به بهانه بحث با علیرضا خباز , فعالین کارگرى با جنبش جارى چگونه برخورد می کنند؟

علیرضا خباز از “کمیته هماهنگی برای کمک به ایجاد تشکل‌های کارگری” اخیرا مطلبی تحت عنوان “کارگران، کجای این جنبش ایستاده‌اند؟” در سایت این نهاد منتشر کرده و با اشاره به نظر چند تن از کارگران کارگاه کوچکی نکاتی را مطرح کرده است که بحث حول آنها به روشن شدن جایگاه کارگران در این جنبش کمک شایانی خواهد کرد. ایشان نظر چند کارگر را بدین ترتیب آورده است: “به نظر من نباید نسبت به وضعیت بیرون بی‌تفاوت باشیم و باید در اعتراضات شرکت کنیم.”، “این اعترضات برای ما چه چیزی دارد آیا نفعی برای ما دارد یا نه؟ چرا ما باید برویم و کشته شویم.”، “من می‌ترسم بروم تظاهرات این‌ها بی‌رحم هستند و همه را می‌کشند. اگر برای من اتفاقی بیافتد تکلیف زن و بچه من چه می‌شود؟ چه کسی از آنها مراقبت می‌کند؟”، “ولی واقعا شجاعت می‌خواهد که جلوی این‌ها بایستی. دمشان گرم! حیف که ما نمی‌توانیم برویم و در تظاهرات شرکت کنیم.” و در ادامه این نظرات آورده است: “در ادامه این گفتگو و تحلیل‌ها در مورد اینکه روزبروز اوضاع کارگران بدتر می‌شود صحبت کردیم. و بعد از این‌که ساعت نزدیک ١، یعنی پایان وقت ناهار شد، یکی از کارگران گفت بحث سیاسی را تمام کنید. در هر صورت هر کسی که حکومت کند، ما باید با همین وضعیت کار کنیم. شرایط برای ما تغییر نخواهد کرد.” تا چه اندازه این گفتگو واقعی بوده و یا اینکه علیرضا خباز آن را ترتیب داده است که بحث خود را پیش ببرد، علی السویه است. اما واقعیت این است که تمام نظرات مطرح شده در این گفتگو در بین کارگران و فعالین کارگری مطرح‌اند. درجه تمایل به هر کدام از این نظرات به فاکتورهای متعددی از جمله به درجه رشد و آگاهی کارگران محیط‌های مختلف کاری، موقعیت قراردادهایشان و غیره بستگی دارد. بحثی را که علیرضا خباز به دنبال این “گفتگو” به پیش می برد، این است که اگر این جنبش، دعوائی است بین دو کمپ احمدی نژاد و جناح دیگر رژیم (رفسنجانی، موسوی، خاتمی و کل دم و دستگاه اصلاح طلبان حکومتی)، پس کارگران نمی توانند و نباید بی گدار به آب بزنند. تحلیل بحث ایشان هم همین است. منتها در آخر نوشته نتیجه می گیرد: “این جنبش بدون حضور طبقه کارگر و حذف مطالبات کارگران تبدیل به ابزار سهم خواهی جریانات درون حکومتی و در بهترین حالت افتادن در دامان سرمایه‌داری لیبرال خواهد شد.”

اجازه بدهید قبلا از پرداختن به این بحث مشخص، مجموعه بحثهائی را که از طرف کسانی که درباره مسائل کارگری اظهار نظر می کنند، در رابطه با جنبش جاری بطور گذرا مرور کنیم. من این نظرات را به چهار دسته تقسیم میکنم. یکی از این چهار نظر، نظری هست که می گوید کارگران نباید در این جنبش شرکت کنند. در این تحلیل آنچه که جلوی چشمان جامعه در جریان است، جنگی است بین اردوی خامنه‌ای و رفسنجانی و هیچگونه ربطی به جامعه ندارد. این تحلیل همان تحلیل جناحهای رژیم و مدیای غربی است. در این تحلیل احمدی نژاد قهرمان کارگران و “دهک” پایین جامعه است و همین بخش از جامعه در این اعتراضات به همین دلیل هم شرکت نکرده است! معلوم نیست که چگونه متوجه شده اند که کارگران در این اعتراضات شرکت نکرده اند. به نظر من کسانی که چنین حرفهایی می زنند از سر مصلحت روز است. من لزومی به برخورد به چنین نظراتی نمی بینم. بیشتر به نظر دار و دسته احمدی نژاد در بین کارگران شباهت دارد تا چیز دیگری. پرونده این نظرات با پرونده خود احمدی نژاد بسته می شود.
