شعله ور شدن آتش جنگ و آوارگی در پاکستان

چند صباحی پس از حصول توافقنامۀ صلح میان دولت پاکستان و پیکارجویان طالبان که بر اساس آن سند قرار بود تا در ازای خلع سلاح این نیروی اسلامگرا، قوانین شرع در درۀ سوات به مرحلۀ اجرا درآید، ناگهان عملیات نظامی ارتش در واکنش به یورش اعضای این گروه ستیزه جو به نواحی مجاور درۀ سوات، آغاز گردید.

اگرچه در هفته های اخیر حملۀ نیروهای دولتی به مواضع شبه نظامیان موسوم به "طالبان پاکستانی" در منطقۀ درۀ سوات و قسمت هایی از شمال غرب پاکستان گسترش قابل توجهی یافته، با این اوصاف دولت پاکستان در چهارچوب همان توافقنامۀ صلح از تأسیس " دادگاه استیناف اسلامی" در مناطق کنترل شده توسط طالب ها خبر داده است! افتخار حسین وزیر اطلاع رسانی سرحد شمال غرب در این خصوص گفت: « دادگاه استیناف اسلامی از تاریخ سوم ماه مه در منطقۀ ملاکند آغاز بکار کرده است »! معهذا مسلم خان از سران طالبان و سخنگوی این جریان، ادعای دولت را مبنی بر تشکیل چنین دادگاهی رد کرد و ضمن تقبیح و محکوم کردن حملات ارتش، این نوع تصمیمات را در سایۀ عملیات نظامی برای گروه متبوعش غیر قابل قبول دانست. خبرها حاکیست، دولت پاکستان به منظور جلوگیری از تحرک شبه نظامیان در نواحی مختلف درۀ سوات و شهر مینگوره مقررات منع رفت و آمد وضع کرده است. با این همه، شاهدان عینی می گویند: « افراد مسلح طالبان بدون اعتنا به این مقررات، آزادانه در شهرها تردد می کنند و به تیراندازی به سمت نیروهای دولتی ادامه می دهند ».

در هفتۀ اول درگیری ها برخی از ساکنان مینگوره گفتند: « شهر به طور کامل تحت تسلط طالب های مسلح می باشد که برای مقابله با حملات زمینی نیروهای دولتی به استقرار خمپاره انداز، ایجاد سنگر، موانع و کار گذاشتن مین در مسیرهای ورودی شهر مبادرت کرده اند ». متأسفانه این تحرکات نظامی در مینگوره و نواحی اطراف، خروج غیرنظامیان را از میدان جنگ دشوار ساخته است. متعاقب با شدت گیری این نبردها، رییس جمهور پاکستان، آصف علی زرداری به واشنگتن سفر کرد و با باراک اوباما و مقامات بلند پایۀ ایالات متحده دیدار و گفتگو کرد. در این سفر، مذاکراتی حول و حوش تقابل وسیع با نیروهای طالبان پاکستان و شهروندان سایر کشورهائی که تحت پوشش شبکۀ القاعده در پاکستان مشغول فعالیت اند، انجام گرفت. در همین زمینه صدای آمریکا چنین گزارش داد: « در نشست رییس جمهور پاکستان و دولتمردان آمریکا که با حضور حامد کرزای رییس جمهور افغانستان ترتیب داده شد، کاخ سفید نگرانی عمیق خود را از بابت یورش طالبان پاکستان به پایتخت، سرنگون ساختن دولت و نیز احتمال دستیابی شورشی های طالب به زرادخانه های هسته ای، ابراز داشت ». صدای آمریکا گفت: « رؤسای ایالات متحده در ملاقات هایشان با آصف علی زرداری، سرکوب کامل طالبان پاکستان و جلوگیری از حمایت آنان از ستیزه جویان طالبان در افغانستان را خواستار شدند ». صدای آمریکا افزود: « این مقامات قول ارسال کمک های مالی و تسلیحاتی مکفی را بدین منظور به رئیس جمهور پاکستان دادند ». در جریان این گفتگوها، خبر آواره شدن قریب الوقوع صدها هزار نفر در مناطق درگیری منتشر گردید. در این رابطه "کمیتۀ بین المللی صلیب سرخ" با ابراز نگرانی از وضعیت غیر نظامیان، نسبت به وقوع یک فاجعۀ انسانی هشدار داد.   

