” کمیته هماهنگی ابزار تسویه حساب با نظام مزدی” در افزوده ای به سوسیالیسم تخیلی

سمکو نوری : شاید در نوشته های ناصر پایدار، خصوصا" نوشته های اخیر ایشان در مورد کمیته هماهنگی و کل جنبش کارگری درایران چنین جمله ای را با این صراحت نتوان یافت که "کمیته هماهنگی ابزار تسویه حساب با نظام مزدی"است . اما با خواندن مقالات ناصر پایدار علی الخصوص مقاله ای تحت عنوان "در باره مقاله کمیته هماهنگی بر سر دوراهی" میتوان دریافت

که باگذشت دهه ها از منسوخ شدن ایده سوسیالیسم تخیلی و سایر سوسیالیسم های رنگی "تزهای"ناصر پایدار که برای تزریق به کمیته هماهنگی ابداع کرده و از جانب اکثریت اعضای کمیته هماهنگی به طرق گوناگون مورد چالش جدی قرار گرفته، به گونه ای که آنها را به عقب نشستن و در لاک دفاعی قراردادن وادار کرده، درافزوده ای با ارزش از جهت رویکرد بورژوازی به سوسیالسم تخیلی باشد.اما تنها اشکال آن شاید دیرکردش به مدت یک و نیم قرن، کمتر یا بیشتر باشد!

ناصر پایدرا در این مقاله " در باره مقاله کمیته هماهنگی بر سر دوراهی" با چیدمان ماهرانه ای از عبارات متناقض، خود و جریانش " لغوکارمزدی"را تا منتهی الیه راست حافظ نظم سرمایه و منافع صاحبان صنایع سوق داده است.ناصر پایدار دراین مقاله شاید ده بار از کلمات " راست و چپ رفرمیسم و لغوکارمزدی و سوسیالسیم مارکسی" برای بخش تزئینات مقاله استفاده کرده باشد اما چون تنها اینها کافی نیستند و به استناد به عملکرد یک جنبش (جنبش کارگری در سطح جهان وایران)، میتوان گفت ایشان با ترسیم این کوره راه  که ادعای به اصطلاح "سوسیالسیم مارکسی  لغوکارمزدی" را دارد، تنها در همان منتهی الیه گرایش راست درون جنبش کارگری و خصوصا"کمیته هماهنگی قرار خواهد گرفت. در مورد تشکل کارگری بارها گفته و نوشته شده است که علی رغم تصورات و تلقیات گوناگون، و مستقل از جنگ و جدالهای اسمی تشکل کارگری ظرفی برای مبارزه کارگران جهت مطالبات اقتصادی میباشد که به دو صورت در شرایط کنونی جنبش کارگری در ایران قابل بررسی میباشد. یا اینکه مستقل از دولت بورژوازی است یا وابسته به آن، که وابستگی ومستقل بودن آن دراین مقطع از جنبش کارگری هیچگاه از اسم آن قابل استنتاج نیست، بلکه نهایتا" وابستگی و عدم وابستگی  تشکل های کارگری به نتیجه جدال گرایشات درونی تشکلها و دست بالا پیداکردن گرایش چپ و پس راندن گرایشات رفرمیست و بورژوازی حتی تحت نام ضدیت با سرمایه داری ومرزبندی با گرایشات رفرمیست که در پی فعل و انفعالات سیاسی و اقتصادی که خواسته های منطبق با این دوره را موجب شده است ، برمیگردد. در واقع هر میزان از پیشروی طبقه کارگر که در هر مرحله ای از مبارزه خود خواسته ها و مطالباتی را نمایندگی میکند، این خواسته ها و مطالبات مهر زمان ومکان و میزان مشخصی از توازن قوای میان کارگر و سرمایه دار را برخود دارد. مثلا خواست کاستن ساعت کار از ۴۰ ساعت به ۳۵ و کمتر گرچه در ضدیت با سرمایه داری است خود این خواسته نشان ازمیزانی از قدرت طبقه کارگر است که اگر در شرایطی دیگر بود جای این خواسته ها  ما شاهد تلاش طبقه کارگر جهت  مدیریت و کنترل کارخانه به اراده خود کارگران میبودیم.  

