دو سه هفته ای است که چهره ایران عوض شده است . بوی خوش انقلاب دوباره خیابانهای ایران را معطر کرده است. نسل سوم قیام بهمن به غلیان آمده است. نسلی که درهیچ کلیشه ای نمی گنجد و با هیچ ایدئولوژی خود را تعریف نمی کند . خروش این نسل ، بیش از همه نسل اول را به هیجان آورده است .
آنچه که در ایران شکوه و عظمت دارد در خارج از مرزها و در میان بخش بزرگی از ایرانیان ، جنبه ای کمدی ـ تراژیک پیدا کرده است . شور و فتوری حاکم گردیده است که سیاسی وغیر سیاسی نمی شناسد و کوچک و بزرگی ندارد . همه منتظر انقلابی زودرسند که قراراست لابد اینبار به رهبری سیدی دیگر دوباره دیو برون راند وفرشته به ایران آورد . موجی براه افتاده است که به ناگاه تمامی واخوردگان صحنه سیاست ایران ، همراه با طیف سنتی طرفداران گربه مرتضی علی ! یعنی همان طیف داغ ننگ خورده توده ای ـ اکثریتی را ، یکباردیگر و اینبار به زیر پرچم سبز موسوی ، رهنمون کرده است . انگار چیزی عوض نشده است . پریروز خمینی بود و دیروز خاتمی و امروز موسوی .
پارازیتهایی که انگار بدون آویزان شدن به بدنه یک قدرتی ، هرقدرتی ، امکان حیات انگلیشان از اساس ناممکن است . ازاینها گذشته درمیان آنهایی که به تظاهرات و گردهمایی های معمول دراین روزها می روند همه جورآدمی را می توان یافت . از هواداران سابق جنبش مسلحانه تا سلطنت طلبان دوآتشه و از کمونیستهای متعصبی که تا دیروز به چیزی کمتر از یک انقلاب پرولتری رضا نمی دادند تا نسلی که بدنبال همه چیز روان بود جز سیاست و …. همه وهمه و صد البته با حفظ مواضعشان ! بدورهسته ای جمع می شوند که بر سینه هایشان روبان سبز سنجاق کرده اند و بر انگشتانشان رنگ سبز مالیده اند و به ترانه های داریوش گوش فرا میدهند . کمی آنسوتر با حفظ فاصله البته ، چند ده هوادار مجاهدین را نیز می شود تشخیص داد که با حسرت ، از دور به توده هایی ! می نگرند که قاعدتا می بایست پس از آنهمه جانفشانی در راه خلق وانقلاب ، امروز به جای موسوی در زیر پرچم آنان جمع می بودند !
و اینجا من ، با " درد دررگانم ، حسرت در استخوانم " می خواهم فریاد بر آرم که " ای یاوه یاوه ، یاوه ! خلایق مستید و منگ ؟ یا به تظاهر تزویر می کنید ؟ از شب هنوز مانده دو دانگی " این پرچم ، پرچم شما نیست . این پرچم قاتلان پدران و مادران و خواهران و برادرانتان است که امروز بر سینه آویخته اید . این سبزی جنگلهای میهنتان نیست ، سبزی پرچم ایرانتان نیست . رنگ شال سیدی است که نه در قد و قواره جنبش شماست و نه هیچ سنخیتی با امیال و افقهایتان دارد . این رنگ همان لجنی است که سه نسل متوالی بر چهره ایران و ایرانی پاشیده اند . چگونه بوی گند آن مشامتان را آزار نمی دهد ؟
هیچ چیز در دنیای مبارزه و انقلاب، مهوع تر از دگردیسی مدعیان سابق انقلاب نیست . هیچ کس حقیرتراز سیاستبازی نیست که ازموضع ترقیخواهی عصای دست ارتجاع می شود . هیچ کس ابله تراز شارلاتانهایی نیست که به خیال شراکت در قدرت به حمایت تاکتیکی از جتایتکاران می پردازند ، با این امید واهی که روزی آنان را به کناری انداخته و خود ، قبضه قدرت کنند . در مورد خمینی چنین می اندیشیدند و با خاتمی هم همینگونه می خواستند به جامعه مدنی برسند وامروز نیز قراراست سوار بر موج سبز موسوی انقلاب کنند ! می گویند که موسوی ابزار است و نمی دانند که خود ، هدفشان هر چه که باشد ، عمله ارتجاع سبز گردیده اند . برایشان نفس جنبش مهم است و نه آنچه که قرار است از آن بیرون بیاید .
