ما مقصر خیانت رفسنجانی و موسوی به انقلاب شما نیستیم! ( پیرامون فحاشی های اخیر کادرها و مسئولین حزب کمونیست کارگری )

چرخ انقلاب یا جنبش یا موج سبز  نه زیر فشار افشاگری های ما که زیر فشار جناح مقابل و کوتاه آمدن بخشی از رهبرانش پنچر شد. محصول تناسب قوای بین جناح ها همین شد که شد. نه جنبش دوم خرداد را ما شکست دادیم نه موج سبز را ما ایزوله کردیم. هر دو جنبش اهداف معین و مشابهی داشتند که از نظر خودشان در درون نظام قابل تحقق است.

 مردم اما تا زمانی که آلترناتیو سیاسی مقبولی خارج از مرزهای نظام شکل نگرفته است، از سر استیصال و برای باز کردن روزنه ای هر چند کوچک دست به دامن جناح های رژیم هم می برند، همانگونه که دست به دامن ناسیونالیست های پروغرب و ترک و کرد و عرب و بلوپ هم شدند و صف میلیونی و آرزوهای انسانی شان را پشت اهداف ضد انسانی آنها بردند.

حزب کمونیست کارگری هم اول بار نیست که موج انقلابش را تحرکات فاشیسم و ناسیونالیسم و هرگونه تحرک ضدرژمی هر چند ارتجاعی تشکیل میدهند. سالهای گذشته مداوما ما را از وقوع انقلاب کمونیستی و سال کمونیستی و شکوفه های کمونیستی شان با خبر کرده اند. و ما هم انصافا اینها را همراه انقلاب شان بدرقه کرده ایم.

مورد اخیر اما کمی متفاوت است. این بار انقلاب اینها نه در تبریز که در تهران پانتخت اتفاق افتاد. نتیجتا این بار بدون اینکه کمیته انقلابی ترکی برای رهبری انقلاب شان سازمان دهند از همان روز اول یک ضرب رهبر انقلاب شدند.  مریم نمازی در مصاحبه به زبان انگلیسی از حمید تقوایی می پرسد اگر موسوی رهبر این مردم نیست، پس رهبری دست کیست؟ آقای تقوایی بدون لحظه ای درنگ پاسخ میدهد که ایشان و حزب شان رهبر این انقلاب را در دست دارند! 

امروز به ویژه با خیانت رفسنجانی به انقلاب شان، متوجه شده اند که نتیجه این انقلاب شان هم همانی شد که قبلی ها شدند. میدانند که ما با حوصله پته سیاست ها و سنن و روش و متد و استراتژی ناسیونالیستی اینها را روی آب خواهیم انداخت و ماهیت انقلابات اینها و ریشه ارتجاع ناسیونالیسم پروغرب در سنن سیاسی اینها را به عنوان یک تجربه به کمونیست ها معرفی خواهیم کرد.

با علم به این واقعیت دارند پیش دستی میکنند و با فرهنگ شایسته جنبش امروزشان ما را مورد خطاب قرار میدهند.

اولین تذکرم به کادرهای دست به قلم حکمتیست این است که نباید وارد لجنی شد که اینها شده اند. نباید با فرهنگی به اینها جواب داد که فقط شایسته خودشان است. خطاب به ما به عنوان حزب این و آن، به عنوان همکار خامنه ای، به عنوان لمپن و شارلاتان نیاید کسی را به مقابله به مثل بکشاند. باید با حوصله توضیح داد علت این همه خشم انقلابی چیست. دقیقا مانند روزهایی که ما را همکار سردار طلایی و حسین شریعتمداری تعریف کردند، ما باید برگردیم به اینها بگوییم اگر از نظر اینها ما هر چه باشیم، آنها فقط همان ناسیونالیست های پروغرب هستند که فعلا بنا به مصلحت زمان به زبان چپ و با استفاده از ترمینولوژی چپ اظهار نظر می کنند. استالین با همین ترمینولوژی یک ناسیونالیست تمام عیار بود. تمام رهبران ناسیونالیست اروپای شرقی هم به اسم کمونیست خون کارگر را در شیشه کردند. پدیده ناسیونالیستی اینها به اسم کمونیست یکی از صدها نمونه تاریخ است.