ناصر پایدار در قسمتی از مقاله خود علی رغم اذعان به اینکه " تشکل کارگری می تواند به صورت ظاهر و به طور اسمی از دولت مستقل باشد، می تواند ظرف جدال میان کارگران و سرمایه داران باشد، حتی می تواند خود را به الفاظ احساس فروشانه رادیکال اما توخالی و فاقد بار طبقاتی آراسته سازد، اما تا مغز استخوان در عمق باتلاق مصالح و شروط بقای نظام سرمایه داری منحل باشد. تمامی اتحادیه های کارگری کشورهای غربی خود را مستقل از دولت معرفی می کنند و از وجود خود به عنوان ظرف سازمانیابی توده ای کارگران در مقابل صاحبان سرمایه نام می برند. همه این ها بدون استثناء ابزار تحمیل موجودیت نظام بردگی مزدی بر

 

 

طبقه کارگر هستند و در این راستا درست همان کاری را انجام دهند که هر بخش دیگر از ساختار مدنی و حقوقی و اجتماعی سرمایه انجام می دهد. "(خط تاکید از ناصر پایدار است) و با این عبارات دیگران را از گرفتار شدن در باتلاق مصالح و شروط سرمایه داری می ترساند، خود با در غلطیدن در این بوته مدتها است که با علم کردن شعار "لغوکارمزدی" حافظ مصلحت سرمایه است.اگر صرف گفتن کلمه  مستقل ، تشکل کارگری منجربه استقلال نمیشود، که نمیشود الصاق کلمه "ضدسرمایه داری"، که هر حرکت و اعتراض کارگری تجلی عینی آن است نیز نمیتواند در حد اسم دلیلی بر ضدیت تشکل کارگری با نظام سرمایه داری باشد، که از آن پوششی رادیکال ساخته شده است. اما استفاده ازکلمه مستقل برای تشکلهای کارگری برای توافق در بین اعضای تشکل بر سر این است که تشکل مذکور باید ازیکطرف به دست خود کارگران تشکیل شود و ازطرفی دیگربه هیچ وجه اجازه دخالت  به دولت و کارفرما در امورات مربوط به تشکل را ندهند.

تشکل کارگری با هر اسمی تنها در پراتیک خود است که استقلال را از این زاویه که گرایش چپ توانسته باشد دست بالا پیداکند به نمایش خواهد گذاشت. در این حالت میبینیم که صرف داشتن پسوند های گوناگون که تنها به منظور زدن مهر جریانات بر تشکل های کارگری است، پسوندها نخواهد توانست از داخل شدن ایدئولوژی بورژوازی به درون جنبش کارگری جلوگیری و مصونیت تشکل مذکور را تضمین کند.در واقع هم میتوان دید که اعضای کمیته هماهنگی با تشخیص درست ازاین مسئله گرایش راست  را به حاشیه رانده و بیراهه سوسیالیسم این گرایش منسوخ را که باشعارهای چپ واره ای به میدان آمده ازمسیردیگر که میتواند به اعمال اراده مستقیم طبقه کارگر منتهی شود را تشخیص داده اند. یک نمونه تاریخی
در جنبش کارگری ایران. سالهای ۵۷ و اوایل روی کار امدن رژیم ارتجاعی سرمایه داری، بورژوازی با تشخیص مسائل مربوط به جنبش کارگری که به چه صورت میتوان به این جنبش ضربه زد هیچگاه مخالف کلمه "شورا" که آنزمان برای تشخیص راست از چپ در درون جنبش کارگری کافی بود، نبود، بلکه نهایتا"مخالفت بورژوازی با عملکردهای شورا که در (تعیین ساعات کار، میزان دستمزد، و دخالت در استخدام و اخراج و …) نمایان میشد، بود و اینگونه عملکردها را برای این تشکلهای کارگری زیادی رادیکال میدید و تاقت تحمل آنها را نداشت. برای نمونه کمیته های اعتصاب تا جایی با توجه به میزان توازن قوای بین خود با بورژوازی که با به میدان آمدن توده های وسیعی از کارگران توازن به چپ چرخیده بود، و خلاء یک نیروی منسجم سرکوب و اختناق سیاسی و نظامی، پیش رفتند که با دخالت در امر صادرات نفت به اسرائیل و آفریقای جنوبی به ظرف اعمال اراده مستقیم کارگران تبدیل شدند.میدانیم که بعدها همین رژیم تشکلی به شدت ضد کارگری ساخت تحت نام "شوراهای اسلامی" اما همین تشکل با داشتن نام شورا به دلیل عملکرد سازشکارانه که در تعیین خط قرمزهایی برای اعتصاب و ساعات کارو میزان دستمزد جهت سود بیشتر و برداشتن موانع سرراه انباشت سود سرمایه داران به ظرفی به شدت ضد کارگری و برای ایجاد سازش و هماهنگی بین کارگرو سرمایه دار، این همزادهای تا به اخر سازش ناپذیر تبدیل شد.

