فریدون فرخزاد، مردی شجاع که اسرار را هویدا می کرد!
عباس( بابک )رحمتی
این باغ منم که خسته از خویش | در خویش خزیدهام دوصد بار | |
عشق است که میدهد خزانم |
عشق است که میکند گرفتار! فریدون فرخزاد[۱] دکتر فریدون فرخزاد هنرمندی بود، برنامهپرداز، شاعر ، برنامهساز رادیو وتلویزیون ،خواننده ،مجری تلویزیون ( مدراتور) و رادیویی ، ترانهسرا، آهنگساز، بازیگر و فعال سیاسی ایرانی و حقوقدان معترض به حکومت جمهوری اسلامی ایران بود.از محدود کسانی بود که مارکس شناسی خواند. او تز دکترای خود را در رشته “تاثیراندیشه های مارکس برکلیسا” نوشت .از فریدون فرخزاد بهعنوان «نامیترین شومَن ایران» یاد میشود. وی همچنین برادر کوچک فروغ فرخزاد شاعر معاصر ایرانی بوده است. او ،همیشه در موسیقی پاپ ایران و خاطره فرهنگی ایرانیان خواهد ماند. در برنامههای هنری، باشوخی و تفاسیر رکیک نامتجانس و گاهی هرز ، مبارزه سیاسی خود را بشکل ساده، ولی افراطی و ضّد آخوندی با روش خاص خود به پیش میبرد. گمانههای بسیاری دربارهٔ دلایل قتل فریدون فرخزاد وجود دارد. از جمله میرزا آقا عسگری (مانی) که کتاب «خنیاگر در خون» دربارهٔ فرخزاد، به قلم او منتشر شده، انتقادهای عیان فریدون فرخزاد از استبداد سیاسی و مذهبی حاکم بر ایران را از انگیزههای قاتلان میداند و تأکید میکند «جرمش این بود که اسرار هویدا میکرد.» |
فریدون فرخزاد، شاعر و هنرمند نامآشنا در ۱۶ مرداد ۱۳۷۱ (۶ اوت سال ۱۹۹۲) در محل سکونتش در شهر بن در آلمان بر اثر ضربات چاقو به قتل رسید. قاتلان شکمش را دریدند و زبان و گوش و دماغش را بریدند و جنازه او را آلوده کردند.
فریدون فرخزاد، به جز مدرک دکترای علوم سیاسی، شاعر، نویسنده، برنامهپرداز، هنرپیشه، خواننده و مبتکر چندین برنامه تلویزیونی، از جمله برنامه موفق «میخک نقرهای» [١]در ایران بود.تعداد زیادی از هنرمندان مشهورحال حاضر ایران را او به مردم معرفی نمودفریدون فرخزاد علاوه بر کارِ شومنی ، کاری کاملن سیاسی میکرد او در ایران بإ برنامه میخک نقره ای بستری را برای استعداد یابی خوانندگان فراهم کرده بود که در هوای آرزوی ویدئو های این برنامه ها ، جنایتکاران ، سرش بردند و تنش را قطعه قطعه کردند. فریدون برادر فروغ فرخزاد بود و گهگاهی از شعر های فروغ را را میخواند.
فرخزاد در سالهای پایانی زندگیاش، از دوری از ایران و به ویژه از دوری از مادرش رنج میبرد، و از محیط تبعیدیها هم سرخورده شده بود. با وجود آنکه پرونده قتل او از ٢٨ سال پیش تاکنون همچنان باز است و راز قتلاش همچنان سر به مُهر مانده و قاتلانی که او را به قتل رساندهاند، هنوز به طور کامل شناسایی نشدهاند، این پرسش به میان میآید که جمهوری اسلامی تروریست پرور، بخاطر باز کردن پشت پرده تفکرات متعفن آخوندهایی مانند خمینی و دنبالچه هایش کمر به قتل این هنرمند دگراندیش و دگرباش بسته بود و یا رفتن او به عراق و کمک به بچه های ایرانی درآنجا ، آمران و عاملان قتل او چه کسانی بودند؟ او چگونه به قتل رسید؟
دو روایت وجود دارد که قصد دارم اینجا بازنویسی کنم ( یکبار دیگر انگیزه و طرز کشتن فرخزاد را نوشته بودم) در پایان قضاوت با خواننده است .