این جنبش به کجا می رود ؟
اینها البته جدای از آنی است که در ایران جریان دارد . هیچ عقل سالمی نمی تواند مدعی شود که اتفاقی در این مرز و بوم نیفتاده است . همه نشانه ها حاکی از آن است که در صحنه سیاسی ــ اجتماعی ایران چیزی چرخیده است . این "چیز" البته که چیز کمی نیست !
۱
ما نزدیک به سی سال است که در رابطه با به میدان آوردن " عنصر اجتماعی " درجا زده ایم . امروز این عنصر در ابعاد میلیونی و با پتانسیلی حیرت آور ، خود به خیابان آمده است . با مطالباتی پیوسته بالا رونده که مرزهای ظرفیت رژیم " جمهوری اسلامی " را بسرعت پس پشت می گذارد و از مبداء " تغییر در نظام" ، می تواند که به سوی مقصد " تغییر نظام" روان گردد . می گویم می تواند . معنی آن اینست که این البته روندی محتوم نیست ! هرکس چنین بیاندیشد تنها خود را فریفته است . هر چه هست این جنبش هنوز جنبش ما نیست . چراکه ما یعنی تمامیت اپوزیسیون سرنگونی طلب والبته در راس آن سازمان مدعی رهبری انقلاب نوین ، هیچ نقشی در به میدان آوردن آن نداشته ایم . چرا که ما هیچ نقشی در هدایت و رهبری آن نداریم و از همه مهمتر " گفتمان ما " یعنی " گفتمان سرنگونی " ، مهر خود را بر این جنبش نتوانسته است بزند . این واقعیت ، اگرچه در " حال " ، فرصتی است برای توده ها تا به خیابان بیایند و خود را در مقابل یک سرکوب خونین موقتا حفظ کنند ، در "آینده " اما تهدید یک انفعال و پاسیویسم گسترده اجتماعی را پس از سرکوب ، در ناصیه خود خواهد داشت .
اگر کسی فکر میکند که رژیم در مقابل فشار خیابان " بدون استفاده از قهر" عقب می نشیند ، سخت در اشتباه است . اگر این رژیم چنین ظرفیتی می داشت ، مقاومت مسلحانه از آغاز از کوچکترین مشروعیتی برخوردار نمی بود . نظام مقدس ! تا آنجایی در مقابل " جنبش سبز" کذایی ، به کجدار و مریز می گذراند که هنوز در کادر " ساختار نظام " حرکت می کند و گفتمان غالب بر آن " گفتمان اصلاح طلبی " است . تا آنجایی موسوی را به تلویزیون نمی آورد که هنوز امید به سازش با او را از دست نداده باشد .
اما این جنبش بلاشک ، تناسبی با رهبریش ندارد . موسوی نه در قد و قواره آن است و نه هیچ سنخیتی با خواستهای آن دارد . این جنبش بی هیچ تردیدی در مرز گذار از ساختار ، از او عبور خواهد کرد . آنهایی که سن وسالشان قد می دهد و ماه های آخر رژیم ستمشاهی را بیاد می آورند، استقبال توده ای از بنی احمد و پزشکپور ، نمایندگان مجلس شاه را بدنبال سخنرانی های فرصت طلبانه شان بر علیه حاکمیت ، شاهد بوده اند . شتاب تحولات در مراحل پایانی نظام سلطنتی چنان بود که پس از تنها چند هفته ، نه فقط آنها که بزرگتر از آنان را نیز در میان اپوزیسیون شاه ، بزیر گامهای خود خرد کرده و از یادها برد و در نهایت نیز همه را با هم به زیر پرچم " شاه باید برد " ، به صف کرد .
