خیزش رادیکالیسم نو , برنهاده‌هایی در باب جریان دانشجویان آزادی‌خواه و برابری‌طلب

سروش ثابت : افق جدیدی در مقابل جامعه‌ی ایران گشوده شده، افق تحولی رادیکال، افقی که امروز جوانه‌های آن را می‌توان در جنبش زنان، جنبش کارگری و به شکلی آگاهانه‌تر در جنبش دانشجویی مشاهده کرد. برگزاری مراسم ١٣ آذر امسال توسط دانشجویان آزادی‌خواه و برابری‌طلب می‌تواند نقطه‌ی عطفی در تاریخ مبارزات سیاسی-اجتماعی ایران باشد.

 اگر این دانشجویان با مراسم ۱۵ آذر سرخ سال گذشته نشان دادند که با سازمان‌دهی و طرح مطالبات رادیکال می‌توانند دست بالا را در تجمع‌هایی که تبلور یکسال فعالیت جنبش دانشجویی است داشته باشند، مراسم ۱۳ آذر امسال نشان‌گر حضور دایم این جریان، سندیت یافتن آن و تحمیل کردن خود به حاکمیت به عنوان نخستین تشکل مستقل رادیکال و توده‎‌ای بود. جریان دانشجویان آزادی‌خواه و برابری‌طلب نوپاست. تازه در آستانه‌ی بلوغ است، گرچه با این حال هم بسیاری از به اصطلاح بزرگترها! را حریف است. عمر این جریان شاید به ۴-۳ سال هم نمی‌رسد. نه حزب است و نه سنت مبارزاتی و پختگی تمام و کمال هیچ یک را ندارد؛ امری که تحلیل و بررسی آن را قدری مشکل‌تر می‌سازد. با این حال هدف این نوشتار اشاره به برخی تمایزات کلیدی این جریان با جریان "چپ سنتی" و نیز جریان پوسیده ۲ خرداد است. گرچه بسیاری از این تمایزات ممکن است هنوز هم تا حد زیادی سلبی باشد و نتوانسته باشد در نخستین مراحل پراتیک انقلابی این جریان نمود عینی و ایجابی کاملی بیابد. لازم به ذکر است که در این نوشته آن‌جا که از "چپ سنتی" نام برده شده، آگاهیم که این چپ طیف وسیعی از سازمان‌ها و احزاب را در برمی‌گیرد که علاوه بر تکامل و تحول درونی بعضاً اختلاف‌ نظرها و حتی تضادهایی اساسی نیز با یکدیگر داشته‌اند. اما آن چه در این جا مدنظر ماست فصول و مبانی مشترک فکری و سازمانی آن‌هاست.

۱-      مسئله‌ی هزینه: روح مذهبی حاکم بر چپ سنتی روح شهادت‌طلبی بود. چپ سنتی به جای آن که حلقه‌ی گمشده‌ی واسط میان خود و جامعه را در مکانیسم‌های مادی اجتماعی شدن، در مبارزه برای تعمیق انسجام و رادیکالیسم طبقه‌ی کارگر، در متشکل شدن در حزبی حقیقی(حزبی که وجدان آگاه طبقه‌ی کارگر باشد) بجوید، به شاه کلید استعلایی شهادت‌طلبی پناه می‌برد. در این فضای متافیزیکی است که هزینه دادن بدل به معیار رادیکالیسم می‌شود. به تعبیر امیر پرویز پویان قرار است موتور کوچک(پیشاهنگان)، موتور بزرگ(توده ها) را به حرکت در آورد؛ اما کسی نمی‌پرسد که تسمه‌ی نقاله‌ی این حرکت چیست. چپ سنتی وجود این تسمه‌ی نقاله را به صورت پیشینی مفروض می‌پندارد. در حالی که این تسمه‌ی نقاله تنها در پراتیک انقلابی است که ساخته می‌شود. خود از جنس پراتیک است. پروسه‌ی مبارزاتی است. پیوند ارگانیک توست با طبقه‌ی کارگر. حزب توست. پرچم توست. شعار و گفتمان توست. معضله و پاسخ توست. برای چپ سنتی اما تمام این‌ها جای خود را به شهادت‌طلبی می‌دهد، به ایثار و ازخود گذشتگی، به امری متافیزیکی. هزینه دادن، آن هم در شدیدترین صورتش یعنی فدا کردن جان خود، دیگر نه بخشی از مبارزه، نه یکی از تبعات منفی مبارزه که بدل به غایت مبارزه می‌شود. این‌جا مبارزه به امری اخلاقی و انسان مبارز به مؤمن منفردی بدل می‌شود که با تقوای روحی‌اش به مبارزه با شر بر می‌خیزد و از طریق ایثار خود آن را واژگون می‌کند. دگرگون ساختن انقلابی نظم مادی موجود جای خود را به خوار شمردن این نظم، با فدا کردن جان خود می‌دهد، در حالی که این سو زندگی اجتماعی در جریان است و مردمی و "خلقی" که با مشکلات و مسایل روزمره خود دست به گریبان‌اند.

