استیصال و بد اخلاقی سیاسی آدمی به اوج خود رسیده است و متأسفانه فرهنگ و ترمهای انقلاب اینروزها زیر و رو شده است. اصالت مبارزاتی و پایبندی به اصول اولیهی انسانی – کمونیستی بهمانند کالاهای بنجل و زوار در رفته، از مغزهای بهاصطلاح مدافعین انقلاب جاروب شده است و بی پرنسیبی و فقر استدلال و تهمتزدنها جایگزین آنها گردیده است.
بهاصطلاح بزعم خود و با توسل جستن به این روشها و متدها میخواهند دنیای سراسر فساد را دگرگون سازنند؛ دارند میگویند که مدافعی فرهنگ اصیل و اخلاق انقلابیاند و قصد برقراری جامعهی انسانیت و حقوق شهروندان را دارند. امّا مشاهده به کارکردها و رد پاهای بر جای مانده، در خلاف این گفتههاست. دارند مفاهیم انقلاب را در حوزهی منفعت فردی خود تعریف مینمایند و اصلاً ابداً کاری به حقایق و آرمانهای کمونیستی ندارند. کاری به تأثیرگذاری و توضیح فرهنگ سالم ندارند. از منظر آنان، آن فرهنگی قابل اعتبار است و از اصالت و اصولیت برخوردار میباشد که به حریم شخصی آنان تجاوز ننماید و صرفاً و صرفاً منافعی آنانرا به رسمیت به شناسد. حقیقتاً که فرهنگ سالم تودهها جای خود را به بی فرهنگی سازمانی، و فرهنگ و ادیبات کمونیستی جای خود را به فرهنگ حقیر و ادیبات تخریبی داده است.
به جرأت میتوان گفت بههمان میزانی که رژیم جمهوری اسلامی دارد در درون جامعه مرتکب جنایات و سرکوب در حق مخالفین خود میگردد به همان میزان هم اپوزیسیون، آلوده به بی پرنسیبیها و سرکوبِ اندیشهی مخالفین خودی میباشد؛ به همان میزانی که رژیم جمهوری اسلامی به پاس سلاح و قدرت دارد سر مخالفین خود را زیر آب میکند به همان میزان هم سازمانها، احزاب و به اصطلاح عناصر مدافعی انقلاب هم دارند به ترو شخصیت و اتهام زنی مخالفین خود گردن مینهند. این نمودها را بهعینه میتوان دید و متأسفانه این دو سیاست کُشنده و تخریبی تمامی ندارد. عقبگرد در منش و رفتار را میتوان با سرعت بی سابقهای مشاهده نمود. نزول و سقوط، کاملاً و در تمامی عرصهها آشکار است. مختص این سازمان و آن سازمان، این حزب و آن حزب و یا این و آن مدافعی بهاصطلاح انقلاب نیست. عمومیت دارد و به قاعده تبدیل گشته است و بهمانند مرضی مزمن در مغزها لانه کرده است و متأسفانه بیرون رفتنی نیست. به واقع که درمان آن در چنین شرایط و فضایی ناممکن میباشد و دارند همهی اینها را به پای فرهنگ انقلاب واریز مینمایند؛ دارند همهی اینها را جزء قواعدِ صحیح مبارزهی ایدئولوژیک درونی مینویسند، قواعدی که نتایج مخرب آن تا کنون و به روشنی تمام در مقابل همگان قرار گرفته است و راه در رویی نهگذاشته است.
نمونههای زیادی از این دست را میتوان طرح نمود تا به افت "جنبش کمونیستی" و بی پرنسیبی درون آن پی بُرد. در پوشه و کارنامهی هر فردی این نوع فرهنگها به ثبت رسیده است و بههیچوجه با آنها غریبه نیست و بارها و بارها از جانب این و آن و آنهم بنادرست و بناحق مورد اتهامات و افتراءهای واهیای همچون "مزدور جمهوری اسلامی"، "مأمور وزارت اطلاعات و امنیت رژیم"، "دشمن شادکن" و غیره قرار گرفته است؛ چرا که – بنابه هر دلیلی – صفوف سازمان و حزب متبوع خود را ترک نموده است و آنانرا بهعنوان منحرفین مورد خطاب قرار داده است؛ چرا که – و باز هم بنابه هر دلیلی – قصد ادامهی سیاستهای نادرست سازمانی و حزبی و مهمتر از همهی اینها خواهان تداوم بی پرنسیبیها و سیاست دیکته شدهی "رهبری" نیست و آنها را در خلاف فرهنگ و ادیبات کمونیستی قلمداد مینماید.
طبعاً جایگاه اخلاق و فرهنگ انقلابی روشن است و بهموازات آنهم، تأثیرات منفی اخلاق غیر کمونیستی را در درون "جنبش کمونیستی" میتوان بوضوح دید؛ اخلاق و فرهنگ تخریبیای که متأسفانه همگانی شده است و روز به روز دارد ابعاد تأسفبارتری به خود میگیرد. این روزها یافتن سازمان، حزب و عنصر سالم و با پرنسیب همچون کیمیاست. همچنین در حوزهی سازمانی جواز ورود و عبور از "مدارج" متفاوت تشکیلاتی نیازمند نهادینه نمودن "پرنسیبهای تعریف شدهی "رهبری" و ارگانهای هدایت کنندهی تشکیلاتی مربوط میباشد. در حقیقت کار از بنیه خراب است. نمیتوان در درون تشکیلاتی ماند و به منتقد سیاستهای رهبری تبدیل گشت و در بستری سالم و سازنده به جدال سیاسی – تئوریک پرداخت. نمیتوان با عنصر و یا با نظری مخالف بود و در بستر و فضایی سالم و متمدنانه به دیالوگ پرداخت. در ابعاد باور نکردنیای خواندهایم و شاهد بودهایم که با شروع اولین اختلافات، سر و کلهی عناصر مدافعین "مقامات" تشکیلاتی و "سینه زنان زیر علم" پیدا خواهد شد و با بی پرنسیبی تمام به "جنگ" مخالفین درونی خود میپردازنند؛ چرا که مبارزهی درونی بزعم آنان چیزی جز تعریف و تمجید از "رهبری" نیست؛ چرا که بزعم آنان مخالفت با سیاستهای غالب بهمعنای عبور از خط قرمز تلقی میگردد؛ چرا که بنابه باور آنان تحمل نظر مخالف و دیالوگ سالم، از زمر "گناهان کبیره" به حساب خواهد آمد.
به واقع نیازی به ارائهی فاکت در این خصوص نیست تا به عمق بی پرنسیبیهای موجود پی بُرد. مراجعهی چند لحظهای به مبارزهی ایدئولوژیک تبث شده در میان سازمانها و احزاب و همچنین با رجوع به کامنتها میتوان به ابعاد این بی بند و باریها واقف گردید. همهی این بی پرنسیبیها دارد از زبان کسان و یا از نوشتهها و کامنتهایی بیرون بدر میآید که در حرف خود را منادی اصولیت و "پیشروان" انقلاب قلمداد مینمایند. "پیشروانی" که در عمل کمترین اعتقادی به قواعد اولیهی مبارزهی کمونیستی ندارند. توهین و ترور شخصیت و رواج لمپنیسم به شکل بی