گزارشی از یک تظاهرات در اروپا

این تظاهرات در بیست‌وسوم جون ۲۰۰۹ (سه‌شنبه دوم تیر ۱۳۸۸، از ساعت ۲ تا ۵/۴ بعدازظهر) در مقابل پارلمان هلند، واقع در شهر لاهه و در حمایت از جنبش جاری در ایران؛ یعنی برعلیه دارودسته‌ی جنایت‌کار خامنه‌ای‌ـ‌احمدی‌نژاد‌ که جوانان عاصی در خیزشِ اخیر را به‌خاک و خون می‌کشند،‌ برگزار گردید؛ و پس از یک راهپیمایی کوتاه و تحویل «قطع‌نامه»ی تظاهرات به‌مسؤلین ‌وزارت خارجه، در مقابل ساختمان وزارت امور خارجه‌ی هلند ـ‌در میان شادی شرکت‌کنندگان‌ـ به‌پایان رسید.

  من به‌عنوان یکی از شرکت‌کنندگان در این تظاهرات (نه بیش‌تر و نه کم‌تر) مشاهدات، دریافت‌ها و برآوردهای خود را (هم از جنبه‌‌ی کمی و هم از لحاظ کیفی) به‌عنوان گزارش روی کاغذ می‌آورم تا زمینه‌ی تبادل نظر در مورد شیوه‌ها و خصوصاً پتانسیل‌ سازمان‌یابیِ طبقاتی و سوسیالیستی (به‌ویژه در خارج از کشور) فراهم‌‌تر گردد.

  هم‌چنان‌که جنبش جاری در ایران بربستر تضادهای حاد شونده‌ی جناح‌های قدرتِ حاکم به‌طور انفجارآسایی شکل گرفت و قبل از ایجاد هرنوعی از تشکل و طرح هرگونه‌ای از مطالبه‌ی اجتماعی یا طبقاتی معین، اعتراض به‌تقلب انتخاباتی را درپیش گرفت و به‌عصیان صرفاً سیاسی روی آورد؛ آکسیون حمایتی در مقابل پارلمان هلند ـ‌نیز‌ـ ‌علی‌رغم شعار مرگ «برجمهوری اسلامی»‌ که به‌طور مکرر به‌فریاد درآمد، درکلیت خویش‌ چیزی جز اعتراض به‌تقلب در انتخابات ریاست جمهوری در «جمهوری اسلامی ایران» نبود. از نقطه‌نظر جامعه‌شناسی تاریخی بروز چنین پدیده‌ای در خارج از کشور ضمن طبیعی بودن، اجتماعی و قانونمند نیز هست. گرچه بررسی این قانونمندی در این نوشته نمی‌گنجد، اما در ادامه‌ به‌فاکتورهایی اشاره خواهم داشت‌که کلید درک آن را در اختیار خواننده‌ی کنجکاو قرار می‌دهد. به‌هرروی، تا همین‌جا لازم به‌یادآوری است‌که «قطع‌نامه»‌ای‌که توسط آقایان قادر عبدالله، نسیم خاکسار و احمد پوری به‌نمایندگی از تظاهرات‌کنندگان (بدون نظرسنجی از آن‌ها، بدون مشاوره با فعالین جنبش کارگری و هم‌چنین بدون اطلاع فعالین سیاسی و سوسیالیست در هلند) به‌وزارت خارجه هلند تحویل دادند، به‌صراحت خواهان تجدید انتخابات ریاست جمهوری در «جمهوری اسلامی ایران» بود.

  به‌برآورد می‌توان‌گفت که حدود ۱۰۰۰ نفر (با میانگین سنی ۳۵ سال) در این تظاهرات شرکت داشتند. با این‌که اکثر شرکت‌کنندگان در این تظاهرات تجربه‌ی چندانی در امر مبارزه‌ی سیاسی و طبقاتی نداشتند؛ اما به‌دلیل حضور چشم‌گیر دانشجویان در میان مردمْ قدرت فراگیری، گرایش به‌تبادل‌نظر و میزان انعطاف‌پذیری‌ در درون تظاهرکنندگان به‌تمامِ معنیِ کلامْ شگفت‌انگیز بود.

