از من بترس ( شعر )

از من بترس

دشمن من
از من بترس
در آن هنگام
که خانه خود زندانی ست
 چراغ های آزادی خاموش
و من در دل تاریکی می رویم

از من بترس
در آن هنگام
که فضا برای نفس کشیدن تنگ
سخن ها نا گفته در گلو خاموش
و حقیقت واژه ایست به دار آویخته

از من بترس
در آن هنگام
که در خیال خود بیهوده گمان می کنی
که با زور, زندان و توحش
حس آزادیخواهی را از من گرفته ای

از من بترس
در آن هنگام
که از نیروی کار من سرمایه می آفرینی
و با گارد ویژه, نیروی انتظامی, بسیج, سپاه و ارتش
می خواهی ریشه کنم کنی

من فریاد کارگر ستمدیده
من بغض ترکیده زن در تبعیض
من بانگ آزادیخواهی جوانان
من صدای گریه کودکان پا برهنه
من آه مادران نالانم
من بلوچم, فارسم, عربم, ترکم, کردم, لرم, ارمنیم…….
من خشم بیدار مردمم

من یک زندانی سیاسیم
دشمن من:
نظام سرمایه داری
آرزوی من:
آزادی, برابری, حکومت کارگری
 مرا زندانی کن
من در گهواره کودکان شیرخوار میرویم
شکنجه ام کن
در مدرسه ها میرویم
بر صورتم بکوب
در دانشگاهها میرویم
بر بدنم ضربه وارد کن
در خیابانها میرویم
به دارم بیاویز
در مزرعه ها میرویم
تیربارانم کن
در کارخانه ها میرویم

من و تو هم زادیم
تا آن زمان که تو زنده ای
و یک انسان اسیر در جهان باقیست
من هم میرویم

همین امروز که گمان میکنی
در زیر شکنجه خوردم کرده ای
و مرا به زانو افکنده ای

از من بترس
از نگاه نفرت آلودم بترس
و مرگ خود را در آیینه نگاهم ببین
زیرا که تا نابودی کامل تو
من باز هم
میرویم
میرویم
میرویم                                                                            

ناهید  وفایی            ۰۹ .۰۶٫۰۷