پیرامون چالش های فعالین کارگری(بخش١)

تقی روزبه : خوشبختانه درطی چندسال اخیرگام هائی ولوهنوزاولیه وناکافی برای کاستن ازپراکندگی جنبش کارگری وازجمله میان"فعالین کارگری" ورابطه این فعالین بامبارزات توده های کارگری برداشته شده است که خود را درقالب کمیته ها وتجمعات مشابه آن ودراتحادعمل فی مابین آنها وکوشش مشترک وهمسو برای آنچه که تلاش برای بسترسازی جهت تشکل یابی توده ای کارگران نامیده می شود،نشان داده است.

بی تردید حرکت درجهت شکل گیری همبستگی آحاد وبخش های گوناگون وبسیارگسترده طبقه مزدوحقوق بگیردربرابرطبقه بورژوازی-علیرغم اشکالات وحتی انحرافاتی که درآن دیده می شود و دفاع ازروندهمگرائی آنها باهم و باپایه اجتماعی که خود را متعلق به آن می دانند بایدعلی القاعده مورداستقبال مدافعان جنبش طبقه کارگر قرارگرفته و قرارگیرد. فی الواقع دفاع از اصل هدف و تلاش برای اتحاد صفوف طبقه کارگر توسط هر"فعال کارگری" وبطریق اولی هر کوشنده سوسیالیستی که درد فرقه وسودای قدرت نداشته باشد،وظیفه ای است تعطیل نشدنی وبنابراین پیوستن به آن ومشارکت درآن اجتناب ناپذیربوده  وطبعا باید بعنوان اولویت نخست معناکننده وتوضیح دهنده هرنوع فعالیت دیگری باشد که این گونه فعالین به عمل می آورند.امری که هنوز متأسفانه چنین نیست.دراین هم تردیدی نیست که دست یابی به چنین هدف سترگی،آنهم تحت شرایط استبدادسیاسی حاکم وسیاست های فلاکت آفرین نئولیبرالیستی که مستقیما برتشدید استثماروپراکنده سازی وغیرمستقرکردن کارگران استواراست،به نحوی که بخش بسیاربزرگی از مزدوحقوق بگیران را بطورعلاج ناپذیری گرفتار روزمرگی وتأمین معاش بخورونمیرکرده است، کارآسانی نیست وانتظارمعجزه هم نمی توان داشت.بااین وجود آنچه که بیش ازهرعاملی دست آوردهای سال های اخیر وحرکت روبه جلو را مورد تهدید قرارداده ومی دهدهمانا روحیه فرقه گرائی ودعوا برسرتقسیم غنائم-غنائمی که هنوز بدست نیامده است!-می باشد که این گام ها را دچارسستی ودست انداز و سترونی و مناقشات بی حاصل می کند.بطوری که اگراینگونه چالش ها ازهردوسو مهارنشوند واگردرمسیراصولی وسازنده خود قرارنگیرند،باپیداکردن خصلت مجادلات فرسایشی وخودارضاکننده، بجای راه گشائی خصلت پرتاب مهمات به یکدیگررا پیدامی کنند که حاصلی جزشقه شقه کردن بیشترفعالین و صفوف طبقه کارگرکه علی القاعده درنزد یک فعال سوسیالیست وکوشا برای عرض اندام کارگران به مثابه یک طبقه،باید بزرگترین تراژدی تلقی شود،نخواهد داشت.واگرفعالین ومدعیان پیشرو طبقه کارگردراین لحظات حساس نتوانندبااحساس مسئولیت ونشان دادن بلوغ لازم،عزم موردنیازبرای عبورازاین نوع گردنه ها را ازخود نشان بدهند،متأسفانه باید گفت که طبقه کارگرممکن است یک فرصت مهم برای کوبیدن مهرمطالبات انسانی وبحق خود برتحولات آتی و درمتن طوفان های محتمل پیشا رو را ازدست بدهد.