بازگشت به آینده

ایرج فرزاد : ما به عنوان آیندگان تاریخ گذشته کمونیسم و مارکسیسم، بدون هیچ پیوند "درونی" با آن تاریخ گذشته، علیرغم تمامی تلاشهای صادقانه و افتخار آمیز هزاران انسان شریف و انقلابی که زندگی خود را وقف سعادت و خوشبختی انسان و انسانیت کردند،

بدون هیچ تعلقی فیزیکی و یا محفلی به این یا آن رگه از کمونیسم های غیر کارگری و غیرمارکسیستی رنگارنگ موجود در آن مقاطع از تاریخ، با خیال آسوده و بدون پیشداوری آغشته به تعلقات به این یا آن گرایش غیر مارکسیستی و غیر کمونیستی، و بدون هیچ پیرایه ای از تعصبات و عرق سازمانی و پیشینه و سابقه رفاقت و حشر و نشر و  فشار تعلقات به سنتها و عواطف دوران "فعالیت مشترک"، میتوانیم از منظر آیندگان آن گذشته ها، به یک قضاوت ابژکتیو، تاریخی و واقعی و "غیر شخصی" بنشینیم. میخوانیم و خوانده ایم که در برابر کمونیسم انقلابی مارکس و انگلس، در مقابل نقد کاپیتال و تزهای فوئر باخ و ایدئولوژی آلمانی، در مقابل کمونیسمی که بخش جدائی ناپذیری از جنبش طبقه کارگر صنعت مدرن بود، صفی از ماتریالیستهای مکانیکی، سوسیالیستهای تخیلی، فئودالی و ارتجاعی و سوسیالیسم فلسفی و حقیقی آلمان قد علم کردند و همگی تاب مقاومت در برابر سلاح نقد کمونیسم مارکس نیافتند. میخوانیم که دربرابر تاکید لنین بر تزهای فوئر باخ، علیرغم "نرسیدن رشد نیروهای مولده به حد لازم برای انقلاب علیه مناسبات تولید"، ذهنیت فی الحال موجود در جنبش کمونیستی به صحت و درستی دست بردن انقلابی کمونیستها و حزب کمونیستی به قدرت سیاسی و بدست گرفتن اهرم قدرت دولتی به عنوان مهمترین فاکتور در تغییر مناسبات اقتصادی، قناعت کرد و همه جا بحث از تکرار تجربه الگوی لنین به ذهنیت هر جریان و حزب و جنبشی تبدیل شد که به نحوی از انحا خود را یا کمونیست مینامیدند و یا شیوه و روش کمونیستها و لنین را حتی برای جنبشی که خود نمایندگی میکردند، مقبول، قابل اجرا و عملی میدانستند.

 

برای ما که اکنون دیگر حتی با تجربه بلوک سرمایه داری دولتی روبرو نیستیم و به عیان و روشنی هر چه تمامتر میبینیم که از دل مائوئیسم یک جنبش تمام عیار ناسیونالیستی و پروسه بازسازی سرمایه دارانه چین "نیمه فئودال نیمه مستعمره" سربرآورده است، و شاهد عروج و افول بلوک سرمایه داری دولتی شوروی بوده ایم،  بسیارساده است که محتوای بورژوائی مائوئیسم و آرمان دیرین بورژوازی روسیه و ناسیونالیسمهای برخاسته از بستر فروپاشی بلوک آنرا به همه نشان بدهیم. هیچ نیازی نیست که جوهر "غیر دموکراتیک" و "توتالیتر" و "کیش شخصیت" و یا انحراف "رویزیونیستی"، تمایز خط مشی سیاسی استالین و خروشچف و برژنف و مائو  را به کسی نشان داد و اصرار کرد که آنان نه "لنینیست" های "مرتد" یا دیکتاتورهای بی رحم، که پرسوناژهای جنبش صنعتی کردن و پیشرفت و استقلال ملت و کشور و زادگاه خویش و حامل گرایش ناسیونالیسم ملت های خود، و یا در بهترین حالت، تسری همان آرمان به چند کشور پیشرفته صنعتی بوده اند. این را در منظره دوران پس از فروپاشی اردوگاه سرمایه داری دولتی به عیان، خود روسای سابق حزب و احزاب سابقا "کمونیست" میگویند و اذعان میکنند. خط سیاسی و گرایش طبقاتی اینها نه با نقل قولهای دستکاری شده از مارکس و یا لنین، که با اعلام پایان تاریخ مصرف مارکس و مارکسیسم و خط بطلان کشیدن بر خصلت دخالتگرانه کمونیستی و لنینی و پائین کشیدن مجسمه لنین و حتی انتقال بنای یادبود قهرمانان جنگ ضد فاشیستی، در کشورهای "نو استقلال" یافته جمهوری های "فدراتیو" و خرده دولتهای پس از فروپاشی این بلوک، به معرض نمایش گذاشته اند.

