یک قرن به عقب , کاریکاتور سازی از رابطه تئوری با جنبش طبقه

ایرج فرزاد : من در ادامه نوشته های قبلی ام، به این وجه دیگر و عاریه ای این کمونیسم ملی و آرمان بورژوازی صنعتی از بحث لنین در "چه باید کرد" و بحث مشخص کمونیستهای روسیه در مورد انتقال "تئوری" "پیشرو"  از میان روشنفکران و تحصیلکردگان بورژوازی به میان طبقه کارگر و به بحث وارد کردن "آگاهی" از بیرون به درون طبقه میپردازم

و سعی میکنم نشان بدهم چرا تجدید حیات این ناسیونالیسم چپ پس از بحران و انشقاق و واگرائیهای که در جنبش و تحزب کمونیسم نوین ایران روی دادند، حتی لازم ندیده است در فرم قدیمی تر و  فرمولاسیونهای مغلق و متوهم پوپولیسم و سوسیالیسم خلقی، سر برآورد. و توضیح این حقیقت تلخ که چگونه در برهوت ناشی از تکه پاره شدن تحزب کمونیسم کارگری، سنت بی پایه و فروریخته جبهه ملی و حزب توده به نام سوسیالیسم و سوسیالیسم کارگری ترمیم و  بازسازی میشوند، زیاد دشوار نیست.

 

اگر چپ و سوسیالیسم مدافع آرمان بورژوازی صنعتی، از لابلای رساله امپریالیسم لنین، و رسیدن امپریالیسم به مرجله "گندیگی"، تئوری رشد نیروهای مولده و اوهام به یک سرمایه داری "دمکراتیک" و موزون و غیر وابسته و این اواخر "سرمایه داری باوجدان"!! را استخراج میکند و این آرمان بورژوائی را بطور خزنده به لباس "مارکسیسم لنینیسم" در می آورد، با سیاستهای مشخص و خود ویژه حزب سوسیال دمکرات روسیه و حزب بلشویک، هم در زمینه "تئوری تشکیلات و تئوری حزب" و هم در تاکتیک همان رفتار را دارد. لنین در "چه باید کرد"، بحث انتقال "تئوری" از "بیرون" طبقه و توسط روشنفکران تحصیلکرده و "مارکسیست" را مطرح کرده است و در تقابل با اکونومیسم و نارودنیسم، لزوم مسلح شدن پیشروان و فعالین شبکه های کارگری به نقد مارکسیسم را تاکید میکند. اینجا چند نکته اساسی توجیهی شده است تا ناسیونالیسم چپ، فعلا در پوشش جدیدی از سوسیالیسم خلقی، هم از کتاب چه باید کرد و هم امپرایالیسم و هم دو تاکتیک، بر جاذبه دیرین آرمان بورژوازی صنعتی، یعنی رسالت "ترقیخواهی" بورژوازی غیر امپریالیستی و سرمایه داری غیر وابسته، حزب روشنفکران و تئوریسینهای این الیت و مبانی جاودانی مرحله "دمکراتیک" انقلاب و "دولت موقت" را برای اعلام سیر محتوم و دترمینیسم تاریخی کمونیسم تکاملگرای خود در "آخرین مرحله سرمایه داری"  تدوین و به بازار عرضه کند.

 

در دوران هاى تیرگی و فترت تاریخى، خلاقیت و قدرت ابتکار و حس درک زمان و تشخیص تحولات در مکانیسمهای تغییر در قدرت سیاسی و ابزارهای بسیج مردم و طبقه کارگر، در میان لایه هائی از "کمونیسم" که از شیوه های بنیانگذاران مارکسیسم، دگم و کلیشه و کاریکاتور میسازد، به یک عارضه فلج کننده تبدیل میشود. سنت بازگشت به گذشته و تبدیل کردن تئوری و علم و سازمان و حزب انقلابی به زبان و فرهنگ مهجور در میان الیت روشنفکران ناسیونالیسم چپ که کمونیسم و مارکسیسم را از بستر انتقادی و سلبی و علمی و طبقاتی اش بطور وارونه به میان کارمندان و دانش آموزان و دانشجویان "انتقال" میدهند، در این تاریخ "درونی" سکتی، قوی است.