  این تظاهرات به‌دعوت آقای قادر عبدالله (که آخرین کار هنری‌اش ترجمه‌ی قرآن به‌‌زبان هلندی است)، آقای نسیم خاکسار (نویسنده‌ای با سابقه‌ی طولانیِ چپ) و با هم‌کاری انجمن پناهندگی «پرایم» که آقای احمدی پوری هماهنگ‌کننده آن است و «کانون دانشجویان ایرانی در هلند» برگزار گردید. گرچه شعارهای این تظاهرات متنوع بود، اما بیش‌ترین شعارها عبارت بودند از: «خس و خاشاک تویی…»، «ما همه باهم هستیم…»، «مرگ بردیکتاتور» و «مرگ برجمهوری اسلامی».

  قابل توجه‌ترین ویژگی این تظاهرات (به‌غیر از چندگانگی و درعین‌حال انعطاف‌پذیری تظاهرکنندگان) دوگانگی بارز آن در گردانندگان پودیوم به‌مثابه‌ی یک کلیت بود. این گردانندگان از یک طرف با شعار «مرگ برجمهوری اسلامی» که توسط گروه‌های کوچک و از درون جمعیت فریاد می‌شد، همراهی می‌کردند؛ و از طرف دیگر، به‌موازات شعار «مرگ برجمهوری اسلامی» یا در تقابل با آن، شعار «ما همه باهم هستیم…» و «خس و خاشاک تویی…» را فریاد می‌زدند! گرچه این شیوه را می‌توان به‌برخوردی دموکراتیک تعبیر و تفسیر کرد؛ اما چنین شیوه‌هایی ـ‌در کُنه و جوهره‌ی عملی خویش‌ـ بیش‌ از این‌که جنبه‌ی دموکراتیک داشته باشند، حاکی از دلبری از «عموم»، «همه باهم بودگی» و نهایتاً ریاکاری بورژوایی است. به‌هرروی، فضای حاکم در پودیوم جلب رضایت همگان و تحقق عملی شعار «ما همه باهم هستیم…» بود. برای مثال: از یک طرف، پرچم جمهوری اسلامی با علامت ضربدر برروی آرم وسط آن زینت‌بخش پودیوم بود؛ و از طرف دیگر، یکی از آهنگ‌های گوگوش پخش ‌می‌شد تا جمعیت به‌احساس «یگانگی» برسد!؟

  گرچه برخورد و راهبری گردانندگان پودیوم یک‌دست نبود، اما همگی به‌عنوان یک مجموعه (در نتیجه‌ی تأثیر و تأثر متقابلی‌که برهم می‌گذاشتند)، در نوسان بین پوپولیسم و هواداری از «جنبشِ» سبز و مخملی، ‌عملاً‌ به‌همان سمتی حرکت می‌کردند که مخملیون سبز خواهان آن ‌هستند. «قطع‌نامه»ی از پیش تعیین شده‌ی این تظاهرات و هم‌چنین پیراهن سبز قادر عبدالله که با صدای بلند فریاد می‌زد ‌«همه‌ی زن‌ها و جوان‌ها و مردم ایران را دوست دارد»؛ و بدین‌ترتیب، زشت‌تر از ژست‌های روشن‌فکرمآبانه و فیگورهای شاعرانه‌نما،  همه‌ی تضادهای طبقاتی را به‌همراه توده‌ی عظیم کارگران و زحمت‌کشان ـ‌دراز به‌دراز‌ـ به‌زیر چکمه‌ی موسوی و کشتار سال ۶۷ می‌کشید، نمونه‌ی بارز این همگانی‌گرایی و پوپولیسم جانبدارانه و مردم‌فریب بود.