 

برای ما آیندگان آن گذشته، دیگر روشن است که تاریخ عبور از لنین و انقلاب اکتبر و حکومت کارگری، تاریخ سر برآوردن آرمانهای بورژوازی صنعتی، بر بستر ویرانه شکست انقلاب اکتبر آغاز شد. مرور لحظات آن تاریخ، و تحلیل داستان درست کردن سافخور و کالخوزها و سر برآوردن یک دولت متمرکز و مقتدر و متکی به دوائر پیچیده بوروکراتیک و برخوردار از سازمانهای امنیتی و ضد جاسوسی و نیز ارتش "سرخ"ی که مهمترین لحظات ابراز وجود و قدرت نمائی خود را در رژه موشکها و تانکها و گردانهای ارتش منظم و مافوق مردم در مراسم "اول مه" انتخاب کرده بود، دیگر دشوار نیست. البته فلسفه واقعی تصفیه های خونین هر صدای اعتراضی و ناراضی درونی و خفه و ساکت کردن انتقاد و منتقد و ناراضی را در راستای روندی که "سازش ناپذیر" استثمار کار مزدی را در مسیر "برنامه" و کنترل مکانیسمهای بازار برای بنای "میهن سوسیالیستی"، دولتی، اجباری و"مقدس" و به عنوان "سیر محتوم و مقدر" انقلاب اکتبر پیش میبرد، نیز دیگر اکنون برای ما قابل شناسائی و قابل فهم است. از این منظر و از خاستگاه متد و روش تحلیل مارکسیستی، این سلسله حوادث سپری شده و پشت سر گذاشته شده و به تاریخ ملحق شده، و بسیاری از کدها و اسم رمزهائی که سنگ بنای مسیر سرمایه داری دولتی در شوروی سابق را در اولین لحظات شکست انقلاب اکتبر، معماری و مهندسی کرد، دیگر اجزائی از یک پروسه به هم پیوسته هستند. و این اجزا و پیوستگی یک پروسه، برای ما اکنون دیگر یک پدیده ابژکتیو، غیر شخصی و مستقل از ارزیابیها و قضاوتهای دسته بندیهای موجود  چه در سطح جامعه روسیه و در درون حزب بلشویک و رگه های اپوزیسیون آن، و چه در سطح بین المللی پس از دوران مرگ لنین اند. هیچکدام از آن رگه های انتقادی به آن کمونیسم ملی و آرمان بورژوازی صنعتی در پوشش و لفافه سوسیالیسم مرز طبقاتی و مارکسیستی روشنی نداشتن
د. و همه ما میدانیم که ورژن و الگوی سرمایه داری دولتی که بعدا "راه رشد" غیر سرمایه داری هم لقب گرفت، مبنا و بافت ایدئولوژیک و سیاسی و سازمانی تمامی احزابی قرار گرفت، که چه در شکل میلیتانت و چریکی و مسلحانه و جنگ توده ای آن، اساسا در کشورهای "توسعه نیافته"، و چه در شکل مسالمت آمیز و پارلمانی آن، احزاب اورو کمونیست، خود را "مارکسیست لنینیست" نام گذاشتند. همه جا بحث الغای دولت در تزهای دولت و انقلاب لنین، و نقد برنامه گوتا و مبارزه برای لغو کارمزدی و امحای بردگی مزدی انسانها و آزادی انسان، به نام احزاب مارکسیست – لنینیست و کمونیسم، جای خود را به مبارزه برای استقلال ملی، شکوفائی صنعت، ائتلاف و اتحاد عمل با جنبش طبقات دیگر و همسوئی با الیت سیاسی و روشنفکری پویندگان آرمان بورژوازی صنعتی برای پیشرفت ملت و میهن و کشور و خلق، داد.

