چرا جنگ نسلها؟

تحولات اخیر ایران وموج مقاومت مردم (غیر منتظره در شکل گسترده آن) جان تازه ای به مخالفین رژیم غیر انسانی و قانونی ایران داد. باز هم اپوزیسیون خسته از جنگهای داخلی خود، اسیر شتابزدگی های مکرر در بازتاب تحولات داخل ایران بود. نیروهای داخلی با بوجود آوردن اپوزیسیون خارج و داخل از ایران، نیروهای به اصطلاح کار کشته سیاسی اپوزیسیون را غافل گیر کردند ومیدانهای شهرهای دیار غربت  در تصرف نیروهای نا آشنا و بغضا آشنا در آمد.

برای عده محدودی که همیشه حق آب و خاک محل تظاهراتشان را از دیگران میطلبند، حضور اینهمه غریبه آشنا غیر قابل تصوربود. طبیعی است که این عده محدود که در نهان، خار در چشم وگلوی هم میکنند ودر آشکارمتحد، سمت بلند گو هارا به سبز ها حواله دهند . در آن میدان هیچ جایی را برای خود نمی دیدم و متعجب به این کرنش های کودکانه خیره  شده بودم .   اینکه چگونه این نیروی وسیع به شکل متشکل به میدان آمدند را، نه به حساب موسوی می توان گذاشت ونه صرفا بحساب حمایت از مردم ایران. جنگ در میدانهای  شهرهای مختلف خارج از کشوری، تبدیل به جنگ نسلها شد و نه  صرفا حمایت از مردم. اگر تا دیروز صحبت از سازمانها وتشکیلات های سیاسی ویا افراد مستقل بود، امروزصحبت جوانان بود ونسل دو ی ها. این واژه جدید که هرگز گویای خط و مشی سیاسی نبود ازطرف بخشی از هر دو جناح مطرح میشد و خشمهای دیرینه مبدل به اعتراضات تقویمی و شناسنامه ای شد. جوانان قدیم، نسل جوانتر را بچه های پرورده خمینی مینامیدند و گروه مخالف هم به اعتراض، خواهان حذف به اصطلاح پیر و پاتال های قدیم بودند.در این میدان کوچک هیچ کس جایی برای دیگری باز نمیکرد و این آینه شکسته ی کوچک تنها نشانه ای از برخوردهای آینده در ایران را در خود منعکس میکرد. جنگ بر سر پرچم هم بود. اگر پرچم سمبل و نشانه است ، رنگ سبز هم از همین خاصیت بر خوردار است،  سمبل ونشانه ای از یک گروه از مردم! سبزگرایان  یا نمیداند که این سمبل همانند سمبل دیگر یعنی پرچم است ویا میدانند واز همین شروع کار به سبز که رنگ شیعی اسلامیست امکان نمایش و تحکیم  میدهند. اما در بحث هایی که در جریان  بود آشکار بود که گروهی از سبز ها حتی از اینکه سبز رنگ اسلامیست با خبر نیستندو با همگام کردن جنبش خود با سبزهای اروپایی در کنار سبز گرایان اسلامی قرار گرفته اند، اگر چه بخشی دیگر سبز را رنگ تغییر میدیدند.  اما از طرف دیگر بسیاری در کنار رنگ قرمز یا پرچم قرار میگیرند تا بعنوان راست و مزدور شناخته نشوند. فشار از هر طرف نمایان بود وهیجان نفرت و شوق میدان را در بر گرفته بود.  هنوز گروهای سیاسی چپ وراست همیشه یار جمهوری اسلامی، در به دامن زدن جنگ نسلها موفق نشده بودند که نیروهای هم نسل سبز ها، اما مخالف موسوی، هم میدانها را در اختیار خود قراردادند. صف ها متشکل شدند و دعوا های نسلی به پس زمینه مبارزات عقب رانده شد. در این میان تعدادی در آرزوی صف آرایی بیشتر ونمایش این لشکر کشی ها به غیر ایرانی ها، با لب زیرین اهانت میکردند وبا لب بالاشعار اتحاد میدادند. اما این اتحاد پیشنهادی بر اساس تنها مخالفت با جمهوری اسلامی نبود بلکه اعتراض به پرچم بود و نه هرگز به سمبل دیگری چون سبز اسلامی.هرگز مدعیان اتحاد، به   سبز اسلامی اعتراضی نکردند اما به پرچم ها چرا! بعد از اینهمه تجربیات سیاسی آنهم به شکل  محدود به رادیو و اینترنت، به این باور نرسیدیم که هر کس میبایستی با هویت خود در تظاهرات شرکت کند.       طرفداران اتحادوهمبستگی ظاهری چه انتظاری از مخالفین دارند ؟ آیا برای حمایت از مردم (مردم خود از اندیشه  ها و اعتقادات متفاوت تشکیل شده اند) میبایستی هویت های فردی وسیاسی را نادیده گرفت  تا سرنگونی؟ آیا میبایست  بعد از به اصطلاح پیروزی، دست به قتل و غارت یکدیگر بزنیم ویا اینکه از همین حالا تمرین دیدن، دیده شدن، شنیدن وشنیده شدن را تبلیغ و آغاز کنیم. مگر در خیابانهای ایران سال ۵۷ به پرچمها وتشکیلات ها اعترا ض داشتید؟ تنها معترضینی که من بیاد میارم، لومپنهای حزب الهی بودند ولاغیر!

