پاسخ به ایرج فرزاد و لزوم پیوستن به حزب کمونیست کارگری ایران!

رفیق ایرج فرزاد پیشنهاد کرده است که به خاطر خطیر بودن اوضاع و برای هدایت و رهبری مردم ایران، جبهه و یا کنفدراسیونی چپ و یا به قول وی سرخ درست شود که لابد متشکل از فی المثل حزب کمونیست کارگری و یا احزاب انقلابی و چپی باشد که هدف خود را کمک به پیروزی خیزش انقلابی اخیر مردم ایران قرار داده اند. ( با ارزیابی ایشان در باره خطر سناریوی سیاه مطلقا توافق ندارم)

من با این پیشنهاد صد در صد مخالفم و پیشنهادات آلترناتیوی برای خود ایرج فرزاد و رفقای همفکرش و سایر جریانات چپ و شخصیتهای انقلابی و محافل کمونیست دارم. اینها دلایل مخالفت من میباشند.

 

۱٫ به نظر من بویژه امروز حفظ استقلال سیاسی و تشکیلاتی و پرچم آلترناتیویی حزب کمونیست کارگری، هم در داخل و هم خارج کشور، از نان شب هم واجبتر است. چرا؟ برای اینکه علاقه ما به خیزش انقلابی اخیر مردم ایران از سر اشتیاق به تظاهرات و شلوغ پلوغ شدن نیست. حزب کمونیست کارگری ایران یک وظیفه سیاسی مهم دارد. این حزب موظف است در دل اوضاع حاضر کاری کند که به راس این خیزش عروج کند، با قدرت آن، نظام را درهم بکوبد، قدرت سیاسی را از چنگ دشمن دربیاورد و مردم را به پیروزی برساند. این هدف ماست. ایرج فرزاد هرجوری دوست دارد میتواند قدرت و توانایی ما را برآورد کند. این حق اوست. اما ما هم حق داریم که به خود نگاه کنیم، به فرصتی که پیش آمده نگاه کنیم، به روزنه ایی که باز شده نگاه کنیم، در اتاق فکر حزب کمونیست کارگری بنشینیم و بگوییم زورمان را میزنیم که ببریم. نقشه سیاست ایران را هم که باز میکنیم می بینیم زمین برای بقیه سربالایی است، برای ما سرازیری است. اگر هدف همانی باشد که ما الان بیشتر از یکسال است مدام سیگنالش را به بیرون خودمان، با بحثهای قدرت دوگانه و حزب کمونیست کارگری به مثابه دولت داده ایم، آنوقت دیگر نمی فهمم چرا باید درست وسط این اوضاع، حزب کمونیست کارگری را لباس جبهه بپوشانیم. به نظر من امروز اگر حزب کمونیست کارگری در هر سطحی جبهه پوش و وحدت طلب بشود، فورا مردم بر خلاف وحدت طلبی دیروزشان میگویند روزش که رسید، ترسیدند، جا زدند! دارند علامت میدهند که تنهایی زورشان نمیرسد، اهلش نیستند.

 

۲٫ ثانیا "رهبری" در متدولوژی کمونیستی کارگری شریکی نیست. ما یک بار به همین سیاست بوسیله حزب اتحاد دست رد زدیم و گمان میکنم اکنون خود رفقای مسئول حزب اتحاد هم متوجه شده اند که اشتباه کردند. من این را میتوانم بفهمم که در مومنتومهای متفاوت این اوضاع، ممکن است حزب کمونیست کارگری در فردای تند پیچهای سیاسی مثلا مجبور بشود با دیگران دولت موقت تشکیل بدهد. این امکان اصلا منتفی نیست. این دریچه باز است. اما حزب سیاسی نباید برود برای موفق نشدن نقشه بریزد. حزب سیاسی باید برای پیروزی تمام عیار بجنگد. اجبار را باید به ما تحمیل کنند نه آنکه به استقبالش برویم. اما الان صحبت رهبری است و حزب کمونیست کارگری و یا اصولا هر جریان سیاسی دیگر، نمیتواند شریکی بقیه را رهبری کند! این اصلا برداشتی غیر مارکسیستی از رهبری، از خط و از تحزب سیاسی و از افق انقلاب کارگری است. این نسخه به نظر من، نسخه رهبری سیاسی نیست. نسخه انحلال حزب کمونیست کارگری در یک شرکت تعاونی سرخ است. رهبری از نظر ما بدوا یعنی خط سیاسی مشترک، افق مشترک، تصمیم مشترک و یعنی تحزب مارکسیستی منسجم! بخصوص در این اوضاع ما بیشتر از هر وقتی به انسجام، به اتحاد نظری و سیاسی، به دیسیپلین و تشکیلات منظمی که مانند ساعت همزمان کار کند احتیاج داریم.