 

این تاریخ و این گذشته، انگار نه یک به یک، که در تقارنی باورنکردنی، با سرنوشت عروج و افول بخش تحزب یافته و معرفه جنبش کمونیسم کارگری، قابل انطباق از آب درآمده است. در ایران هم پس از نزدیک به سی سال جدال فکری، تئوریک، سیاسی، حزبی و سازمانی، و پرجمدار شدن نقد مارکسیسم ارتدکس، مارکسیسم تزهای فوئرباخ و کاپیتال و ایدئولوژی آلمانی،  و تنگ کردن صحنه سیاست جامعه ایران بر روایتهای پوپولیستی و خلقی و بورژوائی و ملی و تداعی کردن کمونیسم با کارگر و جنبش طبقه کارگر علیه بردگی مزدی، انگار صحنه های گذشته در شکلی معوجی تکرار شده اند. کمونیسم نوین ایران، بنیانهای مارکسیسم را بازسازی کرد و تعاریفی پایه ای از رسالت انقلاب کمونیستی، مبارزه برای فتح قدرت سیاسی توسط یک حزب کمونیستی کارگری، و تعریفی بسیار دقیق از ملزومات قدرتگیری تحزب سیاسی کمونیسم برای به پیروزی رساندن کمونیسم، و رابطه بنیادین کمونیسم و مسائل جامعه را با اتکا به درسهای پیروزی و شکست انقلاب اکتبر و اصولی بنیادی در تدوین مبانی تاکتیکی و تحلیل سیاسی اوضاع جامعه ارائه داد و تثبیت کرد. پس از مرگ منصور حکمت و تحولاتی که گرایشهای موجود در حزب کمونیست کارگری معمار آن بودند، تمامی این "داده"ها، تمامی این "باور"های مشترک، تمامی این پیوستگی تاریخ جنبش کمونیستی و انتقاد مارکسیستی، تحت نام کمونیسم کارگری و حکمتیسم، زیر علامت سوال بزرگی قرار گرفته اند.

 

کمونیسم کارگری و محدودیتهای تاریخی انقلاب اکتبر و متد لنینی

 

اگر متد و روش انقلابی لنین، هنوز با محدودیتهای تاریخی دست به گریبان بود و لنین و برداشت لنینی از مارکسیسم در چهارچوبه محدویتهای تاریخی انقلاب اکتبر، محبوس ماند، اگر مبانی عام مارکسیسم و جنبش کمونیستی و امر انقلاب کمونیستی و رسالت کمونیسم برای رهائی انسان و انسانیت در تلاقی با محدودیتهای حزب لنین، نتوانست مرز و اوضاع مشخص جامعه روسیه و انقلاب اوائل قرن بیستم در روسیه را در هم نوردد و قادر نشد دستیابی حزب بلشویک به قدرت دولتی را تخته پرش دست بردن به مبنای بردگی مزدی بکند و ملزومات تسری انقلاب سوسیالیستی به عرصه اقتصاد را تدارک و تدوین و اجرا کند، و سنگ بنای الغا دولت را تدارک ببیند، کمونیسم نوین ایران، کمونیسم کارگری وکمونیسمی که شخص منصور حکمت آنرا در آثارش نمایندگی میکند، از طرف دیگر، در مهمترین و متکاملترین مراحل رشد و تعالی خود، در سیر جدالی همه جانبه با انواع سوسیالیسمهای بورژوائی و ملی و خلقی و در برنامه یک دنیای بهتر، و در تدوین استراتژی هر حزب کمونیست کارگری اجتماعی و مطرح برای به پیروزی رساندن کمونیسم، تمامی مرزهای کشوری، محدویتهای تاریخی و "ملی"، از انقلاب اکتبر تا انقلاب مشروطه و تا پیروزی مائوئیسم در چین و تا انقلاب ۵۷ را در هم نوردید و مبانی بسیار روشن و متفاوت را تدوین و به مبنای تعقل و تفکر و سیاست و تحزب کمونیسم و جنبش کمونیستی تبدیل کرد. روشن بود که این کمونیسم، از همان اوان عروج خود از رساله ها و کتاب های اسطوره بورژوازی ملی و مترقی و سه منبع و سه جز سوسیالیسم خلقی، تا نقد پایه ای "دمکراسی" و ناسیونالیسم و ملت؛ و تدوین برنامه یک دنیای بهتر و ارائه منسجم مبانی کمونیسم کارگری و اصول و مبانی سازمانی سیاست سازماندهی تحزب کمونیستی، و رابطه کمونیسم و تحزب کمونیستی با مسائل جامعه، یک پیوستگی اساسی را با مارکسیسم و بستر طبقاتی جنبش کمونیستی، بازسازی، تجدید حیات و تدوین میکرد. مباحث و مبانی کمونیسم کارگری چیزی جز همان بحث کمونیسم در شرایط بشدت تغییر یافته جهان از نیمه دوم قرن نوزدهم به بعد، نبودند.  

