صدیق جهانی : مقدمه – یکی از بغرنج ترین مسائل عصر حاضر و در عین حال دیرپاترین معمای زندگی انسان، مشکل فقر و گرسنگی مى باشد. این پدیده، تنها مربوط به جامعهی معینى نیست بلکه کل جھان معاصر را مانند خوره در خود تنیده و بطور دلخراش و بى سابقه در حال افزایش است.
طبق اظھار نظر فعالین و سخن گویان "سازمان ملل متحد"، تا سال ۲۰۲۰ نیمی ازجمعیت آفریقا براثر قفر مزمن از بین خواھند رفت. علاوه بر آفریقا، این معضل میلیونھا انسان را در کشورھاى مانند ایران، عراق، بنگلادش، چین، هند، افغانستان، برزیل، کلومبیا، مکزیک و … را با مرگ و میرھاى تدریجى و انواع و اقسام نوع تراژدى و دشوارى دیگر نیز رودرو ساخته است.
این وضععیت اسف بار، یک شبه بوجود نیامده بلکه از دوران پیدایش جامعهى انسانى بخصوص از دوران بردهدارى به این سو، بتدریج شکل گرفته است. ھدف از نوشتن این مطلب پرداختن به افزایش فقر در شرایط کنونى، اوجگیرى نارضایتى حول این مصائب اجتماعى و یا اندازهگیریش با دوران ھاى مختلف نیست. بر عکس، منظور اصلى کنکاشى ریشهھاى این مسئله و آخر سر نیز طرح یک راه کار شفاف جھت بر چیدن و رھایى از آن مى باشد.
قدم اول
با نگاھى به تحولات تاریخى و سیر کشمکش ھاى جارى، مشخص مى شود که ھمزمان با پیدایش فقر – نارضایتى جھت بر چیدن این معضل اسف بار نیز شکل گرفته است. با توجه به جنبهھاى تاریخى این قضیه و تشدید مداوم فقر در شرایط کنونى و این ھمه مبارزات، این سوال مطرح است: چرا انسانھاى فقر زده تابحال قادر به برچیدن فقر و محرومیت نشدهاند؟ در این رابطه روشن است که پاسخ واحدى حتى در بین محرومان نیز وجود نداشته و کماکان ندارد. از نظر من، تداوم فقر ریشهھاى سیاسى، اجتماعى، اقتصادى و تاریخى دارد. در این رابطه خیلى ھا اظھار نظر کرده و از زاویه منافع خویش، این مسئله را مورد بررسى قرار دادهاند. پرداختن به این ھمه نقطه نظرات و مکث نمودن روى ھر کدام، از حوصله اینطور نوشتهاى خارج است. اما گریز رفتن از این ھمه نظرات، به معناى کم اھمیت جلوه دادن آنھا نمى باشد. به باور من، دلائل فقر روشن است. و در این رابطه، احتیاج به تحقیق نیست. نام این مشکل "فقر" است. این معضل، در طول تاریخ وجود داشته و ھمواره زندگى بخش عظیمى از انسانھاى کره زمین را در خود تنیده و بطور دائم نیز تولید و باز تولید شده و مى شود. این پدیده، یکى از ستون فقرات اصلى جامعهى سرمایهدارى است. بنابراین، تنھا از طریق به زیر کشیدن نظام سرمایهدارى است که این پدیده ریشهکن مى شود. اما باید توجه داشته باشیم که صرف سرنگون کردن این یا آن حکومت سرمایهدارى، به پایان فقر نمى انجامد. در نتیجه، توجه به ارائه یک آلترناتیو ھائز اھمیت مى باشد. ادیان مختلف، زندگى مرفه را به بعد از مرگ موکول مى کنند و این وعده به حال زندگان فایدهاى ندارد. گرایش ناسیونالیستى لایک ھم در ھر شکلى باشد، بطور قطع لایهاى تفکیک ناپذیر از نظام سرمایهدارى است. با این حال، روشن مى شود که در لابهلاى ایدهھاى ناسیونالیستى نیز امیدى وجود ندارد. در جریان انقلاب ١٩١٧، که زیر پوشش "سوسیالیسم" صورت گرفت و به سرمایهدارى دولتى ختم شد، دیدیم که این مدل ھم از غلبه بر فقر و محرومیت عاجز است. اکنون بازار آزاد بعنوان یکى از مدلھاى نظام سرمایهدارى که به ھژمونى "غرب" پیش مى رود، دنیا را با ناامنى و فقر بیشتر مواجه ساخته است. از این رو، جامعهى بشرى چارهاى جدا از لغو مالکیت خصوصى و اشتراکى کردن تولید پیش رو ندارد. در غیر این صورت، گر تحولات آتى به بر قرارى جامعه سوسیالیستى نیانجامد، درب مشکلات بر ھمان پاشنه قدیمى یعنى حفظ فقر خواھد چرخید.
