خلاصی فرهنگی زیر چتر اسلام سبز یا انقلاب؟

مروری کوتاه بر روند خلاصی فرهنگی
جنبش خلاصی فرهنگی دوران ریاست جمهوری هاشمی شروع و دوره خاتمی اوج  بیشتری به خود گرفت تا سایه نکبت اسلام و حکومتش را از سر جامعه کم کند. مردم خاتمی را برای عقب راندن ولی فقیه و نهایتا به گور سپردن نظام  به جلو هول دادند تا انتظارات خود را از طریق او به رژیم تحمیل کنند. وشر این کابوس سیاه واین مرده گان از گور بر خواسته را برای همیشه از خود دور سازند. مردم میخواستند سایه شوم سیاهی که بر جامعه حاکم است و مانع لذت بردن شهروندان از زندگی نرمال وانسانی است از بین ببرند.

 دختران و پسران جوان خواهان رابطه آزاد انسانی باهم بودند که هر شهروند جامعه باید از آن بر خوردار باشد. زنان خواهان لغو حجاب اجباری بودند و…. که یک درصد این خواست و آرزوی های درورنی و برحق اکثریت مردم از خاتمی برنمی آمد.خاتمی جگر گوشه جمهوری اسلامی بود،  در آغوش سیاه این جانور عتیق بدنیا آمده بود ودل کندن از جمهوری اسلامی جواز مرگش بود. در نتیجه، آن ذره اصلاحات و چند در صد خلاصی فرهنکی که مردم انتظار آنرا از خاتمی داشتند، توهمی بیش نبود که با چند بار چشم غره  رهبر به فراموشی سپرده شد، ولبخندش به ماتم در مقابل مردم تبدیل شد. مردم از او عبور کردند، خاتمی هم هشت سال برای کثیف ترین حکومت سه دهه اخیر عمر خرید.
مردم جنگ وگریزشان با رژم اسلامی بعد از خاتمی ادامه  پیدا کرد. رژم با بیرون راندن بخشی از جگر گوشه های خود بنام دوم خرداد از حکومت و مجلس خود را لخت وعور در مقابل مردم یافت. متا سفانه مردم نیز نقطه اتکای رادیکال و کمونیستی که با استفاده از فرصت پیش آمده بتوانند اهداف خود را از طریق پرچمش به جلوسوق دهند محروم بودند. آلترناتیو کمونیستی آنقدر قوی نبود، تا پرچم انسانیت وآزادی که بلند کرده بود به انتخاب مردم تبدیل نماید. خلاء مذکور دست جمهوری اسلامی را در سرکوب وعقب راندن جنبشی که در دوران خاتمی برای خلاصی فرهنگی ابعاد جدیدی بخود گرفت باز گذاشت.
امریکا که در ساپورت خاتمی از طریق احزاب پرو امریکای سهم داشت، موقعیت رو به نزول اقتصادی وبه تبع آن سیاسی اش قبل ازحمله به عرق و خط و نشان کشیدن برای حکومت ایران قابل تشخیص بود، که بدنبال شکستش درعراق اعتبارسابقش را بیشتر از دست داد. جمهوری اسلامی که در این ماجرا دست بالا پیدا کرده بود با تشخیص موقعیت جدید و فرصت پیش آمده دخالت خود را در امورات عراق، لبنان و فلسطین افزایش داد، پایه های خود را در میان  جریانات اسلامی تحکیم کرد و از این طریق فشار خود را به امریکا جهت گرفتن امتیاز افزایش داد، و وقعی به اخطارهای امریکا در ربطه با پروژه غنی سازی راکتورهای اتمی و تهدیداتش به این بهانه نگذاشت و آن را ادامه داد. موقعیت جدید حکومت اسلامی زمینه تعرض و راه انداختن بساط قمه کشی رژیم را که تا قبل از آن دست به عصا در این مورد عمل میکرد مهیا نمود، که گسترش بیشتر پرده سیاه اختناق را موجب شد. مردم متنفر از رژیم اسلامی با از دست دادن توازن قوای سابق به عقب نشینی و محدود کردن مبارزات خود با حکومت تن دادند. کاری که خامنه ای و احمدی نژاد با اتکا به موقعیت بدست آمده کمر به انجام آن بسته اند عادی سازی مناسبات سیاسی و دیپلوماتیک باغرب وروابط اقتصادی محکم با چین وشوروی با بکارگیری الگوی اقتصادی چین و استفاده از نیروی کار ارزان در ایران میباشد  خط موسوی نجات رژیم را در تسریع مناسبات سیاسی و اقتصادی با غرب و اندکی فضای باز فرهنگی در انطباق با قانون اساسی جمهوری اسلامی و درجه ای اختیار به رئیس جمهور از جانب رهبر است. این امور ناچیز کل تفاوت او با جناح دیگر است، که صد البته این هم دراین نظام امکان پذیر نیست . خط موسوی ادامه سیاست هاشمی و خاتمی در شرایط دیگری است که آمریکا نیز در صورت انتخاب موسوی با توجه به نظام ولایت فقیه و اختیارات محدود رئیس جمهور زیاد به آن متکی نبود. اوباما آنرا در سخنرانیش با گفتن اینکه موسوی چیز بیشتری از احمدی نژاد نمی گوید بگوش مردم وخامنه ای رساند. این پیام ضمن چراغ سبز به حکومت ایران وباز داشتن مردم از اعتراضات خیابانی، منعکس کننده واقعیات دیگی نیز است. که بدون رهبر کاری از پیش نخواهد رفت. آنچه که امروز می گذرد نیمچه حکومت نظامی و کودتای رهبر و در صورت لزوم تبدیلش به کودتای کامل نظامی تا امر خود ونیاز حکومت را از این طریق به سرانجام برساند، روندی است که منصور حکمت خیلی وقت پیش بعنوان یکی از راهبرد های جمهوری اسلامی از طریق خامنه ای پیش بینی کرده بود.
