‌توده‌یی‌ها مانند ویروس‌اند.نمی‌میرند.بازتولید می‌شوند.(۱۹)

‌توده‌یی‌ها مانند ویروس‌اند.

نمی‌میرند.

بازتولید می‌شوند.(۱۹)

 

حزب توده و فرقه‌ها

اکنون برای اکثریت افراد جامعه‌ی طبقاتی‌ ایران، مخصوصا” آگاهان طبقه‌ی کارگر به اثبات رسیده است که حزب توده یک جریان بورژوا رفرمیستی است که با دو جریان ناسیونالیستی‌ فرقه دموکرات آذربایجان و کردستان ایران، هرسه در دو زمان متفاوت، ساخته و پرداخته‌ی نیروی‌های امنیتی استالین بوده‌اند، که در «حافظه تاریخی» طبقات اجتماعی این مرز و بوم برای همیشه ثبت گردیده است. «مردم»‌ی که حزب توده‌ از آن‌ها نام می‌برد، اکنون به خوبی می‌دانند، که سران این حزب و فرقه‌ها، ساخته شدند تا به عنوان اهرم فشار مورد استفاده قرار گیرند. و هرگاه به آنان نیازی نباشد، با «نواله‌یی» از آن‌ها پذیرایی و نگه‌داری ‌شود برای مواقع لازم. اما در میان فقط آن «مردم»‌ی که حزب توده‌ از آن‌ها یاد می‌کند، ندانسته و ناآگاهانه به نطع‌گاه فرستاده شدند و قربانی امیال رذیلانه‌ی استالین و دست‌پروده‌گان ایرانی‌اش گردیدند. «مردم» فقط حقوق طبیعی و شهروندی خود را طلب می‌کردند.

جریان از این قرار است که استالین می‌خواهد امتیاز استخراج و بهره‌برداری از ذخایر نفتی شمال ایران را، به دست آورد. بنابراین‌، در مناطق تحت اشغال ارتش سرخ در آذربایجان، زنجان، و کردستان، در سال ۱۳۲۴، حاکمیت‌های «خودمختار» اعلام می‌شود و همه‌ی‌ اعضای حزب توده هم به فرموده «رفقا» در سه منطقه فوق، از حزب توده جدا، و به فرقه‌ها می‌پیوندند تا به اصطلاح «مستقل» عمل نمایند و قدرت خود را در مقابل حاکمان تهران به نمایش بگذارند.

اما از طرف دیگر، مجلس چهاردهم لایحه نفتی قوام را تصویب نمی‌کند، شاه قوام را از نخست‌وزیری عزل می‌کند و به طور اتوماتیک وزارت ۷۵ روزه‌ی سه وزیر توده‌یی در کابینه قوام هم به پایان می‌رسد.

اما روسیه شوروی برای جلب رضایت کامل تهران، در باکو از سران فرقه پذیرایی می‌کند و از غلام یحیا،(۱) رئیس فرقه دموکرات آذربایجان، خواسته می‌شود تا دوباره با حزب توده وحدت نمایند تا رژیم تهران مطمئن شود که دو فرقه‌ی دموکرات آذربایجان و کردستان منحل گردیده‌اند و دیگر خطری برای رژیم شاه محسوب نمی‌شوند.

م.چلنگریان می‌نویسد؛ «ناتالیا یگورونا» مورخ روس بر اساس بررسی اسناد منتشره از سوی وزارت امور خارجه‌ی اتحاد شوروی و دایره‌ی خارجی کمیته مرکزی حزب کمونیست شوروی معتقد است فکر تأسیس فرقه‌ی دموکرات از سوی شخص استالین و بعد از او حلقه‌ی محدود پولیت بورو (دفتر سیاسی کمیته مرکزی) با شرکت عناصری چون «ویاچسلاو مولوتف»، «لاورنتی بریا»، «گئورکی مالنکوف» و «آناستاس میکویان» بوده است و این‌که استالین در مورد مسائل مربوط به ایران مستقیما” دخالت می‌کرده است.»(م.چلنگریان: فرزندان سلیمان میرزا جلد یکم:۵۲)

