بحثی پیرامون سازمانیابی انقلابی !

مجید فرجام : طبقه ما برای سازماندهی قدرت طبقاتی خود و متشکل متحد کردن کل پرولتاریا، نخست باید به سازمانیابی خود در یک حزب انقلابی پیشرو بپردازد. حزب انقلابی پرولتری محصول پیکار طبقه کارگر و کانون مبارزه اگاهی طبقاتی پرولتاریاست.

سازمان انقلابی حاصل اقدام آگاهانه پیشروان آگاه است و تشکل مستقلی از آگاهی طبقاتی پرولتاریاست. چیرگی بر بحران عقیدتی و دستیابی به آگاهی طبقاتی راه حل چنین کاری است پرولتاریا برای مقابله با سیستم سرمایه داری نیازمند یک سازمان سیاسی انقلابی برای گسترش سازمانیابی طبقه خود میباشد.

سیمای کلی از سازمانها و احزاب چپ

امروزه کمتر کسی را میتوان یافت که نگاه به گذشته سیاسی خود منکر وجود اشکالات بنیادی ، هم در تئوری و هم در پراتیک باشد. اما آنچه در اینجا بسیار حائز اهمیت است نوع نگاه و مکان تاریخی است که منتقدین به گذشته سیاسی خود می پردازند.

در جنبشی که تحت نام مارکسیسم تاریخاً وجود داشته ما مسخ آن، و انحراف بنیادی از آن، و در تحلیل نهائی سرهم شدن دستگاه ایدئولوژیک- سیاسی که جز عنوان برخود نهاده، ارتباط دیگری با مارکسیسم نداشته و ندارد، بهنگام آغاز گسست از این دستگاه نظری، مشاهد و ارزیابی اصولی بما نهیب میزند، این « مارکسیسم » در اساس خودش با جهانبینی مارکس در رو درروئی قرار دارد، بر همین اساس میبایست ما تلاشی را برای گسستن و قطع رابطه با آن، از مانیفست و با مانیفست حزب کمونیست آغاز کنیم. در دوره های اخیر خوشبختانه شاهد هستیم فعالیتهای نظری توسط فعالین انقلابی، اما بطور پراکنده و بعضاً منسجم در نقد تئوری و پراتیک سازمانهای سیاسی چپ آغاز شده است. در این دیالوگوها نشان داده میشود، چگونه ترند سوسیال دموکراتیک بر  این سازمانها و احزاب غالب شده و آنان را تا مغز استخوان فاسد کرده است. در مباحثات مورد نظر خاطر نشان میشود که مشی غالب بر این سازمانها فاقد خصلت پرولتری میباشد. تمامی آنها در محدوده همان دستگاه سرهم بندی شده سوسیالیست های بورژوائی قرار میگیرند.

تمامی این جریانات در مبانی اساسی مارکسیسم دارای انحرافات فاحش و غیر قابل سازگاری با ایدئولوژی انقلابی و کارگری میباشند. احزاب گوناگون چپ در سیاست خط بورژوائی را پیش می برند، در خط و مشی به امر سازماندهی توده کارگر و عموم اقشار مردم می پردازند، ولی کارگران و مردم سازمانده شده، به عدم اقدام برای خود و در بیشتر موارد علیه خود و عملاً به نفع بقای اقتدار و حاکمیت دشمنان طبقاتی پرولتاریا کشانید شده و میشوند. در تحلیل از علل شکست قیامهای گذشته ، در این جنبش ها کارگران فاقد سازمانیابی و آگاهی طبقاتی انقلابی بوده اند. حزب کمونیست انقلابی انترناسیونالیست که قادر به سازماندهی کارگران پیشرو، برای درهم کوبیدن تسلط طبقات حاکم و هدایتگر بنای جامعه نوین باشد،موجودیت نیافت. تدوین نگرش و جهانبینی پرولتری-تنظیم خط و مشی و سیاست کمونیسم انقلابی در نبرد جاری بین طبقات-نقد و برخورد با تجارب تاکنونی جنبش کارگری در عرصه بین اللمللی، مهم تر از آن در باره فراز و فرودها و شکست انقلاب اکتبر برای شفافیت دادن به بسیاری از ابهامات پیش رو-مداخله در حد توان در مبارزات جاری. این شمای کلی است برای ورود به مبحث اصلی پیرامون ساختار سیاسی تشکیلاتی سازمان انقلابی پرولتری در دوره حاضر.

  تجارب و شکست ها 

دوران پس از جنگ دوم جهانی، بورژوازی با کسب اضافه ارزش های تولید شده، با ابزارهای سیاسی و سازمانی که در اختیار داشت. این امر مهم منجر به در هم تنیدن رفرمیستی طبقه کارگر شده است. مارکسیسم انقلابی که بین انفعال نسبی طبقه کارگر و کنترل مطلق ارتدکسی استالینستی در هم کوبیده شده بود، مجبور به اختفا گردید. بخش معدودی که به هدف انقلاب جهانی پرولتری وفادار ماندند، اجباراً به دفاع از اصول مارکسیسم انقلابی (طبقه کارگر و سازمان انقلابی او، تئوری ارزش مبتنی بر کار، و تضادهای سرمایه داری)و تلاش برای درک تغیرات عمده ایکه در جهان صورت میگرفت مانند پدیده سرمایه داری دولتی، اقتصاد مبتنی بر تولید. مداوم تسلیحات، و تغیراتیکه در پدیده امپریالیسم صورت میگرفت مشغول بودند. آنها فاقد آنچنان تجربه عملی مبارزه انقلابی بودند که بتوانند به کمک آن تکامل بیشتر تئوری مارکسیستی سازمان و حزب انقلابی را فوریت بخشیده و یا آنرا ممکن سازند.

از سوی دیگر، در مقابل سازمان انقلابی پرولتری، بدیل های غیر مارکسیستی متعددی، بمثابه ابزاری برای دست یافتن به امر سرنگونی سرمایه داری، عروج کردند. دوران پس از جنگ شاهد تجدید حیات اشکال مختلف اراده گرایی، خود انگیختگی -گرائی و جبهه خلق گرائی بوده است، لیکن همگی آنها در آزمونهای عملی شکست خوردند. مهمترین و افراطی ترین تجلی اراده گرائی در این تئوری بود که انقلاب میتواند، بدون صبر کردن برای اینکه شرایط عینی آماده گردند و بدون بسیج پرولتاریا، بوسیله گروهی کوچک از چریکها انجام پذیرد. لیکن تئوری مزبور پس از موفقیت اولیه اش در کوبا ، نتوانست در امریکای لاتین پیشرفت نماید و بالاخره با مرگ چه گوارا در سال ۱۹۶۷ در جنگهای بولیوی، این تئوری از پای درآمد.تلاش برای حفظ این شیوه لیکن با انتقال محل عملکرد آن به شهرها -که توپاماروهای اروگوئه نمونه آنند، نیز با چیزی بیش از موفقیت های اولیه مواجه نگردید. خود-انگیختگی گرائی یعنی نفی تشکیلات، ("کمونیسم شورائی") اتوریته، و