به باور من اولین و ضروریترین شرط رهبر شدن در اوضاع حاضر داشتن افق مشترک و حزب یک پارچه است. حزب تعدد نظر و عمل، جبهه متحد هر کی هر کی نمیبرد. حتی حزب سیاسی نامنسجم هم نمیبرد. فقط یک حزب سیاسی که رهبر این حزب، الیت کادری و شبکه رهبری آن را پشت سر خودش هم خط و بسیج کرده باشد، اطمینان سیاسی این لایه را عملا و نظرا جلب کرده باشد میبرد. میتواند رهبر یک جنبش اعتراضی در بیرون خود بشود. رهبری کمونیستی/کارگری در شرایط امروز ما به داشتن یک حزب و شبکه متکی به آن گره خورده است. این حزب سیاسی و ستون فقرات کادری یک حزب است که میتواند مثل یک ماشین "خط" را و لذا "رهبر" را بدرون جنبش ببرد. هیچ مکانیسم دیگری محال ممکن است جایگزین این مکانیسم "انسانی" بشود. شما الان بروید با ده شبکه ماهواره، فراخوان برپایی تظاهرات به مردم بدهید. محال ممکن است بدون توافق سیاسی و اجتماعی همان "لیدرهای خیابان"، فعالین جنبشهای اجتماعی، توده مردم به خیابان بریزد. حزب متشکل سیاسی با رهبری ممزوج شده با کادر است که میتواند در خیابان، سیاست رهبری را پراتیک کند و رهبر را  و افق را تثبیت کند. محال ممکن است که هیچ کسی در اوضاع سیاسی ایران بتواند از روی سر یک حزب و یا یک الیت متشکل سیاسی و اجتماعی، یک شبکه رهبران عملی و سیاسی جنبشهای مختلف مهر خود را به اوضاع بزند. مدتهاست جریاناتی در میان سلطنت طلبان این توهم را داشته و فکر میکردند که از طریق تبلیغات ماهواره و جبهه متنوع طیف سلطنت طلب میتوانند رضا پهلوی را "رهبر" کنند. منصور حکمت ده سال پیش گفت رضا پهلوی اگر حزب سیاسی داشت زودتر کارش میگرفت. بنا بر این هر پیشنهادی که مقدمه آن انحلال خط و انحلال ستون فقرات کادری و انحلال حزب متشکل و منظم باشد، اشتباهی مخاطره آمیز است. مطلقا به تامین رهبری کمک نمیکند بل مانع آن است. تازه خود حزبی هم که منسجم باشد در چنین دوره هایی به سرعت ممکن است با خطر جا گذاشته شدن بدنه کادری بوسیله رهبری و ایجاد یک شکاف به دلیل سرعت در تحولات اوضاع مواجه شود. که این شکاف سم است. نباید گذاشت این اتفاق بیفتد که دست کادر در این شلوغی به دست رهبری و
یا بر عکس نرسد. چه رسد به این که کل حزب، جنبش خودش را هم جا بگذارد و به دنبال بقیه در یک جبهه روان بشود. شکاف حزب و جنبش را دیگر نمیشود مطلقا پر کرد. شکست میخوریم و میبازیم.

 

۳٫ بخصوص در این اوضاع سیاسی، حزب کمونیست کارگری باید روی دوش این جنبش و کادرها و فعالینش یک چند متری بالاتر بایستد که بدون مه و بدون گرد و غبار بسیار شفاف، قابل روئیت باشد. نه به خاطر خودش حتی، به خاطر مردم!

