گرامی باد سی‌امین سالگرد جان باختن بهمن عزتی … به یاد معلم عزیزم بهمن عزتی

فرحناز مطیعی ( مریم پزشکیار )

وی مرداد ماه ۱۳۵۸ در اطراف پاوه دستگیر شد و توسط‌ خلخالی جلاد به همراه‌ ده نفر دیگر به جوخه اعدام سپرد‌ه شد.
بهمن سال ۱۳۵۲ به‌ شهرکوچک من  کامیاران  ‎‎‎که‌ در بین کرمانشاه و سنندج واقع است آمد.وی اولین معلم لیسانس بود که‌ به‌ کامیاران آمد. آنزمان  کامیاران شهر کوچکی بود که نیمی ازدانش آموزان مدر‌سه راهنمایی را جوانان روستاهای اطراف کامیاران تشکیل می دادند.

بهمن قامتی نه چندان کۆتاه اما با وقار و استوار داشت. چهره‌ای ‌مهربان و متفکر و در عین حال آرام داشت وبا خوشروئی صحبت می‌کرد.اکثر مواقع کت و شلوار سرمه‌ ای یا قهوه‌ ای می‌پوشید و با استفاده‌ از کفشهای چرمی ساده‌ اش مانع ایجاد صدا و مزاحمت ما در کلاس میشد، زیرا وی عادت داشت بیشتر در کلاس قدم بزند تا اینکه‌ بنشیندو جالب آن بود هیچوقت پشت به‌ شاگردان قدم نمی زد و همیشه‌ دوست داشت رو به‌ شاگردان بایستد.
همیشه‌ فقط یک ربع سا عت را صرف تدریس معمولی می کرد و بقیه‌ را در مورد چیز های دیگر با ما صحبت می کرد و یا اینکه‌ ما خود بلا فاصله‌ کتابهای غیر درسی را که‌ وی از کرمانشاه‌ برایمان می آورد در آورده‌ مشغول مطالعه‌ می‌شدیم. اکثر مواقع نقدرغرق مطا لعه‌ می شدیم که اگر کسی از جلو کلاس رد می شد فکر نمی کرد که‌ چهل دانش آموز در آن کلاس نشسته‌ اند. دانش آموزان دختر و پسر با هم در یک کلاس بودیم. با آمدن وی کلاس بتدریج فضا یی پر از احترام، دوستی و آرامش پیدا کرد و بعدها این خودباعث شد، که‌ ما از هیچ معلمی بی احترامی و زورگویی قبول نکنیم.
او شش سال معلمم بود، شیوه‌ تدریسش کاملا با آنچه‌ در کلاسها معمول بود فرق میکرد، گاها خود برایمان کتاب غیر درسی میخواند و بر سر آن صحبت میکردیم. خیلی دقیق و منظم بودو با عملکردش غیر مستقیم هم  به ما‌ یاد می دادکه‌ چگونه‌ باشیم. خیلی احتیاط می کرد بدون آنکه‌ ما را دچار دلهره‌ و ترس کند. بعدها بعد از سقوط شاه‌ متوجه‌ شدم که‌ چه‌ کتابهائی خواندیم و چه‌ کارها که‌ نکردیم و اگر ساواک می‌دانست چه‌ بر سر ما و یا اومی آورد. وی همه‌ نوع کتابی را در اختیار ما می گذاشت فرهنگی،اقتصادی،اجتماعی،سیاسی من تشنه‌ یادگیری بودم و از خواندن آنها لذت می بردم.
در زمان حکومت شاه‌ وی توانست دو بار ما را به‌ گردش ببرد، آنهم به‌ کوههای اطراف کامیاران و کرمانشاه‌. آن روزها بهترین خا طرات نو جوانیم است. یک بار هم با چند نفر از همکلاسیهایم با او به‌ دیدن فیلم سفید دندان رفتیم و این برایم خیلی مایه‌ خوشحالی و افتخار بود. هیچوقت از ساعات کلاسش خسته‌ نمی شدم و چه‌ بسا زمانی که‌ زنگ تفریح زده می‌شد و یا مدرسه تعطیل می شد، بدم می آمد. با قیام ۵۷ما فعالتر شدیم و خیلی چیز ها را که‌ در کتابها خوانده‌ بودیم تصمیم داشتیم  به‌ کمک بهمن به‌ شیوه‌ ای در زندگی روزمره‌ مان عملی کنیم.
متا سفانه‌ کامیاران هم مثل هر جای دیگر ایران فقیر دارد، بهمن برای اینکه‌ ما را بیشتر عملا به‌ مردم نزدیک کند در آغاز تعطیلات تابستانی سال ۵۸ پیشنهاد داد که‌ ما چند نفر از دختران به‌ محلات فقیر نشین شهر رفته‌ در مورد بهداشت صحبت کرده‌ و همچنین داروی جلوگیری از حاملگی به‌ آنها بدهیم و از انها بخواهیم اگر فرصت داشتند به‌ دیدن ما به‌ مدرسه‌ بیایند، همچنین  با پیشنهاد ‌بهمن توانستیم سه‌ چرخ خیاطی تهیه‌ کرده‌ و در دو کلاس مدرسه‌ بگذاریم. هدف این بود هم به‌ انها دوزندگی یاد دهیم و هم اینکه‌ در مورد بهتر زندگی کردن با آنها صحبت کنیم. این حرکت ما هفته‌ ها ادامه‌ داشت و خیلی اززنان از آن استقبال کردند و آن بهترین کاری بود که‌ ما در مدتی کوتاه‌ توانستیم انجام دهیم و این هم ما و هم بهمن را خیلی خوشحال کرد. متا سفانه‌ این فعالیت ما مدت زیادی طول نکشید زیرا بهمن شدیدا درگیر فعالیت های سیاسی دیگری نیز بود. رژیم در مرداد ۱۳۵۸به‌ کردستان حمله‌ کرد .و‌ از پاوه‌ ونوسود شروع کرد و در آنجا بود که‌ معلم عزیزم که  به‌ قصد کمک به‌ مردم آزادیخواه‌ به آنجا رفته‌بود دستگیر شد و توسط خلخالی جلاد با ۱۰ نفر دیگر به‌ جوخه‌ اعدام سپرده‌ شد. با جان باختن وی نه‌ تنها من بلکه‌ صدها کارگر و زحمتکش داغدار شدند،چند روز مغازها بسته‌ شد، صدها دانش آموز با خا نوادهایشان چه‌ شبها تا نیمی  از شب اشک ریخته‌ و برایش ترانه‌ سرودند. او در دل صدها نفر جای داشت.با جان باختن او ده ها نفراز شاگردان و کسانی که با او در ارتباط بودند به‌ مبارزه‌ پرداختند و چه‌ بسا اعدام و یا در کردستان در سنگر آزادی جان خود را فدا کردند.
یاد او و یاد تمامی عز یزانی که‌ در راه رهایی بشریت جان باختند گرامی باد.