بی شک درگره خوردگی مجادلات کنونی،هم درک های مختلفی ازتشکل وسوسیالیسم وجهت گیری ها مطرح هستند وهم بخصوص نحوه برخوردغلط به اختلافات موجود که منجربه دوقطبی وآنتاگونیستی کردن شتابان ومصنوعی آنها شده و امکان یافتن راه حل های اصولی برای برون رفت ازبحران را مسدودمی کند.نباید فراموش کنیم که همواره برخورد بابحران وچگونگی راه حل آن خودبخشی ازهدف وبرگرفته ازآن بوده وفی الواقع هرنظری به مقدارزیادی حقانیت ودرستی خود را درنحوه برخورد با بحران نشان می دهد.چرا که شیوه برخورد از هدف جدانبوده و دارای گوهرمشترکی هستند.بطوری که شیوه و نحوه برخورد با بحران وموازین حاکم برآن،بسهم خود، راه را نشان داده و می گوید که چگونه باید جلورفت.دراین برخوردها معلوم می شود،که معنا و ادعای پای بندی به موازین دموکراتیک،مساله تلقی از رویکردجنبشی  وغیرایدئولوژیک،فرقه گرائی و یا اولویت عملی دادن به منافع عمومی طبقه  وده ها مساله دیگریعنی چه وتاچه اندازه  این  گونه ادها هاواقعیت دارند وباید آن را جدی گرفت. بهمین خاطر تأکید می شود که همانا برخورددرست بابحران درحکم آینه شفافی است برای نمایاندن محتوای رویکردها. بدلیل آنکه بحران موجود یک بعدی نیست وبدلیل درهم تنیدگی نظرات باشیوه های نادرست برخورد به آن،دراین نوشته ناگزیریم تا جائی که برای گشودن راه بیرون رفت ازبحران مفید است به هردو جنبه بپردازیم.گواینکه مسائل نظری وعملی حل نشده و انباشته شده وسرریزشده متجاوزازچندین دهه را قطعا نمی توان بطورضربتی وباذهن هیچ نابغه"ای جزخردجمعی، نقدمستمروسازنده، ومهمترازهمه حرکت وجستجو دربستر تغییرجهان،حل کرد.بنابراین باچنین اسلوبی  راه حل ضربتی وجود ندارد. وهرکس که ادعای داشتن آن را بکند، با فراافکنی دارد صورت مساله را عوض می کند و از"حقیقت مطلقی" سخن می گوید که درانحصار فرقه وی است.اما سوای آن،مساله اصلی یافتن نقطه شروع درست حرکت  است. بنابراین اگربحران را می توان تنها درحین حرکت ودرمتن تلاش مشترک برای دگرگونی واقعیت حل کرد ونه درقلمروجدال فرقه ها، برای اینکارباید قبل ازهرچیزازریزش آوارگونه همه مسائل دریک نقطه مقابله کرد وهرکدام رابنا به اولویت ها ودرجه مبرم بودنشان درجای بایسته ومناسب خود قرارداد وسپس وقتی ریسمان صخیم مشکلات را رشته رشته کردیم والبته با درنظرگرفتن جامعیت بحران،قادرخواهیم شد یک به یک بسود توانمندترشدن جنبش حل کنیم.همه مسائل را دریک لحظه نمی توان حل کرد،اما می توان راهی را اتخاذ کرد که منجربه حل یک به یک آنها شود.دوتکه ویا چند تکه شدن زودرس،پویه ای تخریبی است که نه فقط به رشدناموزون ومعوج منجرخواهدگردید،واین خود به معنی لگد زدن به خویشتن است،بلکه فراترازآن دریک نقطه متوقف نمانده و منجربه ریزش ها وتکه تکه شدن های بعدی وفرقه قرقه شدن های بیشترمی شود که معنائی بازگشت به نقطه صفرفرقه گرائی وحذف صورت مساله یعنی جهت گیری برای تقویت اتحادطبقاتی ندارد.درهمین جا
