باغ سبزی که خواب ما را آشفته می کند

خیالی بیند این خفته ،  در اندیشه فرو رفته

                                               وگرزین خواب آشفته بجستی در نعم بودی

                                                            مولوی بلخی ـ رومی

چرا باغ سبز؟ و چرا این باغ سبز خواب ما را آشفته می کند؟ مسئله چیست؟ آیا مسئله باغ است؟ آیا باغی در پیش روهست؟ یا منِ خفته تنها خیالی در سر دارم؟ آیا مسئله، مسئله ی رنگ سبز است؟ یا این فقط "درِ باغ سبز" است؟ چرا چیزی به این سادگی و روشنی باید خواب ما را آشفته کند؟

من در این جا نمی خواهم قلم فرسایی کنم یا فضل و فضول سیاسی بر این صفحه ی سفید بپراکنم. من در اینجا با پرسش های خود، می خواهم کم ادعایی و بی مایگی خود را در پیشگاه شما بی پرده به داوری بگذارم و خود را به محک شما بسنجم.

هر پدیده ی ناشناخته ای که در برابر یک انسان باخرد قرارمی گیرد خود به خود یک مسئله است.

برای شناخت و بررسی و حل مسئله نیز مقدماتی لازم است.

پیش از هرچیز آدمی باید بفهمد که آیا مسئله ای وجود دارد یا نه؟ به کسی گفتند؛ اینگونه که بر لب جوی آب دراز کشیده ای و آب می نوشی، عقل ات کم می شود. آن ساده دل، سرخود را بلند کرد و پرسید: عقل یعنی چه؟ مرد پند آموز پاسخ داد:

هیچ ، آب ات را بنوش!  

اگر مسئله ای نیست نیست، خیالی نیست و خوابی هم نیست.

پس اول باید دانست که مسئله ای هست. برای من رنگ سبز پرسش بزرگی است و این که بسیاری از هم میهنانم این رنگ را ، اینگونه بی باکانه بر سر و روی خود می کشند مسئله ی بزرگ تری است. وقتی به بالا و پایین و ژرفای و پیشینه ی رنگ سبز می اندیشم، خواب در چشم ترم می شکند.

در زندگی روزانه، آن گاه که آدمی از وجود مسئله آگاهی می یابد، باید ببیند لوازم تحلیل و حل آن را دارد یا باید خود را مجهز به ابزارهای لازم بنماید. برای دیدن درون و بیرون و پیرامون مسئله ی ناشناخته باید چشمی بینا و روشن داشت، همراه با خردی پویا،  تا بتوان با یاری دانشی ژرف و گسترده، مسئله را شکافت و شناخت و حل کرد. 

چرا برخی از کسانی که چشمی بینا دارند، هنگامی که رنگ سبز را می بینند، بی درنگ به سوی آن کشیده می شوند؟ حتا سر و روی خود را نیز به آن آغشته می سازند. آیا این همان رنگ سبزی است که در ایران باستان آن را نشانه ی سرزندگی و جاودانگی می دانستند؟ آیا این رنگ سبز در روی زمین، به درخشندگی چند هزار سال پیش است؟ یا پارگی پرده ی هوا( اُزون ) در بالای این کره ی خاکی و آلودگی هوا آن را در روی زمین تیره تر و کدر تر کرده است؟ آیا این همان رنگ سبز ایرانی است که فردوسی درباره ی شادمانی و جاودانگی آن سروده است؟ : « که گردد گل سبز رامشگرش ـ که جاوید بادا سر و افسرش » چرا این رنگ سبز، دست افزار میرحسین و یاران امام زمان شده است؟ چرا به "یاحسین" و "اسلام عزیز" آغشته شده است؟ آیا این همان رنگ نیست که در "انتخابات" فلسطین کار ساز گردید؟ آیا این همان رنگ نیست که در این سال های نزدیک در لبنان و سوریه، فراوان به چشم می خورد و در کار خودکشی های انفجاری کارآمد شده است؟ چرا در ترکیه ای که بین اسلامی شدن و اروپایی شدن تلو تلو می خورد همه ی پمپ بنزین های همین رنگ سبز را دارند و به  امامزاده ی ریز و درشت در ایران می مانند؟