به گفته‌ی چلنگریان استالین و شرکاء برای پیدا کردن فرد مناسب به سراغ کمونیست‌های آذری زبان دهه‌ ۱۳۰۰، خورشیدی مثل یوسف افتخاری رفتند. اما از طرف یوسف پاسخ منفی دریافت کردند، پس از آن به پیشه‌وری مراجعه کردند و با گرفتن پاسخ مثبت از طرف او عملیات خود را آغاز کردند.

یوسف افتخاری در این باره می‌گوید: «پیشه‌وری را از قدیم و از دوران زندان می‌شناختم ولی پس از حوادث شهریور بیست دیگر او را ندیدم تا این‌که آن روز به دفتر روزنامه‌اش در خیابان فردوسی رفتم. به او گفتم آقای پیشه‌وری دنبال من آمدند که در یک نقطه شورشی برپا کنیم و من آن شخص را نشناختم. اما می‌گفتند بیا که استالین تضمین کرده است. من برای شرکت در سندیکای جهانی عازم پاریس هستم و حتما” دنبال شما و رفقای دیگرتان که می‌شناسم می‌آیند. دیدی که در گیلان وقتی پشت آدم را خالی می‌کنند، نتیجه‌اش شکست است. ما در جایی می‌توانیم دست به اسلحه ببریم که اقلا” شصت درصد مردم پشت سر ما باشند. پیشه‌وری گفت آقای افتخاری یعنی من این‌قدر ناشی هستم، یعنی این سن و سال را بی‌خود گذرانیده‌ام و این موها بی‌خود سفید کرده‌ام. حالا می‌آیم چنین اشتباهی می‌کنم؟ اتفاقا” پاریس رسیدیم، روزنامه‌ها نوشتند که پیشه‌وری به آذربایجان رفته و تشکیلاتی درست کرده است.» (خاطرات دوران سپری‌شده – خاطرات و اسناد یوسف افتخاری ۱۳۹۹تا – ۱۱۳۹به کوشش کاوه بیات و مجیدتفرشی – ص ۸۳)

در سال ۱۳۲۵، قوام در بین نخست وزیران ایران، پس از شهریور ۱۳۲۰، نخستین کسی بود که پا به کلوپ حزب توده گذاشت و حتا در آن‌جا به ایراد سخن‌رانی به نفع سیاست‌های حزب توده پرداخت. چندی بعد در یک اقدام جنجال‌برانگیز عده‌یی از سران شناخته شده‌ی مرتجعین و راست‌گرایان افراطی از قبیل تیمسار حسن ارفع، میرزا کریم‌خان رشتی، جمال امامی، و علی دشتی  را بازداشت کرد. این‌ها همه مانورها و حرکات گمراه‌کننده‌یی بود که قوام [کهنه کار و مدافع فئودالیسم‌] برای جلب نظر رهبران حزب توده انجام داد. (م.چلنگریان: فرزندان سلیمان میرزا جلد یکم:۴۳)

م.چلنگریان می‌گوید که در «کنفرانس یالتا و نتیجه‌ی مذاکرات قوام با استالین در فروردین ۱۳۲۵ خورشیدی، آغاز پایان حیات فرقه آذربایجان بود. چندی بعد استالین در هشت مه ۱۹۴۶/ ۲۸ اردی‌بهشت ۱۳۲۵، طی نامه‌یی به پیشه‌وری به صورت تلویحی از او خواست تا مقاومت در برابر دولت قوام را کنار بگذارد. نامه‌ی استالین دارای چهار محور بود: ۱٫ موقعیت ایران مانند روسیه‌ی ۱۹۰۵ و ۱۹۱۷ نیست که درگیر یک جنگ داخلی باشد و بحران ناشی از جنگ به انقلاب منجر گردد. ۲٫ در ایران طبقه‌ی کارگر قوی وجود ندارد و روستاییان نیز حرکت جدی از خود نشان نمی‌دهند. بنابراین مبارزه طبقاتی حاد نیست. ۳٫ نیروهای ارتش سرخ (بنا به مصالح آزادی‌بخش! این کشور در اروپا و یونان) دیگر نمی‌توانند در ایران باقی بمانند. ۴٫ قوام دارد با جناح انگلوفیل می‌جنگد و اگر از او حمایت نکنیم منزوی شده و جناح نام‌برده پیروز می‌شود. پس کابینه‌ی قوام زمینه‌ی اصلاحات اجتماعی و دموکراتیزه کردن ایران را مهیا می‌کند. در نتیجه فرقه و جمهوری خودمختار باید از قوام و سیاست‌های او پیروی کنند.» (پیشین:۴۶)