در پاراگراف بالا، بر لغو مالکیت خصوصى و اشتراکى کردن تولید بمثابه یک ضرورت اجتماعى تاکید شد. این جھت گیرى، از چند زاویه براى ما اھمیت دارد. ١) انگیزه ما را از چالش ھاى جارى و آتى بطور شفاف توضیح مى دھد که ما کى ھستیم و براى چه ھدفى مبارزه مى کنیم. ٢) بر اساس این مبدع، به راحتى مى توانیم این یا آن سازماندھى و اعتراض را مورد بررسى قرار دھیم و به روشنى بگویم که فلان حرکت تا چه میزانى در راستاى افق فوق الذکر پیش رفته است. ٣) این افق کمک مى کند که نارضایتى پراکنده موجود، یواش یواش بسوى اتحاد و انسجام طبقاتى کانالیزه بشود. ۴) یکى دیگر از خاصیتھاى این جھان بینى سوسیالیستى، دور شدن از فرقهگراى و جنبشى فکر کردن مى باشد. از نقطه نظر من، اتخاذ افق سوسیالیستى براى فقر زدگان مھم است. زیرا این افق، مانند یک قطب نماء عمل مى کند و انسان توسط آن آسانتر و مطمئن تر به مقصد مى رسد. تجربه ثابت کرده که مبارزهى سیاسى بدون ھدف شفاف به ثمر نمى رسد. اگر ما، به این جھان بینى سوسیالیستى توجه نداشته باشیم، بسیار بعید بنظر مى رسد که اعتراضات میلیونى، جدا از کاھش مقطعى محرومیت به محو آن ختم بشود. در این رابطه، توجه شما را به تغیان کمناردھاى پاریس و انقلاب ١٩١٧ در سویت سابق، جلب مى کنم. ھمهى ما واقفیم که آنھا گامھاى بزرگى جھت خاتمه دادن به فقر و محرومیت برداشتند. اما بخاطر اینکه در نیمهى راه، قطب نمایى سوسیالیستى خویش را گم کردند، به مقصد نرسیدند. این اساس شکست تغیان پاریس، انقلاب بلشویکى و … بوده است. اما با توجه به شیوهى آرایش نظام سرمایهدارى و پراکندگى موجود در صفوف محرومان، طبعأ یک شبه نه نظام سرمایهدارى سرنگون مى گردد و نه سوسیالیسم ھم متحقق مى شود. در اینجاست که ارزش چه
باید کرد، مطرح مى گردد. در پیوند با برون رفت از محرومیت، ذیلأ به گوشهھاى از یک راه کار عملى مى پردازم.
ھمانطور که نظام سرمایهدارى، به مرور زمان شکل گرفته، به مرور زمان و در جریان مبارزهى گام به گام و سراسرى ھم قابل به زیر کشیدن است. استنتاج عملى از نکتهى که ذکر شد، دامن زدن به چالش ھاى قدم به قدم، ارتقاء دانش طبقاتى و بھبود بخشیدن به چھار چوب زندگى محرومان مى باشد. منظور از دامن زدن به اینطور چالش ھا و بهبود در زندگی فقرا، تحمیل مطالبات بیستر به نظام سرمایهدارى و اساسأ کاھش فقر است. تجربه ثابت کرده که ھیچ کسى با شکم گرسنه، نمى تواند با سرمایهداران و حکومت ھاى ھارشان مقابله نماید. اما از طریق کاھش فقر، محرومان این شانس را پیدا خواھند کرد که راندمان مبارزه خود را به فاز جدیدترى سوق دھند. این نکته بسیار مھم است زیرا به ھر میزانى فقر کاھش بیابد، به ھمان اندازه هم نظام سرمایهدارى ضعیف مى شود. به ھر میزانى رفاه ایجاد گردد، به ھمان اندازه دست ھا و قلب ھا به ھم نزدیکتر مى گردد. به ھر قدرى، فقر کاھش یابد، به ھمان میزان نیز زمینه براى آشناى با سوسیالیسم مساعدتر مى شود. در نتیجه، ما تنھا از طریق مبارزهاى متین و سنگر به سنگر و تثبیت مطالباتمان است که مى توانیم قلعه (نظام سرمایهدارى) را براى ھمیشه فتح نمائیم. عدم توجه به چنین مبارزهى، غلبه بر محرومیت را چند برابر دشوارتر مى کند. اما از آن جاى که درک روشن و واحدى در مورد فقر و بانیان اصلى آن در بین محرومان وجود ندارد، توجه به نکات زیر ھائز اھمیت است.
