عبدالله شهبازی؛ حامی دیروز احمدی نژاد، دوست امروز موسوی

براستی روزگار عجیبی است! یکی از عجایب این روزگار مواضع سیاسی عبدالله شهبازی  و اعلام کناره گیری ایشان از ادامه ی همکاری با صدا و سیمای حکومت اسلامی است. عبدالله شهبازی نامی نا شناخته نیست. وی از توده ای هایی بوده که در زندان های حکومت اسلامی تواب شد و با پیوستن به پژوهش گران وزارت اطلاعات به یکی از تولید کننده گان و طراحان صنعت تهاجم فرهنگی و کاشفان توطئه های رنگارنگ کانون های قدرت صهیونیستی و امپریالیستی و بهائی های مخفی و علنی تبدیل شد. عبدالله شهبازی در سال هشت و چهار از رأی دهنده گان و مبلغان احمدی نژاد بود ، امروز اما ایشان در اعتراض به کودتای انتخاباتی احمدی نژاد و هم چنین در دفاع از رأی خود به موسوی به یکی از مخالفان احمدی نژاد تبدیل شده است. من در این مقاله می کوشم با مرور مواضع سیاسی ایشان در چهار سال گذشته، گزارش و تصویری از اندیشه و ادبیات سیاسی وی ارائه دهم. آن چه می خوانید بر گرفته از وبگاه ایشان به نام یادداشت های پراکنده http://www.shahbazi.org/blog/index.htm است. به باور من کم ترین چیزی که می توان درباره ی اندیشه و ادبیات سیاسی عبدالله شهبازی گفت، این است که اندیشه و ادبیات وی، پیوندی وثیق با اندیشه و ادبیات سیاسی احمدی نژاد ها دارد، حتا اکنون که معترض عمل کرد احمدی نژاد است.

عبدالله شهبازی در شنبه ۴ تیر ۱۳۸۴/ ۲۵ ژوئن ۲۰۰۵، ساعت ۲:۳۰ صبح در وبگاه خویش در استقبال از پیروزی احمدی نژاد نوشت: « سرانجام احمدی‌نژاد پیروز شد و جامعه ایرانی مرحله جدیدی از تطور خود را آغاز کرد. من این تحول را به فال نیک می‌گیرم. این تحول انتقال قدرت از یک نسل به نسل دیگر است و دارای پیامدهایی چنان عمیق که می‌توان آن را گونه‌ای از «انقلاب» شمرد. تحولی ناگزیر که می‌توانست خونین شود و مصائبی عظیم برای جامعه به ارمغان آورد.» وی در ادامه ی همین یادداشت می نویسد: « به من می‌گویند که احمدی‌نژاد «هیولا»یی است که با حمایت «کانون‌های توطئه‌گر» آمده تا تحجر را بر ایران حاکم کند. به این باور ندارم زیرا بسیاری از حرف‌هایی را که درباره پیشینه و کارنامه احمدی‌نژاد، و فرایند برکشیده شدن او در میان مردم، ساخته‌اند به یقین می‌دانم که دروغ است.»  

ایشان در یادداشت دوشنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۴/ ۲۰ ژوئن ۲۰۰۵، ساعت ۴:۱۵ صبح، با عنوان سونامی در کاست قدرت درباره ی آرا و پیام انتخابات سال هشت و چهار نوشته بود: « آراء بالای احمدی‌نژاد، و حتی آراء قابل‌توجه کروبی، بیانگر رویکرد عمیق بخش مهمی از جامعه ایرانی به سیاست‌های مُلهم از عدالت اجتماعی است. بیزاری مردم از تعمیق فاصله طبقاتی، گسترش بی‌عدالتی، سوء مدیریت و فساد دستگاه اداری و سیطره «طبقه جدید» (بورژوازی بوروکراتیک نوخاسته) مهم‌ترین پیام انتخابات اخیر بود و به همین دلیل بخش مهمی از مردم احمدی‌نژاد را برگزیدند. »