راستی چرا در ایران می کوشند همه را رنگ کنند و شماری از ما هم در این سوی دنیا به سوی این رنگ کشیده می شویم؟ چرا در نمایشی که به نام انتخابات در ایران به راه انداختند از رنگ سبز استفاده کردند ؟ آیا پیروزی حماس با رنگ سبز در فلسطین، کارگردانان برون مرزی این نمایش را برآن داشته است تا در ایران هم همان آزمایش را دوباره بیازمایند؟ چرا این رنگ سبز با نمایش انتخابات ولی فقیه و حقوق شهروندی ما  گره خورده است؟ این گونه پرسش ها را خرد جمعی ما و دانش ما باید پاسخ بگوید.

حقوق شهروندی گره ی کوری است که ما ایرانیان بیش از صدسال است در تلاشی پیگیر و بی درنگ می کوشیم تا آن را بگشاییم. م. امید ( سوم برادران سوشیانت[۱] دریغ و دردِ ناکامی این تلاش ها را چنین سروده است: [« کسی راز مرا داند ـ  که از این رو به آن رویم بگرداند [۲]»/ و ما با لذتی بیگانه این راز غبارآلود را / مثل دعایی زیر لب تکرار می کردیم / و شب شط جلیلی بود پر مهتاب . . .] اما هر بار که کوشیدیم تا آن تخته سنگ بزرگ را برگردانیم، چون چشم بینا، دل و خرد روشن، و دانشی ژرف و گسترده نداشتیم دوباره به جای اول باز گشتیم. میر حسین موسوی می گوید می خواهد با همین قانون اساسی به سال های ۶۱ تا ۶۸ باز گردد. وای به روزگار کسانی که این سال ها را فراموش کرده اند.

اخوان ثاللث داستان این ناکامی ها  و شکست ها را که از زمان بیداری پدران ما تا کنون ادامه داشته است می سراید، اما نه او و نه هیچ خردمندی، چرایی آن را روشن نمی سازد. بازگوکردن شکست ملت ایران در ۲۸ امرداد ماه سال ۳۲ به این زیبایی به یک شاهکار ادبی می ماند اما نمی گوید چرا و چگونه او و هزاران هزار ایرانی تشنه ی آزادی مانند او به اردوی سوسیالیسم و به توده های مخالف جنبش ملی و دکتر مصدق پیوستند. چرا و چگونه آن تلاش ها بیهوده شد و چرا سال ها پس از شکست حکومت ملی در شعر "حنظلی" خود می سراید: « . . . من مرثیه گوی وطن مرده ی خویشم / مسکین چه کند حنظل اگر تلخ نگوید؟ پروده ی این باغ نه پرورده ی خویشم[۳]» چرا آن مشت آهنین و سازمان افسران جلوی کودتا نایستا
د؟   

به این سی سال حکومت دست نشانده ی اسلامی نگاه کنید که مردم ما را هزار سال به قهقرا برده است. در همین دو ماه گذشته از بالاترین مقام حکومتی تا بسیجی های ساده ی حکومت، چقدر به مردم ستم کردند و دروغ گفتند؟ تجاوز کردند، شکنجه کردند ، کشتند و بیداد کردند تا حکومت را در راستای همان دروغ ها و تزویرهای سی سال گذشته استوار کنند. آیا این نمونه های دردناک و ژرف بر روان و رفتار کودکان و نو جوانان ما اثر نمی گذارد؟ آیا فرهنگ و خرد جمعی مردم ما در یورش شبانه روزی خرافات آسیب نمی پذیرد و پس پس نمی رود؟

