در مورد حفظ امنیت کادرها و پاره اى مسائل دیگر … نامه به رفیق تقی ( م.حکمت )

نامه به رفیق ابراهیم علیزاده      

در مورد حفظ امنیت کادرها در صورت حمله ارتش ایران و یا عراق و پاره اى مسائل دیگر

سید ابراهیم عزیز٬ بازهم سلام و آرزوى موفقیت. فکر کردم بد نباشد به بعضى نکات در یک نامه خصوصى اشاراتى بکنم٬ بلکه تو هم در فرصتى در این زمینه ها نظراتت را برایمان بنویسى.

١- در حاشیه پلنوم به این نتیجه رسیدم (بعد از حدود دو سال کلنجار رفتن و ایده هاى مختلف را آزمودن) که باید آخرین رمق هاى خودم را جمع کنم و چند ماهى پا پیش بگذارم بلکه به فعال شدن رفقاى دیگرى کمک کرده باشم.

 

ریشه ها و زمینه هاى بحث را باید شفاها و سروقت برایت توضیح بدهم. خلاصه کلام اینست که یک راه بیشتر جلوى خود نمى بینم و آن این است که اگر بناست مسئولیت آنچه را که حزب از لحاظ هویت و اولویت هاى سراسرى اش در باره خود مى گوید بر عهده بگیرم( که مادام که چند نفر دیگر به زبان خودشان به میدان نیایند اوضاع از همین  قرار است) بهتر است یک زور آخر براى کنترل و هدایت تشکیلاتى که بطور روز مره قرار است این ایده ها را نمایندگى  کند بزنم. مى گویم زور آخر براى اینکه یا در این مدت مى توان یک رهبرى فعال و سر خط را بوجود آورد و یا بهتر است به عنوان یک شخص عقایدم را در ابعادى مطرح کنم که با نیروى واقعى و فعال مدافع آنها تناسب داشته باشد. اگر نشریات و رادیوى ما به ارگانهاى فعال تبلیغ خطى که مطرح کرده ایم تبدیل نشود٬ اگر سازمان ما بطور روزمره٬ در رابطه با کارگران٬ در رابطه با سازمانهاى دیگر و غیره٬ مدافع و مبلغ و سمبل همین ایده ها نباشد٬ آنگاه بهتر است مسئولیت رهبرى نپذیرم و بعنوان نماینده اقلیتى در حزب که خط معینى را در جنبش مارکسیستى٬ در برخورد به شوروى٬ به سازماندهى کارگرى٬ به مناسبات حزبى و غیره٬ دنبال مى کند حرف بزنم. به عبارت دیگر اگر نمی توانم پایم را دراز کنم لااقل گلیم را کوچک کنم. این وضعیت قابل ادامه نیست. مطمئنم این حزب با وضع فعلى٬ سر بزنگاه این ایده ها را تنها مى گذارد تا سنت سازمان پیکار را در کوچه و خیابان دنبال کند.

 

 ٢ – در مورد روحیات رفقاى آنجا. امیر از فضیلت شدن بر خورد اپوزیسیونى حرف مى زد و موضع جنت مکان و داور مآبانه بسیارى از کادرهاى ما. این موضع خود این رفقاست و نه کم کارى آنها در بیان موضع شان. عده زیادى عمیقا به کارى که مى کنند مجاب نشده اند. بنظر من باید مجاب شده ها را متحد کرد و سازمان داد. تشکیلات کومه له بر دوش یک رهبرى سنتى با روابط قدیمى با یکدیگر بنا شده است. خط پیشرو در کومه له همواره با این انتخاب روبرو بوده که اولویت را به این روابط قدیمى و اعتمادى که حاصل آنست بدهد٬ یا به عناصر مستعد و جدى اتکاء کند. خط پیشرو کادر نساخته بلکه مدام به قدیمى ها فشار آورده است که با همان شتاب جلو بیایند. گاه افراد نمى توانند٬ باید فرصت تعمق داشته باشند. بنظر من مى بایست٬ و هنوز هم مى باید اتوریته معنوى خط پیشرو در رهبرى کومه له در خدمت بار آوردن٬ شناساندن و سر کار گذاشتن رفقایى باشد که در دل این مبارزه علنى دوره اخیر رو آمده اند. رفقاى قدیمى باید با نهایت صمیمیت به کار گرفته شوند. اما هیچ عاملى نمى تواند تضمین کند که رفیق X هم درست مانند ابراهیم همدوش جنبش و همدوش پیشروى کمونیسم در ایران پا به جلو مى گذارد. اگر شما متحدین واقعى خود را در هر مقطع پیدا نکنید٬ قربانى پروسه اجتناب ناپذیر عقب گرد و نوسان در کادرهاى قدیمى مى شوید.