باید اضافه کنم که به نظرنویسنده بی تردیداختلافات واقعی وجود دارند،اما اولا هنوزبقدرکافی ازهردوسو به مرحله بلوغ وشفافیت لازم نرسیده اند و ثانیا با برخوردهای نادرست وشیوه های غیراصولی دامنه اختلافات تاحدودزیادی بطورمصنوعی دو قطبی شده است.نوع گفتمان ومجادله بدان سو سوق پیدامی کند که گوئی این جدال ها مستقیما دارد بین دوقطب پرولتاریا وبورژوازی صورت می گیرد!(برمبنای این ادعا که هرکس نماینده مطلق حقیقت ونماینده مطلق پرولتاریاست) ونه بین گرایشاتی درجبنش کارگری ویا دوستداران جنبش کارگری درباره چگونگی سازمان یابی خود!.وهمین تصادم آمیزکردن دوقطب بحران،ازدوسو موجب تکوین ناقص ومعیوب هردوگرایش می گردد وراه شفاف شدن واقعی اختلافات و ضرورت همکاری ها و اولویت بخشیدن به منافع کلی طبقه کارگر برمنافع فرقه ای را تحت الشعاع خود قرارمی دهد. بی شک آنها که تن اشان دروسط معرکه نبرد هنوزگرم است ومعمولا درچنین احوالی گوش ها ناشنوامی گردند،این نوع موضع گیری ها را وسط گیری برای آشتی دادن تلقی وبی ثمرخواهند یافت.امااگرشما اختلافات را واقعی بدانید،ودرعین حال خواهان اتخاذ شیوه ای اصولی وراه گشا برای بلوغ طبیعی ونه زودرس آنها باشید وبخواهید که دامنه تنش ها درراستای منافع عمومی جنبش کانالیزه شود،تا دشمنان مستقیم طبقه گارگر بیش ازدوستان ومدافعان ازآن متنفع نشوند،ودرعین حال برآن باشید که گفتگوومباحثه-والبته نه پرتاب مهمات جنگی-بایدبخشی ازعملکرد اجتماعی باشد و رابطه خود را با پیکارهای طبقاتی واقعی وهم اکنون جاری نشان بدهد وگرنه به منازعات اقلیم فرقه ها وپنهان شدن حقیقت در پشت منازعات فرقه ای تبدیل می شود،ونیزبپذیرید که انسان ها درمتن گفتگوها ونقدهای سالم است که قادر به گزینش آگاهانه خواهند شد وشایسته نیست که این فرصت را ازآنها دریغ کنیم،وبالآخره اگردرنظرداشته باشید که چپ پوپولیست وفرقه گرای ایران هنوزمرحله نقد عملکردخودوتجربه یکصدسال گذشته ودرک لازم از تحولات نوین رابه سرانجام نرسانده است،آنگاه واحتمالا،اهمیت برخورد اصولی وبردبارانه با این نوع تنش ها را تصدیق خواهید کرد.دراصل هدف اصلی این نوشته فراترازبرخوردموردی بااین یا آن چالش واین یا آن گرایش بوده وفقط مربوط به معضل پیش آمده دریک کمیته هم نیست.شاید دامنه این چالش معین دیگرازمرحله بازبینی وچاره جوئی خردورزانه گذشته وعملا جدائی صورت گرفته باشد.اما محتوای این چالش ها به یک مورد اختصاص ندارد،واگرکه راه حل اساسی برای مقابله باآنها پیدانشود،حتی اگرجدائی هم صورت گیرد،بازهم دراشکال دیگربارتولید شده  ودراین جا ویا آنجا سربازخواهند کرد.

