نقاط اتصال با رژیم اسلامی را شکل می دهند. کمونیست ها علاوه بر این که نباید از حرکت خودبهخودی و متوهمانة مردم دنباله روی کنند، همچنین باید به جد با اخلاقیاتِ زشت سکسیستی، نژادپرستانه و ناسیونالیستی که در میان بخش هایی از مردم رواج دارد، مبارزه کنند. کمونیست ها باید به مردم نشان دهند که با وجود ضدیت با جمهوری اسلامی، تا زمانی که با آن و اخلاقیات و فرهنگش نقطة اشتراک دارند، قادر نخواهند بود بر جمهوری اسلامی غلبه کنند.

پاسخ صحیح دادن به سوالات کلیدی هر مبارزه ای، مستلزم داشتن درک و روش علمی از جامعه و ضرورت های مقابل پای آن است و این مساله فقط از طریق علم کمونیسم و شکل تکامل یافتة آن در زمانة ما یعنی کمونیسم نوین امکانپذیر است. بدون طرح و تبلیغ کمونیسم نوین و به کار بستن آن، بدون این که مستدل، زنده و پویا نشان داده شود که چرا کمونیسم ضرورت مقابل پای کل جامعة بشری است و دستیابی به آن امکان پذیر است، نمی توان پیشروانی که در میدان مبارزه در جستجوی راهحل برای معضلات عمیق جامعه هستند را جلب کرد و نیروی آن ها را جهت انقلاب کمونیستی سازمان داد. تغییر دادن صفبندی های بزرگ سیاسی و ایجاد قطب بندی مساعد بر پایة منافع اساسی اکثریت مردم، مستلزم پیش گذاشتنِ آن مسائلی است که نقطه ضعف های بزرگ جمهوری اسلامی را عیان می کنند و به نیاز و خواستِ سرنگونی انقلابی جمهوری اسلامی محتوایی صریح و روشن می بخشند.

به طور مثال یکی از ویژگی های برجسته نظام اسلامی، زن ستیزی این رژیم با اِعمال روش های سرکوبگرانة منحصر به فرد است. حضور گسترده و رادیکال زنان در جنبش سال 88، بیانِ حقیقتی بزرگ در مورد جامعه ما بود و یکبار دیگر ثابت کرد که مساله زنان در جمهوری اسلامی یکی از گسل های عمیق جامعه است که فعال شدن آن می تواند پشتوانة آغاز و تکامل یک انقلاب اجتماعی عظیم در ایران باشد و طومار جمهوری اسلامی را در هم بپیچد. مساله ای که طی 9 ماه مبارزه سال 88 نه تنها تحت الشعاع روند سیاسی غالب بر آن جنبش قرار گرفت بلکه اصلا طرح هم نشد. گسل ها ، نقاط تمرکز حاد تضادهای مهم اجتماعی اند که جامعه می تواند با انفجاری از آن نقاط به لرزه در آمده و سایر گسل ها را فعال کند. ما گسل های عینی جامعة ایران را در پلاتفرم «هفت توقف» چنین فشرده کردهایم:

1) توقف قوانین شریعت و نابودی دولت دینی. 2) توقف رژیم فاشیستی نظامی - امنیتی و استبداد سیاسی. 3) توقف حجاب اجباری و ستم بر زن. 4) توقف جنگ های ارتجاعی جمهوری اسلامی در منطقه. 5) توقف فقر، بیکاری و آوارگی. 6) توقف ستمگری ملی علیه ملل غیر فارس. 7) توقف روند نابودی محیط زیست.

جای همه این ها در خیزش سال 88 خالی بود. در حالی که در هر مبارزه و خیزشی همه باید برای این هفت توقف مبارزه کرده و حول آن ها اتحادی از مردم را شکل بدهیم. چرا که همة این معضلات عمیق اجتماعی از یک جا یعنی شیوة تولیدی سرمایه داری ناشی می شوند، همه شان به یکدیگر ربط دارند و راه حل همه شان چیزی جز سرنگونی انقلابی جمهوری اسلامی و برپایی جمهوری سوسیالیستی نوین ایران و پیشروی به سمتِ جهان کمونیستی نیستند.1 از نظر سیاسی طرح این خواسته های مشخص، نقش تعیین کننده ای در ایجاد قطب بندی مساعد در هر جنبشی دارد.

جمع بندی از خیزش سال 88 و تجارب آن از این جهت برای ما اهمیت دارد که کارکرد تضادهای خود نظام حاکم همواره فرصت هایی بزرگ برای باز کردن و ساختن راهِ سرنگونی کامل بنای ستم و استثمار و به پیروزی رساندن یک انقلاب واقعی (انقلاب کمونیستی) را به وجود می آورد. اوضاع مساعدی را شکل می دهد برای این که ما ملزوماتِ استراتژی کمونیستی مان را فراهم کنیم و از دست دادن این فرصت ها معنایی ندارد به جز تداوم ستم و استثمار. اما استفاده از این فرصت ها وابسته به خط سیاسی و ایدئولوژیک صحیح است.

امروزه جامعه ما آبستنِ تحولاتِ بزرگی است و چنان که در خیزش فرودستان در دی 1396 دیدیم، ابعاد آن بسیار گسترده تر از سال 88 خواهد بود. کل جهان سرمایه داری امپریالیستی در بحران است و بر سر دو راهی قرار گرفته و ایران یکی از کانون های مشتعل است. جمهوری اسلامی زیر فشارِ امپریالیسم آمریکا و تضادهای درونی اش و زیر فشار امواج مبارزه و مقاومت قشرهای مختلف مردم، در وضعیت بسیار شکننده ای قرار گرفته است. انواع نیروهای بورژوایی از درون و بیرون حکومت در صحنة سیاسی فعالند و تلاش می کنند مسیر آینده جامعه را طبق منافع طبقاتی خودشان رقم بزنند. اما در میان آن ها اختلاف است و ورشکستگی راه حل هایشان هر روز نمایان تر می شود. این شرایط، به ما فرصت می دهد که مانیفست و برنامه و استراتژی کمونیستی مان و بدیل جامعة آینده ای که برایش می جنگیم 2 را در ابعاد وسیع تبلیغ کرده و به میان مردم ببریم و زنده و مستدل مردم را قانع کنیم که پیوستن به این راه و استراتژی تنها راه رهایی واقعی است. این اوضاع در عین فرصت ها، خطرات مهلکی نیز در بر دارد. با بروز امکان درگیری نظامی میان جمهوری اسلامی و امپریالیسم آمریکا (چه به صورتِ مستقیم یا غیرمستقیم) گرایشات ارتجاعی و مخرب همسویی با یکی از این دو نظم کهنه و منسوخ، تقویت شده و توسطِ ایدئولوگ ها و رسانه های ارتجاعی مرتب به میان مردم نفوذ خواهند کرد. مبارزه با این گرایشات و زدودنِ این افکارِ اسارت بار بخشی مهم از آماده کردن زمین مبارزه و تغییر افکار مردم در جهت یک انقلاب رهایی بخش و واقعی است. بخش مهمی از این کار به میدان آوردن و متصل کردن هفت توقف به مبارزات جاری مردم است و تبدیل کردن آن به فرهنگ مبارزاتی مردم و حول آن شکل دادن به اتحادی گسترده از قشرهای مختلف و در ضدیت با دو نظام پوسیده و تبهکار جمهوری اسلامی و امپریالیست ها.

ده سال پس از جنبش ناکام 88، سخن ما با رفقا، پیشروان انقلابی جامعه و همة کسانی که آرزوی جهانی عادلانه و بدون ستم و استثمار را در سر دارند این است: از تجارب گذشته خوب درس بگیریم، با خط و برنامه و سیاست کمونیستی و روشنایی، شجاعانه و بیتردید به پیشواز تلاطمات جامعه برویم و برای واژگونی نظام ستمگر جمهوری اسلامی و بنای جامعة سوسیالیستی نوین، تدارک ببینیم! 

 

به نقل از نشريه آتش92   – تیر 98

 n-atash.blogspot.com

atash1917@gmail.com

 

 

 

منابع:

1 در این زمینه رجوع کنید به سند «بیانیه انقلاب: اوضاع کنونی و وظایف ما. ایجاد قطب بندی مساعد و باز کردن راه انقلاب کمونیستی» کمیته مرکزی حزب کمونیست ایران (م ل م) - نشریه حقیقت شمارة 82 - خرداد ماه 1397

2 رجوع کنید به سند «مانیفست و برنامه انقلاب کمونیستی در ایران»، سند «استراتژی، راه انقلاب در ایران» و سند «قانون اساسی جمهوری سوسیالیستی نوین ایران» (پیش نویس پیشنهادی). این اسناد در سایت ( www.cpimlm.com ) موجود است.

طبقه کارگر ایران و بارقه تجربه نوینی از نوع شکست امریکا در ویتنام

 طبقه کارگر ایران و بارقه تجربه نوینی از نوع شکست امریکا در ویتنام

" کلا همه جنگها بر پایه نیرنگ استوار است......اگر فرمانده ارتش دشمن سمج و عصبی مزاج باشد، وی را دشنام دهید و عصبانی اش کنید بگونه ای که آشفته و دگرگون گردد و مسایل را به روشنی در نیابد و بی طرح و نقشه و بیفکرو گیج به سوی شما براند .. " ( از کتاب "هنر جنگ" – ژنرال سان تزوSun Tzu )

ایران انباشته از زخم های چرکین ناشی از حکومت جمهوری اسلامی، همزمان  در تب  جنگ با امریکا میسوزد. این جنگ در مشاجرات میان مسئولین دو کشور در فاز لودگی و لاف زنی برای ورود به مراحل بعدی این پا و آن پا میکند.  اگر باور کنیم که جنگ ادامه سیاست است و به ضرورتهای معین و مادی پاسخ میدهد، نمیتوان بر این واقعیت چشم پوشید که این جنگ آغاز شده و تا  تعیین طرف پیروز و تعیین دامنه پیروزی غیر قابل بازگشت است. شاید بمثابه طنز تاریخ، اما بهرصورت، فضای سیاسی ایران بطرز حیرت آور و با دوز غیر قابل قبولی از خودفریبی اسیر یک سوال، "آیا جنگ میشود؟" در جا میزند.   

