بحران سرمایه داری و مارکسیسم

فرخ فرخی : مقدمه – در ماههای گذشته شاهد قلم زنی های  متنوع ای در مورد بحران جاریِ سرمایه داری و توجیهات علل این بحران و بحرانهای سرمایه داری بطور کلی بوده ایم. البته این نتنها موجب تعجب نیست، بلکه در واقع بجز این هم نمیتوان انتظار داشت.

 چراکه بحرانها، بسته به شدت وخامت و  وسعتشان کمتر یا بیشتر، شیرازۀ شیوۀ تولید سرمایه داری را و قاعدتأ با آن کل جامعه را بلرزه میاندازند، و از این طریق همۀ طبقات اجتماعی را در آن درگیر میکند. هر بار که بحرانی تازه بروز میکند(یا صحیحتر است که گفته شود هر گاه این بیماریِ مزمن سرمایه داری حاد میگردد) این توجیهات و تفسیرها از نو سر برمیآوردند، اما نکتۀ قابل توجه این است که اینها را علارغم ظاهر رنگارنگشان میتوان و باید به دو دستۀ اصلی تقسیم کرد و این تقسیمی است که بیش از یک قرن قدمت و اعتبار دارد. یا این قلم زنی ها در جهت منافع تاریخی ــ طبقاتیِ پرولتاریاست واز این جهت منطبق با مارکسیسم و سوسیالیسم علمی است. یعنی اینکه فریب ظواهر قضایا را نمیخورد، دست به ریشه میبرد و در هر لحظه و هر کلام مترصد آشکار کردن تضادهای طبقاتی در پس پدیده هاست. و یا اینکه، خواسته یا ناخواسته، آگاهانه و یا از روی ناآگاهی، توجیح گر سرمایه است. خلط مطلب میکند، معلولها را بجای علل مینشاند، قادر نیست به عمق مسئله برود و هدف و سرانجامش از زیر تیغ بیرون کشیدنِ شالودۀ نظام سرمایه داریست.

 

در مورد اول شکی نیست که آموزش آموزگاران مارکسیسم بحد کافی روشن است و آنها با این قضیه بنوبۀ خود تسویه حساب کرده و به روشنی توضیحش داده اند. شرح این مهم موضوع بحث این مقاله است. برای مارکسیسم بعنوان بیان تئوریک جنبش پرولتری در هر مورد موضوع بر سر نشان دادن تناقضات ذاتی و اساسیِ و ناگزیریِ درگذشتن از اوضاع متناقض اجتماعی حاکم و اثبات فناپذیریِ آنها میباشد. این اساسی ترین وجه مشخصۀ این تبین از تباینات تئوریک جنبشهای دیگر طبقات اجتماعی که سعی در حفظ این نظام متناقض دارند میباشد.

 

مورد دوم اما تنوع بسیار دارد. هر کدام به تناسب جایگاهش در صف سرمایه و نظام کارمزدی، تفسیر خاص خود را دارد. اما همه در یک چیز با هم مشترکند و آن اینکه منشأ موضوع باید در خفا بماند تا بهر طریق که شده کلیت نظام حاکمیت سرمایه محفوظ بماند. لذا گاهأ یهودیِ رباه خوار، گاه بورس باز وال ستریت، زمانی تاجر و دلال بی مبالا و کارخانه دار طماع و . . . مسبب معرفی میشوند. در بهترین حالت دلیل بحران به گرایش نزولی نرخ سود، یا سرریز بازار و غیره رجوع داده میشود که چه آگاهانه باشد، همانند دستگاه عریض و طویل چپ سرمایه که برای مسموم کردن مارکسیسم و کاهش حدت تضاد طبقاتی طراحی شده اند، و چه از روی ناآگاهی و غالبأ با نسخه برداریِ کور از آن قبلی صورت گیرد، در هر صورت آب به یک آسیاب میریزد. صرفنظر از جیره خواران مستقیم سرمایه(ایدئولوگهایش، دولتهایش و غیره) که در واقع بحران را ناشی از خود این شیوۀ تولید نمیدانند و مغرضانه آنرا مخفی میکنند، تفسیرهای نامبردۀ دیگر نیز با عمده کردن یک جنبه از پروسۀ تولید سرمایه داری، مثلأ گرایش نزولیِ نرخ سود، مانند هر برداشت یکطرفۀ دیگر به دگم گرایی کشیده شده و بجای ریشه یابی مسئله متوسل به عواملی(کم و بیش مهم) هر چند دخیل درپدیده اما فرعی میشوند و از این طریق مرکز توجه را از تناقضات ذاتی و ریشه ای سرمایه داری منحرف کرده و به معلولهای این تناقضات میکشانند.