  گرچه نسیم خاکسار بر روی پودیوم چند کلمه‌ای بیش‌تر حرف نزد و در واقع هیچ‌گونه موضعی نگرفت؛ اما قادر عبدالله به‌عنوان کسی که «نویسنده» ‌است و خودرا به‌کانون نویسندگان در تبعید می‌چسباند و ـ‌لابد‌[؟!]ـ از سعید سلطان‌پور هم فراتر می‌پَرد، گَندترین چهره‌ی ممکن را از روش‌فکر ایرانی ترسیم کرد؛ که از حلاج تا سعید سلطانی ـ‌همیشه‌‌ـ رنگ سرخ نماد هستی اجتماعی و تاریخی آن‌ها بوده است. این واپس‌گرایی هزار ساله با کدام منفعت حقیر معاوضه شده است؟ به‌راستی چرا نسیم خاکسار به‌عنوان کسی‌که شخصاً سعید سلطان‌پور و شخصیت شوریده، سازش‌ناپذ
یر و رزمنده‌ی اورا می‌شناخت، در مقابل چنین ابتذالی لام تا کام حرفی به‌زبان نیاورد؟ تاوان این ابتذال و سکوت را کدامین نیروهای اجتماعی و کدام طبقه ـ‌به‌جز کارگران و زحمت‌کشان در ایران‌‌ـ می‌‌پردازند؟ چرا اصل بلشویکیِ دیپلماسی آشکار در برابر مردم، جای خودرا به‌پنهان‌کاری‌های دیپلماتیک و کاسبکارانه می‌سپارد؛ و هنوز که هنوز است، متن کامل «قطع‌نامه»‌ برای آن هزار نفری که در تظاهرات شرکت داشتند، نامعلوم است؟

  از همه‌ی این‌ها گذشته، کدام جنبش اجتماعی در ایران ـ‌به‌جز «جنبش» مخملیونِ سبزِ امام زمانی‌ـ در پاسخ به‌نماینده‌ی حزب سوسیالیست پارلمانی هلند که برخلاف مواضع قبلی حزب‌اش، میانه را گرفت و گفت «نه طرفدار احمدی‌نژاد است و نه موسوی»، می‌تواند به‌زبان آقای احمد پوری فریاد بزند “bedankt Nederland” [هلند، متشکریم]؟ گویا که در کشور هلند تضاد طبقاتی وجود ندارد، فاصله‌ی فقر و ثروت با شتاب هرچه بیش‌تری افزایش نمی‌یابد، خارجی‌ستیزی سازمان‌یافته وجود ندارد و حزب فاشیستیِ Geert Wilders به‌سرعت سرسام‌آوری در حال گسترش نیست؛ و همین حزب فاشیستی تحت عنوان دفاع از اپوزیسیون در کشورهای خاورمیانه، از «جنبش» سبزها در ایران دفاع نمی‌کند!؟ چرا آقای احمد پوری بهانه‌ی دیپلماتیک [یعنی: اعتصاب غذا در مقابل پارلمان هلند و جلب حمایت حزب سوسیالیست پارلمانی و دیگر نیروهای نسبتاً مترقی در هلند را که قصدش ایجاد فشار دیپلماتیک جهت آزادی دستگیرشدگان تظاهرات اول ماه مه در ایران است] را از بالای پودیوم تظاهرات ۲۳ جون به‌دیپلماسیِ بهانه [یعنی: “bedankt Nederland” و تشویق ضمنی این دولت از مخملیون سبز] تبدیل می‌کند؟ شاید آقای پوری فراموش کرده است‌ که همین پلیس خوش‌رفتار و به‌اصطلاح متمدن هلند تظاهرکنندگان ۱۲ خرداد را که با اجازه‌ی قبلی در مقابل سفارت رژیم جمع شده بودند تا به‌روند گزینشی «انتخابات» اعتراض کنند، در قفس محدود کرد و ۷ نفر از آن‌ها را هم بازداشت نمود؟! علت این سیاست یک بام و دو هوای پلیس هلند که در مقابل نیروهای سوسیالیست و کارگری چنگ و دندان نشان می‌دهد و در مقابل سبزپوش‌ها کرنش می‌کند، معلوم است؛ اما تأسف در این است که احمد پوری هم با گفتن “bedankt Nederland” و هم از طریق شانه دادن به‌شانه‌ی «مترجم قرآن به‌زبان هلندی» [که با دست‌های گره کرده در پشت‌اشْ پیشاپیشِ جمعیت قدم می‌زد و رفتار خوانین سابق عشایر را به‌سَمبل مخملیون سبز تبدیل می‌کرد]، این سیاست یک بام و دو هوا را نادیده می‌گیرد. در کدام جهنم‌دره‌ای به‌یک قصه‌نویس آبکی که با ترجمه‌ی قصه‌‌های دست چندم ایرانی در هلند به‌نان‌ و نواله‌ای رسیده است، به‌عنوان «کلونیست» هشت برابر مردم غیرکلونیست حق صحبت می‌دهد؟ ریشه‌ی این‌همه تبختر دون‌کیشوتی و گستاخی‌های موژیک‌گونه و مبتذل را در کدام گورستان فرهنگی باید جستجو کرد؟ اگر گورستان فرهنگی‌ای گورستان‌تر از گورستان فرهنگِ جمهوری اسلامی وجود ندارد، پس این ادعای گورستانیِ جناب قادر عبدالله را، که او هشت برابر مردم عادی حق سخن دارد، در کدام گورستان برخاسته از گوری باید جستجو کرد؟