حزب کمونیست کارگری جزو معدود جریانات چپ ایران است که بدون تردید، بدون تزلزل، بدون هیچ شبهه ایی به استقبال اعتراض انقلابی مردم رفته و حقیقت وجودی آن را نمایندگی کرد. نه فقط الان که دیگر فیلم تظاهرات میدان آزادی با شعار مرگ بر جمهوری اسلامی روی سایتها قرار گرفته است. بل همان موقع هم که دیگران رنگهای سبز و شعارهای اولیه را دلیلی برای سنگربندی علیه مردم و رفتن به جبهه دشمنان مردم دیدند، این حزب کمونیست کارگری بود که دست از اعتقاد عمیق خود به مبارزه مردم علیه کلیت نظام نشست. حزب کمونیست کارگری گفت که این جنبش مردم است که در ایران اعتراض میکند و این جنبش در محاسبات معینی که دارد موقتا از شکافهای درون حاکمیت استفاده میکند. نتیجه طبیعی این ارزیابی این است که اوکی، پس این حزب باید زبان رسای آن جنبش بشود. باید رهبر نه آن جنبش بشود. باید کمکش کند چوب دستیهایش را کنار گذاشته به زبان خواسته های خود سخن بگوید. حال اگر قرار باشد جنبشی را که در ایران میزنند، نتواند روی پاهای خودش ابراز وجود کند و حزبی هم که زبان خواستهای این جنبش باشد خودش با دست خودش خاکستری بشود و در سایه بقیه گم بشود، میدانید چه اتفاقی می افتد؟ هم جنبش را میزنند، هم حزب را و هم هر چه جبهه و اتحاد و محفل را! کلید این اوضاع این است این حزب با اسم و رسم و پرچم خودش بایستد. نمایندگی کند. اصلن نه پانیک کند، نه بیخودی غره شود، نه خاکستری کند و لذا متحد و منحل شود. باید بایستد چون مردم و طبقه کارگر ایران و این غول عدالت طلبی که بلند شده این حزب را صدا میکند. این حزب باید به اسم و پرچم خودش بایستد، چون آن جنبشی که امروز دنبال امکانی برای ابراز وجود سیاسی خود میگردد به این پرچم محتاج است. این جنبش را اگر بگذارند، اگر نکوبند همین پرچم را بلند میکرد. مگر نکردند؟ مگر اول مه کارگران تحت آن شرایط بیسابقه سرکوب به پارک لاله نرفتند؟ مگر زنان تجمع نکردند و آزادی و برابری را فریاد نزدند. یک جنبشی را میتوانند با خشونت بزنند مجبور شود عجالتا پرچمهایش را پایینتر بیاورد، اما نمیتوانند محوش کنند. این حرف و حقیقتی است که ما داریم با اصرار و بدون تخفیف آن را میزنیم. ما این پرچم را در اهتزاز نگه میداریم تا جنبش ما در ایران کار خودش را بکند و به همین نقطه برسد. برای اینکه برسد باید این پرچم در اهتزاز باشد. پایین کشیده نشود، قاطی پاتی نشود تا ببینندش!

 

