در می زنند
با موهای گَوَنی
شبی دراز را زیر ماسه های لوت سر کرده بود
اکنون
به حیاطی ارغوانی در نشسته است ایران بانو !
آرامش
لفظی متضاد ، کلمه ای مشکوک
و دو راهه ای سرنوشست ساز را
به جوجه نشسته است
و بانو طالب صرف نان سکون با خون خوشبختی نیست !
دست آرامش را پس می زند .
شغالان پخمۀ موذی با ردای دلقکان
بر گُدار رودخانۀ بستر سرخ ایستاده اند
و آب را به نوک دماغ خویش بشارت می دهند !
در می زنند
نسل ندا در ضمیر دریاهای تبعید
کویر را به آخر رسØ!
�نده اند
* * *
چریکها در ونکور از تنگ دستی عاطفه می فروشند
تا قرضها را به سیاهکل ادا کنند
پیشمرگان برای چهل سال به میهمانی دشمن رفته اند
و ارتش رهایی در قرارگاهی به تاراج می رود
ایرج آبشار