نقد فرقه مجاهد (بخش ششم – مجاهد و اسلام)

از: سعید صالحی نیا

Salehinia@aol.com

اول ژوئن ۲۰۰۹

مصاحبه با شمه صلواتی و اسماعیل هوشیار

مقدمه:

در پنج مقاله قبل توضبح دادم که تلاش من اینست که نقد فرقه مجاهد را از موضع کمونیزم کارگری ارائه دهم. در این راه دوست عزیز ،اسماعیل هوشیار( از اعضاء سابق این فرقه) و رفیق شمه صلواتی(کادر حزب کمونیست کارگری ایران) به من پیوستند که با همفکری یکدیگر این پروژه را ادامه دهیم و تعمیق کنیم.

توضیح دادم که نقد این فرقه از دو جهت اهمیت دارد : اول اینکه کمک می کند یک پروژه و جنبش معین از جریانات اسلامی در مقابل جامعه قرار گیرد و افشا شود و دوم اینکه ماجرای تفکر فرقه ای که سیاه چاله سر راه هر جنبش اجتماعی است شناخته شود تا همه آنها که در حال مبارزه سیاسی هستند از باز سازی چنین سیاه چاله هائی بپرهیزند.

اما نقد کمونیزم کارگری چه شاخص هائی دارد؟

الف- نقد از درون گفتمان مدرن است به سایر گفتمانها. گفتمان مدرن مفهومی است که در غرب عروج کرد و بر شاخص انسانگرائی، تفکر منطفی و علمی استوار است و شاخه پیشروی آنرا مارکس پایه نهاد و مرز بندی این شاخه را با شاخه لیبرال که اولین جهت گیری سازمانیافته گفتمان مدرن بود مشخص کرد.

ب- نقد از موضع سیاسی حزبی که نماینده  جنبش انقلابی است  برای پائین کشیدن نظام سرمایه داری و استقرار جامعه سوسیالیستی

ج- نقد از موضع سیاسی حزبی که نماینده جنبش اجتماعی رهائی انسان از مذهب و ایدئولوژیهاست . جنبشی که پائین کشیدن مذهب سیاسی را شرط مقدم آغاز تلاش عمیق تر انسان برای پائین کشیدن تفکر ضد انسانی مذهبی ، ایدولوژیک و سیطره اسطوره ها و خرافات بر انسان و سرنوشتش میداند.

د- در عرصه سیاسی و تحزب ما نماینده تحزبی مدرن هستیم که عضویت در حزب در آن به معنی از خود بیگانگی اش ، خودسوزیش و حل شدنش در "رهبری" نباشد. تحزبی که بین همراهی سیاسی انسانهای مستقل و برابر حقوق ایجاد می شود که سر تغییر رادیکال جامعه، سر آزاد سازی نهائی انسان، در جامعه که سوسیالیزم را با جنبش آزاد سازس انسان تداعی می کند ،  به توافق رسیده اند .

فرقه مجاهد را ما با تکیه بر ابزارهای چهارگانه بالا به نقد نشسته ایم.

در این بخش، تکیه ما بر اینست که ادعای پوچ رهبری این فرقه دال بر "سکولار بودنش" را نقد کنیم. این فرقه از زمان تاسیسش در نیمه دوم دهه ۴۰ شمسی، یک سازمان شیعی- اسلامی بود که بنا به "مد زمان" تکه پاره هائی از "مارکسیزم" مدل چریکی را با این مذهب قاطی کرد و اسمش را گذاشت "اسلام انقلابی" که قرار بود با مبارزه چریکی، "جامعه بی طبقه توحیدی" بسازد که در آن همه مردم بسوی "خداوند شیعه" رهنمون شوند!

این فرقه در آرمش هم خودش را مجاهد اعلام کرد که در اسطوره های شیعی "به خدا مقرب است" بخاطر جنگیدن برای خدا!

به مرور زمان و فروپاشی "بلوک شرق"، رهبری فرصت طلب این فرقه با چرخشی وسیع، تمام آن التقاط "مارکسیستی" را کنار گذاشت و با برگشت به شیعه گری غلیظ تر ، اینبار خودش را با "نظم نوین بوش" و شرکاء همسو کرد(اسمش را گذاشت سیاست موازی با امپریالیزم!) و رسما در برنامه شورای مقاومتش "نظام بازار" را پذیرفت و مدعی شد که حکومت "جمهوری دموکراتیک اسلامیش" سکولار است!

"سکولاریزم"  را البته اینبار پروژه نظم نوین و سیاست هجوم به خاورمبانه بوش و باندش هم اعلام کرده بودند و تمام جریانات هم خط آنها از قوم گرایان کرد گرفته تا جناحهای "اصلاح طلب رژیم اسلامی" هم جلو تر یا عقب تر مدعی اش شدند!(از جمله همین جناب عبدالکریم سروش!)