پس از گذشت چهار ماه ایشان در یادداشت سه‌شنبه ۱۷ آبان ۱۳۸۴/ ۸ نوامبر ۲۰۰۵، ساعت ۲ صبح، از بیم و امید خود نسبت به دولت سوم تیر چنین نوشت: « امید می‌رفت که «پیام سوّم تیر» به درستی شناخته شود و حرکتی نو در مسیری نو آغاز شود. ولی امروز، با چهره‌ای از «دولت سوّم تیر» مواجهیم که نمی‌تواند مقبول رأی‌دهندگان به احمدی‌نژاد باشد؛ همانان که، با امید به «تحول»، فردی کمتر شناخته شده یا ناشناخته را به حلقه حکومتگران و مدیران تحمیل کردند؛ حلقه‌ای که به سرعت به سمت تصلب و کاست‌گونه شدن پیش می‌رفت. زمزمه‌های این ناخشنودی دیری است که شنیده می‌شود و اینک با انتشار نامه جمعی از فعالین ستادهای انتخاباتی احمدی‌نژاد شکلی جدّی‌تر می‌یابد.»  ایشان  در ادامه در همین یادداشت می نویسد: « احمدی‌نژاد می‌توانست، و هنوز نیز می‌تواند، جسورانه راه اعمال نفوذ لابی‌های شناخته شده قدرت را سد کند و «پیام سوّم تیر» را در انتقال اهرم‌های دولتی از این و آن لابی به لابی‌های رقیب تقلیل ندهد. اگر چنین کند، او می‌تواند همچنان نماد و پرچمدار تحولی ژرف و راستین باشد که نظام برخاسته از انقلاب شکوهمند اسلامی سخت نیازمند آن است.»

عبدالله شهبازی که از یهود ستیزان شهره ی ایرانی است، از اعلام تردید احمدی نژاد درباره ی جنایت و فاجعه ی هولوکاست بسیار شاد شد. وی در یادداشتی در تاریخ پنجشنبه اوّل دی ۱۳۸۴/ ۲۲ دسامبر ۲۰۰۵، ساعت ۲:۱۵ صبح، با عنوان آزمون هولوکاست و تراژدی دمکراسی در جهان امروز ، نوشت: « خانم دبورا لیپشتات، مورخ سرشناس آمریکایی مبلغ هولوکاست، در وبلاگش مواضع دکتر احمدی‌نژاد در زمینه هولوکاست را پیگیرانه دنبال می‌کند. این خانم مورخ در یادداشت‌های ۱۶ دسامبر ۲۰۰۵ می‌نویسد: « بعضی مردم بمب‌هایی پرتاب می‌کنند که خسارات عظیمی برای دیگران به بار می‌آورد و دیگران کلماتی پرتاب می‌کنند که سبب می‌شود دیگران بمب بیاندازند. این است خطر اظهاراتی مانند سخنان احمدی‌نژاد».  سخنانی زشت‌تر از این را از زبان یک مورخ نمی‌توان شنید. اگر مقامات رسمی دولت اسرائیل یا ایالات متحده آمریکا یا بریتانیا چنین سخنانی گفته بودند، که می‌گویند، قابل هضم بود... خانم لیپشتات آزاد است که هر چه می‌خواهد بنویسد ولی منتقدین از چنین آزادی برخوردار نیستند. و حتی اگر رئیس یک دولت، مانند دکتر احمدی‌نژاد، در این زمینه تردید کند، همین مورخ، در کنار نظامیان و سیاستمداران افراطی جنگ‌طلب، خود را محق می‌داند که کشور او را به «بمباران» تهدید کند. این است تراژدی دمکراسی در جهان امروز.»

ایشان در پی پیروزی حماس در یادداشتی به تاریخ جمعه ۷ بهمن ۱۳۸۴/ ۲۷ ژانویه ۲۰۰۶، ساعت ۳:۴۵ صبح، با عنوان پیروزی حماس، رستاخیز خاورمیانه نوشت: « تحولات ماه‌های اخیر در منطقه خاورمیانه شگفتی‌برانگیز است. موفقیت دکتر احمدی‌نژاد در انتخابات ریاست‌ جمهوری ایران، نتایج انتخابات عراق به سود شیعیان، و اینک پیروزی حماس. این حوادث نامنتظر پیکره‌های تحولی عظیم را شکل می‌دهد: رستاخیز خاورمیانه- رستاخیزی که بر بنیاد «بیداری اسلامی» استوار است.»  وی در یادداشتی دیگر درباره ی پیروزی حزب الله لبنان نیز این گونه اظهار نظر می کند: « من، مانند میلیون‌ها ایرانی دیگر، لحظه به لحظه ناظر تحولات شگرف لبنانم و برای پیروزی حزب‌الله و رهبر ارجمند آن، سید حسن نصرالله عزیز، دعا می‌کنم. امشب نیز، مانند هزاران تن دیگر، برای پیروزی ایشان سوره فتح را خواندم.»