 جنگ میشود یا نه؟ این، بطریق اولی، یک سوال نیست. دلقک بازی در حاشیه این کشمکش کم نبوده؛ نشانی از فروکش در این لجنزار سیاسی و دیپلماتیک دیده نمیشود؛ اما جای تردیدی باقی نمانده است که شخصیت ها و رفتارها "بیگناه" هستند و  شرایط عینی و ضرورتها و پایه های عینی در گنداب این جنگ  کارگزاران بهتری را نمیتوانست برخود ببیند. آنچه از زبان جماران و کاخ سفید به استحضار عموم میرسد در واقع بیان معوجی از مقاصد وتوانایی ها و ناتوانیهای طرفین جنگ بیش نیست.

 "جنگ میشود یا نه" فرصتی است که ارتش امریکا برای محاسبه بهترین مجال حمله به آن نیاز دارد، "جنگ میشود یا نه" یک موضع فعال از طرف اپوزسیون بورژوایی جهت فراهم ساختن شرایط مطلوب بر متن جنگ  و در پی جنگ،  و بر فراز ویرانی و استیصال حاصل آن  است.

 تا آنجا که به ارتش امریکا و ایران مربوط میشود، کوچکترین توهم، تردید و ناروشنی در رابطه با وقوع جنگ قابل رویت نیست؛ هر چه هست بر سر تحمیل جنگ در نامساعدترین شرایط برای دشمن  است.  "جنگ میشود یا نه؟" یک تخم لق، یک لالایی، موضع پاسیو و انتظار است که اساسا از جانب اپوزسیون بورژوای و ضد رژیمی رو به کارگر و مردم زحمتکش در ایران دارد:

اولا، تصویر بشدت اغراق شده ای از توانایی نظامی امریکا را تلقین میکند، گویا آخر زمان خواهد بود، زندگی پایان می یابد، زمین و زمان ویران خواهد شد و .... بعلاوه این یک تصویر دلبخواه و ایستا و محدود از جنگ را ارائه میدهد. در این تصویر جنگ محدود به حمله اولیه میشود، امریکا پیروز میشود ... اما بعد چه؟! مشکل این موضع در این نیست که عملا به مگافون تبلیغی دستگاه نظامی امریکا بدل میشود، بلکه مساله مهمتر اینستکه عرصه مخالفت و مقابله و ایستادگی در مقابل حمله قلدرانه امریکا را یکسره به جمهوری اسلامی واگذار میکند. تا اینجا در فاز محاصره اقتصادی این مردم هستند که با تحریم دارو و ملزومات حیاتی زندگی موضوع قدرت نمایی ارتش امریکا قرار گرفته اند. در فاز بعدی؛ در بمبارانها، زمانی که پادگانها خالی است، آغوش باز منازل مسکونی و کارخانه ها موشک های "رهایی بخش" ژنرالها را پذیرا خواهد بود.

ثانیا، مردم و کارگران را در چهارچوب سیاست های جمهوری اسلامی اسیر و محبوس نگه میدارد.

کتاب " هنر جنگ" حدود پانصد سال قبل از تولد مسیح در چین نوشته شده است. کتابی کوتاه، متشکل از شش هزار کلمه، با نگارشی شاعرانه و با غنای ادبی و همزمان انسجام تحسین برانگیز،  و همطراز کتب و نوشتجات تاریخی، محبوب و محترم بین الملی در ردیف انجیل، قران و مانیفست کمونیست مورد توجه قرار گرفته است. ناپلئون پیروزی های خود را مدیون پیروی از منویات این کتاب معرفی میکرد، و همچنین مائو و هوشی مین؛  گفته میشود  ستاد فرماندهی ارتش سرخ نیز  مشی این کتاب    را تعقیب کرده است. مورد اخیر از عطف توجه به این کتاب در محافل فکری و رسانه ای جهانی مربوط به مخاصمات و فضای جنگی میان ایران و امریکا است، در گیج سری و بلبشو و گرد و خاک بر پا شده  میان جمهوری اسلامی و کاخ سفید شاید کتیبه کلاسیک "هنر جنگ" بتواند سر نخ های قابل اطمینانی را بدست بدهد. پر بیراه نیست، چرا که این کتاب جزو پایه های آموزشی و مرجع آکادمی های نظامی، هم در  دولت  ایران و هم دولت امریکا شناخته میشوند. اهمیت این کتاب در ترسیم راه پیروزی در دست ژنرالها است، میآموزد که برای پیروزی باید  بلند بلند اندیشید و گامهای بزرگ برداشت. در سیر تا پیاز این گامها و این اندیشه ها،  مردم جز در هیبت جنگجویانی شایسته محبت از طرف ژنرالهای بلند پرواز و دلیر جایی ندارند. از این جا ببعد، در مواجهه با یک جامعه طبقاتی ارزش این اثر برای اکثریت جامعه به صفر سقوط میکند. آنگاه نوبت به مانیفست کمونیست و ژنرال های سازماندهی جنگ طبقاتی کارگران میرسد: تاریخ چیزی جز مبارزه طبقاتی میان بورژوازی و پرولتاریا نیست. نه بورژوازی و نه طبقه کارگر الزاما خود راسا، شرایط و زمینه های مبارزه را تعیین نمیکنند. بحث بر سراینستکه کشمکش طبقاتی با کدام صورت مساله و با کدام راه حلها منافع سیادت طبقاتی حاکم را حفظ، و منافع فوری و طولانی مدت طبقه را تضمین میکند.

ثالثا، مردم حق دارند، اراده میکنند و خواهند توانست بر علیه سیاست سرکوبگرانه و قلدری امریکا دست به مقاومت بزنند. جنگ امریکا و بمبها نه در ناکجا آباد "رژیم" و نه با هدف هردنبیل "مقاصد هسته ای" بلکه در بستر و زمین سفت  طبقاتی فرود میایند. دامنه تاثیر این بمب ها، هر چقدر مهیب، در چهارچوبه منطق طبقاتی محبوس میمانند.  طبقه کارگر در محاصره اقتصادی، با خانه و کاشانه خود و با  کارخانه ها و بنیادهای تولید آن جامعه هدف اصلی نیروی مخرب و پیش برنده جنگ را تشکیل میدهند. اینرا همه میدانند. اما طبقه کارگر در ایران  توده موهوم متشکل از قبایل قربانی هجوم مغولان مدرن امریکایی نیستند؛ بیش از هر چیز انسجام، خود آگاهی و سازمان و اعتماد بنفس خود را در این تند پیچ مورد مخاطره دارند. هیچ کس نمیتواند مانع مقاومت و چاره جویی توده مردم و  در مرکز آن طبقه کارگر آن جامعه باشد. جمهوری اسلامی (مستقل از یاوه های جنگ میخواهد یا نه) نه روی "هنر جنگ" ژنرالهای خود بلکه دقیقا روی غریزه و منطق مقاومت مردم ( خواب گوشت دم توپ در سر)  چشم اندازهای نوینی را برای بورژوازی ایران و منطقه ترسیم میکند.

در مقابل، جنگ صورت مساله معاش و حقوق پایه کارگری را با شدت و فوریت بمراتب بالاتری، چه در مقابل جمهوری اسلامی و چه در مقابل تعرض نظامی امریکا، در دستور طبقه کارگر قرار میدهد. اگر از خیل مصلحین سینه چاک تظاهرات و شکواییه های پر پیچ و تاب بگذریم، مشقات جنگی را  کارگران میتوانند از همین امروز با  با ایجاد اتحاد و تعاونی های مستقل غیر دولتی  و یا با تکیه با ابتکارات دیگر از طریق  کنترل هر چه بیشتری بر شرایط کار و زندگی خود تخفیف دهند.  بلاتکلیفی جنگی باید جای خود را به مجموعه ای از اقدامات کارگران در اداره از پایین جامعه دهد. جمهوری ایلامی مسئول تامین امنیت و معیشت مردم است، همزمان مساله کلیدی آن است که اعتراض علیه تعرض امریکا مجال بروز پیدا کند. طبعا مراسم دولتی را باید ایزوله نمود اما  اعتراضات مستقل مردمی نباید تحت عنوان همراهی عملی با رژیم به حاشیه رود. سکوت و بی برنامگی در مقابل  حمله امریکا همراهی با سمی به همان اندازه مهلک با عنوان "امریکای رهایی بخش" است، انتظار و انتخاب میان بد و بدتراست.  یک برخورد صرفا اومانیستی به فجایع جنگ و افشای کشتار مردم ییگناه و تلف شدن کودکان و ویرانی بیمارستانها (چیزی که بنگاهای پروپاگاند طرفین جنگ، و بیش از همه سازمان سیا و پنتاگون در افشای "اشتباهات" گذشته، با کمال میل به آن مشغول هستند) در حکم ترساندن کارگران و دامن زدن به سکوت و انفعال است. افشاگری و مخالفت با مشقات جنگ با تکیه به اهداف سیاسی – طبقاتی جنگ باید در خدمت روحیه انقلابی و ضرورت مبارزه برای رهایی و آزادی صورت بگیرد.

زمانی که طبقه کارگر نمیتواند مانع وقوع جنگ شود، چاره ای دیگر جز این ندارد که ، با قطب نمای انقلاب کارگری به استقبال این مصاف برود، سنگر های مستحکمی در مقابل جمهوری اسلامی و بورژوازی ایران بسازد، و صف بین المللی کارگری و انسانی  را به جلو براند. به عبارت ساده تر فضای سیاسی ایران و در آستانه یک سقوط و تخریب و انحطاط سیاسی و اخلاقی در تب یک ابراز وجود رادیکال طبقاتی کارگری میسوزد. این موضع تنها میتواند تعرضی باشد، هیچ بدهی به اپوزسیونهای بورژوای نداشته باشد، روحیه قیام و انفلاب 57 را در رگهای خود داشته باشد بدون اینکه زنجیرهای اسلامی و سلطنتی را بر مشت های خود بپذیرد. تصفیه حساب کارگران و مردم ایران در مقابل جمهوری اسلامی و از جمله بر سر معیشت،  حقوق بشر و مساله اتمی  هیچ احتیاجی به دستهای کثیف دولت  امریکا ندارد. طبقه کارگر میتواند سنگر های مستحکمی در مقابل جمهوری اسلامی و بورژوازی ایران بسازد، و صف بین المللی کارگری و انسانی  را با بارقه  تجربه نوینی از نوع شکست امریکا در ویتنام به جلو براند. کارگر در ایران در این راه نیازی به "هنر جنگ" ندارد، باید سنگینی زنجیرهایی که بلند پروازی او را به بند میکشند را کنار بزند؛ جنگ زندگی روزمره اوست.

