قهر خدایگان سرمایه

ایرج فرزاد : "جدال بر سر اقتصاد" یا آنچه که "بحران مالی" در آمریکا و اروپا نام گرفته است، بر جدال اساسی تری متمرکز شده است و آن نه جدال بر سر اقتصاد فعلی که توجه به مکان انسان در اقتصاد سرمایه داری حاکم و دیکتاتوری سرمایه و پول در سرتاسر این کره خاکی است.


در آمریکا، مقامات و نهادهای مختلف حکومتی، از بوش گرفته تا سنا و کنگره نمایندگان طرح آوردند، بررسی کردند، برگشت دادند و کمیسیون تحقیق راه انداختند و سرانجام به تصویب کنگره، طرح تجدید نظر شده مجلس سنا برای اختصاص بودجه ۷۰۰ میلیارد دلاری، پیشنهاد اولیه بوش، مورد توافق قرار گرفت. در لابلای بحث و جدلها، معلوم شد که حزب "پریزیدنت" بوش و "سناتور مک کین"، حزب جمهوریخواه، موافق طرح ۷۰۰ میلیارد دلاری برای "نجات" بانکها و موسسات مالی و شرکتهای مسکن و وام دهندگان اعتبارات رهنی و به این ترتیب اعاده "اعتماد" به سیستم مالی و بانکی آمریکا، به این شیوه نبودند. استدلالشان کلاسیک بود: دولت نباید در مکانیسمهای سرمایه داری و "قانون بازار و رقابت سرمایه" دخالت کند، "ما که سوسیالیست نیستیم"! اما نه تنها دولت آمریکا، بلکه دولت انگلستان و بانک مرکزی اروپای واحد، ناچار شدند در مقابل دیکتاتوری پول و سرمایه و آنجا که این رقابت "آزاد"، از لاشه فرد سرمایه دار و بانکهای "خصوصی" نیز گذشته بود، در برابر قدر قدرتی قهر و غضب بت دنیای سرمایه داری، تکانی بخورند و اعلام کنند که به این سادگیها در برابر قربانی شدن مالکان درشت تر حقوقی بر پول و سرمایه، تسلیم نمیشوند. آنطرفتر بردگانی که طی نسلها این قدرت عظیم مالی و پولی و سرمایه را خلق کرده و خود، ناتوان و بریده از هر امکان مقاومت، نظاره گر بلاتکلیف این جدال بودند، شب و روز را در کابوس و دلهره گذراندند. در کنار و همگام با این بحران مالی، سیری از بیکاری و بیکار سازی در سراسر آمریکا براه افتاده بود. طی نه ماه سال جاری میلادی، فقط در آمریکا ۶۰۰ هزار نفر شغل خود را از دست دادند و این به نوبه خود دست آنان را از پرداخت اقساط منازل مسکونی و رهنی شان کوتاه کرد. بسیاری ناچارا منازلشان را ترک کردند و بسوی دیگر افراد خانواده و یا قوم و خویشها و دوستان پسر و دختر خود اسباب کشی کردند. بلافاصله موجی از تهاجم به زندگی شهروندان در همه ابعاد براه افتاد، شرکتهای بیمه "درمانی" و مطب پزشکان و بیمارستانها، که بویژه در آمریکا، به نسبت کلفتی کیف پول "مشتریان"، "خدمات" ارائه مبدهند، یکی یکی عذر بیماران و مریضهای عادی و "اورژانس" را خواستند. کودکان را از مهد کودک به خانه های از این پس نامعلومشان پس فرستادند و به ذهن معصوم کودکانه شان "فهماندند" که