دراین نوشته پس از مقدمه کوتاه درمورد معنای فعال کارگری تمرکزخود راحول چندین گره گاه موجوددرمباحثات میان فعالین کارگری معطوف خواهیم کرد که عبارتنداز: ماهیت تشکل های کارگری وازجمله اتحادیه ها و نظرمارکس دراین باره، معنای رویکر فرقه ای ودجنبشی ،معنا واشکال مبارزه طبقاتی وضدسرمایه داری بودن مبارزه طبقه کارگر وبالاخره انتقاد به شیوه برخوردها نسبت به اختلافات ومجادلات و… موجود.

 

فعال کارگری یا کارگرفعال؟

درحقیقت فعالین کارگری موجود باید اززاویه یک کارگرفعال وآگاه وبعنوان بخشی ازجنبش کارگری-بانگاه ازدرون – بامسائل کارگری وازجمله مسائل خودشان که بخشی ازمسائل کارگری محسوب  می شود برخوردکنند ونه اززاویه یک فعال کارگری و ازبیرون. آنها به یک اعتبار نیروئی بیرون ازطبقه وجنبش کارگری نیستند  وبرای نجات طبقه نازل نشده اند.ارزش هائی چون رسالت زدگی ونجات دهندگی را بگذاریم برای همان طبقات حاکمی که تولید کننده این ارزش هاهستند. آنها-فعالین کارگری ودرست تر کارگرانی فعال وآگاه، ازخود طبقه وجنبش هستند  والبته مشکلاتی چون گسست ها ورقابت های درونی طبقه وغیره را-گیرم بصورت خوویژه و ازجمله درعرصه نظری- باخود نیزبهمراه دارند.باید ازهمین منظربه خودوبه مسائل کارگری وهم زنجیرانشان بنگرند. باین معنا وقتی یک فعال کارگری وخواهان اتحاد طبقاتی کارگران، ازسازمان یابی سخن می گوید،ازسازمان یابی خود نیزسخن می گویدوخودنیزبخشی ازاین سازمان یابی است و سازماندهی خود به مثابه بخشی ازجنبش کارگری نیز،بخشی ازسازماندهی جنبش طبقه کارگرمحسوب می شود.چرا که درجامعه تحت سلطه فراگیروهمه جانبه بورژوازی که همه چیزبه کالاتبدیل شده است وخلاء ماوراء طبقاتی وبین طبقاتی وجود ندارد،هرکس وسیله گذرانی جزفروش نیروی کار و جززنجیراسارت برای ازدست دادن نداشته باشد،عضواین طبقه بزرگ وفرارونده محسوب می شود.وطبقه کارگرالبته کاستی نیست که مرزهای ورودی وخروجی خود را با دیواره های نفوذناپذیری حراست کند.اواکثریت بزرگ ودایمابزرگ شونده تحت ستم طبقاتی جامعه سرمایه داری است وقدرت اجتماعی او درهمین کثرت خردکننده اوست که وقتی به حرکت درمی آید،اندام های نظام حاکم را بلرزه درمی آورد.فارغ ازخودویژگی ها وفارغ ازمکان استقرار،هرکس که علیه نظام سرمایه وستم برمی آشوبد،چه خود بداند وچه نداند، بخشی ازاین طبقه بزرگ و جنبش بزرگ محسوب می شود.درکارخانه ومزرعه،دراداره وموسسات آموزشی ،درکارخانگی وکارگاه خانگی،درصف های طولانی جستجوی کار،ودرصف های بردگی جنسی وفروش اندام وکل
یه و….برای گذران زندگی،ودرهیبت کودکان کار،این نونهالان دستخوش تاراج سرمایه وحشی و…  . البته چنین درکی ازگستره طبقه بعضا با درک ها و اذهان خوگرفته به کاربردمقولات جدامانده ازبسترپویش خود وازبسط مبارزه طبقاتی درگستره زمان، جوردرنمی آید.درک محدودنگرانه ازطبقه ومبارزه طبقاتی که بازتاب دهنده محدوده آن درمراحل انتقالی و آغازین تکوین مناسبات سرمایه داری و برگرفته از جوامع انتقالی با مناسبات وشیوه تولید چندوجهی وطبقات گوناگون است،البته با درک های معطوف به محدوده های تازه طبقه ومقولات تعمیم یافته سرمایه داری درفازجهانی سازی وجامعه جهانی دوقطبی شده حول کار وسرمایه،که همه چیزدرآن به کالا تبدیل می شودو با آن صدها میلیون نفری که محکوم به گرسنگی مزمن اند و سرمایه  حتی قادربه استثمارمستقیم آنان نیست، نمی تواند خوانائی داشته باشد.

بهمین دلیل وقتی ازفعالین کارگری ومعضلات آن سخن می گوئیم بدون روشن کردن نسبت این مقوله با مقوله کارگری وطبقه کارگرنهایتا قادرنخواهیم شد ازعهده گشودن کلاف سردرگم معضل رابطه  آن با طبقه کارگربرآئیم.نهادن خشت اول برسرجای خود همیشه ازاهمیت زیادی برخورداراست.فعال گارگری یا کارگرفعال؟ روشنفکران بیرون ازطبقه،باانجیلی دردست وپیام آور برای طبقه که آمده آنان را ازگمراهی نجات دهد،یا برقراری رابطه بین بخشی ازهم رنجیران با بخشی دیگر؟ ودریک کلام برخورد فرقه ای ویا کمونیستی با خود وباطبقه ای که متعلق به آنیم؟ ازبیرون وبرفراز ویا ازدرون و برای رفع گسست. هرکدام ازاین ها رویکردها والزامات و بسترمتفاوتی ازحرکت را درمقابلمان می گشایند.

مارکس ونگاه مارکسی درمورد اتحادیه ها وماهیت تشکل های کارگری:

مارکس براین نظربود که سرمایه یک رابطه اجتماعی متمرکزاست وباوجود آنکه اساسی ترین شرط هستی وسلطه بورژوازی یعنی انباشت ثروت وافزایش سرمایه به کاردستمزدی وابسته است،اما سوی دیگرمعادله یعنی کارگران،به دلیل رقابت درونی میان خود(که خود ازسودجوئی وماهیت رقابت آمیزسرمایه ناشی می شود) وباوجودی که ازنیروی اکثریت اجتماعی برخوردارند،قادرنیستند موازنه طبقاتی رابسود خود بهم بزنند.پاسخ مارکس برای حل این معادله چنین بود:"بقاء کاردستمزدی فقط به رقابت میان خود کارگران متکی است-مانیفست"وکارگران می توانند "ازطریق تشکل، اتحاد انقلابی خود را جایگزین انفراد خود کنند".