  زمان گویای حقایق بسیاری است. پس باید صبور بود؛ و تلاش کرد تا بلوک طبقاتی و سرخِ کارگران و زحمت‌کشان و سوسیالیست‌ها از این جوجه‌دجال‌ها آسیب غیرقابل جبرانی نبیند.

  *****

  برخلاف دوآلیسم صُلب و سیاسی گردانندگان پودیوم که در کلیت خویش از «جنبش» سبز طرفداری می‌کردند، جمعیت تظاهرکننده ضمن این‌که به‌سه دسته‌ی «سبز» و «سرخ» و «بی‌طرف» تقسیم می‌شد، از انعطاف‌پذیری خاصی نیز برخوردار بود. به‌‌بیان دیگر، گرچه انگیزه‌ی همه‌ی حاضرین در تظاهرات ۲۳ جون ‌اعتراض به‌سرکوب خونین جنبش جاری در ایران و تااندازه‌ی زیادی جانب‌داری از آن بود؛ اما جهت‌گیری سیاسی توده‌ی تظاهرکننده ـ‌برخلاف‌ مجموعه‌ی گردانندگان پودیوم‌ـ از سیالیت و انعطاف‌پذیری چشم‌گیری برخوردار بود. حضور قابل توجه افرادی که مچ‌بند سرخ داشتند و کمیت آن‌ها را می‌توان تا حدود ۱۵۰ نفر برآورد کرد؛ و هم‌چنین تعداد کم‌ترِ کسانی که پیراهن سبز پوشیده بودند، یکی از نشانه‌های این انعطاف‌پذیری و سیالیت بود.

  پیش از برگزاری تظاهراتْ به‌طور افواهی به‌گوش شرکت‌کنندگان در تظاهرات رسانده شده بود که در عوض این‌که می‌توانند نظرات خودرا به‌صورت نوشتاری و برروی کاغذ بین جمعیت پخش کنند، از آوردن پرچم و پلاکادر خودداری نمایند. در مقابله با این شیوه‌ی نادرست یک گروه کوچک (متشکل از ۶ نفر) دست به‌این ابتکار زد که با پیراهن و شنل و مچ‌بند سرخ در تظاهرات حاضر شوند و در جریان تظاهراتْ دیگر نیروهای چپ را نیز تشویق کنند تا مچ‌بند سرخ ببندند. گرچه بعضی از نیروهای چپ، بدون ارتباط با یکدیگر و به‌طور خودجوش با پیراهن و شنل سرخ در تظاهرات حاضر شده بودند؛ اما بستن مچ‌بند سرخ نیز تا آن‌جا مورد توجه و پذیرش بخش قابل توجهی از جمعیت قرار گرفت که اجباراً سه قواره از شنل‌های سرخ ـ‌با ابتدایی‌ترین وسائل‌ـ در اندازه‌ی مچ‌بند بریده شد تا در اختیار کسانی که خواهان مچ‌بند سرخ بودند، گذاشته شود. مهم‌تر این‌که وقتی‌ یکی از فعالین جنبش زنان به‌بالای پودیوم رفت و فریاد زد: «ندا زن بود. او رأی نداد و به‌جای رأی خون داد»؛ و دست‌های سرخ‌رنگ خودرا به‌علامت خون ندا به‌جمعیت نشان داد، بیش از ۳۰ نفر از جو
ان‌های حاضر (حتی بعضی از آن‌ها که پیراهن سبز هم پوشیده بودند) خواهان مچ‌بندهای سرخ شدند. از این‌هم مهم‌تر این‌که به‌بعضی از کسانی‌که خواهان مچ‌بند سرخ بودند، توضیح داده شد که این مچ‌بند نشانه‌ی گرایش چپ است؛ ولی اغلب آن‌ها (نه همه) پس از مکثی کوتاه، مچ‌بند سرخ را به‌دست‌های خود بستند. به‌هرروی، عکس‌های تظاهرات داستان گویایی از مچ‌بندهای سرخ است.