اما در جایی دیگر از این مقاله آمده است که ". تمامی اتحادیه های کارگری کشورهای غربی خود را مستقل از دولت معرفی می کنند و از وجود خود به عنوان ظرف سازمانیابی توده ای کارگران در مقابل صاحبان سرمایه نام می برند. همه این ها بدون استثناء ابزار تحمیل موجودیت نظام بردگی مزدی بر طبقه کارگر هستند و در این راستا درست همان کاری را انجام دهند که هر بخش دیگر از ساختار مدنی و حقوقی و اجتماعی سرمایه انجام می دهد" نگارنده این مقاله با آوردن این مثال در واقع جواب ابهامات خود را در امر سازماندهی طبقه کارگر داده است اما با اصرار بر این مواضع متناقضش معلوم نیست که چرا ما نیز باید در جنبش کارگری ایران از اینگونه تجارب استفاده کنیم و اگراین تشکلها با داشتن اسم مستقل بازهم ظرف سازش با بورژوازی هستند چرا در جنبش کارگری در ایران تشکلها با داشتن کلمه "ضد سرمایه داری" تشکل مورد نظر ناصر پایدار  میتوانند در برابر ورود گرایشات رفرمیستی مصون باشند. پاسخ برای ناصر پایدار خیلی روشن است. تنها کسانی میتوانند عضو این تشکل باشند که سوگند ضدیت با سرمایه داری  خورده باشند اما در

 

 

عالم واقعیت این چنین نیست چون میشود به دروغ هم سوگند خورد و از این راه سر تشکل کارگری کلاه گذاشت. پس باید به فکر مکانیزم دیگری بود. از طرفی دیگرناصر پایدار و جریانش "لغوکارمزدی"با اصرار به چسباندن کلمه "ضد سرمایه داری" بر کمیته هماهنگی یا هر تشکل دیگری که او خواهان این متد است و به قول خودشان "مطالبات نازل و معیشتی " را دنبال میکنند و خود ایشان با این مطالبات موافق نیست که در پایین به آن خواهیم پرداخت، میخواهد سر کمیته هماهنگی با این تناقض گویی کلاه بگذارد و از یکطرف ادعا کند این تشکلها با این مطالبات "مطالبات نازل معیشتی، سرمایه ستیز  نیستند" و  از طرفی دیگر با چسباندن " کلمه ضد سرمایه داری" برای "تسویه حساب با نظام مزدی"،  تا این حد سرمایه ستیز است که نظام مزدی را برخواهد انداخت. این تنها میتواند یک شعبده بازی باشد و بس .درواقع بایستی ناصر پایدار سر یک مسئله با خودش به توافق برسد و آنهم اینکه یا این" مطالبات نازل معیشتی " سرمایه ستیز است یا نه. در واقع کوچکترین خواسته و مطالبات کارگران سرمایه ستیز است اما نه ضدیت با کلیت نظام سرمایه داری، بلکه همین خواسته ها در صورت سازماندهی شدن و به میدان کشاندن وسیعترین توده های طبقه کارگر و ارتقاء سطح خواسته ها که کار چندان سهل و آسانی هم نیست میتواند چنان رادیکال شود که کلیت نظام سرمایه داری را مورد تعرض  جدی قرار دهد و آنهم به ، به میدان آمدن طبقه کارگر و اعتصابهای کمر شکن این طبقه بستگی دارد که کلیت جامعه را  با سوال انقلاب، و برانداختن نظام بهره کش سرمایه داری و بنا نهادن نظامی انسانی روبرو کند.