عبدالله شهبازی در یادداشتی به تاریخ پنج‌شنبه ۲۱ اردیبهشت ۱۳۸۵/ ۱۱ مه ۲۰۰۶، یک بعد از ظهر، در نوشته ای با عنوان نامه ی احمدی نژاد به جرج بوش، نوشت: « نامه احمدی‌نژاد به جرج بوش اقدامی هوشمندانه بود که دارای پیامدهای بزرگ است... لحن نامه ساده، مؤدبانه و بی‌تکلف است. از موضع هماردطلبی و ستیزه‌جویی سخن نمی‌گوید. خشن و دافعه‌برانگیز نیست. به< strong mce_serialized="4"> عکس، رایحه صلح‌طلبی، دلسوزی برای بشریت و معنویت و خداجویی به شکلی صادقانه در آن موج می‌زند. بنابراین، نامه می‌تواند، و توانست، در محافل و انجمن‌های ضدجنگ و مسیحی تأثیرات ژرف بر جای نهد... نامه احمدی‌نژاد به بوش تا حدود زیادی تبلیغات نئوکان‌ها را خنثی کرده و تأمّل جدی را در قبال سیاست‌های دولت بوش سبب شده است.»

عبدالله شهبازی در نوشته ای با عنوان نئوکان ها و تهاجم نظامی به ایران، در تاریخ سه‌شنبه ۱۲ اردیبهشت ۱۳۸۵/ ۲ مه ۲۰۰۶، ساعت ۶ صبح، با تکیه به پژوهش ها و کشفیات خود درباره ی کوشش کانون های توطئه در تضعیف دولت احمدی نژاد می نویسد: « بخش دیگری از عملیات پنهان برای شروع حمله نظامی به ایران باید در داخل ایران رقم خورد.  مطلعینی مانند سیمور هرش از اوائل سال ۲۰۰۵ درباره شروع عملیات پنهان آمریکا در درون ایران سخن گفته‌‌اند. به گمان من، آمریکائیان در ایران دارای شبکه پنهان قابل‌اعتنایی نیستند. این انگلیسی‌ها و اسرائیلی‌ها هستند که، درست مانند سال‌های نهضت ملّی شدن صنعت نفت و کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲، در کسوت «پیمانکاران اطلاعاتی» شبکه‌ها و عوامل خود در داخل ایران را در اختیار آمریکائیان قرار داده‌اند؛ از این طریق هم سود خود را می‌برند و هم آمریکائیان را به دنبال خود می‌کشند... در ماه‌های اخیر چه حوادث مهم تشنج‌آمیزی در درون کشور رخ داده است؟ در پشت این حوادث ردپای «عملیات پنهان» به روشنی قابل رؤیت است. چرا در محرم امسال، یعنی در اوّلین محرم دوران ریاست‌جمهوری دکتر احمدی‌نژاد، به‌ناگاه قمه‌زنی در مناطقی که در طول تاریخ خود فاقد چنین سنتی بودند به شکلی گسترده و سازمان‌یافته به راه می‌افتد؟ چرا به‌ناگاه برخی تعرضات صورت می‌گیرد که یکی از پیامدهای مهم آن تضعیف پایگاه نظام در نواحی مرزی کردستان و لرستان است؟ شیوع «پدیده بدحجابی» مسئله جدیدی نیست. چرا درست در این برهه حساس از تاریخ ایران اعتراض به آن به شکلی سازمان‌یافته اوج می‌گیرد و تقابل میان برخی از علما با رئیس‌جمهور را پدید می‌آورد؟ چرا سخنان مشاور هنری رئیس‌جمهور، با هدف تشدید تعارض میان تعدادی از علما با رئیس‌جمهور، به شکلی تحریک‌آمیز نقل می‌شود؟ آیا زمزمه جمع‌آوری قلیان از اماکن عمومی تقابل بخش مهمی از جوانان و نوجوانان با نیروی انتظامی و نارضایتی آنان از دولت احمدی‌نژاد را در پی نخواهد داشت؟»                         شهبازی در تاریخ پنجشنبه ۱۷ آبان ۱۳۸۵/ ۹ نوامبر ۲۰۰۶، ساعت ۱۱:۳۰ بعد از ظهر، در یادداشتی با عنوان: « اقدام دکتر احمدی‌نژاد در بهم‌ریزی ساختار متصلب سازمان مدیریت و برنامه‌ریزی قابل ستایش است» می نویسد: « این اقدام به جسارت فوق‌العاده نیاز داشت و احمدی‌نژاد نشان داد که از این جسارت برخوردار است. امید که با دقت و کار کارشناسی جدّی ساختاری جدید جایگزین ساختار گذشته شود... احمدی‌نژاد اوّلین رئیس دولت پس از انقلاب است که جسارت درافتادن با این هیولای ایران برباد ده را داشت و این اقدام او قابل ستایش است.                                                                                                                     عبدالله شهبازی درباره ی بحران بازداشت ملوانان انگلیسی در یادداشتی به تاریخ شنبه ۲۵ فروردین ۱۳۸۶/ ۱۴ آوریل ۲۰۰۷، ساعت ۱:۳۰ بعد از ظهر، چنین نوشته است: « این روزها، در میان بخشی از نخبگان سیاسی و فرهنگی، «گیر دادن» به اقدامات دکتر احمدی‌نژاد، به هر بهانه‌ای، مُد روز شده است. آزادی ۱۵ عضو نیروی دریایی انگلیس از این دست است... اقدام دکتر احمدی‌نژاد در آزادی ملوانان بازداشت شده بریتانیایی به موقع و هوشمندانه بود. احمدی‌نژاد نشان داد که با درایت و جسارتی فراتر از دو سلف خود، خاتمی و هاشمی، امواج تحمیل شده را مهار می‌کند؛ امواجی که گاه کیان مملکت را در معرض مخاطرات جدّی قرار می‌دهد.»