چنانکه ملاحظه می کنید،مارکس(وهمراه اوانگلس) دربرنامه کمونیستی،وقتی ازتشکل پرولتاریا سخن به میان می آورد،ازمبارزه علیه کلیت کاردستمزدی به مثابه ستون برپادارنده نظام سرمایه داری سخن می گوید ونه فقط ازبهبود شرایط دستمزدی. ووقتی هم ازتشکل کارگری برای حذف رقابت درونی کارگران صحبت می کند،آن را ظرف اتحاد انقلابی کارگران باهدف آماج قراردادن نظام دستمزدی می نامد.البته مارکس چنان که خواهیم دید،نسبت به هدف فرعی ویافوری تشکل کارگری- بهبود دستمزد ها- بی تفاوت نیست،اما باهمه اهمیت آن را وظیفه فرعی این نوع تشکل ها بشمارمی آورد(اینکه این نوع تشکل ها درمسیرتکوین خود معمولا ازمطالبات فوری وروزمره شروع می کنند وپیش میروند تغییری دراین نگرش کمونیست ها نسبت به تشکل پرولتری نمی دهد.هم چنانکه تفاوت کارکردی این نوع تشکل ها دردوره های انقلابی وغیرانقلابی نیزتغییری ماهوی،درکارکرد فوق ایجادنمی کند. کمااینکه درنظرگرفتن میزان آمادگی وهزینه ای که کارگران آماده پرداختنش هستند یانه، نیزنمی تواند این اصل بنیادی کمونیستی رامنتفی نماید.این ها فقط برنحوه وچگونگی پیشبردآن اثرگذارند ونه اصل پیوند آن دو).اودرقسمت های دیگرمانیفست نیزبخوبی روشن کرده که وقتی ازسازمان یابی پرولتری برای سرنگونی انقلابی نظام سرمایه داری سخن می گوید،هدفش اولاسازمان یابی طبقه است(ونه مثلا پیشروان طبقه) وثانیا هدف،حذف نظام کارمزدی است که می تواند فقط بتوسط پرولتاریائی که بصورت طبقه متشکل شده باشد صورت گیرد.ودرهمین رابطه است که  فرقه گرائی و سوسیالیست های انتقادی-تخیلی راسخت مورد انتقادقرارداده ومی گوید درنزدآنان جای عملکرداجتماعی را کشف وشهودخودشان می گیرد،وجای تشکل تدریجی پرولتاریا به صورت طبقه را یک سازمان اجتماعی من درآوردی. اوهم چنین سخت کسانی را که  ظرفیت های نهفته درطبقه را برای ایفای نقش تاریخی خود دستکم می گیرند وآنرا عاجز وضعیف ونیازمندناجی می دانند مورد انتقاد قرارمی دهد.

درجائی دیگرازمانیفست درباره مبارزه کارگران می گوید:پرولتاریا ازمراحل مختلف رشدمی می گذرد:مبارزه او علیه بورژوازی باموجودیتش آغازمی شود(حتی آن مبارزه کوری که بجای هدف قراردادن مناسبات تولیدی، ماشین ها را هدف قرارمیداد و کارخانه ها را آتش می زد).درابتداکارگران منفرد،بعدکارگران یک کارخانه،سپس کارگران یک شاخه صنفی دریک منطقه،علیه سرمایه داری که مستقیما استثمارشان می کند مبارزه می کنند.

بنظرمیرسد،که بداهت مبارزه ضدسرمایه داری بصورت خود انگیخته،بین کارگروسرمایه دار،بهمان اندازه  بدیهی تلقی می گردد که مبارزه یک انسا
ن اسیرو برده شده برای رهائی ازقل وزنجیربسته شده به دست وپایش.اوانسان-برده است وکنش معطوف به رهائی،صرفنظرازاشکال وشدت آن،هیچ لحظه ای او را آرام نمی گذارد.خودکنشی دراشکال بسیارمتعدد ازسطح کارخانه وعلیه سلسه مراتب کاروشتاب تسمه نقاله تا اعتصاب وکم کاری و…. تاانواع  نافرمانی های اجتماعی وتظاهرات وشورش ها وقیام های اجتماعی همواره وجود دارند.