اما جهان‌شاهلو که خود یکی از رهبران فرقه‌ بوده است، همراه با پیشه‌وری هردو شاهد و ناظر ظهور و سقوط فرقه‌ی دموکرات آذربایجان، زنجان و کردستان بوده‌اند، می‌نویسد: «در این هنگام سرهنگ قلی‌اف به دستور باکو چنین مصلحت دید که آقای محمد بریا را که با دارودسته‌های جاوید و شبستری هواخواه حل مسالمت‌آمیز و دریافت امتیاز نفت برای روس‌ها بود، صدر فرقه‌ی دموکرات آذربایجان بگذارد و آقای پیشه‌وری و آقای پادگان و من را به این عنوان که مخالف حسن نیت آقای قوام‌السلطنه هستیم به باکو تبعید کند. ما اعضای کمیته‌ی مرکزی فرقه دموکرات به ایوان مشرف به خیابان پهلوی رفتیم و مردم بسیاری در خیابان گرد آمدند. آقای پیشه‌وری با سخنی کوتاه آقای محمد بریا را رهبر فرقه خواند و آقای بریا که از نادانی گمان می‌کرد به جای‌گاهی بلند رسیده است، داد سخن داد و مردم تبریز و آذربایجان را به آرامش فراخواند و به حسن نیت آقای قوام‌السلطنه و انتخابات آزاد پس از رسیدن ارتش به تبریز، نوید داد.

آقای پیشه‌وری و من از در شمالی ساختمان فرقه بیرون، و با قرار قبلی به سرکنسول‌گری شوروی نزد آقای سرهنگ قلی‌اوف رفتیم. درست به یاد ندارم که آقای پادگان هم در این دیدار نامیمون با ما بود یا نه. در اتاق کوچکی در خاور حیاط آقای قلی‌اف ما را پذیرفت. آقای پیشه‌وری که از روش ناجوان‌مردانه‌ی روس‌ها سخت برآشفته شده بود از آغاز به سرهنگ قلی‌اف پرخاش کرد و گفت؛ شما ما را آوردید میان میدان و اکنون سودتان اقتضاء نمی‌کند ناجوان‌مردانه رها کردید. از ما گذشته است، اما مردمی را که به گفته‌های ما سازمان یافتند و فداکاری کردند همه‌ را زیر تیغ داده‌اید. به من بگویید؛ پاسخ‌گوی این همه‌ نابسامانی‌ها کیست؟

