«انتخابات»، مردم…(۶) (فاز سوم کودتا، اعتراف گیری) گفتگو با سودابه اردوان

http://www.goftogoo.net/

در آغاز انقلاب وقتی «پیرمرد» را با تکه کاغذی بر دست بر صفحه تلویزیون ظاهر کردند تا بر زعامت خمینی صحه بگذارد، کمتر کسی فکرش را می کرد که یک سال بعد قرعه اعتراف گیری به نام هزاران جان نازنین خواهد افتاد.

و حالا دوباره همان خشک مغزان جنایتکار دست به کار شده اند تا زنان و مردان بی شماری را وادار به ناکرده ها کنند. حتم دارم در «قرنطینه اسلامی» اغلب دستگیر شدگان به چیزهایی «اعتراف» می کنند که باورش بسیار سخت خواهد بود. اما نسل جوان ایران بداند که در دهه ی سیاه شصت هزاران انسان مبارز در «پروژه ی تواب سازی» واپسگران اسلامی به ناکرده ها اعتراف کردند؛ به اعمالی شانه زدند که در مخیله ی کسی نمی گنجید؛ پای ورقه هایی امضاء گذاشتند، که هنوز پس از دو دهه دوستان و رفقایمان را آزار می دهد. و اینها در پی روزها… نه، هفته ها و ماهها شکنجه های طاقت فرسای جسمی و روانی بوده است.

اما «ما» از آن تجربه‌ی شوم درس بایسته ای نگرفتیم. اغلب ما با خط کشی در دست، «مقاومت» زندانی سیاسی را اندازه گرفتیم؛ به آنان نمره قبولی و ردّی دادیم و بیست سال فریاد کشیدیم: پوزه جلاد به خاک مالیده شد.    

ما گمان می بردیم «جلاد» یعنی یک، دو، پنج، یا پنجاه «نفر» جانی و جنایتکار، که با به خاک افتادن شان جامعه به آزادی و عدالت می رسد. در نگاه ما نقد نظام زندان و شکنجه؛ آن هم در شکل اسلامی- قرون وسطایی اش، جایش را به «برتری» زندانی بر زندانبان، به «قهرمان» زندان و قهرمانی زندانیان داده بود.

 

شما این اشتباه مهلک را مرتکب نشوید و هر چه بندیان گفتند و هر چه در« دادگاه عدل اسلامی» شنیدید، بر آن پوزخند زنید.   

 

با این حال نسل جوان ایران بداند که چه همه انسانهای شریف؛ چه همه عزیز با مقاومت هایی جانانه، جان خود را با جبن و جنون جلادان طاق زدند. هزاران چشم زیبا و قامت رعنا؛ درست مثل ندا و سهراب را شبانه در لعنت آبادهای وطن جای دادند. سهیلای هیجده ساله ی من با آن چشمهای زیبا، گلی بود در میان گلزار جانباختگان.

*    *    *

اولین گروهی که در خارج به دفاع از حقوق انسانی زندانیان اسیر در ایران برخاست، زندانیان سیاسی سابق و فعالان سیاسی از گرایش های مختلف بودند. برای نخستین بار چپ و راست، مسلمان و سکولار اختلافات تاریخی و غیر تاریخی اش را در دفاع از حرمت و کرامت انسان به گوشه ای انداخت. همبستگی موجود نشان داد که زمانه از دهه سیاه شصت فاصله ی زیادی گرفته است. خارج کشور سهم خود را تا کنون در دفاع از حقوق انسان به بهترین وجه ممکن نشان داده است.

به زبان ساده پروژه غیر انسانی تواب سازی و اعتراف گیری بر خلاف گذشته در خارج کشور با شکست کامل مواجه گشت. حالا نوبت زنان و مردان جوان ایران است که صحنه گردانی ها و اعتراف گیری های دستاربندان مرتجع را با حرکت هایی هوشیارانه به ضدّ آن بدل سازند.