وقتی مبارزه ازمرحله مبارزه افراد دربرابرکارفرماهای منفرد به مبارزه طبقه دربرابرطبقه بورژوازی فرامیروید به معنای اخص خود به یک مبارزه سیاسی تبدیل می شود."هرمبارزه طبقاتی یک مبارزه سیاسی است-مانیفست". درهرحال صرفنطرازمیزان آگاهی وخودانگیختگی،همواره در جامعه سرمایه داری یک مبارزه طبقاتی ویک جنبش تاریخی جاری دربرابرچشمان ما جریان دارد که فرقه ها وحاملین رسالت تاریخی،اصلا قادربه دیدن وپذیرفتن آن نیستند.اهمیت بزرگ مارکس را بیش ازهرچیز باید در پرده برداری تاریخی از چهره وظرفیت های نهفته در این غول نیمه خفته-نیمه بیداردانست.

پس اگرمبارزه علیه نظام کار مزدی درهیچ  لحظه ای- خود انگیخته یا آگاهانه – ازمتن هستی اجتماعی بردگان وبردگی نامرئی عصرسرمایه داری رخت برنمی بندد،آیامی توان به جداکردن ویا جداسازی نهادینه شده عرصه های مبارزه آنان که دراصل توسط نظام سرمایه داری صورت می گیرد ،مهر تأیید زد و به ستایش ازآن پرداخت؟

بیراهه جداسازی مطالبات روزمره(اقتصادی) وسیاسی

هیچ چیزعجیب ترازانتساب دوگانگی وجدائی ساختاری دو حوزه مطالبات اقتصادی(دستمزد) وسیاسی،(ویاخود انگیختی وآگاهانه)،وفی المثل این تصورکه گویامبارزات دستمزدی وساعات کار دراتحادیه ها(وسازمان های توده ای)جاری می شوند و مبارزات سیاسی درسطح پیشگامان و درسامانه هائی هم چون حزب ویا درسایرتشکل های اختصاصی دیگر،به مارکس وانگلس نیست.(بی شک درنزدآنها مساله حزب طبقه کارگر ووظایف آن مطرح بوده اند ولی نه براساس جدائی این دوحوزه). چراکه چنین ادعائی به وضوح با  همه تلاش های تئوریک وعملی آنها که برای ایجاد یگانگی بین جامعه مدنی و جامعه سیاسی وتمامی مشتقات گوناگون آن صورت گرفته،وبا اصل خودپروری کارگران درمتن پراتیک طبقاتی،درتناقض بوده و نشاندهنده عمق بیگانگی مدافعین این ادعا با اندیشه های پایه ای آنهاست.درحقیقت این گونه جدائی ساختاری که توسط نظام سرمایه داری انجام شده و نهادینه می شودومورد تبلیغ وترویج سیستماتیک قرارمی گیرد،بایافتن خصلت بت وارگی دراذهان حتا کارگران درونی شده وبه امری بدیهی ومسلم تبدیل می شود.وحال آنکه تصدیق وتأیید آنها چیزی جزانکار خود وخلاقیت وقدرت جداشده ازخودو بیگانه با خود کارگران نیست.دربیننش مارکسی تصدیق چنین دوگانگی در تشکل های پرولتاریا هم آنها را مسخ می کند وهم عملکرد واقعی حزب را.اما دربینش رایج پوپولیستی پذیرش چنین یگانگی درحکم بی معناشدن معنای حزب وتعرض به حریم آن تلقی می شود واو را دچاربحران هویت ورسالت تاریخی می کند!.

 خوشبختانه هم مارکس وهم انگلس نه فقط درعرصه نظری-تئوریک مواضع خود را نسبت به این نوع شکاف ها ودوگانگی های نهادینه شده جامعه طبقاتی بیان کرده اند، بلکه درعرصه برخورد مشخص با اتحادیه ها نیزبه روشنی آن را بیان داشته اند.