نظر دیگری هست که سابقه‌ای ده دوازده ساله دارد. تئوریزه کنندگان آن بر این نظرند که دوره انقلابات کارگری و سوسیالیستی سر آمده و مارکس و ایده های مارکسیستی ظاهرا کهنه شده اند. بحث اینها در این دوره این است که جنگ و گریزی که در خیابانها در جریان است، جنگی است بین جناحهای رژیم، منتها کارگران هم شرکت دارند. کنه بحث اینها این است که اکنون بحث غالب در جامعه و در بعدی در کل جهان، بحث دمکراسی است. موسوی و کمپ ایشان جنگ و دعوایشان با احمدی نژاد بر سر این است که در ایران زیر سیطره احمدی نژاد هرج و مرج و بی قانونی حاکم است. موسوی می خواهد قانونیتی بیاورد و در این بین کارگران هم از قانونیت ایشان نفع برده و استفاده مورد نظرشان را می کنند؛ از جمله دریافت به موقع دستمزدهایشان، ایجاد تشکل‌های کارگری و غیره. این بحث در چهارچوب همان بحثی است که میگفت کارگران و فعالین کارگری یک بخش از بوژوازی را تقویت کنند و اعتراضی نکنند که بانک جهانی پول در ایران سرمایه گذاری کند و غیره. این نظر علی العموم توسط ایرج آذرین تئوریزه شد و به نظر نمی آید که در بین خود کارگران و فعالین کارگری، کسی را جلب و گیج کرده باشد.

نظر سومی که چیزی مشابه نظر علیرضا خباز می باشد، نظری است که این جنبش را دعوائی بین جناحهای رژیم می داند و خواهان “جداسازی صف کارگران” از تظاهراتهای خیابانی است. این نظر شاید ناخواسته تمام کسانی را که در خیابانها بر علیه رژیم شعار می دهند و رسما عکس خامنه‌ای و خمینی را آتش زده اند بازیچه دست رفسنجانی می داند. درباره جنبش کارگری هم، وقتی که تئوریزه کنندگان این نظر از “مطالبات کارگران” سخن به میان می‌آورند، منظورشان “مطالبات صنفی” کارگران است. یعنی مطرح کردن خواست افزایش دستمزد، پرداخت دستمزدهای پرداخت نشده، ایمنی محیط کار و شاید هم خواست تشکل کارگری! منتها بحث اینست که مگر در اعتراض برای این مطالبات در ایران تا بحال وقفه‌ی ایجاد شده است!؟ کارگران در تمام طول عمر جمهوری اسلامی، یک لحظه از اعتراض به بیحقوقی و آنچه که صنفی گفته شده است، باز نایستاده‌اند. در ثانی این چه سیاستی است که مطالبه کارگر را به “صنفی” و “سیاسی” و آن هم در حیاتی ترین دوره سیاست ایران، تقسیم میکند و میخواهد کارگر به همان مطالبات به اصطلاح “صنفی” محدود بماند؟ اولا کارگر حتی وقتی که دستمزد پرداخت نشده را مطالبه می کند، مجبور است با حکومتی که نفس اعتراض را ممنوع کرده مقابله کند. با همین اعتصابات و اعتراضات کارگری سران جمهوری اسلامی از به خطر افتادن نظام مقدس اسلامی شان داد و فغان می کنند؛ آنگاه کسانی پیدا می شوند که برای مطالبات “صنفی” و “سیاسی” کارگران خط کش گذاشته اند! ثانیا اکنون جنگ در خیابان بر سر سرنگونی رژیم جمهوری اسلامی است. در این شرایط محدود نگاه داشتن کارگران به “مطالبه صنفی” کارگر را از صحنه سیاست عقب نگه داشتن است. در این مورد میشود صد صفحه کتاب نوشت. آنچه که اینجا میشود نتیجه گرفت این است که ظاهرا نیت مطرح کنندگان این نظر خیر بنظر می رسد، منتها خود نظر غلط است.