اما راستی چرا در این سال های دراز مردم ما نتوانستند به پیروزی و حقوق شهروندی دست بیابند؟ آیا فداکاری نداشته ایم ؟ که بی دادگری است اگر کسی بگوید که فداکاری نداشته ایم. تنها در دوران جمهوری اسلامی ده ها هزار نفر در زندان ها و صدها هزار نفر در جنگ از روبرو و از پشت سر مورد اصابت گلوله و خمپاره قرار گرفته و کشته شدند. (البته احمدی نژاد و بسیاری از همپالگی هایش در جنگ شرکت نکرده اند و به همین دلیل امروز، رزمندگان راستین را در زندان ها شکنجه می کنند.). آیا پشتکار نداشتیم؟ که اینطور نیست. مردم ما با دست خالی در این سال های دراز بیداری و آزادی خواهی، هم با قزاق های رضاخان، هم با جاسوسان بیگانه، هم با ساواکی ها و نیروهای ویژه ی آریا مهری، هم با بسیجی ها و جاسوسان و نیروهای موازی و ناموازی خامنه ای جنگیده اند. آیا از خود گذشتگی نداشته ایم؟  که اینطور نیست. مردم ما بیش از صد سال است که بر روی سفره های گسترده ی نفتی ایران، گرسنگی را با هم تقسیم کرده اند ( آلبته منهای دلال ها و واسطه های بیگانه پرست که هم از توبره می خورند و هم از آخور). پس کجای کار خراب است؟

به گمان من با نشانه هایی که در تاریخ و فرهنگ ایران هست، در این سال های پس از قرارداد استعماری ویلیام ناکس دارسی مردم ما، در یک جنگ ناجوانمردانه و نابرابر، چشم و گوش و هوش و سروش و خرد و دانش شان دچارصدمات فراوان شده است. استعمارگران کوشیدند تا برای غارت منابع ما زیربنای اقتصادی و فرهنگی مردم ما را در دست خود بگیرند به گونه ای که دیگر قائم مقام و امیرکبیر و دکتر مصدق در ایران به وجود نیاید: « نازک اندیشان شان بی شرم / که مباداشان دگر روز بهی در چشم / یافتند آخر فسونی را که می جستند. . .[۴]» با کودتای سوم اسفند ۱۲۹۹ کشتیبان را سیاستی دیگر آمد. با ایجاد یک حکومت وابسته و به اصطلاح مدرن، اقتصاد، فرهنگ و تمام کنش ها و واکنش های اجتماعی مردم ما با یک برنامه ریزی حساب شده، وابسته و مصرفی شد. این وابستگی سیاسی ، اقتصادی و فرهنگی روز بروز گسترده تر و ژرف تر شد تا جایی که امروز ما نه تنها صنعت ملی و اقتصاد ملی نداریم، بلکه گندم و گوشت و پنیر و دیگر خوراکی ها را، چه خام و چه پرورده از بیگانگان می خریم. نه تنها این چیزها را خام می خریم، کسانی که دست شان به دهان شان می رسد و در غارت مردم میهن ما با بیگانگان شریک هستند و درآمدهای بادآورده دارند، زحمت غذا پختن را هم به خود نمی دهند؛ یا بسته بندی های خارجی را نشخوارمی کنند یا تلفن می کنند و غذای  سرهم بندی شده ( مونتاژ) کارخانه ها و کارگاه های وابسته به واردات را مصرف می کنند.

اگر ما نمی توانیم گندم و گوشت و فرآورده های کشاورزی را تولید کنیم، نه از آن روست که پدران ما تنبل بودند و نمی خواستند گندم بکارند، دروکنند، آسیا کنند و نان درست کنند و بخورند. واردات و صادرات را طوری نابرابر و استعماری کردند که کشت و کار و دامداری، درآمد نداشته باشد و زیان بدهد . البته کارهای دیگری هم کردند تا روستاییان گروه گروه راهی شهرها بشوند، به سپاه های موازی و ناموازی حکومت وابسته بپیوندند و از درآمد نفت مواجب بگیرند و شکم دانشجویان را بدرند و مغز ندا و سهراب ها را بشکافند.

