زبان تازه ( شعر )

gilani@f-gilani.com

www.gilani.com

نمی گذارم که خستگی روز

در امتداد نگاهم راه برود

و نگذارد که ببینم خیابان را چه سیلی برداشته است

خانه های کاغذی ریخته اند

آدم های کاغذی خود را به دست باد سپرده اند

عشق های پنهانی

در شهرجاری شده اند

ابرهای باران خیزچنان به تلاطم در آمده اند

که هیچ سیل بندی حریف سیل نمی شود 

نمی گذارم در خانه خوابم ببرد

و برای دست کشیدن به دمدمه های صبح

مثل پیچک از دیوار بالا نروم

خاکستر آنقدر زیاد شده است

که من گمشده ام را در خاک پیدا نمی کنم

فردا که شعله بلند تر شود

کشتی ها چنان لنگر بر می گیرند

که موج ها درکناره دچار زایمان شوند 

قرار است بازهم از کنار دره ای بگذرم

که پرتگاهش در خواب هایت شعر می گوید

و جاده اش را شقایق پوشانده است 

نمی گذارم این سیل را به بند بکشند

و پائیز را به جای بهار به تو تحمیل کنند 

نمی گذارم خستگی روز

دوباره تو را به خواب ببرد 

اگر تو سرزمین منی

من عشق را به زبانی تازه می نویسم . 

شهریور ۱۳۸۸