 

و اما خود موضوع:

 

همانطور که اشاره شد، شیوۀ تولید سرمایه داری و اشکال حرکت آن، بنحوی علمی و در جزئیات توسط مارکس و انگلس تحلیل شده است. آنچه در اینجا میآید اهم و مفاد این بررسیهاست. آموزش آنها در مورد این بحث برخاسته از درک مادیِ تاریخ آنها میباشد، همانگونه که این درک در واقع هسته و پایۀ اصلی تبین مارکسیستی را بطور اعم تشکیل میدهد. بر مبنای این درک، شالودۀ همۀ نظامهای اجتماعی تولید است و در دنبالۀ آن مبادلۀ محصولات تولیدی. نوع توزیع این محصولات و لذا سازمان طبقات اجتماعی نیز بر اساس شیوۀ تولید و نحوۀ مبادلۀ محصولات آن میباشد. در نتیجه از منظر مارکسیسم علل پایه ای تمام تغییرات اجتماعی و دگرگونیهای سیاسی همه در تغییرات شیوۀ تولید و مبادله است.

دراینجا لازم است که پروسۀ تولید اجتماعی بشکل کلی بررسی شود چون موضوع بر سر ریشه یابی پدیده ایست که ذاتیِ سرمایه داری است. تولید کالا، یعنی تولید بمنظور مبادله، عمر بسیار طولانی ای دارد، اما فقط در دورۀ حاکمیت سرمایه است که شکل مسلط ویا در واقع بتدریج تنها شکلِ شیوۀ تولید میگردد. این را میتوان همچنین بمثابۀ چیرگیِ روزافزون ارزش مبادله به موازات تکامل شیوۀ تولید سرمایه داری دید.

در قرون وسطی تولید مبتنی بر ارزش مصرف بود، یعنی اینکه انگیزۀ اساسی تولید رفع نیازهای شخصی بود. دهقان و خانواده اش صاحب ابزار کار خود بودند و تصاحب محصولات نیز جنبۀ فردی داشت و بر اساس کار شخصی بود. در نتیجه یا مبادله ای صورت نمیگرفت و یا اگر هم میگرفت جنبۀ استثناء داشت. تازه از زمانیکه دهقانان و پیشه وران به تولیدی بیشتر از حوائج خود دست یافتند، کالا و مبادله معنی پیدا کرد. مبادلۀ محصولاتی که اضافه بر نیازهای آنها بود به آن محصولات ماهیت کالایی داد و بتدریج باعث پیدایش بازار شد. اما این اضافه تولید و مبادلۀ منتجه از آن و آن بازار بوجود آمده، بسیار محدود
بودند.

با توسعه و تکامل نیروهای مولده، تولید کالایی وزنۀ هر چه سنگین تری در جامعه میشد. همراه با این مبادلات رشد کرده و بازارها گسترش می یافت. این تحولات نطفه بندی سرمایه داری در دل نظام فئودالی بود. شیوۀ مبادلۀ فئودالی دیگر نمیتوانست جوابگوی این تکاملات ابزار تولید و گسترش مبادلات و بازار باشد. این شیوۀ تولیدی جدید با عاملش، بورژوازی، نظام فئودالی را داغان کرد و بر ویرانه های آن بنای سرمایه داری را نهاد. او با تجمع کارگران در زیر یک سقف برای تولید یک کالای واحد، اولین نوع گسترش دامنۀ پروسۀ تولید را آغاز کرد. بتدریج شکل تولید کالایی دست بالا گرفت و با تقسیم کار و مانوفاکتورها تولید مادی رشد روزافزون نمود. مبادلات بشکل محلی دیگر جوابگوی میزان تولید نبودند و با اکتشافات جغرافیایی و مستعمرات بازارها ملی شد و بازار جهانی متولد شد. از این ببعد تأثیرات دوگانه شدند. رشد مداوم نیروهای مولده، بازار و مبادله را، و این دو نیروهای تولیدی را تکامل و گسترش دادند. شیوۀ تولید کالایی شکل حاکم و ایجاد ارزش مبادله ای اصلی ترین انگیزۀ تولید مادی شده بود. با پیشرفتهای علمی و استفاده از آنها در تولید، صنعت بزرگ پا به صحنه گذاشت و نیروهای مولده آنچنان رشد و نموی کردند که در تمام طول تاریخ انسانی سابقه نداشت. ایجاد ارزش مبادله به تنها انگیزۀ تولید مادی مبدل شد. بازار جهانی گسترش عظیمی یافت و شیوۀ تولید سرمایه داری خود را به اقصا نقاط جهان تحمیل کرد و جهان را یکپارچه در شبکۀ تار عنکبوتیِ خود فرو برد و تمام ملل را بهمدیگر وابسته کرد.

