لائیسیته ی فرانسه و «عالیجناب سارکوزی»(۴)

احمد بخردطبع : «بناپارت، حکم قوه اجرائی مستقل شده از جامعه ای دارد که بنام خودش عمل میکند……. بناپارت، با فرمان، بی فرمان و به رغم همه فرمان هایی که صادر میکند حقا که رئیس جمعیت ۱٠ دسامبر است.» (هیجدهم برومر لوئی بناپارت ــ کارل مارکس) . همواره گفته اند که تکامل تاریخی بمثابه خط مستقیمی نخواهد بود ، میتواند به عقب کشیده شود و از حقایق اجتماعی بدور ماند و حتا وقفه ای طولانی در مسیر راه ایجاد نماید ، لذا تکامل تاریخی فراز و نشیب دارد.

 فقط زمانیکه پدیده ای کاملن نهادینه میشود ، یعنی موجودیت اش تثبیت مییابد ، دیگر بازگشتی به دوره های پیشین نخواهد داشت. بعنوان مثال نظام تولید سرمایه داری قادر نیست به سیستم فئودالی نزول کند بلکه حداکثر میتواند در چارچوب شیوه تولیدی غالب ، ضرباتی در مسیر رشد صنعتی وارد نماید و دستاوردهای گرانبهای آنرا تحت شعاع گرایشات بغایت عقب مانده منطبق سازد. ولی بر عکس سوسیالیسم میتواند به کجراه کشیده شود و بویژه جوامع ضعیف و کم رشد یافته صنعتی که بدان دست مییازند ، با عقب گردی فاحش بانحراف کشاند. زیرا در مرحله نخستین یا فاز اول سوسیالیسم هنوز شیوه تولید اجتماعی غالب نشده و در یک کلام سوسیالیسم نهادینه نگردیده است. لذا به این نتیجه میرسیم که حرکت تاریخی همانند همه ی پدیده های موجود اجتماعی از قوانین نسبیت بهره میگیرد و در راستای موجودیت تثبیت یافته و یا نیافته ، شامل تغییر و تحولات میگردد که قادر است سیر صعودی و یا نزولی اختیار نماید.
   با رسیدن آقای سارکوزی به قدرت سیاسی ، جمهوری فرانسه در کشاکش تفکرات و فرهنگ عقب مانده ای قرار میگیرد که «عالیجناب» مسئول و نماینده مستقیم آنست. در نوشتارهای گذشته بویژه در مقاله «جمهوری فرانسه و «عالیجناب سارکوزی»» (قسمت اول) به خصوصیات، اخلاقیات و فرهنگ واقعی سارکوزی پرداختم و کاراکتر بغایت خشن وی را قبل از انتخابات در برخورد با روزنامه نگاران و رقیبان با سند مطبوعاتی ارائه داشتم و دقیقن به همین علت بود که آغاز نوشته حاضر را با گفتاری از مارکس آذین نمودم تا بناپارتیسم «عالیجناب» را با «جمعیت ۱۰ دسامبر» که مظهر خشونت و یا بقول مارکس لومپنی لوئی بناپارت بود با وی مقایسه گردد و در این راستا تشابه ای بناپارتیستی  حاضل شود. در واقع لوئی بناپارت در راس «جمعیت ۱۰ دسامبر» قرار داشت. مارکس «جمعیت» مذکور را اینگونه تفسیر مینماید : «بناپارت دائم از سوی وابستگان جمعیت ۱۰ دسامبر همراهی میشد. این جمعیت در ۱۸۴۹ تاسیس شده بود. به بهانه تاسیس یک انجمن نیکوکاری ، لومپن های پاریسی را در شاخه های مخفی سازمان داده بودند ، که مامورانی از بین اعضای طرفدار بناپارت در شهربانی در راس هر کدام از آنها قرار داشتند و کل جمعیت هم زیر نظر یک ژنرال هوادار بناپارت فعالیت میکرد. از هرزه گردهای آس وپاس که معلوم نبود ممر معاش شان از کجاست ، و اصل و نسب شان هم از آن بدتر ، گرفته تا ماجراجویان و ته مانده های فاسد بورژوازی ، ولگرد ، سرباز اخراجی ، محکوم به اعمال شاقه تازه از زندان مرخص شده ، فراری محکوم به اعمال شاقه ، کلاه بردار ، شیاد ، گدای سرگذر ، جیب بر ، شعبده باز ، قمار باز ، پاانداز ، مالک روسپی خامه……. خلاصه ، تمامی این انبوه بی سر و سامان ، وارفته و بی سرپناه ثابت که فرانسوی ها معمولا «کولی» خطاب شان میکنند ، در بین اعضای این جمعیت دیده میشدند. با عناصری از این دست ، و این چنین نزدیک به خود وی بناپارت بدنه ی جمعیت ۱۰ دسامبر را تشکیل داد. این جمعیت به این معنا «جمعیت نیکوکاری» بود که همه اعضای آن ، درست مثل خود بناپارت ، این نیاز را حس میکرند که باید برای خودشان به ضرر ملت زحمتکش ، نیکوکاری کنند»(۱).
