از “پایان تاریخ” تا “پایان ریگانیسم” , در حاشیه اظهارات فوکویاما

سیاوش دانشور : بحران سرمایه دارى که به سرعت برق و باد جهان و مراکز مهم اقتصادیش را درمینوردد٬ به همراه خود بى اعتبارى عمارت فکرى و ایدئولوژیک متناظر با آن را با سرعتى بیشتر عریان میکند. ما در شمارهاى اخیر نشریه یک دنیاى بهتر به بررسى و تحلیل بحران سرمایه دارى٬ که مفسران اقتصادى بورژوا ریاکارانه آنرا به "بحران وال استریت" و "بحران مالى" تقلیل میدهند٬ و همینطور پیامدهاى سیاسى آن در سطح جهانى در قلمرو افکار و عقاید و مبارزه طبقاتى تاکید کردیم. 

این تاکیدات ویژه ما امروز از زبان مهمترین ایدئولوگهاى بورژوازى به عنوان "اعترافات تلخ و دانشمند مآبانه" خود را بیان میکند. آخرین آنها اظهارت فرانسیس فوکویاما فیلسوف و یکى از مهمترین نظریه پردازان راست افراطى است که تز "پایان تاریخ" وى سالها بعنوان داغ و درفش ضد کمونیستى ترجیع بند تبلیغات راست افراطى و تازه دمکراتهاى نظم نوینى در جهان بود. فوکویاما با ژست روشنفکرى که عقاید و "منظور" او درست فهمیده نشده از "پایان ریگانیسم" سخن میگوید! (١٣ اکتبر نشریه نیوزویک)

فوکویاما از سقوط و بى اعتبارى عقایدى سخن میگوید که قرار بود آمریکا را با پرچم ریگانیسم به منشا صدور "ایده هاى آمریکائى" در جهان تبدیل کند. ایده هائى که در دهه ٨٠ با نام ریگانیسم و تاچریسم شهرت یافتند و معنى عملى آن پس گرفتن کلیه دستاوردهاى طبقه کارگر طى چندین دهه و پاکسازى نظام سیاسى و اقتصادى جهانى از هر ایده و قانونى بود که بوى "سوسیالیسم" میداد. اقدامات اقتصادى معینى که زیر پرچم بازار آزاد و تز "نظارت و کنترل کمتر دولت" تجویز شدند و توسط بانک جهانى و صندوق بین المللى پول و اعمال فشار دیپلماتیک و سیاسى و اقتصادى به دنیاى سرمایه دارى تسرى یافتند. او از "بى اعتبارى"٬ "ساقط شدن"٬ "در اتهام قرار گرفتن الگوى آمریکائى"٬ "خطر بزیر کشیده شدن اقتصاد جهانى" و عباراتى از این قبیل سخن میگوید. فوکویاما پنهان نمیکند که سیاست جدید با این معضل در جامعه مواجه است که چرا باید بار بحران را از جیب مالیات دهندگان و طبقه کارگر بیرون کشید اما درعین حال تلاش میکند اینبار نه در مقام تئوریسین و مشاور بورژوازى بلکه در مقام "منتقدى" که دنبال مجرم میگردد ظاهر شود! 