 

   سرنوشت کمونیسم پس از منصور حکمت

  

و ما اگر خود را از تعلقات و حب و بغض ها و خط مرز کشیدنها و جدالهای "درونی" منفک کنیم، و عینا همچون آیندگان تاریخ گذشته و مسئول در برابر سرنوشت کمونیسم و لنین و شیوه لنینی، به ارزیابی آنچه که بر سر تحزب کمونیسم کارگری آمده است، بنگریم، با مناظر بشدت خیره کننده و اعجاب انگیزی روبرو میشویم. اینجا هم به عینه میبینیم که از دل اولین حزبی که منصور حکمت با
همراهی بالاجبار کومه له تشکیل داد، و از درون بخشی که فعلا بطور فرمال نام کمونیسم را یدک میکشد، گرایش ملی "حق تعیین سرنوشت" ملت کرد تمامی تارو و پود هویت سیاسی و اجتماعی و حزبی و تعریف هویت ماتریال انسانی آنرا میسازد؛ و  دو حزب مدعی کمونیسم کارگری و "حکمتیسم"، کدها و اسم رمزهائی برای نمایندگی نوع دیگری از کمونیسم را بدست داده اند. اگر "لنینیسم" پرده ساتر پروژه بلندکردن آرمان بورژوازی صنعتی روس برای ایجاد یک دولت مقتدر و نظامی و بوروکراتیک برای نهادینه و مقدس کردن و "میهنی سوسیالیستی" کردن استثمار کار مزدی و خط بطلان کشیدن به تلاش برای انقلاب سوسیالیستی در زمینه اقتصاد و الغای دولت است، اینجا حکمتیسم، پرچم دست کشیدن از بزیر کشیدن رژیم اسلامی و ختم مبارزه برای تصرف قدرت سیاسی و سپردن میدان به سیر تحول تدریجی تاریخ و مدح و ثنای متعارف شدن رژیم "ناسیونالیسم اسلامی" است. اگر یک پایه مهم کمونیسم کارگری که با سد محدویتهای آرمان  انقلاب ۵۷ و شکست آن روبرو شد، همواره و در هر شرایطی تلاش برای بنای ساختمان تحزب کمونیستی مبتنی بر شبکه های فعالین درون طبقه کارگر بوده است، و اگر مارکسیسم نقطه رجوع تئوریک کمونیسم کارگری است، پس از مرگ منصور حکمت، با صراحت غیر قابل بازشناسی ای، میبینیم که دانشگاه و دانشجو و دانش آموز پایه و مبنای "کمیته کمونیستی" و حزب سیاسی کمونیستی تعریف شده اند و برای مبانی و اصول کمونیسم تاریخ مصرف ارائه داده اند. اگر حزب کمونیست کارگری به عنوان حزبی بزرگ و وسیع داشت به سنگر قائم بالذات برای بزیر کشیدن جمهوری اسلامی و بسیج مردم حول این نقطه جاذبه انقلابی نزدیک می شد، در پس فعال شدن رگه های غیر کمونیستی پس از مرگ منصور حکمت، قرار گرفتن به عنوان گروه فشار و در حاشیه تضاد دولتها و گرایشهای اروپای غربی با اسلام سیاسی و پوشیدن قالب اکس مسلم در کنار انتظار بازگشت دوران نوستالژیک "انقلاب" ضد استبدادی است که نقطه پایانی بر خارج کردن یک حزب انقلابی و کمونیستی و "برانداز" از ذهنیت توده های مردم ایران میگذارد. اگر جنبش "سلبی" کمونیسم کارگری داشت خود را به عنوان عامل فعاله بزیر کشیدن رژیم اسلامی و پایان دادن به سلطه اسلام سیاسی، در معرض انتخاب مردم ایران قرار میداد، اکنون به روشنی و بی ملاحظه میبینیم که به نام "حکمتیسم"، مهمترین مشکل اجتماعی مردم ایران و خاورمیانه، یعنی "اسلامیت" رژیم و اسلام سیاسی، از دستور کار خارج و بجای آن تصویر یک محفل فلسفی غیر سیاسی، "جنبش لغو کار مزدی" انتزاعی نشسته است. اگر تا دیروز شعار پروسه "اجتناب ناپذیر" تبدیل شدن رژیم سرمایه به رژیم سرمایه داران، به عنوان پوشش و تئوری دست کشیدن از انقلابیگری کمونیستی و پیوستن به سوسیالیسم اولووسونیست و طرفداران فراکسیون دوخردادی در یک حزب کمونیستی مانع الجمع بودند و ناگزیر راهی جز استعفا از کمونیسم انقلابی باقی نمی ماند، اکنون همان تزها و تئوریها و تحلیل ها، به نام حکمتیسم و ادامه کمونیسم کارگری، در یک خودفریبی و بیعت دسته جمعی، از بایگانی تاریخ شکست خوردگان به عنوان "درافزوده" بازسازی و تجدید حیات یافته اند. انگار در طنز تلخ و گزنده تاریخ، داستان حذف و بایگانی لنین در پوشش فریبنده "لنینیسم"  و حذف و ساکت کردن هر صدای انتقادی، در برابر چشمان ناباور ما تکرار میشوند و پرسوناژها دوباره در شرایط "تغییر یافته" رژه میروند.