 به‌گفته دانتون (Danton)، استاد سياست و خط‌ مشى انقلابى:  شجاعت، شجاعت و باز هم شجاعت!

مصطفی اسدپور

30 ژوئن 2019

به نقل از شماره 37 نشریه علیه بیکاری

نقدی بر تبلیغات وسیع سینمایی جمهوری اسلامی بر علیه بلوچها

نقدی بر تبلیغات وسیع سینمایی جمهوری اسلامی بر علیه بلوچها

در این برنامه هفتگی تلویزیون اندیشه با سند و مدرک و شواهد متقن و مستدل به اهداف پشت پرده دستگاه های امنیتی و اطلاعاتی جمهوری اسلامی و مفسدین اقتصادی در ساختن فیلم "شبی که ماه کامل شد" که در مورد عبدالحمید ریگی و عبدالمالک ریگی است می پردازم. در حال حاضر این فیلم پر فروش ترین فیلم سینماهای ایران است. این فیلم سفارشی و تبلیغاتی توسط یک زوج شناخته شده "هنری ـ امنیتی" و پول کثیف دو مفسد بدنام و شناخته شده اقتصادی مرتضی اصفهانی و محمد امامی و به همراه برخی از زابلی ها, جهت سیاه نمایی بر علیه بلوچها ساخته شده است.

 

استدعا می کنم این برنامه تلویزیونی مستند را ببینید و لینک آن را برای دوستان خود بفرستید.

دوشوکی

https://vimeo.com/345504756

 

ناسیونالیسم کورد، تن فروشی و ایدئولوژی ملوک الطوایفی حاکم در کردستان عراق

ناسیونالیسم کورد، تن فروشی و ایدئولوژی ملوک الطوایفی حاکم در کردستان عراق

 

 

مدتی است که نام سایه کریم به یکی از مسائل اجتماعی در جامعه ی کردستان عراق و‌ حتی کردستان ایران مبدل گشته و همانطور که قابل پیش بینی بود درج شدن نام سایه کریم به عنوان اولین پورن استار کرد انعکاس چشمگیری در رسانه های تحمیق افکار توده یی کردی  به دنبال داشته است. در این نوشته سعی خواهم کرد که بطور خلاصه نظرات خود را در رابطه با این موضوع بیان و در حد توان خویش عوامل موثر بر پدیده ی تن فروشی را بررسی کنم.

 

در هتل ها،عمارات، قصرهای مسئولین به اصطلاح حکومت فاسد کردی، بیش از هزاران محل پذیرایی دقیق تر بگویم تن فروش خانه برای “هنرمندان”،”بازیگران”، “مجری های برنامه های تلویزیونی و غیره وجود دارد، که به صورت رسمی و غیر رسمی در قبال دریافت پول و اجناس دیگر تن خود را می فروشند. سوء استفاده ی روسای عشایر موسوم به حکومت، از مقام های سیاسی موروثی به اشکال مختلف در بازتولید پرمتیوترین شکل تن فروشی در کردستان عراق وجود دارد و اشکال مختلف تن فروشی و سکسیسم عریان را می توان در این جامعه به صورت اشکار مشاهده کرد.

 

در چند سال اخیر این موضوع بارها از جانب بعضی از رسانه های به اصطلاح اپوزسیون به صورت مستقیم و غیر مستقیم مورد تایید قرار گرفته است. به اصطلاح حکومت فاسد کردی با برپا کردن چنین پاتوق هایی رسماً زنان و مردان را تشویق به تن فروشی می کند. تمام پاتوق ها زیر نظر مستقیم نیروهای آسایش و یا مسئولین این نهاد امنیتی سازماندهی می شوند،چیزی که طبیعتا و‌ با توجه به شرایط فرهنگی حاکم در کردستان از جانب به اصطلاح حکومت اقلیم انکار می شود. لازم است یاددآور شوم که مطابق قانون ایل بارزانی و‌ طالبانی، تجارت سکس “غیر قانونی “است و کارگران جنسی مجاز نیستند "آزادانه" سکس را خرید و فروش کنند. نباید شک کرد، که با توجه به مسیر قهقرائی که این جامعه سپری می کند دیری نخواهد پایید که کردستان عراق به یکی از بزرگترین بازارهای سکس و ترافیک زنان و “تن فروشی “ در منطقه تبدیل خواهد شد.

 

تن فروشی زنان در کردستان عراق اشکال مختلفی به خود گرفته است. یکی از این اشکال فروش تن به خاطر دستیابی به مقام و شهرت و ذوب شدن در دستگاه های ارتجاعی حزبی قبیله یی موسوم به حکومت اقلیم کردستان است. "هنرمندان" سبک مغز، سکسیست و مرتجع بی مایه ی لمپن زن و مرد از زمره ی گروه هایی هستند، که به این شغل پست روی می اورند. شغلی که از یک طرف به عنوان تن فروشی قلمداد نمی شود، از طرف دیگر وحشیانه ترین و ریاکارانه ترین شکل تن فروشی است، اما جامعه ان را تا حدود زیادی پذیرفته است. 

 

در میان اکثر مردان سبیل کلفت و ناموس پرست کردستان کمتر کسی پیدا می شود که آرزوی همخوابگی با دختران عرب و‌ ایرانی را در سر نداشته باشد. بی دلیل نیست که خانه های تیمی زنان تن فروش ایرانی،ترکیه یی،گرجستانی،ارمنستانی و چندین کشور منطقه به یکی از بزرگترین بازارهای سکس برای مردان کردستان عراق تبدیل شده است. 

با وجود این مدتی است که نام سایه کریم به یکی از دغدغه های جامعه ی الترا سکسیستی و واژن پرست این جامعه مبدل گشته و اکثر مردم یا بقول سوزان روزنتال -پزشک سوسیالیست- "شوالیه های اخلاق" ظاهراً  به گونه ای خود را جا می زنند که انگار قضیه ی جدیدی شکل گرفته است. این اخلاق در جامعه ی کردی سال های مدیدی است که بکارت خود را از دست داده است. برخورد مرتجعانه ی جامعه ی کردستان را میتوان به عنوان یکی از شدیدترین اخلاقیات جنسی و ضد انسانی قلمداد کرد که عمق آن خارج از درک و‌ شعور هر  انسان آگاه و هوشیار است. سایه کریم تا به حال ،به طرق مختلف از سوی شوالیه های اخلاقی واژن پرست کرد مورد تهدید به مرگ قرار گرفته است. همین افرادی که سایه را بخاطر اقدامش تهدید و مورد سرزنش قرار می دهند،شک نکنید که جزو نخستین کسانی هستند که برای دیدن فیلم جدید سایه مدام و به طور شبانه روزی در اینترنت و سایت های پورن در جستجوی سرچ هستند به امید اینکه نیازهای جنسی خود را برای چند لحظه از طریق خود ارضایی با فیلم پورن سایه کریم برطرف کنند.

 

علاوه بر تجارت سکس ، تجاوز به کودکان و “پدوفیلسم” یکی دیگر از پدیده های عصر شترسواری و نشات گرفته از قوانین مذهبی و شرعی است، که در ادبیات و گفتار روزمره ی تود ی مردم تولید و بازتولید می شود و به یک معضل اجتماعی در جامعه ی کردستان تبدیل شده است.

 

 

این نوع از دورویی و اخلاقیات ریاکارانه و ارتجاعی در جامعه ی کردستان حیرت انسان را بر می انگیزد. یکی از معضلات عمیق جامعه ی کردستان نبود اگاهی طبقاتی، سیاسی و حاکم بودن ایدئولوژی بورژوایی در میان توده های مردم در بعد وسیع است. این آگاهی یا ایدئولوژی کاذب سال هاست از طریق دامن زدن به گفتمان ناسیونالیستی، قوم گرایانه و مذهبی از یک طرف و از طرف دیگر با توده گیر کردن نوعی ناسیونالیسم نژادپرست محورانه در سطح گفتمانی و مزدوری برای دولت ها از جانب به اصطلاح حکومت اقلیم کردستان، برای نمونه مزدوری برای ایران و ترکیه و عربستان و اسرائیل و امریکا و غیره، به نوعی تناقض لاینحل در فضای واقعی شکل داده می شود. حاکمانی که این ایدئولوژی کاذب و ناسیونالیستی مذهبی را به جامعه حقنه می کنند، خود از لحاظ اقتصادی پیرو اقتصاد نئولیبرال سرمایه داری جهانی هستند، پروژه یی که از جانب امپریالیسم جهانی و منطقه یی، بانک جهانی و صندوق بین المللی پول، ان جی او های امپریالیستی و غیره با تمام قدرت به پیش می رود. مزدوری به اصطلاح حکومت اقلیم کردستان برای دولت های منطقه یی و بین المللی از یک سو تاکید این سیستم ملوک الطوایفی عشایری بر حل مساله ی کرد را به کاریکاتوری مبدل ساخته است و یک نوع نابسامانی اجتماعی در جامعه در نتیجه ی توهم به بالا و بی امیدی به نیروی توده ها، به خاطر وابستگی ایلی و قبیله یی مردم به این به اصطلاح حکومت شکل گرفته است. در نتیجه ی این نابسامانی اجتماعی و فرهنگی، توده ی مردم الوده به میکروب مذهب و ویروس ناسیونالیسم قوم پرستانه ی کوردی الوده به سکسیسم و وطن پرستی مردسالارانه، در بسیاری از مواضع سوراخ دعا را گم کرده و یک باره و صد باره قربانی جهالت و تجاهل خود می شوند. در این میدان این توده ی مردم یک بار به صورت گله یی گول توطئه های اپورتونیستی کاریکاتور رفراندوم را می خورد و با اتکا به نوستالژی قومی و "ملی" تشکیل دولت کردی را رهایی توده ی مردم کرد می خواند، بدون اینکه راهکار اقتصادی برای حل مساله ی نابرابری های طبقاتی و جنسی و قومی ارائه دهد. پروژه ی رفراندوم بارزانی همانطور که در گفته های خود مشهود بود، بیشتر شبیه پروژه ی درست کردن باغ وحش بود، تا "دولت" کردی. علیرغم اینکه جامعه ی کردستان در یک بحران اقتصادی، سیاسی و ژئوپولتیک به سر می برد، تاکنون به جز نیروهای انگشت شماری از جمله کمونیست ها، هیچ نیروی پیدا نشده است که چه به عنوان اپوزیسیون و چه در حاکمیت منطقی غیر از منطق سرمایه داری جهانی را به عنوان الترناتیو معرفی کند. در جامعه یی با این میزان از بحران اقتصادی، سیاسی، بحران نابودی عقل و غیره مردم مساله ی تن فروشی یا تبدیل شدن یک دختر کورد، ان هم تنها به خاطر کورد بودنش تبدیل به یک مساله ی "حیاتی" می کنند و همین مردم گرسنه اما بی عقل، در شرایطی که برای شام شب محتاجند، همه کله هایشان داغ شده است و هر کس به صورت فردی نقشه ی ترور سایه کریم را می کشد. این میزان از بی شعوری را با هیچ چیزی دیگری به جز ویرانی عقل نمی توان توصیف کرد، ویرانی عقلی که از طریق ایدئولوژی ملوک الطوایفی ایل بارزانی، طالبانی و گله های اسلامی حاکم در کردستان به مردم حقنه شده است.