                                                                 ***

مسلماً آنچه اینک در پاکستان، افغانستان و عراق روی می دهد و قطعاً در آینده هم تکرار خواهند شد، مایۀ نگرانی بشریت صلح جو، آزاده و متمدن است. امروزه پاکستان یکی از اصلی ترین کانون های پرورش بنیادگرائی و بازگشت به قهقرا در بین ممالک مذهب زده است. این کشور که سالهاست از فقدان ثبات سیاسی رنج می برد و مثل اکثر مناطق تحت سلطه طی دهه های متمادی محل تلاقی منافع سلطه گران بوده، اینک در کنار افغانستان و عراق به لانۀ مزدوران و دست پرورده های سابق امپریالیسم، دولت های قبلی پاکستان و شیوخ مرتجع عرب مبدل گردیده است. فضای ترس ناشی از عملیات های انتحاری یا حملات وحشیانۀ طالبان وابسته به شبکۀ القاعده به اماکن عمومی بر شانه های مردم کوچه و بازار و سکنۀ بیگناه این کشور سنگین و سنگین تر شده است. بحران و نا امنی افغانستان و عراق آنچنان به این کشور سرایت کرده که حالا حالاها بعید بنظر می رسد سایۀ نکبتش را از سر شهروندان آن بردارد. حمله امپریالیست ها به افغانستان و عراق، و اشغال ایندو کشور تحت لوای شعار دروغین و مزورانۀ مبارزه با "تروریسم" و حکومت های " قلچماق و دیکتاتور" یا بقول آنان تهدید کنندۀ "صلح پایدار" جهانی، نه تنها عملاً مانع از انجام فعالیت های تروریستی در افغانستان، عراق و دیگر مناطق نشد بلکه این جنگ افروزی منفعت طلبانه سوای نابود سازی منابع طبیعی و زیرساخت های اقتصادی ایندو سرزمین و دردناک تر از این کشته شدن میلیونها زن و کودک؛ به جریانات وحشی ای مانند القاعده و طالبان فرصت داد تا احساسات مذهبی اقلیتی [هرچند ناچیز] از شهروندان کشورهای منطقه را به سود خود برانگیزند. این واقعیت را کارشناسان مسائل منطقه و استراتژیسین های ایالات متحده بکرات عنوان داشته اند. وانگهی، یکی دیگر از نتایج حاصله از این لشکرکشی به افغانستان و آنگاه عراق، ارتقاء یافتن جایگاه رژیم ضد بشری حاکم بر ایران در معادلات منطقه بود، بدین معنا که جمهوری اسلامی توانست بواسطۀ نفوذ خود در میان مجاهدین افغان و احزاب شیعۀ عراق، و خط کردن آنها پشت سر ارتش امپریالیسم آمریکا و متحدینش در جنگ علیه طالبان و حکومت بعث، میدان چانه زنی با امپریالیسم را روی مسائل گوناگون وسیعتر سازد و موقعیت منطقه ای خود را بدرجاتی بهبود بخشد.

با یک ارزیابی ساده درمی یابیم، ماحصل محسوس و کتمان ناشدنی لشکرکشی نئ
وکانهای کاخ سفید با همراهی اکثریت نمایندگان سنا و گنگره از هر دو حزب دموکرات و جمهوریخواه، صرف نظر از تأثیرش در برجسته شدن نقش منطقه ای حاکمیت ایران، برابر با پراکنده شدن اعضای شبکۀ القاعده و گروههای وابسته بدان و در نتیجه عمق یافتگی بحران در خاورمیانه، قفقاز، بخش هائی از آسیای جنوب شرقی و بعضی کشورها در آفریقا بوده است. همین مسئله در کنار متلاشی نشدن طالبان افغانستان و عجز ارتش ایالات متحده، ناتو و دولت حامد کرزای در مهار اوضاع، گرفتاری آمریکا در بحران عراق و درک سیاست پردازانش از ناتوانی بغداد در کنترل نا آرامی ها در صورت خروج، و سرانجام قدرت گیری طالبان پاکستان فاکتورهای دخیل در تغییر استراتژی جنگی واشنگتن (گسیل نیروی بیشتر به افغانستان) با روی کار آمدن باراک اوباما می باشند. گردهمآئی اخیر رهبران این کشور با دولت های دست نشاندۀ افغانستان و پاکستان در واشنگتن دقیقاً بر مبنای این استراتژی جدید ترتیب داده شد. به باور برخی ها تدابیری که به امید باز شدن گرهگاه های منطقه و پیشروی این استراتژی در رایزنی های سران این سه کشور اندیشیده شده اند، تنها برای مدتی نیروهای اسلامگرای مستقر در افغانستان و پاکستان را با مشکل مواجه می سازند و جدای از این چندان ثمری درپی نخواهند داشت.

