سایه های موهوم مرگ ( شعر )

روز شنبه ۱۳ تیر ماه ١٣٨٨ ، مازیار بلوری (خالد) عضو کمیته هماهنگی برای کمک به ایجاد تشک لهای کارگری همرا با دو نفر دیگر از کارگران در حین کار ساختمانی در شهر اربیل کردستان عراق، بر اثر نبود ایمینی از چوببست ساختمان سقوط کردند که مازیار بلوری بر اثر جراحت وارده بعد از چهار روز دست و پنجه نرم کردن با مرگ، سرانجام در ساعت ۵ بعد از ظهر روز س هشنبه مورخ ١٣٨٨ جان خود را از دست داد. /۴/١۶ در یک روز ۵ کارگر ساختمانی در حوادث مختلف کشته شدند.

قربانعلی موسیوند، کارگر اهل روستای " اروند فود" همدان بر اثر سقوط از ساختمان در خیابان قیطریه تهران، جان خود را از دست داد.
فیض الله کارگرساختمانی ١۵ ساله : گناه ما چیه که کسی زخم و مرگ ما را نمی بینه؟ اگه یه بچه تو تصادف بمیره یا هواپیما بیفته و چند نفر بمیرن، صدای همه در می آد، اما اگه هر روز چند نفر مثل من بمیرن، کسی ککش هم نمی گزه."

مرثیه ای درسوگ مازیاربلوری ودرغم کارگران ساختمانی

سایه های موهوم مرگ
حادثه خبر نکرد؛
حادثه هیچ گاه نخواست،
ردی؛
اززخم مرگ را
درارتفاع زندگی نشان دهد.
سائقه های مرگ،
برآبستره زمین شیارمی زد.
زمین لرزید،
و شیهه ی شبانه ی اسبان،
تنها؛
تصویرگر
سایه های موهوم مرگ بود.
زمین لرزید.
زمین چند بار لرزید.
زمین هزاران بار لرزید.
چوب بستی،
فرومی افتد
ازدیواری،
چاهی،
فرو می ریزد.
برگ خزان زده ای،
برزمین فرومی غلتد،
زیردیواری فرو می ماند،
دراعماق زمین فرو می خفتد.
لبخندی برلبان محو می شود،
صدائی گم می شود
و ستاره دنباله داری،
ره گمشده،
به خاموشی می گراید.
ساعتِ دیواری کهنه دایک،
زنگ کبودِ حادثه را،
هیچ گاه ننواخت.
همیشه چیزی،
پیش م یآید
همیشه چیزی،
دراین میان اتفاق می افتد
همیشه چیزی،
دراین میان گم می شود.
ساعت،
حادثه راخبرنکرد
و شیهه ی شبانه ی اسبان
تنها؛
تصویرگر سایه های موهوم مرگ بود.
"حادثه"، هیچ گاه نخواست
رد مرگ را
به هیچ کس نشان دهد.
قطره اشکی برپشتینِ دایک!
صبح؛
داغ گاهی
به وسعت صحرا،
آوازی،
که شنیده نمی شود.

مجید ارژنگ