 

 

سرمایه داری و تجارت زنان

 

صنعت سکس یکی از مهمترین جنبه های سیستم سرمایه داری بخصوص در  سرمایه داری معاصر به شمار می رود و در کنار صنعت نفت، اسلحه سازی و فوتبال جزو پردارمد ترین صنایع برای بورژوازی به شمار می رود. درآمدهایی که ازاین صنعت به اقتصاد بوروژوازی در سال می رسد، درامد سرسام اور میلیاردی است.

 

صنعت سکس و خود فعالیت جنسی را می توان از زوایای مختلفی بررسی کرد. تا انجا که به صنعتی شدن و کالایی شدن سکس بر می گردد، در این شکی نیست که تن فروشی نمی تواند

بدون جنبه های اقتصادی ان یعنی بدون پرداخت پول یا جنسی در مقابل سکس وجود داشته باشد و بدون در نظر گرفتن کالایی شدن سکس مورد ارزیابی قرار بگیرد. یکی از جنبه های رابطه ی جنسی مساله ی سلطه است. سلطه ی مرد بر زن در روابط جنسی و زناشویی معمولی خود نوعی از تن فروشی را در بین زوج هایی که بر اساس روابط سلطه وارد رابطه می شوند شکل می دهد و تن فروشی طولانی مدت را در فرمت خانواده ی بورژوایی و سنتی شکل می دهد. از طرف دیگر مساله ی سلطه به خاطر موقعیت اقتصادی و اجتماعی و یا زیبایی یکی از اشکال دیگر تن فروشی است که از جانب جامعه و کسانی که ایدئولوژی وارونه ی طبقه ی حاکم را نمایندگی می کنند، نه تنها تن فروشی محسوب نمی شود، بلکه بخشی از روزمرگی است.  این مساله در روابط بین انسان ها با ملیت های مختلف و جایگاه طبقاتی و موقعیت های اجتماعی در تمام جهان به وفور دیده می شود و به قول انگلس اکثریت قریب به اتفاق روابط زناشویی در جامعه ی بورژوایی از این شکل روابط هستند و چیزی جز تن فروشی دائم یا طولانی مدت نبوده و نیستند.

 

در مورد تن فروش افسانه های زیادی وجود دارد، یکی از این افسانه ها این است که تن فروشی را اولین شغل جهان می دانند. مکتوباتی که در اختیار محققان تاریخ، انسان شناسی و باستان شناسی قرار گرفته اند، به تاریخ بیش از هر چهار هزار سال تن فروشی اشاره می کنند. خود انگلس در منشاء خانواده به تن فروشی در یونان باستان اشاره می کند. مساله ی تن فروشی اما در سرمایه داری معاصر و به ویژه سرمایه داری نئولیبرال بیش از هر زمانی اوج گرفت و با گسترش جهانی شدن سرمایه، توسعه ی اینترنت و رسانه های جمعی همچون ماهواره و غیره، تن فروشی قالب دیگری به خود گرفته است. یکی از اشکال تن فروشی تن فروشی اینترنتی و سکس چت ها در مقابل دریافت پول و یا شارژ گوشی و غیره است. دیگری پرداختن پول در مقابل مشاهده ی فیلم هایی پورن در اینترنت است. یکی دیگر پیدا کردن تن فروشان در اینترنت و ملاقات حضوری انان است. الیزابت برنشتاین به عنوان یکی از جامعه شناسان معاصر در حوزه ی جنسیت سال ها در این زمینه کار و فعالیت میدانی کرده است و تمام جوانب تن فروشی را در کشورها و شهرهای موسوم به پساصنعتی همچون امستردام، برلین، هامبورگ و لس انجلس و غیره بررسی کرده است.

 

بررسی تن فروشی از نقطه نظر من نمی تواند تنها از موضع اخلاقی، روانشناسانه، سلطه، اقتصادی، اجتماعی و انسان شناسانه باشد. لازم به ذکر است که تمام موارد پیش گفته لازم است برای این مساله در نظر گرفته شوند. انگیزه های افراد برای تن دادن به تن فروشی متفاوت است، اما همانطور که گفته شد، تن فروشی بدون جنبه ی اقتصادی ان دیگر تن فروشی نیست.

تعریف می کند. „"این حقایق نشان میدهد که چنانچه بخواهیم مساله ی جنسی مایه و موجب اشتغال خاطر نگردد ناگزیر باید آنرا به همان صورتی بنگریم که جامعه به غذا می نگرد،نه به آن صورتی که زاهدان حوالی “تب” می نگریستند. عمل جنسی نیز مانند خوراک و پوشاک یک نیاز طبیعی است”. درست است که آدم می تواد بدون آن هم زنده بماند و به حیات خویش ادامه دهد، حال آنکه بدون خوردن و نوشیدن به چنین کاری توانا نیست. ولی از نظر روانشناسی،خواهش و میل بعمل جنسی با خواهش و میل به خوردن و‌ نوشیدن فرقی ندارد،اتش این خواهش با پرهیز و‌خودداری تیزتر میشود و چنانچه ارضا شود موقتاً فرو می نشیند". ( راسل، ص 163)

 

امروزه در اکثر کشورهای غربی و جهان تن فروشی به عنوان یک شغل درآمد زا و قانونی تعریف شده  که مطابق این قانون تن فروشان موظف هستند که قوانین مالیاتی را را رعایت کنند. تنها تفاوتی که بین قوانین تن فروشی در کشورهای مختلف وجود دارد فقط طریقه ی داد و‌ ستد آن است. برای نمونه در کشورهای حوزه ی خاورمیانه،برخی از شیوخ عرب دارای اماکنی با صدها تن فروش هستند. در ایران این معامله از طریق شرعیت و‌ پناه بردن بر قوانین شریعه ی “صیغه” در حال اجرا است و در غرب در فرم و‌ قالب دیگری. برای نمونه در میان شیوخ دختران از سن ۹ سالگی به بعد به اسارت جنسی در می آیند،در حالیکه قانوناً این نوع از بردگی جنسی در کشورهای غربی ممنوع قلمداد شده است. از یکطرف شکست سرمایه داری “دولت رفاه” در به فرجام رساندن انسانها به مرز خوشبختی و رفاهیات اجتماعی و از طرف دیگر ظهور اقتصاد نئولیرال جامعه را به قله ی تن فروشی و بردگی جنسی رسانده است.

 

"از لحاظ اقتصادی،وضع فاحشه،قرینه موقعیت زن شوهر دار است. مارو می گوید:” بین زنانی که خود را از طریق فحشا می فروشند و‌زنهایی که از طریق ازدواج به فروش خود اقدام می کنند،تفاوت فقط عبارت از نرخ و مدت قرار داد است”.‌برای هر چند دو دسته زن،عمل جنسی عبارت از خدمت است،زن نوع دوم،از طرف مرد واحد برای تمام مدت عمر به خدمت گرفته شده است و زن نوع اول،چندین مشتری که مزدش را نقدا نقد می پردازند دارد" (سیمون دوبوار، ص 448).

 

روابط خانوادگی در نظام سرمایه داری بیشتر بمثابه ی همان تن فروشی البته در قالب دیگری است،روابطی که بطور کل زن به عنوان برده ی جنسی از کار خود بمعنای کلمه بیگانه است و تنها نقشی که در این بین ایفا می کند این است که بدن زن به عنوان ابزاری در راستای  ارضای نیازهای جنسی مردود عمل می کند. بنابراین چنین رابطه ی را تحت هیچ شرایطی نیمتوان روابط دوطرفه و انسانی قلمداد کرد. در چنین رابطه ی تنها پول و مادیات است که به عنوان مبنای رابطه مد نظر قرار می گیرد. انچه سخنی از آن در میان نیست عشق،محبت،احساس واقعی و‌غیره است که هر کدام به سهم خود جزو پایه های اساسی در رابطه ی بین طرفین مد نظر گرفته می شود.

 

من به عنوان یک کمونیست بدون شک مخالف هر نوع تن فروشی -چه قانونی و چه در قالب غیر قانونی  هستم. افرادی هستند که در تلاش هستند که تحت عناوین مختلف و با بهانه های واهی به بردگی جنسی مشروعیت قانونی بدهند و آنرا به یک فرم اجتماعی تبدیل کنند. فرمی که بقول خودشان خارج از صنعت سکس و استثمار جنسی زن باشد، در واقع می خواهند با تغییر دادن فرم ماهییت را تغییر دهند. به قول مارکس شما نمی توانید با تغییر فرم ماهییت را تغییر دهید. رابطه ی جنسی یک امر طبیعی، انسان و کاملا شخصی است. کالایی کردن رابطه ی جنسی چه در چارچوب های نرم های تن فروشی رایج در جوامع سرمایه داری غربی، چه در شکل عقب مانده و پرمتیو ان یعنی اقتصاد اسلامی صیغه،  چیزی جز تن فروشی نیست. تن فروشی در هر فرم و شکلی که باشد، چیزی جز تبدیل کردن زن به کالای قابل فروش نیست. البته تن فروشی مردان هم در جامعه ی سرمایه داری متاخر کاملا شکل کالایی به خود گرفته است. تن فروشی بردگی بردگی هاست. تن فروشی را نمی توان با چرندیاتی همچون مالکیت بر بدن و احساسات غریزی و غیره توجیه کرد، مساله ی تبدیل کردن بدن و احساسات انسانی و جنسی به کالا است، که خریدار و فروشنده روی ان قیمت می گذارند. اینجاست که باید یک اخلاق مترقی با تمام قدرت علیه تن فروشی بایستد، در بعد سیاسی جنبش اجتماعی برای رهایی تن فروشان از بردگی جنسی سازمان دهد. باید تمام ریشه ی های اقتصادی تن فروشی این عامل بردگی و بیگانگی انسان با وجود انسانی و محصول کار خود از بین برود، این امر در سرمایه داری ممکن نیست و بازتولید گفتمان سرمایه دارانه تحت هر نامی، چه پست مدرنیسم، چه فمینیسم لیبرالی و چه هر جریان دیگری، چیزی جز دامن زدن به بردگی جنسی و تولید و بازتولید این بردگی را به دنبال نخواهد داشت ،مستقل از اینکه زن با تن دادن به چنین رابطه ی مزد خود را دریافت می کند.