  انعطاف و سیالیت توده‌ی تظاهرات‌کننده، فراتر از مچ‌بندهای سرخ، به‌‌شعار «مرگ برجمهوری اسلامی» برمی‌گردد که به‌تدریج اکثر جمعیت حاضر در تظاهرات را فرا می‌گرفت. به‌این ترتیب‌که گروه‌های چند نفره ـ‌به‌طور خودجوش‌ـ در مقابل شعار «ما همه باهم هستیم…» و «خس و خاشاک تویی…»، شعار «مرگ برجمهوری اسلامی» می‌داندند؛ که تدریجاً با استقبال اغلب تظاهرکنندگان نیز مواجه ‌شد. از طرف دیگر، افراد یا گروه‌هایی‌ هم که مخالف شعار «مرگ برجمهوری اسلامی» بودند، بدون مخالفت آشکار، ‌آرام آرام‌ خودرا به‌کناره‌های جمعیت می‌کشیدند تا حساب خودرا از این‌گونه شعارها جدا کرده باشند. این اوج موفقیت چپ‌ها در این تظاهرات و در آن لحظه‌ی معین بود. اما همین موفقیت با «قطع‌نامه»ی تظاهرات ـ‌که به‌‌بیان صریح آقای قادر عبدالله خواهان تکرار انتخابات ریاست جمهوری در «جمهوری اسلامی» بودـ همه‌ی دست‌آوردهای کوچک و بزرگ این آکسیون را به‌جیب مخملیون سبز در ایران و آقای Geert Wilders در هلند ریخت. نتیجه‌ی عملی این‌که: تلاش افراد و گروه‌های گوناگون و پراکنده (بدون اندیشه و برنامه‌ی معین و هم‌سو؛ و هم‌چنین بدون یک بلوک سرخ طبقاتی مستقل) نمی‌تواند از درون جنبش سبزها ـ‌حتی با حمله به‌رهبری آن‌ و شخص موسوی‌ـ به‌رادیکالیزاسیون طبقاتی و سوسیالیستی دست یابد. این امر سترگ ـ‌مقدمتاً‌ـ به‌یک بلوک سرخ طبقاتی نیاز دارد.

  تظاهرات ۲۳ جون یک پشت پرده‌ی قابل گزارش هم داشت که در این‌جا تصویر مختصری از آن ارائه می‌کنم. پس از این‌که «قطع‌نامه» به‌مسؤلین وزارت امور خارجه‌ی هلند تحویل شد و آقای قادر عبدالله در مقابل جمعیتِ منتظر گفت که یکی از بندهای آن [بخوانیم مهم‌ترین بند آن] تجدید انتخابات ریاست جمهوری در ایران است و با اعتراض شدید بسیاری از حاضرین مواجه گردید و با شعار «مرگ برجمهوری اسلامی» فرار را برقرار ترجیح داد؛ این زمزمه در بین بخشی از فعالین چپ شکل گرفت که به‌دفتر «پرایم» برویم و درباره‌ی چگونگی و ترکیب فراخوان و فراخوان‌دهندگان و هم‌چنین موضوعیت «قطع‌نامه» با احمد پوری [که شخص بسیار فعالی در امور پناهندگی و اجتماعی است و به‌طور جدی خودرا مدافع دیدگاه‌های چپ می‌داند] به‌گفتگو بنشینیم.