دوستان متحد با شعار اتحاد، از خود سوال کنید،  چرا بجای رنگین کمان و حضور همه رنگها  فقط محدود به سبز باید بود؟ نیروهای طرفدار مدرنیت و دموکراسی هم باهمان فرهنگ حذف  و جعل، قدم به میدان بر می دارندکه دشمنشان. صحبت از سبز و قرمز و نارنجی وزرد وسیاه تنها نیست ، صحبت این تشکیلات و یا آن جریان سیاسی خوب و بد هم نیست. ما دچار مشگل فرهنگی هستیم که مبارزات را در همه عرصه ها به انحراف میکشاند. در همه جریانات افراد سیاسی وانسانی وجود دارند که از لمپنهای درون تشکیلات و گروه و سازمان خود همچون همه ما ،از آنها شرمنده وبیزارند. بهتراست که هر جریانی در درون خود به لمپنهایی که تحت عنوان  نفرت از جمهوری اسلامی دست به آزار واذیت دیگران میزنند را، با برخورد فرهنگی آماده مبارزه سیاسی به شکل انسانی تقویت کنند تا اینکه از مردمی نام ببرند که برایشان چهره ندارند. سیاسی ایرانی، عاشق و شیدای مردم بی چهر ه است، اما تا این مردم چهره میگیرند  و میشوند من و تو؛ و دیگر در بهشت خیالشان نیستیم و زمینی میشویم ، دست به سرکوب و  نابودی این چهره میزنند. تحولات اخیر نشان داد که هیچ جریانی، خواهان تغییر این لمپنهای درونی اش نیست ، چرا که لمپنش سپر حمله هاست و بازوی نفرت عمیق او از دیگری.  اگر این لمپن، عمله ی کارهای عملی باشد، بزند و نابود کند، درسفارت بشکند وصفیر  کشد، همه گناهانش شسته میشود و   دوباره میشود قهرمان ،اما به کوچکی یک مور و بیشرمی یک خیانت.  متاسفانه افراد و گروههای اپوزیسیون که تنها نقطه اشتراکشان نفرت از یکدیگر است و نه صرفا جمهوری اسلامی  همین لومپنها را برای دادن فراخوان به تظاهرات و گرد همایی استفاده  میکنند و دقیقا به همین خاطر نیروهای مستقل که نه سبزند و نه تشکیلاتی را به کناره های میدان میکشانند. خوشحالی من از تحولات اخیر ایران نه تنها امید به براندازی این سبز متعفن
سی ساله است، بلکه به این امیدهم هست دبگر مجبور نباشم  در کنار این لمپن ها بایستم، انهم تنها برای یک حضور گوشتی در یک تظاهرات ویا یک فریاد مرگ بر این و آن. کاش میشد ۲۰ میکروفون خرید و دعواهای اپوزیسیون را هم به پایان رساند، اما متاسفانه حتما یکی از آنها همه بیست میکرفون را در اختیار خود قرار میدهد و عابرین غیر ایرانی را با فارسی سلیس آگاه میکنند.  گروه های کوچک ۱ تا ۳ نفره دوباره با هم بر سر همه چیز میجنگند و نامه های تکراری را به قلم طلای امضای خود سیاه میکنند، سیاه تر ازشب! چشمان بعضی از آنها، شما را در میدان، سنگسار میکند و اوی لمپن شحنه کشان، میدانش را میخواهد زیرا امضا کرده است. متاسفانه جنگ که فرسایشی شد بسیاری از مخالفین شبیه دشمن شدند و از همان ابزاری استفاده  کردند ومیکنند  که دشمنشان بر خودشان و ملتشان کرد!  استکهلم زیبا بعد از ورود به شما دو امکان میدهد، یک چهارشماره برای کنترل دولتی سوئد و یک پرونده سیاسی با هرگونه تهمت و حدس وگمان از طرف دولت  خیالی در تبعید. بگذریم از شعبده بازیهای سیرکهای کهنه!  اما نیروهای ایوزیسون اسلامی از چپ وراست با جلوانداختن باصطلاح جوانها به دنبال چه هدفی هستند؟ آیا برای اینست که گذشته را دفن کنند ویا آنها را سپر درگیری ها خود قرار دهند. فرق بزرگی که میان جوانان این نسل و نسل انقلاب ۵۷ وجود دارد ، اتفاقا درجه آگاهی آنهاست، آنهم آگاهی که با انقلاب تکنولوژیک همراه است. کاش میشد بجای پند واندرزهای بی پایه که تنها ناشی از لاف زدنهای انقلابی و غیر انقلابی است، فضا را بازکنیم تا این نیروها، خود در عرصه عمل به تاکتیک ها و استراتژی های ابداعی خود، دیکتاتوری اسلامی را سرنگون کنند. چرا که این پند و اندرزها در عمل هنوز به خود جوانان قدیمی، نه