 معادله مردم و رفتار اپوزیسیون
در این میان معادله  دیگری نیز عمل مکند وآن وجود مردمی است که دو دهه در کمین رژیم نشسته اند و هر بار با اعتراضات خود آرامش رژیم را با وجود توهم به یکی از جناحهای آن جهت تحقق بخشیدن به خواست هایشان، به هم زده اند. اعتراض مردم برحق است. آنها خواهان بر داشتن سایه شوم جمهوری اسلامی و بانیانش از سر جامعه هستنند. آزادی، برابری، رفاه و انسا نیت شایسته مردم است و ننگ ونفرت شایسته  جمهوری اسلامی است. متاسفانه توده مردم هر بار در خلاء آلترناتیو چپ وکمونیستی طوق یکی از جناحهای رژیم را به گردنشان آویزان میکنند تا با توصل به آن به جنگ حکومت اسلامی بروند. آحاد مردم با هر شعاری به خیابان بریزند تا این طوق لعنتی را از گردن دور نیاندازند و پرچم پوسیده بورژوازی را زیر پا له نکنند از طلسم جمهوری اسلامی رها نخواهند شد.  واقعیت این است بدونه حمایت احزاب و سازمان های اپوزیسیون، از جناح خندان و سپس سبز و لابد مهربان اسلامی به سادگی نمیشود پرچم کثیف اسلام سبز را بدست بخش وسیعی از مردم ایران داد. خاتمی بدون ساپورت و توهم پراکنی غرب و اپوزیسیون پروغرب، توده ای واکثریتها و بخش وسیعی از هنرمندان ونویسندکان نان به نرخ روز خور، راه پیدا کردنش به قدرت، بدون ایجاد توهم وهیاهوی که همه شاهدش بودیم امکان نداشت. موسوی نیز به همین منوال از طرف این طیف پاک باخته حمایت شد.تا سناریوی خاتمی را مجددا راه اندازند و چهار سال دیگر با رئیس چمهور شدن موسوی برای رژیم اسلامی عمر بخرند. واضح  است اگر چنی
ن اتفاق می افتاد به خیابان ریختن مردم منتفی بود. متاسفانه درفاز بعدی که ادامه منطقی سناریوی رای گیری وشمارش آراء و درآمدن احمدی نژاد از صندوق بود. چپ نیز در همراهی با اپوزیسیون راست سنگ تمام گذاشت و دراغفال مردم کوتاهی نکرد. که نتیجه شکست سیاست پوپولیستیشان، دق دل خالی کردن و فحاشی به ما شد.
چپ وشکاف حکومتی                                                                                                                               
حرکتی که پرچم سبز اسلام موسوی را بلند کرد حلقه درادامه اسلام خندان خاتمی بود و برای به قدرت رساندن پروسه ناکام و شکست خورده دوم خرداد به میدان آمده بود. شکاف حکومتی که این حرکت بر متن آن شکل گرفت به قدمت جمهوری اسلامی است، که نزدیک به دو دهه قبل، با پایان جنگ ایران و عراق و فشار مردم از پائین بطور علنی سر باز کرد و هنوز ادامه دارد، که هر از گاه با سرکوب مبارزات و عقب راندن موقت مردم آنرا را از انظار پنهان کرده اند و از ترس مبارزات مردم جنگ جناحی را بدرون حکومت هدایت نموده اند. که امسال نیز با نزدیک شدن زمان انتخابات ریاست جمهوری و بازگو شدن بخش کوچکی از جنایت، دزدی و کثافت کاری های اسلام وحکومتش از زبان سران رژیم در نمایشات تلویزیونی، سر باز کردن مجدد شکاف جمهوری  اسلامی را تسریع نمود، و نماینده گان اسلامی سرمایه را به جان هم انداخت و بار دیگر تشتت و بحران حکومتی را بعد از انتخابات، به صحنه نمایشات خیابانی تبدیل نمود. این بار نیز در غیبت الترناتیو چپ و کمونیستی نیروی معترض جامعه جهت خلاصی از فرهنگ بغایت عقب افتاده اسلامی زیر پرچم بخشی ازبانیان اصلی این فرهنگ، اسلام سبز موسوی رانده شد.