آقای سرهنگ قلی‌اوف که از جسارت آقای پیشه‌وری سخت برآشفته بود و زبانش تپق زد، یک جمله بیش نگفت:«سنی گتیرن سنه دییرکت» یعنی:«کسی که ترا آورد به تو می‌گوید برو» و جمله‌ی دیگری هم بدان افزود که ساعت هشت شب امروز رفیق کوزل‌اف بیرون شهر در سر راه تبریز- جلفا، منتظر شماست. و از جا برخاست و دم در ایستاد. این بدان معنی بود که دیگر آماده‌گی گفت‌گو با ما ندارد و باید برویم.»(نصرت‌الله جهان‌شاهلوی‌افشار: سرگذشت ما و بیگانگان:۳۵۷-۳۵۸) جهانشاهلو ادامه می‌دهد که «تیمسار آذر که می‌دانست چه سرنوشت شومی در پیش است. با سرهنگ قلی‌اوف گفت‌وگو کرد و از او خواست که تکلیف افسران[فرقه] را که همه‌گی برابر آئین ارتش ایران محکوم به اعدام‌اند هرچه زودتر روشن کند. او هم با باکو و میرجعفر باقراف یا استالین گفت‌گو کرد و در آغاز شب به تیمسار آذر پیام داد که می‌توانند همه‌گی با خانواده‌های‌شان به شوروی بروند. از این‌رو تیمسار آذر همه‌ی افسران و خانواده‌های آنان را تا جایی که دست‌رسی داشت گردآورد و روانه کرد و سپس خود نیز همراه پناهیان، رهسپار شد. افسرانی که در مراغه و میاندوآب و تکاب در پیکار بودند، نتوانستند خود را به رهانند، کشته و اعدام شدند.»»(پیشین:۳۷۴)

در حقیقت روسی‌ها بعد از بستن قرارداد با قوام در ۱۵ فروردین ۱۳۲۵، عملا” جنبش آذربایجان را رها می‌کنند. پیشه‌وری که آموزش دیده حزب کمونیست ایران بود و رگه‌هایی از استقلال فکری همراه داشت که همین رفتار هم باعث مرگش توسط باقروف گردید، در نامه‌یی محرمانه به استالین از این‌که در قرارداد با قوام امتیازی برای آذربایجان خودمختار در توافق‌نامه تهران منظور نشده انتقاد کرد. «به نوشته استالین، پیشه‌وری مدعی بود «در آغاز شما ما را به عرش اعلا برده، سپس به عمق پرت‌گاه رها ساخته و باعث بی‌آبرویی» ما شدید. استالین با رد این اظهار نظر، به پیشه‌وری و دیگر رهبران فرقه دموکرات آذربایجان توصیه کرد «به نحو عاقلانه‌یی عمل کرده و با استظهار به حمایت معنوی ما خواسته‌هایی را دنبال کنید که اساسا” وضعیت موجود آذربایجان را جنبه قانونی ببخشد …» محمدحسین خسروپناه:سازمان افسران حزب توده ایران ۱۳۲۳-۱۳۳۳:ص۱۰۱)

به دستور مقامات امنیتی روسیه، پیشه‌وری را با استفاده از یک تصادف ساخته‌گی اتومبیل، می‌کشند. جهان‌شاهلو قبل از خاک‌سپاری جنازه پیشه‌وری را می‌بیند: «من هنگامی که جنازه را بررسی کردم، با یک دید نشانه‌های مسمومیت را دیدم، چون همه‌ی تن ورم کرده بود و تنها دو زخم کوچک، یکی در گوشه‌ی راست صورت و دیگری در گردن نزدیک شانه دیده می‌شد. من از ناآزموده‌گی، بدون دوراندیشی گفتم ژنرال آتاکشی‌اف، این دو زخم کوچک که آدم را نمی‌کشد، چه‌گونه او با این زخم‌ها مرده است. او نگاهی ژرف و پلیسی و پندآمیز به من افکند و گفت؛ دکتر شما که با او در زندان رضاشاه بوده‌اید و می‌دانید که او سال‌ها در آن‌جا با دشواری زنده‌گی کرد. در این پیشامد قلب بیمارش تاب نیاورد و متاسفانه از دست رفت.» (نصرت‌الله جهان‌شاهلوی‌افشار:سرگذشت ما و بیگانگان: بخش دوم:۳۷)