روایت اول:
اسماعیل پوروالی، روزنامهنگار ملیگرا و فقید ایرانی در همان سالی که فریدون فرخزاد به قتل رسید، در یکی از شمارههای ماهنامه «روزگار نو» مینویسد: «نام فریدون فرخزاد زمانی در فهرست مهدورالدمها قرار گرفت که در سفری به عراق جهت اجرای برنامه برای اسرای ایرانی و یافتن راهی جهت کمک به اسرای خردسال و نوجوان، مذاکراتی را با مقامات امنیتی این کشور در رابطه با برادر سعید محمدی، نوازنده و خواننده جوانی که فرخزاد او را کشف کرده و مشوق و حامی او بود انجام داد.»
علی اکبر محمدی (برادر سعید محمدی) خلبان هواپیمایی «آسمان» در تاریخ ۲۱ مرداد ۱۳۶۵ (۱۲ اوت ۱۹۸۶) پس از اینکه از فرودگاه رشت با یک فروند جت فالکن-۲به منظور انجام پرواز آموزشی به پرواز درآمد، خاک ایران را ترک کرد و با استفاده از حریم هوایی ترکیه در یکی از فرودگاههای بغداد فرود آمد.
وی حدود یک ماه بعد از طریق عراق به آلمان غربی رفت و در تاریخ ۲۳ دی ۱۳۶۵ (۱۳ ژانویه ۱۹۸۷) در هامبورگ به دست دو فرد ناشناس کشته شد.محمدی از خلبانان ویژه بود که ،رفسنجانی و خامنه ای را به نقاط مختلف ایران می برد!
پوروالی مینویسد: «عراقیها به فرخزاد پیشنهاد کردند که هنگامی که کاپیتان محمدی با هواپیمایش رفسنجانی را به نقطهای میبرد، وسیلهساز گریز او از ایران به عراق شود. محمدی با هواپیمایش به بغداد گریخت اما رفسنجانی با او نبود.»
فریدون فرخزاد در مجموع دو بار به عراق سفر کرد و به گفته رئیس سابق استخبارات نظامی عراق که در زمان قتل فریدون فرخزاد در بریتانیا زندگی میکرد، فرزندان و خانواده صدام حسین و مسئولان بلندپایه عراقی، برنامههای فرخزاد را برای اسرای خردسال و نوجوان اسیر ایرانی دنبال میکردند. «هر بار ۲۵ تا ۳۰ نفرشان را توانست ببرد و نجات دهد اما خودش گریه میکرد و میگفت اگر بدانی، این بچهها به من میگفتند اینجا به ما غذا نمیدهند، شبها این سربازها به ما تجاوز میکنند، بدترین رفتارها را با ما دارند، تو را به خدا ما را نجات بده. خُب او هم برایش مقدور نبود که همه را با خودش ببرد. میگفت نگاه میکردم، کوچکترینشان، مظلومترینشان را با خودم میبردم.»
ظاهراً دستور قتل فریدون فرخزاد را ریشهری[٢] صادر کرده بود. محمد محمدی نیک، با نام قبلی محمد درونپرور، معروف به محمد ریشهری، حاکم شرع دادگاههای انقلاب اسلامی، دادگاه انقلاب ارتش، وزیر اطلاعات، دادستان کل کشور، دادستان دادگاه ویژه روحانیت و سرپرست حجاج ایرانی بود.
اسماعیل پوروالی مینویسد: «دستور قتل فرخزاد را ریشهری صادر کرده بود و تیم عملیات، زیر نظر فلاحیان انجام وظیفه میکرد.»
و در ادامه میافزاید: «فلاحیان دستور بررسی و ارزیابی راههای به قتل رساندن فرخزاد را به تیم بررسی و طراحی سپرد که زیر نظارت مستقیم سعید اسلامی (امامی) قرار داشت.»
