کلامی از آتش
و طلای مذاب خونی که لبانت را خیس می¬کند
بازتاب زلال اشکی ست
که بی¬شتاب فرود می¬آید
تا دلاوری¬ها و به خون خفتنت را
در پیشگاه مردم جهان شهادت دهد
این کیست که مدام
ترا به نام صدا می¬زند
توفانی¬ترین کلام
آن کلام جادوئی ست
زبانی ست ترجمان همه زبان¬ها
کلام کشور دوستی ست
که طعم گس پیروزی را
به شور- تلخی خون خیابان آغشته می¬کند
ایستاده در باد
با چشم¬اندازی از خورشیدوش افق¬
با چشم سوزان شگفتی¬ها
#
در موج سرخ خیابان
از میهنت کشور تازه¬ای بساز
و لبخندها و شکوفه¬ها را
بر پرچمش نقش بزن
ایستاده بر منظر افق
با پنجه¬ای در افکنده در موی باد
ترانه¬های انقلاب را
مدام بخوان
باران درنگ کرده است
تا بر اشک مادران تو بنگرد