از ۱۲۹۹ تا به امروز نه روزنامه ها آزاد بوده اند، نه نویسندگان، نه کتاب ها ، نه کتابخوان ها، نه رادیو ها، نه تلویزیون ها، نه سازمان ها و انجمن ها، همه چیزحاکم فرموده، بوده است. هم حکومت ها و دولت ها ، هم  برنامه های سیاسی، اقتصادی و فرهنگی آنان در آن  سوی مرزها و بر اساس منافع غارتگران جهانی تعیین می شود. آموزگاران ، استادان، مدیران و وزیران، بدون این که خود بدانند دست پرورده ی سیستم وابسته هستند و برنامه هایی را پیاده می کنند که دولت های وابسته دیکته می کنند. کسی نمی تواند و نباید پایش را از دایره ای که تعیین کرده اند فراتر بگذارد.هرکس مکتبی  و دولتی نباشد زندگی اش برباد می رود. مردمی که دولت هایشان را خودشان و به اراده ی خودشان تعیین نمی کنند وآموخته هایشان از جایی دیگردیکته می شود و حق بحث و گفت و گو در سازمان و انجمنی مستقل و آزاد را ندارند، روشن است که از حل مشکلاتی که از خارج به آنان تحمیل می شود نا توان هستند.

مردم ما نه اختیار چشم شان را دارند نه اختیار گوششان را دارند و نه دانش و آموخته هایشان را می توانند به اختیار خود و با خرد جمعی بیاموزند. خرد جمعی ، خرد ملی و ایرانی، از مردم ما رخت بربسته است. آنچه که در سی سال گذشته به نام اسلام و در جهت منافع بیگانگان به مردم ما تحمیل کرده اند مغزهایی ناتوان و خرافاتی ببار می آورد که توانایی حل مشکلات روزانه را هم نخواهد داشت و این راهی است که استع
مارگران پیش پای مردم ما نهاده اند. ناکارآمد بودن کادرها و مدیران ما به سود بیگانگان تمام می شود و در نتیجه همیشه بیگانگان برما تسلط و برتری خواهند داشت.