 

و این تفاوتها و قرینه های تاریخی و جنبشی در دو سطع عملی و نظری خودنمائی میکنند. در عرصه سیاست، کمونیسم کارگری توانست به شرایطی نزدیک شود که به عنوان یک حزب مطرح و جدی، بزرگ و دارای جاذبه قوی در ذهنیت توده مردم عادی شناخته شود، اما متاسفانه برعکس لنین و حزب او، نتوانست در صحنه معادلات سیاسی نه به قدرت سیاست دست یابد و نه به عنوان یک نیروی غیر قابل حذف و غیر قابل بازستاندن، خود و مشخصات پایه ای خود را در جامعه ایران تثبیت کند. از لحاظ نظری و مبانی عمومی جنبش کمونیستی و موزاین پایه ای مارکسیسم، کمونیسم کارگری برعکس انقلاب اکتبر و حزب بلشویک و لنین، تمامی آن محدودیتها و منحصر ماندن به تجربه و سیر و افت و خیز انقلاب اکتبر و قدرتگیری حزب کمونیستی در روسیه را پشت سر گذاشت. با وجود این، این کمونیسم، در ایران، حتی در ذهنیت حزبی که خود منصور حکمت بنیان گذاشته بود، تثبیت نشد. هر دو این نقاط ضعف و قدرت بطور معکوس نقطه ضعف و قدرت احزاب مدعی کمونیسم کارگری و حکمتیست اند و از جانب لایه پیشین تر آویزان شده به کمونیسم در دوران استیلای مارکسیسم انقلابی، به عنوان مهمترین مانع در راستای همان حق تعیین سرنوشت و ناسیونالیسم کرد به قدرت محلی رسیده، گاه حتی به نحو نفرت انگیزی تقبیح هم میشود.

 

تلاش برای تبدیل شدن به یک حزب مقتدر و دارای جاذبه در اذهان توده مردم عادی و ناکامی حزب کمونیست کارگری در این راه به دلایل مختلف از جمله مقاومت سرسختانه سنتهای کمونیسم پوپولیستی و فلسفی و چپ ۵۷ی در طول دوران فعالیت حزب کمونیست کارگری؛ و تکه پاره شدن آن حزب واحد پس از مرگ منصور حکمت، و در شکل احزاب و فرقه های بی اهمیت در جامعه درسهای بسیار تلخی دارد. از همان حزب کمونیست کارگری که بطور فرمال تحت اتوریته شخص منصور حکمت بود، جریا