 

یک نکته دیگر. یک نسل کامل از کادرهاى کومه له٬ که این رهبرى را حضورا و مستقیما در یک پراتیک قدیمى مى شناخته اند٬ از میان رفته اند. شکاف سنى و تجربى میان رهبرى و بدنه تشکیلات زیاد شده است. بسیارى از رفقاى امروز ما در شرایط دیگرى فعال شده اند و همراه رهبرى معاصر و همدوره خود بالا آمده اند. این نسل به اتوریته معنوى قدیمى ها قسم نخورده. کادرهایى که بتوانند رهبرى را به این نسل فعالین متصل کنند٬ عمدتا از میان رفته اند. یا ما خواهیم توانست کمونیستهاى انقلابى را از درون صفوف خود آنها بالا بکشیم٬ یا این رابطه معنوى بشدت تضعیف مى شود. رفقاى قدیمى ارکان سازمان و جنبش ما هستند٬ اما فعالیت روز مره٬ حفظ پیوند رهبرى با توده ها(و در مورد کومه له واقعا لغت توده ها را باید به کار برد)٬ نیاز مند اتکاء به رهبران متاخرتر است. سوال من این است: آیا واقعا جنبش کمونیستى در کردستان پس از محصولاتى که به شکل ابراهیم و عبدالله به دست داد٬ از ثمر دادن افتاده است؟ آیا اینهمه مبارزه خونین در برابر دشمنان متعدد و در جبهه هاى متعدد نتوانسته است کسانى را به جلوى صحنه براند که لااقل بتوانند نیروى شما را تقویت کنند؟ به نظر من اینطور نیست.  ما در تشکیلات کردستان کمونیست انقلابى مومن زیاد داریم٬ اما تکلیف خودش را نمى داند، و به جلوى صحنه فراخوان داده نمى شود. مورد اعتماد رهبرى قرار نمى گیرد٬ تجارب رهبرى در یک رابطه حضورى و از نزدیک به او منتقل نمى شود٬ در خود احساس اعتماد کافى براى تصمیم گیرى پیدا نمى کند. بنظر من شما از تشکیلات دورید٬ نه به این معنى که در مصائب و سختى هاى هر روزه آنها سهیم نیستید٬ نه به این معنا که در دسترس نیستید٬ بلکه به این معنا که محافل رهبرى پیشرو را در بدنه تشکیلات بخود متصل نمى کنید٬ از جنس خود نمى کنید. رابطه ابراهیم با این یا آن رفیق قدیمى تا ابد رابطه اى صمیمانه تر و نزدیک تر از رابطه اش با کادرهایى باقى مى ماند که در دوره اخیر به میدان آمده اند. پیشنهاد جدى من این است:

 ١٠- ٢٠ نفر را در ذهن خود لیست کنید٬ بارها و بارها با اینها بنشینید، تمام مشغله خود،  تمام ملاک هاى خود٬ تمام تجربه خود٬ تمام نگرانیهاى خود و تمام انتظارات خود از آنها را٬ با آنها در میان بگذارید. از آنها بخواهید نماینده شما در صف تشکیلات باشند. تجسم شما باشند.

 

در یک رده پایین تر.خطاهاى آنها را با دلسوزى برایشان توضیح بدهید و نگذارید حس کنند از چشم افتاده اند و به نظر من آنچه که تحت عنوان بى اعتمادى به بالا فورموله مى شود و یا شیوه برخوردى که در کنگره دوم به ناوندى شد٬ حاصل این واقعیت است که کادرهاى قدیمى نتوانسته اند:

 

۱- همگى سطح فعالیت خود را با نیازهاى تشکیلات و جنبش بالا ببرند

۲ – قشرى از کادرها که حاصل نفوذ اینها در بین توده هاى تشکیلاتى بود از میان رفته اند

