زمان شرمسار
نتوانست توقف
طلوع گریانست
روشنایی پشیمانست
آسمان دلش گریه میخواهد
و ریسمان پوسیدهی قانون
در دلش برای تو میگرید
جلاد برای لقمهای نان
تسلیم قوانین قرون وسطاییست
و بدینسان انسانی انسان دگر را میکند قربانی
شنیدم جلادت گفت:
حلقآویز نمیشوی برای قصاص
زندانی رنگها با نگاهی متعجب در چهره کریه او خواند:
تو زنی، زنی نقاش
ترسیم نمودی سنگسار، اعدام
میباید به دارت کشم
با شتاب
روز اول ماه می
دلآرا پوزخندی زد و گفت:
تاریخ فراموش نخواهد کرد مرا
زنی به جرم عاشقی به دار آویخته میشود
«شعر و عکس از پری قدمی»
مصاحبه با شبکه پرتو در رابطه با اعتراض به اعدام کشیدن دل آرا