کارگران جنسی بدون شک برده های جنسی هستند که موقعیت آنها را نمیتوان با شرایط یک کارگر که از طرف فرد سرمایه دار مورد استثمار قرار می گیرد یکسان تعریف کرد. برده یی که به بردگی خود پی ببرد، به اگاهی دست یافته است، برده یی که بردگی خود را تبلیغ و ترویج می کند، بی گمان برده ی احمقی است که به خاطر داشتن اگاهی وارونه طناب بردگی را به گردن خود انداخته است.

 

برخلاف تصوراتی که از طریق فمینیسم بورژوایی و طبقه ی مسلط در زمینه ی تن فروشی به جامعه حقنه شده است، راهکار رهایی از تن فروشی در چارچوب نظام سرمایه داری و مناسبات کالایی، در جامعه یی که جدیدا در تایلند اکسیژن تمیز هم به کالا تبدیل شده است و در بطری به فروش می رسد، غیر ممکن است. بهبود وضعیت زندگی تن فروشان حتی در چارچوب مناسبات سرمایه داری باید به امر مبارزه ی روزانه برای بهبود وضعیت فروشندگان نیروی کار تبدیل شود. درست کردن اتحادیه ی تن فروشان برای رهایی از تن فروشی و برای گسترش اگاهی طبقاتی در میان تن فروشان ضروری است، اما هیچ کدام از این مسائل نمی توانند رهایی ابدی انسان از کالایی شدن و کالایی بودن احساس و تن ش را نوید دهند. برای رسیدن به رهایی راهی جز نابودی مناسبات کالایی وجود ندارد. کسانی که با تن فروشی مخالفند، چون مافیای قاچاق سکس در این زمینه اکتیو است، در واقع عینک بورژوایی بر چشم داشته و از پشت این عینک به جامعه نگاه می کنند. مخالفت انان با خود مساله ی تن فروشی نیست، بلکه با مافیا است، مانند کسانی که خود را چپ و سوسیالیست هم دانسته و می دانند، اما تنها با فساد در نظام بورژوایی مشکل دارند. این افراد یا ساده لوح اند که با ایدئولوژی بورژوایی تحمیق شده اند، یا تبهکارانی هستند که می خواهند معضل سرمایه داری را نه یک معضل زیربنایی و معضل در مناسبات تولیدی، بلکه یک معضل روبنایی و فرهنگی و یا وجود فساد در نهادهای این نظام خطاب کنند.

 

ژوبین خضری 2019.07.01

قابل تعمق های ما برای رفقا , در پاسخ به نوشته رفیق ناصر زمانی" نشست کومەله و حزب دمکرات کردستان، گزارشی قابل تعمق"

قابل تعمق های ما برای رفقا

در پاسخ به نوشته رفیق ناصر زمانی" نشست کومەله و حزب دمکرات کردستان، گزارشی قابل تعمق"

مطلب از اين قرار است /چيزی فسرده است و نمی‌سوزد امسال/در سينه/در تنم!

"چه نیک فرجامی که قرار است تا همیشه پاسخگوی این حماقت های ساده و سرخ رفقا باشیم. حتی اگر قصد تخریب سیاسی داشته باشید، منطق تخریب هم از بی منطقی قابل تمایز است"

مبارزه با حماقت مبارزه ای یک بار برای همیشه نیست، همچنان که ملتی نمی تواند برای دموکراسی یک مبارزه ی یک بار برای همیشه داشته باشد. در هر دو صورت اگر تصور کنید که یک بار شدید به میدان می آید و بعد فارغ از شر حماقت می توانید در جامعه ای  حداقل آزاد زندگی کنید، باید بگوییم که بسیار خوش باورید و هنوز هم در رویای مدینه های فاضله افلاطون سیر می کنید، یا آنمقدار کوته بین شده اید که "کوته له های نادانی" را دستکم گرفته اید. این موضوع در ارتباط با مبارزات سیاسی نیز اینچنین است و شما بایستی هر روز در مقابل بی خردیی به میدان آمده و دقیقا آماده باشید، که به دغدغه هایی پاسخ دهید که هیچ ارتباط مستقیمی با اصل مشکلات سیاسی ندارد و تنها حواشی مسائلی هستند، که هر روزه چون گیاهان هرزی باید برچیده شوند.

ملت ما همیشه این توهم را داشته که یک بار بطور شدید به میدان آمدن همه شرور را از وی میزداید و او در انقلابی مقدس همه آن ناپاکی های تمدنی را از خود دور می کند. این به خصلت نمای مبارزاتی همه ما تبدیل شده که گویا یک انقلاب بیرونی اوضاع افکار درونی را نیز با تغییر شرایط جدید، دیگرگون خواهد کرد. اما به سردی بایست گفت که خانه ی ملت ما از پای بست ویران است. ریشه های عمیق شده حماقت تا کناره های این سطور هم خود را بالا می کشید و اگر تنها یک بار به وی اجازه داده شود، تمام متن من را نیز در خود فرو میبرد. زمانی کامو اشاره کرد که آدم کشی مثل عقل تکثیر می شود، این در انتهای قرن بیستم بود، اما اکنون حماقت است که تکثیر و بازتوزیع می شود. بازتوزیعی روزانه و هر روز که برمیخیزیم این مبارزه نامقدس را بایستی با حماقت، ابلهی، لودگی سیاسی، بی افقی و بد افقی جماعتی دنبال کنیم. امیدوارم که  فکر نکرده باشید من قصد دارم تمام متنی را که ناصر زمانی نوشته برای شما بازگو کنم تا هم وقت خودم و هم زمان شما را به بیهودگی بسپارم.

نکته ای که مهم است این می باشد که حداقل زمینه ای لازم برای یک بحث سیاسی یا حتی انتقادی که قرار است بهبودی ایجاد کند، حدودی از منطق و واقع بینی است. در علومی که در ارتباط مستقیمی با شناسی جامعه دارند، به این حداقلهای مورد نیاز، عقل سلیم گفته میشود.

نمیتوان بدون حدودی از فاکت واقعی و با متدی پادرهوا، نسبت به حوادث و رویدادهای سیاسی تنها واکنش احساسی نشان داد و منتظر بود تا طرفی که قصد نقد کردن تفکراتش را دارید، به حرفهای شما گوش دهد. در این ارتباط موضوعی که مورد نقد رفیق ناصر زمانی است، دیدار کومه له(سازمان کردستان حزب کمونیست ایران) با "حزب دمکرات کردستان" است.

نقدی که این رفیق تشکیلاتی ما وارد کرده، بدون اینکه قصد بی احترامی به وی را داشته باشم، بسیار کودکانه و خالی از هر منطقی است که حتی بحث در ارتباط با آن را به یک توضیح بدیهی تبدیل می کند. رفیق ناصر به عنوان اینکه نشان دهد تا چه اندازه تیز بین است و از منظر ذهن نقاد او هیچ حرکتی پنهان نمی ماند، این موضوع به نظر او مهم را مطرح می کند.: ناصر میگوید:" اما اگر به ملاحظات مد نظر این مطلب برگردیم باید گفت همانطور که شاهد بودید از طرف تشکیلات ما (کومه له) گزارشی از این نشست رو به بیرون انتشار پیدا کرد كه با گزارش حزب دمکرات کردستان در رابطه با همین نشست، هم خوانی نداشت. ".... بله این اساس نقدی است که قرار است نسبت به اطلاعیه ای که کومه له انتشار داده و گزارشی از این نشست را در خود مندرج دارد، با گزارشی که حزب دموکرات کردستان منتشر کرده ، مقایسه کنیم.

پیش از آنکه به درون مایه نکته هایی که از دید رفیق ناصر "قابل تعمق"هستند بپردازم، لازم است از همین ابتدا یکی از ساده ترین شیوه ی برخورد با هر مساله، را یادآوری کنم. نه تنها در حوزه سیاست بلکه در تمامی حوزه هایی که ما در حیات اجتماعی خود با آن مواجه هستیم، منظرگاه و چشم انداز خاص  خود را در بیان موضوعات دخیل می کنیم. رفیق ناصر به عنوان یک فاکت از نظر او مهم اعلام می دارد که ، " گزارشی از این نشست رو به بیرون انتشار پیدا کرد كه با گزارش حزب دمکرات کردستان در رابطه با همین نشست، هم خوانی نداشت. "  حال این پرسش را برعکس می کنیم تا  به سستی استدلال این رفیق پی ببریم. آیا می بایست گزارشی که از سوی دو جریان سیاسی کاملا متفاوت با هم، از نظر افقهای سیاسی متفاوت، از نظر استراتژی و برنامه مبارزاتی متفاوت، شبیه هم نوشته شود.؟ تنها در حالتی می توان انتظار داشت که نوشته شبیه هم باشند که بیانیه مشترکی به امضا رسیده باشد، در غیر اینصورت هر طرفی از این دو جناح سیاسی، مسائلی را که از دید او مهم است برجسته می کند. رفیق ناصر خود می گوید: "گزارش منتشره"، پس از ابتدا خصلت یک گزارش مشخص است که درآن هر تفکر سیاسی ابعادی از موضوع را برجسته تر نشان می دهد که در راستای منافع خود باشد. اما سوال من از رفیق ناصر این است که واقعا موضوعی به این سادگی را از قصد نادیده گرفته یا از نظر او "گزارشات منتشره" باید در یک مکان و به صلاح دید هر دو جریان نوشته شود.