  پس از این‌که مسئله‌ی رفتن به‌دفتر «پرایم» و بحث با احمد پوری با من هم در میان گذاشته شد، خستگی و قرار قبلی را بهانه آوردم تا به‌این جلسه نروم؛ اما در مقابل اصرار یکی از رفقای نزدیک تسلیم شدم و به‌دفتر «پرایم» رفتم. در دفتر «پرایم» به‌جز قادر عبدالله و نسیم خاکسار و نماینده‌ی «کانون دانشجویان ایرانی در هلند»، همه‌ی حاضرین در پودیوم تظاهرات به‌همراه حدوداً ۲۵ نفر از تظاهرکنندگان (که ۶ نفر آن‌ها در مقایسه با بقیه جوان محسوب می‌شدند) حضور داشتند. در بحث و گفتگویی‌که در دفتر «پرایم» درگرفت، روی این مسئله انگشت گذاشتم‌‌که «چه باید کردِ» ما می‌بایست ناظر براین باشد که: اولاًـ از آدم جنایت‌کاری همانند موسوی یک گاندی ساخته نشود تا جنایت‌کاری‌ها و جنایت‌پیشگی‌های ۳۰ ساله‌ی کلیت نظام جمهوری اسلامی (و از جمله باند خامنه‌ای‌ـ‌احمدی‌نژاد) را بپوشاند؛ دوماً‌ـ می‌بایست اقداماتی را در دستور کار قرار دهیم که «جنبش سبزها» نتواند جنبش طبقاتی و کارگری را در دستگاه موجود که سراپا اسلامی، ارتجاعی و بورژوایی است، منحل کند؛ و سوماًـ اگر مسئله‌ی ما جانب‌داری از جنبه‌ی آزادی‌خواهانه و دموکراتیکِ مبارزات کارگری و مردمی در ایران است، شیوه‌هایی را برگزنیم که رنگ «سرخ» که نماد مبارزات کارگری و رهایی‌بخش و جهانی است، جایگزین رنگ «سبز» شود که نماد اسلامی و ایدئولوژیک و حکومتی است.

