سخنى کوتاه در باب یک مقوله ی فلسفی کمونیسم ایدئولوژی است یا نگرشی علمی به جهان؟

در ادبیات مارکسیستی و آثار مارکس و انگلس بارها و بارها به مفهوم ایدئولوژی بر می خوریم.ایدئولوژی حاکم ،ایدئولوژی طیقه ی حاکم و مقولاتی از این قبیل تنها نمونه هایی از این گونه مفاهیم هستند.در این مطلب تلاش خواهم نمود هر چند خلاصه،به این مقوله ی مهم اشاره کنم و برای خوانندگان مطلب روشن نمایم که آیا مارکسیسم یا کمونیزم ایدئولوژی است یا اگر و راه حل علمی برای برون رفت از وضعیت موجود در جامعه ی سرمایه داری ؟

در ابتدا باید اشاره کنم این مفهوم به عنوان یکی اصیل ترین،تاریک ترین و وسیع ترین مفاهیمی است که خود نیاز به توضیح دارد.
رواج این مفهوم به عنوان یک مکتب متمایل به ماتریالیسم در اواخر قرن هجدهم واوایل قرن ه ) نوزدهم اهمیتی به سزا داشت.(جامعه شناسی مارکس، هانری لوفور،فصل سوم صفحه ی۳۵ ).به
(Destutt de tracy) عقیده ی فیلسوف های این مکتب ،علمی به نام دانش ایده ها یعنی مفاهیم مجرد،وجود دارد که پیدایش آنها را بررسی می کندو می تواند این پیدایش را تماما بر مبنای احساس باز سازی کند.(همان)
مارکس و انگلس با دگرگونی در مفهوم ایدئولوژی و تغییر معنای آن، دیگر ایئولوژی را نه به مثابه ی یک نظریه ی توضیحی بلکه به مثابه ی مفهومی که نیاز به توضیح داشت،در ایدئولوژی آلمانی نخستین معنای واژه از بین نمی رود.مارکس بر آن می شود که برای تصورات اجتماعی ،نظریه ایی بیانگر و مبیین ارائه دهد.(همان)
بعدها در متون مارکس به دوتعریف مختلف مفهوم ایدئولوژی بر میخوریم.در ایدئولوژی آلمانی،ایدئولوژی،انعکاسی وارونه،دست و پا شکسته و دگرگون شده از واقعیت است.در ایدئولوژی، انسانها و شرایط آنها معکوس تظاهر می کنند،همانند آنچه در اتاق تاریک می گذرد،یعنی چیزی که مولودفرایند حیاتی ی خاص است،بسان واژگون نمایی تصویر بر روی پرده ی شبکیه،که نتیجه ی یک پروسه ی فیزیکی است.
پس ایدئولوژی به صورت نمایشی مغلوط از تاریخ(قضیه)،یا به انتزاعی از این قضیه (تاریخ) را کنار می گذارد-تبدیل میشود و تقلیل می یابد.هر ایدئولوژی مجموعه ایی از اشتباهات و اوهام وخداع میباشد که به وسیله و بر مبنای آنچه را که خود دگرگون و جابجا،می سازد قابل توضیح است:یعنی تاریخ .(ایدئولوژی آلمانی)
دنباله ی متن ایدئولوژی آلمانی تا حدود زیادی این نظریه را در مورد ایدئولوژی تصحیح توسط مارکس تصحیح می شود،که ایدولوژی کذب کامل نیست و ایدئولوژی به اوضاع و شرایط واقعی خود مرجوع داده می شود.
از نظر مارکس و انگلس ایدئولوژی دارای مشخصات زیر میباشد:
۱-ایدئولوزی بر قسمتی از “واقعیت”مبتنی می باشند،ولی واقعیتی جزئی و تکه پاره،زیرا این وجدان (آگاهی )بعلت شرایط محدود و محود کننده ی نفس آگاهی خود قادر نیست کل و جامع را در یابد،زیرا حرکت انقلابی و تاریخ از اراده ها،در شرایطی که در آن شرایط اراده ها دخالت می کنند،از چنگال اراده ها خارج می گردند.