 

در پیوند با وقایع سالهای خون و جنون با سودابه اردوان، از زندانیان سیاسی سابق به گفتگو می نشینم.

این گفتگوی تلفنی بر روی نوار ضبط شده است.

 

 

* سودابه اردوان گرامی از شرکت ات در این گفتگو سپاسگزارم.

– من هم از شما خیلی ممنونم که این فرصت را به من دادید.

* جنبش اعتراضی مردم ایران تا این تاریخ به شکل های مختلف توسط حاکمان اسلامی سرکوب شده (نا گفته نگذارم که خوشبختانه تمام تلاش های رژیم با شکست مواجه شده.) یکی از اشکال این سرکوب ایدئولوژیک پدیده منفور اعتراف گیری است. کلید این پلشتی با سرکوب «جنبش خلق مسلمان» و خلع لباس کردن آیت الله شریعتمداری زده شد. با این حال پدیده اعتراف گیری، یا بهتر است بگوییم «پروژه تواب سازی» به زندانهای ایران در دهه شصت بر می گردد. در این دهه سیاه هزاران زندانی سیاسی با عقاید و گرایش های گوناگون در برهه های مختلف به کارها و اعمالی اعتراف کردند، چیزهایی را پذیرفتند و به کارهایی تن دادند که در حالت عادی هرگز به آن مبادرت نمی کردند. روایت ام را همین جا قطع می کنم و نظر شما را می شنوم.

– به نظر من پدیده اعتراف گیری یکی از شیوه های غیر انسانی رژیم برای سرکوب مخالفان اش است. برای این که رژیم این پدیده را به انجام برساند، بدترین شکنجه ها و سخت ترین شرایط غیرانسانی را در مورد فرد دستگیر شده اعمال می کند تا به هدف اش برسد. به نظر من این کار یکی از غیر انسانی ترین پدیده هایی است که در دنیا وجود دارد و کسانی که صاحب قدرت هستند، از این روش استفاده می کنند تا…

* برای این که گفتگوی عینی ای داشته باشیم، از تجربه های خودتان در زندان برای ام بگویید؛ وقتی در شرایط غیر انسانی ای قرار می گرفتید و مجبور می شدید، چیزهایی را بپذیرید که به آن اعتقاد نداشتید، کارهایی بکنید که در شرایط طبیعی از انجام آن اِبا داشتید.

– ببینید، الان وقتی من این مسئله را در رسانه های همگانی می بینم و می شنوم، به یاد دورانی می افتم که ما در دهه شصت شاهد هزاران مصاحبه بودیم؛ شبهایی که ما را به زور از بند بیرون می آوردند، ما را به راهروها و حسینیه اوین می بردند و مج
بورمان می کردند تا اعتراف گیریها و مصاحبه یی که به شکل وحشتناکی برای تحقیر انسان ساخته شده بود، تماشا کنیم. حتا گوش دادن به آن مصاحبه ها در آن دوره شکنجه بود و ما سعی می کردیم، ذهن مان را به نوعی از آن دور کنیم. همه ی ما دورانی که در زندان داشتیم، این فشارها به نوعی روی مان آمده. البته همه ی ما حاضر به انجام مصاحبه نبودیم. یعنی ما می دانستیم، نه تنها آنها می خواهند تمام هویت سیاسی ما را به این شکل لگدمال کنند، در یک عرصه ی کلّی می خواهند ضربه ای به ما بزنند. به نظر من ضمن اینکه ما آنجا مقاومت می کردیم، ولی کسانی که مجبور به انجام مصاحبه شدند، من به هیچ عنوان قصد توبیخ یا محکوم کردن آنها را ندارم و رژیم ج . اسلامی را…

* بگذارید صحبت را از سطح به عمق ببریم. به هر حال «مقاومت» در زندانهای ایران در یک پروسه بوده؛ بسیارانی در زیر شکنجه شکسته شدند، اما دوباره با بازیافتن خودشان «مقاومت» کردند. برای شناختن این پدیده باید در عمق رفت تا با فضای زندان آشنا شد. برای من این فضا را تشریح کنید؛ فضای غیر انسانی شکنجه شدن زندانی را.