این جنبش در گذار از ساختار و در مقطع شکست اجتماعی" گفتمان اصلاح طلبی" ، با یک سرکوب خونین روبرو خواهد شد که ابعاد آن از حالا قابل گمانه زنی نیست و به تعادل قوای آنروز بستگی دارد . این سرکوب به اعتقاد من با یک تصفیه گسترده در بالای نظام همراه خواهد بود که دامنه آن بی هیچ تردیدی شامل شخص رفسنجانی نیز خواهد شد . برای این اتفاق باید پیشاپیش آماده بود . اما تا آنجا که به تعادل قوای کنونی برمی گردد ، این جنبش اگر چه با بی رحمی سرکوب خواهد شد ، اما رژیم دیگر بر خلاف قیام ۱۸ تیر ۷۸ ، امکان خفه کردن آن را نخواهد داشت . یعنی بر خلاف سال ۷۸ که جنبشهای پیشتاز مثل جنبش کارگری ، جنبش معلمان و در راس همه جنبش دانشجویی ، در صحنه بودند و عنصر اجتماعی در خانه ، امروز این عنصر خود از خانه به میدان شتافته و در خیابان به چشم دیده است که دیگر تنها نیست .
هژمونی ، مسئله محوری انقلاب
هیچ جنبشی در دنیا هر چقدرهم که با شکوه و مقتدر باشد ، بخودی خود راه به انقلاب نمی برد . انقلاب بجای خود ، بهبودی وضعیت جامعه نسبت به پیشتر از آن نیز هیچ تضمینی ندارد . بنابراین جنبش به خودی خود حاوی هیچ ارزشی نیست . آنچه که بدان اعتبار می دهد اهداف آن ، سمت و سوی آن ، ماهیت آن واز همه مهمتر ، رهبری آن است . مهم برآیند یک جنبش است . یعنی اینکه نهایتا چه از میان آن بیرون می آید . در این راستا آنچه که تعیین کننده هست ، گفتمان حاکم بر یک جنبش است . این آن چیزی است که در تحلیل نهایی جدی گرفته می شود . این همان چیزی است که درجه تهدید آنرا در منظر رژیم حاکم مشخص می سازد ، شعارهای جنبش را تعیین می کند و خلاصه سمت و سوی حرکت و افق خواستهای آنرا روشن می کند . نبرد هژمونیک بر سر هر جنبشی ، در اساس نبرد بر سرهمین گفتمان است .
دراین نقطه است که می توان حساسیت حیرت انگیز رژیم " جمهوری اسلامی" در رابطه با مجاهدین خلق را فهم کرد . چرا که مجاهدین خوب یا بد ، قوی یا ضعیف ، مسلح یا غیر مسلح ، پرچمدار پیگیر تنها گفتمان واقعی در طی ۲۸ سال گذشته بوده اند . گفتمانی که حل معادله آنتاگونیگ میان خلق و حاکمیت تنها در گرو حاکمیت آن بر جنبش ، امکانپذیر بوده وهست .
۲
ریشه بسیاری از ضدیتهای شگفت انگیز با مجاهدین در میان مخالفین رژیم را نیز جدای از برخوردهای ماکسیمالیستی خود آنها با ملاء سیاسی ـ اجتماعیشان ، می بایست در اساس در کادر ضدیت با همین گفتمان یعنی " گفتمان سرنگونی قهرآمیز " تحلیل کرد و نه دلایل حاشیه ای دیگر . گذار از صف اپوزیسیون به میانه پوزیسیون ، ابتدا به ساکن از نفی همین گفتمان آغاز می گردد و بعد اذن دخول داده می شود .
بنابراین تا آنجا که به رژیم " جمهوری اسلامی" بر می گردد ، ما با دو گفتمان مشخص سر و کار داریم که البته تنها یکی از آنها می تواند درست باشد و جواب می دهد ." گفتمان اصلاح طلبی " در مقابل " گفتمان سرنگونی طلبی " . این دو گفتمان تا پیش از جنبش کذایی دو خرداد ، تنها در درون اپوزیسیون رژیم وجود داشت و خود را در ارائه دو راهکار نشان میداد ، تحت عنوان استراتژی " سرنگونی قهرآمیز" در مقابل اعتقاد به امکان " گذار مسالمت آمیز" که من خود طی مطلبی در ۱۴ سال پیش عینا با همین عنوان بدان پرداخته بودم .
پس از حماسه ! دوخرداد ، در تقابل با شرایط بشدت انفجاری جامعه و غلیان نسل دوم انقلاب ، متعاقب سلسله ای از کارهای زیربنایی موسسه تحقیقات استراتژیک رژیم ، به