اما در مورد ایران در واقع با توجه به صفبندیها ی درون بورژوازی و رقابت بر سر به دست گرفتن ابتکار عمل در پیوند ارگانیک نظام اقتصادی این کشور به نظام سرمایه داری جهانی و خارج شدن از جزیره اقتصادی دور افتاده و نظام اقتصادی غیر متعارف به لحاظ رویکرد بورژوازی با اقتصاد نئولیبرالی بخش بزرگی از بورژوازی جهت برون رفت از این معضل خود نیاز مبرم به تشکل های غیر مستقل دارند، نه آنهم در جهت تسهیل در کنترل اعتصابات کارگری و از این راه تحمیل شرایط اسفبارتر بر طبقه کارگر و تبدیل کردن آنها به ضربه گیرهای صاحبان ثروت و قدرت در نتیجه رقابتهای میان سرمایه داری.

در حقیقت اینگونه تشکلها سوای هر اسمی که داشته باشند با این عملکرد ظرف سازش و مورد قبول بورژوازی است و در مقابل تشکلهایی که دارای این عملکرد نباشند که گاها" در امریکا و کانادا و… به ناسیونالیسم و رویکردهای جنسیتی از قبیل راه ندادن زنان به این اتحادیه ها و سایر موا
نع دیگر که خود ازعوامل مخرب نظام سرمایه داری و برای ایجاد شکاف در بین طبقه کارگر میباشد دچار شده اند، اگر اینگونه از تشکلها با دوری جستن از چنین رویکردهایی به مصاف با بورژوازی بروند و به ظرف مبارزه وسیعترین توده های کارگر تبدیل شوند نیز سوای هر اسمی در عملکرد خود میتوانند به ظرف اعمال اراده مستقیم طبقه کارگر  تبدیل شوند. ناصر پایدار در بخشی دیگر از نوشته خود با ذکر  این جمله ، به نظر من کل رویکرد خود و جریانش را به مبارزه طبقه کارگر و آن مسیری که برای عبور این جنبش از ان ترسیم میکند را به نمایش میگذارد. نامبرده بدین صورت در قبال ان وظیفه خطیری  که بر عهده کمونیستها جهت سازماندهی طبقه کارگر است شانه خالی میکند. نامبرده  مینویسد". بورژوازی با هارترین شیوه ها حتی جنبش سندیکالیستی را سرکوب می کند، نه به این دلیل که در این رویکرد نشانه ای از سرمایه ستیزی وجود دارد، بلکه به این دلیل که نمی خواهد حتی مطالبات بسیار نازل معیشتی کارگران را هم به راحتی قبول کند." در واقع ناصر پایدار با اشاره به "مطالبات نازل معیشتی کارگران" که با رویکرد ایشان هیچ گونه سرمایه ستیزی را درخود ندارد میخواهد بگوید که رفرم درمسیر مبارزات جاری طبقه کارگر و تحمیل عقب نشینی سنگر به سنگر به بورژوازی ، البته نه محدود کردن خواسته ها و مطالبات طبقه کارگر به این عقب نشینیها که تابع توازن قوای بین طبقه کارگر و بورژوازی است بلکه تسهیل مبارزه از نظرگاه تحقق افق سوسیالیستی این جنبش ، هیچگونه تاثیری در گشایش راه مبارزه جنبش کارگری در ایران ندارد. اما انحراف نه تئوریک که طبقاتی این به اصطلاح تز در کجاست که به وضوح نمایان است.کمونیستها بهتراز هر کس با علم به اینکه

 

 