و این سو و در نقطه‌ی مقابل جریان اصلاح‌طلبی. فاشیست‌های دیروز در صبح ۲ خرداد آمده‌اند تا در باغچه‌ی جامعه‌ی مدنی(بخوانید مدینه النبی) گل‌های دموکراسی دینی و حقوق بشر بکارند. آن سبک کاری که اصلاح‌طلبان طی دوره‌ی زمام‌داری‌شان بر جامعه و به ویژه بر دانشگاه حاکم کردند فعالیت سیاسی در چهارچوب قانون بود. فعالیتی که مشروعیت خود را از قانون می‌گرفت. خط قرمزش هزینه ندادن بود. این فرم فعالیت یکسره با محتوای خود همخوان بود: فعالیت اپوزیسیون قانونی، فعالیت در چهارچوب حفظ نظم و نظام موجود. اگر فرهنگ سیاسی چپ سنتی، فرهنگ مذهبی ایثار و از خود گذشتگی، فرهنگ ایمان و شهادت بود، فرهنگ سیاسی جریان ۲ خرداد فرهنگ سوداگرانه‌ی هزینه و فایده بود، فرهنگ چانه زنی، فرهنگ معامله‌گری در سخیف‌ترین معنایش. فرهنگی که به ویژه از طریق نماینده‌ی آشفته حال جریان ۲ خرداد در دانشگاه‌ها، یعنی دفتر تحکیم وحدت، فضای فعالیت سیاسی دانشجویی را طی چند سال زیر نفوذ خود داشت.

۱۳ آذر امسال و پایداری دانشجویان آزادی‌خواه و برابری‌طلب در برگزاری تجمع‌شان به رغم دستگیری‌های بی سابقه اما نمودار گسستی توأمان بود از سبک کار ۲ خردادی و نیز فرهنگ چپ سنتی. ما دفتر تحکیم وحدت نیستیم که با دستگیری ۲ نفر از اعضایمان، برنامه‌هایمان را لغو کنیم و به کنج گرم خانه‌هایمان پناه بریم. ما نیامده‌ایم تا با گل‌های یاس در دست و لبخندی تصنعی بر لب در دعوای بد و بدتر شرکت کنیم. ما آمده‌ایم تا با فریاد و مشت خود، دست در دست کارگران و زنان نظم اجتماعی موجود را دگرگون کنیم؛ از ریشه دگرگون کنیم. ما دل خود را به غرولندهای کنج خانه‌ها و امتیازکی در حکومت خوش نکرده‌ایم. می‌دانیم که دیوی است بی‌رحم این نظامی که با آن پنجه در افکنده‌ایم؛ شهادت‌طلب نیستیم ولی می‌دانیم که این مبارزه با پرهیز از هزینه‌هایش به شتر سواری دولا دولا می‌ماند.