۳ –  مدافعین خط رهبرى به خود بى اعتماد و سازما ن نیافته اند و

۴ – رهبرى حضورى و عملى اى در طول چند سال از پایین دارد شکل مى گیرد که مکان واقعى خود را مستقل از هر ملاحظه قدیمى کارى مى خواهد و خواستار است مورد اعتماد رهبرى قدیمى قرار بگیرد. آدم نخاله قطعا وجود دارد٬ اما مسئله این است که چرا ده ها برابر کادرهاى مومن همانجا در محل پاسخش را نمى دهند. در جو بى تفاوتى٬ بى اعتمادى و بى وظیفگى کادرهاى مومن و جوانتر٬ عناصر ناسالم به سادگى جو را تحت تاثیر جدال خود با خط رهبرى قرار مى دهند. بنابراین فکر کردن در باره اشکال و شیوه هاى بالا بردن نفوذ معنوى رهبرى موجود تنها یک بعد مساله است٬ روش دیگر که حتما باید اتخاذ شود٬ تلاش براى سازمان دادن کادرهاى پیشرو و صاحب نفوذ دوره جدید تحت پرچم رهبرى است.

 

اما در مورد " اپوزیسیون" و شیوه برخورد به آن. بنظر من پاسخهاى شما در نوار مربوطه به جز یکى دو جمله٬ تماما اصولى و کاملا کافى بود. اما تمام پاسخها چنین نبود. پیشروى کو مه له علیه باورهاى ناسیونالیستى، سرمایه و شناسنامه کو مه له است. اگر بنا باشد با یک تعرض کوچک از جانب نوعى انفعال طلبى تحت پوشش چپ٬ ناسیونالیسم دروازه را براى رونق مجدد خود باز ببیند٬ تمام آنچه رشته اید پنبه مى کنید. بسیارى از پاسخ هاى رهبرى در آن جلسه این دروازه را باز مى کرد٬ سلاحى که خود به بهاى گزاف حدادى کرده ( برجسته کردن خصلت طبقاتى جنبش در کردستان) را تحویل طرف مقابل مى داد و پشت سنگر نه چندان مستحکم مساله ملى موضع مى گرفت. این موضع بازنده است٬ نه در مقابل منتقدین٬ بلکه در مقابل روند واقعى مبارزه طبقاتى در کردستان.

 

اما در مورد برخورد به اپوزیسیون به نظر من٬ البته بر مبناى اطلاعات جسته و گریخته و استنباطات ناقص٬ به غلط شدت عمل تئوریک با آوانس دادن تشکیلاتى همراه شده است. مى بایست بر عکس باشد. به نظر من مى توانستیم به تشکیلات به روشنى بگوئیم که بحث سیاسى کاملا مجاز و آزاد است٬ اما دقیقا براى تضمین وجود یک تشکیلات رزمنده که در آن اساسا بحث سیاسى بتواند جریان یابد٬ انضباط و تعهد تشکیلاتى باید رعایت شود. به موارد تخطئه٬ آیه یاس خواندن٬ بدگوئیهاى لومپنى٬ چوب لاى چرخ کردن٬ مسئولیت نپذیرفتن و غیره باید با شدت عمل کافى بر خورد مى شد. باید این مسئله روشن براى حوزه هاى تشکیلاتى توضیح داده مى شد که مستقل از اینکه خط و تحلیل رهبرى از پارامترهاى جنبش درست یا غلط باشد٬ هر کس داوطلبانه پا به درون این سازمان گذاشته است و موظف است انضباط و تعهدات تشکیلاتى و بر این مبنا "تبعیت همه از ک.م" را موکدا رعایت کند. مى فهمم که امکان سوء تعبیر این سیاست و یا تحریف آن وجود دارد. اما هدف ما مى بایست روشن کردن این مسئله براى تشکیلات باشد. در مواردى بر اساس آنچه جسته و گریخته شنیده ام٬ لازم بوده است افراد مورد مواخذه جدى قرار بگیرند( و در همانحال به بحث سیاسى آنها در جلسات مربوطه پاسخ داده شود). آنها که اتهام مى زنند باید به بازرسى حزبى احضار شوند٬ اتهام خود را اثبات کنند و یا علنا پس بگیرند. تشکیلات باید براى جلو گیرى از مناسبات منحط محفلى و خاله زنکى بسیج شود. هر عضو ما باید فورموله باشد که در پاسخ به سم پاشى طرف را به حفظ احترام سازمان٬ رعایت مقررات آن و شرکت در جلسه بحث سیاسى راهنمائى کند. میدانم که در شرایط ما٬ که هر یک تفنگچى خواص " ژئوپولیتیکى" خود را دارد و در تناسب قوا به حساب مى آید٬ نمى توان افراد را آنتاگونیزه کرد٬ تشکیلات را آنطور که باید تصفیه و کوچک کرد. اما این را هم باید دانست که مخالفین نخاله ما کم آلترناتیو تر از آن هستند که بتوانند از دستورات مربوط به انضباط سر پیچى کنند و جماعتى را به راه دیگرى بکشانند.