 

همۀ این رشد بیسابقه و تکامل گستردۀ نیروهای مولده توسط بورژوازی نمیتوانست بدون تبدیل وسایل تولید منفرد به وسایل تولید اجتماعی انجام گیرد. در کنار تولید منفرد قرون وسطایی بتدریج تولید اجتماعی پا به عرصۀ وجود گذاشت. وسایل تولید دیگر نمیتوانستند همگی توسط یک نفر بحرکت در آیند بلکه میبایست توسط اجتماعی از کارگران بکار گرفته میشدند. خود پروسۀ تولید نیز از یکسری اعمال انفرادی به سلسله ای از حرکات اجتماعیِ متصل و وابسته بهم مبدل گردید. بنابراین محصولات دیگر نتیجۀ کار شخصی منفرد نبودند بلکه در هر مورد محصولی بغایت اجتماعی شده بودند و هیچ کس دیگر نمیتوانست ادعا کند که او محصول را ساخته است.

 

این ابزار کار اجتماعی شده، محصول اجتماعی شده و پروسۀ تولید اجتماعی شده، در تمام  شیوۀ قدیمیِ تولید انقلاب کرد، اما خصلت انقلابی اش برسمیت شناخته نشد. و این در واقع در شیوۀ تولید سرمایه داری ابزاری گردید برای توسعه و تکامل تولید کالایی. شکل تصاحب محصولات کمافی سابق تصاحب مبتنی بر تولید کالایی ماند. این بدین معنی است که علارغم اجتماعی شدن بینهایت تولید در نظام سرمایه داری وسایل تولید و محصولات تابع شکلی از تصاحب اند که پیش شرط آن تولید خصوصی است و در واقع این خود بورژوازی بود که پیش شرطهای این شکل از تصاحب را از بین برد.

 

همین ناسازگاری تولید اجتماعی با تصاحب سرمایه دارای نطفۀ تمام تعارضات و ناهنجاریهای این نظام را در بر دارد و همین تضاد و ناسازگاری است که به این شیوه خصلت سرمایه دارانه میدهد.

 

تنها شکل باقیماندۀ پیوند اجتماعی در نظامات پیشرفتۀ سرمایه داری مبادله است. شکل غالب رابطه در این نظام رابطۀ خرید و فروش نیروی کار یا رابطۀ کارمزدیست. این رابطه که در دوران فئودالیسم استثنایی بود با فروپاشیِ آن نظام رفته رقته به شکل غالب نظام سرمایه داری بدل میشود. جدایی تولیدکنندگان از وسایل تولید و تمرکز آنها در دست سرمایه داران، پراکنده شدن خدمۀ فئودالها، بیرون رانده شدن دهقانان از زمینهایشان، تحلیل رفتن کار دستی همه از جمله عواملی بودند که باعث رشد روزافزون جمعیتی شدند که حالا دیگر بجز نیروی کار خویش همه چیز را از دست داده بود، یعنی به تسلط رابطۀ کارمزدی در سرمایه داری انجامیدند.

از همین جاست که تضاد بین تولید اجتماعی و تصاحب سرمایه دارانه خود را بصورت تضاد آشتی ناپذیر بین پرولتاریا و بورژوازی مینمایاند.

 

در محیطهای کار سازماندهی کار بشکل اجتماعی و تقسیم کار با برنامه، که از همان دوران مانوفاکتورها مرسوم شده بود، انجام میگرفت و با تکامل سرمایه داری هر چه بیشتر بارز و مشخص میشود، چیزیکه در تضاد با نوع تقسیم کار طبیعیِ فئودالی بود و دست آخر نیز آنرا از صحنه بیرون کرد و خود انقلابی در شیوۀ تولید بود. اما علارغم این با برنامگی درون کارخانه ای، در مجموع جامعه هرج و مرج حکمفرماست. هر کس با وسایل تولید تصادفأ در اختیارش و برای نیاز مبادله ای شخصیِ خود تولید میکند. هیچکس نمیداند چه مقدار باید تولید کند و چه میزانی از این تولید قادر است که به بازار راه یابد و چقدر از آن مورد نیاز و قابل فروش است.

در اینجا تضاد بین تولید اجتماعی و تصاحب سرمایه دارانه خود را بصورت تضاد سازمان تولید بابرنامه در هر محل کار با هرج و مرج تولید در مجموع اجتماع بر