۲-ایدئولوژی واقعیات را در خلال مظاهر فعلا موجود، که به وسیله ی گروه های حاکم دست چین شده اند.
۳-چنین مظاهری ناقص و منقوص –نه به علت سرنوشتی تیره و تار،بلکه به دلایل تاریخی که در آن قرار می گیرند –مدعی مالکیت کلیت می شوند.
بنابراین،به جای کلیت واقعی ،یعنی کلیت و جامعیت پراکسی (که دست و پای آن هم شکسته و بر تکه پاره های آن مبتنی هستند)،جامعیتی منتزع،غیر واقعی و خیالی را جایگزین می شود،بر حسب اعصار،شرایط و ومناسبات طبقاطی تعبیر می کنند.(جامعه شناسی مارکس،هانری لوفور ص۴۱)
نگاه ایدولوگ ها به جامعه از منظر منافع طبقه ی خاصی از جامعه( که در جامعه ی بورژوایی قطعا ایدولوگ های این طبقه منافع این طبقه را نمایندگی می نمایند)می باشد.در ایدئولوژی منافع واقعی انسان ها وارونه قلمداد شده و معمولا منافعشان فدایی منافع طیف قلیلی از جامعه می شود.در ایدئولوژی کلام یا لانکاژتعابیر مختلفی از واقعیت ارائه می دهد،که متفاوت از محیط مستقل و شرایط واقعی است که انسان در آن قرار دارد.ایدئولوژی ها (پندار )مرحله ی واسطی بین پراکسیس (عمل )و آگاهی (شعور) را تشکیل می دهند.مارکس در کاپیتال جلد ۱ و۲ پایان فصل ص۶۲۷ و بقیه می نویسد «که بورژوا به و سیله ی و به یاری کلام،از این تسهیل برخوردار است و این امکان را دارد،که میتواند،مخصوصا،بدانجهت که لانکاژ(کلام )اثر و ساخته ی خود بورژوازی است،تشابه مناسبات تجاری را با مناسبات فردی ،و به طور اعم مناسبات انسانی،حفظ و تثبیت نماید»
ایدئولوژی های طبقاتی سه قیافه (چهره ) از طبقه ایی که برای تسلط مبارزه میکند طرح می نماید:
الف .تصویری از خودش به وسیله ی خودش و برای خودش که آن را تهییج می کند و می ستاید .
ب. تصویری از خودش برای طبقات و گروهای دیگر که آن را بزرگ می نماید.
ج.تصویری از سایر گروهها و طبقات که آن را در برابر همه بی ارزش می نمایاند، و در دیدگان خودشان بی اعتبار می سازد، آنها رامی کوبد و آنها را قبل از مبارزه یا بدون مبارزه مغلوب می کند.
به همین ترتیب اشرافیت فئودال ، تصویری از خود تصویری از دهقانان، تصویری از بورژواها تصویری چندگانه و چند چهره پیشنهاد می کند: شوالیه، نوبل، ارباب .(همان )
با توجه به موارد فوق نگاه علمی به مارکسیزم نه به عنوان یک ایدئولوژی بلکه به عنوان یک نگرش علمی و یک جنبش عظیم اجتماعی (جنبش حی و حاضر )، آنچه مارکس در خانواده ی مقدس از آن نام می برد.
مارکسیزم به عقیده ی مارکس دیگر ایدولوژی نیست، مارکسیزم با ماتریالیسم پراتیک، خود ایدولوژی را نیز تخریب می کند . مارکسیزم بر ایدئولوژی مهر و اثر خود را می نهد و پایان آن را تسریع می کند .مارکسیزم دیگر فلسفه نیست، مگر نه این است که از آن می گذرد (آن را پشت سر می گذارد ) و آن را تحقق می بخشد. مارکسیزم یک اخلاق نیست، بلکه تئوری اخلاق هاست .مارکسیزم زیبایی شناسی نیست، ولی حاوی یک تئوری آثار هنری و اوضاع و شرایط آنها، زایش و مرگ آنهاست .مارکسیزم نه به کمک قدرت اندیشه ی «محض»، بلکه در فعل و عمل (پراکسی انقلابی ) نقاب از شرایط ایدئولوژی ها و