 

٣ – در مورد اعزام ها٬ یک مسئله پایه اى تر.

در حاشیه بحث آمدن این رفیق و جایگزینى آن رفیق٬ من نکاتى را در جلسه ک.اجرایى و بعدا در صحبت هاى خصوصى با حسین و عمر مطرح کردم که لازم مى دانم شما هم در جریان آن باشید. به نظر من آن جریانى در کردستان برنده است که بتواند در پایان این دوره سخت، رهبرى سیاسى  و ادامه
کارى خود را حفظ کرده باشد. ر.عبدالله در جلسه د.س مى گوید که با توجه به اینکه هجوم ایران و شیر تو شیر شدن اوضاع را نزدیک مى بیند ٬ مى خواهد در داخل باشد تا به "وظایف خود" عمل کند. خود شما را تحت هیچ عنوانى نمى توان از آنجا کَند. من مسئولیت ناخداى یک کشتى را مى فهمم٬ اما سوال بر سر تعریف درستى از کشتى است . اگر کشتى ما اردوگاه و غیره است٬ هم برخورد عبدالله و هم برخورد شما درست است. اما طبقه کارگر در کردستان با مشقات زیاد توانسته است انسانهایى را جلوى عبدالرحمان خان علم کند. توانسته است شوراى انقلاب خود را بشناسد و پرورش دهد. وظیفه شما حفظ سهم قدرت کارگرى در تحولات آتى در کردستان است. ما در مقالات نشریه مرکزى بارها و بارها از ضرورت حفظ امنیت رهبران عملى جنبش( و حتى کارخانه) به قیمت پذیرش مخاطرات زیاد براى حزب حرف مى زنیم. چرا که با هر رهبر یک بخش از طبقه را با خود داریم. محمد چیت ممتاز کارخانه چیت را رها نکرد. از بین رفت و حزب ما دیگر چیت ممتاز را با خود ندارد. کارخانه سر جایش هست اما مال ما نیست. من حتى نمى دانم در لحظه هجوم پاسداران به منطقه٬ زمانى که اپوزیسیون کرد عراقى کف بر لب آورده و در سوداى برقرارى حکومت خویش در کردستان است٬ عبدالله یا شما قرار است چه بکنید. قطعا وجود شما تاثیرات جدى بر حرکت تشکیلات ما در آن دوره دارد. اما عدم وجود شما پس از چنین اوضاعى٬ یا سکوت طولانى شما بدنبال جنگ و گریزهاى طولانى و حفظ خودِ نظامى در یک منطقه بى ارتباط با دنیاى خارج٬ به معنى لال شدن طبقه کارگر در کردستان در قبال سخنگویان حزب دمکرات است که بى هیچ ابهامى یک رهبرى سیاسى ادامه کار را جائى سازمان داده اند.  رفقایى مثل حسین و ایرج پیشنهاد مى کنند براى دوره اى (ولو کوتاه) هر دو شما آنجا باشید. نمی دانم آیا عراقى ها مى دانستند که توپ شان حتما به شهید عارف مى خورد و نه سید ابراهیم. نمى دانم که آیا بمباران توسط ایران لزوما انتشارات ما را هدف مى گیرد و نه ناوندى را. اما این را مى دانم که از دست دادن رفقائى مانند شما در یک تشنج نظامى به معنى از دست دادن تمام آن چیزى است که کارگر کرد ٨ سال است به خاطر آن مشقت مى کشد( من به ابعاد سراسرى این لطمه اشاره اى نمى کنم٬ چون شما عادت ندارید نفوذ خودتان را در مقیاس سراسرى ببینید و فرداى حزب را در تهران ارزیابى کنید). من به عنوان یک عضو ساده حزب کمونیست ایران به این ارزیابى شما اعتراض مى کنم. این نشانه فقدان دورنگرى و محسور شدن به واقعیت فورى و بلافاصله است.