ایشان در یادداشتی با عنوان: « برکناری پورمحمدی و آغاز تحولات ساختاری در سراسر کشور» در تاریخ جمعه ۲۳ فروردین ۱۳۸۷/ ۱۱ آوریل ۲۰۰۸، ساعت ۲:۳۰ بعد از ظهر، می نویسد: « سرانجام، برکناری مصطفی پورمحمدی از وزارت کشور قطعی و اعلام شد. این حادثه‌ای میمون در دولت دکتر احمدی‌نژاد است که باید به فال نیک گرفت... در زمان انتخاب کابینه، احمدی‌نژاد با فشار شدید از سوی «کانون‌های قدرت» مواجه شد؛ کانون‌هایی که خواستار تداوم «وضع موجود» بودند؛ وضعی که با خواست عدالت‌طلبانه «جنبش سه تیر» در تعارض فاحش بود. این فشارها به‌ویژه بر وزارتخانه‌های «کلیدی» تمرکز یافت که کانون‌های فوق، خواستار حفظ کنترل خود بر آن، چون گذشته، بودند. احمدی‌نژاد در برابر دو گزینه قرار گرفت: گزینه اوّل، مقاومت در برابر «کانون‌های قدرتمند قدرت» و خواست آن‌ها بود. این گزینه می‌توانست وی را در نخستین روزهای دولتش با چالش‌های جدّی مواجه کند. دوّمین گزینه، تمکین موقت بود؛ راهی که می‌توانست فرصت کافی را برای تثبیت «دولت سه تیر» فراروی او قرار دهد. بدینسان، مصطفی پورمحمدی و محمدباقر ذوالقدر تصدی یکی از مهم‌ترین وزارتخانه‌های دولت را به دست گرفتند... بهرروی، پورمحمدی با رأی اعتماد ناچیز به وزارت کشور رسید و در سه سال اخیر توانست موانع جدّی در تحقق آرمان‌های «جنبش عدالت‌خواهانه» ایجاد کند... در سه سال اخیر، به دلیل تداوم روند گذشته در وزارت کشور، برخی استانداران، و به تبع ایشان مقامات محلی، به قدرت رسیدند که نه تنها با دولت احمدی‌نژاد هماهنگ نبودند بلکه گاه در مسیر گسترش جنبش عدالت‌خواهی کارشکنی‌های جدّی می‌کردند. اینک زمان آن فرارسیده که نیروهایی توانمند، آگاه و جوان، چنان‌که شعار احمدی‌نژاد در انتخابات ریاست‌جمهوری بود، پیام «جنبش سه تیر» را به سراسر ایران منتقل کنند و راه را برای تحولات بنیادین عدالت‌خواهانه هموار نمایند. این وظیفه‌ای دشوار است فراروی وزیر کشور جدید.»

