نقد فیلم ” ملکه و من “

cyrusmahan@yahoo.com

اسم فیلم: ملکه و من

فیلمساز: ناهید سروستانی

ژنر: مستند

زمان: نود دقیقه

 

یکی از فیلمهایی که اخیراً اکران شده و به نوعی به ایران و ایرانی مربوط می­شود، فیلمی­ست به نام ملکه و من که خانم ناهید سروستانی ساخته است. از آنجایی که این فیلم تصویر نادرستی را از خانم فرح دیبا ارائه می­دهد برآن شدم تا چند سطری را در این رابطه نگارش کنم. همین­ جا گفته شود که خود فیلمساز نیز از اینکه در پروسه فیلم به یکی ازهواداران جدید فرح دیبا تبدیل شده است سخن گفته است؛ من فقط چگونگی آنرا ترسیم می­کنم.

اینکه این فیلم از اشکالات تکنیکی و فیلمسازی بری نیست، مورد نظر من نیست اما آنچه آنرا کاندید نقد این قلم کرده است همانا پیام آن، یعنی تجلیل از سران سنگدل نظام سرنگون شده­ایست که سالهای دراز جز سرسپردگی به غرب و سرکوب توده­ها کارعمده دیگری نکرده­اند.

پروسه تبدیل این فیلمساز به یکی از هواداران و مال­خود کردن این فیلم از طرف سلطنت­طلبها در عین حال که ساده به نظر می­آید، پیچیدگی خاص خود را نیز دارد. نخست شخصیت این هنرمند را در هم می شکنند. بعد اعتماد به­نفس را به کلی از او می­گیرند و بعد از آن یک نقش کوچک دنباله­رو به او می­دهند و تا به آخر در همان موقعیت نگه می­دارند.

 شکست شخصیت فیلمساز از آنجایی آغاز می شود که فرح در اولین دیدار او را برای مدتی در سالن پذیرایی خود به انتظار می­گذارد. فیلمساز بدون اینکه از این حقه­ی روانی که در بازجوییها به کرات به کار گرفته می­شود آگاه باشد درست در همین­جا به دام دستگاه سلطنت می­افتد. استفاده از این شیوه توسط دستگاههای امنیتی رژیمهای سرکوبگر در بسیاری از نقاط جهان امر روزمره­­ایست. عدم آگاهی از این متد برای کسی که می­گوید از هواداران یک جریان کمونیستی بوده است عجیب می­نماید. میخ رابطه­ی ارباب – رعیتی نیز درست در همین نشست، وقتی فرح اعلام می­کند که فیلمساز او را "شهبانو" خطاب کند، کوبیده می­شود. خانم سروستانی بدون اینکه بداند، دم و دستگاه سلطنت از همین­جا عنان فیلمش را به دست گرفته­ و او را تبدیل به مهره­ کوچکی در این فیلم کرده­اند، به بازی ادامه می­دهد.

یک نیرنگ دیگری هم که علیه این مستندساز به کار می­گیرند قابل ذکر است. از آنجایی که پس از مطالعات بسیار در مورد این فیلمساز، متوجه شده­اند که چقدر ایشان به ساخت این فیلم علاقه­مند است – حالا به دلایل مختلف از جمله فروش آن –  اینگونه وانمود می­کنند که چون به گذشته کمونیستی او آگاه شده­اند، فیلم­برداری را قطع می­کنند. نقطه ضعف این هنرمند را پیدا کرده­اند. حالا دیگر هرچه بخواهند بر سرش می­آورند. این حضرات وقتی که بر اریکه قدرت بودند خروار خروار پول مردم ایران را می­دادند تا برایشان مستندهای سفارشی بسازند، حالا این یکی به پای خود به دام افتاده بود تا حداکثر استفاده را از او ببرند. خانم سروستانی ازاینکه هوادار یک سازمان کوچک کمونیستی بوده است، در برابر ملکه­اش شرمنده است. باید ببینید تا متوجه شوید اینرا با چه شرمند­گی و عجز و لابه­ای اقرار می­کند. ناهید سروستانی نمی­داند یا می­داند و کتمان می­کند که یک سازمان کوچک کمونیستی، هرچقدر هم کوچک، افشره­ی یک دوره بزرگ مبارزه­ی تاریخی برای آزادی­ست و تحت هیچ شرایطی نباید کم­اهمیت جلوه داده شود. حالا به گذشته­اتان افتخار که نمی­کنید بماند، انزجار هم نکنید.

در یک جای دیگر فیلم نیر خانم سروستانی را از قطع فیلم می­ترسانند. می­گویند در فلان مصاحبه با ما مهربان نبوده­ای. فیلمساز آماتور که ساخت فیلم را بر هر خفتی ترجیح می­دهد، دستپاچه شده و ضعف خود را به عینه نشان می­دهد. سلطنت­طلبها هرگز نمی­توانستند این نیرنگها را علیه فیلمسازانی همچون بصیر نصیبی، رضا علامه­زاده، عباس سماکار و مسعود رئوف و دیگر فیلمسازان مترقی ایران به کار گیرند.

بنابرین، به فیلمسازی که شخصیتش را درهم شکسته­اند نقش یک رعیتی را واگذار می کنند که هیچ­گونه راًیی از خویش نداشته و هرآنچه که دستگاه سلطنت طراحی کند، اجرا می­کند.     

اگر این فیلمساز به سفارش فرح آن را می­ساخت، چندان مساله­ای نبود. اما اینکه وانمود شود به عنوان یک هنرمند چپ این پروژه را انجام داده است، قابل گذشت نیست. کمونیستها عناصر آگاه طبقه کارگرند و هنرمندان کمونیست هنرشان را فقط در راه رهایی این طبقه به کار می­گیرند. کمونیستها هرگز آفتابه به دست به شستشوی دیکتاتورها نمی­روند.

فیلمساز به دنبال شهبانویش راه می­افتد و هرچه این بگوید آن ضبط می­کند تا تصویری انسانی از او بسازد بدون اینکه مسئولیتی را در قبال این تصویرسازی به عهده بگیرد یا اینکه از وجود چنان مسئولیتی با خبر باشد.

در جای جای این فیلم کوشش شده است یک تصویر انسانی از یک آدمی ساخته شود که از ازدواجش با محمدرضا تا کنون، انساندوستی­اش مورد تردید ایرانیان قرار گرفته بود. بازدید فرح از یک بیمارستان و چیزهایی شبیه آن که صرفاً برای عوامفریبی توده­ها به اجرا در آمده است، در روزگار خود نیز نتوانست مردم را تحمیق کند. حالا این فیلمساز خیال می­کند خاطرات مردم ایران خط خورده و شاید بشود برای ملکه تاج باخته­اش آبرویی دست و پا کرد.

وقتی که توده ها بساط ظلم و ستم آن خاندان مخوف را برچیدند و آنها را از کشور راندند، حتا امپریالیستها هم موقتاً و ظاهراً حاضر به کمک به آن خاندان نشدند. همین موضوع با زیرکی تمام به شام غریبانی دیگر تبدیل می­شود که اشک فیلمساز را در می­آورد. اگرچه که رژیمی که پس از آن خاندان مخوف به قدرت رسید به غایت وحشی­تر از نظام ماقبل خویش بود؛ اما انقلاب توده­ها علیه آن رژیم خونخوار حق مسلم آنان بود.

 فیلمساز، فرار از ایران وخانه به­دوشی خود را با آنچه که بر فرح و فامیلش پس از خروج از ایرا