مبارزه سیاسی و اقتصادی طبقه کارگر یک کل واحد و نه به صورت جدا از هم ، میتوانند نماینده رفرم و ایجاد گشایش در مبارزه طبقه کارگر را با حفظ شفافیت در مشی رادیکال و کمونیستی خود در درون جنبش کارگری ، باشند ، نه اینکه به این دلیل واهی  مطالبات بسیار نازل و معیشتی که گویا سرمایه ستیزی را در خود ندارد و چون طبقه کارگر خواسته ها و مطالبات معیشتی را مطرح میکنند و چون به این سطح از آگاهی سوسیالیستی نرسیده اند که کل نظام سرمایه داری را به چالش بکشند طبق رویکرد ناصر پایدار باید از سازمان دادن طبقه کارگر از همین خواسته تا ارتقاء آگاهی و همزمان سطح توقعات آنها شانه خالی کرد . این در واقع سیاست انفعال در پوششی رادیکال است. چسباندن کلمه "ضد سرمایه داری" و مشروط کردن عضویت در تشکلها، به منافع طبقه کارگر کوچکترین ربطی ندارد و مبارزه طبقه کارگر را محدود میکند. دم زدن از سازمان دادن وسیعترین توده های طبقه کارگر  که هم ناصرپایدارو هم محسن حکیمی ادعایش را دارند چیزی از بیگانگی این "تز" با منافع طبقه کارگرکم نمیکند.

 

 لنین در کتاب یک گام به پیش، دو گام به پس که در سال ۱٩۰۴ نوشته شده است:

"سازمان‌های کارگری مختص مبارزه اقتصادی باید سازمان‌های حرفه‌ای باشند. هر کارگر سوسیال- دمکرات باید بقدر امکان به این سازمان‌ها یاری نماید و در آن‌ها به طور فعال کار کند… لیکن این به هیچ‌وجه به نفع ما نیست که خواستار آن شویم که اعضای اتحادیه‌های صنفی فقط سوسیال- دمکرات‌ها باشند؛ این امر دایره نفوذ و تأثیر ما را در توده محدود خواهد ساخت. بگذار هر کارگری که به لزوم اتحاد برای مبارزه علیه کارفرمایان و حکومت پی می‌برد در اتحادیه صنفی شرکت نماید. اگر اتحادیه‌های صنفی همه کسانی را که فهم‌شان ولو فقط تا این درجه ابتدایی رسیده باشد، متحد نمی‌ساختند؛ اگر این اتحادیه‌های صنفی سازمان‌های بسیار وسیع نبودند؛ آن وقت خود هدف اتحادیه‌های صنفی هم غیرقابل حصول می‌شد". خواننده مقاله ناصر پایدار باید از او  سوال کند که اگر این به قول ایشان " مطالبات بسیار نازل معیشتی"  که گویا سرمایه ستیز نیستند و شاید هم نتوان ان را ارتقاء بخشید، پس بکارگیری به قول خودشان " هارترین شیوه از جانب بورژوازی" جواب به کدام ضروت نظام مزدی است. آیا به این خاطر نیست که هر چه بیشتر این نظام نابرابر و غیر انسانی را به طبقه کارگر بقبولانند؟ البته اگر کسانی مثل جریان ناصر پایدار که این میزان خواسته و مطالبات طبقه کارگر که  هارترین شیوه توسط بورژوازی  را ضروری کرده است سرمایه ستیز نداند و این "تز" را به کل جنبش کارگری تعمیم دهد قبولاندن این نظام شاید برای بورژوازی بسی آسانتر باشد و نیازی به صرف هزینه های گذاف جهت اعمال هارترین شیوه برای سرکوب بهتر و کم هزینه تر طبقه کارگر نباشد و از این رو کمکی هم به حسابهای بورژوازی و هم سرکوب طبقه کارگر باشد چرا که نه!!.  اگر زمانی در درون جنبش کارگری و در جریان مبارزه این جنبش بحث ۴۴ ساعت کار در هفته از جانب طبقه کارگر پس رانده میشد و بحث ۳۵ ساعت کار در هفته و ۲ روز تعطیلی میشد هیچ گاه به این منظور نبود که کمونیستها با دفاع از این خواسته طبقه کارگر موافق ۳۵ ساعت کار مزدی در قانون و بیشتر از این زمان هم حتی در عمل بوده اند. و حتی این هم نبوده که با تثبیت این ساعت کار مبارزه طبقه کارگر را خاتمه یافته تلقی کر