طبقه کارگر و جنبش سبز

انتخاباتی انجام شد که ربطی به طبقه کارگر نداشت. یا تا آنجا که ربط داشت این بود که طبقه کارگر در آن نمی بایست شرکت کند. در نتیجه برنده و بازنده این نمایش هم به طبقه کارگر مربوط نبوده ونیست. اما زمانی که یک جناح از بورژوازی میبازد و یامدعی میشود که به او کلک زده و نارو خورده است، دست به اعتراض میزند و میتواند توده میلیونی را پشت سر خود  بسیج کند، اینجا دیگر به کارگر هم مربوط میشود.

طبقه کارگر نمیتواند در حالی که بورژواها مردم را به خیابان می کشانند ساکت باشند و همان کاری را که دیروز می کرد، بکند. اصلاح طلبان این بار موسوی را جلو انداختند و با پرچم سبز و اعتراض به نتیجه انتخابات آمدند تا بار دیگر هر اندازه از مردم متوهم را زیر پرچمی بکشانند که گویا جمهوری اسلامی قابل اصلاح است. اما چه کسی است که نمی داند اصل مساله و پشت ماجرا اصلاح جمهوری اسلامی نیست. هردو جناح می خواهند نظام شان را حفظ کنند. اما با روش، سیاست وتاکتیک های تا اندازه ای متفاوت، در چهار چوب همان نظام، همان قانون اساسی و همان قوانین مدنی اسلامی وشرعی.
تا آنجا که به توده مردم آزادیخواه برمیگردد، اینها نه ناجیان جوانان از شر فشار فرهنگی و اخلاقی اند و نه منادیان لغو آپارتاید جنسی. اینها آمده اند تا توده میلیونی زنان و جوانان و مردم آزادی خواه را با نظام آشتی بدهند و اعتمادشان را بدست آورند و نظامشان را حفظ کنند. اگر بخشی- نه چندان کم- از این اقشار فریب خورده اند، این آن تراژدی انسانی است که اتفاق افتاد. تراژدی انسانی ای که جشن بورژواهاست. هر دو جناح جمهوری اسلامی بر سناریوی تراژدی انسانی رای های میلیونی فریب خورده گان میرقصند و جشن پیروزی شان را اعلام میکنند. این زنگ خطری دردناک و هشداری جدی به کمونیستها و طبقه کارگر است.      
اولین سوال طبقه کارگر این است که چه چیزی قرار است تغییر کند؟ آیا آزادی بیان و تشکل و تجمع و اعتصاب و تحزب برای طبقه کارگر تامین می شود؟ آیا دستمزد کارگران چند برابر میشود؟ آیا بیمه بیکاری برای همه بیکاران و همه زنان و مردان آماده بکار تامین می شود؟ آیا کار قراردادی موقت لغو می گردد؟ آیا بیمه اجتماعی  وطب و حمل و نقل مجانی می آورند؟ جواب همه آن سوالات منفی است. طبقه کارگر می پرسد چرا جناح اصلاح طلب که حالا طرفدار آزادی تجمع و تظاهرات برای خود است، در مقابل حمله به طبقه کارگر و سرکوب و دستگیری فعالین و رهبران کارگری از جمله اسالو ساکت بود، چرا وقتی زبان رهبر کارگر را می بریدند، سکوت کرد. چرا در مقابل سرکوب دانشجویان آزادیخواه و برابری طلب وشکنجه و زندانی کردنشان لب نگشود. چرا…؟
نه عدالتخواهی دروغین و اقتصاد صدقه ای احمدی نژاد برای طبقه کارگر و زحمتکشان جامعه پشیزی می ارزد و نه اصلاحاتچی گری جنبش موسوی نفعی برای طبقه کارگر در بر دارد. اما هر چه هست این دو روش فریب کارانه برای هر کدام از جناح ها میلیون ها رای خریده است. چرا؟ این دومین سوالی است که امروز جلو روی طبقه کارگر آگاه قرار گرفته است. چرا جامعه اینقدر بی صاحب شده است که بورژوازی در لباس سبز و سیاه میتواند با سرنوشت مردم بازی کند. میلیون ها انسان تشنه آزادی را به دنبال خود بکشاند و سیاهی لشکر جنگ منفعت و مصلحت نظام خود کند. صاحب اصلی جامعه کجا است؟
بیش از یک قرن است که مارکس این رهبر و دوست طبقه کارگر گفته است که صاحب اصلی جامعه طبقه کارگر است. طبقه ای است که کار میکند، تولید می کند، چرخ های جامعه را می چرخاند، مسکن و غذا و دارو تولید میکند، برق و آب و حمل و نقل و بهداشت را تامین می کند، اما خود دستمزدی عایدش می شود که به زور نان سفره خانواده اش را تامین می کند. نتیجه صرف انرژی و عرق جبین و به کار اندازی فکر و مغز کارگر، سودی است که به جیب اقلیتی مفت خور به نام طبقه سرمایه دار می رود.  با آگاهی به این واقیت آشکار و مارکسیستی، طبقه کارگر با استثمارگران خود نمیتواند هیچ هم گرایی و همکاری و هماهنگی و همدلی داشته باشد. رابطه طبقه کارگر و سرمایه داران را تنها با رابطه کار و سرمایه و استثمار نیروی کار کارگر و سود سرمایه می توان سنجید. اگر این معیار طبقاتی در جامعه مبنا قرار بگیرد، بنا بر این هیچ وقت بخشی از طبقه کارگر و زحمتکشان جامعه زیر پرچم بورژوازی  با هر رنگی، نمی روند و دنباله رو آن نمی شوند.
امروز و درجریان وقایعی که در ایران اتفاق می افتد، طبقه کارگر باید دخالت کند. باید به عنوان ناجی خود و جامعه ابراز وجود کند. این ابراز وجود به معنای تشدید و گسترش مبارزه طبقاتی است. یک نمونه آن را در مبارزه کارگران فلز کار این روزها شاهد بودیم. این نمونه ای و مشتی از خروار صف مستقل طبقه کارگر است. اما این کافی نیست. طبقه کارگر به مثابه طبقه و نه این و آن صنف کارگری علاوه بر مبارزه برای بهبود شرایط کار و زندگیش که در هر حال وجود دارد، کارهای دیگری هم باید بکند. اگر طبقه کارگر صاحب جامعه است، بنا بر این نسبت به همه وقایع و تحولات به پهنای جامعه حساسیت دارد، احساس مسئولیت می  کند و دخالت می کند.
این روزها مردم را در خیابان ها به گلوله بسته اند، هزاران نفر را دستگیر و زندانی و شکنجه کرده اند، رهبران کارگری را سال ها است در زندان نگه داشته اند و تشکل و اعتصاب و تجمع کارگری را ممنوع کرده اند. همه این کار را تنها در پرتو سرکوب، ساکت و بی تفاوت نگه داشتن طبقه کارگر نسبت به آنچه که اتفاق می افتد، میتوان انجام داد. راه خاتمه دادن به این وضعیت دخالت جدی طبقه کارگر آگاه است.
بورژوازی حاکم در ایران علاوه بربحران های قدیم تر هم اکنون با بحران حکومتی مواجه است. طبقه کارگر نباید بگذارد بورژوازی حاکم این بحران را با قیمت فلاکت بیشتر و سرکوب و خفه کردن صدای هر اعتراضی از سر بگذراند. بحران کنونی بورژوازی بر متن بحران های اقتصادی، سیاسی و فرهنگی اش، دخالت طبقه کارگر برای حل این بحران به نفع خود و برای سرنگونی بورژوازی را می طلبد.
راه حل ه