چنانکه مارکس درسند موسوم به" گذشته وحال وآینده اتحادیه های کارگری" ارائه شده به بین الملل اول۱۸۶۶ مواضع کمونیست ها درمورد اتحادیه ها را درسه بند به وضوح فرموله کرده است:

دربندالف که به گذشته اتحادیه ها وروند پیدایش آنها تازمان حال اشاره دارد می گوید،اگربه اتحادیه های کارگری درجنگ وگریزمابین کاروسرمایه(برای افزایش دستمزدوکاهش ساعات کار) احتیاج است،وجودآنها به مثابه عاملین تشکل برای رفتن به فراسوی نظام کارمزدی وحکومت سرمایه پراهمیت تراست.نکته جالب دیگر دراین بند آنست که اواین دونوع مبارزه را نه دربرابرهم قرارمی دهد ونه درطول هم. ورد پای هردوی آن را پابه پای هم ازهمان آغازمبارزات ابتدائی و خودبخودی کارگران مورد تأکید قرارمی دهد.

دربندب که به وضعیت حال اختصاص دارد،عملکرد اتحادیه ها را بدلیل توجه مفرط اشان به مبارزات محلی ومقطعی(روزمره) وغفلت اشان ازهدف مهمترمبارزه علیه نظام مزدوری و بردگی مزدی وفاصله گرفتنشان ازجنبش های اجتماعی وسیاسی مورد انتقاد قرارمی دهد.(دراین بند وکل قطعنامه هم چنین  محدودیت اتحادیه ها درجذب بخش های گوناگون طبقه گارگررا مورد انتقاد قرارمی دهد).

ودربندج،یعنی آینده اتحادیه های کارگری تأکید می کند جداازاهداف اولیه اشان،اتحادیه های کارگری باید بیاموزند که به عنوان مراکزتشکیلاتی طبقه کارگردرجهت منافع وسیع تروآزادی و رهائی توده های میلیونی ستمدیده عمل کنند.آنها بایدبه هرجنبش اجتماعی وسیاسی که دراین جهت عمل کنند یاری رسانند  وبه مثابه مدافعان ونمایندگان کل طبقه باشند وچنین هم عمل کنند.(نقل قول بااندکی تلخیص)

خلاصه آنکه دراین سند ف
شرده و ارائه شده به بین الملل اول، مارکس درانطباق با نگاه خود به وظیفه  اتحادانقلابی تشکل پرولتاریا درمانیفست، دربرخورد با اتحادیه های کارگری بروشنی، هم به هدف فوری وروزمره اتحادیه ها اشاره کرده و آنرا لازم ومشروع می داند وهم هدف مهمتر آنها در مبارزه علیه نظام مزدوری را خاطرنشان می کند.

موضع گیری فوق خط عمومی است وگرنه هم مارکس وهم انگلس درشرایط گوناگون رونق یا رکودی  که اتحادیه های با آن مواجه بوده اند،تأکیدات متفاوتی درمورد دفاع ویاانتقاد از آن ابرازداشته اند وگاهی لحن وشدت انتقادات آنها تاحد نفی اتحادیه ها وتبدیل شدن آن به لانه اشرافیت کارگری هم پیش رفته است. مثلا مارکس درسال ۱۸۷۱ درکنفرانس نخستین انترناسیونال اظهارداشت: نیم قرن ازعمراتحادیه های کارگری انگلستان می گذرد وازحضوراکثریت کارگران دراین اتحادیه ها، که اقلیت اشرافی آن را تشکیل داده اند،(خبری) نیست.فقیرترین کارگران درآن جائی ندارند.توده کارگران که تحول اقتصادی آن ها را ازدهات به شهرها رانده دراین اتحادیه ها حضورنداشته اند.ومستمندترین توده طبقه کارگرهرگزبه  اتحادیه راه پیدانمی کنند.همین امردرمود کارگران شرق لندن صادق است:ازهرده نفریک نفرعضو اتحادیه کارگری است.روستائیان وکارگران روزمزدهرگزبه این اجتماعات وارد نمی شوند".

نظر انگلس نیزبهمین شکل بوده است.چنانکه اودربرخورد با تجربه ۶۰ سال مبارزه اتحادیه های انگلستان-بنام اتحادیه های کارگری- می نویسد "که شواهد زیادی وجود دارد که طبقه کارگرانگلیس،به این آگاهی رسیده است،که مدت های مدیدی درراه غلطی گام برداشته است.وجنبش کنونی که صرفا وقف دستمزدبیشتروساعت کارکمترشده،طبقه کارگر را به دایره شومی انداخته است که هیچ راه فراری ازآن وجودندارد". درقسمت دیگری ازهمین مقاله می خوانیم که وقت آن نزدیک میشود که طبقه کارگردرک کند که مبارزه اتحادیه ها درشکل کنونیشان،برای دستمزدهای بیشترخودهدف نبوده بلکه وسیله ای برای هدف غائی خود،یعنی ازبین بردن سیستم مزدبطورکلی است.اوحتی درمقاله سیستم دستمزد، درفرازی درخشان می گوید مبارزه باین شکل نه فقط به سیستم کارمزدی لطمه نمی زند،بلکه حتی آن را تثبیت می کند.