١) یکى از مدل ھاى نظام سرمایهدارى، گرایش رفرمیستى مى باشد. این گرایش ھم به نوعى طرفدار رفرم است. اما رفرم را تا سطحى پیش مى برد که نظام سرمایهدارى لطمهاى نبیند. این در حالى است که سوسیالیست ھاى واقعى در کنار مبارزه براى رفرم، طرفدار سر سخت به زیر کشیدن نظام سرمایهدارى و بنیان گذارى جامعهى بى طبقه مى باشند. از این رو، گذاشتن یک پادزھر در سطح جامعه در مقابل گرایش مورد نظر بسیار ضرورى بنظر مى رسد. ٢) خیلى ھا بر این باورند که انسان ھاى محروم با تمام وجود نظام سرمایهدارى را درک کردهاند. این تا حدودى درست است. اما در مورد تمام محرومان صدق نمى کند. زیرا بخشى از محرومان تنھا در جریان بھبود در زندگى شان است که یواش یواش این شانس و فراغت را پیدا مى کنند که به ریشهى اصلى مسئله پى ببرند. بلاخره، از طریق توجه داشتن به اینگونه نکات و اھمیت دادن به مبارزهى سنگر به سنگر است که چندگانگى به درکى واحد و سوسیالیستى مبدل مى گردد. ھمانطور که تاکید ورزیدم، این درک واحد اساسأ مستلزم شناخت دقیق و ھمه جانبه از نظام سرمایهدارى و بدیل آن سوسیالیسم است. ٣) این درک و تفاھم واحد، زمانى بدست مى آید که فقر زدگان امکان تبادل نظر با یکدیگر را داشته باشند و در پرتو آن نھادھا، سازمانھا و احزاب مدنى و کمونستى خویش را در ابعادى گسترده و قدرتمند ایجاد نمایند. در غیر این صورت، صرفأ نارضایتى به رھایى ختم نمى شود.
قدم دوم
در حال حاضر، این تنھا محرومان جامعه نیستند که در مورد فقر حرف مى زنند. بلکه دیگر اقشار جامعه بخصوص شکم سیرھا و روشنفکران به ظاھر "سوسیالیست" ھم در این رابطه دم زده و مى زنند. با نگاھى به تحولات تاریخى و کشمکش ھاى جارى، روشن مى شود که ھدف اقشار بالا دست، تنھا کاسبى کردن روى ناله محرومان است نه تلاش واقعى جھت ریشهکن کردن درد و رنج ھاى اسف بار آنھا. در این رابطه، سه نکته را بطور اکید باید رعایت کرد. نخست، اگر چالش ھاى جارى تحت فرمان روشنفکران به ظاھر "کمونیست"، به قیام و سرنگونى این یا آن حکومت نیز بیانجامد، تغییرى بنیادى در اصل قضیه یعنى مبانى فقر بوجود نمى آید. زیرا اگر این دسته از "کمونیست" ھا ھم به قدرت سیاسى برسند، ھمچون بقیه دوستانشان در کشورھاى بالکان، چین، کوبا و … در شکل دیگرى فقر و محرومیت را تولید و باز تولید خواھند کرد. از این رو، محرومان نباید به اقشار بالا دست و اینگونه "سوسیالیست"ھای دروغین ذرهاى اعتماد داشته باشند. دوم، شرط ھمکارى با طیف روشنفکر حتى با انصاف شان، این است که آنھا زیر پوشش سیاسى و تشکیلاتى محرومان باشند، نه بر عکس. هدف از اینگونه آرایش پیش گیرانه در مقابل روشنفکران و اقشار بالا دست، اساسأ به این معناست که جنبش محرومان بیش از این لطمه نبیند و بطور قطع و طیعی از درد و رنج های چندین سالهاش فارغ بشود. سوم، در شرایط کنونى، بطور ابژکتیو مى بینیم که نسل جوان طبقهی کارگر، افق نوین سوسیالیستى را در سرتاسر جھان پیش روى خویش ترسیم کرده و در جھت تحقق آن گام بر مى دارد. اگر توجه کرده باشید، بانیان جھانى فقر از دست این ھمه جوان پر شور و تساوى طلب علنأ مى نالند. زیرا تا در دور ھم جمع مى شوند، بلافاصله از جانب جوانان مبارز به محاصره در مى آیند و از روى ناچارى سریعأ مجبور مى گردند که بسات پھن شدهشان را جمع نمایند. اما این نسل، ھنوز گارد ویژه و لازمى در مقابل خطر روشنفکرانى که زیر پوشش "سوسیالیست کارگرى"، "دنیاى بھتر" و … فعالیت مى کنند، ندارند. از نظر من، ظامن ھر گونه پیش روى در د
ور آتى مستلزم فاصله گرفتن از اینگونه ناخالصى ھا مى باشد.