این "سکولاریزم" همانقدر سکولاریزم بود که "اسلام انقلابی"، مارکسیستی! هر دوی این نقابها ، ابزار عوام فریبی رهبری بود که مرتب خودش را با مسیر باد منطیق می کرده و می کند.

مشکل دیگر این فرقه اینست که خودش رسما یک گروه سیاسی شیعی است. رهبریش را با "اولیاء الله و امامهای شیعه" تداعی می کند. در پادگانهایش پمپ بنزین زنانه و مردانه دارد، مراسم سینه زنی و عزاداری یه سبک خمینی در جمارانش برگزار می کند، اعضای زنش در پادگانهایش بدون استثناء محجبه تشریف دارند! و در عین حال اعلام می کند که می خواهد جامعه "سکولار بسازد"!

جامعه سکولار در غرب نتیجه چند قرن مبارزه انسان، طی نزدیک به یک قرن انقلاب بود بر علیه مذهب و نظام فئودالیته.. در این مبارزه، خدا از بارگاهش پائین کشیده شد و انسان بجایش نشست. علم ابزاری شد که این انسان با اتکای به آن جهان را بشناسد و تسخیر کند.

حالا چگونه ممکنست سازمان سیاسی شیعی که بر اساس برتری مسلمان به نامسلمان و شیعه به غیر شیعه استوار است، زن موجود پائین تر از مرد است و طبق گفته پیامبر اسلام، کشتزار مرد!، و دنیایش بر دور اسطوره محمد و تیره اندیشی بدوی او که حتی در همان دوران تاریخی هم هزار سال عقب تر از دستاوردهای انسان در ایران و روم و سابر تمدنها بود، "سازمانده جامعه سکولاری" شود که قرار است انسانها آزاد باشند مذهب را نقد کنند و مذهب از حیطه اجتماعی و سیاسی به پائین کشیده شود؟

این همان تناقضی است که در دوران قبل از فروپاشی بلوک شرق در ایدئولوژی مجاهد بین اسلام و مارکسیزم دیده می شد و هر کس کمترین آشنائی با اندیشه مارکس چه از دید نظری و چه از دید اجتماعی و سیاسی داشت می توانست ببیند.

"سکولاریزم" مجاهد عقب نشینی این فرقه است در مقابل جنیش رهائی از مذهب در ایران و همخوانی رهبری این فرقه با موج نظم نوینی حکومت آمریکا که در منطقه خاورمیانه بدنبال نوعی از "اسلام رام و سکولار" کی گردد!(شبیه حکومتهای عراق و افغانستان که دیده ایم در عمل چقدر سکولار تشریف دارند!)

نظر خواننده را به پاسخهای
دوستانمان اسماعیل هوشیار و شمه صلواتی جلب می کنم:

سعید صالحی نیا:

اسماعیل عزیز

با تشکر از همراهیت در پروژه نفد فرقه مجاهد.

همانطور که می دانی فرقه مجاهد از بدو تشکیلش در دهه ۴۰ شمسی ، سازمانی بود شیعی. تمام ارکان ایدئولوژیکش را از تفکر شیعه گرفت و بطور سطحی التقاطی ساخت از گرایشات ملی و چریکی و اسمش را گذاشت "ایدئولوژی اسلام انقلابی".

از آن تاریخ این فرقه بجز گرایش تقی شهرام که در دهه ۵۰ به "مارکسیزم" رسید، همچنان روی ایدئولوژی شیعه ایستاده و در عین حال طی چند سال اخبر و زیر فشار جنبش سکولار و رهائی از مذهب در سیاست، مدعی است که پروژه اش "سکولار" است!

مشاهده شما از این سیر چیست؟ آیا این فرقه واقعا سکولار است؟ آیا شعار "جمهوری دموکراتیک اسلامیش" که در منشور شورای مقاومت ذکر شده این ادعا را تایید می کند؟

چرا فرقه مجاهد به اسلام شیعی چسبیده؟

آیا انتقاد از مذهب درون تشکیلات این فرقه آزاد است؟

اسماعیل هوشیار:

تا جایی که من میفهمم خمیرمایه و ساختار ایدئولوژی سازمان مجاهدین از بدو تاسیس توحید و خدا و اسلام و همین چیزا بوده است ! خودشان مدعی بودند که چیز جدید و بهتری از خدا و دین و اسلام ارائه میکنند !تلاششان را هم کردند تا تناقضات محتوایی در اندیشه و ایدئولوژی اسلامی خودشان را با تئوریهای مارکسیسم بپوشانند ! اما نه تنها موفق نشدند بلکه کل همان دستگاه الهیشان هم سالها بار سنگین تناقضاتی مضاعف را به دوش میکشید !

