اتوپی کاپیتالیسم پیروز

امیر پیام : سپتامبر سال ٢٠٠٨  برای طبقه حاکم ایالات متحده امریکا، ماه وحشت برای خطر از هم پاشیدن شیرازه اقتصادی الگو و رهبر و ایدئولوگ جهان سرمایه داری معاصر بود. تنها در طول دوسه هفته ارزش سهام شرکت های غول پیکر بیمه و بنگاههای سرمایه گذاری و کل ارزش سرمایه بازارهای مالی امریکا در برابر چشمان بهت زده صاحبانش دود می شد و به هوا می رفت.

 اقتدار اقتصادی امریکا که در طول قرن بیستم و بطور عمده پس از جنگ جهانی دوم و بویژه بدنبال فروپاشی بلوک شرق و پایان جنگ سرد، مظهر مقدس جهان سرمایه داری و مایه غرور و اساس اعتماد بنفس آن بود یکباره از دست رفت. می توان برای آرامش خیال از این واقعه به عنوان یک شوک و تکان گذرا ویا زلزله ای آرام و کوتاه یاد کرد، اما این تغییری در این واقعیت نمی دهد که طبقه حاکمه غوطه ور در مستی «کاپیتالیسم پیروز» یکباره شاهد از دست رفتن همه چیز خود شد.

 

این تنها دخالت مستقیم و بی سابقه دولت امریکا در بازارهای مالی و پمپ کردن ضرب العجل یک تریلیون دلار از پول طبقه کارگر امریکا (که بصورت مالیات در خزانه دولت انباشته شده و می شود) بود که به عصای جادویی نجات ارزش سرمایه سهامداران و صاحبان انگل،  ومفتخوران محترم و دزدان قانونی بازارهای مالی تبدیل شد. سپتامبر ۲۰۰۸ هر نامی که به خود بگیرد و هر تفسیری که از آن بشود، این نکته را با قدرت بثبوت رساند که بدنبال بحرانهای مالی کشورهای آسیای شرقی و سپس مکزیک و بحران گسترده اقتصادی آرژانتین از نیمه دوم دهه نود قرن اخیر تاکنون، پرچمی که بدنبال فروپاشی سرمایه داری دولتی بلوک شرق به عنوان کاپیتالیسم پیروز برافراشته شد، چیزی بیش از یک اتوپی نبود.

 

 بحران جاری در بازارهای مالی امریکا ممکن است به بحرانی گسترده تر و دیرپا تر منجر شود و یا برای دوره ای در همین سطح مهار شود. اما این بحران تا همینجا  مسایل پایه ای تری از روندهای مبارزه طبقاتی را طرح می کند که توجه به آنها برای فعالین جنبش کارگری حائز اهمیت است. در اینجا به مواردی از آنها اشاره می شود.

 

۱- بحران کنونی امریکا بیش از هر چیز یکبار دیگر این حکم بنیادی مارکسیستی را ثابت نمود که نظام اقتصادی سرمایه داری به خودی خود و بر پایه دینامیسم پر تناقض اش ، بدون اینکه حتی نیرویی از خارج علیه آن عمل کند، بحران زا و ویران شونده و ویران کننده است. آن سخن نافذ و پرطنین روزا لوکزامبرگ در سراسر تاریخ مبارزه طبقاتی کارگران که جامعه سرمایه داری را بر سر دوراهی  سوسیالیسم   یا بربریت می بیند به این حقیقت دلالت دارد که بدون دخالت سازمانیافته و هدفمند طبقه کارگر برای نفی سرمایه داری و نیل به سوسیالیسم، نظام سرمایه داری، نظام بربریت و تداوم آن خواهد بود. بر خلاف مواردی از بحرانهای سرمایه داری که عوامل سیاسی (مانند مبارزات کارگری، جدالهای بین باندهای مختلف بورژوایی، ویا جنگ ها) به پیدایش و تقویت و تداوم آنها کمک می کنند؛ بحرانهایی نظیر آنچه در امریکا جاریست تماما در غیاب اینگونه عوامل سیاسی و صرفا بر پایه دینامیسم و تناقضات درونی خود نظام اقتصادی بوجود می آیند. این نظامی است که هر بار پس از دوره ای پیشرفت و رونق و به اصطلاح شکوفایی و درست در زمانی که سرگرم جلب اعتماد همگانی به صحت و کارایی و ماندگاری خود است، به یکباره همه چیزش، از ارزش افزوده بر سرمایه اش تا رونق اقتصادی و دستاوردهای ایدئولوژیک و اخلاقی و اعتماد عمومی را ازدست می دهد. کسانی که تا دیروز به عنوان کارشناسان معتبر و متخصصین محترم و مشاورین و اقتصاددانهای معتمد و غیره مدیران نظام اقتصادی بودند یکباره به عنوان مشتی کلاهبردار و شارلاتان و دزد به رژه درمی آیند. بنابراین نظام سرمایه داری اگرچه حتی بدون بحرانهای دوره ای اش به صرف اینکه نظام اعمال کننده بردگی مزدی و ستم طبقاتی به میلیاردها کارگر تولید کننده همه ثروت موجود است، نظامی است برده دارانه وستمگرانه و به همین دلیل باید برچیده شود؛ اما خصلت بحران زا و خود ویرانگر آن همچنین نشان می دهد که هر روز سلطه سرمایه داری  و تداوم آن بر جامعه بشری، کل حیات انسان را در معرض تهدید دایمی به نابودی قرار می دهد. بنابراین نه فقط طبقه کارگر که کل بشریت نیز در برچیدن نظام سرمایه داری ذینفع است و سعادت انسانی اش در گرو نفی آن می باشد.

 

۲- این دانسته عمومی است که کارزنده و تولید کننده انسان کارگرمنشا ثروت است و کل ثروت موجود (وبخش جاری آن در بازارهای مالی به اشکال پول و  سهام و اوراق بهادار و اوراق غرضه) محصول تولید طبقه کارگر است. اما این ثروت در تصاحب و تحت مالکیت سرمایه داران قرار دارد و به هنگام بحرانهای اقتصادی که ارزش پول و ثروت و سرمایه سرمایه داران سقوط می کند، باز این طبقه کارگر است که باید هزینه بحران را بپردازد و طبقه حاکم و دولت آن برای حمله به سفره کارگران و دریافت هزینه بحران از آنها درنگ نمی کنند. قرار است که بحران مالی جاری در امریکا با هزینه کردن یک تریلیون از جیب مالیات دهندگان حل شود. یعنی آشکارا از جیب کارگران و اقشار کم درآمد بر می دارند و به جیب سهامداران عمده و دلالان بازار بورس می ریزند تا آنها قادر شوند با ادامه پول سازی و توحش سوداگرانه خود در بازارهای مالی مانع سقوط این بازارها شده  و از این طریق کل نظام اقتصادی تا بحران بعدی به حرکت خود ادامه دهد. رذالت کمک رسانی به دلالان و سوداگران بازارهای مالی آنقدر آشکار و جنایتکارانه بود که حتی اعضای دولت بوش هم با ابراز تاسف به چنین عملی و اعلام همدردی با مالیات دهندگان انجام آنرا توجیه کردند. می گوییم از جی