 

سید ابراهیم عزیز٬ ٣٠ خرداد یک تجربه واقعى در جنبش کمونیستى ایران است. رهبران مومن مى توانند از صفر شروع کنند٬ اما جامعه نمى تواند. عقب گردهاى اینچنینى عقب گردهاى اجتماعی اند. حفظ یک رهبرى سیاسى ادامه کار تنها ضامن جلوگیرى از این عقب گرد در مقیاس اجتماعى است. من بعنوان یک کمونیست ایرانى که در مسئولیت از میان رفتن تعدادى از برجسته ترین کمونیست هاى ایرانى بدلیل عدم درک این واقعیت در ٣٠ خرداد٬ خود را سهیم مى دانم٬ به تکرار مجدد این تجربه٬ به اجازه دادن و ممکن کردن تکرار این تجربه٬ جداًّ اعتراض دارم. حمله ایران به منطقه مى تواند چنین اوضاعى را بوجود بیاورد. پاسخى که امروز رفقاى ما تلویحاً به این مسئله مى دهند٬ تفاوت زیادى با "کارگر کمونیست" در آوردن در فرداى ٣٠ خرداد ندارد. براى آنکه حرفم را خلاصه بکنم و نتیجه عملى بگیرم یک چنین سیاستى را پیشنهاد مى کنم:

کومه له موظف است در صورت احتمال وقوع یک حمله وسیع ایران به منطقه و نا امنى ارگانهاى مرکزى خود٬ اقدامات زیر را به عمل آورد.

١-  رهبرى سیاسى و سر شناس خود را به جاى امنى٬ ترجیحا اروپا٬ منتقل سازد

 

٢-  مطابق یک نقشه حساب شده از پیشى٬ تشکیلات را تحت یک رهبرى کوچک نظامى – اجرائى قرار دهد

 

٣-  وظیفه تشکیلات در منطقه حفظ خود٬ حفظ کادرها و تا حدودى امکانات مادى و حفظ حداقلى از رابطه عملى با توده هاى کارگر و زحمتکش در شهرهاست. رهبرى نظامى-  اجرائى موظف به تبعیت از فراخوانهاى رهبرى سیاسى است و باید خود را با ان در ارتباط نگهدارد.

 

۴- از هم اکنون کلیه اقدامات لازم باید تغییر ریل سریع تشکیلات و اعضا آن در شرایط اضطرارى از یک سازمان سیاسى به یک سازمان نظامى بعمل آید و کلیه ارگانهایی که در شرایط جدید امکان ادامه کارى آنها وجود ندارد(جائى در سازمان نظامى ندارند) بسته خواهند شد و اعضا آن در ساختمان نظامى جاى خود را پیدا خواهند کرد. کلیه رفقائى که بهر دلیل یا در چنان اوضاعى کارائى نخواهند داشت و یا حفظ آنها براى کار توده اى در دوره آتى اعتلاى جنبش حیاتى است٬ باید مطابق یک نقشه روشن از منطقه خطر دور شوند.

 

۵ – ازهم اکنون و به درجه اى که شرایط به لحاظ نظامى نا امن است٬ باید کار حفظ امنیت رهبرى سیاسى و کادرهاى بر جسته تشکیلات در اولویت قرار بگیرد و طرح هاى متعدد براى شرایط مختلف وجود داشته باشد.

 

۶ – کل تشکیلات باید باسیاست رهبرى در چنین اوضاعى آشنائى پیدا کند و هر ابهام و یا ایرادى پاسخ روشن بگیرد. تشکیلات باید آرایش جدید خود در آن اوضاع را هم اکنون بیاموزد.

 

٧ – دسته بندى کادرهاى کنونى بر حسب مکان تشکیلاتى شان در شرایط اضطرارى باید از هم اکنون مورد بررسى قرار بگیرد.

 

٨ – بعنوان مقدمه کار٬ انضباط تشکیلاتى از هم اکنون باید با استناد به اوضاع نظامى٬ مورد تاکید قرار بگیرد و سفت تر شود.

 

با این اوصاف معلوم است که من همین الان هم در مورد حضور شما در منطقه ایراد دارم تا چه رسد به ورود عبدالله و تجمع کل ک.م حزب و کو مه له در داخل و کادرهاى تکش و کتمر وغیره در این وضعیت.

 

ممکن است گفته شود که تشکیلات را چگونه اداره کنیم. پاسخ من این است با روشن کردن سیاست ها و با آماده کردن رهبرى عملى جانشین از هم اکنون(رهبرى در سطوح مختلف)

 

*  عنوان این نامه در اصل دست نویس موجود نیست. تاریخ نامشخص است، اما با توجه به اتفاقاتی که در نامه به آن اشاره شده است، تاریخ نامه به سال ۱۹۸۴ نزدیک تر است.