تردیدى نیست که بخش بزرگى از عدم تفاھم در بین محرومان و ھمچنین درجا زدن ھاى تا به امروز، از دخالتگرى بیجا و تئوریھاى نادرست روشنفکران عصیان زده، نشات گرفته و مى گیرد. همانطور که تجربه ثابت کرده، از طریق تئورى بافى کذایى و دخالت اقشار بالا دست، نهتنھا ذرهى از فقر و محرومیت در سطح جامعه کم نمی شود بلکه اینگونه دخالتگری باعث افزایش آن و این به تدریج زندگى محرومان را با دشوارى و مخاطرات بیشترى رودرو می سازد. نمونهى ملموس این حقیقت، وجود این ھمه چند دستگى و تفرقه در بین محرومان مى باشد. این ھمه تفرقه و نفرت از یک دیگر، تنھا حاصل کار و دخالتگرى روشنفکرانى است که زیر پوشش "کارگر" و "تساوى طلبى" فعالیت کرده و مى کنند. طبعأ این مسایل و مشکلات، یک روزه ایجاد نشده بلکه از بدو پیدایش اجتماعات انسان وجود داشته است. جالب اینجاست، علیرغم بررسی و تأمل بر این مسئله، کماکان به حیات ننگین خویش ادامه مى دھد. با این همه تلاش و امتحان نمودن راه حل ھاى مختلف، ھمه بر این تاکید دارند که انسان تاکنون نتوانسته که این موانع و مشکلات را از پیش پاى خود بر دارد و راه را برای تحقق خواستههای خود هموار سازد تا از این طریق امکان شکوفایى استعدادهاى نهفته همهى انسانها فراهم شود. بدون شک، متوجه مى شویم که یکى از عمدهترین مسایل و مشکلات اجتماعی جوامع بشری، کماکان وجود تزھاى نادرست و کره مریخى این یا آن احزاب روشنفکرى مى باشد. اگر، در این راستا کل عملکردھا و دیدگاھاى مختلف را مورد ارزیابى و بررسى قرار دھیم، آن وقت بھتر روش مى شود که این یا آن گرو روشنفکرى در کجاى این جامعه ایستادهاند و تا چه حد و میزانى به کاھش و یا افزایش فقر کمک کردهاند. در اینجا، بحث بر سر ارزیابى شفاف از تحولات تاریخى و نقش مخرب روشنفکران و جریانات سیاسى مانند حزب "کارگر" انگلستان، "حزب کمونیست چین" و امثالھم است. بنابراین، بدون فاصله گرفتن از اینگونه احزاب و دورى جستن از بحث ھاى به غایت نادرست و واژهھاى قلمبه و سلمبه، بھبود در زندگى محرومان بسیار سخت بنظر مى رسد. در حال حاضر، ما به تئوریسن و یا تفسیر جھان توسط ھیچ روشنفکرى احتیاج نداریم. براى ما، مھم این است که پاھایمان روى زمین بگذاریم، بخود متکى باشیم و روى ھمین زمین است که دنیاى مرفه ساخته مى شود نه در لابلاى کتابھا و نه در انشاء نویسى لیدرھا و نفر اولھاى احزاب گوناگون.
