دو قطبى “حزب – توده ها”ى چپ رادیکال , در حاشیه اظهار نظر کورش مدرسى

سیاوش دانشور : کورش مدرسى بحثى در مورد رویدادهاى ایندوره در دانشگاه و جریان دانشجویان آزادیخواه و برابرى طلب داشته است که فایل صوتى آن در سایت آزادى بیان قابل دسترس است. دراین یادداشت من قصد ورود به بحثهاى او در مورد این رویدادها را ندارم. اشاره من به گوشه اى از بحث است که دقیقا برخلاف متدولوژى و دیدگاه کمونیسم کارگرى منصور حکمت٬ بازگشتى به سنتهاى چپ رادیکال و قالبهاى فکرى چپ سنتى در مورد "حزب – طبقه" و "آگاهى – توده ها" است.

 کورش مدرسى در گوشه اى ازاین بحث٬ در تبئین موقعیت مهم دانشگاه و نقش مهم روشنفکران در جامعه و به این اعتبار اهمیت آن براى کمونیسم٬ میگوید؛

 

"براى کمونیسم٬ اینکه طبقه کارگر آگاهى پیدا کنه٬ آگاهى عمیق توش بشه و کمونیسم بعنوان یک علم بره توش٬ روشنفکران و تحصیلکردگان جامعه نقش تعیین کننده اى دارند. این بحث لنین بوده همیشه که آگاهى کمونیستى توى محیط کارگرى خودش سبز نمیشه٬ آگاهى کمونیستى از بیرون میره توى طبقه کارگر٬ چون محصول بالاترین دستاورد علمى بورژوازى است. این دستاورد علمى بورژوازى را طرف نمیدونه که توى محیط کارخانه است. طرفى که توى کارخانه کار میکنه میفهمد که برابرى طلب است٬ همینقدر! واین هنوز با کمونیسم مارکس٬ هنوز با کمونیسم کارگرى٬ هنوز با کمونیسم پراتیک یک دنیائى فرق دارد. این یک برابرى طلبى اى که اسپارتاکوس هم بر حرکتش استوار بود٬ نه میتونه هنوز چیزى را به حرکت بیاندازد و نه میتونه جنبشى را به پیروزى برساند. کمونیسم بعنوان علم رهائى طبقه کارگر و علم رهائى بشریت٬ یک تئورى است و این مبتنى است بر همون که انگلس میگه٬ لنین میگه٬ یک نقدى اى از تاریخ سوسیالیسم است٬ یک نقدى از تاریخ اقتصاد سیاسى٬ که ثروت از کجا درمیاد٬ و یک نقدى است از فلسفه کلاسیک به اصطلاح بورژوازى٬ که اگر شما اینها را نداشته باشید٬ اگه نتونید اینها را به طبقه ات منتقل کنى٬ آگاهى میشه یک آگاهى که امروز یکى سوارش میشه و فردا یکى دیگه٬ هر کى با خودش میبردش. و این بحثى اى که من اینجا تکرارش نمیکنم. علیرغم اینکه شاید لازم باشه تکرار کرد٬ بخاطر اینکه اینروزها همه چیز لنین مورد تجدید نظر قرار میگرد از جمله این بحث اش. اینطور نیست٬ کمونیسم را باید برد و طبقه کارگر را آموزش داد. طبقه کارگر را توى زندگى روزمره اش آموزش داد. منظورم این نیست که کلاس درس برایش بگذارى٬ ولى به هر حال یک پدیده اى است که از بیرون منتقل میشه توى طبقه کارگر بعنوان علم اش. بعنوان خود انگیزه اش و به اصطلاح خود احتیاج به اینکه میخواهد کار مزدى را وربیاندازد خوب این یک پایه موجودیت طبقه کارگر است… "

 