در آن زمان آیتالله خمینی تازه درگذشته بود و دولت رفسنجانی بر سر کار آمده بود و فلاحیان وزارت اطلاعات را از ریشهری تحویل گرفته بود. به اینجهت قتل فرخزاد در اولویت قرار نداشت.یکسال پیش از ترور فرخزاد قتلهای دیگری مانند دکتر شاپور بختیار و دکتر کاظم رجوی و برومند ٠٠٠صورت گرفت، احتمالن به این دلیل ترور فریدون به تعویق افتاده است.
در این میان زندگی فریدون فرخزاد هم بهتدریج دگرگون میشد. مادر او که جان و جهاناش بود و او را عاشقانه دوست میداشت، بیمار شد و به فکر افتاد که ترتیبی بدهد تا مادر به همراه پوران، خواهرش به ترکیه سفر کند و از آنجا با تمهیداتی مادرش را به آلمان، به نزد خود بیاورد. در هر حال، دلتنگی فریدون فرخزاد برای مادرش و بیماری مادر در قتل او نقش مهمی ایفا کرده است. اسماعیل پوروالی ماجرا را به این شکل روایت میکند:
«فرخزاد از طریق یک فرشفروش ایرانی مقیم فرانکفورت که بسیار به او اظهار دوستی میکرد با غلامی، یکی از مسئولان ایستگاه وزارت اطلاعات در آلمان که به عنوان دبیر سوم در سفارت رژیم کار میکرد، دیدار کوتاهی در نمایشگاه فرشفروش مورد بحث داشت.
غلامی و همکارش اصولی چند بار با فرخزاد ملاقات کردند. آنها به او وعده دادند کار سفر مادرش را بهراحتی درست کنند و حتی در یکی از ملاقاتها به فرخزاد گفتند خود رفسنجانی در جریان است و دستور داده گذرنامه برای وی صادر شود؛ و برای اطمینان خاطر بیشتر، فرخزاد میتواند به اتفاق یک تیم از خبرنگاران آلمانی به ایران رود، مادرش را ببینند و بدون مشکلی به خارج بیاید.»
اسماعیل پوروالی، هم به خاطر حرفهاش که روزنامهنگار کارکشتهای بود و رویدادهای ایران و قتل مخالفان را به دقت پیگیری میکرد و هم به خاطر دوستی و آشناییاش با فریدون فرخزاد و حلقه دوستان و یاران فرخزاد پیش از قتلاش، از نزدیک با بسیاری از مسائل آشنایی داشت. در هر حال، بدون آنکه بتوان روایت اسماعیل پوروالی را تأیید کرد، این روزنامهنگار از شخصی به نام «رضا صابری» به عنوان قاتل فریدون فرخزاد یاد میکند.
«رضا صابری، مأموری که پس از دریافت دستور قتل در هماهنگی به “قبه”، رئیس دفتر سعید امامی که با نام رضا اصفهانی به اروپا سفر میکرد و اکبر خوشکوشک که در ارتباط با تاجر فرشفروش ایرانی دوست فرخزاد بود، زمینههای قتل فرخزاد را فراهم کرده بود.»
به گزارش سایت «روزآنلاین»، اکبر خوشکوشک، ملقب به «فرنگیکار» از اعضای اصلی تیم ترور خارج از کشور وزارت اطلاعات جمهوری اسلامی بود که پس از مرگ سعید امامی، برای مدتی بازداشت شد و به همکاری با اسرائیل اعتراف کرد. اعترافات او اما هرگز از رسانه ای پخش نشد.
خوشکوشک به سمت مشاور عملیاتی وزیر اطلاعات در دوران فلاحیان دست یافت و اکنون در ایران فعالیتهای اقتصادی دارد.
در هر حال خوشکوشک از طریق دوست فریدون فرخزاد که فرشفروش بود توانست با او ارتباط برقرار کند.
اسماعیل پوروالی درباره رضا صابری که به گمان او عامل قتل فریدون فرخزاد است، مینویسد:
«صابری که به زندگی در اروپا خو گرفته بود، و به علت آلودگی به مشروب و خوشگذرانیهای زیاد، مقداری نیز مقروض شده بود، در آوریل ۱۹۹۲ به تهران احضار شد. او از این احضار به شدت نگران شد و تصمیم گرفت با دست پر به تهران بازگردد. صابری در تماس با اصولی مأمور ایستگاه بن، از وی خواست که ترتیب ملاقاتی را با فرخزاد بدهد، چون باید مطالب مهمی را به او بگوید.»