با مرور و نگاه به این وقایع ذهن جستجوگر انسان هر آینه بدین پرسش معطوف می گردد که آیا ریشه کن شدن فوندامنتالیسم مذهبی این غدۀ سرطانی خطرناک بر روی زمین ممکن است؟ آیا می شود تصور کرد روزی هیچ نشانه ای از این معضل برجای نماند؟ البته مسئله صرفاً برسر بنیادگرائی اسلامی و یا اسلام سیاسی از نوع سنی و شیعی آن، و قائم بالذات بودن خطرات هر دو برای کل جوامع بشری نیست، زیرا علائم بنیادگرائی در ادیان مسیحیت و یهودیت اگرچه ضعیف و کم رمق، اما بهرحال در قلب دنیای پیشرفته هم به خوبی رؤیت می شوند. قضیه اینست که چگونه توده های زیردست جهان بویژه "ممالک خاورمیانه" از شر پدیدۀ بنیادگرائی دینی به اضافۀ ناسیونالیسم بمثابه عواملی مهم در تفکیک نمودن انسانها از یکدیگر یا پرورش دهندۀ نهال نفاق و دشمنی میان ایشان، خلاصی می یابند؟ شاید پاسخ این باشد که در آن کشورهای توسعه نیافته ای که بیش از ممالک توسعه یافته با مذهب زدگی و بعضاً با شووینیسم درگیرند، درصورت تغییر حکومت ها، ایجاد نظام های سکولار و پیاده کردن حقوق دموکراتیک بشود بر این معضلات چیره گشت. لیکن در جواب به این عقیده باید گفت، اگر این تحولات بدست طبقۀ کارگر انجام نشود و این طبقه در هدایت جامعه تا ایجاد دگرگونی های ریشه ای نقشی نداشته باشد این پدیده ها (بنیادگرائی و راسیسم) ازنو عروج خواهند نمود، همانگونه در آمریکا و تعدادی از کشورهای اروپائی در مقیاسی ضعیف سربرآورده اند. از اینروی محو بنیادگرائی دینی در سطح دنیا، پایان دخالت مذهب در شئونات گوناگون زندگی فردی و اجتماعی توده ها در کشورهای غیر لائیک، تلاشی احساسات ملی و تفکرات نژادی که ابزارهائی بس کارآمد در ید بورژوازی برای حفظ سیطره اش بر طبقات له شده بشمار می روند، به انحلال کامل نظام سرمایه داری توسط پرولتاریای متحد و مجرب، مسلح به دانش طبقاتی و سوسیالیسم علمی، و تشکل یافته در نهادهای طبقاتی و احزاب کمونیستی بستگی دارد. با این حال تا تکامل پروسۀ مبارزاتی طبقۀ کارگر و فرارسیدن موعد فنای این شیوۀ تولیدی و مناسبات ناعادلانه، کمونیست ها قادرند با مبارزۀ همه جانبه تر برضد اشکال مختلف بنیادگرائی مذهبی، تداوم دادن به امر آگاهگری و روشن ساختن توده ها از زیانهای بی شمار باورهای تصنعی ملی و مذهبی، و افشای منفعتی که درقبل تولید و بازتولید این عقاید منافی با انسانیت عاید طبقات بالا دست می شود، از وقوع رویدادهای فاجعه بار آتی بکاهند.

و اینک در شرایطی که عراق، افغانستان و پاکستان در آتش جنگ و نا آرامی و ترور در حال سوختن اند بر ذمۀ مردم آزادیخواه، نیروهای مترقی و ضد جنگ در آمریکا، اروپا و سراسر جهان است تا همچنان با اعلام نفرت از جریانات بنیادگرا و اعمال زشت آنان و محکوم کردن سیاست های تجاوزگرانۀ امپریالیست ها در دنیا از مجامع و نهادهای بین المللی بخواهند تا به یافتن راه حل های واقعی جهت خاتمۀ این وضعیت کمر همت ببندند. مردم این سرزمین ها همانند کارگران و زحمتکشان، کودکان، زنان و جوانان ایران دهه هاست قربانی بازی ها و منافع حقیر دول امپریالیستی و کنسرن های غول پیکر چند ملیتی شده اند. سکنۀ آنان همچون مردم تحت ستم ایران سالهاست تاوان نظام های مستبد، سرمایه داران و مرتجعین محلی را پس می دهند. وظیفۀ انسانی و انترناسیونالیستی نیروهای کمونیست ایران است تا در حد بضاعت و توان خود شانه به شانۀ توده های صلح طلب جهان گامی در راستای کمک به نجات مردم زخم خورده و ستمدیدۀ این کشورها بردارند.

                                                ۱۴/۰۵/۲۰۰۹