آقای دولت آبادی! برخلاف نظر جنابعالی یکپارچگی خارج کشور در خواست سرنگونی تجلی یافته است

Nawid_Akhgar@hotmail.com

این نوشتار در اساس یک بازنگری تاریخی است به مواضع محمود دولت آبادی که در گذشته به انواع مختلف به تحلیل آن نشسته ام موضع گیریهای وی نهادینگی دریوزگی سیاسی در عملکرد عملی و نظری ایشان از رژیم سفاک جمهوری اسلامی و ایفای نقش بلند گوی بین المللی برای مشروعیت بخشیدن به سرکوب اپوزیسیون در داخل و خارج کشور را آشکار میکند

دولت آبادی میگوید: سئوال من از خارج کشوریها این است که در میان این ۴ میلیون فقط ۴۰ نفر می توانید پیدا کنید که یک صدا داشته باشند؟ وقتی شما فاقد چنین چیزی هستید ، وقتی شما هیچ محورنظری ، عملی ، اجتماعی و فرهنگی واحد ندارید ، دیگر به ما چکار دارید؟ ایشان در نقد انقلاب فرهنگی نه به خمینی و خامنه ای و رفسنجانی بلکه به بیرون افتادگان از رژیم نظیر سروش می پردازد که اتفاقا در دعوای گرگها داخل رژیم این حمله دولت آبادی به سروش به مزاج جناحهای دیگر رژیم بسی سازگار نیز میآید، گفتار دولت آبادی قبل از اینکه مورد استفاده داخلی داشته باشد، دارد به نیروهای خارجی و طرف حسابهای رزیم برای پس زدن اپوزیسیون خط میدهد 

آقای دولت آبادی مایل است اینطور وانمود کند که انگاری کار کرد سی ساله ایشان در کنار جناحهای رژیم همچون خارج کشوریها در راستای سرنگونی برای رساندن هوای آزادی و دمکراسی به مریضی بوده که حنجره اش در عرض سه دهه در چنگال مخوف استبداد مذهبی گرفتار بوده است.

دولت آبادی در سال ۶۷ که زندانیان گروه گروه به جوخه های اعدام سپرده با حمله به اپوزیسیون در کنار رژیم می ایستاد و میگفت "من سنگهایم را با چپول ها وا کنده ام" یعنی تا جائی که جا دارد اینها را بکشید و امروز با حمله به اپوزیسیون خارج کشور که سی سال خون خورده و در زیر ضرب رژیم سفاک اسلامی بند از بندش جدا شده ولی بر روی پاهای زخمین  خویش استوار فریاد سرنگونی و آزادی و دمکراسی سر میدهد حمله میکند و بجای احترام گذاشتن به اینهمه ایستادگی بر روز کلمه سرنگونی و برای خوشایند رژیم خطاب به اپوزیسیون خارج کشور میگوید: وقتی شما هیچ محورنظری ، عملی ، اجتماعی و فرهنگی واحد ندارید ، دیگر به ما چکار دارید؟ 

باید از آقای دولت آبادی پرسید که آیا ایشان خواست سرنگونی را از زبان بیش از ۷ ملیون ایرانی خارج کشور که در آمار ایشان به ۴ میلیون تقلیل پیدا کرده است تا بحال نشنیده است خواستی که از چپ تا میانه و راست اپوزیسیون یکصدا بر آن تاکید میکنند.

عبدالکریم سروش با اشتباهی مهلک دولت آبادی را فردی میداند که سی سال در صحنه حضور نداشته است من در ذیل خواهم کوشید تا در صحنه بودن دولت آبادی را در عرض ۳۰ سال گوشزد مردم ایران و نیروهای سرنگونی طلبی کنم که از بحث با دولت آبادی ها و جناحهای اصلاحی درون رژیم و سروش ها سالیان سال است که گذر کرده اند.

دولت آبادی در یکی از مصاحبه هایش در مورد شروع کار فرهنگی خود و رابطه اش با کار امروزش چنین میگوید:

" بعد ها در دوره نو جوانی در همین تعزیه های دهه اول محرم نقش هائی را هم بازی کردم. یک بار علی اکبر خوانی کردم و یک بار شمر خوانی"

"تا اینکه در مشهد برحسب اتفاق به تئاتری به نام اصغر قفقازی رفتم، برای یک لحظه چشمم به صحنه افتاد و عاشق آن شدم."

"یک بار هم نقشی به من دادند که با خرگوشی از این طرف صحنه می آمدم و از آن طرف می رفتم."

گویا نقش این خرگوش که از اینطرف صحنه اصلاحات حکومتی(خاتمی) به آنطرف صحنه(موسوی) میرود در رگ و خون آقای دولت آبادی نه بعنوان یک دریوزگی سیاسی بلکه بعنوان یک حرکت قلندر منشانه نهادینه شده است.

قبل از پرداختن به نقطه نظرات آقای دولت آبادی پیرامون مسائل مختلف بایستی این سئوال را مطرح کرد که چرا بعضی از نیروهای اپوزیسیون خارج کشوری تا آنجا پیش رفتند که دولت آبادی را بر سر گذاشته و با حلوا حلوا کردن وی در روزنامه هایشان از او بعنوان نویسنده ای بزرگ نام بردند و در حمایت از فعالیت های استعماری – ارتجاعی وی  غیر مستقیم در سرکوب ادبیات مترقی و هنرمندان متعهد گام برداشتند آنان از دولت آبادی نویسنده ای که شرق و غرب عالم را برای توجیه سیاست های جمهوری اسلامی میپیمود و در میان امواج سه دریا (پروژه یان میردال نویسنده سوئدی حامی فتوای خمینی بر علیه جان سلمان رشدی) و در ملاقاتهای دیپلماتیک و برای نجات جان نظام فقاهتی ابتدا سرهمان اپوزیسیونی را زیر آب میکرد که از وی حمایت میکردند این حمایت بی در و پیکر اپوزیسیون از خط فکری دولت آبادیها نماینده و سمبل فرهنگی اصلاحات حکومتی به چه خاطر بوده و هست؟
در کنفرانس برلین اپوزیسیون چپ خارج کشوری با شعار مزدور برو گمشو دولت آبادی را از عرش به فرش کشید، سئوال ما اینست که چرا جناب دولت آبادی چرائی سفرشان را برای کنفرانس فرهنگی برلین و دیگر کنفرانس های ترتیب داده شده توسط وزارت اطلاعات را به عرض مردم ایران نرساندند که چشمان بینای آقای سروش بر این همه فدا کاری و در صحنه بودن خط بطلان نکشد

آقای دولت آبادی در زمان ریاست جمهوری آقای خاتمی مورد مصاحبه قرار میگیرد و به مصاحبه کنند میگوید:

" من نویسنده رمان هستم و علی الاصول کار رمان نویس آفرینش واقعیتی است برای گریز از واقعیت ادبارزده روزمره ؛ …………….. بنابر این شاید تعجب آور باشد که برای گفت و گوی سیاسی به سراغ من آمده اید."

آقای دولت آبادی در این بخش فرو تنانه بعد از ادعای شکست ضمنی و خجولانه دوم خرداد اعلام میکنند که دیگر کاری از دست من برای اصلاحات ساخته نیست. میگویند: من رمان نویس هستم تعجب آور است که برای گفت و گوی سیاسی به سراغ ایشان رفته اند . آنهم در این موقعیت ادبار زده . یعنی به زبان ساده در این زمان تیره بختی و شکست و بخت برگ