این سنگین ترین خطای منتطقی این رفیق ماست که واقعا حتی تصور اینکه کسی این اشتباه را مرتکب شود، تنها می توان به سوء نیت فرد مطرح کننده گمان برد و گرنه آیا این رفیق تفاو ت بین "بیانیه مشترک" و " گزارشی از یک نشست را" هنوز درک نکرده است. آیا این جزء پیش فرضهایی نیست که هر فردی که ادعای نقادی و قلم فرسایی در این عرصه را دارد باید مد نظر داشته باشد. فایده ای که از ایجاد فضایی مبهم در عرصه سیاسی درست می شود، تنها به نفع دسته ای فرصت طلب است که از هر آبی انتظار مروارید داشته باشند. شما که مطلبی را می نویسید در نقد یک جریان سیاسی حتی اگر با تمامی تفکرات آنان نیز مخالف باشید، انتظار حداقل قسمی دید منطقی از شما میرود. کاری که شما در جستجوی یافتن خلل و فرج های تشکیلاتی خودتان هستید، حتی افرادی که با ما زاویه سیاسی هم دارند، حاضر نیستند اینگونه با خلط مباحث به نتیجه دلخواه خود برسند. سیاه نمایی با تغیر کاربرد واژگاه "بیانیه مشترک" و تفاوتی که با "گزارشی از یک دیدار" ثبت می شود، مسلما بایستی فرق داشته باشد. قطعا زاویه  ای که ما در نشر گزارش از آن استفاده می کنیم، زاویه اهداف تشکیلاتی و افق های طبقاتی ماست و هیچگاه از جریانی همچون حزب دموکرات این انتظار را نداریم که با ادبیات ما گزارش خودشان را از یک دیدار تنظیم کنند.

آژیتاسیونی که رفیق ناصر زمانی برای موضوعی سیاسی که ناشی از درک ناقص او از منطق عقل سلیم در سیاست است را باید نه در عامل شرایط دشوار کنونی بلکه معلول این شرایط دانست. که هیجان زدگی این افراد مجال را برای قدری تامل هم برای خودشان و هم در نقادی های سطحی شان ایجاد کرده است. هدف این نقاد های بی منطق هر چه باشد یک ماجراجویی خیالی است. شاید اکنون در شرایط مسموم سیاسی کسی زیاد به متد تفکرات شما وجهی ننهد، اما جامعه هر بار که از این تشنجات بیرون آمده، به قضاوت در ارتباط با همه متون شما و  جهت گیری های شما می پردازد. تنها تصور کنید که نوشته ای که می نویسید قرار نیست تنها مصرف داخل حزبی داشته باشد و حتما چند فرد عمیق سیاسی پیدا خواهند شد که به شما بگویند، جناب ناصر زمانی بین گزارش از یک دیدار و بیانیه مشترک این دو جریان تفاوت وجود دارد و با نگاهی عاقل اندر سفیه به شما بگویند که " حتی اگر قصد تخریب سیاسی داشته باشید، منطق تخریب هم از بی منطقی قابل تمایز است"

حال واقعا من آن اندازه کوته بین شده ام که تصور کنم اینگونه افراد حاضرند نقدی را بشوند یا بدتر قبول کنند. راستش من هم ترجیح می دهم که این قماش افکار هیچگاه نقد های من را نشنود و قبول هم نکنند، چرا که کفه ترازوی مبارزاتی با وجود این افراد برای من سنگین تر نخواهد شد. و با افرادی شبیه ناصر زمانی و فرشید شکری در یک کفه قرار گرفتن است که باید من را به فکر فروبرد که چه شده که دوشادوش لودگی سیاسی ایستاده ام. در واقع مخاطب من بایستی تا کنون دریافته باشد که چرا واژه ی حماقت این اندازه زیاد در این متن تکرار می شود. جدا از تمام فاکت هایی که می توان پیدا کرد برای کاربرد این واژه، طنین این واژه من را محصور خود کرده است. یک ضربآهنگ خاص در این ترکیب واژه ای نهفته که هر نویسنده ای را  به شلاق تکرار کردن آن وا میدارد. در واقع قابل تامل های ما برای رفقا این ضربآهنگ تکراری است، حماقت و باز هم حماقت.  هیچگاه نباید تصور کرد که تکرار این واژه در مبارزه ای که جامعه کنونی ما در پیش دارد، لحنی تکراری به خود می گیرد، بل باید همیشه و هر روز لحن پیشگویانه این واژه را در مدارس و تمام نهادها و به تمام زبانها بازگو کرد، تا نسلهای بعدی متوجه باشند که همیشه این حماقت در سایه نشسته و به ما می نگرد، حماقت همچون استبداد نهادینه میشود، همچون اسارت باور پذیر می گردد، به گونه عقلانیت مشروعیت میابد، به شکل تمامیت فضای موجود در می آید و شکل واقعیت می گیرد.

باید گفت و اموزش داد که انقلاب تنها یک لحظه دهن کجی جامعه با خودش بیشتر نیست و در واقع تنها آغازی است بر یک مبارزه هر روزه، یک مبارزه هر روزه با حفظ دستاوردهایش و نقد حماقت های هنوزکشف نشده.

حماقت ساده لوحانه امثال ناصر زمانی شاید یک آب کم عمق باشد، اما چه بسیار حماقتهایی که در بافت های این جامعه ریشه دوانده و پهنایش هزار متر و عمقش بیش از این است. هر ناصر و فرشیدی که می بینیم باید ما را متوجه این سازد که حماقتهایی بیش از آنچه در این افراد است، در جامعه ای است که مجال رشد این رفقا را فراهم آورده است. این جامعه که همیشه باید در ادبیات سیاسی ما مقدس باشد و سوژه اصلی هر تحولی در نهاد آن نهفته باشد، نه آنچنان مقدس است نه آنچنان با شعور.

سوژه های انقلابی ما به اندازه تاریخی که زور این سیستم های حاکم را تحمل کرده اند، قابل نقد هستند. این جامعه هر بار و در هر فراز تاریخی به اندازه ای به خود آزادی عطا کرده که شعورش میرسیده و اگر امروز از این اندازه ناراضی است، باید مشکل را در خود جستجو کند و در نخبه های سیاسی امثال ناصر زمانی که به فضای سیاست اعتراضی عرضه کرده است. تصور کنید چه تفاوتی بین این آقازاده سرخ که نشست کومه له و حدکا را زیر موشکافی قرار داده با طلبه های سیاه حوزه علمیه قم و دیگر اصناف این جماعت وجود دارد که دلایل شرعی برای یک مذاکره با دولت های به قول آنها غربی ارائه می دهند تا اسلام حفظ شود.

این فرد هم دارد همان متد را  دنبال می کند با این تفاوت ناچیز که طلبه ها دنبال تفاوت این نشست با آیات و احادیث هستند و این ناصر ما دنبال این ماجرا را در گفته های مارکس و احادیث لنین جستجو می کنه. واقعا چه تفاوتی وجود دارد؟

اینکه اندیشه های یک جامعه به کوته بینی کشیده  میشود، همین جستجوهای فندامنتال در خل ها و فرج های ایدئولوژیک است. دقیقا هر باور و ایدوئولوژی هنگامی که بالاتر از افراد قرار بگیرد و مشروعیت خودش رو از غیر انسانیت کسب کند به قول مارکس یک باور کاذب است. البته باید اضافه کرد که مارکسی که این جمله از او نقل شد هنوز به حماقت و دگماتیسمی از نوع این جماعت آغشته نیست و اگر قرار است که ادعای حیثیتی از مارکس شود و به شناخت واقعی از این اندیشمند انقلابی رسید، ابتدا باید تمام غبار این چپ حکمت زده را از روی او کنار زد و در مواردی حتی اراجیف استالینیستی و در کل مکتب زدگی اینان را به زباله دان تاریخ انداخت، تا درک کرد که یک اندیشمند همچون مارکس هیچ رابطه ای با این نقد های سخیف ندارد و حتی میتوان ادعا کرد که تفسیر های یک لیبرال آگاه و ضد مارکس بیش از تخیلات این افراد از مارکسیسم، ارزش تحقیقی و صحت واقعی دارد و به مارکس نزدیک تر است.

اینگونه افراد از نظر من ظرفیتی محدود هستند و یکبار بیشتر که از تفکر پر شوند به حد اعلای خود رسیده و باید دور انداخته شوند. سوالی که اکنون برای من مطرح است این است که چه پیامی این افراد را دوباره به تقلا واداشته که  اینبار بصورت بی کله تر و بی منطق تر سراغ نقدهایی بروند، که حتی ارزش پاسخگویی ندارد و یک سویه به مصاف نقدی می روند که از هر استدلال دیالکتیکی خالی هستند؟

 

از خط های گچی کودکانه، تا خط مرزی بین ترامپ و کیم جونگ

از خط های گچی کودکانه، تا خط مرزی بین ترامپ و  کیم جونگ

این روزها با دیدن عکس ها و ویدئوهای رد شدن دونالد ترامپ، رییس جمهور آمریکا از خط مرزی کره شمالی و نگاه کیم جونگ بر هر قدمی که او برمی دارد، و شور و شوق روزنامه نگاران مرا یاد بازی های زمان کودکی ام در تابستان های تهران انداخته است.

جمعه های تابستان همیشه عده ای از دوستان  و فامیل در خانه ما جمع می شدند و به بحث و گفتگو و شعر خوانی و بازی تخته نرد و ورق و خوردن و آشامیدن مشغول می شدند. ما بچه ها نیز برای خودمان برنامه ای خاص داشتیم، یکی از این برنامه ها ساختن سرزمین هایی خیالی و ادای بزرگترها را درآوردن بود. روی آجرفرش های حیاط با گچ های رنگی خط هایی می کشیدیم: یک خط بلند برای ممنوع کردن عبور در اطراف حوض عمیقی که یک بار برادرم را تا نزدیک خفگی برده بود، یک خط کنار باغچه های انباشته از گلی که مادرم بسیار دوست شان داشت و باید از تاخت و تاز احتمالی بچه ها در امان می ماندند، و  یک خط در یک متری دیواری که هر صبح مورچه های بارکش در نزدیکی اش با تلاشی خستگی ناپذیر رفت و آمد می کردند و می نمی خواستم کسی آن ها را لگد کند. بخشی از  حیاط هم که چسبیده به دیواری پوشیده از اقاقیا بود، بین دو گروه از بچه ها تقسیم می شد، تا، زیر سایه ی بیدهای مجنون و درختان سنجد، سرزمین های زیبای خود را بسازیم و دورش را خط بکشیم.