فوکویاما اعتراف میکند که سقوط الگو و اعتبار آمریکائى در جهان بسیار فراتر از بازسازى و رفع "بحران وال استریت" است. او به برحق بودن مفسرانى تاکید میگذارد که این رویداد را پایان ریگانیسم و ایده ها و سیاستهائى که بیش از دو دهه جهان را سمت و سو داده بود نام گذاشته اند. اما آن ایده ها کدامند؟ الگوى بازار آزاد٬ دولت کوچکتر و آزادى عمل بى حد و حصر بازار٬ پرداخت مالیات کم و اعمال قوانین و مقررات حکومتی تسهیل کننده فعالیت سرمایه٬ قانون زدائى از سرمایه٬ اعمال نسخه هاى بانک جهانى و صندوق بین المللى پول٬ اعمال سیاستهاى مالى و پولى متناسب با آن در بازارهاى جهان٬ "ترویج دموکراسی لیبرال در دنیا بعنوان بهترین مسیر جهت تحقق یک نظام بین المللی آزاد و شکوفا"٬ بى مسئولیتى مطلق جامعه در مقابل فرد و نفى هر نوع سیستم بیمه و خدمات اجتماعى تحت عنوان "مقابله با سوسیالیسم"٬ قراردادى کردن کار و نابودى امنیت شغلى٬ میلیتاریسم و قلدرى نظامى٬ آنتى کمونیسم زمخت و تلاش براى بى اعتبار اعلام کردن مارکس و انتقاد مارکسیستى٬ ژست "مقابله با توتالیتریسم" و همزمان سازماندادن توتالیتریسم مذهبى- نئوکانى دمکراسى٬ برافراشتن بیرق خونین پست مدرنیسم و مولتى کالچرالیسم و سازماندهى حکومتهاى عشیره اى و قبیله اى و قومى بعنوان "ترویج دمکراسى"٬ میدان دادن به مذهب و آوردن آن به سیاست و غیره. فوکویاما این یک قلم "ناقابل" را راست میگوید. کل این سیستم و عمارت ایدئولوژیک فرو ریخته است. اما هنوز یک تردستى سیاسى را میتوان مشاهده کرد. این تنها الگوى آمریکائى در جهان نیست که ورشکست شده که امروز امثال فوکویاما نیز آن را برسمیت میشناسند٬ بلکه این الگوى مسلط سرمایه دارى در دو دهه گذشته است که فروپاشیده است که اتفاقا محدود به "آمریکا" نمیشود. همانطور که تبعات فروپاشى اقتصادى و بحران خصلت آمریکائى ندارد و بقول دومینیک اشتراس کان رئیس صندوق بین المللی پول "نظام مالی جهان بر لبه یک فروپاشی فراگیر حرکت می کند"٬ عقاید و پرچمها و استراتژیهاى متناظر بر آن همراه با سخنوران و ایدئولوگهایش مانند امثال فرانسیس فوکویاما بى اعتبار شده اند. آنها بى اعتبار شده اند نه ضرورتا براى مردمى که گویا آنها را باور کرده بوده اند بلکه براى خود طبقه بورژوازى که سالها از این عقاید ارتجاعى نشخوار کرد و امروز دسته جمعى دست بدامن دخالت دولت شده است.   

فوکویاما مانند کسى که با سر به مانع سختى خورده است و در اثر گیجى ناشى از ضربه هنوز بدرستى نمیتوانند ببیند و تشخیص دهد٬ میگوید "بسختی میتوان فهمید که تا چه ابعادى علائمى که معرفه الگوى آمریکائى هستند از اعتبار ساقط شده اند"! او اذعان دارد که "بازگرداندن اعتبار و احیا الگوى آمریکائى به مبارزه اى بزرگ در جهت تثبیت موقعیت اقتصادى آمریکا" گره میخورد. امرى که خود وى هم میداند جزو محالات است. فوکویاما دارد شکست سیاسى و ایدئولوژیک و اقتصادى آمریکا را در جدال جهانى براى احیا هژمونى خود بعد از پایان جنگ سرد بیان میکند. 

"انقلاب ریگان"