در آن زمان یکی از دوستان فریدون فرخزاد قرار بود به دیدن او بیاید. ظاهراً بین او و فرخزاد دلخوری و کدورتی پیش آمده بود. در هر حال فرخزاد که به ایستگاه راهآهن رفته بود که از دوستش استقبال کند، به جای او با تعجب با دو مأمور وزارت اطلاعات مواجه شد.اسماعیل پوروالی مینویسد:
«فرخزاد در روز موعود به ایستگاه راهآهن رفت تا از دوستش استقبال کند، اما به جای او با شگفتی با اصولی و صابری روبرو شد که از ترن پیاده شدند. گفته میشود غلامی خود را به دوست فرخزاد در ایستگاه مبدأ رسانده و با دادن هزار مارک به او خواسته بود سفرش را دو روز به تأخیر بیندازد، چون فرخزاد ناچار است به سفری کوتاه برود. (این موضوع را غلامی به یکی از دوستانش گفته بود و پیداست او به عنوان یکی از دوستان فرخزاد به سراغ فرد مورد اشاره رفته و پول را نیز از جانب فرخزاد به او داده بود!) یعنی فرخزاد می تواند این یکی را هم قبول کند؟
اصولی با معرفی صابری بهعنوان سرمایهداری که از تهران آمده و قصد خرید هتل و یک کلوپ شبانه را دارد، به همراه فرخزاد به آپارتمان او رفته بود که درباره سرمایهگذاری دوستش (صابری) مذاکره کند. سر راه، فرخزاد چند هندوانه و مقداری نان و پنیر خریده بود. آنچه مسلم است نگرانی صابری و اصولی از حضور سگ وفادار فرخزاد در آپارتمان است. به همین دلیل نیز از همان ابتدا آنها از فرخزاد خواسته بودند سگش را ببندد، چون آنها از سگ وحشت دارند.»
فرخزاد فردی ورزشکار و قوی بود. به همین دلیل نیز کشتن او به سادگی نمیتوانست انجام بگیرد.
پوروالی مینویسد:
«بهنظر میرسد صابری نخست با آلودن چای او، فرخزاد را دچار سرگیجه و بیحالی میکند. تعداد ضربات چاقو و بههمریختگی آپارتمان و پاشیده شدن خون به در و دیوار نشانه آن است که فرخزاد در همان حال نیز مقاومت میکرده است. پس از قتل فرخزاد، صابری لباسهای او را میکند (بیرون میآورد) تا مفهوم خاصی به قتل بدهد و بعد با آلوده کردن جسد، میکوشد جریان را یک قتل غیر سیاسی جلوه دهد.»
روایت دوم: فریدون ، مردی که افکار پلید آخوندها را بر ملا و آنچه مردم نمی دانستند، نور افکنی می کرد. وبه قولی او همیشه اسرار هویدا می کرد. در یکی از کنسرتهایش، روی سیاستهای انگلیس دست گذاشت و به حضار در سالن گفت ؛ از پاسپورت چسکی اش نترسید. همیشه مردم را به مبارزه بر علیه این تفکرات پلید فرا می خواند، بارها به تبعیدی ها گفته بود؛ «مردم ایران به ایران برمی گردند و خاک اشغال شده را پس می گیرند.خاک برسر آن کسانی که دنبال پول رفتن و نماز خواندند تا پست ومقام بگیرند،اینها فاحشه های مغزی بودند که رنگ عوض کردند و بدنبال متجاوزین به کشور رفتند» در حقیقت، رژیم میخواست با مثله کردن وحشیانه ، دکتر فریدون فرخزاد ، زهر چشمی از دیگران بگیرد و در جامعه تبعیدی تخم وحشت بپاشد.
