اصلاح یا انقلاب؟ مساله این نبود! ( رزا )

رزا ( رهایی زنان ایران)

مقدمه
کمتر از ۱۰ روز دیگر دهمین دوره انتخابات ریاست جمهوری حکومت اسلامی برگزار می شود و همچون همیشه در آستانه انتخابات مباحث و گفتگوهای مرتبط با این مقوله درمیان گروه ها و نیروهای اجتماعی- سیاسی از طیف حکومتی گرفته تا اصلاح طلب و اپوزیسیون، از خانه و محل کار و دانشگاه گرفته تا اماکن عمومی، خود را بدل به داغ ترین بحث روز کرده است.

فضای انتخاباتی فعلی یکبار دیگر ، همچون دیگر انتخابات، نشان داد که برای اکثریت جامعه ایران برهه انتخابات نه فقط به شکلی نمادین بلکه، تحت تاثیر ایدئولوژی حاکم، به طور عینی مقطعی تاریخی و سرنوشت ساز تلقی می شود. از همین رو انتخابات برای غالب گروه ها و نیروهای اجتماعی بدل به آوردگاهی می شود تا شاید از طریق آن مطالبات و منافع شخصی و گروهی خویش را، به روش های به اصطلاح دموکراتیک، و اصلاح طلبانه به گروه های رقیب و همچنین به برگزیده ی این نمایش انتخاباتی تحمیل کنند. در این میان اگرچه تفاوت هایی در شیوه طرح مطالبات و نیز محتوا و سطح خواسته ها وجود دارد و البته تاکتیک های چانه زنی این گروه های به اصطلاح سیاسی متفاوت است. اما همه ی این گرایشات در یک عقیده هم رای و به طور ضمنی متفق القولند که انتخابات تنها برهه ای است که می توان از آن برای پیشبرد خواسته های فردی و گروهی خود در چارچوب حکومت و نظام حاکم سود جست. بر پایه همین استدلال است که از نظر نگارنده، در این اجماع عمومی هیچ تفاوت ماهوی و کیفی بین عمل سیاسی اصولگرایان و اصلاح طلبان حکومتی، همچنین لیبرال ها و اصلاح طلبان غیر حکومتی معتقد به سیاست پراگماتیستی- که حضور در انتخابات را تشویق و بر تنور انتخابات می دمند- از یکسو و گرایشات اپوزیسیون اعم از چپ و راست که تحریم انتخابات را سرلوحه عمل انتخاباتی! خود قرار داده اند وجود ندارد. آنچه این طیف های ناهمگون را بر سرمیز انتخابات نشانده و به سهم خواهی از سفره ای که حکومت اسلامی تدارک دیده است وا داشته تنها در چارچوب منطق سیاست زده- و نه سیاسی- این نیروها و باور آنها به امکان اصلاح قانونی و در نتیجه تغییر کیفی از طریق چانه زنی با نظام حاکم است. (لازم به ذکر است این چانه زنی حتی تهدید به تحریم انتخابات را نیز شامل می شود) از همین رو، در این مقاله سعی خواهد شد به ریشه ها نظری و در مطالب آتی به مابه ازای عینی نگرش سوسیالیستی به رفرم در وضعیت کنونی ایران و به ویژه درآستانه انتخابات پرداخته شود. زیرا مبنای رویکرد انتخابات محور این نیروها همان پذیرش اصل اصلاحات در چارچوب نظم موجود و تمرکز بر فعالیت هایی است که به زعم ایشان میتواند خواسته های اصلاحی آنان را به برنامه های دولت تحمیل نماید. بدیهی است پذیرش چنین رویکردی از سوی سایر نیروهای اجتماعی در راستای منافع و اهداف گروهی ایشان قابل درک و تحلیل است اما آنچه لزوم پرداختن به مساله رابطه ی انقلاب و اصلاح را غامض تر می سازد متاسفانه پذیرش و کاربرد این رویکرد عوامانه و سیاست زده به انتخابات از سوی بخشی از نیروهای معتقد به جنبش سوسیالستی و مدعیان پیروی از اصول مارکسیسم است.
ریشه های نظری تئوری اصلاح سوسیالیستی
مساله نسبت اصلاح و انقلاب و اساساٌ تعریف رفرم در سنت سوسیالیستی و مارکسیستی یکی از مسایل اساسی است که غالب نظریه پردازان این گرایش مستقیم یا غیر مستقیم به آن اشاره داشته یا به طور مفصل به آن پرداخته اند. آنچه در این میان نظریات مختلف موجود در این حوزه را تا حدی به هم پیوند می دهد قایل شدن به تمایز میان اصلاح در معنای سوسیالستی آن با اصلاح و رفرمی است که در ادبیات لیبرالی و همچنین در دیدگاه ریویزیونیست ها رایج می باشد. یکی از مهمترین و معروفترین تحلیل ها در رابطه با تعریف نسبت اصلاح با انقلاب، به عنوان یکی از بنیادی ترین باورها و اهداف سوسیالیسم، در نقد لوگزامبورگ از برنشتاین و برداشت وی از اصلاحات است. مقاله "اصلاح یا انقلاب" لوکزامبورگ با این پرسش آغاز می شود : آیا سوسیال دموکراسی مخالف اصلاحات اجتماعی است؟ به عبارتی آیا می توان انقلاب اجتماعی یعنی دگرگونی نظم موجود را در مقابل اصلاحات اجتماعی قرار داد؟ پاسخ لوکزامبورگ به این سوال منفی است: « مبارزه عملی روزمره برای اصلاحات، برای بهبود شرایط کارگران، و برای استقرار نهادهای دمکراتیک، به سوسیال دموکراسی تنها وسیله را برای دخالت در مبارزه ی طبقاتی و کار کردن در جهت هدف نهایی- کسب قدرت سیاسی و الغا کار مزد بگیری- می دهد. از نظر سوسیال دموکراسی پیوندی گسست ناپذیر بین اصلاحات و انقلابات اجتماعی وجود دارد. مبارزه برای اصلاحات وسیله و انقلاب اجتماعی هدف است». بر مبنای همین استدلال است که وی به درستی از برنشتاین و تئوری تجدید نظرطلبانه وی انتقاد می کند. لوکزامبورگ معتقد است برنشتاین اصلاحات اجتماعی را که تنها می تواند وسیله مبارزه طبقاتی باشد به غایت مبارزه تبدیل کرده و از این طریق بنیاد جنبش سوسیالیستی را زیر سوال می برد: «در مجادله با برنشتاین و طرفدارانش، هر کسی در حزب باید آشکارا بداند که این پرسش درباره ی این یا آن روش مبارزه یا استفاده از این یا آن تاکتیک نیست بلکه پرسشی درباره ی خود هستی جنبش سوسیالیستی است». با کاربرد اصلاحات به مثابه غایت جنبش- به عبارتی با پذیرش رویکرد درون سیستمی و تابع نظم موجود- دیدگاه مبارزه طبقاتی جنبش که در هدف نهایی آن خواهان کسب قدرت سیاسی است، بیش از پیش مانع شمرده می شود. به نظر لوکزامبورگ پیامد مستقیم این نگرش اتخاذ «سیاست جبران» یا همان منطق سیاست ورزی از سوی کنشگران جنبش است. برهمین مبنا است که سیاست زد و بند، چانه زنی و رویکرد سازش دیپلماتیک عاقلانه شمرده خواهد شد. اما از آنجا که چنین اصلاحات اجتماعی به خودی خود در نظام سرمایه داری صرف نظر از اینکه چه تاکتیکی مورد استفاده قرار گیرد، وعده ای توخالی و تحقق خ