مردی آمد از نجف بر مُلک ایران ِ رید و رفت آب، برق و گاز را مُفت کرد و رفت
روز روشن پیش چشم ملتی مدهوش ومنگ هر گهُی آمد دهانش خورد و رفت
ضرب اوّل گفت شاه طاغوتیهِ باید ِبرهِ شاه درعین جبونی سر بزیرافکند و رفت
بختیار هست نوکر بی اختیار باید ِبرهِ مرغ طوفان از نسیم ترسید و رفت
روسری با توسری توأم نمود نصف ملّت نیم انسان کرد و رفت
بختک شوم جهالت سایه اش سنگین بود ملتی را وامدار جاهلیت کرد و رفت
ارمغانش ریش و پشم و چادر و چارقد بود با تحجر چشمه علم و هنر خشکاند و رفت
ملتی را دید اینسان ساده و خوش باورند
بی سفینه ، با عباء و نعلین تا ماه رفت
فرزاد محمدی
آلمان ۰۵٫۰۹٫۲۰۰۹
bahrad@web.de