۲-      ناسیونالیسم: چپ سنتی ایران، از فدائیان گرفته تا حزب توده، مائویست‌ها، تروتسکیست‌ها و … زیر نفوذ پارادایم ضد امپریالیستی و مکتب وابستگی بودند. سازمان انقلابی که از حزب توده منشعب شده بود و بعدها حزب رنجبران را تش
کیل داد، به جای اولویت دادن به انقلاب اجتماعی، مدل آزادیبخشی ملی را تجویز می‌کرد. انتقاد عمده‌ی سازمان پیکار به رژیم شاه این بود که نظام سرمایه‌داری وابسته در پیوند با امپریالیسم، مانع شکل‌گیری صنایع ملی و مستقل شده و معتقد بود که به جای تشویق و گسترش کالاهای مصرفی، درآمدهای نفتی را باید در جهت تقویت کالاهای سرمایه‌ای داخلی به کار گرفت! سازمان رنجبران به دنبال یک ایران مستقل و ملی بود که در آن هدف عمده ایجاد فن‌آوری ملی باشد!! بیژن جزنی، یکی از برجسته‌ترین تئوریسین‌های فدائیان، ضمن دفاع از انقلاب دموکراتیک ملی بر شکست سلطه‌ی امپریالیستی و ایجاد یک اقتصاد ملی مستقل تأکید داشت. مسأله‌ی عمده از نظر حزب توده، امکان یک انقلاب دموکراتیک ملی مبتنی بر ضدیت با امپریالیسم و قطع پیوندهای وابستگی بود. بیگانگی ِ کلید واژه‌های چپ سنتی – نظیر استقلال در برابر وابستگی، توسعه‌ی ملی در مقابل توسعه‌ی کمپرادور و "خلق" در مقابل امپریالیسم و پایگاه داخلی آن- با مفاهیم و مقولات اساسی گفتمان مارکسیستی همچون تأکید بر طبقه‌ی کارگر به مثابه‌ی سوژه‌ی انقلابی، انترناسیونالیسم در برابر ناسیونالیسم و … امری مشهود است. این گونه بود که مرز بین گفتمان چپ سنتی و گفتمان اسلام سیاسی مخدوش بود؛ یا به بیان دقیق‌تر، گفتمان چپ سنتی به شدت مذهب زده، ناسیونالیستی و خلقی‌گرا بود. امری که پس از انقلاب بهمن ۵۷ زمینه را برای دفاع بخش بزرگی از چپ سنتی، به ویژه حزب توده و فدائیان اکثریت از حکومت تازه تأسیس، تحت لوای نظریه‌هایی چون "راه رشد غیر سرمایه‌داری" فراهم ساخت.

 

خصلت ناسیونالیستی جریان ۲ خرداد هم که دیگر اظهر من الشمس است: از "ایران برای همه‌ی ایرانیان" و "دوباره می‌سازمت وطن" تا مدح و ثنای کورش هخامنشی به عنوان نویسنده‌ی نخستین بیانیه‌ی حقوق بشر! ناسیونالیسم هماره برادر فرومایه‌ی لیبرالیسم و فاشیسم بوده است، منادی جنگ و پیام آور سرکوب. دانشجویان آزادی‌خواه و برابری‌طلب در ۱۵ آذر سرخ سال ۱۳۸۵ با ممانعت از خواندن سرود فاشیستی "ای ایران" به صورت نمادین مرزبندی قاطع خود را با ناسیونالیسم ابراز داشتند. اما آن‌چه که در مراسم سال پیش تنها به شکلی نمادین و به صورت سلبی تجلی یافت، امسال با حمایت‌های گسترده‌ی جهانی از دانشجویان آزادی‌خواه و برابری‌طلب، به ویژه در آکسیون‌های متعدد روزهای ۲۲ و ۲۸ دسامبر ۲۰۰۷ در آلمان، فرانسه، انگلستان، لهستان، بلژیک، کانادا و … شکلی ایجابی یافت. در چنین حمایت‌ها و آکسیون‌های جهانی بی‌شک می‌توان نطفه‌های مبارزه‌ی انترناسیونالیستی علیه حاکمیت سرمایه را در عصر جهانی شدن یافت.