۴٫ آیا ما هیچ ضعف و کمبودی نداریم؟ آیا نباید قویتر بشویم؟ به نظر من هم ضعف و کمبود داریم و هم باید قویتر بشویم. راه آن اما لم دادن به ضعیفتر از خودمان نیست. آه و ناله و گریه زاری روشنفکر مستاصل همیشه ترسان و مردد نیست. حزب کمونیست کارگری باید در مسیر حرکتی که میکند خودش را هم مداوما اصلاح کند. تغییر بدهد. قویتر بکند. راه اجتماعی آن نمایندگی نه مردم ایران است. به نظر من الان حزب کمونیست کارگری میتواند اگر اراده کند، راه صد ساله را یکروزه بپیماید. اگر در صحنه جنگی باشد که مردم هستند. فرمانده این جنگ بشود. نشان بدهد که کالیبر و وجودش را دارد. این جنبشی که در حال جنگ است منشاء قدرت این حزب است. لذا ما هیچ نگران ضعفها و کمبودهای خود نیستیم. بر عکس سرمایه گذاری را روی نقاط قوت کرده ایم. ما خودمان را الکی تهییج نمی کنیم. ما جدا معتقدیم طبقه کارگر ایران و سوسیالیسم در دنیا یک شانس بزرگ دارد. آیا نقد کردن این اقبال حتمی است؟ هیچ کس چنین ادعایی را نکرده است. بستگی به ما دارد. نه فقط برای ما، برای راست هم هیچ چیز حتمی نیست. باید به حزب کمونیست کارگری و مردم ایران کمک کرد تا قطب چپ و سوسیالیسم دوره ما پیروز بشود. این هدف ماست. و تحقق این هدف به عهده آن جنبشی است که خوش بینی و امید، روشن بینی و ژرف اندیشی نظری و تئوریک و اشراف سیاسی معرف آن است. این ما هستیم. در ضمن هیچ حزبی با ورود و استقبال از انقلاب و شرایط انقلابی مثل روز اول خود باقی نمی ماند. تا سرش را بچرخاند هزاران فرمانده جدید، هزاران لیدر خیابانی جوان، زنان جنگجو و مارکسیستهای خام و انقلابی وارد صفوف وی میشوند. سازمان فدایی سال ۵۷ را نگاه کنید. مردم هجوم بردند حتی ترکیب آن را عوض کردند. سازمانهای ضد انقلاب و یا مخالف انقلاب هم همین سرنوشت را دارند. تا سرشان ررا برگردانند می بینند بدل به کنتراها، میلیشیای ضد انقلاب، جریانات سیاه و جنایتکار شده اند. مردم حق دارند میگویند این سیل، خس و خاشاک نیست. صحنه سیاست را در ایران و جهان لایروبی میکند. این عظیم ترین خیزش انقلابی قرن اخیر است. همین یک هفته به صف رهبری ما نگاه کنید. با یک سرعت سرسام آور، رهبران ما بدل به بهترین سخنوران سیاسی در مقابل جامعه ایران شده اند. تبدیل به استراتژیستهای تحلیل کننده رفتار مردم در جنگ خیابانی و طریقه برپایی قیام شهری شده اند. ظرفیت رهبری ما در حال تغییر است. چون حزبی که دخالتگر است با در
جه دخالتگری اش هم رشد میکند. تشکیلات داخل و خارج ما هم در حال تغییر است. با یک سوم بسیج انرژی و نیروی خود، پرچمهای الله اکبر را در خارج در سوراخ کردیم. هزینه سرسام آور کانال جدید را الان مردم تامین میکنند. اینها همه صرفا به خاطر توانایی های خود ما نیست. یک سیل عظیم سیاسی همانگونه که دیپلماسی غرب را یک شبه چپه کرد، صحنه سیاست در خاورمیانه را عوض کرد، در یک حزب سیاسی هم که خود را در مسیرش قرار داده مصافها و چلنجهای جدید ایجاد میکند. ظرفیتهای جدید ایجاد میکند. الان در ایران اگر به فیس بوک و تویتر سر بزنید سر و کله یک قشر جدیدی در جمعیت جوان و قیام کننده پیدا شده که به خودش میگوید "لیدر خیابان"! این طیف الان نگاهش به این حزب است. و رهبری کردن خود این قشر یعنی مصاف جدید در این حزب! مصاف سیاسی، مصاف نظری، مصاف فرهنگی، مصاف مسلح بودن به تکنولوژی!  یک ماه پیش من نمیدانم توانایی تئوریک و سیاسی دستگاه تحلیل حزب ما و اتاق فکرش چقدر بود، الان میدانم بسیار همه جانبه است. هنوز کافی نیست. اما آدم سیر رشد تساعدی را می بیند. حزب کمونیست کارگری الان میداند که اگر به سرعت رشد نکند، نواقص را برطرف نکند، جوابگوی این سیل عظیم نخواهد بود. جا میماند و تمام. اما قدرت این خیزش انقلابی و نیاز این مردم، رهبری ما را مجتمعتر،منسجمتر، متمرکزتر و متعالیتر کرد. برای همین معتقدم باید این حزب تکیه خودش را به این ستونها بدهد. خاکستری نشود. خود را پشت دیگران پنهان نکند. جلو بیاید و یک سر و گردن بالاتر حرفش را بزند و موجی هم نشود. سیاست، آکسیون چند ساعته نیست. این حزب دو تا تعرض به پرچم الله و اکبر در خارج کرد، جریانات خط امامی را پخ کرد، به سوراخهایشان رفتند. هنوز کاردارد. هنوز باید پیشروی کنیم. تحلیل روند سیاسی مهم است. نباید فوری تا یک تظاهرات سبزپوش می بینید پانیک کنید. ما نمی کنیم. نه مقابل مردم می ایستیم، نه در باره حزب کم فروشی میکنیم. نه نادیده میگیریم و میگوییم هیچی نیست. دخالتگری و رهبری فعال جواب ماست. کمونیسم ما یک جواب به این اوضاع دارد و آنهم این است با همه ضعفها، با همه توانائیها، با همه قدرت خود باید دخالتگری کنیم، میتوانیم ببریم. پیروزی ممکن است. کمونیسم کارگری سالها روی وجه مارکسیستی سیاستهای خود کار کرد، این روزها جنبه لنینی آن باید قوی بشود! جواب ما به اوضاع این است. حزب لنین برای ورود به انقلاب اکتبر از الان حزب ما خیلی ضعیفتر بود. لنین مقابل همه کسانی که مخالف قیام بودند ایستاد، اصرار کرد، رهبری کرد و گرفت. همین یک جنبه از لنینیسم را حکمت بارها به ما یادآوری کرد.

