عرصه سیمرغ و خیال خام جولان. چند نکته برای آینده

کاوه عباسیان : اتفاقاتی که در چند ماه گذشته از آذر ماه ٨۶ تا به حال افتاده آنچنان پیوسته و بیوقفه بوده که تا کنون مجال چندانی برای یک جمعبندی و ارزیابی کلی باقی نگذاشته است و در شرایط بی ثباتی که هم اکنون در آن قرار داریم نیز همچنان نمیتوان به جمعبندی کامل و جامعی رسید.

 جمهوری اسلامی دوباره ثابت کرده است که ماهیتا همان جمهوری اسلامی دهه ۶٠ با همان درجه از شقاوت و بیرحمی است و در این بین نقش کلیه جنبش چپ و به طور مشخص دانشجویان آزادیخواه و برابری طلب انکار ناشدنی است و اینطور که به نظر میرسد روزهای سرنوشت ساز و پرکاری در پیش است. فراموش نکنیم که دستگاه سرکوب همچنان منتظر فرصتی است که در دادگاههایش رفقایمان را به زندان های طولانی مدت محکوم کند.

در اینجا قصد جمعبندی کلی و حل و فصل کاعذی تمام مسائلی که در ماههای گذشته پیش آمده است را ندارم. کاری که بسیاری نوپایان و تازه واردان پرمدعا یا دیرهرزه گویان قلم آشنا و جماعت ماوس بدستان، بدون کمترین ادارک عینی و ذهنی بیوقفه به انجامش مشغولند: پشتک و واروی بی نتیجه! قصد من اشاره های کوتاهی است به چند نکته اساسی که با توجه به اتفاقات تاریخی ای که در چند ماه گذشته افتاده و شرایط حساس کنونی، لازم میدانم عنوان شوند.

 – همیشه در طول زمان و در جریان شکل گیری و تکامل یک نیروی اجتماعی مترقی، اشخاصی بنا به دلایل و منافع مختلف به آن می پیوندند یا خود را علاقمند به همکاری نشان میدهند. یکی از خصلتهای اساسی یک نیروی جنبشی، علاقه و پیشروی به سوی گستردگی هرچه بیشتر و کسب هژمونی در ابعاد وسیع اجتماعی است و اساسا قرار نیست کسانی که به آن می پیوندند فرم عضویت یا پرسش نامه پذیرش پر کنند یا اینکه از هیچگونه فلیتر سیاسی عبور کنند. اینکه کسی خود را متعلق به به یک جنبش بداند و بخواهد در راستای آن جنبش عمل کند به تصمیم آن شخص برای نحوه فعالیت های سیاسی – اجتماعی اش در آینده بستگی دارد نه تائید یا تکذیب توسط اعضا و سازمان دهندگان پیشین آن جنبش که از این نکته میتوان به عنوان یکی از تفاوتهای جنبش با فرقه سیاسی نام برد. به عنوان مثال جنبش آزادیخواهی وبرابری طلبی ایران نه یک فرقه ایدئولوژیک بلکه مجموعه بسیار گسترده ای از فعالین و جریانهایی با گرایشات منتلف فکری است که خود را آزادیخواه و برابری طلب میدانند و انگیزه ای که این جریانات را در کنار یکدیگر قرار میدهد تلاش مشترک برای رسیدن به آرمان آزادی و برابری است.

– در اینکه این خصلت جنبشی بودن نقطه قوت جنبش آزادیخواهی و برابری طلبی در ایران است هیچ شکی نیست اما همین خصلت ممکن است گاهی به اشخاصی میدان فعالیت بدهد که پس از مدتی به هر دلیل جنبش را با مشکلات و مسائل حاشیه ای مواجه کرده و انرژی بخشی از فعالین را به جای تمرکز بر تاکتیکهای مقابله با دیکتاتوری به سمت و سوی دیگری بکشاند. نمونه مشخص این اتفاق را در بلوای اینترنتی "چپ کارگری" در اوایل سال گذشته دید که بانیان آن تمام موجودیت و تعین آن را در لجن پراکنی و فحاشی بر علیه دانشجویان آزادیخواه و برابری طلب و چپ رادیکال تعریف کرده بودند. خوب یا بد، این اتفاق که به هر حال ابزار محکمی بود برای فعالین عرصه پر افتخار اینترنت، چرا که پس از اینترنتی شدن فحشنامه های سریالی "چپ کارگری" و بدون نگاهی به پیشینه مخترعان آن و فعالیت عملی و اجتماعی شان، به صورت شبانه روزی به سروصدا و جنجال بر سر پدیده نوظهور پرداخته و خود را مستقیم به بغل "چپ کارگری" پرتاب کردند، غافل از آنکه بغل "چپ کارگری" فقط گنجایش همان دو نفر مخترعشان را داشت و بیش از آن دیگر به سر ریز مهملات تبدیل میشد. این مخترعان به همراه منتظران ظهورشان کار را به آنجا رساندند که در تحلیل هایشان ظهور یک نیروی قدرتمند و فراگیر اجتماعی را به یکدیگر تبریک گفته و پایان کار جریان " حاشیه ای چپ رادیکال" را شادمانه جشن گرفته …… و گذر زمان حاشیه ای و غیر حاشیه ای را مشخص کرد. وقتی تعین اجتماعی، حضور پراتیک، پیشینه سیاسی، بدنه تشکیلاتی و سبک کار چپ کارگری، برای هوراکشانش اهمیتی ندارد- چرا که تنها در پی دلیلی برای هوراکشیدن میگردند- باید در یک پیچ سیاسی و شرایطی حاد همراه با ترکیدن بادکنک "چپ کارگری" آبروی سیاسی خود را نیز سر دست بگیرند. و این پیچ سیاستی در ١٣ آذر ١٣٨۶ رقم خورد.

مقاله نویس های "چپ کارگری" که در متون خود، دانشجویان آزادیخواه و برابری طلب و چپ رادیکال را جریانی حاشیه ای، بی بدنه و غیر پراتیک معرفی کرده و حتی از تاکتیک های  امنیتی و زدن اتهام وابستگی به احزاب خارج کشور نیز پرهیز نمیکردند، در جریان برگزاری مراسمهای ١۶ آذر و مراسم و اعتراضات پس از آن، قدرت سازماندهی، توان اعتراضی و نیروی تشکیلاتی خود را نشان دادند: صفر! … . و وقتی میگویم صفر منظورم دقیقا صفر است یعنی عدم حضور و فعالیت حتی یک نفر تحت عنوان "چپ کارگری" و بدین ترتیب پرونده این شعبده بازی برای همیشه بسته شد. جالب اینجا است که آن هورا کشانی که پدید آمدن "چپ کارگری" را با هزار تحلیل، اجتماعی و واقعی جلوه میدادند حال که در برابر یک "هیچ کارگری" قرار گرفته بودند بدون هیچ تحلیلی بر افتضاح بار آمده سعی کردند قضیه را کاملا بی سرو صدا تمام کرده و هیچ به رویشان نیاوردند که تا همین چند روز پیش کل تحلیلشان از جنبش دانشجوئی بر مبنای آلترناتیو "چپ کارگری" می چرخید که دیگر غیر واقعی بودنش بر همگان ثابت شده بود و عجبا که این تحلیل گران برجسته در ادامه داستان همچنان بر حضور تحلیل گرایانه شان اصرار ورزیدند و اینبار بدون "چپ کارگری" و با دست آویزهای دیگری به جار و جنجال بر علیه دانشجویان آزادیخواه و برابری طلب پرداخته و هیچ بعید نیست که همین ر