زن ستیزی نمودی ازمسخ اجتماعی

korosherfani@yahoo.com  

مرد سالاری و زن ستیزی از ویژگی های هر جامعه ی استبداد زده  است.[۱] فشارهای بیش از حد به زنان و آزار و اذیت آنان به صورت یک واقعیت تاریخی در ایران موجود بوده و هست. اما پس از انقلاب با حاکم شدن تفکر تحجر گرای آخوندی مسله ی زن ستیزی ابعاد و اشکال تازه ای به خود گرفت. پایمال ساختن حقوق بدیهی شهروندان زن به صورت قانون درآمد و اموری مانند محرومیت از قضاوت، عدم شرکت در سطوح بالای مدیریت کشور، حجاب اجباری، پرداخت دیه ی کمتر در صورت قتل یک زن، به رسمیت نشناختن شهادت زن در امور قضایی و نصف کردن حق زن در مسله ی ارث، جانبداری غیر منطقی از حق مرد و منافع او در عرصه ی طلاق و مشکلات زناشویی، از جمله نمودهای «قانونی» حق کشی در قبال زنان بود.

علاوه بر این موارد هر روز فشار بر زن ها بیشتر شد: جداسازی آنها در دانشگاه ها، مدارس، اتوبوس ها، تاکسی ها، اداره ها و غیره باردیگر این موضوع را تشدید کرد.

اما در کنار این ظلم نهادینه ی قانونی، زنان ایرانی هم چنین قربانی شرایط اجتماعی جامعه ی ایران هستند. جامعه ای که با تاریخ استبداد زده چند هزارساله،  به دلیل سه دهه تداوم دیکتاتوری مذهبی، جنایت، فقر، ظلم وستم پذیری های چندگانه، به منجلابی از اعتیاد و فقر فرهنگی و بی رحمی عادی شده فرو رفته و بسیاری از ارز ش های بدیهی اخلاق انسانی مانند نوعدوستی، محبت، همدردی، همیاری و صفا و صمیمت را فراموش کرده است. اکثریت مطلق جامعه ی ایرانی به دلیل کنار آمدن با پست ترین و عریان ترین شکل های ستمگری و پذیرش اهانت به درک و شعور و شخصیت انسانی شان از یکسو و از دست دادن باور خود به توان کنش گرایی موثر برای حفظ شاءن و حرمت و حقوق خود از سوی دیگر، دچار استحاله شخصیتی و فرسایش روانی شده اند. یک نوع مسخ اجتماعی که میلیون ها ایرانی را به سوی خودکشی، دگرکشی، اعتیاد، مستبارگی، کودک آزاری، روان پریشی، شیطان پرستی، انزواگرایی، بی تفاوتی و به خصوص بی رحمی و دگرآزاری در کنار شکل های متعدد آشکار و پنهان خود آزاری هل داده است. مردمی دل مرده که تلاش بسیار می کنند تا زنده بنمایند.

یکی از نمودهای بارز این وضعیت وخیم روانشاسی اجتماعی مردم ایران را می توان در پدیده ی تاسف بار کودک آزاری و دیگری را در پدیده ی زشت زن آزاری یافت. نگارنده بارها به تحلیل مفصل مکانیزم های شکل گیری این عقده های اجتماعی در جامعه پرداخته است.[۲] روزنامه ها و سایت های خبری انباشته است از خبرهایی که هر یک پرده از گوشه ای از این جنایات برمی دارند.

·         کاش خشمم را می خوردم تا خانواده ای داغدار نمی شد

·         قتل همسر با تبر!