آنها دیگر حق بازی با اسباب بازیها و محبت معلمین و سرپرستان خود در مهد کودک و شیرخوارگاه را ندارند. بسیاری از "ناتوانان" جسمی و روحی و بازنشستگان و کهنسالان، به حال خود رها شدند و پس اندازهای محقر سالیان و برای "آینده" خود و فرزندان، صرف زندگی امروز شد. تعهد خانواده ها و دوستان و نزدیکان برای تامین مالی ادامه تحصیل و زندگی عزیزانشان ناچارا لغو شدند و فضائی از تیرگی همین فردای پس از امروز بر زندگی میلیونها نفر سایه انداخت. امکانات و وسائلی که تاکنون جزء ملزومات معمولی زندگی بود، از دست رفتند و ماشینها و قایقها و وسائل زندگی با نوع اسقاط تر و ارزانتر و دست دومی تر و "کم مصرف" تر تعویض شدند. مشتریان بازارهای متوسط لباس و پوشاک به مغازه های دست دوم فروشی روی آوردند و  در این میان بساط خیرات و حسنات کلیساها که بین مردم فقیر و اضافه شده به خیل بیکاران و بی مسکن ها و کارتون خوابها، غذاهای "اهدائی" ثروتمندان "نیکوکار" و خداپرست را توزیع میکردند، رونق گرفت و دست بی پناهان ناتوان و بی اختیار شده به آستان خدا برای شکرگزاری بر این مسکین نوازی ثروتمندان با ایمان و باز شدن روزنه نور الهی در دل آنان، به هوا بلند شد. خداوند متعال سرمایه به این ترتیب به مدد خالقین واقعی جهنم مخلوق خود شتافت تا خشم و نفرت از منشا آنرا، به مشیت الهی و چاره آنرا در  شفقت دل بی رحم بت و خدای واقعی سرزمین جستجو کنند.  تهاجمی که ظاهرا ربط مستقیمی به بازار بورس و "نرخ بهره" و بانکها و شرکتهای رهنی و مسکن ندارد، به سطح زندگی و معیشت واقعی مردم آغاز شد. به این ترتیب در یک تسلسل زنجیروار و تصاعدی، انبوه عظیمی از  صدها هزار نفری که در آمریکا در معرض از دست دادن خانه های مسکونی خود که "بانکها"یشان و اعتبار دهندگانشان ورشکست شده بودند، قرار گرفته بودند، از دایره عطوفت و مهربانیهای بسته "نجات" ۷۰۰ میلیارد دلاری بیرون افتادند. اما همه جا، در همان آمریکا و اروپا و انگلستان، صف بستند تا از محل پول مالیات دهندگان، "اعتبار" و کسب و کار بانکداران و قماربازان بازار بورس و "وضع بحرانی" بانکهای رهنی را اعاده کنند. سه کشور فرانسه، آلمان و اسپانیا، با اختصاص یک تریلیون و ۳۰۰ هزار میلیارد دلار، یعنی رقمی در حدود دوبرابر بسته نجات دولت آمریکا، به یاری بانکهای در معرض ورشکستگی برخاستند تا با پیش خرید بخشی از سرمایه های در معرض "خطر"، از سقوط "سیستم مالی" جلوگیری کنند. و این مبلغ عظیم و کلان فقط ۳ درصد سرمایه بانکهای مذکور است! در سوئد همزمان با دم گرفتن با این مناسک تعظیم بر آستان بت قهار سرمایه، فقط در یک مورد، عذر سه هزار کارگر کارخانه "ولوو" را خواستند.