در ثانی به نظر من رهبری که این دوره به خودش بگوید هیچی نیستم، با جبهه و بدون جبهه به درد لای جرس هم نمیخورد. ستون اصلی همه پیشنهادهای جبهه سازی اقرار گرفتن از احزاب سیاسی در باره "هیچی" نبودن خودشان است. من به این جبهه سازی میگویم تعاونی جریانات ببو گلابی!  

مردم به کسی که خودش میگوید من بیچاره ام، ضعیفم، هیچی نیستم، نگاه هم نمی کنند. طرف اسم آژیتاتور و رهبر عملی تظاهرات خیابانی را "لیدر خیابان" گذاشته است، آنوقت می آید با چنین کاریسمایی "انتخاب" کند؟ محال ممکن است. ایرج فرزاد میگوید که " مردم ایران در این حلقه از سلسله مصافهای خود با رژیم اسلامی، فاقد یک قطب چپ و سوسیالیست دارای اتوریته و جاذبه رهبری در مقیاس اجتماعی است."  خوب این تحلیل ایرج فرزاد است چون به اعتقاد من هر کسی برای تحلیل جامعه، اول یک نگاه به خودش میکند! الان بهمن شفیق هم میگوید چپ هیچی نیست که خب در باره او واقعا هم صادق است و باید هر انسانی این اقرار وی را بدون اصرار بپذیرد. اما ما میگوییم خود این ارزیابی از حزب ما یا اشتباه است یا از سر منفعت. به نظر ما نه چپ ضعیف است و نه حزب کمونیست کارگری. ما میگویم ما صالحترین امکان جامعه ایران برای انتخاب شدن هستیم  و برای اینکه ما را انتخاب کند، با قدرت تمام در مقابلش ظاهر میشویم. به نظر من مردم محال است یک آدم ضعیف، یک حزب ضعیف، یک رهبری ضعیف را انتخاب کنند. کسی که در خیابان جنگ مرگ و زندگی میکند، نمی آید لاشه یک رهبر از حال رفته را کول کش کند که باعث از نفس افتادن خودش و زدن جنبشش نیز بشود. نگاه کنید ببینید خود این مردم با موسوی چه بازی کردند. این را ما نمی گوییم. ممتازترین مقالات سیاستمداران خوش فکر بورژوا را بخوانید. میگویند مردم ایران موسوی را بردند جایی که امکان برگشت نداشته باشد. یک خط امامی که قرار نبود اصلا حرف زیادی بزند. من و شما هر تحلیلی راجع به خاتمی داشته باشیم، مردم اسمش را آدم بی عرضه گذاشته اند. منصور حکمت هم گفت: این حتی آدم پروژه خودش هم نیست. دور این تز که ما عرضه نداریم کسی جمع نمیشود. من بر خلاف ایرج فرزاد معتقدم حزب کمونیست کارگری ضمن دفاع قاطع از مبارزه مردم باید در جایگاه یک رهبری سازش ناپذیر با مردم حرف بزند. به نظر من سخنان حمید تقوایی که قاطعانه به مردم گفت شعار الله و اکبر ندهید، همانقدر مهم بود که گفت این خیزش انقلابی مردم ایران برای سرنگونی است. بقیه نصایح را در باره ممانعت از این پوزیشن سماق مکیدن و علاف کردن خود میدانم. ایرج میگوید: " واقعیت این است که علیرغم هر اعلام رضایت از خود، هیچ حزب سیاسی طیف چپ، به عنوان رهبر مردم از جانب خود مردم اتنخاب نشده است. مردم از روی "نظر" و "موضع" احزاب به این یا آن حزب نمی پیوندند و یا رای نمیدهند. یک ح