یکی از دوستانش که بنا بود کنسرت نویی برایش بر گزار کند، سالها پیش با رادیو اسرائیل مصاحبه ای داشت ، او می گفت ؛پس از کنسرتِ لندن او را تلفنی زیاد تهدید می کردند، ولی پس از کنسرت کانادا به خانه میزبانش زنگ می زنند و او را شدیدا تهدید میکنند. وقتی تلفن صابخانه زنگ می خورد ، فریدون را می خواهند فریدون گوشی تلفن را می گیرد رنگ و روی فریدون تغییر می کند و عرق بر پیشانى اش می نشیند .از او می پرسند، فریدون چرا رنگت پریده ؟ او می گوید اینها همیشه مرا تهدید میکردند ولی این بار تهدیدشان با تهدیدهایی دیگر فرق می کرد ، آنشب پس از کنسرت کانادا به فریدون گفته بودند : یا در همین کانادا می کشیمت و یا در اروپا!
زمان ریاست جمهوری رفسنجانی ، چند ماهی از ماجرای کانادا می گذشت. رژیمی که تجربه زیادی در ترورها داشته است این بار پس از گذشت چند ماه از کنسرت کانادا، آبها از آسیاب که می افتد دوباره دست بکار میشود و فریدون هم سخت ناراحت و نگران مادرش بود با تنی چند از کسانی که با او مرتب در تماس بودند و باصطلاح کارهای پاسپورت و ویزای مادرش را برای آمدن به آلمان به او خبر می دادند! تلفنی به فریدون قول داده بودند که کار مادرش را در دست دارند تا به آلمان بیاید! گویا پس از چند بار ملاقات بین آنها و فریدون ، او را چنان گول زده بودند تا جاییکه فریدون حرفهایشان را باور کرده بود، عشق به مادر ،تهدید کانادا را از یادش برده بود! بطوری که فریدون به آنها گفته بود، شما اگر کارهای مادرم را درست کردید آن وقت یک درخواست دیگری هم دارم ،مأمورهای اطلاعاتی و یا بهتر بگویم تروریست ها به او گفته بودند درخواستت را بگو تا ما همه ی آنها را مستقیمن با خود ( آقای) رفسنجانی مطرح کنیم، بگو! فرخزاد با خلوص گفته بود؛ اگر،ویدئو های میخک نقره ای مرا بدستم برسانید، سپاسگزار میشوم ، آنوقت است که به رفروم رفسنجانی باور خواهم کرد! آرام ، آرام فریدون به حرفهای مأموران باور می کند. در ملاقات بعدی فریدون با مأموران به او می گویند ؛ آقای رفسنجانی گفته است اگر بخواهد می تواند میخک نقره ایخود را همچون سابق در تهران برگزار کند! تا ایجاد کار درواقع فریدون را از نظر ذهنی کاملن آماده کرده بودند!
سرانجام روز موعود فرا می رسد ، فریدون باورمند، دیگر کوچکترین شکی به ذهن خود راه نمی دهد. همه اون مسائل گذشته را کنار گذاشته بود ،منتظر می ماند تا از تهران جواب بیاید. او که از همه جا بیخبر بود و قلبش برای دیدار با مادرش می طپید به حرفهای تروریستها باور کرده بود. یک روز از آن روزها زنگ تلفن منزل به صدا در می آید، آنطرف کسی می گوید که ۱۶ مرداد شش اوت ( آگست)ما به راه آهن «بُن »می آیم وشما را در فلان مکان ملاقات می کنیم. فریدون که ذهنش را زده بودند، تقریبن آماده شده بود ، به دروغهای از پیش تعیین شده اطلاعاتی ها باور کرده بود و بخاطر مادرش در راه خطرناکی پا گذاشته بود، خوش باور و بی خبر از همه جا! روز ” ر „ و ساعت ”سین „ فرا میرسد او به راه آهن «بن »میرود و با دو فرستاده رفسنجانی در آنجا ملاقات می کند. آنها به فریدون می گویند همانطوری که قول داده بودیم ، «ما ویدئوهای میخک نقره ای اتان را با خودمان آورده ایم.» به احتمال زیاد فریدون با آن خلوص و پاکی که داشت بخاطر مادرش ، سر از پا نمی شناخته، از دید او هم کارهای حقوقی وگذرنامه ی مادرش درست میشود و حالا هم نوارهای ویدئویی ِمیخک نقره ای اش را آورده اند. آنها که نقشه پلیدی در سر داشتند خوب می دانستن چکار می کنند!