شنبه ۳۰خرداد ۶۰ انگار همین دیروز بود. خیابان انقلاب، طالقانی و میدان فردوسی مملو از جمعیت بود. مرد و زن، پیر و جوان، دانشجو و دانشآموز، کارگر و کارمند به خیابان آمده بودند تا اعتراض خود را نسبت به بسته شدن آخرین راههای تنفسشان اعلام کنند.
از روز جمعه ۱۵ خرداد ۶۰ برای بسیاری مشخص شده بود که ارتجاع حاکم عزمش را برای یکدست کردن حاکمیت در بالا جزم کرده و میرود تا اولین جراحی بزرگ در حکومت را انجام دهد.
دو روز بعد بود که لاجوردی تحت عنوان دادستان انقلاب اسلامی مرکز، فرمان بسته شدن آخرین روزنامههای مستقل را داد. در این حکم که با تصویب شورای عالی قضایی و حمایت مستقیم بهشتی صادر شد روزنامه میزان متعلق به مهندس بازرگان، انقلاب اسلامی متعلق به ابوالحسن بنیصدر ، آرمان ملت ارگان حزب ملت ایران (داریوش فروهر) و نشریه جبههی ملی، عدالت و نامه مردم ارگان حزب توده که یکسره در خدمت ارتجاع حاکم بود(برای رد گم کنی) غیرقانونی اعلام شدند. تمامیت خواهان به رهبری بهشتی که در کار پیشبرد کودتای برنامهریزی شدهی خود بودند عزم جزم کرده بودند که چیزی را باقی نگذارند.
پیش از آن نشریات گروههای سیاسی از جمله مجاهدین و گروههای چپ و دمکرات غیرقانونی اعلام شده بودند. نشریات اخیر، آخرین روزنامههای مخالفی بودند که از سوی حکومت تحمل شده بودند.
چماقداران و اراذل و اوباش حزباللهی از طریق حزب جمهوری اسلامی و سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی در مساجد، کمیتهها و پایگاههای بسیج تحت عنوان مردم سازماندهی شده بودند و خیابانها میرفتند که به تسخیر سیاهترین نیروهای جامعه درآیند. اجازه برگزاری متینگ و راهپیمایی به هیچ حزب و دسته و گروهی داده نمیشد. شهر جولانگاه اراذل و اوباش بود.
دستههای چماقدار مسلح به چاقو، قمه، پنجه بوکس و زنجیر در پناه آتش سلاح سپاه پاسداران و کمیتهچیها به هر اجتماع اعتراضی مردم حمله میکردند و به بیرحمانه ترین شکلی آنها را مورد ضرب و شتم قرار میدادند.
نسل ما در مقابل دوراهی تسلیم و مقاومت قرار گرفته بود. ما را مخیر کرده بودند به مرگ یا زندگی روی زانوها. نسل برآمده از انقلاب ۵۷ ایستادگی و مقاومت را با همهی سختیهایش انتخاب کرد.
از روز سه شنبه ۱۹ خرداد تا روز دوشنبه ۲۵ خرداد این نیروهای تشکیلاتی سازمان مجاهدین خلق بودند که با برگزاری تجمعات اعتراضی در نقاط مختلف تهران و با هدف به هم پیوستن آن در حلقهی مرکزی شهر سعی میکردند یک تظاهرات بزرگ اعتراضی را سازماندهی کنند اما به خاطر بیرحمی به کار گرفته شده از سوی نیروهای رژیم و چماقداران حزباللهی بسیج شده موفق به انجام آن نمیشدند. نزدیک به دو هفته بود که مقاومت مردمی در تهران و شهرستانها ادامه داست و مجلس شورای اسلامی در این مدت در کار برکناری بنیصدر اولین رئیس جمهور نظام بود.
روز دو شنبه ۲۵ خرداد ۱۳۶۰ رهبران جبهه ملی ایران اعلام تظاهرات کردند، اما به خاطر سازماندهی نیروهای چماقدار و فالانژ و عدم حضور مجاهدین در این تظاهرات، امکان برگزاری آن را نیافتند و تهران به تسخیر چماقداران درآمد.
بالاخره روز شنبه ۳۰ خرداد بدون اعلام قبلی، نیروهای هوادار مجاهدین شاهکار تشکیلاتی خود را به منصه ظهور رساندند و جرقهی تظاهرات بزرگ در مرکز تهران را زدند. در کوتاهترین زمان ممکن صدها هزار نفر از وابستگان گروههای سیاسی چپ و مردم به مجاهدین پیوستند. نیروهای حزب اللهی و چماقدار قادر به جلوگیری از شروع تظاهرات نشدند. هدف تظاهرات رفتن به مقابل مجلس بود. شعار مردم چیزی نبود جز: «حزب چماقبدستان باید بره گورستان»، «ما کشته ندادیم که حزبی بشویم، آلت دست بهشتی بشویم»، «بهشتی، رجایی، خلق آمده کجایی»، «مرگ بر ارتجاع»، «مرگ بر اختناق»، مرگ بر بهشتی، «لحظه به لحظه گویم، زیر شکنجه گویم، یا مرگ یا آزادی».
در میدان فردوسی خیل عظیم جمعیت، به فرمان خمینی که بطور مداوم از رادیو پخش میشد از زمین و بالای ساختمانها توسط پاسداران به رگبار بسته شد و به این ترتیب تظاهرات مسالمت آمیز مردم تهران به خون کشیده شد.
دهها نفر پیش چشمانم مورد اصابت گلوله قرار گرفتند. نمیدانم چندتایشان همان روز کشته شدند و چندتایشان از بیمارستانها یکسر به اوین انتقال یافته و تیرباران شدند. در روزهای قبل نیز بسیاری از معترضان و از جمله دوستانم یا در حمله چماقداران زخمی شده بودند و یا دستگیر و به اوین و زندان دادگستری و کمیتهها انتقال یافته بودند.
در غروب سنگین و غمآلود ۳۰ خرداد وقتی که خسته و کوفته از جنگ و گریز با پاسداران و نیروهای چماقدار باز میگشتم در چهارراه سعدی تهران زمین پوشیده از اعلامیههای سازمان «فدائیان اکثریت» بود که در آن نوشته شده بود «مردم آگاه و انقلابی در تظاهرات غیرقانونی شرکت نمیکنند». داغدار عزیزانم بودم، چهرههای خونین جوانان و نوجوانان میهنم را به یاد میآوردم و حالا این اطلاعیه بیش از هر چیز بر خشم و اندوه و بغض و کینهام میافزود.
در آن روزهای سرنوشت ساز و ماههای بعد از آن که خون از در و دیوار میبارید، حزب توده و اکثریت در کنار کودتاچیان و جنایتکاران قرار داشتند. از هر شکست مردم و نیروهای انقلابی اظهار خوشحالی و شادمانی میکردند