جای یدالله، فولاد آبدیده سرزمین داغ خوزستان خالی است

بمحض شنیدن خبر سکته مغزی اش، دلم بشدت شور زد. گرچه قلبی سرشار از عشق به آرزوها و اراده ائی پولادین داشت. اما سالهای سال رنج و آزار، جسم و جانش را ضعیف کرده نگرانی از بابت سلامتی اش بی اساس نبود. دلهره سراپایم را گرفت. فورا پیامی تنطیم کردم و برای رفقای اتحاد بین المللی فرستادم و جویای حالش شدم. اما تا رسیدن پاسخ رفیق فرید پرتوی، تاب نیاوردم و پیامی برای رفیق وریا ناظری فرستادم و از طریق او جویای حالش شدم. او نیز خبر چندانی نداشت.
 برای دریافت خبر بهبود حالش لحظه شماری می کردم تا اینکه آنچه را که نمی بایست می شنیدم را در کمال ناباوری شنیدم. یدالله خسروشاهی از میان ما رفت. او دردم دمای سحر و لحظاتی که میلیونها کارگر برای فروش نیروی بازتولیده شده خود به سرمایه در صفوف طولانی راهی کارگاهها می شدند، پیکر رنج دیده اش  را به سینه خاک سپرد.
تردیدی نداشتم که طولی نخواهد کشید که موافق و منتقدانش دست به قلم خواهند برد و صفات خوب و انسانی و کارنامه سالها مبارزه پر افتخارش را به تصویر خواهند کشید. همینطور هم شد. در این لحظاتی که خاطراتش را مرور می کنم، اطلاعیه و بیانیه های فراوانی را در مقابلم دارم که همه از یدالله می گویند.
منهم یدالله را دوست داشتم و فصلهائی از زندگی و مبارزه اش برایم الگو بود. برای من یدالله فولاد آبدیده سرزمین داغ خوزستان بود. او کارگر پخته وآزموده درون لوله های خرطومی پالایشگاههای نفت آبادان و تهران بود. از نگاه من او از تبار و نسل مابعد کارگران مبارزی چون یوسف افتخاری، علی امید، رحیم همداد و …. بود. کارگرانی که همانند خود او بر روی شنهای داغ خوزستان آبدیده شدند. کارگرانی که با گذشت صد سال از عمر جنبش کارگری ایران نام و نشانشان همچنان زنده است. کارگرانی که ادبیات کارگری ایران و جنوب با نام و فعالیت آنها رشد و نمو کرد. کارگرانی که نویسندگانی چون احمد محمود و دهها نویسنده دیگر قلمشان مدیون آنهاست. بدون تردید، یدالله هم به این تاریخ خواهد پیوست.   
در این فرصت کوتاه بعداز فوتش تمام خاطرات دیدارها، مکالمات و گفتگوهائی که در این سالهای آخر از او داشتم به یکباره در مقابل چشمانم رژه رفتند. اما مانده ام از کجا و کدامینش برای شما بگویم.
یدالله را برای ضبط خاطراتش در برنامه افق جنبش کارگری به سوئد دعوت کردم. با متانت پذیرفت و در فاصله ضبط خاطراتش چند شبی را مهمانمان بود. از گذشته هایش برایم تعریف کرد. از آن لحظه ائی که ساواک برای شکستن اعتصاب کارگران پالایشگاه نفت او را به جمع اعتصابیون می برد و در لحظه ائی که پشت تریبون می رود خون از پایاهای بشدت شکنجه شده اش بر کف سالن جاری می شود. از آرزوهای مشترکمان و راههای رسیدن به آن صحبت کردیم. از موانع و تلاشهائی سازمانیافته ائی که برای به انحراف کشاندن جنبش اصیل کارگران ایران در جریان بود گفتیم.
  در یکی از این شبها خواست که به دیدار رفیق ناصر پایدار برویم. به دیدارش رفیتم. گرچه اختلاف نظرها قابل مشاهده بودند، اما دیدار با او در محیطی بسیار احترام آمیز و بدون اغراق صمیمانه برگزار شد. هر دوی آنها فرزند آن سرزمینی اند که کانون رشد و توسعه جنبش سوسیالیستی طبقه کارگر ایران است. هر دو، دهه ها از عمر مفید و با ارزش خود را با هر درکی که از سوسیالیسم و کمونیسم داشته و دارند، خالصانه در این رهگذر در طبق اخلاص گذاشته اند، طبیعی است که همدیگر را می فهمیدند. دیداری به یاد ماندنی است.
در آن چند روز، کم سن و سال ترین عضو خانواده ما به یدالله عادت کرده بود و از او دور نمی شد. با رفتنش برای ساعاتی در گوشه ائی از او می گفت و یدالله هم در تمام تماسهای تلفنی اش حالش را می پرسید.
بعداز آخرین مصاحبه ام با او در باره اوضاع سیاسی ایران بعداز کودتای انتخاباتی ۲۲ خرداد سوای فرستادن اطلاعیه ها و مقالاتی که می نوشت و برای منهم می فرستاد، کارت تبریکی که برای رفیق ایرج فرزاد و دیگران هم فرستاده بود. برای منهم فرستاده بود و سال نو میلادی را تبریک گفته بود.
خبر مرگ یدالله در حالیکه امیدهایمان بر اینست که شاهد سرنگونی جمهوری اسلامی باشیم و یدالله بارها این را نه به من، بلکه به دیگران هم گفته بود که باید اینبار از تجربه ۵۷ بیاموزیم، جای تاثر عمیق است و من بعنوان یکی از دوستان سالهای آخر عمرش، از مرگ یدالله خسروشاهی این سنگر شکن نسلی از کارگران ایران عمیقا متاسفم. یدالله همانند بسیاری از مبارزین چپ و کمونیست آرزوهائی داشت که آن را با خود به خاک برد، اما یدالله که به انتقال تجربه نسلی از کارگران به نسل دیگر اعتقاد داشت، با او پیمان می بندیم که آنچه را از او به یادگار داریم را به نسل جدید کارگران و فعالین جنبش کارگری منتقل کنیم.
یادش گرامی باد.