– من الان آنقدر حضور ذهن ندارم تا از افراد مشخصی صحبت کنم. ولی بی شمار بودند کسانی که مبارزه و مقاومت کرده بودند و در حرکتهای متفاوت شرکت می کردند. اما وقتی کسی در زیر شکنجه قرار می گیرد (یعنی همین چیزی که می گویید)، ما با یک پدیده سیاه و سفید روبرو نیستیم. شاید برای کسانی این حالت وجود داشته باشد، ولی بودند کسانی که حتا در سال ۶۷ اعدام شدند، اما پیش تر مصاحبه کرده بودند. ولی این موضوع دلیل نمی شود که آدم بخواهد(مکث)…

* یعنی کسی بخواهد ارزش گذاری کند.

دقیقاً. نمی شود این کار را کرد. چون او در شرایطی قرار گرفته که…

* من برای سومین بار می خواهم تلاش کنم تا «خود» شما را به گفتگو وارد کنم. اما برای اینکه پیشداوری نکرده باشم: آیا شما در طول زندان شکنجه شدید؟

– بله!

* بسیار خوب. فرض می گیریم، الان شما روی تخت شکنجه هستید. آن فضای خاکستری را برای من تشریح کنید که چگونه یک انسان را از خودش بی خود می کند و با همه باورها و ذهنیت هایی که دارد، آرام- آرام می رود به طرف پذیرفتن خواستهای بازجو. توجه داشته باشید که ما در این گفتگو قصد ارزش گذاری نداریم.

– ببینید، اگر من شرایط خودم را؛ یعنی آن زمانی که زیر فشار شدید بودم را بیان کنم، برای من حفظ اطلاعات بیشترین اهمیت را داشت. ولی واقعیت این است که آدمی که در زیر شکنجه است، نمی داند که یک ثانیه بعد؛ یک روز بعد چه می شود. در آن شرایط هیچ چیز را آدم نمی تواند در مورد خودش بگوید. مثلاً شماره تلفن هایی که من تصمیم به حفظ شان داشتم، دائماً در ذهن من وول می خورد. می خواستم فراموش شان کنم، اما نمی شد. و این موضوع مرا بیشتر آزار می داد. برای من لحظاتی پیش آمد که مرگ برای من بهترین شادی و خوشبختی بود. و خوشحالم که برای من چنین موقعیتی پیش نیامد تا خودکشی کنم. من اصلاً نمی توانم در مورد خودم؛ وقتی در زیر شکنجه بودم، ادعای خاصی کنم. اما من کسی را زیر ضرب نبردم، ولی هیچ ادعایی را آدم در آن شرایط نمی تواند بکند.

* تمام زندانیان سیاسی چهارچوبهایی برای خودشان داشتند. حتا در برهه ای که «تشکیلات»موضوعیت اش را برای خیلی ها در زندان از دست داده بود، حفظ ارزش های انسانی همچنان حاکم بود…

– درست است.

* اما در یک پروسه ی طاقت فرسا که زندانی زیر انواع و اقسام شکنجه های جسمی و روانی است؛ شکنجه هایی که پایانی برای شان متصور نیست، زندانی می شکند. و سپس تن می دهد به خواستهای بازجو. این فضا را برای ام تشریح کنید.

– نمی دانم این را چه جوری بتوانم به شکل ماهرانه توصیف کنم. به هر حال لحظاتی هست، آنقدر فشار زیاد هست که تو آدمهایی که واقعاً خیلی دوست شان داری، لو می دهی. مثلاً الان که شما داشتیدحرف می زدید به یاد یکی از زندانیان سیاسی افتادم که دختر کم سن و سالی بود. او تحت شکنجه سختی که قرار گرفته بود، اسم و آدرس مسئول اش را داده بود و آن مسئول را اعدام کردند. این دختر عاشق مسئول اش بود و حتا اعتقاد به تشکیلات اش داشت. بعد این دختر روانی شد…

* می خواهید اسم ایشان را بگویید؟

– اسم اش الان دقیقاً یادم نیست و بعد هم ترجیح می دهم چیزی نگویم…

* بسیار خوب.