از جمله این مقاطع تاریخ کمونیسم حاشیه ای و غیر اجتماعی، یکی هم موضوع رابطه تئوری با طبقه و بحث "انتقال" و پیوند تئوری و پراتیک است. صورت مساله معکوس شده است و بحث لنین که قرار بود کمونیسم و مارکسیسم انقلابی و پراتیک در برابر حق آب و گل داری و ذهنیت نارسیسیسم روشنفکران ضد مارکسیست؛ و در تقابل آنها با انتقال و نفوذ و جاذبه "دگمها" و "احکام خشک" مارکسیسم و کمونیسم، از ضرورت بهم جوش دادن این تئوری رادیکال با "ذهنیت سوسیالیستی توده های طبقه" به مبارزه برخیزد، وارونه و معکوس و کاریکاتور شده است. 

 

زمینه تاریخی و بستر عینی بحث انتقال "آگاهی"

 

قبل از اینکه محتوای واقعی آن "آگاهی" را که در سیستم تفکر و تعقل ناسیونالیسم چپ، با یک چرخش قلم و با تردستی، مارکسیسم و آگاهی کمونیستی نام گرفته است، بشکافم، لازم میدانم به معضلات واقعی و آن موانع جدی و مادی و تاریخی که کمونیسم( آنوقتها به نام سوسیال دمکراسی) در روسیه با آن دست به گریبان بود، اشاره ای داشته باشم.

 

لنین در رساله "چه باید کرد" اتفاقا از بحث "آگاهی سوسیالیستی در بیرون طبقه" و "جنبش خود بخودی و آگاهی تریدیونیونیستی در درون طبقه"، جدل خود را شروع نکرده است. فصل اول بحث او با این عنوان آغاز شده است: "دگماتیسم" و "آزادی انتقاد". در آن دوره ها، بطرز شگفت انگیزی، تشابه جدال کمونیسم و مارکسیسم در روسیه را با جدل و "افشاگریها"ی سوسیالیسم تکامل گرا و ملی با مارکسیسم انقلابی و کمونیسم کارگری در دوره حاضر میبینیم. آنوقتها در روسیه پس از یک دوره فعالیت "مارکسیسم علنی" که به گفته لنین، مارکسیسم از زبان "مارکسیست های سابق"( نوع روسی برنشتین و نمایندگان آن در روزنامه "رابوچیه دلو") به سطح مبتذل و عوامانه ای تنزل داده شده بود، آزادی انتقاد و برائت از "تکرار طوطی وار" دگمهای "قدیم" و "احکام خشک" مد شده بود. کمونیست سابقی ها با شعار "آزادی انتقاد" از تئوری های باصطلاح دگم، " و "مرگ بر ارتدکس ها"، "شورش" کردند( این "شورش" برعلیه رادیکالیسم افراطی کمونیسم و تئوری مارکسیسم در دو مقطع مختلف روی د
ادند. اپورتونیستهای طرفدار تز متعارف شدن رژیم اسلامی و فرارسیدن "دوران گذار" رژیم سرمایه به رژیم سرمایه داران، عینا زیر همین عنوان "شورش"، پرچم تبری از کمونیسم و مارکسیسم پراتیک و انقلابی را بلند کردند، اولی در حوالی سال ۱۹۰۰ در روسیه، و دومی در آوریل ۱۹۹۹ و پرده دوم همان تئاتر در دوران تکه پاره شدن حککا و مرگ منصور حکمت، در ایران). لنین با اشاره به بستر فعالیت جدی و کارهای عمیق تئوریک کمونیستهای قدیمی روسیه در دهه هشتاد و نود قرن نوزدهم؛ و رقیق شدن مارکسیسم در دوران مارکسیسم علنی، اتفاقا در دوایر پرفسورهای دانشگاهی و دانشجوئی، به یک رگه قوی در هجوم این دوایر به "تئوری" های مارکس و در تقابل با فراخوان اینها برای "قانع کردن جنبش کارگری به اصلاحات ناچیز در پوشش مبارزه ["رئالیستی" کارگران در سطح تریدیونیونیستی]، اشاره میکند. به این نکته اشاره میکند که چگونه طرفداران "آزادی انتقاد" از مارکسیسم، تلاش داشتند تا با "مبتذل کردن سوسیالیسم"، "با طرحهای پرطمطراق یک مشت اصلاحات ناچیز"، "که آنقدر ناچیزند که حکومتهای بورژوا بیشتر از آنها را عملی میکنند"، "ذهن سوسیالیستی" توده های طبقه کارگر را مشوب سازند. لنین در تقابل با این تقدس موقعیت "صنفی" و تریدیونیونیستی کارگران، به لزوم ارتقا "ذهنیت سوسیالیستی توده های کارگر"، تا حد رهبر سیاسی کل جامعه و قرار گرفتن این طبقه و حزب آن در راس  مبارزه برای بزیر کشیدن ارتجاع تزاری تاکید دارد و پافشاری میکند. و این گرایش دست کشیدن از رادیکالیسم افراطی، البته یک پدیده بین المللی بود که با شروع جنگ اول جهانی، به موضع دفاع از بورژوازی خودی درغلطید و لنین را در موضع برگرداندن لوله تفنگها بر علیه بورژوازی خودی، قرار داد. آنچه که لنین در فصلهای بعدی و با عبارات پیوند تئوری با جنبش طبقه و یا نفوذ تئوری از بیرون به درون طبقه فرموله میکند، در واقع بر این بستر "رویگردانی"، کمونیست سابقیها و روشنفکران مذبذب دوران "مارکسیسم علنی"  از "احکام دگم و خشک" کمونیسم و مارکسیسم بوده است.