  در این جلسه به‌جز یک نفر که از نظرات من دفاع ‌کرد و ۵ نفر دیگر که ساکت ماندند، تقریباً همه‌ی حاضرین در مقابل سه نکته‌ا‌ی که در پاراگراف بالا توضیح دادم، موضع گرفتند؛ و من را به‌اشکال گوناگون به‌چالش طلبیدند. صرف‌نظر از جنبه‌ی عامیانه یا عالمانه‌ی این ‌به‌چالش کشیدن‌ها، دو نوع برخورد ـ‌به‌مثابه‌ی دو منتهاالیه‌ چپ و راست‌ در یک دستگاه‌ معین‌ـ در این‌جا قابل گزارش است. یکی از این برخورد‌ها ـ‌به‌مثابه‌ی راست‌ترین و ریاکارانه‌ترین نظریه در جلسه‌ی «پرایم»ـ از طرف شخصی به‌نام رحمان جوانمرد نژاد صورت ‌گرفت‌که در پودیوم تظاهرات نیز جزو گردانندگان بود. به‌نظر او رنگ سبز به‌عنوان نماد جنبش جاری در ایرانْ حاکی از «طراوت طبیعی»، «مبارزه با تخریب طبیعت» و «شور زندگی» است؛ و هیچ ربطی هم به‌رنگ و بوی اسلامی، سیره‌ی محمدی، شالی‌که خاتمی به‌گردن میرحسین موسوی انداخت و سید بودن هردوی آن‌ها نداشته و ندارد!؟ نقطه‌ی مقابل این برخورد به‌ ۵ نفر از حاضرین برمی‌گشت که متوسط سن‌شان ۲۵ سال بود. این ۵ نفر نیز از جنبش جاری، نماد رنگ سبز و شخص میرحسین موسوی دفاع می‌کردند؛ با این تفاوت که آن‌ها به‌واسطه‌ی نوسان‌ بین «استدلال ع
لمی‌ـ‌طبقاتی» و «عاطفه‌ی معطوف به‌منطق طبقاتی» هنوز دریچه‌ی دریافت حقیقت مبارزه‌ی سیاسی را کاملاً به‌روی خود نبسته بودند و بدون این‌که لزوماً به‌دروغ‌پردازی و ریاکاری متوسل شوند، تمایل درونی و موضع سیاسی خودرا بیان می‌کردند. به‌بیان دیگر، رحمان «تصمیم» گرفته بود که دروغ بگوید و از نماد رنگ سبز، جنبش سبزها و سید میرحسین موسوی سبز دفاع کند؛ چراکه چنین استدلال می‌کرد که هرگاه میرحسین موسوی به‌قدرت رسید و جامعه را به‌دموکراسی رهنمون شد، آن‌گاه می‌توان یک کمیته‌ی حقیقت‌یاب ایجاد کرد تا به‌‌کشتار زندانیان سیاسی در سال ۶۷ رسیدگی کند!! در مقابل ـ‌اما‌ـ آن جوان‌ها به‌لحاظ «عاطفی» به‌این نتیجه رسیده بودند که باید از سبزها دفاع کنند. گرچه عاطفه نیز ـ‌به‌هرصورت‌ـ به‌منطق طبقاتی معطوف است؛ و منطق طبقاتی نیز عمدتاً به‌موقع و موضع تاریخی‌ـ‌اجتماعی‌ـ‌طبقاتی‌‌ـ‌علمی شخص و هم‌چنین به‌جایگاه جنسی‌ـ‌سنی ‌او برمی‌گردد؛ بااین وجود، تفاوتِ «تصمیم» تا «نتیجه» همانند تفاوت از منتهاالیه «راست» تا منتهاالیه «چپ» در یک دستگاه معین است. به‌قول شاعر: فرق است میان آن‌که یارش دربر؛ و آن‌که دو چشم انتظارش دربر. ازهمین‌رو است‌که جوان‌ترها در مقابل استدلال علمی‌ـ‌طبقاتی ساکت و مغموم به‌فکر فرورفتند؛ و رحمان و همانندهای او گستاخانه به‌دروغ‌پردازی‌ها و شایعه‌سازی‌های خود ادامه می‌دهند.

  *****

  لازم است‌که درقسمت پایانی این گزارش چند جمله‌ای هم در مورد «جنبش سبز» در ایران بنویسم تا پس‌زمینه‌ای باشد برای دریافت دقیق‌تر کلیت تیپیک این گزارش.

  به‌باور من جمهوری اسلامی در همه‌ی ابعاد و اجزا و شاکله‌های دیروز و امروز و فردایش، ارتجاعی و انسان‌ستیز و ضدکارگری است؛ و هرگونه‌ جانب‌داری از ابعاد و اجزا و شاکله‌های دیروز و امروز و فردای این ارتجاع و انسان‌ستیزی ـ‌نیز‌ـ ارتجاعی و انسان‌ستیزانه و ضدکارگری است. به‌بیان دیگر، از خمینی گرفته تا منتظری و خامنه‌ای، از بنی‌صدر گرفته تا بازرگان و قطب‌زاده، از موسوی گرفته تا خاتمی و احمدی‌نژاد، از علی شریعتی گرفته تا سروش و طباطبایی، از سپاه گرفته تا ارتش و بسیج، از «درشت» گرفته تا «متوسط» و «ریز»؛ خلاصه از همه و هرکس که به‌نوعی پاره‌ی متشکله‌ی این نظام محسوب شده و می‌شود، از سر تا پا (یعنی: در همه‌ی ابعاد و اجزا و شاکله‌ها) ارتجاعی‌اند؛ و هرگونه‌ای از تحول ـ‌نیز‌ـ در این عناصر ـ‌قطعاً‌ـ ارتجاعی عمل خواهد کرد. بنابراین، در باب قیاس و در دستگاه منطق صوری «جنبش سبزها» ـ‌در همه‌ی ابعاد و شاکله‌ها و اهداف‌ خویش‌ـ ناگزیر ارتجاعی، انسان‌ستیز و ضدکارگری است.