   ولی در قرن بیست و یکم برای «عالیجناب» ، جمعیت فوق شکل خاص خود را مییابد که سیاست ارعاب ، تهدید ، تقلب و سانسور را قبل از انتخابات ریاست جمهوری در دستور کار خود قرار داده است و بدان عمل می نمود. در ضمن استعمال کلمات رکیک (لومپنی) و حتا تهدیدهای خطرناک به همکار وزیر نظیر «گلوی آدمی را پاره میکنم» و غیره. به قیاس دیگری در این زمینه میپردازیم. اگر لوئی بناپارت میخواست که نماینده همه گرایشات و اقشار و طبقات اجتماعی باشد و بقول مارکس : «دلش میخواست همه او را پدر نیکخواه همه طبقات جامعه بدانند»(۲) ، «عالیجناب» نیز میخواهد که فرانسوی ها به وی باور بیاورند که مرکز ثقل نیروهای راست و «چپ» است و دلیل آنهم روشن است که بسیاری از باصطلاح چپ های یهودی تبار به وی روی آورده اند.
   یکی دیگر از تشابهات بناپارتیستی و در تداوم سیاست خود تا بامروز ، زورگویی ، سانسور و ایجاد جو پلیسی در جامعه است. «سه گولن رویال» به تازه گی کتابی منتشر ساخته و در آن به نکاتی از سانسور نیکلا سارکوزی در رابطه با انتخابات ریاست جمهوری پرداخته که من نیز قبلن در نوشته خود بر گرفته از مطبوعات فرانسه بدانها اشاره نموده بودم و این نشان میدهد که «عالیجناب» با استفاده از قدرت ارتباط جمعی و با بهره گیری از مقام وزارت داخلی(کشوری) به سانسور میپرداخت و در آمارهای همه پرسی در رابطه با عقاید مردمی ، تقلب می نمود. البته در اینجا علاوه بر نشانه های بناپارتیستی ، میبایست به بخشی از ریشه صهیونیستی وی نیز تکیه کرد و همانطور که میدانیم صهیونیسم مظهر خشونت ، بیرحمی ، واپسگرائی و لومپنی است. لازم به ذکر است که در سومین مقاله تحت عنوان «اعتصابات کارگری فرانسه و نقش «عالیجناب سارکوزی»» یادآوری نموده بودم که با سیاست های آقای سارکوزی ، دیگر نمیتوان از دولت مدرن در فرانسه صحبت نمود. در چنین مسیری سفر آقای سارکوزی به رم و از آنجا به واتیکان و حملات وی به لائیسیته که در سال ۱۹۰۵ به تصویب رسیده است ، صحت عقایدم را باثبات میرساند.
   این یکی دیگر از شاهکارهای «عالیجناب» ماست که از فرهنگ واپسگرایانه خود بجای گذاشته است. تفکری که قصد دارد مذهب را آنهم بطرز زیرکانه ای وارد اجتماع سیاسی نموده و حکومت را در آن دخیل کند و جامعه ی فرانسه و جمهوری آنرا از دستا