سنفونی ندا

قلب عاشق اش

بخون نشست

وستاره در چشمانش

پرواز کرد.

خط نگاهش

شناور بود،

درموج رهایی!

دریغ و درد

که زندگی بخون نشست

وچشم جهان

در ناباوری فرو رفت.

"ندا"،

گلوله نوشید

و خدا شرمسار نگاهش شد!

"ندا"،

گلواژه های عشق اش را

در میان خیل چشم ها تقسیم کرد

تا خشم،

ناقوس آزادی را

بصدا درآورد!

ی. صفایی

۲۷ یونی ۲۰۰۹