درخواست میدهند که بسته ویدئو ها را در خانه تحویل میدهیم!در واقع ، فریدون به گفته های فرستاده های رژیم آنقدر باور کرده بود که ،قاتلان خود را به خانه دعوت می کند و یا خود را در یک عمل انجام شده می بیند . یا احتمالن با اسرار آنها قبول می کند که حامل ویدئوهای میخک نقره ای خود را به منزلش ببرد. وقتی به محله اشان میرسند ، سر خیابان از سبزی فروشی/ میوه فروشی محل ، هندوانه ای هم برای مهمان نوازی قاتلان می خرد.( طبق گفته مغازه دار) در خانه ابتدا تلفن قطع میشود. و بعد با چاقوی آشپزخانه، قطعه قطعه اش می کنند.دوستی که مسئول برنامه گذاری کنسرت او بود به رادیو اسرائیل می گفت : چون بنا بود برای او کنسرت بگذاریم ، به شماره منزلش زنگ زدیم ، تلفن اشغال بود پس از طاق شدن طاقتمان ، به منزل فری /فرخزاد رفتیم ، فریدون آپارتمان کوچکی درشهر بن آلمان داشت ، وقتی پشت درب آپارتمان رفتیم صدای واق واق سگهایش را می شنیدیم ( دوسگ داشت)زنگ آپارتمان را زدیم کسی باز نمی کرد ، کاملن نگران شدیم به مرکز پلیس رفتیم ، وقتی ماجرا را به پلیس گفتیم ؛ گفت چیزی نیست، به او گفتیم :”بابا بنا بود کنسرت برایش بگذاریم “می خواستیم برنامه ریزی کینم . پلیس جواب قبلی اش را تکرار کرد، ناامید به خانه امان برگشتیم. فردا باز زنگ زدیم اشغال بود. دوباره به پلیس مراجعه کردیم ،پلیس ها این باراهمیت بیشتری دادند و خود را به خانه فرخزاد رساندند . انها هم دیدند وقتی صدای سگها می آید و کسی درب را باز نمی کند، درب آپارتمان را شکسته و وارد آپارتمان شدند. طبق گفته های پلیس ،به محض ورود پلیس به آپارتمان بوی بسیار بد با گرمای زیادی در آن آپارتمان کوچک به مشام میرسیده است. روز بد و غگمینی بوده است! ،فریدون را به طرز وحشتناکی کشته بودند. شما هم حتمن ، چون نگارنده حدس می زنید که چرا پلیسها در همان روز اول جواب دوستان فریدون را ندادند؟ وچرا همان روز اول پلیس به خانه فریدون نیامد؟ مگر امکان دارد که پلیس، به موضوعی چنین مهمی جواب سربالا بدهد و بی حتا بی جواب بگذارد؟ البته تو عالم سیاسی کاری ،همه چیز امکان دارد!نمونه های زیادی درکشورهای اوپایی مانند فرانسه ، اتریش و سوئیس و ایتالیا دیده شده است.از بحث ما خارج میشود.
روزنامه های آلمانی:
فریدون فرخزاد، در ۱۶ مرداد ۱۳۷۱ (۶ اوت سال ۱۹۹۲) در محل سکونتش در شهر« بن »بر اثر ضربات چاقو به قتل رسید. به گزارش روزنامه ی آلمانی قاتلین تنها در دهان وی ٬ سی و هفت ضربه ی کارد آشپرخانه فرود آوردند و جسد مثله شده ی او در حالی کشف شد که کاردی در کتف او وجود داشت. ».سازمان فدرال اطلاعاتی آلمان (BND) از پشت پرده موضوع این قتل آگاه بود همانطوریکه از ترور «عزیز خزاعی» سرهنگ تبعیدی و استاد آموزش نظامی در جوانی محمد رضا شاه ، در اوه رأت Overathخبرداشتند.[۴] بدون هیچ شکی می توان گفت تقریبن تمامی کشورهای اروپایی چشمهایشان را برروی تمامی ترورهای خارج کشور بسته اند تا جایی که تروریست بتوانند ترور کنند و بدون پیگیری و ردیابی بدنبال ردپایی هم از آنها نروند و اگر هم رفتن با رعایت تمام شئونات سیاسی به نفع رژیم نظر دادند! برای مثال وقتی قاتلین دکتر کاظم رجوی را در سوئیس دستگیر می کنند،پس از دیدن پاسپورتهای دیپلماسی قاتلان، آنها را از طریق فرانسه به ایران تحویل میدهند.کاری نکردند، همانطوریکه در اتریش در رابطه با ترور «دکتر قاسملو » نکردند.