در تاریخ شنبه، ۱۸ خرداد ۱۳۸۷/ ۷ ژوئن ۲۰۰۸، ساعت ۹:۱۵ بعد از ظهر، ایشان در یادداشتی با عنوان جنبشی که ناگزیر بود، درباره ی افشا گری های ع
باس پالیزدار می نویسد: « دکتر عباس پالیزدار، دبیر کمیته تحقیق و تفحص از قوه قضائیه، در هفته‌های اخیر سیر و سفری تاریخی را آغاز کرده و سخنرانی‌های افشا گرانه مهمی در مجامع دانشجویی برخی شهرها، از جمله تبریز و همدان و شیراز و اصفهان، ایراد نموده است. فیلم سخنرانی او در تالار دانشکده حقوق و علوم سیاسی دانشگاه شیراز را ساعتی پیش دیدم. صادقانه سخن می‌گفت و آگاهانه نوعی از شهادت یا «انتحار» را برگزیده بود. راهی را آغاز کرده که می‌تواند سرآغاز حرکتی بزرگ باشد... برخلاف گفته مدعیان همدانی، ارتقاء جنبش عدالت‌خواهی به مرحله مقابله صریح و بی مجامله با کانون‌های فاسد و زراندوز قدرت ضرورت رشد و اعتلای انقلاب اسلامی و شرط بقا و تداوم نظام جمهوری اسلامی ایران است. این جنبشی است ناگزیر که باید بسیار زودتر از این آغاز می‌شد. دیر آغاز شد ولی بهرروی آغاز شد. زمانی آغاز شد که دلسوختگان انقلاب و آرمان‌های خمینی دیگر تاب شان به پایان رسیده بود. اینک، «صاحبان انقلاب»، طبق تعریفی که رهبری به دست داده‌اند، بر سر دو راهی سرنوشت سازی قرار دارند: حفظ و تداوم «وضع موجود» (status quo)، که لاجرم به تبدیل ایران به «جمهوری اسلامی پاکستان دوّم» خواهد انجامید، یا «نوسازی جمهوری اسلامی». راهی جز انتخاب میان این دو گزینه نیست: مماشات با فساد نهادینه شده و فاسدان قدرتمند به بهانه «مصلحت نظام» یا مبارزه برای ریشه کن کردن آن و تحقق ارزش‌های انقلاب و آرمان‌های امام خمینی (ره). به‌گفته شکسپیر، «بودن یا نبودن؛ مسئله این است. » اگر از شباهت این یادداشت، با گفته های احمدی نژاد در مناظره با موسوی شگفت زده شده اید، قدری تا قسمتی حق دارید.

در یادداشتی با عنوان تأملی در ماجرای کُردان، به تاریخ جمعه، ۱۷ آبان ۱۳۸۷/ ۷ نوامبر ۲۰۰۸، ساعت ۱۰:۳۰ بعد از ظهر، نوشته اند: «  کسانی که سالیان سال کردان را در مناصب عالی جای داده بودند در جایگاه «قاضی بی‌طرف» نشستند و ذره‌ای به روی خود نیاوردند که در پیامد «معامله» با احمدی‌نژاد، کردان را، به عنوان گزینه مورد قبول مجلس، به او تحمیل کرده‌اند. در آن مقطع، گزینه مطلوب احمدی‌نژاد سردار سید مهدی هاشمی (سرپرست پیشین وزارت کشور، فردی سلیم‌النفس و کارآمد) بود نه کردان. آیا کسانی که کردان را به احمدی‌نژاد تحمیل کردند از ابتدا فرجام کار را می‌دیدند؟ آیا معرفی یا اصرار بر وزارت کردان نقشه نبود؟ مهمات این جنگ بزرگ تبلیغاتی را چه کسانی فراهم آوردند؟… تردید ندارم که در پس «ماجرای کردان» دسیسه برای از میان بردن بقایای اقتدار و اعتبار احمدی‌نژاد، و پایان دادن به جنبش اصالت‌گرایانه و عدالت‌خواهانه‌ای که با صعود احمدی‌نژاد در ۳ تیر ۱۳۸۴ اوج گرفت، نهفته بود. این جنبش اگر به ناکامی بینجامد، و گفتمانی که احمدی‌نژاد سخنگوی آن شد ناکارآمد و فاقد برنامه و توان اداره کشور جلوه کند، تا مدت‌ها حاکمیت الیگارشی را بر ایران تثبیت خواهد کرد. این بار معلوم نیست واکنش مردم به حاکمیت متصلب الیگارشیک چگونه خواهد بود: نومیدانه و مخرب یا آرمان‌گرایانه و سازنده؟… در واقع، آن کانون سیاسی که آغازگر و آتش‌بیار «معرکه کردان» بود، تا از آب گل آلود ماهی بگیرد، تسخیر مجدد سنگر از دست رفته وزارت کشور را جستجو می‌کرد... سرانجام، سه روز پس از استیضاح و عزل کردان، روشن شد که در مسئله تعیین وزیر کشور تعارض آراء فراوان است و کانونی که کردان را برکشید و برانداخت نمی‌تواند به سادگی نامزد مطلوب خود را به کرسی نشاند.