تنها کمکی نکرده بلکه باعث پراکندگی ها و بدبینی های ابدی و ازلی در بین توده های خار ج از ایران شده است. این خصلت ابدی تنفر هاست که شعار اتحاد را بی رنگ و غیر ممکن میکند. نسل جوان قدیمی هنوز در انتظار مرگ پر افتخار خود تحت نام این و یا آن جریان سیاسی عاجزانه به دنبا ل جوانان عاصی میگردد  تا منبر های پوسیده خودرا، تنها با یاران تابع و دنباله رو پر رونق کنند. خوشبختانه این نسل، به حماقت نسل من نیست که با این رهبران خودرای وپرخوان و پر گو، اما  کم دان ،کور کورانه خودرا در اختیار آنها بگذارد.  خان هایی را که ما بعنوان رهبر پذیرفته بودیم شبها در بستر استراتژی های بی نام و نشان غلط میخورند واز ترس محاکمه های آتی برای خیانت هایشان به مردم، تقاضای بخشش از نسل اندر نسل میکنند. نا رهبرانی که با خونهای قهرمانان گذشته خودرا میشورند و بر گرده دیگران سوار میشوند. جنبش سبز اما هرگز یکدست نیست و مدعیان خارج از ایرانش نیز هرگز نمایندگی آنهارا نمیکنند، چه جوان باشند ویا چه پیر وچه زن وچه مرد. در شرایط خفقان ایران طبیعی است که مردم خسته ، اما آگاه ازاین دعوای خانوادگی مذهبی ونه سکولار استفاده کنند واعتراض یکپارچه خودرا به نمایش جهانی بگذارند. در نماز جمعه اخیر، جوانان غیر مذهبی خطوط مذهبی و مقدس نماز جمعه را شکستند، دخترو پسر در کنار هم نماز خواندند آنهم با کفش.  دوستان سبز به اصطلاح جوان خارج از کشور ، کدام دختر ویا پسر مذهبی است که نداند مرد در کنار زن نماز نمیخواند ویا با کفش سجده مقدس را آلوده نمیکند. باز هم میگیوید که این معترضین سبزند وموسوی خواه؟ آیا هرگز این سوال به فکرمان رسیده که اگر شرایط ایران آزاد بود وخانواده من و شما امکان انتخاب داشتند آیا هنوز هم خط سبز را انتخاب میکردند؟  خوشبختانه بخشی از خط سبز در خارج و هم در ایران تسلیم سازش موسوی هم نشدند و خواهان ترک دیکتاتورها شدند. امروزه نه تنها ایوزیسیون همیشگی رژیم، بلکه اپوزیسیون نو پای رژیم هم کنترلی بر اعتراضات دامنه دار مردم ایران را ندارند. همانطور که در انقلاب ۵۷ هم کنترلی بر روی جوانانی چون من نبود. آنروز ها هم من  و امثال من، خارج از کشوری ها را غریبه می دیدیم و تنها به شورو رویای سرنگونی فکر میکردیم. اما هیجانات من،  تنها در ساختن فیلمی از سنگسار خلاصه شد و مثله وخسته شاهد دورادور کشتاها وسنگسارهای روحی و جسمی . تنهایی وبی اعتمادی من به نیروهای اپوزیسیون اما هرگز باعث نشد که خودم رادرجبهه موسوی صاحب نظم نظام قدیم بدانم. برای فرار از بدتر، انتخاب بد همیشه راه حل نیست، انسانهای باهوشی چون شما نیازی به موسوی ها ندارند. بودند ابلهان ومزدورانی که خمینی را هم نماینده مردم دیدند، در ماه و ستاره و زمین جایگاه دادند و همانها این نظم خونین را برای شما به ارث گذاشتند.   اگر مردم در ایران هرروزه با شگردهای مختلف در حال شکستن سد های این جنون مذهبی نمای رژیم هستند، شما در خارج از کشور با داشتن اینهمه امکانات آزاد برای انتقال تفکر و آرزوهای دوستان وخانواده خود درایران، خود را محدود کرده و دست به سانسور دیگران میزنید. شعارهای زیبای شما، از جمله زندانی سیاسی آزاد باید گردد، تنها محدود به زندانیان سیاسی اخیر است. زندانهای جمهوری اسلامی هرگز خالی نشد مگر با کشتارهای دسته جمعی ومثله کردن روحی زندانیان آزاد شده، کاش این دفاع از آزادی شما تداوم داشت و بودید و مبارزه میکردید. بدنبال رای تان هستید با زدن رای دیگرانی که هرگز امکان دادن رای را هم نداشته اند. این آزادخواهی محدود در شان دانش و تجربه این نسل که در دو کشور زندگی میکند و مییبند ونمیبیند نیست، مرزهای خودسانسوری بدست شما ساخته شده. چرا