فوکویاما بعنوان کسى که "پایان تاریخ" را تئوریزه کرد و ریگان و تاچر و بازار عنان گسیخته و اصل اصالت سود را بعنوان "تنها راه" در مقابل دنیا گذاشت٬ هنوز میگوید این سیاست درست بوده است. او ریگان و تاچر را برحق میداند که علیه کاهش قدرت دولت شوریدند و از آن بعنوان "انقلاب ریگان" نام میبرد. اما در عین حال تلاش میکند براى وضعیت امروز مجرمینى پیدا کند. این مجرمین از نظر او رهروان "انقلاب ریگ
ان" هستند که "راه خود را گم کردند"٬ "منحرف شدند"٬ و از این سیاست درست "ایدئولوژى تردید ناپذیر" ساخته اند! فوکویاما و امثال او که با فروپاشى سرمایه دارى دولتى شرق عاشوراى ضد کمونیستى راه انداختند و هر نوع آزادمنشى و حق طلبى را با "پایان ایدئولوژى" و "پایان کمونیسم" و "پایان تاریخ" آراستند٬ در اوج ذلت هم از بازار و ارتجاع ریگان – تاچر دفاع میکند. اما این دفاع دیگر تماما از سر استیصال است. تعبیر مذهبى از روندهاى بنیادى سیاسى و اقتصادى در جامعه تنها باعث تمسخر میشود. امروز هارترین ایدئولوگها و سیاستمداران راست افراطى به موضعى افتاده اند که "البته نه بازار تماما بى عیب است و نه دولت تماما میتواند مشکلات را حل کند"! معنى زمینى و حرف روشن فوکویاما اینست که آمریکا براى بازگرداندن درجه اى از اعتبار خود باید خط "انقلاب ریگانى" را کنار بگذارد. او میگوید سیستم ریگانى باید بسیار زودتر از اینها کنار گذاشته میشد. معلوم نیست چرا این همه سران و ایدئولوگهاى بورژوازى وقتى که این وضعیت پیش آمده "بحرالعلوم" شدند و هشدارهاى امروزشان را "بسیار زودتر" نداده بودند! همانطور که بدنبال جنگ عراق طى نمایشى رامسفیلد را کنار گذاشتند٬ حالا قرار است کاسه کوزه ها سر امثال دیک چنى و "تیم اهریمنى وال استریت" و طرفداران متعصب و ایدئولوژیک "انقلاب ریگانى" شکسته شود تا نفس سرمایه دارى و بازار و استثمار از زیر ضرب بیرون کشیده شود. بورژوازى همیشه براى حفظ اعتبار نداشته خود بهترین عناصرش را قربانى میکند. نکته اما اینست این شو تبلیغاتى و عقب نشستن ایدئولوگهاى اصلى بازار عواقب وسیع تر و بنیادى ترى دارد که با انتقادات خانوادگى نوع فوکویاما وصله پینه نمیشوند. 

او بالاخره جان کلام را در مورد موقعیت آمریکا بزبان مى آورد. این حقیقت که آمریکا در تلاش براى ابقا موقعیت خود بعنوان ابر قدرت سیاسى و اقتصادى جهان شکست خورده است و باید موقعیت جدیدش را در کنار رقباى جهانى بپذیرد: 

"از زاویه جهانی ایالات متحده از موقعیت مسلطی که تاکنون از آن برخوردار بوده است بهره ای نخواهد برد و این همان چیزی است که با تهاجم ۷ اوت روسیه به ایالت گرجستان مورد تاکید قرار گرفت. قدرت آمریکا و بهمان نسبت منابع مالی آمریکا در شکل دادن به اقتصاد جهانی از طریق معاهدات تجاری، صندوق بین المللى پول و بانک جهانی رو به کاهش خواهد رفت. ایده ها، داوریها و حتی کمکهای آمریکا در بسیاری از نقاط دنیا کمتر از دوره فعلی با استقبال روبرو خواهد شد." 

فوکویاما و امثال او ناچارند که این رویداد و عواقب آن را "فروپاشى دیوار برلین" بازار آزاد هم بنامند. اعترافات او تنها از نتایج سحر است. 