چپ استفاده از شکاف حکومت اسلامی را بدرست به جامعه پیشنهاد میکند. وقتی نوبت به خودش میرسد خطای مردم را تکرارو بدنبال توده ها راه می افتد.شما بجای عمیق تر نمودن این شکاف واستفاده از آن برای پیشروی خود و دعوت از کارگران و مردم شریف ایران  با بهره گیری از شرایط نا متعادل موجود جهت ایجاد صف مستقل و متشکل خود و پیوستن معترضین به این صف، به سرنشینان قطاری تبدیل شدیدکه مقصد آن از قبل تعیین شده بود. شما هر چند از سر حسن نیت هم داد میزدید گوش شنوائی برای شنیدن حرفهایتان پیدا نمی کردید. تازه اگر بهترین مسافران قطار را تبلیغ می کردید در جواب میگفتند شما مبلغین خوبی هستید ولی فعلا وقتش نیست. ما باید مرحله به مرحله راهمان را عوض کنیم و فعلا مقصد تعیین شده است وکار دیگری در این شرایط ممکن نیست. و با قدم مبارکی و خوش آمد گویی مسافرین به شما، شما نیز به خیل وسیع مسافران پیوستید و با خوشحالی وکمی اعتراض همه را تا مقصد همراهی ویا احتمالا هدایت نمودید و مدال انقلابیگری را به سینه خود آویزان کردید. این بار نیزتا مرحله بعدی که توده ها به خیابان میآیند منتظر می مانید.در پایان فریاد زدید چه مسافرت لذت بخشی! و بعد کسانی که در این سفر ما را همراهی نکردند ضد انقلاب اند! کدام انقلاب؟  اگر منظورت حرکت اخیر مردم با پرچم اسلام سبز موسوی است؟!   لطفا مدالش را برایمان بفرستید!. اگر تقلبی نباشد آنرا به سینه می زنیم!  باید گفت بنازم به این تحلیل هپروتی از انقلاب! این عصبانیت و آنارشی روشنفکران خرده بورژوای ناراضی جامعه جهت رهایی ازفرهنگی ارتجاعی است، (که حق دارند) که با خواست رادیکال کردن جنبشی وارد آن شدند که پرچم و مسیر آن مشخص بود. با ورود چند ده نفر به درون این حرکت و تبلیغات تلویزیونی  به امید رادیکالیزه کردن شعارهای این جنبش بدون توجه به پرچم و درک ظرفیت آن و با سر دادن شعارهای رادیکال تنها بی اطلاعی خود را از توان و مسیر این حرکت را به نمایش گذاشتند. با توجه به سطور مذکور، چپ از شکاف ناشی از این رویداد نه تنها  نتوانست قدرتمند بیرون آید بلکه ناتوان بیرون آمد. و بجای درس گرفتن از تجربه ناموفق، شروع کرد به خط ونشان کشیدن برای حزبی که با سیاست درست یک قدم خود و جامعه را به جلو هول داده است. در این رویداد پرچم پوپولییستی حمید تقوایی وحزب مطبوعش به پرچم حزب اتحاد کمونیسم کارگری و جمعی از رفقای جدا شده از حزب حکمتیست تبدیل شد و قدمی دیگر از خط حکمت دور شدند.  

 شما پوپولیستهای خوش اقبالی در این ماجرا نبودید و با اتخاذ چنین سیاستی نمی توانستید باشید.شما از منقدان پوپولیسم در انقلاب ۵۷ بودید و میبایست از سیاست دنباله روانه آنها تجربه لازم را کسب میکردید. میبایست عاقبت این سیاست را بعنوان پوپولیستهای مدرن وامروزی، برای حال و آینده تان پیش بینی میکردید و درایت و کاردانی لازم رادر این زمینه بکار میگرفتید. جامعه جریانی را که درعرض چند سال گذشته بارها مرتکب خطاها ی اینچنینی شده باشد، به عنوان پا دو جنبش سبز خواهد پذیرفت.
 جای منصور حکمت خالی . اگر در میان ما بود ومیدید جمعی از دوستان سابقش با سر بطرف کوکا کولاشان میروند و به توری که برایشان پهن کرده تا آسیب نبینند نیز توجهی نمی کنند. بلافاصله می گفت کجا با این عجله هنوز کار زیادی در پیش داریم و تور دوم را برایشان پهن می کرد. متاسفانه این دوستان  به تور ما که در واقع همان تور سابق است در اوضاع کمی متفاوت دل بستگی ندارند و راه متفاوتی را در پیش گرفته اند و کار دیگری از ما ساخته نیست.