ھمانطور که بالاتر تاکید کردم، روشنفکران وجود فقر را با منافع حزبى و سازمانى یکى مى دانند. قاطى کردن این دو پدیده با یکدیگر، از روى ناآگاھى این احزاب و سازمانها نیست بلکه پشت آن منافع حقیر گروھى آنها خوابیده است. بخاطر ھمین است که تعدادى فقر را براى تحولات اجتماعى ضرورى و گروهى دیگر آن را عامل ستیز، تضاد و جنگ دانسته و مى دانند. اما علیرغم تجذیه و تحلیل احزاب و گروھاى مختلف، اکنون نابرابرى هاى اجتماعى در تمام مراحل زندگى و به صورت حاد براى انسان ھاى محروم مطرح است. بنابراین، فزونىگرفتن آگاهى هاى اجتماعى و فردى و اطلاع از وضع زندگی جوامع بشرى در گذشته و حال، چنان امکانى را فراھم کرده که آنھا وسیعأ به آیندهنگری بیاندیشند. انسانهاى محروم عصر حاضر، اکنون در خارج از احزاب به راحتى مى توانند تحلیل شفاف و درستى در مورد علل نابرابرى هاى اجتماعى ارائه دھند و علاوه بر این جھت رفع آن راه حل نشان دھند.
روایت مختلف از فقر
در مورد فقر، دیدگاه واحدی در جامعه وجود نداشته و کماکان ندارد. خیلى ھا، غلبه بر فقر را غیر ممکن مى دانند. زیرا بر این باورند که تولید و باز تولید شدن پدیدهى فقر، ذاتى و ناشى از تصمیم خدا مى باشد. همین ایدالیستهاى طرفدار خدا، جھت حفظ وضع موجود، بسیار عوام فریبانه انسان ھاى فقر زده و محروم را با توسل به خرافه دلداری می دهند که گویا خدا بعد از مرگ یک بهشت زرین را برایشان تدارک دیده است. و در آن دنیاى خیالى، گویا خدا این ھمه فقر و محرومیت را با رفاء و خوشبختی جبران مى کند. دستهای دیگر از بانیان فقر، سرمایهدارهاى لایک مى باشند. این گروه، بسیار گستاخانه فقر را ناشی از تنبلی خود محرومان مى دانند. اما آگاھانه، این اصل را که فقر حاصل استثمار و زورگویی تعدادی بر تعدادی دیگر از انسانهای ساکن بر کرهی زمین می باشد، زیر سبیلى رد مى کنند. این آن واقعیتى است که ایدالیست ها، سرمایهدارها و دولت های حامیشان، بسیار آگاھانه از توضیح و یا تائید آن گریز مى روند. علل تفره رفتن آنھا از ریشههاى این مصائب اجتماعی، دقیقأ بخاطر حفظ بقاى نظام سرمایهدارى مى باشد. و به ھمین دلیل است که آنھا این قضیه را به خدا، آخرت و تنبلى محرومان ربط مى دھند.
علل فقر
پدیدهى فقر، در اصل برای پاسخ دادن به نیاز تعدادى از انسانھا به وجود آمده و بقایى آن نیز اساسأ به یک شرایط خاص بستگى دارد. تا این شرایط مهیا نگردد، تولید و باز تولید شدن آن محال بنظر مى رسد. مھمتریرن علل و عوامل مهمی که به پیدایش فقر یارى رسانده و مى رساند، به عبارت زیر است.