 در چنین بن بستی که برای مردم ما ساخته اند چاره چیست و چه باید کرد؟

  • پس از ۸۸ سال اسارت ، ۸۸ سال وابستگی، دروغ شنیدن، دروغ دیدن و دروغ آموختن، بپذیریم که باید در آموخته هایمان شک کنیم ، شک را راه رهایی از فریب و دروغ بدانیم. هنگامی که می خواهیم شک را پایه و بُن پیدایش یقین بدانیم بیهوده به رنه دکارت فرانسوی نبالیم بلکه به فرهنگ ملی خود رجوع کنیم که مولوی بلخی چهار صد سال پیش از رنه دکارت گفته است: « ظلمت شک جای من بادا / گر از آن رو سر یقین دارم / من نهانی ز جبرئیل امین / جبرئیل دگر امین دارم » او خرد نهفته در تاریکی نهان خود را در برابر جبرییل امین می گذارد. ما باید فرهنگ و خرد ملی خود را از نو بیاموزیم و به آن باور داشته باشیم. هرچه از رادیو و روزنامه ها و تلویزیون و دستگاه های ارتباط جمعی می شنویم باور نکنیم. اگر میرحسین موسوی و رفسنجانی و دیگران که از معماران حکومت اسلامی هستند با شریک جرم های خود مخالفت می کنند به آن ها شک کنیم و در پی یافتن ریشه های اختلاف آنان باشیم.
  • همه چیز را با منافع ملی کشورمان بسنجیم. بپذریریم که ملی بودن و ایرانی بودن گناه نیست و برخلاف گفته ی امام خمینی ملی ها را مرتد ندانیم. به آنچه در این سال های وابسته سازی میهن مان برای مان نوشته اند شک کنیم و تاریخ و فرهنگ گذشته خود را نیز با چشم خرد و دور از دستورات "جبرییل امین" بازبینی و نقد کنیم. هرچه حکومت و دستگاه های وابسته به حکومت وابسته می گویند نپذریم. به رنگ سبزی که حکومتی ها برای مان فراهم کرده اند شک کنبم و به یاد بیاوریم که امام و پیشوای همین سبزبازها در پاریس گفت: «زن ها در پوشش خود آزاد هستند» و یا « زن ها در حکومت اسلامی آزادند و حقوق آن ها مثل حقوق مردها است. ( صحیفه ی نور جلد ۵ صفحه ۷۰) » و در دوازدهم بهمن ۱۳۵۷ در بهشت زهرا گفت : « ما علاوه بر اینکه زندگی مادی شما را میخواهیم مرفه بشد، زندگی معنوی شما را هم میخواهیم مرفه باشد. شما به معنویات احتیاج دارید. معنویات ما را بردند اینها. دلخوش به این مقدار نباشید که فقط مسکن میسازیم، آب و برق را مجانی میکنیم، اتوبوس را مجانی میکنیم . . .» مکتبی ها حکومت بازرگان را برکنار کردند و با برقراری حکومت "امام زمان"، حق حاکمیت را از ملت ما و ملی ها ( یعنی من وشما ) به یغما بردند. باید به این دروغ ها و کشتارها پایان داد.
  • گروه ها وسازمان های اپوزیسیون برای دفاع از آزادی عقیده و دفاع از حقوق شهروندی و آزادی زندانیان سیاسی باید متحد شوند و پیمان همکاری ببندند و اقدامات مشترکی را تا پیروزی و تشکیل مجلس ملی انجام دهند و متعهد شوند تا از آزادی عقیده ی همه ی هم میهنان حتا مخالفان خود دفاع کنند.
  • به هیچ یک از کسانی که به قانون اساسی جمهوری اسلامی باور دارند و ادامه ی حاکمیت دینی را می خواهند، اعتماد نکنید. زیرا اینان (هر دو جناح متخاصم ) پس از عبور از این بحران در صورت پیروزی خود و ثباتِ کارشان ، واقعه ی ۱۸ تیر را تکرار خواهند کرد. آن ها دوباره همین جوانانی را که به خیابان ها آمدند، تکه پاره خواهند کرد.
  • چهره ی خود را در تظاهرات و در اجتماعات سیاسی بپوشانید. از درگیری مستقیم بپرهیزید تا می توانید از دستگیری فرار کنید.
  • گروه های ۳ تا ۵ نفری مشورتی ـ تظاهراتی درست کنید.
  • خواستار انتخابات آزاد با نظارت مردم و نهادهای بی طرف بین المللی بشوید. قانون اساسی جمهوری اسلامی را کلا و جزا مردود بدانید.
  • خواستار حقوق شهروندی برابر برای همه مردم باشید.
  • شعارهای فراگیر و عمومی بدهید تا حداکثر نیروی سیاسی و اجتماعی را به میدان بکشید، مانند: آزادی زندانی سیاسی ! آزادی عقیده، راه حل جدیده ! آزادی انتخاب! رئیس جمهور رأی ماست! جمهوری ایرانی ! و از این دست شعارها.

 

اگر این معمای ملی را می توانید به گونه ای روشنگرانه و راه گشا، حل کنید و یا اگر راه دیگری برای برون رفت از این بن بست ملی می شناسید، تا پیروزی مردم  میهنمان، خرد جمعی ملت ما  را یاری دهید.

منوچهر تقوی بیات

استکهلم ـ یکم شهریورماه ۱۳۸۸ خورشیدی برابر با ۲۳ اوت ۲۰۰۹ میلادی



[۱]  ـ برگردان نام مهدی اخوان ثالث  است به  پارسی سره که خودش در کتاب از این اوستا آورده است.

[۲]  ـ اخوان ثالث. مهدی ؛ شعری با نام  کتیبه. از کتاب باغ بی برگی به کوشش مرتصی کاخی .۱۳۷۰ تهران.ص ۴۹۲.

[۳] ـ همانجا.ص.۴۰۸.

[۴] ـ کسرایی، سیاوش . منظومه آرش کمانگیر