جهان‌شاهلو می‌نویسد؛ «حزب توده و فرقه دموکرات را حزب کمونیست روس و سازمان امنیت و گماشته‌گان خرد و کلان آن برپا کردند و گام به گام زیر فرمان آن‌ها بود و هست. اختلاف‌ها و دسته‌بندی‌های درون حزب توده و فرقه‌ی دموکرات جز در پاره‌یی موارد کم‌یاب، برای میهن‌پروری این یا آن و یا خودفروشی این گروه یا آن گروه نبود، تنها برای به‌دست گرفتن دستگاه رهبری و نزدیک شدن بیش‌تر به اربابان روس بود و بس.»(پیشین:۱۱۱) «به دیگران کاری ندارم، اما من در برابر سروش درون خود بسیار شرمنده‌ام. چون تنها این بیست‌واندی خانواده نبود که از حزب بازی و فرقه‌تراشی ما به دست بیگانه‌گان از میان رفت، بل‌که مسیر زنده‌گی هزاران خانواده‌ی دیگر را نیز دگرگون کرد و چه بسا آن‌ها را به روز سیاه نشاند.» (پیشین:۱۷۸)

به نوشته تفرشیان، «شوروی‌ها در موقع تخلیه [آذربایجان] سلاح‌ها و تجهیزات، از آن جمله توپ‌هایی را که به ارتش خودمختار آذربایجان داده بودند، پس گرفته با خود بردند. … در سحرگاه ۱۹ آذر ۱۳۲۵، عملیات ارتش [شاه] آغاز شد و به رغم پیش‌روی واحدهایی از ارتش خودمختار، رهبری فرقه به دستور مسئولین سیاسی شوروی، فرمان ترک مقاومت و عقب‌نشینی را صادر کرد.» محمدحسین خسروپناه:سازمان افسران حزب توده ایران۱۳۲۳-۱۳۳۳::۱۰۳-۱۰۴)

بابک امیرخسروی می‌گوید؛ «بعد از اولین مسافرت شاه به شوروی و بهبود روابط میان دو کشور، دولت شوروی برای نشان دادن حسن نیت خود، می‌خواست جریان ساخته و پرداخته فرقه دموکرات آذربایجان را که تجسم و ابزار سیاست جداکردن آذربایجان ایران بود، به شکلی از صحنه خارج سازد. نقشه این بود که حزب توده و فرقه را متحد کنند، تا نشان دهند که سیاست گذشته را کنار گذاشته‌اند. چشم‌آذر مخالف وحدت فرقه با حزب توده بود، با یک اشاره او را ساقط کردند و غلام یحیا را که نوکر گوش به فرمانی بود، به جای وی برنشاندند»(خاطرات اردشیر آوانسیان: ۲۱۰)

صفرخان در گفت‌وگو با زنده یاد علی‌اشرف درویشیان می‌گوید؛ «دکتر جاوید و پیشه‌وری و یک عده از سران [فرقه] رفته بودند تهران خیلی هم از آن‌ها استقبال کرده بودند و شعار داده بودند. در تهران مذاکره می‌کنند و قرار بر این می‌شود که یواش یواش فرقه عقب‌نشینی بکند. تقریبا”، حتما” به این‌ها گفته بودند که سازش کنید. یک خودمختاری آبکی داشته باشید. استالین پیغام داده بود که انقلاب فراز و نشیب دارد و حالا نوبت نشیب است برای شما. بله این‌ها می‌روند تهران و قرار می‌گذارند که ارتش یک عده را بفرستد تبریز برای شروع انتخابات و تبریز نماینده بفرستد به مجلس. دکتر جاوید هم که همه‌ کاره فرقه بود او را استاندار آذربایجان کردند از طرف دولت. تقریبا” تسلیم شدند دیگر. بعد اسلحه‌های سنگین را جمع کردند و بردند. بعد از ماه‌ها فهمیدیم. …خب حالا دولت حمله کرده و به زنجان رسیده است. مثلا” آمده‌اند برای انجام انتخابات. حمله می‌کنند به ستاد فرقه. … خلاصه ارتش می‌آید سه فرسخی تبریز. چاقوکش‌های تبریز و یک عده گروهبان را با لباس شخصی می‌فرستند تبریز و ارتش همان‌جا می‌ماند. این اوباش در عرض سه روز ۲۵۰۰۰ نفر آدم می‌کشند. هرکس، هرکس را می‌بیند می‌کشد.»(علی‌اشرف درویشیان:خاطرات صفرخان:۶۵-۶۶-۶۷)