اگر کسی بر این باور باشد که تظاهراتهای میلیونی خیابانی در ایران در این دوره جنگ بین باندهای خامنه‌ای و رفسنجانی است، منطقا باید تحلیلش از انقلاب ۵٧، انقلابی برای بر سر کار آوردن همین باندها باشد! یعنی اعتراض کارگر در آن زمان در حاشیه اعتراضات اصلی در جامعه در جریان بود؛ ولی کسی تا بحال چنین اظهارنظری نکرده است. انقلاب ۵٧ انقلابی برای زیر و رو کردن دیکتاتوری سلطنتی سرمایه داران و مقابله با حاکمیت سرکوبگرانه و استثمارگران طبقه سرمایه دار بود و نیروهای ارتجاعی و باند سیاهی با کمک بی بی سی و سی‌آی‌ا در ایران بر علیه این انقلاب توطئه کردند تا برای یک دوره دیگر مطالبات آزادیخواهانه مردم را به عقب برانند. کسی که نمیتواند این را ببیند که مردمی که انقلابشان ربوده و دزدیده شد منتظر کوچکترین روزنه و بهانه‌ای هستند که ربایندگان انقلابشان را بزیر بکشند، تحلیلش از سیاست در هر مورد دیگری هم سطحی است. نکته مهم دیگری که میتوان درباره “صنفی” و “سیاسی” بودن مطالبات کارگران گفت، این است که امروز کارگران بعنوان یک طبقه باید به میدان بیایند و رهبری اعتراضات خیابانی را به دست بگیرند. گفتم که در هیچ دوره‌ای از حیات جمهوری اسلامی اعتراض به بیحقوقی متوقف نشد. اعتراض به بیکاری، ناکافی بودن دستمزدها و عدم تناسب آن با تورم، ناامنی محیط کار و غیره، یک لحظه متوقف نشده است. هیچ فعال کارگری در دوره قبل از اعتراضات این دوره خیابانی و به درست، کارگران را برای سردادن شعار سرنگونی جمهوری اسلامی و مرگ بر دیکتاتور به خیابان فرانخواند. منتها از جنبش کارگری‌ای که پیشقدم اعتراضات در جامعه بوده و در اول ماه مه امسال مطالبات جامعه از ایمنی محیط کار تا حق و حقوق پناهندگان تا جواب به مسئله هسته ای را فرموله و قطعنامه کرد، امروز نباید انتظار داشت که در همان پوسته دو دهه پیش بماند! فرمولی را که علیرضا خباز مطرح می کند، کارگر را برای یک دوره دیگر هم کارگر بیحقوق نگه می دارد و او را از دست بردن به قدرت سیاسی‌ای که امروز به زمین افتاده، باز می دارد. کارگر باید به میدان بیاید و امروزه همانند کارگر نفت سال ١٣۵٧، شعار سرنگونی جمهوری اسلامی سر بدهد و شریان اقتصاد جامعه را بر جمهوری اسلامی ببندد. نکته اساسی اما این است که هیچ انسان با عقل سالمی امروز مردم معترض در خیابان را بورژواها و بالای شهری ها نمی داند. بدون شک عناصری از اینها هم در این اعتراضات شرکت میکنند، اما بخش اعظم این معترضین خیابانی کارگران و یا جوانان و زنان خانواده های کارگری هستند. منتها بحث این است که کارگر بعنوان طبقه و جنبش کارگری باید شریان اقتصاد جامعه را بر جمهوری اسلامی ببندد. باید رهبر سیاسی این اعتراضات بشود و این امر بدون تحزب امکان پذیر نیست. من ادعا می کنم که چنین حزبی وجود دارد و کارگران باید به این حزب، که حزب خودشان است، حزب کمونیست کارگری بپیوندند. “صف مستقل کارگر” بدون استقلال طبقاتی کارگران و بدون متشکل شدن در یک حزب کمونیستی کارگری، ترمینولوژی بی معنائی است. معنایش چیزی جز این نیست که تعدادی کارگر، بطور فیزیکی صف خود را از تظاهرات میلیونی جدا کنند و در گوشه ای پرت و دور افتاده، وقتی در قلب جامعه جنگ بر سر به دست گرفتن قدرت سیاسی و آزادی زندانیان سیاسی در جریان است، درباره حدود و ثغور سه جانبه گرائی بحث و گفتگو کنند!