همانطورکه ملاحظه می شود، نه مارکس ونه انگلس باوجود آنکه تجربه وعملکرد نردیک به دوقرن اتحادیه را که اکنون دربرابرما قراردارد،یعنی مبارزه برای بهبود نسبی دستمزد درکنار سازش طبقاتی را دربرابرخود نداشتند، متناسب باتجربه دوران خود بدقت نقاط ضعف وقوت آن را دنبال کرده و ومواضع خود را درمورد آن بیان می کردند.برهمین اساس آنها نگاه انتقادی به عملکرد اتحادیه ها داشتند و دوگانگی موجود درآن راکه این همه برای برخی ازما چپ ها طبیعی تلقی می شود و گاهی مثل نقل ونبات بکارمی گیریم،برنمی تافتند.

محدودیت های فوق که همواره مورد انتقاد مارکس وانگلس بوده اند،درطی این مدت آیا بیشترشده اند یاکمتر؟پاسخ البته روشن است.تجربه این مدت نشان می دهد که این محدودیت ها بیشترشده و سازش این گونه نهادها با سرمایه  داران نه فقط وجه غالب را تشکیل می دهند بلکه بوروکراسی شکل گرفته در اتحادیه ها به یکی ازمهمترین مسائل بحث انگیزدرمیان کارگران آگاه وصاحب نظران چپ تبدیل شده است.براساس این تجربه معلوم می شود که میل ترکیبی چنین اتحادیه هائی درکنارآمدن باقدرت طبقاتی وآشتی طبقاتی تاچه حد نیرومندبوده است.مطابق این تجربه اتحادیه درمیان کارگران عملا همان نقشی را بازی کرده است که پارلمان درعرصه سیاسی برای بورژوازی بازی کرده وبامانور صرف حول دستمزدها-که آنهم درمجموع با مماشات بسیارهمراه بوده است، هدف دوم ومهمترمورد نظرمارکس را بفراموشی کامل سپرده است.البته آنها درزمان خودنسبت به جمع کردن هردووجه این مبارزه دراین نوع تشکل ها ناامیدنبودند وتنها انحرافات آن را مورد انتقاد قرارمی دادند.(والبته درنزدآنها نقش حزب وسازمان های مکمل طبقه نافی انتقاد آن ها ازیک جانبگی این نوع  سازمان های کارگری نبوده است).

این بحث را باطرح چندین ملاحظه دردفاع غیرمشروط ازاتحادیه ها وپاسخ به آنها  به پایان می بریم:

دربرابراین مساله که سندیکا با توجه به محدودیت ها وکارکردتاریخی اش نمی تواند ازمنظرکمونیستها الگوی مطلوبی برای مبارزات فرارونده جاری کارگران باشد،معمولا استدلال می شود که مگردر تجربه تاکنونی تشکل دیگری توانسته اند به مثابه آلترناتیو وجای گزین آن مطرح بشوند؟صرف نظرازاینکه ابتکارات وتلاش های کارگران برای ایجاد تشکل هائی با مشخصات دیگرهمواره وجود داشته وهم اکنون هم وجود دارند(که پرداختن به آن ازحوصله این مقاله خارج است)،اما پاسخ فوق نمی تواند دفاع مستدل وقانع کننده ای ازدرستی وحقانیت این نوع تشکل ها باشد.چراکه آنچه که وجود دارد الزاما دارای حقانیت تاریخی نیست.این عملکرد وتجربه درپیوند با هدف است که مهردرستی ونادرستی رامی زند.حرکت به جلوی تاریخ ازدل نقد تجربیات گذشته ونفی آنها حاصل می شود.درتجربه سوسیالیسم قرن بیستم نیزهمین مشکل را داشتیم که عده پرشماری برتکیه برسوسیالیسم هم اکنون موجود آن را بطوراستراتژیکی وبعنوان تنها الگوی موجود درتاریخ مورد دفاع قرارمی دادند(وبعضابامنطق ترجیج بدوبدترو نه ضرورت برپ