صفر قهرمانی در پاسخ این پرسش که قبل از این‌که دست‌گیر‌ بشوید در آذربایجان، در فرقه‌ی دموکرات اصلا” اسم مارکس و سوسیالیسم را نشنیده بودی؟ می‌گوید: «شنیده بودم. از آن‌ها که مثلا” از شوروی آمده بودند، مهاجرین، از بلشویک‌ها یک چیزهایی شنیده بودم. با ما هم بودند. قبل از جریان فرقه آن‌ها در دهات ما بودند. چیزهایی از انقلاب تعریف می‌کردند ولی آن یک سالی که حکومت دست ما بود، اصلا” اسمی از این مسائل نبود. عکس لنین و دیگران اصلا” در ادارات‌شان نبود. بعدا” فهمیدیم. تفنگ به دستمان دادند و گفتند بروید پادگان‌ها را خلع سلاح کنید. بعدا” گفتند تفنگ‌تان را بدهید یا فرار کنید یا کشته می‌شوید. نتیجه این شد که بیست و پنج هزار نفر کشته شدند.» (پیشین:۲۴۴-۲۴۵)

«فرقه‌ی دموکرات آذربایجان ساخته و پرداخته‌ی خارجی، متکی به ارتش سرخ و برای اعمال فشار بر دولت مرکزی برای کسب امتیاز نفت شمال و تهدیدی علیه حاکمیت ملی و تمامیت ارضی ایران بود.»(بابک امیرخسروی: آدینه‌ی شماره ۸۳)

خسرو شاکری می‌نویسد؛ «هیأت حاکمه [قوام] برای پایان دادن به جنبش مردم [۱۳۲۴-۱۳۲۵] هنوز زیرکانه امتیازهایی به مردم می‌داد و به ویژه حزب توده ایران را با پیروزی‌های ظاهری سرمست می‌کرد. کار بدان‌جا کشید که سه وزیر از حزب توده را در کابینه پذیرفت و جنبش آذربایجان را به رسمیت شناخت و یک روز، خود نخست وزیر [قوام] برای بیان دوستی به کلوب حزب توده ایران رفت. از این همه‌ نمایش، حزب توده به اشتباه افتاد و می‌پنداشت که به همین آسانی فردا همه‌ی حکومت ایران را در چنگ خواهد داشت. اما سرمست از این پیروزی‌های ارزان بسیج نیرو را نمی‌دید و به یاد نداشت که باید برای حمله‌ی آینده‌ی هیأت حاکمه قوام نیروی رزمنده داشته باشد.» (خسرو شاکری:کارنامه‌ی مصدق و حزب توده ۱: ص۱۱۱)

در شماره‌ی ۱۰ شهریور ۱۳۲۵ روزنامه‌ی رهبر، از قول احمد قاسمی از رهبران حزب توده ایران آمده است: «به نظر ما آقای قوام‌السلطنه با کلیه‌ی زمام‌داران پس از شهریور فرق اساسی دارد. چون او نخواسته است سیاست استعماری را تقویت کند؛ بل‌که با این سیاست شوم مبارزه نموده است، این‌ها است آن‌چه قوام‌السلطنه را از اکثر رجال ایران ممتاز می‌کند. این‌جا است آن‌چه آزادی‌خواهان را به سوی قوام‌السلطنه توجه می‌دهد.» (پیشین: ص۱۱۲)