 

کمونیسم دانش آموزی و دانشجوئی امروزین و میراث داران "مارکسیسم علنی" یک قرن پیش در روسیه، ردای دوران "باستان" شوالیه های پرودونیسم و نارودنیسم و سوسیالیسم خلقی را بر تن میکند و  اجزاء و منابع این سوسیالیسم خرده بورژوائی و سوسیالیسم حقیقی آلمان را در برابر کاپیتال، مانیفست و مبانی مارکسیسم انقلابی و کمونیسم کارگری و یک دنیای بهتر قرار میدهند. 

 

برنشتینها و رابودچیه دلوهای ایران، مدینه فاضله ناسیونالیسم چپ در عمل

 

ناسیونالیسم چپ ایران، فعلا ملبس به کمونیسم ملی و خلقی و نو پوپولیستی، بازهم بطور شگفت آوری علیرغم تاریخ ادبیات "مارکسیسم انقلابی" و کمونیسم کارگری در جدل فکری و تئوریک و سیاسی با منابع و اجزاء سوسیالیسم خلقی، و ناسیونالیسم چپ و شکست دادن آن، گرد و غبار را از اهداف و آرمان الیت روشنفکری و دانشجوئی برای ایجاد "دولت موقت" و عبور "دمکراتیک" از جمهوری اسلامی تکانده اند و قصد دارند بار دیگر این آرمان دیرین بورژوازی صنعتی را به درون صفوف"طبقه کارگر" ببرند و کارگر را با آن "پیوند بدهند". چنین تقلائی در دوره بحران انقلابی سالهای ۵۷ تا ۶۰ در ایران انجام شد و با سردی و بی تفاوتی فعالین کارگری و "ذهنیت سوسیالیستی توده های طبقه کارگر" روبرو شد. بسیار روشن بود که کارگر، نمیتوانست تئوریهائی را که قائل به بورژوازی خوب و بد، ملی و وابسته بود، از خود بداند و  و بنابراین نتواند آنرا "بفهمد". و این معضل روشنفکر خرده بورژوا که چرا کارگر باید با چنان تئوریهائی "پیوند" برقرار کند و آنرا در میان صفوف خود گسترش بدهد، به نظر میرسد که در میان این لایه از مجاهدین نوین آرمان بورژوازی صنعتی و اوهام مشروطه خواهی، هنوز هم لاینحل و بی جواب مانده است. این نوع تئوریها واقعا برای طبقه کارگر دارای ذهنیت سوسیالیستی، نامانوس اند، غامض اند و واقعا غیر قابل "فهم". اینکه پس از عبور مارکسیسم انقلابی و کمونیسم کارگری از سیستم فکری سوسیالیسم خلقی و ملی، ذهنیت موجود در میان الیت سیاسی و روشنفکری، میدانی باز بگذارد تا همان دستگاه فکری آرمان بورژوازی صنعتی، در قالب "فلسفی" تجدید حیات بکند، خود زیر یک علامت سوال بزرگ قرار دارد. و شاید به همین دلیل است که جاذبه این تئوریها، حتی در دوائر دانشگاهی و آکادمیک، بسیار تنگ و محدود شده است. بنابراین علاوه بر اینکه بنیان این تئوری در میان اقشار و طبقات "بیرون از طبقه کارگر"، بیان آرمانی همان طبقات و اقشار است، اما بر زمینه جدل و تقابل عینی و واقعی و نیز تاریخی بین تئوری مارکسیسم و کمونیسم و تئوریها و فلسفه و سیاست های بورژوائی، و بطور اخص در تاریخ سه دهه اخیر جامعه ایران، تزها و تئوریهای مشروطه خواهی و بنیانهای آرمان ایجاد یک کشور صنعتی و ملی و مستقل، در میان الیت سیاسی و روشنفکری جامعه ایران، دیگر جاذبه چندانی ندارد. یک دلیل مهم این بی جاذبگی، محک خوردن آن تزها و سیاستها در مواجهه با سیر تحولات جامعه ابران در جریان انقلاب ۵۷ و رف