از نظر اینها تا دیروز حکمتیست ها هوادار حجاریان بودند و قرار بود در مقابل انقلاب کمونیستی حزب کمونیست کارگری با او دولت نوع دوم خردادی سازمان دهند. امروز ناگهان حکمتیست ها بدون اجازه از حجاریان و فقط به قصد دشمنی با انقلاب حککا هوادار خامنه ای و احمدی نژاد شده اند! انصافا از اینهمه ذکاوت و عقل و شعور و بلوغ سیاسی باید آموخت.

روزی روزگاری در این حزب جریانات سیاسی هویت و گرایشات معینی را در جامعه نمایندگی میکردند. روزی روزگاری احزاب سیاسی در ایران در دسته بندیهای معین به عنوان زیر مجموعه جنبش های سیاسی جای میگرفتند. امروز در حزب کمونیست کارگری اسمی از گرایشات سیاسی و سنن مبارزاتی و طبقاتی در میان نیست. عینا و دقیقا مانند دستگاه سیاسی سازمان مجاهدین خلق، همه سنن سیاسی، گرایشات اجتماعی و طبقاتی در جامعه به دو جبهه رژیم و ضد رژیم تقسیم شده است. دیگر کسی ناسیونالیست و فاشیست و قوم پرست و لیبرال و محافظه کار و سوسیالیست و کمونیست و سندیکالیست نیست. جای اینها را مردم و رژیم، با مردم یا در مقابل مردم، با رژیم یا در مقابل رژیم گرفته است! همین نگاه ناسیونالیستی به جامعه اینها را کنار هر جانور سیاسی به حکم مخالفت با رژیم می برد و در این سال ها قرار داده است. این وجهه مشخصه هر نیروی ناسیونالیستی است که مخالف تقسیم بندی طبقاتی و سیاسی جنبشی در جامعه است، چون قرار نیست صف ملت و مردم منافع متفاوت و متناقضی داشته باشند. قرار است همه یک صف واحد و با منافع واحد معرفی شوند. مشکل اینها با تعریف حکمتیست ها به عنوان نیرویی که هر بار متحد جناحی از رژیم اسلامی است، از همین منفعت سیاسی در مخفی کردن هویت گرایشات و سنن مبارزاتی متفاوت طبقاتی در جامعه است. اینکه  به اخلاقیات ما حمله میکنند و وجدان و شرافت ما را به نقد اخلاقی می کشند و از ما میخواهند که خجالت بکشیم و شرم کنیم که با مردم نیستیم، نه فقط از دریدگی بلکه تمرینی هم برای لاپوشانی این حقیقت ساده است که در این جامعه وجدان و اخلاقیات مهر طبقاتی بر خود دارند. منافع سیاسی هر جنبش و طبقه ای اخلاقیات معینی تولید میکند. آنچه که یک کمونیست شرم میداند، برای یک ناسیونالیست مایه افتخار است. کنار فاشیسم ترک و کرد و عرب قرار گرفتن یک شرم طبقاتی برای یک کمونیست و حکمتیست است، در حالیکه برای حککا یک افتخار سیاسی به شمار میرود. تز رنگین این کارشان مخالفت با رژیم با هر وسیله و از طریق تقویت هر نیروی سیاسی و هر جنبشی است.

ما توان لگام زدن به اسب اینها برای ممانعت از ورودشان به هیچ لجنی را ندار
یم. درس اخلاق شان هم کار مانیست. اصلا مسئله ما نیست سرنوشت اینها چه میشود. مامور تشخیص پرت بودن و نبودن شان هم نیستیم.  اما تضمین می کنیم کارگر و کمونیست این جامعه تحت تاثیر هیجانات ناسیونالیستی اینها وارد جنبش سبز موسوی نشود. تضمین میکنیم به جز سلطنت طلبان و اکثریتی و توده ای و  بقیه جناح های رنگارنگ ناسیونالیسم  ایرانی در درون و بیرون نظام، هیچ کمونیستی دنبال پرچم ارتجاعی سبز اینها نرود. اینها به درست تشخیص داده اند که مشکل ما انفعال در جنبش آنها نیست. یک امر ما که در آن سعی در ایفای نقش فعال هم داریم، افشای ماهیت و پرچم جنبش و قیام و انقلاب و کمونیسم و سوسیالیسم سبز اینهاست.