١) مالکیت خصوصى
٢) بى عدالتى هاى
اجتماعى
٣) تبعیض قومى
۴) تبعیض جنسى
چند مقایسه
در قیاس با دیگر نقاط جھان، اکنون کمترین ستطح فقر در کشورھاى اروپاى غربى به چشم مى خورد. این تمایز، به این معنى نیست که گویا در کشورھاى اروپاى غربى حکومت در دست محرومان است و در ثایر نقاط جھان در دست سرمایهداران. ھم در اروپا و ھم در بقیه نقاط دنیا سیستم بر اساس استثمار انسان از انسان طراحى شده است. با این حال متوجه مى شویم که در اروپا نیز فاصله زندگى در بین انسان ھا وجود عینى دارد. اما برخلاف دیگر نقاط دنیا، سرمایهدارى اروپا در شکل سکولار و مدنى خود را آرایش داده است. در این جوامع، دین از دولت جدا شده و "شاه" ھم حالت دکراسیون دارد. طبعأ دکراسیون بودن سلطنت، ساختار مدنى و سکولار و کاھش فقر در این گوشه از دنیا، ریشهاى فرا محلى و اساسأ تاریخى داشته و دارد. این دگرگونى در اروپا، اساسأ حاصل انقلاب کمناردھاى فرانسه و بعدأ انقلاب ١٩١٧ در سویت سابق مى باشد. زیرا در جریان این دو تحول تاریخى بود که طبقهى کارگر اروپا توانست خود را در اشکال مختلف سازمان دهد. شکل گیری تشکل ھاى پر قدرت و تودهاى طبقهى کارگر در این ایام، نظام سرمایهدارى وقت را با خطر فروپاشى مواجه ساخت. نظام سرمایهدارى ھم، از ترس فروپاشى خویش، مجبور شد که پارهى رفاه و آزادى را براى تودھاى کارگر و زحمتکش برسمیت بشناسد. با این حال، به این نتیجه مى رسیم که کاھش فقر در کل نقاط دنیا ھم ممکن است.
نابرابرى هاى اجتماعى نه تنها متنوع است، بلکه حدت و شدت آن در جوامع بشرى و با توجه به شرایط اجتماعى ـ اقتصادی آنها بغایت متفاوت بنظر مى رسد. با این حال باید بپذیریم که در سرتاسر دنیا و در ھر کشورى به نوعى نابرابرى هاى اجتماعى وجود داشته و دارد. در خیلى موارد و در مناطقى از جھان، چالش ھاى کارگرى و تودهاى، بعضی از آنها را ریشهکن کرده و یا بر اثر تداوم این چالش ھا در حال از بین رفتن مى باشند. منتھا، در مناطقى که دیکتاتورى حاکم است و بخاطر این موانع، کارگران و زحمتکشان ھنوز نتوانستهاند که خود را آرایش و سازمان دھند. به این دلیل، در اینطور جوامعى فقر قوت بیشترى گرفته است. در ھر حال، جوامع انسانى کم یا زیاد و در ھر گوشهاى به میزان و نوعى از این پدیدهى غیر انسانى رنج میبرند.
از نظر من، زندگى جمعى و اجتماعى ایجاب مى کند که افراد جامعه در ارتباط مستمر و متقابل با یکدیگر باشند. آنچه که ذکر شد، تاکید بر این واقعیت دارد که پیدایش روابط اجتماعى، اساسأ محصول این فرایند اجتماعیى مى باشد که انسان براى این که بتواند خواستههاى خود را برآورده سازد، باید کارها و امور جامعه را بین خود تقسیم کند و از عواید آن بهره بگیرد. در اینجا این سوال مطرح مى شود: اگر تقسیم کار اجتماعی و عواید آن بین انسانها براساس استعدادها، شایستگیها، تجربه و تخصص صورت بگیرد؟ و جدا از این، در جهت تحقق آرمانها، خواستهها و نیازهاى کل افراد جامعه و سیستم اجتماعی باشد، آنگاه چه چیزى رخ خواھد داد؟ در پاسخ به این پرسش ممکن است جواب ھاى مختلفى ارائه شود. از نظر من، ثمر اولیه چنین مناسباتى، زال شدن روابط اجتماعى بر عدالت اجتماعى استوار خواهد بود و در تداوم خود نیز نابرابرى هاى اجتماعى رو به زوال و بى معنى خواهند بود. در جامعهى مانند ایران که سر شار است از منابع طبیعى و … نهتنھا کاھش فقر بلکه ایجاد یک جامعهى مرفهتر از سوئد مساعدتر است. شرط اصلى ایجاد چنین جامعهاى، اساسأ در گرو سرنگونى جمھورى اسلامى، جداى دین از دولت و بر قرارى یک ھژمونى سوسیالیستى مى باشد. تاریخ تحولات اجتماعی ـ اقتصادی نشان میدهد که به ھر میزانى چالش ھاى کارگرى و تودهاى نوسان و کاھش داشته باشد، به ھمان درجه سرمایهدارھا و دولت ھاى حامی شان فرصت پیدا مى کنند که فقر را ارتقاء دھند. اگر بخواھیم راه تولید و باز تولید این پدیده را سد نمائیم، ابتدا لازم است که بعد از ھر پیروزى روابط اجتماعی و تقسیم کار به صورت اجتماعى را مبناء قرار بدھیم. طبعأ این روابط و این تقسیم کار، باید براساس نیاز و معیارهایى فقر زدگان صورت بگیرد. ما باید آگاه باشیم که بخشى از ریشهھاى فقر در زورگویى، گاهى در برترى قدرت اقتصادى و به درجاتى ھم عوامل فرهنگی سبب ساز آنھا گشته است. و این گونه فاکتورھا موجب شده که انسانها به گروههاى متفاوت و متباین تقسیم شوند. نمونه بارز و ابژکتیو آن، حاکم شدن گروهى بر گروهى دیگر است.