در انگلستان، بانک مرکزی با دخالت و تصویب دولت و دخالت مستقیم گوردن براون نخست وزیر، اعلام کرد که سرمایه چند بانک بزرگ و موسسه اعتبارات رهنی را یکجا خریده است و آنان را "ملی" اعلام ک
رده است. و  این تعویض مالکیت سرمایه بانکی از خصوصی به دولتی، کمترین لطمه ای به سرمایه سرمایه داران و بانک داران و قماربازان نازنین مالی نزده است، در حالی که هزاران نفر که حفظ منزل و سرپناهشان، به قدرت بازپرداخت وامهای رهنی بستگی مستقیم دارد، در دلهره و هراس، به تعویض جا و مکان مالکان حقوقی سفته بازان و قمار بازان و سرمایه داران شرکتهای مسکن و بانکها، هاج و واج، نگاه میکنند. در همه موارد دولتها صراحتا اعلام کردند که هدف آنها از "دخالتگری ها در اقتصاد"، "تضمین" اعاده اعتماد به بانکداری و بازگرداندن قدرت بلامنازع پول و سرمایه و جلوگیری از سقوط "اعتبار" آنهاست.

بحران مالی که تظاهر پولی بحران اقتصادی سرمایه داری در کشورهای "کلاسیک" آنست، به نحو برجسته ای تضاد سیستم سرمایه داری با نفس زندگی انسان، و بی ارادگی انسان خلاق همه نعمات در برابر مخلوقات خود، سرمایه، را به جلو صحنه رانده است. سرمایه داری حتی در مقابل صاحبان حقوقی خود در هیات افراد، هیچ رحمی جز همان قانون ارزش افزائی و سیر تمرکز دائمی آن در دست تعداد هر چه کمتری، ندارد. این بحران به همه ما نشان داد که هر اندازه انسان بیشتر کار میکند، بیشتر نعمات می آفریند، بیشتر خلاقیت از خود بروز میدهد، تا زمانی که قانون سرمایه و تمرکز آن و کسب سود حاکم است، سرمایه قدرتمندتر و مهمتر از آن، در بیرون از کنترل تولید کنندگان در برابر آنها قرار میدهد و چون هیولائی ناشناخته و بیگانه در برابرشان و علیه شان قد علم میکند. در یک حساب سر انگشتی بروشنی میتوان دید که از محل همان اعتبار "مالیات دهندگان"( که شهر وندان و تولید کنندگان جامعه اند) یعنی از مجموع مبلغ ۳ تریلیارد دلاری بسته "نجات" مشتی انگشت شمار بانکدار و سرمایه دار و قمار باز مفت خور بازار بورس و سفته بازی، میتوان نه تنها شهروندان را از خطر بی مسکنی نجات داد، بلکه بسیاری رفاهیات را در سطح اجتماعی گسترش داد. میشد نه تنها کودک را از مهد کودک به خانه ناکجا آباد، نفرستاد، بلکه صدها هزار دختر و پسر جوان را صاحب خانه کرد، دانشگاههای جدید راه انداخت و خلاقیت و توانائیها را توسعه داد. میشد سالخوردگان را در مراکز پیشرفته تری در پناه گرفت و معلولین و ناتوانایان بیشتری را یاری کرد و  اعتماد به نفس شان را اعاده کرد.  اینها نمیشوند، چون، برای سرمایه داری و سرمایه، "نمی صرفد"، چون انگیزه سود است و سود آوری و تمرکز قدرت اقتصادی در دستان تعداد هر چه کمتری از جمعیت، چون سرمایه فقط با محکمتر کردن زنجیر بردگان خالق خود، میتواند بر جا بماند. آیا مناظر این بحران پولی و مالی به همه ما نشان نمیدهد که بزیر کشیدن قدرت غضبناک بت سرمایه، راه نجات از نکبت سرمایه داری است؟ و آیا بشر محق نیست که در جامعه رها از سلطه خوفناک دیکتاتوری سرمایه، و در جامعه آزاد انسانی، کاغذ توالتها و خود توالتها را به نقش این اسکناسهای منفور منقش کند و روی کاسه توالتهائی ساخته از "طلا" و "فلزات و شمش های گرانبها" بنشیند؟ و آیا جالب نخواهد بود که در چنان توالتهائی داستان یک مشت راهزن تاریخ و سژمایه داران و قمار بازان بازارهای بورس را، آنهم با ضمیر ماضی بسیار بعید، همزمان خواند تا نظم ضدانسانی سرمایه داری و دیکتاتوری پول و سرمایه، ضمیمه و مکمل اوقات دفع کثافات و نجاسات شوند؟ 

