سقوط ۲۰۰۸ و درس های آن

بینا داراب زند : مقدمه – بحران جامعه ی سرمایه داری برای کمونیست ها چیز تازه ای نیست و به این آگاهیم که چنین بحران هایی بصورت ادواری تکرار خواهند شد، مگر آنکه تضاد اصلی سرمایه داری، یعنی تولید اجتماعی شده با کنترل کنندگان بر ابزار تولید و روند و محصول آن به نفع تولید کنندگان حل شود.

 موضوع بحران مالی کنونی سرمایه جهانی که امروز ایجاد حساسیت کرده است نیز در واقع موضوع تازه ای نیست. این بحران پس از ضایع شدن مُسَکِن های "نو محافظه کاران" در اواخر دهه ۹۰ و در دوران ریاست جمهوری کلینتون ظاهر گشت. نمود خاصِ آن نیز در همان دوران رقابت ریاست جمهوری سال ۲۰۰۰ و اعلام ورشکستگی "هالی برتون" رخ نمود. پس آنچه که از این بحران برای ما اهمیت دارد، نه نظرات خوش بینانه ی نظریه پردازان نو لیبرال و نو کینزی سرمایه داری، بلکه تحلیل ها و برخوردهای متفاوت جریان های چپ مدعی مارکسیسم است. اگر باور داشته باشیم که مهار کردن نیروهای مخرب چنین بحرانی، همانطور که تئوریسین های سرمایه داری پیش بینی کرده اند تا سال ۲۰۱۵ به کف خواهد رسید و می بایست با تغییرات استراتژیک و ساختاری سرمایه جهانی آن را از زمین بلند ساخت، پس می بایست بتوانیم این تغییر ساختاری و تأثیرات اجتماعی – طبقاتی آن را پیش بینی کرده و برای شرایط نوظهور در دامنه ی مبارزه طبقاتی، خود و طبقه کارگر ایران را، چه از نگاه نظری و چه از لحاظ عملی، آماده سازیم.

چه اتفاقی افتاده است؟ و به کدام سو می رود؟

و اما تحلیل و راهکارهای مطرح شده در جریان چپ و مدعیان سوسیالیسم علمی را آقای "پال باومن" از جنبش همبستگی کارگران [۱] به سه گرایش تقسیم کرده است: ۱) گرایشی که برای تحلیل این شرایط در محدوده ی تئوری های "کاپیتال" مارکس باقی مانده است. ۲) گروهی که معتقد به "سوسیالیسم دولتی" می باشند. که این دو گروه با پیش فرض های نظری خود نسبت به واقعیت پدیده ی کنونی نابینا شده و از تحلیل صحیح این بحران عاجزند. و گروه سومی که سال هاست شرایط عینی سرمایه داری جهانی و تغییرات ساختاری آن را زیر نظر گرفته و مدت هاست که به اهمیت قدرت گیری بازارهای مالی بمثابه ی دوران دیگری از تکمیل ساختار هرمی سرمایه جهانی و آثار آن در شرایط مبارزه طبقاتی هشدار می دهند. [۲]

۱) در میان سوسیالیست ها عده ای هستند که در همان سطح "کاپیتال" باقی مانده اند و معتقدند: از آنجائیکه مارکس ثابت کرده است که ارزش اضافی در روند تولید کالاها به دست می آید، این بحران هایی که در بخش امور مالی و توزیع هستند، در ساختار سرمایه داری دارای تأثیر واهمیت زیادی نیستند. ایشان با تکیه به مطلق به چنین پیش فرضی عملاً چشم خود را به بسیاری از واقعیت های تغییر در ساختار سرمایه داری بسته و متوجه نمی شوند که چنین تغییراتی، که صد البته بر مبنای تضاد اصلی کار اجتماعی و مالکیت خصوصی شکل می گیرند، در شرایط اجتماعی و مبارزه طبقاتی شرایطی را بوجود می آورند که بی توجهی به آنها می تواند چشمان مان را نسبت به بسیاری از عوامل اساسی و تعیین کننده ی اجتماعی ببندد. مثلاً تغییر شکل "مالکیت" در اواخر قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم و تأسیس شرکت های سهامی، باعث شد تا بسیاری از سوسیال دمکرات ها متوجه تغییر در شرایط مالکیت نشوند و آن را "دمکراتیک شدن" سرمایه داری بنامند. چرا که هر کس، از جمله کارگری می توانست چند سهم از این بنگاه ها را خریداری کند و باصطلاح "سرمایه دار" شود. در صورتیکه واقعیت این بود که در کنار شکل حقوقی مالکیت شخصی بر ابزار تولید، مدیریتی حرفه ای بوجود آمد که ورای این شکل خقوقی، کنترل بر ابزار تولید را بدست گرفت و اشخاص صاحب سهام را از داشتن چنین کنترلی محروم نمود. دقیقاً از همین شیوه بود که گروه های سرمایه داری با ابتیاع درصد هایی نه چندان بزرگ در واحدهای تولیدی و توزیعی، در شکل تراست ها و کارتل ها، توانستند کنترل بر بازارهای کشورهای خود را انحصاری کرده و برای انباشت بیشتر سرمایه، مرزها را درنوردند و نهایتاً سرمایه داری را وارد به دوران امپریالیستی کنند. این سوسیالیست های انقلابی قرن بیستم، چون لنین و رزا لوکزامبورگ و دیگران بودند که با مطالعه ی رفتار های نوین سرمایه داری و اشکال نوین مالکیت در شرکت ها و عملکردهای ایشان، دوران جدیدی از سرمایه داری و شرایط مبارزه طبقاتی را درک کرده و موضع طبقه کارگر را در دوران امپریالیسم و جنگ های امپریالیستی برای تقسیم بازارها مشخص ساخته و استراتژی صلح دوستانه و عدم دخالت کارگران جهان در کمپ های جنگ طلب را فرموله کنند.

البته تئوریسین های سرمایه داری نیز از همین شرایط شناخت داشته و برای حفظ نظام سرمایه داری پس از جنگ و بحران های سرمایه داری که جنگ نه تنها حدت آنان را تخفیف نداده بود، بلکه به شدت و گسترش جهانی آن نیز یاری رسانده بود، تئوری هایی عرضه کردند. اقتصاد الگوی کینزی بر مبنای تحلیل از شرایط جدید فرموله گشت و نشان داد که "دولت" نیز می تواند نقش سرمایه دار و برادر بزرگ را بازی کرده و با دخالت خود از حدت و شدت تضادهای طبقاتی بکاهد. "سرمایه داری دولتی" که ما در شوروی و کشورهای اقمار آن شاهدش بودیم دقیقاً با چنین تغییری در شکل حقوقی مالکیت بوجود آمد و توانست خود را از دید مارکسیست هایی که در