برای ندا

دختر دستهایش را پیش آورد

شکوفه ها ی جوان یاس در دستانش گلایول بسته بود

احساس تنهائی ندائی غریب حجم قلبم را افزایش میداد

و جهان در آمیزش با خار و خاشاک

در هاله ای از خون و حنجر و بیداد گم میشد

نشسته در کناری نه

به میدان آمده با هنجار های تلخ و شیرینی که

ندا میداد نشسته گان قرنها را به خیزشی

که در آن مرغان در تهاجم توفان بر تیز بالایهایشان می ایستند

و آذرخش آسمان آزادی

دست بر تیر و کمان رستم

چنان در مقابل شکوه باران سرخم میکند

که خورشید رهائی از جانبی با لباسی زرتار

بر والس قو های رها بر عرصه دریا ها دست در آغوش میشود

دخترک بال پرواز را بر شانه های دو ستاره انداخته بود

و چک چک بال پرندگان در مسیری

که به خانه دوست ختم میشد

برایش حجله می بستند 

ندا میگفت چرائی خونخواری کفتار ها

با خار و خاشاک گره میخورد

و مذهب پوست انداخته تر از هر زمانی

عریان اندیشه خویش را نمایان میکند

پا های کشش هر روز عرصه خیابان را در مینوردد

و تیر های زهر آلود دشمن سینه مرا سوراخ میکند

زین پس من هر روز با عطر بافته گل به موهایم به خیابان میروم

و با خود یک دسته گل رازقی به همراه میبرم

تا وقتی ندائی به خاک افتاد

عطر گل موهایم را در باد افشان کنم
 

نوید اخگر

۲۳ ماه جون سال ۲۰۰۹ میلادی   سوئد   استکهلم