نابرابریهای طبقاتى
تعدادی فقر و نابرابرى را در سطح شاغل و بیکار ارزیابی می کنند. اما فقر و نابرابری ابعادی به مراتب گستردهتری دارد. یکی از نابرابریهای طبقاتی، طبقه بندى افراد جامعه است. این طبقهبندی، امرى عام و از ویژگى هاى اصلى نظام سرمایهدارى می باشد. با جرات مى توان گفت که هیچ کدام از جوامع بشرى، از این دسته بندى مصون نمانده و تقریباً ھر کدام به نوعى از این مسئله صدمه دیدهاند. این دسته بندى، بخشى از فلسفه وجودى نظام سرمایهدارى است و اساسأ به منظور تفرقه و نفرت در بین محرومان پدید آمده است. در این راستا، خیلى از نئولیبرال ھا چنان وانمود مى کنند که تاکنون کسى نتوانسته است به این پرسش پاسخ درستى بدهد که،
کی؟ و به چه شیوهاى نابرابرى طبقاتى به وجود آمده است؟ علاوه بر این، اینھا تاکید مى کنند که هیچ رابطهاى بین ابعاد و اندازه جامعه و نیز پیچیدگى آن و یا تقسیم کار، با ظهور نابرابرى هاى طبقاتى وجود ندارد.
این اظھارات، دقیقأ تلاشى است براى مرعوب کردن ذھن فعال مبارزین برابرى طلب و راھى است جھت مقابله با چالش ھاى ضد سرمایهدارى موجود. در رابطه با فقر و محرومیت اصلأ احتیاج به تحقیق و یا بررسى تاریخى نیست. زیرا در حال حاضر، تعدادى روى ناز و نعمت خوابیده و یک اکثریت عظیم ھم محتاج ابتدائى ترین امکانات زندگى است. از نظر ھر محرومى، این مناسبات ناعدلانه مى باشد. و در ثانى، این استدلال ھم در مورد تاریخ شکل گیرى این قضیه صدق مى کند. نابرابرى هاى طبقاتى را باید در کیفیت و ماهیت روابط اجتماعى جستجو کرد. در نظام سرمایهدارى، چگونگی روابط اجتماعی و کار به افراد خاص واگذار مى شود. این نوع طبقه بندى گوشهاى دیگر از زمینه ھاى پیدایش نابرابرى هاى اقتصادى و … را به نمایش مى گذارد. آنچه که در نابرابرى هاى طبقاتى مهم است، عوارض ناشی از آن مى باشد. وجود ستیز، تنش، رقابت، جنگ، فقر و گرسنگی را قبل از اینکه در عوامل دیگر جستجو کرد، باید در وجود نابرابرى دید. عدم دستیابى به امکانات بهداشتى، رفاهى، آموزشى و تمامى امکانات مادى و معنوى سبب بسیاری از مشکلات اجتماعی، روانی، خانوادگی و فردى است. وجود گسترده مرگ و میر، پیرى زودرس، تنفروشى، بزھکارى و … در جوامع پیرامونى ما، عمدتأ در بین کم درآمدهاى جامعه رخ مى دھد. بخشى از تعصبات کور، پیشداورى درباره پدیدههاى فرهنگى و قومى اساسأ در بین گروههاى کم در آمد، سر بلند می کند. و این به معناى واقعى حاصل عدم امکانات رفاھى، ورزشى و تسهیلات اجتماعى در سطوح مختلف زندگی را در بر می گیرد.