هر گروه از ما در درون مرزهای خود برنامه هایی داشتیم. نقاشی می کردیم، کارهای دستی می ساختیم، آواز  می خواندیم، می رقصیدیم، قایم باشک بازی می کردیم، بچه های عروسکی خود را تر و خشک می کردیم و اگر دعوایمان می شد کشتی می گرفتیم و یا با چوب های نازک بی خطر شمشیر بازی می کردیم. آن وقت ها هنوز جهان این چنین خشن نشده بود که به دست بچه ها اسباب بازی هایی چون هفت تیر و مسلسل و موشک بدهند.

خط گچی میان ما مرزی بسیار مهم و مستحکم بود، درست چون مرزهای بین دو کشور که بی اجازه حق عبور از آن را نداشتیم و اگر در میان هر بازی به اشتباه و یا به عمد پایمان از آن خط بیرون می رفت «می سوختیم». و باید جریمه می شدیم.

گاهی دعوایمان می شد، دعواهای زرگری و یا دعواهایی واقعی! که کار به دخالت بزرگترها می کشید؛ بزرگترهایی که این بازی را به ما یاد داده بودند تا روزهای تعطیل که دور هم جمع می شدند، از «شر» مزاحمت های ما رها باشند و یا احتمالا فکر می کردند این نوع بازی ها ما را با زندگی اجتماعی آشنا می کند.

اما یکی از زیباترین کارها به نظر من وقتی بود که یکی از ما می خواست برای مذاکره ای با آنطرفی ها از خط عبور کند. مذاکرات هم همیشه برای قرض گرفتن یک اسباب بازی و یا قاطی شدن دو گروه برای انجام کاری بود. در آن لحظات همه شاد بودند. نماینده مان را با گل و گیاه می آراستیم، کلاهی کاغذی بر سرش می گذاشتیم، و هدیه ای به دستش می دادیم که خودمان ساخته بودیم.

آن طرفی ها با شور و شوق اما با ژست هایی «سیاستمدارانه» از او استقبال می کردند، او را در جایی مناسب می نشاندند و مقابلش میوه و شیرینی می گذاشتند.

عبور از خط گچی ی نماینده ی هر طرف و بازگشت پیروزمندانه او از آن سو، یکی از لذت های ما بود. یادم نمی آید که مذاکره ای بدون پیروزی و شادمانی گذشته باشد.

***

بازی های کودکی ما، مثل بازی های همه ی بچه های جهان معمولا زیبا، معصومانه، و بی خطربود. اما وقتی بزرگ شدم، برخلاف انتظارم دریافتم که بزرگترها هم زندگی را بازی می کنند، بازی هایی که شباهت عجیبی با بازی های کودکانه دارد، با این تفاوت که بیشتر  آن ها، (به ويژه وقتی مشغول بازی های سیاسی) می شوند، بازی هاشان نه تنها زیبا و معصومانه و بی خطر نیست بلکه گاهی با خودش جنگ و ویرانی، زندان و شکنجه، گرسنگی و فقر، و زشتی و دشمنی می آورد.

این روزها تماشای «رد شدن از خط» دو سیاستمدار، بی آن که بخواهم اکنون درباره ی شخصیت و یا عملکردهای سیاسی آن ها قضاوتی مثبت یا منفی داشته باشم، برایم زیباست. زیرا «به نیت» یا «مدعی» جلوگیری از دشمنی و جنگ است. نمی دانم این نیت یا ادعا تا چه اندازه کارساز خواهد بود اما آرزو می کنم که همه ی خط کشی های مردان و زنان سیاسی جهان، چون خط کشی های زیبا و معصومانه ی بچه ها راهی به شادمانی و آرامش داشته باشد.

از یادداشت های شکوه میرزادگی

اول جولای 2007


July 01, 2019

دقایقی با ده دقیقه ترامپ!

دقایقی با ده دقیقه ترامپ!

 

ترامپ فرمانده کل کاخ سفید و ارتش آمریکا  پس از سرنگونی ملخ 150 میلیون دلاری آمریکایی به جهانیان اعلام  کرد که ده دقیقه پیش از حمله تلافی جویانه نظامی به مناطقی ( آبی یا خاکی ) در ایران از حمله جلوگیری کرده است . بسیار خوب !

 

اینطور فرض بگیریم که خود ایشان بعنوان فرمانده کل ، دستور حمله را در ساعتی معین داده است ، مثلن بگیریم ساعت دوازده شب ، مشاوران و رئیس و روسای نظامی و پارلمانی ، همه دور هم در کاخ سفید جمع ، و در حال آنالیز این فرمان و عواقب بعدی ! آنالیز ها همراه با کوک عقربه ها داشت داغ و داغتر میشد و به ساعت یازده و پنجاه نزدیکتر میشد که " ناگهان Plötzlich  " همین آقایی که فرمانده کل ارتش مقتدر آمریکا است از ژنرالهای نظامی سئوال میکند  " آیا در حملات نظامی آدم هم کشته میشود ؟ " !

 

 ژنرالها هم گیج از این سئوال " حیرت انگیز " فرمانده اشان ، فرمودند بله ! بعله در عملیات نظامی اگر عملیات به کوه و کمر و کویر عاری از موجود زنده نباشد ، حتمآ آدم هم کشته میشود ، و تخمینی حدود 150 نفر کشته خواهند شد ! همینکه ژنرالی گفت 150 نفر  ، ناگهان " خدای نگهدار آمریکا " کبوتر سفیدی ، فرشته ای را وارد کاخ سفید کرد با این پیام : " ترامپ عزیز  Dear Trumps  ! 150 میلیون دلار کجا ، جان 150 انسان کجا ! " ، درست است که عددش برابری میکند ، اما این کجا و آن کجا ؟ اینجا پای خسارت مالی در میان است و اشکالی ندارد و بعد میتوان  از طرق  دیگر  جبران کرد  ، آنجا پای جان انسانها در میان است و خسارت اش غیر قابل جبران ! انصاف نیست و خدای نگهدار آمریکا را از این معامله خوش نیاید ! ترامپ هم که مرد معامله و حساب و کتاب بود و هست ، فورآ تسلیم این منطق فرشته دربار الهی شد و از حمله نظامی تا اطلاع بعدی صرفنظر کرد .

 

هم منطق و  هم کل قضیه خیلی کمیک بنظر میرسد . این چه فرمانده ارتشی است که در حمله تلافی جویانه و یا غیر تلافی جویانه تعداد کشته ها و خانه های خراب شده را میشمارد ؟ برای هر سرباز صفری ، تا چه رسد به فرمانده یکی از نیرومندترین ارتشهای  جهان امروز  ، روشن است که " منطق " فرمان حمله نظامی علیه دیگری ، یعنی کشتن دیگری و خانه خرابی دیگران !

 

بعد از این " ده دقیقه کمیک " ، ترامپ از سوی دوستان ، از سوی عقابان بلند پرواز و تیز ، عقابان بلند پروازی که معمولن چیزهای کوچک روی زمین را  نمی بینند ،  عقابان بلند پروازی که همین چیزهای کوچک " جان 150 نفر را " روی زمین را نمی خواستند  ببینند مورد سرزنش قرار گرفت که ایشون خیلی لاف میزند ! مرد عمل نیست ! تا دیروز کبوترها ترامپ را سرزنش میکردند که عقاب بلند پرواز و تیز است ، امروز عقابها ترامپ را سرزنش میکنند که کبوتر صلح شده ! عقاب یا کبوتر ؟

 

ترامپ در این رابطه ، یعنی حمله نظامی ، دقیقآ همان سیاستی را انتخاب کرده است که اوباما در مورد سوریه !

همه به یاد دارند که  " استفاده از سلاح شیمیایی در سوریه  " ، خط قرمز اوباما بود ، و همه نیز به یاد دارند بعد از آن ماجرای واقعی و یا ساختگی شیمیایی در سوریه ، در آن شبی که قرار بود اوباما خطاب به ملت دستور حمله نظامی را صادر کند ، و همه این انتظار را داشتند ، چگونه خدای نگهدار آمریکا کبوتر سفیدی ، فرشته ای را وارد کاخ سفید کرد و آمار کشته ها و خانه های خراب شده  را به اوباما نشان داد که حمله نظامی عادلانه نیست و خدای نگهدار آمریکا را از این عمل خوش نیاید ، و بعد از این مشاوره با فرشته دربار الهی و محاسبه کشته شدگان بود که اوباما از حمله نظامی  صرفنظر کرد .

 

همه هم توپ و تشر های ترامپ مبنی بر نابودی در صورت تهدید منافع آمریکا و مردم آمریکا را به یاد دارند . موضوع بر سر جنگ و یا صلح نیست ! موضوع  بر سر این دلایل کمیکی است که پشت این صرفنظر کردنها ، پشت این فیلانتروپی ناگهانی ترامپ  plötzliche Philanthropie  ، کاخ سفید و ترامپ به خورد افکار عمومی  میدهد .

 

 میخوای حمله کنی ، خب حمله کن دیگه ! نمیخوای هم حمله کنی ، خب حمله نکن ! میخوای صلح کنی ، خب برو صلح کن دیگه ! اما نگو بخاطر 150 تا کشته از حمله صرفنظر کرده ای ! اوباما هم در مورد سوریه اصلن خفه میشد و حرفی نمیزد ، بهتر و شرافتمندانه تر برای ارتش " غیور " آمریکا و مردم " غیورتر " آمریکا بود تا اول خط قرمز بکشد و بعد هم " مفتضحانه " صرفنظر کردنها ! بدیهی است که منظور از غیور و غیور تر و مفتضحانه ، از منظر  خود مردم و دولت و ارتش و بورژوازی آمریکا به خودشان و نگاهشان به دیگران ، و نگاه دیگران به آنها است .