و سوال این است که نیروی محرکه این انقلاب رهائیبخش کجاست؟ از آن نیروهائی که در غرب خود را "سوسیالیست" میخوانند، در این مهمترین دوره و زمان که زندگی انسان در ابعاد میلیونی در رعب و وحشت، بی اختیار مانده و در کابوس دلهره مات و متحیر مانده است، در هیچ جا خبری نیست و هیچ بحث و جدل "داغ" و مبارزه ایدئولوژیک و "افشاگری"های رایج در این دوایر را بر سر این معضل گریبانگیر میلیونها انسان "عادی" نمیبینیم و نمی شنویم. اگر در دل همین اوضاع آشفته، که زندگی واقعی میلیونها انسان را زیر و رو کرده است، شما به دفتر و مقر و اداره یکی از این نوع سوسیالیستها مراجعه کنید و مثلا بگوئید که در اختلاف ترتسکی و استالین در فلان مساله حق با استالین بوده است،  اگر شما را جر ندهند، دستکم شما را با اهانت از محل بیرون میکنند. و همین شاید برای همه ما که سوسیالسم را به روایت مارکس فهمیده ایم، ما را به این قناعت میرساند که این سوسیالیسم های موجود، دیگر دارند تاریخ درونی "خودش" را ادامه میدهد و سوسیالیسم را برای خودش توضیح و تفسیر و ترویج میکند و در فضای آن تاریخ درونی خود ویژه، نفس میکشد. این نوع "سوسیالیسم" در آن سردخانه حاشیه جامعه و در انزوا از تاریخ و متن زندگی و تلاش و علائق و عواطف انسان واقعی، فریز مانده و یخ بسته است. و شاید این حقیقت آزاردهنده در مورد سرنوشت سوسیالیسم ایران بویژه پس از تکه پاره شدن حزب سیاسی کمونیستی طبقه کارگر، حزب کمونیست کارگری ایران، و معماری این فروپاشی توسط همان گرایشها و شخصیتهای همواره حاشیه ای در بستر و تاریخ سی ساله آن، بسیار روشن تر هم معنی شود. و با وجود این، دنیا، حتی از زبان سران دولتهای بورژوائی، و از زبان کشیشها و اسقفها، به ما میگوید که پاسخ این اوضاع سوسیالیسم مارکس و نقد او بر "سرمایه" و دست بکار شدن برای ایجاد حزبی کمونیستی است که معضلش نه زندگی در تاریخ و گذشته خود و باد زدن حس تکریم به عظمت "منیت" شخصیتهای همیشه بی نقش در تندپیچهای
مبارزه کمونیستی و یا دایر نگاه داشتن کوره تملق مصدرمنشی در دایره بسته و مخفی فرقه خودی، که پرداختن به مسائل واقعی جامعه انسانی است.

کمونیسم داستان و فلسفه زندگی انسان است و تئوری آنهم دست بردن به ریشه مسائل است. این حقیقت که با تشدید بحران سرمایه داری، بورژواها و کشیشها "مارکسیست" میشوند، و  تلاش میکنند که از طریق مراسم و راه انداختن کمپین "صدقه" و "فقیر نوازی"، وجوه کریه جایگاه انسان را در سیستم استثمار کار مزدی، حک و اصلاح و رفو کنند، قبل از هر چیز و مهمتر از هر تعبیر "مسیحائی" که به مارکس و نقد او بر کاپیتال و سرمایه سوار میکنند، نشان از یک هراس کل دم و دستگاه بوروژازی و حافظان بردگی مزدی از به میدان آمدن نیروی محرکه این انتقاد انقلابی و پراتیک، یعنی طبقه کارگر صنعتی است. معلوم شد که علیرغم مهندسی جشن پایان سوسیالیسم، مارکس و سوسیالیسم انقلابی و پراتیک او، کماکان جواب معضل گریبانگیر بشریت اسیر در چنگال سرمایه و سرمایه داری است. و مارکس تئوری انقلابی خود را به موقعیت عینی طبقه کارگر صنعتی و مبارزه دائمی این طبقه با استثمار سرمایه داری متصل کرد. برای او طبقه کارگر در مبارزه برای رهائی خود و همراه با این رزم برای آزادی، کل جامعه را آزاد و رها میکند. چه از نظر مارکس نقطه رجوع تئوری انقلابی دست بردن به ریشه مسائل جامعه است. و برای انسان ریشه و بنیاد مسائل، خود انسان است. جامعه نیاز به احیا و تجدید سازمان کمونیسمی دارد که قاطع و جسور و شجاع و سیاسی، پای به میدان قطع زنجیرهای اسارت بردگی مزدی و گسستن طوق بردگی سرمایه داری بگذارد و حکم بازگرداندن اختیار به انسان را با غرش کوبنده و رعد آسای لنین و منصور حکمت، فریاد بزند.

نیمه اول اکتبر ۲۰۰۸

iraj.farzad@gmail.com