 

۳-                  اجتماعی شدن/ سکتاریسم: نخست باید یادآور شد که چپ سنتی در مبانی تحلیلی‌اش مفهوم "خلق" را جانشین طبقه‌ی کارگر به مثابه‌ی عامل انقلابی و تضاد خلق و امپریالیسم را جانشین تضاد کار و سرمایه کرد. یعنی چپ سنتی خواسته یا ناخواسته در مبانی فکری‌اش از مارکسیسم گسست. این موضوع بیش و کم در مورد تمامی سازمان‌های چپ سنتی صادق است. برای مثال بیژن جزنی در "تحلیلی اجتماعی-اقتصادی از یک دولت وابسته‌ی سرمایه‌داری" به توصیف "خلق" به عنوان "طبقات کارگر، کشاورزان، خرده بورژوازی و بورژوازی ملی" می‌پردازد. جالب این‌جاست که وی روحانیت را نیز(به استثنای رهبریت آن) بخشی از خرده بورژوازی(و لذا متحد طبقه‌ی کارگر) قلمداد می‌کند. و یا سازمان انقلابی که خواستار وحدت "خلق" بر ضد رژیم شاه در یک جبهه‌ی بزرگ ضد امپریالیستی بود. فضای ناشی از ورشکستگی سازمان‌های قدیمی به همراه انفعال جامعه، مشخصاً در سال ۱۳۴۸ و تحت تأثیر مبارزات چریکی آمریکای لاتین منجر به روی آوردن بخشی از نیروهای چپ به استراتژی مبارزه‌ی مسلحانه و ظهور سازمان‌های چریکی تحت عنوان "جنبش انقلابی نوین" شد. این گروه‌های چریکی اما هرگز نتوانستند به عمده‌ترین اهداف سیاسی خود یعنی لطمه زدن به روحیه‌ی نیروهای دولتی، تضعیف آن‌ها به طرق مختلف و تشویق مردم ستمدیده به سازماندهی و دست زدن به فعالیت‌های سیاسی برسند. چریک‌ها به کلی از مردم و "خلقی" که به نامشان فعالیت می‌کردند جدا ماندند. این گروه‌ها اغلب اراده‌گرا بودند. برای مثال صفایی فراهانی می‌نویسد: "سازمان‌دهندگان محافل چریکی نیازی به داشتن هیچ‌گونه گواهینامه یا عنوان(سیاسی) گذشته ندارند. ایمان و پشتکار و برنامه‌ی انقلابی آن‌ها زیر بنای چنین محافلی را به وجود می‌آورد." تأکید گروه‌های چریکی بر امکانات عمل مسلحانه به عنوان تبلیغ هم نوعی متافیزیسم بود. از سوی دیگر سکتاریسم روی دیگر سکه‌ی پوپولیسم چپ سنتی بود. مخفی کاری، بن بست در مبارزات و عدم ارتباط با پویه‌ی اجتماعی از مهم‌ترین عوامل بروز این سکتاریسم بودند.

اما تهمت سکتاریسم که امروزه از سوی برخی از گرو‌ها به ویژه دفتر تحکیم به دانشجویان آزادی‌خواه و برابری‌طلب زده می‌شود، معنایی جز انحصارطلبی خود آن‌ها ندارد. چرا که شکل‌گیری و گسترش تشکل‌ها و نیروهای رادیکال و توده‌ای تنها به معنای کمرنگ شدن و انزوای این گروه‌های اپوزیسیون نما است. سکتاریسم مترادف با مرزبندی سیاسی نیست؛ بلکه سکتاریسم آن نوع مرزبندی است که در فضایی انتزاعی و گسسته از پویه‌ی اجتماعی و بیگانه با جنبش‌های اجتماعی روی دهد. دانش