"وال استریت سوسیالیستى"!؟

امروز از راست ترین تا چپ ترین سخنگویان بورژوازى روى این توانق دارند که باید بخشهائى از اقتصاد را "قانونمند" کرد. یعنى نظارت و کنترل دولت را بر فعل و انفعالات اقتصادى بالا برد. "مدیران بى کفایت را برکنار کرد"٬ و دسته جمعى براى مهار بحران تلاش کرد. مشابه عقاید فوکویاما را همتایان راست در فرانسه و دیگر کشورهاى اروپائى بیان میکنند. آنها بى اعتبارى سیاستهاى بازار و "الگوى آمریکائى" را به سطوح دیگرى برده اند. برخى از سران اتحادیه اروپا از بى خاصیتى ائتلاف هشت کشور صنعتى و ضرورت ایجاد سازمانهاى جدید سیاسى و اقتصادى منطبق با واقعیات دنیاى امروز سخن میگویند. البته یادشان نمیرود که حمله به سوسیالیسم و مارکس را با اقدامات دولتى براى نجات بانکها و کنترل بحران یکى قلمداد کنند تا بخیال خودشان کل این سیستم و نظام منحوس سرمایه دارى را از گزند نقد مارکسى و آلترناتیو سوسیالیستى کارگران برهانند. رندانه تلاش میکنند هرنوع دولتى کردن یا سیاست تزریق پول به بانکها را "سوسیالیسم" نام بگذارند. دیروز سقوط سرمایه دارى دولتى را "سقوط سوسیالیسم" نام گذاشتند و امروز دخالت دولت بوش و امثال او را "سوسیالیستى کردن" نام میگذارند. آنها سیاست منفورترین چهره هاى راست مانند بوش و سارکوزى و سران اتحادیه اروپا را اقدامات "سوسیالیستى" قلمداد میکنند تا انتقاد سوسیالیستى در جامعه را پیشاپیش خلع سلاح کرده باشند. آنها تلاش میکنند بى اعتبارى خودشان را به بى اعتبارى سوسیالیسم ارتقا دهند. "وال استریت سوسیالیستى" جزو مسخره ترین عناوینى است که این مفسران اینروزها مثل نقل و نبات تکرار میکنند. این شارلاتانیزم ایدئولوگهاى سرمایه دارى هدف سیاسى روشنى دارد؛ آنها میدانند در وضعیت کنونى بیش از هر دوره اعتبار مارکس و راه حل سوسیالیستى زمینه رشد دارد. لذا تلاش دارند همزمان که جیب طبقه کارگر و مردم را براى پرداخت بار بحران خالى میکنند٬ همزمان تنفر آنها را به "اقدامات سوسیالیستى" دولتها ربط دهند تا شاید بتوانند مکان راه حل سوسیالیستى را در اذهان توده هاى طبقه کارگر خدشه دار کنند. اینها حتى در اوج ذلت و شکست خود را از تک و تاى ضد کمونیستى نمى اندازند. 

فوکویاما و تئوریسین هاى ارتجاع بازار و بورژوازى بر شکست یک سیاست و یک خط و به قول خودشان یک "انقلاب" اذعان دارند اما تاکید دارند که کل سیستم شان با "مشکل اعتبار و مشکل اخلاقى" روبرو است. هشدار میدهند که در "اصلاحات زیاده روى نکنیم" و تاکید میکنند طبق
ه کارگر باید "سهمش را بپردازد"! کدام سهم؟ این همان پرچم منحوس و ارتجاعى ناسیونالیسم است که طبقه کارگر آمریکا را شریک در پرداخت هزینه بحران و بى اعتبارى بورژوازى میکند. اینها البته از مدیران وال استریت و بانکها که با حقوق هاى میلیاردى کنار میروند سهمى مطالبه نمیکنند! از سرمایه داران سهمى مطالبه نمیکنند! ماکزیمم سیاست شان اینست که بر تجارت آزاد و بازار کنترل شده و افزایش دخالت دولت تاکید کنند و خالى کردن جیب طبقه کارگر را بعنوان "سیاست سوسیالیستى" جار بزنند. تردیدى نیست که این نوع تبلیغات پوک نمیتواند مبناى رسیدن به یک انسجام فکرى و سیاسى جدیدى براى طبقه حاکم باشد و دیر یا زود به سیاستهاى استخوان دارترى رو مى آورند. 

اما تا همینجا اعتبار جاودانه مارکس و آلترناتیو کمونیستى با اعلام شکست توسط تئوریسین هاى درجه یک بورژوازى بازار آزاد صد چندان تاکید شده است. زنده باد مارکس٬ زنده باد انقلاب کمونیستى کارگرى!* 

١۴ اکتبر ٢٠٠٨