·         نوعروس سوخت تازه داماد دستگیر شد

·         درخواست جدایی به خاطر آبگوشت

·         پدر سنگدل: دخترم ۵ ساله ام را خفه کردم تا خوشبخت شود [۳]

بررسی یک نمونه:

 

در این نوشتار می خواهم فقط به یک مورد اشاره کنم تا ببینیم که در سایه ی سی سال تحمل حاکمیت پست ترین ها، زبون ترین ها و جنایت پیشه ترین ها، یک ملت چه شخصیت های ضد بشری را در خود پرورش می دهد. خبر این گونه آغاز می شود:

« حوادث- افسر نگهبان کلانتری۲۰۶ بومهن، عصر یکشنبه هفته جاری جنایت خانوادگی در این حوزه استحفاظی را به دادسرای ناحیه ۲۷ پایتخت خبر داد. سپس بازپرس «محمدشهریاری»، کشیک جنایی و افسران دایره۱۰ اداره آگاهی مرکز به ساختمان مورد نظر رفتند و با دیدن جنازه «ندا» با ۲۲سال سن، رسیدگی به پرونده را در دستور کار خود قرار داد. شواهد نشان می داد نوعروس نگون بخت بر اثر شکنجه وحشیانه شوهر ۲۳ساله اش «هدایت» از پا درآمده بود و چند ساعت بعد جانی با تلاش پلیس دستگیر شد. وی بدون هیچ مقاومتی لب به اعتراف گشود:»

تا این جا باید به این نکته توجه کرد که زنی که مورد جنایت قرار گرفته فقط ۲۲ سال دارد و شوهر قاتل وی، تنها ۲۳ سال.  یعنی یکی شان هفت سال پس از انقلاب و دیگری هشت سال پس از انقلاب به دنیا آمده اند. در سال ۱۳۷۶ که خاتمی در ایران به قدرت رسید و قرار بود که به گفته ی بسیاری از هواداران متوهم داخلی و خارجی این جریان، ایران به یک دسته گل دمکراتیک تبدیل شود یکی شان  ۱۰ ساله و دیگری ۱۱ ساله بوده است.

نکته دوم تا همین جا این که قاتل برای توضیح جنایت خویش نیازی به ضرب و شتم و فشار نداشته و « بدون هیج مقاومتی لب» به سخن گشوده است. اینک ببینیم چه گفته است:

 

«ندا»، نامزد دوستم «مرتضی» بود. ما سال گذشته به نمایشگاه کتاب رفتیم و در آنجا به «ندا» علاقه  مند شدم. او وقتی شنید چقدر دوستش دارم به «مرتضی» جواب رد داد و با هم ازدواج کردیم. اما هنوز چند ماه از آغاز زندگی مشترک ما نگذشته بود که فهمیدم زنم با چند پسر دیگر رابطه پنهانی داشته و به همین دلیل خون جلوی چشمم را گرفت.»

 

تا این جای خبر دارد نشان می دهد که روابط پسر و دختر در  جامعه ای که آخوند و بازاری و پاسدار نوع و شکل آن را تعریف می کنند، به چه صورتی در می آید. از همین توصیف ساده به سطحی بودن روابط، بی عمق بودن احساس ها و نیز بی پایه بودن ازدواج ها پی می بریم. برای یک دختر کافی است بشنود که این یکی چقدر او را « دوست» دارد تا آن یکی را جواب رد دهد و بیاید با این که گفته دوستت دارم ازدواج کند. و نیز می بینیم که این دوستی به قدری «عمیق» و ازدواج چنان بر اساس «شناخت متقابل» از هم بوده است که تازه داماد می فهمد همسرش « با چند پسر دیگر رابطه پنهانی» دارد. خوب، در این موارد یک جوانی که شانس این را داشته است که چهار سال از عمر خود را در دوران ریاست جمهوری یک پاسدار آدمکش، هشت سال دوران نوجوانی خود را تحت ریاست جمهوری یک آخوند شیاد و دروغگو و بخش عمده ی کودکی خویش را در دوران یک ملای دزد و جنایت پیشه به اسم رفسنجانی زندگی کند و از صدا و سیما و مسجد و مدرسه، فرهنگ اسلامی را آموخته باشد، چگونه رفتار می کند؟ «خون جلوی چشم» اورا می گیرد. و بعد چه می کند؟ از زبان خودش بشنوید:

 « …و دهانش را با چسب بستم. من از صبح با یک شیلنگ و کمربند به جان «ندا» افتادم و تا ظهر کتکش زدم. ساعت ۲بعدازظهر بود که م