– روانی شدن او این طور نبود که کاملاً روانی شده باشد. گاهی حالت صرع به او دست می داد، دندان هایش کلید می شد و حالتهای عصبی شدیدی پیدا می کرد. و ما می دانستیم که او چقدر رنج می برد. تمام وجود او رنج بود. مسئله این است که وقتی آدم در زیر فشارهای جسمی و روحی شدیدی قرار می گیرد، اصلاً نمی داند که این فشارها کی تمام می شود. اگر بداند دو روز شکنجه ها ادامه دارد و بعد تمام می شود، شاید امیدی باشد که او مقاومت کند. اما شکنجه [در زندانهای ج . اسلامی] بی نهایت بود؛ روی زخم ها دوباره شلاق می زدند… و این مسئله خیلی غیر انسانی بود. بنابراین ضمن این که من مقاومت تمام بچه ها را تحسین می کنم، ولی اگر کسی در زیر شکنجه شکست، نباید او را محکوم کرد.

* واقعیت سالهای سیاه زندانهای ج . اسلامی یک چیز است،‌ اما اغلب کتابهای خاطرات زندان، مقالات و سخنرانی ها یک چیز دیگر. به نظرتان چرا زندانی سیاسی سابق به جای تشریح خاطرات و تجربه هایش دست به داستان سرایی می زند؟ چرا اغلب سعی نکردند، تجربه ها و مشاهدات خودشان را از یک نظام ضد انسانی به دیگران منتقل کنند؟

– من این جور فکر نمی کنم که اکثر کسانی که خاطرات زندان شان را نوشتند، داستان سرایی کردند. من فکر می کنم اکثراً چیزی را که خودشان لمس کردند، نوشته اند. ولی تعدادی هم دقیقاً همین طور که شما می گویید، داستان سرایی کرده اند. ولی ما این طور باید به قضیه نگاه کنیم که یک تعداد زندانی در زیر فشار وادار به همکاریهای ناخواسته شدند، و بعد دوباره مقاومت کردند و هنوز هم آنها در سطح مردمان خوب و مبارز هستند. این تیپ آدمها متأسفانه هیچوقت نیامدند تجربه های زندان شان را قشنگ توضیح دهند…

* فکر می کنید چرا؟

– من فکر می کنم که این انسانها هنوز رنج می برند. فکر می کنم جوّی وجود دارد، به جای اینکه این دسته از زندانیان با بیان تجربه هاشان آرامشی پیدا کنند، شاید…

* فکر می کنید این فضا در خارج کشور وجود دارد که زندانی سیاسی بدون ارزش گذاری های موجود بیاید و تجربه های زندان اش را بازگو کند؟

– متأسفانه وجود ندارد. شما می دانید، چقدر اختلافات متفاوت از جنبه های متفاوت در بین آدمها وجود دارد. فرض کنید کسی که در این جامعه دارد خدمت می کند، فعالیت می کند، بیاید و تجربه های زندان اش را بیان کند، اصلاً حرفهای او را به حساب نمی آورند. چرا؟ مثلاً می گویند، در فلان مقطع تو فلان کار را کردی. متأسفانه در این عرصه هنوز خیلی از برخوردها تند و غیر منطقی است. من وقتی در حالتی خصوصی با این بچه ها صحبت کرده ام، شنیدن حرف آنها واقعاً تکان دهنده است…

* لطفاً نمونه ای برای ام بگویید.