بهطور کلی، نابرابرى هاى طبقاتى زمانى برای جوامع بشری به یک خطر جدی تبدیل می گردد که فقر، گرسنگی و جهل، روابط اجتماعی بین شهروندان را به حالت انفجار در بیاورد. اکنون ما در این مرحله هستیم. زیرا نابسامانی های ناشی از این حالت، ترکیب جمعیت جامعه را به هم زده و گروههای اجتماعی را در مقابل هم قرار داده و انرژی اجتماعی بجای شکوفاء نمودن کل استعدادهای فردی و جمعی بطور کلی صرف جبران خسارتهای ناشی از این نوع روابط می شود.
وقتی در جامعه، روز به روز شاهد بیشتر شدن فاصله طبقاتی می شویم، وقتى بصورت مداوم شاھد افزوده شدن ثروت ثروتمندان ھستیم، آنگاه بسیار طبیعى است که قشر فقیر و کم در آمد ضعیف و آسیبپذیرتر شود. در چنین مناسبات و جامعهاى، خیلی طبیعی است که پیدایش، جنگ، ستیز، ناهنجاریى هاى اجتماعى و … دور از ذهن نباشد. بیان و اساس این نکته به این معناست که انسان ھاى ساکن بر کرهى زمین، بیش از این نمى توانند شکاف طبقاتى موجود را بپذیرند و روزانه نیز شاھد این ھمه مشکلات باشند. در نتیجه، دیر یا زود دست بکار مى شوند و از طریق دامن زدن به یک مبارزهى جدى و سراسرى به این وضعیت اسف با پایان مى دھند.
پس لرزهھاى فقر
پدیدهی فقر عوارض و پیامدهای منفی و بسیار زیادی را در بین انسانها و همچنین جوامع بشرى برجا گذاشته و میگذارد. فقر، تاریخأ جامعه را به عقب و ناامنی سوق داده و در تداوم خود موجب افت آگاهی فردی و اجتماعی گشته است. فقر، در ھر حدى باشد، سطح آموزش انسانھا را نه تنها پایین میآورد بلکه ضرورت وجودی و تأثیر آن را به حداقل میرساند. فقر، امکانات بهداشتی و تغذیه را محدود میکند. فقر، گرسنگی مزمن و آشکار را سبب میشود. فقر، انحرافات و بزهکاریھاى متفاوت را در پی دارد. فقر، تنمندترین انسان و حتى بنیه جامعه را دچار تزلزل میکند. اگر توجه کرده باشید، اغلب دزدان، قاچاقچیان، منحرفین جنسی، بزهکارى در میان کودکان، نوجوانان و … از محلات فقیر نشین سر بیرون مى آورند. در بازار سیاست ھم، فقر موجب مى گرد که خیلی ساده محرومان به آلت دست سیاست بازان دربیایند. این واقعیت تلخ، در پیرامون ما بطور ملموس مشاھده مى شود. این فقر است که اکثر مردم آفریقا را در برابر ثروتمندان سر به زیر کرده است. زیرا آنھا بخاطر کشیدن این ھمه محرومیت، ھمیشه مى ترسند که نکند از نان شب محروم بشوند. فقر، لوپنیزم را هم ایجاد مى کند. اگر توجه کرده باشید، در طول تاریخ و بخصوص در مواقع بحرانی و جنگ، ثروتمندان با دادن مبلغی ناچیز، لومپن ها را استخدام کرده و به این صورت از انرژی آنها جهت حفظ مناسبات سرمایهداری استفاده کرده است. به ھر حال، با جرات مى توان گفت که بیشترین دستههاى تبهکار و حرفهای متعلق به این جامعهى محرومان می باشد.
علاوه بر این، مرگ و میر کودکان و نوزادان، پایین بودن سن ازدواج، کوتاه بودن طول عمر و … لایهاى دیگر از پدیدهى فقر به شمار میروند. گرچه گرسنگى در طول تاریخ وجود داشته اما در عصرحاضر شکل حادترى به خود گرفته است. در حال حاضر، گرسنگی را مى توان در دو شکل مشاھده کرد. ١) گرسنگی آشکار ٢) گرسنگی پنھان. گرسنگى آشکار این است که از دور مى توان فرد و یا افراد گرسنه را تشخیص داد. گرسنگى پنھان یعنى سوء تغذیه و این شامل حال انسان ھاى مى شود که ھنوز در شکم مادرشان زندگى مى کنند. این دو نوع گرفتارى، ب