همانطور که در جریان هستید در تاریخ ایران جریانات اسلامی مختلفی ، با انگیزه خدا و دین و بهشت به میدان آمدند که نمونه آن فدائیان اسلام بودند . تفاوت مثلا فدائیان اسلام با سازمان مجاهدین در این بود که فدائیان ادعاهای عجیب و غریب ، از جمله تنها آلترناتیو موجود در کره زمین را نمیکردند ! بلکه بر اساس فرامین قرآنشان و به عنوان وظیفه اسلامی ، میکشتند و کشته میشدند ! برایشان فرقی هم نمیکرد که مثلا کسروی را بزنند یا نخست وزیر شاه را !

اما مجاهدین مدعی بودند .  ادعاهایی که در روی زمین و به صورت ملموس بیشتر ناشی از توهماتی بود که بوی نم ۱۴۰۰ ساله اش تهوع آور بود !

در جریان انشعاب سال ۵۴ توسط تقی شهرام ، ناگهان اسلام چپ مارکسیسم ، همراه با خالقش یعنی مسعود رجوی کشف میشوند !

خیلی خلاصه بخواهم بگویم ، جریان تقی شهرام در سال ۵۴ برای اولین بار سوالات و تناقضات کل ایدئولوژی سازمان مجاهدین را جدی گرفت و همه را با این سوال مواجه کرد که بالاخره ما که هستیم  ؟ اگر مانند جریان فدائیان اسلام هستیم که فقط بکشیم و کشته شویم ، که هیچ….

اما اگر به جز این هر ادعای دیگری داریم باید بتوانیم خودمان و پایگاه اقتصادی خودمان را تشریح کنیم. طبیعی بود که آن اندیشه اسلامی و الهی ، ظرفییتی بیش از خرده بورژوازی سنتی را نداشته و ندارد  . از نظر تقی شهرام این پدیده دیر یا زود باید تن به یک پوسته شکنی میداد و به جز این هیچ حرکت سازنده ایی در روند حرکتش نخواهد داشت  .

به نظر من حرف تقی شهرام در محتوا درست و قانونمند بود ، اما عملکردش اشتباه بود .

از همان زمان هم مسعود رجوی سکان رهبری مجاهدین را در دست گرفت و ضمن ایستادگی بر تمام اصول دین و مذهب و اسلام و ….همین چیزا ،در ته ذهنش به اقتصاد دولتی اعتقاد داشت با در نظر گرفتن تجربیات کشورهای بلوک شرق در آن زمان ! آن چند ثانیه ایی هم که خمینی از رجوی عقب بود در همین نقطه است .

حدود ۱۰ سال بعد مسعود رجوی در عمل به درستی حرف تقی شهرام میرسد…این ۱۰ سال عقب ماندگی مسعود از تقی شهرام هم محصولش یک دگردیسی ضد انسانی و ضد تکاملی بود به نام انقلاب ایدئولوژیک  ، با توجیه اسلام چپ مارکسیسم !

به نظر من اگر زمینه های فروپاشی بلوک شرق ، در دهه ۶۰ شمسی پدیدار نمیشد انوقت مسعود رجوی این کشتی را به شکل یا مسیری دیگر هدایت میکرد . تازه در همان زمان که ناچار شد به آن تعیین تکلیف در جهت یک دگردیسی ضد تکاملی تن در دهد ، چنان از موضع بالا مشتی تئوری بی سر و ته را به اذهان زورچپان میکرد که گویا زمان متوقف شده تا این امام مسعود ثابت کند اسلام چپ مارکسیسم است !

در نشستهای درونی به شکل احمقانه ایی این تئوری را بیان میکرد که : بلوک شرق فرو ریخت و بورژوازی به عنوان تنها قطب موجود در جهان معنایی ندارد ، چون ما به دیالکتیک معتقد هستیم پس دنیای تک قطبی بدون مفهوم است . حالا ما مانده ایم و بورژوازی که باید برای تعیین تکلیف نهایی آماده شویم و اولین الزام این هدف هم رسیدن به تهران و به دست گرفتن حاکمییت سیاسی است تا بعد زمینه های جامعه بی طبقه توحیدی در مقیاس جهانی را مهیا کنیم …..!!!

ای بابا……این رهبری واقعا حالش خوب نبوده و کماکان نیست که امیدوارم سلامتی خودش را به دست آورد .

ما گیج و اسیر بودیم ولی آنقدرها که شما فکر میکردید احمق نبودیم که هر مزخرفی را به اسم تئوری نوین و اسلام انقلابی در ذهن جا بدهیم !

آخرش هم مسعود رجوی موضوع پایه ایی اقتصاد را در دستگاهش تا سقوط صدام سرگردان گذاشت و به نتیجه رسید که اقتصاد جهانی چقدر مامانیه !! چون خودش هیچ حرفی در این زمینه برای گفتن نداشت .تازه همان اقتصاد دولتی را هم که چند صباحی از روی دست بلوک شر