قاتلان دکتر فرخزاد:
همانطور که گفتیم «دستور قتل فرخزاد را «ری شهری» صادر کرده بود و تیم عملیات، زیر نظر «علی فلاحیان» انجام وظیفه میکرد.» «فلاحیان دستور بررسی و ارزیابی راههای بهقتلرساندن فرخزاد را به تیم بررسی و طراحی سپرد که زیر نظارت مستقیم سعید امامی ( اسلامی ) قرار داشت.»
به گزارش پلیس ،هفتصد مارک قرض بانکی، چند ماه اجارهٔ عقبمانده و خاکسپاری غریبانهٔ جسد سلاخیشدهٔ فرخزاد در «گوری رایگان در شهر بن»، انزوای هنرمند پرآوازهای چون او را تصویر و برخورد بیرحمانهٔ جامعهٔ تبعیدی ایرانیان با او را نشان میدهد.
___________________________________________________________________________________________
[١]پایاننامهٔ دکترای علوم سیاسی را دربارهٔ تأثیر عقاید مارکس بر کلیسا و حکومت آلمان شرقی نوشت و از دانشگاه مونیخ فارغالتحصیل شد. او در سال ۱۹۶۲ در آکسفورد با «آنیا بوچکووسکی»، زنی آلمانی که علاقهمند به تئاتر و ادبیات بود، ازدواج کرد. فرزند نخست آنها، «اوفلیا»، در روزهای آغازین زندگی درگذشت و فرزند دوم آنها «رستم» نام دارد که هماکنون در آسایشگاهی در آلمان نگهداری میشود. فرخزاد و بوچکووسکی پس از مدتی از هم جدا شدند. فرخزاد برای بار دوم، با زنی ایرانی به نام «ترانه» ازدواج کرد که آن نیز منجر به جدایی شد.( از ویکی پیدیا)
[٢]برنامه موفق «میخک نقرهای» در ایران بود.تعداد زیادی از هنرمندان مشهورحال حاضر ایران را او به مردم معرفی نمود که ابی ستار ، شهره ، شهرام صولتی، لیلا فروهر، نوش آفرین و سلی از جمله آنان هستند. او میکوشید شیوه ویژه خود را در زمینه برنامهپردازی داشته باشد. بخشهایی از شعرهای او به کابارههای سیاسی اروپایی شباهت داشت و در لابلای تکههای سرگرمکننده، انتقادهایی از سیاستهای روز را میگنجانید. فرخزاد در رابطه با مجریگریاش در تلویزیون گفتهاست: «همیشه سعی میکنم مردم را در یک برنامه سه ساعته تلویزیونی که پر از خنده و شوخی و آواز و رقص است متوجه مطالبی بکنم که ارزش دارد بر روی آنها فکر بشود.»
[٣]ریشهری مسئولیت محاکمه صادق قطبزاده را به عهده داشت و همچنین در ماجرای کودتای نوژه، ۱۲۱ تن از درجهداران و افسران ارتش را به جوخه اعدام سپرده بود. او نخستین وزیر اطلاعات جمهوری اسلامی است و از او و از سعید حجاریان به عنوان بنیانگذاران وزارت اطلاعات نام میبرند. او بعدها در کابینه رفسنجانی جای خود را به علی فلاحیان داد.
[۴] نگین نگاه به مقاله عباس رحمتی از ترور پیچیده سرهنگ عزیز خزایی است.