این نامه از روی متن اسکن شده دست نویس منصور حکمت، توسط داریوش نیکنام تایپ شده و در جریان تایپ ترتیب شماره گذاری صفحات نیز اصلاح شده است. متن تایپ شده توسط ایرج فرزاد مقابله شده است و یکبار دیگر آذر ماجدی متن تایپ شده نهائی را چک کرده است.


نامه به رفیق تقی*

 

تقی عزیزم  باسلام و آرزوی پیروزی برای همه شما رفقای سخت کوش و گرامی آنجا.

 

این نامه را پس از خواندن (دوباره) نامه ات ، قبل از شنیدن نوار، بعد از آمدن امیر و عبدالله و قبل از

شنیدن درست و حسابی حرف های آنها  و بعد از  شنیدن برخی نکات جسته و گریخته می نویسم .علت  هم اینست که نمی توانم یک نامه مفصل را تماماً در لحظه آخر بنویسم و باید زودتر آن بخش هایی از آن را که تاریخ مصرف نمی خواهد زودتر آماده کنم .

صحبت زیاد دارم بنابراین بدون مقدمه وارد اصل مطالب می شوم.

 

۱ــ درباره لحن نوار من: اگر فرض کنیم هر کس مسول لحن خودش باشد (که شاید در واقعیت امر تماماً اینطورنباشد ولحن من احتمالاً به تعیین لحن رفقای دیگرکمک کرده باشد)، من فقط درباره لحن خودم و علل آن نکات فرعی که اشاره کرده ای می پردازم. من پس از شنیدن نوار جلسه جنگ و خواندن نامه تو و مقاله تهران ۱۶، حالت افسردگی عمیقی پیدا کردم .احساس می کردم یک چیز عزیز برای من دارد لگدمال می شود بی آنکه بتوانم فوراً کاری بکنم. احساس می کردم که تمام آن بحث هایی که پایه رسیدن ما به اینجاست، رسیدن مارکسیسم انقلابی به وحدت و پویایی حزبی، دارد شوخی شوخی، با یک سلسله فراموشکاری ها، کُند ذهنی ها، تحریفات عامیانه در مارکسیسم و برخوردهای لاقیدانه در قبال تئوری و مارکسیسم (به مثابه علم ) ، به باد فنا می رود .چرا به باد فنا؟ زیرا نه فقط چیزی به آن افزوده نمی شود ، بلکه نزدیک ترین کسان به این افکار،یعنی صاحبان آن به راحتی حاضرند در مجلس ترحیم آن شرکت کنند. من احساس تنهایی سیاسی عمیقی می کردم. اگر وحدت کمونیستی یا راه کارگر فحش خواهر و مادر هم به مارکسیسم بنویسند، چنین احساسی بمن دست نمی دهد.

 

اما اینجا درست وسط "خودمان" با سهولت هویت ما به باد مسخره (نه نقد، نقد مبنایش درک علمی یا متد علمی است) گرفته می شود. دلتنگی من از این مسئله قابل بیان نیست. دلتنگی من، البته، عاطفی هم نبود. نمی دانم تا چه حد مرا می شناسی. گمان نمی کنم به درست بشناسی. اما من در محیط اطرافم به "کم عاطفگی" معروف بوده ام. خیلی ها از من گله دارند. دوست داشتن اشخاص تاکنون بطور جدی مانع از رنجش سیاسی من از آنها و یا باعث سازش سیاسی من با آنها نشده است.

 

به نظر می آید علاقه ام به رفقایم را جای دیگری انبار می کنم و دعواهای سیاسی ام را جای دیگر و الان ۴-۵ سال است که فقط درِ انبار سیاسی را باز کرده ام. به هرحال این را می گویم که از ابتدا معلوم بود (برای خودم) که من در جلسه پاسخگویی به این بحث لحنم  لحنی متناظر با نقد "دوستانم" نخواهد بود. چند روز با این مسئله سرو کله زدم که درست چیست؟ آیا باید خصومت ام را با این مواضع در ملاحظه های غیر سیاسی و (بنظر من ملاحظه "رفاقت" سیاسی هم حتی غیر سیاسی می آمد، زیرا به موضوع مورد بحث مربوط نبود)  بپیچم؟ به نتیجه درستی نرسیدم و تا آنجا که به "لحن" مربوط می شود، واقعا این حرف های خودم بود که درجلسه