 

حالا باز هم بوش پسر ، که بر مبنای درک ماتریالیستی  ، مارکسی ، لنینی* از تاریخ ، رفت و یک نیمچه دولت و یک دولت کامل را از بین برد ، رفت و ماشین دولتی " قراضه " صدام را " خُرد و خمیر و درب و داغون " کرد و بجایش ماشین دولتی جدیدی نشاند ، رفت و  دو  جنگ را در خاورمیانه  به پیش برد و هیچ نگران آمار کشته ها و خانه خرابی ها در افغانستان و عراق نبود ، رفت و جنگید و بعد هم رامسلفد آمد و سوکراتسی گفت :

 " من میدانم که نمیدانم ! ich weiß dass ich nicht weiß  "

 تو هم برو جنگهایت را بکن و بعد بیا بگو " من میدانم که نمیدانم ! " ، اما نگو بخاطر جان صد و پنجاه نفر از حمله نظامی تلافی جویانه صرفنظر کرده ای !

 

*کوهن بندیت از رهبران و گل سرسبد سبزهای اروپا در هنگامه جنگ آمریکا علیه عراق ، در برنامه ای تلویزیونی در آلمان ، بوش و اطرافیان اش ، دیک چینی و رامسلفد را متهم میکرد که دارند از متدهای لنینی کسب قدرت ، به زیر کشیدن و خُرد کردن ماشین دولتی ، استفاده میکنند .    

 

اژدر امیری  : 01.07.2019                  

وزوز رگبارها !



 hoshyaresmaeil2017@hotmail.com


رضا پهلوی : در زمان پدرم مارکسیستها وزوز میکردند...



یک : برای مقابله با وزوز از مگس کش و حشره کش استفاده میکنند ، ولی اگر کسی در مقابله با وزوز از مسلسل و زندان و ساواک و اعدام استفاده کرد آنوقت فهم مشکل ساده است و نیازی به فیلسوف هم نیست .


دوم : زمانی که پدر تاجدار ایشان مشغول ترسیم فلسفه با گلوله بود یحتمل اقا رضا در قنداق وق وق میکرده و اگر بعدها که گُنده شد ، درکننار دیسکو و غواصی و کازینو و ... روزی نیم ساعت تاریخ ایران را مطالعه میکرد حتما متوجه میشد که اساسا ظهور فاشیسم مذهبی در ایران میوه دوران سلطنت پدرشان بود ؟ فرق بین امثال من و رضا این است که کمی مطالعه تاریخ برای پوست رضا خوب نیست و من عاشق خواندن هستم ...


سوم : من از رضا پهلوی بیشتر از این انتظاری ندارم .


چهارم : ولی از مارکسیستها به جز خط توده و اکثریت ، انتظار داشتم ( که دیگه ندارم )



سالها پیش مارکسیستهای جدید عکسی یادگاری با رضا پهلوی گرفتنند و خلاصه نشان دادند چطوری میشود دموکرات کمونیست بود ؟ چند سال بعد بازماندگان سلطنت بعد از زدن بستهای سلطنتی خفن ، در آمریکا شعار مرگ بر مجاهد دادند بر وزن شعار مرگ بر منافق ابداعی خمینی...

در آن زمان مارکسیستها یادشان نبود یا وقت نداشتند یا به عقلشان نرسید آنجا باید موضع سیاسی گرفت ، در عوض وقتی اشپیگل یهویی یادش افتاد که این منافقین فرقه خطرناک هستند آینها به خط شدند که البته اسمش وزوز نیست موضعگیری سیاسی است !



مجاهدین خلق خیلی بد و مرتجع و تروریست و خشن و خطرناکند ، ولی باید در برابر حرف و خطی غلط موضع گرفت والا همان حرف برشت است ...سپس نوبت به کمونیست‌ها رسید. کمونیست نبودم ، بنابراین اعتراضی نکردم...سرانجام به سراغ من آمدند ، هر چه فریاد زدم کسی نمانده بود که اعتراضی کند...



پرده آخر : این حکومت اسلامی فعلی بالاخره تمام میشود و همه شماها در یک مجلس فرضی هستید . در صورت نیاز به یک ائتلاف فرضی برای تشکیل دولت فرضی ، کی با کی توان و ظرفییت ائتلاف سیاسی دارد ؟ بازماندگان سلطنت با بازماندگان اسهال طلب کنونی حتما میتوانند و جریانات مارکسیست با همین مجاهدین بد ، باید بتوانند چاره دیگری نیست...این را تجربه دیگران در همین کشورهای غربی میگوید احزاب سیاسی در هر ائتلافی وارد شوند ، ریشه و پیوند و تاریخ سیاسی خودش دارد .



نیسان حرکت کن ...


حکومت اسلامی ایران : اینس‌تکس ( ساز و کار مالی برجام اروپایی ) در حالت فعلی ماشینی زیبا ولی بدون بنزین است...

توافق ضمنی آمریکا و چین در گروه ۲۰ در شهر اوزاکای ژاپن...

ترامپ : کارتر در 1357 با آوردن خمینی مردم ایران را بدبخت کرد .

کارتر : ریاست جمهوری ترامپ اصلا مشروع نیست چون روسها کمکش کردند.

...........................



به نظر من تعبیر جالبی کرده اند . ماشینی زیبا ولی بدون بنزین . چون جوهر برجام در 150 میلیارد پول نقدی بود که آمریکا داد و هنوز هم میتواند بسلفد . اروپای نرگدا با چند میلیون چکار میتواند کند ؟ به جز ادامه بازی ؟ در ضمن ترامپ و کارتر هر کدام در جای خودشان به یک اندازه در خاکستر نشینی مردم ایران نقش دارند . هر دو نماینده یک سیستم هستند در 2 زمان متفاوت ...

............................



شگفت انگیزترین حقیقت کیهان، دانش اســت. فهمیدن اینکه اتم‌های سازنده حیات روی زمین، اتم‌هایی کــه بدن انسان را می‌ســازند، درون دیگ‌های جوشان ستارگانی پدید آمده‌اند که در هسته خود عناصر سبک را به عناصر سنگین تبدیل کردند؛ در شرایطی با حرارت و فشار بســیار بالا. از بین این ستارگان، آنهایی که بزرگ و سنگین‌اند، در آخرین سال‌های عمر خود بی‌ثبات و ناپایدار می‌شوند و در نهایت در خود فرو می‌ریزند و منفجر می‌شوند و محتویات درون خود را در سرتاسر کهکشان پخش می‌كنند.



محتویات آن‌ها کربن، نیتروژن، اکسیژن و تمام عناصر بنیادی حیات اســت. این عناصر، بعدها قسمتی از ابرهای گازی و غباری خواهند شد که فشرده شده، در خود فرو می‌ریزند و نسل بعدی منظومه‌های خورشیدی را پدید می‌آورند. بعد از آن سیاره‌هایی تشکیل می‌شوند که عناصر ضروری برای حیــات را در خود دارند. وقتی به آسمان شب نگاه می‌کنم، می‌بینم که بله، ما بخشی از این کیهان هستیم، ما درون این کیهانیــم و مهم‌تــر آنکــه کیهان نیــز درون بدن ماســت.
 


وقتی این حقیقت را برای مردم بازگو می‌کنم، می‌بینم بیشتر مردم احساس ناچیز بودن می‌کنند؛ چرا که آن‌ها کوچک‌اند و کیهان بســیار بــزرگ؛ امــا من احساس بزرگی می‌کنم؛ چون اتم‌های بدنم از همان ستاره‌ها آمده‌اند. میان ما و کیهان پیوندی نزدیک برقرار است. ما در وقایع و رویدادهای جهان اطراف خود سهیم هستیم. این چیزی است که در زندگی به آن می‌رسیم.



نیل دگراس تایسون

ترجمه: سپنتا نوروزیان
 


 



30.06.2019
اسماعیل هوشیار

      

 

آزادی، برابری، رفاه، يك انتقاد كوچولو!

اين شعار حداقلي است كه رحمان حسين زاده از هم حزبيهايش ميخواهد به ميان مردم ببرند

رفيق رحمان حسين زاده مبگويد:


 از فعالین کمونیست و به ویژه فعالین حزب حکمتیست میخواهیم برای جا انداختن و طرح این شعار و دیگر شعارهای ما در جنبش اعتراضی کارگری و توده ای جاری تلاش کنند. با ابتکارات مختلف از جمله طرح این شعار در تحرک اعتراضی و تظاهراتها و با  شعار نویسی و تهیه تراکت و بنر این شعار و دیگر شعارهای رادیکال را وسیعا به میان جامعه و مردم ببرند.

***

ايا طرح اين شعار در كدام محدوده ميتواند موجب ضربه زدن به اعتراضات شود:

١- كارگران يك واحد صنعتي خواستار دو سال حقوق معوقه شان هستند و ناگهان يك حكمتيست پلاكارد خود را بالا ميبرد "آزادی، برابری، رفاه"، تصور بفرماييد اين پلاكارد چقدر بيربط است، با اطمئنان عرض ميكنم حكمتيست بيچاره اگر كتك نخورد إقلا هو  خواهد شد، فبول نداريد؟

٢- بازنشستگان خواستار افزايش حقوق خود هستند و بدرستي دشمن خود را نشانه گرفته اند و داد ميزنند " دشمن ما همين جاست دروغ ميگن امريكا است" ناگاه بك حكمتيست ديگر فرياد ميكشد: "آزادی، برابری، رفاه" همه هاج و واج ميمانند كه اين بيربط از كدام سياره نازل شده؟ قبول نداريد؟

ميخواهيد مثال هاي متعدد ديگر بياورم و از همين حال جواب دندانشكن مرا اماده كرده ايد؟


رفيق عزيز انتقاد من در مورد شما از دو جنبه است:

١- شما ارتباط با توده ها نداريد و انها را نميفهميد و بنا براين تصور ميكنيد شعار بايد كلي گويي و دهن پر كن باشد.

٢- شما يك محفل ايديولوژيك را تمايندگي ميكنيد كه أساسش منزه نگه داشتن ايدولوژي است و اين منزه خواهي شما را از داشتن يك حزب سياسي به گروه و محفلي در خود مبدل كرده كه داريد راه تركستان ميپيماييد و تصور ميكنيد بسوي كعبه راهي هستيد به خود ايد! نوشته ها حكمت در خصوص مسيله حزب سياسي را مجددا مرور بفرماييد