تار و روش مدافعین کلاسیک آرمان دیرین بورژوازی صنعتی، و از همه مهمتر، بستر حزبی آن، حزب توده و کل طیف هنرمند و نویسنده دوایر جنبش ملی اسلامی، با به قدرت رسیدن جمهوری اسلامی است. این تاریخ معرفه و طی شده جدال طبقات و انعکاس تقابل آرمانها و اهداف سیاسی طبقات متخاصم در جامعه ایران، با نتایج عملی و پراتیک همان تئوری های سوسیالیسم ملی و سیر افول و عروج سرمایه داری دولتی بر ویرانه شکست انقلاب اکتبر، تکمیل و به نحو تکان دهنده ای نیز "محک" خورده است. چین و تز های کمونیسم ملی مائو برای بیرون بردن آن کشور از یک جامعه "نیمه مستعمره  نیمه فئودال" و تبدیل کردن آن به یک کشور صنعتی، نمونه برجسته ای است. کسی شک ندارد که چین اکنون نه تنها یک کشور صنعتی است، بلکه میشود به عیان دید که جهش عظیم تکنیکی و صنعتی، چین را به یک "ابر قدرت" جدید تبدیل کرده است. طبیعی است که هر کسی و هر کمونیست و مارکسیستی، یک کشور صنعتی و مدرن و پیشرفته را به جامعه ای تحت اشغال و مستعمره و فئودالی و عقب مانده و فقر زده ترجیح میدهد. اما امر جنبش کمونیستی و انقلاب کمونیستی برای سازماندهی پادگانی کار ارزان و بردگی نظامی کار مزدی نیست. جامعه ای که در آن مجازات اعدام برقرار است، هر اندازه پیشرفته و صنعتی، و نتیجه و ثمره جنگهای حماسی "ارتش توده ای"؛ کشوری که تمایلات جنسی آدمها را کنترل و برای آنها محدودیت و مجازات وضع میکند، نه تنها سوسیالیستی، که غیر انسانی است. جامعه ای که با سازمان دهی نظامی و پادگانی کار ارزان، حامی و تکیه گاه مرتجع ترین و کثیف ترین حکومتهای استبدای برای به تعطیل کشیدن مراکز کار و محل معاش مردم است، سرازیر شدن سیل کالاهای ارزان ساخت چین به این نوع کشورها و حتی شبه کشورهای تحت سیطره عشایر و قبایل برای مثال، نه تنها ضد کارگری است، بلکه محمل "رسمی" و "دولتی" و "قانونی" و مطابق موازین "بین المللی" برای سر پا نگاه داشتن طفیلی ترین و کثیفترین حکومتهای جنایتکار و سازماندگان نسل کشی و قتل عامها است. همین گرایش دیرین مشروطه خواهی که حتی صریح و بی پرده هم اعلام کرده است که جز با روال و شیوه "دمکراتیک"، نمیتوان از جمهوری اسلامی عبور کرد؛ و سوسیالیسم قابلیت و ظرفیت بسیج مردم را ندارد، دورنمای دیگری که سوسیالیسم ملی در چین اوج درخشش آنست، در برابر ذهنیت سوسیالیستی توده های طبقه کارگر ترسیم نمیکند. بسیار طبیعی است که کارگر به تئوری و وعده پادگانی کردن بردگی خود، روی خوش نشان ندهد و این آرمان و تئوری را بیگانه و در "خارج" از دایره آگاهی سوسیالیستی و آرمان سوسیالیستی و مبارزه سوسیالیستی خود علیه بردگی و اسارت کار مزدی بداند. اما "دوره و مرحله"، برای تجدید حیات بقایای مشغله و ذهنیت نوستالژیک سوسیالیسم خلقی و ملی، انگار فعلا تصویر کردن و اگرآندیسمان و بزرگنمائی خصلت "غیر دمکراتیک" سرمایه داری را لازم کرده است.