بنابراین در پاسخ علیرضا خباز باید بگویم که این موضع کارگر امروزی، موضع کارگر نفت، ذوب آهن، ایران‌خودرو، نساجی ها، نیشکر هفت تپه، کارگران واحد، پتروشیمی ها و غیره نیست. موضع همان کارگران فرضی کارگاه ١۵ نفره علیرضا خباز هم نیست. بیشتر شباهت به نظر کارگر فصلی دارد که تازه از زمین کنده و به شهر کوچ کرده و هنوز فرق بین کارگر بعنوان یک طبقه با کارگر بعنوان عمله را عملا درک نکرده و واقعا نمی داند. و باز هم اگر کسی این تحلیل را داشته باشد که این جنبش جنگی است بین دار و دسته خامنه‌ای و رفسنجانی، به نظر من با هر قید و شرطی هم که وارد این جنگ بشود، باخته و گوشت دم توپ شده است. بحث اصلی در جامعه این است که فشار جنبشهای اعتراضی در جامعه، کارگران، زنان، جوانان، سکولاریسم، مدرنیسم و غیره، باعث حاد شدن اختلافات جناحهای رژیم تا حد غیرقابل کنترلی شده است. علیرضا خباز می گوید نظراتی را که ایشان نقل کرده، نظر کارگرانی است که هر هفت روز هفته را از ساعت ٧ صبح تا ٨ شب کار می کنند. ایشان اگر با این موقعیت وحشتناک کاری فرصت کند با آدمهای زنده ای که در این اعتراضات شرکت می کنند، تماسی داشته باشد، متوجه می شود که مدتهاست دیگر کسی از دعوا بر سر “رأی دزدیده شده” و اسلام سبز و اسلام سیاه حرفی نمی زند. بحث بر سر بود و نبود رژیم است. بحث بر سر آلترناتیوهاست.

کارگر از سر موقعیتی که در این جامعه در آن قرار گرفته است در این جنبش شرکت میکند. منتها اگر آلترناتیوی نداشته باشد، همان بلائی بسرش خواهد آمد که علیرضا خباز بیان کرده است. “در بهترین حالت در دامان سرمایه‌داری لیبرال خواهد افتاد.” حاصل زحماتش در بهترین حالت، ابزاری برای فشار برای چانه زنی بین جناحهای مختلف رژیم خواهد شد. جامعه، و کارگران در پیشاپیش آن، مشکلشان جنگ و دعوای رژیمی ها بر سر میزان دزدی آراء و یا حتی نبود دمکراسی هم نیست، مشکل خود جمهوری اسلامی است. مشکل خفقان و بیحقوقی، زندان و پاسدار و نبود آزادی و برابری است. پیشگامان دمکراسی خواهی برای ایران چیزی می خواهند که خودشان به آن “دوره گذار به دمکراسی” می نامند و در این “دوره گذار” کوچکترین عنصری از دمکراسی‌ای که حتی مد نظر یک دمکراسی خواه ساده لوح غرب دیده هم باشد، وجود ندارد. آنچه را که اینجا مد نظر دارند، شرایطی برای ایجاد انتخابات بین باندهائی مثل احمدی نژاد و رفسنجانی و موسوی و دست بدست شدن قدرت بین بالائی ها با حداقل دخالت تودهاست. حتی یک انتخابات مثل ترکیه و پاکستان را هم مد نظر ندارند. (به نظرات حسین بشیریه در کتاب “گذار به دموکراسی” که او را پدر لیبرالیسم و جامعه شناسی اخیر ایران خوانده اند، رجوع شود. او در این باره رهنمودهای ضروری را به مخاطبین دمکراسی طلبش می دهد و حتی برای دست به دست شدن قدرت ترمینولوژی “کودتای دمکراتیک” را هم وارد اصلاحات سیاسی کرده است.)
وحشت از چشم انداز آزادی و برابری، طیف وسیعی از حکومتیان، طرفداران دمکراسی نظم نوینی، جمهوریخواهان و سکولارهای اسلامی و در کل طرفداران نظام برده داری مزدی را در کنار هم قرار داده و وحشت خود از انقلاب را در تقبیح “خشونت” مردم معترض بر علیه توپ و تانک و بسیجی، به نمایش گذاشته اند. این آن وضعیت و موقعیتی است که رهبری طبقه کارگر را می طلبد تا جامعه را از دور تسلسل ناسیونالیسم پهلوی، اسلام و ناسیونالیسم اسلامی برهاند. جنبش کارگری حاشیه نشین نمی تواند چنین نقشی را بازی کند.

در نتیجه نظر چهارم مطرح در بین فعالین جنبش کارگری، همان نقدی است که اینجا بطور خلاصه بر نظرات علیرضا خباز گذاشتم. در واقع همان جواب کارگر فرضی اولی که می گوید: “به نظر من نباید نسبت به وضعیت بیرون بی‌تفاوت باشیم و باید در اعتراضات شرکت کنیم.” نظری است درست و غالب. کارگر نباید بیطرف باشد و با در دست داشتن حزب و پرچم حزب خود در این اعتراضات شرکت می کند و پرچم خود را پرچم این اعتراضات می کند.
۴ فوریه ٢٠١٠