کورش مدرسى راست میگوید٬ لنین چنین نظرى داشته است. اما این برداشت لنین از رابطه تئورى و پراتیک را وقتى همزمان با روش کار و تلقى حزب بلشویک بررسى میکنید٬ میبینید که حزب بلشویک حزبى در میان کارگران است. مشخصا دیدگاه لنین به وجود کارگران سوسیالیستى در طبقه متکى است. یعنى پراتیک واقعى لنین اجتماعا تفاوت ماهوى با کسانى دارد که بعد لنین همین تز را تکرار کردند. تازه این بحث صد سال پیش است. دوره اى که کارگر صنعتى در روسیه پهناور جمعیت کمى را تشکیل میداد. میزان دانش و سواد عمومى و توان فنى و علمى طبقه کارگر قابل مقایسه با امروز نبود. دوره اى که بزعم لنین "شورا به اضافه الکتریفیکاسیون میشد سوسیالیسم"! دوره اى که کمونیسم و کارگر یک پدیده واحد بودند و چه باید کرد و دو تاکتیک و کاپیتال را محافل کارگران پیشرو روس میخواندند و اساسا براى آنها نوشته میشد. شاید عدم اتکاى واقعى و اجتماعى حزب حکمتیست به حرکت رادیکال درون طبقه کارگر است که بناچار نقش روشنفکران را بعنوان "ماتریال اجتماعى" برجسته میکند و به این اعتبار حزب را٬ دقیقا برخلاف کمونیسم کارگرى٬ به حزب آگاهى برنده به میان طبقه تبئین میکند! شاید این از نتایج پراگماتیسم و تبئین تئورى براساس موقعیت است.  بعد از لنین و شکست انقلاب کارگرى روسیه٬ کل چپ رادیکال و سنتى و ایدئولوژیک و همینطور بسترهاى اصلى سوسیالیسم بورژوائى و ناسیونالیستى همین تبئین را بکار بردند٬ و براین اساس حزب٬ دولت٬ فرهنگ و هنر و همه ارکان جامعه را در یک سرمایه دارى دولتى و یک سیستم ایدئولوژیک و خرافى تلفیق کردند. و چرائى اجتماعى و طبقاتى آن برما روشن است و من ضرورتى به ورود به آن نمیبینم.

 

اما کورش مدرسى اینرا هم لابد میداند که کمونیسم پراتیک مارکس و منصور حکمت دیدگاه کاملا متمایز و روشنترى را دارد. دراین دیدگاه تئورى و پراتیک دو جهان متفاوت نیستند بلکه اجزاى یک پروسه واحد انتقادى و پراتیکى به معنى عام کلمه اند. کمونیسم کارگرى٬ کمونیسم مارکس٬ کمونیسم پراتیک٬ اتفاقا "یک دنیا" با آنچه کورش مدرسى میگوید فاصله دارد. این کمونیسم بحث تقدم تئورى بر جنبش و یا جنبش بر تئورى را ندارد. کورش مدرسى اگر در دیگاهش منسجم باشد باید بحث جنبشهاى اجتماعى و احزاب سیاسى منصور حکمت را کنار بگذارد. باید برود و مجددا سازمان پیشگام و پیشاهنگ درست کند. چون قرار است "کمونیسم از بیرون برود توى طبقه کارگر"! و این کمونیسم بزعم ایشان متفکرین و پرچمدارانش "٩٠٪" آن در دانشگاه است! ظاهرا از نظر ایشان خود کمونیسم در درون طبقه کارگر وجود ندارد! ظاهرا از نظر ایشان اساسا کمونیسم پدیده اى غیر کارگرى است! ظاهرا کمونیسم مثل مدرک علمى است که روشنفکران طبقه حاکم بدلیل موقعیت ممتاز اقتصادى شان از آن برخوردارند و کارگر بخاطر محرومیت اقتصادیش از آن محروم! معلوم نیست چرا مارکس مانیفست اش را بعنوان بیان صرفا نظرى جنبشى تبئین کرد که حى و حاضر در طبقه کارگر وجود داشت و خود را کمونیست مینامید؟ چرا با سوسیالیسمهاى بورژوائى و حکیم باشى هائى که نسخه بر