 

تفاوت سوسیالیسمهای بورژوائی با سوسیالیسم ملی و خلقی

 

لنین در چه باید کرد و در "درون" جنبش سوسیالیستی، با آن رگه هائی از سوسیالیسم بورژوائی و خرده بورژوائی به جدل برمیخیزد، که میخواهند طبقه کارگر را نه با دکترین کمونیسم، بلکه با رد این "دگمها" و رواج "آزادی انتقاد" از آنها و با مبتذل کردن سوسیالیسم، و با هویت صنفی عادت بدهند. ناسیونالیسم چپ در پرده ریاکارانه سوسیالیسم خلقی و ملی، اما، در بستر طبقاتی و آرمانی خود، یک پدیده در "بیرون" از طبقه؛ و جنبش طبقه بورژوا در کشور "تحت سلطه"، "غیر دمکراتیک"، "عقب مانده و جهان سومی و شرقی" است. سوسیالیسم تا قبل از دوره ای که با شکست انقلاب اکتبر، به پایان میرسد، بخش در هم تنیده ای با جنبش کارگری است. در دایره این جنبش سوسیالیستی است که انواع گرایشات گوناگون سوسیالیسم خرده بوروژائی، بورژوائی و محافظه کار و ارتجاعی در تقابل با یکدیگر قرار گرفته اند و "مانیفست"، برنامه و پلاتفرم سوسیالیسم کارگری و سند انتقادی علیه دیگر گرایشات سوسیالیستی در "درون" جنبش کارگری است. تا دورانی که با شکست انقلاب اکتبر در فاصله سالهای ۱۹۲۵ تا ۱۹۳۰، مشخص میشود، بر پا کردن یک جامعه مبتنی بر سازماندهی با "برنامه" سرمایه داری دولتی، یک رگه از سوسیالیسم در جنبش کارگری را تشکیل نداده است. از این دوره به بعد است که سوسیالیسم از بستر طبقاتی خود جدا میشود و تئوری و آرمان طبقات دیگر و مشخصا ناسیونالیسم، به نام و در پوشش سوسیالیسم خود را فرموله میکند. بر بستر این جدائی و شکاف طبقاتی است که مبارزه علیه عقب افتادگی، و تئوریهای "رشد" اقتصادی، بویژه در کشورهای "جهان سوم" و در یک کلام ناسیونالیسم، زبان گویای بورژوازی مشروطه طلب و "ترقیخواه" است. تزها و تئوریهای مائو حتی به شکل فرمال هم ربطی به نقد مارکس در کاپیتال و یا تزهای او در دیگر آثارش ندارد. تفاوت ناسیونالیسم چپ و سوسیالیسم ملی و خلقی با برنشتین و کائوتسکی و لاسال و دوره پایانی انترناسیونال دوم، فقط در محتوای بورژوائی سوسیالیسم خلاصه نمیشود. این تفاوت، تفاوت دو طبقه و تفاوت آرمان و اهداف سیاسی دو گرایش و دو طبقه متضاد است. اگر سوسیالیسم خلقی ایران در دوران کودکی خود به بورژوازی ملی و مترقی متوه