  اما فراتر از دستگاه قیاسات منطق صوری که بیان‌گر سکون نسبی جهان و ارائه‌ی تصویر مطلق از این نسبیت است، «جنبش سبزها» به‌مثابه‌ی پاره‌ای از نظام جمهوری اسلامی، در همه‌ی سیستم‌هایی که به‌نوعی بویی از منطق برده باشند و مطلقاً پیش‌بودی نبوده و از پیش «تصمیم» نگرفته باشند، بازهم در کلیت و عناصر و اجزا و شاکله‌‌ها و تحولات‌اشْ ارتجاعی و انسان‌ستیز و ضدکارگری است.

  فاکتورهای زیر را که به‌وا‌سطه‌ی محدودیت این نوشته اشاره‌وار ارائه می‌شوند، درنظر بگیریم تا زمینه‌ی درک این استدلال که «جنبش سبزها» ارتجاعی است، فراهم‌تر گردد:

  ۱ـ برخلاف تبلیغات رسانه‌ای و خبرهای ناشی از «شوریدگیِ صرفاً سیاسی» جمعیت آکسیونیست در شهرهای ایران، میلیونی نبوده است؛ و براساس آنالیز تصاویر و ابعادِ حضور آکسیونیست‌ها، این جمعیت ـ‌حداکثر‌ـ به‌رقمی در حدود ۵۰۰ هزار نفر بالغ می‌شود. با وجود این، حتی اگر این جمعیت به‌میلیون هم برسد یا حتی از میلیون هم گذر کند، بازهم محدوده‌ی کمی آن توجیه‌کننده‌ی جایگزینی نزاع قدرت (در درون طبقه‌ی حاکم) به‌جای نبردِ رهایی‌بخش بین طبقات متخاصم نخواهد بود.

  ۲‌ـ نه تنها کارگران و زحمت‌کشان، بلکه تهیدستان شهر و روستا ـ‌نیز‌ـ در چنین صحنه‌‌هایی (به‌مثابه‌ی توده‌های مردم‌) حاضر نبوده‌اند؛ و تصویر میلیونی از تظاهرات‌ در شهرهای ایران به‌طور ضمنی این مسئله را القا می‌کند که طبقه‌ی کارگر نیز در جدال قدرت در درون طبقه‌ی حاکم حاضر و گوش به‌فرمان است. به‌هرروی، اگر قرار براین نباشد که کارگران و زحمت‌کشان به‌جای منافع و کله‌‌های خودشان، با منافع و کله‌ی دیگران بیندیشند، آن‌گاه باید سؤال کرد که طبقه‌ی کارگر با کدام مطالبه‌ی اقتصادی یا سیاسی معین و برای کدام خواسته‌ی کوتاه یا بلندمدتی پا به‌این عرصه‌ی نامعین و به‌لحاظ طبقاتی مبهم و رازآمیز گام گذاشته است؟

  ۳‌ـ نیروی عمده‌ای که در اعتراض به‌انتخاباتِ ریاست جمهوری در ایران، عصیانِ صرفاً سیاسی درپیش گرفته است، عمدتاً از میان بخش‌های نیمه‌مرفه جامعه (یعنی: خرده‌بورژوهایِ غرب‌گرا و ماهواره‌دار و ساکنِ از ونک به‌بالا) برخاسته‌اند. این حقیقت را می‌توان از محل‌هایی که آکسیون‌ها در آن‌ها برگزار می‌شود، دریافت. به‌هرروی، جنگ و گریز در میدان مولوی و خیابان بوذرجمهری و سه‌راه سیروس بسیار ساده‌تر از میدان ونک است؛ و ساکنین این محلات باید عقل از سرشان پریده باشد که محله‌ی پرپیچ و خم خودرا رها کنند و خودشان را در میدان ونک به‌‌دام آدم‌خواران احمدی‌نژاد و خامنه‌ای جلا