– مثلاً با دوستی صحبت می کردم که تجربه «قبر» ها را از سر گذرانده بود. بعد از مدتی که او در آنجا بود و از وضعیت دیگران اطلاع نداشت، اعلام می کند که با نماز خواندن موافق است. او می گفت: همانطوری که از آنجا بلند شدم، به خودم فحش می دادم؛ می گفتم: خاک بر سرت. همه دارند مقاومت می کنند، اما تو بریدی. می گفت: تا آمدم به بند رسیدم، دیدم اغلب بچه هایی که خط دهنده های اصلی مثل «کیانوش» و دیگران بودند، خودشان در همان هفته اول بریده بودند. این یکی از نمونه های مشخص بود که نشان می دهد، شکنجه های رژیم چگونه زندانیان سیاسی را هنوز آزار می دهد.

* پیش تر گفتید، اکثر روایت های زندان، مقالات و سخنرانی ها بر پایه مشاهدات زندانیان سیاسی بوده. سوأل این است: اگر این است که شما می گویید، چرا کمتر کسی در ایران اطلاع دارد که چه بر سر زندانیان سیاسی در دهه شصت رفته؟ چرا از پروژه تواب سازی در زندانهای ایران کسی چیز زیادی نمی داند؟ ما ظاهراً بیست سال برای انتقال این تجربه ها وقت داشتیم.

– خفقان شدیدی که در ایران وجود دارد، بزرگترین سدّی هست که این اطلاعات منتقل شود…

* حتا با وجود اینترنت و وسائل ارتباط جمعی موجود؟

– آن دسته از افرادی که در ایران به اینترنت رسترسی دارند، می توانند اطلاعات را ببینند. ولی این موضوع شامل اکثریت مردم نمی شود. دیگر اینکه مسائل زندان چقدر از طریق مدیا منعکس می شود؟ ما هر ساله سعی کردیم، مراسم یادبود داشته باشیم؛ از سال ۶۷ و دهه شصت زندانهای ایران. ولی صد درصد این تلاش ها کافی نبوده. مثلاً می توانم بگویم، ما برنامه هایی برگزار می کردیم که سی نفر یا کمتر در آن شرکت می کردند. ولی با این حال بچه ها کار می کردند. شما می دانید، همان اوایل که کتاب خاطرات زندان منتشر می شد، چگونه در خارج کشور مخالفت می کردند، می گفتند اینها تکرار مکّررات است و همه شبیه هم است. به هر حال من فکر می کنم این ضرورت هست که ما راجع به آن تجربه بزرگ صحبت کنیم، چرا نباید زندانیان سیاسی سابق راجع به تجربه های خودشان حرف نزنند؟

* شاید این نکته ی من تکرار باشد، چون بارها بر آن تأکید کرده ام: حداکثر پنج درصد از زندانیان سیاسی سابق به نحوی از انحاء حضور اجتماعی داشته و تجربه های زندان شان را با دیگران تقسیم کرده اند. غیبت نود و پنج درصد باقیمانده را شما ناشی از چه می بینی؟

– در خارج کشور خیلی از زندانیان سیاسی سابق دوران زندان خودشان را بسته اند. خیلی ها درس خواندند و زندگی با ارزشی دارند. ولی آنها این موضوع را از ارزش انداختند؛ چون دیگر نمی خواهند راجع به آن صحبت کنند. عده ای هم هستند که دوست دارند و می خواهند از تجربه های خودشان صحبت کنند، ولی جوّی که وجود دارد، شاید آنها را می ترساند تا بیایند و حرف بزنند. عده ای هم هستند که می خواهند حرف بزنند، اما بلد نیستند و موقعیت آن را ندارند. مثلاً با تعدادی از بچه ها که در کشورهای مختلف ارتباط داشته ام، آنها علاقه داشتند که بنویسند، اما موقعیت یا توانایی اش را نداشتند. این موضوع می تواند، دلایل متفاوتی داشته باشد.

* ظاهراً آن چیزی که در جامعه تبعیدی دست بالا دار