راه‌کار و راه‌بردهای بورژوا رفرمیستی حزب توده به طبقه‌ی حاکمه ایران این امکان را داد تا وقت‌کُشی نماید و در سر فرصت نیروهای خود را گردآورد تا هنگام خروج ارتش شوروی از ایران، حمله به آذربایجان را آغاز کند. فرقه‌ی دموکرات آذربایجان که کپی برابر اصل حزب توده بوده است، به توصیه‌ی رهبرش استالین از ایستاده‌گی در برابر دولت مرکزی قوام خودداری کرد. آذربایجان تسلیم شد و سپس، از کشتار بی‌رحمانه‌ی کارگران و زحمت‌کشان پیکارجو در آذربایجان جوی خون به راه افتاد! تنها در آذربایجان ۴۰ هزار نفر کشته شدند. قوام که در غیاب نبود مجلس چهاردهم، دست به این جنایات زد، در چنین وضعی انتخابات کشور را آغاز کرد و آن‌چه می‌خواست به مجلس فرمایشی پانزدهم، خود فرستاد. نه از مصدق خبری بود و نه از نماینده‌گان حزب توده‌ی رفرمیست. (پیشین: ص۱۱۲)

به گفته‌ی خسرو شاکری علاوه بر قولی که سلیمان میرزا [سلیمان محسن اسکندری معروف به سلیمان میرزا از خانواده عباس میرزا ولیعهد فتح‌علی‌شاه] مخفیانه به سرهنگ رکن دو ارتش شوروی برای دفاع حزب توده از منافع شوروی داده بود، پس از تصویب‌نامه‌ی اعتراض‌آمیز کمیته‌ی مرکزی حزب توده به شوروی‌ها بر سر مسئله‌ی فرقه دموکرات و تشکیل «حکومت خودمختار آذربایجان» _ که باید به اصرار افرادی چون اسکندری، کشاورز به تصویب رسیده بوده باشد و اسکندری شخصا” به مسکو برد و به حزب کمونیست شوروی رساند _ سفیر شوروی و دبیر آن سفارت؛ علی علی‌اف مأمور دستگاه امنیتی شوروی در ایران، دو تن دیگر از اعضای هیئت اجرایی حزب توده، یعنی دکتر بهرامی و نورالدین الموتی، را به سفارت شوروی احضار کردند و اهمیت قضیه‌ی آذربایجان به آنان تفهیم کردند، و از آنان خواسته شد طی نامه‌یی مراتب توافق حزب توده با سیاست شوروی را اعلام کنند. آن دو نیز چنین کردند و از جمله نوشتند که از آن پس از حزب کمونیست شوروی «اطاعت» خواهند کرد.(خسرو شاکری زند: مصاحبه‌یی پیرامون برخی خطوط کلی جنبش چپ ایران)

 

ادامه دارد

سهراب.ن

۰۷/۰۷/۱۳۹۹

توضیحات:

(۱): «سلام‌الله جاوید و شبستری و کاویان و … و …و… هم‌چنین غلام یحیا عاملین سازمان امنیت روس در آذربایجان بودند.»(نصرت‌الله جهان‌شاهلوی‌افشار: سرگذشت ما و بیگانگان:۳۶۶) «و در حزب توده کامبخش، رضاروستا، احسان طبری، کیانوری، اردشیر آوانسیان، کامران میزانی، انوشیروان ابراهیمی، مهدی کیهان، حسن قائم‌پناه، احمد قاسمی، مریم فیروز و …و …و … عاملین سازمان امنیت روس بودند و هستند.»(پیشین:۳۶۷) «روزی با زنده یاد تیمسار عبدالرضا آذر در نشست باخته‌ی حزب، کنار هم نشسته بودیم. من به شوخی گفتم با دید کوتاهی بنگر که در این گردهم‌آیی کوچک حزبی چند تن پادوی سازمان ک.گ.ب. است. شاید پاره‌یی از خواننده‌گان نتوانند باور کنند که از ۳۴ تن عضو حاضر در آن‌جا ۲۱ تن پادوی آشکار و نهان سازمان امنیت روس بودند، از آن‌هایی که پس از پایان نشست باید کوتاه گزارش آن را به گوش اربابان برسانند.»(پیشین:۱۵۴) یعنی بیش از ۶۱ درصد جاسوس بوده‌اند.